اين كانال برای بازنشرِ يادداشتهای منتشرشدهام تأسيس شده است.
تنها روز پزشك
امسال بِه اين نتيجه رسيدم كه اين يك روز كه بِه نام پزشك نامگذاري شده بسيار عالي أست و بايد شكر گزار آن بود .
چرا ؟ چون ظاهرا تنها همين يك روز أست كه از پزشك حداقل بِه زبان قدرداني ميشود .تمام آن ٣٦٤ روز ديگر آكنده أست از جفاهايي كه نه تنها به زبان كه در عمل، با قانون و بي قانون ، بِه صراحت يا بِه تلويح ، در فضاي مجازي يا واقعي ، در محل درماني يا غير درماني ، بر جامعه پزشكي روا داشته ميشود و تنها در اين يك مورد بخصوص أست كه بنظر ميرسد دولت و ملت در اتحادي تاريخي بِه سر ميبرند .
از يك سو پزشكان مجبور ميشوند با حقوقي كه كفاف زندگي نميكند در مراكز دولتي و آموزشي كار كنند ، آموزش ببينند و آموزش بدهند ، بِه آن مراكز هم بودجه كافي براي گذران امور اختصاص نميدهند . برخي مردم هم در مراجعه بِه اين مراكز بجاي آنكه خواستار يك سيستم سلامت روزآمد باشند در همه حال پزشكان را كه اولين قربانيان اين سيستم هستند مقصر ميدانند
از يك سو تعرفه هاي خصوصي در كارهاي داخلي را با اجبار چند دهم تعرفه دنيا قرار ميدهند. برخي مردم هم وقتي بِه محل درماني شلوغي ميروند كه هنوز مهاجرت نكرده بِه كارهاي بدون اولويت مثل زيبايي و …نميپردازد و تنها و تنها بِه بيماران آن هم دشوار ترين آنها ميپردازد و براي ماندگاري مجبور به ويزيت انبوهي از چنين بيماراني أست ،خود را در خطر خستگي و فرسودگي و خطا قرار ،ميدهد با هر تاخير و مشكلي زبان بِه شكوه و شكايت ميگشايند و ذره اي بِه ريشه مشكلات نمي انديشند . اكثريت بردبار هم تنها بِه مدد بزرگواري بي حد خود ساكت ميمانند نه توجه بِه ريشه مشكلات .
تنها اين نيست كه ، وقتي با جامعه اي روبرو شدند كه نرخ خدماتش را بدون كوچكترين نظر خواهي از خود او تعيين ميكنند هر كار ديگر هم بخواهند ميكنند .يك روز از خواب كه برخواستند تصميم ميگيرند با همان تعرفه اندك كه موجب آن همه ويزيت انبوه أست نسخه الكترونيك هم بنويسد . روز ديگر تاسيس پروانه را منوط به قرار داد نامقدور بيمه ميكنند روز سوم …
وقتي بنابر مسيوليت اجتماعي ات در طي مناقشات اجتماعي ميكوشي از اصول ابتدائي طب در برابر طرفين متخاصم حمايت كني يا وقتي كه ميكوشي از پايه هاي اكادمي پزشكي در برابر اخراج و استعفاي غير علمي دفاع كني كسي متوجه نيست كه اين هم جزو وطائفي أست كه براي آن سوگند خورده اي .
بعد در همه حال با تعريف انواع طب موازي با اسامي مختلف سنتي ،ايراني ….مراقبند تا يك وقت مورد اعتماد مردم قرار نگيري در يك متابعت ساده بيمار از دستور دارويي هم اخلال ميكنند اندكي سرگيجه يا حالت تهوّع كه براي هر دارويي پديد مي آيد منجر بِه قطع " اين داروي شيميايي اعتياد آور مسموم كننده كبد " ميگردد تا مجبور باشي دوباره و دوباره درباره آنچه در گوگل نوشته شده توضيح بدهي و درست مثل كسي كه جرمي مرتكب شده باشد علت ارتكاب جرم و نوشتن دارو را توضيح دهي تا دقيقا معلوم شود نقش اين دارو چيست ؟ تا سالها بعد آن دارو بخشي از وجود بيمار شود به كمك آن راه برود يا ديگر تشنج نكند و البته باز هم از مصيبت خوردن آن شكايت كند و هر بار از عوارض شروع كند نه اثرات ! البته كه حق بيمار أست بداند ! حتي اگر تمام وجودت و تمام ديوار هاي اتاقت را با تصاوير مختلف صرف توضيح و تفسير كني تا معلوم شود آنچه در گزارش ام آر آي نوشته (نامه خصوصي اي كه خطاب بِه توست اما قبل از آنكه آن را باز كني در شهر منتشر شده و اصلا پاكتي براي باز كردن ندارد ) چيست . گاه تصور ميكني كارت دويدن روي تريد ميل أست و اصلا قرار نيست بِه جايي برسد . اما تو كه قبل از اكتشاف گوگل و قبل از تاسيس اين همه دانشكده سنتي هم طبيب بودّي در ياد مي اوري اعتمادي را كه مردم با همان دانش عمومي بِه تو داشتند و چگونه كار را بِه تو ميسپاردند .
خيل خب بس أست ديكر اين گراميداشت روز پزشك با اين همه گله گزاري نا متعارف ! روزهاي ديگر كه گله گزاري نميكنم اجازه بدهيد تنها در روز پزشك اجازه اندكي شكوه و شكايت آن هم در اين شرايط نامتعارف داشته باشم .
روز پزشك را بِه همه همكاران جوانم همه فرزندانم كه عليرغم تمام اين مشكلات باز هم اين حرفه را بر ميگزينند و در هر حال چه در خارج و چه در داخل تنها خط دانش را پي ميگيرند و "طب ايراني "را بِه معناي مطلق كلمه تعريف ميكنند تبريك ميگويم .پذيرش اين حرفه با اين همه مشكلات بِه معناي درك بالاتري از اصلاح و درمان أست كه تنها بِه نسخه و دوا نمي انديشد تمام معايب پيش گفته را هم بيماري و وجهه همت خود ميبيند .
از همه كساني كه روز پزشك را بِه من تبريك گفتند و ميگويند پزشك و غير پزشك از صميم قلب تشكر ميكنم ولي هر سال دقت ميكنم ببينم چند غير پزشك هم سواي مسيوليت اداري شان روز پزشك را بِه پزشكان تبريك ميگويند .
/channel/bzyad
یادداشت دوشنبه روزنامه شرق
مناظره ۳+۱
بیماری با کلافگی، مراجعه بینتیجه و متعدد خود به «متخصص»!! زالودرمانی و نحوه محاسبه مبالغ پرداختی برای هر زالو و هر جلسه زالودرمانی را برایم توصیف کرد. آن را توییت کردم و با تعرفه پزشک عمومی مقایسه کردم که 10برابر بود. البته نگفتم که این تعرفه پزشک عمومی بر خلاف زالو خیلی رایج نیست، چون این شغل بهعنوان اساسیترین رشته پزشکی از سالها پیش بهدلیل همین تعرفهها منسوخ شد و بقایای شاغلان این رشته، آنها که کار پزشکی را ترک نکردند و مهاجرت هم نکردند، به کار زیبایی و اعتیاد و اخیراً همین زالو و بادکش روی آوردهاند.
بخش مهمی از مشکلات سیستم سلامت به عدم وجود سیستم ارجاع برمیگردد که نقش اساسی آن را پزشکان عمومی بر عهده دارند.
گویا به واسطه همین توییت بود که به مناظرهای یکنفره با سه نفر از مقامات سنتی فراخوانده شدم تا شاید به مدد تعدد استادان و نهادها و قوانین و مقالات چاپشده و به رخکشیدن همه اینها و با استفاده از سهچهارم وقت، حقانیتی برای جناب زالو، حداقل در منظر عوام فراهم آید.
لاجرم یکچهارم وقت (بهخصوص اگر قرار باشد نظر و احساس اکثریت جامعه پزشکی را منعکس کند) یادداشتی را برای جبران شنیدههای بیپاسخ، یا به تعجیل پاسخ دادهشده، ضروری میسازد.
تأکید من ابتدا بر دستساز بودن چیزی بود که به نام طب سنتی معروف شده است. در همه جای دنیا طب فولکلور در میان مردم وجود دارد و بسیاری از غیرپزشکان به آن اشتغال دارند، اما شاید تنها در کشور ماست که این همه دفتر و دانشکده و اداره برای آن ساخته شده است. بیتردید این مؤسسات در ترویج آنچه طب سنتی یا ایرانی یا... نام دارد، بیشترین تأثیر را داشتهاند.
«لیشتراپی» هم ممکن است نامی نامأنوس و احیاناً فرنگی برای زالودرمانی باشد، اما کلمه، اعتباری برای این روش درمانی پدید نمیآورد. اگرچه ممکن است هر کس در هر مورد از جمله زالو مطالعهای انجام دهد و در یکی از هزاران مجله پزشکی دنیا به چاپ برساند و انبوهی از مقالات فراهم آورد (آن هم در کشوری که تبلیغ تولید مقاله در و دیوار را پر کرده است)، اما تا زمانی که این درمان بهعنوان درمان یک بیماری مشخص جایگاهی پیدا نکرده و غیرایرانیان هم آن را نپذیرفتهاند، یک درمان Oflabel محسوب شده و استفاده از آن خارج از یک پروتکل تحقیقاتی با تمام ضوابط اخلاقی و با پرداخت «حقالعلاج» توسط بیمار یک کار غیراخلاقی است که باید توسط سازمان نظام پزشکی مورد پرسش قرار بگیرد. تأسیس مزارع زالو و بیزینس گسترده زالو بماند!
به این نکته اشاره کردم که پزشکان از جمله پزشکان عمومی و متخصصان داخلی حق اجتهاد در مورد روشهای درمانی، بهخصوص روشهای غیراستاندارد را ندارند. اشتغال ایشان به کاری که در کاریکولوم آموزشیشان نبوده، اگر عوامفریبی نباشد، به آن کار اعتبار نیز نمیدهد. سالها اشتغال پزشک به کارهای غیراستاندارد از تواناییهای او در دانش طب میکاهد و دیگر قادر به ارجاع بیماران هم نخواهد بود؛ بنابراین اشتغال طبیب دانشگاهدیده به کار سنتی، چنانچه ادعا میشود، از خطرات طب سنتی نمیکاهد، اما قطعاً از تواناییهای طبیب خواهد کاست. اشتغال افراد به کاری که در مورد آن آموزش تخصصی ندیدهاند، اگر غیراخلاقی نباشد، یک ارزش اخلاقی هم نیست. شرم حضور مانع از آن شد که آرزوی خود را برای اشتغال سه عضو دیگر مناظره به کاری متعارف در سیستم سلامت کشور و تلاش برای احقاق حقوق ما به ازای آن کار (بهجای پرداختن به کارهای دیگر) ابراز کنم؛ هرچند سن و سال ایشان و بنده که ایشان را در جایگاه سنی شاگردان من قرار میدهد، این اجازه را به من میداد. تردید ندارم هر سه بزرگوار به فرض حیات در یک کشور اروپایی در بطن سیستم سلامت کشور قرار میگرفتند.
دیگر آنکه به رسمیت نشناختن طب سنتی از طرف حقیر و اکثریت جامعه پزشکی با دهها سال فعالیت درمانی و آکادمیک را تقصیر خودشان دانستند که در زمان تحصیل به بنده آموزش ندادهاند! با این گفته یک بار دیگر بر آنچه به تأکید در مناظره گفتم، مُهر تأیید زدند؛ چگونه میشود به تحقیقات فردی که از پیش به مثبتبودن نتایج تحقیقاتش ایمان دارد و حتی میخواهد آن نتایج را آموزش بدهد و در آموزشندادن آنها خود را مقصر میداند، اعتماد کرد؟ چگونه میتوان با چنین فردی وارد یک پروژه تحقیقاتی شد؟ منافع مالی و مقاماتی ایشان به کنار.
در آن یکچهارم وقت اشارهای گذرا به تئوری دانش موازی کردم. مقصود آن بود که همانطور که هر قبیلهای روی زمین نمیتواند دانش مخصوص خودش را داشته باشد، در هیچیک از علوم هم علوم اختصاصی مثل ژنتیک مارکسیستی، جامعهشناسی مارکسیستی، اقتصاد و پزشکی اسلامی و نظایر اینها نداریم. در همین کشور خودمان کسی جرئت نمیکند از فیزیک اسلامی یا الکترونیک اسلامی صحبتی به میان آورد.
ادامه یادداشت 👇👇👇
- ممكن بود آمریکا وسوسههاي محافظهكارانه و مداخلهجويانه خود را سركوب ميكرد و تلاشهاي دموكرات مآبانهاي را كه ده سال بعد آغاز كرد، همانزمان در برابر جنبش ملي ايران پيش ميگرفت. شايد ميتوانست دريابد كه تسليم اغواي بريتانيا شدن به بهانه خطر موهوم كمونيسم و كودتا عليه دولتي كه خود را مستحضر به آمریکا ميدانست و از سوي تودهايها عامل آمریکا ناميده شده بود، اگرچه قدرت صوري را چنددهسالي در دست او نگه ميدارد، اما در نهايت هژموني ايدئولوژيك و اخلاقي اردوگاه شوروي را در اعماق ذهنيات ملي كشور ما ميگستراند.
