يادداشت روز دوشنبه صفحه اخر شرق
صدقات، سنت و فرهنگ
در خبرها بود که یک چشمپزشک گیلانی 400 میلیارد تومان به سیستم سلامت اهدا کرده است. اولین سؤالی که به ذهن میآید این است که چرا اینگونه اخبار را خیلی کم میشنویم؟ چرا اهدای امکانات و صدقات به سیستم سلامت اینقدر کم شده است؟ آن هم در حالی که شاهدیم تجمیع سرمایههای کلان به موازات سقوط هرچه بیشتر طبقه متوسط هر روز بیشتر و بیشتر جریان دارد.
چرا صاحبان سرمایه و امکانات، بخشی از سرمایههای خود را چون گذشته وقف سیستم سلامت نمیکنند؟ بیمارستان آموزشیای که سالهای طولانی است من در آن مشغول به کار هستم، اساساً به نام فردی است که بیش از نیمقرن پیش سرمایه خود را برای ساخت آن اهدا کرد. بیمارستانهای دیگری هم در شهر به همین ترتیب به نام افراد هستند، اما در بسیاری از بیمارستانها و مراکز درمانی هم همه میدانند افرادی صاحب نفوذ و قدرتمند ضمن اهدای زمین و امکانات برای جلب سایر امکانات و مجوزهای دولتی هم پشت بسیاری از بیمارستانهای موجود در شهر تهران بودهاند. نامهایی که هنوز بعد از دهها سال وقتی نام آن بیمارستانها برده میشود، نام آن افراد هم به ذهن میآید.
در سیستم سلامت بینالمللی بخشی از منابع مالی سلامت توسط نهادهای خیریه و مذهبی تأمین میشود. بسیاری از فِرَق مذهبی بقای نام و تقدس خود را در تلاش برای تأسیس و تأمین یک بیمارستان یا مرکز درمانی مییابند. بیمارستان توانبخشی «سانتا لوچیا» بهعنوان بزرگترین مرکز توانبخشی اروپا که من بازدید کردم و بسیاری مراکز دیگر در اروپا توسط واتیکان تأمین مالی میشوند.
اما چرا این روند از چند ده سال پیش در کشور ما متوقف یا بسیار کُند شده است؟ چرا تنها بیمارستان بزرگی که به شکل مغز در شمال تهران ساخته شده و نام افراد بزرگی را به ذهن میآورد، سالهاست کنام موش و سوسک شده است؟
بیتردید این جابهجایی در اذهان عمومی دلایلی عینی دارد که باید به آنها توجه کرد و آنها را کاوید، بهخصوص در زمانی که سیستم سلامت کشور بهشدت از کمبود منابع مالی در تنگناست.
- در سالهای گذشته این تلقی که سیستم سلامت جزئی از خدمات دولتی است که دولت باید بهرایگان در اختیار همه بگذارد، این موضوع را که خدمات سلامت، چه به شکل خصوصی و چه به شکل عمومی، نیازمند هزینههایی است که باید از منابعی تأمین شود، از اذهان عمومی دور کرد.
- گسترش شبهعلم به جای دانش پزشکی هم از اهمیت تخصیص سرمایه برای سلامت در اذهان عموم میکاهد. در نظرگاه عوام (که بخش فزایندهای از مسئولان هم در آن اشتراک دارند)، وقتی درمان سختترین بیماریها با نوعی رژیمهای غذایی و داروهای گیاهی قابل علاج است، چه نیازی است به این همه هزینه و مکان و دردسر.
- وقتی پزشکی مدرن که توسط گروهی سودجو به نام پزشک اعمال میشود، باعث زحمت و عوارض شیمیایی مختلف و اعتیاد به این داروهای مضر میشود، راستی چرا باید سرمایهای را که از طرق دیگر میتواند آخرت را تأمین کند، به این کار اختصاص داد و عموم مردم را به دردسر انداخت؟!
مقصود آنکه تلقی عمومی از پیچیدگیهای فناوری مدرن پزشکی بیتردید بر اختصاص منابع مالی به کار سلامت مؤثر میافتد.
- عامل دیگر شاید برآمدن صاحبان سرمایه جدیدی باشد که با سنتهای اشرافیت و ثروتمندی آشنا نیستند. با وجود امکانات مالیای که با سرعت زیاد و گاه با زحمات اندک فراهم آمدهاند، ذهنیات در همان ذهنیات خردهسرمایهدارانه قدیم که بر هزینه قطع نظر از درآمد متمرکز شده است، درجا میزنند. صدقات و مبرات خود را هم یا انجام نمیدهند یا به همان اشکال نمادین و سنتی سابق انجام میدهند و بهخصوص آن گروه نوسرمایهدارانی که به اقشار سنتی تعلق دارند و در سالهای اخیر تعدادشان رو به فزونی است، قطع نظر از عدم درک مسئولیت سرمایهداری و سرمایهداشتن در قبال مردم، به دلایل پیشگفته و ناباوري نسبت به دانش طب هم از تخصیص منابع سر باز میزنند.
- عدم وجود سازمانها و انجمنهای مردمنهاد حمایت از بیماران هم که پیگیر سرمایهگذاریهای «کلان» در سیستم سلامت باشند، یکی دیگر از دلایل است.
حالا میتوان دریافت چرا تنها یک چشمپزشک، سرمایه قابل توجهی را به سلامت اختصاص داده است. صدقات کلان در سیستم سلامت نیازمند درک و فرهنگ بالاتری است.
/channel/bzyad
فغان ز جغد جنگ و مرغوای او
که تا ابد بریده باد نای او
بریده باد نای او و تا ابد
گسسته و شکسته پر و پای او
ز من بریده یار آشنای من
کزو بریده باد آشنای او
چه باشد از بلای جنگ صعبتر
که کس امان نیابد از بلای او
شراب او ز خون مرد رنجبر
وز استخوان کارگر غذای او
همیزند صلای مرگ نیست کس
که جان برد ز صدمت صلای او
همیدهد ندای خوف و میرسد
به هر دلی مهابت ندای او
همی تند چو دیوپای در جهان
به هر طرف کشیده تارهای او
چو خیل مور، گرد پاره شکر
فتد به جان آدمی عنای او
به هر زمین که باد جنگ بر وزد
به حلقهاگره شود هوای او
در آن زمان که نای حرب دردمد
زمانه بینوا شود ز نای او
به گوشها خروش تندر اوفتد
ز بانگ توپ و غرش و هرای او
جهان شود چو آسیا و دم به دم
به خون تازه گردد آسیای او
رونده تانک، همچو کوه آتشین
هزار گوش کر کند صدای او
همی خزد چو اژدها و درچکد
به هر دلی شرنگ جانگزای او
چو پر بگسترد عقاب آهنین
شکار اوست شهر و روستای او
هزار بیضه هر دمی فرو هلد
اجل دوان چو جوجه از قفای او
کلنگ سان دژ پرنده بنگری
به هندسی صفوف خوشنمای او
چو پاره پاره ابرکافکند همی
تگرگ مرگ، ابر مرگزای او
به هرکرانه دستگاهی آتشین
جحیمی آفریده در فضای او
ز دود و آتش و حریق و زلزله
ز اشک وآه و بانگ های های او
به رزمگه «خدای جنگ» بگذرد
چو چشم شیر، لعلگون قبای او
امل، جهان ز قعقع سلاح وی
اجل، دوان به سایهٔ لوای او
نهان بگرد، مغفر و کلاه وی
به خون کشیده موزه و ردای او
به هر زمین که بگذرد بگسترد
نهیب مرگ و درد، ویل و وای او
دو چشم و کوش دهرکور و کر شود
چو برشود نفیر کرنای او
جهانخوران گنجبر به جنگ بر
مسلطند و رنج و ابتلای او
بقای غول جنگ هست درد ما
فنای جنگبارگان دوای او
زغول جنگ وجنگبارگی بتر
سرشت جنگباره و بقای او
الا حذر ز جنگ و جنگبارگی
که آهریمن است مقتدای او
نبینی آنکه ساختند از اتم
تمامتر سلیحی اذکیای او؟
نهیبش ار به کوه خاره بگذرد
شود دوپاره کوه از التقای او
تف سموم او به دشت و درکند
ز جانور تفیده تاگیای او
شود چو شهر لوط، شهره بقعتی
کز این سلاح داده شد جزای او
نماند ایچ جانور به جای بر
نه کاخ وکوخ و مردم و سرای او
به ژاپن اندرون یکی دو بمب از آن
فتاد وگشت باژگون بنای او
تو گفتی آنکه دوزخ اندرو دهان
گشاد و دم برون زد اژدهای او
سپس بهدم فروکشید سر بسر
ز خلقو وحشو طیر و چارپای او
شد آدمی بسان مرغ بابزن
فرسپ خانه گشت کردنای او
بود یقین که زی خراب ره برد
کسی که شد غراب رهنمای او
به خاک مشرق از چه روزنند ره
جهانخوران غرب و اولیای او
گرفتم آنکه دیگ شد گشادهسر
کجاست شرم گربه و حیای او
کسی که در دلش به جز هوای زر
نیافریده بویه ای خدای او
رفاه و ایمنی طمع مدار هان
زکشوری که کشت مبتلای او
بهخویشتنهوان و خواری افکند
کسی که در دل افکند هوای او
نهند منت نداده بر سرت
وگر دهند چیست ماجرای او
بنان ارزنت بساز و کن حذر
زگندم و جو و مس و طلای او
بسان کَه کِه سوی کَهرُبا رود
رود زر تو سوی کیمیای او
نه دوستیش خواهم و نه دشمنی
نه ترسم از غرور وکبریای او
همه فریب و حیلتست و رهزنی
مخور فریب جاه و اعتلای او
غنای اوست اشگ چشم رنجبر
مبین به چشم ساده در غنای او
عطاش را نخواهم و لقاش را
که شومتر لقایش از عطای او
لقای او پلید چون عطای وی
عطای وی کریه چون لقای او
*
*
کجاست روزگار صلح و ایمنی
شکفته مرز و باغ دلگشای او
کجاست عهد راستی و مردمی
فروغ عشق و تابش ضیای او
کجاست دور یاری و برابری
حیات جاودانی و صفای او
فنای جنگ خواهم از خدا که شد
بقای خلق بسته در فنای او
زهی کبوتر سپید آشتی
که دل برد سرود جانفزای او
رسید وقت آنکه جغد جنگ را
جدا کنند سر به پیش پای او
*
*
بهار طبع من شگفته شد، چو من
مدیح صلح گفتم و ثنای او
برین چکامه آفرین کند کسی
که پارسی شناسد و بهای او
بدین قصیده برگذشت شعر من
ز بن درید و از اماصحای او
شد اقتدا به اوستاد دامغان
«فغان از این غراب بین و وای او
ملك الشعراي بهار
/channel/bzyad
ادامه از پست قبل
عدم وجود تجربه سياسي و اتكاي صرف بِه مطالعه متون ماركسيستي كه آن را هم بِه دشواري تهيه ميكردند و كتاب هايي كه بدون جانبداري از يك تفكر خاص ترجمه و تكثير نميشدند باعث شده بود برداشت هايي مكانيكي و بسيار بدوي از وقايع انقلاب روسيه و نقش لنين و بلشويك ها صورت بگيرد .همانند سازي هايي كه نتايجي بسيار مخرب بر وقايع كشور در سالهاي بعد بر جا گذاشت .
دولت موقت بازرگان حتي از نظر نام هم دولت موقت كرنسكي را بِه ياد مي آورد . در انقلاب روسيه جبهه اي از انقلابيون از ملي گرا تا آنارشيست و كمونيست در فوريه ١٩١٧ تزار را ساقط و حكومت موقت برقرار كردند در اين فاصله لنين كه بِه عنوان يك رهبر تبعيدي با شكوه و جلال از المان وارد مسكو شد از همان ابتدا شعار تمام قدرت بِه دست شوراها و انحصار قدرت در دست بلشويك ها را داد و در نهايت در اكتبر كودتاي بلشويكي فيروز شد كرنسكي ساقط و حكومت شوروي برقرار شد .
در سال ٥٨ هر كدام از رهبران گروه هاي چپ خود را در نقش لنين ، گروه خود را بلشويك ،ساير گروه هاي چپ را منشويك و اس آر و جبهه ملي را حزب كادت يا حزب ليبرال هاي روسيه ميديد دولت موقت را دولت كرنسكي ووظيفه خود را تلاش براي برقراري حكومت بلشويكي در همان فاصله كوتاه ميديد . از نظر او ساير گروه هاي چپ بِه نوعي داراي تمايلات بورژوازي بودند و ليبرال هم كه سالها نشانه مدارا و آزاديخواهي بود بر اثر آثار لنين تبديل بِه فخش و ناسزا شد. بنابراين چندين گروه بِه زعم خود درحال گذار از فوريه بِه اكتبر بودند و خود را حقيقت مطلق ميپنداشتند .هر كدام در دانشكاه نماينده و دفتري داشتند و نزاعي ايديولوژيك بين همه آنها جريان داشت . كپي برداري از انقلاب روسيه بِه شكل دفاع از به اصطلاح بخش خرده بورژوازي حاكميت در برابر ليبرال هايي كه آن موقع ظاهرا دست بالاتري داشتند برداشتي يكسره غلط و خطرناك بود كه كليه آزادي هاي مدني منجمله آزادي دانشگاه را بِه دست تخريب سپرد . و اين در حالي بود كه كشور و جامعه بِه شدت نيازمند فضاي دموكراتيك و ليبرال بود و دولت موقت ليبرال يك فرصت استثنائي بِه شمار ميرفت . در صورت وجود خودآگاهي اجتماعي و حمايت جبهه متحدي از مردم از آزاديهاي مدني قطعا باعث برودنده متفاوتي ميشد . يك لحظه حياتي و امكان پذير در تشكيل چنين جبهه اي انقلاب فرهنگي و اتحاد جامعه مدني با هر عقيده و ايدىولوژي اي پايمردي و اتحاد براي باز نگه داشتن دانشگاه بود . جامعه و جوانان از يك سانسور عميق بيرون آمده بودند و در بحث و جدل با يكديگر داشتند سياست را آن هم بِه شتاب زده ترين شكلي تجربه ميكردند . آن زمان تنها دانشگاه آماج اين شتابزدگي و فوران اطلاعات صحيح و نا صحيح نبود كل جامعه در چنين زمين لرزه اي بِه سر ميبرد .اتفاقا شايد بهترين جا براي اين بحث و گفتگوي مسالمت آميز دانشگاه بود در خارج از دانشكاه در همان زمان هم همين تناقضات در سطح جامعه داشت شكلي خشونت آميز بِه خود ميگرفت .نيروهاي چپ بر اساس همان الگو برداري مكانيكي ، بازرگان و دولت موقت را ليبرال يا همان كادت خطاب ميكردند و مورد شديد ترين حمله ها قرار ميدادند و با اين كار داشتند بنياد ليبراليسم و ازادي هايي را كه با انقلاب بِه دست آمده بود بر باد ميدادند نا دانسته ميدان را براي اقليتي از نيروهاي تند روي راست كه ان زمان اقليتي بسيار محدود در ميان مردم اما دست هايي قوي وهوشيار در حكومت داشتند خالي ميكردند . در حالي كه كشور سخت نيازمند گفتگوي دموكراتيك و ليبراليسم بود در حالي كه كشور نيازمند اتحادي سراسري در ميان تمام آزاديخواهان راست و چپ بود همه گروه ها بالاتفاق خواهان نوعي ديكتاتوري بودند آن هم با عجله ! . بخش هايي از حكومت كه بِه درستي وجود دانشگاه را مغاير اهداف بلند مدت انقلابي ميدانست كه قصد داشت در پايه هاي كشور پديد آورد بِه آرامي نظاره گر تركتازي گروه هاي خشك مغزي بود كه با توهم پيروزي حالا داشتند در توهمات خود بِه سمت اكتبر پيش ميرفتند و در واقع ، داشتند بهانه هايي براي حمله بِه دانشگاه فراهم ميكردند و شايد بِه آن ميدان هم ميدادند . سرانجام با اين بهانه كه غلبه سياست بر درس در دانشگاه مانع اهداف آن است كلا دانشكاه و درس و مشق و دانش را تعطيل كردند تا بتوانند جامعه مطلوبي كه اقتدار ايشان را تضمين ميكرد ، سيستمي كه در آن اقتدار و ايده ال هاي خاص مثل كوپل ترمو الكتريك به يكديكر وابسته شده بودند از اساس و زيربنا و نه از روبنا پايه ريزي كنند . درك عواقب موجي كه بِه نام انقلاب فرهنگي بِه راه افتاده بود دشوار نبود . حضور هواداران گروه هايي تند رو كه بيشترين تخاصم را با يكديكر داشتند ( البته بزودي ممكن بود با تمهيداتي و با مديريتي صحيح و در صورت وجود آزادي اين تناقضات چون آتش فشاني پنبه آرام بگيرد و گروه هاي سياسي معقولي كه نياز كشور بود پديد آيد )بهانه اي شد براي تعطيلي دانشگاه .
ادامه در پست بعد👇
یادداشت دوشنبه، روزنامه شرق
مدرسه سکته مغزی/ (خستگی)
جوانان متخصص مغز و اعصابی که در کار سکته مغزی هستند، امسال برای پنجمین سال متوالی مدرسه تابستانی سکته مغزی را برگزار کردند.
شور و هیجانی که در این جوانان هست، هر ناظر ازراهرسیدهای را به اعجاب میآورد، چه رسد به کسی که سالهاست پایین و بالای درمان سکته مغزی در کشور را پی میگیرد، آن را معیاری برای ارزیابی سیستم اجتماعی سلامت در کشور میداند و با افتوخیز آن شاد و ناشاد میشود.
