خيالــــــــــــــــــــت
ليوانِ آبي ست كه هر شب بالاي سر ميگذارم
نيمه شب از خوابِ نداشتنت ميپَرم
جرعه اي مي نوشمت
آرامم ميكند
و اين داستان ادامه دارد
علي_قاضي_نظام
.
این همه حسود بودم و نمی دانستم
به نسیمی که از کنارت
موذیانه می گذرد
به چشم های آشنا و پر آزار
که بی حیا نگاهت می کند
به آفتابی که فقط
تلاش گرم کردن تو را دارد
حسادت می کنم
من آنقدر عاشقم
که به طبیعت بد بینم
طبیعت پر از نفس های آدمی است
که مرا وادار می کند حسادت کنم
به تنهایی ام به جهان
به خاطره ای دور از تو ...
مسعود_کیمیایی
در فراسوی مرزهای تنات تو را دوست میدارم.
آینهها و شبپرههای مشتاق را به من بده
روشنی و شراب را
آسمان بلند و کمانگشادهی پل
پرندهها و قوس و قزح را به من بده
و راه آخرین را
در پرندهئی که میزنی مکرر کن.
در فراسوی مرزهای تنام
تو را دوست میدارم.
در آن دور دست بعید
که رسالت اندامها پایان میپذیرد
و شعله و شور تپشها و خواهشها
به تمامی
فرو مینشیند
و هر معنا قالب لفظ را وا میگذارد
چنان چون روحی
که جسد را در پایان سفر،
تا به هجوم کرکسهای پایاناش وانهد…
در فراسوهای عشق
تو را دوست میدارم،
در فراسوهای پرده و رنگ.
در فراسوهای پیکرهایمان
با من وعدهی دیداری بده.
احمد_شاملو
زندگی طولانی تر از
یک عصر جمعه است
که دنیا را آوار کرده باشد
بر دلت
زندگی کوتاه تر از
یک عصر جمعه است
که اگر دلت گرفت
سرت را جا نگذاری
روی شانه ام
و من شانه هایم را
به عاریت نداده ام هنوز
چرا که میدانم
زندگی
بسیار طولانی تر از آنست
که سرت
هوای شانه هایم نکند
تا نفسی هست بیا
زندگی
بسیار کوتاه تر از آنست
که شانه هایم تا ابد
سرپا بماند
مجتبی_رجبی
سالها بعد باز میگردم
با فراموش کردن همهچیز...
آن زمانی که بارش باران،
قسمتی ساده از خبر باشد!
نه مرور شدید خاطرهها...
سالها بعد، بعد دلتنگی ؛)✨
- سید تقی سیدی
بالاخره در زندگی هر آدمی ؛
یک نفر پیدا میشود که بی مقدمه آمده ، مدتی مانده ، قدمی زده و بعد اما بیهوا غیبش زده و رفته ...!
آمدن و ماندن و رفتن آدمها مهم نیست ...
اینکه بعد از روزی روزگاری، در جمعی حرفی از تو به میان بیاید، آن شخص چگونه توصیفت میکند مهم است ...
اینکه بعد از گذشت چند سال، چه ذهنیتی از هم دارید مهم است ...
اینکه آن ذهنیت مثبت است یا منفی ...
اینکه تو را چطور آدمی شناخته، مهم است !
منطقی هستی و میشود روی دوستیات حساب کرد ؟
میگوید دوست خوبی بودی برایش یا مهمترین اشتباه زندگیاش شدی ...؟
اینکه خاطرات خوبی از تو دارد یا نه برعکس
اینکه رویایی شدی برای زندگیاش یا نه درسی شدی برای زندگی ...؟
به گمانم ذهنیتی که آدمها از خود برای هم به یادگار میگذارند، از همه چیز بیشتر اهمیت دارد ...
وگرنه همه آمدهاند که یک روز بروند ...!
صمد بهرنگی
➰
بگذار که هریک از ما
راه خود رویم
من رو به سوی تو
و تو رو به سوی من...
جبران_خلیل_جبران
من از این شهر پُر آشوب
فقط آرامش میخواستم وعشق....