آن هم از طريق حزبي كه اگر چه خود را حزب «توده» مردم ميخواند و مانع بزرگ در راه تشكيل يك حزب تودهاي واقعي بود ، اما با دقيقترين معاني دوران جنگ سرد، يك حزب وابسته به اردوگاه شوروي بود و كوچكترين رفرمي از جنس مجارستان و يوگوسلاوي را هم نمي پذيرفت كه هيچ، جريان رويزيون كنگره بيستم شوروي و خروشچف هم هيچ انعكاسي در آن نيافته بود و قدمي هم در مقابله با جنايات استالين و محكوم كردن آن جنايات مثلا در قتل رهبران حزب كمونيست ايران برنداشته و هر جريان تجديدنظر طلبانهاي را هم از راديو مسكو پاسخ ميداد (ماجراي خليل ملكي ) ان هم در حالي كه بسياري از احزاب كمونيست برادر هم حداقل چنين مواضعي را اتخاذ كرده بودند ! خود كودتاي ٢٨ مرداد نشان داد كه خطر به قدرت رسيدن حزب، خيالي عبث و بهانهاي بيش نبوده است. چراكه آن همه تشكيلات نظامي كوچكترين حركتي در مقابله با كودتا نكرد. يا دستور نداشت بكند . او در معاملات بين المللي دو اردوگاه جنگ سرد پيشاپيش تحويل داده شده بود (مثل پيشتر ها و بعد تر ها ) .بهفرض واقعي بودن خطر كمونيسم هم، راهحل ترتيب دادن كودتا در يك كشور خارجي يا استفاده از محملهاي قانوني براي تغيير يك حكومت ملي نبود. راهحل تقويت جبههملي و ترغيب شاه براي همكاري با آن و شروع مدرنيزاسيوني بود كه دهسال بعد توصيه كرد.اگر چه بيش از شصت سال از وقايع بيست و هشت مرداد ميگذرد شاهديم كه نه تنها ان رويا ها به وقوع نبيوست بلكه تك تك آن خطا ها هم به اشكال ديگري در حال تكرار هستند .
/channel/bzyad
یادداشت دوشنبه، روزنامه شرق
اخلاق یا دستور؟
هفته گذشته با انتشار یک دستورالعمل در مورد ممنوعیت ارائه خدمات درمانی به افراد بیحجاب در بیمارستانها و درمانگاههای یکی از شهرستانهای گیلان عواطف و احساسات جامعه پزشکی در تمام کشور بهشدت آزرده شد و همه در حیرت و اعجاب فرو رفتند! اما عرصه عمومی در این میان واکنش تندی نشان نداد. گویی عدم ارائه خدمات به بیحجابان تنها مشکل پزشکان است!
یکی از اساسیترین وجوه اخلاق پزشکی که جوهره آموزش و کار پزشکی را تشکیل میدهد ارائه خدمات به همه انسانها قطع نظر از دین و مرام و مسلک و رنگ و جیب و مقام و منزلت آنان است. در تمام دوران تحصیل پزشکی استادان اخلاق پزشکی با ذکر نمونههایی از پزشکان نازی این اصل ذاتی را یادآوری میکنند. دستور اداری برای عدول از این اصل اخلاقی نمونه بارز تقابل اخلاق با اطاعت کورکورانه است. مثل آن است که رئیس یک اداره به کارمندان خود دستور رفتاری منافی عفت بدهد. با انتشار این دستور، هرکس در جامعه پزشکی هر جا هست میاندیشد که نکند بهزودی او هم با چنین دستوری دچار چالش اخلاقی شده و مجبور شود بین دستور و آنچه اخلاق حکم میکند یکی را برگزیند.
خود این نگرانی به خودی خود بار سنگینی است بر دوش کسی که در اوج یک بحران واقعی سلامت دارد بیشترین زحمات را برای حفظ سلامت مردم متقبل میشود و میاندیشد «تو که نوشم نهای نیشم چرایی؟» سیستمی که کمترین امکانات را هم در اختیار سیستم سلامت و پزشکان نمیگذارد آیا حداقل نمیتواند از چنین آزارهایی چشمپوشی کند؟
بنابراین واکنش مسئولان بالادست این رئیس از اهمیت زیادی برخوردار بود و همه با خوشبینی در انتظار تکذیب موضوع یا لغو این دستور توسط مقام بالاتر بودند. اما مصاحبه بالاترین مقام سلامت در آن استان نهتنها مشکلی را حل نکرد بلکه بر اضطراب جامعه پزشکی افزود. اولا حتی تصریح نکردند که دارند در مورد این بخشنامه صحبت میکنند. ثانیا نهتنها بخشنامه کذایی را تکذیب نکردند بلکه حتی ملغی هم نکردند. یعنی این دستور بر آن مراکز همچنان جاری است (اگرچه قطعا پزشکان اجرا نخواهند کرد) به علاوه محل مصاحبه را در دفتر جوانی جمعیت قرار دادند که براساس سیاستهای جدید و بیتوجه به نظرات کارشناسی مجامع و انجمنهای پزشکی، هدفش حذف غربالگری جنین است.
در همین مصاحبه به روال معمول وزرا باز هم بر تقویت طب ایرانی و اسلامی پای فشردند که واقعا معلوم نیست چیست و چرا بر آن تأکید میکنند. نگارنده که 40 سال پیش افتخار خدمت در شبکه بهداشت روستایی استان متبوع ایشان را داشتهام و مدتها در دورترین روستاهای آن خدمت کردهام جز «خاشگیران» چیزی از سنتهای طبی آن سامان ندیدم و به یاد نمیآورم. خاشگیران پیرزنانی بودند که انگشت تا اعماق حلق کودک فروکرده خطرات زیادی میآفریدند و ما به عنوان پزشکان جوان وظیفه داشتیم مردم را از این خطر پرهیز دهیم و بسیار هم موفق بودیم.
اینکه بعد از نزدیک نیمقرن آقای رئیس دست اتحاد به سوی اینان دراز کردهاند بنده در تعجبم. ایشان اشاراتی هم به کمبود پزشک داشتند. این مسائل سلسله سیاستهای بههمپیوستهای است که مسئولان جدید وزارت بهداشت علیرغم نظر مصلحان و جوامع پزشکی بر آنها اصرار دارند و آقای رئیس هم در این مصاحبه اعتقاد خود را به آنها بیان میکند. کمبود پزشک نام رمز افزایش ظرفیتهاست که مدتی است جوامع پزشکی در مورد آن احساس خطر کرده و هشدار دادهاند و به صراحت گفتهاند راهحل کمبود پزشک از طریق مقابله با موج مهاجرت میگذرد نه افزایش ظرفیت و سهمیه!
آقای رئیس در مصاحبه خود فرمودهاند همه مردم با هر عقیده و مسلک باید از خدمات سلامت برخوردار شوند. جای شکر دارد که ایشان صراحتا برخی افراد و مذاهب را از شمول خدمات سلامت مستثنا نکردند!
یعنی واقعا ممکن بود در کشور ما یک مقام مسئول سلامت اعلام کند مسیحیان، زرتشتیها یا هر دین دیگری از خدمات وزارت بهداشت محروم هستند؟
امیدوارم آقای رئیس همانطورکه هدفشان بوده در نیل به ارزشهای اسلامی و ایرانی آنطورکه شایسته است موفق باشند، اما در عین حال هدف از این اشاره به این اهداف حمایت تلویحی از بخشنامهای که صادرکنندهاش با سادهلوحی تصور میکرد دارد از سنتهای ایرانی اسلامی دفاع میکند، نباشد!
/channel/bzyad
👆👆
ادامه یادداشت ۴۰۰ نیرو
در این حالت اخیر بیتردید امکان تظاهر بیشتر شده؛ تظاهر بر همهچیز حاکم شده و خلوت مناسبی برای اینگونه رفتارها پدید خواهد آمد.
اگر هدف از ارشاد استفاده از امکانات دولتی برای عمومیتبخشیدن به سلایق گروهی از مردم است، استخدام ۴۰۰ نیروی جدیدی که حتی معلوم نیست تا چه حد عمیقاً دل در آن سلایق دارند و بالقوه ممکن است هر یک انبانی از تمایلات نهفته در سر داشته باشند هم راه به جایی نخواهد برد و بنا بر تجربه تیشهای دیگر بر ریشههای همان سلایق خواهد بود. البته این تیشه، فرهنگ و احساسات عمومی را هم بینصیب نخواهد گذاشت.
/channel/bzyad
خون سیاوش
وقتیکه در سالهای اسطورهای خون شاهزاده معصوم ایرانی سیاوش در دفاع از حق و به جفا توسط تورانیان بر زمین ریخته شد، از آن پر سیاووشان رویید و ایرانیان که نتوانسته بودند به یاری او بشتابند از سالهای دور هرسال سووشون میگرفتند و بر این مصیبت میگریستند.
وقتیکه در تاريخ شاهزاده عرب، حسینبنعلی هم در دفاع از حقیقت مظلومانه خونش بر زمین ریخته شد سالهاست کسانی که نتوانستند «هل من ناصر» او را پاسخ دهند یاد حقیقت و تلاش در راه حقیقت را گرامی میدارند.
حسین و سیاوش دو نام پرطرفدار در میان ایرانیان است.
این نشانه جایگاهی است که دفاع از حقیقت و تلاش تا حد مرگ در راه آنچه صواب است در ذهن این تمدن دارد. با شباهتهایی ناگزیر و بسیار زیاد از تنهایی و معصومیت و صداقت گرفته تا جوانی و زیبایی و خیانت و پشت کردن نامردان روزگار.
اما دورادور دو ره پيداست ؛
ایرانیان و مردم آزاده دنیا که با برخی یادگارهای این فلات باستانی مشترکات یا همدلی دارند همواره در برابر اين سؤال قرار ميگيرند که آیا ترجیح میدهند در وقت مناسب آنچه در توان دارند به میدان آورند و تجربه عاشورا را به اوضاع روز ترجمه كنند جانب حق را بگيرند و حسين ها و سياوش ها را در روز واقعه ياري رسانند یا تنها زنجير و زنار* و قمه را بر تن و بدن خود در عزا و عبرتی چند هزارساله بیشتر میپسندند؟
/channel/bzyad
در خبرها آمده بود رييس حزب كمونيست نروژ يك عينك دزديده است اين داستان " روسري " كه چند سال پيش نوشته بودم يادم آمد
روسري
وارد مغازه كه شد مدتي در استانه در ايستاد و تمام مغازه را از نظر گذراند . افتاب تابستان خيابان ولي عصر روي رو سري ها ميدرخشيد و با د ملايم كولر كه به روسري ها مي وزيد اين درخشش را بيشتر ميكرد . هيچ چيز جز روسري ديده نميشد . در يك نگاه گذرا يك ارزيابي كلي از مغازه به دست اورد يعني فهميد كدام قسمت روسري ها ي گرا ن قيمت كدام طرف متوسط و كدام طرف ارزان قيمت هستند . حالتش مثل حالت ناخدايي بود كه بر سكان كشتي اي تكيه داده و در استانه يك سفر دريايي ديگر براي هزارمين بار ميخواهد كنترل كشتي را بر عهده بگيرد . نگاهي هم به بيشخوان مغازه انداخت كه زنها و دخترهاي زيادي اجتماع كرده و مشغول خريد بودند . جاي سوزن انداختن نبود . قدم بيش گذاشت و از رديف كنار دستش شروع كرد به معاينه دقيق تر رو سري ها .
" جنس جديد نياوردين ؟" صدابه جايي نمي رسيد . داد زد " جنس جديد نياوردين ؟ " حالا يكي از فروشنده ها شنيد . " تشريف ببرين او طرف مغازه كنار ايينه ". كنار زدن مشتري ها كار اساني نبود اما به هر حال خود را كنار ايينه رساند . و در انجا شروع كرد به معاينه روسري هاا. روسري ها با رنگ ها و جنس هاي جورواجور در افتاب بيش از ظهر تابستان ميدرخشيدند . روسري هاي ساتن براق با رنگ يكدست روسري هاي حرير با شكل گلدار روسري هاي ابريشم مواج با طرخي از قايق و اسمان . روسري ها با حركت جلوه اي دلفريب مييافتند. همه را ازنظر گذراند . بعد دستش را با موج روي همه ان ها كشيد. جايي براي ديوار زير باقي نمانده بود همه چيز روسري بود وروسري زير روسري ها هم باز روسري بود ." انتخاب نميشه كرد ادم دلش ميخواهد همه را داشته باشه" . زير چشم ديد كه دوفروشنده به اوشاره كرده و به هم چشمكي زدند . يكي از ان ها به او رو كرد و ميخواست چيزي بگويد كه او زودتر گفت " اين روسري ساتن چنده ؟ " " " همه اونها جهار هزار و بانصد تومان هستند خانم " و همچنان به او خيره ماند .روسري اي بود با زمينه سرمه اي خوش رنگ و اشكالي شبيه به ذرت . "زشت تر از اين هم ميشه "با خودش گفته بود . ناگهان روسري اي از جايش كنده شد و به زمين افتاد .گفت " واي معذرت ميخوام " " اشكالي ندارد خانم خودمون برميداريم " " نه نه " خم شد تا روسري را كه ير زمين افتاده بود بردارد . درواقع دو روسري افتاده بودند يكي را با سرعت كنار زد و ديگري را برداشت و در جايش چسباند . فروشنده كه نگاه ميكرد فقط متوجه يك روسري شد "خانم زحمت كشيديد خودمون برميداشتيم " و با خيال راحت مشغول سايز مشتري ها شد . او هم به سير وسياحتش در روسري ها ادامه ميداد . در يكلحظه كه فروشنده ها مشغول بودند به سرعت برق خم شد و روسري را داخل كيف بزرگش كه در ش را باز گذاشته بود انداخت . بعد با سرعت از مغازه بيرون امد و توي ماشين مزدايي كه روبروي مغازه بارك شده بود نشست و به راننده گفت " برو علي اقا " ماشين كه راه افتاد دستش را توي كيف كرد و روسري را بيرون اورد . يك روسري طلايي با برگ هاي زرد باييزي . " به اين ميگن روسري نه اون روسري هاي ابي و سياه بد رنگ "
" چه روسري قشنگي خريدين خانم بديعي "
" قشنگه "
" سليقه تون حرف نداره "
روسري را روي سرش انداخت گره اش را بست دو رشته مو از موهاي سفيد جلوي بيشاني را بيرون انداخت و بعد روسري زيري را در اورد . در ايينه ماشين نگاهي به خودش از روبرو و نيم رخ انداخت و لبخند كمرنگي بر لب هايش ظاهر شد .