باسواد، پرنشاط و مصمم، زن و مرد هر کدام از شهری دور میآیند. در اتاقی کوچک در قلب یک بیمارستان قلب گرد آمدهاند تا از تجارب خود مدرسهای بسازند برای یکدیگر! دیگر از استادان و شرکتکنندگان خارجی خبری نیست؛ قطع ارتباط بینالمللی کامل شده است. تجاربی مبادله میکنند آکنده از تلاش، امید و البته درد! بله درد! درد کار کردن در شرایطی که هیچچیز آن آماده نیست. درد ساختن همهچیز از صفر! که هیچ، درد مقابله پایانناپذیر با موانع.
وقتی از همهجا ابرهای ناامیدی سایه میاندازند، این جوانان همچنان (یا هنوز) ماندهاند، مهاجرت نکردهاند و میکوشند؛ با وجود آنکه عرصه عمومی از آنچه میگذرد و نیازهایی که دارد مطلع نیست. در همین مرکز همایش باید بهسختی اتاق کوچک سکته مغزی را بیایی. همهجا پر شده است از پوستر گروهی که «موفقیت» میفروشند.
در حالی که هر کدام از این جوانان در شهرهای دور خود یک بار دیگر آخرین روشهای درمان سکته مغزی به شکل درآوردن لخته از داخل مغز را بنیانگذاری میکنند، از کمترین حمایت اخلاقی و مادی برخوردار نیستند.
اولین مبتکران این نوع درمان در دنیا هم آن را در یک بخش آماده سکته مغزی و با امکاناتی که از پیش برای مراقبت از بیماران سکته مغزی فراهم شده بود، ابداع کردند؛ نه با کمترین امکانات و ذهنیات عمومیای که کار را دشوارتر و ترسناکتر میکنند. بادهای دشنام که پزشکان را یککاسه کرده و آماج توهین قرار میدهند، زالوی شبهعلم که از جهل تا مرز انفجار خون مکیده و سیستمی که در برابر هر خرافه و هر چیز غیرضرور به شرط آنکه نابلدترین افراد انجام دهند، گشادهدست است، اما به کار سلامت که میرسد، تنگدستی است با مشتهای بسته. نمیداند که باید اختیار برنامهریزی اقتصاد سلامت را هم باید به مجموعه این جوانان بسپارد.
سکته مغزی و درمان آن که تنها در ساعات اول و به وسیله فناوری پیشرفته و مخاطرهآمیز «ترومبکتومی» امکانپذیر است و در بهترین شرایط به معجزهای اساطیری به دست مخلوق شباهت دارد، در ساعت اول اگر به دست کاردان برسد، از هر سه نفر دو نفر نجات پیدا میکنند.
از یک سو نشانه انسجام و کارایی سیستم سلامت هر کشور و معیار ارزیابی آن بهشمار میرود؛ سیستمی که باید قادر باشد اکثریت بیماران سکته مغزی را در همان دو، سه ساعت اول بعد از شناسایی به مراکزی توانمند منتقل و درمان کرده و سپس پیگیری کند! از سوی دیگر چنین درمانی یکی از وجوه امنیت ملی است. سکته مغزی در تمام سنین و در هر لحظه و با تمام تمهیدات پیشگیریکننده ممکن است به سراغ شما هم بیاید و اگر در شهری زندگی میکنید که این درمان بهتر انجام میشود، قطعاً امنیت بیشتری دارید. همین الان اگر در اهواز، کرمانشاه، تبریز، همدان، مشهد و زنجان زندگی میکنید، قطعاً امنیت بیشتری دارید تا در تهران و شهرهای دیگر!
متأسفانه بسیاری از بیمارانی که این واقعیت را میتوانند تأیید کنند، الان دیگر در میان ما نیستند و بسیاری که ماندهاند، زبانی برای گفتن و تأیید کردن ندارند.
هشدار میدهم با وجود تلاش و امید در میان این جوانان، خستگی در چهرهشان قابل انکار نیست. تا زمانی که سیستم توان تأمین حال و آینده این متخصصان از همه ابعاد را ندارد و این تأمین را به تعرفه وابسته میکند و تعرفه را هم با حقوق فارغالتحصیلانی که از این همه دانشگاه در سراسر کشور بیرون میآیند، مقایسه و محدود میکند (یا میگذارد عوامفریبان مقایسه کنند)، معلوم نیست تا چه زمانی میتوان روی شوق و ذوق و جان اهداشده این جوانان تکیه کرد؟ تا چه زمانی میتوان انتظار داشت یک خانم دکتر جوان 30 شب هر شب آنکال ترومبکتومی یک استان با چند میلیون جمعیت باشد و هر شب استرس کمبود وسایل آنژیو و امکانات پرسنلی کابوس بزرگ او باشد و به جای حقوق و تأمین برای هر ترومبکتومی نیمهشب، 500 هزار تومان معادل 10 دلار، چیزی در حدود دو بار اسنپ آن هم با تأخیر چندماهه دریافت کند؟ معلوم نیست تا چه زمانی اینگونه جوانان میتوانند با این خستگی در برابر وسوسه مهاجرت، رفتن و پیوستن به متخصصان سکته مغزی ایرانی دنیا (که تعدادشان چندین برابر داخل کشور است) مقاومت کنند؟
/channel/bzyad
یادداشت دوشنبه، روزنامه شرق
تفکیک جنسیتی پزشکان
وقتی رئیس شبکه بهداشت لاهیجان بهدنبال دستور یک مقام خارج از سیستم سلامت بخشنامه کرد که در کلیه درمانگاهها و بیمارستانهای تابعه حق ارائه خدمات به افراد بیحجاب وجود ندارد، تنها در فضای مجازی سروصدایی به پا شد و بس. رئیس بهداری استان اعلام کرد به همه مذاهب خدمات ارائه میشود و دغدغه سلامت مردم را دارند، ولی نهتنها آن بخشنامه را ملغی اعلام نکرد و توضیح نداد با مسئولی که چنین دستور غیراخلاقیای صادر کرده چه برخوردی شده، حتی اشارهای هم ولو گذرا به این بخشنامه نکرد. مردم و رسانهها با سادگی این مصاحبه و آن بخشنامه را به هم مرتبط کرده، ظاهراً راضی شدند و آقای رئیس هم پشت صندلی خود ماند تا روز مناسبی که بتواند تمام منویاتی را که دستور داده شده، اجرا کند. سازمان نظام پزشکی هم پزشکی را که بر خلاف سوگند خود دستور غیراخلاقی را اجرا کرده بود، احضار نکرد، توصیهای هم برای انتخاب اخلاق در برابر دستور و پذیرش تمام هزینههای آن خطاب به پزشکان صادر نکرد. انجمنها و مجامع پزشکی هم خود را به آن راه زدند که گویا این آخرین دستور از این قبیل بوده و بااطمینان از اینکه جاانداختن چنین مسائلی در شرایط فعلی دور از ذهن است، هیچ توصیهای به پزشکان نکردند، یادآوری نکردند که «همکاران عزیز امروز همان روزی است که جانبداری شما از اخلاقیاتی که به آن سوگند خوردهاید و به شما حکم میکند به بیمارتان، قطعنظر از رنگ و عقیده و نژاد یاری برسانید، مورد آزمون قرار میگیرد؛ پایبندی به سوگند و پذیرش هزینههای آن یا جانب اخلاق را رها کردن و رو به دنیا آوردن».
چیزی که از جامعه پزشکی سازمانها و مجامع آن بیرون آمد، تنها و تنها نصایح و شکوههایی بود به شکل بیانیه و کامنت که مخاطبش نه همکاران، بلکه سیستمی بود که اثبات کرده نصیحت و توصیه عقلگرایانه در او کارساز نیست.
حالا یک بار دیگر جامعه پزشکی، سازمانها، انجمنها و مجامع آن در برابر یک چالش جدیتر قرار گرفتهاند. دستور آمده پزشک مرد در جاهایی که درمان زنان صورت میگیرد حضور نداشته باشد.
شاید این دستور حتی از دستور قبلی هم عجیبتر و دور از ذهنتر باشد، چگونه میتوان پزشکان را در محلهای درمانی از نظر جنسیت تفکیک کرد؟ فایده این کار چیست؟ فیذاته توهینی به گروهی مرد و زن میانهسال که چیزی جز درمان در نظرگاهشان نیست، بهشمار نمیرود؟ در شرایط اورژانس و لحظات خطیری که تنها جان بیمار مورد نظر تیم پزشکی است، چگونه میتوان چنین ملاحظات حقیری را بدون در خطر انداختن بیمار رعایت کرد؟ گویا یک نفر بهجد میخواهد تعابیر و مصداقهای مختلف سوگند پزشکان در درمان، فارغ از جنس و سایر خصوصیات بیمار را یک بار دیگر تعریف کرده، میزان پایبندی پزشکان را به آنها بیازماید. اما تردید نمیتوان داشت نوع واکنش جامعه پزشکی در برابر اینگونه دستورات در چنین پیشرفتهای مشعشعانهای! بیتأثیر نبوده است.
جامعه پزشکی در چنین مواردی در انزوای کامل از عرصه عمومی قرار دارد؛ اگرچه بیشترین تأثیر چنین دستورات خلقالساعهای بر سلامت مردم است، اما در سکوت عرصه عمومی هم جامعه پزشکی نمیتواند نسبت به آنچه مسئولیت اجتماعی اوست، بیتفاوت بماند. نباید و نمیتواند تنها به ماندن یا رفتن بیندیشد. زندگی عرصه همه یا هیچ نیست. قرار نیست وقتی کار سختتر شد، فقط بر تصمیم مهاجرت استوارتر باشد. مهاجرت خود چالشی است که فقط کسانی از آن سربلند بیرون میآیند که همه وظایف اخلاقی خود را از هر لحاظ جدی گرفته و برای آن هزینه داده باشند. بهعلاوه پاسخ فرزندان در نسلهای بعدشان دشوار خواهد بود؛ آن زمان که خواهند پرسید پدران همکلاسیهای ما میگویند پدرانشان برای تطهیر این کشور چه رنجها کشیدهاند. پدران و مادران شما برای خانه خود چه کردهاند؟
بیتردید به این زودیها نه اجبار همه بیماران به حجاب امکانپذیر است و نه تفکیک جنسیتی بخشها و پزشکان؛ اما آنچه بدیهی است اینکه صادرکنندگان چنین دستوراتی هیچگاه آمال برآوردهنشدنی خود را فراموش نکرده، پس از چندی تا نیل به درجاتی از آن، آن را دنبال میکنند. فراموشکاری و تسامح خصیصه جامعه پزشکی است که تا دستور بعدی، یا به دستورات قبلی خود را عادت داده است یا اساساً دیگر نیست که موظف به واکنشی باشد.
/channel/bzyad
مديريت گذار توسط حكومتي كه دركش در حد خطايي بِه بزرگي هفده شهريور بود امكان پذير نبود اما بوده اند حكومت هايي كه در دشوار تر از اين وضعيت هم گذار را مديريت ودامن خود را در برابر تاريخ لااقل از اين جهت پاك كردند .نحوه حكومت كردن بماند !اعليحضرت اين نكته را درك نميكرد كه حاكمان دانا محكوم به حكومت كردن هستند و اگر مسيوليت پذير باشند در چنان شرايطي راهي بجز تقسيم حكومت ندارند .حكومت بِه تنهايي ، تابع قانون همه يا هيچ أست . اين گزاره در مورد مسيوليت پذيري حكومت ها وومخالفاتشان تعلق به يك دوران خاص ندارد براي همه دوران ها از گذشته تا اكنون صادق أست
/channel/bzyad
يادداشت روز دوشنبه شرق
محروميت روازاده
يكي از مهم ترين اخبار سلامت در هفته گذشته دستورالعمل وزارت بهداشت براي محروميت كامل و دائم روازاده از كار طبابت در سراسر كشور بود .
اين حكم في نفسه اهميت زيادي دارد اما پيرامون آن مسايلي چند هست كه بايد بِه آنها پرداخت .
اهميت اين حكم بيش از محروميت احتمالي روازاده در اثر تبليغاتي آن بر عليه شبه علم در نظر گاه عموم ميباشد .
ترديد نيست كه اقبال بِه طب سنتي و هر آنچه كه غير علمي أست در كشور ما ريشه در تاييد دولتي و تاسيس نهاد هايي دارد كه بر اساس قانون در كشور ما در دهه هاي اخير تاسيس شده اند . بسياري از تحصيلكردگان هم نميتوانند بپذيرند در جامعه اي با اين همه مشكلات سلامت ، نهادهايي يك سره بي ثمر و بدون نتايج اثبات شده علمي ، قارچ گونه سر بر آورده باشند بنابراين وسعت نظر را در نوعي عدم سو گيري بين دو شيوه درمان در كشور يافته در برابر شبه علم بيطرفي اتخاذ ميكنند .
محكوميت روازاده كه نظراتش تنها از نظر ظاهر غير قابل قبول تر بِه نظر ميرسند ولي در اصل ريشه در همان زمينه هاي غير علمي دارد ميتواند ريشه هاي شبه علم در اشكال ظاهر الصلاح تر وودر نتيجه خطرناك ترش را هم در اذهان عموم خدشه دار كند .
في الواقع مسيوليت ووظيفه نهاد هاي پزشكي شامل انجمن ها و خود نظام پزشكي تنها همين تاييد و مشروعيت بخشي يا تكذيب و سلب مشروعيت در نظر گاه عموم ميباشد . وظيفه اي كه بِه گمانم تاكنون چندان جدي گرفته نشده و تنها از زاويه تنبيه بِه آن نگريسته شده أست . در جايي كه همه چيز بِه قضاوت نهايي مردمي بستگي دارد كه بسياري از ايشان تحصيلات دانشگاهي دارند مخالفت صريح نهاد هاي مستقل و دانش محور و محكوميت قاطع شبه علم بيشترين تاثير در تقويت دانش در كشور را دارد كه البته مستلزم عدم وجود كوچكترين ترديد در اذهان مسيولين اين نهاد هاست .
اينكه آيا اين محكوميت منجر بِه قطع فعاليت هاي روازاده خواهد شد يا نه معلوم نيست چراكه كارهاي او در قالب پزشكي متعارف كه وزارت بهداشت بر آن نظارت ميكند نيست . معلوم نيست حد و مرز علم و شبه علم در كارهايي كه ساير پزشكان سنتي انجام ميدهند كجاست ؟ معلوم نيست تنها روغن حنظل در كرونا بي تاثير أست يا اظهار نظر هاي رايج در مورد طبايع و اخلاط آدميزاد هم غير علمي هستند . معلوم نيست ملاك اظهار نظر در مورد كارهاي سنتي و انچه در دانشكده هاي پزشكي آموخته نميشود كدام أست ؟ معلوم نيست غير پزشكاني كه بِه كار درمان هاي غير علمي ميپردازند چگونه از كار باز داشته خواهند شد ؟ معلوم نيست آيا تنها محروميت از طبابت (كه خودش هم انجام نميدهد ) كافي أست يا سالها مداخله در كار درمان بيماران مختلف ايجاد عوارض گوناگون و حداقل تاخير در شروع درمان با سست كردن ارتباط طبيب و بيمار هم مستوجب مجازات هاييست ؟ آيا بدون شاكي خصوصي در جامعه اي بدون دولت مدرن فارغ از قاعده چند هزار ساله حمورابي-چشم در برابر چشم - اينگونه موارد ميتوان ورود ونظارت كرد ؟ اگر با اين منطق جلو برويم بايد پرسيد تكليف با سيستمي كه پژوهشكده تاسيس كرد اما چشمان خود را بر آموزش طبيب سنتي كه تحويز ميكند بست چيست ؟ همين امروز تلفن بزنيد ميتوانيد از يك طبيب سنتي وقت بگيريد كه شماره نظام پزشكي دارد چگونه ميتوانيد مطمين باشيد دستورات او درست ومفيد اما روغن حنظل غير علمي و مضر ميباشد ؟
در نهايت چه كسي پاسخگوي اشتغال اين همه پزشك تحصيلكرده بِه كارهايي غير علمي أست ؟ آن هم در شرايطي كه مهاجرت پزشكان بِه هر دليل بيداد ميكند و خود مسيولين هم به دليل كمبود پزشك در كار افزايش ظرفيت هاي آموزش پزشكي بدون در نظر گرفتن امكانات كشور ميباشند .
/channel/bzyad
د خبرها بود كه روازاده طبيب سنتي معروف و از سردمداران ضد علم كه ظاهرا مدرك پزشكي عمومي هم دارد بطور دايم از كار پزشكي محروم شد اگر چه معلوم نيست تا چه حد اين حكم مانع از فعاليت هاي غير پزشكي -سنتي -او خواهد شد ولي مطلبي كه چندي پيش در مورد ايشان نوشته بودم و جوابيه اي كه ايشان طبق قانون مطبوعات در روزنامه شرق چاپ كرد يادم آمد اين دو مطلب را در كانال ميگذارم
روا زاده و دیگران
روز گذشته "دکتر علویان"رئیس جدید نظام پزشکی تهران"روازاده "یکی از معروف ترین طبیبان به اصطلاح سنتی را که علیرغم داشتن شماره نظام پزشکی ، عجیب ترین اظهار نظرها را منتشر میکند طی فرمانی به اتهام تخریب اذهان عمومی و سنگ اندازی در درمان کرونا به دادستانی نظام پزشکی احضار کرد.
