ارتباط با ادمین: @MJalilMozaffari
فریاد که از سینه نوا رفت و فغان ماند
وز گلشنِ دل رفت بهاران و خزان ماند
آن طبعِ روانی که شد آوازه به گیتی
سرگشته درین واقعه از شرح و بیان ماند
بیغیرتیِ دیده نگر کز غمِ معشوق
ایثار نکرد اشکی و چون خیرهسران ماند
میگفت ز یاران دل و دین بر سرِ عهدند
هنگامِ بلا دید نه این ماند و نه آن ماند...
با آنهمه ناکامی و بدعهدیِ ایّام
خونابِ قلم بود که همواره روان ماند.
۲۳ مرداد ۱۳۸۱
t.me/mohsensalahirad
#غزل
سکوت آینه بستهست راه دیدارم
بگو چگونه بگویم که دوستت دارم
عبور رهگذری نیست در برابر من
سکوت پنجرهای روبروی دیوارم
دوباره عقل من و پاره سنگ و بدنامی
کشیده باز به دیوانگی سر و کارم
جنون فاجعهای در حصار بیزاری
عبور خاطرهای در غبار آوارم
ببین رسیده مجال سفر به آینگی
اگرچه آینهای مات و پر ز زنگارم
سفر نهایت پروانگیست تا آتش
مرا در آتش اندوه خویش مگذارم
مهر ۱۳۹۹
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh
در سوگ آسمانیترین صدا، جاودانیاد #استاد_محمدرضا_شجریان
ز داغ لاله اگر پرسیاوُشان روئید
صدای گرم سیاوش به آسمان کوچید
خدا صدایش را در بهشت قاب گرفت
شبی که بغض فلک هم در آسمان تر°کید
زبانِ ناله چنان بسته بود مرغ سحر
کزو کسی به سر شاخه شکوهای نشنید
عزای رفتنش آوار شد به رویِ وطن
نی از فراق مخالف زد و ز غم نالید
به غیر عشق وطن هیچ نغمهای نسرود
به جز برای وطن دل به سینهاش نتپید
به شوقِ سُکرِ شرابِ دو چلهاش بلبل
مدام از سرِ مستی به شاخه میرقصید
چه با سعادتی ای مهرگان که او با تو!
طلوع کرد و رخ از چهرۀ جهان پوشید
سوارِ بالِ ملائک به طوس بردندش
به میهمانیِ فردوس و حضرت امید
هیجدهم مهر ماه 1399
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل
سپند ریخته نامت به مجمرِ غزل من
که در خروش درآید سراسرِ غزل من
برای اینکه شبم پر شود از عاطفه، چشمت
گرفته آینهای در برابرِ غزل من
به سرخی دل آلالهها قسم، که به جز تو
هوای هیچ گلی نیست در سرِ غزل من
به جز تو هیچ کسی را نبوده راه به شعرم
رسوخ کرده یقینت به باورِ غزل من
بگو به چشم خمارت که قطره قطره بریزد
از آن شرابِ قدیمی به ساغرِ غزل من
مرا جسارت پرواز ده الهۀ شعرم!
که خوش نشسته به بامت، کبوترِ غزل من
مرداد ۱۳۹۹
#محمدجلیل_مظری
http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل
به استقبال غزلی از اقبال مظفری با مطلع:
تباهِ خودسریهای جنونم باد را مانم
بلند است آستانِ همّتم فریاد را مانم
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
سرودی سرد در اقصای دورم باد را مانم
سکوتی دست از جان شستهام فریاد را مانم
چه شیرین میزند این عقل بیپروای هرجایی
جنون تیشهام در صخرهها، فرهاد را مانم
ز ناشادی نمیگریم، ز خوشحالی نمیخندم
در این روزان ابری جمعی از اضداد را مانم
دل و چشم تماشا نیست جادوی بهاران را
که در پاییز عمرم شاخهای ناشاد را مانم
به سر دارم هوای هرچه باداباد را، باری
ضریحِ زائران ناکجاآباد را مانم
پرند و پرنیان پوشیده طبع نازکم، اما
به سندانِ مهیبِ زندگی پولاد را مانم
به هر راهی که میخواهی بگردان پرده، اما من!
