برخورد شاه سلطان حسین با افراد لایقی چون سردار لطفعلی خان قسمت چهارم
لطفعلی خان نیز سرنوشتی بهتر از اعتمادالدوله نداشت، ولی با وجود تحمّل همهی این بی عدالتیها آماده فراموش کردن آنها بود و برای ادامهی خدمت حاضر بود. در زمان محاصرهی اصفهان و پیدایش قحطی شدید به لطفعلی خان مأموریت مبارزه و شکستن محاصره را داده بودند؛ ولی او این مأموریت را نپذیرفت. علّت آن کینه ورزی و نا روایی گذشته نبود، بلکه چنان که خود او برای امتناع از مأموریت میگفت کمی تعداد سربازان موجود در اصفهان بود چون با این عدّهی کم و بدون آمادگی احتمال شکست بسیار زیاد بود. هرگونه نا کامی در مأموریت میتوانست محملی برای انتقام شاه و درباریان گردد.[2] هنگام تسلّط محمود بر اصفهان رفتار لطفعلی خان، بزرگ منشی و وفاداری به میهن را به خوبی آشکار کرد. محمود که لیاقت و شایستگی او را به خوبی میدانست به هر وسیلهای که بود، میخواست او را به خدمت خود بگیرد. به گمان خود با بخشش و بزرگداشت او، لطفعلی خان وارد خدمت او میشد تا تلافی بد رفتاریهای شاه سلطان حسین را کرده باشد. محمود از آغاز ورود به اصفهان به او پیغام فرستاد و به او وعدهی هرگونه پاداش و مقام داد. در برابر پاسخ منفی لطفعلی خان، محمود پیغام خود را چندین بار تکرار کرد؛ ولی لطفعلی خان وفاداری خود را به خاندان صفوی و شاه سلطان حسین همچنان حفظ کرد. لطفعلی خان که میتوانست با آسایش زندگی کند همواره منتظر فرصتی بود که بتواند به خاندان صفوی دگربار خدمت نماید. با وجود همهی مراحم و الطاف محمود که در انتظار او بود سرانجام فرصت مناصبی یافت و با وجود خطرات زیادی که در کمین او بود، خواست به خدمت تهماسب میرزا پسر شاه سلطان حسین درآید، به ویژه که یکی از پسران او جزو همراهان تهماسب میرزا بود. تهماسب میرزا به نام شاه تهماسب دوم در بخش کوچکی از ایران با سپاه کمی تنها امید خاندان صفوی بود. بهترین نشانهی قدرت و اهمیّت این سردار همین بس که خبر فرار او از اصفهان باعث نگرانی بسیار سخت محمود گردید. نگرانی محمود هم بی پایه نبود چون با شایستگی و نام آوریی که لطفعلی خان داشت، میتوانست سپاه کافی فراهم کند و همان گونه که دو سال پیش از آن محمود را از کرمان بیرون کرده بود این بار هم میتوانست اصفهان را از چنگ او نجات دهد. محمود پس از آگاهی از فرار او دستور داد همهی خانههای اصفهان را بازرسی کنند و اگر کسی به او پناهندگی داده باشد تهدید کرد که همه شهر را به تلافی به آتش خواهد کشید. محمود جایزه بسیار هنگفتی برای جویندهی او تعیین کرد. افغانان در همه جا در جستجوی او بودند و سرانجام در بن اصفهان یکی از آبادیهای نزدیک شهر او را پیدا کردند و نزد محمود بردند. نگرانی فرار او این وحشی را بر آن داشت که به مجرد آوردن لطفعلی خان او را با شمشیر تکه تکه کرد. ترس و وحشتی که فرار لطفعلی خان ایجاد کرده بود از این رفتار به خوبی دیده میشود. مردم بن اصفهان هنگام محاصرهی اصفهان پایداری زیادی میکردند و بارها بر لشکر افغانان حمله آوردند. محمود که خاطرهی خوبی از آن جا نداشت پیوسته در صدد انتقام بود؛ ولی تسلیم تنها کسی که میتوانست پایههای سست سلطنت محمود را درهم کوبد، خشم و کینهی محمود را نسبت به ساکنین بن اصفهان به فراموشی سپرد. با این خوش خدمتی که مردم بن اصفهان کرده بودند محمود آنها را از خود پنداشت و دانست که میتواند روی آنها حساب کند.»[3]
[2] - لکهارت در صفحه 169 کتاب انقراض سلسله صفویه مینویسد: «از زمره کسانی که شاه با او در مقام مشاوره برآمد لطفعلی خان داغستانی بود که او را از زندان به قصر برده بودند. او از قرار به شاه توصیه کرده بود که به کلیّه کسانی که در راه وی کمر خدمت میبندند در کمال جود و سخا تلافی کند و دستور دهد که آذوقه به قدر کافی جمع آوری و به شهر حمل گردد و امر کند که گردن کلیّه سردارانی که در نبرد گلناباد ننگ رسوایی بار آوردهاند زده شود. هر چند شاه بنا به مصلحت دید وی تا اندازهای در مقام اجرای دو پیشنهاد اولین برآمد؛ امّا در مورد پیشنهاد سومین ابداً گامی برنداشت. علاوه بر این او به جای آزاد ساختن لطفعلی خان وی را به زندان عودت داد تا در گوشه آن به ضعف و ناتوانی به سر برد. شاه بدون شک در این کار بنا بر صواب دید سید عبدالله و حکیم باشی قدم برداشت.»
[3] - سقوط شاه سلطان حسین، نوشته ژان آنتوان دوسرسو، ترجمه دکتر ولیالله شادان، انتشارات کتابسرا، 1364، گزیدهای از صفحات 136 تا 154
4- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، 936
برخورد شاه سلطان حسین با افراد لایقی چون سردار لطفعلی خان قسمت دوم
ژان آنتوان دوسرسو مؤلف کتاب سقوط شاه سلطان حسین درباره اقدامات درباریان بر علیه وی به طور مفصل توضیح داده است که به گزیدهای از آنها اشاره میگردد: «درباریان مخالف از این که بخشی از ثروت آنها در املاکشان توسط او مصادره شده بود به سختی ناراحت و وحشت زده شده بودند. افزون بر آن پیروزی او بر افغانان که باعث نام آوری او گردیده و اعتبار و ارزش او نزد شاه به بالاترین درجه رسیده بود درباریان را از آیندهی خود بیمناک و نگران ساخت. آنها دانستند که در صورت پیروزی کامل بر افغانان و از میان بردن شورش مقام و حیثیت او چنان نزد شاه و همهی مردم بالا خواهد رفت که نفوذ آنان تحتالشعاع آن قرار خواهد گرفت. از سوی دیگر خویشاوندی لطفعلی خان با اعتمادالدوله باعث خواهد شد که دیگر آنها نتوانند بر آن دو چیره شوند و مانند دیگر بزرگان ارزشمند، آنها را از میدان به در کنند و نابود سازند. درباریان برای حفظ منافع خود تنها چاره را در نابودی لطفعلی خان میدیدند گرچه این نابودی به بهای شکست لشکرکشی به قندهار و شکست خوردن از افغانان تمام شود. آنها منافع شخصی خود را بالاتر و مهمتر از منافع دولت و کشور میپنداشتند و آماده بودند که کشور از دست برود؛ ولی شاهد پیروزی و کامیابی لطفعلی خان نباشند. از آن جا که هر دو گروه درباری مخالف او منافع مشترکی داشتند پس با هم متحد شدند و برای لطفعلی خان نقشهی مشترکی ترتیب دادند. این دو گروه درباریان میدانستند تا زمانی که اعتمادالدوله بر سر کار باشد به واسطهی خویشاوندی نزدیک با لطفعلی خان نقشهی شوم آنها ممکن نخواهد شد. افزون بر آن توطئه گران میدانستند که شاه سلطان حسین به اعتمادالدوله اعتقاد و اطمینان زیادی دارد با داشتن یک چنین نخست وزیر مدبّری شاه برای بهرهمندی بیشتر از خوشیها و لذایذ حرمسرا اختیار همهی کارها را به اعتمادالدوله سپرده بود. برای این که اعتمادالدوله نتواند توطئههای درباریان را خنثی سازد تصمیم آنان بر این شد که نخست اعتمادالدوله را نابود کنند. در رأس توطئه گران حکیم باشی (رحیم خان) و ملّا باشی (محمّد حسین تبریزی) قرار داشتند که با درست کردن نامهای جعلی و شبانه و به طور سرزده نزد شاه سلطان حسین رفتند و مدّعی آن شدند که اعتمادالدوله با جمعی از کردان رابطه دارد و در این اندیشه میباشد که شاه را سرنگون سازد. شاه ساده لوح فریب آنان را میخورد و دستور بازداشت اعتمادالدوله را صادر میکند و توطئه گران علاوه بر آن که سریع او را از دو چشم محروم میسازند برای اقرار از اموال وی، او را شکنجه بسیار میکنند تا اموال خود را افشا نماید. توطئه گران در همین ایّام چاپارهایی را به اطراف فرستادند تا در همهی شهرها وابستگان و صاحب منصبانی که با اعتمادالدوله ارتباط داشتند دستگیر شوند که یکی از معروفترین آنان لطفعلی خان بود که باید او را بدون سر و صدا بازداشت کنند و دست و پا بسته با نگهبانان زیاد به اصفهان بفرستند. لطفعلی خان که کوچکترین سوء ظنّی نداشت به راحتی تسلیم فرمان مأموران گردید و وی را به اصفهان منتقل کردند و لازم به ذکر است که در این توطئه چینی و دستگیری اعتمادالدوله پادشاه و درباریان در تهران بودند.
توصیفی کوتاه از زندگی شاه سلطان حسین به روایت ناسخ التواریخ قسمت سوم
محمّد هاشم آصف ضمن توصیف ابنیهها و کاخهای محل زندگی پادشاه به شرح برنامههای خوشگذرانی و شادمانی و سُرور دربار شاه سلطان حسین میپردازد و ایشان به نکاتی اشاره دارد که مطالب آن با حرمسرای فتح علی شاه بعد از خودش برابری میکند. در مورد چهل ستون و باغهای اطرافش مینویسد: «آن ذات اقدس، آن نفس مقدّس، مخصوص نفس نفیس خویش امر و مقرّر فرمود که حریم پسندیدهی خویش و اندرون خانهی بسیار خوب و دلکش ممتازی ساختند، به طول و عرض هزار و پانصد زرع - در هزار و پانصد زرع، مشتمل بر پانصد ایوان و تالار و کاخ و حجرهی تو در توی، با وزن و نظام که هر یک با ده لاحقه که لاحقهی نهم، جای چاه و حوض آب و لاحقه دهم که محل بیتالخلا است و همه پاک و پاکیزه و در آنها بوهای خوش نهاده و در وسط آن، ذات اقدس عمارت دلنشین بی نظیری بنا نمودند و در طول و عرض دویست زرع در دویست زرع به چهار مرتبه، با حجرهها و کاخها و غرفهها و قصرها و منظرهها و زاویههای بزرگ و کوچکِ تو در توی، به نقش و نگار و آئینه و زینتهای بسیار ساختند. از جانب شرقی آن تالاری با چهل ستون، همه در و دیوار و سقف و ستونهایش منقّش و مصوّر به طلای ناب کانی و لاجوردِ بدخشانی و آئینههای لطیف روحانی و روبهروی چهل ستونِ مذکور، دریاچهای در طول پانصد زرع و عرض سیصد زرع، در میانش نشیمنی در طول و عرض سه زرع در سه زرع و در میانش حوض کوچکی از سنگ یشم ساختند.
در وقتی که آن فخر ملوک با معشوقهی خود بر آن نشیمن مینشست آب مروّقی در آن حوض یشم مینمودند و پیوسته از فوّارهاش آب میجوشید و جواهر رنگارنگ آبدار پیاده و لآلی رخشان بسیار در آن میریختند. به جهت نظاره نمودنِ آن جهان مطاعِ کامکار، کشتی بسیار خوبی ساخته بودند و در آن انداخته بودند که گاهی آن شاه شاهان با زنان ماه طلعت، حورلقای خود در آن مینشست و آن کشتی را به گردش میانداختند و محفوظ و متلذّذ میشد. زنان ماه پیکر، سیم اندام، سروقد، گلرخسارِ سمنبرش در آن دریاچه به شناوری و آب بازی مشغول و در هوای گرم، یعنی در فصل تابستان، آن سلطان جمشیدنشان در میان آن دریاچه بر نشیمنِ شاه نشین، بر لب حوضِ یشم، پُرماء معین و جواهر ثمین، جلوس میمنت مأنوس مینمود و آن حوض یشم پر از جواهر الوان آبدارِ شفّاف و مملّو از آب جانبخش مروّق به گلاب و عرقِ بید مشک مضاف از فیضِ نظر آن بهشتی سرشت، رشک کوثر و تسنیم آن سرابوستان پرگل و ریاحین او فیض وجود ذیجود آن رضوان سرشت، غیرت جنّات نعیم و آن محسود خواقین زمان، خود را از تماشای آنها در وجد و سرور و از اندوه و غصّه دور میبود.
حجرهی وسیعه که طاق آن بسیار مرفّع بود، ساختند و دو ستون زراندوده، در میانش از دیوار به دیوار قرار دادند و مهدی زرّین با طنابی ابریشمین بر آن ستونها بستند و آن سلطان جمشیدنشان با همسران حوروش خود در آن مهد ناز میخوابیدند و آن کنیزکان ماه رخسار به سوی هوا میجنبانیدند و در حجرهی وسیعهی زراندوده با طنابهای ابریشمین بر آن بسته و بر آن حلقههای سقف نصب بسته و آویخته بودند که گاهگاهی آن انجب ملوک با دلبند خود در آن مینشستند و لعبتان سمنبرِ گل رخساره آن را به جانب بالا حرکت میدادند و آن را راحت خانه میخواندند.
