👆👆
ادامه یادداشت ۴۰۰ نیرو
در این حالت اخیر بیتردید امکان تظاهر بیشتر شده؛ تظاهر بر همهچیز حاکم شده و خلوت مناسبی برای اینگونه رفتارها پدید خواهد آمد.
اگر هدف از ارشاد استفاده از امکانات دولتی برای عمومیتبخشیدن به سلایق گروهی از مردم است، استخدام ۴۰۰ نیروی جدیدی که حتی معلوم نیست تا چه حد عمیقاً دل در آن سلایق دارند و بالقوه ممکن است هر یک انبانی از تمایلات نهفته در سر داشته باشند هم راه به جایی نخواهد برد و بنا بر تجربه تیشهای دیگر بر ریشههای همان سلایق خواهد بود. البته این تیشه، فرهنگ و احساسات عمومی را هم بینصیب نخواهد گذاشت.
/channel/bzyad
خون سیاوش
وقتیکه در سالهای اسطورهای خون شاهزاده معصوم ایرانی سیاوش در دفاع از حق و به جفا توسط تورانیان بر زمین ریخته شد، از آن پر سیاووشان رویید و ایرانیان که نتوانسته بودند به یاری او بشتابند از سالهای دور هرسال سووشون میگرفتند و بر این مصیبت میگریستند.
وقتیکه در تاريخ شاهزاده عرب، حسینبنعلی هم در دفاع از حقیقت مظلومانه خونش بر زمین ریخته شد سالهاست کسانی که نتوانستند «هل من ناصر» او را پاسخ دهند یاد حقیقت و تلاش در راه حقیقت را گرامی میدارند.
حسین و سیاوش دو نام پرطرفدار در میان ایرانیان است.
این نشانه جایگاهی است که دفاع از حقیقت و تلاش تا حد مرگ در راه آنچه صواب است در ذهن این تمدن دارد. با شباهتهایی ناگزیر و بسیار زیاد از تنهایی و معصومیت و صداقت گرفته تا جوانی و زیبایی و خیانت و پشت کردن نامردان روزگار.
اما دورادور دو ره پيداست ؛
ایرانیان و مردم آزاده دنیا که با برخی یادگارهای این فلات باستانی مشترکات یا همدلی دارند همواره در برابر اين سؤال قرار ميگيرند که آیا ترجیح میدهند در وقت مناسب آنچه در توان دارند به میدان آورند و تجربه عاشورا را به اوضاع روز ترجمه كنند جانب حق را بگيرند و حسين ها و سياوش ها را در روز واقعه ياري رسانند یا تنها زنجير و زنار* و قمه را بر تن و بدن خود در عزا و عبرتی چند هزارساله بیشتر میپسندند؟
/channel/bzyad
در خبرها آمده بود رييس حزب كمونيست نروژ يك عينك دزديده است اين داستان " روسري " كه چند سال پيش نوشته بودم يادم آمد
روسري
وارد مغازه كه شد مدتي در استانه در ايستاد و تمام مغازه را از نظر گذراند . افتاب تابستان خيابان ولي عصر روي رو سري ها ميدرخشيد و با د ملايم كولر كه به روسري ها مي وزيد اين درخشش را بيشتر ميكرد . هيچ چيز جز روسري ديده نميشد . در يك نگاه گذرا يك ارزيابي كلي از مغازه به دست اورد يعني فهميد كدام قسمت روسري ها ي گرا ن قيمت كدام طرف متوسط و كدام طرف ارزان قيمت هستند . حالتش مثل حالت ناخدايي بود كه بر سكان كشتي اي تكيه داده و در استانه يك سفر دريايي ديگر براي هزارمين بار ميخواهد كنترل كشتي را بر عهده بگيرد . نگاهي هم به بيشخوان مغازه انداخت كه زنها و دخترهاي زيادي اجتماع كرده و مشغول خريد بودند . جاي سوزن انداختن نبود . قدم بيش گذاشت و از رديف كنار دستش شروع كرد به معاينه دقيق تر رو سري ها .
" جنس جديد نياوردين ؟" صدابه جايي نمي رسيد . داد زد " جنس جديد نياوردين ؟ " حالا يكي از فروشنده ها شنيد . " تشريف ببرين او طرف مغازه كنار ايينه ". كنار زدن مشتري ها كار اساني نبود اما به هر حال خود را كنار ايينه رساند . و در انجا شروع كرد به معاينه روسري هاا. روسري ها با رنگ ها و جنس هاي جورواجور در افتاب بيش از ظهر تابستان ميدرخشيدند . روسري هاي ساتن براق با رنگ يكدست روسري هاي حرير با شكل گلدار روسري هاي ابريشم مواج با طرخي از قايق و اسمان . روسري ها با حركت جلوه اي دلفريب مييافتند. همه را ازنظر گذراند . بعد دستش را با موج روي همه ان ها كشيد. جايي براي ديوار زير باقي نمانده بود همه چيز روسري بود وروسري زير روسري ها هم باز روسري بود ." انتخاب نميشه كرد ادم دلش ميخواهد همه را داشته باشه" . زير چشم ديد كه دوفروشنده به اوشاره كرده و به هم چشمكي زدند . يكي از ان ها به او رو كرد و ميخواست چيزي بگويد كه او زودتر گفت " اين روسري ساتن چنده ؟ " " " همه اونها جهار هزار و بانصد تومان هستند خانم " و همچنان به او خيره ماند .روسري اي بود با زمينه سرمه اي خوش رنگ و اشكالي شبيه به ذرت . "زشت تر از اين هم ميشه "با خودش گفته بود . ناگهان روسري اي از جايش كنده شد و به زمين افتاد .گفت " واي معذرت ميخوام " " اشكالي ندارد خانم خودمون برميداريم " " نه نه " خم شد تا روسري را كه ير زمين افتاده بود بردارد . درواقع دو روسري افتاده بودند يكي را با سرعت كنار زد و ديگري را برداشت و در جايش چسباند . فروشنده كه نگاه ميكرد فقط متوجه يك روسري شد "خانم زحمت كشيديد خودمون برميداشتيم " و با خيال راحت مشغول سايز مشتري ها شد . او هم به سير وسياحتش در روسري ها ادامه ميداد . در يكلحظه كه فروشنده ها مشغول بودند به سرعت برق خم شد و روسري را داخل كيف بزرگش كه در ش را باز گذاشته بود انداخت . بعد با سرعت از مغازه بيرون امد و توي ماشين مزدايي كه روبروي مغازه بارك شده بود نشست و به راننده گفت " برو علي اقا " ماشين كه راه افتاد دستش را توي كيف كرد و روسري را بيرون اورد . يك روسري طلايي با برگ هاي زرد باييزي . " به اين ميگن روسري نه اون روسري هاي ابي و سياه بد رنگ "
" چه روسري قشنگي خريدين خانم بديعي "
" قشنگه "
" سليقه تون حرف نداره "
روسري را روي سرش انداخت گره اش را بست دو رشته مو از موهاي سفيد جلوي بيشاني را بيرون انداخت و بعد روسري زيري را در اورد . در ايينه ماشين نگاهي به خودش از روبرو و نيم رخ انداخت و لبخند كمرنگي بر لب هايش ظاهر شد .
دم در خانه كه رسيدند گفت" علي اقا ماشين را توي گاراز بارك كن فردا كاري ندارم ولي جمعه ظهر دعوتم زودتر بيا كه ماشين را هم بشوري خبلي كثيف شده ." چند تا اسكناس روي صندلي جلو گذاشت ووقتي بياده ميشد يك اسكناس ديگر هم اضافه كرد " اين هم انعامت "
" به كارگر هرچي مي خواي بدي بايد يك خورده اش را به صورت انعام بدي "
وارد خانه كه شد معصومه جلو امد .
" واي خانم جه روسري قشنگي . مباركتون باشه ديگه چيا خريدين "
" تو حالا كارين نباشه شيشه ها رو باك كردي ؟ "
" همه رو برق انداختم سبزي هار ا هم باك كردم "
" خوب ديگه بايد گورتو گم كني كلفت سرخونه نميخوام " اين را با خودش گفته بود . از جلوي اتاق كاري كه سال ها بيش شوهرش در انجا مينشست رد شد به سمت راست جايي كه تابلوي قدي شوهرش قرار داشت حتي نگاه هم نكرد . ميدانست كه باز هم دارد با همان نگاه تمسخر اميز به او نگاه ميكند .
يادداشت روز دوشنبه صفحه آخر شرق
فرار به جلو
هفتهٔ گذشته، معاون درمان وزارت بهداشت دستورعملی صادر کرد که بر اساس آن از این بهبعد مراکز خصوصی برای اخذ یا تمدید پروانه خود باید با بیمههای پایه قرارداد داشته باشند.
امکان اجرایی شدن چنین دستورعمل خلقالساعهای، که احتمالاً برای عوامفریبی و نوعی فرار رو به جلو در مقابله با بحران سلامت برنامهریزی شده، بسیار بعید است. در صورت اجرایی شدن هم بیتردید به دلایلی که خواهد آمد به تخریب بیش از حد نظام سلامت و فروپاشی کامل آن منتهی میشود.
- مراکز خصوصی درمانی در حال حاضر در آستانهٔ ورشکستگیاند. اگر گسترش بیرویهٔ اعمال زیبایی و بسیاری اعمال غیراولویتدار دیگر نبود، و اگر مراکز خصوصی ملزم به درمان بیماران قطعنظر از نیازشان به اعمال درآمدزا میشدند، وضع با الان فرق میکرد. اگر اجبار بالای سر مراکز خصوصی میگذاشتند تا بهجای بهرهمندی از بهترین دستگاههای زیبایی، متخصصترین و متعهدترین نیروهای انسانی و پیشرفتهترین تجهیزات اورژانس، در حد و استاندارد کشورهای دیگر را استخدام و تهیه کنند، بیتردید، سالها پیش نه از تاک نشان مانده بود و نه از تاکنشان.
- سرمایه در کار سلامت، نهتنها سودآور نیست، بلکه بهشدت زیانبار است. نهتنها، دیگر امکان جذب سرمایه به کار سلامت وجود ندارد، پزشکانی هم که اضافهبر سرمایهٔ معنوی، اندوختههای عمرشان را بر اساس یک اصل بدیهی اخلاقی بهجای ساختوساز صرف سلامت کردهاند، پیرانهسر کمترین امکانی برای تأمین رفاه و آسایش خود با آن اندوختهها را ندارند. بعلاوه، در جامعهای که برای هر چیز بهاندازهٔ قیمتش ارزش قائل میشوند، هیچکس صدقههای خود را برای این خدمات دوزاری هدر نمیدهد! برعکس، جایی صرفشان میکند که بهچشم آید و برای آن دنیا هم واسطهای داشته باشد. بههرحال، امکان تأمین مالی از هیچ راه دیگری ممکن نیست.
- بیمههای پایه با همین تعرفههای غیرواقعی اندک، که نمیفهمند دائماً برایشان هزینههای بیشتری ازطریق آزمایشها و عملهای غیرضرور میتراشد، امکان پرداخت معوقات خود به مراکز درمانی طرف قرارداد را هم ندارند. چه برسد به این که بخواهند با تمام مراکز خصوصی قرارداد ببندند و مهمترین تأمینکنندهٔ منابع مالیشان باشند.
- بخش مهمی از اقشار مرفه، که قاعدتاً باید هزینههای درمان خود را خود بپردازند، نهتنها با تعرفههای ناچیز (در مقایسه با تعرفههای بینالمللی که همین افراد در کشورهای دیگر میپردازند)، بلکه با سیاست پرداخت مستقیم بیمهها، سربار مردم و دولت خواهند شد.
- طبق همین دستورعمل، بیمهها مجبور به عقد قرارداد با مراکز درمانی نیستند و اگر مراکزی موفق به قرارداد بستن نشوند، یا تعطیل خواهند شد یا مجبور به استخدام در بخش دولتی میشوند. این در حالی است که بخش دولتی همین الان هم فربهتر از همیشه است و مشکلاتی دارد که بسیاریشان بهدلیل همین گسترش بي رويه است و قطعا امكان استخدام نخواهد داشت .
- وابسته کردن کاروان سلامت کشور به تصمیمهای خلقالساعه مدیرانی که حتی در این کار هم تجربههای چندانی ندارند، و در غیاب و گاه ضدیت با نظرهای مصلحتخواهانه مجامع و سازمانهای پزشکی است، نتیجههای مصیبتباری به بار میآورد؛ اگر ده اقتصاددان برجستهٔ دنیا هم قرار بگذارند در جلسهای نه مغيد ترين بلكه زيانبار ترين روش را بيابند ،قادر بِه ارائه چنين راه حل هاي زيانباري نخواهند بود
/channel/bzyad
دكتر پزشكي عزيز
از توجه و پاسخ هاي شما تشكر ميكنم
همانطور كه در ترتيب پاسخ هاي شما هم هست من اطلاع عمومي وحساسيت عمومي نسبت به حقوقشان در سلامت را مقدم بر همه چيز ميدانم ؛
ارتقا اطلاعات عمومي باعث
-درخواست عمومي ميگردد
-زمينه را براي درماني كه عميقا اجتماعي است يعني عناصر مختلف جامعه درآن نقش دارند آماده ميكند
-باعث ارتقا سطح اطلاعات مسيولين كه متاسفانه الان در حد بي اطلاع ترين مردم است ميشود
- اصلاح امور در جزييات جامعه را ممكن ساخته از سياست اجتنابي كه بر اساس اميد و آرزو شكل گرفته و رفته رفته دارد بِه شكل يك بليه اجتماعي در مي آيد دوري ميكند
بدين لحاط است كه بنده با تمام خطرات و مشكلات آن فضاي مجازي را براي مطرح كردن موضوع بر ميگزينم .
در مورد سياست هاي اجتماعي پيشگيري كاملا با شما موافقم امروزه پيشگيري پيش و بيش از آنكه دستورات غلاظ و شداد بِه افراد باشد تعيين نوعي سياست هاي اجتماعي است مسيول پيشگيري هم در جامعه مدرن بيش از فرد دولت است
ارادت دارم
/channel/bzyad
توجه غیرعادی بالاترین مقامات كشور بعد از بروز عوارض احتمالی، درمان بیمار و بیماری را در شرایط خاصی برد كه آن را سندرم سفارشی میخوانند.
این شرایط خاص نهتنها محرمانگی بیماری را در خطر میانداخت و نهتنها نافی عدالت بود، بلكه بیمار و بستگان را بهنیت پزشكانی كه به خطا یك كاسه و همدست میپنداشت، بدگمان میكرد.