این رفتار قانونی ساده اما مغفول مانده قدم گذاشتن در راهی صحیح در دفاع از عقلانیت در کار طب محسوب میگردد و تا همین جا مورد تحسین و تشکر است.
پیش تر هم چنین احضار ها و شکایاتی صورت میگرفت حتی برای روازاده احکامی هم صادر شده است اما گویا اهمیت نمادین این پیگرد به درستی شناخته شده نبود، موضوع انعکاس زیادی پیدا نمیکرد و تبلیغاتی صورت نمیگرفت. این بار اما با انتشار گسترده این فرمان بنظر میرسد اهمیت موضوع از این زاویه هم درک شده باشد با این امید که انتشار گسترده تر اخبار پرونده و محکومیت احتمالی و تکرار آن در موارد و مصداق های دیگر موید این موضوع باشد
هدف اصلی این احضار ها و محکومیت های احتمالی تنبیه یک طبیب خاطی و پیمان شکن نیست بلکه بیش از آن تنویر افکار عمومی است . افکار عمومی ای که شاهدیم حتی در قشر تحصیلکرده ما هم به شدت آلوده به تصورات غیر عقل گرایانه در مسائل سلامت است ودر بهترین حالت موضعی لاادری گرایانه در مقابله علم با شبه علم میگیرد و به گمان خود در بین دو گروه مدعی درمان، بیطرفانه قضاوت میکند. قشر تحصیلکرده ای که عموما تحصیلات "دانش" گاهی دارد در دفاع از دانش تعلل میکند. احصار و محاکمه مدعیان شبه علم بیشترین تاثیر را در زدودن ابهامات در اذهان عمومی خواهد داشت و باعث اطمینان عمومی به دانش طب خواهد شد . آری هدف اصلی زدودن عقل گریزی در سطح جامعه است. این از مهم ترین اهداف هر دولت و حاکمیت مدرن میباشد. و بی تردید محدود به کار طب هم نخواهد ماند. پس هیچ مسئولی هم نمیتواند در برابر آن بی تفاوت باشد. بعلاوه وقتی که احضاریه و بازخواست در مورد نقش روغن حنظل ( به گفته روازاده) در درمان کرونا موضوعیت مییابد و تحقق میپذیرد بی تردید صاحبان سایر دستورالعمل های مقابله با کرونا هم که همین قدر با دانش زاویه دارند اما توسط افراد ظاهر الصلاح و با امضای مراجع رسمی منتشر شده اند به طریق اولی باید مورد باز خواست قرار گیرند از اینها همه مهم تر اینکه پرسش از پزشکان دیگری که در فضایی دیگر تصمیمات غیر علمی، سیاسی یا منفعت طلبانه برای اداره سیستم سلامت کشور گرفته اند یا میگیرند هم موضوعیت پیدا میکند. آیا خوف از امتداد اجتناب ناپذیر این نوع نگاه به مسائل مهم تر در مغفول ماندن این پیگرد های بدیهی یا عدم انتشار گسترده خبر آنها بی تاثیر نبوده است؟
گاه برخی مبگویند مگر نظام پزشکی چکار میتواند بکند؟ باید گفت اقتدار زمین مانده نظام پزشکی مثل هر اقتدار دیگری نیازمند نوعی اعتبار یابی در عمل است یعنی چنین احضار و پیگیری هایی است که باعث تقویت توان سازمان خواهد بود. اقتدار یک سازمان صنفی مردمی چیزی نیست که به او ببخشند یا اورا از آن محروم کنند نیرویی است که یا در جریان عمل پیدا میکند یابا انفعال از دست میدهد . بعلاوه اقتدار معنوی سازمان، که در احضار افراد بر اساس شماره نظام پزشکی ، یعنی سوگندی که خورده اند هم نمود پیدا میکند برای خادمینی که پیمان خدمت بسته اند اهمیت و ابهت اخلاقی اندکی ندارد. پزشکان و جامعه پزشکی همچون یک موجود اخلاقی به تصویری که از آنها در نظرگاه مردم و همکاران پرداخته میشود زنده هستند و چه بسا چنین داوری اخلاقی تخصصی ای مطلوب وجدان های بیدار هم باشد چنین اقتداری میتواند نیرویی بارها بیشتر از هر اقتدار قانونی داشته باشد .اما اقتدار سازمان تنها با پزشکان سرو کار ندارد سازمان نظام پزشکی به عنوان مدافع و کلید دار اصلی حریم سلامت در کشور وظیفه دارد از هر غیر پزشکی هم که مرتکب هرگونه دخالت سنتی و غیر سنتی در کار پزشکی گردیده سلامت عمومی و قداست حرفه پزشکی را خدشه دار کرده به محاکم عمومی شکایت کند پشتیبانی عرصه عمومی را خواستار گردد و اخبار آن را -به دلایل پیش گفته - بطور مرتب به اطلاع عموم برساند
ياد آوري از گذشته #
گلی برای.......
فقط برای تجدید نسخه امده . مادر را نیاورده .اما یک غنچه رز زیبا در دست دارد .
"اقای دکتر این را مادر برای شما داده "
. از جا بلند میشوم و گل سرخ زیبا را که ساقه ای بلند دارد در گلدان خالی بلور روی قفسه میگذارم. نمیتوانم شوق و ذوق بیش از حد خود را پنهان کنم .او که شوق زیاد مرا می بیند ادامه میدهد .
"خودش برای شما چیده "
"با کدوم دست ؟"
"با همون دستی که فلج بود ...البته ... گل را نشون داده ما هم کمک کردیم ."
حالا دیگر برخودم مسلط هستم . اگرچه هنوز شوق زیادی در خود احساس میکنم اما میتوانم انرا بروز ندهم .
"اقای دکتر میشه یک سوالی بپرسم "
"البته "
" یک خورده زیادی برای یک شاخه گل خوشحال نشدین ؟ چرا ؟ "
"خب برای اینکه این اتفاق زیاد پیش نمی اد .برای ما کسی گل نمی اره ".
دفترچه نوشته شده را میدهم ."بفرمایید " باز هم همان قیافه رسمی مختصری عبوس پشت عینک !.
پیرزن را اما خوب به یا د می اورم هنوز به هشتاد نرسیده ولی چیزی هم نمانده . یک ماه واندی در بیمارستان بستری بود دو هفته در اغما ودوهفته هم با فلج اندام سمت راست با اختلال تکلم بی اختیاری ادراری، یک دوره عفونت تنفسی با نارسایی تنفسی خطرناک که باعث تنفس مصنوعی گردید و یک دوره خونریزی گوارشی که تا افت شدید فشار خون پیش رفت ولی نهایتا بهبودی یافت واز بیمارستان مرخص شد منتهی با همان فلج نیمه راست و اختلال تکلم در حال بهبودی و البته با دستور فیزیوتراپی و حالا میتواند به شاخه گلی زیبا اشاره کند زیبایی ان را دریابد و به طبیبش حواله دهد .
همسایه ما جراح بینی است . پزشک برجسته و در کار خود ماهری است . مطب او همیشه اکنده از گل است گل هایی به غایت زیبا و خوشبو که رایحه انها همیشه تا شعاعی از راهروهای ساختمان پزشکان را پر میکند . گل هایی به پاس زیبایی اهدایی، یا انچه که به عنوان زیبایی پذیرفته شده است . مردم قدر زندگی و زیبایی را به خوبی میشناسند و خوب به جا می اورند . اما برای طبیبان احتضار انها که در ملتقای مرگ و زندگی کار میکنند انهایی که یاد اور شب هایی تلخ پشت در ای سی یو ها هستند معمولا کسی گل نمی اورد . ان ها مجبورند تمام سنگینی تقدیر را روی شانه های خود بگذارند و هم چنان با چهره ای رسمی و عبوس توضیحات کاری خود را که در بسیاری از موارد جواب های منفی ، خبرهای بد ، اوضاع نامتعین و...هستند به اطلاع انان که پشت در ای سی یو هستند يا با نگراني تو را مينگرند برسانند .ودر نهایت انچه که موفقیتی بزرگ به حساب می اید دست و پایی است همچنان فلج اما زنده !چند صباحی کوتاه اما گرانبها ...چیزی که همواره این ابهام را در ذهن بستگان حتی خود پزشکان باقی میگذارد .که "راستی ایا بیش از این مقدور نبود ؟"موضوع این نیست که انچه که از زندگی نجات داده شده است چیزی بی ارزش است . زندگی تنها فعالیتی که در دو ماراتون یا پرش اسکی یا بینی سربالا تبارز می یابد نیست . طبیبان احتضار میتوانند زیبایی زندگی و لطف خداوند را حتی در دست ناتوانی که به شاخه ای گل اشاره میکند یا گلویی که با لذت لقمه نانی را فرو میدهد نیز نظارره کنند . یا تلولو افتاب را بر صندلی چرخدار بیازمایند . چرا که انها در همین جا در همین لبه تیغ ، همین ملتقای مرگ و زندگی است که با بیماران زندگی میکنند! . گل را خیالی نیست .. آنها بخشي از مصيبتند از خاطرات تلخ ،تلخ ترين آنها . اندوهی هستند که به نوعی التزام کاری فرو خورده شده و پشت چهره ای بی حالت مخفی گردیده است . اندوهی که گاه پس از عبور از بحران ها و ماجراهای خطرناک و گذشت هفته ها بستری در ای سی یو در ربسیاری از موارد به دنبال مرگ ناگزیر بیمار دست میدهد. تنها متخصصین مغز و اعصاب هم نیستند بسياري پزشكان در بسياري از مواقع طبيب احتظار هستند .نه تنها کسی برای ما گل نمی اورد ، کسی به فکر تسلیت ما هم نیست .کسی با خود نمی اندیشد انوقت که پیدا نیستی انوقت که ماسکی عبوس تر از همیشه زده ای شاید چیری قابل گفتن نداری یا از چیزی که نمیتوان گفت میگریزی یا انوقت که دعوامیکنی شاید از برخورد با تقدیر خاراسنگ درمانده ای که پرخاش میکنی . شاید ان موقع که در جواب "چه خواهد شد" جوابی نمیدهی واقعا نه تو و نه هیچ کس دیگر نمیداند که چه خواهد شد!! کسی تورا به عنوان ادمیزاد به رسمیت نمیشناسد !تو ماشین دارو واطلاعاتی .وقتی که برای بیمار رو به مرگ، بیمار بسیار حیاتی تو از عزیزی " سفارش " می اورند یعنی تا بحال اخرین تلاش را نکرده ای یعنی بیشترین تلاشت به سفارشی بند است و........ .
هر چه دورتر و عقبتر هم ميرويم، باز رد اين خصيصه را حتي در تشكيل نطفههاي اين مخلوق ميبينيم. از همان زمان كه لنين در نبرد با ديكتاتوري تزار تنها جناح مبارزان منشويك حزب را لايق دشنامهاي خود مييافت و صف بلشويكهاي پاك را از منشويكهاي ناپاك جدا كرد، شاهد برخوردهايي از اين دست هستيم.
تغيير نقشه سياسي جهان و جنگ سرد
در دهه پنجاه قرن بيستم ميلادي مناسبات بينالمللي به شدت در حال تغيير بود. جنگ جهاني دوم به پايان رسيده و جهان در آستانه قطببندي جديدي قرار داشت. اتحاد شوروي تكههاي بزرگي از كيك كره زمين را براي خود جدا كرده بود و بايد آن همچنان زير سلطه خود نگه ميداشت؛ كاري كه به غايت دشوارتر از جداسازي بود. دو جنگ جهاني متعاقب يكديگر، ميليونها نفر را در سراسر اروپا از بين برده بود و اسطوره صلح ابدي اروپايي را كه عقيده رايج اواخر قرن نوزدهم بود بهشدت به لرزه درآورده بود. همه در انتظار جنگ جهاني سوم در دهههاي بعد بودند. انتظاري كه براي چند دهه نام جنگ سرد بر خود گذاشت اما خوشبختانه هيچگاه منجر به يك جنگ جهاني جديد نشد. در چنين وضعيتي بلوك شوروي داشت خود را در برابر بلوك نوظهور امريكا از نو ميآراست. دشمن جديد تا دهها سال چيزي بود كه بعدها امپرياليسم امريكا نام گرفت. هنوز در بخشهاي زيادي از اروپا به خصوص بخشهايي كه شوروي آنها را در برابر نفوذ نازيسم محفوظ نگه داشته بود، با جنبش ضد يهود برخورد جدي نشده بود. به همين دليل اين جنبش متاعي بود كه هنوز خريدار داشت و گروهها و اقشاري را به خود جلب ميكرد. همسر يهودي مولوتوف (نفر دوم حزب كمونيست شوروي) كه گلداماير را به مسكو دعوت كرده بود و در حال تشكيل نوعي اتحاديه يهوديان در شوروي بعد از جنگ بود دستگير و تا مرز اعدام پيش رفت. مولوتف هيچ واكنشي نشان نداد و مشغول امورات روزمره حزب بود. در چنين شرايطي توطئه دكترها محمل مناسبي بود براي در وهله نخست، لاپوشاني قتل ژدانف ثانيا؛ بسيج عمومي عليه دكترها و يهوديان كه حالا بخشي از بلوك امريكا به حساب ميآمدند و ثالثا پاكسازي بخشهايي از حزب كه گفته ميشد خطر توطئه را جدي نگرفتهاند. در اتحاد شوروي همه چيز از ضرورتهايي در جهت ديپلماسي كلي نشأت ميگرفت حتي انچه كه سال ها بعد به عنوان رويزيونيسم در عهد خروشچف و پروستريكا در عهد گورباچف صورت گرفت .
براي پوشاندن نواقص
بنابراين كشف توطئهها و افشاي آنها به وسيله اعترافات اجباري تنها از ماليخولياي استالين نشأت نميگرفت. اجراي بينقص اين محاكمات و توليد هيجانات چيزي بود كه با انحراف توجهات به سوي خود و توجيه ناكاميهاي اجتماعي از اين طريق و قرباني كردن بخش مخالف در حزب به اين بهانه، بقاي رژيم كمونيستي را بهرغم بدتر شدن روزافزون اوضاع تضمين ميكرد. نكته جالب توجه آنكه در بسياري از موارد خود قربانيان هم اين توجيهات را ميپذيرفتند و به نفع حزب كمونيست اعتراف به دروغ ميكردند و به سوي مرگ ميشتافتند.
افشاي بيپايه بودن توطئه دكترها توسط بريا اولا از اين واقعيت سر چشمه ميگرفت كه با مرگ استالين رژيم در مواجهه با مهمترين نقطه ضعف خود يعني «مرگ» كليديترين مهره رژيم، فيالواقع تضعيف شده بود و حالا به همين دليل بود كه كمافيالسابق سران حزب در حال رقابت براي توليد يك بحران جديد و معرفي يك دشمن به عنوان مسوول نابساماني اوضاع بودند و چه مقصري بهتر از خود استالين كه حالا مرده است؟ بريا با شاخكهاي تيزش نقد استالين را حتي زودتر از خروشچف شروع كرد حتي اگر مولوتوف يا ميكويان هم كه وفادارترين افراد به استالين بودند به قدرت ميرسيدند همين برنامه هتك حيثيت استالين اجرا ميشد. فيالواقع اين آخرين پروژه- توطئه دكترها- دقت و ظرافت محاكمات دهه 1930 را نداشت و مقتضيات زمان در آن در نظر گرفته نشده بود و فاقد نبوغ و ذكاوتي بود كه مثلا استالين در دادگاه بوخارين از خود نشان داد. اگر روح استالين در زمان قرائت ادعانامه خروشچف بر عليه خودش (يعني استالين) در كنگره بيستم حزب كمونيست شوروي (فوريه 1956) حضور ميداشت در مييافت محاكمات دوران جديد چه خصوصياتي بايد داشته باشند!
كوتاه سخن آنكه توطئه دكترها و برنامههايي نظير آن بيش از بيماري پارانوياي استالين به خصوصيات بسته جوامع ديكتاتوري ارتباط دارند و به نوعي حل و فصل مسائل سياسي را حول همان ايدئولوژي كمونيستي مقدور ميسازند. اين وقايع راهي براي تخليه احساسات عمومي به شمار ميروند. يهوديستيزي در آلمان نازي هيتلري و كمونيستستيزي در امريكاي دوران مككارتيسم و ........نيز نمونههاي مشابهي از اين برنامهها هستند.
/channel/bzyad
#یادآوری_از_گذشته
نظام پزشکی، مرداد ۶۵
در تابستان سال ١٣۶۵ در چنین روزهایی، دولت وقت لایحهای درباره اهداف و اختیارات سازمان نظام پزشکی به مجلس ارائه کرد که بهطور تلویحی حقوق صنفی جامعه پزشکی را تحتالشعاع مصالح اجتماعی قرار میداد. در این لایحه درباره تعرفههای پزشکی تنها به سازمان این اختیار داده شده بود که بر تعرفههای وضعشده نظارت کند. از سویی نیز موضوع حمایت سازمان از حقوق جامعه پزشکی به چند کلمه در انتهای بندهای متعدد لایحه و مواردی مانند ارتقای شعائر و حقوق بیماران تقلیل داده شده بود. آشکار بود که ارتباط مصالح سلامت کشور با مسائل صنفی پزشکان درک نمیشود. بهوضوح مشخص بود که وظایف سازمان و جامعه پزشکی بر اختیارات آنها پیشی میگیرد. سازمان نظام پزشکی که تا آن زمان بهعنوان سازمان صنفی پزشکان مورد احترام حکومت و جامعه قرار داشت، از این لایحه عدم استقلال جامعه پزشکی را برداشت میکرد و به آن معترض بود. در جلسه بررسی لایحه، «رهبریاملشی» نماینده رودسر حتی به وجود کلمه استقلال نظام پزشکی معترض بود، اما «موحدیساوجی» نماینده ساوه با او به مخالفت برخاست و صراحتا هشدار داد که اگر میخواهید سازمان را به دولت وابسته کنید با حذف این کلمه به مقصود خود نمیرسید. جو غالب ظاهرا به ضرر استقلال سازمان بود، اما حذف کلمه استقلال به تصویب نرسید. وزیر بهداشت وقت نیز گفت «ما با استقلال سازمان موافقیم ولی با خودمختاری آن مخالفیم». هیچ توضیحی هم درباره تفاوت معنای «استقلال» و «خودمختاری» ارائه نداد. حالا 35 سال است که مشکلات جامعه پزشکی همچنان به تعریف همین تفاوتها وابسته شده است.
