یادداشت روز دوشنبه صفحه آخر شرق
یکی داستان پر آب چشم
ابتدا او را عاشق شده بودند. آنقدر جوان بود و بیخیال که در فکر ازدواج نبود. عاشق ول کن نبود. اما وقتیکه در آمدن اولین بچه تأخیر شد دیگر اختیار دست او نبود. دکتر متخصصی که برای نازایی مراجعه کردند فرصت زیادی برای کار پیدا نکرد، ماه سوم یا چهارم دو مادر چاره دیگری اندیشیدند. آقای دکتری میانهسال، مهربان و باشخصیت ملبس به همان روپوش همیشگی پزشکان با کلی جواز و مدرک بر دیوار در دل یک مکان مقدس نه با استفاده از داروهای شیمیایی عجیبوغریب باآنهمه عوارض جورواجور که فقط با استفاده از زنبور، همین زنبوری که بسیاری را میزند و خطری هم ندارد با یک مبلغ پول جزئی و دستگاه بیخطر ساخت مسکو که همه بیماریها را از طریق قرنیه چشم تشخیص میدهد! بله همه بیماریها را با زنبور درمان میکند. هر دو مادر برای درمان کمردردشان زنبور انداخته بودند و باهم به توافق رسیدند که خوب شدهاند. پرسیده بودند، گفته بود، زنبور ملکه است. زنبور بهترین چاره نازایی است!
در روز دوم معالجه با زنبور زن جوان دچار حساسیت بسیار شدید اختلال تنفسی و نرسیدن اکسیژن به مغز شد در آن محل یا وسایلی برای مقابله با این وضعیت اندیشیده نشده بود یا کسی که بتواند با سرعت از آنها استفاده کند وجود نداشت. درهرحال وقتی به بیمارستان رسید کار مغز تمام بود. تلاشهای بعدی در بیمارستان تنها موفق شد نه مغز که تنها ساقه مغز را نجات دهد؛ بنابراین زن جوان در وضعیت نباتی در یک آیسییو با هزینههای بسیار و درد و رنج و اندوهی بسیار بیشتر تا همین امروز دارد نفس میکشد و اگر همهچیز بهخوبی مهیا شود شاید سالهای طولانی در همین وضعیت بماند.
وقتیکه گروهی از پزشکان داشتند درباره این موضوع صحبت میکردند یکی گفت «البته مادران هم بیتقصیر نیستند». دیگری گفت: «بله بیشترین تقصیر گردن همان مادران است». اما تنها همین دو نفر بر این نظر بودند بقیه در مخالفت به خشم آمدند یکی گفت: «اگر این دو مادر داغدار بیاطلاع را مقصر میدانید پس تکلیف آنکسی که در یک مکان مقدس لانه زنبور باز کرد چه؟»
دیگری گفت: «آن مقام مسئولی که هرروز از مشروعیت نوعی طب خارج از طب مرسوم با هر نامی سنتی ایرانی یا... سخن گفت و به هیچ مصداق مشخصی هم اشاره نکرد چه؟»
یک نفر دیگر گفت: «آنکه اجازه تأسیس درمانگاه برای نوعی طب در کنار طب معمول را صادر کرد چه؟»
یکی با نوعی اعتراض گفت: «ولی زنبور درمانی که مشمول روشهای سنتی نیست»
صداهای بیشتری درآمد «لابد انتظار دارید مردم قبل از مراجعه به دکانهای اینچنینی ابتدا چک کنند که کدام روش درمانی آن را ثبت کردهاند یا کدام نکردهاند؟»
«مثلاً حالا زالو خیلی علمیتر از زنبور است؟»
«نیش زالو شوک حساسیتی نمیدهد؟»
«عکس چشمهای عفونت زده به دلیل زالو را تابهحال ندیدین؟»
«اون همه معجونها و شربتها و شرابهایی که در کتابهای پرافتخار کهن طب سنتی و ایرانی نامبرده شده احتمال عوارض حساسیتی و غیر حساسیتی ندارند؟»
«راستی اگر یک پدر مسئول و بسیار معتقد به نهادها رسانهها و گفتههای رئیسان و وزیران یک روز تصمیم بگیرد فرزند بیمارش را با یکی از معجونهای مجلد سوم آن کتاب پرافتخار درمان کند و حادثه مشابهی رخ دهد مقصر کیست؟»
«مسئولیت عوارض احتمالی و دیررسی که ممکن است با یکی از همین داروهای سنتی پدید آید و هیچکس هم (بهجز خداوند متعال) نفهمد که متعلق به چه عاملی بوده با کیست؟»
«بعله برای همینه که همه داروها در طب مدرن قبل از جواز مصرف یک مطالعه طولانی ازنظر سلامتی و عوارض احتمالی را هم میگذرانند.»
/channel/bzyad
یادداشت روز دوشنبه صفحه آخر شرق
انتخابات نظام پزشکی آزمونی دیگر
ردصلاحیت بخش مهمی از کاندیداهای عضویت در هیات مدیره های سازمان نظام پزشکی کشور از یک سو نشانگر آن است که تحدید و تحقیر نهادهای مدنی محدود به ریاست جمهوری نبوده و یک برنامه عمومی و سیاست دگرِ کشتیبان است از سوی دیگر چالش بزرگ دیگری پیش پای حامعه پزشکی قرار میدهد. این جامعه که تجربه سیاسی چندانی ندارد یکباره دربرابر تصمیم مهمی قرار میگیرد که اعتراض کند یا رد صلاحیتش را بپذیرد در انتخابات شرکت کند یا قیدش را بزند. و هرکس از ظن خود به آن پاسخ میدهد. پاسخ هایی متفاوت که در غیاب توصیه های عملی مجامع رسمی برای نحوه برخورد با این مسئله ممکن است نیروهای جامعه مدنی را ( همچون ریاست جمهوری) در تقابل با یکدیگر بفرساید و در نهایت این بحث نقش میدان مینی را بازی میکند که تنها قرار است از دسترسی شما به قلعه مشکلات اصلی جلوگیری کند.بی تردید این سیاست محدود به سازمان نظام پزشکی نخواهد ماند و سایر نهادهای مدنی انتخابی و نیمه انتخابی را هم نشانه خواهد گرفت.
از همین روست که اعتراص به این تحدید نه تنها وظیفه اخلاقی تک تک افراد و انجمن ها و تشکل های جامعه پزشکی است بلکه جامعه مدنی و بخش های باقیمانده آن هم باید اعتراض به آن را نه دفاع از جامعه پزشکی که دفاع از امروز و فردای خود تلقی کنند.
در سال های اخیر به انحا مختلف از اهمیت و جایگاه سازمان نظام پزشکی کشور به طور روز افزون کاسته شد و نقش آن تنها به صدور بیانیه های ارشادی تقلیل یافته بود و نه تنها در تصمیم گیری های مدیریتی به بازی گرفته نمیشد از طریق منشا اصلی قدرت خود یعنی جامعه پزشکی هم قدرتی اعمال نمیکرد یا پذیرفته بود نباید اعمال کند.باور کردنی نیست اما رئیس سازمان نظام پزشکی عضو ستاد ملی کرونا هم نبود. مسئولین اتاق های فکر این ستادها پزشکان منفردی هستند که به جای ارتباطات تشکیلاتی با این سازمان و انجمن ها تمایلات سیاسی تعیین کننده ای دارند. از همین رو اقبال به حضور در هیت مدیره های سازمان هرروز کمتر و کمتر میشد.اما باکمال تعجب معلوم شد اکثر افراد مستقل و شناخته شده ای هم که با تردید خود و اصرار دیگران کاندید شده بودند رد صلاحیت شده اند.
جامعه پزشکی یک بار دیگر در برابر سوال نحوه مشارکت در انتخابات قرار گرفته است. نحوه مشارکت هر چه باشد بر ضرورت اعتراض نمیتوان تردید کرد. جامعه پزشکی چاره ای جز آن ندارد که برای فریاد کردن ضروریات سلامت که وجه مهم امنیت ملی ماست و مقابله با ذهنیات باطلی که تصور میکند مصالح تخصصی مثل سلامت را هم میتواند از بالا وبدون مشارکت مجامع پزشکی تشخیص و دستور بدهد هر چه در توان دارد انجام دهد و بکوشد سازمان ها و نهاد های مستقل خود را داشته باشد و از این روست که ابتدا باید از نهادهای قانونی موجود- تا زمانی که مورد هجوم قرار نگرفته اند- حد اکثر استفاده را بکند. نهادهایی مثل مجمع انجمن ها و حتی انجمن های علمی. تجربیات اخیر نشان داده است که این نهاد ها هم چاره ای ندارند جز آنکه از صدور بیانیه و ارشاد مسئولین فراتر رفته دست به اقدامات عملی بزنند ودر خواست هایی روشن پیش پای آحاد جامعه پزشکی بگذارند.
/channel/bzyad
در جدیدترین قسمت رادیونورو
پیرامون بیماری SMA
در مورد پاتوفیزیولوژی ، تظاهرات بالینی
جدیدترین درمان ها و چالش های مربوط به آن ،
با دکتر بهرام حقی آشتیانی ،فلوشیپ بیماری های نوروماسکولار ،به بحث پرداخته ایم.
.
شنوای این اپیزود در اپلیکیشن های محبوب بین المللی پادکست و یا کانال تلگرامی ما ، از طریق جستجوی نام Radioneuro باشید.
https://anchor.fm/Radio_neuro/episodes/Radioneuro-SMA-Review-and-recent-treatments-e12uiqa
یادداشت روز دوشنبه صفحه آخر شرق
درمان جدید آلزایمر و سیاستهای دارویی
چند روز پیش فدراسیون دارویی آمریکا یک درمان جدید برای آلزایمر را به تصویب رساند. بعد از نزدیک به بیست سال این اولین داروی تائید شده برای آلزایمر است. انتظار برای درمانی جدید در سالهای اخیر همراه با توجه روزافزون به این بیماری در پیشخوان اذهان عمومی تبدیل به اشتیاقی فزاینده شده بود. روشهای درمانی و داروهای سنتی متعددی که در فرهنگهای مختلف برای این مقصود در کشور ما و در دنیا به کار میروند هیچکدام نتوانستهاند به چنین تأییدی دست پیدا کنند. این داروی جدید برخلاف داروهای تائید شده قدیمی نه بر علائم آلزایمر که بر روند اساسی این بیماری تأثیرگذار است.
اما مثل سایر داروهایی که اخیراً به بازار آمدهاند یا خواهند آمد قیمت این دارو هم چالشی است در برابر دستگاهها و سیاستهای دارویی کشور! حداقل شصتهزاردلار در سال یعنی معادل یکصدوپنجاه میلیون تومان در ماه.
اگرچه این مبلغ از قیمت داروی جدید «اس ام آ» که سالانه حداقل ششصد هزار دلار در سال است بسیار کمتر میباشد اما شیوع بسیار بالای آلزایمر و درخواست بالقوهای که به وجود خواهد آمد و این موضوع که باید از ابتدایی ترین مراحل بیماری شروع به استفاده شود خبر از چالش جدیتری میدهد.
واقعیت این است که داروهای جدیدی که در بیماریهای مهمی مثل آلزایمر و اماس، موتور نورون و.. .به بازار خواهند آمد بالقوه داروهای بسیار گرانقیمتی هستند. ذخایر طبیعت و داروهایی که از پیش در فرهنگهای مختلف استفاده میشدند رو به پایان است. حالا داروها عموماً داروهای «سنتتیک» هستند یعنی مادهای است که باید ساخته شود. البته همیشه امکان دارد تأثیر یکی از داروهای سنتی کشورها به اثبات برسد مثل داروی «اداراون» که یک داروی سنتی ژاپنی است اما از چرخه مطالعات علمی بینالمللی موفق بیرون آمده؛ اما این موضوع درگرو آن است که جوامع پزشکی کشورها روند علمی تحقیق روی داروها توسط نهادهای مستقل را بپذیرند که حداقل در کشور ما بسیار بعید مینماید، بعلاوه داروهای جدید بر اساس مکانیسم بیماریها و باهدف تأثیر بر چرخه اصلی بیماری ساخته میشوند این داروی جدید نیز بطور اختصاصی بر مکانیسم بیماری آلزایمر تاثیر میگذارد و در همان ابتدای بیماری مانع رسوب آمیلوئید بر سطح مغز میگردد بنابر این بر مکانیسم اصلی بیماری آلزایمر موثر است و بر دمانس از نوع دیگر تاثیری ندارد تحقیق روی این مکانیسم و این تأثیر تحقیقی بسیار پرهزینه است و بر مطالعات پیشینی بسیاری متکی است اما بعد از طی این مراحل ، تازه مثل داروهای قدیم که تنها باید موردمطالعه بالینی قرار میگرفتند تا اثری که علت آن معلوم نبود به اثبات برسد این مرحله بالینی را نیز باید گسترده تر از سابق و طبق جدید ترین معیارهای "طب بر مبنای شاهد"پشت سر بگذارند.
تنها اشارهی گذرا به قیمت این داروهای جدید برق از سر سیستمهای سلامت ناکارآمد میپراند، بخصوص که دیگر بهراحتی نمیتوان از استدلال توطئه شرکتها و امپریالیسم استفاده کرد. از اختلافنظر پیرامون میزان اثردهی دارو که همواره و بخصوص برای این داروی اخیر هم وجود دارد نمیتوان سواستفاده کرد. این بحث در جزئیات و دقت مطالعات هستند نه در کلیت موضوع.در مورد آلزایمر برخلاف مورد "اس ام آ" یک داروی بسیار گرانبها برای یک بیماری بسیار نادر مطرح نیست که بتوان ناکارآمدی سیستم بیمه در تهیه آن برای دو یا سه بیمار در سال را هم (که قاعدتاً برای یک کشور رقم سنگینی نیست) در انظار عمومی توجیه کرد. درمانی جدی برای یک بیماری بسیار شایع است که روزبروز به دلایل مختلف هم شیوع و هم توجه به آن افزایش مییابد.
باید منتظر ماند و دید سیستم سلامت و بیمه انعطافناپذیر کشور ما که به داروهای ارزان، اتکا بر تولید داخل و حذف داروهای برند از داروخانهها و تنگدستی و محاسبه «یک قران و دوزار» در تهیه دارو برای بیماران متکی است در برابر داروی جدید برای بیماری آلزایمر با ابن قیمت و داروهای دیگری که در آینده خواهند آمد چه سیاستی در پیش خواهند گرفت. آیا قادر خواهد بود با تغییری در بینشها و سیاستهای خود با تحولات دانش پزشکی که حاصل اقتصاد آزاد و پیشرفت و استقلال دانش هستند کنار بیاید؟
/channel/bzyad
فقر سیاست
پیش تر پیرامون فقر فلسفه بسیار کفته اند در این یادداشت میخواهم درمورد فقر سیاست تامل کنم فقر سیاست آن هم در جامعه ای سیاست زده .فقر در عین غنا . سیاست بر زندگی همه ما سایه انداخته است همه ما بیش از مردم همه دنیا سیاسی هستیم اما کمتراز همه دنیا با الفبای سیاست آشنایی داریم . مقصود من تنها حاکمان و سیاست گذران نیستند .آنها مردمان گرفتاری هستند که تنها میتوانند به راه حل های آزموده ای که به ارث برده اند اطمینان کنند .راه حل های ساده. سفید و سیاه ! آری یا نه ! همه یا هیچ ! فرارفتن از گفتمان رایج در هر حکومت توان بالایی فراتر از توان معمول افراد معمول میطلبد واین ، هم تناقض دموکراسی است و هم تناقض دیکتاتوری ! .کبوتر دموکراسی گاه حساب نشده بر موهایی بور و آشفته مینشیند و گاه بر موهایی به دقت اصلاح شده -آلمانی ! واو عزم بر جمع کردن دموکراسی جزم میکند. دیکتاتور هم از هر فرصتی برای کسب قدرت سود میبرد واز آن پس تمام توان اوضرف حفظ قدرت خواهد بود و سنت هایی جدید در اعمال دستورات ساده پیش گفته برجا خواهد گذاشت .