هرگز از خزانهی عامره دیناری و از انبارهای دیوانی حبّهای دخل و تصرّف نمینمود؛ زیرا که اختصاص به امور مملکتمداری و لشکر و نگهداری و رعیّت پروری داشته و سرکار فیضآثارش از ربع موروثی و ابتیاعی خود و نوافل و معادن و تحف و هدایا و پیشکش و از مغانی و باج و خراج ملوک و طریق دیگر معیشت مینمودهاند. آن خاقان ظفرتوأمان را با دشمنان عظیمالشّأن هفده محاربه و مخاصمه اتّفاق افتاد و در هر محاربه غالب و قاهر و مستولی و فایق و مسلّط بر اعداء گردید و همیشه صاحب فتح و ظفر و غلبه و استیلا و نصرت بود و هرگز او را ادبار و شکست و هزیمت روی نداد!! از آثار زوال دولت و اقبال آن سلطان جمشیدنشان آن چه به ظهور رسید، اوّل این بود که طبع اشرفش از اسب سواری متنفّر شده و مایل به خرسواری شده بود و با زنان خاصّهی خود به باغها و بوستانها و مرغزارها بر خر مصری یراق مرصّع، سوار شده تشریف میبردند و به هر قریه که داخل میشد زنان و دختران آن قریه بیچادر و پرده به استقبالش میآمدند و صد خواجه سفید و سیاه یعنی مردهایی که آلت رجولیّت ایشان را به جهت حرمیّت زنان شاه قطع نموده بودند، قرقچی و قدغنچی همیشه همراه داشت. [3]
[3]- رستمالتّواریخ، محمّد هاشم آصف (رستمالحکما)، به کوشش محمّد مشیری، 1352، برگزیدهای از صفحات 74 تا 106
4- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 931
توصیفی کوتاه از زندگی شاه سلطان حسین به روایت ناسخ التواریخ قسمت اول
از مطالب محمّد هاشم آصف چنین استنباط میگردد که وی همواره سعی بر آن داشته که پادشاه را بیگناه و بیتقصیر جلوه دهد و تلقین کند که اطرافیانش پادشاه را به انحراف کشانیدهاند، در صورتی که محمّد هاشم در قسمتی دیگر از کتاب خود آن چنان از مجالس عیش و نوشِ شاه سلطان حسین سخن میگوید که پیام دیگری را ارائه میدهند. تمام مطالب روایت شده نشان دهندهی آن است که آب از سرچشمه گِلآلود بوده و خود پادشاه در منجلاب فساد و عیاشی غوطهور شده بودند و باید پذیرفت که امرا و بزرگان از رفتار و الگوی او تبعیت کردهاند. مگر امکان دارد که پادشاهی در چنین فضاهای شهوتانگیزی سیر کند و آن وقت حرمت او پایدار و راههای نفوذ متملّقان بر او بسته باشد؟ در این رابطه به نکاتی اشاره گردیده که جز اظهار تأسّف، توأم با حیرت چیزی باقی نمیماند و در مجموع میتوان چنین نتیجه گرفت و به این کلام قرآن کریم پی برد که چرا عامل اصلی انحطاط و فروپاشی تمدنها را فساد میداند. بنابراین اگر شورشها بر علیه پادشاه وقت به وجود نمیآمد و حکومتش توسّط فردی چون محمود افغان سرنگون نمیگردید، بسی جای تعجّب بود؟ یکی از مواردی که جای خوشحالی دارد، آن است که پادشاه وقت زنده بود و نتایج اعمال و نکبتی و نابودی خانوادهاش را به چشم خود دید. درست است که امروزه با مطالعهی حوادث، میتوان آنها را به بوته فراموشی سپرد و در مجموعهی خسارات جبران ناپذیر قرار داد، ولی هدف از مطالعهی تاریخ پند و عبرت گرفتن از این نوع زندگیها میباشد تا بلکه در اثر امواج و محرکهای ایجاد شده از تکرار آنها از طرف مردم و حاکمان جلوگیری به عمل آید و از توصیف و القاب نا شایست و نا روا امتناع گردد.
گذری کوتاه بر اطرافیان شاه سلطان حسین صفوی قسمت اول
در شیوهی رفتار پادشاه و اطرافیانش شباهت و هماهنگی زیادی دیده میشود و هر دوی آنها را در بروز ناهنجاریها و فساد و توسعهی آن در سیستم حکومتی مکمّل یک دیگر باید دانست، امّا از نظر رتبه بندی این پادشاه وقت است که در اولویّت قرار گرفته و بانی ایجاد و پیدایش چنین آشفته بازار بوده است. بنابراین پادشاه وقت مسؤول اصلی شناخته شده و باید پاسخگوی تاریخ و مردم جامعه و تبعات آن باشد، زیرا در چنین محیطی بود که این ضربالمثل فارسی که میگوید هرچه بگندد نمکش میزنند، وای به روزی که بگندد نمک، عینیت یافت. بعضی از مورّخان بر مبنای مقطع زمان و محیطی که قرار داشتهاند، همواره حاکمان را تاری جدا بافته از مردم دانسته و تمام انحرافات را ناشی از اطرافیان او معرّفی کردهاند. در حافظه تاریخ القاب زیادی مبنی بر بیعرضه بودن به شاه سلطان حسین منتسب شده است. هرچند که در اعطای این القاب نباید نقش اطرافیانش را در شکلگیری آنها نادیده گرفت ولی در اغلب موارد، خود پادشاه نیز شایستگی و لیاقت این القاب را اثبات نموده است.
اطرافیان پادشاه را گروههای مختلفی تشکیل میدادند و هر یک در هدایت سلطان سهمی داشتهاند. مؤلّف رستمالتّواریخ از وجود علما و روحانیون بزرگی که در زمان شاه سلطان حسین میزیستهاند نام میبرد و مینویسد: «در زمان خیریّت نشان علمای نامدار و حکمای با اعتبار و فضلای تقوی شعار و مهندسان هوشیار که همه صاحب تصنیفات و تألیفات بودند، از آن جمله عالی جنابان قدسیالقابان، فردوسمآبان، فضایل و کمال اکتسابان، جامعونِالمعقول والمنقول و حاویونالفروغ والاصول، زبدةالعلماء والمتشرّعین، آخوند ملاّ محمّد تقی، مؤلّف کتاب حدیقه و شرح من لایحضر وقدوةالمحققّین آخوند ملّا محمّد باقر، شیخالاسلام، شهیر به مجلسی مؤلف بحارالانوار و حلیةالمتّقین و جلاءالعیون و کتابهای دیگر و نخبةالاخبار میرزا محمّد تقی شهیر به الماسی و فخرالعلما، آقا جمال و زبدةالفضلا آقا حسین خونساری که هر یک در علم و فضل و حکمت و فقه و اصول صاحب تصنیفات و تألیفات بودهاند.»[1]
[1]- رستمالتّواریخ، محمّد هاشم آصف (رستمالحکما)، به کوشش محمّد مشیری، 1352، ص 94
عزل و نصب حاکمان در زمان شاه سلطان حسین قسمت دوم
همان گونه که ذکر گردید سیستم نظارت و انتصاب بر ایالات نیز همانند دیگر اقدامات شاه سلطان حسین از نظم و قاعدهای صحیح پیروی نمیکرد و حتی افراد صالح نیز به عزلت و انزوا کشانیده شده بودند. تأثیر آن اقدامات بر افکار بازماندگان قزلباش بسیار منفی بود و حتی رُهر بُرن بر این اعتقاد است که «سرداران قزلباشیه به جهت پیشرفت کار خود محمود را بر روی کار آورده بودند و بعد هنگامی که مرادشان حاصل شد دیگر نتوانستند خری را که به بام برده بودند باز پایین بیاورند.»[2] هچنین مؤلف مذکور نارضایتی و بی تفاوتی قزلباشان را در کنار عوامل دیگر سقوط صفویه ارزیابی کردهاند و در یک جمع بندی کلی از فراز و فرود و زمامداری ایالات در دوران صفویه مینویسد: «در ابتدای به سلطنت رسیدن سلسلهی صفویه اغلب حکّام ایالات از بستگان خاندان سلطنتی از قبیل پسران، نوادگان، برادران و برادرزادگان پادشاه بودند. اکثر شاهزادگان را در طفولیت یا سالهای جوانی به ایالات میفرستادهاند، تقریباً همواره یک مربّی نیز به نام لـله همراه آنها به محل حکومت میرفت و این سیاست تا زمان شاه محمّد همیشه شاهزادهای حکومت را داشته است. این سیاست که بستگان خاندان سلطنت را به حکومت ایالات منصوب دارند اغلب دارای عواقب وخیمی بود. حاکم که متکّی به قوای ایالت خود بود، میتوانست مدّعی تاج و تخت شود و در بعضی از موارد لـلهها برای رسیدن به مقاصد جاه طلبانه و اهداف شخصی خودشان مدّعی ولایتعهدی شاهزادگان میشدند. هنگامی که اسکندر منشی دربارهی شاهزادهای چنین میگوید که وی سرمایهای در دست حاکم و لـله بود کاملاً حق به جانب او باید داد. قبلاً شاه اسماعیل دوم (5- 984/7- 1576م) از این نظر به اقدام تازهای دست زده بود زیرا پس از جلوس به تخت سلطنت فرمان داد تا تمام فرزندان ذکور خاندان سلطنت را یا کور کنند یا بکشند. اما پسر خود را باز به یکی از ایالات فرستاد و فقط شاه عباس اول بود که توانست تغییر قاطعی در این وضع ایجاد کند. از توشقال ئیل 999 – 1000. به نظر میآید که دیگر هیچ شاهزادهای به حکومت ایالات منصوب نشده باشد. شاه عباس اول برادر خود را دستگیر کرد و پسرش را که بدواً در یکی از ایالات بود چون بدو مظنون شد به قتل رساند. پادشاهان بعدی به این اکتفا کردند که به محض جلوس بر تخت سلطنت برادران خود را نابینا سازند و در عوض پسران خود را در حرمسراها، یعنی جایی که با دنیای خارج ارتباطی ندارد بزرگ کنند. اوضاع و احوال دولت عثمانی که کشور همسایهی ایران بود نیز بر همین منوال بود. در آن دیار برای آخرین بار از سال 1583 تا 1595 مسیحی شاهزادهای به حکومت ایالتی منصوب شد. تازه وقتی که میبینیم شاه سلطان حسین (35 – 1105) تا چه پایه به کار حکومت و دولت بی علاقگی و بی اعتنایی نشان میداد، میتوانیم دریابیم که توقّف شاهزادگان در ایالات چه قدر در آمادگی آنها برای زمامداری مفید فایده بوده است.»[3]
[2] - نظام ایالات در دوره صفویه، تألیف رُهر بُرن، ترجمه کیکاووس جهانداری، چاپ بهمن، 1357، ص 59
[3] - همان، ص 61
4- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 925
زندگی شاهزادگان در حرمسرای شاه سلطان حسین قسمت دوم
خوراک این شاهزادگان بسیار ساده است، از سه خوراک روزانه، شام آنها از همه مفصّلتر و در برگیرندهی برنج میباشد. نوشیدنی آنها تنها شربت است که برای هضم بهتر غذا نوشیده میشود. چاشت و حتی ناهار آنها منحصر به نان و پنیر و میوه و مربّا و قهوه است. پوشاک آنها به همان سادگی خوراک است و تنها سالی دو بار پوشاک خود را عوض میکنند. یکی در آغاز بهار و دومی در آغاز پائیز و پارچهی آنها پشمین است یا صوف که عنوان دودمان شاهی از آن گرفته شده است. گاهی برای لباس زمستانی تنپوشی از پوست برّه به آن افزوده میشود. شبها این شاهزادگان در اتاقهای جداگانه به سر میبرند و پیوسته خواجگان از آنان در هنگام خواب نگهبانی میکنند. پس از هیجده سالگی برای هر پسری همسری برگزیده میشود بدون این که مقام و ارج خانوادگی این دختران در نظر گرفته شود. این ازدواج نه تنها اجباری است، بلکه به گونهای است که آنها همسران خود را به میل خود نمیتوانند دیدار کنند. این همسران در حرمسرای کوچکی که توسط خواجگان سیاه پوست پاسداری میشود و مانند زندانیان زندگی میکنند. محدودیت آزادی دیدار برای آن است که زاد و ولد فرزندان شاهزادگان در حداقل باشد. خواجگان که مأمور انتخاب زنان شاهزادگان هستند موظفند که برای آنان زنان نازا را برگزینند تا مدّعیان تاج و تخت در آینده هرچه کمتر باشند. دربارهی شاهزادگان دختر رسم کاملاً دیگری برقرار است. از آن جا که دختر اصلاً حق پادشاهی ندارد پس از این بابت ترسی در کار نیست و سرنوشت شاهدختها بسیار بهتر از برادرانشان میباشد. گرچه شاهدختها پیوسته زندانی حرمسرا هستند و خواجگان سیاه بر رفتار آنها دیده بانی میکنند ولی تربیت آنها بسیار نرمتر است و از آزادی و ناز و نعمت بیشتری برخوردارند. پس از رسیدن به سن ازدواج آنها را به همسری یکی از بزرگان کشوری میدهند. افتخار این دامادی بسی ناگوار است چون داماد برای حفظ احترام همسر شاهی تبار خود باید ناگزیر از گرفتن زنهای دیگر و صیغهها خود را محروم سازد. پسران شاهدختها حتی در صورت نبودن جانشین از هرگونه ادّعا بر تاج و تخت محرومند.»[1]
[1] - سقوط شاه سلطان حسین، نوشته ژان آنتوان دوسرسو، ترجمه دکتر ولیالله شادان، انتشارات کتابسرا، 1364، گزیدهای از صفحات 33 تا 36
2- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 922
گذری بر تفکر چنگیزخان جهانگیر و جهاندار
«چنگیز اعتقاد راسخ داشت به این که خداوند مغولان را بندگان برگزیدهی خویش ساخته و به ایشان مأموریت مقدس فتح جهان را داده است. اعلامیههای مغول به نام «خدا» و «خان» صادر میگردید. مغولان پیروزیهای جنگی را به خویش نسبت نمیدادند بلکه از روی پارسایی به خدا نسبت میدادند. با این همه چنگیز قدرتی نشان نداد که به زور مذهب خود را به دیگران تحمیل کند؛ برعکس برای همهی آیینها آزادی کامل قائل شد، مسیحیان، مسلمانان، یهودیان، بوداییان همه آزادی خود را داشتند که هر طور دلشان میخواهد عبادت کنند و در هر لحظه از قلمرو مغول عقاید خود را تبلیغ نمایند به شرطی که به آزادی دیگران تجاوز نکنند. قارهی آسیا هرگز تا آن زمان بدین حد آزادی وجدان نیافته بود، هرگز به آن اندازه از گروههای با حرارتِ مبلغان مذهبی پر نشده بود که میخواستند اصول عقاید خود را رواج دهند. روحانیون همهی این مذاهب که با هم رقابت داشتند وفاداری نسبت به مغولان را موعظه میکردند و این وضع به ادامهی فرمانروایی ایشان کمک مینمود.»
