ayeneeybnama | Unsorted

Telegram-канал ayeneeybnama - آینه عیب نما

136

ayeneeybnama

Subscribe to a channel

آینه عیب نما

اقدامات شاه سلطان حسین در زمان محاصره اصفهان قسمت سوم
-.«چون ماه رمضان در 15 ژوئیه خاتمه یافت مردم برای این که علیه دشمن اقداماتی صورت گیرد دست به فریاد اعتراضی گذاشتند؛ بالنّتیجه اولیای امور به رعایت جانب مردم به والی عربستان دستور دادند تا سواران خود را به مصاف افاغنه هدایت کند. هرچند سید عبدالله سواران خود را چند بار از شهر خارج برد امّا هماره در پی فرصت بود که آنان را بدون اخذ تماس با دشمن به شهر باز گرداند. احمد آغای دلاور یک بار به دشمن حمله برد که اگر در آن لحظه خطیر والی به حمایت وی برمی‌خاست احتمال داشت از این حمله نتیجه‌ای عاید گردد. الکساندر از راهبان فرقه کرَمَلی در این باره می‌نویسد عبدالله تبهکار با اعمال خویش باعث شد که مردم بیشتری بر اثر قحطی هلاک شوند تا به شمشیر محمود. این متمرّد به زر یا به زور مانع از ورود ارزاق به شهر شد. راهب مزبور می‌افزاید که محمود به والی وعده داده بود که در صورت پادشاهی تلافی بسیار کند.»[4]
ـــ «جاسوسان محمود و سایر خبرچینان در اصفهان وی را چنان که باید از وجود نفاق در میان سرداران و مشاوران شاه مستحضر می‌داشتند. به موجب دفتر ثبت وقایع روزانه شرکت هند شرقی هلند وی در این موقع باید با شیخعلی خان قورچی باشی و والی عربستان مکاتبه داشت. او به اولین نوشته بود که چشمداشت ایرانیان از اعراب در رسانیدن کمک به آنان برای دفاع از شهر نابخردانه است. وی چنان که مورد انتظار بود با بیانی کاملاً مغایر به والی نوشته بود که دلیل خدمتگزاری او به ملا حسین بر وی پوشیده است. از آن جا خود پیرو تسنّن می‌باشد باید به سلطنت رسیدن یکی از هم‌کیشانش بیشتر ملایم طبعش قرار داشته باشد.»[5]
انقراض سلسله صفویه و ایّام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص ۸۹
[5] - همان ص 180

Читать полностью…

آینه عیب نما

اقدامات شاه سلطان حسین در زمان محاصره اصفهان قسمت اول
همان گونه که در قسمت خیانتکاران زمان محاصره اصفهان نیز ذکر گردید شاه سلطان حسین همواره تحت تأثیر گفتار و رفتار دیگران قرار داشته است. شاه سلطان حسین علاوه بر محاصره‌ی سپاهیان محمود افغان، در محاصره و نفوذ گروه‌های فاسد داخلی گیر افتاده بود که به مراتب هزاران بار خطرناکتر از دشمن خارجی عمل می‌کردند و در حقیقت آنان را باید از عاملان اصلی سقوط اصفهان شمرد. این گروه متشکل از قشرهای خواجه سرایان، منجّمان و رمّالان، دولتمردان خائن و ملا باشی و حکیم باشی بودند. در مبحث قبلی درباره ملا باشی و حکیم باشی مطالبی بیان گردید ولی باید اذعان کرد که اکثر اطرافیان شاه سلطان حسین همانند یک ریشه‌ی‌ سرطانی در تضعیف دولت صوفی عمل کرده‌اند و حتی حضور محمود افغان در پشت دیوارهای اصفهان نیز آنان را از خواب بیدار نساخت و سرانجام باعث نابودی خود و دیگران شدند. در فضای آشفته‌ی شهر اصفهان، چه در زمان قبل و یا بعد از نبرد گلناباد هر یک از گروه‌ها خود را برتر از دیگری می‌پنداشتند و در عالم رؤیا با خرافات و تسخیر اجنّه خواهان غلبه بر دشمن بودند. در مورد مجمع شورای مشورتی شاه سلطان حسین چنین آمده است: «شورای مشورتی تشکیل می‌شد از ملّا محمّد حسین ملّا باشی، رحیم ‌خان حکیم‌ باشی، سید عبدالله خان (خان حویزه)، احمد آقا خواجه ‌باشی و چند منجّم اسطرلاب به دست. بعد از ملّا محمّد باقر مجلسی، نوه‌اش محمّد حسین که ابداً بویی از روحانیت نبرده بود و فقط لباس آن را در برداشت همه‌کاره دربار گردید. ملّا محمّد حسین با تعصّب کورِ خود جامعه‌ی اهل سنّت را که در بیشتر مناطق مرزی ایران ساکن بودند به شدّت تحت فشار گذاشت و از هر نوع تجاوز و قتل و غارت نسبت به آن‌ها پشتیبانی می‌کرد. وی یکی از عوامل اصلی قیام غلزائیان سنّی‌ مذهب و سقوط سلسله صفوی بوده است.»[1] 
ناصر نجمی درباره نتایج و تراوشات افکار این شورا قبل از نبرد گلناباد می‌نویسد: «جاسوسان محمود پس از رسیدن به اصفهان با دقّت و هوشیاری بسیار کار خود را آغاز کردند و در اطراف دربار سلطان حسین به تفحصّ پرداختند تا این که روزی رفت و آمد غیرعادّیِ جماعتی در آن حوالی که پیدا بود از درباریان نیستند توجّه آنان را جلب کرد و چون فکر می‌کردند که آن‌ها برای شور و مصلحت‌گذاری در باره‌ی جنگ به حضور شاه می‌روند با تردستی با آنان همراه شده و بدین ترتیب به داخل دربار راه یافتند؛ امّا پس از مدّتی که به دقّت به گفت‌وگوهای آن جماعت گوش سپردند با کمال شگفتی دریافتند که موضوع به چگونگی آمادگی‌های جنگی و یا تشکیل ستاد خاصّی در این باره هیچ ارتباطی ندارد بلکه آنان به دربار آمده‌اند تا در یک جلسه‌ی احضار ارواح شرکت کنند که البتّه آگاهی از این امر در زمانی چنان سخت و دشوار که دشمن تجاوزگر در آستانه خانه‌ی آنان قرار داشت باعث حیرت و تعجّب آنان گردید. به ویژه این که به عیان می‌دیدند درباریان و جماعتی که درباره‌ی بقای روحی با هم سخن می‌گفتند در باره‌ی آن امر به مشاجره و جدال لفظی نیز می‌پردازند! جاسوسان پس از خارج شدن از دربار به سرعت آن ‌چه را که باید و شاید به اطّلاع محمود که مشغول جابجا کردن سپاهیانش در نزدیکی اصفهان بود، رسانیدند و بدین‌گونه به ناگهان حمله‌ی محمود به اصفهان آغاز شد.»[2]
[1] - نادرشاه (آخرین کشورگشای آسیا)، پدید آورندگان دکتر لارنس لاکهارت و دکتر غلامرضا افشار نادری و دکتر اسماعیل افشار نادری، مترجم دکتر اسماعیل افشار نادری، ص 36
[2] - نادرشاه افشار (نادرشاه قهرمان شرق)، نوشته ناصر نجمی، 1376، ص 52

Читать полностью…

آینه عیب نما

اقدامات محمود افغان در زمان محاصره اصفهان قسمت سوم
در ایامی که محمود در فرح آباد مستقر بود شاه سلطان حسین پیامی فرستاد که با پیشنهاد وی از محاصره‌ی شهر منصرف گردد.[2] در این پیام «شاه فرستاده‌ی خویش را به نزد محمود گسیل داشت و پیام داد پنجاه- شصت تا صد هزار تومان پول نقد، ایالات کرمان و خراسان را به شما می‌دهم و دخترم را هم به عنوان عروس نزد تو می‌فرستم، بیا با هم صلح کنیم و چون پدر و فرزند باشیم. تنها تو باید که از سر این شهر برخیزی و برکنار روی. فرستاده به نزد محمود رفت و از هر آن چه شاه گفته بود وی را بیاگاهانید و محمود قبول نکرد. محمود به شاه این پیام را داد که صد هزار تومان و ایالاتی که به من پیشکش می‌کنی هم اکنون از آن من است. پول و کشور مرا داری به من می‌دهی. دیگر آن که دختر خود را به من می‌دهی. دختر تو مرا به چه کار می‌آید؟ دختران و کسانت را همه به بندگان خویش خواهم داد. آن چه را که اندیشیده‌ای همه بر معیار عقل نادرست است. من دست از اصفهان برنخواهم داشت.»[3]
 
[2] قبل از آن که شاه سلطان حسین متوسل به ارسال چنین پیامی شود روایاتی وجود دارد که محمود به هنگام نبرد گلناباد و یا بعد از آن خواهان سازش بوده است که عوامل متعصّب داخلی آن را توهین قلمداد کرده بودند و این پیام جدید پادشاه باید از روی اجبار و پایان کار وی باشد. لکهارت در صفحه 181 درباره یکی از درخواست‌های محمود افغان می‌نویسد: «محمود در همین موقع یا مقارن آن یکی از صاحب منصبان عالی رتبه‌ی خود را به منظور مذاکره در اطراف صلح با پرچم متارکه به اصفهان فرستاد. گویند محمود پیشنهاد کرد که اگر شاه دست یکی از دخترانش را با جهیزیّه‌ای معادل 50000 تومان در دست وی گذارد و او را فرمانروایی قندهار و کرمان و خراسان شناسد از محاصره دست کشیده به قندهار باز خواهد گشت، امّا شاه این پیشنهاد را نپذیرفته و مخاصمه از نو آغاز گردید.»
[3] - سقوط اصفهان، پطرس دی سرکیس گیلان‌تز، ترجمه محمّد مهریار، چاپ دوّم، 1371، ص 69

Читать полностью…

آینه عیب نما

اقدامات محمود افغان در زمان محاصره اصفهان قسمت اول
پس از شکست مسخره آمیز سپاهیان شاه سلطان حسین در نبرد گلناباد نیروهای سپاه صفوی با رهبران خائن و خرافاتی خود به شهر اصفهان عقب نشینی کردند تا آخرین نفس‌های خاندان صفوی را با ذلت و خواری به نمایش بگذارند. شاه سلطان حسین را باید جزو بدبخت‌ترین پادشاهان صفوی شمرد زیرا علاوه بر آن که تحت سلطه و نفوذ دیگران قرار داشت، شاهد خاموش شدن آخرین شعله‌های سلسله صفوی نیز بود و از روی ناچاری تاج پادشاهی را به دست خود بر سر دشمن گذارد. گویا دست تقدیر چنان بود که محمود افغان با قتل شاهزادگان و تقسیم شاهزاده خانم‌ها و کشتار درباریان صفوی فریاد مظلومیت و دادخواهی زنان و مردان تبریزی را که به دست شاه اسماعیل اول به قتل رسیدند این گونه به نمایش بگذارد و تلافی آن را بر سر شاه سلطان حسین آورد. محاصره‌ی اصفهان توسط افاغنه از اوایل سال 1135 ه.ق شروع شد و مدت 6 تا 7 ماه طول کشید که محمود وارد شهر اصفهان گردد. در آن زمان رودخانه‌ی پر آب زاینده رود مانع اصلی ورود و اهداف دشمن برای تصرف شهر بوده است و برای آن که آذوقه و مواد غذایی به مردم شهر نرسد از طرف محمود دستور صادر شد که تمام محصولات اطراف شهر را به آتش بکشند.
محمود افغان بعد از سه روز پیروزی در گلون آباد به مدت 8 روز به اصفهان حمله کرد و چون نتیجه نگرفت در حوالی آن شهر مستقر شد و دیگر حمله‌ای انجام نداد. محمود افغان در اولین اقدام خود منطقه‌ی جلفای اصفهان را که محل زندگی ارامنه بود تصرف کرد و فرح آباد را مرکز فرماندهی خویش قرار داد.