نحوه حکمرانی بر اساس برداشت “فوگل “از مارکس قطعا به آب وهوا و حاصلخیزی زمین مرتبط است اما به راههایی که پیشینیان رفتند و سنت هایی که برجا گذاشتند هم مربوط میشود هرچه فقر سیاست در میان حاکمان رواج بیشتری داشته باشد اتکا به این سنت ها بیشتر خواهد بود.
مقصود اصلی من اما فقر سیاست در مردم عادیست کسانی که دستی در حکومت ندارند .تجربه حاکمان بزرگی که روزی یکی از مردم بوده اند نشان میدهد آنچه باعث موفقیت ایشان شد بیش از هر چیز به دست آوردن فرصتی برای مشاهده و کسب تجربه سیاسی با دستی از دور بر آتش بوده است و درایت نتیجه گیری از آن تجربه . بطور مثال تجربه تبعید طولانی در اروپا ی قبل از جنگ جهانی اول و مشاهده مستقیم تحولات متنوع جنبش ها و وقایع سیاسی آن دوران به همراه تجربه ناموفق انقلاب ۱۹۰۵ که در آن نقش مستقیم داشت باعث شد واقع بینی عمیق و درایت سیاسی به دقیق ترین معنا چنان در ذهن و رفتار لنین شکل بگیرد که با سبیل و ریش تراشیده و با لباس مبدل خود را شبانه به جلسه کمیته مرکزی برساند تا علیرغم مخالفت اکثریت کمیته مرکزی کودتای اکتبر را که بزرگترین انقلاب تاریخ را رقم زد یک تنه به تصویب برساند . سایر رهبران موفق تاریخ هم که دشوار ترین وظیفه سیاسی یعنی کسب قدرت را با موفقیت به انجام رساندند تجارب ودرایت مشابهی داشته اند .این رهبران سیاست را به معنای استفاده از همه امکانات در جهت هدف میفهمیدند .کوتاه آمدن در زمان ضرورت و تاختن در زمان مناسب! اتحاد با هرکس در پی نیرویی قوی تر و پشت کردن به هرکس برای دوری از هر نقطه ضعف .
فقر سیاست یکی از مهم ترین خصوصیات بدویت جامعه است .در جوامع در حال پیشرفت توده مردم آهسته آهسته اعمال سیاست به عنوان یک توده اجتماعی را فرا میگیرند وتبدیل به جامعه مدنی میشوند تا پیش از آن این احساس است که بر عقل اجتماعی میچربد .
صداقت ووفاداری به اعتقادات باعث وسواس در رفتار اجتماعی میشود . افراد را بر اساس اعتقاداتشان تکه تکه و بدتر از همه خنثی کننده یکدیگر میسازد و راه را برای کسی که حداقلی از الفبای سیاست را فهمیده و اعمال میکند در جبهه روبرو باز نگه میدارد و نه تنها این بلکه شرکت در یک کنش اجتماعی به معنای تغییر عقیده و مرام تعبیر میشود نه تنها از نگاه دیگران بلکه حتی گاه خود فرد بعد از یک کنش اجتماعی بسیار ضرور خود را تغییر یافته پنداشته ملزم به توجیه عقیدتی رفتارش میکند . حال آنکه ممکن است رفتار او تنها یک پیچ و خم ضرور در نیل به اهدافی باشد که مطلوب عقیدتی اش بوده اند .در جوامع بدوی انسان ها لایتغیرند هم آن زمان که برای استخدام پی بهترین ها میکردیم هم آن زمان که همکلامی با هرکس را بر اساس عقاید یا رفتار دیرینش میسنجیم افراد را لایتغیر میپنداریم و طرد مطلق میکنیم حال آنکه درایت سیاسی بر تغییر پذیری افراد و الزام به تغییر بر اساس کنش ما حساب میکند . درایت سیاسی یعنی تلاش برای پرداختن مجموعه ای آنقدر قوی که باعث جذب مخالفان و تغییر نگرش آن ها بشود . درایت سیاسی یعنی بر شمردن مشابهت ها در عقاید و اهداف و در خواست برای تغییر تفاوت ها .فقر سیاست یعنی لحن مقابله و تحقیر و تندی در هر شرایطی با هر کسی با هر درجه از مخالفتی . درایت سیاسی یعنی حمایت از هر نیرویی که برخی از اهداف را پی گیری میکند تا بر نیروی درخواست کنندگان بیفزاید .درایت سیاسی بر کنش اجتماعی با تعداد هر چه بیشتر رخ مینماید فقر سیاسی به دنبال کنش های دسته های کوچک کاملا هم عقیده است . درایت سیاسی به دنبال تغییرات واقعی و جدی اما کوچک ومرحله به مرحله است .
یادداشت روز دوشنبه صفحه آخر شرق
انتخابات نظام پزشكي
ثبتنام براي هيئت مديره نظام پزشکیهای كشور امسال هم انتخاباتی کم فروغ را نويد میدهد.
راستي چرا؟
به نظر میرسد آخرين قطرات اميد به اصلاح امور از طريق مشاركت اجتماعي در وجود جامعه پزشكي در حال به هوا رفتن است! اما ریشههای ناامیدی عمیقترند. جامعه پزشكي آهستهآهسته درمییابد كه گويا حكومت و جامعه نيازي به مشاركت اجتماعي پزشكان و جوامع پزشكي در اداره امور احساس نمیکنند. جامعه و حکومت، طبیبان را فقط ابزارهایی میبیند که درهرحال با هرگونه امکاناتی میتوانند و باید بهترین خدمت را ارائه دهند. اهميت كنش اجتماعي ايشان و ضرورت طرف معامله قرار گرفتن در مسائل اساسی سلامت را درك نمیکنند. هیچکس حاضر نيست هيچ خلباني را از حق پرواز نكردن با يك هواپيماي معيوب يا حتي مشكوك محروم كند. هیچکس جرئت نمیکند بر هواپيمايي كه چنين خلبان محروم و ناقص عقلي آن را ميراند بنشيند. هرچه مسئولين شركت هواپيمايي بگويند و هر اظهارنظر تخصصیای كه مهندسان پرواز به عملآورند، بازهم حق خلبان در لغو پرواز با هواپيماي معيوب را كسي خدشهدار نمیکند. مهمترین راز امنيت پرواز و تداوم آن همين حق است. بیتردید در صورت اجبار به پرواز با هواپيماهاي معيوب هم بسياري از آنها سقوط نمیکنند؛ اما امنيت و كيفيت پرواز و اطمینان از آن بهشدت خدشهدار میشود. خلبان در مهمترین جايگاهي است كه میتواند و بايد كارايي عملي سيستم را ارزيابي نهايي كند.
جامعه پزشكي ازنظر درك نواقص و اشکالات سيستم سلامت كشور در همان جايگاهي است كه خلبان در مورد هواپيما قرار دارد. با اين تفاوت كه شايد سقوط سيستم سلامت كشور مثل سقوط يك هواپيما با همان سروصدا و با همان ابعاد درك نشود. بنابراين درك بیتفاوتی جامعه نسبت به نظرگاه جامعه پزشكي در قبال نواقص سيستم سلامت كشور ناامیدکنندهترین نقطه ايست كه میتوان به آن رسيد. در اين صورت پزشكان و جامعه پزشكي به خلباناني میمانند كه به فرموده يا بهاجبار قوت لايموت، پشت فرمان هواپيماهايي با چند صد سرنشين نشستهاند. از نواقص هواپيما اطلاع دارند و نهتنها از به خطر افتادن جان مسافران بلكه از اينكه هيچ نقشي در اصلاح امور ندارند به خود میپیچند.
فلسفه وجودي سازمان نظام پزشكي بهعنوان حلقه رابط بين دولت و جامعه پزشكي در اصل امكان اعمالنظر عملي جامعه پزشكي در امورات سلامت بوده است. بهترتيبي كه اين اعمالنظر با در نظر گرفتن مصالح عمومي صورت بگيرد. وقتي سازمان نظام پزشكي هیچگونه حق و اختياري در نحوه عملكرد پزشكان و مراكز درماني نداشته باشد و اگر توان او متکی بر اراده پزشكان و هدايت اين اراده نباشد، اگر اين حق را نداشته باشد كه بهعنوان نماينده پزشكان وارد معاملات اجتماعي بشود - معاملهای كه هر يك از طرفين حقوق مساوي دارند و یکطرف فروشندهای محكوم به فروش نيست - نهایتاً تبديل به صادرکننده بيانيه و درخواست میشود. نهادهای دولتي و غیردولتی كه در مقاطع مختلف بيانيه صادر میکنند كم نيستند. تفاوت سازمان نظام پزشكي در آن است كه باید بر قدرتي كه حاصل تجميع بیقدرتان (پزشكان) باشد تكيه زند تا در محاسبات اجتماعي بهحساب آيد و بتواند در ذهن يك تصميم گير فرادست تصويري از واكنش احتمالي جمعي -در صورت عدم رعايت آن نظر - بپردازد. تنها از همين طريق است كه جوامع پزشكي میتوانند امنيت سلامت (بر وزن امنيت پرواز) در كشور را تأمين كنند. مسئولين فرادست آنقدر مشكلات درهمپیچیده دارند و آنقدر بیانیههای جورواجور احاطهشان كرده كه چارهای جز تكيه بر واقعيات و جديت گروهها ندارند.
ناامیدی جامعه پزشكي از سازمان نظام پزشكي نه به نيات و خصوصيات مسئولین آن -كه همواره از شریفترین و صدیقترین پزشكان كشور بودهاند- كه به جايگاه عرفي اين سازمان بهعنوان يك موسسه نیمهدولتی ديگر برمیگردد. سازمان حتي براي یکبار هم نتوانسته یا امکان آن را نداشته که جامعه پزشكي را در مقابله با روشنترین نمونههای نقض سيستم سلامت به واكنشي عملي ترغيب و آن واكنش را هدايت كند. حتي در مقاطعي كه قانون هم اجازه میداد قادر به اين كار نبود. واکنش مدنی و اجتماعی با هدایت سازمان تابویی است که حتی نمیتوان بر زبان راند. ازآنجاکه هيچ تلاشي براي ساماندهي واكنش قانوني، مدني و همگاني پزشكان به عمل نيامده اساساً چنين تجاربي هم اندوخته نشده است. اينكه خود سازمان چنين جايگاهي براي خود قائل نيست يك مسئله است اما نكته مهمتر و ناامیدکنندهتر جامعهايست كه ترجيح میدهد برسفينهاي بنشيند كه راهبر آن نهتنها در لغو پرواز بیاختیار است، بلكه کوچکترین امكان عملي در ترميم مشكلات اين سفینه هم ندارد. ركود انتخابات سازمان نظام پزشكي شايد آخرين كنش باقيمانده مدني براي جامعه پزشكي باشد تا یکبار ديگر بر اهميت نقش خود در كليت كار سلامت تأکید كند.
/channel/bzyad
یادداشت روز دوشنبه صفحه آخر شرق
کار و بیگاری
مسئله رزیدنتها توجه بسیاری از نهادها و مسئولین را در هفتههای اخیر به خود جلب کرده است و بسیاری از آنها در این زمینه اظهاراتی کردهاند. اما به نظر میرسد به مسئله اصلی توجه نمیکنند و " راهکار"به معنای اهم و فی الاهم دیدن مسائل و اولویت دادن به نکات کلیدی جایی در این بیانات و این ذهنیتها ندارد.
کلیدیترین مشکل آن است که علیرغم بار سنگین درمانی بر دوش این بخش از پزشکان، همچنان ایشان را دانشجو و تحت آموزش بهحساب میآورند. نهتنها بار عمده درمان بر دوش دستیاران است، بلکه این موضوع باعث کاهش هزینههای درمانی دولت شده، سیستم را بهنوعی قاعده ناصحیح اما «مفت»، بدعادت کرده است. با همه اینها سیستم از قبول این نکته که دستیاران حداقل بهعنوان پزشک عمومی صاحب شغلی هستند سر باز میزند. اینکه این سرباز زدن به خاطر ترس از بار مالی بیشتر است یا ناآگاهی از عواقب اخلاقی چنین انکاری معلوم نیست. حتی در آخرین تصمیماتی هم که کمیسیون بهداشت مجلس «برای رفاه حال دستیاران» تصویب کرده بازهم این موضوع به رسمیت شناخته نشده و این مصوبات را تسهیلاتی برای «نیروهای آموزشی شامل دانشجویان پزشکی و دستیاران» قلمداد کردهاند. تقریباً در دیدگاه همه مصلحان صحبت از کمک هزینه و تسهیلات در همین چارچوب فعلی است و نه تغییری ماهوی در تعریف این دوره.
بنابراین به نظر میرسد نکته مهم آن است که ما خط و مرز کار و تحصیل را چگونه تعریف کنیم؟ بیتردید خط و مرزی که مراحل مختلف کار پزشکی را از دوران آموزش جدا میکند همان فارغالتحصیل شدن از دوره پزشکی عمومی و کسب شماره نظام پزشکی است. چرا که همه پزشکان بعدازاین مرحله باید تا آخر عمر کار و آموزش توأمان داشته باشندو بعد از اخذ تخصص هم این داستان پایان نمیگیرد. در برخی مناطق دنیا هر ده سال یکبار مجدداً بورد تخصص میگذرانند. مستثنا کردن بخشی از این دوره بهعنوان تحصیل یک معنای دیگرش هم از رسمیت انداختن آموزش مداوم بعد از تخصص است که شاهدیم در کشور ما بسیار آبکی است. طی دوره تخصص در همه جای دنیا مستلزم آن است که پیشتر بهعنوان پزشک شناختهشده باشید و اجازه «کار» در همان کشور را داشته باشید. پس این یک دوره کاری است. دوره تخصص تنها یکی از دورههایی است که دارندگان مدرک پزشکی عمومی تا آخر دوره کاری خود میتوانند بگذرانند. آیا باید هرکس که آموزش میبیند را از حقوق محروم کرد؟
در همه جای دنیا علیرغم امکانات آموزشی بسیار و نسبت مناسب هیئتعلمی به دستیار (که در کشور ما درست برعکس است) همچنان دوره دستیاری بهعنوان یک دوره «کار» محسوب میشود و پزشکان دستیار به ازا ساعات کاری خود حقوق و مزایا دریافت میکنند.
اما «کار» بهحساب آوردن دوران دستیاری و رعایت تمام حقوق و شئوناتی که بر اخلاقیات «کار» حکم میکند اهمیتی بسیار فراتر از مسائل معیشتی و رفاهی پزشکان دارد. کار بدون دستمزد بیگاری نام دارد و وقتی مقررات قانون کار بر آن حکم نراند بیتردید قوانینی بدویتر انجام آن را امکانپذیر خواهند ساخت، قوانینی بر مبنای سلطه و زور. همینجا باید گفت انگیزههای آموزشی قوی در بسیاری از جوانان و هیئتعلمی ما از غلبه کامل مقررات بیگاری شبیه به سربازخانهها جلوگیری کرده است و تشبیه بیمارستان آموزشی به پادگان قطعاً قیاس معالفارق است، اما مقصود آن است که اشکالات متعددی که به شکل کار سرسرهای (منظور سلسله مراتبی است که بالاتر ها کارها را به پایین تر ها میسپارند ) دیده میشود و بسیاری مسائل دیگر به دلیل همین مسئله بنیادی است.
تعریف دوره دستیاری بهعنوان بخشی از دوره کاری پزشکان و پرداخت حقوق بر اساس ساعات کاری حداقل طبق قوانین و تعرفههای موجود اضافه بر حل بخش کوچکی از مشکلات معیشتی ایشان؛
-مناسبات کاری بین پزشکان را بهبود میبخشد،
-اشتیاق به کار عملی در سالهای بالاتر دستیاری را بیشتر میکند،
-باعث اشتغال بخش مهمی از پزشکان عمومی میشود،
-مشکل صندلیهای خالی دستیاری در بسیاری از رشتهها را که در سالهای آینده دشوارتر خواهد بود مرتفع میسازد،
-فاصله عمیقی که در حال حاضر بین کار و تحصیل وجود دارد را میکاهد،
بینیازی مالی پزشکان را هم از جنبههای عملی و هم از جنبه ذهنی بهبود خواهد داد که تأثیرات عمیق درازمدت خواهد داشت،
-اما از همه مهمتر آنکه؛ اتخاذ شیوهای علمی و مدرن امیدواری پزشکان به سیستمهای اجتماعی کشورشان را بهبود خواهد داد.