باید پذیرفت که نگرانی سازمان نظام پزشکی از دولتیشدن این سازمان و تأثیرات منفی آن بر سیستم سلامت کشور پربیراه نبوده است. از سویی نیز در بحبوحه جنگ تحمیلی، دولت روش اداره متمرکز و کنترل هر چیز در دست خود را مطمئنتر میدانست، بهویژه در موضوع مهمی مثل سلامت. شاید همان موقع مسئولان دولت و وزارت بهداشت در خواب هم نمیدیدند که
30 سال پس از پایان جنگ همچنان همان مقررات جنگی و اردوگاهی در سیستم سلامت کشور ساری و جاری باشد.
سازمان نظام پزشکی در آن زمان در جامعهای با مختصات محدودتر و بدون تغییرات سیاسی و اجتماعی قابل توجه پدید آمده و بالیده بود و مثل دیگر اقشار کشور دچار فقر سیاسی مزمنی بود که تاریخ نشان داد از رویدادها هم درس نمیگیرد و هر روز از این حیث فقیرتر میشود. سازمان، بدون درنظرگرفتن قوانین بینالمللی اعتصاب پزشکان اعلام اعتصاب کرد و تبعات این اعتصاب و نحوه برخورد با آن منعی دائمی شد برای پیگیری درخواست «قانون اعتصاب» از جانب پزشکان. و بدون توجه به این نکته که بدون قانون اعتصاب و بدون رعایت کدهایی که سلامت جامعه را به خطر نمیاندازد، اعتصاب پزشکان امکانپذیر نیست. دولت که بهدلیل شرایط جنگ خود را از نظر اخلاقی محق میدانست و بهعلاوه این موقعیت را فرصتی مناسب برای پیشبردن برنامهریزی متمرکز (که ایده آن زمان مسئولان بود) و گرفتن ژستی پوپولیستی در مقابله با «این دکترها» در انظار عمومی میدید، به شدیدترین وجه ممکن واکنش نشان داد؛ واکنشی که پزشکان هم انتظار آن را نداشتند. دکتر حفیظی و بسیاری دیگر تبعید شدند. کادر وزارت بهداشت و سازمان نظام پزشکی تغییرات زیادی کردند و تأثیراتی عمیق به شکل بروز تابوهایی ناگفتنی بر جای گذاشته شد. اکثر اعضای جامعه پزشکی تا همان زمان هم در میانه بحرانهای متأثر از شرایط انقلاب و جنگ، مردم را تنها نگذاشته بودند، با میل و رضای خود طبق برنامهای تنظیمی بهطور مرتب و بدون دریافت وجهی در جبهههای جنگ حضور پیدا میکردند. حتی رئیس تبعیدی سازمان، دکتر حفیظی نیز فرزند بزرگ خود را در راه دفاع از میهن در آبهای خلیج فارس از دست داده بود. گرچه برخی پزشکان منافع اقتصادی را هم دنبال میکردند اما استادان بزرگی مثل دکتر حفیظی و بسیاری دیگر تنها و تنها دغدغهشان خطرات عدم استقلال جامعه پزشکی برای سیستم سلامت کشور بود. گویی آنچه را در سالهای بعد رخ داد، در خشت خام میدیدند. گرچه نمیتوان درباره واقعهای تاریخی مانند ماجرای نظام پزشکی تابستان ١٣۶۵ بهسادگی قضاوت کرد و در له یا علیه یکی از طرفین حکمی صادر کرد، اما آنچه بدیهی به نظر میرسد این نکته است که بدون واکاوی این واقعه و یک «نقطه سر خط» بزرگ و بدون نگاهی به گذشته بهعنوان چراغ راه آینده، تغییرات در سازمان و هیئتمدیره آن در دورههای مختلف راه به جایی نخواهند برد.
/channel/bzyad
تنها روز پزشك
امسال بِه اين نتيجه رسيدم كه اين يك روز كه بِه نام پزشك نامگذاري شده بسيار عالي أست و بايد شكر گزار آن بود .
چرا ؟ چون ظاهرا تنها همين يك روز أست كه از پزشك حداقل بِه زبان قدرداني ميشود .تمام آن ٣٦٤ روز ديگر آكنده أست از جفاهايي كه نه تنها به زبان كه در عمل، با قانون و بي قانون ، بِه صراحت يا بِه تلويح ، در فضاي مجازي يا واقعي ، در محل درماني يا غير درماني ، بر جامعه پزشكي روا داشته ميشود و تنها در اين يك مورد بخصوص أست كه بنظر ميرسد دولت و ملت در اتحادي تاريخي بِه سر ميبرند .
از يك سو پزشكان مجبور ميشوند با حقوقي كه كفاف زندگي نميكند در مراكز دولتي و آموزشي كار كنند ، آموزش ببينند و آموزش بدهند ، بِه آن مراكز هم بودجه كافي براي گذران امور اختصاص نميدهند . برخي مردم هم در مراجعه بِه اين مراكز بجاي آنكه خواستار يك سيستم سلامت روزآمد باشند در همه حال پزشكان را كه اولين قربانيان اين سيستم هستند مقصر ميدانند
از يك سو تعرفه هاي خصوصي در كارهاي داخلي را با اجبار چند دهم تعرفه دنيا قرار ميدهند. برخي مردم هم وقتي بِه محل درماني شلوغي ميروند كه هنوز مهاجرت نكرده بِه كارهاي بدون اولويت مثل زيبايي و …نميپردازد و تنها و تنها بِه بيماران آن هم دشوار ترين آنها ميپردازد و براي ماندگاري مجبور به ويزيت انبوهي از چنين بيماراني أست ،خود را در خطر خستگي و فرسودگي و خطا قرار ،ميدهد با هر تاخير و مشكلي زبان بِه شكوه و شكايت ميگشايند و ذره اي بِه ريشه مشكلات نمي انديشند . اكثريت بردبار هم تنها بِه مدد بزرگواري بي حد خود ساكت ميمانند نه توجه بِه ريشه مشكلات .
تنها اين نيست كه ، وقتي با جامعه اي روبرو شدند كه نرخ خدماتش را بدون كوچكترين نظر خواهي از خود او تعيين ميكنند هر كار ديگر هم بخواهند ميكنند .يك روز از خواب كه برخواستند تصميم ميگيرند با همان تعرفه اندك كه موجب آن همه ويزيت انبوه أست نسخه الكترونيك هم بنويسد . روز ديگر تاسيس پروانه را منوط به قرار داد نامقدور بيمه ميكنند روز سوم …
وقتي بنابر مسيوليت اجتماعي ات در طي مناقشات اجتماعي ميكوشي از اصول ابتدائي طب در برابر طرفين متخاصم حمايت كني يا وقتي كه ميكوشي از پايه هاي اكادمي پزشكي در برابر اخراج و استعفاي غير علمي دفاع كني كسي متوجه نيست كه اين هم جزو وطائفي أست كه براي آن سوگند خورده اي .
بعد در همه حال با تعريف انواع طب موازي با اسامي مختلف سنتي ،ايراني ….مراقبند تا يك وقت مورد اعتماد مردم قرار نگيري در يك متابعت ساده بيمار از دستور دارويي هم اخلال ميكنند اندكي سرگيجه يا حالت تهوّع كه براي هر دارويي پديد مي آيد منجر بِه قطع " اين داروي شيميايي اعتياد آور مسموم كننده كبد " ميگردد تا مجبور باشي دوباره و دوباره درباره آنچه در گوگل نوشته شده توضيح بدهي و درست مثل كسي كه جرمي مرتكب شده باشد علت ارتكاب جرم و نوشتن دارو را توضيح دهي تا دقيقا معلوم شود نقش اين دارو چيست ؟ تا سالها بعد آن دارو بخشي از وجود بيمار شود به كمك آن راه برود يا ديگر تشنج نكند و البته باز هم از مصيبت خوردن آن شكايت كند و هر بار از عوارض شروع كند نه اثرات ! البته كه حق بيمار أست بداند ! حتي اگر تمام وجودت و تمام ديوار هاي اتاقت را با تصاوير مختلف صرف توضيح و تفسير كني تا معلوم شود آنچه در گزارش ام آر آي نوشته (نامه خصوصي اي كه خطاب بِه توست اما قبل از آنكه آن را باز كني در شهر منتشر شده و اصلا پاكتي براي باز كردن ندارد ) چيست . گاه تصور ميكني كارت دويدن روي تريد ميل أست و اصلا قرار نيست بِه جايي برسد . اما تو كه قبل از اكتشاف گوگل و قبل از تاسيس اين همه دانشكده سنتي هم طبيب بودّي در ياد مي اوري اعتمادي را كه مردم با همان دانش عمومي بِه تو داشتند و چگونه كار را بِه تو ميسپاردند .
خيل خب بس أست ديكر اين گراميداشت روز پزشك با اين همه گله گزاري نا متعارف ! روزهاي ديگر كه گله گزاري نميكنم اجازه بدهيد تنها در روز پزشك اجازه اندكي شكوه و شكايت آن هم در اين شرايط نامتعارف داشته باشم .
روز پزشك را بِه همه همكاران جوانم همه فرزندانم كه عليرغم تمام اين مشكلات باز هم اين حرفه را بر ميگزينند و در هر حال چه در خارج و چه در داخل تنها خط دانش را پي ميگيرند و "طب ايراني "را بِه معناي مطلق كلمه تعريف ميكنند تبريك ميگويم .پذيرش اين حرفه با اين همه مشكلات بِه معناي درك بالاتري از اصلاح و درمان أست كه تنها بِه نسخه و دوا نمي انديشد تمام معايب پيش گفته را هم بيماري و وجهه همت خود ميبيند .
از همه كساني كه روز پزشك را بِه من تبريك گفتند و ميگويند پزشك و غير پزشك از صميم قلب تشكر ميكنم ولي هر سال دقت ميكنم ببينم چند غير پزشك هم سواي مسيوليت اداري شان روز پزشك را بِه پزشكان تبريك ميگويند .
/channel/bzyad
یادداشت دوشنبه روزنامه شرق
مناظره ۳+۱
بیماری با کلافگی، مراجعه بینتیجه و متعدد خود به «متخصص»!! زالودرمانی و نحوه محاسبه مبالغ پرداختی برای هر زالو و هر جلسه زالودرمانی را برایم توصیف کرد. آن را توییت کردم و با تعرفه پزشک عمومی مقایسه کردم که 10برابر بود. البته نگفتم که این تعرفه پزشک عمومی بر خلاف زالو خیلی رایج نیست، چون این شغل بهعنوان اساسیترین رشته پزشکی از سالها پیش بهدلیل همین تعرفهها منسوخ شد و بقایای شاغلان این رشته، آنها که کار پزشکی را ترک نکردند و مهاجرت هم نکردند، به کار زیبایی و اعتیاد و اخیراً همین زالو و بادکش روی آوردهاند.
بخش مهمی از مشکلات سیستم سلامت به عدم وجود سیستم ارجاع برمیگردد که نقش اساسی آن را پزشکان عمومی بر عهده دارند.
گویا به واسطه همین توییت بود که به مناظرهای یکنفره با سه نفر از مقامات سنتی فراخوانده شدم تا شاید به مدد تعدد استادان و نهادها و قوانین و مقالات چاپشده و به رخکشیدن همه اینها و با استفاده از سهچهارم وقت، حقانیتی برای جناب زالو، حداقل در منظر عوام فراهم آید.
لاجرم یکچهارم وقت (بهخصوص اگر قرار باشد نظر و احساس اکثریت جامعه پزشکی را منعکس کند) یادداشتی را برای جبران شنیدههای بیپاسخ، یا به تعجیل پاسخ دادهشده، ضروری میسازد.
تأکید من ابتدا بر دستساز بودن چیزی بود که به نام طب سنتی معروف شده است. در همه جای دنیا طب فولکلور در میان مردم وجود دارد و بسیاری از غیرپزشکان به آن اشتغال دارند، اما شاید تنها در کشور ماست که این همه دفتر و دانشکده و اداره برای آن ساخته شده است. بیتردید این مؤسسات در ترویج آنچه طب سنتی یا ایرانی یا... نام دارد، بیشترین تأثیر را داشتهاند.
«لیشتراپی» هم ممکن است نامی نامأنوس و احیاناً فرنگی برای زالودرمانی باشد، اما کلمه، اعتباری برای این روش درمانی پدید نمیآورد. اگرچه ممکن است هر کس در هر مورد از جمله زالو مطالعهای انجام دهد و در یکی از هزاران مجله پزشکی دنیا به چاپ برساند و انبوهی از مقالات فراهم آورد (آن هم در کشوری که تبلیغ تولید مقاله در و دیوار را پر کرده است)، اما تا زمانی که این درمان بهعنوان درمان یک بیماری مشخص جایگاهی پیدا نکرده و غیرایرانیان هم آن را نپذیرفتهاند، یک درمان Oflabel محسوب شده و استفاده از آن خارج از یک پروتکل تحقیقاتی با تمام ضوابط اخلاقی و با پرداخت «حقالعلاج» توسط بیمار یک کار غیراخلاقی است که باید توسط سازمان نظام پزشکی مورد پرسش قرار بگیرد. تأسیس مزارع زالو و بیزینس گسترده زالو بماند!
به این نکته اشاره کردم که پزشکان از جمله پزشکان عمومی و متخصصان داخلی حق اجتهاد در مورد روشهای درمانی، بهخصوص روشهای غیراستاندارد را ندارند. اشتغال ایشان به کاری که در کاریکولوم آموزشیشان نبوده، اگر عوامفریبی نباشد، به آن کار اعتبار نیز نمیدهد. سالها اشتغال پزشک به کارهای غیراستاندارد از تواناییهای او در دانش طب میکاهد و دیگر قادر به ارجاع بیماران هم نخواهد بود؛ بنابراین اشتغال طبیب دانشگاهدیده به کار سنتی، چنانچه ادعا میشود، از خطرات طب سنتی نمیکاهد، اما قطعاً از تواناییهای طبیب خواهد کاست. اشتغال افراد به کاری که در مورد آن آموزش تخصصی ندیدهاند، اگر غیراخلاقی نباشد، یک ارزش اخلاقی هم نیست. شرم حضور مانع از آن شد که آرزوی خود را برای اشتغال سه عضو دیگر مناظره به کاری متعارف در سیستم سلامت کشور و تلاش برای احقاق حقوق ما به ازای آن کار (بهجای پرداختن به کارهای دیگر) ابراز کنم؛ هرچند سن و سال ایشان و بنده که ایشان را در جایگاه سنی شاگردان من قرار میدهد، این اجازه را به من میداد. تردید ندارم هر سه بزرگوار به فرض حیات در یک کشور اروپایی در بطن سیستم سلامت کشور قرار میگرفتند.
دیگر آنکه به رسمیت نشناختن طب سنتی از طرف حقیر و اکثریت جامعه پزشکی با دهها سال فعالیت درمانی و آکادمیک را تقصیر خودشان دانستند که در زمان تحصیل به بنده آموزش ندادهاند! با این گفته یک بار دیگر بر آنچه به تأکید در مناظره گفتم، مُهر تأیید زدند؛ چگونه میشود به تحقیقات فردی که از پیش به مثبتبودن نتایج تحقیقاتش ایمان دارد و حتی میخواهد آن نتایج را آموزش بدهد و در آموزشندادن آنها خود را مقصر میداند، اعتماد کرد؟ چگونه میتوان با چنین فردی وارد یک پروژه تحقیقاتی شد؟ منافع مالی و مقاماتی ایشان به کنار.
در آن یکچهارم وقت اشارهای گذرا به تئوری دانش موازی کردم. مقصود آن بود که همانطور که هر قبیلهای روی زمین نمیتواند دانش مخصوص خودش را داشته باشد، در هیچیک از علوم هم علوم اختصاصی مثل ژنتیک مارکسیستی، جامعهشناسی مارکسیستی، اقتصاد و پزشکی اسلامی و نظایر اینها نداریم. در همین کشور خودمان کسی جرئت نمیکند از فیزیک اسلامی یا الکترونیک اسلامی صحبتی به میان آورد.
ادامه یادداشت 👇👇👇
- ممكن بود آمریکا وسوسههاي محافظهكارانه و مداخلهجويانه خود را سركوب ميكرد و تلاشهاي دموكرات مآبانهاي را كه ده سال بعد آغاز كرد، همانزمان در برابر جنبش ملي ايران پيش ميگرفت. شايد ميتوانست دريابد كه تسليم اغواي بريتانيا شدن به بهانه خطر موهوم كمونيسم و كودتا عليه دولتي كه خود را مستحضر به آمریکا ميدانست و از سوي تودهايها عامل آمریکا ناميده شده بود، اگرچه قدرت صوري را چنددهسالي در دست او نگه ميدارد، اما در نهايت هژموني ايدئولوژيك و اخلاقي اردوگاه شوروي را در اعماق ذهنيات ملي كشور ما ميگستراند.
