شعر، داستان، متن های ادبی و نقیضه پردازی و......
هر روز خلق را سر یاری و صاحبیست
ما را همین سر است که بر آستان توست
#سعدى
#نکته
#دختر
وقتی روح لطیف دخترانه را
تفسیر کنی
میبینی
نامهمه دختران معصومه است
حتی اگر آزیتا نامیده شوند!
#دکترعبدالرضامدرسزاده
🪷🪷
مُصحَف به فال
بازگرفتم
به بامداد
برفور
"السلام علیکم" جواب داد
#نزاریقهستانی
بامدادتان نیکو
گل لبخند برلبانتان شکوفا باد
🪷🪷
«آرزو دارم یک بار دیگر سر کلاس بروم و ضمن درس دادن بمیرم.
آن همه دست که هر چه می گویی می نویسند.
آن همه چشم که به آدم دوخته شده، آن همه گوش_چشم ها و گوش ها و دستهای نوجوان و جوان_و بعدها این چشمها و گوشها و دستهای پیر می شوند، اما شاید خاطرۀ تو در ذهن آنها بماند و گاه گداری برای بچه ها و نوه هایشان بازگو کنند و آدم اگر هم دیگر نباشد،
در یاد و ذکر آنها به زندگی اش ادامه می دهد.»
#دکترسیمیندانشور، جزیره سرگردانی، ص ۷۳
زادروز بانو دکتر سیمین دانشور
🪷🪷
#غزل
اگرچه سهم من از سرزمین من کفن است
مرا صلابت این خاک عینِ جان و تن است
به حال خویش نمیگریم از فُزونی داغ
غریب هستم و از من غریبتر وطن است
سری به صفحهی اخبار میزنم سر صبح
"وطن دِلی است که در حال منفجرشدن است"
کدام گوشهی ایران به خون خضاب شده؟
صدای آتش و دود از کدام شهر من است؟
بگو بلند بگریند ماهیان خلیج
در این عزا که هوا نیز تیرهپیرهن است
نظر بدوز به دریا و هیچ چیز نپرس
که موج راوی این قصهی کمرشکن است
صدای نالهی دَمّام و سنج میآید
بهار در قُرقُ گریههای مرد و زن است
سکوت کن وطن! ای پارههای پیکر من!
که مرگ آه! فقط مرگ با تو همسخن است
تو مادری و به آغوش میکشی همه را
و روی دامن تو عادتم گریستن است
#سعیدمبشر🖤
🪷🪷
.
جان به لب، از ضعف نتوانَد رسید
ما به زورِ ناتوانی زندهایم!......
#غنی_کشمیری
.
از اسکلە
جز اسکلتی بر جا نیست
با آتش
مرگ
بندری می رقصد
#جلیلصفربیگی
#نورباعی
بشنوید آهنگ وطن را از #داریوش که شعرش را #ایرججنتیعطایی
سروده و آهنگساز آن #بابکبیات است.
وطن پرندهی پر در خون
وطن شکفته گل در خون
وطن فلات شهید و شب
وطن پا تا به سر خون
وطن ترانهی زندانی
وطن قصیدهی ویرانی
🖤🖤
هیچ رابطه ای قادر به از میان بردن تنهایی نیست. هر یک از ما در هستی تنهاییم ولی می توانیم در تنهایی یک دیگر شریک شویم همانطور که عشق درد تنهایی را جبران می کند.
اروین د یالوم
هرچه آزادتر میشوم،
بالاتر میروم.
هرچه بالاتر بروم ، بیشتر میبینم.
هرچه بیشتر میبینم
کمتر فکر میکنم.
هرچه کمتر فکر میکنم،
بیشتر آزاد میشوم.
#رام_داس
بیمحبت زندگانی نیست جز ننگ عدم
خاک کن بر فرق آن سازی که بیآهنگ اوست
#بیدلدهلوی
نقاش: مارک شاگال (۱۸۸۷- ۱۹۸۵)
🪷🪷
ای صبحدم
خوش میدمی
وی باد نیکو همدمی
وی مهر اختر میکشی
وی ماه لشکر میکشی..
#مولانا
سلام برنیک اندیشان
دمیدن صبح تان خجسته باد
🪷🪷
#نکته
#پنجشنبهها
پنجشنبهها
خاکنشین امیدهای بربادرفتهام که
دل را بر آتش فراق عزیزی مینشاند که
نگاهش ؛ باغ محبت
صدایش ؛ آبشار مهر
و لبخندش ؛ نقش امید داشت.