میخواستم آرام زندگی کنم واز نفرت
دور باشم
میخواستم شادباشم و با دستانم
آرزوهایم را محکم نگهدارم آرزوهایی که
بر باد رفت
من ازشهر دوری آمده بودم
دستانم بوی یاس میداد و لبانم طعم
عسل
قلبم پُراز عشق بود و آغوشم پُر از
حرارت سوزان خورشید
ودوست داشتنم بی ریا
من از شهر دور آمده بودم
اینجا برای من جای ترسناکی شده واز
آدمهایش میترسم
آدمهایی که با عشق بیگانه اند و
ازمهربانی دور
آدمهایی که دل شکستن برایشان
تفریح شده و دروغ نُقل و نبات
و آدم ها ، آه......آدم ها؛
موجودات بیگانه ای که هرگز نخواهم
شناخت.......
مینو_پناهپور
زنان اگر مجبور شوند، روی ديوارهای زندان آسمان آبی را نقاشی خواهند کرد. اگر پارچههای زخم بندی سوزانده شود، پارچههای بيشتری خواهند بافت. اگر خرمنها نابود شوند، بذرهای بيشتری خواهند پاشيد. آنجا که دری نيست، زنان در خواهند ساخت و آن را باز خواهند کرد و از آن عبور خواهند کرد و به راههای جديد و زندگیهای جديد گام خواهند نهاد.
کلاریسا پینکولا اِستِس
آهای آیندگان، شما که از دل توفانی بیرون میجهید
که ما را بلعیده است.
وقتی از ضعفهای ما حرف میزنید
یادتان باشد
که از زمانه سخت ما هم چیزی بگویید.
به یاد آورید که ما بیش از کفشهامان کشور عوض کردیم
و میدانهای جنگ طبقاتی را با یأس پشت سر گذاشتیم،
آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود.
این را خوب میدانیم:
حتی نفرت از حقارت نیز
آدم را سنگدل میکند.
حتی خشم بر نابرابری هم
صدا را خشن میکند.
آخ، ما که خواستیم زمین را برای مهربانی مهیا کنیم
خود نتوانستیم مهربان باشیم.
اما شما وقتی به روزی رسیدید
که انسان یاور انسان بود
درباره ما
با رأفت داوری کنید!
برتولت_برشت
گفت: حاضری الان تو خیابان دست فروشی کنی؟
گفتم: آره
گفت: چی میفروشی ؟
گفتم: گل رُز قرمز 🌹با یک پاپیون سرخابی🎀 به ساقه اش و یک کارت🏷 که رویش نوشته باشه
(این گل را به خودم هدیه میکنم)
گفت: همین الان من ازت یکی میخرم
با خودم گفتم چقدر هممون یک گل رز قرمز با عشق به خودمان بدهکاریم، پس حتما یکی اش هم به خودم هدیه میدم🤍🦋✨
همهی ما رنج دیده ایم
و قامتِ صبرمان،
شاید کمی خمیده تر از روزهای نخست زیستن باشد.
درونِ هر یک از ما جنگی ست که از آن بیخبریم؛
با زخم هاي هم مهربان تر باشیم...
آیسان_روحنواز
مثل درختی که
به سوی آفتاب قد میکشد،
همه وجودم دستی شده است
و همه دستم خواهشی:
خواهشِ تو...
احمد_شاملو
بله؛
درسته.
صبوریم،
قوی هستیم،
کنار اومدن بلدیم،
مبارزه کردن رو میدونیم،
قدرت تحملمون بالاست...
و خلاصه اینگونهایم که
جناب قصاب کاشانی میگه:
از
سخن
لبریز
و
از
گفتار
خاموشیم
ما!
حواستان به آدمهاى آرامِ زندگيتان باشد!
آدمهايى كه از صبح تا شب
هزار بار خودخورى ميكنند كه
مبادا با يك حال و احوال پرسىِ ساده،
مزاحمِ كارتان شوند!
آدمهايى كه وقتى تنهاترين هستيد،
فرقِ بينِ "ترك كردن" و "درك كردن" را تشخيص ميدهند
آدمهايى كه "دمِ دستى" نيستند،
كه يك روز با شما،
يك روز با دوستِ شما،
و يك روز با دهها نفر مثلِ شما باشند!
آدم هايى كه شما را براى پرُ كردن جاى ِخالى
نمى خواهند
بيشترين انتظارشان ،چند دقيقه وقت ِخاليست
كه برايشان كنار بگذارى،
تا كنارت بنشينند و
ياد آورى كنند يك نفر هست
كه به بودنت نياز دارد...