دم در خانه كه رسيدند گفت" علي اقا ماشين را توي گاراز بارك كن فردا كاري ندارم ولي جمعه ظهر دعوتم زودتر بيا كه ماشين را هم بشوري خبلي كثيف شده ." چند تا اسكناس روي صندلي جلو گذاشت ووقتي بياده ميشد يك اسكناس ديگر هم اضافه كرد " اين هم انعامت "
" به كارگر هرچي مي خواي بدي بايد يك خورده اش را به صورت انعام بدي "
وارد خانه كه شد معصومه جلو امد .
" واي خانم جه روسري قشنگي . مباركتون باشه ديگه چيا خريدين "
" تو حالا كارين نباشه شيشه ها رو باك كردي ؟ "
" همه رو برق انداختم سبزي هار ا هم باك كردم "
" خوب ديگه بايد گورتو گم كني كلفت سرخونه نميخوام " اين را با خودش گفته بود . از جلوي اتاق كاري كه سال ها بيش شوهرش در انجا مينشست رد شد به سمت راست جايي كه تابلوي قدي شوهرش قرار داشت حتي نگاه هم نكرد . ميدانست كه باز هم دارد با همان نگاه تمسخر اميز به او نگاه ميكند .
يادداشت روز دوشنبه صفحه آخر شرق
فرار به جلو
هفتهٔ گذشته، معاون درمان وزارت بهداشت دستورعملی صادر کرد که بر اساس آن از این بهبعد مراکز خصوصی برای اخذ یا تمدید پروانه خود باید با بیمههای پایه قرارداد داشته باشند.
امکان اجرایی شدن چنین دستورعمل خلقالساعهای، که احتمالاً برای عوامفریبی و نوعی فرار رو به جلو در مقابله با بحران سلامت برنامهریزی شده، بسیار بعید است. در صورت اجرایی شدن هم بیتردید به دلایلی که خواهد آمد به تخریب بیش از حد نظام سلامت و فروپاشی کامل آن منتهی میشود.
- مراکز خصوصی درمانی در حال حاضر در آستانهٔ ورشکستگیاند. اگر گسترش بیرویهٔ اعمال زیبایی و بسیاری اعمال غیراولویتدار دیگر نبود، و اگر مراکز خصوصی ملزم به درمان بیماران قطعنظر از نیازشان به اعمال درآمدزا میشدند، وضع با الان فرق میکرد. اگر اجبار بالای سر مراکز خصوصی میگذاشتند تا بهجای بهرهمندی از بهترین دستگاههای زیبایی، متخصصترین و متعهدترین نیروهای انسانی و پیشرفتهترین تجهیزات اورژانس، در حد و استاندارد کشورهای دیگر را استخدام و تهیه کنند، بیتردید، سالها پیش نه از تاک نشان مانده بود و نه از تاکنشان.
- سرمایه در کار سلامت، نهتنها سودآور نیست، بلکه بهشدت زیانبار است. نهتنها، دیگر امکان جذب سرمایه به کار سلامت وجود ندارد، پزشکانی هم که اضافهبر سرمایهٔ معنوی، اندوختههای عمرشان را بر اساس یک اصل بدیهی اخلاقی بهجای ساختوساز صرف سلامت کردهاند، پیرانهسر کمترین امکانی برای تأمین رفاه و آسایش خود با آن اندوختهها را ندارند. بعلاوه، در جامعهای که برای هر چیز بهاندازهٔ قیمتش ارزش قائل میشوند، هیچکس صدقههای خود را برای این خدمات دوزاری هدر نمیدهد! برعکس، جایی صرفشان میکند که بهچشم آید و برای آن دنیا هم واسطهای داشته باشد. بههرحال، امکان تأمین مالی از هیچ راه دیگری ممکن نیست.
- بیمههای پایه با همین تعرفههای غیرواقعی اندک، که نمیفهمند دائماً برایشان هزینههای بیشتری ازطریق آزمایشها و عملهای غیرضرور میتراشد، امکان پرداخت معوقات خود به مراکز درمانی طرف قرارداد را هم ندارند. چه برسد به این که بخواهند با تمام مراکز خصوصی قرارداد ببندند و مهمترین تأمینکنندهٔ منابع مالیشان باشند.
- بخش مهمی از اقشار مرفه، که قاعدتاً باید هزینههای درمان خود را خود بپردازند، نهتنها با تعرفههای ناچیز (در مقایسه با تعرفههای بینالمللی که همین افراد در کشورهای دیگر میپردازند)، بلکه با سیاست پرداخت مستقیم بیمهها، سربار مردم و دولت خواهند شد.
- طبق همین دستورعمل، بیمهها مجبور به عقد قرارداد با مراکز درمانی نیستند و اگر مراکزی موفق به قرارداد بستن نشوند، یا تعطیل خواهند شد یا مجبور به استخدام در بخش دولتی میشوند. این در حالی است که بخش دولتی همین الان هم فربهتر از همیشه است و مشکلاتی دارد که بسیاریشان بهدلیل همین گسترش بي رويه است و قطعا امكان استخدام نخواهد داشت .
- وابسته کردن کاروان سلامت کشور به تصمیمهای خلقالساعه مدیرانی که حتی در این کار هم تجربههای چندانی ندارند، و در غیاب و گاه ضدیت با نظرهای مصلحتخواهانه مجامع و سازمانهای پزشکی است، نتیجههای مصیبتباری به بار میآورد؛ اگر ده اقتصاددان برجستهٔ دنیا هم قرار بگذارند در جلسهای نه مغيد ترين بلكه زيانبار ترين روش را بيابند ،قادر بِه ارائه چنين راه حل هاي زيانباري نخواهند بود
/channel/bzyad
دكتر پزشكي عزيز
از توجه و پاسخ هاي شما تشكر ميكنم
همانطور كه در ترتيب پاسخ هاي شما هم هست من اطلاع عمومي وحساسيت عمومي نسبت به حقوقشان در سلامت را مقدم بر همه چيز ميدانم ؛
ارتقا اطلاعات عمومي باعث
-درخواست عمومي ميگردد
-زمينه را براي درماني كه عميقا اجتماعي است يعني عناصر مختلف جامعه درآن نقش دارند آماده ميكند
-باعث ارتقا سطح اطلاعات مسيولين كه متاسفانه الان در حد بي اطلاع ترين مردم است ميشود
- اصلاح امور در جزييات جامعه را ممكن ساخته از سياست اجتنابي كه بر اساس اميد و آرزو شكل گرفته و رفته رفته دارد بِه شكل يك بليه اجتماعي در مي آيد دوري ميكند
بدين لحاط است كه بنده با تمام خطرات و مشكلات آن فضاي مجازي را براي مطرح كردن موضوع بر ميگزينم .
در مورد سياست هاي اجتماعي پيشگيري كاملا با شما موافقم امروزه پيشگيري پيش و بيش از آنكه دستورات غلاظ و شداد بِه افراد باشد تعيين نوعي سياست هاي اجتماعي است مسيول پيشگيري هم در جامعه مدرن بيش از فرد دولت است
ارادت دارم
/channel/bzyad
توجه غیرعادی بالاترین مقامات كشور بعد از بروز عوارض احتمالی، درمان بیمار و بیماری را در شرایط خاصی برد كه آن را سندرم سفارشی میخوانند.
این شرایط خاص نهتنها محرمانگی بیماری را در خطر میانداخت و نهتنها نافی عدالت بود، بلكه بیمار و بستگان را بهنیت پزشكانی كه به خطا یك كاسه و همدست میپنداشت، بدگمان میكرد.
كارگردان بزرگ درحالیكه تنها نیاز به مراقبت و توانبخشی داشت و مورد مشابه آن در گذشته نشان داده بود كه توانبخشی تا چهحد میتواند در همین كشور موفقیتآمیز باشد. سعید حجاریان سیاستمداری بود كه هنگام ترور محبوبیت عمومی داشت، شدت جراحات بهحدی بود كه اكثراً گمان نمیكردند زنده بماند، تیر غیب هم نشانهای از كینهای سیستماتیك بود، نه یك خطای پزشكی. بااینهمه، همه شاهد بودند جنازهای با توانبخشی از زمین برخاست و مغزی متفكرتر از پیش بر رأس آن قرار گرفت. همهوهمه به كمك توجه و تكنولوژی بسیار پیشرفته و شگفتآور پزشكی در بخشیدن توان مجدد به آدمی! درهرحال كارگردان بزرگ ناگاه «خانه دوست» و جامعه پزشکیای كه بهرغم خطای همكارانش در آتش حفظ و تقویت دردانه قلب خود میسوخت را ترك كرد و به جایی رفت كه دیگر آن احساس عمیق عاطفی آن طعم گیلاسی كه چشانده بود، برای كسی معنا نداشت. پیرمردی بهشدت رنجور و خارجی بود و ظاهراً (آنچه از پرونده نقاهتگاه پاریس فهمیده میشود) براثر خطایی ساده اما مرگبار كه در كشور ما در صورت شكایت بهسرعت مرتكب را محكوم میكنند درگذشت.
ایكاش مرگ و رنج قبل از مرگ كیارستمی چراغی شود در نگاه هریك از ما، نه به كالبد و خطای دیگری؛ بلكه نگاهی سخت به وجود هریك از «خود»مان از پزشك و غیرپزشك. این بیتردید مهمترین پیام كار و زندگی هر هنرمند ي است . اینبار هنرمند اين پيام را با مرگ خود هم ارسال میكند.
/channel/bzyad
را هم در کشور عنوان میکردم، میتوانست از همین استدلال استفاده کند و من قطعاً موافقت میکردم یا اگر نمیگفت هم خودم اعتراض میکردم، ولی وقتی امتیاز فرهنگی به معنای عدم شرکت در کلاسهای عقيدتي را عنوان میکردند، ممکن بود من معترض شوم که کار من منحصر به دينداران نیست و هر دانشگاهی که بهنوعی تنها به دينداران نظر داشته باشد و تحکیم عقاید آنان را شرط ارتقا بداند، مورد اعتراض من است؛ به این دلیل ساده که بزرگترین استادان من هیچ ملاحظه دینی در پراکتیس بالینیشان نداشتهاند و بر اساس شناسنامه هم به ادیان مختلفی تعلق داشتهاند، بهعلاوه زمانی سیستم سلامت و آموزش پزشکی کشور را موفق میدانم که بر اساس آموزههای همین مذهب ملی انحصار به هر شکلی را محکوم کند؛ ولو انحصار آموزش پزشکی به مسلمانان که قطعاً ارتقا بر اساس آموزههای دینی نقص آشکار حقوق کسانی است که قطع نظر از اعتقاداتشان مذهب خاصی در شناسنامهشان قید شده است. اتفاقاً راه موفقیت نداشته در آموزش پزشکی را، امکان جذب غیرمسلمانان در سیستم سلامت کشور میدانم. من 30 سال نوشتن یادداشت در مورد سیستم سلامت کشور را که بیتردید بر ذهنیات مسئولان مختلف این چند ده سال بیتأثیر نبوده است، عنوان نمیکردم. من همکاری و تلاش در تأسیس انجمن مغز و اعصاب، تأسیس انجمن سکته مغزی، ارتقای دانش و درخواست عمومی برای درمان سکته مغزی را که موفقیت چشمگیری داشت (با کمک امکانات رسانهای) جزء خدمات فرهنگی خود حساب نمیکردم؛ باز هم به همان دلیل! من تأسیس نوعی ژورنالیسم پزشکی را به حساب خود نمینوشتم؛ بیتردید این یک ادعا بود!
در مورد امتیاز فرهنگی هم ادعایی نداشتم، اما چگونه میتوان بر ترازویی ایستاد که شاقول آن خلاف عقل و عدالت تنظیم شده است. از اینها گذشته زمانی که همهچیز بر اساس مقاله و تحقیق بنا شده، چگونه میتوان از صحت و صداقت تمام مقالاتی که نامی از من در آنها برده شده -و کم هم نیستند- اطمینان داشت. در دریایی که همه میدانند سم ریختهاند، چگونه ادعا کنم ماهی این یک دکان سم ندارد؟
اما 40 سال طبابت همه هیئت علمی نبود. بیش از دو سال جبهه (که ورود و خروج گروه پزشکی ما هم به آن 20 درصد تفاوت داشت)، سالها کار در روستاها و شبکه بهداشت روستایی شامل دهگردشی و اداره اورژانس یک شهرستان تنها با سه پزشک دیگر به مدت چند سال هم در این 40 سال وجود داشت؛ هشت سال پزشکی عمومی که به مدد هیئت مرکزی گزینش دستیاری توفیق خدمت در روستاها و شهرهایی را پیدا کردم. تنها 30 سال بعد قدر آن را دانستم. زمانی که پیرانهسر ذرهذره آن خاک سبز و حاصلخیز را و آن عطر جانپرور برنج بِه رنج را با پای لنگ میجویم و نمییابم. هیئت مرکزی گزینش خدمت دیگری هم به من کرده؛ در طول هشت سال پزشکی عمومی سه بار در امتحانات دستیاری شرکت کردم که هر بار مستلزم مرور مجدد تمام طبی بود که خوانده بودم و چون بارهای قبل هم در امتحان علمی قبول میشدم، خوانش مجدد تأثیر بیشتری در تعمیق دانش من میگذاشت. اینکه حتی یک لحظه، یک ثانیه در تمام این سالها به فکر رفتن و هجرتکردن و آویختن قبای ژنده خود بر آسمان دیگری بهجز آسمان این کشور به سرم نیامد، نه مایه حسرت من است، نه موجب افتخار! چگونه ماهی میتواند به ماندن در آب افتخار كند يا از آن شرمگين باشد ؟
تنها هیئت مرکزی گزینش نیست که مرا مدیون خود کرده است. مدیون سازمان بازنشستگی کشور هم هستم که به استاد، ببخشید استادیار بازنشسته مغز و اعصاب ششصد و خردهای دلار حقوق بازنشستگی میدهد و از این رو مجبور میشوم روزانه هفت تا هشت ساعت کار کنم تا بر تجاربم افزوده شود و فرسوده نشوم. کار آموزشی خود را که لنگلنگان در این یک سال ادامه دادهام، به حساب نیاوردم و امیدوارم هیچگاه از این کار آخر به هیچ ترتیبی بازنمانم.