Читать полностью…

آینه عیب نما

محمود افغان از قندهار تا اصفهان قسمت سوم
اقدامات محمود افغان از روی برنامه و زیرکانه بود و می‌دانست که تمام پیام‌های شاه سلطان از ضعف و حماقت اطرافیانش نشأت می‌گیرد و هنگامی که متوجه حذف افرادی چون لطفعلی خان از صحنه مبارزه گردید با اطمینانی بیشتر به توسعه طلبی خود پرداخت. لشکرکشی مرحله دوم محمود افغان به ایران در سال 1134 ه.ق انجام گرفت. ابتدا کرمان را تصرّف کرد و بعد با کمک نیروهای محلی از مسیری که معلوم نیست و به درستی ثبت نشده است به جانب یزد حرکت کرد و به محاصره شهر پرداخت. اهالی شهر جسورانه در مقابل سپاهیانش ایستادگی کردند و از آن جا که محمود دارای توپخانه نبود و تصرّف شهر نیز چندان برایش اهمیت نداشت بعد از مدت کوتاهی از محاصره دست کشید و به سمت اصفهان حرکت کرد. ابتدا وارد ورزنه شد و سپس در گلناباد در مقابل نیروهای شاه سلطان حسین قرار گرفت. در نبرد گلناباد آن چه که موجب پیروزی محمود افغان گردید آشفتگی و تضادهای فکری توأم با خرافات در سپاهیان شاه سلطان حسین بود. در هنگام نبرد با حالتی افتضاح تنها در قسمتی از جبهه جنگ صورت گرفت و به روایتی با کشته شدن 4 تا 10 هزار نفر ایرانی و 500 نفر افغان به داخل شهر عقب نشینی کردند. لکهارت روزهای اول محاصره شهر را چنین توصیف می‌کند: «خبر مصیبت بار جنگ گلناباد در حدود ساعت نه بعد از ظهر روز هشتم مارس به اصفهان رسید و عامّه را به اضطراب انداخت. سیل فراریان عرصه‌ی کارزار بلافاصله پس از آن به شهر ریخته، قصّه‌ی وحشت‌زای خود را به گوش اهالی رسانیدند. بر اثر اشاعه‌ی این وحشت واهی رشته‌ی امور فوراً از هم گسست و اختلال پدید آمد. اکنون خوف بر دل‌ها نشسته بود که دیگر هیچ چیز قادر به جلوگیری از ورود محمود به شهر و غضب سریر سلطنت نیست. شایعات فوراً رواج یافت که مصیبت حتی شورتر از آن چه که فعلاً می‌نماید، می‌باشد و در نیمه شب جمعی از زنان وحشت زده، شیون کنان به خیابان‌ها و معابر شهر ریخته قصد داشتند در قلعه تبرک پناهنده شوند. چون روز 9 مارس آفتاب برآمد و اثری از دشمن مخوف مشاهده نگردید هیجان و ترس اندکی تخفیف یافت. شاه و وزیرانش برای حفظ شهر از این فوج غیر مترقّب به قدر میسور استفاده کردند. عدّه‌ای معجّلاً مأمور حصارها و سایر استحکامات شده برای محافظت پل‌های زاینده رود توجّه مخصوص مبذول گردید. گاردان در 19 مارس به پاریس گزارش داد که با وجود آن که برای حمل سلاح عدّه‌ای کثیر مرد وجود دارد فقط 500 نفر سرباز داوطلب برای دفاع شهر گرد آمده است. او سپس می‌گوید از هر هزار نفر ساکنان شهر فقط ده نفر مسلّح به چشم می‌خورد. در این جا همه چیز آشفته و به هم ریخته است و من معترفم که ترس آن دارم که مشیّت الهی به خوار کردن این سلسله تعلّق گرفته باشد، چه در آن صورت وجود ده هزار افغانی برای این کار بیش از حد لزوم خواهد بود.»[3]

[۳] - انقراض سلسله صفویه و ایّام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص ۱۶۶
4- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، علی جلال‌پور، 1401، ص 960

Читать полностью…

آینه عیب نما

محمود افغان از قندهار تا اصفهان قسمت اول
هنگامی که میرویس در سال 1128 درگذشت برادرش میرعبدالله جانشین وی گردید. محمود 19 ساله پسر ارشد میرویس بود که به تحریک عدّه‌ای عموی خویش را به قتل رساند و حکومت قندهار را در دست گرفت. محمود علاوه بر آگاهی از اوضاع آشفته‌ی دربار ایران از جانب امپراتوری مغولان در هند خیالش آسوده بود زیرا محمّد شاه گورکانی هم دست کمی از شاه سلطان حسین نداشت و در جوار خود قبایل ابدالی نیز چنان درگیر کشمکش‌های داخلی بودند که دیگر مجالی برای حمله به وی را نداشتند. از زمان کسب قدرت محمود افغان تا نخستین مرحله‌ی زورآزمایی وی با دولت صفویه دو سال طول کشید و در این زمان گذشته از آن که صاحب اختیار قبیله‌ی خویش شد قادر به جلب قبایل هزاره هم به سوی خود گردید. محمود اولین تهاجم واقعی خود را از کرمان آغاز کرد و در آن جا مورد حمایت اقوام بلوچ و زردشتیانی قرار گرفت که در اثر ظلم و ستم وارده بر آنان محمود را منجی خود می‌پنداشتند. لکهارت یکی از علل مهم حمایت این اقوام را ناشی از تعصّب ملاهای شیعه می‌داند و می‌نویسد: «حکمران کل کرمان که معدودی سپاهی در اختیار داشت، درست پیش از ورود غلزائی‌ها معجّلاً شهر را ترک گفت. هنگام عقب نشینی او سه تاجر انگلیسی که از طرف شرکت هند شرقی انگلیس برای خرید کرک و فروش پارچه و کالاهای دیگر شرکت در آن شهر اقامت داشتند در معیّت وی قرار گرفتند. محمود بر اثر عقب نشینی حکمران که از دست ملّاهای متعصّب شیعه به جان آمده بودند موقع ورود وی تسهیلاتی فراهم شده باشد.»[1]
[1] - انقراض سلسله صفویه و ایّام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص 129

Читать полностью…

آینه عیب نما

اطرافیان شاه سلطان حسین قسمت اول
 
در شیوه‌ی رفتار پادشاه و اطرافیانش شباهت و هماهنگی زیادی دیده می‌شود و هر دوی آن‌ها را در بروز ناهنجاری‌ها و فساد و توسعه آن در سیستم حکومتی، مکمّل یک دیگر باید دانست، امّا از نظر رتبه‌بندی این پادشاه وقت است که در اولویّت قرار گرفته و بانی ایجاد و پیدایش چنین آشفته بازار بوده‌ است. بنابراین پادشاه وقت مسؤول اصلی شناخته شده و باید پاسخگوی تاریخ و مردم جامعه و تبعات آن باشد، زیرا در چنین محیطی بود که این ضرب‌المثل فارسی که می‌گوید هرچه بگندد نمکش می‌زنند، وای به روزی که بگندد نمک، عینیت یافت. بعضی از مورّخان بر مبنای مقطع زمان و محیطی که قرار داشته‌اند، همواره حاکمان را تاری جدا بافته از مردم دانسته و تمام انحرافات را ناشی از اطرافیان او معرّفی کرده‌اند. در حافظه تاریخ القاب زیادی مبنی بر بی‌عرضه بودن به شاه سلطان حسین منتسب شده است. هرچند که در اعطای این القاب نباید نقش اطرافیانش را در شکل‌گیری آن‌ها نادیده گرفت؛ ولی در اغلب موارد، خود پادشاه نیز شایستگی و لیاقت این القاب را اثبات نموده است.
اطرافیان پادشاه را گروه‌های مختلفی تشکیل می‌دادند و هر یک در هدایت سلطان سهمی داشته‌اند. مؤلّف رستم‌التّواریخ از وجود علما و روحانیون بزرگی که در زمان شاه سلطان حسین می‌زیسته‌اند نام می‌برد و می‌نویسد: «در زمان خیریّت نشان علمای نامدار و حکمای با اعتبار و فضلای تقوی شعار و مهندسان هوشیار که همه صاحب تصنیفات و تألیفات بودند، از آن جمله عالی جنابان قدسی ‌القابان، فردوس‌مآبان، فضایل و کمال اکتسابان، جامعونِ‌المعقول والمنقول و حاویون‌الفروغ والاصول، زبدة‌العلماء والمتشرّعین، آخوند ملاّ محمّدتقی، مؤلّف کتاب حدیقه و شرح من لایحضر وقدوة‌المحققّین آخوند ملّامحمّدباقر، شیخ‌الاسلام، شهیر به مجلسی مؤلف بحارالانوار و حلیة‌المتّقین و جلاءالعیون و کتاب‌های دیگر و نخبة‌الاخبار میرزا محمّد‌تقی شهیر به الماسی و فخرالعلما، آقاجمال و زبدةالفضلا آقاحسین خونساری که هر یک در علم و فضل و حکمت و فقه و اصول صاحب تصنیفات و تألیفات بوده‌اند.»[1] 

[1]- ص 94- رستم‌اتّواریخ- محمّدهاشم آصف(رستم‌الحکما)- به کوشش محمّد مشیری- 1352

Читать полностью…

آینه عیب نما

خیانتکاران محاصره اصفهان در زمان شاه سلطان حسین قسمت چهارم
اعمال ملاباشی و حکیم باشی محدود به این موارد نبوده و شاه سلطان حسین از دخالت‌های بی حساب آنان از شدّت ناراحتی گریبان چاک می‌دهد ولی کاری از دستش ساخته نیست. مؤلف رستم‌التواریخ در شرح قسمتی از این حوادث می‌نویسد: «بعد از رفتن نواب ولیعهدی تهماسب میرزا امر فرمود یک شاهزاده دیگر که نام او نصرالله میرزا بود و آثار رشد و شجاعت از او ظاهر بود از دمورقاپی بیرون آوردند و او را سراپا خلعت سرداری مرحمت و عطا فرمود و او را با آلات و اسباب سپهداری و نقّاره‌خانه و دبدبه و کوکبه‌ی سالاری و چند فوج دلیران جنگجوی خونخوار به جنگ دشمنان غدّار روانه فرمود. از دروازه‌ی خواجو بیرون رفتند و در برابر سنگر افاغنه صف کشیدند و از طرفین آغاز حرب و قتال شد. سپاه نصرالله میرزا بر لشکر افاغنه غالب و قاهر و مستولی شدند و جمع کثیری از افاغنه را کشتند و سرهای ایشان را می‌آوردند و پیش روی شاهزاده‌ی نامدار می‌انداختند و صله و جایزه خود را می‌گرفتند. از سرکار فیض‌آثار شاهزاده‌ی آزاده، جایزه خود را می‌گرفتند. جناب ملّاباشی به آن غازیان شیرشکار با نهیب و عتاب خطاب می‌فرمود که سرهای بریده که در دست دارید، ای ملعون‌های نجسِ بی‌تمیز خود را دور دارید که جامه‌های شما را ملّوث می‌نماید. نوّاب مالک رقاب شاهزاده از استماع کلام ملّاباشی متغیّر گردیده، فرمود امروز روزی است که این کسانی که جان خود را در معرض تلف می‌بینند و از روی اخلاص با اعداء محاربه می‌نمایند با ایشان باید به تحسین و آفرین گفتن و نوید دادن و تملّق گفتن و شیرین زبانی رفتار نمود و در چنین هنگامه، چرا عبث لشکرِ جان نثار ما را مکدّر می‌نمایند و ایشان را از ما می‌رنجانند. در این مقام وجود ملّاباشی ضرورتی ندارد. البتّه دیگر ملّاباشی در روز محاربه با ما نیاید. ملّاباشی از سخنان شاهزاده ملول شده خاطرش رنجیده، در غیبت شاهزاده به ارکان دولت پادشاهی گفت از روی مطاعیت و استقلالی که این شاهزاده‌ دارد او بسیار نادرست و ناپاک و بد قریحه است اگر تسلّط یابد و زمام سلطنت به دستش درآید ما را تلف خواهد نمود. این کمان دست‌کش ما نیست. باید کمان دست کشی پیدا نمود. البتّه مگذارید، پیاز او ریشه نماید. ارکان دولت حسب‌التمنّای ملّاباشی، بالاجماع والاجتماع شاهزاده را از سالاری و سپهداری معزول و به نامردی او را خوار و زار و منکوب و مخذول نمودند.
سلطان جمشیدنشان از روی غیظ گریبان خود را چاک نمود و به فریاد و فغان فرمود اسباب و دستگاه شیربچّه‌ی ما را برهم مزنید که رونقی به کار و بار ملک خواهد آورد و از رأیش انحراف ورزیدند و گفتند تو زنان بسیار داری و هر یکی جداگانه مغز خری به خورد تو داده‌اند و اکنون خرافات بر تو غالب گردیده و ما رجال‌الدّوله‌ کاروان ایرانیم و هرچه صلاح دولت ایران را می‌دانیم، می‌‌کنیم. نصرالله میرزا منکوبِ مخذولِ غیور، در حال مأیوسی از فرط غیرت، کاسه‌ی سر خود را بر سنگ خارا چندان زد که کاسه سرش شکست و جان به جان آفرین تسلیم نمود؟؟!!! »[5]
[5] - رستم‌التّواریخ، محمّد هاشم آصف، به اهتمام محمّد مشیری، 1352، صص 152 و 153
6- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص ۹۵۵