كارگردان بزرگ درحالیكه تنها نیاز به مراقبت و توانبخشی داشت و مورد مشابه آن در گذشته نشان داده بود كه توانبخشی تا چهحد میتواند در همین كشور موفقیتآمیز باشد. سعید حجاریان سیاستمداری بود كه هنگام ترور محبوبیت عمومی داشت، شدت جراحات بهحدی بود كه اكثراً گمان نمیكردند زنده بماند، تیر غیب هم نشانهای از كینهای سیستماتیك بود، نه یك خطای پزشكی. بااینهمه، همه شاهد بودند جنازهای با توانبخشی از زمین برخاست و مغزی متفكرتر از پیش بر رأس آن قرار گرفت. همهوهمه به كمك توجه و تكنولوژی بسیار پیشرفته و شگفتآور پزشكی در بخشیدن توان مجدد به آدمی! درهرحال كارگردان بزرگ ناگاه «خانه دوست» و جامعه پزشکیای كه بهرغم خطای همكارانش در آتش حفظ و تقویت دردانه قلب خود میسوخت را ترك كرد و به جایی رفت كه دیگر آن احساس عمیق عاطفی آن طعم گیلاسی كه چشانده بود، برای كسی معنا نداشت. پیرمردی بهشدت رنجور و خارجی بود و ظاهراً (آنچه از پرونده نقاهتگاه پاریس فهمیده میشود) براثر خطایی ساده اما مرگبار كه در كشور ما در صورت شكایت بهسرعت مرتكب را محكوم میكنند درگذشت.
ایكاش مرگ و رنج قبل از مرگ كیارستمی چراغی شود در نگاه هریك از ما، نه به كالبد و خطای دیگری؛ بلكه نگاهی سخت به وجود هریك از «خود»مان از پزشك و غیرپزشك. این بیتردید مهمترین پیام كار و زندگی هر هنرمند ي است . اینبار هنرمند اين پيام را با مرگ خود هم ارسال میكند.
/channel/bzyad
را هم در کشور عنوان میکردم، میتوانست از همین استدلال استفاده کند و من قطعاً موافقت میکردم یا اگر نمیگفت هم خودم اعتراض میکردم، ولی وقتی امتیاز فرهنگی به معنای عدم شرکت در کلاسهای عقيدتي را عنوان میکردند، ممکن بود من معترض شوم که کار من منحصر به دينداران نیست و هر دانشگاهی که بهنوعی تنها به دينداران نظر داشته باشد و تحکیم عقاید آنان را شرط ارتقا بداند، مورد اعتراض من است؛ به این دلیل ساده که بزرگترین استادان من هیچ ملاحظه دینی در پراکتیس بالینیشان نداشتهاند و بر اساس شناسنامه هم به ادیان مختلفی تعلق داشتهاند، بهعلاوه زمانی سیستم سلامت و آموزش پزشکی کشور را موفق میدانم که بر اساس آموزههای همین مذهب ملی انحصار به هر شکلی را محکوم کند؛ ولو انحصار آموزش پزشکی به مسلمانان که قطعاً ارتقا بر اساس آموزههای دینی نقص آشکار حقوق کسانی است که قطع نظر از اعتقاداتشان مذهب خاصی در شناسنامهشان قید شده است. اتفاقاً راه موفقیت نداشته در آموزش پزشکی را، امکان جذب غیرمسلمانان در سیستم سلامت کشور میدانم. من 30 سال نوشتن یادداشت در مورد سیستم سلامت کشور را که بیتردید بر ذهنیات مسئولان مختلف این چند ده سال بیتأثیر نبوده است، عنوان نمیکردم. من همکاری و تلاش در تأسیس انجمن مغز و اعصاب، تأسیس انجمن سکته مغزی، ارتقای دانش و درخواست عمومی برای درمان سکته مغزی را که موفقیت چشمگیری داشت (با کمک امکانات رسانهای) جزء خدمات فرهنگی خود حساب نمیکردم؛ باز هم به همان دلیل! من تأسیس نوعی ژورنالیسم پزشکی را به حساب خود نمینوشتم؛ بیتردید این یک ادعا بود!
در مورد امتیاز فرهنگی هم ادعایی نداشتم، اما چگونه میتوان بر ترازویی ایستاد که شاقول آن خلاف عقل و عدالت تنظیم شده است. از اینها گذشته زمانی که همهچیز بر اساس مقاله و تحقیق بنا شده، چگونه میتوان از صحت و صداقت تمام مقالاتی که نامی از من در آنها برده شده -و کم هم نیستند- اطمینان داشت. در دریایی که همه میدانند سم ریختهاند، چگونه ادعا کنم ماهی این یک دکان سم ندارد؟
اما 40 سال طبابت همه هیئت علمی نبود. بیش از دو سال جبهه (که ورود و خروج گروه پزشکی ما هم به آن 20 درصد تفاوت داشت)، سالها کار در روستاها و شبکه بهداشت روستایی شامل دهگردشی و اداره اورژانس یک شهرستان تنها با سه پزشک دیگر به مدت چند سال هم در این 40 سال وجود داشت؛ هشت سال پزشکی عمومی که به مدد هیئت مرکزی گزینش دستیاری توفیق خدمت در روستاها و شهرهایی را پیدا کردم. تنها 30 سال بعد قدر آن را دانستم. زمانی که پیرانهسر ذرهذره آن خاک سبز و حاصلخیز را و آن عطر جانپرور برنج بِه رنج را با پای لنگ میجویم و نمییابم. هیئت مرکزی گزینش خدمت دیگری هم به من کرده؛ در طول هشت سال پزشکی عمومی سه بار در امتحانات دستیاری شرکت کردم که هر بار مستلزم مرور مجدد تمام طبی بود که خوانده بودم و چون بارهای قبل هم در امتحان علمی قبول میشدم، خوانش مجدد تأثیر بیشتری در تعمیق دانش من میگذاشت. اینکه حتی یک لحظه، یک ثانیه در تمام این سالها به فکر رفتن و هجرتکردن و آویختن قبای ژنده خود بر آسمان دیگری بهجز آسمان این کشور به سرم نیامد، نه مایه حسرت من است، نه موجب افتخار! چگونه ماهی میتواند به ماندن در آب افتخار كند يا از آن شرمگين باشد ؟
تنها هیئت مرکزی گزینش نیست که مرا مدیون خود کرده است. مدیون سازمان بازنشستگی کشور هم هستم که به استاد، ببخشید استادیار بازنشسته مغز و اعصاب ششصد و خردهای دلار حقوق بازنشستگی میدهد و از این رو مجبور میشوم روزانه هفت تا هشت ساعت کار کنم تا بر تجاربم افزوده شود و فرسوده نشوم. کار آموزشی خود را که لنگلنگان در این یک سال ادامه دادهام، به حساب نیاوردم و امیدوارم هیچگاه از این کار آخر به هیچ ترتیبی بازنمانم.
تهران ۱۴۱۰/ ادامه بخش دوم
سالها پیش وقتی تعرفههای پزشکی به یکصدم تورم سقوط کرد، امکان مطبداری از بین رفت و بعد هم تصویب کردند که همه باید با بیمه قرارداد ببندند، اما بیمه با همه قرارداد نبست. من همچنان میخواستم کار کنم و البته به درد «امیدواری به بهبودی اوضاع» دچار بودم و به کارکردن در هر شرایطی باور داشتم. کار در درمانگاه فردودگاه بینالمللی کار سطح بالایی محسوب میشد. مسئولان تصمیم گرفته بودند مسافرین محدود ورودی به کشور را که اغلبشان هم مقامهای داخلی و خارجی بودند، پزشکان متخصص قدیمی و شناختهشده ویزیت کنند. گاه حتی بیخود و محض نمایشدادن، این ویزیتها را در برنامه ملاقاتشان در بدو ورود میگنجاندند.
آقای دکتر مسئول تراز گفت: «عجله کنید استاد پروفسور «حسن الف»، رئیس انجمن مغز و اعصاب امارات در CIP منتظر شما هستند. فهمیدن اینجا هستین، خواستن شما رو ببینن.»میخواستم به او بگویم مایل نیستم میهمان مرا با این حالوروز ببیند، اما از واکنش احتمالی آقای رئیس مطمئن نبودم. این شد که با اشتیاق ظاهری موافقتم را بیان کردم: «چشم، همین الان خدمتشون میرسم.»
به ساعتم نگاه میکنم: ٢٠ فروردین ۱۴۱۰ شمسی.
/channel/bzyad
اجبار بِه قرار داد با بيمه براي تاسيس مطب بِه شكل دستور معاون درمان اجرائي شد .اين قانون داستان تخيلي اي را كه اخيرا نوشته بودم يادم آورد . اين قانون ميتواند مقدمه كنترل كامل طب خصوصي و اجبار بِه كار دولتي باشد چون معلوم نيست بيمه ها تا چه ميزان امكان عقد قرارداد داشته باشند و اجباري هم در اين زمينه قانوني نشده .بعلاوه نه امكان استخدام دولتي هست و نه در صورت استخدام امكان زندگي بر اين مبنا وجود دارد بعلاوه سلب امكان قطع قرارداد بِه دليل عدم رعايت تعهدات بيمه ريش و قيچي را تماما بِه دست ادارات بيمه ميسپارند كه دعدغه اي جز منابع مالي خود ندارند
Читать полностью…ادامه یادداشت شراب شیراز 👆🏻
تابوی ممنوعیت الکل در کشور ما، از تابوی «روسری» تأثیرات و عواقب کمتری ندارد. این هم مانعی است در راه توریسم و روابط بینالمللی با زیانی هنگفت برای مردمی گرفتار. بهعلاوه، در اینجا بحث خطرات جانی هم مطرح است که آخرین فجایعش را همه شاهد بودیم.
تردید نیاید کرد که هیچکس بیش از مسئولان، از واقعیات پیشگفته مطلع نیست. اما برخورد و تغییر در شیوههای حکمرانی که به ارث رسیدهاند، کار آسانی نیست .گذر از این وضع ، نیرو و توانی میطلبد بیش از توان لازم برای اداره امور بهقصد فردا کردن امروز و روزمرگی! بهخصوص درباره موضوعاتی که رفتهرفته بهشکل اسم رمز حكومت در مي آيند باشد که چنین توان و نیرویی پیدا شود! آیا دین و آیین ما که طی قرنها توانسته برحسبِ مصلحت ملک و ملت با هر مشکلی کنار بیاید، موفق میشود راهی برای مواجهه با این واقعیتهای تلخ انکارناپذیر بیابد؟
/channel/bzyad
Er sagt klar, was er will, und nicht nur das, er zeigt auch den Weg. Dies ist die Sprache der echten Menschen, die echte Veränderungen in der Realität des iranischen Lebens im Land haben wollen. Ein dynamisches Leben, das sich schnell verändert und ausdehnt und im Widerspruch zu der immer dünner werdenden Hülle offizieller und rechtlicher Rahmenbedingungen steht.
Jetzt, wo er sich seiner selbst bewusst ist, lässt er nicht zu, dass seine Würde und seine Menschenrechte von außen mit Füßen getreten werden, weil er sich mit dieser offiziellen Hülle beschäftigt, die ihm den größten Schaden zufügt. Viele Male hat er andere Methoden mit Stille kommentiert, etwa mit der Stille des Meeres. Niemand hat die Stille gehört, niemand hat die Stimmen der Stille gezählt. Jetzt spricht er aus dem Mund seiner Sprecher, niemand kann diese hörbare Stimme ungehört verlassen.
Die andere Seite von Tedinis Brief ist, dass es sich um die Sprache der Menschen handelt, die zu der Einsicht gelangt sind, dass Zerstörung niemals ein Auftakt zur Verbesserung war und sein wird.
Sie hat diese primitive Idee von „Lass es zerstört werden“ zurückgelassen damit jeder es sehen kann! Es wird behoben.“ Im Moment möchte er das Hindernis, das in seiner Beziehung zur Welt des Wissens und der Technologie besteht, das Hindernis, das geschaffen wurde, um seine Einwandererkinder kennenzulernen, das Hindernis, das geschaffen wurde, um die Welt so zu sehen, wie sie ist , auch wenn es nicht abgeschafft wird, sollte es zumindest erleichtert werden.
Es sollte Haut, Fleisch und die Seele in Qual sein, damit du an heute in einen sicheren Weg in Richtung morgen verwandeln kannst und Ich opfere heute für morgen.
Mögen Tadinis Ton und Standpunkt in vielen anderen Angelegenheiten so universell wie möglich verwendet werden.
/channel/bzyad
يادداشت روز دوشنبه صفحه آخر شرق
ماليات و پزشكان
اين روزها مثل هر سال صحبت ماليات پزشكان داغ است . قطع نظر از زياد و كم ماليات ، يك نكته هميشه در بحث ماليات مغفول است و براي پزشكان هم اگر چه بسيار مهم است اما خودآگاه در باره آن صحبتي نميكنند . اين نكته مهم چيزي نيست جز نحوه خرج كرد و بِه مصرف رساندن ماليات دريافتي .
پزشكان قطع نظر از ميزان درآمد و كم وزياد آن جزو اقشار روزمزد محسوب ميگردند . اين سرمايه پزشكان نيست كه درآمد توليد ميكند بلكه تمام درآمد آنها دستمزد است .سهام بيمارستان خصوصي درآمد ندارد و هيچ كس هيچ زماني هزينه هاي جاري پزشكان و سرمايه آنها در كار سلامت را مستقل از دستمزدشان محاسبه نكرده است . درآمد آنها برخلاف بسياري مشاغل ديگر وابسته بِه حضور شخص ايشان أست بد يا خوب مردم به موسسات پزشكي مراجعه نميكنند بلكه بِه شخص پزشك مراجعه ميكنند .وقتي كه بِه هر دليل كار نكنند درآمد نخواهند داشت . در چنين شرايطي است كه پزشكان ميخواهند بدانند و حق دارند بدانند كه بخش مهمي از اين جان كالا شده كه بالاجبار اخذ ميشود بِه چه مصرفي و توسط چه كساني استفاده خواهد شد ؟
بسياري از پزشكان روزمزد درآمد سرشاري دارند اما اكثريت مطلق ايشان نسخه نويسان و طبيباني هستند كه با تعرفه اي چند دهم متوسط بين المللي ، اگر امكانش را داشته باشند ( كه اكثرا ندارند ) با ساعات طولاني و عذاب آور امورات ميگذرانند بِه عبارت ديگر خود را نه تنها در معرض خستگي و زوال كيفيت حيات كه مهم تر از آن در معرض خطا و عذاب وجدان قرار ميدهند .