تاریخ فتوحات مغول، ج.ج. ساندرز، ترجمه ابوالقاسم حالت، ص 71
گزارش ولینسکی از دربار شاه سلطان حسین صفوی قسمت پنجم
به همین جهت مذاکرات قطع گردید و مدتی این وضع ادامه داشت تا این که خبر رسید که بکوویچ در جنگ با اهالی خیوه مقتول گردیده است؛ بنابراین مذاکرات مجدداً شروع شد.در سال 1715 ولینسکی از طرف پطر به عنوان سفارت به دربار شاه سلطان حسین اعزام و دستورات زیر از طرف تزار برای او صادر گردید: 1 – میبایستی یک قرارداد تجارتی با ایران منعقد کند. 2- کوشش نماید که تجّار ارمنی عوض این که ابریشم را از طریق ازمیر و عثمانی به اروپا بفرستند از راه روسیه حمل نمایند. 3- در صورتی که بتواند دولت ایران را به این امر راضی کند باید موانع و اشکالاتی در راه تجارت از طریق ازمیر به وجود آورد. 4- کوشش نماید اطلاعات کاملی در خصوص منابع و راههای ارتباطی و همچنین اطّلاعاتی راجع به رودخانههایی که به دریای خزر میریزد و این که از چه ممالکی میگذرند به دست آورد. 5- تحقیق و گزارش کند که قدرت نظامی ایران تا چه میزان است.
این سفیر از راه تبریز، میانه، زنجان و قم در تاریخ 25 مارس 1717 به اصفهان رسید و مورد استقبال قرار گرفت و پذیرایی شایانی از سفیر و همراهان او به عمل آمد و بالاخره مذاکرات در خصوص مسائل اقتصادی و تجارتی شروع گردید. او در خصوص تعرّضاتی که در حدود بخارا به تجّار روس شده بود اعتراض کرد و ضمناً تقاضا نمود که به بازرگانان روسیه اجازه داده شود که در سراسر ایران به تجارت ابریشم و امتعهی دیگر بپردازند. این تقاضا مورد قبول واقع شد و دولت ایران ضمناً متعهد گردید که تجّار و اتباع روسی را از حملات راهزنان محفوظ دارد. ولینسکی در سپتامبر 1717 اصفهان را ترک کرد و هدایایی از طرف شاه سلطان حسین برای پطرکبیر همراه برد. این هدایا شامل دو شتر و یک فیل بزرگ بوده است. ولینسکی در بارهی وضع ایران به شرح زیر گزارش داده است در ایران شخصی سلطنت میکند که نسبت به اتباعش هیچ گونه نفوذی ندارد و تابع اوامر آنهاست و مطمئنم که نه تنها در میان سلاطین، بلکه در میان عوامالنّاس نیز چنین احمقی یافت نمیشود و به این علّت خود هیچ وقت کاری انجام نمیدهد بلکه آن را به عهدهی اعتمادالدوله (فتحعلی خان داغستانی) وا میگذارد. ولینسکی پیش بینی کرده است که سلسله صفویه به زودی منقرض خواهد شد مگر این که پادشاه لایقی بر تخت نشیند و اوضاع ایران چنان آشفته است که روسیه میتواند با عدّهی کمی این کشور را متصرّف شود. پطر پس از مراجعت ولینسکی از اصفهان او را به حکومت استرخان منصوب کرد که اوضاع ایران را تحت نظر داشته باشد و در خصوص سواحل دریای خزر و شرایط لشکرکشی گزارشهای لازم را بفرستد.»[2]
[2] - تاریخ صفویه، تألیف دکتر احمد تاجبخش، انتشارات نوید شیراز، 1373، صص 843 تا 849
3- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 916
گزارش ولینسکی از دربار شاه سلطان حسین صفوی قسمت سوم
کشور گرجستان و سرزمین قفقاز رگ حسّاس ایران است. همین که نوک نیشترِ استیلای روسیه به آن رگ برسد فوراً خونِ ضعف از دل ایران بیرون خواهد رفت و چنان ناتوان خواهد شد که هیچ پزشک حاذقی نتواند آن را بهبود بخشد. آن گاه دولت عثمانی چون شترِ مهار کرده در دست پادشاهان روسیه خواهد بود و دَم آخر را بر نخواهد آورد تا در مقام لزوم بارکشی کند و پس از آن که دیگر کاری از آن ساخته نباشد باید سرش را از تن جدا کرد. بر شما لازم است که بیدرنگ کشور گرجستان و سرزمین قفقاز را بگیرید و پادشاه ایران را دست نشانده و فرمان بُردار خود کنید. پس از آن باید آهنگ هندوستان کرد؛ زیرا که کشوری بسیار بزرگ و بهترین بازارگاهِ تجارت است و هر گاه بدانجا دست یافتید هر قدر پول که به وسیلهی انگلستان به دست میآید، میتوان مستقیماً از هندوستان فراهم کرد. کلید هندوستان سرزمین ترکستان است تا میتوانید باید به سوی بیابانهای قرقیزستان و خیوه و بخارا پیش بروید تا به مقصود نزدیکتر شوید و اما تأمّل و تأنّی را نباید از دست داد و باید از شتاب کاری خودداری کرد. باید با دولت اطریش دوستی ظاهری داشت اما باید چاره جویی کرد که آلمان و اطریش رفته رفته در جنگها بیفتند. باید با اطریش همدست شد و دولت عثمانی را از اروپا بیرون کرد، امّا نه چنان که اطریش بهرهمند شود و آن، دو راه دارد نخست آن که باید اطریش را به جای دیگر سرگرم کرد و دیگر آن که باید از خاک عثمانی آن نواحی را به اطریش داد که پس از چندی بتوانید آن را هم بگیرید.
برای اجرای قسمتی از این برنامه بهترین راه ضعیف کردن دولت ایران و عبور از این منطقه بود. این نقشه مورد توجه تمام تزارهای روسیه بود و هر یک با کمال جدیّت برای رسیدن به این هدف فعالیّت میکردند. در وصیت نامه مذکور به این مسأله نیز اشاره شده است که هندوستان مخزن ثروت عالم است و برای رسیدن به آن باید تمام موانع موجود را از میان برد و با انحطاط و اضمحلال ایران به سمت خلیج فارس پیشروی نمود. روسها برای دست یافتن به دریای آزاد راههای دیگری در پیش داشتند؛ ولی به عللی که ذکر میشود صلاح در آن دیدند که از راه ایران به خلیج فارس برسند. در دریای ابیض، روسیه دارای چند بندر بود که اکثر ایّام سال به علت یخبندان شدید مورد استفاده واقع نمیشد. عبور از بحر اسود و رسیدن به دریای مدیترانه گرچه مورد توجه و علاقه دولت روسیه بود ولی این موضوع به این سادگیها عملی نمیشد؛ زیرا دول اروپایی حاضر نبودند که روسیه از این راه به مدیترانه دست یابد و وضع خود را در اروپا محکمتر نماید. به همین جهت خلیج فارس را انتخاب کردند که از هر حیث راه وصول به آن جا سادهتر و بیدردِ سرتر بود. علاوه بر این دولت روسیه میتوانست برنامههای استعماری خود را نیز اجرا نماید و بر قسمتی از آسیا نیز دست یابد؛ چون دولت روسیه علاوه بر اجرای برنامههای تجارتی و اقتصادی، نظر سیاسی نیز داشته است.
گزارش ولینسکی از دربار شاه سلطان حسین قسمت اول
اگر سیاست را حفظ منافع ملی تعریف کنیم دیگر ایرادی بر رفتار اعضای این دهکدهی جهانی باقی نمیماند زیرا همهی کشورها برای حفظ منافع خود و رفاه و آیندهی ملت خویش تلاش میکنند. بنابراین در بازی شطرنج سیاسی سخن از دخالت دیگران و مرده باد و فرافکنیها بیهوده است؛ زیرا حفظ منافع ملی معیار و میزان دوستی و دشمنیها را مشخّص خواهد ساخت. هیچ کشوری نمیتواند برای دیگران یک دوست دائمی و یا یک دشمن همیشگی باشد. کدام کشور را میتوان یافت که با وجود در دست داشتن امکانات و قدرت و توانایی به دنبال برتری طلبی و تسلط بر نیامده باشد؟ این شیوه و رفتار سیاسی تنها مربوط به کشورهای غربی نیست و مگر ژاپنیها در جنگ دوم جهانی چنین عمل نکردند؟ در فرهنگ غنی ایران ضربالمثلی است که میگوید درب خانهات را قفل کن و دیگران را دزد نشمار. اگر در تاریخ ایران به گزارشهای نمایندگان روسیه مانند کروسینسکی و ولینسکی در اواخر دوره صفویه و یا کاساکوفسکی که در زمان قاجاریه به ایران میآیند، تأملی صورت گیرد، آن گاه در مییابیم که وضع آشفتهی حکومت و درجهی فساد درباریان چگونه بوده است؟[1] در چنین وضعِ نا به هنجار و وجود پادشاهان نالایق هرگز نباید به دیدگاه و رفتار روسها یا هر کشور دیگر انتقادی وارد ساخت، زیرا چشم دوختن به دیگران راهی خطا میباشد و باید به درون نگریست و بپذیریم که از ماست که بر ماست.
سیاست خارجی روسها نسبت به ایران از نوسان بسیاری برخوردار بوده است و در هر زمان که ایران دچار حکومتی ضعیف شده، آنان چشم طمع به این سرزمین دوختهاند و گاهی نیز حوادثی مانند انقلاب اکتبر تاثیر مثبت در ایران داشته است. زمانی که نادرشاه افشار قدرت نظامی خود را نشان داد و به افتخارِ نابغهی نظامی نائل آمد و عثمانیان در مقابل شکستهای خود جادوگرش مینامیدند مگر روسها سیاست عقب نشینی را اختیار نکردند؟ در دوران قاجاریه بر اثر ضعف پادشاهانی که قوانین حرمسرای خود را بر همه چیز ترجیح میدادند، روسها بلایی بر سر ایران آوردند که نمونهی بارز آن عهدنامههای گلستان و ترکمنچای و شرکت در دین سازیها میباشد.
[1] - برای اطلاعات بیشتر از خاطرات کاساکوفسکی که به مدت 9 سال در سمت رئیس بریگاد قزاق و در زمان مظفرالدین شاه بوده است به صفحات 336 تا 343 کتاب آینه عیب نما، نگاهی به دوران قاجاریه از نگارنده مراجعه شود
بخشی از اوضاع آشفته زمان شاه سلطان حسین صفوی ۲
همچنین در جای دیگر مینویسد: «کرنلییوس دوبروین هنرمند هلندی چون در اواخر سال 1703 به اصفهان وارد شد زود به وضع امور در آن جا پی برد. او دربارهی شاه صفی چنین گفته است وی در برابر زن طوری از خود بی خود است که حدّی برای عمل ناپسند خویش نمیشناسد. او به کلّی از خیر و صلاح مملکت چشم پوشیده و وجود شریرش موجب شده است که عدالت در امپراتوری بزرگ وی که فسق و هرزگی در آن جا حکمفرما است و شرارت و تبهکاری بدون کیفر مانده است، ناقص اجرا گردد و بدین سبب جادههایی که در روزگارانی آن طور از امنیت کامل برخوردار بودند اکنون مملّو از راهزنان است. کرنلییوس دوبروین پس از توصیف چگونگی تسلّط خواجه سرایان و ملّاها بر شاه و ذکر چند مورد از معایب وی میگوید او طوری خود را در معرض نکوهش رعایای خویش قرار داده که آنان علناً میگویند از شاه جز نام چیزی برای ما باقی نمانده است. شاه علاوه بر تبذیر مبالغ گزاف برای حرم خویش وجوهی هنگفت صرف احداث ابنیه کرد. زیباترین بنای ایّام سلطنت شاه سلطان حسین که خوشبختانه هنوز باقی است مدرسه مادر شاه واقع در چهار باغ است که به دست مادر دیندارش احداث شد.»[2]
[2] - انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص 57
سفیر شاه سلطان حسین در فرانسه قسمت دوم
پس از انجام تشریفات رسمی و تقدیم نامههای شاه سلطان حسین و هدایایی که فرستاده بود لویی چهاردهم ضیافت با شکوهی به خاطر سفیر ایران برپا کرد؛ امّا محمّد رضا بیک به غذا دست نزد زیرا گوشتی بر سر سفره آورده بودند که بر اساس مقرّرات اسلام ذبح نشده بود. به همین جهت سفیر فوقالعادهی شاه سلطان حسین فقط چند سیب و گلاب خورد. مذاکرات سیاسی بین هیأت نمایندگی ایران و فرانسه آغاز شد و در جریان آن محمّد رضا بیک به زندگی خصوصی خود هم سرگرم بود. او بلافاصله خانه محل سکونت را عوض کرد. در خانهی جدید صندلیها و میزها را به دور ریخت و در اطاق استراحت خود پشتیهای نرم، تشکچههای لطیف گسترد و روی تشکچه نشست و با مهمانان خود به گفتگو پرداخت. رفتار سفیر برای مردم عادی پاریس عجیب و تماشایی بود. آنها از این که هنگام ظهر اذان گوی سفیر از پنجره با صدای بلند اذان میگوید و یا به هنگام حمام رفتن سفیر اسب و یدک و شاطر چماق به دست و شاطر حامل قلیان با خود حرکت میدهد به حیرت افتاده بودند. محمّد رضا بیک تا سال 1716 در فرانسه ماند. در این ایام لویی چهاردهم به سختی بیمار شده بود و قرارداد لازم نیز بسته شده بود و دیگر سفیر شاهنشاه ایران باید به کشور خود باز گردد.
