زیرا که رنج،
داستان آنهایی نیست که رفتهاند؛
بلکه ماجرای آنهاییست که ماندهاند.
و آخر داستانها را
همیشه کَسانی مینویسند که ماندهاند.
جمال _ثریا
@bluers
نشست لبهی تخت. ساک سفری، وسط اتاق با دهان باز ولو بود. نصف لباسها بیرون، نصف توی ساک. پیراهن مشکی اتو شده بغل شلوار جین بود. مادر ایستاد در درگاه اتاق و نگاهش کرد. فقط نگاهش کرد. رفت. بلند گفت مامان من ناهار نیستم امروز. زودتر برم بهتره. مادر جواب نداد.
گوشی را برداشت و برای یاسمن نوشت چهار باغ فردوس. آخر جمله دو تا قلب گذاشت. یکی را پاک کرد. خواست بفرستد. دومی را هم پاک کرد. یک لبخند و یک گل گذاشت. باز پاک کرد. همهی جمله را پاک کرد. گوشی را انداخت یک گوشه.
مادر لیوان چای را دستش داد. گفت زود بخور دارچین داره، تلخ میشه اگه بمونه. قند میخوای؟ گفت هی غصه نخور مامان. مادر جوابی نداد. گفت دوباره میام مرخصی. نمیرم بمیرم که. چهارسال چیزی نیست که. برمیگردم. مادر گفت بچه اونقد نیومدی تا بابات مرد، زندان مگه مرخصی داره؟ گفت داره، غصه نخور. مادر جوابی نداد، بعد آمد بالاسرش، کلهاش را بوسید و از اتاق رفت.
گوشی را برداشت. برای یاسمن نوشت چهار باغ فردوس. بعد علامت سوال گذاشت آخر جمله. فرستاد. چند تکه لباس را چپاند توی ساک. صدای تیکتیک آمد. یاسمن نوشتهبود ترجیح میدم بی خدافظی بری. با خودش فکر کرد همانکه حدس میزدم. لیوان چای را برداشت. دارچین توی چای ماندهبود و تلخش کردهبود. با خودش فکر کرد این شاید آخرین چای مامان باشد. قلبش تیر کشید. دراز کشید کف اتاق. یادش افتاد تازه که رفتهبود زندان، کفخواب بود. چشمهایش را بست. مادر آمد توی اتاق. از روی تخت بالش و پتوی نازکی آورد. بالش را گذاشت زیر سر. پتو را انداخت رویش. گفت بخواب. چهار بیدارت میکنم بری. دیرت میشه؟ به مادر نگاه کرد. گفت بشین پیشم، میشه؟ مادر نشست. چشمهایش را بست. مادر بوی دارچین و بابا و گریه میداد.
حمیدسلیمی
@bluers
ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮏ ﺁﺩﻡ ﺧﻮﺩﺵ، ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ
ﻗﻠﻘﻠﮏ ﺩﻫﺪ ﻣﻐﺰﺵ ﺩﺭﮎ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻗﻠﻘﻠﮑﺶ ﻧﻤﯽ ﺁﯾﺪ.
بیشعوﺭﯼ ﻫﻢ دقیقا ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﻦ ﻫﺴﺖ.
خیلی ها ﻧﻤﯿﻔﻬﻤﻨﺪ ﮐﻪ ﺷﻌﻮﺭ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ...
خاویر_کرمنت
@bluers
یکروزی ملت ما آزاد میشود و آن روز زیاد دور نیست. فرهنگ همیشه غالب میشود بر زور و ستم و قلدری؛ فرهنگ ایران هزاران سال غالب شده، بر چنگیز مغول غالب شده است! اینها چه کسی هستند که فرهنگ ایران بر اینها غالب نشود؟!
فریدون _فرخزاد
@bluers
عشق راهیست
برای بازگشت به خانه
بعد از کار
بعد از جنگ
بعد از زندان
بعد از سفر
بعد از ...