در بخش دانشگاهي آموزش پزشكي و تحقيقات توسط پزشكان بدون دريافت مزد صورت ميگيرد و تنها دريافتي ايشان بابت كار درمان است كه براي نسخه نويسان و حتي جراحان اخيرا بِه شكلٍ مبالغي باور نكردني در فضايي سوررياليستي درآمده است . مثلا ويزيت متخصص ببست هزار تومان ! كه از قيمّت يك بسته آدامس هم كمتر است بِا اين همه شمشير داروغه براي ماليات (كه در اينجا پلكان نام دارد ) از پيش اماده جداكردن ميباشد .
كار در چنين محيطي خود ماليات است . اعطاي اين جان كالا شده خود مالياتي است در راه سلامت . ماليات جان در كار سلامت بِه انحا مختلف بارها بيشتر است از آن مالياتي كه اداره دارايي درخواست ميكند . با اين تفاوت كه اولي را طبيب بِه كاري معلوم وواقعا مفيد مي اندازد اما نحوه خرج دومي را نميتوان معلوم وواقعا مفيد بِه شمار آورد .
پزشكان بِه عنوان انسان هايي دانش بنيان با پوست و گوشت خود شاهدند كه بديهي ترين قوانين اقتصاد در سيستم سلامت رعايت نميشود .شاهدند كه جامعه پزشكي ، گروه هاي آموزشي و انجمن هاي علمي كوچكترين نقشي در توزيع منابع اقتصادي در سيستم سلامت كشور ندارند . شاهدند كه حداقل منابع بِه سيستم سلامت حتي بِه بخش هاي دولتي كه اقشار محروم مراجعه ميكنند اختصاص نمييابد . ميتوانند نتيجه بگيرند و حتي شاهدند كه در ساير بخش ها و بخصوص بخش هايي كه مسيول برنامه ريزي اقتصادي هستند چه از هم گسيختگي و ندانم كاري هاي عظيمي وجود دارد و چگونه اقتصاد كه شيرازه توزيع منابع ميان محرومان است دچار چه نابساماني و بلاتكليفي هاييست ؟
چند سكه اي كه مرد روستايي با كار گل در طول سال فراهم آورده تحويل ساده لوح ترين فرد دهكده داده ميشود تا بِه شهر رفته هر چه ميخواهد بخرد يا نخرد و هيچ توضيحي هم به كسي ندهد .
موضوع تنها اين نيست كه منابع مالي اي كه در اختيار قرار ميگيرد بِه چه مصرفي خواهد رسيد ! بلكه مهم تر آن است كه چگونه و توسط چه كساني ؟ اگر در سيستم هاي اقتصادي هم مثل سيستم سلامت آنانكه اطلاعات و تجربه دارند تصميم گير نيستند كه نيستند چگونه انتظار دارند دستمزدي كه ذره ذره و با كار روزمره و گاه بِه بهاي پشيز ، جمع شده بِه دست كار گزاراني سپرده شود كه شاهديم چگونه منابع مالي را حيف و ميل ميكنند و چگونه بي محابا گاه رانت در اختيار ميگذارند و نه تنها اين بلكه بزرگترين ذخاير مالي كشور يعني نفت را هم بِه غير اقتصادي ترين روش ها آن هم توسط كساني كه آشكارا منكر دانش يگانه اقتصاد هستند مورد استفاده قرار ميدهند؟
بنابراين بجاي تحريك احساسات عمومي بر عليه پزشكان اتحاد تاريخي با تند ترين منتقدانشان برعليه پزشكان و تصويب قوانين غلاظ و شداد و گذاشتن انواع سيستم هاي نظارتي متعدد براي اين جانبان و فراريان بالفطره كه خون مردم را در شيشه كرده اند ، يك راه ديگر براي جمع آوري ماليات در راهي سواي راه" داروغه ناتينگهام " آن است كه نحوه مصرف ماليات را بطور شفاف دائما توضيح دهند و قابل رويت كنند يا بهتر از آن با تصويب قوانيني ماليات دريافتي پزشكان را تنها بِه سيستم سلامت تحت نظارت جامعه پزشكي اختصاص دهند آنگاه و در اين فرض نسبتا محال خواهند ديد كه پزشكان تنها نگران مبالغ نيستند ( اگر چه دغدغه مهمي است )بيش از آن دغدغه نحوه مصرف آن را دارند .
/channel/bzyad
خرداد ٨٨
يك
مثل هميشه با ده دقيقه تاخير بِه مورنينگ رپورت رسيدم . همه مثل هميشه منظم سر جايشان نشسته بودند .رزيدنت هاي سال بالا و كشيك هاي ديشب رديف جلو ، سال هاي پايين تر رديف عقب و بعد انترن ها و دانشجويان در رديف هاي بعدي
همه ساكت نشسته بودند . مثل هميشه منتظر بودند تا من يا يكي از اتندينگ برسيم و شروع كنند .امروز صبح سكوت خاصي حاكم بود . هيچ پچ پچ و گفتگويي هيچ خنده و شوخي اي جريان نداشت . بي خيال گفتم "خب پس چرا شروع نميكنين ؟ "
رزيدنت كشيك خاتم دكتر جواني كه هميشه بسيار شوخ طبع وبذله گو بود بعد از مكث طولاني اي گفت " چشم"
پرونده اي با قاب فلزي را كه در دست داشت باز كرد اما بجاي آنكه چيزي بخواند بغضش شكست و با صداي بلند زد زير گريه ، بِه دنبال رديف جلو كه همه آنها هم خانم دكتر هاي جواني بودند اشك هايشان سرازير شد و بعد بقيه سالن .
معلوم شد ديشب تا صبح اورژانس بيمارستان رسول صحنه كارزاي بيسابقه بوده است . روز گذشته تظاهرات ميليوني معترضين بِه نتايج انتخابات ٨٨ در ميدان ازادي بِه خشونت و درگيري و دستگيري بسياري از معترضين انجاميده بود . مجروحان بسياري را بِه بيمارستان رسول كه نزديكترين بيمارستان بزرگ بود آورده بودند . دستياران رشته هاي مختلف قطع نظر از رشته تخصصي شان تا صبح مشغول مداواي مجروحيني بودند كه برخي از آنها بدحال بودند . چهره هاي جوان با سروصورتي بِه هم ريخته خونين و در هم شكسته و بيش از هر چيز نگران نام و هويت . اين تجربه دردناك و شوك آوري بود براي جوانان دستيار رشته هاي مختلف . اكثرا از خانم ها بودند . پزشكاني كه نه تنها وقايع انقلاب و جنگ را نديده بودند بلكه اكثرا حتي تجربه كار پزشكي چنداني هم نداشتند ..من طبعا از وقايع روزهاي گذشته واعتراض جمعيت بِه نتايج انتخابات و گمان تقلب اطلاع داشتم اما آن روز صبح از اين شب هولناك بيمارستاني كه در آن كار ميكردم اطلاعي نداشتم . از اعتبار افتادن بيماري هايي مثل سكته مغزي و در نتيجه بي اطلاع ماندن من از انچه آن شب در بيمارستان گذشته بود از كمترين عواقب اين بحران بِه شمار ميرفت .
سالن مورنينگ در شوك فرورفته بود . تمام گزارش صبحگاهي آن روز همان هق هق گريه اي بود كه فضا را پركرد .هيج كلامي رد وبدل نشد . لازم هم نبود .هيچ چيز گويا تر از آن بعض تركيده نبود . در اعماق اين هق هق چيزي وراي وقايع شب گذشته احساس ميشد . سوختن شعله اميدي كه همين اواخر روشن شده بود و جمعيت ميليوني زيادي را بِه پاي صندوق هاي راي آورده بود .فضاي انتخاباتي نسبتا بازي كه امكان تنفس براي جامعه جوان كشور فراهم آورده بود و آينده كه شايد ميتوانست نويد بخش باشد . حالا احساس همگاني آن بود كه با نشنيدن و بِه رسميت نشناختن احساسات جامعه ، پير و جوان معلوم نيست چه پيش خواهد آمد ! .
همه ما بي اختيار از آن اتاق تنگ و كثيف كه سالها با اميد به بهبود شرايط و روزهايي بهتر تجمل كرده بوديم بيرون آمديم . در راهروي اصلي بيمارستان معلوم شد اين شوك محدود بِه بخش مغز واعصاب نيست همه بخش ها را در خود فرو برده است . همه پزشكان و دانشجويان مثل انسان هايي خواب زده بِه سمت حياط بيمارستان راهي شده بودند .
و قتي بِه حياط رسيديم تازه متوجه شديم بخش هاي بيشتري از پيش در آنجا هستند . توده جوان و يكسره سفيد پوشي كه حياط را پر كرده بود گه گاه شعارهايي در اعتراض ميداد . و با هر شعار بيش از پيش بِه هيجان مي آمد . دانشجويان بيش از دستياران و استادان بِه خشم آمده بودند . نفهميدم از كجا يك بلند گوي دستي فراهم شد اما بعد از مدت كوتاهي كه شعارها از بلند گو پخش شد دانشجويان از دونفر از اساتيد كه در حياط حضور داشتند خواستند صحبت كنند و من يكي از آن دو بودم . نميدانم سكو بود يا روي دست ها رفتم ولي در همان چند دقيقه ضمن اظهار تالم شديد و اعتراض بِه انچه شاهدش بوديم و حمايت از اعتراض دانشجويان آنها را دعوت به ارامش و عدم خروج از حياط بيمارستان كردم . كه تنها تا مدت كوتاهي مورد موافقت قرار گرفت ولي بعد جمعيت سفيد پوش از بيمارستان بيرون آمد و چند متري از درب اصلي تا درب اورژانس در حاليكه همه دست هايشان را بِه هم حلقه كرده بودند پيش رفت . ولي بيش از آن ادامه نيافت . رييس و معاون دانشگاه همان روز بخاطر دعوت بِه آرامش از من تشكر كردند . ظاهرا آن روز تكليف براي بسياري روشن نبود . شنيدم انترني كه بلندگو را در دست داشت مدتي بعد دستگير شد و مدت كوتاهي در حبس بود و الان يكي از برجسته ترين متخصصين ايراني خارج از كشور است . بيمارستان رسول از آن بِه بعد باردار خاطرات آن روز است باري كه هيچ گاه زمين گذاشته نشد .يادي از آن نشد . دستياران انترن ها و دانشجويان كه آن شب و روز در بيمارستان حضور داشتند همگي فارغ الحصيل شده اند و در اقصي نقاط دنيا پراكنده اند بسياري از هيات علمي بازنشسته اند .
یادداشت صفحه آخر اعتماد
درباره توجیه بایدن
جو بایدن در سخنرانی توجیهی خیانت به مردم افغانستان به نکتهای اشاره کرد که کمتر بر زبان جاری میشود، ازاینرو ممکن است صادقانه و حاکی از حقایقی به نظر برسد.
او گفت آمریکا نمیتواند برای مردمی بجنگد که حاضر نیستند به خاطر کشور خود بجنگند. او مبدع این تحلیل نیست، این تحلیل دستاویز تمام گروههای راست افراطی اروپا علیه مهاجران است و البته در مواردی خالی از حقیقت هم نیست. وقتیکه مهاجران در کشور خود درخطر جدی و در حال مبارزه فعال برای اصلاح امور در کشور خود نیستند و فقط شرایط زندگی در کشور خود را نمیپسندند و حاضر به پرداخت هزینههایی هم برای بهبود آن نیستند، بدیهی است ساکنین فعلی کشورهای مهاجرپذیر که نسلهای قبلترشان در جریان جنگهای جهانی دوم و اول و پیش از آن، با میلیونها کشته رنجهای فراوانی برای تثبیت زندگی آزاد در آن کشورها متحمل شدهاند چگونه برداشتی ممکن است از این تازهآمدگان داشته باشند و اگر متقاعد نشوند که واقعاً درخطر بودهاند چگونه ممکن است مهاجرت را مسئولیتگریزی بهحساب نیاورند؟
این حرف بهجای خود، اما موضوع این یادداشت آن است که بایدن از این استدلال صحیح سوءاستفاده میکند، چراکه مردم افغانستان بیش از آنکه درگیر مشکلات ذاتی کشور خود باشند، درگیر مشکلاتی هستند که ایالاتمتحده و سایر قدرتهای بینالمللی، به بهانه آن عقبماندگیها، با سوءاستفاده از آن عقبماندگیها و به جهت سیاستهای درازمدت خود برای مردم این سرزمین فراهم کردهاند و اکنون نمیتوانند رفع این مشکلات چند دهساله را بر عهده مردم محروم، ضعیف و خسته افغانستان بگذارند؛ و گرفتاری در چنگال این ماموتهای چند هزارساله را گناهکاری این مردم بشمارند.
البته بههیچرو نمیتوان دامن اتحاد شوروی را از همان آغاز در وقایع افغانستان پاک کرد و نقش او را ندید. پشتیبانی از کودتایی که دو حزب ماجراجو با عنوان کمونیستی در عقبافتادهترین کشور منطقه انجام دادند، اگر همانطور که ادعا میشود علیرغم مخالفت مسکو و در برابر عمل انجامشده صورت گرفته باشد هم از گناه آکادمیسینهای به خط آخر رسیده روس نمیکاهد. بخصوص که در برابر مشکلات متعدد بعدی تعهدنامه کمیته مرکزی را زیر پا گذاشتند و علیرغم مخالفت بخشهای مهمی از حزب کمونیست شوروی و شخصیتهای افغان به درخواستهای مکرر «ببرک کارمل» پاسخ مثبت داده و نیرو وارد افغانستان کردند. مردم و جامعه مدنی ضعیف افغانستان چگونه میتوانستند در برابر این سیاستهای بینالمللی قدمی بردارند؟ اینکه دخالت شوروی در افغانستان هم دامی بود که قرار بود کار بلشویکهای پیر و خستهای را که به آخر راه رسیده بودند یکسره سازد به اثبات نرسیده اما کشوری که در پایتخت خود مسکو در تهیه حوایج حداقلی مردم ناتوان مانده بود داشت هزینههای سنگینی برای نگهداری یک اردوگاه بینالمللی بهاصطلاح سوسیالیستی را میپرداخت که تنها نتیجهاش شانتاژ سیاسی و تأخیر در سقوط محتومش بود؛ اما در این میان استفادهای از افغانستان نمیبرد و شاید افغانستان تنها کشوری از این اردوگاه بود که در ارتباط با شوروی سود میبرد. هنوز هم معدود دانشگاهها و بیمارستانهای افغانستان همان ساختمانهای بزرگی هستند که شورویها بهرسم قدیم خود ساختند.