Читать полностью…

آینه عیب نما

خیانتکاران محاصره اصفهان در زمان شاه سلطان حسین قسمت دوم
دخالت این افراد محدود به چند مورد ذکر شده نیست و جای پای آنان را تا پیروزی کامل محمود در هر حرکتی می‌توان دید که چگونه در عالم رؤیا و خرافات پادشاه و دیگران را سرگرم ساخته بودند.[2] هنگامی که جاسوسان محمود در شهر اصفهان با محتوای تشکیل شورای نظامی آگاه شدند، پیروزی خود را قطعی ‌دیدند. دیدگاه افاغنه بی دلیل نبود؛ زیرا نسخه‌ای که برای غلبه بر دشمن در نبرد گلناباد پیچیده بودند بیانگر تأیید نظر افاغنه است. ظاهراً شاه سلطان حسین بدون تدارکات به جنگ با افاغنه نرفته بود، ولی گروهی از خیانت کاران بودند که باعث شکست اصلی وی شدند. لکهارت می‌نویسد: «ایرانیان روز هفت مارس از ده گلناباد گذشته، هزار یارد به آن سوی نهر برزون رفتند. آنان بعد تقریباً به فاصله‌ی یک میل در مغرب صف غلزایی‌ها موضع گرفتند. در آن روز جز زد و خوردی مختصر که در آن واقعه لرهای علیمردان خان دسته‌ای کوچک از افاغنه‌ی غارتگر را شکست داده بودند نبرد دیگری رخ نداد. چه منجّمان شاه گفته بودند که ستارگان تا هشتم مارس در طالع سعد قرار نخواهند داشت، امّا محمود و یاران وی که شاید جمعیت کثیر ایرانیان آنان را به وحشت انداخته بود دست از پا خطا نکرده در جای خویش ماندند. شاه خرافاتی و ساده لوح که به پیشگویی منجّمان خویش اکتفا نکرده بود او امر صادر کرد که سپاهیان وی در آن شب با آبگوشتی سحرآمیز اطعام شوند. یکی از سرداران شاه به وی اطمینان داد که اگر سپاهیان با این آبگوشت تغذیه گردند به صورت نامرئی مبدّل خواهند شد و درنتیجه مزیّتی عظیم بر دشمن خواهند داشت. این آبگوشت باید در ظروفی تهیّه می‌گردید که در هر یک آن‌ها دو پاچه‌ی بز نر با 325 غلاف سبز نخود با آب پخته می‌شد و دوشیزه‌ای بر هر ظرف کلمات تشهد را 325 بار تلاوت می‌کرد. این دستورات چنان که باید به موقع اجرا قرار نگرفت.»[3]
[2] - دخالت ملاباشی و حکیم باشی محدود به این موارد نیست و برای مثال به شماری دیگر از آن به صفحات 68 تا 76 کتاب آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه مراجعه شود.
[3] - انقراض سلسله صفویه و ایّام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص 158

Читать полностью…

آینه عیب نما

نقش بلوچها در سپاه محمود افغان قسمت دوم
با توجه به موارد ذکر شده باستانی پاریزی نیز در مقدّمه‌ی کتاب تذکره صفویه به همین نکته اشاره دارد و از ظلم و ستمی که در اواخر صفویه و بی توجهی به بلوچ‌ها شده سخن بسیار دارد و در بخشی از آن روایت می‌کند اقوام بلوچ به علت نا رضایتی به حمایت از محمود افغان برخاسته‌اند. وی در این رابطه و علت جدایی آنان از محمود و تضعیف افاغنه پس از تصرف اصفهان می‌نویسد: «واقعه‌ی سقوط اصفهان و این تحوّل تاریخی در اجتماع ایران اصولاً به نام افغان‌ها تمام شده؛ ولی واقعیّت این است که بیست هزار بلوچ با محمود همکاری کرده‌اند تا کرمان فتح شده سپس به اصفهان رفته‌اند و وقتی اصفهان سقوط کرد بلوچ‌ها که ظاهراً دیگر وظیفه‌شان را تمام شده می‌یافتند یعنی انتقام گرفتن از صفویه در درجه اوّل و غارت کرمان و در درجه دوم، کم‌کم دست از حمایت محمود برداشتند و از آن جا بود که پشت محمود خالی شد و شکست افاغنه شروع شد.
نماینده‌ی هلند در گزارش‌های خود در 8 اوت 1722م و ذی قعده 1134ه می‌نویسد امروز شنیدیم که بلوچان می‌خواهند از محمود جدا شوند. آن‌ها گفته‌اند که تا کنون به شایستگی به تو خدمت کرده‌ایم اینک نمی‌خواهیم بیش از این برای تو بجنگیم و می‌خواهیم به زادبوم خود باز گردیم. بنابراین باور بر این است که دلیل اصلی تمایل محمود به آشتی همین امر است. فکر می‌کنم جدا شدن بلوچ‌ها از افغان‌ها در اصفهان بدین سبب باشد که روز اول که مادر شاه محمود از قندهار وارد اصفهان شد گمان مردم آن که باید مانند حرمسرایان سلطنتی و مهد علیا او را پذیرایی نمایند که دیدند پیر زنی بر شتری نشسته از بازار اصفهان گذشت. افغانان گفتند این شترسوار مهد علیا مادر شاه محمود است؛ امّا چند روز بعد دیدند که محمود بعد از مصادره‌ی ثروتمندان و تجّار و پولداران اصفهان از هر نفر مردم عادی هم از 50 تومان تا یک هزار تومان جرمانه گرفت و این پول‌ها را محمود در سه نوبت به قندهار فرستاد. نخست همراه نور محمّد، بار دوّم همراه آقا موسی و در دفعه سوم با محمّد نشان. متأثّران وقت متوجّه شدند که کلاه سرشان رفته. پس راه خود را از راه محمود جدا کردند. در حالی که قیام آن‌ها یک قیام داخلی بود، نه تسلط یک خارجی.»[2]
[2] - تذکره صفویه- کرمان، تألیف میرمحمّد سعید مشیزی (بردسیری)، مقدمه و تصحیح محمّد ابراهیم باستانی پاریزی، تهران، نشر علم، چاپ اول، 1369، ص 132
3- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 953

Читать полностью…

آینه عیب نما

گرگین خان و مقدمات شورش افاغنه بر علیه صفویان قسمت پنجم
در مورد علت شورش قندهار و نواحی دیگر نقش افرادی چون گرگین مطرح نیست و رفتاری چون وی تنها به منزله‌ی آتش زدن بر انبار نارضایتی مردم بوده است و یکی از دلایل و نشانه‌های آن را باید در حمایت افراد بلوچ و زردشتیان و همچنین سکوت نواحی دیگر به هنگام محاصره‌‌ی اصفهان جستجو کرد. شهرهای قندهار و هرات نیز همانند بسیاری از شهرهای دیگر در اثر ظلم و ستم حکّام صفوی دچار اغتشاش و نارضایتی گردیده و به ستوه آمده بودند. ‌شاه سلطان حسین، گرگین‌خان را به دلیل آن که پدرش از مریدان ملاّ محمّد باقر مجلسی بوده و در حال حاضر نیز با نظر علما و مقامات و فضلا و حمایتِ معنوی آنان که ضبط مال و خون سنیّان حلال است، به عنوان حاکم قندهار و کابل مأمور کرد. مؤلف رستم‌التواریخ رفتار ناهنجار گرگین خان را در قندهار با ابیاتی چنین توصیف کرده است:
نگاده،  زن  و    دختر    نامدار        قزلباش ننهاد،   در        قندهار
زن و دختر  و    امرد     کابلی     ز هر سو قزلباش گاد   از   یلی
برآمد ز هر  سو ز افغان،  فغان      زجور  قزلباش،خواهان    امان
بدرید  گرگین چو   گرگ    یله       همه اهل آن مرز را چون   گله
چو افغان‌ ز بی‌داد  خر   شیعیان      بریدند،  امید از  مال  و    جان
زافغان روان ‌شد ‌همی ‌اشک ‌و آه    ببردند،   یکسر  به یزدان    پناه
فرج دادشان داور خاک و     آب   که گشتند بعد از تعب     کامیاب
بکشتند آن قوم بیداد و         دین  قزلباش را بی‌حدّ از  روی   کین
تلافی مافات شد  آن         چنان     که حاجت دگرگونی به شرح و بیان
نه گرگین و نه تابعانش      بماند   نه مال و نه عرض و نه جانش‌ بماند»[8]
[7] - تذکره صفویه، کرمان، تألیف میرمحمّد سعید مشیزی (بردسیری)، مقدمه و تصحیح محمّد ابراهیم باستانی پاریزی، تهران، نشر علم، چاپ اول، 1369، ص 84
[8]- رستم‌التّواریخ، محمّد هاشم آصف (رستم‌الحکما)، به اهتمام محمّد مشیری، 1352، ص 116
9- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 947

Читать полностью…

آینه عیب نما

گرگین خان و مقدمات شورش افاغنه بر علیه صفویان قسمت سوم
پس از رسیدن این اخبار به افاغنه، بزرگان و اکابرِ اشراف و رؤسای مذهبی با هم عهد و پیمان بستند که در این زمان خروج بر اولوالامر واجب شده و اعلام جهاد نمودند. گذشته از آن که محمود 19 ساله چگونه بر اوضاع سیاسی مسلّط شد، به اذن و رخصت استادش (شیخ حسین) که سروری و سالاری او را در اختیار داشت در اوّلین فرصت گرگین‌خان را در حمّامی به قتل رسانده و به نیروهایش حمله بردند و بخشی ستم‌های وارده را تلافی کردند.[5]
تمام منابع به جز رستم‌التواریخ شخصی را که در اصفهان به حضور شاه سلطان حسین رسیده میرویس اعلام می‌کنند و می‌نویسند گرگین خان بعد از آن که به حکومت قندهار منصوب گردید از مشاهده‌ی رفتار و قدرت یافتن میرویس بسیار مشکوک شد و برای آن که دربار خود را از وجودش آگاه ‌سازد وی را از قندهار به اصفهان فرستاد و در ضمن تأکید کرد که برای حفظ و نگهداری قندهار به هیچ وجه به موطن خود باز نگردد؛ البته بعضی از مورخان این دیدگاه را قبول ندارند که گرگین خان، میرویس را فرستاده باشد و معتقدند که وی با تصمیم خودش به نمایندگی از مردم قندهار به اصفهان رفته است. در هر صورت زمانی که میرویس به اصفهان رسید با زیرکی و هوشیاری مظلومیت و بی گناهی خود را نشان داد و با مشاهده‌ی رفتار احمقانه درباریان شاه سلطان حسین به عمق فاجعه و سرچشمه‌ی بی عدالتی‌ها پی برده و بعد از بازگشت وضع متزلزل حکومت را به آگاهی عموم رسانید. لکهارت در توصیف زیرکی میرویس می‌نویسد: «همین که میرویس به پایتخت ایران وارد شد فوراً توانست با چرب زبانی و رشوه‌های گزاف نه فقط به استخلاص خود نایل شود بلکه به حضور شاه نیز بار یابد. چون او مرد بسیار زیرکی بود زود به وضع آشفته‌ی دربار و وجود دشمنان فراوان گرگین خان در آن جا پی برد. او به شدت از بیداد و قساوت گرگین و لشکریان وی به شاه و وزیران شکایت کرده و این نکته را خاطر نشان ساخت که گرگین سابقاً علیه شاه سر به طغیان برداشته بود؛ امّا او درباره‌ی خویش گفت که وی مبرّا از هرگونه سوء نیّتی علیه ایران است و گرگین است که افکار خیانت بار در دل پرورانده است، نه وی. میرویس به این نهج و بر اثر حضور ذهن و نیز بخشش به جا و به موقع خویش، خود را آن چنان در دربار مورد توجه قرار داد که حضور وی در نظر شاه ساده لوح و وزیرانش مقبول گردد.»[6]
[5] - لارنس لکهارت در باره قتل گرگین خان در صفحه 101 کتاب انقراض سلسله  صفویه می‌نویسد: «در آوریل 1709 که قسمت اعظم سربازان گرجی تحت فرمان الکساندر برادرزاده گرگین به قصد سرکوبی ایل کاکری قندهار ترک گفته بودند مجال لازم به دست آمد. به علت روایات متناقض که حتی در منبع گرجی با یک دیگر متّفق نیستند تعیین پایان کار گرگین و کیفیت مرگ وی مشکل است. به هر حال حاقّ مطلب چنین است که میرویس و یارانش غیبت قسمت اعظم سربازان گرجی را مغتنم شمرده، گرگین را در قریه‌ی ده شیخ واقع در چهل میلی قندهار غافلگیر کردند و او و گرجیان باقی را ولی نه به‌التّمام به قتل رسانیدند.»
[6] - انقراض سلسله صفویه و ایّام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص 100