در طی مدتی که مردم پاریس و خاصه خانمها برای دیدن این سفیر عجیب و غریب دست و پا میشکستند جناب ایشان معشوقهی خو را هم از بین آنها انتخاب و با وی ازدواج کرد. او مادام لامارکیز پنیهای روسی بود که فقط شانزده یا هفده سال داشت، در حالی که عمر جناب سفیر پنجاه و چند سال گذشته بود. این ازدواج سر و صدای زیادی در پاریس به راه انداخت و مادر دختر برای جلوگیری از بردن عروس به پلیس فرانسه شکایت کرد امّا چون در همان روزی که محمّد رضا بیک داشت از پاریس خارج میشد لویی چهاردهم هم درگذشته بود و پلیس سخت سرگرم بود و کسی به شکایت مادر توجّهی نکرد و در نتیجه دو دلداده با مرارتها و رنجهای بسیار خود را به کشتی رساندند. ( برای رهایی از چنگ پلیس، محمّد رضا بیک همسر محبوب خود را در صندوق مخصوصی که برای این کار تهیه شده بود جای داده تا صندوق را در قسمت انبارها بگذارند و در بندر لوهاور از آن خارج کنند و همین کار را هم کردند.) محمّد رضا بیک در راه بازگشت درد سرها و حوادث مضحکی را از سر گذراند. همسرش در این فاصله برای او پسری آورده بود. به علت بی پولی در راه هرچه داشت، حتی هدایایی را که لویی چهاردهم برای شاه سلطان حسین داده بود از دست داد زیرا برخی از آنها را فروخت و بعضی را هم دزدان از او ربودند. سفیر شگفت انگیز شاه سلطان حسین سرانجام با هزاران بدبختی در ماه مه 1716 یعنی پس از یک سال و هشت ماه در به دری و بی پولی و فرار از دست پلیس و همراه داشتن یک زن جوان هیجده ساله فرانسوی که در بین راه وضع حمل کرده بود به ایروان رسید و در آن جا فهمید که حامی او محمّد خان حاکم ایروان از کار برکنار شده است. او که هدایای لویی چهاردهم را حیف و میل کرده بود و میدانست که چه سرنوشتی در انتظار اوست با خوردن مقداری تریاک به زندگی خود پایان داد. زن جوانش هم که قدم به قدم از پاریس تا ایروان وفادارانه با گرفتاریها و ماجراهای همسر بی نظیر خود ساخته بود بعد از مرگ او به دربار اصفهان رفت و باقیماندهی هدایای لویی و نامه او را تقدیم شاه سلطان حسین کرد و به دین اسلام درآمد و همسر برادر شوهر خود شد. محمّد رضا بیک و همسر او و وقایعی که بر آنها گذشته بود موضوع رمان آمان زولید شد که به قلم هوستل فور در سال 1716 یعنی همان سالی که سفیر به ایران باز گشت در اروپا منتشر شد.»[1]
1] - شاه سلطان حسین صفوی، تراژدی ناتوانی حکومت، تألیف محمّد احمد پناهی سمنانی، ناشر کتاب نمونه، چاپ اول، گزیده صفحات 120 تا 125
2- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلال پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 907
غازان خان مغول و مبارزه با ربا خواری
غازان خان مغول یکی از حاکمان معروف ایلخانان میباشد که به خاطر خدماتش نامی نیک از خود به جای گذاشته است. او از نظر اعتقادی از تعالیم بودایی به اسلام گرایش یافت. غازان بعد از آن که وارث مملکتی ویران گردید یک سری اصلاحات در امور اجتماعی انجام داد که در مقایسه با بسیاری از مدعیان مذهب بی نظیر میباشد و به طور کلی دوران غازان خان باید عهد تجدید حیات ملیت و فرهنگ ایران پس از تهاجم مغول نام نهاد. یکی از اقدامات وی در مبارزه با رباخواری چنین میباشد: «از جمله ظلمهایی که به مردم میشد و آنان را زیر بار قرض و گرفتاری قرار میداد ربا بود که جامعه را به فساد و تباهی کشیده بود. این کار از زمان آباقاخان به بعد رونق فراوان داشت. به سبب رباخواری فرومایگان دولتمند شده و دولتمندا به فقر دچار شده بودند. چنان که رشیدالدین مینویسد: مردم فرومایه ناگاه به اسبان تازی و استران راهوار بر نشسته و جامههای ملوکانه پوشیده و غلامان ماهپیکر و سرهنگان بسیار بر خود جمع کرده، با استران و شتران پر بار برمینشستند و در راهها و شهرها و بازارها میگذشتند و مردم از حال ایشان متعجب مانده، میپرسیدند که اینها را بدان زودی چنین دستگاه از کجا و چگونه دست داد؟ و هزار آدمی از مسلمان و جهود، از پارهدوزان و غیره به این کار مشغول شدند و امرا و بزرگان دولت را رشوه میدادند و اسم تومان در نظر ایشان مستخفف شد. اغلب رباخواران اویغور و مغولی بودند. چه بسا مردمی که از باز پس دادن دیون خود عاجز میماندند و با زن و بچه به بردگی آنان گرفتار میشدند. دیگر از گرفتاریها و اختلالات ناشی از ربا آن بود که گاه حکام ولایات از پرداخت عوارض و مقرری به مرکز عاجز میماندند و گدایان سیاهکارِ رباخوار پول میدادند و حکومت ولایات را میخریدند و به منصب عالی حکومت میرسیدند. این نودولتان به زور از مردم عوارض و مالیات میگرفتند و ضمناً از محصلین مالیات، رشوه میستاندند و در نتیجه عواید مقرر به خزانه وارد نمیشد. به قول رشیدالدین زوال و خلل ملک وقتی باشد که کسان لایق اشغال را از کار دور کنند و نالایق را کار فرمایند و مدتی این طریقه مسلوک بود و چون صدرجهان وزیر شد، این کار بیش از پیش رونق گرفت و آن چنان شد که اگر شرح دهند مجال نماند. رباخواران در کار خرید و فروش اسلحه نیز دخالت میکردند و ثروت هنگفت میاندوختند. عاقبت چنان شد که اشخاص اصیل و آبرودار قرضدار شدند و فرومایگان رباخوار، طلبکار. غازان که این معایب را دریافته بود در شعبان سال 703ه فرمانی صادر و رباخواری را به کلی منع کرد. به دنبال این فرمان بسیاری از ثروتمندان رباخوار و اغنیای دست اندرکار صدمه دیدند، ولی در عوض جامعهی بیمار رو به بهبود گذاشت.»
دین و دولت در ایران عهد مغول، شیرین بانی، جلد دوم، ص 461
شاه شلطان حسین و اقلیت های مذهبی قسمت دوم
دکتر مریم میر احمدی نیز در یک جمع بندی کلی در مورد آثار منفی رفتار شاه سلطان حسین و افراط گری مذهبی مینویسد: «شاه حسین یکم قبل از رسیدن به حکومت مانند پدر متأثّر از محمّد باقر مجلسی مجتهد با نفوذ وقت بود. نفوذ محمّد باقر مجلسی در آغاز سلطنت وی تا اندازهای بود که بر خلاف سنّت، مراسم تاجگذاری را به عمل آورد. حسین از سیاستها و خط مشیهایی که عباس یکم در ادارهی مملکت به کار گرفت استفاده نکرد. عدم تسلط شاه بر امور مملکتی وحدت کشور را به مخاطره انداخته بود و در گوشه و کنار ایران به ویژه در نواحی بلوچستان، کرمان، کردستان و گرجستان حکومتهای محلی نضج و قوّت گرفتند. عدم کفایت حسین به حدّی بود که حتی مردم اصفهان علیه شاه قیام کردند و خواستار به سلطنت رسیدن عباس میرزا برادر او شدند. این قیام به سرعت سرکوب شد؛ امّا این خواست در دورهی وی چندین بار از جانب مردم طلب شد. این امر مقدمهی حوادث بعدی بود. وی به منظور نظارت بر امور مملکتی و خوابانیدن برخی از شورشها و فراهم آوردن لشکر پایتخت را از اصفهان به قزوین منتقل کرد (1131/19- 1718) امّا این امر نیز به بهبود اوضاع اجتماعی کمکی نکرد. با وجودی که او لقب «دین پرور» داشت سخت گیریهای عهد وی شورش نواحی غربی ایران را گسترش داد و حتی دامنهی آن از همدان به اصفهان کشیده شد. اوضاع نواحی شمال غربی ایران نیز همان گونه که در سطور فوق ذکر شد بهتر نبود و لزگیها نا رضایتی خود را به صورت حرکتی ابراز داشتند. عدم کفایت حسین و سیاستهای نادرست وی و نیز دلایل سیاسی دیگر باعث شد که وی بسیاری از نواحی جنوبی ایران مانند جزایر بحرین، قشم و لارک را از دست بدهد و در جنوب غرب ایران مشعشعیان و در ناحیه جنوب شرقی ایران بلوچها حرکتهایی را آغاز کنند.
اعتبار مجلسی در دربار صفوی به حدّی شده بود که حسین وی را به لقب جدیدی به نام ملّاباشی که بالاترین مقام روحانی عهد وی است و سابقاً در دولت صفوی وجود نداشت منصوب کرد. منصب جدید در واقع جایگزین مقام صدر یعنی بالاترین مقام روحانی دوره صفویه شد. پس از مرگ محمّد باقر مجلسی منصب ملّاباشی به نوهی وی محمّد حسین داده شد. به هر حال تعصّبات مذهبی و مبارزه با صوفی گری و کشتار اهل تسنّن به ویژه در اواخر دولت صفوی از عوامل مؤثّر سقوط این دولت است که توسط افاغنهی اهل تسنّن انجام گرفت. چکیدهی سخن این که سیاست مذهبی عهد صفوی ادوار مختلفی داشت و با روی کار آمدن هر یک از شاهان سیاست مذهبی این عصر نیز رنگ خاصی به خود میگرفت. امّا میتوان به طور کلی یادآور شد که در کلیّه ادوار جز دورهی کوتاه حکومت اسماعیل دوم مسلمانان اهل تسنّن چه در داخل و چه در نواحی مرزی کشور مورد تعقیب و اذیّت قرار گرفتند زیرا که دولت صفوی گذشته از دیگر دلایل سیاسی سعی میکرد که از تمایل سنّیان به دول دشمن مانند عثمانیها و ازبکها جلوگیری کند و هر زمان که با دول مذکور قرارداد صلح منعقد میشد تعقیب اهل تسنّن متوقّف میماند. در اواخر سدهی دهم و نیمه اول سدهی یازدهم هجری قمری (سده شانزدهم و هفدهم میلادی) که دورهی شاه عباس و شاه صفی را مشتمل است سیاست مذهبی صفوی تا حدی مبتنی بر مدارا با ادیان و دیگر مذاهب اقلیّتها بود و با وجود روابط نزدیکی که میان سران حکومتی و روحانیان مذهبی وجود داشت نهادهای مذهبی در نهایت تحت نظارت نهادهای سیاسی قرار داشتند امّا از اواخر سده یازدهم و به ویژه نیمه اول سده دوازدهم به ویژه عهد شاه سلطان حسین که تعصّب خاصی در اعمال تشیّع به عمل آمد تعقیب اهل سنّت پس از مدتی آرامش در نواحی کردستان، قفقاز و افغانستان از سر گرفته شد. مبارزه دولت صفوی تنها مسلمانان اهل تسنّن و یا پیروان دیگر ادیان را در بر نمیگرفت؛ بلکه گاه حتی غلات شیعه و دراویش صوفی مانند مشعشعیان و نقطویان را نیز شامل میشد.»[3]
[3] - دین و مذهب در عصر صفوی، تألیف دکتر مریم میر احمدی، انتشارات امیرکبیر، چاپ اول، 1363، صص 61 و 62
4- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 904
برخورد شاه سلطان حسین با افراد لایقی چون سردار لطفعلی خان قسمت سوم
هنگامی که شاه سلطان حسین متوجّه دروغ بودن اخبار توطئه گران گردید سریع دستور داد که اعتمادالدوله را رها سازند و به درمان وی بپردازند. توطئه گران که کامیابی خود را مبهم میدیدند متوسّل به اتهاماتی دیگر بر علیه اعتمادااوله شدند که کاملاً بی اساس بود و در یک جلسهی محاکمه به راحتی اعتمادالدوله توانست به آنها پاسخ دهد و در نهایت پادشاه و بقیّه متوجّه بی گناهی اعتمادالدوله گردیدند، ولی کار از کار گذشته بود و آنان برای آن که این توطئه گریها و شاید عکسالعمل اطرافیان اعتمادالدوله باعث به وجود آمدن مشکلات برای آنها نشود تصمیم به کنترل و نابودی او ادامه دادند. همهی اشخاص حاضر در محاکمه به ویژه شاه، قلباً او را تبرئه کرده بودند ولی چگونه میشد او را از گناهان بری داشت و با تبرئهی علنی او، خود را محکوم نکرد؟ پس میبایستی که او قربانی یک سیاست نکبت باری شود که بدبختانه در دربارها زیاد دیده میشود. از این گذشته چه رفتاری میتوان با شخصی داشت که همهی اسرار دولت در دست او بود و به رغم اهانت و نا عدالتی که نسبت به او روا شده بود انتظار تلافی و انتقام نداشت؟ چگونه میتوان مطمئن بود که دسیسه و توطئهی بزرگی برپا نکند؟ به ویژه چنان شخص با استعداد و با چنان هوش و کفایت زیاد، آن هم اگر به حال آزاد گذاشته شود؟ مصلحت دولت در آن بود که او را خیانت کار قلمداد کنند، چون از آغاز او را چنین معرّفی کرده بودند پس در آینده هم میباید چنین باشد. با آن که شاه سلطان حسین بر بیگناهی او کاملاً ایمان پیدا کرده بود و میدانست با وجود کوری از همهی وزیران دیگر در کارهای دولتی بیناتر است و خواهد توانست در مقام نخست وزیری خدمات ارزندهای بنماید، ولی پس از دستور کور کردن او، از ترس کینه جویی تصمیم گرفت که او را از دربار دور سازد. البته شاه، اعتمادالدوله را نمیتوانست کاملاً به حال خود آزاد بگذارد، پس او را در کاخی که در شیراز داشت زندانی کرد و برای این که در این زندان نسبتاً آزاد و در آسایش کامل زندگی کند حقوق مکفی برای او تعیین کرد.