تهران ۱۴۱۰/ ادامه بخش دوم
سالها پیش وقتی تعرفههای پزشکی به یکصدم تورم سقوط کرد، امکان مطبداری از بین رفت و بعد هم تصویب کردند که همه باید با بیمه قرارداد ببندند، اما بیمه با همه قرارداد نبست. من همچنان میخواستم کار کنم و البته به درد «امیدواری به بهبودی اوضاع» دچار بودم و به کارکردن در هر شرایطی باور داشتم. کار در درمانگاه فردودگاه بینالمللی کار سطح بالایی محسوب میشد. مسئولان تصمیم گرفته بودند مسافرین محدود ورودی به کشور را که اغلبشان هم مقامهای داخلی و خارجی بودند، پزشکان متخصص قدیمی و شناختهشده ویزیت کنند. گاه حتی بیخود و محض نمایشدادن، این ویزیتها را در برنامه ملاقاتشان در بدو ورود میگنجاندند.
آقای دکتر مسئول تراز گفت: «عجله کنید استاد پروفسور «حسن الف»، رئیس انجمن مغز و اعصاب امارات در CIP منتظر شما هستند. فهمیدن اینجا هستین، خواستن شما رو ببینن.»میخواستم به او بگویم مایل نیستم میهمان مرا با این حالوروز ببیند، اما از واکنش احتمالی آقای رئیس مطمئن نبودم. این شد که با اشتیاق ظاهری موافقتم را بیان کردم: «چشم، همین الان خدمتشون میرسم.»
به ساعتم نگاه میکنم: ٢٠ فروردین ۱۴۱۰ شمسی.
/channel/bzyad
اجبار بِه قرار داد با بيمه براي تاسيس مطب بِه شكل دستور معاون درمان اجرائي شد .اين قانون داستان تخيلي اي را كه اخيرا نوشته بودم يادم آورد . اين قانون ميتواند مقدمه كنترل كامل طب خصوصي و اجبار بِه كار دولتي باشد چون معلوم نيست بيمه ها تا چه ميزان امكان عقد قرارداد داشته باشند و اجباري هم در اين زمينه قانوني نشده .بعلاوه نه امكان استخدام دولتي هست و نه در صورت استخدام امكان زندگي بر اين مبنا وجود دارد بعلاوه سلب امكان قطع قرارداد بِه دليل عدم رعايت تعهدات بيمه ريش و قيچي را تماما بِه دست ادارات بيمه ميسپارند كه دعدغه اي جز منابع مالي خود ندارند
Читать полностью…ادامه یادداشت شراب شیراز 👆🏻
تابوی ممنوعیت الکل در کشور ما، از تابوی «روسری» تأثیرات و عواقب کمتری ندارد. این هم مانعی است در راه توریسم و روابط بینالمللی با زیانی هنگفت برای مردمی گرفتار. بهعلاوه، در اینجا بحث خطرات جانی هم مطرح است که آخرین فجایعش را همه شاهد بودیم.
تردید نیاید کرد که هیچکس بیش از مسئولان، از واقعیات پیشگفته مطلع نیست. اما برخورد و تغییر در شیوههای حکمرانی که به ارث رسیدهاند، کار آسانی نیست .گذر از این وضع ، نیرو و توانی میطلبد بیش از توان لازم برای اداره امور بهقصد فردا کردن امروز و روزمرگی! بهخصوص درباره موضوعاتی که رفتهرفته بهشکل اسم رمز حكومت در مي آيند باشد که چنین توان و نیرویی پیدا شود! آیا دین و آیین ما که طی قرنها توانسته برحسبِ مصلحت ملک و ملت با هر مشکلی کنار بیاید، موفق میشود راهی برای مواجهه با این واقعیتهای تلخ انکارناپذیر بیابد؟
/channel/bzyad
Er sagt klar, was er will, und nicht nur das, er zeigt auch den Weg. Dies ist die Sprache der echten Menschen, die echte Veränderungen in der Realität des iranischen Lebens im Land haben wollen. Ein dynamisches Leben, das sich schnell verändert und ausdehnt und im Widerspruch zu der immer dünner werdenden Hülle offizieller und rechtlicher Rahmenbedingungen steht.
Jetzt, wo er sich seiner selbst bewusst ist, lässt er nicht zu, dass seine Würde und seine Menschenrechte von außen mit Füßen getreten werden, weil er sich mit dieser offiziellen Hülle beschäftigt, die ihm den größten Schaden zufügt. Viele Male hat er andere Methoden mit Stille kommentiert, etwa mit der Stille des Meeres. Niemand hat die Stille gehört, niemand hat die Stimmen der Stille gezählt. Jetzt spricht er aus dem Mund seiner Sprecher, niemand kann diese hörbare Stimme ungehört verlassen.
Die andere Seite von Tedinis Brief ist, dass es sich um die Sprache der Menschen handelt, die zu der Einsicht gelangt sind, dass Zerstörung niemals ein Auftakt zur Verbesserung war und sein wird.
Sie hat diese primitive Idee von „Lass es zerstört werden“ zurückgelassen damit jeder es sehen kann! Es wird behoben.“ Im Moment möchte er das Hindernis, das in seiner Beziehung zur Welt des Wissens und der Technologie besteht, das Hindernis, das geschaffen wurde, um seine Einwandererkinder kennenzulernen, das Hindernis, das geschaffen wurde, um die Welt so zu sehen, wie sie ist , auch wenn es nicht abgeschafft wird, sollte es zumindest erleichtert werden.
Es sollte Haut, Fleisch und die Seele in Qual sein, damit du an heute in einen sicheren Weg in Richtung morgen verwandeln kannst und Ich opfere heute für morgen.
Mögen Tadinis Ton und Standpunkt in vielen anderen Angelegenheiten so universell wie möglich verwendet werden.
/channel/bzyad
ادامه یادداشت مناظره 3+1
40 سال کار طبابت و 30 سال تدریس و پراکتیس مغز و اعصاب، بیتردید نظریات و روایات خاصی از بیماریها را در مغز حقیر جا داده است که اگر به شیوه حضرات سنتی با آنها برخورد کنم، باید به تقدیس آنها بپردازم، اما وقتی گایدلاینهای نوین میآیند و مثلاً در تأثیر وارفارین در دایسکشن کاروتید خدشه وارد میکنند یا بسیاری تغییرات در شیوههای درمانی را توصیه میکنند، من خود را موظف به تغییر رویه خود و متابعت از عقل جمعی میبینم؛ چراکه به من آموختهاند؛ «تجربیات شخصی گاه راهی است به سوی جهنم».
در پایان آرزو کردم همه به راه دانش بازگردند، چون بایزید معجزه را در سر بازار و در پیکار روزانه بجویند، نه در پرواز کردن و زیر آب رفتن. بازگشت به دانش بیتردید مهمترین عاملِ ضد مهاجرت جوانان خواهد بود؛ نهتنها در طب که در تمام شئون.
/channel/bzyad
مناظره ١+٣
با عرض معذرت از دوستان مناظره ديشب با طب سنتي مربوط به شبكه آموزش بود و در همين شبكه پخش شد چون در استوديوي پرس تي وي انجام شد من گمان كرده بودم در پرس تي وي پخش خواهد شد .اين مناظره در آرشيو تله وبيون موجود أست و لينك زير مربوط به همين مناظره أست
https://telewebion.com/episode/0x82a9e12
٢٨ مرداد
در ٢٨ مرداد ١٣٣٢ وقايعي رخ داد كه بيترديد از مهمترين رويدادهاي تاريخ معاصر ايران است. تنها در اين مورد است كه گروههاي مختلف اجتماعي با یکدیگر توافق کامل دارند. گذشته از اين حقيقت در مورد اين رويداد همين الان تفاسير بسيار متنوعي وجود دارد كه گاه صددرصد با هم در تضاد است. بنابراين ٢٨ مرداد هم چنان در ميان ما زنده و به تاريخ نپيوسته است.هنوز زنده است و درباره آن مي انديشيم جدل ميكنيم و گاه آرزو ميكنيم كاش وقايع آنطور كه رخ داد نميبود و مسير ديگري ميپيمودتد .و البته انچه كه هيچكس هيچگاه نتوانسته مانع ان شود خيال است و آرزو بنابر اين ؛
- ممكن بود دكتر محمد مصدق به افراد تندرو پيرامون خود پروبال ندهد تا دربار بهواسطه ناسزاهاي روزنامههاي آنروز، بهخصوص روزنامه دكترحسين فاطمي(باختر امروز)، در هراس از پيروزي راديكالها ، به دامان تندروهاي راست نيفتد. ممكن بود مصدق با عدم تعطيل مجلس شورا ، پايگاه أصلي قدرت خود را برخلاف نظر سران جبهه ملي ، تخريب نكند و سنت " رفتن ميان توده ها " -كه در واقع همان چند صد يا چند هزار نَفَر أطراف مجلس هستند -را به جاي صندوق رأي نمينشاند و إز تجزيه جبهه ملي پيرامون اين مسئله جلوگيري ميكرد . سرباز فداكار وطن را با وزير خارجه روزنامه نگار رودررو نميكرد . ممكن بود با اقدامات عملي نشان دهد اتحاد حزب توده و جبهه ملي شايعه است و از اين طريق بهانه روي كار آمدن كمونيستها را كه ترغيبكننده اصلي آمریکا براي شركت در كودتا بود مرتفع سازد ( آن هم در حالي كه بريتانيا هيچ مقصودي بجز نفت نداشت و خطر كمونيسم تنها براي اغواي امريكا و تحريك او به شركت در كودتا بود و او بيش از هر نيروي ديگري پوچ بودن خطر كمونيسم را درك ميكرد ) در اين صورت ادامه حكومت ملي ممكن بود به توسعه سياسي بيانجامد و از بسياري از عواقب بعدي جلوگيري كند.
ممكن بود رهبران جبهه ملي اهميت موقعيتي را در يك لحظه تاريخي و تكرار ناپذير با دولت مصدق بِه دست آورده بودند درك ميكردند و بِه هيچ عنوان تن به تجزيه جبهه ملي نميدادند حتي آن كساني كه سوداي رياست داشتند و دست خود را به خون رييس شهرباني مصدق آلودند شايد درمييافتند كه در جبهه روبرو آبي براي ايشان گرم نميشود كاش با نگاهي بِه تاريخ درمييافتند كه موقعيت بِه دست آمده تا دهها سال قابل تكرار نخواهد بود كاش درمييافتند كه بدون نيرويي ملي و تحول خواه كه ادعايش را داشتند فئوداليسم حاكم و اپوزيسيون نيرومندش حزب توده امكان ادامه حيات و حكومت ندارند و در صورت تثبيت در قدرت يا كسب قدرت هم نامش فرار از واقعيت بوده سرنوشت بدي براي كشور رقم خواهد زد
- ممكن بود حزب توده ايران در يك تحول داخلي مانند حزب كمونيست مجارستان و بعدتر يوگوسلاوي و چك با منويات حزب برادر بزرگ در شوروي زاويه پيدا كند و مصالح داخلي را مقدم بر اردوگاه سوسياليستي بپندارد، از تحريكات علني خود براي بزرگنمايي بيش از حدش (كه بهواسطه نوعي رقابت بينالمللي دو اردوگاه و بهضرر منافع ملي ما صورت ميگرفت) بپرهيزد تا كمپاني نفت انگليس نتواند به بهانه خطر كمونيسم آمريكا را به طرفداري از منافعش وارد مناقشه كودتا كند. خود ٢٨ مرداد نشان داد كه خطر كمونيسم عليرغم سازمان گسترده نظامي حزب توده خطر بزرگي نبود يا هنوز اجازهاي از برادرِ بزرگ براي مداخله جديتر سياسي دريافت نكرده بود. شايد هم ژئو پلتيك بين المللي اقتضا نميكرد .و بنابر اين حزب تنها به شكل مهرهاي براي شانتاژ سياسي در چانهزنيهاي اردوگاه شوروي با اردوگاه آمریکا بهكار ميرفت نه براي كسب قدرت سياسي! كه معادلات زيادي را بر هم ميزد
- ممكن بود محمدرضا پهلوي دريچه تضادهاي ملي كشور را به سوي بيگانه نميگشود و بر اين ايده در ذهن خود كه عامل خارجي را مهمتر از عوامل داخلي كشور فرض ميكرد (همان ايدهاي كه بيستوپنج سال بعد سامان حكومت و زندگي او را در هم پيچيد) غلبه كند. بهجاي طرفداري از اشرافيت و فئوداليسم فاسد قدرت مقابله با آنها را درخود يافته و آن تصميمي را كه ده سال بعد براي مدرنيزه كردن ساختار اقتصادي كشور در پيش گرفت زودتر شروع ميكرد ، شايد ميتوانست روحيه و درخواست تغيير را كه حتي در اشراف سالخورده كشور نظير مصدق موج ميزد را دريابد و بهجاي سوق دادن آنها بهجانب حزب توده ولو به ظاهر يا در اضطرار ( كه تركيبي بهشدت غيرعادي بهدست ميداد) از انها و اين روحيه بهجهت تحكيم توسعه سياسي سود ببرد. شايد ميتوانست دريابد تنها و تنها توسعه سياسي است كه راه كارِ برونرفت كشور از سياهه قرون است و اين خروج است كه پايههاي سلطنت او را تحكيم میکند. اي كاش او سنگيني نبرد مدرنيزه كردن كشور را درك كرده و راه همكاري با تمام جريانهاي عقلگرا را در پيش ميگرفت.
یادداشت یکشنبه روزنامه هممیهن
سهمیه
اخیراً مجدداً بحث سهمیههای دستیاری پزشكی در فضای مجازی بالا گرفته است. بهنظر اینبحث دیگر اهمیت سابق و ارزش پرداختن را ندارد. چرا؟ تا همین چندسالپیش امتحان دستیاری پزشكی در ایران یكی از دشوارترین و پرمخاطرهترین امتحانات بود. تعداد قبولیها در برابر تعداد شركتكنندگان بسیار اندك بود. لیستی از رشتههای محبوب در میان پزشكان وجود داشت كه بالاترین نمرهها، رشتههای محبوبتری را میخواستند و اینرشتهها هرازچندگاه جابهجا میشدند و متخصصان آنرشته به خود میبالیدند كه رشته ما از بالاترین رشتههای مورد درخواست داوطلبان است .
