ayeneeybnama | Unsorted

Telegram-канал ayeneeybnama - آینه عیب نما

136

ayeneeybnama

Subscribe to a channel

آینه عیب نما

توصیفی از جنون محمود افغان در اصفهان قسمت سوم
شیخ محمود در حالی که مرتّباً دعا می‌خواند و به دور امیر می‌چرخید با حرکات دست و دامنِ عبایش چیزهایی را از امیر دور می‌کرد. امیر محمود ساکت و صامت حرکات شیخ محمود را می‌دیدند. آب دهانش خشک شده و ضربان قلبش سریع گردیده بود. او هم بدون اختیار حرکات شیخ را آهسته آهسته انجام می‌داد. شیخ محمود اندک اندک از امیرمحمود دور شد و آن چه را که با دست‌ها و عبایش می‌راند به طرف در برد و مثل این که آن‌ها را خارج کند رفتار نموده، در را بست و برگشت. نفسی به راحت کشید و به مقابل امیر محمود آمد. امیر محمود پرسید: شیخ چه بود؟ چه کسانی را خارج کردی؟ شیخ محمود جواب داد. امیر را لشکریان اجنّه احاطه کرده بودند. آن‌ها را دور ساختم. امیر محمود به شنیدن کلمات لشکریان اجنّه ناراحت شد و پرسید، لشکریان اجنّه از من چه می‌خواهند؟ آن‌ها چرا به اینجا آمده‌اند؟ از جان من چه می‌خواهند؟ در حالی که دست به دامن شیخ محمود زده بود، گفت: پس آن‌ها را بیرون کردی؟ بده دستت را ببوسم. حس می‌کنم آن‌ها مرا ناراحت کرده‌اند. پس خنده‌ها و گریه‌های بی‌جای من در اثر دخالت آن‌ها است. کاری کن که دیگر برنگردند و مرا آزار ندهند. شیخ محمود که امیر محمود را کاملاً مهیّا و آماده می‌دیدید، گفت: بر عکس آن‌ها باید بیایند و به امیر خدمت کنند. آن‌ها باید به فرمان امیر درآیند و سر در قدمت گذارند. هرچه امیر اراده نماید، انجام خواهند داد. آن وقت است که عالمیان مجبورند از امیر تمکین نمایند. اگر پایه‌های تخت امیر بر دوش اجانین گذارده شود چین و ماچین، خطّه‌ی روم و یونان، روس و عثمان یکسره در زیر نگین امیر در می‌آیند. به فرمان امیر در یک لحظه تهماسب را کَت بسته اینجا خواهند آورد. کافی است آن چه را که مایل باشد، بخواهد و اراده کند تا به سرعت اجنّه انجام دهند. امیر محمود که چنان قدرتی را آرزو داشت به دست آورد، تا لااقل ایران را قبضه کند. از شنیدن گفته‌های شیخ محمود دهانش آب افتاده و مجذوب گردیده بود. شیخ محمود پرسید: آیا امیر بزرگوار حاضر هستند چنین مقامی را به دست آورند؟ این سؤال مثل این که از کسی که کور است بپرسند، آیا چشم می‌خواهی؟ امیر خنده‌ای کرد، گفت: مگر ممکن است اجانین را مسخّر کرد. شیخ محمود اظهار داشت. البتّه که می‌شود. امّا.... امیر محمود گفت: من حاضرم هر عملی که از آن مشکل‌تر نباشد انجام دهم تا این قدرت را به دست آورم. شیخ محمود اظهار داشت تصوّر نمی‌کنم. هرچند سهل است؛ ولی امیر، فکر نمی‌کنم بتوانند! امیر محمود کلام شیخ محمود را قطع کرد و گفت: با کمال میل حاضرم برای انجام هرکاری ولو این که دشوار باشد، حاضرم. تو که مرا می‌شناسی. تو می‌دانی وقتی که من تصمیمی بگیرم، انجام می‌دهم. فکر کن، شیخ عزیز اگر من دارای این قدرت بشوم اگر لشکر اجنّه در اختیار من باشد چه خواهم کرد؟ شیخ محمود اظهار داشت قدرت حضرت سلیمانی را به دست خواهی آورد. وقتی که اجانین را مسخّر کردی قدرت دیوها را به چنگ خواهی آورد و دنیا به کامت خواهد شد.

Читать полностью…

آینه عیب نما

توصیفی از جنون محمود افغان در اصفهان قسمت اول
محمود افغان پس از تصرّف اصفهان با مقاومت بعضی از شهرها روبه‌رو شد. در جهت تلافی و عدم سرایت این واکنش‌ها تصمیم به یک سری قتل عام در اصفهان گرفت که در پی آن تعداد زیادی از مردم و امرا و شاهزادگان صفوی به قتل رسیدند. اکثر روایات اشاره بدین نکته دارند که این قتل عام‌‌ها عامل اصلی تغییر رفتار و مبتلا شدن محمود به جنون بوده است. با توجّه به این اختلاف نظرها و این که محمود دیوانه بوده و یا دیگران او را به دیوانگی کشانده‌اند دکتر محمّد حسین میمندی‌ نژاد عامل آن را شکست محمود در مقابل بختیاری‌ها ذکر می‌کند و با توصیفی مفصّل از شرح حال وی و دیوانگی‌اش می‌نویسد: «این دو شکست قوای روحی محمود را که همیشه در زندگی فاتح بود، درهم شکست. تعادل قوای فکریش از بین رفت و حرکاتی شبیه به دیوانگان در او مشاهده گردید. امیر محمود قاه قاه می‌خندید. بدون علّت و سببی خشمگین می‌شد، می‌گریست و مغموم می‌شد و در عین حال که گریه می‌کرد، یک مرتبه قهقهه خنده سر می‌داد. اطرافیان محمود روزهای اوّل در خنده و گریه، در غم و غصّه‌ی امیر شریک می‌شدند. وقتی که می‌خندید برای خوش‌آمدنش می‌خندیدند. همین که به گریه می‌افتاد و مغموم می‌شد، قیافه متأثّر و مغمومی به خود می‌گرفتند تا مورد غضب امیر قرار نگیرند.

Читать полностью…

آینه عیب نما

اولین اقدامات محمود افغان در اصفهان قسمت هفتم
امان الله در اواخر 1723 که متوجّه نقص عهد در باب تقسیم سلطنت از طرف محمود شد ناگهان اصفهان را به ظاهر به قصد قندهار ترک گفت و افسر پادشاهی را نیز با خود برد. او پس از ترک اصفهان از قرار به عزم الحاق به تهماسب عنان به جانب شمال برتافت. محمود پس از وقوف بر این واقعه طوری به وحشت افتاد که خود در پی امان الله شتافت و پس از گفت و شنود بسیار وی را راضی به بازگشت به پایتخت ساخت امّا با وجود حصول سازش میان آن دو خللی در ارکان مودّت آنان باقی ماند و از آن پس اعتماد و اطمینان از میان ایشان رخت بربست. محمود که در طی نبردهای یزد و نواحی دیگر به قدر و منزلت اشرف نزد لشکریانش پی برده بود بر خلاف رضای باطن کس به دنبال وی فرستاد و بدین سان با ورود اشرف به اصفهان محمود از دو افغانی عالی مقام، یعنی اشرف و امان الله متنفّر و اندیشناک بود و آن دو نیز به نوبه‌ی خود نسبت به وی سرِ کین داشتند. نگرانی‌های خاطر آن چنان بر محمود چیره گردید که وی نسبت به کلیّه اطرافیان خاصه اشرف بدگمان شد. با آن که او هنگام ورود پسر عموی خود به ظاهر اظهار تحیّت صمیمانه به وی نمود امّا فوراً از بیم آن که مبادا اشرف در رأس سربازان ناراضی قرار گرفته و علیه وی قیامی صورت دهد، مصلحت در آن دید که وی را در قصر سلطنتی محبوس سازد.
ایرانیان یک روز که هیجان سودا بر محمود غالب شده و یأس سراپای وجودش را مسخّر کرده بود به وی شاید خالی از سوء نیّت خبر دادند که صفی میرزا دومیّن پسر شاه مخلوع از چنگ مستحفظین خود گریخته و به بختیاری رفته است. او بدون تعمّق در صحّت و سقم این خبر ( که یقیناً بی اساس بود ) آناً به حال جنون افتاد و به قتل کلیّه شاهزادگان محبوس صفویه جز شخص سلطان حسین مصمّم گردید. این تصمیم وحشتناک بعد از ظهر 7 یا 8 فوریه سال 1725 به موقع عمل قرار گرفت. محمود دستور داد کلیّه‌ی شاهزادگان به یکی از حیاط‌های قصر برده شوند و دست‌های آنان در آن جا با کمربندهای خودشان به پشت بسته شود. بعد او و دو تن از یارانش آنان را با شمشیرهای خود قطعه قطعه ساختند. همین که وارد حیاط شد دو شاهزاده‌ی خرد سالی که باقی مانده بودند به آغوش پدر پناه بردند. محمود با شمشیر آخته به قصد فرود آوردن ضربه‌ای در پی آنان دوید. او که نزدیک گردید سلطان حسین برای دفع ضربه وی و حفظ اطفال خویش دستش را حائل کرد؛ ولی خود مجروح شد. مشاهده‌ی خون شاه مخلوع اندکی از شعور ناچیز محمود را به جا آورد و او دیگر از خونریزی دست کشید. تعداد شاهزادگان مقتول در این واقعه‌ی هولناک را نمی‌توان به طور قطع و یقین معیّن نمود. چه مآخذ مختلف میزان آن از 18 تا 180 ضبط کرده‌اند. رحیم خان، حکیم باشیِ شاه مخلوع به اعتبار قولِ شرکت هند شرقی انگلیس جزو مقتولین این واقعه بود. یقیناً هیچ کس از قتل وی دریغ نخورد.

Читать полностью…

آینه عیب نما

اولین اقدامات محمود افغان در اصفهان قسمت پنجم
محمود به منظور جلوگیری از وقوع چنین حادثه‌ای بر آن شد که بر دل‌ها رعب و وحشت افکند. پس او عصر همان روز وزیران و اعیان را به بهانه‌ی مشاوره درباره‌ی صلح با تهماسب احضار نمود. آنان خالی از هر گونه ظن و گمان مسؤول وی را اجابت گفته، بالنّتیجه جز محمّد قلی خان اعتمادالدوله جملگی به قتل رسیدند.[5] 


[5] - مؤلف بصیرت نامه در صفحه 101 در مورد قتل قزلباشان توسط محمود می‌نویسد «اهالی اصفهان هر که بود از استماع این حکایت جانگداز قطع طمع از حیات خود نموده، دانستند که برای خلق بعد از این از افغان اطمینان نخواهد بود. همان دم محمود قاعده‌ی ضیافت پیش گرفته، بقیة‌السیف والقحط را از رجال و اعیان و اهل منصب و کار از پیر و جوان به ضیافت دعوت کرده سه هزار نفر از قزلباشیه در مهمانی حاضر و مانند گوسفند تمامت را سر از تن جدا کردند حتی میرزا رستم دوازده ساله که یکی از بزرگان او را به فرزندی برداشته بود. در آن مجلس بود هرچه افاغنه شفاعت کردند به جایی نرسید و طعمه‌ی شمشیر آبدار شد و لاشه‌های قزلباش را در میدان پیش روی شاه بر روی هم ریختند و به آن نیز قناعت نکرده به خانه‌های قزلباشیه رفته و اولاد آن‌ها را که دستشان هنوز قدرت حربه گرفتن نداشت به قتل آوردند و در اندرون شاه دویست نفر از خانزادگان بودند رخصت دادند که به هر طرف خواهند روند. چون از شهر بیرون رفتند از عقب، افاغنه تعیین شد و ایشان را هر جا که یافتند به قتل آوردند. چهار پنج روز افاغنه در شهر می‌گشتند و هر که را از قزلباش می‌یافتند، می‌کشتند و از رجال قزلباش بیست و پنج نفر زیاده نگذاشتند.»