من فکر میکنم
فقط عشق میتواند پایان رنجها باشد...!
رسول_یونان
@bluers
«همهجا پیشِ من بمان. حتی اگر باهم بحث کنیم هم خوب است. با هم بحث میکنیم و بعد میخندی همانطور که خوب بلدی. این لبخندت است که دوست دارم ببوسمش»
آلبر_کامو
@bluers
وَ درد به استخوانِمان رسیده
اما هنوز خودمان را نباخته ایم
و روزگار را زندگی میکنیم و هنوز ...
آنقدر میخندیم که سرمان از این همه ناخوشی هایی که مجبور به پذیرفتنش کردیم درد میگیرد…
فرگل _مشتاقی
@bluers
انقدر محالی که دیوانگیام عادیست
وقتی که تو را دارم....
علی_سید_صالحی
@bluers
برف نو! برف نو! سلام! سلام!
بنشین، خوش نشستهای بر بام
پاکی آوردی ای امید سپید
همه آلودگیست این ایام
🤍
@bluers
کاش کسی بیاید
خیلی بچهگانه
آدم را ده تا دوست داشته باشد.
کم، ولی واقعی
ولی واقعی...
رضا_باقری
@bluers
آرامم...
برای خودم چای میریزم، زیر باریکهی نور پنجره مینشینم، به جنجال گنجشکهای خیابان گوش میکنم، نفس عمیقی میکشم و خوشحالم از اینکه هستم، که کسانی را دوست دارم، که کسانی دوستم دارند، که هدف دارم، که امیدوارم...
امیدوارم به رسیدن روزهای خوبتر، به اتفاقات خوبتر، به ملاقات آدمهای خوبتر، خواندن کتابهای خوبتر، رفتن به مکانهای خوبتر و داشتن هدفهایی خوبتر...
من امیدوارم به ساختن بهترینها برای خودم و باور دارم که با گذار زمان، بزرگتر، فهمیدهتر، آرامتر و خوشبختتر خواهم شد.
نسیم خنکی از شیار پنجره میدود بین موهام، یا کریمی از پشت شیشه مرا نگاه میکند و من چهار زانو نشستهام در بطن سبزترین و آرامترین دقایق زیستن.
نرگس _صرافیان طوفان
@bluers
ميگم دلبر
شبيهِ هواىِ بهآر نبآش كه تكليفش بآ خودشم مشخص نيست!
صبح اَبره
ظهر آفتآبه
عصر بآرونه
شب مهتآبه
دلبر شبيهِ بهآر نبآش كه ميشينه رو مبل دو دقيقه بعد نظرش عوض ميشه لباس عوض ميكنه كفش رفتن به پا ميكنه ده قدم ميره جلو شك ميكنه دوباره برميگرده ميشينه رو مبل.
دلبر يآ بمون يآ برو
آدم زياد هوا به هوا شه...صبح سردىِ ابر رفتن بزنه به تنش ظهر گرمىِ آفتابِ موندن هى سردوگرم شه قلبش سرمآ ميخوره ترك برميدآره ديگه نميتونه اعتماد كنه به هيچ دوست داشتنى.
دلبر نكنه بى اعتمادم كنى به دوست داشتنت؟
بهآره...بهآر نبآش!
محیا_زند
@bluers
شب سردی است ، و من افسرده.
راه دوری است ، و پایی خسته.
تیرگی هست و چراغی مرده.
می کنم ، تنها، از جاده عبور:
دور ماندند ز من آدم ها.
سایه ای از سر دیوار گذشت ،
غمی افزود مرا بر غم ها.
فکر تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دل من
قصه ها ساز کند پنهانی.
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر ، سحر نزدیک است:
هردم این بانگ برآرم از دل :
وای ، این شب چقدر تاریک است!
خنده ای کو که به دل انگیزم؟
قطره ای کو که به دریا ریزم؟
صخره ای کو که بدان آویزم؟
مثل این است که شب نمناک است.
دیگران را هم غم هست به دل،
غم من ، لیک، غمی غمناک است.
