أحبك وكأنك هواء مدينتي وكأنك معجزة لن أتلقى بعدها شيئاً...
«دوستت دارم چنانکه گویی تو هوایِ شهرِ منی، چنانکه تو آن معجزهای که پس از آن هیچچیزی را نخواهم پذیرفت...»
@Bockaa 🌱
یه جمله عربی هست که میگه:
سلاماً على من أجبرتنا الحياة أن نمضي بدونهم، وهم في القلب اجمل حكاية
سلام بر آنان که زندگی مجبورمان کرد بیآنها روزگار بگذرانیم، حالآنکه آنها، در قلبمان، زیباترین داستانها بودند...
غمی که توی این جمله هست رو تا ابد نمیشه توضیح داد :')
باید میگذاشتی عاشقت بمانم
عشق چیزی نیست
که هر دقیقه
هر روز، اتفاق بیفتد
اگر افتاد باید دو دستی چسبیدش
باید میگذاشتی دو دستی بچسبم
به قایق هایی که نجاتمان می دادند
به رویاهایم
به عشق..
زندگی اقیانوسِ دیوانه ای ست...!
•مهدیه لطیفی
گاهی وقتا لازمه پا بذاری رو دلت و كار درست رو انجام بدی.
هم به خاطر خودمون
هم به خاطر آدمای مهم زندگيمون
اينكه بخوايم هميشه، همه ازمون راضی باشن يه تله ذهنيه كه باعث میشه درونمون پر از خشم و كينه بشه.
گاهی لازمه برای اينكه عزيز دلت رو از ته قلبت مثل هميشه بازم دوسش داشته باشی ظاهرا نبخشی هر چند كه درونت نسبت بهش پر عشق باشه.
كه اونم بفهمه كه دل شكستن و يا توقعات بیجا و حرفهای غير منطقيش باعث میشه آدما ازش فاصله بگيرن و تنها بمونه.
اينكه ياد بگيره نمیتونه با محق جلوه دادن خودش و قلدربازی به خواستههاش برسه.
اينكه ياد بگيره مردم حق دارن خودشون رو در اولويت قرار بدن و گاهی بهش نه بگن.
اينكه ما دلمون نياد هيچوقت دست رد به سينهی عزيزامون بزنيم اونا رو طلبكار بار مياريم و در مواجهه با برخوردهای آدمای ديگه كه مطابق ميلشون نباشه بسيار آسيبپذير میشن و اين كار ما جز دوستی خاله خرسه چيزی نيست.
•دکتر نیلوفر الهوردی
ولی در کل واسه کسی باشید ک واستون هستن
برای آدمای نصفه و نیمه، کامل نباشین.
آدمایی که تو باید ۱۰۰ بزاری شاید اون برات ۲۰تا بزاره یا کسایی که تا تو پیام نمیدی بهت پیام نمیدن. راستش رو بخوای این آدمها اصلا نمیخوان که باشین اونا اصلا حتی حرف نمیزنن باهاتون و فقط دارن جواب میدن. دور بشین از این آدمهایی که تمام محبت و مهربونی شمارو میخورن و آخرش شما رو تنها میزارن و میرن. توی دنیا انقدر آدم خوب و درست هست که نیاز نباشه به آدمهای بد فرصت دوباره بدی یا فکر کنی قراره اینا برات درست بشن، ولی در کل واسه کسی باشید که واستون هستن.
•راحلیسم
کاش اصلا نبودم. کاش نبودی.
کاش میشد همه چیز را با تخته پاک کن پاک کرد. کاش یکي از آجرهای خانه ات بودم. یا یک مشت خاک باغچه ات.کاش دستگیره ی اتاقت بودم تا روزی هزاربار مرا لمس کني. نه، کاش دست هات بودم. کاش چشمهات بودم. کاش دلت بودم. نه، کاش ریه هات بودم تا نفس هات رو در من فرو ببری و از من بیرون بیاوری. کاش من تو بودم. کاش تو من بودی
کاش ما یکي بودیم، یک نفر دوتایي...
•مصطفی مستور
و ما زمستان دیگرى را سپرى خواهیم کرد...
با عصیان بزرگى که درون مان هست
و تنها چیزى که گرم مان مى دارد،
آتش مقدس امیدوارى ست!
•ناظم حکمت
صدای تو !
صدای بالِ برفی فرشتگان
نگاه کن که من کجا رسیده ام ..!
به کهکشان ، به بیکران ، به جاودان
کنون که آمدیم تا به اوج ها
مرا بشوی با شرابِ موج ها
مرا بپیچ در حریرِ بوسه ات
مرا بخواه در شبانِ دیرپا
مرا دگر رها مکن
مرا ازین ستاره ها جدا مکن ...!