اما آمریکا به ناگاه به یاد غیرت اسلامی مردم افغانستان در برابر کفار افتاد. ریگان رهبران مجاهدین را که معلوم نبود ردایشان چقدر تمیز است! روی صندلیهای چرمی کاخ سفید کنار آن شومینه بزرگ نشاند و پیشرفتهترین سلاحها را به آنها هدیه داد تا ابتدا در جنگ با دولت افغانستان که توسط شوروی حمایت میشد نیروی هوایی کشور خود و بهترین خلبانانشان را ناکار کنند و بعد از رفتن شوروی در نبرد با یکدیگر شهرها و خانههای خود را نابود سازند. هیچکس حجم تخریبی را که موشکهای حکمتیار در کابل پدید آورد فراموش نخواهد کرد. هیچ نیروی سیاسی تاکنون شهر خود را اینگونه نکوبیده است.
بله همه ملتها باید برای شیوه زندگی خود مبارزه کنند و هزینه بپردازند اما گویا فراموش کردهاند که افغانها پیشتر در دعواهای داخلی خود از چه وسایلی استفاده میکردند. آنها پول و امکان استفاده از اینهمه تجهیزات پیشرفته را نداشتند. گویا فراموش کردهاند چه برنامهریزیهای درازمدتی با چه منافع دوردستی برای دولتهای غربی کار مردم افغانستان را به اینجا کشاند. حالا باید از ترس جهنمیترین نیرویی که آمریکا هم در بیدار کردنش نقش داشت کوچه به کوچه بگریزند و از هواپیما آویزان شوند.
/channel/bzyad
کوررنگی در سیاست
کوررنگی یک بیماری ارثی و البته لاعلاج است. بیمار کوررنگ دنیای سادهتری دارد تنها سیاهوسفید.
کوررنگی در سیاست ارثی نیست اما درمانش به همان حد دشوار است بعلاوه مسری هم است.
تقلیل دنیا به سیاهوسفید تصمیم آسانتری برای زندگی هم هست.
یا میپذیرید با میخروشید.
یا طغیان میکنید یا سر در آغل تسلیم فرومیبرید.
در کوررنگی سیاسی تنها نیازمند انتخابید.
نیازی به تعامل با هر آنچه میبینید ندارید چون نهفقط رنگها محدودند بلکه تغییر هم نمیکنند.
انتخاب کردن راحتتر است تا تغییر دادن.
همهچیز همانطور که بوده، هست و خواهد ماند این شمایید که باید نظرگاه خود را تعیین کنید.
اگر کسی بیست سال پیش حرفی زده یا موضعی گرفته است که مطلوب شما نیست او درواقع موقعیت خود را در نیمه سیاه یا سفید دنیا برای شما برای همیشه تعریف کرده است. هیچ تلاشی برای تغییر موضع او امکانپذیر نیست تنها هر بار حرفی زد که شما ممکن است بپسندید زود افشایش کنید دستش را بازکنید وگرنه خلوص عقاید شمارا خدشهدار خواهد کرد.
وقتی سیاهی آمد باید بگذارید بیاید وقتی همهجا را پوشاند آنوقت ممکن است به ناگهان همهجا سفید شود چون جز این دورنگ دیگر رنگی وجود ندارد. تغییر یعنی سفید بودن و سیاه شدن یا سیاه بودن و سفید شدن! کوررنگی سیاسی یعنی تنها ماندن در فعل سیاسی به قیمت خلوص. اینهاست اصول جاودان کوررنگی
کسی که کوررنگی ندارد از هر فرد و هر حرکتی به نفع خود استفاده میکند، میکوشد رنگها را تغییر دهد و افراد را به خود جذب کند.
کور رنگ سیاسی ارزش تغییرات جزئی یکذره زرد یکذره قرمز اندکی آبی را نمیشناسد. خاکستری تنها یکذره کمرنگتر از سیاه را هم به رسمیت نمیشناسد آدمها را به این رنگها متصل نمیکند و وقایع را بارنگها و معناهای مختلف نمیبیند. حتی وقتی معلوم میشود وزیر پیشنهادی پرورش آنقدر سیاه انتخابشده که سادهترین کلمات یک محاوره مؤدبانه را هم یاد نگرفته، وقتی مسئول تولید واکسن نمیدانسته تولید واکسن مستلزم خط تولید است، وقتی که به واکسنی که هنوز به جریان نیفتاده و آزمون درکوره هما پس نداده میبالند و افتخار میکنند، وقتیکه سیاهترین رفتار اداره امور را بر عهده میگیرد ، بازهم کوررنگی خود را در این انتخاب سیاهوسفید و این اشتیاق عمیق به سیاهی، آنهم با سودای سفیدی، این دیالکتیک اجتنابناپذیر فرج و شدت، درک نمیکنیم. درک نمیکنیم که انتخاب چنین افرادی حاصل کوررنگی خود ما هم بوده است. حاصل اشتیاق سوزندهای در وجودمان که به شیوهای باستانی و ناگفتنی و البته نامعقول شر مطلق را به خیر مطلق پیوند میزند.
کوررنگی سیاسی اما قابلسرایت هم هست. ممکن است سالهای سال بدون آنکه بدانید، با کوررنگی مخالف بوده باشید. مطمئن باشید هیچکدام از رنگهایی که میبینید رنگهای مطلوب شما نیستند اما آنها را ببینید و گاه حتی برگزینید تا مجبور به انتخاب بدترین رنگی که در نظرگاه شماست نشوید. مطمئن بوده باشید خاکستری حتی اگر یکلایه مختصر از سیاه کمرنگتر باشد بازهم غنیمت است؛ همانطور که دم غنیمت است دمی که قرار است با سیاه بگذرد چهبهتر که با خاکستری. آری ممکن است این شیوه زندگی شما بوده باشد تا روزی که لشگر کور رنگان شمارا با قاطعیت شکننده و سیاهوسفیدشان در بربگیرند . شبیخون غیرقابلتحملی که اشتیاقشان به رنگ سفید شما را چنان در خود غرق خواهد کرد که هر مخالفتی و هر رضایتی از طرف شما به رنگی امکانپذیر اما کمتر از سیاه هم شما را در نظر ایشان یکسره به اعماق سیاهی فرو خواهد برد و بیاختیار خود را در میان امواج کوررنگی خواهید دید و چون ایشان تا ابد در انتظار خواهید ماند که «خب خراب شد سیاه شد سیاهتر که نمیشود، ممکن است راهنمایی بفرمایید کی درست خواهد شد؟»
/channel/bzyad
یادداشت دوشنبه روزنامه شرق
۴٠٠ نیرو
درست در همان زمانی که احساسات عمومی بهدلیل انتساب یک فعل غیراخلاقی (که در نگاه بسیاری از مردم مذهبی و غیرمذهبی، سنتی و مدرن، بسیار منزجرکننده است) به یکی از مسئولان «ارشاد» بهشدت جریحهدار شده و جامعه در حیرت و انتظار جواب به سر میبرد، مسئول برکناری این فرد اعلام کرده بهزودی ۴۰۰ نفر نیروی حزباللهی تازهنفس در این وزارت مشغول به کار خواهند شد. این در حالی است که در یک کشور ثالث ممکن بود به گمانهایی بسیار کمتر از این، عالیترین مسئول تا اثبات یا رد این اتهام استعفا بدهد. چون ادعا «ارشاد» بوده است، نه تخلیه چاه! بنابراین هر رفتاری نمادین است و الگو! میزان مسئولیتناپذیری، مسئولیتگریزی و بیاعتنایی به افکار عمومی در این تصمیم باورنکردنی است، اما موضوع این یادداشت نیست.
بنده بهعنوان کسی که سالهاست به واسطه پرداختن به آلام مغز مجبور بودهام آن را بشناسم و اطلاعاتی اندک اما علمی در مورد پایهایترین علل رفتار آدمی داشته باشم، میخواهم چند سؤال ساده مطرح کنم. بهخصوص که دهها سال است بخش مهمی از مشغله روزانهام را شنیدن عمیقترین احساسات و عواطف بیماران تشکیل میدهد. سنگ صبور بسیاری از مردم فقیر و غنی، بزرگ و کوچک، مسئول و زیردست بودهام و بنا بر وظیفه اجتماعیای که برای آن هم سوگند خوردهام، نباید و نمیتوانم بیتفاوت باشم یا به رفتار اجتنابی که بسیاری مردم پیشه میکنند و یکی از ریشههای چنین ناهنجاریهایی در کشور ماست، اکتفا کنم.
میخواهم بپرسم روند انتخاب این ۴۰۰ نفر چگونه بوده و ۴۰۰ حزباللهی که وظیفه اصلیشان ارشاد مردم است، خود چه پروسه ارشاد و تنویری را گذراندهاند و بر مبنای کدام ملاک و ضابطه تربیت شدهاند؟ و چگونه مورد نظارت قرار خواهند گرفت و در صورت خطا، آیا خود وزارت ارشاد آن را اعلام خواهد کرد؟
ریشههای رفتار در مغز آنقدر پیچیدهاند که بهسادگی در هر فرد نه میتوان آنها را شناخت و نه بر آنها تأثیر گذاشت! بهعلاوه تواناییهای بالای مغز در تطابق با هر شرایط خاص و توانایی تنظیم ظاهر، حتی درست در نقطه مقابل باطن (توانایی بالایی که برای حفظ جان و منافع هر ارگانیسمی ضرورت حیاتی دارد) این سؤال را پیچیدهتر میکند.
واقعیت آن است که بسیاری از رفتارهای ما تحت تأثیر خصوصیات شخصیتیای هستند که بخشی از آن را به ارث میبریم، اما شکل نهایی آن با تمام خصوصیات و رگههایش (Trait) حاصل تعامل آن خمیرمایه با تجارب خودآگاه و ناخودآگاه ما در طول سالیان با عوامل محیطی است. تعاملي كه بِه شدت تحت تاثير عوامل تاريخي و فرهنگي گوناگوني است . به عبارت دیگر اراده آگاهانه ما را هم این عوامل تعیین میکنند؛ بنابراین نوع ارشادی هم که وجهه همت خود را تنها و تنها اراده «فرد» میبیند و آن را مطلق میکند، پاداش میدهد، مجازات میکند و عبرت؛ نشان میدهد نگاهی واپسنگر نسبت به موضوع است. او هیچگاه قادر به ادراک کُنه وجود افراد نمیشود و جز فریب ظاهر راه به جایی نمیبرد. رفتار افراد نتیجه شرایط است و نه برعکس! بنابراین پروسه انتخاب افراد برای کارهایی بسیار حساس مثل ادعای ارشاد میباید بسیار سخت و دقیق و بر اساس معیارهای علمی بینالمللی و نه سلایق شخصی و گروهی باشد. همچنین مکانیسمهای نظارتی دقیقی باید برای نظارت مداوم بر ایشان وجود داشته باشد، اما مهمترین نکته آنکه موضع ارشاد هم باید بر اساس معیارهایی مدرن و علمی باشد.
تمایلات جنسی افراد خواه با موازین قانونی و عرفی در تضاد باشند یا نباشند، از عمیقترین خصوصیات شخصیتی افراد محسوب میشوند. حتی در جوامعی که انکار یا غیرقانونی میشوند و در نگاه اخلاق متعارف بسیاری را منزجر میکنند هم این تمایلات به حیات خود ادامه میدهند و این مورد اخیر هم این موضوع را به اثبات میرساند. خطر افشای چنین رابطهای برای یک مسئول ارشاد در سطح استان کم نبوده است. اگر انگیزههای قوی درونی وجود نداشت، قطعاً به سراغ آن نمیرفت. در تاریخ کم نبودهاند مشاهیری که در انزجار از تمایلات جنسی خود دست به خودکشی زدهاند.
بنابراین هیچ دور از انتظار نیست که انسان حقیر و مفلوکی برای منافع شخصی خود هر ظاهر مطلوبی را اختیار کند و در عین حال تمایلات ذاتی خود را برای زمانی مناسب در صندوقخانه ذهن انبار کند. تنها چیزی که در شخصیت خود کم خواهد داشت تا به درجه گیلانگیت ارتقا یابد، رگههایی از رذالت است که میتوان شخصیت ضداجتماع خواند.
باید پرسید آقای وزیر این ۴۰۰ نفر را از کدام غربال عبور دادهاید؟ کدام مجموعه علمی روانشناسی این کار را یاری داده است؟ آیا جریانات غالبی که اخیراً معلوم شد دانش روانشناسی را فقط یک ابزار سیاسی میبینند، در این کار دخالت داشتهاند؟ این گردان تازهنفس بر چه معیارهایی قرار است مردم را ارشاد کند؛ معیارهایی همراه با عرف جامعه ما یا امیال یکی از اقلیتهای فکری جامعه؟
" خوب كه نيست وگرنه الان از توي اتاق بيرون مي بريد تا فاكتور مغازه ها را با چيز هاي خريده شده مطابقت بده "اين دفعه جعفر از امريكا بياد بايد اين تابلوي باباي گور به گورش را يك جاي ديگه بذاره !دل ادم مي لرزه " از بله ها بايين رفت از گنار استخر گذشت وارد انباري كوچك كنار استخر شد در اتاق را با زكرد فقط چند ثانيه با اتاق خيره شد از كف تا سقف بر بود از روسري ها جوراب ها دامن ها بيراهن ها گل سر ها ماتيك ها كلاه ها اسبري ها شال ها زير بيراهن هايي كه برخي اويزان و برخي به شكلي كاملا نا منظم روي هم ريخته شده بودند روسري را بازكرد و توي اتاق انداخت در اتاق را باشدت بست و تمام . .