دشواری رقابت آنقدر بود كه بسیاری بعد از چندبار شركت، موفق نمیشدند و بسیاری هم از همان ابتدا قیدش را میزدند. در چنان شرایطی استفاده از سهمیه برای اخذ تخصص، یك رانت جدی محسوب میشد؛ مصداق عینی بیعدالتی. استفاده از اینرانت نهتنها بهمعنای معافیت از ماهها كلاس كنكور، شببیخوابی و استرس بلكه امكان تحصیل در رشتهای بود كه گمان میرفت زندگی و آینده فرد را تامین میكند. آرزویی عبث چراكه در سیستم اجتماعیای كه پزشكی عمومی نتواند زندگی كند، تخصص هم در درازمدت نخواهد توانست.
آشكار بود كه سهمیه با هدف ماندگاری پزشكان در شهر یا كشور هم به نتیجه نخواهد رسید و هرگونه تعهدی در برابر سیل مهاجرت، تاب و توان نخواهد داشت .
در شرایطی كه آموزش پزشكی كشور در قطع ارتباط كامل با بینالملل طب، بیاعتنایی و فراموشی تمام استانداردهای آموزش پزشكی داشت هرروز به قهقرا میرفت، كیفیت كار پزشكی تنها بهدلیل انتخاب سرسختترین و كوشاترین افراد، به هماناندازه افت نكرد.
انتخاب افرادی كه قادر بودند بدون دستمزد بهجای زندگی متعارف، بدون مربی و استاد آخرین چاپ كتابها و منابع پزشكی را، هم از بر كنند، هم بهكار بیندازند و هم بهنوبهخود براساس همان منابع بعد از فارغالتحصیلی دورههای فلوشیپ راه بیندازند و فوقتخصص بدهند، باعث نمیشد كه به كیفیتی علمی آنسان كه در زادگاه این تكنولوژی وجود دارد، دست یابیم اما درهرحال این تكیه بر تلاشهای فردی، راز حفظ حداقلی از كیفیت در كار پزشكی ما بود. با سهمیه و گسترش سالبهسال آن و راهیابی افرادی كه توانی تا آنحد خارقالعاده نداشتند، سیستم سلامت كشور از این تنها هسته فعال خود رفتهرفته محروم میشد و این نتیجهای جز افت كیفیت سلامت در كشور نداشت.
حالا همه اینها بحثهایی مربوط به گذشته بهنظر میرسند. سیستم مورد اشاره با تمام اشكالاتش حاكی از یك نكته اساسی بود؛ امید! امید به آینده منجر به ماندن در كشور، تلاش چندینساله برای قبولی و شروع مشغلهای امیدبخش در داخل همین كشور بود؛ حتی تلاش برای استفاده از رانت سهمیه هم بههرحال از نوعی امید حكایت داشت. با عمیقترشدن هرچه بیشتر بحران سلامت و پزشكی و بهتبعآن آموزش پزشكی در كشور، كار به جایی رسیده كه دیگر همان امید هم در حال رختبربستن از اذهان جوانان كشور است و شاهدیم که اقبال برای ادامه كار در كشور ولو با گرفتن تخصص، هرروز كمتر از روز پیش میشود.
صندلیهای دستیاری حتی برای رشتههایی كه سابقاً تاپ محسوب میشد، خالی میماند و جوانان در پی آسمانهایی دیگر برای آویختن قبای خود هستند. وقتی موج مهاجرت بخش مهمی از اساتید و متخصصان را هم دربرگرفته، چه جای ماندن برای كسی كه تازه در شروع كار است و سالهای بیشتری برای طیكردن دشواریهای خارج از كشور در اختیار دارد؟ كسانی هم كه بهدنبال رانت هستند، قطعاً بهزودی از امكانات خود برای كار دیگری، پرسودتر، استفاده خواهند كرد.
همین الان البته هنوز بسیاری بهدنبال ادامهتحصیل در كشور هستند كه استفاده از سهمیه بار مضاعفی بر جسم و روح ایشان میگذارد. اما باید ترسید از روزی كه سهمیه و داوطلبی وجود نداشته باشد و تخصصگرفتن در داخل كشور بهشكل یكمأموریت دشوار دولتی درآید كه افراد با اكراه بپذیرند! بهگمانم با ادامه اینوضع خیلی دور نیست؛ تخصص تحمیلی قطعاً مصائب بیشتری از تخصص سهمیهای خواهد داشت.
/channel/bzyad
یادداشت دوشنبه روزنامه شرق
۴٠٠ نیرو
درست در همان زمانی که احساسات عمومی بهدلیل انتساب یک فعل غیراخلاقی (که در نگاه بسیاری از مردم مذهبی و غیرمذهبی، سنتی و مدرن، بسیار منزجرکننده است) به یکی از مسئولان «ارشاد» بهشدت جریحهدار شده و جامعه در حیرت و انتظار جواب به سر میبرد، مسئول برکناری این فرد اعلام کرده بهزودی ۴۰۰ نفر نیروی حزباللهی تازهنفس در این وزارت مشغول به کار خواهند شد. این در حالی است که در یک کشور ثالث ممکن بود به گمانهایی بسیار کمتر از این، عالیترین مسئول تا اثبات یا رد این اتهام استعفا بدهد. چون ادعا «ارشاد» بوده است، نه تخلیه چاه! بنابراین هر رفتاری نمادین است و الگو! میزان مسئولیتناپذیری، مسئولیتگریزی و بیاعتنایی به افکار عمومی در این تصمیم باورنکردنی است، اما موضوع این یادداشت نیست.
بنده بهعنوان کسی که سالهاست به واسطه پرداختن به آلام مغز مجبور بودهام آن را بشناسم و اطلاعاتی اندک اما علمی در مورد پایهایترین علل رفتار آدمی داشته باشم، میخواهم چند سؤال ساده مطرح کنم. بهخصوص که دهها سال است بخش مهمی از مشغله روزانهام را شنیدن عمیقترین احساسات و عواطف بیماران تشکیل میدهد. سنگ صبور بسیاری از مردم فقیر و غنی، بزرگ و کوچک، مسئول و زیردست بودهام و بنا بر وظیفه اجتماعیای که برای آن هم سوگند خوردهام، نباید و نمیتوانم بیتفاوت باشم یا به رفتار اجتنابی که بسیاری مردم پیشه میکنند و یکی از ریشههای چنین ناهنجاریهایی در کشور ماست، اکتفا کنم.
میخواهم بپرسم روند انتخاب این ۴۰۰ نفر چگونه بوده و ۴۰۰ حزباللهی که وظیفه اصلیشان ارشاد مردم است، خود چه پروسه ارشاد و تنویری را گذراندهاند و بر مبنای کدام ملاک و ضابطه تربیت شدهاند؟ و چگونه مورد نظارت قرار خواهند گرفت و در صورت خطا، آیا خود وزارت ارشاد آن را اعلام خواهد کرد؟
ریشههای رفتار در مغز آنقدر پیچیدهاند که بهسادگی در هر فرد نه میتوان آنها را شناخت و نه بر آنها تأثیر گذاشت! بهعلاوه تواناییهای بالای مغز در تطابق با هر شرایط خاص و توانایی تنظیم ظاهر، حتی درست در نقطه مقابل باطن (توانایی بالایی که برای حفظ جان و منافع هر ارگانیسمی ضرورت حیاتی دارد) این سؤال را پیچیدهتر میکند.
واقعیت آن است که بسیاری از رفتارهای ما تحت تأثیر خصوصیات شخصیتیای هستند که بخشی از آن را به ارث میبریم، اما شکل نهایی آن با تمام خصوصیات و رگههایش (Trait) حاصل تعامل آن خمیرمایه با تجارب خودآگاه و ناخودآگاه ما در طول سالیان با عوامل محیطی است. تعاملي كه بِه شدت تحت تاثير عوامل تاريخي و فرهنگي گوناگوني است . به عبارت دیگر اراده آگاهانه ما را هم این عوامل تعیین میکنند؛ بنابراین نوع ارشادی هم که وجهه همت خود را تنها و تنها اراده «فرد» میبیند و آن را مطلق میکند، پاداش میدهد، مجازات میکند و عبرت؛ نشان میدهد نگاهی واپسنگر نسبت به موضوع است. او هیچگاه قادر به ادراک کُنه وجود افراد نمیشود و جز فریب ظاهر راه به جایی نمیبرد. رفتار افراد نتیجه شرایط است و نه برعکس! بنابراین پروسه انتخاب افراد برای کارهایی بسیار حساس مثل ادعای ارشاد میباید بسیار سخت و دقیق و بر اساس معیارهای علمی بینالمللی و نه سلایق شخصی و گروهی باشد. همچنین مکانیسمهای نظارتی دقیقی باید برای نظارت مداوم بر ایشان وجود داشته باشد، اما مهمترین نکته آنکه موضع ارشاد هم باید بر اساس معیارهایی مدرن و علمی باشد.
تمایلات جنسی افراد خواه با موازین قانونی و عرفی در تضاد باشند یا نباشند، از عمیقترین خصوصیات شخصیتی افراد محسوب میشوند. حتی در جوامعی که انکار یا غیرقانونی میشوند و در نگاه اخلاق متعارف بسیاری را منزجر میکنند هم این تمایلات به حیات خود ادامه میدهند و این مورد اخیر هم این موضوع را به اثبات میرساند. خطر افشای چنین رابطهای برای یک مسئول ارشاد در سطح استان کم نبوده است. اگر انگیزههای قوی درونی وجود نداشت، قطعاً به سراغ آن نمیرفت. در تاریخ کم نبودهاند مشاهیری که در انزجار از تمایلات جنسی خود دست به خودکشی زدهاند.
بنابراین هیچ دور از انتظار نیست که انسان حقیر و مفلوکی برای منافع شخصی خود هر ظاهر مطلوبی را اختیار کند و در عین حال تمایلات ذاتی خود را برای زمانی مناسب در صندوقخانه ذهن انبار کند. تنها چیزی که در شخصیت خود کم خواهد داشت تا به درجه گیلانگیت ارتقا یابد، رگههایی از رذالت است که میتوان شخصیت ضداجتماع خواند.
باید پرسید آقای وزیر این ۴۰۰ نفر را از کدام غربال عبور دادهاید؟ کدام مجموعه علمی روانشناسی این کار را یاری داده است؟ آیا جریانات غالبی که اخیراً معلوم شد دانش روانشناسی را فقط یک ابزار سیاسی میبینند، در این کار دخالت داشتهاند؟ این گردان تازهنفس بر چه معیارهایی قرار است مردم را ارشاد کند؛ معیارهایی همراه با عرف جامعه ما یا امیال یکی از اقلیتهای فکری جامعه؟
" خوب كه نيست وگرنه الان از توي اتاق بيرون مي بريد تا فاكتور مغازه ها را با چيز هاي خريده شده مطابقت بده "اين دفعه جعفر از امريكا بياد بايد اين تابلوي باباي گور به گورش را يك جاي ديگه بذاره !دل ادم مي لرزه " از بله ها بايين رفت از گنار استخر گذشت وارد انباري كوچك كنار استخر شد در اتاق را با زكرد فقط چند ثانيه با اتاق خيره شد از كف تا سقف بر بود از روسري ها جوراب ها دامن ها بيراهن ها گل سر ها ماتيك ها كلاه ها اسبري ها شال ها زير بيراهن هايي كه برخي اويزان و برخي به شكلي كاملا نا منظم روي هم ريخته شده بودند روسري را بازكرد و توي اتاق انداخت در اتاق را باشدت بست و تمام . .
/channel/bzyad
باز بحث پروفسور سميعي در فضاي مجازي بالا گرفته يادداشت چند سال پيشم در اين مورد يادم آمد
ما و پروفسور سميعي
ميگويد" اقاي دكتر مريض ما بچگي راه ميرفت ولي بعد ديگه راه نميرود روز به روز بدتر ميشه الان بيست سالشه بازحمت از جاش بلند ميشه ولي هوش و حواسش خوبه
ميگويم اجازه ميديد معاينه اش كنم ميگويند بله اختيار داريد ولي بعدش اگر ممكنه بفرماييد پروفسور سميعي را چطور ميشه پيدا كرد؟
ميپرسم سابقه خانوادگي نداشتن ؟ميگه چرا دايي اش هم همينطور بود شما ازپروفسور سميعي خبري ندارين ؟
ميگويم بيماري ايشان يك بيماري عضلاني است . در داخل كشور امكانات زيادي اخيرا به وجود امده پروفسور سميعي هم جراح عاليقدر مغز واعصاب هستند و لي تخصص ايشان به اين بيماري ارتباطي ندارد در خارج از كشور دكتر "ه"در امريكا و دكتر "ع "در فرانسه از بزرگترين اساتيد اين نوع بيماري ها هستند كه البته ويزيت ايشان هم فعلا ضرورتي ندارد !
بيمار بعدي ميگويد :.....
ميگويم اين كودك عقب ماندگي ذهني دارد پروفسور سميعي جراح عاليقدر مغز واعصاب هستند پزشكان ايراني زيادي در دنيا به اين بيماري ميپردازند كه كودك نيازي به انها ندارد در داخل كشور همه امكانات موجود است
به بيمار بعدي ميگويم اي ال اس اگرچه درمان پذير نيست ولي به پروفسور سميعي ارتباطي ندارد پروفسور "ن" در همين تهران از اساتيد بزرگ بين المللي است دكتر ه دكتر ف دكتر ج دكت.....ايرانيان معروف اين رشته هستند!
بيمار بعدي مبتلا به پاركينسون است در هلند زندگي ميكند او هم از هلند به ايران امده تا بلكه موفق شود پروفسور سميعي را ببيند بزرگترين وپيشرفته ترين مركز جراحي پاركينسون در امستردام است متخصصين ايراني هم در أنجا كار ميكنند اما اين هموطن عاشق ايرانند و بعد أز ده سال ظاهرا همان خوي ايراني خود را حفظ كرده اند !