و....
اکنون جای خالیاش را با گلدسته صلوات پر میکنم.
#دکترعبدالرضامدرسزاده
یاد عزیزان رفته به خیر🖤
🪷🪷
"یک رباعیِ آخرالزمانی و روایتهای متعدد"
در #کشکول #شیخبهایی ، ابیاتی گوناگون(موثق و غیرموثق) گردآوری شده که برخی از آنها، ذهن مخاطب را به خود جلب میکند. از آن جمله است رباعیای با پیشبینیهای آخرالزمانی که در کشکول به نام خواجه نصیرالدین طوسی ثبت شده و بسیاری از مآخذ مختلف آن را نقل و تفسیر کردهاند و آن، رباعیِ مشهور زیر است:
در الف و ثلاثین دو قران میبینم
وز مهدی و دجال نشان میبینم
یا ملک شود خراب یا گردد دین
سرّی است نهان و من عیان میبینم
محتوای رباعی، پیشبینی رویدادی است که هیچگاه آنچنانکه راوی منتظر بوده رخ نداده است. رباعی یادشده در تعدادی از نسخ دیوان شاهنعمتالله ولی نیز نقل شده و تفاوتهایی در زمان پیشگویی دارد:
در نهصد و نه من دو قران میبینم
از مهدی و دجال نشان میبینم
دین نوع دگر گردد و اسلام دگر
این سرّ نهان است عیان میبینم
و در این چند سده، سال پیشگویی پیوسته در حال بازنگری و تغییر بوده است؛ چنانکه مصرع اول را در متون عصر قاجار به صورت "در سال غرس من دو قران میبینم" نوشتهاند و آن را سال ظهور محمد باب(۱۲۶۰) تفسیر کردهاند یا آن را به صورت "در الف و سه تسعین" نیز در آوردهاند.
قطعا در متون و نسخ مختلف، روایتهایی دیگر از این رباعی موجود است. قدیمترین ضبطی که اینک به آن دسترسی دارم، مربوط به بخش رباعیات سفینهی ظرایف (۴۱۱۰ کتابخانهی ملی لندن) است که به صورت زیر و بدون نام شاعر ذکر شده است:
در هفصد و تسعین دو قران میبینم
بنیاد خرابی جهان میبینم
و آخرین روایت آن، به جعلِ نگارنده، در زمان نوشتن این سطور تحریف شده، شاید پایانی مناسب برای این یادداشت باشد:
سالِ ۹۹ دو قران میبینم
بس فتنهی آخرالزمان میبینم
زینسو کرونا آید و زانسو قحطی
بنیاد خرابی جهان میبینم
#یادروزشیخبهایی
#محمد_مرادی
🪷🪷
بادهٔ گلرنگ شو یا شیشهٔ بیرنگ باش
بوی خون میآید از نیرنگ، بینیرنگ باش
چند در نیرنگسازی روزگارت بگذرد؟!
شبنم بیرنگ شو، با خار و گل همرنگ باش
در حریم عشق و بزم حُسن تا راهت دهند
سینهٔ بیکینه و آیینهٔ بیزنگ باش
نخل از جوشِ ثمر، در دست طفلان عاجزست
بید شو، دندان ارباب طمع را سنگ باش
بزم مِی را شیشهٔ بیباده سنگ تفرقه است
سنگ گَرد و دَرْ شکستِ چرخ مینارنگ باش
با لباس جسمْ ما را بخیهٔ پیوند نیست
سبزهٔ شمشیر گو فرسنگدرفرسنگ باش
تا مگر صائب دَرِ فیضی به رویت وا شود
غنچهآسا در گلستان جهان دلتنگ باش
#صائب_تبریزی
همهکس کشیده محمل به جناب کبریایت
من و خجلت سجودیکه نریختگل به پایت
نه به خاکِ در بسودم نه به سنگش آزمودم
بهکجا برم سری را که نکردهام فدایت
نشود خمار شبنم می جام انفعالم
چو سحر چه مغز چیند سر خالی از هوایت
طرب بهار امکان به چه حسرتم فریبد
به بر خیال دارم گل رنگی از قبایت
هوس دماغ شاهی چه خیال دارد اینجا
به فلک فرو نیاید سر کاسهی گدایت
به بهار نکته سازم ز بهشت بینیازم
چمنآفرین نازم به تصور لقایت
نتوان کشید دامن ز غبار مستمندان
بخرام و نازها کن سر ما و نقش پایت
نفس از تو صبحخرمن نگه از تو گلبهدامن
تویی آنکه در بر من تهی از من است جایت
ز وصال بیحضورم به پیام ناصبورم
چقدر ز خویش دورم که به من رسد صدایت
نفس هوسخیالان به هزار نغمه صرف است
سر دردسر ندارم من بیدل و دعایت
#بیدل_دهلوی
دکتر معین؛ یاور نستوه ادب فارسی
#دکترعبدالرضامدرسزاده
دکتر معین نخستین دانشآموخته زبان و ادب فارسی در دانشگاه تهران است که با تقدیم رساله نفیس مزدیسنا در ادب پارسی به دریافت این درجه نایل شدهاست (دکتر معین حتی خیال هم نمیکرد که روزی مدرک دکتری را در پیادهرو مقابل دانشگاه تهران خرید و فروش کنند!)