تنها پس از دستیابی به این اصل اساسی است که میتوان تسهیلات بیشتر ، قوانین کار دستیاری و ارتقا کیفیت آموزش را مطرح کرد
/channel/bzyad
داستان کوتاه کانال کولر
نمیدانم چرا این روزها با دنبال کردن اخبار روز یاد این داستان کانال کولر افتادم که سال ها پیش در مورد توهم اشتراکی نوشته بودم
کانال کولر
اقای علوی تمام اتاق پذیرایی را دوید . تن پیر و خمیده اش را از روی میزی که کنار دیوار گذاشته بود بالا برد، پابلندی کرد تا دست هایش به کانال کولر برسد بعد کیسه نایلونی را که در دست داشت جلوی کانال کولر گرفت و در حال که لرزشی در دستهایش اهسته اهسته پیدا میشد فرمان داد . "حالا روشن کن " .خانم علوی از روی صندلی اش اهسته بلند شد تا به طرف کلید کولر برود .
" بهت گفتم بجنب یالا زود باش این جوری میخوای کمک کنی . دیر شد "
" الان روشن میکنم . صبر کن "
" ببین همین الان از پله ها رفت بالا الان میریزه "
" خوب بریزه یک خورده زود تر و دیر تر چه فرقی میکنه "
اقای علوی داشت کیسه نایلونی را دور کانال کولر می پیچاند . طوری که تمام اطراف ان را بگیرد بعد ان را تا میزد وبا نوک ناخن رد میکرد بین اهن و دیوار .
"دیر یا زودش را که تو نمیتونی بفهمی زن . حسابش دقیقه "وقتی دستش به دیوار نزدیک میشد و داشت دقیق ترین کار را انجام میداد لرزش کاملا متوقف بود اما در بین راه تا رسیدن به دیوار لرزش مختصری وجود داشت اما دستی که به کار نمی امد به شدت و دیوانه وار میلرزید تا حدی که تمام بدنش را به لرزه درمی اورد .
"خیلی خب اقا هرچی شما بگید این هم کولر "
کیسه زیر دست اقای علوی به ناگهان پر از باد شد و او که تلاش میکرد تمام باد ها را در داخل کیسه جادهد روی صندلی تلوتلو خورد اما نیفتاد . اقای علوی با کیسه پر از هوا از صندلی پایین امد روی کیسه را گره زد و بعد اهسته استه در حالی که به جلو خمیده شده بود و دست هایش به شدت میلرزید به طرف انباری که در مجاورت در خروج قرار گرفته بوذ به راه افتاد .
"حالا کجا میری؟ "
"این توی خونه خطرناکه میرم میگذارمش توی انبار "
"بده من ببرم تا فردا صبح طول میکشه تا شما ببری"
راست میگفت اقای علوی درست وسط هال خشک شده بود اگرچه تکان مختصری در دست ها عزم اورا برای جلو رفتن نشان میدادند ولی انگار پاهایش به زمین چسبیده باشند هیچ جلو نمیرفت .
" نه زن این سمه برای ریه ات ضرر داره . من راه نمیرم ولی "اسم " ندارم که ! تازه من میدونم این سم ها را چطور باید بسته بندی کرد .یک پدری از این اقای ناظری در بیارم !"
صدای زنگ در پیرمرد و پیرزن را به شدت لرزاند .
خانم علوی گفت "کیه این موقع روز "
با صدای زنگ زانوهای اقای علوی به تندی به حرکت در امدند واو به سوی انباری دوید .
"زن برو ببین کیه "
"تو که نزدیکتری "
"ولی من دیگه از توی انبار تکون نمیخورم " صدای جویده و کوتاهی داشت که فقط تا چند سانتی متر جلوی صورتش شنیده میشد .
" من که نمیفهمم چی میگی "
خانم علوی لای در را باز کرد .زنجیر در را باز نکرد .در فقط چند سانتی متر باز شد چند جمله هم بیشتر رد و بدل نشد در را به سرعت بست .
"کی بود "
"کسی نبود همین اقای ناظری بود میگی نه برو ببین "
"نه مگه من شک دارم ؟ اومده بود جاسوس پدر سوخته میخواست ببینه هنوز زنده ایم یا نه . خبر نداره که من دارم براش مدرک درست میکنم . "
"میگفت سطل اشغال دم در نذارین همسایه ها اعتراض میکنند .مثلا مدیر ساختمانه "
"تو سرش بخوره این ریاستش مرتیکه قاتل بگو با اشغال ها کار نداشته باش بر و سمی را که تو کانال کولر ول کردی پاک کن . "
"چه میدونم "
"خیلی خب بسه دیگه برو کولر را خاموش کن تا نمردیم. برو پنجره ها را هم باز کن سم ها بره بیرون "
"اقا هوا خیلی گرمه ها نپزیم ها . میخوای بریم بیرون توی پارک یک هوایی بخوریم "
"کجا بریم خانوم ندیدی تازه این مرتیکه اومده خونه می افته دنبالمون یک بلایی سرمون می اره ها "
"البته البته حواسم نبود هرچی شما بگین اقا . حالا بیاین وقت قرص هاتونه مگه دکتر نگفت هر سه ساعت یک بار ؟"
"قرص های پارکینسون نمیخورم حالمو به هم میزنه "
"خب چوب میشی خشک میشی بیا دواتو بخور"
" نه حالا زوده "
"وقتشه "
"بذار اثر سم کولر بره بعد میخورم "
***
فرح خانم گفت :
"بابا این چه وضعیه تو خونه ؟ شما یک فکری بکنید . تمام کانال های کولر را باالومینیوم بسته . زیر درها همه پارچه گذاشته لای پنجره ها همه چسب چسبونده . شما چرا هیچ حرفی نمیزنین ؟ هیچ کس پایش را تو این خونه نمیگذاره نه امدی نه رفتی چیکار میکنین تو این خونه ؟"
اقای علوی روی مبل بی حرکت نشسته . رو به جلو خم شده عینک تیره ذره بینی روی بینی عقابی اش حتی از تمام صورت استخوانی او هم بزرگتر به نظر میرسید . هیچ حرکتی نمیکند . صورتش نه مثل یک ماسک بلکه مثل یک مجسمه بی حالت و بی حرکت است . صورتی که هیچ حالتی از ان خوانده نمیشود . نه اندوه نه شادی نه تعجب فقط بقایای نوعی بزرگ منشی را میتوان خواند.
معيشت پزشكان و سقوط امپراطوري روم
یادداشت زیر را مدتی پیش نوشته بودم. دوباره با مصداق هایی در مورد دستیاران مجددا بازخوانی کردم
وزير جديد و محترم بهداشت اخيرا فرموده اند وزارت متبوع ايشان بايد "معيشت "پزشكان طرحي را تامين كند . اينكه جناب ايشان دغدغه معيشت پزشكان را دارند مايه دلگرمي است و بي ترديد مقصود ايشان از معيشت هم با درنظر گرفتن تمام مباحث اقتصادي مطرح شده در اين يادداشت بوده و تنها بيان نتيجه است . اما از انجا كه بيانات اينچنيني ممكن است باعث تقويت نوعي گفتمان منحط بشود كه سال هاست در ان گرفتاريم لازم ميدانم بر نكاتي چند هر چند كاملا بديهي تأكيدي دوباره بكنم؛
"معيشت " كار كنان بدون هيچ واسطه ديگري متعلق به دوران برده داريست ( بگذریم که معیشت بخشی از پزشکان یعنی دستیاران هم تامین نمیشود) در اين دوران خود برده است كه باعث توليد ثروت ميشود و خود اوست كه به تملك درمي ايد .برده دار تنها بايد معيشت برده را تهيه كند خود برده و انچه توليد ميكند به برده دار تعلق دارد يكي از دلايل سقوط امپراطوري روم ان بود كه مسافت ها ي دور دست امپراطوري و شيوه هاي توليد جديد با نظام برده داري در تضاد افتاد . بنابراين جامعه فئودالي پديد امد كه رعيت و ارباب با سهم بندي خاصي محصول را بين خود تقسيم ميكردند يعني معيشت رعيت را خود او از سهم خودش تامين ميكرد كه طبيعتا چابكي بيشتري به توليد داده در مناطق دور دست هم امكان پذير ميشد . در جامعه سرمايه داري كارگر يا صنعتگر نيروي كار خود زا ميفروشد. يا طبق قوانين سرمايه داري موسسه كوچك يا بزرگي برقرار ميكند .سيستم سرمايه داري كه در حال حاضر در تمام ابعاد زندگي ما حاكم است اولا نسبت به دو فرماسيون اقتصادي قبل چابكي بيشتري دارد ثانيا باعث تعيين دقيق ارزش ها و قيمّت هاست و با امكانات نوين ديژيتالي ميتواند مبنايي براي پديد آمدن سيستمي اجتماعي گردد ثالثا مستقل از اراده ماست . انكار چيزي كه بر تمام شئون كشور حاكم است راه به جايي نميبرد .
(و بالقوه ممکن است مورد تایید بسیاری از ما نباشد)بنابراين بهتر ان است كه وزارت عاليه بجاي ادعای تامين معيشت پزشكان به شيوه برده داري ( که گفتیم هیچگاه در آن هم موفق نبوده) بطور ساده به پزشكان براي دوران دستیاری، طرح و بعد از ان مزد پرداخت كند و براي تعيين مزد هم از همان قوانين اقتصادي رايج كه سرمايه داريست وبدون كمك گرفتن از قوانين محدود كننده حقوق اوليه افراد (قوانيني كه هم مخالف حقوق بشر و هم مخالف قانون اساسي هستند ) استفاده كند. در اين صورت و در صورت تهيه همه امكانات، با كمال تعجب ! مشاهده خواهد كرد ان چند هزار پزشك بيكار يا در حال مهاجرت نه بيسوادند نه تنبلند و نه سودجو و نه تنها اين بلكه به جاي تپه هاي پربرف كانادا همان درمانگاه و بيمارستان زادگاه خود را به عنوان محل دائمي كار برخواهند گزيد .
استفاده از قوانين اقتصادي و محاسبه مزد واقعي با در نظر گرفتن محل خدمت ( و میزان کشیک و اضافه کاری برای دستیاران و رعایت قوانین بین المللی ساعات کاری دستیاران) نه تنها به مسيولين امكان انتخاب بين متقاضيان ميدهد بلكه دولت و بهداري ها را از اسكان پزشكان و مشكلات ناشي از ان و في المثل مورد خطاب قرار گرفتن در زمان حوادث رانندگي پزشكان ، معاف ميسازد . اگر امپراطوري روم نتوانست از راه دور معيشت ملت هاي اروپايي از گل ها تا بر برها رازتامين كند و به برده داري ادامه دهد قطعا وزارت بهداشت خودمان خواهد توانست چرا كه نه امكان اعتراضي هست ونه ظاهرا كيفيت درمان و درصدداشتغال پزشكاني كه با هزينه زياد اموزش ديده اند و نه کیفیت آموزش براي كسي اهميت دارد .
اينكه دولت وظيفه دارد بخش مهمي از خدمات سلامت مردم از اورژانس ها و بيماري هاي مزمن و بيماري هاي مردم فقير را مستقيما تامين كند معنايش اين نيست كه بخشي از پزشكان را به اجبار در مناطقي كه ميگويد با دستمزد ي كه حكم ميكند به كار گيرد. معنایش این هم نیست که دوره کاری فعال دستیاری را دوره تحصیلی بنامد و قواعد و قوانین کار در کشور را دور بزند . معنايش اين است كه براي انجام وظايف ذاتي اش از مخارج ديگر خود كاسته در اين امر مهم هم هزينه كند ! بخصوص آن زمان که بیشترین بار درمان هم در بحران هایی همچون کرونا بر دوش دستیاران قرار میگیرد.
/channel/bzyad
یادداشت روز دوشنبه صفحه آخر شرق
راستی چرا؟
بیتردید موج چهارم بیماری کووید-19 که الان در حال عبور از آن هستیم، بیمقدمه یا تنها به دلیل بیاحتیاطیهای بلافاصله قبل از آن پدید نیامده و زمینههای مادی و اجتماعی مهمی داشته است. بههمیندلیل رهایی از موجهای پنجم و ششم و... در آینده، نیازمند توجه و دقت به همین زمینههاست.
اول از همه باید گفت نوعی ناباوری به بنیادهای دانش در میان ما وجود داشت. بهعلاوه ضریب اطمینان برای بحران را در حدود بسیار پایینی تعریف کرده بودیم. در حوزه پزشکی زمانی که خطر مرگ یا سکته از دو، سه درصد در سال بالاتر باشد، خطر بسیار بزرگی است. اگر جدیت بحران بهدرستی درک میشد، شاید بخش مهمی از منابع مالی کشور برای موضوعی که بیتردید امنیت ملی ما را تهدید میکرد، هزینه میشد. اگر وزارت بهداشت و دولت خطیربودن اوضاع را آنطور که بایدوشاید درک میکردند و به مردم و صاحبان نیروهای مختلف کشور پیامی جدی میرساندند، اگر مسئولیت دردناک طبیب را مثل زمانی که فرمان میدهد «خانه محقرت را بفروش خرج درمان فرزند کن» درمییافتند و انجام میدادند، شاید بسیاری از سرمایههای کشور- چه آنها که در دست دولت است و چه آنها که در دست توانمندان گوناگون و ثروتمندان است- آزاد میشد و مبنای اقتصادی مناسبی برای اجرای قرنطینهها با پرداخت به مردم فراهم میآمد. بیتردید چنین پیام و چنین اهتمام دولتیای خود موجد انضباطی خودجوش در تمام ارکان جامعه میشد و بیان آشکار مشکلات و درخواست از ملت از سوی دولت را مقدور میکرد. دولت و دولتمدارانی که تنها بر عقل و واقعیات تکیه میکردند؛ اما برعکس وقتی به طور رسمی درباره نقش طب سنتی یا ایرانی در درمان کرونا صحبت میشود، وقتی دستورالعمل سنتی برای کرونا چاپ میشود، وقتی بخشی از توان جامعه پزشکی درگیر مقابله با «زالو» و «روغن بنفشه» میشود، وقتی بدون توجه به امکانات و مشکلات کشور نوید الگوی جهانیشدن داده میشود، وقتی درباره ضرورت و اجتنابناپذیری واکسیناسیون سرتاسری شک و تردید مطرح میشود، بیگمان تمام امکانات کشور صرف این معضل ملی نخواهد شد و به طور قطع انسجام نیروها در جهت مقابله با بیماری کووید به خطر خواهد افتاد. باید پرسید راستی چرا؟ چرا به این بدیهیات نهتنها توجه و تأکید نشد؛ بلکه تا همین امروز هم طنز تلخ منظومه خطاها ادامه پیدا کردهاند؟ برای مثال معلوم نیست درحالیکه کشور و مردم در بحران همهگیری به سر میبرند و همه در وحشت آیندهای نامعلوم قرار دارند، تصویب قانونی برای ممانعت از غربالگری حاملگی چه محلی از اعراب دارد؟ تولد نوزادانی را که بالقوه ممکن است نوعی آنومالی جنینی داشته باشند، کجای بحران کرونا باید گذاشت؟ راستی چرا؟ چرا ناگهان دستور میرسد که ارسال نمونههای خون بیماران به خارج از کشور ممنوع است؟ دستوردهنده تنها کسی است که باید بداند؛ اما نمیداند که در آزمایشهای مربوط به بسیاری از بیماریهای خطرناک که نیازمند جراحیها و درمانهای سنگین و پرخطر هستند، آزمایشگاههای کشور یا قادر نیستند یا قابل اعتماد نیستند. این مشاهده بسیاری از متخصصان داخلی در رشتههای مختلف است؛ اما سؤال این است که چرا در اوج کرونا؟ راستی چرا؟ راستی چرا ناگهان داروهای برند و شناختهشده بینالمللی نایاب میشوند و داروهایی با نامی شبیه به همان داروها- که ماده مؤثره همانطور ادعا میشود- تمام داروخانهها را پر میکند؟ «دپا...» تبدیل به «رها...» میشود و «تگر...» تبدیل به «تگا...» و...! بیماران که سالهاست به داروی قدیمی خود عادت کردهاند، راهها و داروخانههای بالقوه خطرناک را با گامهای کند و نفسهای بند میپیمایند و پیدا نمیکنند. پزشکان هم نمیدانند پاسخ این سؤال که «آیا این همان است؟» را چطور باید بدهند. مطالعهای درباره مقایسه اینها وجود ندارد. راستی چرا؟ چرا باید در بحران کرونا چنین دغدغهای را هم که پیشتر وجود نداشت، بر دلهای پردغدغه افزود؟ در مثالی دیگر اغلب متخصصان مغز و اعصاب در حال دستوپازدن و درمان بیماران سکته مغزی در فضاهای تنگ و کرونایی بیمارستانها هستند (که تا پیش از کرونا هم در تنگدستی مفرط قرار داشتند) که ناگهان دستور میآید متخصصان داخلی و برخی تخصصهای دیگر هم میتوانند سکته مغزی حاد را درمان کنند. حال آنکه خود این تخصصها هم بنا بر کاریکولوم آموزشیشان چنین کاری نمیکنند هیچ، تمایلی هم به این کار دشوار و بیمنت ندارند. و اساسا سند درمان سکته مغزی کشور هم بر این امر بدیهی که سکته جزء بیماریهای مغز و اعصاب و از وظایف دشوار این متخصصان است، صحه گذاشته و این درمان توسط سایر متخصصانی که خودشان هم نمیپذیرند نه یک موضوع صنفی مغز و اعصاب بلکه خطری در برابر درمان سکته مغزی است. باز هم درمیمانی که راستی چرا؟ راستی چرا؟ آن هم در اوج کرونا؟
/channel/bzyad
بعلاوه بیمار در حین خواب حرکات غیرارادی ندارد که از علائم مهم دیالبی است. عدم وجود اختلال حرکتی و بیاختیاری ادرار به ضرر بیماری «آنپیاچ» و «دمانس عروقی» است. نوع سوظن بیمار هم از نوعی است که در آلزایمر بسیار دیده میشود. ضمن اینکه آنچه در ذهن میماند، توالی زمانی خود را ازدستداده است. پرستار مردی که در انتها در خانه سالمندان دیده میشود، همان صورتی است که پیشتر بهجای دامادش دیده بود. در آلزایمر گاه واقعیت و رؤیا و آرزو و همهچیزهایی که در زمانهای مختلف تجربه شدهاند، همه باهم در یاد میمانند و دروغپردازی به نظر میرسند. یعنی هیچگاه نمیتوان فهمید سیلی داماد به پیرمرد واقعی بود یا او تنها احساس کرده سیلی خورده است. میتوان تصور کرد چه مشاوران دانشمندی با جدیدترین یافتههای علمی به تهیه این فیلم مشورت دادهاند، درست برخلاف سازندههای وطنی که تولیداتشان کوچکترین شباهتی هم به بیماریهای بشر ندارد. تنها با اتکا به واقعیتهای دقیق است که میتوان خیال را پرورش داد، لذت برد، امکانی برای تجربه زندگی جدید در حین خواندن رمان به دست آورد، و بهجای قضاوت اخلاقی نیک و بد، دیدی غنیتر و فاخرتر نسبت به وقایع و رویدادها پیدا کنیم.