برخورد شاه سلطان حسین با افراد لایقی چون سردار لطفعلی خان قسمت اول
لطف علی خان یکی از سرداران لایق و به نام دوران شاه سلطان حسین میباشد که بر اثر بی لیاقتی پادشاه و توطئه و فساد درباریان که فقط به منافع خود میاندیشیدند منزوی و نابود گردید. این ضایعه آن قدر ناگوار است که میتوان آن را در کنار بخشی از بدبختیهای بیشمار کشور به حساب آورد. تضعیف این مرد باعث پیروزی محمود افغان و سرانجام نابودی خود توطئه گران نیز گردید و خسارات جبران ناپذیری را بر مردم و کشور فراهم ساخت. محمود بعد از آن که متوجّه از دست دادن دو مشاور برجستهی پادشاه شد مصمّم به حملهی قطعی گردید. البتّه این نکته قابل ذکر میباشد که فساد و توطئهی درباریان و بی لیاقتی و نا رضایتی مردم آن قدر توسعه یافته بود که درمان آنها غیر ممکن بود و محمود افغان از این امر اطلاعات کافی داشت. اوضاع کشور چنان آشفته بود که وجود لطفعلی خان و اعتمادالدوله به احتمال قوی میتوانست سقوط دولت صفویه را برای مدتی به تأخیر اندازد و حاکمان بی لیاقت را از خواب غفلتی که آمیخته با جهل و خرافات بود بیدار سازد و آثار فاجعهای را که در راه بود، دریابند. هنگامی که محمود افغان بر کرمان تسلط یافته بود لطفعلی خان به راحتی توانست وی را تار و مار سازد ولی درباریان به رهبری ملاباشی و حکیم باشی که گویا مأمور و حامی محمود بودند زمینه را برای نابودیش فراهم ساختند. مؤلف کتاب بصیرت نامه ضمن تأیید نارضایتی درباریان از مقابله با افاغنه در باره تشدید عداوت نسبت به لطفعلی خان پس از شکست محمود افغان در کرمان مینویسد: «لطفعلی خان به امنای دولت عرض کرد و از برای سپاه جیره و علوفه طلبید، چون شکست افغان و فتح کرمان خلاف رأی بعضی از امنای دولت بود اغفال و اهمال کردند و گفتند غنائمی که از محمود گرفته عوض سیورسات و علوفه میشود. در این باب گنج پرداخت و خزانه شاه را خالی ساختن از حزم دور است. کیفیت حال به لطفعلی خان حالی شد، از کرمان تا به شیراز نقد و جنس محصول دهات رجال دولت را به سپاهیان حواله کرد و ذخیره آنها را به لشکر توجیه کرد. هرچه شتر و سایر چارپایان که داشتند به رؤسا و سرکردگان لشکر که با آنها عداوت میورزیدند، بخشید و قسمت کرد و لشکر را برداشته متوجّه شیراز شد. رجال دولت این حرکت را از لطفعلی خان در اصفهان شنیده بغض و کین و عداوتشان زیاده از اندازه شد و نزد شاه از او شکایت کردند که به طرفی که مأمور بود نرفته ولایت را خراب کنان به شیراز رفته است. چون لطفعلی خان افغان را شکسته بود شاه به سخنان ایشان التفاتی نکرده، گفت هر گناهی کرده، بخشیدم.»[1]
[1] - بصیرت نامه، عبدالرزاق دنبلی، به کوشش یدالله قائدی، انتشارات آناهیتا، 1369، ص 69
توصیفی کوتاه از زندگی شاه سلطان حسین به روایت ناسخ التواریخ قسمت دوم
مؤلّف مذکور در شرح حال و محیط درباری شاه سلطان حسین از نثری استفاده میکند که شیوه و معمول آن زمان بوده و برای آن که اصل مطلب حفظ شود و همچنین برداشت سلیقهای صورت نگیرد به همان شکل اصلی روایت گردیده است. در باره معرّفی پادشاه مذکور مینویسد: «بعد از خاقان علّییّن آشیان شاه سلیمان سقیالله ثراه و جعلالجنّته مثواه، فرزند همایون، یعنی خلف مبارک، جانشین میمونش، خاقان سکندرشأن، سلیمان مکان، قیصر پاسبان، دارا دربان، قاآن جمشیدنشانِ کی نشان، عشرت توأمان، سلطان دادگستر، رعیّتپرور، نصرت قران، شهنشاه فریدون دستگاه، خسرو بارگاه کسری عزّ و جاء، ایران پناه، دولت و اقبال همراه، آفتابِ جهان تابِ سپهر سلطنت و جهانبانی، یگانه گوهرِ خورشید آب و تاب محیطِ خاقانی، دارای فغفور دربان، محسود قیصر و خان، السّلطان ابنالسّلطان والخاقان ابنالخاقان، شاه سلطان حسینالموسویالصفوی، بهادرخان، در ایوان شهنشاهی، بر اورنگ جهان پناهی، جا و سرادق عظمت و جلال بر مسند دارایی و فرمانروایی مأوی نمود و به نظم و نسق و رتق و فتق امور جهانداری و مرزبانی مشغول و در نهایت خوبی و مرغوبی به حل وعقد مهمّات ملکی و مملکت مداری و مصالح امور عظیمهی جهانبانی متوجّه بود و فتوحات کبیرهی کشورستانی از وجود ذیجود مسعودش به حصول و وصول میپیوست و در زمانش، در ربع مسکون، پادشاهی از او بزرگتر و پراسبابتر و عظیمالشّأنتر و لشکرآراتر و رعیّتپرورتر نبود و کشور ایران در ضبط و نصرتش و از آراستگی و پیراستگی کشور ایران بر شش کشور دیگر تفوّق داشت. بیگفت و شنود، همهی عالم آن ذات مقدّس حمیده صفات را اولوالامر مطاع و فرمانفرمای واجبالاطاعهی لازمالاتباع میدانستند و فرمان لازمالاذعانش در آفاق عالم جاری و احکامش در اطراف و اکناف گیتی نافذ و ساری بود. مدّت سی سال و کسری به دولت و اقبال و عزّت و جلال به عیش و عشرت و خرّمی و شادمانی و سور و سرور و نشاط و کامرانی بر اهل ایران به خوبی و دلخواهی سلطانی نمود.»[1]
محمّد هاشم آصف همچنان به توصیف خود نسبت به شاه سلطان حسین ادامه داده و از تمام سرزمینهای ایران که در مطاع او بودند، نام میبرد که تحف و هدایا برای او میفرستادند. ایشان سپس به عیّاشی و خوشگذرانی پادشاه پرداخته و از جمله صفات او مینویسد: «قریب به هزار دختر صبیحهی جمیله از هر طایفه و قوم و قبیله، از عرب و عجم و ترک و تاجیک و دیلم، با قواعد عروسی و دامادی با بهجت و سرور و دلشادی با ساز و کوس و کورکه و نقاّره و شهر آیین بستن و چراغان نمودن به عقد و نکاح و حباله خود در آورده و اولاد و احفادش از ذکور و اناث و کبار و صغار، تخمیناً به قدر هزار نفر رسیده بودند و همه به ناز و نعمت پرورده بودند. همهی امور سلطنت و جهانبانیش موافق نظام و قانون حکیمانه، راست و درست و خوبی و خوشی انگیز، مصلحتآمیز بوده و شهر دلگشای خلدآسای دارالسّلطنه اصفاهان که پایتخت اعلا بود، چنان بر متوطّنین و ساکنین تنگ شده بود که از فرط معموری و آبادی، جا و مکان خالی نیست و نایاب شده بود که زمین ساده، ذرعی به ده تومان قیمت رسیده بود و یافت نمیشد و از این قیمت بیشتر هم خرید و فروش میشد، امّا بسیار کم.»[2]
[1] - رستمالتّواریخ، محمّد هاشم آصف (رستمالحکما)، به کوشش محمّد مشیری، 1352، ص 70
[2] - رستمالتواریخ، محمد هاشم آصف، به اهتمام محمد مشیری، 1352، ص 71
گذری کوتاه بر اطرافیان شاه سلطان حسین صفوی قسمت دوم
محمّد هاشم آصف در جهت توجیه آن که شاه سلطان حسین در اواخر حکومت خود توسّط اطرافیان نالایق به فساد کشیده شدهاند به نقش دیوان بیگی او در ایجاد نظم و انضباط اجتماعی اشاره میکند و میگوید: «آن سلطان جمشید نشان را دیوان بیگی بود، صفیقلی خان نام و معظمالیه با کمال نظم و نسق و رتق و فتق و امانت و دیانت و کیاست و فراست و در ریاست با حسن سیاست متوجّه امور سلطانی و متصّدی مهمّات جهانبانی آن افتخار ملوک بود و یک خیمه از پوست متمرّدین و سارقین و ظالمین در ریاست به حسن سیاست مهیّا نموده بود و تا بیست و پنج سال آیین پادشاهی و قواعد اسلام پناهی و قوانین جهانبانی و رسوم خاقانی آن خاقان اعظم برجا بود و به هیچ وجه منالوجوه عیب و منقصتی در امور سلطانی و اوضاع جهانبانیش نبود.
چون بیست و پنج سال از مدّت سلطنت آن فخرالسّلاطین گذشت و صفیقلی خان مذکور تصدّق آن قبلهی عالم گردید و مرغ روحش به آشیانهی قدس پرواز کرد و آن چند عالم فاضل مذکور که حامی و حافظ ملک و ملّت بودند، به عالم قدس ارتحال نموده بودند؛ پس زهّاد بیمعرفت و خرصالحانِ بیکیاست به تدریج در مزاج لطیفش رسوخ نمودند و وی را از جاده جهانبانی و شاهراه خاقانی بیرون و در طریق معوجِ گمراهی، وی را داخل و به افسانههای باطل، بیحاصل، او را مغرور و مفتون نمودند و بازار سیاستش را بیرونق و ریاستش را ضایع مطلق کردند. امور خرصالحی و زاهدی چنان بالا گرفت و امور عقلیه و کارهای موافق حکمت و تدبیر در امور، نیست و نابود گردید. دیباچهی بعضی از مؤلّفات جناب علّامهالعلمایی آخوند ملّا محمّد باقر، شیخالاسلام، شهیر به مجلسی را چون سلطان جمشیدنشان و اتباعش خواندند که آن جنّت آرامگاهی به دلایل و براهین آیات قرآنی حکمهای صریح نموده که سلسله جلیلهی ملوک صفویه نسلاً بعد نسل، بیشک به ظهور جناب قائم آل محمّد خواهد رسید. از این احکام، قویدل شدند و تکیه بر این قول نمودند و سررشته مملکت مداری را از دست رها نمودند و گوهر گرانبهای لایتمالرّیاسة الاّ به حسنالسّیاستة را که از درج مقالِ معجز بیان حضرت امام به حقّ، ناطق صادق بیرون آمده، از کف دادند و طرق متعدّدهی فتنه و سُبُل معدودهی فساد و ابواب افراط و تفریط در امور و ظلم به صورت عدل بر روی جهانیان گشادند و در میان هرج و مرج زیاده از حدّ تقریر و تحریر روی داد، چنان که شیخ سعدی گفتند:
استاد و معلّم چو بود کم آزار خرسک بازند کودکان در بازار
در دستگاه، از بیتمیزی و عدم حساب و احتساب، چنان افراط و تفریطی در امور لشکرآرایی و رعیّتپروری روی داد که از تهیدستی غلامان خاصّهی سرکار فیضآثار و عملهجات دیوان عظمتمدارِ پادشاهی، همه کفش ساغری به پا و بیشلوار و تنبان بودهاند و زانو بر بالا نمیتوانستند، نشست که اسافل اعضایشان پیدا میشده و اسباب و آلات حربشان، اکثری به رهن و گرو و یا شکسته و از کار افتاده بود. از تأثیر سپهر آبنوسی، آخرالامر دولتش چنان به مغلوبیّت و مقهوریّت و مخذولیّت و منکوبیّت و افتضاح انجامید که ذکر آنها باعث کلال و ملال و غمّ و همّ شنوندگان خواهد شد.»[2]
[2] - رستمالتّواریخ، محمد هاشم آصف (رستمالحکما)، به کوشش محمّد مشیری، 1352، صص 95 تا 98
3- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 928
لعنت بر دهانی که بی موقع باز شود؟!