دکتر معین با این جایگاه ابتداییت در دریافت عنوان دکتری، در واقع آغازی شد برای تربیت نسلی ممتاز از استادان ادب فارسی که عمر را بر سر کوشش و تحقیق وپژوهش نهادند و تحقیقات ادبی دقیق و علمی که با علامه قزوینی در بیرون دانشگاه و بیرون ایران بنا نهادهشدهبود، در دانشگاه خود را نشان داد.
روشن است که کارنامه پر برگ و بار دکتر معین به آسانی (و آن گونه که امروز با زحمت دانشجویان استاد، استاد میشود) شکل نگرفتهاست و این استاد سختکوش _ که جان بر سر همین شیوه نهاد_ در داخل و خارج ایران رنجها کشیدهاست تا به چنین سطحی از فرزانگی و آگاهی ِ آمیخته با فروتنی رسیده است.
کافی است حواشی برهان قاطع را بنگرید تا ببینید دکتر معین چگونه یک لغتنامه معمولی و حتی متروک دوره صفویه را چنین منقح و پاکیزه به حواشی دقیق و ارزشمند آراسته است.
دوره دکتر معین اقتضای آن را نداشت که استاد هر روز کتابی با نام برگزیده متون ادب فارسی منتشر کند و بر شمار آثار خویش بیفزاید(نفس چنین عملی البته ناپسند نیست) اما حواشی ایشان بر چهارمقاله نظامی عروضی و تاملشان در باب ترکیبات عدد هفت و نیز افاضات دستور زبانیشان نشان میدهد که کار معلمی دانشگاه در روزگاران پیشین به قول بیهقی از لونی دیگر بودهاست.
امروز البته به هزار و یک دلیل و البته بیشتر به سبب خودباختگی فرهنگی و دویدن دنبال پول و مول کسی چندان رغبت به ادبیات خواندن ندارد و با دریغ بسیار برخی از معلمان ادبیات این روزگار هم که در گذشته از جنس همین دکتر معین بودند ، اکنون به فراتر از کتابهای رژیمگرفته و لاغر شده درسی فکر نمیکنند.
کافی است اکنون برخی از حتی بهترین رسالههای دکتری ادبیات با همان رسالههای دکتر معین و دکتر صفا و دکتر خانلری مقایسه شود، آنگاه پهنای گلیم به دست میآید.
زادگاه و آرامگاه دکتر معین در آستانهاشرفیه در گیلان است و ای کاش نکتهسنجان شهر در ورودی شهرشان به همان نام بلند دکتر معین (در کنار نام سرداران شهید) اکتفا میکردند و شهر را خاستگاه بادام زمینی معرفی نمیکردند(مقصود اینکه همان نام دکتر معین آوازه این شهر را کفایت است).
دکتر معین که پس از پنج سال تحمل رنج بستر و بیماری زندگی را ترک گفت ، همچنان نماد فرزانگی و ستهیندگی با نادانی و نمونه دانشوری آزاده و افتاده و معلمی عاشق برای همه ادوار تاریخ فرهنگ و دانش این سرزمین است.
خاک بر آن بزرگوار خوش باد
(این چند سطر ادای دین به استادی است که بهواسطه کتابهایشان، خود را شاگرد ایشان میشناسم و حدیث آرزومندی است برای همه جوانان خوب ایران عزیز تا بیش از پیش قدر فرهنگ و فرهنگمداران را بشناسند و چیزی از آن را درنبازند)
🪷🪷
«فکر میکردم آدم وقتی بزرگ میشود هیچ وقت گریه نمیکند. اما حالا میفهمم که در حقیقت وقتی آدم بزرگ میشود و از ته و توی کار سر در میآورد تازه گریهاش میگیرد و دلش به درد میآید.»
