#چرامسباک
از فواید مسباک میتونم به این اشاره کنم:
اگر هرزگاهی با دست مخالف خودتون مسباک بزنید، احتمال ابتلا به آلزایمر رو کاهش میدید. احتمالا موفق هم نشید (یا همه جارو کثیف کنید) ولی تلاش کنید. 🍓
🔸تنها قسمتی از موفقیت به «تیزهوشی» و «استعداد درخشان» ربط دارد.
بخش های مهم دیگر موفقیت به علاقه، تمرکز، استمرار، برنامه ریزی درست و امکانات محیطی مناسب مربوط میشود.
🆔 @Jamavari_psy
https://www.sciencealert.com/wild-new-study-suggests-gravity-can-exist-without-mass
Читать полностью…این آخرین پیام من به تو است،
در غم و اندوه به دنبال شادی باش.
- داستایوفسکی، برادران کارامازوفЧитать полностью…
از خوبی های مطالعه میتونم به روند زنجیره ای اشاره کنم.
گاهی اگر در خصوص چیزی خاص مطالعه نکنین، این روند میتونه خیلی جذاب باشه.
به شخصه دیروز از خوندن کتابی با موضوع سیستم سرمایه گذاری خطر پذیر صندوق های سرمایه گذاری، به ترتیب رسیدم به:
عبارت های رابج مربوط به سکس
به اینکه تد کازینسکی کیه
بعد Unabomber کی بود
مطالعه راجب آنارشیسم
دانشگاه برکلی کالیفرنیا
تئوری ریسمان.
تمام استنباط ما از درستی و نادرستی چیزها مشروط است. ماشینی هستیم که ازکودکی برنامهریزیاش میکنند برای آنکه جهان را آنطور ببیند که بزرگترها خواستهاند.
با این همه ما معتقدیم عقل داریم و قادریم خوب را از بد جدا کنیم.
~ چاه بابل
نوشتهٔ رضا قاسمی
@Kierkegaard3
Bitch is used as a general curse. It can be said between friends as a joke, but it's rude when used as a serious insult.
Slut is someone that has sex with many people just because they like it. This is also just used to insult someone that dates people a lot; we use it both ways. This can be used as a joke between friends as well, but just like bitch, it's insulting when used seriously.
Hooker is someone that is paid to have sex with someone, so kind of like a prostitute. Just like the others, it can be used as a joke between friends, and it is rude when used seriously.
These are pretty bad curse words, so I don't recommend saying this to a stranger.
ساعت حدود ده شب است که آمدهام خانه. بعد از نه ساعت ور رفتن با مانیتور و موس و کیبورد، سه ساعت و نیم هم به یاد گرفتن زبانی که هیچ آدم عاقلی داوطلبانه سراغش نمیرود با کاغذ و قلم ور رفتهام. شب سردی است در ماه آوریل. از قضا امروز دوچرخه هم ندارم. زیپ بارانی ام را تا زیر گلو بالا میکشم و دست در جیب و سر در گریبان پیاده به سمت خانه روانه ام. در طول راه به چه فکر میکنم؟ احتمالا به عدس پلو شفته شده و سردی که از دیروز مانده؛ بی هیچ مخلفاتی. منتهای خلاقیتم در آن لحظه این است که به جای خیابانهای خاکستری از وسط دانشکده هنر رد شوم تا هم تُفی کرده باشم به اجبار دیوارهایی که این زندگی برایم ساخته و هم قدری راهم را کوتاهتر کنم. کلید لعنتی ام مثل همیشه عین جنینی که از شکم مادر بیچارهاش در نمیاید ته کیفم چسبیده. بالاخره پیدایش میکنم و خودم را پرت میکنم توی ورودی ساختمان. چهار دوچرخه کنار هم ردیف قطار شدهاند. کلید چراغهای راه پله را با آرنجم میفشارم و جوری که چشمم به چشم آن آسانسور کُند بیخاصیت نیفد پله ها را بالا میروم. راهروی خاکستری را طی میکنم. مثل همیشه مثانه تحت فشارم فرمان به دست گرفته. نمیفهمم چه طور میرسم به دست شویی و خودم را راحت میکنم. دنیا کمی قشنگ تر میشود. حالا باید فکری به حال عدس پلوی سرد و شفته کنم. یک تخم مرغ و کمی ترشی فلفل. برای اینکه سوزش دهان بغض آدم را از یادش میبرد. قابل خوردن است. پلی میکنم. هوشنگ گلشیری چه رسا و عریان میگوید. "پیام دقیق به ما رسیده است. خفه میکنیم..." فکر میکنم حتما مختاریِ مقتول دوست عزیزی برایش بوده. فقط درد دوستی عزیز آدم را با خودش چنین بی تعارف میکند. جایی توی قلبم تیر میکشد. جای سوگ عزیزی. جای خالی شوقی دفن شده زیر آوار.
#داستان
@iammihr