Asked me why...
Because this is how you make me feel.
When I don't feel right you assure me of you
•| #MyMood #MyShips #MyFrozenLily
پس فکر کنم فقط منم که هیچ کدوم از این دو گروه نیستم و حس نمیکنم لزوما "یه سال" چیز خاصیه؟
آخه همه ش یه مشت روز هستن دیگه...
آیا شما هم چون تلاش میکنید زندگی خودتون رو زندگی کنید بابتش باید جواب پس بدید؟
توجه داشته باشید حتی منظورم بیرون از خونه نیست. منظورم زمانیه که تو خونه هستید و میخواهید اون زمان رو به خودتون اختصاص بدید. 🤔
آیا خانواده از شما توقع دارن یه زمان مشخصی رو با اونها و به فعالیتهای مورد نظر اون ها بپردازید؟ اگر آره، این زمان میانگین روزانه چقدره؟
چطوری مدیریت میکنید که برای خودتون هم زمان کافی بمونه.
🪭 چه این مشکل رو دارید چه نه، ممنون میشم بگید:
میخوام یه لیست از کارهایی که میخوام تو عید انجام بدم بنویسم ولی فکر اینکه اگه نرسم انجام بدم غصه خواهم خورد یکم دستامو بسته ✨🤔
Читать полностью…این زنبق یخیه، بهم یه آهنگ داده که اسم یه گله... بعد هی منو به اون اسم صدا میکنه... جدی یادم میره داشتم قبلش چیکار میکردم...
{یه آرت بود فکر کنم از کاوه و هیثم، کادر اول دیدار بود، بعد کادر دوم الی آخر که دیت، رابطه اول🔞 و بچهدار شدن و تشکیل خانواده بود، همه شون کاوه یه حالت متعجب بدون تغییر حالت صورت (فقط تغییر مدل مو تو کادر عروسی یا نگه داری از بچهها) اینطوری بود که huh؟؟؟! یعنی وقتی طرف رو دید، همه چی تو یه چشم بهم زدن جلو رفت و حتی نفهمید چی شد!😝}
و آره، منم همینطور کاوهی توی اون آرت، منم همینطور...
از شدت خشم و اضطراب برای بار دهم در همین ماه ترکیدم و به روش آوردم داره به کاری مجبورم میکنه که نمیخوام...
بهش برخورد :»
اون موقع، خیلی بلاتکلیف بودم.
سال ۸۸ هنرستان تموم شده بود و یک سال بعد من مونده بودم میخوام چیکار کنم. زبانم تقریباً در حد آیلتس بود. فکر کردم شاید برم پیامنور زبان انگلیسی بخونم ولی چند جلسه رفتم و دیدم زبان تو دانشگاه اصلا چیزی نیست که فکر میکردم... و حالا بعدش رسید به بررسی دفترچههای علمیکاربردی و اینا که بحثش مال یه وقت دیگهاس...
اما یادمه اون زمان آزادی هام خیلی برام جذاب بودن... مثل اینکه هرساعتی (مسلما تا قبل از اذان خونه باشم) میرفتم برای کلاس های این پیام نور. مسیر BRT خور بود ولی هر وقت دیر میشد واسه خودم تاکسی دربست میگرفتم... اون موقع این آهنگ/این آلبوم ریحانا رو خیلی گوش میدادم...
•| #Mia 🐱
سوال مهمی که این مدت زیاد دارم اینه که چطوری میشه حال آدم ها رو خوب کرد؟
من انقدر نقش بازی کردم فکر میکنم نمیدونم أهمیت دادن واقعی چه شکلیه. میترسم درحال وانمود کردن باشم و وانمود لو میره. زیادهروی داره. خرده شیشه داره. خالص نیست.
میترسم دلیل اینکه تو انجامش موفق نیستم این باشه که درحال وانمود کردنم هنوز؟
گاهی هم برای خوب کردن حال آدم ها سعی میکنم مشکلات رو برعهده بگیرم تا یکی برای سرزنش باشه... چون راه دیگه ای برای کمک به ذهنم نمیرسه.
البته دیوارهای دفاعیم برابر اینکه همیشه من مقصر همه چیز بوده و هستم خیلی عجیبن. مثلاً وقتی باید بپذیرم خطا کردم نمیتونم بپذیرم. چون حس میکنم قصدم خوب بوده پس تقصیری ندارم.
اونوقت وقتای دیگه انقدر اصرار میکنم که تقصیر منه و عذر میخوام که یهو دورم تاریک میشه و من میمونم و کاسه کوزههایی که سرم شکسته شدن چون فکر کردم اگر تعارف بزنم که مقصر منم، طرف هم برمیگرده میگه نه، مقصر تو نیستی (یا حداقل هر دو مون هستیم) ولی خیر، بنظر میاد اون روش دیگه از مد افتاده 🙃
برای همین هر روز پذیرفتن تقصیر داره برام سختتر میشه. فقط وقتایی میپذیرم (تازه بازم صادقانه نیست) که فکر میکنم با پذیرفتنش میتونم یه دوستی رو نجات بدم یا یه دعوا رو تموم کنم...