Читать полностью…

آینه عیب نما

گرگین خان و مقدمات شورش افاغنه بر علیه صفویان قسمت اول
همچنان که سلسله صفوی سیر نزولی خود را طی می‌کرد، نوبت به پادشاهی شاه سلطان حسین رسید. او که از دنیای سیاست اطّلاعی نداشت و همه چیز را در محدوده‌ی دربار و حرمسرا و متملّقان می‌پنداشت، در اوج بحران اختلافات مذهبی برای تأمین هزینه و مخارج هنگفت دربار، مالیات و درآمدهای دیگر را افزایش داد و با انجام این عمل موجب گسترش نا رضایتی و غیر قابل تحمّل شدن زندگی برای مردم گردید. در نتیجه گروه گروه به مخالفان حکومت می‌پیوستند. محیط دربار و سیستم حکومت به مرکز فساد و عیّاشی و خیانتکاری تبدیل گردیده و زمینه را برای شورش و نا رضایتی قومی و مذهبی فراهم ساخته بود. چنان که محمّد شفیع تهرانی در کتاب تاریخ نادرشاهی می‌نویسد: «در آن ایّام که محمودِ مردودِ غلزه از حصار قندهار به راه کرمان با بیست و چهار هزار افغان که بر دوازده‌ هزار شتر، فی شتری دو کس سوار ساخته، عازم تسخیر دارالسّلطنه صفاهان گردید و عَلَم فتور و کوسِ آشوب را در هر بلاد ایران زمین که عبارت از کنار دریای جیحون تا ساحل فرات است فلک رفعت و رعد خروش گردانید. چنان چه در هر سری هوای خودسری و شهی، و در هر دلی خیال سروری و فرماندهی جا گرفت. چنان چه شانزده تن به هوای سریر آرایی و حکومت سرِ تمنّا از جیب خود رأیی برآورده، خویشتن را پادشاه مستقلِ نافذ فرمان به یقین می‌دانستند. به همان مَثَل که بیشه چون خالی بود، روباه شیری‌ها کند.»[1] و یا دکتر اسماعیل افشاری درباره اوضاع آشفته کشور می‌نویسد: «در جنوب کشور و خلیج فارس نیز اوضاع رو به وخامت نهاده بود. در سال 1131ه. سلطان بن سیف دوّم، سلطان مسقط با کشتی‌های نیرومندی به بحرین لشکر کشید و آن نواحی را تصرّف کرد و حکومت آن جا را به شیخ جبّار طاهری که در ظاهر تبعه‌ی ایران بود، سپرد. طوایف بلوچ به کرمان و لار دست یافتند. چهار هزار سوار بلوچ به بندرعبّاس حمله کرده آن جا را ویران ساختند. در سال 1133ه.ق لرستان و کردستان دستخوش طغیان شدند. در خراسان ملک محمود سیستانی که حاکم تون (فردوس) و طبس بود چون خود را از دودمان صفاریان می‌دانست در سال 1134ه.ق مدّعی تاج و تخت ایران شد. در این گیرودار اهالی شیروان (شروان) به سرکردگی حاجی داوود بر ضد دولت شورش کرده و به طوایف داغستانی پیوستند و با پانزده هزار تن نیرو به شمخال حمله کردند و نزدیک به چهار هزار تن را کشته و شهر را غارت کردند. در این موقع جنگ روسیه با کشور سوئد طبق عهدنامه نیس‌تات پایان یافت و پتر کبیر تزار روسیه نقشه‌ی خود را برای راه ‌یافتن به آب‌های گرم از طریق جنوب روسیه آماده‌ی اجرا کرد. دولت عثمانی نیز فرصت را غنیمت دانسته از حاجی داوود، پیشرو شورشیان و نیروهای او پشتیبانی کرد و او را به عنوان خان ایالت شروان شناخت و در همین ایّام زلزله‌ای مهیب در تبریز شهر را به کلّی خراب کرد و نزدیک به هشتاد هزار تن کشته شدند. در سال 1134ه.ق محمود غلزایی همین که از عزل و زندانی شدن لطفعلی‌خان دشمن سرسخت خود آگاه شد جرأت پیدا کرد و با بیست و پنج یا سی هزار نفر نیرو به سوی کرمان و بلوچستان لشکر کشید.»[2]
[1] -تاریخ نادرشاهی، تألیف محمّد شفیع تهرانی (وارد)، به اهتمام رضا شعبانی، ص 4
[2] - نادرشاه، (آخرین کشورگشای آسیا)، دکتر اسماعیل افشاری، ص 32

Читать полностью…

آینه عیب نما

گذری بر زندگی فتحعلی خان داغستانی در اواخر حکومت شاه سلطان حسین قسمت چهارم
مخالفت با وزیر اعظم زود آغاز شد. هنوز چند ماهی از انتصابش نگذشته بود که قورچی باشی محمّد قلی خان شاملو در شورای سلطنت فتحعلی خان را متهم کرد به این که کشور را به سمت ویرانی می‌برد و فرمان‌هایی می‌دهد که انگار شاه است. محمّد قلی خان تهدید به استعفا کرد و گفت مایل نیست زیر نظر امرد بازی کار کند که آمده است بر کار خادمان پیر وفاداری از قبیل موسی خان خط بطلان بکشد و سر همه‌ی بندگان خدا کلاه بگذارد تا خزانه را پر کند. در اواخر فوریه‌ی 1718/1130 در کاشان محل اتراق شاه سوء قصدی به جانش کردند. گلوله‌ها به هدف نخوردند، ولی یکی از نوکران وزیر کشته شد. سوء قصد کننده را پیدا نکردند و به زکریا خان شک بردند کسی که در مزایده‌ی تصاحب بندرعباس از صفی قلی بیگ شکست خورده بود. فتحعلی خان دو سال دیگر نیز مورد اعتماد کامل شاه ماند. سقوط او پس از توطئه‌هایی درباری به شیوه‌ی سنتی رخ داد. 21 سپتامبر 1720/ 1132 احمد آغا سرکرده‌ی خواجگان سفیدپوست به شیراز تبعید شد ، گویا به جرم این که شاه را نا آگاه خوانده و متهم کرده بود که با واگذاری همه‌ی اختیاراتش به وزیر اعظم کشور را ویران کرده است. سپس مخالفان فتحعلی خان به رهبری ملاباشی محمّد حسین تبریزی و حکیم باشی رحیم خان او را متهم کردند که در پی ایجاد شورشی برای براندازی شاه بر آمده ‌است. ادّعا کردند که با همدستان سنّی‌اش یک سردار کرد و ایادی طایفه‌اش لزگی‌ها پنهانی نامه نگاری کرده و سردار را با سپاهیانش به تهران فرا خوانده است و به لزگی‌ها اجازه‌ی غارت داده به شرط آن که از ایروان که حاکمش برادرزاده‌ی وزیربود جلوتر نیایند. برای اثبات این ادعا دو مقام دولتی یک نامه‌ی جعلی رو کردند که ظاهراً آن را فتحعلی خان به سردار کردش نوشته بود.[2] 
            
[2] - مؤلف کتاب بصیرت نامه در صفحه 69 در مورد متن این نامه می‌نویسد: «چون شاه بدگویی لطفعلی خان را از دشمنان او نشنیده، شعله عداوت ایشان از کانون سینه سر به گردون کشید با یک دیگر نشستند و در دفع دشمن مشاورت در پیوستند و گفتند: لطفعلی خان خویش اعتمادالدوله است. اگر یک بار دیگر به افغان مظفّر شود دل شاه به کلیه به او میل خواهد کرد و تقرّب او زیادت خواهد گشت و کار ما مشکل خواهد شد. شاه در بلده تهران بود ملاباشی و حکیم باشی در محلی مرغوب به خدمت شاه رفته، سندلی‌های ( نوعی کفش) خود را برداشته بر زمین زدند و فریاد و فغان در پیوستند و گفتند که فتحعلی خان اعتماالدوله به بزرگان اکرادی که در طرف دولت عثمانی قرار دارند کاغذ نوشته به این مضمون: نظر به عهد و پیمانی که ما با شما داریم و منتظر فرصت می‌باشیم سه هزار سوار برداشته روانه تهران شوند و در شب علی‌الغفلة به سرای پادشاهی ریخته کار شاه را در خواب غفلت بسازند. کاغذ به دست شاه دادند. شاه از مطالعه آن مبهوت متحیر بماند از غایت ساده دلی در نیافت که این عمل از سر حیله و تزویر است.»
همین مؤلف در باره سرانجام وی می‌نویسد هنگامی که اعتمادالدوله را به شیراز فرستادند روایت است پس از آن که محمود افغان اصفهان را تصرف کرد قزلباشان برای آن که اعتمادالدوله به دست محمود نیفتد او را زهر دادند و دو داماد او یعنی میرزا رستم و محمّد قلی خان را که از خواص نوکرهای شاه بودند به مال و جان امان دادند و باقی منسوبان اعتمادالدوله را مال و منصب گرفته در گوشه عزلت انزوا دادند.

Читать полностью…

آینه عیب نما

گذری بر زندگی فتحعلی خان داغستانی در اواخر حکومت شاه سلطان حسین قسمت دوم
رودی مَتی در باره زندگانی فتحعلی خان داغستانی می‌نویسد: «فتحعلی خان از لزگی‌های کوه‌نشین داغستان بود که صفویه با پیوندی خراجی با آنان مهارشان می‌کردند. او در 1673 یا 1674 (1084 ق) به دنیا آمد. پدرش صفی قلی خان نیز مشهور به القاص میرزا پسر ایلدرم خان شمخال بود که در دوره‌ی شاه صفی اول پدرش به عنوان گروگان به دربار اصفهان فرستاده بودش. در حکومت شاه سلیمان، فتحعلی خان و برادرش را همچون پدرشان به ایران آورده بودند و یحتمل در حرمسرا بزرگ شده بود. فتحعلی خان و طایفه‌اش موقعیت ممتازی در دربار داشتند. سال 1713/1125 او حاکم کهکیلویه بود که به مقام امیر شکار باشی گماشته شد. منصب قوللر آقاسی را هم به دست آورد که شامل مدیریت تجارت ابریشم در کرانه‌ی خزر نیز می‌شد. این امتیازها حکایت از نظر لطف شاه به او و همچنین حمایت چند خواجه باشی درباری مهم از او می‌کرد، بماند که پدر زن و رقیب اصلی او هم شاهقلی خان وزیر اعظم بود. اوایل 1714/1126 فتحعلی خان چندی مغضوب واقع شد، گویا به سبب صراحت نامعمولی که در اعلام وضع کشور به شاه از خود نشان داد. زمانی بود که سلطان حسین مدت های طولانی در استراحتگاه نوسازش فرح آباد در بیرون اصفهان به سر می‌برد. بی خبر از موج خیزان مسائل دنیای خارج، از یغماگری عشایر لر در زیر گوش اصفهان گرفته تا طغیان‌های نواحی دورتری در چهار گوشه کشور مانند کرمان و لرستان و مشهد و هرات و گرجستان و هویزه، با حمایت خواجگان، فتحعلی خان زود توانست مدیریت مناطق ابریشم خیز را از نو به دست گیرد. اما اختلاف او با وزیر اعظم به قوت خود باقی ماند. اواخر 1714/1126 فتحعلی خان و رفیقش صفی قلی خان آشکارا در حضور سلطان حسین به شاهقلی خان پریدند. شاه قلی خان در 22 ژوئیه 1715 یا 21 رجب 1127 از دنیا رفت. سه روز بعد فتحعلی خان وزیر اعظم شد. او بی‌درنگ کارزار کسب درآمد برای خزانه و چنان که بعدها کاشف به عمل آمد برای خودش - را آغاز کرد. ظرف دو ماه، مقامات مختلفی از یاران وزیر اعظم پیشین را کنار زد و مواجب غلامان و دولتمردان دیگر را کاهش داد. به کسانی هم که برکنار شدند فرمان داد صورت مالیات‌هایی را که باید پرداخته باشند ارائه کنند و نپرداخته‌ها را بپردازند. مسؤولانی مانند مستوفی‌الممالک پیشین علیرضا خان و حاکم بندر عباس و لار وادار به فروش خانه‌ها و اثاثیه‌شان شدند. اواخر سپتامبر/ اواخر رمضان، یان اوئیس مدیر کمپانی هند شرقی گزارش داد فتحعلی خان از هر جا که می‌تواند پول می‌گیرد و تجار از این که به حسابرسی فرا خوانده شوند وحشت کرده‌اند. افزود روزی نمی‌شود که کسی را بازداشت نکنند. ارامنه‌ی جلفای نو از نخستین کسانی بودند که چوب این همّت وزیر جدید را خوردند. او نه تنها مالیات سرانه از آن‌ها خواست بلکه آن رقم (فرمان) را هم که خانواده‌ی شهریمانیان در عهد شاه عباس دوم گرفته و از پرداخت جزیه معاف شده بودند پاره کرد و مالیات آن‌ها را عطف به ماسبق از زمان جلوس شاه سلطان حسین در 1694/1105 کرد امّا وسوسه‌ی درآمد شخصی به سرعت او را نرم کرد. تضرّعات ارامنه و رشوه‌های کلان کافی بود تا حکم را عوض کند و فقط مالیات سه سال از شهریمانیان مطالبه گردد.