علل و عوامل متعدد داخلی و خارجی زمینه را برای تهاجم مغول در ایران و فروپاشی حکومت خوارزمشاهیان فراهم ساخت. در این میان آن چه که بهانه را برای چنگیزخان مهیا کرد رفتار نا به هنجار غایرخان (اینالْجُق) حاکم شهر اُترار با بازرگانان مغول بود. سرانجام خودخواهی و غرور سلطان محمد و مادرش ترکان خاتون و نپذیرفتن مجدد درخواست چنگیزخان منجر به خسارات عظیم مادی و معنوی و قتل عام میلیونها نفر از مردم بیگناه گردید. در هر صورت چنگیزخان به ایران حمله کرد و پس از نابودی شهرهای ماوراءالنهر مصمم به تعقیب و دستگیری سلطان محمد شد و دو تن از سرداران خود را مأمور این امر مهم کرد. البته لازم به ذکر است سلطان محمد در حالی فوت کرد که حتی کفنی به هنگام مرگ نداشت و ترکان خاتون نیز با مشاهدهی قتل فرزندانش همانند بردهی توأم با حقارت نزد مغولان زیست. در این مأموریتِ سرداران مغول، سرنوشتی برای مردم زاوه که در حوالی تربت حیدریه قرار دارد رقم میخورد که با رفتاری نابخردانه کار دست خود میدهند و تداعی کننده داستان لاک پشت و مرغابی در ادبیات و یا روایت تاریخی قتل عام مردم کرمان توسط آقامحمدخان قاجار بر اثر شعارهای بی مورد میباشد. عطاملک جوینی در تاریخ جهانگشا چنین روایت میکند که: «چنگیزخان چون به سمرقند رسید و بر مدار آن حلقه کشید، خبر شنید که سلطان محمد از آب تِرمَد گذشته و اکثر لشکر و اعیان و وجوه حشم را در قلاع و بقاع پراکنده کردهست و با او زیادت، مردی نمانده. و او خایف و متوزّعْ ضمیر از آب گذشت. چنگیزخان گفت: پیش از آن که بر او جمعیتی گرد آید و از اطراف اشراف بدو پیوندند و مدد او دهند، کار او باید ساخت و دل ازو بپرداخت. و از سروران امرا یَمه و سُبتْای را گزین کرد تا بر عقب او بروند، و از لشکر که با او بودند به نسبت تعیین کرد، سی هزار مرد که هر یکی از ایشان و هزار مرد از لشکر سلطان، گرگی و رمهای گوسفند، جذوهای آتش و نیستانی خشک، بر معبر پنجاب بگذشتند و مانند سیل که از کوه عزم وادی کند. بر پی او پویان و پُرسان، بر سانِ دود میشتافتند. به ابتدا به بلخ رسیدند. مشاهیر بلخ جمعی را پیش ایشان باز فرستادند و تَرغویی و نُزلْی بداد، ایشان را زحمتی نرسانیدند و شحنهای بدیشان دادند. و از آن جا قَلاووز (پیشرو لشکر) و دلیل ستدند، و در مقدمه طایسی (نام شخص) را بر سبیل یَزَک (جلودار) روان کردند. چون به زاوه رسیدند علوفه خواستند. اهل زاوه درِ دروازهها دربستند و به سخن ایشان التفات نکردند و هیچ چیز ندادند؛ و چون مستعجل بودند توقف نکردند و براندند. اهالی چون عَلَم ایشان بدیدند که ازیشان درگذشت و پسِ پشت بدیدند، از روی سرسبکی از حصارها دست به ضرب و دهل بردند و به فحش و شتم دهان بگشادند. مغولان چون استخفاف ایشان مشاهده کردند و آواز ایشان بشنیدند، بازگشتند و بر هر سه حصار به محاربت پای افشاردند و نردبانها بر دیوار راست کردند. روز سیّم را وقت آن که جام افق از خون شفق مالامال شد، بر سرِ دیوار رفتند و هر کس را که دیدند زنده نگذاشتند، و چون فرصت مُقام نداشتند، آن چه حمل آن ثقیل بود بسوختند و بشکستند، و اول پیادهای که روزگار بر رقعهی جفا فرو کرد و نخست بازیئی که از زیر حقّهی گردونِ دغاپیشه بیرون آمد، آن بود. گویی آن کوشش و کُشش سررشتهی حوادث ایام و کَوارِث (آنچه سبب غم و اندوه شود) روزگار نافرجام بود. از آوازهی آن در خراسان زلزله، و از استماع آن حالت که مثل آن نشنیده بودند ولوله افتاد.»
گزیده تاریخ جهانگشای جوینی، دکتر جعفر شعار، ص 94
عزل و نصب حاکمان در زمان شاه سلطان حسین قسمت اول
در زمان شاه سلطان حسین عزل و نصب حکام ایالات از اصول خاصی پیروی نمیکرد و بر محور عقاید و منافع خواجه سرایان و صاحب منصبان دربار تنظیم میگردید. مؤلف کتاب نظام ایالات در دوره صفویه مینویسد: «تا زمانی که حکّام منحصراً از امرای قزلباش انتخاب میشدند، عزل بی سبب هر حاکمی ممکن بود قزلباشها را ناراحت و آزرده خاطر سازد و با سلب قدرت از قزلباشها زمینه از هر جهت برای تبعیض و سپردن کار به سوگلیها آماده شد. یکی از مآخذ ارمنی مربوط به اواخر دوره صفویه چنین گزارش میدهد که قبل از آن حکّام، وزرا و غیره را نمیشد به این سهولت تعویض کرد و عزل آنها همواره مبتنی بر رسیدن شکایاتی از ایشان بود. در دورهی شاه سلطان حسین یک شهر یا یک ایالت فقط در عرض یک سال چندین حاکم به خود میدید. از آن جا که آنها خود با ارسال تحف و هدایا به حکومت رسیده بودند، میکوشیدند حتیالمقدور زیردستان را از خود نرنجانند. گذشته از مسافرین اروپایی صاحب مجمعالتواریخ نیز از این همه سقوط اخلاقی و انحطاط شکوه دارد. صاحب منصبان درباری چنان حریص بودند که از تمام کسانی که در ایالت به خدمتی یا حکومتی منصوب میشدند مبالغی به عنوان حق آن شغل میگرفتند. حال هرگاه کسی رشوهی بیشتری میداد مقام را بدو میسپردند. حتی در مواقعی که دیگری قبلاً حکم رسمی و خلعت برای آن دریافت کرده و در راه رسیدن به محل خدمت خود بود. در چنین مواردی او را نا گزیر از میان راه باز میگرداندند و در این دور و تسلسل دائماً بازار عزل و نصب رواج داشت.»
[1] - نظام ایالات در دوره صفویه، تألیف رُهر بُرن، ترجمه کیکاووس جهانداری، چاپ بهمن، 1357، ص ۳۹
زندگی شاهزادگان در حرمسرای شاه سلطان حسین قسمت اول
شاهزادگان صفوی را جزو یکی از بدبخت ترین اعضای خاندان سلطنتی تاریخ میتوان نام برد زیرا بر مبنای حوادث ثبت شده سرنوشتی جز اضطراب و کور شدن و مرگ چیزی در انتظار آنان نبوده است. اوج آن قتل عامها در زمان شاه اسماعیل دوم اتفاق افتاد و تنها عباس میرزا بود که به طور معجزه آسا از مرگ حتمی نجات یافت. در مورد علل رفتار مرشدان کامل توجیه خاصی نمیتوان یافت. یکی از عوامل آن شاید تحت تأثیر سیاست ترکان عثمانی باشد ولی علت اصلی را در خودخواهی پادشاهان وقت باید جستجو کرد که خود را ابدی پنداشته و گذشته از حذف فیزیکی برادران و فرزندان ذکور خواهران در بعضی مواقع بر فرزندان خود نیز رحم نمیکردهاند. بنابراین با شنیدن لفظ شاهزادگی و زندگی در حرمسراها اگر تصوری از یک زندگی رؤیایی و لذت و آسایش و آرامش در اذهان شکل میگیرد دچار اشتباه شدهایم. ژان آنتوان دوسرسو در کتاب سقوط شاه سلطان حسین در این باره مینویسد: «درباره پرورش شاهزادگان نباید تصّور شود که آنها در حرمسرا میان زنان و در ناز و آسایش یه سر میبردند بلکه رسم بر این است که شاهزادگان را پس از هفت سالگی از مادر جدا کرده و در بخش ویژهای از حرمسرا که برای آنها درست شده است پرورش میدهند. از این پس حتی مادران بدون اجازهی شاه حق دیدار از پسران خود را ندارند. هر یک از شاهزادگان دو سرپرست دارند، یکی برای آموزش ادب و فرهنگ و دیگری برای آموزش آداب و رفتار. این سرپرستها همگی خواجه میباشند چون هیچ مردی حق نزدیک شدن به حرمسرا را ندارد. محیط زندگی آنها محدود به باغ بزرگی با دیوارهای بلند است به طوری که حتی طلوع و غروب آفتاب در آن جا دیده نمیشود. پرورش آنها نه تنها دور از ناز و آسایش است بلکه به حداقل وسایل زندگی محدود است مگر آن که با اجازهی شاه لطف و نرمشی به زندگی آنها افزوده شود. شاهزادگان سرگرمیهایی مانند ورزش برای پرورش اندام دارند و در ساعتهای معیّن به تیراندازی و نیزه پرانی میپردازند ولی این شاهزادگان حق اسب سواری را ندارند. به جز دو سرپرست یاد شده پس از سن بلوغ سرپرست سومی بر آنها گماشته میشود که برای آموزشهای دینی است. رسم بر این است که پیش از سن بلوغ به پسران آموزشهای دینی داده نمیشود، گرچه خواندن و نوشتن را پیش از این سن یاد میگیرند؛ ولی تلاوت قرآن و نماز را پس از بلوغ آغاز میکنند، زیرا پیش از بلوغ آنها را هنوز مستعد این کار نمیدانند. کوچکترین اشتباه یا انحراف گرچه نا خودآگاه باشد در نظر آنها گناه شمرده میشود؛ چنین است که فرایض دینی پس از بلوغ آغاز میگردد که سن آگاهی است. پس از مراسم ختنه که در حکم مُهر مسلمانی است و در ایران تا سن چهارده سالگی انجام میگیرد پسران فرایض دینی را آغاز مینمایند. در این سن است که یکی از خواجگان که درجهی ملّایی دارد به آنها مسایل دینی را یاد میدهد و مراقب اجرای آنها میگردد. افزون بر نمازهای پنجگانه روز، چه بسا که بسیاری از این نوجوانان نماز و عبادت را طولانی میسازند و ساعتها به تلاوت قرآن میپردازند. زندگی آنها در درون حرمسرا بیشتر به زندگی گوشه نشینان شباهت مییابد.
🌹🌷سرنوشت مردم در دست رهبران آنهاست.
✍️علی مرادی مراغه ای
مطالعه تاریخ ملتها نشان می دهد که این رهبران هستند که نقش تعیین کننده در سرنوشت مردم دارند نه احزاب یا پارلمان ها یا...
رهبران با هر تصمیمی که می گیرند سرنوشتِ میلیونها انسان را رقم می زنند...
گزارش ولینسکی از دربار شاه سلطان حسین صفوی قسمت چهارم
از نظر پطرکبیر تسلط بر بحر خزر و تصرّف شهرهای ساحلی آن اهمیّت زیاد داشت؛ زیرا میتوانست کم کم به خلیج فارس و هندوستان نزدیک شود. در سال 1697 سفیری از روسیه به دربار شاه سلطان حسین فرستاده شد و حامل یادداشتی برای دولت ایران بود دائر بر این که طوایف قفقاز به دولت عثمانی در محاصرهی «آزوف» کمک کردهاند. دولت روسیه مایل است که ایران به عثمانی اعلان جنگ دهد. البتّه از اعزام این سفیر نتیجهای حاصل نشد. در اواخر سال 1708 اسرائیل اوری از طرف دولت روسیه برای عقد قرارداد تجارتی به اصفهان اعزام گردید، ولی بازرگانان اروپایی مقیم اصفهان نگران بودند که ایجاد روابط تجارتی بین ایران و روسیه به ضرر آنها خواهد بود؛ بنابراین کوشش بسیار کردند که از ورود این سفیر جلوگیری به عمل آورند ولی اقدامات آنها مؤثر واقع نگردید و سفیر وارد اصفهان شد و در موعد مقرّر به حضور شاه صفوی بار یافت و در خصوص روابط تجارتی بین ایران و روسیه مذاکره کرد. شاه سلطان حسین با پیشنهادات نمایندهی روسیه نظر موافق خود را اعلام داشت، ولی به علت کارشکنیهای نمایندگان فرانسه و انگلیس از این سفارت هم نتیجهای حاصل نگردید.