Читать полностью…

آینه عیب نما

اولین اقدامات محمود افغان در اصفهان قسمت سوم
وضع محمود در اوایل سلطنت وی بس متزلزل بود و او فقط بر حوالی اصفهان و قسمت‌هایی از کرمان و سیستان سلطه کامل داشت و در اصفهان با توجّه به نسبت جمعیّت در اقلیّت قرار داشت؛ لیکن بر این مردم آن چنان ضربه‌ای وارد شده بود که تا مدتی از جانب ایشان فکر مزاحمت نمی‌رفت. از آن جا که هنوز در ولایات افراد بسیاری به خاندان صفوی وفادار بودند و تهماسب می‌توانست نقش هماهنگ کننده را عهده دار شود بسیار نگران بود؛ زیرا تهماسب پس از اطلاع از سقوط اصفهان و کناره گیری پدرش خود را شاه خوانده و به نام خویش در قزوین سکّه زد و جلوس خود را با صدور ارقام به اکناف و جوانب مملکت اعلام کرد. این عمل تهماسب دعوتی بود به جنگ که محمود نمی‌توانست آن را نادیده انگارد. او خوب می‌دانست که تهماسب با نسب شاهانه و دعوی سلطنت در وضعی قرار دارد که می‌تواند برای متشکّل ساختن کلیّه دستجات پراکنده‌ی هواخواهان سلطنت رکن اصلی در سراسر مملکت محسوب شود. پس محمود بدون کمترین فتور امان الله را به قصد حمله به وی، به قزوین فرستاد. امان الله با 3000 غلزایی و 100 قزلباش آهنگ قزوین کرد. اشرف پسر عموی محمود از جمله سرکردگانی بود که در این جنگ زیر دست امان الله قرار داشت. چون افاغنه تحت فرمان امان الله به قزوین نزدیک شدند تهماسب و اطرافیان بی لیاقت وی که فقط به عیاشی و لهو و لعب فکر می‌کردند با شتابی خفّت بار به زنجان و از آن جا به تبریز فرار کردند. چون تهماسب قزوین را ترک گفت، مردم بدون جنگ سر تسلیم نزد افاغنه پیش آوردند. امان الله فارغ از بیم ایشان عدّه‌ای از سواران خود را به تعقیب تهماسب فرستاد و بقیّه را برای تصرّف تهران بدان صوب راهی ساخت. امان الله که مردی بی نهایت طمّاع بود در قزوین بنای اخّاذی گذاشت، در حالی که سوارانش نسبت به مردم از هیچ گونه سبعیّت دریغ نکردند. مردم قزوین خشمگین از رفتار خشونت بار افاغنه مصمّم به قیام علیه این ستمگران شده و موعد آن را شب ژانویه 1723 معیّن کردند. اهالی بعد از ظهر آن روز متوجّه اقدامات احتیاط آمیز خلاف معمول افاغنه شده از بیم آن که مبادا اسرار آنان فاش گشته باشد در انتظار شب نمانده تصمیم خود را به موقع عمل گذاشتند. آنان فوراً به سراغ آن عدّه از افاغنه‌ای که در شهر در محل‌های سکونت خویش اقامت داشتند، رفته آنان را به قتل رسانیدند در حالی که جمع کثیری از مردم به باقیمانده‌ی افاغنه‌ که در معابر شهر بوده حمله‌ای سخت بردند. افاغنه کاملاً غافلگیر شده بودند. امان الله از ناحیه کتف زخمی شده بود و در نهایت آنان طوری قزوین را به شتاب ترک گفتند که به ناچار بار و اسباب و آن چه پول و نفایسی که از مردم به عنف گرفته بودند جا گذاشتند. علاوه بر این تعداد کثیری از ایرانیان که به اسارت درآمده بودند به آزادی خویش نایل شدند. تعداد کشتگان افغانی در این قیام موفقیّت آمیز به 1200 تن تخمین شده است.

Читать полностью…

آینه عیب نما

اولین اقدامات محمود افغان در اصفهان قسمت اول
قبل از آن که به حکومت محمود افغان و اولین اقدامات وی در اصفهان اشاره شود توصیف سیمای این فرد که به راحتی توانست سلسله‌ی صفویه را منقرض سازد خالی از لطف نیست. لکهارت به نقل از فادر کروسینسکی که چندین بار فرصت دیدار با محمود را داشته است، می‌نویسد: «او متوسط القامه و نسبتاً کوتاه و فربه بود. صورتش تخت، بینی‌اش پهن، چشمانش آبی و کمی پیچیده و نگاهش درنده بود. در قیافه‌ی وی اثری از خشونت و زنندگی ذاتی حاکی از شقاوتی نهان در نهاد وی وجود داشت. گردن او طوری وحشت انگیز کوتاه بود که گویی سرش از شانه‌هایش رسته بود. او را نمی‌توان گفت که اصلاً ریش داشت ولی آن چه داشت زردِ نارنج فام بود. چشمان وی هماره حزن انگیز بود و به نظر می‌آمد که پیوسته در اندیشه غوطه ور است. او هر بامداد نیم ساعت با بعضی از زورمندترین صاحب منصبان خود کشتی می‌گرفت و بقیّه‌ی روز را به ورزش‌هایی که بالاخصّ به جسم وی سختی و قوّت می‌بخشید، می‌پرداخت. روزانه پنج گوسفند با پای بسته برای وی حاضر می‌کردند تا او آن‌ها را با شمشیر خود دو نیم کند. او در پرتاب کردن نیزه‌های کوچک که آن را به فارسی «گیرید» گویند بسیار ماهر بود و هرگز هدفی را که نشانه می‌گرفت خطا نمی‌کرد. او در موقع سوار شدن بر اسب آن چنان چُست و چالاک بود که بدون رکاب با دست چپ یال اسب را می‌گرفت و همین که دست راست را به پشت اسب می‌گذاشت در خانه‌ی زین سوار بود. او بسیار کم می‌خوابید و هرگز هنگام لشکرکشی بر بستر نمی‌آرمید. او شب هنگام به اتّفاق یاران معتمدش نه فقط در اردو؛ بلکه در اصفهان برای سرکشی به نگهبانان گشت می‌رفت. در غذا و باده نوشی بسیار میانه رو بود و به هرچه دست می‌یافت قناعت داشت. او بر اثر این میانه روی آن چنان خوددار بود که جز با زوجه‌ی خود دختر شاه حسین که از وی یک پسر داشت با هیچ زنی همبستر نمی‌شد. بدین سان فرمانروای جدید از حیث ظاهر با سلف خویش فرقی نداشته؛ امّا از لحاظ سجایا و روش زندگی به کلّی با شاه مخلوع متفاوت بود. محمود بر خلاف شاه مخلوع که تن آسا و عیّاش و مهربان بود، فعّال و پر طاقت بوده و در رویّه و رفتار همچنان که با قتل عموی خود نشان داد کاملاً سختگیر و بی بند و بار و سفّاک بود. او به علت نا تراشیدگی و عدم تهذیب بیشتر شایستگی داشت بر قبیله‌ای گمنام سر کرده باشد تا مالک اورنگ ایران گردد. به هر حال محمود ظرف چند ماه اول سلطنتش میل خود را به خونریزی دقیقاً مکتوم داشت و تا حدی با میانه روی و کفایت که خود مایه‌ی اعجاب است، فرمانروایی کرد. او به آن اندازه از عقل سلیم برخوردار بود که نا آزمودگی غلزایی‌ها را در فن مملکتداری و ناتوانی آنان را در قبضه کردن امور دستگاه بس معضل و پیچیده‌ی صفوی تشخیص دهد. او از این روی وزیران و مأموران عالی رتبه‌ی سلف خود را در مقامات آنان ایفا کرد لیکن یکی از افراد قبیله خود را به همکاری هر یک از آنان گماشت. در پس این تدابیر برای افاغنه مجال فرا گرفتن فن حکومت فراهم گردید و آنان در برابر همکاران ایرانی خود همچون سدّی قرار گرفته، مانع از ادامه‌ی اعمال مفسدت بار ایشان شدند. بالنّتیجه ایران ظرف ماه‌های اولیّه‌ی سلطنت محمود از حکومتی برتر از آن چه در نیم قرن قبل داشت برخوردار گردید. یکی از کارهای نخستین محمود در مسند پادشاهی عمل انسانی وی در حمل آذوقه برای مردم گرسنگی کشیده‌ی اصفهان بود. او نیز با توقیف و قتل ایرانیانی که هنگام محاصره نسبت به وطن خویش راه خیانت پیشه ساختند اثری نیکو گذاشت. با این همه او در مورد سید عبدالله استثنا قائل شد که شاید علت آن نسب و همچنین پیروی از تسنّن بوده است. او فقط وی را به زندان افکنده دارایی او را ضبط نمود.[1]

[1] - استثنا شدن سید عبدالله که فرماندهی کل سپاه شاه سلطان حسین را بر عهده داشت به احتمال زیاد در رابطه با همان خدماتی است که وی با خیانت خود به نفع محمود در هنگام محاصره اصفهان انجام داده بود، می‌باشد. او را در زمان اشرف و به سال 1727 به حکومت کرمان منصوب کردند.

Читать полностью…

آینه عیب نما

چگونگی ورود محمود افغان به اصفهان قسمت دوم
ژوزف آپی سالیمییان که اگر از جمله‌ی شرکت کنندگان پیاده یا سواره آن موکب نبوده؛ یقیناً در زمره‌ی تماشاگران قرار داشته است. ماوقع را به تفصیل برای کلراک نقل نموده، موجز آن را به اطلاع پطرس دی سارجیس گیلانتز رسانیده است. هانوی شرحی را که کلراک در این باب آورده با بیان ذیل به انگلیسی برگردانده است. این موکب با ده صاحب منصب سوار آغاز شد و پشت آنان در حدود 2000 سوار که در میان ایشان چند تن از بزرگان و اعیان دربار ایران وجود داشت، در حرکت بود. بعد میرآخورِ امیر افغانی در رأس پانزده سوار هر کدام با یک جنیبت[3] که غاشیه‌های بسیار اعلی بر آن‌ها انداخته شده بود، قرار داشت. در پی او عدّه‌ای تفنگدار و پشت آنان 1000 سرباز پیاده نظام حرکت می‌کرد. بعد بلافاصله رئیس کل تشریفات در میان 300 زنگی سرخ پوش در حرکت بود. این زنگیان از میان اسیران اصفهان انتخاب شده بودند تا در زمره‌ی مستحفظان فاتح افغانی درآیند. با چهل قدم فاصله محمود بر اسبی که والی عربستان همان روزِ کناره گیری به وی پیشکش کرده بود، سوار بود. حسین نگون بخت در سمت چپ او می‌راند. از پی این دو امیر در حدود 300 غلام بچّه سوار در حرکت بودند. سپس مفتی و امان الله، صدراعظم محمود و ملا زعفران و نصرالله یکی از سرداران وی و ملّا موسی خزانه دار و محمّد آقا، ناظرالبیوتات محمود حرکت می‌کردند. پس از این عدّه اعتمادالدوله و صاحب منصبان عالی رتبه‌ی شاه مخلوع به اتّفاق جمعی از صاحب منصبان افغانی می‌راندند. در خاتمه یکصد شتر که بر پشت هر یک، یک توپ شمخال بار بود، قرار داشت. مقدّم بر این شتران 600 موزیک چی و پشت آنان 6000 سرباز سوار نظام در حرکت بود. آنان به مجرّد عبور از پل شیراز (پل خواجو) شاه حسین را از میان باغ‌های قصر به توقیف‌گاه وی فرستادند. به نظر می‌رسد که محمود حضور شاه مغلوب را در مراسم پیروزی خلاف تدبیر تشخیص کرد و او بعد به راه خویش ادامه داد تا پس از اندکی به دروازه‌های شهر رسید. اهالی با وجود غم و محنت خویش این تغییر را به امید دمی آسایش فرجی دانستند و همین احساس آنان را برانگیخت تا نسبت به فرمانروای جدید به ظاهر ادای احترام نمایند. آنان امتعه‌ی پر بها زیر سم ستوران وی گسترده و هوا را عطر آگین ساختند. توپ‌هایی که بر پشت شتران قرار داشت گاه و بی گاه آتش می‌شد و ده نفر افغانی که پیشاییش موکب حرکت می‌کردند به نوبت با صدای بلند بر پیروان علی لعن می‌فرستادند. سربازان محمود پس از آن که ورود رسمی وی به قصر سلطنتی پایان یافت با صدایی بس بلند فریاد الله کشیدند. میرزا مهدی در ذکر این واقعه می‌گوید محمود با فرّ فرعون و بیداد شدّاد به اصفهان وارد شد. محمود پس از عبور از دروازه‌ی قصر به تالار بار رفت و بر اورنگ سلطنت جلوس کرد. سلطان حسین نگون بخت که وی را موقتاً از زندان به قصر آوردند؛ مجدّداً سلطنت محمود را به رسمیت شناخت و وزیران و بزرگان و وجوه رجال مراسم سوگند وفاداری و ادای احترام به جا آوردند. چند لحظه بعد با شلیک توپ‌های مستقر در شهر و ارگ این مراسم به اطلاع همگان رسید. محمود در خاتمه تشریفات به کلیّه‌ی حضّار که برای شناسایی سلطنت وی حضور یافته بودند؛ ضیافت داد و بدین سان دوره‌ی فرمانروایی افاغنه آغاز گردید.»[4]
[3] - جنیبت به معنی یدک. اسب کتل. در قدیم اسب خاص پادشاه را می‌گفتند که زین و یراق کرده بر در بارگاه نگاه می‌داشتند. فرهنگ عمید
[4] - انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، صص 199 تا 201