ویلیام سارویان / برگردانِ خانم دکتر سیمین دانشور
🪷🪷
🎧 عباس مهرپویا
🎼 مرگ قو
شعر: #دکترمهدیحمیدیشیرازی
🪷🪷
ای میر ، ستمگر به ستم میمیرد
غمگین کنِ خلق هم به غم میمیرد
تا چند به ظلم ، خونِ مردم ریزی
جلّاد به مرگِ خویش کم میمیرد
غیاثالدین نقشبند یزدی
"شلغم ، گلى كه اديسون اختراعش كرد "
مقاله اى از اسماعيل امينى
همین الان این دو سطر را در اینترنت جستوجو کنید و ببینید، چند سایت و وبلاگ و گروه شعری این جملات آشفته را به نام شعر منتشر کردهاند:
گاهی گمان نمیکنی ولی خوب میشود
گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود
گاهی بساط عیش خودش جور میشود
گاهی دگر تهیه به دستور میشود
این جملات به عنوانِ «شعر زیبایی از قیصر امینپور» منتشر شده است. یعنی جملاتی که نه شعر است، نه زیباست و نه از قیصر امینپور است.
اگر به منتشر کنندگان چنین دروغی، اعتراض کنی بلافاصله و با لحن حق به جانب، میفرمایند: هر کس نظری دارد، همه که مانند شما شاعر و معلم ادبیات نیستند. مردم همین چیزها را دوست دارند.
این مانند آن است که کسی بگوید: شلغم از گلهای بسیار خوشبوست که ادیسون آن را اختراع کرده است. بدیهی است که شلغم، گل نیست و از ریشههای خوراکی است، خوشبو هم نیست و از همه بدیهیتر اینکه اختراع ادیسون نیست، یعنی اصلن اختراع نیست. اما البته مردم شلغم را دوست دارند و شلغم بسیار خاصیت دارد، برخلاف آن سطرهای مزخرف و بیخاصیتی که در آغاز مطلب آمد و به نام شعر منتشر شده است.
برای درک این بدیهیات، لازم نیست که انسان متخصص گیاهشناسی و تغذیه و تاریخ علم، باشد. مختصری عقل و تأمل و دقت برای تشخیص فرق میان شلغم و گلِ خوشبو، کافی است.
باری یک جماعتِ متخصصتر از اینها هم هستند که میروند جستوجو میکنند و میفرمایند: بله این شعر از قیصر نیست، از استاد فلان است. و هیچ نمیپرسند که اگر این فلان، استاد است و شاعر است، چگونه این سطرهای پر از غلطهای ابتدایی را به نام شعر منتشر میکند؟ نه وزن، نه قافیه، نه سلامت زبان و نه حتا معنای معمولی در حد جملات سادۀ گفتوگو، پس چه چیزی است که مزخرفاتی از این دست را بر سر زبانها میاندازد؟
به گمان من، پدیدهای است که من آن را «موجآفرینی» مینامم.
موجآفرینی، ابزار تبلیغات تجاری و سیاسی است برای سواری گرفتن از نیروی ذهن و زبانِ عوام. یکی از تبعات فرهنگی و روانیِ این بازی امواج، تعطیلی تعقل، منطق، استدلال و پژوهش است. این تعطیلی تعقل برای سلطهگری اقتصادی، سیاسی و فرهنگی، بسیار مطلوب است؛ زیرا مرز میان درست و نادرست، راست و دروغ، منطقی و غیرمنطقی، مخدوش میشود و از همه مهمتر اینکه مجالی برای نقد و ارزیابی و تحلیل و جمعبندی نمیماند. هر چه هست موجآفرینی است و موجسواری و دست و جیغ و هورا و هوار و شعار و زندهباد و مُردهباد است.
برای اهل سلطه فرقی نمیکند که این موج، انبوهی از سخنانِ کورشکبیر است، یا بازی پارسینویسی، یا غالیگری شیعی، یا قمهزنی برای اعتراض به فلان فیلم، یا تشییع جنازۀ خوانندۀ پاپ، یا موج مکزیکی استادیوم، یا طرفداری از نام خلیجفارس، یا انتخاب بهترین کمدین تلویزیون یا هر بازیچۀ سرگرمکنندۀ دیگری.