Читать полностью…

آینه عیب نما

اقدامات شاه سلطان حسین در زمان محاصره اصفهان قسمت دوم
نقش شورای مشورتی شاه سلطان حسین تا پایان محاصره‌ی اصفهان و ورود محمود به شهر کاملاً مشهود است و همواره پادشاه را آلت دست آنان می‌بینیم. در ایّام محاصره‌ی اصفهان آن گونه نبود که از داخل شهر تهاجماتی بر علیه افاغنه صورت نگیرد؛ بلکه از جانب خارج اصفهان نیز حمایت‌هایی صورت می‌گرفت امّا به دلیل وجود همان افراد کلیدی و مزدور تمام زحمات آنان از بین می‌رفت. درباره حوادث این ایّام منابع گوناگون مطالبی را ثبت کرده‌اند که تقریباً مشابه یک دیگر می‌باشد و در این جا به گزیده‌ای از روایات دکتر لارنس لکهارت در مورد مبارزات مردمی و چگونگی انتخاب ولیعهد اشاره می‌گردد:
ـــ «هرچه ماه آوریل سپری می‌گردید نارضایتی عمومی نسبت به روش دفاع که از روی جبن و بی حمیّتی پیش گرفته شده بود افزایش می‌یافت. فراریان دهات مجاور که دل و زهره‌ی آنان از مردم اصفهان زیادتر بود روز 27 آوریل بار دیگر در میدان شاه دست به تظاهر گذاشته تهدید کردند که چنان چه از داخل شهر حمله به افاغنه صورت نگیرد آنان به دشمن خواهند پیوست. شاه مشوّش و مضطرب درهای قصر را بسته دستور حمله به دشمن را داد. بالنّتیجه روز 30 آوریل قوایی مرکب از ایرانیان و اعراب تحت فرمان احمد آغا دروازه‌ی طوقچی را ترک گفته تا به مواضعی که افاغنه در شمال شهر برای جلوگیری از ورود به شهر و خروج از آن ایجاد کرده بودند حمله بردند. دشمن همان موقع قوای خویش را در آن محل پنهان و از نظر ایرانیان تقویت کرده بود لیکن اگر اکثر سواران عرب میدان را ترک نمی‌کردند احتمال می‌رفت که حمله به موفقیّت انجامد. وظیفه نا شناسی این افراد بقیّه‌ی قوای احمد آغا را به بی نظمی انداخته وی را مجبور به عقب نشینی ساخت امّا او حین عقب نشینی عدّه‌ای از اعراب فراری را به خاک هلاک انداخت. بقیّه اعراب پس از ورود به شهر نزد سید عبدالله و شاه شکایت بردند و بالنتیجه احمد آغای درست پیمان متّهم به برانداختن والی شده، ملخّص کلام مبغوض گردیده برکنار شد. با آن که مقام سابق بعداً به وی محوّل گردید؛ امّا او دیگر نتوانست بر اثر هتک حیثیّت و شهرتش کمر راست کند.
در اوایل ماه مه نیروی کمکی عظیمی از جانب شمال اصفهان نزدیک شد لیکن آنان نزدیک دهِ گز واقع در نُه میلی شمال – شمال شرقی شهر مورد حمله افاغنه قرار گرفتند و تار و مار شدند. چند روز بعد خبر رسید که علیمردان خان والی لرستان بر رأس نیروی کمکی به گلپایگان واقع در 140 میلی شمال غربی پایتخت وارد شده که این خبر مدافعان را جانی تازه بخشید. در 13 مه نامه‌ای از علیمردان خان به شاه رسید که او در آن از رفتار والی عربستان شکایت نموده مدّعی شد که وی مدتی است برای خود مداخل گزاف درست کرده، حال آن که کاری از پیش نبرده است. علیمردان خان سپس تقاضا نمود که به جای والی به فرماندهی منصوب گردد. شاه سلطان حسین که پیوسته رأی خطا را به صواب مرجّع می‌نمود نظر میرزا رحیم حکیم باشی یار غار و همدست والی عربستان را در این باب مورد توجه قرار داد. بالنّتیجه وی از قبول تقاضای علیمردان خان سرپیچیده به والی فرصت داد تا همچنان به اعمال خیانت بار خود ادامه دهد.»[3]
[3] - انقراض سلسله صفویه و ایّام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص 184

Читать полностью…

آینه عیب نما

اقدامات محمود افغان در زمان محاصره اصفهان قسمت چهارم
در ایام مبارزه و تسلط محمود افغان بر اصفهان رفتار شاه سلطان حسین و درباریانش با ارامنه‌ی جلفا بسیار بد بود و از آنان هیچ حمایتی صورت نگرفت و حتی از جانب عوامل فاسد داخلی موانعی نیز بر علیه آنان به وجود آمد. لکهارت در این باره می‌نویسد: «ارامنه‌ی جلفا به احتمال حمله‌ی قریب الوقوع افاغنه از اصفهان کمک عاجل خواستند. آنان در واقع در مضیقه‌ای سخت قرار داشتند زیرا ایرانیان با حماقتی باور نکردنی آنان را از بیم متحد شدن با افاغنه از داشتن اسلحه محروم ساخته بودند. به موجب تقاضای ایرانیان، کلانتر و معتمدان جلفا پیش از جنگ گلناباد 300 نفر از جوانان خود را برای محافظت شاه در غیاب مستحفظین سلطنتی به اصفهان فرستاده بودند. ایرانیان پس از ورود این جوانان ارمنی سلاح آنان را گرفته ایشان را به جلفا باز گردانیده اظهار کردند آنان را در صورت حاجت احضار خواهند کرد.
در زمان حمله‌ی‌ محمود به جلفا در جواب استمداد این ارامنه‌ی نگون بخت هیچ گونه پیام از سوی حکومت نرسید و چون افاغنه شب میان 16 و 17 مارس دست به حمله‌ی مورد انتظار گذاشتند، یک نفر از ایرانیان به یاری ایشان برنخاست با این همه قصد یاری در میان وجود داشت. صفی میرزا شاهزاده‌ی جوان در رأس عدّه‌ای سوار قرار گرفته در شرف عزیمت به جانب جلفا بود که والی عربستان به بهانه آن که وارث تاج و تخت خلاف مصلحت است خود را بدین نحو در معرض خطر قرار دهد وی را متوقّف ساخته، باز گردانید. ارامنه با وجود آن که ایرانیان آنان را تنها گذاشته و با آن که سلاح کافی برای مقابله نداشتند با عزمی راسخ مقاومت کرده یک دیگر را با نام‌های فارسی می‌خواندند تا افاغنه خیال کنند سربازان ایرانی در صف آنان وجود دارد، امّا این تلاش نامتناسب و غیر مساوی فقط می‌توانست یک نتیجه در بر داشته باشد و آن این بود که افاغنه پس از اندکی حومه را به تصرّف خویش درآوردند. محمود بدین سان توانست فرح آباد را بدون شلیک گلوله‌ای متصرف گردد و چون این محل به نحوی شگفت انگیز رفع نیازمندی‌های وی را می‌کرد. او بلا درنگ آن جا را مرکز فرماندهی خویش ساخت. در این اثنا مردم جلفا گرفتار جور و ستم افاغنه شدند. با آن که کسی از آنان به قتل نرسید اما خانه‌های ایشان مورد هجوم قرار گرفته و غارت شد. در حالی که محمود هفتاد هزار تومان خراج به عهده‌ی این قصبه گذاشت قسمتی از این مبلغ گزاف قرار شد فوراً و بقیّه بعداً پرداخته شود. هر فردی که در تأدیه خراج سهمی خود سستی نشان می‌داد زیر چوب و فلک انداخته می‌شد. ربودن پنجاه دوشیزه‌ی ارمنی به دست محمود تألّم انگیزترین ضربات بود. او زیباترین آنان را برای خود نگاه داشته بقیه را در اختیار صاحب منصبان خویش گذاشت. سرگذشت این دوشیزگان نگون بخت و پریش احوالی پدران و مادران ایشان طوری غم انگیز بود که حتی سنگ دلان افغانی را بر آنان رحم آمده بسیاری از ایشان را به خانه‌های خویش عودت دادند.»[4]
[4] - انقراض سلسله صفویه و ایّام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص 176
5- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 963

Читать полностью…

آینه عیب نما

اقدامات محمود افغان در زمان محاصره اصفهان قسمت دوم
یکی از منابعی که درباره چگونگی برخورد محمود با ارامنه جلفا وجود دارد خاطرات پطرس سرکیس گیلان‌تز می‌باشد. لازم به ذکر است که گیلان‌تز در رشت زندگی می‌کرده و اطلاعات وی تنها مربوط به وقایع سال 1722 م و یا 1135 هجری است. ایشان اطلاعات خود را براساس اخباری که به او رسیده تنظیم کرده‌اند و سپس آن‌ها را به سرتیپ لواشف فرمانده روس ارائه می‌داده است. سرکیس گیلان‌تز در باره برخورد محمود با ارمنیان جلفا می‌نویسد: «پس از این که محمود جلفا را اشغال کرد اهالی آن جا تا چهار روز برای اظهار اطاعت و انقیاد به نزد محمود نیامدند. وی مردانی را به احضار کلانتر و بزرگان جلفا فرستاد و جلفائیان به نزدیک او آمدند. رئیس دیوان عدالت که قاضی بزرگ دربار محمود که نامش محمّد نشان بود نزد ارمنیان جلفا آمد و گفت اینک چهار روز است که ما بدین جا آمده‌ایم؛ چرا شما برای پای بوسی محمود حضور نیافته‌اید؟ وی بر شما خشمناک شده است و ما را فرمان داده است تا همه‌ی ارمنیان را قتل عام نمائیم. ارمنیان پاسخ دادند فرمان محمود راست؛ ولی ما را هیچ گناهی سزاوار قتل عام باشد به گردن نیست. شما چگونه دست خود را به خون ما بی گناهان می‌آلایید؟ ما رعایای وفادار شاه خویش هستیم و نیمی از هم مسکنان ما در جلفا از مرد و زن و بچّه به شهر اصفهان فرستاده شده‌اند. اگر بی احضار شما به پای بوسی محمود می‌آمدیم و این خبر به گوش شاه یا سرداران او می‌رسید بی شبهه نیمی از ما مردم جلفا را که در شهر هستند از دم شمشیر می‌گذرانیدند. این است علت و سبب این که از سرِ خویش به نزد شما نیامدیم. حالی خواستار عنایت و التفات محمود می‌باشیم. وقتی ارمنیان چنین پاسخ دادند واسطه‌ی آنان که قاضی یا مفتی بود سخت در پیشگاه محمود به ضراعت و الحاح بکوشید تا عذر بی گناهی آنان مقبول افتد. محمود جواب داد از خون ارمنیان در گذشتم؛ ولی آنان را 120000 تومان جریمه می‌کنم. باید فوراً فرمان به کار بندند و آن را تأدیه نمایند و ارمنیان را مرخص کرد. ارمنیان چون رخصت بازگشت یافتند به نزد محمّد نشان رفتند و خود را به پای او انداختند و با ناله و گریه و فریاد به او متوسّل شدند و گفتند ما از کجا چنین مبلغی را می‌توانیم فراهم آوریم که به شما بدهیم. بیایید تا کلید خانه‌های خویش را به شما تسلیم داریم، بروید و هرچه در آن‌ها است برگیرید تا از آن شما باشد. ارمنیان چون تضرّع و زاری بسیار می‌کردند محمّد نشان نزدیک محمود خان رفت، در بازگشت خویش مدت درازی با ارمنیان گفتگو کرد و سرانجام آنان را وا داشت که با پرداخت هفتاد هزار تومان موافقت نمایند. ارمنیان به محمود سند سپردند و مأموری برای جمع آوری هفتاد هزار تومان از جلفا تعیین گردید. مأمور محمود و کلانتر و بزرگان جلفا به دور خانه‌ها راه افتادند و از هر خانه هر آن چه جواهر، مروارید، طلا و نقره و پارچه‌های زری بود، بگرفتند و همه را در جایی جمع آوردند. پارچه‌های زری را که با تارهای سیم و زر بافته شده بود به ربع قیمت واقعی به حساب آوردند. جواهرات، مرواریدها، طلا هر چه بود همه را با ترازوی علّافی که با آن جو می‌کشند وزن نمودند و هر مثقال را برابر یک هزار تومان برای آن ارزش قائل شدند. پس آن گاه ارمنیان گفتند اکنون دیگر بیش از این نمی‌توانیم چیزی بپردازیم. باقی را وقتی که راه‌های شهر اصفهان باز شد بر عهده خواهیم گرفت. آنان همچنان 62 دختر از جلفا ببردند و پس از این که مدتی آن‌ها را نگاه داشتند پنجاه تن از آن‌ها را باز آوردند و 12 تن دیگر را به عنوان زن‌های خویش نگاه داشتند. علاوه بر این‌ها 5000 جامه‌ی بلند ابریشمی، پنبه‌ای، پارچه‌های پُر پهنا و شال‌های پشمی نیز از ارمنیان بگرفتند و به سربازان خود دادند که تن پوش خویش سازند. آنان همچنان تعداد زیادی لحاف، تشک و بالش همه از پارچه‌های زری حریر، قلمکار پنبه‌ای بگرفتند. نه بهای جامه‌ها و نه رخت‌های پنبه‌ای را هیچ کدام به حساب بخشی از جرمانه محسوب نداشتند. از این‌ها گذشته زیورهای کلیساها را دزدیدند و در برخی از خانه‌ها داخل شدند و آن‌ها را غارت کردند و برخی را ویران ساختند.»[1]
[1] - سقوط اصفهان، پطرس دی سرکیس گیلان‌تز، ترجمه محمّد مهریار، چاپ دوّم، 1371، ص 63

Читать полностью…

آینه عیب نما

داستان دستکش از کتاب کشکول خنده نوشته اصغر میرخدیوی.

