شعر، داستان، متن های ادبی و نقیضه پردازی و......
خیال صبح نوشینه
چه زیباست
هوای عشق درسینه
چه زیباست
جهان تعطیل و
غم تعطیل و
دل شاد
پگاه روز آدینه
چه زیباست
#شهرادمیدری
پگاه آدینه قشنگتان به خیر وزیبایی
🪷🪷
بگو پشت پرواز مرغان عاشق
چه رازی است؟
بگو با کدامین نفس
می توان تا کبوتر سفرکرد؟
بگو با کدامین افق
میتوان تا شقایق خطر کرد؟
#محمدرضاعبدالملکیان
🪷🪷
**بیستم فروردین سالگرد درگذشت منوچهر ستوده، منتخب هشتمین جایزۀ ادبی و تاریخی دکتر محمود افشار
هرچه میرفتیم راه بود
به جادهٔ چالوس افتادیم جادهای چارواداری بود، هنوز به دستور رضاشاه ماشینی نشده بود و از اتومبیل در این راه خبری نبود به خلاف امروز که هر دقیقه سی ماشین در حال آمد و رفت است. از میدانک و سرخهدر و گرمو گذشتیم و حسنکدر و ملک فالیز درآمدیم و از نسا که فقط یک کورهٔ آهنپزی داشت گذشتیم و به شاه پل و وله رسیدیم و از وله راه را گرداندیم و به طرف کهنهده و آزادبر رو آوردیم. در آزادبر شب را ماندیم و مهمان کدخدا اسدالله شدیم. این مرد خدا تمام شب را صرف ما کرد. چاک گیوههای پارهٔ ما را دوخت، بند ساکهای پارهشدهٔ ما را تعمیر کرد و حلقهٔ آهنی به ته هریک از چوبدستهای ما کوبید و ما را مرد راه کرد و سفارش کرد در گرآب به منزل ملا ایوب گرایی برویم. در شیب گردنهٔ عسلک به کهنه قبرستانی برخوردیم که پایههای چهارطاقهای آن برجا بود و دو سه سنگ قبر مورخ ۹۲۰ و ۹۳۱ و ۹۴۰ داشت، سرانجام بر گرآب رسیدیم. ساکنان گرآب بر بامها برآمده بودند و فریاد میکردند «هوی اِرمنی–هوی اِرمنی». از پیرزنی که سر راه بود منزل ملا ایوب گرایی را جویا شدیم. پیرزن پیش افتاد و ما را به منزل ملا ایوب رساند. در را کوبید و ملا ایوب را خواست. ملایی سفیدپوش، عرقچین به سر که موی سر و ریش او سفید بود در را گشود و ما را به داخل دعوت کرد. خانه تمیز و آراسته، رختخوابها در چادرشب پیچیده و به دیوار اطاق تکیه داده و کف اطاق از قالی مفروش بود. گفتگوی مخلص با ملا ایوب شروع شد. ملا از نجوم اطلاعی داشت و سخن از عطارد و زهره و مشتری به میان آمد، اما از اورانوس و نپتون اطلاعی نداشت. شکل مدار زمین را به دور خورشید پرسید. کاغذ و قلمی خواستم و برای او ترسیم کردم. خلاصه شام آوردند و خوردیم و خوابیدیم. صبح برخاستیم و پس از ادای فریضه صبحانه خوردیم و به راه افتادیم و به دهکدهٔ گته ده رسیدیم. از آنجا به لمبران و جوستان رسیدیم. جوستان جوزستان بوده و درختان گردوی کهن فراوانی داشت. استراحتی کردیم و چای خوردیم. از جوستان به تکیه رسیدیم که امامزادهای داشت و دو جفت درهای کندهکاری داشت که دیدنی بود. راه را ادامه دادیم و آرام آرام خود را به «شهرک» طالقان رساندیم. کولبارههای سنگین نفس ما را قطع کرده بود برای صرف چای به قهوهخانهٔ ده رفتیم در قهوهخانه به شکرالله چاروادار برخوردیم سه قاطر او را به کرا گرفتیم، هر قاطر به یک تومان که ما را به گازرخان برساند. گردنهٔ الورز در سر راه است و بالا رفتن از آن کار حضرت فیل، به چشمهٔ عزیز و نگار که گوسفندسرا بود رسیدیم شب را در گوسفندسرا خوابیدیم و فردا پای در راه گردنه نهادیم. هرچه میرفتیم راه بود.
[البرزکوه، نگارش و گردآوری دکتر منوچهر ستوده، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۳۸۹، ص ۱۷–۱۶]
🪷🪷
زمان تصمیم میگیرد چه کسی را در زندگیات ملاقات خواهی کرد.
قلبت تصمیم میگیرد چه کسی را در زندگیات میخواهی
و رفتارت تصمیم میگیرد چه کسی در زندگیات میماند !