Читать полностью…

آینه عیب نما

روایت جان فوران از محاصره اصفهان در زمان شاه سلطان حسین صفوی قسمت دوم

اصفهان در نتیجه اعمال شاه سلطان حسین و درباریان فاسدش به چنین روزهایی گرفتار شده بود و جالب آن است که پادشاه سید عبدالله را که منشاء تفرقه و نا امنی در شهر بود و بعد از تسلط افاغنه بر شهر به حکومت کرمان فرستاده می‌شود را به فرماندهی کل انتخاب می‌کند. این شهر باشکوه بعد از محاصره‌ی افاغنه هیچ وقت جایگاه خود را نیافت و حوادث تغییر و تحولات بعد نیز بر ویرانی آن افزود؛ چنان که لکهارت به نقل از محمّد رشید افندی که بعد از شش سال از جانب دولت عثمانی برای صحّه‌ی قرارداد به اصفهان آمده بود در مورد وضع بد مردم اصفهان می‌نویسد: «عدّه‌ی کثیری از مردم اصفهان در وحشت به سر می‌بردند تا مبادا از خانه و کاشانه‌ی خویش رانده شده و به قتل رسند، از گرسنگی جان می‌دادند. یک علتی که به وی و ملازمانش اجازه داده نشد تا به شهر رفته، موافق دلخواه در آن جا به تفرّج پردازد از آن جهت بود که وضع غم انگیز مردم مستور بماند.»[2] نکته‌ای که در این جا توضح آن لازم به نظر می‌رسد باید گفت که این توصیف‌های حزن انگیز در زمان محاصره اصفهان توسط محمود افغان اتفاق افتاده است وگرنه منطقه جلفا که در اشغال دشمنان بود در تهیه مواد غذایی دچار مشکل نبوده‌اند. سرکیس گیلان‌تز در این رابطه می‌نویسد: «.....دیگر در شهر گوسفند، گاو، اسب و شتر باقی نماند که به مصرف خوراک رسد. از این رو آنان به خوردن گوشت خر ناگزیر شدند که هر من آن دو تومان قیمت داشت. سایر خوردنی‌ها نیز همچنین سخت کمیاب و به غایت گران بود. در نتیجه از شدّت گرسنگی مردم شهر به خوردن گوشت سگان، گربه‌ها و پوست و فضولات جانوران و کفش‌های کهنه و حیوانی که می‌توانستند بگیرند، ناچار شدند. گرسنگی چندان بود که جوانی پستان‌های خواهر مرده‌ی خویش را برید و بسیاری از مردم فرزندان خود را جوشانیده و یا کباب کردند و خوردند. چنین بود قحطی و گرانی در شهر اصفهان ولی خداوند به ارمنیان رحمت عنایت فرموده بود. چه در جلفا خوراکی‌ها چندان فراوان بود که نان هر من صد دینار و یک گوسفند به 150 تا 200 دینار ارزش داشت و سایر خوراکی‌ها به همین نسبت ارزان و فراوان بود.»[3]
[2] - انقراض سلسله صفویه و ایّام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، ص 338
[3] - سقوط اصفهان، پطرس دی سرکیس گیلان‌تز، ترجمه محمّد مهریار، چاپ دوّم، 1371، ص 68
4- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 982

Читать полностью…

آینه عیب نما

روایت لکهارت از محاصره اصفهان در زمان شاه سلطان حسین قسمت چهارم
اصفهان پس از عذاب الیمی که غلزایی‌ها بر آن وارد آوردند دیگر کمر راست نکرد. جمعیّت آن که در دوران درخشانش در عهد پادشاهان بزرگ صفویه 650000 نفر می‌رسید نه فقط بر اثر تلفات ایام محاصره بلکه به علت آن مهاجرت‌های بعدی سخت رو به نقصان گذاشت. نادرشاه بلافاصله پس از زمان کوتاه فرمانروایی افاغنه پایتخت را به مشهد انتقال داد و اصفهان علی رغم وضع مرکزی و هوای مطبوع و سایر مزایای خود دیگر مقرّ دولت ایران محسوب نگردید. جیمز موری یر که در اوایل قرن نوزدهم از این شهر دیدن کرده آن جا را به نسبت حجم سابقش بسیار کوچک یافته است گویی که لعنت خدا به قسمت‌هایی از این شهر، همچنان که بر بابل فرود آمد نازل شده است. منازل، بازارها، مساجد، قصور و کلیّه معابر بالمرّه متروک به نظر می‌رسند. من چندین میل در ویرانه‌های آن سواره عبور کردم و به موجودی زنده برنخوردم. جز آن که گاه شغالی بر سر دیوار پیدا می‌شد یا روباهی به سوراخ خود می‌خزید. در قطعه ویرانه‌ای بزرگ که در آن جا منزلی در مراحل مختلف خرابی مشاهده می‌شود بر حسب اتّفاق خانه‌ای مسکونی یافت می‌گردد که صاحبش را می‌توان به مرد آواره‌ی کتاب ایّوب مشابه داشت که در شهرهای ویران و خانه‌های غیر مسکون که نزدیک به خراب شدن است، ساکن می‌شود. خوشبختانه کلیه ذخایر معماری اصفهان چه در ایام محاصره یا در دوره‌ی پر محنت بعد از گزند حوادث مصون ماند. علاوه بر این در این ایّام برای اصلاح وضع شهر مساعی لازم به کار رفته، لیکن جمعیت آن هنوز یک سوم دوره اعتلای آن است.»[3]
[3] - انقراض سلسله صفویه و ایّام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، برگزیده‌ای از صفحات 190 تا 196
4- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 978

Читать полностью…

آینه عیب نما

روایت لکهارت از محاصره اصفهان در زمان شاه سلطان حسین قسمت دوم
محمّد علی حزین که چند روز قبل از سقوط اصفهان آن جا را ترک گفته بود مشهودات خود را چنین بیان می‌کند. به غیر از کتابخانه چندان چیزی در منزل من باقی نمانده بود و با وجود بی مصرفی قریب به دو هزار مجلد کتاب را نیز متفرّق ساخته بودم و تتمه در آن خانه به غارت رفت. البته در اواخر ایّام محاصره مرا بیماری صعب عارض شد و هر دو برادر و جدّه و جمعی از مردم خانه درگذشتند و آن منزل خالی شده منحصر به دو سه کس خادمه‌ی عاجز گشت تا آن که بیماری من رو به انحطاط نهاد.
هر چه ایام محاصره طولانی‌تر می‌شد وضع مردم وحشتناکتر می‌گردید. معابر از انبوه اجساد و متلاشی شده که کس حاضر یا قادر به تدفین آن‌ها نبود آکنده شد. چنان چه اصفهان هوایی این چنین سالم که دارد، دارا نبود. شاید تلفات امراض عفونی به مراتب از آن چه رخ داد زیادتر نمی‌شد. میزان تلفات به نحوی وحشتناک افزایش یافت و به قدری اجساد به زاینده رود افکنده شد که آب آن تا چند ماه آلوده بود. بسی مایه‌ی اعجاب است که عدّه‌ی کثیری از ایرانیان مرگ معجّل به دست پاسدار افغانی را به مرگ دردناک تر از رنج گرسنگی یا بیماری مرجّع کردند. بخت با چند تن همچون پدری و محمّد علی حزین یار بود که توانستند از آن حوادث ناگوار جان به در برند؛ ولی چندین هزار نفر که بیهوده برای آزادی و نجات کوشیده به هلاکت رسیدند.

Читать полностью…

آینه عیب نما

موقعیت شورای حرمسرا در زمان شاه سلیمان صفوی
اگرچه برخی مورخان ایام زمامداری شاه سلیمان را ظاهراً دورانی طلایی از امنیت و رفاه ذکر کرده‌اند به یقین آن اقدامات را باید مدیون کاردانی و مدیریت عالی شیخ علی خان زنگنه بر امور حکومتی دانست. با توجه به این نکته مهم به موازات پناه بردن شاه سلیمان به حرمسرا به مدت طولانی و سپردن امور به زنان و خواجه سرایان و شورای حرمسرا زمینه را برای سقوط این سلسله فراهم ساخت. شاه سلیمان در اواخر سلطنت یکسره به حرمسرا پناه برد و اقامت طولانی خود را در آن جا آغاز کرد و در حقیقت حرمسرانشین شد. شاه بعد از آن که به حرمسرایش پناه برد شورایی متشکل از مادرش، خواجه سرایان بزرگ و زنان سوگلی‌اش ایجاد کرد که اگرچه رسمی نبود اما تصمیماتی که در آن جا اتخاذ می‌شد اعتبارش بیشتر از شورای وزیران بود. با تشکیل شورای جدید تصمیم گیری از عهده شورای وزیران خارج شد و دیگر تنها وظیفه‌ی آنان محدود به ارائه پیشنهاداتی گردید که باید در شورای حرمسرا به تصویب برسد. به بیان دیگر صدر اعظم و سایر بزرگان کشور باید تصمیمات خود را با امیال و منافع شورای حرمسرا هماهنگ می‌کردند زیرا در غیر این صورت کاری از پیش نمی‌بردند. پیامدهای تشکیل این شورا موجب افزایش نفوذ خواجه سرایان به خصوص آغا مبارک و آغا کافور، افزایش نفوذ ملکه مادر و کاهش اقتدار صدر اعظم و شورای وزیران گردید. برای آن که تا حدودی به وضعیت دربار و شخصیت شاه سلیمان بیشتر آشنا شویم به گوشه‌ای از موقعیت زنان حرمسرا در اوایل سلطنت شاه سلیمان اشاره می‌شود. عبدالمجید شجاع در یک جمع بندی کلی در این رابطه می‌نویسد: «زنبارگی شاه سلیمان و شیفتگی بیش از حد او نسبت به زنان زیباروی دو تأثیر آنی در همان آغاز سلطنت شاه سلیمان به جا نهاد. اولاً موجب نفوذ فوق‌العاده زنان در او شد به طوری که در پنج ماهه اول سلطنتش 62 بار اصفهان را برای حرمسرایش قرق کرد. شاردن وفور قرق را در این مدت نشان دهنده‌ی نفوذ زنان در شخص شاه می‌داند. همچنین در همین چند ماهه اول سلطنت شاه سلیمان بود که بسیاری از مجرمان دوره شاه عباس دوم به شفاعت و درخواست زنان حرمسرا از قید حبس رهایی یافتند و حتی بعضاً مورد تفقد نیز قرار گرفتند که میرزا رضی نواده شاه عباس اول از جمله این افراد است. ثانیاً حشر و نشر زیاده از حد با زنان بر سلامتی شاه اثر سوئی نهاد. شاردن در این مورد می‌نویسد بر اثر مداومت در خفت و خیز با زنان و شهوترانی و افراط در میخواری، روز به‌روز نیروی فکری و جسمی‌اش کاهیده‌تر می‌شد. چنان که حتی سوار شدن بر اسب را برای او مشکل کرده بود و به گفته شاردن شاه مجبور می‌شد که به هنگام مسافرت همچون زنان سوار کجاوه شود. این بیماری اندکی شاه را به تجدید نظر در اعمالش و تعدیل در رفتارش وا داشت.»[1]

[1] - زن، سیاست و حرمسرا در عصر صفویه، عبدالمجید شجاع، ص 163
2- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر،1401

Читать полностью…

آینه عیب نما

روایت محاصره اصفهان در زمان شاه سلطان حسین به روایت سفرنامه کارری
لازم به ذکر است که یکی از خائنان دربار شاه سلطان حسین که موجب تسریع پیروزی محمود افغان گردید خان هویزه می‌باشد. این خان بعد از پیروزی محمود از شمار قتل عام‌های وی محفوظ ماند و یکی از نزدیکانش به حکومت هویزه منصوب شد. روایتی است که زیاد منطقی به نظر نمی‌رسد و پیام خیانت در آن بیشتر نهفته است و این که محمود افغان قبل از تصرف شهر اصفهان قصد مراجعت به کرمان را داشتند که نقش خان هویزه باعث انصراف آنان می‌شود. مؤلف کتاب بصیرت نامه در توجیه و توصیف عمل خان هویزه می‌نویسد «شاه، خان هویزه را نزد خود طلبیده مقرّر فرمود که او از جانب خود یعنی بی خبر از شاه و امرا کاغذی به محمود بنویسد و مصحوب قاصدی روانه کند. او به این مضمون نامه نوشت که من به واسطه‌ی مذهب تسنّن با شما متّحد و خیرخواه شما می‌باشم هرگاه شما غنایم خود را برگرفته روانه‌ی ولایت خود شوید آگاه باشید که از اطراف لشکرها به شاه قزلباش خواهد پیوست و رشته‌ی کار شما از هم خواهد گسست و من شاه و رجال دولت را اغفال می‌نمایم که به تعاقب شما نپردازند و دفع شما را وجهه همّت نسازند و اگر به مصالحه راضی شوید ولایت قندهار را با توابع به تیول ابدی می‌گیرم و از شاه زر و هدیه گرفته به شما می‌دهم و انجاج مطالب و مقاصد شما را متعهد می‌شوم. افاغنه متوجه کرمان بودند پس از وصول مکتوب خان حویزه (هویزه)، محمود امرا و اعیان خود را جمع کرده به آواز بلند مکتوب را بر ایشان خواند و با ایشان مشورت کرد. بعضی تصدیق کردند و برخی ضعف حال قزلباشیه را تحقیق و گفتند این نصرت و فیروزی از یاری و مددکاری پروردگار به ما روی داده معاودت به وطن مناسب نیست. همان دم عاقله و پیر محمود در میان جمع گفت که دولت قزلباشیه عبارت است از شهرت کاذبه و ایشان را رحمتی و شفقتی در دل نیست و همیشه مترصّد فرصت و مرتکب کذب و حیله باشند. بر عهد و پیمان ایشان اعتمادی نیست. این جماعت افغان حصاری و بلوچ که همراه می‌باشند متفرق کردن آن‌ها صلاح نیست، اگر قزلباشیه راست می‌گوید شاه سلطان حسین دختر خود را با جهاز و تدارک به ما بدهد و از قندهار و توابع آن چشم بپوشد و به ما واگذارد و امنای دولت در میان افتاده حدود دستور مملکت را تعیین کنند تا ترک نزاع و جدال نموده با دوست ایشان دوست و با دشمن ایشان دشمن باشیم. اگر صلح می‌جویند طریق‌اش این است و به همین مضمون جواب خان هویزه را نوشتند. چون جواب رسید شاه و امرا و سپاه، غریق بحر تفکر و اضطراب شدند رجال و اعیان شاه گفتند جمله این‌ها ممکن می‌شود لکن دختر در میان پادشاهان باب نبوده و شایع نیست و ما را بعد از این در میان ملوک اطراف ذره اعتبار باقی نخواهد ماند و مردن از این زندگانی بهتر است و همگی عبرت می‌کنیم و لشکر از اطراف بدو می‌نماید برای استحکام اطراف شهر خندق‌ها می‌کنیم و لشکر از فرح آباد به شهر می‌آوریم و همت بر دفع دشمن می‌گماریم و مدتی خود را محافظت می‌کنیم و ذخیره افاغنه تمام می‌شود و ناچار معاودت می‌کنند . در جواب افاغنه نوشتند که مطالب شما همگی امکان دارد که صورت پذیرد، اما دختر دادن شیعه به سنّی ممکن نیست و شاه به رعیت خود دختر دادن را صلاح نمی‌بیند چون خبر یأس به افاغنه رسیده به غیرت آمده اتفاق کردند و چند روزی مکث نموده هر روز لشکر به اطراف اصفهان فرستاده تاراج و غارت می‌نمودند.
افاغنه به خوف و اضطراب تمام افتاده اختلال و اختلاف عظیم در میان ایشان روی داده پریشان حال شدند. در این حال شب قاصدِ خان هویزه به میان ایشان رفته پیغام گذرانید که من از شما می‌باشم مراد شما حاصل خواهد شدو اصفهان به دست شما خواهد افتاد، چرا باید خوف و اضطراب به خود راه دهید. افاغنه از این پیغام خوشحال گشته مژده سلامتی شنیدند و باعث بر آن این بود که خان هویزه سنّی مذهب بود اگرچه از اخلاص کیشان شاه بود امّا از رجال دولت کدورت در دل داشت و می‌گفت که قزلباش فتح علی خان لکزی را تهمت بستند و کور کردند با این که روزی پنجاه تومان اخراجات خان هویزه می‌دادند خیانت به دولت می‌کرد و افاغنه از پیغام او احوال قزلباشیه آگاهی حاصل کرده تا دو ماه پای در دامن استراحت کشیدند و یورش نیاوردند و حرکتی نکردند و در برابر اصفهان نشستند و به اطراف و جوانب آدم تعیین کرده آذوقه جمع آوردند. قزلباشیه هم به امید آن که از خارج مدد به اصفهان خواهد رسید اطمینان نموده به صلح راضی نمی‌شدند.»[2]
[2] - سفرنامه کارری، جملی کارری، ترجمه دکتر عباس نخجوانی و عبدالعلی مارنگ، 1348، صص 80 و 84
3- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 973