•فروغ فرخزاد
دوست داشتنت را کنار گذاشته ام
نه اینکه فراموشت کنم ها,نه
فقط دیگر شب ها عکس هایت را در آغوش نمیکشم
دیگر وقت و بی وقت یاد خنده هایت نمیکنم
صدایت در گوشم نمیپیچد که میخواندی (بت من،کعبه من،قبله من)....
عکس هایت را,خاطراتت را,نامه هایت
همه اشان را به همراه دوست داشتنت گذاشتم ته صندوقچه ای که مادر بزرگ برایم به ارث گذاشته بود
حالا دیگر دوست داشتنت بوی نم خواهد گرفت...
مگر به این بهانه دست بکشم از دوست داشتنت!
•بُکاء
"نه تو میمانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب نگران لب یک رود قسم
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت
غصه هم می گذرد
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند
لحظه ها عریانند
به تن لحظه خود جامه اندوه مپوشان هرگز ``
•سهراب سپهری
راستش من همیشه معتقد بودم که کسی اگه بتونه یبار حرمت تورو بشکنه یا بهت خیانت کنه یا حتی یه دروغ ساده هم بگه، هرچقدرم بعدش عذرخواهی کنه بازم اون کار رو تکرار میکنه. مادربزرگم همیشه میگه نزار قُبح یه کار برات بریزه چون وقتی بریزه دیگه اونکار برات زشت نیست. کسی که یبار ناراحت کردنت براش زشت نبوده بازم میتونه اونکار رو تکرار کنه برای همینم معتقد بودم وقتی حرمتی توی دوستی شکسته میشه دیگه اون دوستی برنمیگرده. همه اینا بود تا چندوقت پیش که یکی از دوستای صمیمیم حرفی بهم زد توی عصبانیت که خیلی ناراحتم کرد و من خواستم دوستیم رو باهاش تموم کنم ولی خب به خاطر عذرخواهی هاش تصميم گرفتم ببخشمش. هنوز یک ماه از این ماجرا نگذشته که اون آدم امروز توی عصبانیتش یه حرف خیلی بدتر بهم زد، راستش هیچی نگفتم بهش و سکوت کردم. بعد از گفتن حرفش سریع عذرخواهی کرد ولی خب واقعا چه فایده؟ امروز بهم ثابت شد که عقیده من راجعبه آدمها درست بوده؛ هیچوقت نباید به رابطهیی که توش حرمتت شکسته شده برگردی چون قراره بازم حرمتت شکسته بشه.
•راحلیسم
بیشتر وقتها سکوت برای اینه که هیچ کلمهای نمیتونه غمی رو که تو وجودت داری توصیف کنه.
که این یعنی همون حس تنهایی..
•خسرو شکیبایی
آنا گاوالدا یه جای کتابش یه حرف خیلی خوبی میزنه که باید درس زندگی بشه برامون، میگه:
هَربار که میخواهم به سمتَت بیایم،
یادم میافتد، دلتنگی، هرگز بهانه خوبی
برای تکرارِ یک اشتباه نیست!
«أحبيني بعيداً عن بلاد القهر و الكبت
بعيداً عن مدينتنا التي شبعت من الموت».
دوستم داشته باش دور از سرزمین خشم
و سركوب، دور از شهرمان که از مرگ لبریز شده.
•نزار قبانی
طموحي هو أن امشي ساعاتٍ،
و ساعاتٍ معك
تحت موسيقي المطر
و طموحي، هو أن اسمع في
الهاتف صوتُك
عندما يسكنني الحزن
و يبكيني الضجر...
«دلم میخواهد
ساعتها و ساعتها
با تو زیر موسیقی باران راه بروم
دلم میخواهد
وقتی اندوه در من ساکن میشود
و بیتابی به گریهام میاندازد
صدایت را از تلفن بشنوم.»
•سعاد الصباح
لطفا عقلم را پس بده!
میخواهم توی کشوی میزم
وسط تیله رنگی ها پنهانش کنم!
تا تو هستی
به کارم نمی آید!
از وقتی دستم را بی هوا گرفته ای
در آسمانم...
روی بند رخت خدا راه می روم
و برای همه ی دنیا زبان در می آورم!
از وقتی مهربان نگاهم کرده ای
روی رنگین کمان تاب میخورم و میرقصم!
مرا ببین...
فکر کن اگر دوستت دارم را هم گفته بودی چه حالی میشدم؟
امتحانش نمیکنی؟
•نیازی
دلتنگی طولانی آدم رو عوض میکنه، بی حوصله و بد خلق و حواس پرت و... میکنه، یهو به خودت میای میبینی دیگه خودتم نمیدونی اومدن اون چیز یا کسی که منتظرش بودی حالتو خوب میکنه یا نه، آدما رو تو دلتنگی نزارین، یهو برمیگردین میبینین هیچی سر جاش نیست مخصوصا خود اون شخص.