همين طور بيماران مختلف ديگر از صرع گرفته تا ام اس و ساير بيماري هاي عصبي رواني ،اما اين رشته سر پايان ندارد سرسام كه ميگيرم! با خودم ميگويم گويا پروفسور سمعيعي علاج هر دردي است كاش رابطي پيدا كنم براي من هم وقتي بگيرد بلكه از اين سرسام خلاص شوم !
بي ترديد اقاي پروفسور سميعي يكي از افتخارات ملي ماست اما اين اقبال عمومي و شفاي عاجل شدن ايشان در بسياري از مواردي كه به تخصص ايشان هم مربوط نميشود ،روند ناصحيحي است كه از جانب خود ايشان ايجاد نشده اين موضوع نه تنها ناشي از نگاه پوپوليستي و معجزه طلبي ملي خود ماست بلكه در اصل ريشه در تصورات پزشكي مردم ما و مشكلات موجود در رابطه پزشك وبيمار در كشورما دارد .در چنين چرخه پوپوليستي اي ارزش علمي و اكادميك دانشمندان خورد و ناپديد ميگردد .تا انجا كه ممكن است شخص ثالثي بپرسد چرا خود ايشان با اين پوپوليسم رايج در اطراف نامشان برخورد نميكنند ؟و صريحا به بسياري از اين بيماران نميگويند كه كدام قسمت داخل يا خارج كشور امكاناتي در ارتباط با مشكل ان بيمار وجود دارد ؟ ممكن است اين گمان پيش بيايد كه شايد ايشان به ارزش واعتبار "نميدانم "هاي عالمانه اگاه نيستند .كه البته حداقل من يك نفر ميتوانم شهادت بدهم كه قطعا شخص ايشان اين اهميت را ميشناسند وبه بيماران زيادي ميگويند اما ابعاد اين پوپوليسم رايج بسيار وسيع است .
هزاران پزشك ايراني در خارج از كشور مشغول كار هستند كه حداقل صدها نفر انان موقعيت هاي اكادميك بسياربالايي دارند ودر رشته مغز واعصاب بنده ميتوانم درجا نام چند ده نفر استاد برجسته مغز واعصاب در بيماري هاي مختلف را به خاطر اورم .شناسايي تمام اين اساتيد و برقرار كردن ارتباط گسترده با همه انان وتدوين برنامه اي براي اين كار نه تنها به بيماران و دستياران ياري ميرساند بلكه به اين اساتيد نيز در جهت ياري رساندن به سرزمين مادري شان و كسب تجارب و مواد مورد نياز براي مقالات بيشتر ياري خواهد رساند در اين زمينه هم قطعا اقاي پروفسور سميعي بيش از هر كس ديگري ميتوانند به ميهن خو ياري رسانند و رسانده اند .
/channel/bzyad
بِه مناسبت سالگرد بازداشت تاج زاده اين يادداشت يادم آمد
تاج زاده
تازه کارم را شروع کرده بودم هنوز در آمد چندانی نداشتم از فروشگاه هایی خرید میکردیم که به ارزانی معروف بودند.شبی در اتوموبیل منتظر خانمم بودم تا از مغازه روسری فروشی خیابان گاندی که ارزان بود ولی صف داشت بیاید. در ماشین کنار ی خودم در تاریکی متوجه آقایی شدم که او هم انتظار همسر و فرزندانش را میکشید به همین دلیل! سرش شلوغ بود در همین فرصت کوتاه هم لحظه ای به اطراف نگاه نمیکرد تند تند مشغول خواندن نامه هایی بود و برخی را امضا میکرد وقتی که خوب دقت کردم تردید نماند او مصطفی تاج زاده معاون سیاسی وزارت کشور در همان زمان بود.خوب به یاد می آوردم که بیست و چند سال قبل از آن تاريخ راننده همسر پرویز ثابتی که مسئولیتی در همین سطوح در رژیم سابق داشت به هنگام خرید خانم در خیابان ولیعصر فروشنده ای را با شلیک گلوله به قتل رساند. در فیلم های سینمایی هم مسئولینی در این سطوح همواره در صندلی عقب یک لیموزین سیاه نشسته اند.تجربيات ما در همين حد است مشاهدات میکروسکوپی حقیر در این زمینه ها هنوز هم از این حدود فراتر نمیرود بنابراین رانندگی یک ماشين پراید ( که البته آن موقع مختصر ارج و قربی داشت) به همراه خانواده و انتطار صف برای روسری ارزان توسط معاون سیاسی وزارت کشور برای من بسیار عجیب بود بخصوص که در آن زمان خيلي ها در مورد هرکس که هرگونه مسئولیتی در کشور داشت نگاه و نظر مثبتی نداشتند و این محدود به بعد از انقلاب هم نمیشد. بعد از این ملاقات مفصل! دیگر هیچ گاه سعادت دیدار ایشان دست نداد اما همواره دورادور پیگیر ایشان بودم .شاید خاطره روسری ارزان در این پی گیری بی تاثیر نبود.ده سال در سخت ترین شرایط در زندان بود همه ما در حال کار و بار روزانه خود بودیم . از آن پس در حالی که بسیاری از دوستان و همفکرانش سر به کار خود گرفته بودند او ول نمیکرد. برخلاف بسیاری که شعارهای غیر عملی غیر واقع بینانه و گاه خشونت آمیز میدهند او هیچگاه از جاده عقل وواقعیات کاملا ملموس و تغييرات مقدور منحرف نشد. در حالی که خود او ذره ای احتمال تایید صلاحیتش را نمیداد کاندیدای ریاست جمهوری شد تا حداقل تا زمان اعلام نتایج صحبت کند حرف بزند و فرهنگ درخواست گری و فعالیت مدنی را راه بیندازد.
چگونه میتوان این همه شور و این همه پی گیری را ندید چگونه میشد به چنین انسان صادقی در صورت تایید رای نداد؟
مصطفی تاج زاده را باور کردم . راه و روش او را تایید ميشد يا نميشد انتخاب ميشد یا نميشد بعد از انتخاب ميتوانست کاری بکند یا نکند راهی به سوی برون رفت از بحران دامن گیر فعلی در کشور میدانستم . تاج زاده به خودی خود میتواند پیشنهاد معقولی باشد برای يك گفتگویی ملی. زندان كردن او تلاشي است در خلاف اين جهت . تاج زاده از خود و آبروی خود پلی ساخت برای یک گفتگوی ملی تا اگر کسی خواست عبور کند راهی آماده وجود داشته باشد. تردید نباید کرد که قطعا پل فدای این عبور خواهد شد چرا كه نندخويانِ دو سو ، اميد آينده خود را تنها در تندي و گرداب جستجو ميكنند هم كساني كه تندي او در جواني را برنميتابند وًهم كساني كه مصلحت انديشي ميانه سالي را نمبخشند هيچ كدام در نمييابند كه مهم ترين ارزش ادمي تغيير كردن ،پيله دريدن و از گفتمان معهود و سودبخش فراتر رفتن است .
/channel/bzyad
جناب استاد زمانی ، با سلام و عرض ادب و احترام و تقدیر از دلسوزی شما
پاسخ سوال شما به سیاستِ سلامت مربوط می شود:
یک: باید مردم از طریق صدا و سیما و اینترنت مرتبا و بطور مداوم با اهمیت حیاتی ترمبکتومی در ساعت اول برای نجات جان بیماران سکته مغزی آشنا بشوند تا پاسخ های ارزشمند به سوال شما را ارائه نمایند.
دو: توسط سیاستمداران سلامت، فرهنگ سلامت مردم ایران به سمت پرهیز جدی از اقدامات غیرضروری پزشکی چه در تشخیص چه در درمان و چه در پیشگیری و بهداشت عمومی سوق داده شود تا بودجه ترمبکتومی از صرف جویی ملی ناشی از این پرهیز جدی تامین شود ( پیشگیری نوع چهارم)
سه: آرزوی من این است که مردم ایران مثل مردم جهان توسعه یافته کمتر سکته مغزی بکنند و اگر هم سکته مغزی می کنند ، دیرتر سکته کنند، زودتر خوب بشوند و دیرتر فوت کنند. پس انواع سیاست هایی که باعث ترمبوز در عروق مغزی مردم ایران می شوند یا پیش آگهی بیماران را بدتر می کنند باید تغییر یابد. مهم ترین تغییر در این مورد ، تغییر سیاست های حمل و نفل شهری است برای کاهش ذرات کمتر از ۲.۵ میکرون و افزایش ملی فعالیت بدنی
کانال پزشکی سیاسی :
/channel/PoliticalMedicine
پايان باز
يادداشت روز چهارشنبه هم ميهن
بازخواني مرگ عباس كيارستمي بعد از هفت سال
چندسال پیش بیماری و مرگ كارگردان بزرگ، عباس كیارستمی سروصدا و جنجال بزرگی در كشور پدید آورد و اكثر مردم و رسانهها مجبور به موضعگیری در این مورد شدند؛ چیزی همچون واقعه دریفوس -با ابعاد كوچكتر -كه مطبوعات و مردم فرانسه را دونیم كرد. با این تفاوت كه در اینجا طرفین جدل، جدیدیها و قدیمیها نبودند، بلكه بهطور عمده جدالی بود بین جامعه پزشكی با جامعه غیرپزشك. یك تفاوت دیگر اینكه برخلاف واقعه دریفوس، ماجرای مرگ كارگردان نتوانست خللی در تصمیم پیشینی پزشكان و غیرپزشكان پدید آورد. همه بحث میكردند تا آنچه را پیشتر در ذهن داشتند، به اثبات برسانند نهآنكه از ورای بحث به حقایقی دست یابند كه پیشتر در نظرگاهشان نبود. بنابراین تصورات و عقاید همان ماند كه پیش از این واقعه بود و مانند سایر موارد تاریخی گذشته چراغ راه آینده نشد.
هیچكس نمیتوانست تصور كند كه در همان زمان بهخصوص ،رسیدن بهنوعی درك متقابل بین جامعه پزشكان و غیرپزشكان تاچهحد بااهمیت است. آنموقع هیچكس نمیدانست طوفان كرونا در پیش است و جامعه پزشكی با سیستم سلامتی كه دچار بحرانهایی عمیق میباشد و در قطع ارتباط كامل با بینالملل سلامت بهسر میبرد، باید در یك سونامی وحشتناك با چنگ و دندان و با بذل جان از مردم و بیماران حمایت كند. درست در همینزمان بیشاز هر زمان دیگر كشور نیازمند توجه عرصه عمومی به نواقص سیستم سلامت بود، اما متأسفانه واقعه كیارستمی نشان داد عرصه عمومی و بخش قابلتوجهی از مردم تنها و تنها پزشكان را مسئول سلامت میدانند.
مرگی غمناک و مقصر دمدست
احتمالاً در درمان عباس كیارستمی خطاهایی رخ داده است. اما در آن زمان كسی از مردم و رسانهها نمیدانست كه یكی از اشكالات بزرگ سیستم سلامت در كشور ما این است كه نظارت بر كار پزشكی وجود خارجی ندارد و تنها و تنها شكایت وجود دارد. یعنی كسی بر كیفیت درمان نظارت نمیكند اما اگر كسی از پزشكی شكایت كرد، بررسی تا بینهایت میتواند ادامه یابد. شكایت از پزشكان به موشكافانهترین شكلی بررسی میشود؛ حتی اگر معلوم شود پزشك معالج بیدریغ و صمیمانه بیشترین تلاش خود را كرده، ولی موفق نبوده و خود الان بهنوعی عزادار و اندوهگین است. راهی برای تقدیر از این تلاش و جبران ساعتها حضور رنجآور در دادگاه دشواری كه دشواری آن حضور همكاران است، نه حقوقدانان و ازاینرو وجدان و صلاحیت فردی را به قضاوت مینشیند، وجود ندارد. البته احتمالاً در درمان كیارستمی درجاتی از قصور رخ داده بود، اما مقصود اشاره به سیستمی است كه بستگان كارگردان بزرگ از آن اطلاع نداشتند و عرصه عمومی هم پزشكان را متهم میكرد كه هوای همكاران خود را دارند. توجه خاص مسئولان عالیرتبه سلامت هم این گمان را گویا در اذهان ایشان تقویت میكرد. واقعیت آن است که بحران سیستم سلامت كه یكی از جلوههایش عدم وجود نظارت بر كار پزشكی است، دومین قربانیاش بعد از بیماران، خود پزشكان هستند؛ دقیقاً بههمیندلیل كه اشكالات سیستم سلامت ممكن است روزی آنها را در برابر دادگاه وجدان بنشاند. البته بخش مهمی از مشكلات سیستم سلامت كشور در مورد درمان كیارستمی وجود نداشت. او در یك بخش خصوصی و توسط پزشكانی كه خود برگزیده بود و همه با او آشنایی قدیمی داشتند، مورد درمان قرار گرفت. این سیستمی نیست كه توده مردم ایران به آن دسترسی داشته باشند. بعد از بروز عوارض كه گویا بهشكل زنجیرهای از مشكلات درآمده بود، قبل از آنكه همین سیستم شكایت و مجازات با حفظ محرمانگی بیمار بهكار افتد، عرصه عمومی از وضعیت كارگردان بزرگ خود كه بخشی از روحیات و ارزشهای او را شكل داده بود، آگاه گردید و به یك جریان رسانهای قوی تبدیل شد؛ برخلاف موارد مشابه در دنیا صدایی از عرصه عمومی جز محكومكردن پزشكان درنیامد. این نهتنها قصاصی قبل از محاكمه برای پزشك معالج بود، بلكه تعمیمی غیرعادلانه و غیرقابل توجیه به همه پزشكان بود.
محرمانگی بیمار، حتی برای کیارستمی
جامعه پزشكی كه خود را آماج حملات بیامان عرصه عمومی میدید، راهی نمییافت و قادر نبود پاسخ به انتقادات را با نشان دادن نواقص سیستم سلامت توضیح دهد؛ و گاه در پاسخ تندی میكرد و پاسخهای تند میداد و هنرمندان را بر یك چوب میراند.