#کریشنا_مورتی
در ره عشق ز دل فکر سلامت غلط است
گر همه سنگ بود شیشه به چنگ است اینجا
#بیدل_دهلوی
حوصله داشتهباش برای زندگی، برای دویدنهای صبح، برای قهوه نوشیدنهای عصر، برای جمع شدنهای دوستانه و بیدار ماندنهای صمیمیِ شبانه، برای مزه مزه کردن نان و پنیر و سبزی، برای بوییدنِ گل، تماشای فیلم، شنیدن موزیک، خواندن سطر سطر کتاب...
آرام بگیر و حوصله داشتهباش؛ برای آرام آرام راه رفتن و آرام آرام تلاش کردن و آرام آرام به مقصد رسیدن و از مسیر لذت بردن...
حوصله داشته باش برای زندگی، عجول نباش! خشمگین نشو! اضطراب نگیر و زمان بده؛ به خودت، به جهان، به اتفاقات و به آدمها و ببین زندگی چه خارقالعاده زیباست وقتی از زاویهی آرامتری به همه چیز نگاه میکنی و با ذوق و با حوصله تر از همیشه گام بر میداری و پیش میروی و زندگی میکنی...
#نرگس_صرافیان_طوفان
🔥فولدری پراز فیلمهای آموزشی، مقاله و ابزارهای مورد نیاز.
✅این فولدر کلی ویدئو و فایلهای آموزشی در حوزههای مختلف روانشناسی.زبان و ادبیات داره و کلی اطلاعات مفید و فرصتهای شغلی بهتون میده
فقط کافیه دکمهی ADD رو بزنید و این فولدر تخصصی رو در تلگرام خود ذخیره کنید:
👇👇👇
/channel/addlist/DXpL3SXR1cswZjg0
✅معرفی کانال ویژه امشب:
😍سه سوته پایاننامه و مقالتو تموم کن با عضویت در کانال زیر:
👇👇👇
@Payannameh_Mohammadi
«این جزئیات است که آدمی را پیر میکند.»
هوشنگ گلشیری
🪷🪷
زنانگی سرشار از تنهاییست
#ایلهانبرک
ترجمهی سیامک تقیزاده
🪷🪷
شب گشت و
دوباره در دلم
شور افتاد
اشکم به بر و
سپیدهدم دور افتاد
دشواری کارِ ما
به کوشش نگشود
در رشتهٔ بخت
این گره کور افتاد!
#دکتر_جلال_خالقی_مطلق
از کتاب:
#آهوی_کوهی_در_دشت
🪷🪷
رو به آینده شدن
ماییم و هنوز حسرت زنده شدن
آری نه فقط زنده، برازنده شدن
انسان به گذشته میرود روز به روز
باید برویم رو به آینده شدن.
میلاد عرفان پور
منبع:
درباره تو، ص 70
🪷🪷
هر اندازه قدرت احساسات مثبتتان زیادتر باشد، نیروی بیشتری برای جذب چیزهای مورد علاقه تان خواهید داشت.
راندا برن
وقت آن است که مردم ره صحرا گیرند
خاصه اکنون که بهار آمد و فروردین است
#سعدی
با مطلعِ ابروی تو هوش از سرِ من رفت
پیداست که بیت الغزلِ چشمِ تو چون است
با زلفِ تو کارم به کجا میکشد آخر؟
حالی که ز دستم سرِ این رشته برون است...
#هوشنگ_ابتهاج
من انبوهی از این بعد از ظهرهای جمعه را
به یاد دارم كه در غروب آنها
در خیابان
از تنهایی گریستیم
ما نه آواره بودیم، نه غریب
امّا
این بعد از ظهرهای جمعه پایان و تمامی نداشت
میگفتند از كودكی به ما كه زمان باز نمیگردد
امّا نمیدانم چرا
این بعد از ظهرهای جمعه باز میگشتند!
احمدرضا احمدی
🪷🪷
زاد روز #بانوهایده
من از لب تو منتظر یه حرف تازه ام
شعر: مسعود امینی
آهنگ: انوشیروان روحانی
🪷🪷
اهمیت
«دوستی که میتواند در لحظات ناامیدی و سردرگمی در کنار ما سکوت کند، دوستی که میتواند در لحظات سوگ و داغداری با ما بماند، دوستی که میتواند ندانستن، التیامنیافتن و مداوا نشدنِ ما را تاب بیاورد، دوستی است که به ما اهمیت میدهد.»
〰 هِنری نوون
Henri Nouwen (1932–1996)
(منبع:
پذیرش سوگ، كلیر بی ویلیس و مارنی کرافورد ساموئلسون، ترجمه سبحان خسروجردی، نشر میلکان، ص۵۹)
🪷🪷
من، آفتاب پاکتری را
در نوشخندِ مهر تو میبینم
در مطلعِ بلندِ شکفتن
#فریدونمشیری
🪷🪷
همواره جستجوگر بودم و هستم،
اما دیگر در ستارهها و کتابها
دنبال چیزی نمیگردم.
اکنون بیشتر به دنبال
صدایی هستم که از "وجودم" بر میآید ...
#هرمان_هسه
نجیب محفوظ
گاهی میرویم
نه از سر میل به رفتن،
که از سر بیفایدگیِ ماندن...