خواستم برای جشن تولد نامزدم هدیه ای بفرستم به همین خاطر از خانم خوش پسندی که یکی از همکارانم بود خواستم تا از مغازه جنب اداره یک جفت دستکش بسیار اعلا انتخاب کند تا برایش بفرستم .
.
.

پس از خرید، خانم خوش پسند هم برای خود یک جفت شورت انتخاب کرده و پس از اینکه هر دو بسته بندی آماده شد پول را به صاحب مغازه دادیم و هنگام تحویل غافل از این که شاگرد خرازی بسته ها را اشتباهی داده، یعنی بسته دستکش را به خانم و بسته شورت را به من داده ، من با اطمینان خاطر آن را باز نکردم و به منزل آمدم . نامه ای به خیال خود با انشا خوب برای نامزدم نوشتم و دستکش ها را برای او فرستادم .
.
وقتی نامه به دست او می رسد ،در حضور پدرش بسته را باز می کند و دو عدد شورت را در آن می بیند و چون نامه را می خواند می بیند چنین نوشته ام:
.
سرکار علیه مهری خانم عزیز!
.
با تقدیم این نامه خواستم کمال معذرت خود را از ارسال این هدیه ناقابل که نمونه ای از محبت خالصانه من نسبت به شماست خواسته باشم و ضمناً یقین بدانید که هرگز تاریخ تولد شما از ذهن من محو نمی شود!
.
این هدیه مختصر را مخصوصا بدین منظور انتخاب نمودم که یقین دارم شما احتیاج خاصی به آن دارید و هرگز بدون پوشیدن آن به مهمانی نمی روید. البته این یک جفت نمونه را با انتخاب خانم همکارم خریده ام و ایشان به من اطلاع دادند که شما نوع کوتاه تر آن را می پسندید!
.
.
چنان چه ملاحظه می فرمایید در انتخاب آن دقت کافی به کار رفته که خوش رنگ و ظریف و چسبان باشد. خانم خوش پسند خود یکی از این نمونه ها داشت و به من نشان داد و به خواهش خودش چند بار در مقابل من آن ها را امتحان کرد
.
عزیزم !چقدر آرزو داشتم که آن را برای اولین بار که استفاده می کنی در مقابل خودم باشد، ولی یقین دارم تا دیدار آینده دست های فراوانی آن را لمس خواهند کرد. درهر حال امیدوارم که هنگام پوشیدن و درآوردن آن ،مرا به خاطر داشته باشی!
.
.
البته اندازه واقعی آن را به خوبی نمی دانستم لیکن مطمئن هستم که هیچ کس بهتر از خودم به اندازه تقریبی آن واقف نیست. ضمناً اگر هم تنگ و چسبان باشد بهتر است چون پس از چند بار استفاده گشاد و به اندازه خواهد شد!

عزیزم !خواهش می کنم شب جمعه آینده آن را در مهمانی خانه عموجان بپوشی تا زیبایی ان را به چشم خود ببینم!

ضمناً لازم می دانم این نکته را هم به عرض برسانم به عقیده من بهتر است برخلاف سابق که به هرجا می رسیدی، فوراً آن را در می آوردی! چنین کاری را تکرار نکنی، زیرا تکرار این عمل آن را گشاد خواهد کرد و ممکن است در مجالس مهمانی، بر اثر گشاد شدن بیافتد و موجب شرمندگی تو بشود.
.
در خاتمه امیدوارم با قبول این هدیه ناقابل که با کمال ادب تقدیم می شود این افتخار را داشته باشم با قلب پر از ارادت چند بوسه آب دار بر آن نثار نمایم.
.
با تقدیم احترام – نامزدت
.
.
.
دو روز بعد ،نامه ای با بسته به دستم رسید که در آن، حلقه نامزدی را پس فرستاده و نوشته بود : و
خدا رحم کرد که با کمال ادب تقدیم کرده بودی اگر بی ادبی بود ،چه می شد؟ بهتر است آقای با ادب ،مرا به فراموشی بسپاری!
.
.
داستان دستکش از کتاب کشکول خنده نوشته اصغر میرخدیوی

Читать полностью…

آینه عیب نما

محمود افغان از قندهار تا اصفهان قسمت دوم
محمود افغان مدت 9 ماه با بی رحمی و قساوت تمام بر کرمان تسلط داشت و باید بر اثر شکستی که از جانب لطفعلی خان به او وارد آمده به قندهار فرار کرده باشد؛ زیرا برخی منابع علت فرار را به دلیل شورش در قندهار نیز ذکر کرده‌اند. محمود فردی زیرک و با هوش بود و برای فریب شاه سلطان حسین در سال 1132 تعدادی از رؤسای ابدالی را که به اسارت درآورده بود به نشانه‌ی حُسن نیت و وفاداری خود به اصفهان فرستاد. در ریا کاری محمود شکی وجود نداشت؛ زیرا وی عموی خود را به بهانه‌ی این که خواهان مدارا با شاه سلطان حسین است و بر خلاف نظر پدرش می‌باشد، به قتل رساند. با این حال پادشاه از روی سادگی و یا تسلیم نظر دیگران متوجه این خدعه نگردید و حاکمیت وی را با اعطای لقب حسینقلی خان (غلام شاه سلطان حسین) و صوفی صافی ضمیر و ارسال خلعت و اسب و شمشیر بر قندهار به رسمیت شناخت. لکهارت در توصیف این مراحل می‌نویسد: «محمود که چیزی از حیله و نیرنگ پدر نصیبش شده بود سر اسدالله و عده‌ای از متابعانش را از بدن جدا ساخته به نشانه انقیاد و فرمانبرداری نزد شاه سلطان حسین فرستاد. او بعد مدّعی شد که وی از لحاظ وفاداری نسبت به سریر سلطنت ایران مقدّم به جنگ با اسدالله شده است. شاه ساده دل همچون معمول فریب خورده و به وی خلعت بخشید و حکمرانی کل قندهار را به او سپرده و وی را حسینعلی خان ملقّب ساخت.»[2]
[۲] - انقراض سلسله صفویه و ایّام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص ۱۱۶

Читать полностью…

آینه عیب نما

اطرافیان شاه سلطان حسین قسمت دوم
محمّدهاشم آصف در جهت توجیه آن که شاه سلطان حسین در اواخر حکومت خود توسّط اطرافیان نالایق به فساد کشیده شده‌اند به نقش دیوان‌بیگی او در ایجاد نظم و انضباط اجتماعی اشاره می‌کند و می‌گوید: «آن سلطان جمشیدنشان را دیوا‌ن‌بیگی بود، صفی‌قلی‌خان نام و معظم‌الیه با کمال نظم و نسق و رتق و فتق و امانت و دیانت و کیاست و فراست و در ریاست با حسن سیاست، متوجّه امور سلطانی و متصّدی مهمّات جهان‌بانی آن افتخار ملوک بود و یک خیمه از پوست متمرّدین و سارقین و ظالمین در ریاست به حسن سیاست مهیّا نموده بود و تا بیست و پنج سال آیین پادشاهی و قواعد اسلام‌پناهی و قوانین جهان‌بانی و رسوم خاقانی آن خاقان اعظم برجا بود و به هیچ وجه من‌الوجوه عیب و منقصتی در امور سلطانی و اوضاع جهان‌بانیش نبود.
 چون بیست و پنج سال از مدّت سلطنت آن فخرالسّلاطین گذشت و صفی‌قلی‌خان مذکور تصدّق آن قبله‌ی عالم گردید و مرغ روحش به آشیانه‌ی قدس پرواز کرد و آن چند عالم فاضل مذکور که حامی و حافظ ملک و ملّت بودند، به عالم قدس ارتحال نموده بودند؛ پس زهّاد بی‌معرفت و خرصالحانِ بی‌کیاست به تدریج در مزاج لطیفش رسوخ نمودند و وی را از جاده جهان‌بانی و شاهراه خاقانی بیرون و در طریق معوجِ گمراهی، وی را داخل و به افسانه‌های باطل، بی‌حاصل، او را مغرور و مفتون نمودند و بازار سیاستش را بی‌رونق و ریاستش را ضایع مطلق کردند. امور خرصالحی و زاهدی چنان بالا گرفت و امور عقلیه و کارهای موافق حکمت و تدبیر در امور، نیست و نابود گردید. دیباچه‌ی بعضی از مؤلّفات جناب علّامه‌العلمایی آخوند ملّامحمّدباقر، شیخ‌الاسلام، شهیر به مجلسی را چون سلطان جمشیدنشان و اتباعش خواندند که آن جنّت آرامگاهی به دلایل و براهین آیات قرآنی حکم‌های صریح نموده که سلسله جلیله‌ی ملوک صفویه نسلاً بعد نسل، بی‌شک به ظهور جناب قائم آل محمّد خواهد رسید. از این احکام، قوی‌دل شدند و تکیه بر این قول نمودند و سررشته مملکت مداری را از دست رها نمودند و گوهر گرانبهای لایتم‌الرّیاسة الاّ به حسن‌السّیاستة را که از درج مقالِ معجز بیان حضرت امام به حقّ، ناطق صادق بیرون آمده، از کف دادند و طرق متعدّده‌ی فتنه و سُبُل معدوده‌ی فساد و ابواب افراط و تفریط در امور و ظلم به صورت عدل بر روی جهانیان گشادند و در میان هرج و مرج زیاده از حدّ تقریر و تحریر روی داد، چنان که شیخ سعدی گفتند:
استاد و معلّم چو بود کم آزار                   خرسک بازند کودکان در بازار
در دستگاه، از بی‌تمیزی و عدم حساب و احتساب، چنان افراط و تفریطی در امور لشکرآرایی و رعیّت‌پروری روی داد که از تهی‌دستی غلامان خاصّه‌ی سرکار فیض‌آثار و عمله‌جات دیوان عظمت‌مدارِ پادشاهی، همه کفش ساغری به پا و بی‌شلوار و تنبان بوده‌اند و زانو بر بالا نمی‌توانستند، نشست که اسافل اعضایشان پیدا می‌شده و اسباب و آلات حربشان، اکثری به رهن و گرو و یا شکسته و از کار افتاده بود. از تأثیر سپهر آبنوسی، آخرالامر دولتش چنان به مغلوبیّت و مقهوریّت و مخذولیّت و منکوبیّت و افتضاح انجامید که ذکر آن‌ها باعث کلال و ملال و غمّ و همّ شنوندگان خواهد شد.»[2]

[2] - صص- 95 تا 98- رستم‌اتّواریخ- محمدهاشم آصف(رستم‌الحکما)- به کوشش محمّد مشیری- 1352
3- آینه عیب‌نما، نگاهی به دوران افشاریه و زندیه، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1397، ص 71 

Читать полностью…

آینه عیب نما

🔺2500سال پیش، کارگر سنگ‌کار در حال نصب سنگ‌های راه‌پله تخت‌جمشید است که ناگهان با یک ضربه اشتباه چکش، سنگ ترک می‌خورد و سرباز حکاکی شده، نیزه‌اش آسیب می‌بیند.

🔹راهکار سنگ‌کار بدبخت در 2500 سال پیش چی بود؟


#کتابخانه_تاریخی_پیام‌مهر🔻
@PayamMehr_H_L
#خوانش_گات‌ها🔻
@GATAZARTOSHTs
#کنفرانس‌های_پیام‌مهر🔻
@payammehrzartoshts
#تاریخ_ایران🔻
@Per_History400
🔥
🏆
🆔
@payammehrzartosht