/channel/bzyad
یادداشت روز دوشنبه صفحه آخر شرق
پيك چهارم و تاريخ
(فردایی که میترسیدیم...)
شیوع لجام گسیخته کوید ١٩ در پیک چهارم در آخرین سال قرن به مثابه یک موضوع تاریخی در برابر ماست.
باوجود خستگی ملی، احتمال سویههای جدید و مهمتر از همه تأخیر باورنکردنی در واکسیناسیون سراسری معلوم نیست در ماههای آینده چه ابعادی از این بحران را شاهد خواهیم بود؛ بنابراین صحبت از لحظه تاریخی بیهوده نیست و یک معنای آنهم این است که هر کس در مقابله با این بحران نقشی دارد، نه در برابر بالادست خود که در برابر تاریخ مسئول است. تعهد و مسئولیتی که ورای پاداشها و مواخذهها، نقدها و تحسینها قرار میگیرد. اما نکتهای که در این یادداشت میخواهم بر آن تأکید کنم آن است که این مسئولیت تاریخی و اخلاقی نه از جهت داشتن نامی نیک یا بد در تاریخ که در درجه اول به جهت گذرانِ بهتر امور در همین امروز اهمیت پیدا میکند.
دولت مدرن بهعنوان عقل جمعی، متفکر، برنامهریز، پیشبینی کننده و مهمترین عامل تغییرات تاریخی و غیر تاریخی، بیتردید بزرگترین دستاورد بشر تاکنون بوده است. اگر در دنیای محدود قرن نوزدهم برای آنارشیستها (که منکر ضرورت دولت بودند و نه ضرورتاً هرجومرج طلب) این موضوع قابلدرک نبود در دنیای جدید به هیچ رو قابلانکار نیست. و نهتنها این، بلکه باید گفت هر چه که باعث نادیده ماندن «ساختار» و قوانین مستقلش زیر سایه سنگین «فرد» شود، به یکی از همان بیراهههای بدوی قرن پیش راه میبرد که وجه مشترکشان انکار دولت بود. و همهچیز را تنها با اراده «افراد» و گاه با حذف «افراد» قابلحل میدانستند. مثلاً وقتیکه آقای وزیر بهداشت عزیز ما بدون شناخت دقیق امکانات و مشکلات ساختاری که بر آن حکم میراند وعده الگوی جهانی درمان کرونا شدن را میدهد اگر به ابتذال نیفتاده باشد در بهترین حالت نقش فرد و اراده او را در برابر ساختار و قانونمندیهایش عمده کرده است.
وقتی هم که گناه شعلهور شدن بحران و فاجعه پیش رو را به گردن دیگری میاندازد و به کار ادامه میدهد اساساً وجود و اهمیت ساختار دولت را نادیده میگیرد. میگوید توصیه کرده و هنوز هم توصیه میکند معلوم نیست به چه کسی و به کدام نیرو؟ اگر مسئولیت دولتی خود را میشناخت پوزش میخواست و با دلایل روشن کنار میکشید بر نقش اساسی دولت در عمل تأکید کرده بود. اگر پیشتر بر نظر تخصصی ای که بر اطلاعات دولتی و توصیههای متخصصان و همهگیری شناسانی که کارشان توصیه است نه حکم کردن، اصرار کرده بود شاید مسئولین بالادست مجبور میشدند حداقل برای آینده سیاسی خود چاره دیگری بیندیشند، خطیر بودن اوضاع را درک کنند و در حد توان خود چارچوبها را بگشایند. این استعفا نه از زاویه داشتن نام نیک در تاریخ، بلکه از جهت ترسیم خط قرمزی که عبور از آن امنیت ملی را به خطر میاندازد اهمیت پیدا میکرد. تلاشی بود در جهت فرا رفتن و شکستن چارچوبها، رساندن پیام صدای تشتی که از بام فرومیافتد پیش از فروافتادن آن. ترسیم دقیق دلایل استعفا شرط لازم و نه کافی برای یک مسئولیت تاریخی است. ازآنپس هم مسئول مستعفی مسئولیتهای سنگینی بر عهده خواهد داشت اطلاعات و تجارب او نباید سربهمهر باقی بمانند. این استعفا یا تهدید استعفا وظیفهای بود که راه را برای عمل به مسئولیت تاریخی دیگر مسئولین هم نشان میداد و حداقل باعث میشد خود را به اظهاراتی غیر کارشناسانه و غیردقیق متعهد نکنند! در یک مثال دیگر؛ در یک جامعه سرمایهداری سر عقل آمده هم حق کارگران در سرباززدن از کار بهطور جمعی را به رسمیت میشناسند چراکه این امتناع خط و مرز روشنی را که در ورای آن کل تولید درخطر میافتد ترسیم میکند.
نکات فوق اصول اخلاقی بدیهیای هستند که اطلاع از آنها کار دشواری نیست مگر آنکه سالهای سال چنان سر در جزئیات فروبرده باشی و آنقدر به کار گِل مشغول شده باشی که نهتنها فرصتی برای یک نگاه کوتاه به تاریخ و فلسفه سیاسی از «ابن خلدون» تونسی و «نیکولا ماکیاولی» فلورانسی گرفته تا «باربارا تاکمن» آمریکایی را هم پیدا نکنی (مطالعهای که برای هر دولتمرد عالیرتبه الزامی است) بلکه سادهترین اصول اخلاقی مثل رساندن پیام به بالادست به قیمت جان را هم که تم بسیاری قصههایی است که در کودکی و نوجوانی دیده یا خواندهای را هم از یاد برده باشی!
وضعیت کنونی پیک چهارم و بحران کرونا در همان فردایی است که از آن میترسیدیم. آب از سر گذشته است، تنها باید امیدوار بود آنچه گذشت درس و آزمونی باشد در مسئولیتپذیری و دولتمردی برای بحرانهای آینده.
/channel/bzyad
نورو استتیک
دوست عزیزم دکتر مصطفی الماسی با همکاری سایر دوستان رادیو نورو در آخرین قسمت مطلب بسیار زیبایی در مورد نورو استتیک و تحلیل کورتیکال هنر تهیه کرده اند که به بهترین نحو اجرا شده است. شنیدن آن را به همه علاقمندان نوروساینس، هنر و ادبیات و بخصوص علاقمندان نقد هنری توصیه میکنم.
بعلاوه مطلب زیر را که سال ها پیش نوشته بودم یادم آمد که به این بهانه با ویرایش مختصری مجددا در کانال میگذارم
نوروبيولوزي "غزل "
اين تنها فلاسفه نبودند كه موضوع شناخت را از ديرباز موضوع محوري خود قرار دادند . نورولوزيست ها هم از همان ابتدا سوداي تحليل تفكر فلسفي، هنر و حتي الهام را در سر داشتند و اين وسوسه اي فريبنده بود . و تصادفا همانگونه كه اولين تئوري هاي شناخت مكانيكي و ابتدايي بودند تحليل هنر در روند بردازش كورتكس مغزنيز روندي به غايت ساده انگارانه بود و در مورد "الهام " از انجا كه توانايي تحليل وجود نداشت اساسا صورت مسیله انكار ميشد گو يي چيزي به عنوان الهام يا لحظاتي كه روح ظرافت بالايي مييابد اساسا وجود ندارد . همه چيز تعقلي است منطقي و دانسته كه تنها با عرق ريزي روح به سر انجام ميرسد . در ابتدا فلاسفه شناخت را موضوعي كاملا فلسفي در نظر مي گرفتند و به نظر بردازي مي برداحتند از افلاطون ونوافلاطونيان كه به نوعي الگوي شناخت را ذاتي ذهن ميدانستند تا كانت كه موضوع شناخت را خارج از ما به رسميت شناخت . عصب شناسان نيز اگرچه به نقش مغز در بردازش اطلاعات و در شناخت اذعان داشتند اما در ابتدا نگرشي مكانيكي بر اين تحليل مستولي بود و به همين خاطر نظريه نوروبيولوزيك در تحليل اين عالي ترين شكل حيات در مي ماند تنها در اين سال هاي اخير است كه بيشرفت هاي حيرت انگيز در زمينه هاي سايكوفيزيكي نظير ام ار اي فانكشنال اسكن بت و بتانسيل هاي بر انگيخته ديررس نظير بي 300 و جديدتر از همه تي سي دي و برفيوزن تي سي دي ديناميك بشر را قادر ساخته است كه ميدان ديد خود را انچنان وسعت بخشد كه بتواند تجسمي از بيچيده ترين فعاليت روح خود - فعاليت هنري – داشته باشد .و اين نكته را به وضوح روشن و اعلام كرده است كه شناخت اساسا يك موضوع نوروبيولوزيك و مربوط به ازمايشگاه است و نه يك موضوع فلسفي .
در اين جا هم همچون ساير زمينه هاي علوم انساني انچه كه از مدرنيسم فراميرويد و انرا تكميل ميكند، ديگر در بند ان ساده انگاري ورداكسيونيسمي كه پدیده ها را به اندازه دانش خود ساده ميكند وبه ان تعصب مي ورزد نيست .
در ايجا مي خواهم ضمن مروري بر تحليل كورتيكال هنر بنابر اخرين نظريات نوروساينتيك همين فراروييدن از سادگي و اطمينان عقل مدرن به سوي بيچيدگي و عدم تعين را نيز با يك مثال زنده-همين تاريخ نظريات درمورد تحليل كورتيكال- نشان بدهم .
يك اموزش استاندارد در قالب كتاب هاي درسي مغز و اعصاب كه به تحليل كورتيكال مي بردازند اين است كه اطلاعات وارده به كورتكس ابتدادر يك منطقه كورتكس به نام منطقه اوليه وارد ميشوند در اين منطقه خصوصيات مقدماتي يا خام مورد شناسايي قرار ميكيرند مثلا سفتي و سردي و گردي برچستگي و كوچكي از يك سكه حس ميشود و اين اطلاعات خام براي تحليل و شناسايي بيشتر به منطقه ثانوي انتقال مييابد در انجا اين خصوصيات منفرد سنتز ميشوند و يك تصوير كلي به عنوان " سكه " شناسايي ميشود انگاه اين سكه در ناحيه ثالثيه يا ناحيه اسوسياسيون داده ميشود كه در انجا با در نظر گرفتن تمام عواطف و احساسات مورد شناسايي و تحليل قرار ميگيرد ايا پشیزی است كه به تحقير يا ترحم داده شده يا سكه طلاييست كه به جايزه و افتخار! در هرحال واكنش عاطفي مناسب به دنبال مي ايد .
در حال حاضر بنظر ميرسد اين الگو بيش از حد ساده انگارانه است اگر نگوييم غلط . بايد اذعان كرد براي درك پدیده پیچیده ه اي چون تحليل كورتيكال ان هم در حيطه شناخت هر نظر بردازي اي به درجات مختلف ساده انگارانه خواهد بود. اكنون روشن شده است كه در سطح كورتكس هيچ گونه درجه بندي اي نميتوان قايل شد . سيستم سلسله مراتبي در تحليل كورتيكال به هيچ وجه به صورت يكسويه و يك جانبه وجود ندارد بلكه در ان واحد از جنبه ها و سطوح مختلف تحليل صورت ميگيرد . و از همه مهم تر اينكه در هيچ يك از نقاط مغز تحليل نهايي صورت نميگيرد بلكه ادراك نهايي در تمام مغز صورت ميگيرد . در حال حاضر روشن است كه جزيي ترين خصوصيات واقعيت بيرون چه بينايي چه شنوايي و چه حتي لامسه به نحوي كاملا مستقل مورد درك و تحليل قرار ميگيرد مثلا در كورتكس بينايي براي هر طول موج يك سلول خاص وجود دارد كه با ان طول موج مشخص تحريك ميشود و و سبس تحليل كورتيكال در يك معبر كاملا مستقل براي ان طول موج واحد ادامه مي يابد . و انچه درك ميشود تاثر تمام مغز است به واسطه احساسي كه صرفا به دليل ادراك همزمان زوايا و كيفيات مختلف
یادداشت روز پنجشنبه صفحه آخر اعتماد
خبر مسرتانگيز
بابك زماني
مشغول مرور كامنتهاي عقب افتاده روزهاي تعطيل بودم كه ناگاه به كامنتي خوشحالكننده و حيرتآور برخوردم: «آقاي دكتر نمكي وزير محترم بهداشت از اينكه بهرغم واكسيناسيون گسترده جهاني هنوز واكسيناسيون كادر درمان هم بهطور كامل انجام نشده پوزش خواست.