Читать полностью…

آینه عیب نما

روایت کروسینسکی از محاصره اصفهان در زمان شاه سلطان حسین قسمت اول
کروسینسکی که شاهد این وقایع بوده است یکی از عوامل مؤثر در سقوط شهر و ایجاد نا رضایتی مردم را مربوط به نقش و خیانت خان هویزه می‌داند. وی به این نکته نیز اشاره دارد که خان هویزه با افاغنه ارتباط نزدیک داشت و مردم از او به ستوه آمده بودند ولی شاه سلطان حسین توجهی به شکایات متعدّد نداشت و دستور سرکوب مردم را صادر کرد. کروسینسکی در این رابطه می‌نویسد: «قحط و غلا در اصفهان اشتعال و اشتداد یافت و اهالی آن جا به پریشانی حالی افتادند. یک روز شاه از دولتخانه‌ی خود بیرون آمده، گفت: غلامان من، شما را مقصود چیست؟ جملگی به صدای بلند گفتند که شاه از رعیّت خود بی خبر است و ما از قحط و غلا و گرسنگی مشرف به هلاکت رسیده و درد ما درمان پذیر نیست. شاه از سرای بیرون آمده به میان ما آید و ما به هیأت اجتماع بر لشگر افاغنه حمله بریم. اگر به شمشیر دشمنان کشته شویم بهتر که در میان شهر اصفهان از گرسنگی هلاک شویم و آن‌ها گفتند و های های گریه کردند. شاه در قید نوازش آن‌ها افتاد و تدارک کار آن‌ها را به خان هویزه فرمود. خلق روی به خان هویزه آورده، گفتند که در پیش باش و ما از عقب تو به جنگ افغان مبادرت نماییم و بر اعداء شبیخون بریم و الحاح را از حد گذرانیده و او به دفع الوقت انداخته، گفت چهار پنج روز صبر کنید، تهماسب میرزا لشکر آورده از بیرون و درون به دفع افاغنه پرداخته. خان هویزه بزرگان ایشان را پیش آورده، می‌گفت که از تهماسب میرزا به ما مکتوب رسیده، انشاءالله تعالی غلبه خواهیم کرد. آن روز ایشان را از سر خود به زور دور کرد و روز دیگر بهانه آورد که امروز نحسی است. مردم جمعیت کرده به سرای پادشاه آمدند و فریاد برآوردند که خان هویزه اراده‌ی جنگ ندارد. درهای دولتخانه بسته بود. درها را سنگ باران کردند. خواجه سرایان حرم بیرون آمدند، گفتند شما را مطلب چیست؟ گفتند: شاه بیرون آید و ما در رکاب او جنگ می‌کنیم و جان خود را فدای او می‌نمائیم. فغان برآورده، اشک می‌ریختند. کسی به سخنان ایشان التفات نکرده، شاه دیگر خود را به کسی ننمود. خلق از بیچارگی و گرسنگی تاب نیاورده فریاد و فغان در گرفتند. خواجگان حرم اسباب و اسلحه برداشته در توپ‌ها ساچمه پر کرده به مردم بیچاره خالی کردند. چند نفر در میانه هلاک شدند. خلق از شاه مأیوس شده دسته دسته از شهر بیرون رفتند.

Читать полностью…

آینه عیب نما

🎉 ثانیه شماری آغاز سال 2024 در میدان تایمز نیویورک / تیم امریکانا فرا رسیدن سال نوی میلادی را به شما مخاطبین عزیز تبریک می‌گوید

🆔 @Americana_ir

Читать полностью…

آینه عیب نما

روابط خواجه سرایان با شاه سلطان حسین صفوی قسمت اول
- روابط خواجه سرایان با شاه سلطان حسین 
بعد از اعمال سیاست داخلی شاه عباس اول در مورد کنترل حرمسرا و تربیت شاهزادگان، موقعیت و نقش خواجه سرایان تغییرات عمده پیدا کرد. آنان با وجود نفوذ و قدرتی که در دوره جانشینان شاه عباس اول کسب کرده بودند اما تا قبل از دوره سلطنت شاه سلطان حسین از موقعیت و وجهه‌ی اجتماعی مقبولی در بین مردم برخوردار نبودند و حتی مورد تحقیر و تمسخر مردم واقع می‌شدند. چنان که این دوره را می‌توان حکومت خواجه سرایان حرمسرا نامید. با شروع سلطنت شاه سلطان حسین وضعیت اجتماعی آن‌ها دگرگون شد و بر تمام ارکان کشور تسلط یافتند و دیگر کسی به خود جرأت نمی‌داد که به تحقیر آن‌ها بپردازد. البته این امر را نمی‌توان نشان دهنده‌ی وجهه اجتماعی خواجه سرایان دانست، بلکه تنها می‌توان گفت که در این دوره تحقیر و تمسخر جای خود را به خشم و نفرت عمومی داده بود. از آن جا که شاه سلطان حسین از امور دنیوی اطلاعی نداشت و کارها را به دیگران محول کرده بود در نتیجه خواجه سرایان به دلیل همنشینی بیشتر با شاه از این موقعیت حداکثر استفاده را بردند. کسانی که می‌خواستند به حکومت ایالات منصوب شوند به خواجه سرایان متوسل می‌شدند و حتی سیاست خارجی نیز تحت‌الشعاع نفوذ آنان قرار گرفته بود. بر این اساس مفاسد مالی، نخبه ستیزی و روابط نزدیک خواجه سرایان با روحانیون که همراه با توطئه چینی‌های مختلف بر علیه رجال با کفایت و شایسته مملکت بود ضربات مهلکی را بر پیکره حکومت صفوی وارد آورد. از پیامدهای ناگوار آن می‌توان به افزایش روزافزون شورای حرمسرا و رشوه‌گیری و رقابت افراد برای پرداخت رشوه بیشتر، جایگاه مستعجل فرمانروایان، عدم پاسخگویی درباریان و اختلاف در بین صاحب منصبان، مختل شدن امنیت شهرها، نا امنی راه‌ها، لطمات جبران ناپذیر به امور بازرگانی و تجارت داخلی و خارجی و روی کار آمدن فرماندهان نالایق در ارتش اشاره کرد.

Читать полностью…

آینه عیب نما

توصیفی از جنون محمود افغان در اصفهان قسمت دوم
شیخ محمود، پسر خواهر امان‌الله‌ خان کشف و کراماتی داشت. امیر محمود و تمام اطرافیانش نسبت به او احترام می‌کردند. سران سپاه حتّی خود امیر محمود دستش را می‌بوسیدند زیرا به او معتقد بودند و فتح و پیروزی سپاه افغان را منوط و مربوط به دعاهای او می‌دانستند. متوجّه تغییر حالت روحیه محمود گردید. او دانست که خنده‌ها و گریه‌های محمود و خشم بی‌جایش علّت دیگری دارد. شیوخ دیگر افغان که قرب و منزلتی داشتند و همگی نسبت به شیخ محمود احترامی قائل بودند نیز متوجّه حرکات ناشایست امیر محمود شده، از شیخ محمود چاره‌ی کار را خواستند. شیخ محمود پس از مطالعه در روحیه امیر محمود به مشایخ افغان اظهار داشت، به نظر من جنّیان در کار امیر دخالتی دارند و آن‌ها هستند که روحیه امیر را دگرگون می‌سازند. با دعا و اوراد هم نمی‌توان چاره کار آن‌ها را نمود؛ زیرا در عقل و فکر امیر رخنه کرده‌اند. برای بر طرف ساختن آن‌ها شخص امیر باید همّتی کند. او باید مردانه کمر همّت بربندد و به دفع اجانین بپردازد البتّه دعاهای ما هم بی‌اثر نخواهد بود. تمام مشایخ افغان رأی شیخ محمود را پسندیدند. دسته‌ جمعی به سراغ امیر محمود رفتند. وقتی وارد بارگاه شدند، امیر محمود بی‌اختیار می‌خندید. آن قدر خندید که که دلش به درد آمد و بدون سبب و جهتی، اشک از دیدگانش جاری گردید. شیوخ افغان که در اطرافِ حلول اجنّه در روح و فکر و مغز امیر محمود مدّتی بحث کرده بودند، مرتّباً به یک دیگر نظر افکنده و گفته‌های شیخ محمود را تصدیق کردند. اطرافیان امیر محمود که به رسم و عادات با خنده امیر می‌خندیدند و در هنگام گریستن با او به گریه می‌افتادند، از این که شیخ‌های افغانی ایستاده و امیر را نگاه می‌کنند و در حرکاتش کنجکاو هستند، تعجّب کردند. شیخ محمود که بر امیر سلطه‌ای داشت دستور داد همگی بیرون بروند. تمام اطرافیان امیرمحمود خارج شدند و شیخ محمود را تنها گذاشتند. امیر محمود می‌خندید و به هر یک از مقّربانش که خارج می‌شدند متلک می‌گفت. وقتی که بارگاه خلوت شد، شیخ محمود نزدیک امیر آمد و گفت: حال امیر را دگرگون می‌بینم. صدای نافذ شیخ محمود در امیر اثر کرد. به خود آمد و به فکر فرو رفت. خود او هم گاه‌گاه که گرفتار این حالات روحی می‌شد از رفتار و حرکات خود متعجّب بود. در مواقعی که روحیّه‌اش به جا بود از خود سؤال می‌کرد چرا بی‌خود خندیده و چرا گریه کرده است؟ شیخ محمود بدون این که فرصتی بدهد. امیر محمود جوابش را بدهد به صحبت خود ادامه داد و گفت: دگرگونی حال امیر از آن جهت است که روحیه و فکر امیر به درجات عالیه رسیده است. اگر امیر همّتی بنماید از پیدایش این حال و این وضعی که پیش آمده است بهره کافی خواهند برد. امیر محمود متعجّب و متحیّر به گفته‌های شیخ محمود گوش می‌داد و فکر می‌کرد چه بهره‌ای ممکن است از آن حال و آن وضع غیر عادی نصیبش گردد. او به حرف‌های شیخ محمود ایمان و اعتقاد داشت. بر او محرز و مسلّم بود، حرف‌هایش پایه و اساسی دارد و بی‌خود صحبتی نمی‌کند. شیخ محمود که امیر را کاملاً کنجکاو و حاضر برای شنیدن گفته‌هایش می‌دید، برای این که او را کاملاً حاضر نماید از جای خود بلند شد. در حالی که اورادی را زیر لب می‌خواند به اطراف امیر می‌چرخید و به هوا و به تن امیر فوت می‌کرد، لحظه به لحظه با حرکاتش بر کنجکاوی امیر می‌افزود.