Читать полностью…

آینه عیب نما

خیانتکاران محاصره اصفهان در زمان شاه سلطان حسین قسمت سوم
توصیف آن مثال تنها نمونه‌ای از اقدامات شایسته‌ی رمّالان و منجّمان و برخی خوانین خائن بود که مجالس شاهانه را برای محمود افغان گستردند. در هنگام اخذ آن تصمیم‌های قاطعانه و تاریخی تنها منافع شخصی و سیر در خرافات مطرح بوده و اصلاً سخنی از منافع ملی و وضع زندگی مردم مظلوم در میان نیست. در ساده لوحی پادشاه شکی نیست، ولی همه بر این نکته اذعان دارند که وی شخصی مستبد و خودخواه نبوده و نظر دیگران را اجرا می‌کرده است. در جایی ثبت نگردیده که وی چون اجدادش در بی رحمی و قتل مهارت داشته باشد و حتی روایت شده که از کشتن پرنده‌ای پرهیز داشته است، بنابراین سهم این قبیل افراد را در انحراف فکری پادشاه و انقراض دولت صفویه باید محفوظ نگه داشت. لکهارت با اشاره به قسمتی از تنش‌های سیاسی زمان محاصره اصفهان می‌نویسد: «قصور پی در پی فرمانده عالی ایران در استفاده از قوای عظیمی که تحت اختیار داشت و تعلّل وی در کسب پیروزی‌هایی نظیر آن چه به دست آمده بود موجب خشم و نارضایتی در شهر شد. صفی میرزا شاهزاده‌ی جوان از زمره کسانی بود که یک چنین احساساتی در ضمیر داشت. او هرچند اسماً دارای مقامی شامخ و اختیاراتی وسیع بوده، امّا همچون برادر بزرگش پی برده بود که راه از هر طرف به سوی وی به دست والی عربستان و ملّا باشی و حکیم باشی مسدود بود. سه روز بعد از جنگ شهرستان که شاهزاده پدر را مورد اعتراض قرار داد ماده غلیظ‌‌ تر شد. او گفته بود مادام که اختیار مطلق به وی داده نشود از سلطنت چشم خواهد پوشید و دیگر به اسمی بی مسمّی اکتفا نکرده، گوشه‌ی عزلت را در حرم مرجّع خواهد شمرد. شاه سلطان حسین که طبق معمول زیر نفوذ بد اندیشان قرار داشت و شاهزاده هم کمر مخالفت آنان را با شجاعت و قدرت و ابتکار عمل بسته بود فوراً وی را به بهانه عارضه‌ی کسالت به حرم باز گردانیدند. در همین روز 26 مارس شاه پسر سوم خود تهماسب میرزا را که در آن موقع 18 ساله بود به جای او منصوب کرد. نتیجه‌ی این گام بنا بر رقم تقدیر چنین بود که برای آن دودمان و مملکت عواقبی شوم به بار آید. تهماسب بر خلاف دو برادر بزرگتر خود منفصت‌های پدر یعنی بیکارگی و عیّاشی را عیناً واجد بود و به آسانی تحت تأثیر قرار می‌گرفت. او اگر در کاری قصد انشاء داشت که چنین امر از زمره‌ی نوادر بود، پیوسته راه خطا را می‌گزید. انتخاب وی به همین دلایل ملایم طبع محمّد حسین و همقطارانش قرار داشت، چه آنان او را آلتی بیش در دست خود نمی‌شناختند. نا رضایتی عمومی که بی شک سرنوشت صفی میرزا موجب تشدید آن گردید به آن جا منجر شد که در 2 آوریل برای خلع شاه سلطان حسین به نفع عباس میرزا برادر نیرومندش سعی باطلی صورت پذیرد. در این موقع فراریان دهات اطراف برابر خانه‌های محمّد حسین و رحیم خان دست به تظاهر گذاشته با شکستن درها فریاد برآوردند که این دو را باید از لحاظ کلیّه مصائب جاری ایران گناهکار شناخت. با این همه قوای شاه موفّق به اعاده‌ی نظم شد. انسان متحیّر است که اگر عباس میرزا به تخت می‌نشست عاقبت کار به کجا می‌انجامید.»[4]
[۴] - انقراض سلسله صفویه و ایّام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص ۱۸۵‌‌

Читать полностью…

آینه عیب نما

خیانتکاران محاصره اصفهان در زمان شاه سلطان حسین قسمت اول
همان گونه که اشاره گردید محمود افغان با حمایت جمعی از اقوام ستمدیده در نبرد گلناباد بر نیروهای نمایشی شاه سلطان حسین پیروز شدند و بعد از محاصره اصفهان و حوادث حزن انگیز آن پایان سلسله صفوی در تاریخ ثبت شد. در اکثر منابع تاریخی از تأثیر عملکرد شاه سلطان حسین و بی کفایتی او در ایجاد و گسترش نا امنی و فساد و تفرقه در کشور سخن‌ها گفته‌اند ولی در سیر تحول و تحقّق این وقایع تنها شخص سلطان حسین مقصر نبوده و نقش عوامل پشت پرده را باید ده‌ها برابر پادشاه بی لیاقت دانست. آن چه که مسلم است نبرد گلناباد و محاصره‌ی اصفهان به یک باره انجام نگرفته و پادشاه و درباریانش از وقوع آن آگاهی کامل داشته‌اند. در جریان این حوادث زنجیروار آن چه که باعث حیرت و تعجب است اعمال درباریان می‌باشد که به جای مقابله‌ی منطقی و عقلی همواره بر آتش اختلافات و خرافات افروخته‌اند، چیست؟ رفتار آن اشخاص مشاغل کلیدی به نحوی است که گویا مأموران دشمن در کاخ بوده و باید در خدمت محمود افغان و سپاهیانش عمل کنند و مشابه آن اعمال را در سقوط هیچ سلسله از تاریخ ایران نمی‌توان یافت. از بین افرادی که در این رابطه نقش مؤثر داشته‌اند تنها به نام دو نفر محمّد حسین تبریزی ملّا باشی و رحیم خان حکیم باشی اکتفا می‌گردد که مردم آن عصر نیز به خوبی وجود مخربشان را تشخیص داده و خواهان برکناری آنان شده بودند که در نهایت صدایشان خاموش گردید. رفتار این گونه اشخاص را به دو بخش قبل و بعد از محاصره‌ی اصفهان می‌توان تقسیم کرد. از اقدامات قبل از محاصره به چگونگی حذف لطفعلی خان و اعتمادالسلطنه می‌توان اشاره کرد. لطفعلی خان از کرمان و فتحعلی خان داغستانی از اصفهان خواهان مبارزه با محمود بودند که به جرم خیانت و سنّی بودن توسط عوامل داخلی نابود شدند. لکهارت در این رابطه می‌نویسد: «نقشه‌ی فتحعلی خان راجع به عزیمت دسته جمعی دربار به خراسان برای نظارت در عملیات علیه یاغیان افغانی با مخالفت شدید سایر وزیران بالاخص محمّد حسین ملّا باشی و رحیم خان حکیم باشی دشمنان خاص وی مواجه شد. محمّد حسین که به حدّ اعلی تنگ مشربی و تعصّب در عقیده را از محمّد باقر مجلسی جدّ مشهور و سلف خود ارث برده بود از فتحعلی خان داغستانی بالاخص از آن روی که وی اهل تسنّن بود، تنفّر داشت. علاوه بر این فتحعلی خان به یکی از خانواده‌های معتبر لزگی تعلّق داشت. حقیقتی که دشمنان وی از آن استفاده کامل برده و مدّعی شدند که او با سران یاغی لزگی هم پیمان می‌باشد. بالاتر از همه در صف دشمنان وی اعیان و ملّاکینی قرار داشتند که برادرزاده‌اش لطف علی خان لشکریان خود را در املاک ایشان واقع در فارس سکنی داده بود. فتحعلی خان در سایه‌ی این مخالفت نتوانست شاه را وادار به ترک قزوین کند.»[1]
[1] - انقراض سلسله صفویه و ایّام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص 134

Читать полностью…

آینه عیب نما

نقش بلوچ‌ها در سپاه محمود افغان قسمت اول
 
بررسی و تحقیق و قضاوت کردن یک رویداد تاریخی کاری بس مشکل است و تنها با مطالعات عمیق می‌توان تا حدودی به آمال و احساسات مردم آن زمان نزدیک شد. به یقیق می‌توان گفت که طغیان و شورش مردم در هر مقطع از تاریخ بی دلیل نبوده و اغلب وقایع نگاران بوده‌اند که ماهیّت آن را به انحراف کشانیده و سرکوب‌های وحشیانه را جزو افتخارات پادشاهان زمان شمرده‌اند. البته قابل ذکر است که این نوع دیدگاه هنوز هم ادامه دارد و پاسخی بر این نکته نمی‌توان یافت که چرا جایگاهی برای بیان عقاید مردم وجود ندارد و به هنگام ابراز نارضایتی‌ها دوستان دیروز تبدیل به دشمن شده و باید به فجیع‌ترین شکل به کشتار آنان پرداخت. بنابراین قیام بلوچ‌‌ها و افغان‌ها و دیگر اقوام و همچنین نارضایتی زردشتیان در زمان صفویه و حمایتشان از محمود امری توجیه پذیر خواهد بود. در مقابل کنکاش و جستجوی علت هر قیام و شورش باید به عملکرد حاکمانی نگریست که زمینه ساز چنین حوادثی بوده‌اند و اگر تحمیل عقاید اختلاف برانگیز حاکمان نمی‌بود توده‌های مردم هیچ مشکلی با هم نداشتند. درست است که سقوط سلسله صفویه در تاریخ به نام محمود افغان ثبت شده و این پیروزی را با حمایت بلوچ‌ها و اقوام دیگر به دست آورده است ولی چگونگی علل بروز آن بسیار مهمتر از وقوع حادثه می‌باشد. کروسینسکی به نقل از عبدالله آقا ایشیک باشی محمود درباره نیروهای محمود افغان می‌نویسد «در هنگام محاصره اصفهان، افاغنه‌ی کار دیده، چهارده هزار افغان حصاری و هشت هزار سپاه از بلوچ داشتیم و باقی از کعب و هندوستانی بودند.»[1]
[1] - سفرنامه کروسینسکی، ترجمه عبدالرّزاق دنبلی (مفتون)، با مقدمه و تصحیح و حواشی دکتر مریم میر احمدی، انتشارات توس، چاپ اول، 1363، ص 81

Читать полностью…

آینه عیب نما

گرگین خان و مقدمات شورش افاغنه بر علیه صفویان قسمت چهارم
در هر صورت میرویس نامی به اصفهان آمده و بر اثر تعالیم و رهبری وی شخص گرگین خان و جمعی از سپاهیانش به قتل می‌رسند. در این جا پرسشی مطرح می‌گردد که گرگین خان کیست که همه بر شدّت عمل و جنایات وی در قندهار تأکید دارند. گرگین خان یا گیورگی یازدهم از سرداران صفوی و حاکم ایالت کارتلی بود که در سال 1688 میلادی و در زمان شاه سلیمان به دلیل شکایات متعدد مردم از مقام خود خلع گردید. در سال 1698 عده‌ای از بلوچ‌ها طغیان کرده و به کرمان و یزد و بندرعباس حمله کردند، در نتیجه شاه سلطان حسین با اعطای لقب شاه نواز خان وی را برای دفع بلوچ‌ها فرستاد. او تا سال 1704 در کرمان ماند و ده سال بعد برای دفع شورش افغان‌های غلزایی مأمور حکومت شهر استراتژیک قندهار گردید. در این زمان است که با جنایات و حماقت خود باعث رشد و ترقی و تحریک بیشتر میرویس شد. میرمحمّد سعید مشیزی در تألیف خود راجع تخلیه عقده‌های روانی گرگین خان و علت روانه شدن میرویس به اصفهان می‌نویسد: « وقتی گرگین خان گرجی را به حکومت قندهار فرستاده‌اند، چنان بود که او گویی می‌خواهد همه عقده‌های جنسی را که طی صد سال هجوم قزلبا‌ش‌ها بر دختران و پسران گرجی وارد شده بود یک جا در افغانستان تلافی کند. این بود که گرگین خان بیگلربیگی قندهار بنای بی حسابی گذاشته، اموال و اسباب رعایا را به عنف و تعدّی تصرّف می‌کرد و هر جا دختری مقبول بود جبراً آن را کشیده می‌گرفت. روزی به او رساندند که برادر میرویس افغان را که از اشراف و اعیان افاغنه‌ی قندهار بود دختری است که در خوبی عدیل و نظیر ندارد. آن نادان مغرور جمعی را فرستاد که آن دختر را روانه نمایند. میرویس در دادن دختر به او امتناع نمود و با پیشکش‌های لایق روانه درگاه آسمان جا، شاه سلطان حسین گردید که عرض مطالب خود نماید. چون وارد دارالسلطنه اصفهان شد شش ماه در اردوی معلّی به سر برد، کسی به عرض آن بیچاره نرسید. لاعلاج روانه‌ی کعبه معظمّه شده و در مراجعت از سفر بیت‌الله از راه بندر وارد مقصد گردید. در حالی که فتوای اباحتِ خون قزلباش‌ها را به مُهر روحانیون مکّه و مدینه در بغل داشت. پس جای پای زن را هم در واقعه‌ی اصفهان نباید فراموش کرد.»[7]
[7] - تذکره صفویه، کرمان، تألیف میرمحمّد سعید مشیزی (بردسیری)، مقدمه و تصحیح محمّد ابراهیم باستانی پاریزی، تهران، نشر علم، چاپ اول، 1369، ص 84