او گفت از اينكه فنجان واكسن وزارت بهداشت در برابر اقيانوس جمعيت كشور ناتوان به نظر ميرسد از اینکه طوفان کوید تمام این اقیانوس را در بر گرفته شرمنده است. او ادامه داد از اينكه ارزيابيهاي او در مورد اهميت بحران و مشكلات پيش روي كشور صحيح نبوده، بسيار دير بيماري را تاييد كرده، پوزش ميخواهد، از اينكه قرنطينه اولين مراكز شيوع با تاخير اتفاق افتاد، از اينكه در اوج بحران به تاييد شبهعلم و طب ابداعي ايراني پرداخته و با اين اظهارات با انحراف مسير در حل بحران مانع ايجاد كرده، از اينكه با اين اظهارات باعث شده برخي جرات تاسيس سازمان نظام سنتي پيدا كنند، از اينكه تحت مسووليت او و وزارتش راهنماي درمان كرونا به وسيله طب سنتي منتشر و باعث شده همه توجهات و امكانات در زمان مناسب معطوف به تهيه واكسن نشود، از اينكه بالادستان را در اهميت واكسن و تفاوت آن با اقدامات ديگر -ازجمله سنتي -و تشخيص بهترين واكسن موجود و اهميت تلاش براي تهيه آن سردرگم كرده و با چنين اقدامات و اظهاراتي باعث دلمردگي، انفعال و استعفاي بزرگترين اساتيد و برنامهريزان كشور شده عميقا متاسف است.
ايشان اضافه كرده خود را در مرگ هريك از اعضاي كادر درمان به دليل كرونا بعد از توليد واكسن مقصر ميداند، به خصوص خود را مديون پزشكان جواني ميداند كه به بهانه آموزش به كار گرفته شدهاند اما با حداقل حقوق، سنگينترين بار درمان كرونا بر دوششان بوده و هنوز هم واكسن دريافت نكردهاند، از اينكه با اظهارات شعارگونه و متناقض -مثل ادعای الگوی جهانی بودن و چند روز بعد مرده شور بودن -باعث بياعتمادي مردم و اقشار مرجع به استوانه سيستم سلامت كشور شده خود را مسوول ميداند. از اينكه به قابلمه ويروسياب اعتراض جدي نكرده، از اينكه در زمان مناسب در جهت تهيه بهترين واكسنها اقدام نكرده معذرت ميخواهد. او تاكيد ميكند كه البته دشواريها و محدوديتهاي زيادي در تمام اين مسائل وجود داشتهاند كه او را مجبور به چنين رفتاري ميكردند، حالا ميفهمد كه بسياري از اين عوامل خارج از اراده او بودهاند اما هيچكدام اينها زايلكننده مسووليت عظيم فردي او در اين مشكلات نيستند.»
با خودم گفتم بفرما اين هم برخورد مسوولانه وزراي ما طبق آخرين اصول اخلاق حرفهاي! حالا هي از كشورهاي ديگر مثال بياور كه رييسجمهور به دليل كوچكترين خطاي زيردستان استعفا كرد بفرما! و شادي عميق و بينظيري تمام وجودم را فرا گرفت. شخصيت آقاي وزير در ذهنم با متعهدترين مسوولان قرن اخير از ويلي برانت تا مركل و ماندلا و ديگران محشور شد. وقتي مشكلات معلوم و خطاها ابراز شد تا بهبود اوضاع راه زیادی نمیماند.
اي كاش آخرين خط اين يادداشت كوتاه از نظرم دور ميماند و نميديدم كه نوشته بود:
اين هم دروغ سيزده امسال!
/channel/bzyad
یادداشت روز دوشنبه صفحه آخر شرق
ما و قرارداد چین
در روزهای اول سال آنقدر بحث قرارداد چین در فضای مجازی بالا گرفت که آخر سر، نسخهنویسی همچون حقیر -که بیشترین مکاشفاتش از پلههای مطب آنطرفتر نمیرود- هم به صرافت افتاد. نمیخواهم بگویم در کشور ما همه در هر کاری بدون هرگونه آشنایی سر میکشند و در هر کاری تخصص دارند و بهخصوص در کار سیاست نظر میدهند، این موضوع آشکار است، همه میدانند و واقعیت است. ما سیاسیترین مردم روی زمین هستیم و اگرچه سیاست تمام زندگی ما را فراگرفته و اوست که ما را راحت نمیگذارد، با اینهمه کمتر از هر زمان دیگری از الفبای سیاست اطلاع داریم و کمتر از هر جامعه دیگری آن را در فعالیت اجتماعی خود به کار میگیریم. خیر، مقصود من اشاره به این واضحات نیست. مهمتر از همه اینکه در چنین مورد مهمی، هرکس باید نظری داشته باشد. بهعلاوه نمیخواهم به رسم معمول، میانهداری بکنم و راهی میانه بگشایم که هر دو سو را نه به خشم آورد و نه مشعوف کند. میانهداری و لاادریگری و راضیکردن هر دو طرف نیز بیماری ملی دیگر ماست که تازه وقتی میخواهیم خوب رفتار کنیم، آن را برمیگزینیم؛ یک ارزش اخلاقیشده؛ نوعی لیبرالیسم و آزاداندیشی کاذب! موافقت با هر دو سوی منازعه، هم راحتتر است و هم کمخطرتر و هیچ نیازی هم به اطلاع عمیق از مباحث دو طرف ندارد. روش قدیمی آپاراتچیکها و مدیرانی است که تنها آرزویشان برآمدن فردا از پس امروز است. خیر، این ژست را هم نمیخواهم بگیرم و اگر جانبی را نمیگیرم، آن است که هنوز اطلاع دقیقی ندارم. آنچه در ارتباط با قرارداد برای من جالب است، نحوه موافقت یا مخالفتی است که ما با آن انجام میدهیم. لازم نیست دراینباره از کسی موافقت یا مخالفتش را سؤال کنید؛ تنها کافی است به نظرات قبلی او در سایر موارد مراجعه کنید! در این صورت، جواب سؤال را پیشاپیش دریافتهاید. آنکه پیشتر در بسیاری مسائل که پای دولت و حکومت در میان بوده موافقت و توجیه و جانبداری میکرده، در این مورد هم از ابتدا موافق و توجیهگر است و آنکه همواره ساز مخالفت میزده از پیش مخالف است. برعکس این روال را بسیار بهندرت مشاهده میکنید. دلایل هر دو گروه، برخی از پیش آمادهاند، برخی هم به مقتضای بحث گاه در تناقض با آنچه از پیش ادعا کردهاند، پدیدار خواهند شد. همه ما از موافق گرفته تا مخالف، وقتی در برابر این سؤال قرار بگیریم که آیا این قرارداد را خواندهایم یا نه، معلوم میشود از پیش به واسطه نویسندهاش میدانستهایم در آن چه نوشته خواهد شد. وقتی هم از پیش موافقت یا مخالفت ما معلوم بوده، اساسا خواندن و مطالعهکردن برای چه؟ جای تعجب است وقتی هیچ تحلیل و بررسیای درباره چنین موضوعی صورت نگرفته، هیچ گروه کاربلدی در جایی که به آن اعتماد داریم، مثلا در یک حزب، دلایل توجیهی مخالفت و بهخصوص موافقت خود را برای ما بیان نکردهاند، اینهمه موافقت کورکورانه و مخالفت عصیانگرانه برای چیست؟ دولت بهعنوان مهمترین متولی فرهنگی و مهمترین نهادی که باید رفتار اجتماعی ما را شکل بدهد و وظیفهای مهمتر از این ندارد، با اینگونه رفتارها آیا به این مهم دست مییابد؟ یا با برنامهریزی چراغخاموش و ساکت خود از یک سو موضوعات مهم را به دست موافقتها و مخالفتهای سطحی اما آتشین میسپارد و از سوی دیگر سنتی منفی در برآمدن و تولید نظرات اجتماعی ما در اساسیترین مسائل ملی بر جا میگذارد و بدتر از همه اینکه اینگونه موافقت و مخالفت را هم رسمیت میبخشد. حتی نسخهنویسان هم حق دارند از همه چیز سر دربیاورند؛ همانطورکه همه حق دارند در خوب و بد نسخهنویسی و برنامهریزی برای آن نظر بدهند. آنچه مهم است، نحوه اطلاعپیداکردن، شیوه اظهارنظر، مخالفت و اطمینان و پافشاری بر نظر است که باید بیاموزیم یا به ما بیاموزند.
/channel/bzyad
یادداشت روز چهارشنبه صفحه آخر اعتماد
گواهی گوش و چشم
دوستی که در صداقتش تردید ندارم، روایتی از واکسن کرونا تعریف کرد که دریغم آمد این گواهی گوش و چشم را به اشتراک نگذارم.
این دوست به همراه همسرش، هر دو در سنین بالای شصت و مبتلا به بیماریهای زمینهای هستند. فرزندانشان در خارج از کشور بهشدت نگران ایشان بودند و به اصرار ایشان برای تزریق واکسن کووید به کشور ارمنستان سفر کردند. آنچه از این سفر تعریف کردند عبرتآموز و دور از انتظار بود.
«در جایجای شهر ایروان آمبولانسهایی متوقف بودند که به تمام عابرین به درخواست خودشان واکسن کووید تزریق میکردند. تعداد آمبولانسها آنقدر زیاد بوده که برای تزریق هیچ نیازی بهصف وجود نداشت. ابتدا یک نفر شناسنامه یا پاسپورت را چک میکرد و شماره را یادداشت میکرد، بعد در همان خیابان جلوی آمبولانس یک پزشک فرد را معاینه مختصری میکرد و نوع واکسن را تعیین میکرد. سنین بالا سترازنکا و سایرین اسپوتنیک یا سینوفارم. هیچ پرداختی لازم نبود و هیچ سؤالی درباره دین و مذهب و ملیت پرسیده نمیشد. ظاهراً اکثر مردم واکسینه شده بودند و در شهر احتیاط و محدودیت زیادی وجود نداشت.»
دوست من که از محدودیتها و کمبودهای موجود در دسترسی به واکسن و بدتر از همه بددهنی مسئولین دارویی کشور به تنگ آمده بود، از آنهمه سهولت دسترسی و اینهمه تشویش و سروصدا برای چیزی که اینقدر پیشپاافتاده و در دسترس است در حیرت افتاده بود.
راستی چرا در کشور بزرگ ما درجایی که پایتخت این حوزه تمدنی است، جایی که مقصد آمال بسیاری از مناطق حاشیه است باید چنین موضوعی که جزو ملزومات اولیه سلامتی است اینقدر تنگ و سخت و پر از حرفوحدیث باشد؟ سالمندانی که مقررشده بود ابتدا تحت پوشش واکسن قرار بگیرند برخی هنوز حتی نوبت اول را هم دریافت نکردهاند، بسیاری هم معلوم نیست نوبت دوم را چه زمانی دریافت خواهند کرد. حتی جامعه پزشکی هم بسیار با تأخیر واکسینه شد و با این تأخیر تعداد پزشکانی که جان خود را از دست دادند کم نبود. بسیاری از مردم ما بنا بر فرهنگ مدرنشان بیش از هر جامعه دیگری خواستار واکسیناسیون هستند، اما در ابهام و اضطراب به سر میبرند و در همین حال و در کمال تعجب یک روز میشنوند آقای وزیر قول صدور واکسن میدهد، آقای سخنگو به فحاشی میکند، گروهی از رقابتهای بازاری در ورود و توزیع واکسن صحبت میکنند، برخی یک موضوع ساده سلامت را مسئلهای حیثیتی میکنند و از غرور و افتخار در تولید واکسن صحبت میکنند. واکسنی که در شرایط انحصار و عدم دسترسی آزاد به همه انواع واکسنها و بدون رقابت آزاد، هیچگاه مورد اعتماد عمیق مردم قرار نخواهد گرفت.
بله جمعیت ارمنستان بسیار کمتر از جمعیت کشور ماست؛ اما نباید از یاد برد این کشور کوچک اخیراً یک جنگ و یک بحران عمیق سیاسی را تجربه کرده و همچنین دچار نوعی تزلزل در موجودیت کشور است. ترکیه هنوز ارمنستان را ترکیه شرقی و ارمنستان، شمال ترکیه را ارمنستان غربی مینامند. بخشهایی ارمنی زبان بین ارمنستان و آذربایجان مورد مناقشه دائم این دو کشور هستند. در واقع ارمنستان با بحرانهایی ذاتی و عمیقی مواجه است که هیچکدام از آنها به این شکل در کشور ما وجود ندارد، اما هیچکدام از اینها نتوانسته بر اولویتهای سلامت در این کشور تأثیر بگذارد. معلوم نیست در غیاب دشمنانی ذاتی و در غیاب جنگ مستمر نظامی چه چیزی باعث انحراف توجه ما از اساسیترین مسائل سلامت و امنیت ملی میشود؟
/channel/bzyad
یادداشت روز دوشنبه صفحه آخر اعتماد
انتخابات، جامعه مدنی، جامعه پزشکی
دکتر بابک زمانی/
بیتردید انتخابات اخیر ریاست جمهوری یک نمره صفر بزرگ در کارنامه جامعه مدنی ایران، که جامعه پزشکی هم بخشی از آن است به شمار میآید و این موضوع مستقل از نتیجه آن میباشد.
جامعه مدنیای که هیچ نهاد مستقلی برای فعالیتهای اجتماعی در دوران قبل و بعد از انتخابات ندارد و چون خرس قطبیِ پرواری، تا چند روز قبل از انتخابات به خواب زمستانی و بهاری و تابستانی و... میرود. جامعه پزشکی هم نهادهای متعدد با نامهای گوناگون انتخابی، نیمهانتخابی و غیرانتخابی دارد، اما هیچکدام آنها تا روز انتخابات مستعجل، هیچ برنامه و درخواست روشنی برای ارائه به کاندیداها نداشتند؟ در دموکراسیهای مدرن احزاب و انجمنهای صنفی از مدتها پیش از انتخابات و اساساً مستقل از انتخابات در مورد مسائل مختلف جامعه، حتی مسائلی که ممکن است تنها ارتباط غیرمستقیم با کار سلامت یا سایر شئون کشور داشته باشد، صاحبِ نظری هستند، آن را پی گیری میکنند و درنتیجه رقابت انتخاباتی عمدتاً برای تحقق برنامههای اعلامشدهای است که مخالفان حاضر به انجام آن نشدهاند. درخواستها و شکایات جوامع پزشکی گاه حتی در تغییر دولتها تأثیر میگذارد و باعث سقوط یا اعتلای کاندیداهای مختلف میشود.
چشم بانیان و بنیانگذاران مشروطیت و مردمسالاری در صدسال گذشته و پیروان راه آنها روشن که اینهمه مؤسسات و نهادهایی که تنها بر اساس آنهاست که اعمالنظر اقشار مردم میسر میشود، تا چند روز قبل از انتخابات هیچ فعالیتی ندارند و به ناگاه همهچیز چون یک سونامی یا یک زلزله از راه میرسد. هرکس نه بر اساس عقل سلیم جمعی که خود را متعلق به آن میداند، نه از طریق کنشی که پیشاپیش عواقب مستقیم یا غیرمستقیم آنرا عقل جمعی برایش روشن کرده و نه بر اساس آهنگ موزونی که از شیپوری ناظم برمیخیزد؛ بلکه تنها بر اساس برداشتها و احساسات شخصی خود و در پاسخ به غرش مهیب و برهمزننده آن سونامی است که تصمیم میگیرد. مشروطیت و مردمسالاری بدون ابزارها و ملزومات بدیهی آن -احزاب و انجمن ها و مطبوعات جدی و مستقل نهفقط بازگشتی است به فرماسیونهای پیشینیتر، بلکه این ابزارها هم ممکن است در جهتی معکوس، با مهندسی افکار عمومی، اعمالنظر توانمندان را تسهیل هم بکنند.
سونامی انتخابات با همان سرعتی که پدید آمد فرو خواهد نشست، اینهمه تنش و احساسات که جریان یافت با رعایت قانون انتقال در سیستم اعصاب گویی از یک قطعه چهارساله میلین* مستقیماً به حدفاصل دو قطعه میلین در انتخابات چهارسال دیگر منتقل خواهد شد.