/channel/bzyad
باز بحث پروفسور سميعي در فضاي مجازي بالا گرفته يادداشت چند سال پيشم در اين مورد يادم آمد
ما و پروفسور سميعي
ميگويد" اقاي دكتر مريض ما بچگي راه ميرفت ولي بعد ديگه راه نميرود روز به روز بدتر ميشه الان بيست سالشه بازحمت از جاش بلند ميشه ولي هوش و حواسش خوبه
ميگويم اجازه ميديد معاينه اش كنم ميگويند بله اختيار داريد ولي بعدش اگر ممكنه بفرماييد پروفسور سميعي را چطور ميشه پيدا كرد؟
ميپرسم سابقه خانوادگي نداشتن ؟ميگه چرا دايي اش هم همينطور بود شما ازپروفسور سميعي خبري ندارين ؟
ميگويم بيماري ايشان يك بيماري عضلاني است . در داخل كشور امكانات زيادي اخيرا به وجود امده پروفسور سميعي هم جراح عاليقدر مغز واعصاب هستند و لي تخصص ايشان به اين بيماري ارتباطي ندارد در خارج از كشور دكتر "ه"در امريكا و دكتر "ع "در فرانسه از بزرگترين اساتيد اين نوع بيماري ها هستند كه البته ويزيت ايشان هم فعلا ضرورتي ندارد !
بيمار بعدي ميگويد :.....
ميگويم اين كودك عقب ماندگي ذهني دارد پروفسور سميعي جراح عاليقدر مغز واعصاب هستند پزشكان ايراني زيادي در دنيا به اين بيماري ميپردازند كه كودك نيازي به انها ندارد در داخل كشور همه امكانات موجود است
به بيمار بعدي ميگويم اي ال اس اگرچه درمان پذير نيست ولي به پروفسور سميعي ارتباطي ندارد پروفسور "ن" در همين تهران از اساتيد بزرگ بين المللي است دكتر ه دكتر ف دكتر ج دكت.....ايرانيان معروف اين رشته هستند!
بيمار بعدي مبتلا به پاركينسون است در هلند زندگي ميكند او هم از هلند به ايران امده تا بلكه موفق شود پروفسور سميعي را ببيند بزرگترين وپيشرفته ترين مركز جراحي پاركينسون در امستردام است متخصصين ايراني هم در أنجا كار ميكنند اما اين هموطن عاشق ايرانند و بعد أز ده سال ظاهرا همان خوي ايراني خود را حفظ كرده اند !
همين طور بيماران مختلف ديگر از صرع گرفته تا ام اس و ساير بيماري هاي عصبي رواني ،اما اين رشته سر پايان ندارد سرسام كه ميگيرم! با خودم ميگويم گويا پروفسور سمعيعي علاج هر دردي است كاش رابطي پيدا كنم براي من هم وقتي بگيرد بلكه از اين سرسام خلاص شوم !
بي ترديد اقاي پروفسور سميعي يكي از افتخارات ملي ماست اما اين اقبال عمومي و شفاي عاجل شدن ايشان در بسياري از مواردي كه به تخصص ايشان هم مربوط نميشود ،روند ناصحيحي است كه از جانب خود ايشان ايجاد نشده اين موضوع نه تنها ناشي از نگاه پوپوليستي و معجزه طلبي ملي خود ماست بلكه در اصل ريشه در تصورات پزشكي مردم ما و مشكلات موجود در رابطه پزشك وبيمار در كشورما دارد .در چنين چرخه پوپوليستي اي ارزش علمي و اكادميك دانشمندان خورد و ناپديد ميگردد .تا انجا كه ممكن است شخص ثالثي بپرسد چرا خود ايشان با اين پوپوليسم رايج در اطراف نامشان برخورد نميكنند ؟و صريحا به بسياري از اين بيماران نميگويند كه كدام قسمت داخل يا خارج كشور امكاناتي در ارتباط با مشكل ان بيمار وجود دارد ؟ ممكن است اين گمان پيش بيايد كه شايد ايشان به ارزش واعتبار "نميدانم "هاي عالمانه اگاه نيستند .كه البته حداقل من يك نفر ميتوانم شهادت بدهم كه قطعا شخص ايشان اين اهميت را ميشناسند وبه بيماران زيادي ميگويند اما ابعاد اين پوپوليسم رايج بسيار وسيع است .
هزاران پزشك ايراني در خارج از كشور مشغول كار هستند كه حداقل صدها نفر انان موقعيت هاي اكادميك بسياربالايي دارند ودر رشته مغز واعصاب بنده ميتوانم درجا نام چند ده نفر استاد برجسته مغز واعصاب در بيماري هاي مختلف را به خاطر اورم .شناسايي تمام اين اساتيد و برقرار كردن ارتباط گسترده با همه انان وتدوين برنامه اي براي اين كار نه تنها به بيماران و دستياران ياري ميرساند بلكه به اين اساتيد نيز در جهت ياري رساندن به سرزمين مادري شان و كسب تجارب و مواد مورد نياز براي مقالات بيشتر ياري خواهد رساند در اين زمينه هم قطعا اقاي پروفسور سميعي بيش از هر كس ديگري ميتوانند به ميهن خو ياري رسانند و رسانده اند .
/channel/bzyad
بِه مناسبت سالگرد بازداشت تاج زاده اين يادداشت يادم آمد
تاج زاده
تازه کارم را شروع کرده بودم هنوز در آمد چندانی نداشتم از فروشگاه هایی خرید میکردیم که به ارزانی معروف بودند.شبی در اتوموبیل منتظر خانمم بودم تا از مغازه روسری فروشی خیابان گاندی که ارزان بود ولی صف داشت بیاید. در ماشین کنار ی خودم در تاریکی متوجه آقایی شدم که او هم انتظار همسر و فرزندانش را میکشید به همین دلیل! سرش شلوغ بود در همین فرصت کوتاه هم لحظه ای به اطراف نگاه نمیکرد تند تند مشغول خواندن نامه هایی بود و برخی را امضا میکرد وقتی که خوب دقت کردم تردید نماند او مصطفی تاج زاده معاون سیاسی وزارت کشور در همان زمان بود.خوب به یاد می آوردم که بیست و چند سال قبل از آن تاريخ راننده همسر پرویز ثابتی که مسئولیتی در همین سطوح در رژیم سابق داشت به هنگام خرید خانم در خیابان ولیعصر فروشنده ای را با شلیک گلوله به قتل رساند. در فیلم های سینمایی هم مسئولینی در این سطوح همواره در صندلی عقب یک لیموزین سیاه نشسته اند.تجربيات ما در همين حد است مشاهدات میکروسکوپی حقیر در این زمینه ها هنوز هم از این حدود فراتر نمیرود بنابراین رانندگی یک ماشين پراید ( که البته آن موقع مختصر ارج و قربی داشت) به همراه خانواده و انتطار صف برای روسری ارزان توسط معاون سیاسی وزارت کشور برای من بسیار عجیب بود بخصوص که در آن زمان خيلي ها در مورد هرکس که هرگونه مسئولیتی در کشور داشت نگاه و نظر مثبتی نداشتند و این محدود به بعد از انقلاب هم نمیشد. بعد از این ملاقات مفصل! دیگر هیچ گاه سعادت دیدار ایشان دست نداد اما همواره دورادور پیگیر ایشان بودم .شاید خاطره روسری ارزان در این پی گیری بی تاثیر نبود.ده سال در سخت ترین شرایط در زندان بود همه ما در حال کار و بار روزانه خود بودیم . از آن پس در حالی که بسیاری از دوستان و همفکرانش سر به کار خود گرفته بودند او ول نمیکرد. برخلاف بسیاری که شعارهای غیر عملی غیر واقع بینانه و گاه خشونت آمیز میدهند او هیچگاه از جاده عقل وواقعیات کاملا ملموس و تغييرات مقدور منحرف نشد. در حالی که خود او ذره ای احتمال تایید صلاحیتش را نمیداد کاندیدای ریاست جمهوری شد تا حداقل تا زمان اعلام نتایج صحبت کند حرف بزند و فرهنگ درخواست گری و فعالیت مدنی را راه بیندازد.
چگونه میتوان این همه شور و این همه پی گیری را ندید چگونه میشد به چنین انسان صادقی در صورت تایید رای نداد؟
مصطفی تاج زاده را باور کردم . راه و روش او را تایید ميشد يا نميشد انتخاب ميشد یا نميشد بعد از انتخاب ميتوانست کاری بکند یا نکند راهی به سوی برون رفت از بحران دامن گیر فعلی در کشور میدانستم . تاج زاده به خودی خود میتواند پیشنهاد معقولی باشد برای يك گفتگویی ملی. زندان كردن او تلاشي است در خلاف اين جهت . تاج زاده از خود و آبروی خود پلی ساخت برای یک گفتگوی ملی تا اگر کسی خواست عبور کند راهی آماده وجود داشته باشد. تردید نباید کرد که قطعا پل فدای این عبور خواهد شد چرا كه نندخويانِ دو سو ، اميد آينده خود را تنها در تندي و گرداب جستجو ميكنند هم كساني كه تندي او در جواني را برنميتابند وًهم كساني كه مصلحت انديشي ميانه سالي را نمبخشند هيچ كدام در نمييابند كه مهم ترين ارزش ادمي تغيير كردن ،پيله دريدن و از گفتمان معهود و سودبخش فراتر رفتن است .
/channel/bzyad
جناب استاد زمانی ، با سلام و عرض ادب و احترام و تقدیر از دلسوزی شما
پاسخ سوال شما به سیاستِ سلامت مربوط می شود:
یک: باید مردم از طریق صدا و سیما و اینترنت مرتبا و بطور مداوم با اهمیت حیاتی ترمبکتومی در ساعت اول برای نجات جان بیماران سکته مغزی آشنا بشوند تا پاسخ های ارزشمند به سوال شما را ارائه نمایند.
دو: توسط سیاستمداران سلامت، فرهنگ سلامت مردم ایران به سمت پرهیز جدی از اقدامات غیرضروری پزشکی چه در تشخیص چه در درمان و چه در پیشگیری و بهداشت عمومی سوق داده شود تا بودجه ترمبکتومی از صرف جویی ملی ناشی از این پرهیز جدی تامین شود ( پیشگیری نوع چهارم)
سه: آرزوی من این است که مردم ایران مثل مردم جهان توسعه یافته کمتر سکته مغزی بکنند و اگر هم سکته مغزی می کنند ، دیرتر سکته کنند، زودتر خوب بشوند و دیرتر فوت کنند. پس انواع سیاست هایی که باعث ترمبوز در عروق مغزی مردم ایران می شوند یا پیش آگهی بیماران را بدتر می کنند باید تغییر یابد. مهم ترین تغییر در این مورد ، تغییر سیاست های حمل و نفل شهری است برای کاهش ذرات کمتر از ۲.۵ میکرون و افزایش ملی فعالیت بدنی
کانال پزشکی سیاسی :
/channel/PoliticalMedicine
پايان باز
يادداشت روز چهارشنبه هم ميهن
بازخواني مرگ عباس كيارستمي بعد از هفت سال
چندسال پیش بیماری و مرگ كارگردان بزرگ، عباس كیارستمی سروصدا و جنجال بزرگی در كشور پدید آورد و اكثر مردم و رسانهها مجبور به موضعگیری در این مورد شدند؛ چیزی همچون واقعه دریفوس -با ابعاد كوچكتر -كه مطبوعات و مردم فرانسه را دونیم كرد. با این تفاوت كه در اینجا طرفین جدل، جدیدیها و قدیمیها نبودند، بلكه بهطور عمده جدالی بود بین جامعه پزشكی با جامعه غیرپزشك. یك تفاوت دیگر اینكه برخلاف واقعه دریفوس، ماجرای مرگ كارگردان نتوانست خللی در تصمیم پیشینی پزشكان و غیرپزشكان پدید آورد. همه بحث میكردند تا آنچه را پیشتر در ذهن داشتند، به اثبات برسانند نهآنكه از ورای بحث به حقایقی دست یابند كه پیشتر در نظرگاهشان نبود. بنابراین تصورات و عقاید همان ماند كه پیش از این واقعه بود و مانند سایر موارد تاریخی گذشته چراغ راه آینده نشد.
هیچكس نمیتوانست تصور كند كه در همان زمان بهخصوص ،رسیدن بهنوعی درك متقابل بین جامعه پزشكان و غیرپزشكان تاچهحد بااهمیت است. آنموقع هیچكس نمیدانست طوفان كرونا در پیش است و جامعه پزشكی با سیستم سلامتی كه دچار بحرانهایی عمیق میباشد و در قطع ارتباط كامل با بینالملل سلامت بهسر میبرد، باید در یك سونامی وحشتناك با چنگ و دندان و با بذل جان از مردم و بیماران حمایت كند. درست در همینزمان بیشاز هر زمان دیگر كشور نیازمند توجه عرصه عمومی به نواقص سیستم سلامت بود، اما متأسفانه واقعه كیارستمی نشان داد عرصه عمومی و بخش قابلتوجهی از مردم تنها و تنها پزشكان را مسئول سلامت میدانند.
مرگی غمناک و مقصر دمدست
احتمالاً در درمان عباس كیارستمی خطاهایی رخ داده است. اما در آن زمان كسی از مردم و رسانهها نمیدانست كه یكی از اشكالات بزرگ سیستم سلامت در كشور ما این است كه نظارت بر كار پزشكی وجود خارجی ندارد و تنها و تنها شكایت وجود دارد. یعنی كسی بر كیفیت درمان نظارت نمیكند اما اگر كسی از پزشكی شكایت كرد، بررسی تا بینهایت میتواند ادامه یابد. شكایت از پزشكان به موشكافانهترین شكلی بررسی میشود؛ حتی اگر معلوم شود پزشك معالج بیدریغ و صمیمانه بیشترین تلاش خود را كرده، ولی موفق نبوده و خود الان بهنوعی عزادار و اندوهگین است. راهی برای تقدیر از این تلاش و جبران ساعتها حضور رنجآور در دادگاه دشواری كه دشواری آن حضور همكاران است، نه حقوقدانان و ازاینرو وجدان و صلاحیت فردی را به قضاوت مینشیند، وجود ندارد. البته احتمالاً در درمان كیارستمی درجاتی از قصور رخ داده بود، اما مقصود اشاره به سیستمی است كه بستگان كارگردان بزرگ از آن اطلاع نداشتند و عرصه عمومی هم پزشكان را متهم میكرد كه هوای همكاران خود را دارند. توجه خاص مسئولان عالیرتبه سلامت هم این گمان را گویا در اذهان ایشان تقویت میكرد. واقعیت آن است که بحران سیستم سلامت كه یكی از جلوههایش عدم وجود نظارت بر كار پزشكی است، دومین قربانیاش بعد از بیماران، خود پزشكان هستند؛ دقیقاً بههمیندلیل كه اشكالات سیستم سلامت ممكن است روزی آنها را در برابر دادگاه وجدان بنشاند. البته بخش مهمی از مشكلات سیستم سلامت كشور در مورد درمان كیارستمی وجود نداشت. او در یك بخش خصوصی و توسط پزشكانی كه خود برگزیده بود و همه با او آشنایی قدیمی داشتند، مورد درمان قرار گرفت. این سیستمی نیست كه توده مردم ایران به آن دسترسی داشته باشند. بعد از بروز عوارض كه گویا بهشكل زنجیرهای از مشكلات درآمده بود، قبل از آنكه همین سیستم شكایت و مجازات با حفظ محرمانگی بیمار بهكار افتد، عرصه عمومی از وضعیت كارگردان بزرگ خود كه بخشی از روحیات و ارزشهای او را شكل داده بود، آگاه گردید و به یك جریان رسانهای قوی تبدیل شد؛ برخلاف موارد مشابه در دنیا صدایی از عرصه عمومی جز محكومكردن پزشكان درنیامد. این نهتنها قصاصی قبل از محاكمه برای پزشك معالج بود، بلكه تعمیمی غیرعادلانه و غیرقابل توجیه به همه پزشكان بود.