قدر آدم هاى آرامِ زندگيتان را بدانيد
قبل از آنكه ناگهانى رفتنشان،
شما را به آشوبى هميشگى بكشاند!
علی_قاضی_نظام
تو را بارها در سکوتم دنبال کرده ام
در زندانیِ تمام بغض هایی
که از گلویم
تا زیر پوستِ پاهایم
زندانبان بود!
و هیچ گاه مجال رها شدن نیافتند.
-نیمی از من
در سکانسِ رویاهای پوسیده ای
که بر مردمک چشمانم کش آمدهاند،
سانسور شده است.
و نیم دیگرم
چون چشمانِ نابینایی
تنها چند تکهی تاریک،
در رگ های متروکم مانده است!
و نمیداند از کدام سو
در صدایِ غلت خوردن خاطره هایی
که از ارتفاع شب هایم
روی گور های گور به گور شدهیِ روحم
سقوط میکنند،
گم شده است.
نوید-پیرک
برخیز که جان است و
جهان است و جوانی
خورشید برآمد بنگر نورفشانی
هر سوی نشانی است ز مخلوق به خالق
قانع نشود عاشق بیدل به نشانی
مولانا
سلام صبح بخیر
امروزتون مملو از شادی و آرامش و مهر
دوستت دارم هایم
به اندازه ی قعر اقیانوس هاست و
به بلندای آسمان ها
آنقدر ژرف و عمیق است که
دیگر نمی دانم چه مقیاس و اندازه ای را
برای آن در نظر بگیرم
یک حس ناب و بی مثال
که مثال زدنش کاری بس دشوار است ؛
دوست داشتن تو را با تمام
تارو پود و یاخته ها و
سلول به سلول تنم
حس می کنم
آن گونه به من حس غرور می دهد که نگو
آن قدر روح و تنم را می نوازد
که حس می کنم فاتح تمام روح تو
در کالبد تن خویشم...
زهرا_اسلامی
اي تپش هاي تـن سوزان من
آتشي در سـايهء مــژگان من
اي ز گنـــدمزارهــا سرشارتر
اي ز زرين شاخــه ها پر بارتر
اي در بگشوده بر خورشيدها
در هجــوم ظلــمت ترديــدها
با توام ديگر ز دردي بيم نيست
هست اگر، جزدردخوشبختيم نيست
فروغ_فرخزاد
خاطره ى خوب كسى شو!
حتى اگر قرار بر
هميشه ماندن نيست،
آنی شو
كه وقتى در ذهنش آمدى،
چشمانش تو را لو بدهند!
صابر ابر
موسیقی با چشمانِ بسته …
شبت بخیر / دلت آروم
آرامش،
هنر نپرداختن
به مسائلیست
که حل کردنش سهم خداست.
اوضاع اینجوری نمیمونه رفیق
🫂🤍🦋
.
خواستنت!
موسیقی شادیست ...
میان ازدحام نت های سنگین
و من !
تک نوازنده خبره ای که آهنگ ِ عشق را هر روز از نو ، میان نت های غم کشف میکند.
حکم نور داری ، برای آفتابگردان
حکم دیوار ، برای پیچک
و حکم باران ، برای خاک!
ببار تا باشم
بنشین تا باشم
باش تا باشم...
سارگل_حسینی
« قهر ، قهر ، تا روزِ قیامت »
این زیباترین دروغِ کودکی هایمان بود
قرار بود مثلاً دلخوریِ مان تا ابد کِش بیاید
اما با یک «ببخشید» سر و تهِ قضیه هم میآمد
و دوباره مشغولِ بازی می شدیم !
انگار هم نه انگار ، که قهر کرده بودیم !
بچگی ها ، در همین سادگی اش قشنگ بود
امان از این بزرگ شدن . . .
امان از این قهر هایِ بی صدایِ طولانی !
حالا قهرِ مان را جار نمی زنیم !
خیرِ سرِمان مثلاً متمدن شده ایم . . .
خیلی بی صدا می رویم
اما برای همیشه . . .
اما بدونِ بازگشت . . .
دلمان هم خوش است که بزرگ شده ایم !
میتوانستم درخت باشم و
پرندههای بسیار بر شاخههایم لانه بسازند
یا پرنده باشم و
از دست آدمهای بسیار دانه بگیرم
اما زنی بودم
که دلش میخواست
تنها در چشم تو زیبا باشد.
لیلا_کردبچه