پطر که هدفش بسط تجارت و ترقّی سریع روسیه و دست یافتن به دریای آزاد بود چارهای نداشت جز این که با ایران روابط دوستانه برقرار نماید و به همین جهت در سال 1711 مجدداً نماینده دیگری به ایران فرستاد تا در باره انعقاد قراردادهای تجارتی با شاه سلطان حسین مذاکره و ضمناً اطلاعات کافی دربارهی شهرهای ساحلی بحر خزر تهیه کند. شاه سلطان حسین این سفیر را به گرمی پذیرفت. سفیر از طرف دولت خود تقاضا کرد که به تجّار ارمنی دستور داده شود که بعداً مالالتجارههای خود را به عوض این که از راه ازمیر یا طرابوزان به اروپا بفرستند از راه سن پطرزبورگ به اروپا ببرند. به خصوص محصول ابریشم ایران که در
از نظر پطرکبیر تسلط بر بحر خزر و تصرّف شهرهای ساحلی آن اهمیّت زیاد داشت؛ زیرا میتوانست کم کم به خلیج فارس و هندوستان نزدیک شود. در سال 1697 سفیری از روسیه به دربار شاه سلطان حسین فرستاده شد و حامل یادداشتی برای دولت ایران بود دائر بر این که طوایف قفقاز به دولت عثمانی در محاصرهی «آزوف» کمک کردهاند. دولت روسیه مایل است که ایران به عثمانی اعلان جنگ دهد. البتّه از اعزام این سفیر نتیجهای حاصل نشد. در اواخر سال 1708 اسرائیل اوری از طرف دولت روسیه برای عقد قرارداد تجارتی به اصفهان اعزام گردید، ولی بازرگانان اروپایی مقیم اصفهان نگران بودند که ایجاد روابط تجارتی بین ایران و روسیه به ضرر آنها خواهد بود؛ بنابراین کوشش بسیار کردند که از ورود این سفیر جلوگیری به عمل آورند ولی اقدامات آنها مؤثر واقع نگردید و سفیر وارد اصفهان شد و در موعد مقرّر به حضور شاه صفوی بار یافت و در خصوص روابط تجارتی بین ایران و روسیه مذاکره کرد. شاه سلطان حسین با پیشنهادات نمایندهی روسیه نظر موافق خود را اعلام داشت، ولی به علت کارشکنیهای نمایندگان فرانسه و انگلیس از این سفارت هم نتیجهای حاصل نگردید.
پطر که هدفش بسط تجارت و ترقّی سریع روسیه و دست یافتن به دریای آزاد بود چارهای نداشت جز این که با ایران روابط دوستانه برقرار نماید و به همین جهت در سال 1711 مجدداً نماینده دیگری به ایران فرستاد تا در باره انعقاد قراردادهای تجارتی با شاه سلطان حسین مذاکره و ضمناً اطلاعات کافی دربارهی شهرهای ساحلی بحر خزر تهیه کند. شاه سلطان حسین این سفیر را به گرمی پذیرفت. سفیر از طرف دولت خود تقاضا کرد که به تجّار ارمنی دستور داده شود که بعداً مالالتجارههای خود را به عوض این که از راه ازمیر یا طرابوزان به اروپا بفرستند از راه سن پطرزبورگ به اروپا ببرند. به خصوص محصول ابریشم ایران که در آن موقع فوقالعاده مورد توجه کشورهای اروپایی بود از راه روسیه به اروپا صادر شود.
نماینده فرانسه در تفلیس در یادداشتهای خود که در بایگانی وزارت خارجه فرانسه ضبط است، مینویسد نماینده روسیه به قزوین رسیده و مقصودش بستن قرارداد تجارتی است. مواد مهم این قرارداد در خصوص حمل انواع مختلف مالالتجاره ایران به خصوص ابریشم از راه روسیه میباشد. در این دوره مالالتجارههای ایران از راه دریای هند و یا از راه عثمانی و حلب به اروپا صادر میگردید. به خصوص در این موقع که تجارت ایران در دست انگلیسیها بود و تقریباً سیادت بحری در خلیج فارس را داشتند. کلیّه امتعهی ایران از بنادر جنوب به خصوص بندرعباس به اروپا فرستاده میشد. در این موقع دولت ایران اطّلاع حاصل کرد که هیأتی زیر نظر الکساندر بکوویچ چرکاسکی در ساحل بحر خزر مشغول استحکامات نظامی است.
گزارش ولینسکی از دربار شاه سلطان حسین صفوی قسمت دوم
یکی از برنامههای کلی سیاست روسیه در ایران بر مبنای وصیت نامهی درست و یا ساختگی پطرکبیر است که بیانگر اهداف دراز مدت آنان در این کشور میباشد. صحّت انتساب این سیاست به پطرکبیر مهم نیست زیرا این وصیت نامه یا توصیه نامه در حقیقت راهبرد سیاسی روسها را برای سالهای متمادی از زمان صفویه به بعد در ایران رقم زده است. دکتر تاجبخش در این باره مینویسد: «نقشهی اساسی پطرکبیر شامل دو قسمت بود، رسیدن به دریای آزاد و دست یافتن به هندوستان. برای این که از برنامه تزارهای روسیه بیشتر اطلاع حاصل کنیم قسمت نهم از وصیت نامهای را که به پطرکبیر نسبت میدهند در این جا نقل میکنیم. دولت روسیه را وقتی میتوان دولت واقعی گفت که پایتخت خود را به استانبول که کلید گنجهای آسیا و اروپاست، ببرد. پس تا میتوان باید کوشید که به شهر استانبول و اطراف آن دست بیندازیم و کسی که استانبول و اطراف آن را در دست داشته باشد خداوند همهی جهان خواهد بود. پس برای رسیدن به این مقصود باید در میان ایران و دولت عثمانی نفاق افکند تا همیشه در میانشان جنگ باشد. اگرچه اختلاف مذهب و عقیده که مردم شیعه با مردم سنی دارند از هر لشکر و سلاحی بیشتر کارگر است و برای این مقصود تسلّط روسیه بر آنها بهترین وسیله است. با این همه بر شما واجب است که همواره به هر وسیله که میتوانید دو گانگی را در میانشان سختتر کنید و نگذارید با هم هماهنگ شوند. چیزی که بیش از همه مرا دل خوش میکند، دو چیز است یکی اختلاف عقیده در میان شیعه و سنی و استیلای روحانیان بر ملل مسلمان و این که ایشان مانعاند که مسلمانان با ملل اروپا درآمیزند تا چشمشان باز شود و در کار خود چاره جویی کنند و همین بس خواهد بود که به زودی نام آنها از آسیا برافتد و تمدن و فرهنگ عیسوی به دست پادشاهانِ دولت جوان روسیه، سیل وار آن کشورها را فرا گیرد. چنان که برتری و استیلای روحانیانِ ما بود که در این مدت روسیه را در پستترین مرحله نگاه داشت و مانع از پیشرفت و برتری آن شد، تا من با رنج و دشواری این خار را از پیش پای ملت خود برداشتم و دست آنها از کارهای دولت کوتاه کردم تا به نماز و روزه اکتفا کنند. گذشته از آن باید چاره جویی فراوان کرد که کشور ایران روز به روز تهی دستتر شود و بازرگانی آن تنزّل کند. روی هم رفته باید همیشه در پی آن بود که ایران رو به ویرانی رود. چنان باید آن را در حال احتضار نگاه داشت که دولت روسیه هرگاه بخواهد، بتواند بی درد سر، آن را از پا درآورد و به اندک فشاری کار خود را به پایان رساند؛ امّا مصلحت نیست که پیش از مرگِ حتمی ِدولت عثمانی، ایران را یک باره بیجان کرد.
بخشی از اوضاع آشفته زمان شاه سلطان حسین صفوی قسمت سوم
همان گونه که ذکر شد محور تمام ناهنجاریها و عواقب ناگوار آن ناشی از شاه سلطان حسین و اطرافیانش بوده است که در نهایت به فاجعهی سقوط صفوی منجر شد و میلیونها نفر ایرانی بی گناه کشته شدند. لکهارت در مورد اوضاع آشفته کشور در نواحی مختلف مینویسد: «بدون شک به علت تعذیب مذهبی بوده که فتنهی دیگری از طرف کردها رخ داد. آنان همدان را مسخّر کرده تمامی آن حدود تا اصفهان را به باد غارت دادند. لزگیها در شمال غربی تا اندازهای به علت تعذیب مذهبی و تا اندازهای دیگر به سبب تعویق در تأدیه کمکهای نقدی دولت به ایشان سرکشتر از سابق بودند. از این گذشته عناصر مذهبی ترکیه در این موقع بر اثر وصول پیام استمداد از طرف سنّیهای ستمدیده شیروان و داغستان دچار نگرانی شده بودند. سلطان احمد سوم برای تحصیل اطلاعات دست اول راجع به ایران درّی افندی را در اواخر 1720 رسماً به تهران که شاه و درباریانش در آن جا استقرار یافته بودند، فرستاد. علاوه بر این پطر کبیر با خاتمه پذیرفتن جنگهای شمالی خود داشت حوادث ایران را مورد توجه دقیق قرار میداد.[3] اعراب مسقط و همدستان آنان به سعی هرچه تمامتر در خلیج فارس سرگرم غارت و چپاول بودند. آنان به علت تسلط بر دریا میتوانستند جزایر بحرین و قشم و لارک را نیز به تصرّف خویش درآورند. بلوچها در جنوب و جبوب شرقی بیکار ننشسته بار دیگر حدود بم و کرمان را مورد تاخت و تاز قرار دادند. اوضاع در عربستان به علت رقابت افراد خانوادهی مشعشع بر سر امارت آن ایالت که چشم طمع به آن مقام دوخته بودند سخت آشفته بود. در آن هنگام که خطر از هر جانب این چنین خودنمایی میکرد قدرت و توانایی ایران برای دفاع از خود اندک اندک رو به نقصان میرفت. شاه که ایّام را همچون معمول خویش کاملاً به عیّاشی میگذرانید کمترین توجّه به معضلات امور نداشت و درباریان و بزرگان هم به حسد ورزیها و ستیزه جوییهای کودکانهی خویش بیش از خیر و صلاح مملکت همّت گماشته بودند. از سپاهیانی آن چنان سهمگین دیگر اکنون جز نام اثری به جا نمانده بود. صاحب منصبان و سربازان جز چندین انگشت شمار باقی نا آزموده بوده، حقیقتاً توانایی زور آزمایی در عرصهی کارزار را نداشتند.»[4]
[3] - در این زمان پطر کبیر درگیر جنگ با سوئدیها بود ولی با این حال ولینسکی 28 ساله را برای بررسی قوای نظامی و نقشه راهها به ایران فرستاد. وی در مورد وضع دربار ایران مینویسد: «در ایران فعلاً کسی در رأس امور قرار گرفته است که به رعایای خود سلطهای ندارد؛ بلکه رعیّتِ رعایای خود میباشد. و من رجای واثق دارم که نظیر چنین احمقی حتّی در میان مردم عادی به ندرت یافت میشود، چه رسد به تاجداران. از این روی وی هیچ گاه در کارها مداخله ندارد؛ بلکه همه چیز را به اعتمادالدوله خود که کودن تر از گاو است واگذاشته است. با این همه این شخص طوری مقرّب درگاه میباشد که شاه بر آن چه او میگوید دل میبندد و به هر چه که وی میخواهد عمل میکند. ولینسکی سخن را ادامه داده و پیشگویی کرده بود که اگر فرمانروای با شخصیّتتری به جای شاه انتخاب نشود دولت صفویه سریعاً سقوط خواهد نمود و او از بیم آن که ایالات بحر خزر مورد تاخت و تاز یاغیان افغانی قرار گیرد از الحاق به روسیه جانبداری کرده بود. او پس از ادامهی سخن گفته بود که امنای دولت در آن هنگام که در شیروان شورشی رخ داد حتی برای جمع آوری 500 نفر سرباز به منظور اعزام علیه شورشیان دچار زحمت بسیار شدند. او افزوده بود که در همه جا شورش و طغیان وجود دارد. وضع عمومی طوری آشفته شده و سپاهیان ایران آن چنان کفایت خود را از دست داده که راه تدَّنی پیمودهاند که در نظر وی اگر جنگی بروز دهد روسیه برای تسخیر آن مملکت فقط به سپاهی مختصر احتیاج خواهد داشت. ولینسکی و همراهانش با هدایای بسیاری که شاه برای پطر کبیر فرستاده بود اصفهان را در اول یا 12 سپتامبر 1717 به قصد روسیه ترک گفتند و در ژوئن 1718 و در اوایل سال 1819 به سن پطرزبورگ وارد شدند. هر چند پطر کبیر ابتدا نسبت به ولینسکی به علت اوقات فراوانی که در این مأموریت صرف کرده بود خشمگین گردید؛ امّا چون استحضار یافت که بر مشکلاتی توفیق حاصل شده و اطلاعاتی گرانبها به دست آمده است تغییر رأی داد. پطر با اعطای اجازه به ولینسکی برای تزویج با دختر عمویش شاه دخت ناریشکین قدرشناسی خود را از زحمات وی نسبت به او نشان داد. تزار وی را سپس به حکومت هشترخان منصوب کرد تا او بتواند از نزدیک مراقب تحوّل اوضاع در ایران باشد.»