محرمانگی بیمار، حتی برای کیارستمی
جامعه پزشكی كه خود را آماج حملات بیامان عرصه عمومی میدید، راهی نمییافت و قادر نبود پاسخ به انتقادات را با نشان دادن نواقص سیستم سلامت توضیح دهد؛ و گاه در پاسخ تندی میكرد و پاسخهای تند میداد و هنرمندان را بر یك چوب میراند.
بیماری خصوصیترین وجه وجود آدمی است. هر كس حق دارد و صحیح هم آن است كه قطع نظر از جایگاه اجتماعی و سیاسی خود هنگام بیماری تنها و تنها بهعنوان یك انسان بیمار درنظر آید.
این اصل خدشهناپذیر در مورد كیارستمی زیر پا گذاشته شد. كیس كیارستمی یكبار دیگر ثابت كرد كه محرمانگی بیماری تا چهحد مهم است و عدم رعایت آن چگونه میتواند بر روند بیماری تأثیرات جبرانناپذیر بگذارد. او از همان ابتدا یك هنرمند بزرگ بیمار بود، نه یك انسان بیمار.
چهلسالگی
در سال ۱۴۰۰ بعد از ۴۰ سال خدمت موظف دولتی، من خود را لایق بازنشستگی دانستم و بعد از تلاشی کوتاه موفق شدم.
حالا ۶۵ساله هستم و در بسیاری از جوامع این سن بازنشستگی است. حالا که به سالگرد این تغییر نزدیک میشوم، میخواهم بر دلایل آن و گذشته خود مروری بکنم. آشکار است که این یک زندگینامه نیست، چون هنوز زندگیام به «پایان» نرسیده و این تنها «آغاز»ی دیگر است.
از آنجا که حیات زیسته من در اشتراک با بسیاری دیگر است، مرور بر آن میتواند -شاید- بسیاری دیگر را به کار آید.
شاید در جایی دیگر دلیلی برای بازنشستگی لازم نباشد، اما به این دلیل که به درخواست خودم بود و نه سیستم، شاید لازم باشد بر دلایل آن هم مروری بکنم.
مهمترین دلیل آنکه بازنشستگی حیطهای بکر و نپرداخته بود، حیطه انفعال و تقدیر، خواستم به آن بپردازم و یکی دیگر از بدیهیات را که اغفال از آن شیوه مرسوم حیات ماست، مورد غفلت قرار ندهم. بازنشسته هیئت علمی، بازنشسته آموزش نیست. پزشک بازنشسته هنوز توان علاج و درمان دارد، اما همهچیز بیتردید باید به روشی دیگر انجام شود؛ روشی نیازموده، راهی نپیموده، برفهایی نکوبیده تا کلبهای کوهستانی. راهی که خود بهترین توجیه برای پیمودن آن است؛ بهخصوص که در همه جای دنیا استاد بازنشسته (پروفسور امریتوس) جایگاهی شناختهشده دارد بعلاوه استاديار امريتوس هم ديگر نداريم همه استاد بازنشسته هستند .
دیگر آنکه وقتی توان کار، آن هم در شرایط غیرمتعارف رو به نقصان میگذارد، «چه باید کرد؟» سؤالی اخلاقی است و پاسخ ممکن است استفاده از محملهایی از پیش آماده همچون بازنشستگی باشد. معمولاً نمیپرسند، اما ممکن است بپرسند و میتوانند بپرسند چرا هر روز نمیآیی؟ حالا نمیپرسند چرا تنها دو روز میآیی؟
در سالهای اخیر هر بار جایی صحبتی داشتم، گوینده سالن مرا استاد مغز و اعصاب معرفی میکرد و من مجبور بودم با پوزش و اندکی شرم در شروع، سخن گوینده را اصلاح کنم که استادیار و نه استاد و اگر سؤالی میشد که چرا؟ پاسخ قطعاً این بود که استحقاقش را نداشتم! که راست است و نداشتم، حتی اگر معیارهای لازم برای ارتقا بهجز یکی -که توضیح خواهم داد- همه را داشتم، اما معیار و روند موجود را کافی نمیدانستم. سادهترین دلیل آنکه چون منی بهسادگی میتوانست ارتقا یابد و «استاد» شود! دلیل دیگر آنکه خود باید درخواست میدادی و ارتقا مییافتی که بدیهی است من خود را لایق نمیدانستم؛ (خودگويي و خود خندي !)هنوز هم نمیدانم و اگر ارتقایی صورت میگرفت، باید اول از همه به من پاسخ میدادند که چرا؟ خب چون خوشبختانه چنین مسئلهای اصلاً مطرح نشد، من از چنین معضل اخلاقیای بدون آنکه خود بخواهم، خلاص شدم. اما سیستم هم بالاخره روزی باید دریابد تلاش و ارائه مدرک از جانب هیئت علمی تنها ایجاد چالش اخلاقی برای آنها نیست؛ نشانهای است از ضعف سیستمی که توان ارزیابی افراد را ندارد و در واقع این اوست که باید مدارک را جمع کند و در زمان مناسب افراد را ارتقای درجه بدهد. مدیریت آموزشی کاری مهمتر از این ندارد و لیبرالیسم در کار آکادمیک جایگاهی ندارد.
معیار ارتقا یکی تأسیس بخش و گروه بود. وقتی وارد دانشگاه خودمان شدم، کل دانشگاه ضرورت وجود بخشی بهعنوان بخش مغز و اعصاب را منکر بود؛ دهها راند و کلاس ویزیت در صبحگاه و اورژانس و... در جنوبیترین و محرومترین بیمارستان شهر لازم داشتم تا ثابت شود چنین تخصصی هم الزامی است. سالها استمرار در این کار و تربیت دهها پزشک در رشتههای دیگر لازم بود تا دانشگاه ما هم ضرورت بخش نورولوژی را بپذیرد و بخش بیمارستان رسول تأسیس شود. بعد از قبولاندن رشته و تأسیس بخش برای تبدیل یک بخش به دو بخش و تأسیس بخش فیروزگر هم لازم بود مدتی در دو بیمارستان مشغول باشم تا مورد قبول قرار گیرد. آن که باید در مورد من تصمیم بگیرد، حق دارد بگوید اگر دانشگاهی ضرورت یک رشته مادر در دانشگاه خود را نمیشناسد به تو چه مربوط است؟ در شهر کورها یکچشمی هم غنیمتی است، اما قطعاً جایزه تیراندازی به او نمیدهند و حق دارند . یکچشم دید کامل و استحقاق یک بینای مطلق را ندارد. اگر کاربرد الکترومیوگرافی در پراکتیس روزمره نورولوژی، کاربرد نوروسونوگرافی در کار بالینی، تشخیص اولین موارد ترومبوز سینوسی، سیایدیپی، دیسکسیون کاروتید ورتبرال، اولین موارد پیافاو، انواع افتیدی و...
تهران ۱۴۱۰/ بخش دوم
از در منزل تا ایستگاه مینیبوس را پیاده طی کردم. پیادهروی برای آدمهای سنبالا مثل من که حالا هفتاد سالم شده، مفید است. مینیبوس پر بود از مردانی که سر کار میرفتند. جای نشستن در اتوبوس نیست و از طرفی هم سرپاایستادن آسان نیست. ولی میدانم و میدانید که به هر چیزی میتوان عادت کرد.
سالها پیش وقتیکه آخرین اتوبوسها از کار افتاد، مینیبوس خانمها از آقایان جدا شد. با تنگترشدن حلقه تحریمها، نهتنها قطعات اتوبوس، که قطعات ماشینهای چینی هم وارد نشد. بااینحال، خیابانها پر است از ماشینهای چاپری یا سرهمبندیشده. منتها من دیگر با این سنوسالم نمیتوانم برانمشان. ماشینهای لوکس هست، ولی فقط در اختیار مقامات و برخی افراد ثروتمند است و تنها آنها هستند که امکان دسترسی به این وسیلهها را دارند. در مینیبوس، کاغذ مچالهشدهای را بیرون میآورم و شروع به خواندن میکنم؛ نامه رئیسی به رئسای سه قوه است.
مدتی است راه ارتباطی با جهان آزاد مسدود شده و هیچ ویپیانی حریف محدودیتهای اینترنتیای که هدیه کشور دوست و برادر شمالیمان به مسئولانمان است، نمیشود. درنتیجه، موبایلها به کارکرد جد خود یعنی تلفن برگشته و بیانیهها هم بهشیوه سنتی «شبنامه» که من هنوز در خاطرم مانده، منتشر میشوند. با این دیواره بلند و محکم فیلترینگ، حالا دیگر تقریباً مطمئنیم که فیلترینگهای قبلی بسیار ناکارآمد بودند و هدفش بیشتر فروش ویپیان بوده تا بستن شاهراه ارتباطات. گذشته از اینکه تعدادی از مسئولان دولت قبل را در گیرودار بگیروببندها دستگیر کردهاند، اینترنت هم بیشتر بهدرد کارهایی مثل پخش بیانیههای دولتی و شنیدن سبکهای مختلف نوحهخوانی و نظایر آن میخورد. آیتالله رئیسی در این شبنامه از روند سختگیریها و ردصلاحیتها به رئسای سه قوه شکایت کرده و خواستار رعایت حقوق مردم در انتخابات شده است. او تا شش ماه آخر ریاستجمهوریاش همان حرفهای موقع انتخابشدن را میزد. گویا در این چند ماه آخر فهمیده ریاستجمهوری چیست و چه مسئولیتی دارد و همین شد که حرفهای نیشدار میزد و نقدهای تندوتیزی به دیگران وارد میکرد. درنتیجه این رفتارها، شورای نگهبان در دور دوم انتخابات ریاستجمهوریاش، ردصلاحیتش کرد و این شد که او هم به صف تحریمکنندکان انتخابات پیوست. از آن سو، اپوزیسیون خارج از کشور و مخالفان داخل کشور هم که حالا طرفداران رئیسی هم به آنها اضافه شده بود، انتخابات را تحریم کردند. همهچیز درنهایت بهنفع رئیس کانون مداحان تهران تمام شد. او که جزء یکی از متنفذترین گروههای سیاسی است، با ۵۰۰،۰۰۰ رأی بهراحتی به پاستور راه یافت.
رئیسجمهور منتخب در اولین نطق خود بعد از انتخابشدن اعلام کرد کلیه سالنهای سخنرانی در همه مؤسسهها و بیمارستانها باید به مراکز مداحی تبدیل شوند. او در دور دوم ریاستجمهوریاش هم بهدلیل کاهش جمعیت و رشد قابلتوجه تحریمکنندگان انتخابات، با ۳۰۰،۰۰۰ رأی به آسانی برای چهار سال دیگر انتخاب شد که هنوز هم در حال کار است .
مینیبوس به اولین ایستگاه مترو میرسد. مترو فقط تا «میدان ولیعصر» کار میکند. بالاتر، واگنها از کار افتاده. با سرعت خودم را به یکی از واگنها میرسانم و به توده گوشت متراکم میپیوندم. داخل مترو بوی دهان و بازدم نفسها و عرق و دود و اندکی بودی ادرار و بوهای عجیب دیگر، ترکیب ناخوشایندی ایجاد کرده است. در ایستگاه «بهشت زهرا» پیاده میشوم تا خود را به مینیبوس دیگری که به فرودگاه امام خمینی میرود برسانم. این تنها مینیبوس خلوت شهر است. دیگر کسی زیاد به خارج نمیرود. ساعت ۸:۰۰ نشده، خودم را به درمانگاه میرسانم. مسئول درمانگاه جوانکی است که طبق آخرین آییننامه ابلاغی مسئولان درباره پوشش، موها و ریشش را مرتب شانه زده و لباسی تماماً سیاه اما تنگ به تن دارد. او نگاه تندی به من میاندازد و میگوید: «بالاخره تشریف آوردین استاد؟»
ادامه دارد 👇🏼
يادداشت روز دوشنبه صفحه اخر شرق
پزشك مقيم
عنوان اين يادداشت يادآور مسايل داخلي بيمارستان ها وامور سلامت است . اين كاملًا درست است اما هدف اين يادداشت اين است كه بگويد "پزشك مقيم " موضوعي است كه عرصه عمومي هم بايد از آن اطلاع داشته باشد وآن را بخواهد .
پزشك مقيم يعني پزشك متخصصي كه بايد در همه ساعات در همه بيمارستان ها حضور داشته باشد . همه بيمارستان ها نياز دارند در همه ساعات متخصص داشته باشند و اين يكي از مهم ترين نكاتي است كه سيستم سلامت كشور بِه آن نياز دارد . باور كردني نيست اما در هيچكدام از بيمارستان هاي كشور براي همه رشته ها چنين متخصصيني وجود ندارند .