آن هم از طريق حزبي كه اگر چه خود را حزب «توده» مردم ميخواند و مانع بزرگ در راه تشكيل يك حزب تودهاي واقعي بود ، اما با دقيقترين معاني دوران جنگ سرد، يك حزب وابسته به اردوگاه شوروي بود و كوچكترين رفرمي از جنس مجارستان و يوگوسلاوي را هم نمي پذيرفت كه هيچ، جريان رويزيون كنگره بيستم شوروي و خروشچف هم هيچ انعكاسي در آن نيافته بود و قدمي هم در مقابله با جنايات استالين و محكوم كردن آن جنايات مثلا در قتل رهبران حزب كمونيست ايران برنداشته و هر جريان تجديدنظر طلبانهاي را هم از راديو مسكو پاسخ ميداد (ماجراي خليل ملكي ) ان هم در حالي كه بسياري از احزاب كمونيست برادر هم حداقل چنين مواضعي را اتخاذ كرده بودند ! خود كودتاي ٢٨ مرداد نشان داد كه خطر به قدرت رسيدن حزب، خيالي عبث و بهانهاي بيش نبوده است. چراكه آن همه تشكيلات نظامي كوچكترين حركتي در مقابله با كودتا نكرد. يا دستور نداشت بكند . او در معاملات بين المللي دو اردوگاه جنگ سرد پيشاپيش تحويل داده شده بود (مثل پيشتر ها و بعد تر ها ) .بهفرض واقعي بودن خطر كمونيسم هم، راهحل ترتيب دادن كودتا در يك كشور خارجي يا استفاده از محملهاي قانوني براي تغيير يك حكومت ملي نبود. راهحل تقويت جبههملي و ترغيب شاه براي همكاري با آن و شروع مدرنيزاسيوني بود كه دهسال بعد توصيه كرد.اگر چه بيش از شصت سال از وقايع بيست و هشت مرداد ميگذرد شاهديم كه نه تنها ان رويا ها به وقوع نبيوست بلكه تك تك آن خطا ها هم به اشكال ديگري در حال تكرار هستند .
/channel/bzyad
یادداشت دوشنبه، روزنامه شرق
اخلاق یا دستور؟
هفته گذشته با انتشار یک دستورالعمل در مورد ممنوعیت ارائه خدمات درمانی به افراد بیحجاب در بیمارستانها و درمانگاههای یکی از شهرستانهای گیلان عواطف و احساسات جامعه پزشکی در تمام کشور بهشدت آزرده شد و همه در حیرت و اعجاب فرو رفتند! اما عرصه عمومی در این میان واکنش تندی نشان نداد. گویی عدم ارائه خدمات به بیحجابان تنها مشکل پزشکان است!
یکی از اساسیترین وجوه اخلاق پزشکی که جوهره آموزش و کار پزشکی را تشکیل میدهد ارائه خدمات به همه انسانها قطع نظر از دین و مرام و مسلک و رنگ و جیب و مقام و منزلت آنان است. در تمام دوران تحصیل پزشکی استادان اخلاق پزشکی با ذکر نمونههایی از پزشکان نازی این اصل ذاتی را یادآوری میکنند. دستور اداری برای عدول از این اصل اخلاقی نمونه بارز تقابل اخلاق با اطاعت کورکورانه است. مثل آن است که رئیس یک اداره به کارمندان خود دستور رفتاری منافی عفت بدهد. با انتشار این دستور، هرکس در جامعه پزشکی هر جا هست میاندیشد که نکند بهزودی او هم با چنین دستوری دچار چالش اخلاقی شده و مجبور شود بین دستور و آنچه اخلاق حکم میکند یکی را برگزیند.
خود این نگرانی به خودی خود بار سنگینی است بر دوش کسی که در اوج یک بحران واقعی سلامت دارد بیشترین زحمات را برای حفظ سلامت مردم متقبل میشود و میاندیشد «تو که نوشم نهای نیشم چرایی؟» سیستمی که کمترین امکانات را هم در اختیار سیستم سلامت و پزشکان نمیگذارد آیا حداقل نمیتواند از چنین آزارهایی چشمپوشی کند؟
بنابراین واکنش مسئولان بالادست این رئیس از اهمیت زیادی برخوردار بود و همه با خوشبینی در انتظار تکذیب موضوع یا لغو این دستور توسط مقام بالاتر بودند. اما مصاحبه بالاترین مقام سلامت در آن استان نهتنها مشکلی را حل نکرد بلکه بر اضطراب جامعه پزشکی افزود. اولا حتی تصریح نکردند که دارند در مورد این بخشنامه صحبت میکنند. ثانیا نهتنها بخشنامه کذایی را تکذیب نکردند بلکه حتی ملغی هم نکردند. یعنی این دستور بر آن مراکز همچنان جاری است (اگرچه قطعا پزشکان اجرا نخواهند کرد) به علاوه محل مصاحبه را در دفتر جوانی جمعیت قرار دادند که براساس سیاستهای جدید و بیتوجه به نظرات کارشناسی مجامع و انجمنهای پزشکی، هدفش حذف غربالگری جنین است.
در همین مصاحبه به روال معمول وزرا باز هم بر تقویت طب ایرانی و اسلامی پای فشردند که واقعا معلوم نیست چیست و چرا بر آن تأکید میکنند. نگارنده که 40 سال پیش افتخار خدمت در شبکه بهداشت روستایی استان متبوع ایشان را داشتهام و مدتها در دورترین روستاهای آن خدمت کردهام جز «خاشگیران» چیزی از سنتهای طبی آن سامان ندیدم و به یاد نمیآورم. خاشگیران پیرزنانی بودند که انگشت تا اعماق حلق کودک فروکرده خطرات زیادی میآفریدند و ما به عنوان پزشکان جوان وظیفه داشتیم مردم را از این خطر پرهیز دهیم و بسیار هم موفق بودیم.
اینکه بعد از نزدیک نیمقرن آقای رئیس دست اتحاد به سوی اینان دراز کردهاند بنده در تعجبم. ایشان اشاراتی هم به کمبود پزشک داشتند. این مسائل سلسله سیاستهای بههمپیوستهای است که مسئولان جدید وزارت بهداشت علیرغم نظر مصلحان و جوامع پزشکی بر آنها اصرار دارند و آقای رئیس هم در این مصاحبه اعتقاد خود را به آنها بیان میکند. کمبود پزشک نام رمز افزایش ظرفیتهاست که مدتی است جوامع پزشکی در مورد آن احساس خطر کرده و هشدار دادهاند و به صراحت گفتهاند راهحل کمبود پزشک از طریق مقابله با موج مهاجرت میگذرد نه افزایش ظرفیت و سهمیه!
آقای رئیس در مصاحبه خود فرمودهاند همه مردم با هر عقیده و مسلک باید از خدمات سلامت برخوردار شوند. جای شکر دارد که ایشان صراحتا برخی افراد و مذاهب را از شمول خدمات سلامت مستثنا نکردند!
یعنی واقعا ممکن بود در کشور ما یک مقام مسئول سلامت اعلام کند مسیحیان، زرتشتیها یا هر دین دیگری از خدمات وزارت بهداشت محروم هستند؟
امیدوارم آقای رئیس همانطورکه هدفشان بوده در نیل به ارزشهای اسلامی و ایرانی آنطورکه شایسته است موفق باشند، اما در عین حال هدف از این اشاره به این اهداف حمایت تلویحی از بخشنامهای که صادرکنندهاش با سادهلوحی تصور میکرد دارد از سنتهای ایرانی اسلامی دفاع میکند، نباشد!
/channel/bzyad
تاريخ خطرناك
ميگويند گذشته چراغ راه آينده ! و اين اشاره اي أست به جنبه هاي مثبت و آموزنده تاريخ .اما در عين حال تاريخ مي آموزد كه كس از او نياموخت .تاريخ تنها درس هايي كه بايد ياد بگيري اما نميگيري نيست . تاريخ نه تنها بِه معناي آنچه كه ميخوانيم بلكه بِه عنوان آنچه كه ذات ما با آن سرشته شده و ميپنداريم بِه ما هويت ميدهد وميدهد ميتواند بِه غايت خطرناك هم باشد . تاريخ بِه ندرت به چنين وجهي از تاريخ واكنش نشان داده است .
نورنبرگ يكي از معدود واكنش هاي اين چنيني تاريخ بود . در نورنبرگ نه تنها سران حزب نازي نه تنها فيلسوفان و تاريخدانان زنده هيتلر بلكه نمادهاي تاريخ فلسفه آلمان همچون نيچه هم به خاطر اشاراتشان بِه آلمان بزرگ و كلماتي قصار بر عليه يهوديان محكوم گرديدند .نيچه هيتلر را نديد اما سال ها بعد از مرگ او و روي كار آمدن هيتلر طَي مراسمي عصاي او را بِه هيتلر هديه كردند و اين همان تعليمي اي بود كه او همواره در مراسم دست ميگرفت . در اصل هيتلر داشت تاريخ را زندگي ميكرد تاريخي بِه شدت خطرناك ! در جزوه اي كه بِه دستور هيتلر نوشته شد و جزو مواد درسي نازي ها بود (از موسي تا بلشويسم ) هيتلر ادعا ميكرد دولت بزرگ آلمان بايد انتقام قتل عام مصريان توسط قوم يهود سال ها قبل از ميلاد مسيح را از يهوديان بستاند . كودكاني كه در اشوويتس سوختند حتي آخرين جشن تولد خود را هم بِه ياد نمي اوردند چه برسد بِه وقايع قبل از ميلاد مسيح ! از سوي ديگر تنها "تاريخ خطرناك "باعث شد يهودياني كه هريك مليت هاي مختلفي در كشورهاي اروپايي داشتند بعد از جنگ جهاني دوم و در جبران آنچه بر يهوديان رفته بود بجاي احقاق حقوق شهرونديشان در يك كشور مدرن و از جنگ رسته ، به " گتويي " اين بار خود ساخته در آنچه كه از هزاران سال پيش "ارض موعود " نام گرفته بود اما حالا يكي از پرمنافشه ترين مناطق دنيا شده بود تبعيد گردند !
معلوم نيست در ميان اين همه يهودي كه بسياري از آنان بزرگترين دانشمندان زمان خود بودند اين ارض موعود چه صيغه ايست ؟!
ميگويند اسكندر در نقش آشيل كه آن زماني تاريخي اسطوره اي بود بِه شرق حمله كرد .
لشكر كشي موسوليني بِه افريقا و ليبي هم چيزي نبود جز بازسازي رسواي تاريخ روم باستان براي فريب عوام و تثبيت قدرت نبود .همان كاركرد قديمي تاريخ خطرناك !
ترور فرديناند وليعهد اتريش هم انتقام تاريخي ضرب ها بود انتقامي كه تا دهها سال بعد و تا بعد از فروپاشي اتحاديه پوشالي يوگوسلاوي بارها وبارها رد وبدل شد و گور هاي دسته جمعي بسيار آفريد .
ميگويند روزي استالين بِه بريا ، بچه مرشد جنايتكارش گفت " ببين والوديا ماركس و انگلس بيش از زن و بول و جاسوس بِه توسعه اقتدار شوروي در دنيا ياري رسانده اند" حالا بايد گفت تاريخ بيش از هر توپخاته و زرادخانه مجهزي انسان ها را بِه كام مرگ ونابودي در جنگ ها كشانده أست .آن هم با ميل رضايت و اشتياق خودشان ! تنها هيتلر موسوليني و بسياري اروپايي ها نيستند كه تاريخ را زندگي ميكنند . بسياري از ما هم درحال زندگي دوباره صدر اسلام هستيم . صدام تهاجم خود بِه ايران را قادسيه نام نهاد تا يادآور تحقيري باشد كه اعراب در حمله بِه ايران بر ايرانيان رواداشته بودند ادعاي او از هزار و چهارصد سال هم بيشتر بود بخت النصر و آشور باني پال هم بخشي از ادعاي او بودند
آتشي كه اكنون در غزه برپاست بي ترديد إتشي أست كه دست هايي از دور براي حل برخي مناقشات خود فرسنگ ها دور از خانه هاي امنشان بر بيگناهان كودكان ، زنان و مردان هر دوسو ميريزند.. اما هيزم اين آتش چه چيزيست جز همان تاريخ خطرناك ؟
راستي چگونه ميتوان از تاريخ خطرناك فاصله گرفت وهمين امروز را زيست ؟ تاريخ نشان داده أست دوري هرچه بيشتر از تاريخ يعني هرچه تاريخ كوتاه تر ،بيشرفت و آزادي هم آسان تر ! در حالي كه مهد تمدن بشر در بين النحرين ( عراق و سوريه فعلي) و جلجتا (همين اورشليم ) در آتش كينه وتعصب ميسوزد تمدن هاي اندكي كوتاه تر ايران و مصر هم تنها اندكي بهترند . راه پيشرفت در كانادا و استراليا كه برساخت هايي مدرن تر از اروپا هستند راه پيشرفت بسيار هموار تر و اسان تري أست . در مناطقي كه تا همين چند ده سال پيش مناطقي بسيار عقب افتاده بودند و مردم و حاكمانش ادعاي تاريخ و باد در غبغب نداشتند سرعت پيشرفت ( و نه طبيعتا مطلق آن ) بسيار سريع تر بوده أست مثل دوبي و كشورهاي حاشيه خليج . هر جا تعصبات و ذهنياتي چند هزارساله وجود دارند كه بايد بر آنها غلبه كرد كار دشوار تر أست تا جايي كه چيزي وجود ندارد و ادعايي هم نيست !
/channel/bzyad
ادامه از پست قبل
همان جايي كه برخي از قدرتمند ترين جريان هاي حاكم از دير باز آن را سد راه خود و رقيب خود ميپنداشتند .
بسياري از دانشجويان و استادان غير سياسي هم نميتوانستند با تعطيلي دانشگاه كنار بيايند و اين موضوع مربوط به تعطيلي گروه هاي سياسي هم نبود . دانشجويان و استادان دانشگاه هاي بزرگ تصميم گرفتند در برابر اين تعطيلي مقاومت كنند و تنها ابزار مقاومت آنها تن هايشان بود و اينكه در دانشگاه بمانند و آن را ترك نكنند .
در همان يكي دو روز استادان غير سياسي كه بِه اصطلاح آن زمان غرب زده خوانده ميشدند كساني كه بسياري از آنها در سال هاي بعد كشور را ترك كردند اقبال زيادي بِه مقاومت دانشگاه از خود نشان دادند. حمايت كردند وآمادگي خود را براي هر كار مسالمت آميزي اعلام ميكردند .
برعكس گروه هاي سياسي كه منافع سياسي و ايده آل هاي مبهم و مخدوششان بيش از بديهي ترين حقوق دمو كراتيك برايشان ارزش داشت بعد از اندكي مقاومت دانشگاه را ترك كردند .
مهم ترين گروه مخالف كه خود را رقيب جدي حكومت ميدانست و هنوز اميدوار بِه راهيابي مسالمت آميز بِه حلقه قدرت بود هنوز مدت زيادي از مقاومت نگذشته دانشگاه را ترك كرد و نام "مليشياي نيمه شب "از همان زمان بر هوادارني كه خود را "ميليشياي نيمه وقت "ميخواندند باقي ماند .
همين گروه (مجاهدين )يك سال بعد رويارويي خونين و بيرحمانه (از هر دو طرف ) را با حكومت آغاز كرد كه با سرعت باعث تعطيل و تخطيه همه فعاليت هاي مدني مسالمت آميز در كشور شد . اين زيگزاگ پر دامنه نشانه ناپختگي و شتابزدگي در دستيابي بِه قدرت بود نه پافشاري بر عقل گرايي و آزادي .دغدغه آنها گويا همان دفاتر و فعاليت سياسيشان بود نه مقاومت در برابر كنشي كه بنياد دانش را در كشور تهديد ميكرد . نهايتا مهم ترين گام در تخريب بنياد عقل در كشور برداشته شد .
آن گروه سياسي (مجاهدين )با ترور بيگناهان در كوچه و خيابان و ، اعدام دسته جمعي هواداران نوجوانش راحت تر بود تا پرداخت هزينه هايي بِه مراتب كمتر براي يك جنبش مدني در دفاع از دانشگاه . ساعتي پس از مجاهدين ، دانشجويان هوادار فدايي هم كه آن روزها پيشگام خوانده ميشدند از پله هاي كذايي آن كتابخانه مركزي پايين آمدند و دانشگاه را ترك كردند .