نوای سوزناک مایۀ بیداد را مانم
تیرماه ۱۳۹۹
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh
غزل
چگونه بگذرانم بی تو شبهای جنونآمیز تهران را
چگونه بیتو باید سر کنم سرمای طاقتسوزِ آبان را
نشستم زیر باران با سکوتِ سرد و خیسم در شبِ غربت
به زیرِ لب هجی کردم برای خود، الف تا یایِ باران را
تو از نیلوفرِ مرداب میگفتی و من از داغِ آلاله
تو در آن سوی دنیا هیچ نشنیدی سکوت سوگواران را
وطن در زیرِ سمٓ وحشی تاتارها در خاک غلطیده
مگر فریاد و بانگِ چاوُشان آگاه سازد سربداران را
مگر کیخسرویی همداستان با گیو برخیزد به کینخواهی
از این ملک اهورایی بتاراند به خشمِ خود انیران را
بهارِ سبز شاید دور، شاید دیر اما میرسد از راه
ولی بایست از سر بگذرانم جور و بیدادِ زمستان را
تیرماه ۱۳۹۹
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل
شبیه برگ خشکی از نگاه بید افتادم
من آن کولیترین بیسرنوشت تکیه بر بادم
من آن تاریکی مطلق در آوار غم و دردم
اگرچه از نگاه روشن خورشیدها زادم
در آغوش خیالت سالها لبریز تنهایی
تماشای شب مهتابی تو رفته از یادم
رها میشد میان موج گیسویت شبی دستم
کجای بیقراریها ترا از دست میدادم؟
ز تو نشنیدم آمینی، شب بیتاب در غربت
که گم شد استجابت در تباهیهای اورادم
کجای بیستون ماندهست نقش تیشههای من
تو شیرینی ولی من در کجای قصه فرهادم؟
تیرماه ۱۳۹۹
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل
من که از زندان گلدانهای اهلی رَستهام
با شقایق در صفِ آلالهها پیوستهام
کهنهسالم، میوزد توفان به شاخ و برگ من
بارها از هجمۀ بادِ خزانی جستهام
در شمارِ داغداران نیستم اما ببین
شبههپردازی غریبم، مصرعی برجستهام
کی توانی خواند شرحِ پاکبازیهای من؟
تا به دست بادِ کولی نامهای سربستهام
با جنون سودا نکردی تا ببینی سالهاست
پای از میهن بریده، دست از جان شُستهام
جعدِ مو را از حصار روسری آزاد کن
تا بپیچد همچو نیلوفر به جانِ خستهام
خرداد ماه ۱۳۹۹
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل
نقطۀ کور خط پایانیام
در شب چشمان تو زندانیام
تو نفس صبح بهاری و من
بغض فرو خوردۀ آبانیام
رویِ تو آلالۀ سرخ چمن
موی تو اوضاع پریشانیام
نام اگر؟ ننگ اگر؟ هر چه هست...!
داغ تو خوردست به پیشانیام
شرح من از باد بیابان شنو
آینۀ بیسر و سامانیام
خیره مشو بگذر از این خیره سر
خواهش ناگفتۀ پنهانیام
جامهسیاهم اگر و داغدار
در شب چشمان تو زندانیام
خرداد 1399
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل
در قحطسالِ شیوۀ نازانۀ صدات
رو کردهام به خلوت آئینههای مات
در عشق بس که مشق جنون کردهام ببین
خون موج میزند به دلِ تشنۀ دوات
قلعه شکست، اسب رمید و وزیر مرد
شد شاهِ بیاریکه و اورنگ کیش و مات
پایِ فرارم از همهسو لنگ میزند
این روزها که ششدرم از جملۀ جهات
با من چگونه باز مدارا کند غزل
وقتی تهیست خلوتم از عِطر آشنات
اردیبهشت ۱۳۹۹
#محمدجليل_مظفري
http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل
به روزِ حادثه آن جانِ بیقرار نیامد
شکست عهد و دوباره سرِ قرار نیامد
ستاره در عطشِ ماه سوخت در شبِ ظلمت
شهابی از افقِ سردِ نابکار نیامد
چه روزها که نشستیم خیره بر سرِ جاده
سوارِ مژده رسان از پسِ غبار نیامد
چه رفت بر سرِ این خیلِ منتظر که پس از تو
سکوت کرد و دگر با خودش کنار نیامد
مگر که ماه بتابد به آسمانِ غریبان
که نور شمع در این تیرگی به کار نیامد
هزار بار خزان شد، هزار بار زمستان