در بيمارستان هاي آموزشي دستياران گاه در همه رده ها ( يعني سال هاي مختلف ) در تمام شبانه روز در بيمارستان حضور دارند و در همه ساعات نوعي سلسله مراتب آموزشي وجود دارد كه در رده هاي مختلف اعمال ميشود . وودر نهايت با استاد مربوطه در منزل هماهنگ ميگردد .بخش مهمي از نيازهاي درماني كشور توسط همين سيستم برآورده ميشود اما فراموش نيايد كرد كه دستياران پزشك متخصص نيستند و عليرغم سلسله مراتب ياد شده بخش مهمي از كارهاي درماني بخصوص در ساعات اورژانس توسط دستياران سال هاي پايين تر بررآورده ميشود . در سيستمي كه اضافه كار براي كار سنگين شبانه پرداخت نميشود بطور طبيعي چنين كارهايي هرچه بيشتر و بيشتر بِه قاعده هرم سپرده ميشود . اتكاي روزافزون سيستم سلامت بِه دستياران عمدتا بِه دليل اقتصادي وانكار اقتصاد در كار درمان توسط بالاترين مراجع تصميم گيري است .هرجا كه نيازهاي درماني بيشتري احساس ميشود بلافاصله تاسيس رشته تخصصي و افزايش ظرفيت هاي دستياري در نظر مي آيد . سيستم دستياري برنامه ريزي سلامت را به نيروي كار برده دارانه معتاد كرده نيازهاي اقتصادي سلامت وضرورت وجود منابع مالي كافي را از نظر دور ميدارد .وگرنه هيچ مشكل قانوني براي استفاده از متخصصين تحت نظر گروه آموزشي در تمام ساعات شبانه روز با دريافت هايي متناسب وجود ندارد . يعني اگر پرداخت بِه متخصص بِه صورت كافي وواقعي باشد گروه هاي آموزشي بايد بتوانند تعدادي متخصص درماني در كشيك ها بِه صورت مقيم و تحت نظر كروه داشته باشند تا هم درمان بهتري ارائه شود و هم دستياران آموزش بهتري ببينند اما اين كار هزينه هايي دارد كه براي مسيوليني كه هنوز تاثير دانش طب بيش از روغن بنفشه را باور نكرده اند جا انداختيني نيست و گرنه منابع مالي كمي در اين كشور حيف و ميل نميشود .
بيمارستان هاي اموزشي بخشي از سيستم بيمارستان هاي دولتي هستند . در ساير بيمارستان ها هم متخصص مقيم فقط در تخصص هاي خاصي وجود دارد متخصصين همه رشته ها حضور ندارند يا أنكال هستند . أنكال يعني گوش بِه زنگ بودن با اقامت در بيمارستان بِه شدت متفاوت است . بدعادتي سيستم سلامت ما به قواعد برده دارانه دستياران باعث شده دستمزد متخصص در اين بيمارستان ها هم آنقدر پايين باشد كه نتوانند پزشك مقيم در همه تخصص ها داشته باشند .
بدترين وضعيت مربوط به بيمارستان هاي خصوصي است . اين بيمارستان ها ترجيح بسياري از مردم براي وضعيت هاي اورژانس و حياتي ميباشند اما در تمام ساعات شبانه روز بِه يك يا دو پزشك عمومي سپرده شده اند كه تنها در ارتباط تلفني با متخصصيني در آنسوي خط هستند . فشار اقتصادي بسياري از بيمارستان هاي خصوصي را از حالت "بيمار" ستان خارج و تبديل بِه مراكز زيبايي و زايمان كرده است . عدم وجود متخصص مقيم در اين بيمارستان ها باعث شده تمام بار طب داخلي بِه بيمارستان هاي اموزشي منتقل گردد.
عدم وجود متخصص مقيم در بيمارستان هاي كشور كه با يك قانون و تبصره و تعريف تعرفه هاي مناسب براي هريك از بخش هاي برشمرده قابل انجام است كيفيت درمان در بسياري از مواردي كه فلسفه وجودي بيمارستان است مثل سكته مغزي و قلبي حاد كه تنها در دقايق اول قابل درمان هستند و ساير اورژانس هاي پزشكي را بالا خواهد بود .بهلاوه درمان اتفاقاتي كه براي بيماران در بيمارستان رخ ميدهد سريع تر و بهتر صورت خواهد گرفت . بسياري از متخصصين از مطب ها بِه جايگاه اصلي خود بيمارستان خواهند رفت و درمان توسط تيمي اجتماعي در برابر انزواي مطبي تقويت خواهد شد
متخصص مقيم براي همه بيمارستان ها يك درخواست ملي و يك دعدغه مهم براي همه كساني است كه هر لحظه ممكن است يك اورژانس پزشكي پيدا كنند .
سكته مغزي حاد با روش درآوردن لخته در ساعت اول بيش از ٧٠ درصد باعث بهبودي كامل ميشود .
كداميك از ما ممكن است همين امروز از اين درمان كه سنگ بناي اوليه شرط لازم و نه كافي آن حضور متخصص مقيم در بيمارستان است محروم بمانيم ؟
/channel/bzyad
شراب شیراز
درباۀ الکل در ایران
جوان برازندهای است ورزشکار با پوستی سفید و چشمهایی رنگی. در اولین نگاه اروپایی مینماید؛ آلمانی، انگلیسی یا کشوری دیگر از همان خطه. از همه جهات معمولی است. جز این که نمیبیند و هیچوقت دیگر هم نخواهد دید. در معاینه، اعصاب هر دو چشم، کوچک شدهاند و آنقدر سفید که جایی برای امید به هیچ بهبودی نمیماند؛ با کنارههایی صاف که هر تشخیصی جز مسمومیت با الکل را از ذهن دور میکند. از شهر دیگری آمده بود تا کاری شروع کند. به همین دلیل نمیدانست الکل را چگونه و از چه طریقی باید تهیه کرد.
تهیه انواع مختلف مشروبات الکلی در تهران یکی از سادهترین کارها است. اطمینان از سلامت مشروب اما ممکن نیست. قاچاق الکل که شبکهای گسترده، غیرقانونی اما آشکار و علنی دارد، بهراحتی در دسترس است. همه میدانند مصرف الکل در شهر ما از هیچ شهر دیگری در دنیا کمتر نیست، اما تنها متخصصان مغز و اعصاب و متخصصان مسمومیت و چشم هستند که هر روز ابعاد وحشتناک این پدیده را به چشم میبينند وووظيفه اجتماعي ايشان بِه عنوان پزشك حكم ميكند ساكت نمانند .
الکل متیلیک كه یک سم اعصاب است هر روز بر اعصاب چشم و مغز بسیاری از هموطنانمان تأثیراتی جبران ناپذير میگذارد . این سم قابلیت مرگآوری و کور کردن دارد. مسمومیتهای خفیفتر و با اشکال متفاوت و گولزننده، بسیار ببشترند. اولاً وجود الکل اتیلیک، یعنی الکل سالم، در محلول نوشیدهشده که خود در درمان مسمومیت بهکار میرود، از شدت علایم میکاهد. ثانیاً در فضای قاچاق ، امکان مسمومیت با مواد دیگر تركيب شده در محلول هم وجود دارد. الکل که غیرقانونی است، وجود دارد، اما وجودش انکار میشود. درنتیجه در مراکزی که امکان نظارت بر آنها نیست، ساخته نمیشود. بهجای یک شبکه بهداشتی توزیع مواد غذایی، توسط ناصالحترین گروهها و بدون کمترین نظارتی، توزیع میشود. در دیگر نقاط دنیا، دولت مثل سایر آشامیدنیها، این قدرت و اختیار و امکان را دارد که بر کارخانههای تولید نوشیدنیهای الکلی هم نظارت کند و اصلاً باید نظارت کند. در کشور ما یکی از پرمصرفترین مواد خوراکی است که سازمان معظم غذا و دارو بر آن هیچ نظارتی ندارد. در بسیاری کشورها قوانین و ضوابط محدودکنندهای بر مصرف الکل مثل درصد الکل مجاز، محلهای فروش و مالیات اضافه وضع کردهاند. در کشورهای ساحلی خلیج فارس، این نوع نوشیدنیها فقط در هتلها سرو میشود. در کشورهای حوزه اسکاندیناوی، بقالیها فقط مجاز به فروش آبجوی کمتر از ٣/٥درصد هستند و نوشیدنیهای با میزان بیشتر الکل فقط در مراکز و ساعت خاصی ارائه میشود. بعلاوه، فرهنگ منع رانندگی با مصرف الکل بهشدت رعایت و کنترل میشود؛ رانندگان بهطور منظم و بابرنامه برای مصرف الکل مانیتور میشوند و رانندگی در مستی هم مجازات سنگینی دارد. در كشور ما بسياري رانندكان اشكارا تحت تاثير الكل و ساير مواد هستند و حتي تذكري بِه اندازه روسري هم نميگيرند در یک کلام، تنها جرمانگاری مصرف الکل، مانع تمام این محدودیتها است. تجربه دهه ۱۹۳۰ در امریکا نیز نشان داد ممنوعیت الکل باعث رشد و تقویت باندهای خلافکار و مافیا شد. از همین رو، دیگر هیچ جامعهای چنین خطایی را تکرار نکرد. برعکس، در مناطقی با سطح فرهنگی پیشرفتهتر و امروزیتر، کشورها بهدنبال رفع ممنوعیت سایر مواد هستند که بهطور قطع همراه با سختگیریها و محدودیتهایی در مصرف خواهد بود. بااینحال، از رونق خلاف خواهد کاست.
ممنوعیت الکل در کشوری که در زیباترین غزلهای شاعرانش، «می ناب» موج میزند، ازجمله شوخیهای تلخ تاریخ است. چه جانهای شیفته پرشماری که در آرزوی خواندن این غزلها به زبان فارسی بودند و چه بسیار کسانی که میخواستند چرایی این راز و حقیقت تاریخی که نام «شیراز» را بر معروفترین شراب دنیا جاودان کرده، دریابند. اما در زادگاه این ابیات، در میان همین مردم که شراب استعارهای با حایگاه خاص بوده، کمترین اطلاعی از رسمورسوم مصرف انواع مشروبات الکلی در ساعات و موقعیتهای مختلف وجود ندارد. ربط شراب سفید و قرمز با نوع و زمانبندی غذا را کسی خبر ندارد. مشروبهای بعد از غذا، مشروب برای رفع تشنگی، مشروب برای جشن، مشروب برای غم، و ... . همینطور جامها و ظروف برای مشروبات مختلف همهجا هست و به فروش میرسد، باوجوداین حتی فروشندگانش هم نمیدانند برای کدام مشروب است و چه جایگاهی دارد. در عوض، بطری خالی با برچسبهایش که تنها به کارِ تقلب گسترده میآید، قیمتی است. مشروبات مختلف در همهجا هست، ولی در فضای انکارشده، کسی از کاربرد خاصشان خبر ندارد. میگساری، تنها نشستنی است در فضایی خصوصی و غیرقانونی، و مستی با مایعاتی که بهشدت در می ناب بودنشان تردید باید داشت. شراب که خاصیت اصلی آن همصحبتی اهل عشق و رندان بوده است، ابزار انزوا و تنهایی شده است.
ادامه یادداشت شراب شیراز 👇🏻
ترجمه يادداشت "از اسب نه از اصل " بِه زبان آلماني
مترجم : ن. ك
Montagsnotiz auf der letzten Seite des Osten
Vom Pferd gefallen und nicht vom Wesen des Menschheit abgefallen.
Mehdi Tadinis offener Brief an den deutschen Botschafter führt einen neuen Ton und eine neue Sichtweise ein, die es bisher nicht gab oder die selten vorkamen. Daher ist es ein wichtiger Wendepunkt.
Nachdem er auf das respektlose Verhalten der deutschen Botschaft in Teheran gegenüber iranischen Staatsbürgern bei der Beantragung eines Visums verwiesen hat, schreibt er in einem Kernsatz: „Wir sind vom Pferd gefallen, aber nicht vom Wesen des Menschheit abgefallen.“ Dies ist ein bedeutungsvoller Hinweis, der das respektlose Verhalten der deutschen Botschaft und einiger anderer europäischer Botschaften in Teheran kennzeichnet. Dies ist aber auch tatsächlich eine neue Sprache für die Menschen, die bisher keine Stimme hatten.
Tadinis Brief gehört zu den Schriften, deren Perspektive wichtig ist und deren Ton, seinen Inhalt und sein Beispiel widerspiegelt, das heißt, er kündigt dem Adressaten des Briefes nicht nur seine Existenz an, sondern zeigt auch, wie und welcher Ton verwendet werden sollte.
Aber den deutschen Botschafter im Gegensatz zu den Botschaftern anderer europäischer Länder anzusprechen, die eine ähnliche, aber weitaus bessere Situation in Bezug auf die iranischen Bürger haben und insbesondere die Metapher von „Pferd und Prinzip“ zu verwenden, bedeutet, sich an eine Nation zu wenden, die nur wenige Jahrzehnte vom schlechten Pferd gefallen ist Aber nach seinem Grundsatz baute er die Ruinen Berlins so auf, dass keine Spuren dieses schrecklichen Krieges und dieses frustrierten Führers mehr vorhanden waren.
Tedini gibt der Botschaft einer Nation die Schuld, die in der Lage war, die höchsten Auszeichnungen ihrer Zivilisation zu erreichen – Reformen und Wandel. Eine Eigenschaft, die bislang nur dieser Nation Deutschland gelungen ist. Nur Willy Brandt war der deutsche Ministerpräsident, der vor dem Symbol der Holocaust-Opfer kniete und sich entschuldigte.
Es waren nach dem Krieg nicht nur Karl Schmidt und Heidegger am Nürnberger Gericht, sondern auch die verstorbenen Nitsche und Wagner wurden wegen der Idee eines überlegenen Deutschlands und des Antisemitismus verurteilt.
Mehdi Tadini wird nicht nur an die Höhen und Tiefen der Nationen erinnert, sondern er versichert, dass es nicht lange dauern wird, bis die Zivilisation der Bürger, die hinter der Botschaft gedemütigt werden, wieder aufersteht. Die Menschen und die Nationen denen, die es getan haben, nicht die Hand reichen.
Das Volk hat ein starkes Gedächtnis, wer hierbei die Menschenwürde mit Füße getreten hat. Es ist aber in gewisser Weise eine Erinnerung an dieses große Versprechen der deutschen Nation an sich selbst, jegliches demütigende Verhalten gegenüber anderen Nationen zu vermeiden.
Mehdi Tadinis Brief ist die Stimme einer verständnisvollen großen Nation, die trotz ihrer langen Geschichte, ihr Verständnis und ihre Größe nicht aus der Geschichte gewonnen hat, sondern sie mit ihrer Haut und ihrem Fleisch erlebt und verändert hat.
Gebildete junge Menschen, die, sobald sie ihre Arbeit in irgendeinem Fachbereich der Welt aufnehmen, die Menschen von ihrer Präzision und Ausdauer begeistert sind. Die Eliten der Nation, die in einem rationalen Umfeld arbeiten und in einem System streben, das greifbare Ergebnisse liefert. Es ist in ihrer Existenz explodiert.
