«برای من کاغذ بنویس. اگر دیدی نمیتوانی طاقت بیاوری، منزل کوچک من، منزل تو خواهد بود. من در اینجا بیکار نیستم. بعضی کتابهای خوب دارم و اطراف من پر از جنگلهای ساکت و خنک است. به مصاحبت با من چنان خواهی گذرانید که خیال میکنی در عالم ارواح واقع شدهای.
پس از آن به مرور خواهی دید که زمان، بهترین داروی قلب انسان است.»
• از میان نامهی نیما یوشیج به پرویز ناتلخانلری.
کاش میشد بچه بمونم.
بچه بودن قشنگه.
گاگول بودن قشنگه، نفهمیدن قشنگه.
کاش میشد ندونم، هیچی ندونم…
کاش میشد همه دغدغه م اسباب بازی پشت ویترین بود.
ولی نه…
من بزرگ شدمو فهمیدم بزرگ شدن قشنگ نیست.
بزرگ شدن ، فهمیدن …
جهنمه، جهنم.
•راحلیسم
همزمان، انسان در مسیر عمر خود مگر چند بار میتواند به دوستانی بربخورد که از میان آنها همزبانی بیابد؟
همزبانی که همدل باشد. و مگر دوستی از آن مایه که به رفاقت بیانجامد چند بار میتواند رخ بدهد و در چند مقطع عمر؟
•بخشی از کتاب سلوک
اثر محمود دولت آبادى
خودمونو خر نکنیم؛
از آدمی که هیچ
اهمیتی براش نداریم، بگذریم
از آدمی که دوسمون نداره، بگذریم
از آدمی که با حرفاش
قلبمونو پاره پاره کرد، بگذریم
از آدمی که فرقمونو
با بقیه نمیدونه، بگذریم
از آدمی که بند دلمون نیست، بگذریم
اگه نگذریم، بجاش
باید از غرورمون
از آرامشمون
از قلبمون
از خودمون، بگذریم
که تهش باز به این نتیجه میرسیم
"کاش ازش گذشته بودم″
•بُکاء
مادربزرگم همیشه بهم میگفت، هیچوقت جلوی قطره اشکی که وقتِ دلتنگی از گوشهی چشمت سرازیر میشه رو نگیر، با دستات پاکش نکن؛ اون راهش رو بلده، میغلته رو گونههات و میوفته رو زمین، میره تو دل خاک. خدارو چه دیدی؟ شاید از همون یه قطره دلتنگیِ تو، گیاهی جوونه بزنه و رشد کنه و یه درخت تنومند بشه؛ که زیر سایهش قد بکشی و بزرگ شی، که بهش تکیه کنی و یادت بره چیا بهت گذشته، که بدونی از همین اشکهاست که آدم قلبش قوی میشه و جلوی هر اتفاق تلخی وایمیسه؛ پس هیچوقت جلوش رو نگیر، اون راهش رو خوب بلده...
•مجتبی پورفرخ
بعضی آدمها را نمیشود داشت
فقط میشود يک جور خاصی دوستشان داشت؛
بعضی آدمها اصلا برای اين نيستند
که برای تو باشند يا تو برای آنها ...
اصلا به آخرش فکر نمیکنی
آنها برای اينند که دوستشان بداری!
آن هم نه دوست داشتن معمولی نه حتی عشق؛
يک جور خاصی دوست داشتن که اصلا هم کم نيست.
اين آدمها حتی وقتس که ديگر نيستند هم در کنج دلت تا ابد يه جور خاص دوست داشته خواهند شد ...
•بخشی از کتاب بابا لنگ دراز
اثر جین وبستر
تو آخرین بازماندهٔ دلخوشیهای منی،
برایم بمان لطفاً! هر چیز که دوست داشتهام،
مال من نشده و هر کس که دوست داشتهام، آدمِ من نبوده، یاد گرفتهام چشمپوشی کنم، از چیزها و آدمها و دلخوشیها. یاد گرفتهام بپذیرم که خیلی چیزها قابل تغییر نیست، خیلی چیزها و آدمها را نمیشود داشت.و من دست برداشتهام از خواستنهای بیهوده، امّا تو فرق داری، تو را نیاز دارم. تو را نیاز دارم برای اینکه خوب باشم، برای اینکه شبها زودتر بخوابم و روزها زودتر بیدار شوم، برای اینکه بیشتر حواسم به خودم باشد، بیشتر تلاش کنم و بیشتر موفق باشم.
عشق، مطمئنترین آرایش دنیاست و من
میخواهم از همیشه زیباتر باشم.تو را
نیاز دارم ای آخرین بازمانده!
برایم بمان لطفاً.
•نرگس صرافیان طوفان
یه دیالوگ جالبی تو فیلم ice age هست که میگه:
-امروز غمگین به نظر می رسی.
+راستشو بخوای من همیشه غمگینم ولی امروز انرژی کافی برای پنهان کردنش رو نداشتم.
و این مودترین چیزیه که میتونه واسه بعضی روزا وجود داشته باشه.
دیده بودم آدمایی که خودشونو بخاطر یه آدم دیگه نابود میکنن!
خودشونو به در و دیوار میکوبن!
خودشونو خار و کوچیک میکنن!
از خوشی خودشون میزنن که اون آدم رو خوشحال کنن!
واسم خیلی عجیب بود؛ یعنی چی؟
از هر کی میپرسیدم میگفتن عاشقه!
عشق؟ من که همیشه میشنیدم عشق قشنگه!
ولی این که اصلا قشنگ نبود!
یه نفر خودشو بکشه و اون یکی به تخمش باشه!
تا اینکه رسید روزی که نباید میرسید!
و من شدم اونی که خودشو میکشه و
اون شد آدمی که به تخمش بود!
دیدن با شنیدن خیلی فرق داره؛ خیلی!
•بُکاء
«گاه وقتی میروم احساس میکنم که گویی چیزی کم است. آنچیز تو هستی. تو…»
•بخشی از نامه پابلو نرودا به آلبرتینا رزا
اونجا که نزار قبانی میگه:
من دربارهى تو به آنها نگفتم،
اما تو را ديدهاند كه در چشمانم زندگی میکنی.
من دربارهى تو به آنها نگفتم،
اما تو را در كلماتِ نوشته شدهام ديدهاند.
عطر عشق، نمىتواند پنهان بماند.
و عشق، تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب میکند مانوس
و عشق ، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگیها برد
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن
•سهراب سپهری
چون بههرحال هر کسی احتیاج داره که این ترانه رو بشنوه مخصوصا اونجا که میگه:
«رها کن غمت را رها کن».
@Bockaa
درس زندگی فقط همونی که نزار قبانی میگه:
آنچه را که می خواهی انجام بده! هر که واقعاً تو را بخواهد، تو را همانگونه که هستی می خواهد.
خب منم آدمم دیگه.
منم گاهی خسته میشم.
خسته از درجا زدنای الکی.
خسته از دک شدنای همیشگی.
خسته از بهونه های مسخره و تکراری .
خب منم که بچه نیستم،میفهمم.
ولی کاش به جای همه ی این رفتارا و بهونه هات،بیای ومستقیم تو چشام نگاه کنی و بگی که یه مزاحمم.
تو چشام نگاه کنی و بگی یه آدم اضافیم.
شاید اینجوری کم تر از دستت ناراحت میشدم.
همین.
@Bockaa
به قول بهروزوثوقی:
ما اونجوری که دلمون میخواست زندگی نکردیم...
اونجوری زندگی کردیم که مجبور بودیم...