Читать полностью…

آینه عیب نما

گرگین خان و مقدمات شورش افاغنه بر علیه صفویان قسمت دوم
کسانی که از اوضاع سیاسی آن زمان گزارشی نوشته‌اند، سقوط قریب‌الوقوع حکومت را پیش‌بینی کرده بودند. از جمله سفرای خارجی و همچنین نادر که به جهتی به اصفهان مسافرت کرده بود، این آشفتگی را احساس نموده و در سرلوحه‌ی‌ برنامه‌ و گزارش‌های خود قرار داده بودند. ولینسکی که در رأس یک هیأت بازرگانی وارد اصفهان شده بود در گزارش خود می‌نویسد: «.....ایران به سرعت در سراشیبی سقوط است و هرگاه پادشاه دیگری به جای شاه سلطان حسین زمام امور را به دست نگیرد، اضمحلال ایران مسلّم خواهد بود.»[3] در پیدایش و علّت این اوضاع و احوال هرچند مورّخانی مانند رستم‌الحکما اطرافیان شاه را مقصّر اصلی قلمداد کرده‌اند ولی هیچ کس به اندازه خود پادشاه ضعیف‌الاراده و فاسد نمی‌تواند نقش اصلی را ایفا کرده باشد. در چنین وضعی حکومت صفوی، نه در اثر لیاقت و شایستگی محمود افغان، بلکه تنها به دلیل بی‌نظمی و عدم انسجام رهبری سقوط کرده است. در این ایّام شاه سلطان حسین در فرح‌آباد اصفهان از بهترین‌ لذّت‌ها استفاده می‌برد و با زیباترین زنان که از نواحی مختلف فرستاده شده بودند، سرگرم بود و تحت تأثیر شراب به نقشه‌ریزی برای بهبود باغ‌ها و اماکن دلپسند خود می‌پرداخت. بر اثر این عوامل، سقوط اصفهان در حالتی اتّفاق افتاد که نمونه‌ی آن را در هیچ دوره‌ای از تاریخ ایران نمی‌توان شاهد بود زیرا سقوط آن سلسله‌ها اغلب در طی نبردهای طولانی مدّت انجام گرفته بود،  نه آن که سقوط یک سلسله‌ای مانند صفویه بر اثر حمله‌ی تعدادی کم انجام گیرد و از هیچ ناحیه‌ی دیگر هم به آن‌ها امدادی نرسد؟! سقوط پایتخت صفوی همانند سقوط حکومت‌های امروزی است که در اثر کودتایی انجام گرفته باشد. حداقل یک کودتا ممکن است از پشتیبانی و حمایتی قوی برخوردار باشد، امّا محمود افغان بدون پشتوانه و با نیروهای کم شاه سلطان حسین را شکست داد. در مورد آن که چه عواملی باعث نا رضایتی اقوام افغانی در شهرهای قندهار و هرات گردید وجه تمایزی با دیگر نقاط ایران وجود ندارد. آن چه که شورش و طغیان این منطقه را با دیگر نواحی مجزّا ساخته، حرکت مستقیم آنان با جمعی دیگر از ستمدیدگان به سمت پایتخت صفویان است و علت اصلی را باید در عقاید و کسب اطلاعات میرویس از درباریان فاسد اصفهان جستجو کرد. در رابطه با علت حرکت میرویس و ابلاغ پیام اعتراض به شاه سلطان حسین روایات متفاوتی وجود دارد. مؤلف رستم‌التواریخ نام فردی را که برای ابلاغ نارضایتی افاغنه به اصفهان رفته بود حاجی امیرخان ذکر می‌کند و روایت شده هنگامی که حاجی امیرخان به اصفهان رسید، اطرافیان پادشاه تمام اموالش را به رشوه از او گرفتند ولی حاجتش را برآورده نساختند. حاجی از روی درماندگی و با حیرت مدّتی را در فرح‌آباد به کار بنّایی می‌پردازد تا این که روزی شاه سلطان حسین را ملاقات می‌کند و ماجرای حوادث را بازگو می‌کند. شاه سلطان حسین به وزیراعظم خود می‌گوید که چرا گرگین‌خان را بدانجا فرستاده‌ای و در نهایت وزیر اعظم نامه‌ای عتاب‌آمیز جهت بازگشت گرگین‌خان می‌نویسد. محمّد هاشم آصف در این باره می‌نویسد: «سلطان جمشیدنشان، حاجی امیرخان را بسیار نوازش فرمودند و خطاب نمود که او را مهمانی کنید و با اعزاز و اکرام او را دلجوئی نمائید و فرمود او را خلعتی گرانمایه سراپا پوشانیدند و بعد از احسان و انعام بسیار فرمود او را مقضی‌المرام روانه نمایند. وزیر اعظم، حاجی امیرخان را به خانه‌ی خود برده و در خلوت او را به اقسام گوناگون آزار کردند و فرمانِ پادشاهی را در دهانش تپاندند و بر سرش زدند تا آن که فرمان را خورد و حکم کرد تا چند نفر از ملازمانش او را گادند و او را دشنام بسیار داد و ناسزای بی‌شمار به شاهِ جهان‌بان، ولی‌نعمت ایران بی ادبی نمود از روی نمک به حرامی.» [4] 
[3] - نادرشاه، محمّد احمد پناهی (پناهی سمنانی)، 1382 ، ص60
[4] - رستم‌التّواریخ، محمّد هاشم آصف (رستم‌الحکما)، به اهتمام محمّد مشیری، 1352

Читать полностью…

آینه عیب نما

 گذری بر زندگی فتحعلی خان داغستانی در اواخر حکومت شاه سلطان حسین قسمت پنجم
با شنیدن این‌ها سلطان حسین دستور جلب وزیر اعظم را صادر کرد. بنا بر شایعات فتحعلی خان پیش از دستگیری‌اش کاروان بزرگی از اموالش را به هندوستان فرستاده بود. احتمال می‌رود او را شکنجه کرده باشند تا چند و چون ثروت هنگفتش را از او دربیاورند. سرانجام چشمانش را به خنجر درآوردند. بخشی از دارایی‌های او را برای خزانه شاه مصادره کردند و بقیّه را بین مردم بخش کردند. فتحعلی خان پس از آن که چشمانش را از دست داد و در مورد اتهامات وارده به او مجرم شناخته شد عزل گردید و جای او را محمّد قلی خان شاملو گرفت که پسر محمّد مؤمن خان وزیر اعظم اسبق بود. شیخ علی خان پسر شاه قلی خان و نوه‌ی شیخ علی خان زنگنه که امیر شکار باشی بود قورچی باشی شد. و مقام قبلی او را به احمد آغای خواجه دادند. فردای روزی که وزیر اعظم را کور کردند اثری از 3000 سرباز کردی که بنا بود رهسپار اصفهان باشند به چشم نیامد. شاه مشکوک شد که مبادا نیرنگی در کار بوده است و فرمان داد محاکمه برای کشف حقیقت برگزار کنند. فتحعلی خان جانانه از خود دفاع کرد و همه‌ی اتهامات وطن فروشی، خویشاوندگماری و اختلاس کلان را یک به یک رد کرد و همه را نا معقول و نا درست نشان داد. شاه از کرده‌ی خود پشیمان شد و دستور داد وزیر اعظم را به ارگ شیراز ببرند و حاکم با او محترمانه رفتار کند؛ امّا به جای مجازات عاملان خیانت به فتح علی خان ترجیح داد کل ماجرا را مسکوت بگذارند و عذرخواهی آن‌ها را بپذیرد. همه‌ی گناهکاران به سر کار خود برگشتند، ولی بی گناهانی که برکنار شده بودند دیگر مشاغلشان را به دست نیاوردند.»[3]

[3] - ایران در بحران زوال صفویه و سقوط اصفهان، رودی مَتی، ترجمه حسن افشار، چاپ سوم، 1397، گزیده‌ای از صفحات 211 تا 218
4- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 941

Читать полностью…

آینه عیب نما

گذری بر زندگی فتحعلی خان داغستانی در اواخر حکمت شاه سلطان حسین قسمت سوم
طبق رسوم، قدرت فتحعلی خان بر شبکه‌ی گسترده‌ای از پیوندهای خانوادگی مبتنی بود و مؤیّد این نظر ما که غلامان وارداتی نیز برای بقای سیاسی خود مانند نخبگان ایلیاتی به روابط خویشاوندی متکی بودند اصلان خان برادر فتحعلی خان که از سال 9- 1708 حکومت استرآباد را در اختیار داشت احتمالاً تا زمانی که فتحعلی خان وزیر اعظم بود بر سر کار ماند. همین طور پسر اصلان خان، محمّد خان که در 1708 وزیر هرات شد. لطفعلی خان که بعدها سردار مهمی شد یکی از خیل برادرزاده‌های او و باجناق او بود. یک دختر فتحعلی خان همسر رستم خانی شد که بین سال‌های 1717 و 1722 قوللر آقاسی بود و در 1717 حکومت کرمان را هم از آن خود کرد. خویشاوند گماری، ایجاد شبکه‌ای از خویشان در مشاغل حسّاس یک شرط ضروری؛ ولی نا کافی برای ترقّی شخص و بقای سیاسی او بود. رابطه‌ی حسنه با فرمانروا بیشتر از آن ضرورت داشت، زیرا حتی شاهِ گوشه گیر نیز می‌توانست هر صاحب منصبی را با یک اشاره‌ی انگشت برکنار کند. به هر روی فتحعلی خان با شاه بهترین رابطه را داشت و تا آخرین لحظه در اواخر 1720 که از چشم شاه افتاد مورد اعتماد کامل وی بود. در توضیح این که چرا شاه با سوء استفاده‌ی آشکار فتحعلی خان از قدرتش را نادیده می‌گرفت. گاردان می‌گوید: سلطان حسین به قدری از درستکاری وزیر اعظمش مطمئن بود که هر اشاره‌ای بر خلاف آن را نشنیده می‌گرفت به حدّی که در افواه پیچید او شاه را جادو کرده است. این بی توجهی شاه اکنون که دو دهه‌ی تمام از حکومتش می‌گذشت از یک سو استمرار نا بالغی فکری او و از سوی دیگر توانمندی فراوان وزیر را نشان می‌داد. گاردان ادعا می‌کند فتحعلی خان در پنج سال وزارتش ثروتی اندوخت که هفت برابر دارایی خزانه‌ی دولت بود. این به جای خود، شواهد بسیاری حاکی است که فتحعلی خان با روش‌های ایجاد درآمدش نفرت شدیدی از خود پدید آورد. یکی از این روش‌ها دستکاری قیمت غلات در زمانی کمیابی بود. سفیر روسیه آرتمی وولینسکی با دلایل قابل قبول فتحعلی خان را در رسوایی احتکار گندم سال 1717/1129 دخیل می‌داند و او را بزرگترین سفته باز کشور می‌نامد. هر که حجره یا دکانی دارد قانوناً می‌تواند مواد خوراکی و نیز بهترین ابریشم زربفتی را که تولید می‌شود تهیه کند و بفروشد، ولی عملاً این اجناس را فقط اعتمادالدوله (فتحعلی خان) خرید و فروش می‌کند و دیگران باید آن‌ها را از او بخرند تا بفروشند. همین طور تنها کسی که اجازه دارد گندم برای فروش بخرد وزیر اعظم است و هر کس گندم می‌آورد باید به مأمور خریدهای او بفروشد و بعداً آن‌ها در شهر آن را می‌فروشند.

Читать полностью…

آینه عیب نما

گذری بر زندگی فتحعلی خان داغستانی در اواخر حکومت شاه سلطان حسین قسمت اول
هر که شد خام به صد شعبده خوابش کردند   هر که در خواب نشد خانه خرابش کردند
                                                فرخی یزدی

شرح حال فتحعلی داغستانی و لطفعلی خان که توسط رقبا و مخالفان وقت از صحنه‌ی سیاسی دربار شاه سلطان حذف گردیدند در پرده‌ای از ابهام است. فتحعلی خان پس از آن که به مقام وزیر اعظمی دست یافت در اولین اقدام خود بسیاری از مقامات قبلی را از کار برکنار ساخت و برای کنترل حساب کمپانی‌ها و اشخاص برنامه‌ی جدید تدارک دید. به طور طبیعی اقدامات وی در زمان شاه سلطان حسین و حکومت‌های مشابه آن عکس‌العمل مفسدان را برخواهد انگیخت. روایات متعددی موجود است که اقدامات وی را برای اهداف شخصی خودش دانسته‌اند، ولی برای اثبات مدّعیان اسنادی معتبر وجود ندارد و محقق آمریکایی به نام رودی مَتی نیز که در این زمینه تحقیقی انجام داده‌اند تنها به نقل قول و از کلمه‌ی شاید و اگر استفاده می‌کنند. از آن جا که اقدامات فتحعلی خان منافع افراد خارجی را نیز در معرض خطر قرار داده بود، بنابراین در صحّت و بی غرض بودن‌ گزارش آن‌ها نیز تردید وجود دارد و حتی احتمال توطئه‌ی آنان را در آشفتگی اواخر حکومت صفوی نباید نادیده گرفت.[1] پایان کار فتحعلی خان و برادرزاده‌اش لطفعلی خان توسط ملاباشی و حکیم باشی و به خصوص با اتّهام سنّی بودن رقم می‌خورد و با وجود تمام این مصایب در زندگی آتی او درمی‌یابیم که فردی چون لطفعلی خان حاضر به همکاری با محمود افغان نشد و راه خیانت در پیش نگرفت.
[1] - در صحت روایت افراد وابسته به دربار راجع به فتحعلی خان تردید وجود دارد و رسول جعفریان در صفحه 443 کتاب صفویه از ظهور تا زوال به نقل از شاعر مکافات نامه که خود نیز در همان زمان می‌زیسته و از درباریان منتقد بوده است؛ (البته برای دیگران شاید؛ زیرا در مدح شاه سلطان حسین کوتاهی نکرده است.) او در باره فتحعلی خان می‌گوید:
                        به غیر از وزیر فریبنده     کار                به صورت چو طاووس سیرت چو مار
                        فریبنده طناز     ساحر    سخن                که ابلیس  را  داد        بازی     به فن
                        ببرد آن همه   از جماد و  نبات                حریفان   بیچاره  را          کرد  مات
                        ز املاک و اسباب و نقد و عقار               ز خیل و     بغال و بعیر      و  حمار

Читать полностью…
Subscribe to a channel