یعنی روش سالم اتمام یه مشکل رو بلد نیستم. نهایتش بگم آره من اشتباه کردم، اینم یه ببخشید، تقدیم به شما بلکه موضوع جمع بشه بریم خانهمان 🤷♀
در نهایت خسته شدم از گفتن چیز اشتباهی... که بجای کمک، اوضاع رو خرابتر میکنه... فرمولی چیزی نداره یادبگیریم؟
به قدری نمیخوام خونه باشم که بدنم در برابر خونه رفتن مقاومت میکنه... به این صورت که صبح تا وقتی خونه ام قلب و شکمم تیر میکشه. میرم اداره خوب میشه و غروب موقع برگشت درست یک ایستگاه مونده برسم دوباره شروع میکنه به تیر کشیدن. 🤷♀🪄
امروز همکارم که در جریان ماجرا هست یهو برگشت گفت،
یه چند روز بیا خونه ما مفهوم مامان مهربون داشتن یکم نسیبت بشه تو زندگی، تو انگار تو فیلم کورالاینی و تو اون خونه دومیه گیر افتادی...
شاعر این یافت شد؛ علی تراب جهرمی
دلبر که در طَرف چمن، خوابیده یکتا پیرهن
ترسم که بوی نسترن از خواب بیدارش کند
از نکهت گل دوختم، پیراهنی بهر تنش
از بس لطیف است آن بدن، ترسم که آزارش کند
ای ماهتاب آهسته رو، اندر حریم یار من ترسم صدای پای تو از خواب بیدارش کند
براتون روزهایی رو آرزو میکنم که هر شب موقع خواب، بگید «کاش فردا هم مثل امروز باشه» ✨
Читать полностью…وقتایی که حالم عجیبه جدا یه کارهایی میکنم که مطمئن نیستم خوبن یا بد. یعنی خوبن ها ولی مطمئن نیستم چرا اینقدر پا فشاری دارم روشون...
دلم میخواست میتونستم بیشتر رو نتیجه کارهایی که میکنم مطمئن باشم.
با اعتماد به نفس بیشتری برم سراغ شون. با عزم راسخ تری قدم بردارم. نه اینکه بعد از هر تصمیم صد بار از خودم بپرسم «کار درستی بود؟»
بعضی وقتا تو کتم نمیره دنیایی که من دارم توش زندگی میکنم با دنیای ۹۰٪ آدم ها یکی باشه...
Читать полностью…ساعتم میگه ۳ ساعت دیگه باید بیدار بشم. حس میکنم داره باهام شوخی میکنه 🥲
بعداً نوشت: الآنم میگه ۲ ساعت 😭
وقتی اینو میذاشتم پروفایلم، هنوز این اتفاقات اخیر نیافتاده بودن ولی کاش که واقعا این نفرین عملی شده بود چون دو - سه هفتهای میشه بخاطر چیزی که فکر میکردم ثوابه، عملا یکی از بهترین و قدیمی ترین دوستی هامو کباب کردم و ظاهرا هربار دهنم رو باز میکنم آتیش قضیه بیشتر باد میخوره و همه چی رو خاکستر میکنه 🌈🌱
آه واقعا چرا فکر کردم باید کمک کنم؟ چرا فکر کردم اصلا میتونم کمک کنم حتی...
بعدا نوشت: الان عکس ششمه
TW: غر و متعلقات آن
نمیدونم چرا طوری زندگی میکنم که رو هر نقطهای که میدونم ممکنه اثر بدی روم بذاره یه دستی بکشم 😊
مثلا میدونم اگه توجه بخوام تا ۲ هفته حالم بده و حالم از خودم بهم میخوره و باز اینجوری ام که: 😏🐾 *زدن دکمه*
یا میتونم بدون اینکه تمام insecurity هام رو لیست کنم یه کاری رو انجام بدم و امیدوار باشم خوب پیش میره... اما روش «لیست» رو انتخاب میکنم و بعدش تاسف میخورم که لحظه رو خراب کردم.
شاید فکر کنید احتیاطه خب، اما در اصل حسش اینطوریه که داری اطرافیانت رو مجبور میکنی به طور مداوم درحال اطمینان بخشیدن به تو باشن که همه چی مرتبه... و این خسته کنندهاس...
حتی خود من خسته میشم از چیزی که هستم. چه برسه به بقیه...
دلم برای تولید محتوای اورجینال تنگ شده. حالا نوشتن داستان بجای خودش، یه زمانی اینجا خیلی حرف های برای گفتن داشتم. نمیدونم (میدونم) بیشتر وقتم کجا میره که هیچی برای خودم نمیمونه...
Читать полностью…And I remember all those crazy things you said
You left them running through my head
You're always there, you're everywhere
But right now, I wish you were here
All those crazy things we did
Didn't think about it, just went with it
You're always there, you're everywhere
But right now, I wish you were here
Damn, damn, damn
What I'd do to have you here, here, here
I wish you were here
[ #Music 🛹 #BackThen ]
از آرمان کار زیاد سفارش دادم. هم کیفیت کارهاش بالاس هم متنی که خودم خواستم نوشته برام هربار خواستم 😎
Читать полностью…