در ساعات باقيمانده بقيه دانشجويان و استاداني كه وابستگي سياسي نداشتند اما تعطيل دانشگاه آن هم بِه اين شيوه را بسيار خطرناك ميدانستند و عواقب آن را درك ميكردند در دانشگاه باقي ماندند اما در نهايت چاره اي جز تخليه دانشگاه نداشتند تك تك راهي خانه هايشان شدند و دانشگاه را بِه دست هايي سپردند كه آمده بودند آن را تعطيل كنند نه آنكه از سياست بپيرايند . بسياري از افراد هم كه تصور يا بِه بيان بهتر توهمي از ساخت يك دانشگاه بر مبناي علومي مطابق با اسلام يا هر ايديولوژي ديگري در سر داشتند از اين تعطيلي حمايت كردند يا در برابر آن بي تفاوت ماندند . دانشگاه براي چند سال تعطيل بود .خسارتي كه اين تعطيلي بِه كشور وارد كرد تاكنون محاسبه نشده است كسي نميداند كشور تاكنون چه هزينه سنگيني بابت مهاجرت دانشمندان وودانشجويان بخاطر عدم رضايت از سيستم دانشگاهي پرداخت كرده است . كسي توجه نميكند چه هزينه هاي هنگفتي تاكنون براي اثبات دانشي موازي با دانش متعارف كشور متحمل شده است ؟ . تا همين امروز تلاش نافرجام براي توليد نوعي دواليسم علمي يعني اختراع نوعي دانش بر اساس ايديولوژي بِه موازات دانش متعارف هزينه هاي فراوان از قوت لايموت يك ملت نحيف و دچار سو تغذيه را برباد داده است . تاسيسات متعدد براي نوعي طب علمي اما از نوع سنتي و تلاش براي كسب افتخار از طريق نوعي دانش ملي چيزي كه ميليونها ايراني را از كشور فراري داد و باعث شد بِه شيوه هاي كسب افتخار مدرن از طريق تلاش هاي علمي گروهي در اقصي نقاط دنيا رو بياورند همه و همه عواقب غلبه تفكراتي است كه اول بار در جريان انقلاب فرهنگي پديدار شد . بسياري از جوانان دانشجويي كه شب آخر در غياب گروه هاي سياسي در دانشگاه و در اتاق هاي آن كتابخانه مركزي خوابيدند و تا صبح در انتظار يورشي بي رحمانه بِه سر بردند چنين رشته درازي از پيامدهاي تخطي از دانش در چشم اندازشان بود . تنها وتنها به همين دليل ماندند اينكه چه نيرويي باعث شد بِه خاطر اين ماندن آن روز صبح هزينه سنگين تري نپردازند قطعا نشانه آن بود كه كشور هنوز آمادگي تحويل تمام صحته هاي دانش بِه دانش ستيزان را نداشت .
انقلاب فرهنگي ايران انقلاب و دگر گوني اي بسيار عميق در فرهنگ كشور بود .بدون اين انقلاب بسياري از وقايع كه بعد از آن در كشور رخ داد امكان پذير نميبود .شايد يك روز نه تنها كوشندگان اين انقلاب عظيم نه تنها حاميانشان نه تنها كساني كه بِه آن بي تفاوت ماندند حتي كساني كه بِه آن بهاي لازم ندادند و ريشه هاي آن را نشكافتند مورد نقد و بررسي قرار بگيرند .
/channel/bzyad
انقلاب فرهنگي
(در سه پست متوالي )
در بهار سال ٥٩ يك و نيم سال پس از پيروزي انقلاب . سلسله وقايعي كه بِه نام انقلاب فرهنگي ايران معروف شده است نقش تعيين كننده اي در وقايع چند دهه بعد بازي كرد . نقش تعيين كننده اين وقايع در آنچه سال بعد و سال هاي بعد از آن رخ داد همجنان مغفول مانده و بحث جدي پيرامون آن دامن نگرفته . بنظر ميرسد تا در اين زمينه بحث و جدل كافي صورت نگيرد وقايع متعاقب آن هم بِه درستي درك نخواهند شد .
دلايل عدم توجه بِه اهميت انقلاب فرهنگي متعدد است ؛
مهم تر از همه آنكه بخش مهمي از كساني كه در آن زمان در آن سوي خط وودر حاكميت بودند بِه سرعت تبديل بِه اپوزيسيون شدند مثل رييس جمهور وقت ابوالحسن بني صدر . بسياري از نيروهاي ديگري هم كه در آن زمان با عاقبت انديشي و منفعت طلبي در برابر انقلاب فرهنگي مماشات كردند بِه سرعت بِه شكل افراطي ترين نيروهاي مخالف حكومت در آمدند .مثل مجاهدين خلق ! برخي نيروهاي چپ قديمي با جاذبه قوي تىوريك (حتي روي مخالفين چپ جوان خود ) اساسا در آن دوران تضادهاي بين المللي و آنچه مبارزه با امپرياليسم ميناميدند را بر مصالح ومبارزه براي آزاديهاي سياسي ( حتي اگر بِه آن عقيده مند بودند ) مقدم ميدانستند . بزودي معلوم شد آمال ووآرزوهاي ملتي با بيش از يك قرن خون و دل ، بِه زعم ايشان تنها بِه درد آبياري مزرعه اي ميخورد كه بِه سرعت در حال پلاسيدن بود . حزب توده در سالهاي آغازين انقلاب اگر قدمي بر عليه آزادي هاي دموكراتيك بر نداشته باشد قطعا هيچ تلاشي براي دفاع از آن نكرد . همه اينها طبعا تمايل داشتند اين سابقه خود را كم رنگ و خود را بي تقصير نشان دهند . بعلاوه سير وقايع چنان سرعت اعجاب آوري پيدا كرد و سلطه ترور بر كشور آنقدر نفس گير و سوررال شد كه وقايعي همچون انقلاب فرهنگي در برابر آن نقش باخت . واقعا هم بايد اذعان كرد انقلاب فرهنگي ايران بِه خودي خود -قطع نظر از وقايعي كه بِه دنبال آمد - با خشونت كمتري در مقايسه با موارد مشابه مثل انقلاب فرهنگي چين همراه بود .
رييس جمهور وقت ابوالحسن بني صدر بعدها ادعا كرد خود را در راس انقلاب فرهنگي جا داده كه بتواند آن را كنترل كند با توجه بِه مواضع بعدي او كه كمتر از يك سال بعد مجبور به فرار از كشور شد و اين واقعيت كه وزير اموزش عالي كه از ديرباز هم عقيده او بود تلاش داشت انقلاب فرهنگي را به تاخير بيندازد اين ادعا كه اوائل جدي گرفته نميشد چندان هم غير معقول نيست . از آنجا كه او پيش تر در باريس با انقلاب چين آشنايي داشت و احزاب مائوئسست مثل حزب رنجبران هم پيرامون او بودند الگو برداري از نام و مفاهيم انقلاب فرهنگي چين براي مقابله و پاكسازي اي كه حكومت خود را محتاج آن ميديد دور از انتظار نبود .
فضاي كشور در سال بعد از انقلاب يكي از آزاد ترين دوره هاي تاريخ كشور بود . گروه هاي سياسي كه عموما در رژيم قبل تحت تعقيب و عيررقانوني بودند بعد از سقوط رژيم شاه خود را صاحب اصلي انقلاب ميدانستند و پيروزي انقلاب را نتيجه مبارزات سازمان هاي خود و شهادت رفقا و دوستانشان ميدانستند . تلاقي ٢٢بهمن و درگيري همافران و گارد شاهنشاهي با ميتينگ فدائيان در زمين چمن دانشگاه و ظهور اينان با ماسك و اسلحه در وقايع ٢١ و ٢٢ بهمن اين گمان را تشديد كرد . نقش اينان البته در شكستن جو ترور رژيم شاه قابل انكار نيست اما آشكار است كه روش ها و اعتقادات ايشان بدون اقبال عمومي نسبت به جريانات مذهبي ، بدون هدايت هوشيارانه حركت توده اي و البته بدون حماقت عميق رژيم حاكم سابق نميتوانست منجر بِه انقلابي با آن وسعت و عمق گردد .يكي از نتايج تلخ اين احساس كاذب موفقيت ، هر چه تند تر شدن فضاي سياسي كشور و بي اعتنايي به ازاديهاي فردي و سياسي بود .بسياري از كساني كه بزودي قرار بود قدرت و كشور را ترك كنند و در سال هاي بعد مدافعان آزادي شدند در سال اول انقلاب از استبداد انقلابي بِه اشكال مختلفش دفاع ميكردند . توضيح خواهم داد كه چگونه همه در حال كسب قدرت بودند و در اين فضاي عجولانه جايي براي ازاديهاي اجتماعي و فردي نميماند . همه احساس ميكردند با بِه قدرت رسيدن خودشان هم بِه زودي جايي براي اين چيزهاي تفنني و رو بنائي باز نخواهد شد . اين فضاي تند چون ميراثي گرانبها براي گروهي كه قرار بود برنده اين مسابقه باشند باقي ميماند . گفتمان تند و افراطي توسط حكومت به عاريت گرفته شد و مستعمل گرديد و در نهايت تنها تحقير ازادي هاي اجتماعي و فردي از آن باقي ماند . درست مثل ساير انقلابات ! بسياري از گروه ها ي انقلابي چپ بعد از انقلاب خود را پيرو بلشويك هاي روس ميدانستند يا حتي اگر مذهبي هم بودند براي لنين و بلشويك ها
احترام خاصي فايل بودند
ادامه در پست بعد👇.
يادداشت روز سه شنبه صفحه آخر شرق
تبعيض و ظرفيت هاي پزشكي
خبر رسيد كه امسال سي درصد ظرفيت هاي دستياري پزشكي خالي مانده أست . معناي آن اين أست كه اشتياق براي ادامه تحصيل پزشكي در كشور همچنان رو بِه كاهش أست . پزشكان بطور فزاينده اي ترجيح ميدهند يا مهاجرت كنند يا كار پزشكي را رها كنند . پزشكان دستيار مهم ترين منابع رايگان دولت ووزارت بهداشت براي نياز هاي درماني در كشور هستند .تنها بِه مدد كار برده دارانه اين گروه از پزشكان أست كه وزارت بهداشت ميتواند با كمترين منابع مالي كه با تنگدستي و خساست در اختيار سيستم سلامت قرار ميگيرد "علي الظاهر "نيازهاي سلامت را رفع و رجوع كند . بنابراين تداوم اين وضعيت بيش از هر نهاد ديكري بايد مايه نگراني خود وزارت بهداشت باشد .عيبي ندارد بسياري از پزشكان ميروند ،عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد، اما فردا روز وزارت فخيمه اي كه نه بِه مدد نهادهاي خودكفاي سلامت نه بر اساس قوانين علم اقتصاد كه با شيوه اي برده دارانه و پادگاني امروز را بِه فردا ميرساند چه خواهد كرد ؟
اين بدترين خبر نبود خبر بدتر اينكه بخش مهم تر قبول شدگان (حدود دو سوم )را كساني تشكيل ميدهند كه از نوعي سهميه استفاده كرده اند و در نتيجه رقابتي بِه مراتب ساده تر را پشت سر گذاشته اند .يعنى اگر شما از نوعي سهميه استفاده نكنيد بايد براي صندلي هايي بِه مراتب كمتر وارد رقابت شويد . امتحان دادن بِه صرف ايراني بودن و بدون هيح تعين ووابستگي خاصى كاري بِه مراتب دشوار تر و طافت فرسا تر خواهد بود . تحميل چنين محدوديت هايي بر اكثريت عظيم ايرانيان آن هم براى كاري كه بِه شكلي برده دارانه اعمال ميشود باور كردنى نيست . آشكار أست كه كساني كه از رقابتي سنگين تر بيرون مى آيند هم از لحاط علمي و هم از لحاط شخصيتي توانايي هاي بيشتري دارند بنابراين اين محدوديت مستقيما بِه كيفيت سلامت مردم هم ربط پيدا ميكند .
اما باز هم اين بدترين خبر نيست . خبر تكان دهنده آن أست كه در رشته هايي كه عليرغم اهميت حياتي آنها در كار سلامت در آمد زايي چنداني ندارند قبولي داوطلبان آزاد بِه مراتب بيش از رشته هاييست كه بِه اصطلاح پولساز بِه حساب مي آيند . اينجاست كه پرده ها ي اميال از پوشش رفتار ها فرو ميريزند و معلوم ميشود چيزي جز مطامع حقير مادي مورد نظر نيست .
اما بر دو نكته بايد تاكيد كرد
اول آنكه وزارت فخيمه و مسيولين والا تبارش بايد اطمينان داشته باشند با تمام تلاش هاي شبانه روزيشان قادر به كوچ دادن همه پزشكان بِه خارج از كشور نخواهند شد . جامعه پزشكي هيچگاه بطور كامل جا خالي نخواهد كرد و منافع مردم و مسيوليت اجتماعي خود را به بادهايي كه ميوزند تا كار طب را بطور كامل بِه مناديان شبه علم بسپارند نخواهند سپرد .خير عليرغم موج هاي فزاينده مهاجرت پزشكان كه قطعا مطلوب بخش هايي از اليت حاكم أست جامعه پزشكي ايران بِه تمامي وانخواهد داد .
دوم ؛ پزشكاني كه با سهميه قبول ميشوند بخشي از همين مردم هستند و بطور طبيعي از هر امكاني كه فراهم بيايد استفاده ميكنند و شايد تقصيري هم متوجه ايشان نباشد . اما اگر مقصود از سهميه ، ماندگاري بيشتر ايشان در مناطقي أست كه سهميه آنجا بِه حساب مي ايند اين خيالي باطل بيش نيست . تجربه نشان داده أست كه چنين پايبندي اي نه مقدور أست و نه حتي مطلوب .مردم ايران حق دارند از خدمات پزشكاني استفاده كنند كه عقل و منطق باعث ماندگاريشان در هر منطقه شده نه اجبار ! تجربه هم نشان داده أست كه چنين پايبندي اي هيچگاه رخ نداده . از سوي ديگر اگر هدف از استفاده از اين رانت وابسته كردن اين پزشكان بِه تفكرات حاكم و نوعي خالص سازي باشد آن هم خيالي بيش نيست .پزشكان سهميه اي هم در باطن خود بخشي از همين جامعه پزشكي هستند و خواهند بود جريان غالب عقل گرايي است ووپزشكان سهميه اي هم جانب دانش را رها نخواهند كرد. تجربه نشان داده است كه اكثريت ايشان در اعتراض بِه چنين روند هايي همراه جامعه پزشكي بوده اند .
خالص سازي در همه زمينه ها سرابي بيش نيست .
/channel/bzyad
١١سپتامبر
ديروز بيستمين ودومين سالگرد حمله به برج هاي دو قلو در امريكا بود
روز 12 سپتامبر 2001 در اولین کنگره اروپایی و امریکایی "ام اس" در شهر دوبلین "یان مک دونالد "خود را اماده کرده بود که نتیجه تحقیقات خود و گروه های متعدد همکارش را اعلام کند . هزاران هزار بیمار مبتلا به ام اس توسط صدها متخصص شامل نورولوژیست و رادیولوژیست و ایمنولوژیست و متخصص امار در بخش هاي مختلف مختلف مورد بررسی قرار گرفته بودند و نهایتا معیارها یی تدوین شده بود که تشخیص بیماری ام اس را دقیق تر میکرد .معیارهایی که تنها تکمیل شده معیارهای قبلی بودند .همین ! نه داروی خاصی کشف شده بود و نه ادعا شده بود که به اصطلاح "علت بیماری ام اس " کشف شده . جامعه جهانی برامدن چنین معیارهایی را اقدام بزرگی به حساب اورده بود . ازاین پس بیماران با دقت بیشتری تشخیص داده میشدند و راه برای تحقیقات بیشتر باز شده بود. معيارهاي مك دونالد در تشخيص ام اس از همان روز بر زبان ها جاري شد .
حمله تروریستی به برج های تجارتی نیویورک يك روز قبل ار کنگره جهان را در بهت فرو برد اما مانع برگزاری اجلاس و شركت من نشد ."يان مک دونالد "هم سخنرانی خود را ایراد کرد. لغو سخنراني شكست دانش و پيروزي تحجر بود . تاثری عمیق نه تنها از چهره که از تمام وجود او خوانده میشد او حتی رغبت نکرده بود کت وشلوار چروك و خاکستری خود را برای اطو به مستخدم هتل بسپارد . و این تاثر نه فقط به خاطر از رونق افتادن این روز بزرگ زندگی او و سالن نیمه خالی و مستمعين مبهوت ونه فقط به خاطر تاثر عمیق در مرگ عده ای بیگناه از هموطنانش بود بلکه بيش از ان مثل بسیاری دیگر از مردم به خاطر اینده مبهم واکنده از خشونتی بود که در اغاز هزاره جديد در برابر خود و دنياي خود میدید .
تقارن کنگره با واقعه تروریستی نیویورک به نوعی نمایانگر تناقض بزرگی بود که جهان در استانه هزاره سوم در بطن خود میپروراند . از یک سو پیشرفت های بزرگ علمی و دستیابی به رموز افسانه ای دانایی –مثل طب برمبنای شاهد-دنیایی را درنظر اورده بود بسیار پیچیده و متلون در لایه های مختلف که در دسترس نمیامد –هم از نظر شناخت وهم از نظر تاثیر گذاری بر ان – مگر با رنج سالیان و عقل منسجم وتحمل نظرات و تعدد افراد! جمعیتی که فرد دران گم است و زمانی که هر لحظه هم در ان غنیمت است . چراکه دیگر"یک لحظه" با شکوه معجزه یا تغییر در ان وجود ندارد !
در عین حال همچنان نظرات" میان بر"گونه به زندگی ، به حیات خود ادامه میدهند . نظر گاه هایی که در سراب ان لحظه باشکوه بازگشت بِه گذشته بِه سر ميبرند . تنها ان که به زعم خود دنبال پاک کردن جهان از طریق انفجار و قتل است الوده به این نظرگاه نیست . این طرف هم که نمیبیند بسیاری از این "میان برها " حاصل میان برهای خود او در سال ها دفاع از حکومت های مستبد به بهانه جنگ سرد هستند نیز به این نظرگاه مهندسی تاریخی –اجتماعی الوده است و هنوز هم نه به دنبال راه حل هایی از نوع زندگی بلکه همچنان به دنبال راه حل هایی به اصرار " میان برانه " و از اين رو از جنس مرگ است .