[4] - انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص 127
5- آینه عیبنما، فریادی از کاخهای صفوی، علی جلالپور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 907
اوضاع آشفته زمان شاه سلطان حسین قسمت اول
بر اساس روایات و منابع موجود حکومت شاه سلطان حسین را باید دوران یکّه تازی خواجگان حرمسرا و اعیان و امرا و روحانیون خواند؛ زیرا از پادشاه تنها نام و پوستهای رنگین باقی مانده بود. در شکل گیری و به وجود آمدن دوران آشفتهی شاه سلطان حسین تنها شخص وی مسؤول نیست و باید سیر نزولی نمودار حکومت صفوی را از زمان شاه عباس اول مورد توجه قرار داد. شاه سلطان حسین محصول و عصارهی تمام قتل عامهای شاهزادگان و تربیت یافتهی حرمسراها و امرای فاسد و چاپلوس گذشته میباشد و برای اثبات این دیدگاه فقط کافی است که زندگی پدر و پدر بزرگ ایشان مورد بررسی قرار گیرد. در مورد توصیف این ایّام هیچ گزارش و سند مکتوبی نمیتوان یافت که از فساد حکومت مرکزی و اوضاع آشفتهی نواحی دیگر مطلبی ننوشته باشد. تمام هرج و مرجها از پایتخت و فساد دربار سرچشمه گرفته و به نقاط دیگر تعمیم یافته است. در زمان شاه سلطان حسین آن قدر رشوه خواری و اخاذی زیاد بوده که تمام مناصب و خلعتها بر اساس مبلغ آن صورت میگرفته است چنانچه شخصی که به حکومت کاشان منصوب میشد در بین راه از سمت خود معزول میگردید. در پیدایش این عوامل دست اندرکاران زیادی نقش داشتهاند ولی همان گونه که سنّت تاریخ نویسان بوده که نکات مثبت را به نام پادشاهان ثبت کنند، در این جا نیز به درستی باید تمام نکات منفی را به گردن این پادشاه نالایق انداخت. لکهارت به نقل قول یکی از راهبان فرانسوی به تاریخ 26 فوریه 1713 مینویسد: «ایران در منتهای آشفتگی و خرابی به سر میبرد. در آن جا نشانی از عدالت وجود ندارد هر کس به دلخواه خودش زندگی میکند و به هر اقدام نا شایستی بی آن که مجازات ببیند دست میزند. میرویس همچنان به فتوحات خود بدون برخورد با مقاومت ادامه میدهد. در حالی که رژیم صفویه نه یارای مقابله با او را دارد و نه قدرت مالی آن را و بزرگان مملکت با یکدیگر به مخالفت برخاستهاند و شاه بی تمیز جز در خیال تسکین شهوات و صدور فرامین خویش نیست.»[1]
[1] - انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص 132
سفیر شاه سلطان حسین در فرانسه قسمت اول
در مورد اوضاع آشفته و مملّو از فساد دربار شاه سلطان حسین روایات متعدّدی وجود دارد امّا درباره رفتار و عملکرد سفرای ایران که در زمان صفویه به اروپا اعزام شدهاند اطلاعات بسیار کمی موجود است. برای آن که به گوشهای دیگر از کبر و غرور و جهالت درباریان آن دوره اشاره شده باشد به نقل قولی از محمّد احمد پناهی سمنانی در مورد رفتار مضحک محمّد رضا بیک که به عنوان سفیر ایران به فرانسه فرستاده میشود استناد میگردد. ایشان مینویسد: «به نظر نمیرسد که نه تنها ایران، بلکه هیچ کشوری در هیچ زمانی موفق شده باشد چنین سفیری انتخاب کند که تا این اندازه نمایندهی روحیّات و خلقیّات دولت متبوع خود باشد. محمّد رضا بیک مردی محتشم و تجمّل پرست و تشریفاتی و مغرور و شهوتران و خوشگذران بود و در عین حال مردی بی هنر و بی دانش و مفلس و تهی دست. و این جمله، صفات دربار صفوی در سالهای آخر عمر بود.
دولت فرانسه تحت تأثیر آوازهی شکوه و عظمت و ثروت دولت صفوی تشریفاتی را برای محمّد رضا بیک در نظر گرفته بود که تا آن روز بیسابقه بود. وقتی آقای مادلن رئیس تشریفات لویی چهاردهم به سفیر شاه سلطان حسین اطلاع داد که نمایندهی اعلیحضرت پادشاه فرانسه و گروهی از رجال بلند پایه به استقبال آمدهاند تا وی را به پاریس ببرند و چون افراد محترمی هستند بهتر است در موقع ورود، شما به احترام آنها از جای برخیزید. محمّد رضا بیک گفت من هرگز در برابر یک مسیحی از جای بر نمیخیزم. اصرار رئیس تشریفات و حتی نمایندهی شخص لویی، محمّد رضا بیک را از خر شیطان پایین نیاورد و نماینده امپراتور از او پرسید مگر شما شاه ایران هستید که این قدر خود رأی میباشید؟ سفیر پاسخ داد: خدا نکند من یکی از کمترین بندگان او هستم. نمایندهی لویی از پاسخ او به خنده افتاد. لجبازی و یک دندگی محمّد رضا بیک باعث شد که هیأت مستقبلین تصمیم گرفتند بدون وی به پاریس باز گردند. محمّد رضا بیک چون از تصمیم آنها مطلع شد فوراً از اطاق بیرون جست و بر یکی از اسبهایی که در باغ منتظر او بود، پرید. این بار مقامات فرانسوی به التماس افتادند و خواهش کردند که از اسب پیاده شود و بر کالسکهی سلطنتی بنشیند، امّا سفیر گفت محال است که من با چند نفر عیسوی مذهب در صندوق دربستهای زندانی شوم. سرانجام در اثر اصرار راضی شد که در کالسکه بنشیند. امّا هنگام سوار شدن از فرط خشم سه نفر از شاهزادگان را که به احترام او در اطراف پلهها و دَم کالسکه ایستاده بودند تنه زد و به زمین انداخت. به سفیر شاه سلطان حسین خبر دادند که روز دوم فوریه برای شرفیابی به حضور لویی چهاردهم تعیین شده است امّا محمّد رضا بیک پیغام داد که چون روز دوم فوریه روز نحسی است بهتر است از روز 18 فوریه به بعد که ساعت سعد است وقت شرفیابی تعیین گردد. سرانجام روز 19 فوریه تعیین شد. لویی چهاردهم که به سن کهولت رسیده بود به احترام سفیر پادشاهی صفوی پس از چهل و هفت سال بر تخت سلطنت جلوس کرد. محمّد رضا بیک با تشریفاتی که در آن روزگار بیسابقه بود و جزئیات آن در دست است از پاریس تا ورسای با اسب رفت. در حالی که مارشال ماتین یون در طرف راست و بارون دوبرتوی در طرف چپ او اسب میتاختند و در عقب وی بیرق دار مخصوص با پرچم ایران و نقش شیرِ خوابیده با شمشیر در دست. در طرف راست بیرق دار غلام مخصوص سفیر حامل شمشیر و در طرف چپش غلام مخصوص وی، حامل قلیان. در آن هنگامه و شور و هیجان تشریفات رسمی، سفیر شاه سلطان حسین هوس کشیدن قلیان میکند. چون به میانهی راه پاریس و ورسای رسیدند سفیر گفت کالسکه را آهسته برانید تا او قلیانی بکشد و برای این کار راه شگفت آوری اندیشیده بود زیرا همان موقع غلام سپاهی، سواره رکاب به اسب زد و در جلو کالسکه تاخت و قلیان را که آب ریخته بود از هم باز کرد و سر دیگرش را به دست سفیر داد. این کار چنان ماهرانه انجام شد که سفیر در حال حرکت کالسکه به راحتی و بدون آن که آتش یا تنباکو از قلیان بریزد شروع به کشیدن غلیان کرد و جالب آن که آتش افروخته هم همراه داشتند و احتیاجی به آتش پیدا نکردند.
مقام زن در نزد مولانا جلالالدین
«در طریقت مولانا اهمیت و احترام زن همراه با سایر اندیشههای آزادمنشانهی وی دیده میشود. در تاریخ دوران اسلامی ایران کمتر متفکری را میبینیم که به قدر مولانا جلالالدین درجهی اعتبار زن را دریافته باشد. او در طول زندگی خود همواره بر این روش بود. به قول گولپینارلی زندگی سالم خانوادگی را ارج مینهاد و پایبند شهوت و هوای نفس نبود. هیچ گاه با دو همسر نزیست. یک بار ازدواج کرد و پس از مرگ همسر اولش، زن دومی نگرفت. کنیز هم نداشت.
مولانا عقیده به اختفا و گوشهنشینی زن نداشت و بر آن بود که هرچه منع شود، رغبت در آن افزوده میگردد. به همین قیاس هرچه زن را بیشتر پوشیده داری، میل درونی او را به خودنمایی افزونتر کنی و مردان را نیز رغبت به تماشای او بیشتر. پس تو نشستهای و رغبت را از دو طرف میافزایی و میپنداری که اصلاح میکنی، آن خود عین فساد است. اگر زن نخواهد کار ناشایست کند، اگر منع کنی و نکنی، نخواهد کرد؛ و اگر برعکس بخواهد، منع جز افزودن میل او ثمر دیگری ندارد. پس آزادی زن را محترم میشمارد و با زنان بسیاری از غنی و فقیر معاشرت و مجالست میکرد. معتقد بود که زن خالق است، نه مخلوق:
مهر و رقّت، وصف انسانی بود خشم و شهوت، وصف حیوای بود
پرتو حق است، آن معشوق نیست خالقست آن گوییا، مخلوق نیست»
دین و دولت در ایران عهد مغول، دکتر شیرین بیانی، جلد دوم، ص 696
شاه سلطان حسین و اقلیّتهای مذهبی قسمت اول
همان گونه که اشاره گردید شاه سلطان حسین نیز چون اسلافش تعالیم مذهبی را در ابتدا توسط خواجه سرایان حرمسرا آموخته و بعد از سلطنت نیز تحت نفوذ روحانیون بلند پایه و به خصوص مجلسیها قرار داشته است. وی از ابتدای مراسم تاجگذاری مطیع عقاید محمّد باقر و در اواخر محمّد حسین تبریزی (ملا باشی) بود و بعد از حدود یک دهه تنها به ادارهی حرمسرا بسنده کرد و امور کشورداری را به دیگران سپرد. با توجه به این تقسیم بندی سیاسی که صورت گرفته بود باید سهمی را نیز برای اقدامات روحانیون در ایجاد نارضایتی مردم کشور در نظر گرفت.
یکی از آثار منفی اجرای برنامههای خشک و تعصّب مذهبی ایجاد نا رضایتی اهل تسنّن و زردشتیان در هرات و کرمان بود که در نهایت منجر به حمایت از محمود افغان در شهرهای نامبرده گردید. در این دوران اقلیّتهای دیگر مذهبی نیز دچار ظلم و ستم شدید بودند و ظاهراً نسبت به عیسویان فشار کمتری صورت گرفته است. لکهارت از برخورد با زردشتیان مینویسد: «محمّد باقر مجلسی و محمّد حسین و یاران ایشان نسبت به زردشتیان ایران سبعیّتی خاص پیشه ساختند. تعذیب این مردم نگون بخت در ایّام سلاطین اولیّه صفوی غالباً به قدر کفایت شدید بود؛ ولی در دوره شاه سلطان حسین سخت بر حدّت آن افزوده شد. شاه سلطان حسین را اندکی پس از جلوس اغوا کرده بودند تا فرمانی صادر کند که به موجب آن زردشتیان اجباراً به اسلام گروند. اسقف اعظم آنقوره به سال 1699 خود شاهد اعمال وحشتناکی بود که در آن موقع برای اجرای این فرمان در اصفهان بالاخصّ در حسن آباد محلّهی زردشتیان که در آن جا گروهی کثیر از آنان مجبور به قبول اسلام شدند به کار رفته بود. معبد آنان منهدم گردیده به جای آن مسجد و مدرسهای احداث شده بود؛ لیکن موبدان زردشتی پیش از وقوع این عمل به حفظ آتش مقدّس و جلوگیری از تَهتّک به حرمتش کوشیده آن را به کرمان که در آن جا تعذیب زردشتیان کمتر شدت داشت انتقال دادند. حتی در کرمان هم رفتار با زردشتیان آن چنان بود که چون غلزاییهای سنّتی به سرکردگی محمود به سال 1719 قدم به شهر گذاشتند آنان به مهاجمان به دیدهی آزادی بخش نگریسته و ایشان را دشمن تلقی نکردند.»[1]
در آن ایام علاوه بر ظلم بر زردشتیان وضع یهودیان نیز بسیار ناگوار بود و برخی معتقدند که فقط زوال حکومت صفوی و سپس حکومت نادر تا حدودی توانسته است یهودیان را آرامشی بخشد. لکهارت در تحقیقات خود از سیر شدّت عمل شیعه گری میگوید بعد از آن که محمّد باقر در 27 رمضان 1110/.29 مارس 1699 فوت کرد و بعد از فعالیت چند تن از روحانیون برجسته از جمله محمّد حسین تبریزی به سمت ملا باشی سلطان حسین تعیین گردید وی با نفوذ زیادی که بر شاه سلطان حسین داشت بر رواج تعصّب و اعتقادات سخت گیرانه افزود. خشونتهای مذهبی نارضایتی مردم را به دنبال داشت و ایشان در مورد نتایج منفی آن بر جامعه مینویسد: «مبارزه مذهبی که محمّد باقر بدعت گذاشته بود و میر محمّد حسین جانشین وی آن را دنبال کرد شکل تهمت و افترا به خود گرفت به نحوی که کلیّه کسانی که از مشرب تنگ و محدود ایشان متابعت نمی کردند غالباً مورد تعدیب قرار میگرفتند. چون این مبارزه در دورهی صلح کامل جریان داشت ممکن نبود آن را علیه دشمنان سنّی خارجی مانند ترکان عثمانی متوجّه سازند و به این علت مبارزهی مزبور نتوانست شوق آتشین یک پارچهای را که از ترکیب علایق مذهبی و احساسات شدید ملی به وجود میآمد، برانگیزاند. پس این مبارزه باید در چهار دیوار مرزهای ایران به موقع عمل در میآمد و نتیجهی تأسّف انگیزش آن بود که به جای متّحد ساختن ملت همچنان که نهضت مذهبی اوایل صفویه این مقصود را برآورده بود اثر به کلی معکوس داشت. این مبارزه در میان عناصر سنّی مذهب سکنهی مملکت که گرچه به وجه قیاس با مردم شیعه تعدادی قلیل، امّا سلحشورانی قابل بودند خشم و نارضایتی همگانی پدید آورد. علاوه بر این به سال 1722 که گاه خطر فرا رسید و حیات ملی شدیداً به مخاطره افتاد مذهب از القای روح جنگ آوری در شیعیان ایران عاجز ماند.»[2]
[1] - انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص 86
[2] - همان ص 82