Читать полностью…

آینه عیب نما

اولین اقدامات محمود افغان در اصفهان قسمت هشتم
اثر این عمل مخوف بر شخص محمود وحشتناک بود، چه این واقعه آخرین علایم سلامت عقل را از وی زدود. کروسینسکی که در این موقع در اصفهان به سر می‌برد حکایت می‌کند که برای اعاده‌ی سلامتِ عقل وی اقداماتی شگرف صورت گرفت. بهبود وضع عقلانی محمود به طول نینجامید و پس از اندک زمان از آلام وحشتناک جسمانی معذّب گردید. او کسی را که جرأت نزدیک شدن به وی داشت به باد دشنام می‌گرفت و گوشت تن خویش را هنگام طغیانِ الم با دندان می‌گزید. تعیین ماهیّت اصلی بیماری وی مشکل است، چه پاره‌ای او را مبتلا به جذام دانسته در حالی که عدّه‌ای معتقدند که او فالج شده بود. به هر حال و به هر نوع بیماری که وی مبتلا شده بود دیگر امیدی به بهبودش نمی‌رفت. در این اثنا به اصفهان خبر رسید که تهماسب گروهی از لشکریان افغانی تحت فرمان سیدال خان را نزدیک قم در هم شکسته است. چون محمود دیگر قادر به ادامه‌ی فرمانروایی بالاخصّ در چنین موقعی خطیر نبود، سران افاغنه مصمّم به تعیین شخص دیگری به جای وی شدند. چون در نظر آنان روشن بود که آوردن حسین از قندهار و نشانیدن وی بر تخت به طول می‌انجامد، لذا بر آن شدند که اشرف را از زندان نجات داده و افسر پادشاهی را تسلیم وی کنند. بالنتیجه امان الله و یکی دیگر از سران لشکری اشرف را بعد از ظهر روز آوریل از بند رها ساخته، سپس در رأس عدّه‌ای میان 700 تا 800 نفر راهی میدان شاه شده بود. آنان به مجرّد ورود به میدان به قصر سلطنتی که حفظ مدخل آن به عهده‌ی مستحفظین شخصی محمود محوّل بود، حمله بردند. زد و خورد ناشیه به علت نامتساوی بودن قوای طرفین به طول نینجامید و اشرف فوراً قصر را به تصرّف خویش درآورد. محمود بعد از سه روز یا بر اثر بیماری یا وقوع سوء قصدی درگذشت. سلطنت اشرف، روز بعد از مرگ محمود اعلام گردید. بدین سان دوره‌ی حکومت کوتاه، ولی خونین اوّلین غاصب افغانی که در آغاز زندگی یعنی 26 سالگی به مرگ طبیعی درگذشت یا به قتل رسید، پایان یافت.»[6]

 
[6] - انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، تألیف لارنس لکهارت، ترجمه مصطفی قلی عماد، انتشارات مروارید، چاپ سوم، 1368، گزیده‌ای از صفحات 219 تا 243
7- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص ۹۸۹

Читать полностью…

آینه عیب نما

اولین اقدامات محمود افغان در اصفهان قسمت ششم
راهب الکساندر از اهالی مالابار که در موقع این کشتار دسته جمعی در تجارتخانه هلندی‌ها واقع در نیم میلی شمال قصر حضور داشته در این باره می‌نویسد همهمه‌ی وحشتناک و ناله‌های جگر خراشی به گوشم خورد. اتفاقاً با هلندی‌ها در باغ تجارتخانه بودیم که این هیاهو را شنیدیم. نزدیک بود کر بشویم. نمی‌دانستیم چه اتّفاقی رخ داده است؛ زیرا این چنین ضجّه‌ها غالباً شب هنگام به علّت آن که افاغنه گاه و بی گاه به خانه‌های مردم ریخته و آنان را به قتل می‌رسانیدند به گوش می‌خورد. صبح روز بعد رجال و جان نثاران مقتول شاه در جلوخانِ قصر برهنه بر پشت افتاده بودند تا بر همگان معلوم گردد که محمود ستمگر چه انتقام خونینی گرفته است. محمود که از این کشتار ارضای نفس نکرده بود دستور قتل پسران قربانیان این واقعه و تقریباً سه هزار قزلباش را صادر کرد. بر اثر این اقدام وحشتناک آن چنان چشم ترسی از اهالی گرفته شد که تا مدتی هیچ کس جرأت ظهور در معابر شهر را نداشت. اکنون این کشور گشا چهره‌ی اصلی خود را عریان کرده بود و کاملاً عیان گردید که او برای حفظ سریر سلطنت به هرگونه اقدام و از هر اندازه مهیب و وحشتناک توسّل خواهد جست. برای محمود درد جگر سوزی بود که خود را شاه و فرمانروای اصفهان بداند و نقاط مجاور از قبیل گز و بن اصفهان و قمشه هنوز در برابرش پایداری کنند. سرانجام محمود توانست اهالی این مناطق را به علت حمایت نشدن وادار به تسلیم سازد. محمود هنوز هم از مردم اصفهان متوهّم بود و به قصد تقلیل جمعیت اصفهان با صدور اعلامیه‌ای به مردم اجازه داد که هر کس در صورت تمایل قادر به ترک شهر می‌باشد. از این روی عدّه‌ای اصفهان را ترک گفتند. علاوه بر این محمود کس به قندهار به دنبال خانواده‌های بسیاری از صاحب منصبان و سربازان خود فرستاد تا به اصفهان آمده و در آن جا سکنی گزینند. از جمله کسانی که قندهار را ترک گفت مادر محمود بود. او هنگام ورود به اصفهان بر شتری سوار بود که نسبت به شترهای دیگر جز جل سرخ فام ما به‌الامتیازی دیگر نداشت. هیچ زن یا صاحب منصب یا خدمتکاری موقع عبور وی از میدان در مصاحبت وی نبود و او با آن البسه‌ی ژنده‌ای که بر تن داشت نیمه عریان به دروازه‌ی قصر شاه رسید. او تُربی در دست داشت که آن را حریصانه گاز می‌زد و به ساحره‌ای بیشتر می‌مانست تا به مادر پادشاهی عظیم‌الشأن. غرض محمود از انتقال خانواده‌های سربازان خویش از قندهار به اصفهان نه فقط تجدید جمعیّت شهر با عناصری مطمئن‌تر بود؛ بلکه می‌خواست به این ترتیب از فرار سربازان خود ممانعت به عمل آورده باشد، چه عدّه‌ای کثیر به بهانه پیوستن به زن و فرزند به قندهار گریختند. هرچه ایّام سپری می‌گردید محمود در تهیّه سرباز جدید از موطن خویش بیشتر دچار مضیقه می‌شد، چه در آن جا شایعاتی وجود داشت که وی بر اثر حرص و آز بهترین مردم خویش را به دست فراموشی سپرده است.

Читать полностью…

آینه عیب نما

اولین اقدامات محمود افغان در اصفهان قسمت چهارم
امان الله به محض رهایی از شرّ قزوینی‌ها پیکی پیشاپیش به اصفهان فرستاد تا محمود را از فاجعه‌ای که بر آنان رفته بود آگاه سازد. اشرف پیش از ورود امان الله خان به پایتخت با عدّه‌ای از سواران خود به قندهار گریخت. چون پیک امان الله، محمود را از فاجعه‌ی قزوین آگاه ساخت او به وحشت افتاد که مبادا این اخبار در صورت آفتابی شدن موجب دلیری مردم اصفهان گشته و آنان را همچون شیردلان قزوینی به قیام برانگیزاند؛ او از این روی خبری بی اساس مبنی بر پیروزی عظیم امان الله بر تهماسب و دستگیری وی منتشر ساخت. سپس به دستور او بساط جشن برپا شده، شهر چراغان گردید. چون امان الله و بقیّه افراد وحشت زده‌ی وی ظهر روز ژانویه وارد اصفهان شدند کاملاً عیان گردید که شکست به جای پیروزی نصیب آنان بوده و بنابراین سخت بیم قیام عمومی می‌رفت.[4] 



[4] - ترس محمود ار قیام مردم بی دلیل نیز نبود، زیرا یکی از موارد آن مبارزات قریه بن اصفهان می‌باشد. لکهارت در صفحه 191 کتاب خود در این رابطه می‌نویسد: «با آن که اکثر دهات اطراف اصفهان یکی پس از دیگری به سهولت تحت سلطه افاغنه قرار می‌گرفت، امّا اهالی بن اصفهان، دهی واقع در پنج میلی مغرب و شمال غربی شهر به کمک عدّه‌ای از پناهندگان شیردل سایر دهات مجاور کلیّه مساعی محمود را که می‌خواست آنان را به انقیاد آورد، عقیم گذاشتند. دهاقین دلاور علی رغم وضع ناگوار اصفهان روحیّه‌ خود را حفظ کرده در 13 اوت یکی از حملات سنگین افاغنه را دفع نمودند و 300 نفر از مهاجمان را به خاک هلاک انداخته و از آنان تعدادی اسیر گرفتند. پاره‌ای از اسیران از سرشناسان افغانی و عدّه‌ای از آنان از کسان محمود بودند. چون افاغنه عدّه‌ی کثیری از دهاقین بی گناه را وحشیانه از دم شمشیر گذرانده بودند مردم بن اصفهان به قصد انتقامجویی در صدد قتل اسیران افغانی برآمدند. محمود چون از این تصمیم آگاه شد کس نزد شاه سلطان حسین فرستاد تقاضا کرد تا با وساطت خود مانع قتل اسیران شود. شاه به خواسته وی عمل کرد، ولی قاصد او وقتی به بن اصفهان رسید که تمامی اسیران به قتل رسیده بودند. چنان چه اهالی اصفهان نیز نظیر مردم بن اصفهان ملهم به چنین روحیه دلاورانه‌ای شده بودند، یقیناً داستان محاصره رنگ دیگری به خود گرفته بود.»

Читать полностью…

آینه عیب نما

اولین اقدامات محمود افغان در اصفهان قسمت دوم
بنا به گفته کروسینسکی محمود علناً می‌گفت از کسانی که نسبت به پادشاه خویش راه خیانت گرفته‌اند چشم نیکی نمی‌توان داشت و آنان در صورت اقتضای فرصت در مورد وی نیز راه خیانت پیش خواهند گرفت. محمود کلیّه شاهزادگان خانواده سلطنت را از لحاظ اطمینان خاطر به زندان افکند. عمل محمود به حال این مردم نگون بخت جز تغییر زندانیان اثری دیگر نداشت، چه همه‌ی آن‌ها به غیر از محمود میرزا و صفی میرزا که شاه سلطان حسین آنان را چند صباحی در ایام محاصره از حرم خارج ساخته و اختیاراتی به ایشان سپرد همواره باقی عمر را در زندان به سر برده بودند. محمود، شاه مخلوع را نیز در زندان نگاه داشت لیکن بالنّسبه جانب احترام وی را مرعی می‌داشت و حتی گاه از اوقات با او به مشورت می‌پرداخت.[2] از طرف دیگر وی را از کلیّه زنان حرم جز زوجات شرعی و تنی چند کنیز محروم ساخت. او بقیّه زنان را مابین صاحب منصبان خود تقسیم کرد. در حالی که او خود همچنان که سبقِ ذکر یافت با یکی از دختران خانواده‌ی سلطنت ازدواج نمود. یکی از اقدامات اولیّه محمود تصاحب باقیمانده‌ی خزانه سلطنتی بود و در ضمن خراجی سنگین بر مردم اصفهان وضع نمود و اموال کلیّه اشخاصی را که جان سپرده و یا گریخته بودند غارت کرد و از رحیم خان حکیم باشی مبلغ 20000 تومان گرفت.[3

[2] - در مورد اولین اقدامات محمود افغان سرکیس گیلان‌تز در صفحه 73 کتاب خود می‌نویسد: «محمود فرمان داد که شاه حسین را به قندهار ببرند تا وضع آن جا را ببیند. هنگامی که او به گلون آباد رسید بیمار شد و گفت من پیر و سالخورده‌ام مرا به کجا می برید. محمود دستور بازگشت او را به شهر داد و همه دختران و زنان حرم را بین سپاهیان خود تقسیم کرد . محمود بعد از تصرف اصفهان در سه مرحله مال و ثروت و غنایم به قندهار فرستاد چون می‌خواست به آن‌ها بگوید که اصفهان را تصرف کرده و در ضمن خانواده‌های بیشتری را از افاغنه به اصفهان بیاورد. افاغنه هیچ اطلاعی از مردم و کشور روسیه نداشتند وقتی امان الله خان از یکی از ارمنیان سؤال می‌کند که این روسیان چه کسانی هستند، می‌گوید فرنگی هستند و کشوری بزرگ در آن سوی گیلان دارند که بسیار بزرگ است.»
[3] - دکتر احمد تاجبخش در صفحه 454 کتاب تاریخ صفویه در مورد برخورد محمود افغان با اروپائیان و تجار می‌نویسد: «پس از تصرف اصفهان محمود از ارامنه و اروپایی‌ها مبالغی به عنوان جریمه گرفت. از هندی‌های ساکن اصفهان که بیشتر به شغل صرافی اشتغال داشتند علاوه بر طلاها و نقره‌ها و جواهرات آن‌‌ها مبلغ بیست و پنج هزار تومان نیز گرفت به طوری که عده‌ای از آن‌ها از غصه سکته کردند یا خود را مسموم نمودند. افغان‌ها دکان‌های فراریان و کشته شدگان را نیز غارت کردند. محمود از حکیم باشی دربار هم مبلغ بیست هزار تومان جریمه گرفت و دستور داد که از نماینده انگلیسی مبلغ چهار هزار تومان نقد و پنجاه صندوق پارچه‌های ابریشمی بگیرند، به طوری که مجموع جرایمی که محمود از مردم اصفهان گرفت بالغ بر صد و هشتاد هزار تومان بود.
محمود مالیات‌های زیادی بر کسبه اصفهان و صنعت گران تحمیل کرد و از هر نفر پنجاه تا صد تومان گرفت و علاوه بر مالیات نقدی میزان دوهزار توپ پارچه زربفت و دویست توپ دیبای نقره نشان تجار اصفهان را ضبط کرد. محمود افغان همه این جریمه‌ها را که به صورت جواهر و طلا و نقره بود در سه مرحله به قندهار فرستاد. محمود افغان پس از استقرار کامل در اصفهان سکه به نام خود زد و طبق گزارشی که در بایگانی وزارت خارجه فرانسه وجود دارد شعر زیر روی سکه او نقش گردیده است:
سکه شاه حسین نابود شد                      شاه ایران عاقبت محمود شد»