آه چقدر دلم تنگ شده برای خودمی که پیش تو بود.
•راحلیسم
و به راستی که ضعیفه بودن زن را نخواهم پذیرفت.
زمانی که مردی به اسم مجنون قدرت بدست اوردن لیلی را نداشت...
زمانی که مردی به اسم فرهاد با حماقت تمام فریب دشمنش خسرو را خورد و شیرین را بدست نیاورد...
و زمانی که فرهاد دیگری حتی بعد از مرگ قباد توانایی بدست آوردن شهرزاد را نداشت....
و چه بگویم از قدرت زلیخا که کور شد و دست از یوسف نکشید تا زمانی که بدستش آورد...
و چه بگویم از منیژه که بالای چاه بیژن شبانه روز گرسنه و تشنه برای او آواز خواند و رقصید تا زمانی که بیژن نجات یافت و به وصال رسید...
عشق مال زنانی است که مردانه میجنگند و بدست می آورند نه مال مردانی که زنانه به کنج خانه از ترس دم از عشق میزنند ...
•یاسمن یاری
محبوبم! امشب هم ماه کفشهای تو را پوشیده و زیر نگاه یک عالم ستارهٔ چشمکزن کلهاش را میشوید.
محبوب من! ای جانِ عصر و جانِ دهر! گر که بجویند سراپای من، جز تو نیابند در اعضای من.
محبوبم! همه یک جهنم دارند. تنها منم که چند جهنم دارم؛ جهنمِ دوری از تو، جهنمِ تنهایی، جهنمِ بیکسی، جهنم بیصدایی.
•بخشی از کتاب دست بردن زیر لباس سیب
أفتح كل نوافذ قلبي يدخل حبك
مثل الشمس و مثل العطر و مثل النور.
«تمام پنجرههای قلبم را میگشایم
عشق تو وارد میشود مثل خورشید... مثل عطر... مثل نور.»
•عبدالعزیز جویده
مساله این است که ما ادامه میدهیم. با زخمهایی بر تن و رنجی بزرگ در جان و ابری وسیع در گلو. ادامه میدهیم، با قدمهایی رنجور و کوتاه، به سوی نور.
بهار و نوروز، کلمات سادهای نیستند. یادآوران عزیز طاقت و صبوری ما، و دستاورد بزرگ ما از یک سال سخت جانکاهند. ما با پاسداشت بهار، مداومت امید را جشن میگیریم چرا که چارهای نداریم. اهل یأس نیستیم، حتی اگر غرقاب دریای اسید تلخکامی باشیم.
پس خوشا وزیدن باد باهار بر تو، که آزاری بر کسی روا نداشتی، و با مردمان جهان کوچکت مهربان بودی، و به گربههای بیکس خیابان همانطور با محبت نگاه کردی که به کودکان کار. عیدت مبارک، ای نوازشگر جانها، خود اگر ماندی بینوازش یا نه. ای کسی که انسان را مراعات کردی. جانت آفتابی و گرم، ای کسی که حاکمان کشورت غارتت کردند و نصیب تو از مال دنیا، رزقی بود که به قیمت درد استخوانهایت سهمت شد.
ما هنوز هم با گلویی که مهیای گریه است و با دستانی تهی اما شوریده، بر بلندای تل خاکی که نتیجه حفر مزاری برای غرورمان بود و خالی ماند، یکنفس آواز میخوانیم: سر اومد زمستان...
و این شکوهمندی مردمانی است که بردمیدن آفتاب را از پس ابرها به تماشا نشستهاند.
پس رفیق اندوهگین من، باهار شد، کمی بخند. حتی اگر بدانی به دزدیدن لبخندت خواهند آمد...
•حمیدسلیمی
نزار قبانی چقدر قشنگ میگه :
هربار که ترانهای برایت سرودم قومم بر من تاختند،
که چرا برای میهن شعر نمیسُرایی؟!
و آیا زن چیزی جز وطن است؟
یه دیالوگی بود میگفت که:
«چون اهمیتی نمیدم؛ معنیش این نیست که نمیفهمم!»
خواستم بگم خیلیامون دقیقا همین شکلی هستیم، یعنی به خیلی از چیزا اهمیتی نمیدیم، و همه فکر میکنن ما نمیفهمیم! ولی واقعیت اینه که ما فقط یاد گرفتیم که هر چیزی به قیمت از بین رفتن آرامشمون باشه، زیاده، گرونه، اهمیت ندادنِ ما از نفهمیدن نیست! از نخواستنه...!
•بُکاء