ز چاوُشان خبر از فصلِ نوبهار نیامد
اردیبهشت۱۳۹۹
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل
ای بودنت قرارِ دلِ بی قرارِ من
سر رفته بیتو حوصلۀ روزگار من
از بس که انتظار کشیدم به راهِ تو
چشمان خیس پنجره شد شرمسارِ من
با من چه کرده عشق که جاری ست روز وشب
بر رویِ گونه، گریۀ بیاختیار من
دنیای من جنونکدۀ انتظار توست
زینرو جنون شدهست همه کسب و کار من
آمد بهار، لیک نه برگی نه غنچهای
بادی نمیوزد به سرِ شاخسارِ من
انگار کن که مرده چراغِ غزل که نیست
از تو نشان در آینۀ زنگبار من
فروردین 1399
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh
#سکوت_سرد_گلوگیر
#چارپاره
گفتیم اگر بهار بروید باز
گل در کویر خاطرمان روید
تقویم را گرفته غبار غم
باران غبار کهنگیاش شوید
گفتیم اگر شکوفه برآرد یاس
شببو کند بهغمزه فریبایی
میگسترد لطافت چترش را
باران به کوچههای تماشایی
دیدیم ظلمت است و پریشانی
اینجا چراغها همه خاموشاند
شادی و عشق و خاطرهها یکسر
از یادمان چه زود فراموشاند
ما داغ بغضهای فروخورده
ما روح سرد فاصلهها بودیم
واماندهایم در شب یلدایی
آن شب که تا سپیده نیاسودیم
ما را سکوت سرد گلوگیری
از یاد بادهای بهاری برد
حتی نشان داغ دل ما نیز
در داغزار دامنهها افسرد
یک تکمۀ بهاری و سبز ای وای
کو بشکفد به پیرهن بستان؟
درد و دریغ از نفسی ساحر
حالی دوباره قصۀ پاییزان
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل
"سلام خوشۀ گندم، سلام حضرت سیب
کدام آدم عاشق دوباره خورده فریب؟"*
کدام لب به شکایت گشوده شد که غزل
دوباره گوشه گزیده به کنج شرم و شکیب
غروب باز چرا رنگ خون گرفته به خود
کِهرا دوباره پریشاندلی شدهست نصیب؟
خبر رسید که شاعر دوباره عاشق شد
خبر رسید کشیدند واژه را به صلیب
در این حوالیِ دلمرده هیچکس ننشست
کنار حسرتِ این سالهای مرد غریب
صدای مردِ غزلخوان به گوش شب جاریست:
کدام آدم عاشق دوباره خورده فریب
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*بیت مطلع از شاعر همروزگار و همدیار، #عاطفه_اسکندری
اسفند 1398
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh
#چارپاره
بر شهر سکوت سایه افکندهست
این هول و هراس از کجا از کیست؟
فریاد بزن، بگو که «من هستم!»
فریاد بزن، سکوت جایز نیست!
این بار به قهر و کین رهایش کن
خشمی که نشاندهای به هر بارَش
برگرد و بپَرورَش که جان گیرد
بذری که فشاندهای، بَر و بارَش
فریاد بزن که کودکِ امروز
در چنبرۀ هراس و خاموشیست
تا طعنهزنان نگویدت فردا:
«رسمِ پدرانمان فراموشیست!»
خالیست اگرچه مشتمان از تیغ
فریادِ من و تو راست بُرّایی
برخیز و بیا و شهر را پر کن
ای خشم و خروشِ تو تماشایی!
اسفند ۱۳۹۸
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل
اگرچه دلخورم از این سکوت اجباری
مرا سکوت کن ای شعر بر زبان جاری
در این هجوم نفسگیر واژههای غریب
تویی که از سر من دست برنمیداری
ببار ابر خودت را که باز آبان شد
ببار آنهمه بغضی که در گلو داری
خوش آن که رُست چو لاله به دشتِ آبانی
خوش آنکه رَست از این روزهای تکراری
به سورههای سکوتم قسم که بیفریاد
کشیده کارِ غزل تا جنونِ ادواری
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh
تقدیم به خاطرهی جاویدانِ #استاد_محمدرضا_شجریان
آتشفشان همیشه تپندهست
مغرور و سربلند
در سینهاش گدازهی تاریخ
میجوشد
و
عصارهی تجمیعِ نسلهاست
خاموش هم که باشد اگرچند
در یادِ سرزمین
آتشفشان همیشه تپندهست
جاوید
آنچنان که دماوند...