Читать полностью…

آینه عیب نما

چگونگی ورود محمود افغان به اصفهان قسمت سوم
کروسینسکی نیز که خود شاهد این مراسم بوده، مشابه همین روایت را به هنگام ورود محمود افغان به اصفهان ذکر می‌کند و می‌نویسد: «امان الله خان از جانب محمود به ضبط دولتخانه‌ی شاهی مأمور شده، به شهر فرستادند. نصرالله خان را با قدری سپاه به جانب قزوین روانه کردند. شهر اصفهان ضبط شد و به دروازه‌ها آدم گذاشتند و در پاکیزه کردن شهر و کوچه‌ها از مرده‌ها، آدم‌ها تعیین شد. لاشه‌ها را دفن کردند و مهمّا امکن روایح قبیحه را ازاله‌ نمودند و شاه را در خانه‌ی دیگر فرود آوردند. روز سیم شاه و محمود سوار شده؛ رو به اصفهان نهادند و محمود امر کرد که شاه را از باغچه‌ای که در او کشتگان قزلباش در جنگ ریخته بود، بردند که آن‌ها را ببیند و منادی از هر طرف ندا کرد که از قزلباشیه کسی داخل صفوف افاغنه نشود و به هیچ گونه خود را ننماید و بالیوزان فرنگ به استقبال مبادرت نمودند و به راه محمود از پا اندازها از قمشه‌ی گرانبها انداخته، به طمطراق تمام داخل شهر اصفهان و دولتخانه شده، خواجه سرایان حرم و ندما و خدمتگزاران شاه، همگی آمده سر فرود آوردند و در مقام خدمت ایستادند. رجال دولت و خوانین و کارگزاران و امینان دولت آمده بیعت کردند. محمود امر کرد که هرچه آذوقه در اردوی خود مهیّا کرده بودند به اصفهان کشیدند. همان روز چهار وُقِیّه (یک دوازدهم رطل) به دو قروش بیع و شر می‌شد و به قدری کفای نان و گوشت پدید آمد و از اهالی اصفهان، از گریختگان بر سر املاک و خانه‌های خود آمدند و محمود به رسم قزلباش ضیافت کرده، خواتین قزلباشیه را و اهل بیت و ارباب استشاره‌ی شاه سلطان حسین و کسانی که در خفیه خیانت به شاه کرده بودند، در مهمان خانه به تیغ بی دریغ احسان بگذرانید و کسانی که با محمود پیمان داشتند امان داده، بقیّه به قتل رسانید مگر خان هویزه را مؤیّد نموده، پسر عمّ او را که در بیرون نزد محمود بود به حکومت هویزه سربلند نمود.»[5] و [6]
[5] - سفرنامه کروسینسکی، ترجمه عبدالرّزاق دنبلی (مفتون)، با مقدمه و تصحیح و حواشی دکتر مریم میراحمدی، انتشارات توس، چاپ اول، ص 67
[6] - روش نگارش حویزه در شهریور 1314 به موجب تصویب‌نامه هیأت وزیران به هویزه تبدیل گردید.
7- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 985

Читать полностью…

آینه عیب نما

چگونگی ورود محمود افغان به اصفهان قسمت اول
پس از حدود هفت ماه که شهر اصفهان در محاصره‌ی افاغنه بود شاه سلطان حسین به نمایندگی از خائنان گذشته و حال برای تقدیم تاج پادشاهی به سوی دیدار محمود افغان حرکت کرد. روایت است که او در شهر می‌گریست و با صدایی بلند این ابیات را زمزمه می‌کرد:
الوداع ای تخت شاهی الوداع      الوداع ای ملک ایران الوداع
الوداع  ای تاج شاهی  الوداع        الوداع،  شاه  و شهر اصفهان»[1] و [2]
شاه سلطان حسین با اخذ این تصمیم اجباری و ذلّت بار که تسلیم شدن در مقابل محمود افغان را پذیرفت با حالتی افسرده به همراه جمعی از اطرافیان خود به سمت فرح آباد حرکت کرد. حقارت شاه سلطان حسین تازه شروع شده بود و تا به هنگام قتلش در زمان اشرف افغان ادامه یافت. وی در این ایام شاهد فجایع ناگوار از جمله قتل فرزندان و توهین نسبت به دختران و اعضای حرم خود بود و اگر در همان ابتدا به قتل رسیده بود دیگر متحمل آن میزان رنج و حقارت نشده و تنها صفت ننگ تاریخ را یدک می‌کشید. در رابطه با چگونگی تقدیم تاج پادشاهی اغلب روایات مشابه هم می‌باشد و بعد از پایان این مراسم خفّت بار است که محمود افغان، فرعون گونه وارد شهر اصفهان می‌گردد. شاید هم روح شاه اسماعیل اوّل و تمام مبلغان افراطی در میدان نقش جهان ناظر این وقایع بوده است که چگونه افاغنه‌ی پیروز لعن بر علی (ع) می‌فرستادند و کسی را یارای مقابله با آنان نبود. در توصیف مراسم ورود و مقدّمات آن لارنس لکهارت می‌نویسد: «امان‌ الله به دستور محمود عصر همان روز در رأس 3000 سوار وارد اصفهان شد. او درهای قصر سلطنتی را مهر و موم کرده، سربازان خود را به جای نگهبانان ایرانی گماشت. موقعی که امان الله مشغول این کار بود زنان و اطفال حرم شاه مخلوع طوری بنای شیون و زاری گذاشتند که فریاد آنان در سراسر شهر به گوش می‌خورد. محمود روز بعد به منظور جلوگیری از خطر بروز امراض عفونی دستور داد تا اجساد از معابر برداشته شوند؛ ولی قصد وی اصولاً آماده ساختن خیابان‌ها برای ورود ظفر نمون بعدی خود بود. او بلافاصله ترتیبی داد که ارزاق به مقدار کافی برای تقسیم میان اهالی گرسنگی کشیده به شهر حمل شود. پس از آن که برای ورود رسمی محمود به اصفهان تهیّات لازم دیده شد او به طرزی باشکوه و مجلّل از فرح آباد عزیمت نمود. امان الله از راه احتیاط بر بام‌های عمارات مرتفع و مناره‌های مساجد در مسیر محمود سربازان کاملاً مسلح به نگهبانی گماشت؛ اما معلوم شد اهالی بر اثر فاجعه‌ای که گرفتار شده بودند طوری ترسیده و مبهوت گردیده و نیز در نتیجه گرسنگی و بیماری آن چنان ناتوان شده‌اند که اغتشاشی رخ نداد.

[1] - سفرنامه کروسینسکی، ترجمه عبدالرّزاق دنبلی (مفتون)، با مقدمه و تصحیح و حواشی دکتر مریم میر احمدی، انتشارات توس، چاپ اول، 1363، ص 66
[2] - مؤلف کتاب بصیرت نامه در صفحه 95 بیت دوم را به این صورت آورده است:
الوداع ای تاجداران الوداع                    الوداع اهل صفاهان الوداع

Читать полностью…

آینه عیب نما

روایت جان فوران از محاصره اصفهان در زمان شاه سلطان حسین صفوی قسمت اول
مطالبی که در باره وضع ناگوار و حزن انگیز مردم اصفهان در ایام محاصره شهر توسط افاغنه وجود دارد تقریباً مشابه هم می‌باشد. علت این امر نیز ناشی از وقوع یک حادثه‌ مشترک و کمبود مواد غذایی بوده است و هر موجود زنده‌ برای ادامه حیات خود متوسل به هر اقدامی خواهد شد. منشاء تمام این وقایع و قتل عام مردم بی گناه را باید در فساد گسترده‌ی هر حکومت جستجو کرد، هرچند که فقر فقرا و ننگ اغنیا در تاریخ صدا ندارد. جان فوران به نقل قول از ماه‌های اواخر محاصره می‌نویسد: «همه‌ی خیابان‌ها و باغ‌ها از اجساد پوشیده شده بود به طوری که انسان در حین راه رفتن مدام به دو یا سه جسد برخورد می‌کرد که دچار عفونت شده بودند. در پایان سپتامبر (مهر) اسبان، الاغ‌ها، سگ‌ها، گربه‌ها، موش‌ها و هر چیز قابل خوردن با قیمت‌های بسیار بالا به فروش می‌رفت امّا وقتی این‌ها همه نیز خورده شدند نوبت به اجساد انسان‌ها رسید. چون دیگر چیزی برای خوردن وجود نداشت گوشت آدمی را بدون ذکر نام در بازار می‌فروختند. شمشیر گرسنگی آن چنان آخته است که نه فقط چون کسی جان می‌دهد همان دم دو یا سه نفر گوشت گرم جسد را بریده و بدون ادویه با لذّتی تمام می‌بلعند، بلکه اطفال خرد سال را نیز به قصد اطفای آتش گرسنگی ربوده به قتل می‌رسانند. این ضیافت اندوهبار تا ماه اکتبر (مهر و آبان) ادامه یافت و آن چنان وضع دهشتناکی پیش آمد که توصیف آن بدون فرو ریختن سرشک غم امکان ندارد. کفش کهنه، پوست درخت، برگ درخت، چوب و هیزم پوسیده و تاپاله‌ی حیوانات طعم گوارای عسل را می‌داد. آه! که چه وحشتناک بود که به چشم خود دیدم. مردم با خوردن مدفوع خشک شده‌ی انسان‌ها سدّ جوع می‌کردند. قحطی، بیماری، تلاش عبث در عبور از خط محاصره‌ی افغان‌ها و دامنه‌ی محدود نبردها موجب شد جمعیت اصفهان به اندازه‌ی‌ یکصد هزار نفر کاهش یابد. محاصره، اصفهان را کاملاً از پای درآورد. هنگامی که تقریباً یک قرن بعد جیمز موریه از اصفهان دیدار کرد، می‌نویسد خانه‌ها، بازارها، مساجد، قصرها و تمامی خیابان‌ها یکسره متروک‌اند. من فرسنگ‌ها در میان خرابه‌ها پیش راندم و یک موجود زنده ندیدم.»[1]
[1] - مقاومت شکننده، تاریخ تحولات اجتماعی ایران، جان فوران، ترجمه احمد تدیّن، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ دوم، 1378، ص 126

Читать полностью…

آینه عیب نما

روایت لکهارت از محاصره اصفهان در زمان شاه سلطان حسین قسمت سوم
نماینده شرکت هند شرقی انگلیس در 20 و یا 31 اکتبر 1722 از اصفهان می‌نویسد به قدری افراد از این طریق جان سپردند که اجساد در کلیّه باغ‌های دور و بر همچون یادگار پیروزی مردم درنده خو گسترده است. او سخن را ادامه داده می‌افزاید سربازانی که در پایان ایام محاصره به حفاظت حصارها گماشته شده بودند بیشتر زیبندگی داشتند. اصفهان در اوایل اکتبر تقریباً دم واپسین را می‌گذراند بالنتیجه شاه با توجه به مِحَن و مصائب مردم حاضر به تسلیم شد اما افغانی خود پسند مغرور که اکنون مطمئن به پیروزی خود بود برای مذاکره شتاب نشان نمی‌داد و بدین ترتیب رنج و محنت اهالی باز ادامه یافت. پادشاه قوی شوکت ایران ساعت 12 روز 23 اکتبر بدون هیچ گونه جلال و جبروت و شکوه سلطنتی از قصر خود سوار شد. او همچون فردی بینوا و پریشان حال لباس به تن داشت. از آن جا که آشفتگی خاطر از سر و روی ملازمانش می‌بارید چنین می‌نمود که مراسم تشیع رسمی آن اعلیحضرت انجام می‌گیرد. بدین سان محاصره‌ی اصفهان پایان یافت. چنان چه تاریخ شروع آن را از اواخر آوریل 1722 که شهر در آن وقت به محاصره کامل درآمد احتساب کنیم محاصره شش ماه به طول انجامید. تعداد تلفاتی را که به ضرب شمشیر یا بر اثر گرسنگی و بیماری رخ داد، نمی‌توان دقیقاً به دست داد. تصور نمی‌شود بیش از 20000 نفر بر اثر عملیات دشمن جان داده باشند؛ لیکن لااقل چهار برابر این تعداد از رنج گرسنگی و امراض عفونی به هلاکت رسیدند.[2]
2] - لکهارت در صفحه 188 کتاب انقراض سلسله صفویه درباره وضع مردم اصفهان بر اساس گزارش نماینده هند شرقی می‌نویسد: «وضع اسف بار اهالی اصفهان با سپری شدن ایام به وخامت می‌گرایید. نماینده شرکت هند شرقی انگلیس و سایر اعضای آن در گزارش خود به لندن مورخ 6 ژوئیه 1722 می‌گویند آن چه پس از تاریخ آخرین نامه‌ی ما در این جا رخ نموده عبارت است از اشتداد مصائب ما بر اثر افزایش قحطی و اخباری متناوب راجع به کمک‌ها و جنگ‌ها که هیچ یک از آن‌ها را نمی‌توان محل اعتبار دانست. ادامه‌ی خلاف انتظار این مشکلات ما را بسیار ناراحت ساخته است. چه بنا بر دلایل کافی نگرانیم که سرانجام غم افزایی در پیش داشته باشیم و دیگر آن که مبادا کلیّه دارایی و تجارت شما در این جا حیف و میل شود. نایابی انواع ارزاق قیمت‌ها را باور نکردنی افزایش داده است. نان و آرد که معمولاً از قرار هر من شاه به دو شاهی و چهار غاز به فروش می‌رسید اکنون 50 شاهی به فروش می‌رسد. برنج 65، جو 24، گندم 42، کره 170، گوشت گوسفندی 48 و گوساله 40 شاهی قیمت دارند. گرانی آن چنان است که نقدینه ما را ته کشانده است. ذخیره‌ای که ما در بدو ورود دشمن تهیّه دیدیم کفاف سه ماه ما را می‌داد، لیکن این وضع بیش از حد انتظار به طول خواهد انجامید. چون ذخیره‌ی ما اکنون به مصرف رسیده و هنوز در محاصره قرار داریم. نه فقط ما بلکه کلیّه همسایگان اروپایی ما و شهر نیز دچار اشتباه شده‌ایم. کسانی که محتملاً شاهد این قبیل حوادث بوده‌اند هرگز تصور نمی‌کردند که شهریار ایران به دست 5000 نفر از اتباع خود پس از آن همه جنگ‌های مایه‌ی افتخار که ایران علیه ترک‌های سهمگین از عهده برآمده این چنین به سهولت از پای درآید. ما چندین بار در باره‌ی ضروری‌ترین و احتیاط آمیزترین اقدامات به مشاوره پرداخته‌ایم.»