Es handelt sich nicht um eine gewöhnliche Tätigkeit, die man den ganzen Tag verbringen sollte, noch um eine Gewohnheit, die richtig ausgeführt werden sollte. Deshalb glänzen sie überall auf der Erde schnell bei jeder Arbeit.
Eine große Nation, die soziale Umbrüche und Revolutionen mit all ihren zerstörerischen Folgen erlebt hat. Er hat auch das Ergebnis erlebt, wenn man sich etwas wünscht, statt politisch zu handeln,verschließt er sich und duldet alles. Indem er eine Sprache und Sprecher wie Mehdi Tadini findet, entwickelt er sich langsam zu einem sozialen Bewusstsein.
خاطره آن شب و روز بِه ندرت ياداوري شده است اما از اذهان اينان پاك نخواهد شد و تاثير زيادي بر زندگي كاري و خصوصي اينان و بر تصميماتي چون ماندن يا رفتن داشته است .
/channel/bzyad
ادامه از پست قبل
همان جايي كه برخي از قدرتمند ترين جريان هاي حاكم از دير باز آن را سد راه خود و رقيب خود ميپنداشتند .
بسياري از دانشجويان و استادان غير سياسي هم نميتوانستند با تعطيلي دانشگاه كنار بيايند و اين موضوع مربوط به تعطيلي گروه هاي سياسي هم نبود . دانشجويان و استادان دانشگاه هاي بزرگ تصميم گرفتند در برابر اين تعطيلي مقاومت كنند و تنها ابزار مقاومت آنها تن هايشان بود و اينكه در دانشگاه بمانند و آن را ترك نكنند .
در همان يكي دو روز استادان غير سياسي كه بِه اصطلاح آن زمان غرب زده خوانده ميشدند كساني كه بسياري از آنها در سال هاي بعد كشور را ترك كردند اقبال زيادي بِه مقاومت دانشگاه از خود نشان دادند. حمايت كردند وآمادگي خود را براي هر كار مسالمت آميزي اعلام ميكردند .
برعكس گروه هاي سياسي كه منافع سياسي و ايده آل هاي مبهم و مخدوششان بيش از بديهي ترين حقوق دمو كراتيك برايشان ارزش داشت بعد از اندكي مقاومت دانشگاه را ترك كردند .
مهم ترين گروه مخالف كه خود را رقيب جدي حكومت ميدانست و هنوز اميدوار بِه راهيابي مسالمت آميز بِه حلقه قدرت بود هنوز مدت زيادي از مقاومت نگذشته دانشگاه را ترك كرد و نام "مليشياي نيمه شب "از همان زمان بر هوادارني كه خود را "ميليشياي نيمه وقت "ميخواندند باقي ماند .
همين گروه (مجاهدين )يك سال بعد رويارويي خونين و بيرحمانه (از هر دو طرف ) را با حكومت آغاز كرد كه با سرعت باعث تعطيل و تخطيه همه فعاليت هاي مدني مسالمت آميز در كشور شد . اين زيگزاگ پر دامنه نشانه ناپختگي و شتابزدگي در دستيابي بِه قدرت بود نه پافشاري بر عقل گرايي و آزادي .دغدغه آنها گويا همان دفاتر و فعاليت سياسيشان بود نه مقاومت در برابر كنشي كه بنياد دانش را در كشور تهديد ميكرد . نهايتا مهم ترين گام در تخريب بنياد عقل در كشور برداشته شد .
آن گروه سياسي (مجاهدين )با ترور بيگناهان در كوچه و خيابان و ، اعدام دسته جمعي هواداران نوجوانش راحت تر بود تا پرداخت هزينه هايي بِه مراتب كمتر براي يك جنبش مدني در دفاع از دانشگاه . ساعتي پس از مجاهدين ، دانشجويان هوادار فدايي هم كه آن روزها پيشگام خوانده ميشدند از پله هاي كذايي آن كتابخانه مركزي پايين آمدند و دانشگاه را ترك كردند .
در ساعات باقيمانده بقيه دانشجويان و استاداني كه وابستگي سياسي نداشتند اما تعطيل دانشگاه آن هم بِه اين شيوه را بسيار خطرناك ميدانستند و عواقب آن را درك ميكردند در دانشگاه باقي ماندند اما در نهايت چاره اي جز تخليه دانشگاه نداشتند تك تك راهي خانه هايشان شدند و دانشگاه را بِه دست هايي سپردند كه آمده بودند آن را تعطيل كنند نه آنكه از سياست بپيرايند . بسياري از افراد هم كه تصور يا بِه بيان بهتر توهمي از ساخت يك دانشگاه بر مبناي علومي مطابق با اسلام يا هر ايديولوژي ديگري در سر داشتند از اين تعطيلي حمايت كردند يا در برابر آن بي تفاوت ماندند . دانشگاه براي چند سال تعطيل بود .خسارتي كه اين تعطيلي بِه كشور وارد كرد تاكنون محاسبه نشده است كسي نميداند كشور تاكنون چه هزينه سنگيني بابت مهاجرت دانشمندان وودانشجويان بخاطر عدم رضايت از سيستم دانشگاهي پرداخت كرده است . كسي توجه نميكند چه هزينه هاي هنگفتي تاكنون براي اثبات دانشي موازي با دانش متعارف كشور متحمل شده است ؟ . تا همين امروز تلاش نافرجام براي توليد نوعي دواليسم علمي يعني اختراع نوعي دانش بر اساس ايديولوژي بِه موازات دانش متعارف هزينه هاي فراوان از قوت لايموت يك ملت نحيف و دچار سو تغذيه را برباد داده است . تاسيسات متعدد براي نوعي طب علمي اما از نوع سنتي و تلاش براي كسب افتخار از طريق نوعي دانش ملي چيزي كه ميليونها ايراني را از كشور فراري داد و باعث شد بِه شيوه هاي كسب افتخار مدرن از طريق تلاش هاي علمي گروهي در اقصي نقاط دنيا رو بياورند همه و همه عواقب غلبه تفكراتي است كه اول بار در جريان انقلاب فرهنگي پديدار شد . بسياري از جوانان دانشجويي كه شب آخر در غياب گروه هاي سياسي در دانشگاه و در اتاق هاي آن كتابخانه مركزي خوابيدند و تا صبح در انتظار يورشي بي رحمانه بِه سر بردند چنين رشته درازي از پيامدهاي تخطي از دانش در چشم اندازشان بود . تنها وتنها به همين دليل ماندند اينكه چه نيرويي باعث شد بِه خاطر اين ماندن آن روز صبح هزينه سنگين تري نپردازند قطعا نشانه آن بود كه كشور هنوز آمادگي تحويل تمام صحته هاي دانش بِه دانش ستيزان را نداشت .
انقلاب فرهنگي ايران انقلاب و دگر گوني اي بسيار عميق در فرهنگ كشور بود .بدون اين انقلاب بسياري از وقايع كه بعد از آن در كشور رخ داد امكان پذير نميبود .شايد يك روز نه تنها كوشندگان اين انقلاب عظيم نه تنها حاميانشان نه تنها كساني كه بِه آن بي تفاوت ماندند حتي كساني كه بِه آن بهاي لازم ندادند و ريشه هاي آن را نشكافتند مورد نقد و بررسي قرار بگيرند .
/channel/bzyad
یادداشت روز دوشنبه صفحه آخر شرق
باز هم شبهعلم و کووید
بابک زمانی*
متأسفانه یک بار دیگر جامعه پزشکی در اوج بحران کرونا باید به مسئله سربارشده طب سنتی بپردازد. این به آن معناست که با بیاعتمادی مردم به دانش به واسطه تبلیغات سنتی، مراجعات دیرتری صورت خواهد گرفت که سرباری خواهد بود برای کادر درمان و به علاوه بیتردید این اظهارات به اجتناب از واکسن هم که به صورت یک معضل بینالمللی درآمده، خواهد افزود و بنابراین وقت و انرژی بسیاری از جامعه پزشکی و رسانههای آن که متعهد به مقابله با مشکلات هستند، صرف مجادله با طب سنتی خواهد شد. معلوم نیست معتقدان به تأثیر برخی معجونها و درمانها بهجای تحقیقات معتبر روی پیشنهاداتشان و انتشار نتایج مطالعات چرا اینقدر به تأیید و حمایت دولتی متکی هستند و چرا اینقدر طبل حمایت از طب سنتی را میزنند.؟ اصلا حمایت از یک نوع طب به چه معناست؟ آیا تجویز و اعتماد این همه پزشک بسته به تأییدات و مصوبات دولت است یا آخرین مقالات چاپشده در مجلات معتبر دنیا؟ چه کسی مانع تحقیق یک ماده خاص (با رعایت آخرین موازین علمی و اخلاقی) در درمان کرونا شده است؟ این همه مرکز تحقیقات سنتی و غیرسنتی برای تحقیق و چاپ مقاله واقعی کفایت نمیکند؟ چرا برای درمان بیماریهای مختلف و بهخصوص کرونا با رعایت موازین تحقیق بینالمللی جامعه جهانی را مخاطب قرار نمیدهید؟ مگر بحران کرونا یک بحران جهانی نیست؟ مگر تولید دارو برای دنیا یک رکورد بیسابقه با درآمد سرسامآور و یک خدمت انسانی بزرگ نیست؟ نکند در این بحران کرونا که ملت محروم از واکسن هر روز چندصد کشته میدهد، شما هم قرار است با کمک دولتی که در انجام وظایف خود بازمانده سر به کار منافع خود بگیرید؟ میگویند در درمانهای طب جدید هم برای کرونا قطعیتی وجود ندارد. باورکردنی نیست که چگونه ممکن است گروهی تأثیر عظیم دانش طب از طریق تولید واکسن و تولید داروهای مختلف و پدیدآمدن پروتکلهای درمانی متفاوت و حتی فاصلهگذاری اجتماعی را نبینند؟ راستی جایگاه ویروس در سنتهای ما کجاست؟ میگویند سازمان بهداشت جهانی هم در مورد طب سنتی بیانیه داده است. نمیگویند چگونه ممکن است سازمانی که به سلامت در سطح دنیا میپردازد، آنچه را درمانگران تمام دنیا از هند و بنگلادش تا پرو و زامبیا انجام میدهند، در نظر نگیرد و برای آن برنامه نداشته باشد؟ مناطقی از دنیا که توان اقتصادی و فرهنگی برای مظاهر طب مدرن ندارند و حیطه شمنها و جادوگران و بسیاری رفتارهای خطرناک هستند. چگونه میتوان از واقعبینی سازمان بهداشت جهانی اینطور نتیجه گرفت که ما هم به گذشته برگردیم، علیرغم این همه دانشگاه و فارغالتحصیل مدرن، برای عطاریها دانشکده درست کنیم و هر آنچه غیرعلمی در سراسر دنیا هست از چینی گرفته تا مکزیکی و آفریقایی همه را مورد تأیید قرار دهیم. آیا تحقیقات ویژه برای اثبات طب سنتی ایرانی به معنای تحقیقات ویژه برای طب سنتی چینی، آفریقایی و... نخواهد بود؟
* عضو هیئتمدیره سازمان جهانی سکته مغزی
/channel/bzyad
سیلی به آقای رئیس
سیلی زدن به رئیس یک دانشگاه در ملا عام ودر یک مراسم رسمی در حضور وزیر تنها نشانه گستاخی و بدویت نیست شاید نوعی اختلال شخصیت هم در کار باشد اما این دلایل فردی نباید باعث نادیده گرفتن بسیاری زمینه های اجتماعی گردد؛
-ترکیب دانشگاه ها ی علوم پزشکی با آنچه که سابق بهداریچی خوانده میشد باعث انباشته شدن مشکلات متعدد و متنوع آموزشی، درمانی و پرسنلی برعهده یک استاد دانشکده پزشکی میشود که به خودی خود کیفیت زندگی این اساتید را مختل و وظایف اساسی و بسیار مهم ایشان را تحت الشعاع قرار میدهد رفع و رجوع مسائل استخدامی پرسنل، کارمندان اخراجی و.... در شرایطی که امکانات اقتصادی زیادی هم در اختیار روسا نیست ریاست یک دانشگاه را به یکی از دشوار ترین و پرمخاطره ترین کارها تبدیل کرده است بخصوص که به دلیل گناهکار بودن هرچه رئیس در ذهنیت ما!! دفاع چندانی هم از ایشان صورت نگرفته دشواری ها به چشم نمی آیند
-عدم وجود سیستم خودسامان در انتصاب رئیس دانشگاه و تعیین روسای دانشگاه ها از بالا، ریاست یک دانشگاه را از خصوصیات یک رئیس آکادمی و اقتدار ناشی از آن که بیشتر معنوی است تهی ساخته شبیه به سایر انتصابات میکند که بالطبع تحت الشعاع اختلافات و مسائل درون و بیرون سازمانی قرار میدهد.در انتخاب آکادمیک از آنجا که انتخاب در بین تعداد محدودی افراد با در نظر گرفتن پیش زمینه سن و سوابق و نظر اعضا هیات علمی صورت میگیرد این انتخاب به انتخابی طبیعی و اجتناب ناپذیر تبدیل شده به آن اقتدار معنوی میبخشد و از حاشیه دور میکند
-تعدد دانشگاه های علوم پزشکی هم علاوه بر تشدید عوامل فوق با الزام به انتخاب تعداد بیشتری مسئول، دایره انتخاب را محدود و محدود تر میکنند بخصوص که دانشگاه های جوان تر آکادمی های ناپخته تری هستند و اقتدار معنوی در آنها صورت ناکامل تری دارد
⁃ تقسیم وظایف و گذاشتن بار پرسنلی و در مانی بر عهده معاونت های درمان و پشتیبانی هم اگر چه به هر حال از باری که بر دوش رئیس دانشگاه است میکاهد اما در شرایط سیستم هایی که خود سامان نیستند و در مسئولیت های دشواری که کمتر کسی میپذیرد وظایف آنقدر سنگین هست که ذهن و روحیه رئیس دانشگاه برای اداره امور آکادمیک رهایی پیدا نمیکند
⁃ توبیخ و تنبیه یک انسان تربیت نشده یا آنتی سوسیال هیچ کمکی به هیچ رئیس دانشگاهی نکرده و نمیکند ایکاش این وقایع بهانه هایی فراهم کنند برای نگاهی به ریشه ها و تلاش در اصلاح آنها ولو تنها یک قدم !
/channel/bzyad