#علی_رضاییزاده
۱۹ مهر ۹۹
@AliRezaeiZadeh
#رباعی
در شهر همه نفاق میبینم و بس
در قریه دریغ و داغ میبینم و بس
در باغِ خزان زده قناری دق کرد
بر شاخه فقط کلاغ میبینم و بس
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل
وقتی که با سپیدهدمان همرکاب شد
در شرق دور همسفر آفتاب شد
تابید، صبح سر زد از آفاقِ دوردست
خندید، قند در دل آئینه آب شد
هر غنچهای که بر سر راهش دهان گشود
از شرم سر فکند و ز خجلت گلاب شد
صد باغ تاک بر سر راهش جوانه زد
صد خوشه رَز به شوق لبانش شراب شد
پیچید باد در گرهِ گیسوان او
چون گردباد دستخوش پیچ و تاب شد
مارا چه حاجت است به ماه پریده رنگ
وقتی که شب به حرمت او ماهتاب شد
بستیم بر درختِ محبت دخیلِ عشق
گویی دعای سوتهدلان مستجاب شد
هفتم مرداد ماه ۱۳۹۹
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل
گرچه با نیلوفر مرداب دل مأنوس دارم
رودم و گاهی به سر سودای اقیانوس دارم
من مقیم غارم از دستِ خدایان دروغین
تا گریز از شیوههای عهدِ دقیانوس دارم
آنچنان بیزارم از سالوسی و تزویر زاهد
بر سر گلدسته شوقِ نالۀ ناقوس دارم
تا که تصویر تو را در صافی آیینه بینم
در دلِ آیینه از زنگارها جاسوس دارم
پیشکش جمهورِ افلاطون و شهرِ آرزوها
انتظار مرهم از دستانِ جالینوس دارم
ماه را گو تا بتابد بر مسیر عقلورزان
نه به راهِ من که از عشق تو صد فانوس دارم
تیرماه ۱۳۹۹
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل
شب از سیاهی چشم تو وام میگیرد
به پشتوانۀ مویت دوام میگیرد
در آن شبی که نتابی به بامِ شب زدهگان
سهیل° تا به سحر کی قوام میگیرد؟
همینکه پلک به هم میزنی، سپیدۀ صبح
از آسمانِ سیاه انتقام میگیرد
ز اشتیاق سپیده شقایقِ دلخون
ز دستِ چابکِ آلاله جام میگیرد
گشاده نسترن آغوش روی سوسن و یاس
اقاقی از لبِ ارکیده کام میگیرد
تبسمت به خیال اعتبار میبخشد
و زخمهای غزل التیام میگیرد
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل
بگو بگو که ببارد از آسمانها سنگ
که خستهایم از این خیلِ سرخوش از نیرنگ
خبر ببر به شقایق، به پرسیاوُشان!
که رُسته حسرتِ آلاله کنجِ سینۀ تنگ
ز چشمِ آینه هرگز مخواه چهرۀ دوست
گرفته سربهسر آئینه را کدورت و زنگ
چه جایِ ماه در این آسمانِ تنگنفس
به باد رفته غریبانه آرزوی پلنگ
بخوان بخوان غزلی تر به شیوه سعدی
که دل گرفته از این نغمههای بدآهنگ
نه غمزه از تو بهار و نه عشوه از تو خزان!
امید جادو نیست از زمینۀ بیرنگ
تیرماه 1399
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل
منی که پنجرهام روبروی دیوار است
به روی حنجرهام بغضِ شعر آوار است
به جعد موی تو پابند شد دلم زیرا
به این اسیری دلخواه سخت ناچار است
قسم به حرمت آلالههای سرخ چمن
که دشت سینهام از خونِ دل تلنبار است
به قاب عکسِ تو دل بستهام در آیینه
اگرچه آینه مات از هجوم زنگار است
مگر غزل بپذیرد شفاعتم را باز
وگرنه فاصله بین من و تو بسیار است
خرداد۱۳۹۹
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh
در غبارِ تیره و کبودِ خاطراتِ من
یک نفر که خنده میزند
سرخسرخ نغمه میپراکنَد.
تا سرم بچرخد و
ببینمش درست و
بشنوم
که ناگهان
شعلهها زبانه میکشند
از هزار و یک دریچه
تازیانه میکشند.
□
روزها و ماهها و سالهای پشتِ هم
نقطهها و جملهها و بندهای دمبهدم
نقشهایی از نگارههای زندگی
ولی
خالی از طراوت و تپندگی.
□
در غبارِ تیره و کبودِ خاطراتِ من
بومِ تارِ خالی از حیاتِ من
یک نفر هنوز خنده میزند.
t.me/mohsensalahirad
#قصیده_شهر_سوخته
برای شهرم #سنقر ❤️
✍شاهکاری از: محمدجلیل مظفری
🎤دکلمه: محمدرضا کاکایی
@barfitarinaghosh
@deklamator
@sonqoriha
#غزل
گل کرده در باغِ شبم سودایِ پنهانت
اما نمیبارد به باغم لطفِ بارانت
مرغِ دلم در پیچ و تابی تار و رازآلود
خوش لانه کرده در شبِِ مویِ پریشانت
فردا چه بازیها کند بامن جنون، زیرا
خورشید روئیدهست در چاکِ گریبانت
یک روزِ بارانخورده در شهر آفتابی شو
تا بشکفد رنگینکمان در قابِ چشمانت
آنگاه خوش بخرام و از ما دلربایی کن
تا بنگری در شهر، خیلِ سینهچاکانت
در برجِ جادو خانه داری کاشکی یک شب
پنهان ز نامحرم شوم ناخوانده مهمانت
اردیبهشت ۱۳۹۹
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh
#کلیپ
#غزل #خانۀ پدری!