بازده سپتامبر تاريخي برای به خاطر سپردن نیست . يأن مك دونالد (استاد بزرگي كه نامش از آن پس ميليونها بار هنگام تشخيص بيماري ام اس با معيارهاي مك دونالد تكرار شد )هم نامي براي به خاطر سپردن نيست .بازده سپتامبر لحظه اي از زندگي و یان مکدونالد نوعی زندگی است . نوعی نگرش است.نگرش بخش های وسیعی از مردم تمام دنیاست که زندگی را نه یک بازی موش وگربه ساده که مجموعه رنگارنگی از جزییات بیشمار میبینند که تعامل با انها در توان یک فرد یا یک لحظه نمیگنجد .تاريخ بيست ساله بعد از ان روز هم نشانه تداوم همين نبرد ميان مرگ و زندگي بود . اتش كينه وًتعصب همچنان بر افروخته بود و سفينه هاي مرگ و اتش هم چنان بر شهر هاي زادگاه بشريت. "بين النحرين " فرو ريخته شد.اما از سوي ديگر ، اگر چه يان مك دونالد در ارامشي نمونه وار در خواب در گذشت اما محققيني كه پا بر جاي پاي او گذاشتند ميروند تا طومار بيماري ام اس را در هم بپيچند .
بعد از طهر دوازده سپتامبر چند كوچه انطرف تر از محل كنگره در خانه - موزه خالق اوليس "جايي كه جويس ، استيقن ددالوس* را زاييده بود" در ست در همان اتاق پيرمردي امريكايي كه فرزندانش در فرودگاهي در نيويورك گير افتاده بودند گريبان حقير را به جرم رنگ پوست وًمو در چنگ گرفت اما به سرعت و با وساطت متولي موزه _خواهر زاده جويس _ان را رها كرد . چند دقيقه بعد در حالي كه معذرت خواهي كرده بود داشتيم با هم درباره نثر دشوار جويس حرف ميزديم او عمري جويس درس داده بود و من هنوز در حسرت خواندن همراه با درك عميق اوليس ! مانده بودم
سو تفاهم ميان مردم عادي خيلي زود مرتفع ميشود اما نه در ميان حكومت ها !
*استيفن ددالوس قهرمان رمان اوليس اثر جيمز جويس
/channel/bzyad
هفده شهريور
روز قبل از هفده شهريور ٥٧ ، تظاهرات در تپه هاي قيطريه با مسالمت و تعداد خيلي زياد بر گزار شده بود .تظاهر كننده گان وعده خود را براي ميدان ژاله گذاشته بودند كه روز جمعه باشد .
من و دوست و همكلاسي ام " ش "( كه انشالله همواره سالم و تندرست باشند ) از اينكه نتوانسته بوديم در اين تظاهرات شركت كنيم خود را سرزنش ميكرديم بخصوص كه حالا معلوم شده بود تظاهرات تقريبا بي خطر أست ! بنابراين قرار شد شب دوستم منزل من بخوابد تا صبح از تظاهرات جا نمانيم .آن موقع من دانشجوي سال سوم پزشكي و ٢١ ساله بودم منزل من در مجيديه با ميدان ژاله فاصله نزديك تري داشت تا منزل دوستم در خيابان فاطمي كه گمان كنم ان موقع نامش آريامهر بود .
تحمل تظاهرات مسالمت آميز و بسيار گسترده اميدواري نسبت بِه تغييرات مسالمت آميز را در ميان مردم بسيار زياد كرده بود . من ودوستم تا پاسي از شب را بِه بحث در مورد اوضاع انقلاب گذرانديم .آنچه آن زمان بحث ميكرديم واطلاعاتي كه آن زمان داشتيم الان بنظرم از سادگي و بلاهت باور نكردني ميرسد . اما ابهت حكومت شاهنشاهي بِه قدري سنگين بود كه بِه هيچ وجه سقوط حكومت در اذهان مردم متصور نبود ولي تحمل تظاهرات بِه رهبري آيت الله مفتح اميد به برخي اصلاحات دموكراتيك را بيشتر ميكرد . آنقدر بحث هاي ما طول كشيد كه صبح خواب مانديم .وقتي با عجله بيدار شديم و لباس پوشيديم و خواستيم از منزل بيرون بزنيم آقاي مهندس همسايه ما با آشفتگي از راه رسيد وخبر داد كه تظاهرات ژاله بِه شدت سركوب شده أست عده زيادي كشته شده اند و اصطلاحي كه او بِه كار برد جاري شدن خون در جويها بود .باز ميخواستيم راه بيفتيم كه آقاي مهندس بِه شدت مانع شد و حتي ميخواست بِه پدرم در اهواز زنگ بزند كه بالاخره ما منصرف شديم . دوستان من كه در تظاهرات شركت كردند و هنوز در قيد حيات هستند خشونت بي سابقه اي را اظهار ميكردند كه براي تجارب محدود ما آن زمان بسيار فجيع بود .يكي از دوستانم كه اكنون در هلند متخصص گوش و خلق و بيني أست مورد اصابت گلوله گاز اشك آور قرار گرفت . يكي ديگر از دوستانم از شجاعت تظاهر كنندگاني كه از دانشجويان نبودند تعريف ميكرد و اينكه حضور افرادي از مردم عادي فاز جديدي از انقلاب أست كه متوقف نخواهد شد .
واقعا معلوم نيست كه چند نفر در آن روز كشته شدند بسياري از آمارها آشكارا اغراق آميز أست اما بي ترديد اين تظاهرات و نحوه مقابله با آن بسيار تكان دهنده و شوك آور بود بعلاوه كسي در انتظار چنين سبعيتي نبود و تا روز قبل هم تظاهرات مسالمت آميز برگزار شده بود .
اگر سياست آن بود كه نوعي خشونت وارعاب بِه نمايش گذاشته شود قطعا مسيولين موفق شده بودند ووبنابراين از اعلام تعداد كشته هاي بيشتر از واقعيت هم ابائي نداشتند از آن سود ميبردند و خود از آن استقبال ميكردند تا تاثير بيشتري داشته باشد . اما اين ارعاب اولا در زماني نامناسب ثانيا بِه شيوه اي نامناسب و ثالثا توسط افرادي نابلد انجام شد و در نتيجه عواقبي بسيار وخيم در پيش داشت . بسياري از مردم سياست حكومت ،مماشات و سپس برخورد سنگين را نشانه اي از تزوير براي كشتار بيشتر ارزيابي ميكردند . كسي انتظار چنين برخورد خشونت آميزي را ولو با هر ميزان كشته نداشت . آن زمان كسي باور نميكرد اين ها نشانه هاي تزلزل در اركان حكومت باشد .سالها محروميت از آموزش سياسي اجازه استفاده از تضادهاي درون حكومت رارنميداد . فاصله و ديوار بي اعتمادي بين حكومت و مردم كه سالهاي طولاني وضعيت خوبي نداشت و حكومت ادعا ميكرد قصد ترميم آن را دارد يكسره تخريب شد و جو بي اعتمادي بين مردم و حكومت پديد آمد .بنظر ميرسد هفده شهريور آخرين فرصت براي ترميم يا تخريب كامل اين ديوار بود .
دور از انتظار نبود اگر بجاي روي كار آمدن يك حكومت نظامي آن هم از نوع متزلزل و مرعوب آن (كه بِه جاي يك خونتاي نظامي جوان و پرانگيزه از يك گروه نظامي وسياسي سالخورده تشكيل شده بود) اگر يك حكومت نسبتا دموكراتيك روي كار مي آمد همه از آن سود ميبردند . ميتوان تصور كرد اگر در هفده شهريور ٥٧ بجاي برخوردي كه (با هر تعداد كشته )شهر و كشور را در بهت وخوف فروبرد چهره هايي از حكومت در تظاهرات شركت ميكردند و همه مردم تلاش حكومت براي دموكراتيزه كردن حكومت را ميديدند ( تلاشي كه مذبوحانه چند ماه بعد شروع كرد ) و باور ميكردند . اگر اپوزيسيون هم مسيوليت هاي پذيرش قدرت بعد از يك فروپاشي را عميقا درك ميكرد وًتنها بِه كسب قدرت سياسي نمي انديشيد .اگر حكومت مستقر توسعه سياسي و گذار و تغييرات را با كمك ابوزيسيون مديريت ميكرد . اگر حكومت مسيوليت خود نه تنها در حكومت كردن و ادامه حكومت كردن بلكه در نحوه رفتن را هم درك ميكرد ، بي ترديد آينده ديگري براي كشور رقم ميخورد . در ماههاي آخر ظاهرا شخصيت هاي ميانه رو دو طرف و شخص شاه اين ضرورت را دريافته بود اما بسيار دير بود .
جامعه پزشکی و رسانه های آن ضمن نقد بی تعارف تمام روند های ناصوابی که در سیستم سلامت مشاهده میشود باید از هرگام کوچک هم حمایت کرده بطور جدی خواستار ادامه آن شوند بنابر این همه ما بیصبرانه منتظر اخبار بیشتر در زمینه پیگرد روازاده و امتداد آن تا مصداق های مهم تر هستیم.
/channel/bzyad
حالا دارم به گل بسیار زیبایی که تا کمر در اب فرورفته و از پشت گلدان بلور درخششی بسیار زیبا دارد مبنگرم و لذت میبرم و با خود میگویم "بس است دیگر بس است ا فکارهای گلایه امیز نسبت به بیماران و حسادت به همکاران !حالا از همین شاخه گلی که هست لذت ببر "
/channel/bzyad
يادداشت روز سه شنبه صفحه آخر شرق
ال پى نماد بحران سلامت
يعني گرفتن مايع نخاع .يكي از مهم ترين روش هاي تشخيصي و گاه درمان در رشته بيماري هاي مغز و اعصاب است . خب اين كاريست مربوط به رشته مغز و اعصاب .چه ربطي بِه مردم و عرصه عمومي دارد كه در يادداشتي كه براي عموم و براي يك روزنامه يوميه نوشته ميشود مطرح گردد .
راستي چرا ؟
بخش مهمي از بيماري هاي مغز واعصاب را تنها با بررسي مايع نخاع ميتوان تشخيص داد . مايع مغزي نخاعي مايعي أست كه دور مغز را فرا گرفته و با داخل مغز در يك ارتباط دايمي أست . نه تنها بيماري هاي بسياري تنها علامت اختصاصي شان در اين مايع أست بلكه فشار مغز هم بطور ساده يعني فشار همين مايع كه با ال پي محاسبه ميشود بعلاوه در بسياري از موارد كه تركيب عناصر اين مايع تغيير نكرده و فشار آن هم تغييري نشان نميدهد تنها گرفتن بخشي از آن باعث بهبودي علايم شده راهگشاي اقدامات بزرگتر مثل گذاشتن شنت براي تخليه دايمي مايع نخاع ميباشد .
ميگويند اگر شما در يك بيمارستان يا يك شهر هرروز از سه يا چهار كودك مايع نخاع بگيريد و همه آنها دال بر مننژيت باشند شما كار خود را درست انجام نداده ايد شما بايد تعدادي مايع نخاع نرمال هم داشته باشيد تا مطمين باشيد همه مننژيت ها را ال پي كرده و تشخيص داده ايد . بنابر اين نگرفتن مايع نخاع در بسياري از موارد يك خطاي آشكار پزشكي أست كه اگر احيانا بيمار مننژيت داشته باشد با هيچ عذري قابل بخشش نيست .
اما آنچه كه باعث شده كار ال پي بِه ستوني با انتشار عمومي بكشد تصورات غلطي أست كه در مورد اين اقدام بسبارضرورري وجود دارد و در عمل بِه كاهش انجام آن منجر شده كه قطعا مغاير با سطح سلامت عمومي أست .از آن مهم تر اينكه با نگاهي بِه ابعاد مختلف ال پي بِه راحتي ميتوان چشم اندازي از مسايل و مشكلات پزشكي مدرن و در كل مدرنيته در مواجهه با تصورات و ريشه هاي كهن بِه دست آورد ؛
بسياري از مردم گرفتن مايع نخاع را كاري بسيار پر خطر بِه حساب مي آورند و بِه انحا مختلف با انجام آن مخالفت ميكنند . اين برداشت از تصورات غلطي كه پيرامون گرفتن مايع نخاع شكل گرفته است سرچشمه ميگيرد .
در گذشته هاي دور وقتي فلج اطفال هنوز واكسبناسيون عمومي نداشت و بسياري از كودكان مبتلا بِه فلج اطفال ميشدند . بعد از چند روز وقتي تب بِه بالاترين حد خود رسيد ناگاه كاملًا افت ميكند و يك يا چند اندام همزمان فلج ميشود .ريشه افسانه" آمپول عوضي " و "گرفتن آب كمر "و فلج در همين همزماني قطع تب و فلج اندام أست .بسياري از مبتلايان بِه فلج اطفال ( كه اين روزها با واكسيناسيون موفق بسيار كم شده ) داستان خود را با دكتر ناجوانمردي شروع ميكنند كه آب كمر آنها را گرفت و فلج شدند . حال آنكه در اكثريت مطلق بيماران انجام ال پي كاملا بي خطر أست و حتي در صورت بروز كاهش فشار مغز و سردرد هم اين علايم گذراست و خطري ايجاد نميكند .
تعرفه انجام ال پي در تعرفه هاي موجود هم احتمالا تحت تاثير يكي از همين افسانه هاست . دستمزد گرفتن مايع نخاع حتي از يك ويزيت ساده هم كمتر أست . گويي تعرفه گذار ميخواسته با اين تعرفه مانع كاري بشود كه بسيار زيان آور أست و پزشكان با لذت مرموزي نيمه شب ها ميخواهند آن را انجام دهند !! گرفتن مايع نخاع همواره كار آساني نيست پيدا كردن راه ورود سوزن بخصوص در افراد چاق كار بسياردشواري أست بخصوص اگر بيمار همكاري نكند و بخصوص در شرايطي كه بيمار و همراهان تلقي بسيار بدي دارند و ميترسند .و اضطراب و نگراني زيادي براي طبيب ايجاد ميكند . اين تلقي ها و اين تعرفه بسيار پايين باعث شده آمار ال پي در كشور ما پايين باشد . و در بسياري از موارد تصور ميكني پزشكان هم از اين تصورات بدشان نمي آيد و با عدم رضايت بيمار بِه ال پي از اين كار سخت معاف ميشوند .و گاه با استفاده از مشاورات و اقدامات ديگر تلاش ميكنند از زير بار آن شانه خالي كنند يا بِه نحوي آن را بِه تعويق بياندازند .در واقع پشت ترس و نلقي منفي بيمار پنهان شوند .
ال پي ،ضرورت انجام آن با تمام اهميتي كه در بسياري از بيماري هاي مغز دارد و كاهش ملموس در انجام آن وتقليل اين كار بِه بيمارستان هاي دانشگاهي يكي از نمونه هاي بحران سلامت و بحران مدرنيته در كشور ماست .
/channel/bzyad
#یادآوری_از_گذشته
نگاهي به سياستهاي دولت كمونيستي
به بهانه سالگرد انقلاب اكتبر ١٩١٧
توطئه دكترها
بابك زماني*
در ژانويه ١٩٥٣ مقالهاي همزمان در پراودا و ايزوستيا، ارگانهاي رسمي حزب كمونيست شوروي منتشر شد كه اعلام ميكرد گروهي از پزشكان به فعاليتهاي خرابكارانه و ضد انقلابي به صورت اقدام و توطئه براي قتل سران حزب اعتراف كردهاند. 6 نفر از 9 پزشك دستگير شده يهودي بودند و ادعا ميشد اين پزشكان با شبكه يهوديت و از اين طريق با امپرياليسم امريكا در ارتباط هستند. ظاهر قضيه اين بود كه گويا نامهاي به دست استالين رسيده كه يكي از پزشكان متخصص قلب به نام ليديا تيماشوك در سال ١٩٤٨ در مورد مرگ ژدانف اظهار داشته بود، ژدانف نفر دوم حزب كمونيست شوروي و مدير سياست فرهنگي اين كشور بود كه به دليل اقدامات مخوفش در حذف مديران فرهنگي، شناخته شده بود. در نامه مذكور ادعا شده بود كه پزشكان معالج به ژدانف داروهاي عوضي خورانده و به خوبي از او مراقبت نكرده و باعث مرگش شدهاند. همزمان نشريات ديگر شوروي شروع كردند به نوشتن مقالاتي در مورد توطئه پزشكان يا توطئه روپوش سفيدها! آهسته آهسته داشت در همه رسانهها دشنام به پزشكان پا ميگرفت و ميرفت تا مثل پروژههاي قبلي تعداد خيلي بيشتري از پزشكان دستگير و اعدام شوند. تنها بخت به ياري پزشكان آمد چون به سرعت و قبل از اجراي احكام اعدام، استالين به دليل خونريزي مغزي ناشي از فشار خون درگذشت، در غير اين صورت نه تنها همه آنها بلكه تعداد بيشتري از پزشكان به اين بهانه به جوخه اعدام سپرده ميشدند.