سهراب سپهری
دنیا به زنهای مقاوم نیاز دارد؛ زنهایی که بیتوجه به محیط پیرامونشان، مشتاق، سرزنده و پرانرژی هستند؛ زنهایی که از گفتن حقیقت یا بیان اعتقاداتشان نمیترسند؛ سرشار از استعداد، عاطفه و مهربانی هستند؛ خودشان را با مردها مقایسه نمیکنند یا با سایر زنها نمیجنگند، بلکه همهی انسانها را همانطور که هستند، میبینند و همواره در جستوجوی زندگی بهتر و عشق پایدار هستند.
ماری_فرلئو
@bluers
«چیزی به من بگو...
فراتر از حرف باشد.
چیزی بگو که زیبا شوم
مثلاً بگو کنارت هستم.»
تومریس_اویار
@bluers
با این که فکر میکردم خیلی به او نزدیکم، نتوانستم بفهمم در درونش چه میگذرد. حتی نزدیکترین آدمها هم حرفهای ناگفتهٔ زیادی دارند. شاید کلمات برای پوشاندن به وجود میآیند.
چیزی را میگویی، تا چیزی را نگویی!
اردشير_رستمى
@bluers
یک بار هم صدایم کرد ابدِ من. یعنی به من ختم میشود. یعنی به هم ختم میشویم. هر چه که پیش بیاید، حتی اگر روزها باهم قهر باشیم و از هم دلخور، حتی اگر بدترین دعواها را با هم داشته باشیم، حتی اگر از هم دلشکسته و رنجور شویم، باز هم آخرش به یکدیگر ختم میشویم و در کنار همیم.
ابدِ من، یعنی مهم نیست چه پیش بیاید و چه شود بینمان، من همیشه هستم. ابدِ من یعنی تا ابد الدهر عاشقت میمانم.
تا آن روز با کلمات زیادی مرا خطاب کرده بود، اما ابد من معصومانهترین چیزی بود که به من گفته بود. این یعنی آزادانه میخواست من در آینده و در ابدش باشم. یعنی از من شروع میشد. یعنی به من ختم میشد...
رویا_نیکپور
@bluers
از دلتنگیت کجا فرار کنم؟
معمار هیجان...
کجا بروم که صدای آمدنت را بشنوم ؟
کجا بایستم که راه رفتنت را ببینم ؟
کجا بخوابم که صدای نفسهات بیاید؟
کجا بچرخم که در آغوش تو پیدا شوم؟
کجا چشم باز کنم که در منظرم قاب شوی؟
کجایی؟
کجایی که هیچ چیزی قشنگتر از تماشای تو نیست؟
کجا بمیرم
که با بوسههای تو چشم باز کنم؟
کجایی...؟!
عباس_معروفی
@bluers
سلام/ یعنی دلم برایت تنگ شده بود.
سلام/ یعنی من هم همینطور.
امروز هوا سرد شده/ یعنی دیروز نبودی.
شاید بارون بیاد/ یعنی امروز هستم، نگاهم کن.
شعری رو که خواستی پیدا کردم/ یعنی دیروز همش به فکر تو بودم.
می خوام بذارمش تو قاب که هرروز بخونمش/ یعنی که هر روز به یاد تو باشم
وسط های شعر گریه ام گرفت/ بس که به تو فکر کردم.
اونجا که درباره ترسیدن از عشق بود/ یعنی من از عشق تو می ترسم.
یکی هم برای تو قاب میکنم دوست داری؟/یعنی دوستت دارم.
دوستت دارم/ دوستت دارم..
مصطفی_مستور
📘 پرسه در حوالی زندگی
@bluers
یاد رنگینی در خاطرمن ؛
گریه می انگیزد .
"ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست..."
ارغوانم دارد می گرید !
چون دل من ؛
که چنین خون آلود
هر دم از دیده فرو می ریزد....