Читать полностью…

آینه عیب نما

روایت لکهارت از ایّام محاصره اصفهان در زمان شاه سلطان حسین قسمت اول
 
محاصره اصفهان 6 تا 7 ماه طول کشید. در این مدت وضع زندگی مردم بسیار تأسف بار گردید. لارنس لکهارت در این رابطه می‌نویسد: «در اواخر اوت حتی اغنیا هم عاجز از تهیّه‌ی گوشت گوسفند بوده و درِ دکان‌های معدودی هم که باز بود فقط گوشت اسب و استر آن هم به قیمت‌های بس گزاف به فروش می‌رسید. سگ‌ها و گربه‌ها سبعانه دنبال شده، چون به چنگ می‌افتادند مُولَعانه بلع می‌شدند و حتی کسی از خوردن موش روی گردان نبود. یکی از مورّخان ایران قصه را این چنین به رشته‌ی بیان می‌کشد. کسانی که از جامه‌ی ابریشمین تن می‌پوشیدند چون کرم پیله به برگ خوردن شدند. طبقه بی بضاعت شهر ناگزیر به جمع آوری کفش کهنه و چرم فاسد و پوست درخت و حتی پهن اسب شده، بدین طریق سدّ جوع می‌کردند. بالنّتیجه عدّه‌ای بی شمار به علت اثرات توأمان تغذیه نا مناسب و غیر مغذّی بیمار گشته تلف شدند. راهب الکساندر وضع را در پایان آن ماه چنین بیان می‌کند. شمشیر گرسنگی آن چنان آخته است که نه فقط چون کسی جان می‌دهد همان دم دو یا سه نفر گوشت گرم جسد را بریده آن را بدون ادویه با لذّتی تمام می‌بلعند بلکه اطفال خرد سال را به قصد اطفای آتش گرسنگی ربوده به قتل می‌رسانند. علاوه بر این غالباً گوشت انسانی منتهی به نام دیگر در دکان‌ها به فروش می‌رسید حتی شاه ناگزیر از خوردن گوشت شتر و اسب شد. سرانجام چون مواد غذایی برای ابتیاع وجود نداشت و پول هم ارزش خود را از دست داد، حتی اغنیاء هم از تهیه مایحتاج خویش عاجز ماندند. چون یکی از اغنیا در می‌گذشت ممکن نبود کسی را به تدفین وی واداشت. محمّد محسن صاحب زبدة‌التواریخ می‌گوید مؤلّف این دفتر خود در ایام محاصره چون حسب‌الامر مقرّر شده بود که به خانه‌ها و هر جا که آذوقه باشد، رفته و در هر جا که آذوقه باشد نصف آن را به جهت سرکار پادشاهی گرفته، فدوی را جهت سرکار خاصّه برده و قدری را بر سیبه‌ها و دروازه‌ها تقسیم نمایند.[1]
روزی با جمعی جلوداران سرکار خاصه که به جهت تمشیت امور و خدمات مزبوره با کمترین مأمور بودند به خانه‌ی مرد نقشینه فروش که در میدان دکان داشت، رفته. در زیر زمین که درب آن را کاه گل کرده بودند به گمان آن که البتّه در آن جا در زیرزمین گندم یا آذوقه مخفی کرده باشند، درب را مفتوح نموده، چون داخل زیر زمین شد چهارده جوال که هر یک صد من تبریز یا بیشتر می‌گرفته در بالای سکّوهای آخری که زیر آن‌ها خالی بوده، گذاشتند. چون تاریک بود به محض ملاحظه‌ی جوال‌ها همگی جزم نموده که تمام گندم یا آرد یا هر دو خواهد بود. در کمال سرور و خوشوقتی که گویی فتح قلعه خیبر نموده بر سر جوال‌ها رفته، چون سر آن‌ها را گشوده تمام زر عباسی تازه سکّه بود. در نهایت تکّدر و مأیوسی باز سر آن‌ها را بسته از آن جا بیرون آمد. غریب تر آن که صاحبخانه با وجود آن قدر زر از گرسنگی مرده و کسی نبوده که او را دفن نماید.
[1] - سیبه در لغت به معنای دیوار کشیدن است؛ ولی در جنگ به معنای دیوار متحرکی است که تا مُحاذی برج دیوار قلعه بالا می‌آید و از آن جا مهاجمان به بام قلعه وارد می‌شوند.

Читать полностью…

آینه عیب نما

علت پیوند خویشاوندی شاهان صفوی با سادات و روحانیون
پیوندهای خویشاوندی شاهان صفوی را به چهار بخش یعنی  با امرای قبایل، کنیزکان قفقازی، حکام محلی، سادات و روحانیون می‌توان تقسیم کرد.  یکی از دلایل پیوند با روحانیون تحکیم روابط خود با آنان می‌باشد، زیرا علاوه بر این که خود مدعی سیادت داشتند از این طریق می‌خواستند در استحکام و اتصال با توده‌های مردم بکوشند. در این میان سادات نعمت‌اللهی یزد از اهمیت بیشتری برخوردار بودند. «شاه نعمت‌الله یزدی که با دو خواهر شاه تهماسب ازدواج کرده بود از طرف شاه عباس اول به تقلید عثمان بن عفان «ذوالنورین» نامیده شد. در کنار سادات، روحانیون نیز از افرادی بودند که شاهان صفوی به ایجاد علقه‌های خویشاوندی با آنان علاقه‌مند بودند و مخصوصاً در دوره دوم صفویه این روابط بیشتر شد و روحانیون جای امرا و خان‌های ایالات را در شبکه ازدواج با خاندان صفوی اشغال کردند. شاردن علت این موضوع را چنین بیان کرده است: زیرا بیم آن دارند که مبادا آنان به اعتماد منسوب شدن به خانواده سلطنت سوداهای خام در سر بپرورانند و به مخالفت با وی برخیزند. افزون بر این چون شاهزاده خانم‌ها همواره به ناز و نعمت بار آمده‌اند و مغرور و خودستایند علمای دین بهتر می‌توانند روحیه غرورآمیز و رفتار خشن و آمرانه آنان را با نرم‌خویی و شکیبایی ذاتی خود تحمل کنند. اما به نظر می‌رسد که شاهان صفوی اهدافی فراتر از این‌ها داشته‌اند چرا که به اعتقاد سیوری یکی از پایه‌های قدرت صفویان بر این اساس استوار بود که آن‌ها خود را نماینده حضرت مهدی بر روی زمین می‌دانستند و حال آن که طبق فقاهت شیعی این حق واقعی و قانونی روحانیون بود که در حقیقت توسط شاهان صفوی غصب شده بود و شاهان صفوی سعی داشتند با ایجاد این پیوندها روحانیون را از ابزاری ادعای خویش باز دارند و از این رو بعد از شاه عباس اول ازدواج شاهدخت‌های صفوی با روحانیون ازدیاد قابل توجهی یافت به طوری که اکثر دختران شاه عباس اول به ازدواج روحانیون و علمای دینی درآمدند. هر دو دختر شاه صفی نیز با روحانیون ازدواج کردند و جالب آن است که به گفته شاردن، شاه سلیمان به درخواست همین عمه‌هایش منصب صدارت را به دو بخش تقسیم کرد تا شوهرانشان مناصب بالایی در دربار داشته باشند. ازدواج‌های سیاسی اگرچه موجبات پیشرفت و ترقی موقعیت و مقام شخصی را فراهم می‌ساخت اما فرزندان ذکور حاصل از این ازدواج‌ها را در معرض فنا و نابودی قرار می‌داد. شاهان صفوی برای آن که خیال خودشان را از مدعیان احتمالی سلطنت آسوده دارند دست به قتل عام آن‌ها می‌زدند که نمونه بار آن کشتار دسته جمعی پسرزاده‌ها و دخترزاده‌های شاه عباس اول توسط شاه صفی است که تنها گناهشان این بود که پدرانشان یا مادرانشان با خاندان سلطنتی وصلت کردند.»[1]

[1] - زن، سیاست و حرمسرا در عصر صفویه، عبدالمجید شجاع، 1384، ص 110
2- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401

Читать полностью…

آینه عیب نما

روایت کروسینسکی از محاصره اصفهان در زمان شاه سلطان حسین قسمت دوم
بعد از سه ماه محاصره در شهر اصفهان در بازار و چهار سوق نان و گوشت و اقسام مأکولات قدری یافت می‌شد، بعد از آن گوشت خر و شتر فروخته می‌شد و قیمت بارگیری در اصفهان به دوازده تومان رسید. بعد از چند روز بیست و پنج تومان می‌خریدند و آن قدر طول نکشید که حماری را به پنجاه تومان می‌خریدند. بعد از آن، آن هم پیدا نشد. بنای خوردن سگ و گربه نهادند. سیاح گوید که روزی از خانه‌ی ایلچی فرانسه بیرون آمدم و به خانه‌ی بالیوز انگلیس می‌رفتم در پیش سرای او زنی دیدم که گربه را گرفته بود، می‌خواست ذبح کند و گربه به او آویخته دست او را زخم کرده بود؛ فریادی کشید من به زن اعانت کردم. گربه را ذبح کرد و در عرض چهار ماه مردم بنای خوردن گوشت انسان کرده، پنج قصاب به این امر مشغول بودند که مردم را گرفته سر ایشان را به سنگ کوفته، می‌فروختند. و مرده تازه را دیدم که در بازار ران‌های او را بریده، می‌خوردند و اهالی شهر اصفهان را عادت نبود که آذوقه‌ی سالیانه در خانه خود جمع نمایند و همه از بازار نان و گوشت می‌خریدند و فکر محاصره به خاطر نمی‌آوردند و از اطراف نیز آوردن جنس متغیّر شد و به فکر قلعه داری نیفتادند که مردمان را از شهر بیرون کنند و تدارک آذوقه نمایند و می‌گفتند هنگامه‌ای است که دو سه روزه می‌گذرد. آخر کار به جایی رسید که پوست درختان را به وزن و قیمت دارچین می‌فروختند و در هاون کرده می‌کوفتند. چهار وقبه از آن ده تومان قیمت داشت و پوست کفش کهنه و چاروق کهنه جمع کرده، می‌جوشانیدند و آب آن را می‌خوردند. مردم در کوچه‌ها و گذرها افتاده جان شیرین می‌دادند. دختران باکره، زنان صاحب جمال بی صاحب که آفتاب بر سر ایشان نمی‌تافت اول جواهر و زر و گوهر خود را بر سر نهاده فریاد و فغان می‌کردند و جان می‌دادند . کسی پروا از افق مردگان نداشت. شهرستان از لاشه‌ی ایشان پر شد. مردی از میرزایان شاه سلطان حسین مشاهده این حالات کرده هرچه داشت صرف عیال خود نمود دیگر چیزی در بساطش نماند و دل بر هلاک و اولاد خود نهاد. هرچه از مالش باقی مانده بود داده، سه وقبه طعام مهیّا کرد اهل و اولاد و اقوام خود را جمع و گفت ای نور دیدگان این طعام آخر ماست، می‌خواهیم که شما در کوچه و بازار نیفتید و جان به خواری نداده باشید و طعام غیر از این نیست. پس میرزای مزبور زهر هندی در طعام کرده همه بخوردند و درب خانه بستند و بمردند. سیاح گوید که اغرب غرایب این است که کوری را دیدم گدایی می‌کرد. بعد از چند سال قحط همان گدای کور را دیدم که نمرده و از مأکولات در خانه‌ی خود مهیّا نموده، در آخر محاصره درهای خود را بستند و در خانه فارغ‌البال نشستند. شهر اصفهان از کثرت، دریای بی پایان بود از قزلباش که از جنگ کشته شده بودند. بیست هزار نفر تخمین کردند و هلاک شدگان از قحطی از حساب و شمار بیرون بود. بعضی تدقیق و تخمین کرده صد هزار نفر گفتند. والله اعلم»[1]
[1] - سفرنامه کروسینسکی، ترجمه عبدالرّزاق دنبلی (مفتون)، با مقدمه و تصحیح و حواشی دکتر مریم میر احمدی، انتشارات توس، چاپ اول، 1363، صص 63 و 64