از فردا احتمالا همهچیز به روال معمول بر خواهد گشت. تحریم تنها به غر و متلک آنهم تنها در فضای مجازی تبدیل خواهد شد، جنبش پیگیر اجتماعی با خواستههایی ولو حداقلی ولی پیگیر همراه با اکراه عملی ازآنچه نپسندیدهایم پدید نخواهد آمد. آنکه رأی داد و شکست خورد هم به دنبال اصلاح برداشتهای خود از جامعهای که در آن زندگی میکند، رفتارشناسی آن و تلاش برای تشکل و تأثیر بر افراد و تدوین برنامهای منسجم برای آنها نخواهد رفت. آنکه در خلوت به پیروز ی دست یافت فقدان استراتژی و چشمانداز-همان برنامه کذایی- در جهت خیر عموم در کار خود را در سایه غنای تاکتیکهای قوی اما کوتاهمدتش نادیده خواهد گرفت و سرمست پیروزی تغییری در نگرشهای بنیادین خود نخواهد داد.
«پیروزی اراده» همواره پدیده مطلوبی نیست.
آسیاب روزمرگی، سیاهچاله فراموشی یا پیکار «اولیس»وارِ نان همه را در خود فرو خواهد برد.
راستی سنگی که سیزیف محکوم شد تا ابد به بالای کوه ببرد و هر بار دوباره سرازیر شود بیهیچ نتیجهای، هیچگاه متوقف نخواهد شد؟
* کلیه عصبها در سیستم عصبی دارای غلافی به نام میلین هستند که باعث انتقال پیام عصبی در آنها میشود. میلین دارای فواصلی است که انتقال عصبی از این فاصله تا فاصله بعد جهش میکند.
/channel/bzyad
آخرین شماره رادیو نورو
در مورد بیماری SMA و درمان های جدید آن
از نگاه دکتر بهرام حقی آشتیانی
فقر سیاسی چم وخم تغییرات را درک نمیکند خواهان تغییرات فوری ولو با هر هزینه ایست .درایت سیاسی افراد را مقهور شرایط میبیند فقر سیاسی دلایل رفتار را در نمییابد اراده افراد را عمده میکند و آن را مسیول تمام پدیده ها میداند . درایت سیاسی ضرورتا خواهان قدرت نیست درخواست مشخص را مطرح میکند میخواهد بر رفتار قدرت تاثیر بگذارد در فقر سیاسی کسی درخواست نمیکند همه تنها خواهان قدرتند بعدا بهترین تصمیم را خواهند گرفت. قول میدهند ! ! .
/channel/bzyad
یادداشت روز دوشنبه صفحه آخر شرق
سلامت و شعارهای انتخابات
در روزهای اخیر شعارها و وعدههای سلامت در تبلیغات کاندیداهای مختلف از هر جناح به نوعی فقر نهتنها کیفی که حتی کمی مبتلا بود. این در حالی است که در همه جای دنیا شعارها و برنامههای سلامت -حداقل از نظر جلب آرا و حتی عوامفریبی هم شده- از مهمترین بخشهای تبلیغات کاندیداها را تشکیل میدهند. این مسئله نهتنها نشانگر آن است که در کشور ما هیچ برنامه و درخواست مشخصی توسط گروهها و احزاب مختلف از پیش آماده نشده، نهتنها گروههای تخصصی وابسته به انجمنهای علمی و حتی احزاب درخواستهایی را فرموله نکردهاند و متنهایی در این زمینه انتشار نیافته، بلكه تکتک کاندیداهای مستعجل هم كه همین اواخر كبوتری بر بامشان نشست، در مورد مشكلات سلامت كه در حال حاضر سر به بحران میساید بسیار بیاطلاع هستند و تصورات سلامت ایشان از توده نیاموخته مردم هم فراتر نمیرود. چندجملهای كه تاكنون در مورد سلامت از برخی از کاندیداها شنیده شده چنین برداشتی را تقویت میکند؛ میخواهند سهم مردم از سبد هزینههای سلامت را كاهش دهند همین! اینكه خود آن سلامتی كه مردم دریافت میکنند چه كیفیتی دارد و چگونه اعمال میشود؟ چگونه و از چه طریق این هزینه را کاهش خواهند داد؟ چگونه و با چه شعارهایی میتوان نظر توده مردم در مورد ارتقای سطح سلامت را جلب كرد؟ اینكه نظر متخصصان و پزشکان در مورد مشكلات سلامت در كشور چیست؟ اینكه چگونه میتوان به سطح بالاتری از خدمات سلامت از دیدگاه آنان دست یافت؟ چگونه میتوان جلو مهاجرت گرانبهاترین ذخایر، جوانان تحصیلکرده را گرفت؟ چگونه میتوان ارتباط علمی و بینالمللی پزشكی با دنیا را مجددا برقرار كرد؟ چگونه میتوان مسائل جدی آموزش پزشکی کشور و عدم رعایت حقوق بشر در این زمینه را حل کرد؟ چگونه میتوان تمام اورژانسهای پزشكی را با آخرین فناوری، تحت پوشش اقتصادی و فنی قرار داد و به عنوان یک وظیفه ذاتی دولت به همه مردم ارائه داد؟ چگونه میتوان مراكز نگهداری دولتی را برای بیماران ناتوان و سالمند فراهم كرد؟ چگونه میتوان محرومترین اقشار را تحت پوشش كامل قرار داد؟ چگونه میتوان بیمارستانهای دولتی فراخ و نورانی در فضایی سبز، فارغ از تنگدستی سالیان و بدون اتكا به پرداخت همان اقشار محروم پدید آورد؟ و هیچیک از این مسائل هیچ جایی در این برنامهها ندارد. مسائلی كه اعلام حل آنها بهعنوان شعار و هدف هم دردی را دوا نمیکند، بلكه باید با ارائه راهكاری منطقی آشنایی خود را با چموخم موضوع آشكار كنند. تنها و تنها كاستن از پرداخت مردم یک معنایش همان دكتر خوب یعنی «دكتر مفت» است! و معنای دیگرش «گرفتن حق مردم از این «دکترها»ست، نه توجه به بنیادهای سلامت. در چنین شرایط فقر فرهنگی و عدم بلوغ اجتماعی است كه جامعه پزشكی احساس خطر میکند و بیم آینده او را فرامیگیرد. تغییر ناگهانی مدیرانی كه خود با همین شیوه آمدهاند اما با گذر زمان و به قیمت خسارتهای زیاد تازهتازه دارند با مسائل آشنا میشوند، با مدیران جدیدی كه بر اساس یك برنامه انتخاب نشدهاند، وقتی میآیند حداقل با مینیبوس میآیند، مدیران زیردست خود را به ترتیبی میچینند كه تواناییهایشان حتی پایینتر از خود آنها باشد و بر مؤسساتی حكم میرانند كه هیچ نهاد مستقل نظارتی ندارد و كارشناسانی كه به تأیید و توجیه علائق و رفتار وزرا و مدیران جدید خو کردهاند. بخش مهمی از خدمات سلامت توسط «دانشگاههای» علوم پزشكی ارائه میشوند، درحالیکه گزینش مسئولان در این دانشگاهها هم برخلاف تمام دانشگاههای دنیا بر اساس هیچ قاعده درونزایی نیست و مسئولان آنها مثل سایر مشاغل تنها عزل و نصب میشوند. بنابراین وزارت و دانشگاهها با تمام گستردگیشان حیطه انعكاس کوچکترین سلایق یك نفر خواهند شد. یك روز قوانینی برای تأسیس خرافات به نام سنتی تصویب میشود. یك روز مقدار زیادی پول بر اساس تصورات یك متخصص برجسته كه خدمات سلامت را تنها فناورانه میبیند، خرج میشود. روز دیگر برای همان خرافات به جای مرکز تحقیقات مرکز درمانی تأسیس میشود. یك روز هم، شاید فردا، ممکن است وزارت یك طبیب سنتی و جایگزینی روغن بنفشه به جای بسیاری از خدمات سلامت را شاهد باشیم. راهکاری که برای کاستن از هزینههای سبد درمان و نیل به شعارهای انتخاباتی هم بسیار مفید خواهد بود! در چنین شرایطی است كه باید آرزو كرد خداوند آنچه از سیستم سلامت كشور را كه با همت و ازخودگذشتگی استادان و پزشكان جوان و دستیاران به كار خود ادامه میدهد، از صدمات و بلاياي انتخابات حفظ كند؛ انتخاباتی كه در آن فقط افراد مطرحاند ( آن هم افرادی بااین سطح اطلاعات)نه برنامهها!
/channel/bzyad
یادداشت روز دوشنبه صفحه آخر اعتماد
خرمدین و تحلیل گران
خبری تکاندهنده شهر شاید عالم را به تکان درآورد. هیچکس واقعهای تا این درجه موحش به یاد نمیآورد. اما عجیبتر از آن خیل تحلیل گران رسمی و غیررسمی است که از همان لحظه بکار افتادند و انواع و اقسام تحلیلها بر زبانها و صفحات، پستها و رومها جاری شد. گویا جامعه ما توان تمیز وقایع نادر (با درجهبندیهای مختلف از ندرت) را از وقایع روزمره ازدستداده است. گویا رخدادهای محتمل را تنها در چارچوب معقول آنهم عقلی دربند، عقلی خسته و افسرده درک میکند. در کار پزشکی از اولین وظایف یک طبیب آن است که تعیین کند بیمار به یک بیماری معمول مبتلا شده یا ممکن است علت علائم یک بیماری نادر باشد و اگر اینچنین است با چه درجهای از ندرت! تنها از این طریق است که میتواند وسعت معاینات و آزمایشها را تعیین کند. طبیبانی که به دانش خود مغرورند واقعیت بیماری را در جعبه دانش خود میگنجانند و گاه عامدانه یا از روی سهو بر برخی نکات چشم میبندند. آنها گمان میکنند بیماران از روی کتابها مریض میشوند، اما دانش مدرن هر احتمالی را که در فهم نگنجد به رسمیت میشناسد و کتابها را تنها نورهایی کمسو میداند که بر پیچیدگیهایی هرچه عمیقتر و تاریکتر میافتند. بیهوده نیست که هرچند سال یکبار کلیت تصورات و اطلاعات از بسیاری از بیماریها زیرورو میشوند.
باید گفت پدیده خرمدین از موارد بسیار نادری است که بهراحتی نمیتوان آن را مورد تحلیل و بررسی ارائه داد یا بهراحتی از آن نتایج سیاسی و حتی اجتماعی گرفت. ارائه تحلیلهای ناپخته از طرف تحلیلگرانی که بر اساس یک خصیصه ملی با نادانسته و «نمیدانم» مشکل دارند و امر مجهول را نهتنها بهقدر فهم خود ساده میکنند و مورد افسانهسازی قرار میدهند بلکه مقصود سیاسی یا نیت اجتماعی ولو پسندیده خود را هم بر آن حمل میکنند، هیچ نتیجهای جز ایجاد وحشت و تمدید و گسترش این نوع درک ساختگی ندارد.
از خندهدارترینها که شروع کنیم توهم توطئه علیه ملیت ایرانی و «بابک خرمدین» است و حتی قصد انحراف افکار از مسائل سیاسی که جز پوزخند جوابی ندارند. میگویند مسائل اجتماعی و فرهنگی باعث بروز چنین رفتارهایی است، در نظر نمیگیرند که «برویک» در کشور نروژ علیرغم ذرهای مشکل اجتماعی در یک روز ۶٧ جوان را با شلیک مستقیم تیر به قتل رساند. یا ده سال پیش معلوم شد مردی در زیرزمین خانهاش فرزندان خود را در آغل حبس میکند، به آنها تجاوز میکند و آنها را بچهدار کرده است.
امکانات مغز بشر آنچنان است که تولید هر پدیده نادر شخصیتیای را میدهد. برخلاف پیشفرضها و کلیشههایی که ما از پیش در ذهن داریم، انسانیت در ذات خود یعنی در سطح سلول به معنای اجتناب از خشونت نیست. درست است که جامعه بر اساس توجه و مراقبت فرد از دیگری بناشده اما ازآنجاکه مغز حاصل یک انتخاب طبیعی بوده است نه یک گزینش اخلاقی، هر تنوعی امکانپذیر است و جدال قدیمی ارث و تجارب محیطی هم گویا به پایان رسیده است. زمینههای ژنتیک متفاوت در جریان تجارب طولانی و متفاوت زندگی امکان بروز انسانهایی بسیار گوناگون را فراهم میآورند؛ مثلاً از انسان هایی که سلولی برای دیگری ندارند هیچ،* که چارچوبهای ذهنیشان هم با قلقمندی های معمول نمیخواند، تا انسانهایی «بره» که ذرهای نفس و حب نفس در آنها وجود ندارد و تنها میتوانند از دیگران متابعت کنند. به همراه روابط بسیار پیچیده اجتماعی و خانوادگی که هر چه بیشتر و بیشتر در طول سالیانی بهقدر قرون درهمتنیده میشوند. ترکیب این روابط با آن خصوصیات احتمالات پیچیده و بیشماری به بار میآورد که در برابر آن تنها باید گفت:
«نمیدانم»
و تا اطلاع بیشتری به دست نیامد از نظریهپردازی دست برداشت.
* اشاره به تئوری سلول بیگانه «راما چاندران» که میگوید در مغز هر کس یک سلول برای خودش و یک سلول برای دیگری وجود دارد؛ مثلا یکی برای دست چپ خودش و یکی برای همان قسمت بدن دیگری
/channel/bzyad
"بابا گوش میدین ؟ من میدونم شما چی میکشین . شما با اون همه سوابق اجتماعی .اون مهمونی ها اون رفت و امد ها . اخه عیبه شما به مامان یه چیری بگین . تازه این همس ایه ها هم شاکی هستند . "
سر اقای علوی اندکی تکان میخورد. یعنی سر وچشم و گردن همه با هم . اما باز هم چیزی نمیگوید .
"چیری نمیگن ولی یه جور دیگه نگاه میکنن . باز که چیری نشده مامان که بالاخره قبول کرد که همسایه ها چیری توی اب شما نمیریزن . چرا اخه این حرف ها را میزنه . شما نصیحتش کنین . اخه اب خونه که فقط مال این خونه نیست اب تو همه خونه ها میره همه مسموم میشن . مامان مریض شده واقعا . دکتری که هومن رو برده بودم میگفت شاید شروع الزایمر باشه میگفت گاهی الزایمر با توهمات شروع میشه "
باز هم اقای علوی با همان ابهت ناشی از عینک تیره و پارکینسون روی مبل ساکت نشسته و هیچ نمیگوید .
"بابا من اصلا نمیفهمم اقای دکتر میگفت پارکینسون و داروهای پارکینسون گاهی توهم می اورند ولی شما ماشااله انقدر منطقی و خوب اما مامان که پارکینسون نداره این جوری مریض شده . شما هم که نمیگذارین یه دکتری ببریمش ."
سر اقای علوی بازهم تکان مختصری خورد این بار به نظر می رسید لبها هم تکانی خوردند ولی صدایی خارج نشد .
"باباجون چیری گفتین ؟ " منتظر جواب نماند " بابا جون من دیگه باید برم باید هومن را از کلاس بردارم دیرش میشه . مامان هم که از خواب بیدار نشد . عیب نداره بذار بخوابه برای ریه هاش استراحت خیلی خوبه ."