مقصد؟
همش مسیره، زندگی نکنی باختی!
روزتون بخیر، زندگیتون به کام 🌱🌸
"خاطرات"
ترانه سرا : #تورجنگهبان
با صدای :
#کورسسرهنگزاده
#آهنگ
#حبیباللهبدیعی
روزگاری ای آشنای من همزبان من بودی، شب همه شب
دلفریب من دلربای من مهربان من بودی، شب همه شب
گذشتهها رفت و دگر نمیآید
کو آن یاریها، مهر و دلداریها، که جانم بیاساید
گذشتهها رفت و دگر نمیآید
زین پس زاریها، شبها بیداریها، غمی بر دل افزاید
مستی و بی خبری به کجا به کجا شُد
بی خبر از تو کنون دل خسته چرا شُد
زان همه بگذشت دل ما،
خاطرهایی مانده به جا
🪷🪷
تو رفته بودی
و در غیاب تو
دیگر نمیتوانستم
هیچ معنای تازهای
به کلمات اضافه کنم
اعوز آتای؛ فارسیِ سیامک تقیزاده
🪷🪷
وقتی هدایت افسانهی آفرینش را به من هدیه میداد خواهش کردم طبق معمول روی صفحهی اول آن چیزی بنویسد و امضا بکند. او نوشت:
"هر کس قلم دارد بگذارند لای کفنش"
غمگین شدم، اعتراض کردم: ولیکن چیز دیگر بنویسید. او هم همین جملهی مرا اضافه کرد!
#مصطفیفرزانه
کتاب: آشنایی با صادق هدایت
دست خط هدایت
امروز ١٩ فروردین، سالروز مرگ خودخواستهی #صادقهدایت است.
🪷🪷
منظرهٔ ویرانی آدمها غمانگیزترین منظرهٔ دنیاست.
#رضاقاسمی
همنوایی شبانهٔ ارکستر چوبها.
🪷🪷
چشم فروبسته اگر وا کنی
در تو بود هرچه تمنا کنی
عافیت از غیر نصیب تو نیست
غیر تو ای خسته طبیب تو نیست
از تو بود راحت بیمار تو
نیست به غیر از تو پرستار تو
همدم خود شو که حبیب خودی
چارهٔ خود کن که طبیب خودی
غیر که غافل ز دل زار توست
بیخبر از مصلحت کار توست
بر حذر از مصلحتاندیش باش
مصلحتاندیش دل خویش باش
چشم بصیرت نگشایی چرا؟
بیخبر از خویش چرایی؟ چرا؟
صید که درمانده ز هرسو شدهست
غفلت او دام ره او شدهست
تا ره غفلت سپرد پای تو
دام بود جای تو ای وای تو
خواجهٔ مقبل که ز خود غافلی
خواجه نهای بندهٔ نامقبلی
از ره غفلت به گدایی رسی
ور به خود آیی به خدایی رسی
پیر تهی کیسهٔ بیخانهای
داشت مکان در دل ویرانهای
روز به دریوزگی از بخت شوم
شام به ویرانه درون همچو بوم
گنج زری بود در آن خاکدان
چون پری از دیدهٔ مردم نهان
پای گدا بر سر آن گنج بود
لیک ز غفلت به غم و رنج بود
گنجصفت خانه به ویرانه داشت
غافل از آن گنج که در خانه داشت
عاقبت از فاقه و اندوه و رنج
مرد گدا مرد و نهان ماند گنج
ای شده نالان ز غم و رنج خویش
چند نداری خبر از گنج خویش؟
گنج تو باشد دل آگاه تو
گوهر تو اشک سحرگاه تو
مایهٔ امید مدان غیر را
کعبهٔ حاجات مخوان دیر را
غیر ز دلخواه تو آگاه نیست
زآن که دلی را به دلی راه نیست
خواهش مرهم ز دل ریش کن
هرچه طلب میکنی از خویش کن
رهی معیری
قدرت با انسانهای ساکت است، کسانی که فقط زندگی میکنند و عشق میورزند و سپس شخصیت فردی خود را کنار میزنند. آنها هرگز نمیگویند "من" یا "مال من"؛ آنها فقط در وسیله بودن سعادتمند هستند.
سوامی ویوکاناندا
کاش میشد آدم تو فراموشی و بیهوشی بمیره. کاشکی اصلاً آدم نمیدونس که مرگی هم وجود داره. برای ما بدبختی از این سیاهتر نیس که میدونیم میمیریم. فکر این مرگ یک عمر مثه موریونه تو مغز سرمون وول میزنه. وختی فکر میکنم ساعت مرگم چه جوریه و چه حالتی پیدا میکنم، رگای دسّام کِش میاد و میخواد دلم وایسه. شاید این تنها وختیه که دلم برای خودم میسوزه و میخوام خودم تو عزای خودم گریه کنم.
صادق چوبک (۱۳۵۲). سنگ صبور. چاپ دوم. تهران: جاویدان. صفحات ۱۳۰-۱۳۱.
🪷🪷