بیماری خصوصیترین وجه وجود آدمی است. هر كس حق دارد و صحیح هم آن است كه قطع نظر از جایگاه اجتماعی و سیاسی خود هنگام بیماری تنها و تنها بهعنوان یك انسان بیمار درنظر آید.
این اصل خدشهناپذیر در مورد كیارستمی زیر پا گذاشته شد. كیس كیارستمی یكبار دیگر ثابت كرد كه محرمانگی بیماری تا چهحد مهم است و عدم رعایت آن چگونه میتواند بر روند بیماری تأثیرات جبرانناپذیر بگذارد. او از همان ابتدا یك هنرمند بزرگ بیمار بود، نه یك انسان بیمار.
چهلسالگی
در سال ۱۴۰۰ بعد از ۴۰ سال خدمت موظف دولتی، من خود را لایق بازنشستگی دانستم و بعد از تلاشی کوتاه موفق شدم.
حالا ۶۵ساله هستم و در بسیاری از جوامع این سن بازنشستگی است. حالا که به سالگرد این تغییر نزدیک میشوم، میخواهم بر دلایل آن و گذشته خود مروری بکنم. آشکار است که این یک زندگینامه نیست، چون هنوز زندگیام به «پایان» نرسیده و این تنها «آغاز»ی دیگر است.
از آنجا که حیات زیسته من در اشتراک با بسیاری دیگر است، مرور بر آن میتواند -شاید- بسیاری دیگر را به کار آید.
شاید در جایی دیگر دلیلی برای بازنشستگی لازم نباشد، اما به این دلیل که به درخواست خودم بود و نه سیستم، شاید لازم باشد بر دلایل آن هم مروری بکنم.
مهمترین دلیل آنکه بازنشستگی حیطهای بکر و نپرداخته بود، حیطه انفعال و تقدیر، خواستم به آن بپردازم و یکی دیگر از بدیهیات را که اغفال از آن شیوه مرسوم حیات ماست، مورد غفلت قرار ندهم. بازنشسته هیئت علمی، بازنشسته آموزش نیست. پزشک بازنشسته هنوز توان علاج و درمان دارد، اما همهچیز بیتردید باید به روشی دیگر انجام شود؛ روشی نیازموده، راهی نپیموده، برفهایی نکوبیده تا کلبهای کوهستانی. راهی که خود بهترین توجیه برای پیمودن آن است؛ بهخصوص که در همه جای دنیا استاد بازنشسته (پروفسور امریتوس) جایگاهی شناختهشده دارد بعلاوه استاديار امريتوس هم ديگر نداريم همه استاد بازنشسته هستند .
دیگر آنکه وقتی توان کار، آن هم در شرایط غیرمتعارف رو به نقصان میگذارد، «چه باید کرد؟» سؤالی اخلاقی است و پاسخ ممکن است استفاده از محملهایی از پیش آماده همچون بازنشستگی باشد. معمولاً نمیپرسند، اما ممکن است بپرسند و میتوانند بپرسند چرا هر روز نمیآیی؟ حالا نمیپرسند چرا تنها دو روز میآیی؟
در سالهای اخیر هر بار جایی صحبتی داشتم، گوینده سالن مرا استاد مغز و اعصاب معرفی میکرد و من مجبور بودم با پوزش و اندکی شرم در شروع، سخن گوینده را اصلاح کنم که استادیار و نه استاد و اگر سؤالی میشد که چرا؟ پاسخ قطعاً این بود که استحقاقش را نداشتم! که راست است و نداشتم، حتی اگر معیارهای لازم برای ارتقا بهجز یکی -که توضیح خواهم داد- همه را داشتم، اما معیار و روند موجود را کافی نمیدانستم. سادهترین دلیل آنکه چون منی بهسادگی میتوانست ارتقا یابد و «استاد» شود! دلیل دیگر آنکه خود باید درخواست میدادی و ارتقا مییافتی که بدیهی است من خود را لایق نمیدانستم؛ (خودگويي و خود خندي !)هنوز هم نمیدانم و اگر ارتقایی صورت میگرفت، باید اول از همه به من پاسخ میدادند که چرا؟ خب چون خوشبختانه چنین مسئلهای اصلاً مطرح نشد، من از چنین معضل اخلاقیای بدون آنکه خود بخواهم، خلاص شدم. اما سیستم هم بالاخره روزی باید دریابد تلاش و ارائه مدرک از جانب هیئت علمی تنها ایجاد چالش اخلاقی برای آنها نیست؛ نشانهای است از ضعف سیستمی که توان ارزیابی افراد را ندارد و در واقع این اوست که باید مدارک را جمع کند و در زمان مناسب افراد را ارتقای درجه بدهد. مدیریت آموزشی کاری مهمتر از این ندارد و لیبرالیسم در کار آکادمیک جایگاهی ندارد.
معیار ارتقا یکی تأسیس بخش و گروه بود. وقتی وارد دانشگاه خودمان شدم، کل دانشگاه ضرورت وجود بخشی بهعنوان بخش مغز و اعصاب را منکر بود؛ دهها راند و کلاس ویزیت در صبحگاه و اورژانس و... در جنوبیترین و محرومترین بیمارستان شهر لازم داشتم تا ثابت شود چنین تخصصی هم الزامی است. سالها استمرار در این کار و تربیت دهها پزشک در رشتههای دیگر لازم بود تا دانشگاه ما هم ضرورت بخش نورولوژی را بپذیرد و بخش بیمارستان رسول تأسیس شود. بعد از قبولاندن رشته و تأسیس بخش برای تبدیل یک بخش به دو بخش و تأسیس بخش فیروزگر هم لازم بود مدتی در دو بیمارستان مشغول باشم تا مورد قبول قرار گیرد. آن که باید در مورد من تصمیم بگیرد، حق دارد بگوید اگر دانشگاهی ضرورت یک رشته مادر در دانشگاه خود را نمیشناسد به تو چه مربوط است؟ در شهر کورها یکچشمی هم غنیمتی است، اما قطعاً جایزه تیراندازی به او نمیدهند و حق دارند . یکچشم دید کامل و استحقاق یک بینای مطلق را ندارد. اگر کاربرد الکترومیوگرافی در پراکتیس روزمره نورولوژی، کاربرد نوروسونوگرافی در کار بالینی، تشخیص اولین موارد ترومبوز سینوسی، سیایدیپی، دیسکسیون کاروتید ورتبرال، اولین موارد پیافاو، انواع افتیدی و...
تهران ۱۴۱۰/ بخش دوم
از در منزل تا ایستگاه مینیبوس را پیاده طی کردم. پیادهروی برای آدمهای سنبالا مثل من که حالا هفتاد سالم شده، مفید است. مینیبوس پر بود از مردانی که سر کار میرفتند. جای نشستن در اتوبوس نیست و از طرفی هم سرپاایستادن آسان نیست. ولی میدانم و میدانید که به هر چیزی میتوان عادت کرد.
سالها پیش وقتیکه آخرین اتوبوسها از کار افتاد، مینیبوس خانمها از آقایان جدا شد. با تنگترشدن حلقه تحریمها، نهتنها قطعات اتوبوس، که قطعات ماشینهای چینی هم وارد نشد. بااینحال، خیابانها پر است از ماشینهای چاپری یا سرهمبندیشده. منتها من دیگر با این سنوسالم نمیتوانم برانمشان. ماشینهای لوکس هست، ولی فقط در اختیار مقامات و برخی افراد ثروتمند است و تنها آنها هستند که امکان دسترسی به این وسیلهها را دارند. در مینیبوس، کاغذ مچالهشدهای را بیرون میآورم و شروع به خواندن میکنم؛ نامه رئیسی به رئسای سه قوه است.
مدتی است راه ارتباطی با جهان آزاد مسدود شده و هیچ ویپیانی حریف محدودیتهای اینترنتیای که هدیه کشور دوست و برادر شمالیمان به مسئولانمان است، نمیشود. درنتیجه، موبایلها به کارکرد جد خود یعنی تلفن برگشته و بیانیهها هم بهشیوه سنتی «شبنامه» که من هنوز در خاطرم مانده، منتشر میشوند. با این دیواره بلند و محکم فیلترینگ، حالا دیگر تقریباً مطمئنیم که فیلترینگهای قبلی بسیار ناکارآمد بودند و هدفش بیشتر فروش ویپیان بوده تا بستن شاهراه ارتباطات. گذشته از اینکه تعدادی از مسئولان دولت قبل را در گیرودار بگیروببندها دستگیر کردهاند، اینترنت هم بیشتر بهدرد کارهایی مثل پخش بیانیههای دولتی و شنیدن سبکهای مختلف نوحهخوانی و نظایر آن میخورد. آیتالله رئیسی در این شبنامه از روند سختگیریها و ردصلاحیتها به رئسای سه قوه شکایت کرده و خواستار رعایت حقوق مردم در انتخابات شده است. او تا شش ماه آخر ریاستجمهوریاش همان حرفهای موقع انتخابشدن را میزد. گویا در این چند ماه آخر فهمیده ریاستجمهوری چیست و چه مسئولیتی دارد و همین شد که حرفهای نیشدار میزد و نقدهای تندوتیزی به دیگران وارد میکرد. درنتیجه این رفتارها، شورای نگهبان در دور دوم انتخابات ریاستجمهوریاش، ردصلاحیتش کرد و این شد که او هم به صف تحریمکنندکان انتخابات پیوست. از آن سو، اپوزیسیون خارج از کشور و مخالفان داخل کشور هم که حالا طرفداران رئیسی هم به آنها اضافه شده بود، انتخابات را تحریم کردند. همهچیز درنهایت بهنفع رئیس کانون مداحان تهران تمام شد. او که جزء یکی از متنفذترین گروههای سیاسی است، با ۵۰۰،۰۰۰ رأی بهراحتی به پاستور راه یافت.
رئیسجمهور منتخب در اولین نطق خود بعد از انتخابشدن اعلام کرد کلیه سالنهای سخنرانی در همه مؤسسهها و بیمارستانها باید به مراکز مداحی تبدیل شوند. او در دور دوم ریاستجمهوریاش هم بهدلیل کاهش جمعیت و رشد قابلتوجه تحریمکنندگان انتخابات، با ۳۰۰،۰۰۰ رأی به آسانی برای چهار سال دیگر انتخاب شد که هنوز هم در حال کار است .
مینیبوس به اولین ایستگاه مترو میرسد. مترو فقط تا «میدان ولیعصر» کار میکند. بالاتر، واگنها از کار افتاده. با سرعت خودم را به یکی از واگنها میرسانم و به توده گوشت متراکم میپیوندم. داخل مترو بوی دهان و بازدم نفسها و عرق و دود و اندکی بودی ادرار و بوهای عجیب دیگر، ترکیب ناخوشایندی ایجاد کرده است. در ایستگاه «بهشت زهرا» پیاده میشوم تا خود را به مینیبوس دیگری که به فرودگاه امام خمینی میرود برسانم. این تنها مینیبوس خلوت شهر است. دیگر کسی زیاد به خارج نمیرود. ساعت ۸:۰۰ نشده، خودم را به درمانگاه میرسانم. مسئول درمانگاه جوانکی است که طبق آخرین آییننامه ابلاغی مسئولان درباره پوشش، موها و ریشش را مرتب شانه زده و لباسی تماماً سیاه اما تنگ به تن دارد. او نگاه تندی به من میاندازد و میگوید: «بالاخره تشریف آوردین استاد؟»
ادامه دارد 👇🏼
يادداشت روز دوشنبه صفحه اخر شرق
پزشك مقيم
عنوان اين يادداشت يادآور مسايل داخلي بيمارستان ها وامور سلامت است . اين كاملًا درست است اما هدف اين يادداشت اين است كه بگويد "پزشك مقيم " موضوعي است كه عرصه عمومي هم بايد از آن اطلاع داشته باشد وآن را بخواهد .
پزشك مقيم يعني پزشك متخصصي كه بايد در همه ساعات در همه بيمارستان ها حضور داشته باشد . همه بيمارستان ها نياز دارند در همه ساعات متخصص داشته باشند و اين يكي از مهم ترين نكاتي است كه سيستم سلامت كشور بِه آن نياز دارد . باور كردني نيست اما در هيچكدام از بيمارستان هاي كشور براي همه رشته ها چنين متخصصيني وجود ندارند .
در بيمارستان هاي آموزشي دستياران گاه در همه رده ها ( يعني سال هاي مختلف ) در تمام شبانه روز در بيمارستان حضور دارند و در همه ساعات نوعي سلسله مراتب آموزشي وجود دارد كه در رده هاي مختلف اعمال ميشود . وودر نهايت با استاد مربوطه در منزل هماهنگ ميگردد .بخش مهمي از نيازهاي درماني كشور توسط همين سيستم برآورده ميشود اما فراموش نيايد كرد كه دستياران پزشك متخصص نيستند و عليرغم سلسله مراتب ياد شده بخش مهمي از كارهاي درماني بخصوص در ساعات اورژانس توسط دستياران سال هاي پايين تر بررآورده ميشود . در سيستمي كه اضافه كار براي كار سنگين شبانه پرداخت نميشود بطور طبيعي چنين كارهايي هرچه بيشتر و بيشتر بِه قاعده هرم سپرده ميشود . اتكاي روزافزون سيستم سلامت بِه دستياران عمدتا بِه دليل اقتصادي وانكار اقتصاد در كار درمان توسط بالاترين مراجع تصميم گيري است .هرجا كه نيازهاي درماني بيشتري احساس ميشود بلافاصله تاسيس رشته تخصصي و افزايش ظرفيت هاي دستياري در نظر مي آيد . سيستم دستياري برنامه ريزي سلامت را به نيروي كار برده دارانه معتاد كرده نيازهاي اقتصادي سلامت وضرورت وجود منابع مالي كافي را از نظر دور ميدارد .وگرنه هيچ مشكل قانوني براي استفاده از متخصصين تحت نظر گروه آموزشي در تمام ساعات شبانه روز با دريافت هايي متناسب وجود ندارد . يعني اگر پرداخت بِه متخصص بِه صورت كافي وواقعي باشد گروه هاي آموزشي بايد بتوانند تعدادي متخصص درماني در كشيك ها بِه صورت مقيم و تحت نظر كروه داشته باشند تا هم درمان بهتري ارائه شود و هم دستياران آموزش بهتري ببينند اما اين كار هزينه هايي دارد كه براي مسيوليني كه هنوز تاثير دانش طب بيش از روغن بنفشه را باور نكرده اند جا انداختيني نيست و گرنه منابع مالي كمي در اين كشور حيف و ميل نميشود .