از جا بلند شد بوسه ای بر پیشانی پدر گذاشت و از در بیرون رفت .طنین صدای در هنوز تمام نشده بود که اقای علوی فریاد زد
"خانم بیا بیرون این دختره رفت .. بیا برو قفل پشت در را بینداز "
/channel/bzyad
یادداشت روز دوشنبه صفحه آخر شرق
ترومبکتومی
هفته گذشته در شهر کرمانشاه برای اولینبار خانم دکتر جوانی یک مرد ۵٢ساله را که سکته مغزی کرده بود، دو ساعت بعد از شروع علائم، به روشِ «ترومبکتومی»، مداوا کرد. بیمار که فلجِ نیمهراست و اختلال تکلم پیدا کرده بود و بدون این درمان و در صورت حیات، باقی عمر را به همین شکل میگذراند، بعد از درمان بهبودی کامل پیدا کرد. خانم دکتر جوان، پزشکی عمومی را در تهران اما تخصص مغزواعصاب و فوقتخصص سکته مغزی خود را از منطقهای دورتر اما درون همین کشور، از مشهد گرفته است. «ترومب» مخفف «ترومبوس» و به معنای «لخته» است. «اکتومی» هم در کار پزشکی به معنای در آوردن است. مثلا وقتی میگویند «آپاندکتومی» یعنی همین عمل رایج درآوردن «آپاندیس» و «پروستاتکتومی» یعنی درآوردن پروستات. پس ترومبکتومی هم یعنی درآوردن لختهای که در یکی از عروق مغز گیر کرده و باعث سکته مغزی است و اندازهاش آنقدر کوچک نیست که با تزریق آمپول وَریدی حل شود. بخش مهمی از بیماران مبتلا به سکته مغزی از همین نوع هستند و بالقوه نیازمند ترومبکتومیای میباشند که در اکثریت موارد انجام نمیشود. اینکه درآوردن لخته (ترومبکتومی) در شش ساعت اول سکته مغزی میتواند در بیش از نیمی از بیماران فلج و اختلال تکلم را درمان کند، اینکه همین میزان بهبودی دقیقا به ساعت و دقیقه انجام ترومبکتومی ارتباط دارد (ساعت اول بسیار بهتر از ساعت سوم و ساعت سوم بسیار بهتر از ساعت ششم) و پیدایش فنهایی هرچه پیشرفتهتر برای انجام این کار، همه یافتههایی بسیار جدید هستند. اینها فقط حاصل مطالعات آماری در مؤسسات درمانی پیشرفته دنیا نیستند بلکه برای به مرحله عمل درآمدنشان نیازمند اطلاع عمومی و هماهنگی اجتماعی و آمادهسازی زیرساختهای مناسب در بخشهای تخصصی هر کشور است. به قولی انجام چنین درمانهایی است که نشانه تکامل سیستم اجتماعی پزشکی بهطور کل محسوب میشود. رساندن اکثریت بیماران در دو، سه ساعت اول سکته مغزی به اتاق آنژیو و انجام موفقیتآمیز ترومبکتومی نیازمند سیستم اجتماعی پیشرفتهای است که ما نداریم از همینروست که این گامهای اول اهمیت زیادی پیدا میکنند و از این رهگذر میتوان به ارزش تلاش پیگیر خانم دکتر، استادانشان در دانشگاه مشهد و تلاشهای چندینساله متخصصان مغزواعصاب در شهر کرمانشاه و تمامی کشور پی برد. ناوگانی که در پنج، شش سال گذشته درمان سکته مغزی حاد را در کشور راه انداخت و پیش برد. اینها همه باوجود مشکلات عظیم و عدیدهای بود که در این چند سال پیشرو قرار داشت و با پیشرفتهای اخیر و رشد آگاهی و در نتیجه افزایش درخواست عمومی این مشکلات هم بیشازپیش خواهند شد. بهویژه که باوجود درخواست پزشکان و انجمن سکته مغزی هنوز هیچکدام از بسترهای لازم برای چنین درمانهایی در کشور فراهم نشده! نه سیستم هماهنگی برای ارجاع بیماران وجود دارد، نه واحدهای سکته مغزی آنطورکه بایدوشاید تعریفشدهاند و نه حتی حداقل دستمزد و پشتیبانی حقوقی برای این کار اندیشیده شده است. مشکل بزرگتر، نگاه وزارت بهداشت بهعنوان متولی اصلی ارائه درمانهای اورژانس (بهعلاوه ارائه خدمات درمانی به مردم بسیار فقیر و بیماران ناتوان مزمن) است که حتی در بنیانهای علمی طب مدرن و افتراق آن از سنتی و ایرانی و نظایر آن دچار تردید و ناباوری است! یعنی برای دانش قائل به شریک است و ناگفته پیداست امکانات خود را بین دانش و شریک او شِبهدانش تقسیم میکند؛ یا حداقل تمام توان خود را بر پایهای دانشمند مستقر نمیکند. با توجه به همین مسائل است که میتوان به ارزش تلاشهای خانم دکتر بهعنوان نماینده نسل جدید جامعه پزشکی پی برد. خانم دکتر یکی از جوانانی است که معلوم بود خواهند آمد؛ نسل جدیدی که هرروز تعداد زنهای آن بیشتر از مردان میشود، نهتنها کلیشههای غبارگرفته را درنوردیده بلکه با عمق وجود اتصال خود به کشورش را دریافته و این روح نامرئی را بهعنوان بخشی از وجود خود احساس میکند. او ارتقای این سرزمین را پایزنی -نزدیک بود بنویسم پایمردی- خود میداند و مشکلات بیشتر را تنها عواملی میداند که ارزش تلاش را بالاتر میبرند. او نخواهد رفت. خواهد ماند. او با این درمان و درمانهایی در آینده معجزه و حقانیت دانش در برابر روغن بنفشه را تا اعماق دهات کرمانشاه به اثبات خواهد رساند. او پیامآور آیینی جدید است که بهطور ساده «دانش» نام دارد. آری «دانش»، محتوایی که دارد از چارچوبهای موجود فراتر میرود. مظروفی خروشان که آنک از ظرف سرریز میشود. حالا دولت و جامعه هستند که باید با مهیاکردن بسترهای لازم و امکان کار به بهترین نحو، لیاقت خود در برخورداری از حضور این جوانان را به اثبات برسانند. باید ظرف را اندازه کنند.درهرحال تردید نباید کرد که او و دوستان و همسالانش دنیایی جدید و ایرانی جدید برای ما رقم خواهند زد.
/channel/bzyad
یادداشت روز دوشنبه صفحه آخر شرق
مرگ قو
در هفتههای گذشته مرگ پیاپی چند پزشک جوان، مردم و جامعه پزشکی را در اندوهی عمیق فروبرد.
سالها سر در کتاب داشت و هرسال کاخ رؤیایی آینده در ذهنش برج و بارویی بیشتروبیشتر مییافت. آنچه او میخواست تنها رؤیا نبود. رؤیایی به وقوع پیوسته، بود. معجزه دانش بود که هرروز در جایجای دنیا از روز پیش شکوفاتر میشود و هرکس در این شکوفایی روزافزون نقشی دارد، ولو بهاندازه نفر چندم یک مقاله جدی، ولو افزودن پَر کاهی بر کوه دانش! در رؤیایی که او داشت، هیچچیز جز عقل حکومت نمیکرد. حالا اما در زیرزمینی تنگ و نمدار جلوی یک نکاتوسکوپ با پروبی در دست، به کاری مشغول شده بود که میتوانست آن را «کار گِل» هم بخواند. اما آنسوی پنجرهها بیخردی لباس عقل میپوشید، تاریکی بود اما انکار میشد. هیچ پنجرهای آنسوتر نبود و هیچ تغییری متصور نبود. اینها به کنار حتی امکان معیشت هم نبود. نه حالا و نه حتی آینده! برای بسیاری از جوانان، پزشکانی که به دستیاری راه پیدا نمیکنند و حتی دستیاران خیلی از رشتههای دیگر، همین کار گِل و پستوی نمدار هم حسرت بود.
البته که واکنش افراد در برابر مشکلات بسته به خصوصیات فردی و تجاربشان متفاوت است و اکثریت مردم بخصوص اهل دانش هیچگاه به مرگ و نیستی نمیاندیشند؛ البته که مشکلات هم متنوع و متعدد ند، اما این هم صحیح است که وقتی مشکلات انبار میشوند ممکن است در آخرین لحظه پرکاهی پشت شتر را هم بشکند. چگونه میتوان انباشت مشکلات سلامت کشور مثل کرونا بر دوش جوانانی مجبور و پرشور با کمترین حقوق و امکانات در بیمارستانهایی که هرچه بیشتروبیشتر با مراکز درمانی روزآمد دنیا فاصله میگیرند ر عمل به بیگاری گرفته شده اند را نادیده گرفت؟ چگونه میتوان قطع ارتباط کامل با سیستم آموزش پزشکی دنیا و تأثیر آن را به رسمیت نشناخت؟ چگونه میتوان تأثیر این عوامل بر جانهای شیفتهای که جز به کمال نمیاندیشند را به فراموشی سپرد؟ آیا زمان آن نرسیده است که جامعه آغوشی مهربانتر برای بهترین فرزندانش باز کند؟ آیا جامعه نمیتواند یک یا چند حلقه از زنجیره ای را که بسته شدنش چنین نتایج شومی به بار می آورد بدرد؟
آیا این مرگها پیام تغییر نمیدهند؟ آیا نیاز به تغییر را در چارچوبی هرچه فراختر ترسیم نمیکنند؟ آیا این مرگها قله کوه مرارتهای گوناگون از خیل مهاجرت و اندوه، از در غلتیدن به تباهی کسبوکار فلهای، از سقوط دانش در دستان ابتذال نیست؟
جامعه احساساتی و عقل گریز ما چندی به هیجان خواهد آمد. {روم}هایی تشکیل خواهد شد. مرثیههایی خواهند سرود و اشکهایی فرو خواهد ریخت اما تا موج بعد همهچیز فراموش خواهد شد. چراکه زیرساختها و تشکلهای مدنی مناسب برای شکلگیری درخواستها و پی گیری آنها تا رسیدن به نتیجهای هرچند مختصر، وجود ندارد. گویا تنها مرگ میتواند توجه ما را برای مدتی کوتاه به بسیاری از کژیها جلب کند. عرصه عمومی آنقدر در برابر این مسائل بیتفاوت است که همین مرگها هم بر آن تأثیر چندانی ندارند. همه فقط از زاویه دید مسئولین مینگرند. اینکه تکتک ما چگونه متشکل شویم چه بخواهیم و چگونه درخواست را پی بگیریم، چگونه بر عرصه عمومی که در بسیاری از این موارد تنها ناظر است تأثیر بگذاریم چگونه قدرت بی قدرتان را تحقق ببخشیم موردبحث ما نیست.
از سال ١٩٨۴ که «لیبی» دختر «سیدنی زیون» روزنامهنگار معروف براثر غفلت دستیاران یک بیمارستان آموزشی درگذشت، تا سال ١٩٨٩ مدت پنج سال تمام سیدنی شبانهروز از مجاری قانونی تنها همین کیس را دنبال کرد. نه برای محکوم کردن پزشکان و دستیاران بلکه برعکس در جهت تلاش برای تصویب قوانینی که سهولت و محدودیت ساعات کاری دستیاران را تضمین میکردند. بهعنوان نماینده عرصه عمومی و در جهت ارتقا سلامت عمومی بارها و بارها در گروههای مختلف شرکت کرد، دهها مصاحبه انجام داد، مقاله نوشت پشت درهای بسته مسئولین نشست و عده زیادی را با خود همراه کرد تا توانست قوانینی برای تسهیل کار دستیاران به تصویب برساند. تمامی آنچه در جوامع مدرن در جهت بهبود شرایط کار و ارتقا سطح دانش و عقل پدید آمده حاصل مبارزات و تلاشهای مداوم و پیگیر مدنی خود مردم همان سرزمین در جزئیترین امور است که همواره همراه با پرداخت هزینههایی بوده است. کوچ کردن یا ضجههای گاهگاهی! آنهم در محدوده تنگ جامعه پزشکی معمولاً بهجایی نمیرسند، راهحلهای ناگهانی و انفجاری هم معمولاً تخریب بیشتر برجا میگذارند.
/channel/bzyad
به مناسبت روز استاد و ضمن تبریک این روز بر تمامی اساتید محترم،
در این قسمت از رادیونورو، قصد آن داشتیم تا ادای احترامی به استاد فقید خود پروفسور جلال بریمانی داشته باشیم .
میهمانان بزرگوار این قسمت (به ترتیب حروف الفبا) :
دکتر محمد انتظاری، دکتر محمدحسین حریرچیان، دکتر بابک زمانی، دکتر بابک سالاریان، دکتر محمدرضا معتمد، دکتر محمود معتمدی و دکتر شهریار نفیسی،
تجربیات و خاطرات ارزشمند خود را در رابطه با ایشان، با ما به اشتراک میگذارند...
https://anchor.fm/Radio_neuro/episodes/Radioneuro-In-honor-of-Pr-Jalal-Barimani-e1037ik
یادداشت روز دوشنبه صفحه آخر شرق
نگاهی به فیلم «پدر»؛
کلاس درس آلزایمر
به گمانم «پدر» زیباترین فیلمی است که درباره آلزایمر تاکنون ساخته شده است، یا لااقل در میان آنهایی که من دیدهام، حتی برتر از «هنوز آلیس» و «بانوی آهنین». بهخصوص که این بار سینما بهاصطلاح قدما به استقبال ادبیات و نویسنده بیهمتا «ویلیام فاکنر» رفته و بر کلیدیترین نکته رمان، «جادوی زاویه دید» دست گذاشته است. همانطور که فاکنر در «خشم و هیاهو» ابتدا از نگاه یک عقبمانده ذهنی به دنیا مینگرد و سپس از خلقیات مختلف دنیا را به نظاره مینشیند، فیلم پدر هم به دنیا را از زاویه دید یک بیمار مبتلابه آلزایمر مینگرد. «فلورین زلر»، نمایشنامهنویس جوان و نابغه فرانسوی، سناریویی را که سالها پیش به صحنه تئاتر برده بود، این بار بر پرده سینما برده است. «بنجامین کامپسون» اولین راوی خشم و هیاهو از دیدگاه انسانی که دیگران کندذهن مینامند، به «یوکنا پاتافا» (کشوری که فاکنر به نام خود تأسیس کرد) مینگرد و کامپسونهای دیگر هرکدام از دیدگاه آدمی با خلقیات متفاوت به همان وقایع مینگرند. درک از آلزایمر هم هیچگاه مثل زمانی که از نگاه بیمار (با بازی «آنتونی هاپکینز»)، به آن مینگرید، واقعی نیست. کندذهنی یا آلزایمر فرقی نمیکند درهرحال از هردو نظرگاه یوکنا پاتافا عرصه جولان بیخردی است که با این نگاهها سخت سازگار است. تا آن حد که از دیدگاه یک کندذهن یا آلزایمری نیز بسیاری رفتارها نابخردانه است و بیننده نهتنها این موضوع را تائید میکند، بلکه با عمق وجود متأثر میشود. مثل آن زمان که هاپکینز در خانه سالمندان به هسته وجود خود بازمیگردد و چون کودکی هفتساله میگرید و از مادری که دهها سال پیش فوت کرده، سراغ خانه را میگیرد. وقتی همراه با او درد دوری از خانه را تجربه میکنید به درکی بالاتر در نحوه مراقبت از بیمار آلزایمری دست مییابید، ولو در ذرهای از سلولهایی که تو را تعریف میکنند. بر یک تغییر دیگر هم باید تأکید کرد: ارتقا سطح «روایت»، «نوول» و تکنیک «زاویه دید» از «چخوف» تا «فاکنر» و درنهایت تا «زلر».