مهم این است که این موجها همیشه باشد و هیجان داشته باشد و سرگرم کند و عصبانی کند و دلخوش کند و بحث و جنجال و هیاهو ایجاد کند، آنچنان که صدای کسی به گوشِ کسی نرسد، چه رسد به آرامشی که لازمۀ تعقل و استدلال و تحقیق است.
حرف منطقی، نه شور و هیجان دارد و نه سرگرمکننده است و نه نیازمندِ زندهباد و مُردهباد است. پس در میانِ جماعتِ پرشماری که به بازیهای پُرهیجانِ موجآفرینان، انس گرفته است، حرفِ منطقی و متکی بر استدلال و تحقیق، مشتری چندانی نخواهد داشت. همین از رونق افتادنِ حرفِ منطقی و عقلانی، برای اهل سلطه بسیار مغتنم است و البته بسیار کمهزینهتر از روشهای دیگر برای بستن دهانهایی که حرفی برای گفتن دارند.
حالا به همان سطرهای پریشانی که در آغاز مطلب نوشتم بازگردیم. همان مزخرفاتی که به نام «شعر زیبایی از قیصر امینپور» بارها و بسیارها بازنشر شده است، حتی بیشتر از مجموعۀ آثار واقعی آن شاعر بزرگ.
موجآفرینان و گردانندگان عروسکهای خیمهشببازیِ سرگرمیهای پُرطرفدار، همینکه میبینند به انوع ترفندها موفق شدهاند، عادتهای ناپسندی مانند مطالعه و تعقل و تحقیق و تفکرمنطقی را از سرِ مردم بیندازند؛ نفسی به راحتى مى كشند و لبخندى آرام بر لبشان مى آيد .
" اينترنتفارسى " پديده اى است مثل " فيلمفارسى " ، پرسروصدا و پرطرفدار و بى محتوا ... فضاى مجازى پر از كذب است ... به جاى مونيتور ، كتاب بخوانيم
ارغوان
اين چه رازیست كه هر بار بهار
با عزای دل ما میآيد ؟
كه زمين هر سال از خون پرستوها رنگين است
وين چنين بر جگر سوختگان
داغ بر داغ میافزايد ؟ !...
#هوشنگابتهاج🖤
خوش آن زمان که نکویان کنند غارت ِ شهر
مرا تو گیری و گویی که این اسیر ِ من است...
شهیدی قمی
براى آزادى لازم نيست آسمان و زمين را بخريد،تنها خودتان را نفروشيد.
نلسون ماندلا
«بپرهیزیم از اینکه دربارهی مردم تنها بر مبنای لحظهای از زندگیشان داوری کنیم.»
(درِ تنگ، آندره ژید، ترجمهی عبدالله توکل و سید رضا حسینی، نشر نیلوفر)
🪷🪷
**یادی از استاد اسلامی ندوشن
بیایید تا اعتقاد بیاوریم که لذّتهایی هست بسی بزرگتر و پایندهتر و والاتر از لذّتهای موردِ پسندِ فرومایگان، و آن لذّتِ اندیشه به حالِ محرومان و از یاد رفتگان است، لذّتِ دفاع از حقیقت و عدالت.
بکوشیم تا زانُوانمان نلرزد. سرِ خود را بلند نگاه داریم، در دورانهای دشوارِ زندگی است که نموده میشود مرد کیست و نامَرد، کی.
ایران را از یاد نبریم
#دکتر_محمد_علی_اسلامی_ندوشن
🪷🪷
#شعرزندگی
گریه میگیردم از بیهده خندیدن گل
که همین خنده شود خود سبب چیدن گل
آنقدر زود شود پرپر و بر باد رود
که نماند به کسی فرصت بوییدن گل
(بیژن ترقی)
۴ اردیبهشت، سالروز درگذشت #بیژنترقی
یادش گرامی!
🪷🪷
#پیامصبح
ای دوست !
در بامداد بهاری
با کشیدن بوی اقاقی
بی منت کشیدن از ساقی
میتوان به مستی راستی رسید.
این میخانه معطر را
پیش از آفتاب دریاب.