بيمارستان هاي اموزشي بخشي از سيستم بيمارستان هاي دولتي هستند . در ساير بيمارستان ها هم متخصص مقيم فقط در تخصص هاي خاصي وجود دارد متخصصين همه رشته ها حضور ندارند يا أنكال هستند . أنكال يعني گوش بِه زنگ بودن با اقامت در بيمارستان بِه شدت متفاوت است . بدعادتي سيستم سلامت ما به قواعد برده دارانه دستياران باعث شده دستمزد متخصص در اين بيمارستان ها هم آنقدر پايين باشد كه نتوانند پزشك مقيم در همه تخصص ها داشته باشند .
بدترين وضعيت مربوط به بيمارستان هاي خصوصي است . اين بيمارستان ها ترجيح بسياري از مردم براي وضعيت هاي اورژانس و حياتي ميباشند اما در تمام ساعات شبانه روز بِه يك يا دو پزشك عمومي سپرده شده اند كه تنها در ارتباط تلفني با متخصصيني در آنسوي خط هستند . فشار اقتصادي بسياري از بيمارستان هاي خصوصي را از حالت "بيمار" ستان خارج و تبديل بِه مراكز زيبايي و زايمان كرده است . عدم وجود متخصص مقيم در اين بيمارستان ها باعث شده تمام بار طب داخلي بِه بيمارستان هاي اموزشي منتقل گردد.
عدم وجود متخصص مقيم در بيمارستان هاي كشور كه با يك قانون و تبصره و تعريف تعرفه هاي مناسب براي هريك از بخش هاي برشمرده قابل انجام است كيفيت درمان در بسياري از مواردي كه فلسفه وجودي بيمارستان است مثل سكته مغزي و قلبي حاد كه تنها در دقايق اول قابل درمان هستند و ساير اورژانس هاي پزشكي را بالا خواهد بود .بهلاوه درمان اتفاقاتي كه براي بيماران در بيمارستان رخ ميدهد سريع تر و بهتر صورت خواهد گرفت . بسياري از متخصصين از مطب ها بِه جايگاه اصلي خود بيمارستان خواهند رفت و درمان توسط تيمي اجتماعي در برابر انزواي مطبي تقويت خواهد شد
متخصص مقيم براي همه بيمارستان ها يك درخواست ملي و يك دعدغه مهم براي همه كساني است كه هر لحظه ممكن است يك اورژانس پزشكي پيدا كنند .
سكته مغزي حاد با روش درآوردن لخته در ساعت اول بيش از ٧٠ درصد باعث بهبودي كامل ميشود .
كداميك از ما ممكن است همين امروز از اين درمان كه سنگ بناي اوليه شرط لازم و نه كافي آن حضور متخصص مقيم در بيمارستان است محروم بمانيم ؟
/channel/bzyad
شراب شیراز
درباۀ الکل در ایران
جوان برازندهای است ورزشکار با پوستی سفید و چشمهایی رنگی. در اولین نگاه اروپایی مینماید؛ آلمانی، انگلیسی یا کشوری دیگر از همان خطه. از همه جهات معمولی است. جز این که نمیبیند و هیچوقت دیگر هم نخواهد دید. در معاینه، اعصاب هر دو چشم، کوچک شدهاند و آنقدر سفید که جایی برای امید به هیچ بهبودی نمیماند؛ با کنارههایی صاف که هر تشخیصی جز مسمومیت با الکل را از ذهن دور میکند. از شهر دیگری آمده بود تا کاری شروع کند. به همین دلیل نمیدانست الکل را چگونه و از چه طریقی باید تهیه کرد.
تهیه انواع مختلف مشروبات الکلی در تهران یکی از سادهترین کارها است. اطمینان از سلامت مشروب اما ممکن نیست. قاچاق الکل که شبکهای گسترده، غیرقانونی اما آشکار و علنی دارد، بهراحتی در دسترس است. همه میدانند مصرف الکل در شهر ما از هیچ شهر دیگری در دنیا کمتر نیست، اما تنها متخصصان مغز و اعصاب و متخصصان مسمومیت و چشم هستند که هر روز ابعاد وحشتناک این پدیده را به چشم میبينند وووظيفه اجتماعي ايشان بِه عنوان پزشك حكم ميكند ساكت نمانند .
الکل متیلیک كه یک سم اعصاب است هر روز بر اعصاب چشم و مغز بسیاری از هموطنانمان تأثیراتی جبران ناپذير میگذارد . این سم قابلیت مرگآوری و کور کردن دارد. مسمومیتهای خفیفتر و با اشکال متفاوت و گولزننده، بسیار ببشترند. اولاً وجود الکل اتیلیک، یعنی الکل سالم، در محلول نوشیدهشده که خود در درمان مسمومیت بهکار میرود، از شدت علایم میکاهد. ثانیاً در فضای قاچاق ، امکان مسمومیت با مواد دیگر تركيب شده در محلول هم وجود دارد. الکل که غیرقانونی است، وجود دارد، اما وجودش انکار میشود. درنتیجه در مراکزی که امکان نظارت بر آنها نیست، ساخته نمیشود. بهجای یک شبکه بهداشتی توزیع مواد غذایی، توسط ناصالحترین گروهها و بدون کمترین نظارتی، توزیع میشود. در دیگر نقاط دنیا، دولت مثل سایر آشامیدنیها، این قدرت و اختیار و امکان را دارد که بر کارخانههای تولید نوشیدنیهای الکلی هم نظارت کند و اصلاً باید نظارت کند. در کشور ما یکی از پرمصرفترین مواد خوراکی است که سازمان معظم غذا و دارو بر آن هیچ نظارتی ندارد. در بسیاری کشورها قوانین و ضوابط محدودکنندهای بر مصرف الکل مثل درصد الکل مجاز، محلهای فروش و مالیات اضافه وضع کردهاند. در کشورهای ساحلی خلیج فارس، این نوع نوشیدنیها فقط در هتلها سرو میشود. در کشورهای حوزه اسکاندیناوی، بقالیها فقط مجاز به فروش آبجوی کمتر از ٣/٥درصد هستند و نوشیدنیهای با میزان بیشتر الکل فقط در مراکز و ساعت خاصی ارائه میشود. بعلاوه، فرهنگ منع رانندگی با مصرف الکل بهشدت رعایت و کنترل میشود؛ رانندگان بهطور منظم و بابرنامه برای مصرف الکل مانیتور میشوند و رانندگی در مستی هم مجازات سنگینی دارد. در كشور ما بسياري رانندكان اشكارا تحت تاثير الكل و ساير مواد هستند و حتي تذكري بِه اندازه روسري هم نميگيرند در یک کلام، تنها جرمانگاری مصرف الکل، مانع تمام این محدودیتها است. تجربه دهه ۱۹۳۰ در امریکا نیز نشان داد ممنوعیت الکل باعث رشد و تقویت باندهای خلافکار و مافیا شد. از همین رو، دیگر هیچ جامعهای چنین خطایی را تکرار نکرد. برعکس، در مناطقی با سطح فرهنگی پیشرفتهتر و امروزیتر، کشورها بهدنبال رفع ممنوعیت سایر مواد هستند که بهطور قطع همراه با سختگیریها و محدودیتهایی در مصرف خواهد بود. بااینحال، از رونق خلاف خواهد کاست.
ممنوعیت الکل در کشوری که در زیباترین غزلهای شاعرانش، «می ناب» موج میزند، ازجمله شوخیهای تلخ تاریخ است. چه جانهای شیفته پرشماری که در آرزوی خواندن این غزلها به زبان فارسی بودند و چه بسیار کسانی که میخواستند چرایی این راز و حقیقت تاریخی که نام «شیراز» را بر معروفترین شراب دنیا جاودان کرده، دریابند. اما در زادگاه این ابیات، در میان همین مردم که شراب استعارهای با حایگاه خاص بوده، کمترین اطلاعی از رسمورسوم مصرف انواع مشروبات الکلی در ساعات و موقعیتهای مختلف وجود ندارد. ربط شراب سفید و قرمز با نوع و زمانبندی غذا را کسی خبر ندارد. مشروبهای بعد از غذا، مشروب برای رفع تشنگی، مشروب برای جشن، مشروب برای غم، و ... . همینطور جامها و ظروف برای مشروبات مختلف همهجا هست و به فروش میرسد، باوجوداین حتی فروشندگانش هم نمیدانند برای کدام مشروب است و چه جایگاهی دارد. در عوض، بطری خالی با برچسبهایش که تنها به کارِ تقلب گسترده میآید، قیمتی است. مشروبات مختلف در همهجا هست، ولی در فضای انکارشده، کسی از کاربرد خاصشان خبر ندارد. میگساری، تنها نشستنی است در فضایی خصوصی و غیرقانونی، و مستی با مایعاتی که بهشدت در می ناب بودنشان تردید باید داشت. شراب که خاصیت اصلی آن همصحبتی اهل عشق و رندان بوده است، ابزار انزوا و تنهایی شده است.
ادامه یادداشت شراب شیراز 👇🏻
ترجمه يادداشت "از اسب نه از اصل " بِه زبان آلماني
مترجم : ن. ك
Montagsnotiz auf der letzten Seite des Osten
Vom Pferd gefallen und nicht vom Wesen des Menschheit abgefallen.
Mehdi Tadinis offener Brief an den deutschen Botschafter führt einen neuen Ton und eine neue Sichtweise ein, die es bisher nicht gab oder die selten vorkamen. Daher ist es ein wichtiger Wendepunkt.
Nachdem er auf das respektlose Verhalten der deutschen Botschaft in Teheran gegenüber iranischen Staatsbürgern bei der Beantragung eines Visums verwiesen hat, schreibt er in einem Kernsatz: „Wir sind vom Pferd gefallen, aber nicht vom Wesen des Menschheit abgefallen.“ Dies ist ein bedeutungsvoller Hinweis, der das respektlose Verhalten der deutschen Botschaft und einiger anderer europäischer Botschaften in Teheran kennzeichnet. Dies ist aber auch tatsächlich eine neue Sprache für die Menschen, die bisher keine Stimme hatten.
Tadinis Brief gehört zu den Schriften, deren Perspektive wichtig ist und deren Ton, seinen Inhalt und sein Beispiel widerspiegelt, das heißt, er kündigt dem Adressaten des Briefes nicht nur seine Existenz an, sondern zeigt auch, wie und welcher Ton verwendet werden sollte.
Aber den deutschen Botschafter im Gegensatz zu den Botschaftern anderer europäischer Länder anzusprechen, die eine ähnliche, aber weitaus bessere Situation in Bezug auf die iranischen Bürger haben und insbesondere die Metapher von „Pferd und Prinzip“ zu verwenden, bedeutet, sich an eine Nation zu wenden, die nur wenige Jahrzehnte vom schlechten Pferd gefallen ist Aber nach seinem Grundsatz baute er die Ruinen Berlins so auf, dass keine Spuren dieses schrecklichen Krieges und dieses frustrierten Führers mehr vorhanden waren.
Tedini gibt der Botschaft einer Nation die Schuld, die in der Lage war, die höchsten Auszeichnungen ihrer Zivilisation zu erreichen – Reformen und Wandel. Eine Eigenschaft, die bislang nur dieser Nation Deutschland gelungen ist. Nur Willy Brandt war der deutsche Ministerpräsident, der vor dem Symbol der Holocaust-Opfer kniete und sich entschuldigte.
Es waren nach dem Krieg nicht nur Karl Schmidt und Heidegger am Nürnberger Gericht, sondern auch die verstorbenen Nitsche und Wagner wurden wegen der Idee eines überlegenen Deutschlands und des Antisemitismus verurteilt.
Mehdi Tadini wird nicht nur an die Höhen und Tiefen der Nationen erinnert, sondern er versichert, dass es nicht lange dauern wird, bis die Zivilisation der Bürger, die hinter der Botschaft gedemütigt werden, wieder aufersteht. Die Menschen und die Nationen denen, die es getan haben, nicht die Hand reichen.
Das Volk hat ein starkes Gedächtnis, wer hierbei die Menschenwürde mit Füße getreten hat. Es ist aber in gewisser Weise eine Erinnerung an dieses große Versprechen der deutschen Nation an sich selbst, jegliches demütigende Verhalten gegenüber anderen Nationen zu vermeiden.
Mehdi Tadinis Brief ist die Stimme einer verständnisvollen großen Nation, die trotz ihrer langen Geschichte, ihr Verständnis und ihre Größe nicht aus der Geschichte gewonnen hat, sondern sie mit ihrer Haut und ihrem Fleisch erlebt und verändert hat.
Gebildete junge Menschen, die, sobald sie ihre Arbeit in irgendeinem Fachbereich der Welt aufnehmen, die Menschen von ihrer Präzision und Ausdauer begeistert sind. Die Eliten der Nation, die in einem rationalen Umfeld arbeiten und in einem System streben, das greifbare Ergebnisse liefert. Es ist in ihrer Existenz explodiert.
Es handelt sich nicht um eine gewöhnliche Tätigkeit, die man den ganzen Tag verbringen sollte, noch um eine Gewohnheit, die richtig ausgeführt werden sollte. Deshalb glänzen sie überall auf der Erde schnell bei jeder Arbeit.
Eine große Nation, die soziale Umbrüche und Revolutionen mit all ihren zerstörerischen Folgen erlebt hat. Er hat auch das Ergebnis erlebt, wenn man sich etwas wünscht, statt politisch zu handeln,verschließt er sich und duldet alles. Indem er eine Sprache und Sprecher wie Mehdi Tadini findet, entwickelt er sich langsam zu einem sozialen Bewusstsein.