یوکنا پاتافای شخصی هر یک از ما هم بهاحتمالزیاد همینگونه است. فاکنر این غول بزرگ رماننویسی قرن، گویا پیشاپیش تمام نظریات مدرن نوروساینس را میدانست؛ آگاه بود که اعتباری به ادراکات و باورهای ما نیست؛ میدانست ادراکات ما به باورهای قبلی ما شخصیت ما و خُلق ما در همان زمان ارتباط دارند. گویا فهمیده بود تا چه حد حقایق از زوایای دید مختلف متفاوت هستند و از همین روست که نمیتوان به یک دیدگاه تعصب ورزید. برای دست یافتن به حقیقت، راهی بهجز نگریستن از زوایای دید مختلف وجود ندارد. این نوع فهم چه معنایی جز تحمل و مدارا دارد؟ رمان، مهمترین ابزار برای این کار است. نهتنها نگریستن، بلکه حتی زیستی جدید در آن دیدگاه را امکانپذیر میسازد. فیلم پدر تلاشی است در همین جهت با امکانات و زمان محدودتر سینما که جز با مشاوران متخصص دمانس، صناعت پیشرفته سناریو و بازی آنتونی هاپکینز امکانپذیر نمیشد. این پیام بر محملهایی بهشدت واقعی به شیوهای بسیار زیبا ارائه شده است. این خصیصه تمام داستانهای بزرگ است که از اطلاعاتی واقعی یا باورپذیر سود میبرند تا هم به خواننده اطلاعات بدهند و هم به برداشتهایش از زندگی و تصمیمگیری در زندگی یاری رسانند و او را قدمبهقدم با نتایج و پیامهایی هرچه متعالیتر آشنا کنند، آنسان که نگفته باشند. اینگونه است که خواننده یکبار دیگر آن واقعیات را زندگی میکند و در آن پیام میاندیشد، شاید به درکی برسد. از همین رو آلزایمر به روایت آنتونی هاپکینز واقعی است؛ تا حدی که میتوان از روی آن دمانس و آلزایمر را درس داد یا یاد گرفت. در درجه اول با اندکی توجه معلوم میشود بیمار مبتلابه نوعی دمانس است؛ چراکه سیر بیماری تدریجی و مزمن است، بیمار هوشیار است، فعالیت روزمره او مختل شده اما از آن اطلاعی ندارد. در مرحله بعد میتوان گفت دمانس او آلزایمر است و نه از نوعی دیگر. طبیعی بودن حرکات و ظاهر مناسب پوشش و گفتار به همین دلیل است. در نوع دیگر دمانس به نام «افتیدی»، ظاهر رفتار به این خوبی نیست؛ بیمار در سنین پایینتری است، اختلال رفتار و رفتار کنترل نشده اجتماعی و حتی غذایی دارد، و در بسیاری موارد نیز اختلال تکلم دارد. در نوع دیگر، «دیالبی»، بیمار کند است، هوشیاری او متغیر است و توهمات زنده دارد. وقتیکه هاپکینز دختر درگذشته خود را بهجای دختر زنده میبیند، دچار توهمات زندهای که در دیالبی مشاهده میشود، نیست. او چیزی خارج از واقعیت نمیبیند؛ در حقیقت دختری را که بهواقع وجود داشته، بهجای دیگری میبیند. این توهم به معنای «هالوسیناسیون» نیست، بلکه توهم به معنای «ایلوژن» است که در آلزایمر دیده میشود.
واقعيت به دست امده نه تحليل مجموعه اي از احساسات مختلف كه شكل بي معنايي از ان قبلا برداخته شده و حالا بايد مورد تحليل قرار بگيرد! . از انجا كه در نهايت فقط يك تاثر كلي وجود دارد درك نهايي همواره دركي است جديد و نامتعين . اگر تحليل كورتيكال قديمي كه در بالا شرح داده شد بطور اجتناب نابذير و حتي عجيبي با تيوري هاي مدرنيستي در سایر شئون سازگار است درك جدید تحلیل کورتیکال به نحوی که توضیح داده شد هم به شدت با تئوري هاي جديد نقد ادبي خوانايي دارد . در تئوري قديمي نقد ادبي براي رسيدن به عمق و غايط اثر هنري بايد ذهن و زندگي نويسنده را كاويد انجاست ان مكان راز الودي كه رمز اثر هنري را در خود مخفي كرده انجاست كه كليتي " مُثُل" مانند وجود دارد كه بايد هر اثري با ان محك بخورد گويي راجع به منطقه ثالثيه يا ناحيه اسوسياسيون داريم صحبت ميكنيم . محلي كه ان الگوي شناخت نهايي كه همه چيز با ان سنجيده ميشود لانه كرده است. حال انكه در نقد نو اصل بر اثر هنري است . هر اثر هنري وجودي قائم به ذات است كه براي شناخت ان بايد فقط به خودش مراجعه كرد نه به نويسنده . هر اثر هنري هربار كه خوانده يا ديده ميشود خود باز يك رويداد هنري ديگر است . مثل در ك مغز ازيك سكه كه هر بار لمس ميشو د احساسي نوين و مستقل از احساسات قبلي بدبد مي ايد. بنابراين هيچ الگوي لايتعيري براي محك زدن اثر هنري وجود ندارد .نهايتا اينكه نوروبيولوزي و به تبع آن نورو استتیک برخلاف تئوري هاي قديم شناخت ، اثر هنري رابه عنوان هويتي مستقل و مدام نوشونده به رسميت ميشناسد اگرچه قانونمندي ان باهيچ تئوري يا ايدئولوزي اي قابل شناخت نباشد و تنها محك ان همين نوبودن و محك نزدني بودن ان باشد تنها به اين حداقل شرط كه به منطق دروني خو د ونه منطقي از بيرون پای بند باشد . چونان كه غزل چون ناب ترين و ظريف ترين شكل تفكر، هست. ان سان كه غزل حافظ نميتواند به چيزي بيش از منطق" يك بيت " پایبند باشد! .پس ادراك هنري و به تبع ان نبوغ و الهام چيزي نيست چز شكل تشديد شده، synkinetic و به شدت اغراق اميزي ازهمان مكانيسمي كه در درك يك سيب يا يك سكه به كار ميرود . از سوي ديگر بايد به برخي مكانيسم هاي اساسي مغز نيز كه در روند افرينش هنري مورد استفاده قرار مي گيرند اشاره كرد . به عبارتي گفته ميشود كه مغز پلاستیک ترين پدیده جهان هستي است به اين معني كه به سرعت ميتواند فعاليت خود را تغيير دهد و اين اين پلاس
ستی سيته از دو زاويه ساختاري و فانكشنال صورت ميگيرد . از جنبه فانكشنال مغز ميتواند بدون اينكه تغييرات ساختاري قابل توجهي در ان صورت بگيرد نحوه فعاليت خود را تغيير دهد . مثلا و قتي كه فعاليت هاي متعارف مغري با شدت چند ميليونيوم ولت انجام ميشود همين سلول هاي خاص قادرند فعاليت خود را تا چند هزارم ولت بالا ببرند نوعي همزمان synchronize شديد هم پدید آید يعني همه سلول ها با هم تخليه الكتريكي كنند و بخش هاي مختلفي از مغز با هم همزمان شوند همین پلاستی سيته است كه در جريان صرع و در جريان يادگيري به كار ميرود و قطعا همين مكانيسم هاست كه در افرينش هنري و الهام نيز مورد استفاده قرار مي گيرد .اگرچه اين مكانيسم هنوز به طور دقیق قابل درك نيست اما اين دشواری به هيچ وجه نباید باعث درغلطیدن به درك ساده انگارانه مكانيسم هاي الهام هنري بیانجامد . في المثل اين درك جديد از فعاليت هاي مغزي است كه به نوروبیولوژیستی هم چون" سمير زكي" اجازه ميدهد به تحليل بئاتريس يا عشق معنوي دانته ببردازد وعزم خود را راسخ كند كه به " شمس " يا عشق معنوي ملا ي روم - "رومي "- ببردازد . مهم ترین عنصر مشترک در این آثار را خاصیت نو، نا تمام و پایان ناپذیری میداند که به بدیع ترین خاصیت ناب هنری دست مییازد بئاتریس دانته همچون شمس مولانا پدیده هایی هستند که هر چه شاعر تلاش میکند به تمامی حقیقت وجودی آنها دست نمییابد اما در این مکاشفات چه مناظر و ایده های نابی را به نمایش میگذارد و چه مکاشفات نابی که هر بار در ذهن خواننده به فراخور پدید می آید.غزل حافظ مبنای نورواستتیک این بی انتهایی به همان ادراک منحصر به فردی برمیگردد که مغز با هر تجربه جدید به آن دست مییابد و تصادفا هیچ الگوی از پیش آماده ای برای درک نهایی و کنار نهادن آن وجود ندارد به نظر ميرسد نوروبيولوزي و به عبارتي نورولوزي در تاريخ تطور خود به ظريف ترين زيباترين و بيچيده ترين جنبه هاي وجود بشر برخورده است . باشد كه ان را برخود بپسندد و در حد توان خود جدي بگیرد.
اپیزود جدید رادیونورو منتشر شد!
در این اپیزود با دکتر مصطفی الماسی، به بررسی تحولات هنری در آثار نقاشان پس از آسیب مغزی و معرفی اجمالی از ادراک نسبت به زیبایی و هنر در شاخه neuroaesthetics میپردازیم.
همین حالا شنوای این اپیزود از طریق اپلیکیشن های محبوب پخش پادکست و یا کانال تلگرامی ،با جستجوی نام "radioneuro "باشید.
https://anchor.fm/Radio_neuro/episodes/Radioneuro-Neuroaesthetics-euv2mv
یادداشت آخرین شماره ماهنامه مدیریت ارتباطات
آیا رابطه پزشکان و جامعه از پس بحران کرونا ترمیم یافته است؟
فراموشی انحراف دیوار در ثریا
میپرسند آیا بیماری کووید ۱۹ رابطه پزشک و بیمار را در کشور ما که به نظر میرسد دچار اشکالاتی است، بهبود میبخشد یا خیر؟
قبل از پاسخ به این سؤال، باید بر آن «به نظر میرسد» درنگ کنیم. آیا بهواقع مشکلاتی وجود دارد؟ باآنهمه اعمال جراحی اورژانسی و غیر اورژانسی که روزانه انجام میشوند، و بااینهمه مطبهای شلوغ و رزرو وقتهای دور و...، آیا میان پزشک و بیمار از نظر ارتباطی مشکلی وجود دارد؟
گذشته از این، با وجود مشکلات و گرفتاریهای کوچک و بزرگ در کشور، هیچ مجموعهای چون پزشکان مورد وثوق و ارجاع مردم نیستند، بااینحال نمیتوان از این نکته چنین برداشت کرد که گویا مشکلی وجود ندارد.
با اطمینان میتوان گفت بحران کرونا آن تأثیر عمیقی که برخی انتظار دارند بر روابط پزشک و بیمار در کشور بگذارد و آن را بهبود دهد، برجای نگذاشته و درواقع نباید هم بگذارد؛ چراکه این رابطه به دلیل مسائلی نظیر سودجویی پزشکان -که برخی از مردم ادعا میکنند -یا حسادتهایی که -برخی از پزشکان ادعا میکنند -از جانب دیگر گروهها به پزشکان میشود، رو به تخریب نگذاشته است. اگر چه شاهدیم این دو دلیل در بسیاری از تحلیلهای ظاهرا عالمانه نقطه عزیمت هستند . رابطه پزشک و بیمار در کشور ما به عواملی عینی و فارغ از اراده پزشکان مرتبط است و تخریب این رابطه-کاری که بسیاری رسانه ها دانسته و نا دانسته به آن مشغولند -در یک دور باطل علاوه بر اینکه به مردم و بیماران صدمه میزند، بیش از آن، توان و نیروی پزشکان را میفرساید. بارها کارشناسان و صاحبنظران و دلسوزان کشور در این باره هشدار دادهاند، اما همچنان در همان کژراهه به مسیر ادامه میدهیم. بهتر است یکبار دیگر به بهانه شیوع بیماری کووید ۱۹ که یک سال از مبارزه بیامان پزشکان و کادر درمان با آن میگذرد، بهاختصار به این عوامل نگاهی بیندازیم تا شاید مسیر بازگشت به راه درست روشنتر شود.
تعریف و جایگاه ناروشن علم در جامعه ما که خود دارای زمینههای عمیق فرهنگی و اجتماعی است، باعث شکلگیری ارزیابیهای ناصحیح از تواناییهای دانش پزشکی شده است؛ دانش عملیای که در وجوه غیر فناورانه آن نیز یکی از مهمترین نمادهای دانش مدرن است. قدرت نظریات شبهعلمی که ریشه آنها در زمینههای فرهنگی است، آنقدر توان داشتهاند که موجب رسمیت یافتن رویکردهای شبهعلمی در کار پزشکی شدهاند. چنین رسمیتیافتگی نهتنها از طریق رواج روشهای غیرعلمی، بلکه بسیار فراتر از آن، در تحقیر کردن جایگاه علم در کار پزشکی و تقلیل آن به فناوری نیز بهخوبی مشهود است. سرمایهای که به دلیل تحقیر فوق، پیشازاین هم کفایت نمیکرد، تنها متوجه امکانات فناورانه پزشکی شد و در نتیجه، کار تعقل در پزشکی نهتنها از جنبه تصمیمگیری، زمان مصاحبه و معاینه و فرصت ارتباط انسانی، بلکه حتی از نظر مکان فیزیکی نیز در تنگنا قرار گرفت. در نتیجه طبیبانی پا به این عرصه گذاشتند که تجربهای جز این وضعیت را نداشتند و وضعیت دیگری هم برای خود متصور نبودند. تجربه غیر از آن فقط به قیمت مهاجرتی بیبرگشت برایشان فراهم شد. مسئولانی در آموزش پزشکی روی کار آمدند که توانایی بحث و اداره امور آموزشی را داشتند، اما وجوه استثنایی و اشکالات ذاتی سیستم پزشکی جایی در بحث و تدابیرشان نداشته است. در این میان فرا رفتن از گفتمان مسلط، قهرمانیای هرچه دشوارتر و نادرتر شد چرا که در ثریا همه زاویه انحراف دیوار را فراموش کردند.
درحقیقت از این نکته غافل هستیم که به مرحله عمل درآوردن پیشرفتهای نوین پزشکی مستلزم بستر، مفاهیم، و اخلاقیات خاصی است که بدون آنها این دانش نوین چون ابزاری دهشتناک- اگرچه همچنان درمانهایی شگفتآور تولید میکند- خوف و هراس میزاید و آبشخور نارضایتی و گرایش به رویکردهای شبهعلمی میشود. بهبود رابطه پزشک و بیمار بیش از هر چیز به ترمیم چنین زیرساختهایی وابسته است.
ملاحظه صداقت و پاکبازی جامعه جوان پزشکی اگر منجر به رؤیت این اشکالات و تلاش در اصلاح بنیادین آنها شود، بدون تردید به اصلاح سیستم درمان کشور و بهتبع آن بهبود رابطه پزشک و بیمار خواهد انجامید؛ وگرنه تنها سرودهایی خوشآهنگ اما بینتیجه را خواهیم شنید.
/channel/bzyad
یک شایعه خطرناک!
دوستی پرسید
- نظرت راجع به غربالگری خانم های باردار از نظر وجود آنومالی های جنینی و ژنتیک در ماههای اول حاملگی چیه که تا زوده بچه را سقط کنند؟
-گفتم اولا نظر من چه اهمیتی داره؟ ثانیا کار بسیار خوبیه.اما بگو ببینم وسط این همه گرفتاری تحریم و دلار و کرونا و هزار بدبختی دیگه چطور یاد این مسئله افتادی؟ حالت خوبه یا یک تست "موکا"*ازت بگیرم؟
-گفت والله من به فکرش نیستم مجلس شورا به فکرش افتاده در حال طراحی قانونی برای متوقف کردن این غربالگری هستند
-گفتم میدونستم ضدانقلاب و شایعه پراکنی این هم دلیلش اما باور م نمیشه که تا این حد در این کار پیشرفت کرده باشی! این همه علم ژنتیک و هزاران صفحه مطالب علمی در مورد تشخیص های قبل از تولد که بچه ناقص را سقط کنن مگر بیخودیه؟ بخش مهمی از کار پزشکی مربوط به همین موضوع میشه کسی باور میکنه که تمام اینها را دور بریزند؟ چطور ممکنه چنین چیزی به فکر کسی خطور کنه؟ تازه با این همه گرفتاری در کشور مگر نمایندگان محترم وقت سر خاراندن هم دارند که به فکر چنین مطالب پرت و پرضرر و عجیبی بیفتند؟ اگر راست میگی حتی یک دلیل بیار که کسی با اتکای به اون و با عقل سلیم بتونه چنین درخواستی مطرح بکنه.
-گفت برات ویس میگذارم. رفته که ویس بذاره مدتی است خبری از او نیست!
واقعا آدم تعجب میکند از برخی آدم های سطحی و پر سروصدا که هر شایعه ای میشنوند بلافاصله منتشر میکنند. الحمدالله یکی از اینها را خوب گیر انداختم والله.
حیف اون وقت بیزبانی که از من و ایشون و خیلی های دیگر بخاطر این شایعه تلف شد.فکر کنم هدف اصلی این شایعات اتلاف همین وقت است.
______________________________
*تست "موکا"MOCAبرای تشخیص آلزایمر بصورت پرسش و پاسخ انجام میشود
/channel/bzyad