هوشنگ_ابتهاج
@bluers
آی ای زنی که دل به تو سپردهام
پا بر هر سنگی که بگذاری شعر مُنفجر میشود
آی ای زنی که در رنگپریدگیات
همهی غمِ درختها را داری
آی ای زنی که خلاصه میکنی تاریخَم را
و تاریخِ باران را
باهم که باشیم تبعیدگاه هم زیباست.
نزار_قبانی
@bluers
زندگینامهی شقایق چیست؟
رایت خون به دوش وقت سحر
نغمهای عاشقانه بر لب باد
زندگی را سپرده در ره عشق
به کف باد و هرچه باداباد
شفیعی _کدکنی
@bluers
سكوت نكنيد!
"سکوت" ؛ بزرگترین اشتباهِ آدمهاست، وقتی رابطهای به سراشیبیِ تردید رسیده، وقتی حرفهای زیادی برای گفتن و توضیحاتِ ناگفتهای برایِ شنیدن هست؛ شاید "سکوت"، بیرحمانهترین حالتِ کنار کشیدن باشد.
بیشترِ آدمها مترجمِ خوبی برایِ سکوت نیستند
آدمها زخمیِ سکوتاند و ترجمهای جز بیتوجهی و تردید، برایش ندارند
حرف بزنید!
حرف نزدن، اسلحهٔ خاموشیست، رویِ شقیقهٔ روابط و آرامشِ آدمها
باور کنید "سکوت"، همهچیز را بدتر میکند...
سکوت نکنید...
نرگس_صرافیان طوفان
@bluers
از چشمهای تو
فقط یک جفت در دنیا وجود دارد...
تک و بی نظیر؛ دست نیافتنی و بی انتها؛
تو بیا تمام تیله های سیاه دنیا را نشان من بده
تمامِ چالههای عمیق را هم؛
عاشق هیچ کدام نمیشوم، حتی اگر کپی برابر اصل باشند.
فرگل_مشتاقی
@bluers
دوستت دارم
و هراسانم دقایقی بگذرند،
که بر حریر دستانت دست نکشم
و چون کبوتری بر گنبدت ننشینم
و در مهتاب شناور نشوم
سخنات شعر است
خاموشی ات شعر
و عشقت، آذرخشی میان رگ هایم
چونان سرنوشت...
نزار _قبانی
@bluers
روزی گفتیم
فقط مرگ میتواند
ما را از یکدیگر جدا کند
مرگ دیر کرد
و ما از یکدیگر جدا شدیم...
محمود_درویش
@bluers
اگر به جای این دروغ سیزده مسخره رسم بود آدما این روز حقیقیترین چیزا رو به هم بگن، اون وقت بهش پیام میدادم :«هیچوقت توو زندگیم کسی رو اندازهی تو دوست نداشتم. دلم میخواد بقیه عمرم کنار تو بگذره.»
بعد واقعیترین لبخند عمرم رو میزدم...
اهورا_فروزان
@bluers
همیشه برام سوال بوده،
اونایی که باهاشون میشه راحت درد و دل کرد و
همیشه یه راه چاره ای برای آروم کردنت دارن..
همونایی که دوست داری وقتی دلت گرفته باهاشون ساعت ها حرف بزنی..
همونایی که حتی وقتی تنهایی و نمیتونی گریه کنی
دوست داری کنارشون بشینی،به چشماشون زل بزنی و گریه کنی..
خودشون وقتی دلشون میگیره چی کار میکنن؟!
با کی درد و دل میکنن؟!
وقتی بغض گلوشون رو میگیره به چشمای کی زل میزنن و گریه میکنن؟!
اصلا وقتی حالشون خرابه و میخوان آهنگ گوش کنن..
کدوم آهنگ رو گوش میدن؟!
همیشه برام سوال بوده؛
اینایی که برای غم و غصه دیگران وقت میذارن
کی برای غم و غصه اینا وقت میذاره؟!
برای درد و دل کردن به کی پناه میبرن؟!
محسن_صفری
@bluers