#دکترعبدالرضامدرسزاده
🪷🪷
سعدی و کودک ایرانی
#سایهاقتصادینیا
اولین رویارویی کودکان ایرانی با سعدی اغلب از راه گلستان و بوستان است. چه در مکتبخانهها و چه در مدارس قدیم و حتی در آموزشهای خانگی، کودک ایرانی از راه گلستان و بوستان به باغ پرگل زبان فارسی و حکمت ایرانی وارد میشود. سعدیِ غزلگو بعدتر رخ مینماید: آنگاه که سن عاشقی فرا رسیده و جوان در حال ساختن جهان عاشقانۀ خویش است. از قدیم تا کنون، در کتب اطفال دبستان، همواره پارههایی از بوستان و گلستان درج شده است و سعدی غزلگو، کمکم، در کتب راهنمایی و دبیرستان است که وارد آموزش رسمی دوران مدرسه میشود. این تقدم و تاخر، که البته منطقی و بجاست، سبب میشود چهرۀ سعدی در ذهن کودک ایرانی برابر شود با قصهگویی که، هرچند شیرین میگوید، بیپند و درس رهایت نمیکند: ناصحی شیرینسخن که آهنگ و حلاوت حکایتهایش تا ابد سرمایهای است اندوخته در روح هر ایرانی، اما سرانجام ناصح. نمیگذارد راز دلت را به دوست همکلاسیات بگویی چون «مر آن دوست را نیز دوستان مخلص باشد، همچنان مسلسل». اجازه نمیدهد دهان کوچک هشت سالهات را باز کنی و تندتند دیدهها و شنیدههایت را تعریف کنی، چون زود میگوید «بیندیش و آنگه برآور نفس/ وزان پیش بس کن که گویند بس». در کتب دبستان، بهقاعده، از باب عشق و جوانی شاهد نمیآورند بلکه از اخلاق درویشان میگویند و در فواید خاموشی. هر سطرش گوهر است و هر لغتش زراندود، اما طفل دبستان به هر حال سعدی را به چشم آقامعلم میبیند.
تنها پس از آن که طفل ما جوانی برومند شد و دلش با نغمۀ عشق انس گرفت سعدی غزلگو پیدا میشود و در باغی را به روی عاشق میگشاید که برون شدن از آن محال آمد محال. گویی از آسمان به زمین افتاده باشی: همان آقا معلمِ بکننکننگو که ساعتها تو را نصیحت کرده بود که غرور و شان و شخصیت انسانیات را محترم بشماری، تبدیل میشود به عاشقی که به معشوقش میگوید تو بیا پایت را بگذار از روی فرق سر من رد شو، که این محترم شمردن من است. همان مصلحتاندیشی که پیشترمیگفت: «نه هرچه به صورت نکوست سیرت زیبا دروست»، حالا میگوید سیرت میرت را ولش کن، بیا بنشین جلو روی من، فقط تماشایت کنم و حظ ببرم که رستگاری دنیا و آخرت در تماشای جمال توست. تازه نه فقط من تو را دید میزنم، تو هم پاشو در آینه خودت را تماشا کن که: «تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش/ بیان کند که چه بودهست ناشکیبا را». خلاصه آدم میخواهد بگوید: ای شیخ! تو این قدر باحال بودی و ما نمیدانستیم؟!
این است که ما ایرانیان سعدی را در کودکی جوری میشناسیم و در سن پختگی جور دیگر. و آن جور دیگر، همراه ما تا سن پیری و کمال میآید. هرچه سنمان بیشتر شود، بیشتر به سعدی غزلگو رو میکنیم. هرچه بیشتر درعشق تجربهخواه و تنوعطلب، یا آرام و وفادار باشیم، هرچه بیشتر به تن بتنیم و قدر لحظه بدانیم، هرچه بیشتر هجر ببریم و اشک بریزیم، بیشتر به سعدی نزدیک میشویم. سعدی شاعر کمال و پختگی عشق است. عاشقی کردن با سعدی، آرامش میآورد و اضطراب را از جان عاشقمان دور میکند.
کودکانتان را با سعدیِ گلستان و بوستان بزرگ کنید، اما نوبت عاشقی که شد، غزلیات را بدهید به دستشان تا بیخ و بنشان درست و حسابی بسوزد و، در مقام یک ایرانی اصیل، عاشقی به سبک عراقی را یاد بگیرند.
🪷🪷
درد آدمی آن زمان اغاز میشود که
محبت کردن را میگذارند
پای احتیاج
صداقت داشتن را میگذارند
پای سادگی
سکوت کردن رو میگذارند
پای نفهمی
نگرانی را میگذارند پای تنهایی
و وفاداری را پای بی کسی
همه میدانند
که حقیقت این نیست اما انقدر
تکرار میکنند که خودت هم باورت میشود..
دکتر الهی قمشه ای