Читать полностью…

آینه عیب نما

روابط خواجه سرایان با روحانیون عصر صفوی
«شاید بتوان تنها رقیب خواجه سرایان را در استیلای نفوذ بر شاه سلطان حسین، روحانیون و علمای دینی دانست. بی تردید مقدس‌مآبی شاه سلطان حسین در این جریان نقش عمده‌ای داشته است. قزوینی در مورد نقش و میزان تأثیرگذاری روحانیون بر حکومت شاه سلطان حسین می‌نویسد مدت بیست سال میل خاطر آن حضرت به طرف علما و فضلا گذشت. در اکثر امور ملکی و مالی به صلاح و صوابدید فضلا و علما می‌فرمود و طریقه صوفیه که شعار و اطوار سلسله‌ی علیّه صفویه بود، برانداخت و به جهت عدل و داد، سادات و فضلاء متقی و پرهیزگار را به جای امرا در شهرهای ایران به حکومت گذاردند که موافق شرع انور اثنی عشر به دیوان خاص و عام پردازد. یکی از این روحانیون که حتی قبل از به سلطنت رسیدن شاه سلطان حسین نفوذ فوق‌العاده‌ای در شاه کسب کرده بود علامه محمد باقر مجلسی بود که در دوران قبل از سلطنت سمت استادی او را عهده‌دار بود و آن چه به شاه عرض می‌نمود به اجابت مقرون بود. در نتیجه‌ی همین نفوذ بود که وی موفق شد به هنگام تاجگذاری شاه سلطان حسین فرمان منع شرابخواری را از او بگیرد.
هنگامی که در اجرای فرمان شاه قراولان سلطنتی 6000 بطری شراب را از شرابخانه سلطنتی بیرون کشیده و در برابر چشم عموم مردم شکستند. به نظر می‌رسید که مجتهدان دینی موفق شده‌اند به موفقیت بزرگی در برابر حرم که مخالف اجرای این فرمان بود دست یابند، اما این موفقیت زودگذر بود و چنان که دیدیم خواجه سرایان به همراه مریم بیگم موفق به لغو این فرمان شدند. علاوه بر این خواجه سرایان با تصاحب مناصب سنتی روحانیون از قبیل نظارت مسجد جامع مشهد مقدس موفق شدند شکست سختی بر رقیبشان وارد سازند. با وجود این به پیروزی کامل دست نیافتند و به قول لاکهارت آنان این توانایی را در خود سراغ نداشتند تا به وسیله‌ی آن رقیبشان را برای همیشه از صحنه دربار عقب برانند. در نتیجه رقابت جای خود را به سازش داد. به نظر می‌رسد بعد از مرگ علامه مجلسی زمینه‌های لازم برای همکاری هرچه بیشتر این دو رقیب فراهم آمده باشد. شاید علت این امر را بتوان در گسترده شدن بساط تقدس‌مآبی و اخباریگری علمای دینی بعد از مرگ علامه مجلسی دانست. آصف در مورد اوضاع مذهبی کشور بعد از مرگ علامه مجلسی می‌نویسد زهّاد بی معرفت و خرصالحان بی کیاست به تدریج در مزاج شریفش و طبع لطیفش رسوخ نمودند و وی را از جاده جهانبانی و شاهراه خاقانی بیرون و بازار سیاستش را بی رونق و ریاستش را ضایع مطلق کردند. بعد از این جریان بود که علمای دینی همگام با خواجه سرایان به توطئه چینی علیه نخبگان کشور که سدی بر سر دستیابی به منافع مشترکشان محسوب می‌شدند، دست زدند. مشارکت محمد حسین خاتون آبادی، ملاباشی شاه سلطان حسین و خواجه سرایان را در عزل و مکحول شدن فتحعلی خان داغستانی صدر اعظم می‌توان نمونه‌ای از این اقدامات مشترک دانست. همچنین رد پای آنان را می‌توان در جریان برکناری نصرالله میرزا از ولیعهدی مشاهده کرد. این شاهزاده بر اثر کاردانی و لیاقتی که در اداره امور کشور به خرج داده بود با کارشکنی‌های ملاباشی و خواجه سرایان مواجه شد و آنان با سعایت از او نزد شاه موفق شدند او را از مقامش عزل و دوباره روانه حرمسرا نمایند.
در راستای این سازش بود که خواجه سرایان به دنباله روی و تبعیت از سیاست‌های مذهبی روحانیون این دوره پرداختند.
دشمنی خواجه سرایان با اقلیت‌های مذهبی و به خصوص صوفیان که در این دوره تحت فشار زیادی قرار داشتند به خوبی مؤید این ادعا است. سراینده منظومه مکافات نامه در اشعارش به خوبی به این موضوع اشاره می‌کند:
 
 
به صوفی چنان دشمن آن قوم خر                           که سنی به شیعی ز لـعن عمر
ز تقلیـد زهـاد  بـــی دیــن  و داد                           کمر بسته بر کین  اهل  سداد
به خود کرده واجب چو ذکر خدا                           که لعنـت فرستـنـد بـر اولیـا»[1]
 

[1] - زن، سیاست و حرمسرا در عصر صفویه، عبدالمجید شجاع، صص 181 و 182
2- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401

Читать полностью…

آینه عیب نما

روابط خواجه سرایان با شاه سلطان حسین صفوی قسمت دوم
عبدالمجید شجاع در این زمینه و به وجود آمدن یکی از علل این موقعیت آشفته و پریشان از روابط خواجه سرایان با شاه سلطان حسین چنین می‌نویسد: «اگرچه نفوذ همه جانبه خواجه سرایان در امور حکومتی از اواخر سلطنت شاه سلیمان و با تشکیل شورای حرمسرا آغاز شده بود، اما به هر حال خواجه سرایان در آن دوره با شاهی سفّاک و بی‌رحم مواجه بودند که با کمترین بهانه‌ای اطرافیان خود را از هستی ساقط می‌نمود و این امر موجب ایجاد فضایی رعب‌آور و خوف‌آمیز در محیط حرم و دربار شده بود. این وحشت تا بدان حد بود که به گفته مستوفی هنگام درگذشت شاه سلیمان تا سه روز کسی جرأت نمی‌کرد حتی نزدیک جسد او برود و تحقیق کند که آیا شاه فوت کرده یا بیهوش است. آخرالامر نیز عمه‌اش مریم بیگم بود که این جرأت را به خود داد تا در این مورد تفحص کند. این رعب و وحشت در دوره سلطنت شاه سلطان حسین دیگر وجود نداشت و آنان با شاهی مواجه شدند که حتی علی‌رغم اصرار اطرافیانش و برخلاف رسم معهود حاضر به کور کردن عباس میرزا برادر کوچک‌تر و مهمترین رقیبش که یک بار نیز در سال 1131 ه.ق توطئه‌ای علیه او ترتیب داده بود، نشد. او در تمام عمرش نیز فرمان قتل کسی را صادر نکرد و آن قدر رقیق‌القلب بود که به خاطر کشته شدن مرغی که سهواً روی داده بود غمگین و افسرده شد و مبلغ دویست تومان صدقه به فقرا بخشید. با توجه به این خصوصیات بود که خواجه سرایان حتی از سرپیچی کردن از فرامین شاه سلطان حسین نیز واهمه‌ای به خود راه نمی‌دادند. ژان اوبن سفیر پرتقال ماجرای یکی از سفرهای شاه سلطان حسین را همراه حرمش توصیف کرده که طی آن دهقان بخت برگشته‌ای که در اثر بی اطلاعی از قرق مسیر تصادفاً بر سر راه شاه و حرمش قرار گرفته بود مورد ترحم شاه قرار گرفت و او برای آن که از کشته شدن دهقان توسط خواجه سرایان جلوگیری کرده باشد قبای خود را بیرون آورده بر روی دهقان انداخت، اما خواجه سرایان این لطف و مرحمت شاه را در حق آن دهقان نادیده انگاشته و آن بیچاره را به قتل رساندند. شاه پس از شنیدن این خبر بدون آن که مجازاتی برای خاطیان در نظر بگیرد تنها به اظهار تأسف بسنده کرد. در نتیجه خواجه سرایان که خود را از تنبیه و مجازات در امان می‌دیدند به اعمال نفوذ بیشتری در دربار و حرم شاه دست زدند. شاه سلطان حسین نیز نه تنها سدی در برابر نفوذ روز افزون آن‌ها ایجاد نکرد بلکه به تقویت آن‌ها نیز پرداخت. به دلیل آن که اکثر اوقات شاه سلطان حسین در حرمسرا سپری می‌شد، می‌توان گفت که در این دوره تنها راه دستیابی به شاه از طریق خواجه سرایان میسر می‌شده است. این مسأله از همان روزهای آغازین سلطنت شاه سلطان حسین وضع شده بود. نصیری می‌نویسد که قبل از آن که شاه سلطان حسین بر تخت سلطنت جلوس کند وسوای قطعات ابرالوان، بعضی آقایان عظام و محرمانِ حرمِ محترم کعبه‌ی احترام کسی به شرف ملازمتش بار نمی‌یافت و مقرر شد که تا هنگام عزّ جلوس و شرف یافتن امراء از سعادت زیارت و پایبوس، اگر امر ضروری باشد امراء ملک‌آرا با هم مصلحت دیده و آرای خود را متفق ساخته به اتفاق هم به وساطت مقرب‌الخاقان آقا کمال، ریش سفید حرم محترم به عزّ عرض رسانند که مقرّر شود که از آن قرار به عمل آوردند.»[1]

[1] - زن، سیاست و حرمسرا در عصر صفویه، عبدالمجید شجاع، ص 179
2- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401

Читать полностью…

آینه عیب نما

اقدامات شاه سلطان حسین در زمان محاصره اصفهان قسمت چهارم
ـــ «شاه عصر روز 12 مارس محمود میرزا را به حرم دعوت داد. آن چه رسماً در این باب انتشار یافت عبارت از آن بود که چون شاهزاده‌ی جوان به انزوای مطلق حرم خو گرفته است از مشاهده انبوه حضّار در مجلس به وحشت افتاده، خود تقاضا کرده است به وی اجازه‌ی بازگشت به حرم داده شود امّا چنین تصّور می‌رود که سخنان درشت وی نسبت به ملّا باشی و حکیم باشی و تقاضای او از شاه برای طرد آنان از شورای دولتی علت اصلی تغییر او از این سمت باشد. او نیز چنان که گویند نسبت به بزرگانی که از ابراز شخصیت خویش در گلناباد فرو ماندند رویّه‌ای عتاب آمیز پیش گرفته بود. بالنّتیجه کلیّه‌ی کسانی که شاهزاده بدین سان با آنان به خصومت برخاسته بود با آن که با یکدیگر مخالف بودند علیه وی صفی واحد تشکیل دادند. آنان نزد شاه رفته وی را مستحضر ساختند که چون محمود میرزا سری پر شور دارد هر آینه در رأس سپاهیان قرار گیرد تاج و تخت را از وی منتزع خواهد ساخت. اگر شاه نادان به جای اعتنا به اتّهامات بی اساس ملّا باشی و سایر مشاوران شریر خویش به حرف فرزندش عمل کرده بود رهایی وی از آن مخمصه هنوز برای او امکان پذیر بود امّا بر ناصیه‌ی شاه سلطان حسین بنا بر رقم تقدیر چنین رفته بود که هماره راه خطا پیش گیرد.»[6]
با توجه به مطالب ذکر شده که حاکی از حماقت پادشاه و خودخواهی و خرافات اطرافیان وی می‌باشد شاه سلطان حسین تسلیم محمود افغان می‌گردد و تاج پادشاهی را بر سر وی می‌گذارد. سرکیس گیلان‌تز در این باره می‌نویسد: «شاه سلطان حسین سوار اسب جهت دیدار با محمود تا پای کوه صفه رفت. از آن جا کسی را نزد محمود فرستادند که شاه خواهان دیدار با محمود می‌باشد. به او گفتند که محمود خواب است و از روی عمد به فرستاده او چنین پاسخ دادند. آنان شاه را بر پشت اسب نیم ساعتی پای کوه صفه در آفتاب نگاه داشتند و سپس نزد محمود بردند. شاه سلطان حسین گفت: فرزند، به موجب گناهان من، خداوند مرا بیش از این لایق سلطنت نمی‌داند. اینک حق تعالی سلطنت مرا به تو می‌دهد. این است علامت و نشان پادشاهی که من بر سر تو گذاردم. سلطنت تو طولانی باد.»[7]
[6] - همان ص 170
[7] - سقوط اصفهان، پطرس دی سرکیس گیلان‌تز، ترجمه محمّد مهریار، چاپ دوّم، 1371، ص 72
8- آینه عیب‌نما، فریادی از کاخ‌های صفوی، علی جلال‌پور، انتشارات گفتمان اندیشه معاصر، 1401، ص 968

Читать полностью…
Subscribe to a channel