دلم برای تو تنگ است، خانۀ پدری!
قرارِ روز شبِ سالهای دربدری
منم که بیخبرم از هجومِ تنگدلیت
تویی که از من و آوارگیم بیخبری
شکست شاخۀ یاست ز جورِِ داسِ و تبر
نشست تاکِ ستُرگت به خاکِ بیثمری
به جات اگر چه نشستهست برجی از آهن
ز خشت و گاهگلِ تو نمانده هیچ اثری
مرا که خانه بهدوشیست حاصل عمرم
به انهدام و جنون روزگار شد سپری
به باد دادمت ای خانۀ امید و قرار
به روزگار جوانی و خبط و خیرهسری
مرا نبخش که ویرانی تو کار من است
بگو که از سرِ تقصیرِ من نمیگذری!
خرداد یک هزار و سیصد و نود و هشت
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh
آوایش : #محمدرضاکاکائی
✅ @deklamator
#صبور_باش
صبور باش گلم!
شنیدم از نفسِ سردِ بادِ اسفندی
که صبحدم میخواند
به گوشِ بادیهها:
"دوباره فصل تغزل، دوباره موسمِ شعر
دوباره فرصتِ باران و پرسه و بوسه
دوباره نوبتِ گل میرسد ز راه آری:
به گوش باش گلم!
که عنقریب خبر میرسد ز چاوُشان
زمان بیداری
اسفند 1398
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh
پنج سال پیش این ترانه را در چهار بندبرای تهران مِهآلود گفته بودم دیشب که داشتم نگاه میکردم متوجه شدم که نسبت به اینروزها چقدر درمورد تهران اغراق کردهام، دیشب باز هم یقهام را چسبید و با افزودن چهار بندِ دیگر به این حال و روز افتاد:
#ترانه
تهران دیگه اون شهرِ روشن نیست
بغضِ صداش بدجور دلگیره
تویِ گلوش میلادِ بدهیبت
مثِ یه تیکه استخون گیره
لبخندهای چرک و مصنوعی
ماسیده رو لبهای بیبوسه
شبهاش بیمهتاب، بیرؤیا
خواباش پر از اوهام و کابوسه
روزاي تلخش ابري و تاريك
اما ديگه بارون نمي باره
تو آسمونِ دودي شبهاش
دستي ديگه ماه و نميكاره
فانوسكِ شبهاي تاريكش
با هيچ كبريتي نميگيره
خون تو رگاش يخ بسته انگاري
آري همين روزاس كه ميميره
تویِ خیابونای دلگیرش
ویروسِ تنهایی فراوُنه
هرکی میخواد لبهاتو ببوسه
حتمن بدون که قاتل جونه
انگار طاعون اومده اینجا
حتی درختاشم قرنطینهس
دستی رو تو دستی نمیبینی
دلهای آدمهاش پر از کینهس
كاش بودي و تهرانو ميديدي!
اين شهر دلگير و پريشونو
تنهايي اين كوچۀ بنبست
ديگه نميبينه خيابونو
حتي تو رؤياشم نميبينه
تصويرِ روزاي جوونيشو
كو دست مهر آميز دلرحمي
درمون كنه زخمِ عفونيشو؟
سربر بلند آسمون ميسود
تهران كه روزي سايۀ ري بود
خشم تبرداري به نفرت كرد
دارو درخت شهر را نابود!
1393-1398
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh
#غزل
در ناگهانِ یک شب برفی و پر ز راز
آمد ولی چه آمدنی با هزار ناز
انگار کن که لشکر محمود سر رسید
با فوج فوج جان به کف و حکمت ایاز
با یورشی مدام به قلب سپاه شب
با نور چشمهاش در صبح کرد باز
ما در نشیب خاک تماشائیان و لیک
او همنشین ماه فروزنده در فراز
آمد ولی نماند، کنون ما نشستهایم
در کوچههای وحشتِ این شامِ جانگداز
اسفند دود کن که شبِ بهمنی گذشت
تا بیرقش همیشه بماند در اهتزاز
1398/11/29
#محمدجلیل_مظفری
http://t.me/barfitarinaghosh