مدت كوتاهي بعد از مرگ استالين مقالهاي در پراودا (روزنامه رسمي حزب كمونيست شوروي) منتشر شد كه اظهار ميداشت همه دكترها بيگناه و دادگاه نمايشي و اعترافات به دليل شكنجه بوده است. جالب اينكه نويسنده اين نامه لاورنتي بريا، رييس مخوف «ان ك و د» بود كه بعدا تبديل به «كا گ ب» شد. بعدها معلوم شد كه استالين نامه ليديا را از سال 1948 يعني زمان مرگ ژدانف در اختيار داشته است. به علاوه ژدانف چند ماه قبل از مرگ از چشم استالين افتاده و از مشاغلش بركنار شده بود. بنابراين ميشد به اين نتيجه رسيد كه قتل ژدانف توسط خود استالين برنامهريزي شده بوده و او سالها مترصد اجراي برنامهاي با اين مضمون بوده است چرا كه ٥ سال تا افشاي نامه صبر كرد و ليدا تيماشاك افشاكننده هم به دستور قاتل اصلي جزو دستگيرشدگان بود! بنابراين ژدانف هم به سرنوشت ساير سردمداران بلشويك دچار شده بود.
پارانوياي استالين
درباره علل و عوامل اين اقدام استالين روايتهاي مختلفي مطرح ميشود. يك روايت ميتواند اين باشد كه استالين با ماليخوليايش همه گروههاي مردم را جاسوس ميديد و حالا نوبت به آخرين و مسالمتجوترين مردم يعني پزشكان رسيده بود. دلايل اين نظريه هم اينكه مقاله برائت تنها بعد از مرگ استالين امكان انتشار يافت و ديگر اينكه استالين سال قبل تنها سه روز بعد از معاينه روانپزشكي كه تشخيص پارانويا (سو ء ظن ) را براي او مطرح كرده بود، ترتيب تشييع جنازه مفصلي را براي مرگ ناگهاني آن روانپزشك نگونبخت -به گمانم پروفسور بخترف - صادر كرده بود. اما داستان اينقدرها هم ساده نيست. چرا كه حتي بعد از مرگ استالين هم روش دادگاههاي شوروي همين بود و در بسياري از مناطق ديگر دنيا هم كه بر اساس برنامههاي كمونيستي اداره ميشدند، اقدامات مشابهي صورت ميگرفت.
تجميع تودهها و بحرانسازي
در شوروي سابق تجميع تودهها و بحران همواره پابهپاي هم به مثابه بلوكهاي برسازنده ساختمان نظام سياسي كشور به شمار ميرفتند. اتحاد جماهير شوروي بر مبناي انقلاب كمونيستي و تغيير مداوم پا به عرصه وجود گذاشت و به همين ترتيب به حيات خود ادامه ميداد. رتق و فتق امور، پوشش نقيصهها، يكدست كردن حكومت و تصميمگيران و ... همه و همه نيازمند نوعي بسيج و تهييج همگاني بود و همواره نوعي همراهي عمومي را هم در ميان تودههاي تجميع شده مييافت. اصلا معلوم نيست و مهم هم نيست كه اين جريانات ابتدا در ميان مردم شكل ميگرفت و مستقل از اراده افراد پديد ميآمد يا اتاق فكري هم پس پشت اين برنامهها وجود داشت؟ اين شيوه، ساز و كار (متابوليسم) زندگي اين عجايب خلقت آزمايشگاهي يعني حكومت بلشويكي بود. حكومتي كه نوعي پرانتز تاريخي به حساب ميآمد و روزي سرانجام بسته شد. در حالي كه مردم عادي حذف بلشويكها توسط يكديگر را جشن ميگرفتند و شادي ميكردند كه اين بلشويك هاي خونريز دارند خودشان را به دست هم افشا ميكنند و ميخورند با هر چرخشي و با هر دعواي منجر به حذفي اين موجود بخشي از خود را از هزارلاي هاضمهاش فرو داده چون ققنوس دوباره قوي تر از پيش ميروييد. اين راز بقاي نظام بلشويكي بود.
ابراهيم گلستان
امروز ابراهيم گلستان در گذشت .او در زمان مرگ چهار سال از جمال زاده، ديگر داستان نويس بزرگ معاصر جوان تر بود .اين را بِه اين دليل گفتم كه اين اواخر عمر دراز ، ساير خصوصيات او را تحت الشُعَاع خود قرار داده بود . مقصودم اين بود كه سالمند تر از او هم بوده أست و او در مقايسه با جمالزاده جوان بود ! خصوصيات متعددي داشت كه هر يك ديگري را تحت الشُعَاع قرار داده بودند . هركس بِه تعبيري او را ميشناسد و بِه شكلي در ياد مي آورد . فيلمساز كاخ نشين ، روشنفكر تند خو و صريح الهجه ، عاشق نامدار ، فيلمساز برجسته ، مستند ساز ، فعال سياسي و اين اواخر از ديدگاه فرزندش پدري نه چندان مسيول ! اما هيچ كدام از اينها نتوانست جايگاه اصلي او را در ذهن من و بسياري دبگر تغيير دهد . جايگاه يك نويسنده بزرگ . داستان نويسي بزرگ كه بِه زباني زيبا شكسته و بسيار كار آمد دست يافت .نويسنده اي كه توانست جادوي نثر را در كنار جادوي شعر بنشاند آن هم در جامعه و تاريخي كه نه تنها نثر كه تمام هنر ها را بِه پاي شعر ريخته أست و شعري كه بار همه چيز را بر دوش ميگذارد .
بايد گفت ابراهيم گلستان نثر پرداز معاصر ، نويسنده دلربا آن كه امكانات نثر فارسي را وسعت بخشيد از دنيا رفت .
جايگاه ابدي او بيش از هر چيز در كنار پيش كسوت معمر ترش جمالزاده أست و البته در كنار بزرگان ديگري چون هدايت ، بزرگ علوي ، صادق چوبك ، بهرام صادقي ، غلامحسين ساعدي و هوشنگ گلشيري و البته آنكه دوست ندارم نامي از او بياورم اما وقتي صحبت نثر و جادوي آن ميشود خودش را دوست داشته باشي يا نداشته باشي بايد نامش را بياوري آل احمد!
تند خو بود و سختگير و در بسياري از موارد حق داشت تند خو باشد و سخت گير و اينكه تا چه حد سخت گيري و اصرار بر اصول ناياب شده و مماشات و تظاهر سكه بازار ! از همين رو بود كه اين تند خويي و يكدندگي بي خريدار نبود . يكي هم من ! والبته نبايد از ياد برد كه هيچ خوب نويسي از همه جهات خوب نبوده أست و قرار نبوده أست كه باشد . خوب گويان و خوب نويسان تنها خوب نويس هستند و خوب گو و نه بيش از آن ، تمام .
حالا كه او نيست تنها اشتياق من خواندن دوباره " جوي و ديوار و تشنه أست " و همين . داستاني كه در نوجواني شوق نوشتن برايم آفريد و تنها ادعايش انداختن سنگي بر آب بود تا تشنه را چون رباب بِه گوش رسد و نه بيشتر !
هيچ اشتياقي براي ديدن دوباره "اسرار گنج دره جني "ندارم همين طور " نوشتن با دور بين " را هم ديگر نميخواهم بخوانم . بِه گمانم " اسرار گنج دره جني " و تمام آن مستند ها كه از خط لوله نفت ساخت همه و همه چيزي در رديف كار هاي آرتور رومبو بود بعد از نوشتن " زورق ديوانه " ! وقتي كه هنرمند در عنفوان جواني بِه قله هاي نبوغ دست مييابد و باقي عمر را در اشتياق فرا تر رفتن از آن قله ها خسرت ميكشد و زيگزاگ ميرود . كار آرتور رومبو بِه تجارت برده و راهزني دريايي كشيد اما اين ديگري به هزار كار آبرومند در باقي آن صد سالي كه در پيش داشت .
/channel/bzyad
ادامه یادداشت مناظره 3+1
40 سال کار طبابت و 30 سال تدریس و پراکتیس مغز و اعصاب، بیتردید نظریات و روایات خاصی از بیماریها را در مغز حقیر جا داده است که اگر به شیوه حضرات سنتی با آنها برخورد کنم، باید به تقدیس آنها بپردازم، اما وقتی گایدلاینهای نوین میآیند و مثلاً در تأثیر وارفارین در دایسکشن کاروتید خدشه وارد میکنند یا بسیاری تغییرات در شیوههای درمانی را توصیه میکنند، من خود را موظف به تغییر رویه خود و متابعت از عقل جمعی میبینم؛ چراکه به من آموختهاند؛ «تجربیات شخصی گاه راهی است به سوی جهنم».
در پایان آرزو کردم همه به راه دانش بازگردند، چون بایزید معجزه را در سر بازار و در پیکار روزانه بجویند، نه در پرواز کردن و زیر آب رفتن. بازگشت به دانش بیتردید مهمترین عاملِ ضد مهاجرت جوانان خواهد بود؛ نهتنها در طب که در تمام شئون.
/channel/bzyad
مناظره ١+٣
با عرض معذرت از دوستان مناظره ديشب با طب سنتي مربوط به شبكه آموزش بود و در همين شبكه پخش شد چون در استوديوي پرس تي وي انجام شد من گمان كرده بودم در پرس تي وي پخش خواهد شد .اين مناظره در آرشيو تله وبيون موجود أست و لينك زير مربوط به همين مناظره أست
https://telewebion.com/episode/0x82a9e12
٢٨ مرداد
در ٢٨ مرداد ١٣٣٢ وقايعي رخ داد كه بيترديد از مهمترين رويدادهاي تاريخ معاصر ايران است. تنها در اين مورد است كه گروههاي مختلف اجتماعي با یکدیگر توافق کامل دارند. گذشته از اين حقيقت در مورد اين رويداد همين الان تفاسير بسيار متنوعي وجود دارد كه گاه صددرصد با هم در تضاد است. بنابراين ٢٨ مرداد هم چنان در ميان ما زنده و به تاريخ نپيوسته است.هنوز زنده است و درباره آن مي انديشيم جدل ميكنيم و گاه آرزو ميكنيم كاش وقايع آنطور كه رخ داد نميبود و مسير ديگري ميپيمودتد .و البته انچه كه هيچكس هيچگاه نتوانسته مانع ان شود خيال است و آرزو بنابر اين ؛
- ممكن بود دكتر محمد مصدق به افراد تندرو پيرامون خود پروبال ندهد تا دربار بهواسطه ناسزاهاي روزنامههاي آنروز، بهخصوص روزنامه دكترحسين فاطمي(باختر امروز)، در هراس از پيروزي راديكالها ، به دامان تندروهاي راست نيفتد. ممكن بود مصدق با عدم تعطيل مجلس شورا ، پايگاه أصلي قدرت خود را برخلاف نظر سران جبهه ملي ، تخريب نكند و سنت " رفتن ميان توده ها " -كه در واقع همان چند صد يا چند هزار نَفَر أطراف مجلس هستند -را به جاي صندوق رأي نمينشاند و إز تجزيه جبهه ملي پيرامون اين مسئله جلوگيري ميكرد . سرباز فداكار وطن را با وزير خارجه روزنامه نگار رودررو نميكرد . ممكن بود با اقدامات عملي نشان دهد اتحاد حزب توده و جبهه ملي شايعه است و از اين طريق بهانه روي كار آمدن كمونيستها را كه ترغيبكننده اصلي آمریکا براي شركت در كودتا بود مرتفع سازد ( آن هم در حالي كه بريتانيا هيچ مقصودي بجز نفت نداشت و خطر كمونيسم تنها براي اغواي امريكا و تحريك او به شركت در كودتا بود و او بيش از هر نيروي ديگري پوچ بودن خطر كمونيسم را درك ميكرد ) در اين صورت ادامه حكومت ملي ممكن بود به توسعه سياسي بيانجامد و از بسياري از عواقب بعدي جلوگيري كند.
ممكن بود رهبران جبهه ملي اهميت موقعيتي را در يك لحظه تاريخي و تكرار ناپذير با دولت مصدق بِه دست آورده بودند درك ميكردند و بِه هيچ عنوان تن به تجزيه جبهه ملي نميدادند حتي آن كساني كه سوداي رياست داشتند و دست خود را به خون رييس شهرباني مصدق آلودند شايد درمييافتند كه در جبهه روبرو آبي براي ايشان گرم نميشود كاش با نگاهي بِه تاريخ درمييافتند كه موقعيت بِه دست آمده تا دهها سال قابل تكرار نخواهد بود كاش درمييافتند كه بدون نيرويي ملي و تحول خواه كه ادعايش را داشتند فئوداليسم حاكم و اپوزيسيون نيرومندش حزب توده امكان ادامه حيات و حكومت ندارند و در صورت تثبيت در قدرت يا كسب قدرت هم نامش فرار از واقعيت بوده سرنوشت بدي براي كشور رقم خواهد زد
- ممكن بود حزب توده ايران در يك تحول داخلي مانند حزب كمونيست مجارستان و بعدتر يوگوسلاوي و چك با منويات حزب برادر بزرگ در شوروي زاويه پيدا كند و مصالح داخلي را مقدم بر اردوگاه سوسياليستي بپندارد، از تحريكات علني خود براي بزرگنمايي بيش از حدش (كه بهواسطه نوعي رقابت بينالمللي دو اردوگاه و بهضرر منافع ملي ما صورت ميگرفت) بپرهيزد تا كمپاني نفت انگليس نتواند به بهانه خطر كمونيسم آمريكا را به طرفداري از منافعش وارد مناقشه كودتا كند. خود ٢٨ مرداد نشان داد كه خطر كمونيسم عليرغم سازمان گسترده نظامي حزب توده خطر بزرگي نبود يا هنوز اجازهاي از برادرِ بزرگ براي مداخله جديتر سياسي دريافت نكرده بود. شايد هم ژئو پلتيك بين المللي اقتضا نميكرد .و بنابر اين حزب تنها به شكل مهرهاي براي شانتاژ سياسي در چانهزنيهاي اردوگاه شوروي با اردوگاه آمریکا بهكار ميرفت نه براي كسب قدرت سياسي! كه معادلات زيادي را بر هم ميزد
- ممكن بود محمدرضا پهلوي دريچه تضادهاي ملي كشور را به سوي بيگانه نميگشود و بر اين ايده در ذهن خود كه عامل خارجي را مهمتر از عوامل داخلي كشور فرض ميكرد (همان ايدهاي كه بيستوپنج سال بعد سامان حكومت و زندگي او را در هم پيچيد) غلبه كند. بهجاي طرفداري از اشرافيت و فئوداليسم فاسد قدرت مقابله با آنها را درخود يافته و آن تصميمي را كه ده سال بعد براي مدرنيزه كردن ساختار اقتصادي كشور در پيش گرفت زودتر شروع ميكرد ، شايد ميتوانست روحيه و درخواست تغيير را كه حتي در اشراف سالخورده كشور نظير مصدق موج ميزد را دريابد و بهجاي سوق دادن آنها بهجانب حزب توده ولو به ظاهر يا در اضطرار ( كه تركيبي بهشدت غيرعادي بهدست ميداد) از انها و اين روحيه بهجهت تحكيم توسعه سياسي سود ببرد. شايد ميتوانست دريابد تنها و تنها توسعه سياسي است كه راه كارِ برونرفت كشور از سياهه قرون است و اين خروج است كه پايههاي سلطنت او را تحكيم میکند. اي كاش او سنگيني نبرد مدرنيزه كردن كشور را درك كرده و راه همكاري با تمام جريانهاي عقلگرا را در پيش ميگرفت.
یادداشت یکشنبه روزنامه هممیهن
سهمیه
اخیراً مجدداً بحث سهمیههای دستیاری پزشكی در فضای مجازی بالا گرفته است. بهنظر اینبحث دیگر اهمیت سابق و ارزش پرداختن را ندارد. چرا؟ تا همین چندسالپیش امتحان دستیاری پزشكی در ایران یكی از دشوارترین و پرمخاطرهترین امتحانات بود. تعداد قبولیها در برابر تعداد شركتكنندگان بسیار اندك بود. لیستی از رشتههای محبوب در میان پزشكان وجود داشت كه بالاترین نمرهها، رشتههای محبوبتری را میخواستند و اینرشتهها هرازچندگاه جابهجا میشدند و متخصصان آنرشته به خود میبالیدند كه رشته ما از بالاترین رشتههای مورد درخواست داوطلبان است .
دشواری رقابت آنقدر بود كه بسیاری بعد از چندبار شركت، موفق نمیشدند و بسیاری هم از همان ابتدا قیدش را میزدند. در چنان شرایطی استفاده از سهمیه برای اخذ تخصص، یك رانت جدی محسوب میشد؛ مصداق عینی بیعدالتی. استفاده از اینرانت نهتنها بهمعنای معافیت از ماهها كلاس كنكور، شببیخوابی و استرس بلكه امكان تحصیل در رشتهای بود كه گمان میرفت زندگی و آینده فرد را تامین میكند. آرزویی عبث چراكه در سیستم اجتماعیای كه پزشكی عمومی نتواند زندگی كند، تخصص هم در درازمدت نخواهد توانست.
آشكار بود كه سهمیه با هدف ماندگاری پزشكان در شهر یا كشور هم به نتیجه نخواهد رسید و هرگونه تعهدی در برابر سیل مهاجرت، تاب و توان نخواهد داشت .
در شرایطی كه آموزش پزشكی كشور در قطع ارتباط كامل با بینالملل طب، بیاعتنایی و فراموشی تمام استانداردهای آموزش پزشكی داشت هرروز به قهقرا میرفت، كیفیت كار پزشكی تنها بهدلیل انتخاب سرسختترین و كوشاترین افراد، به هماناندازه افت نكرد.
انتخاب افرادی كه قادر بودند بدون دستمزد بهجای زندگی متعارف، بدون مربی و استاد آخرین چاپ كتابها و منابع پزشكی را، هم از بر كنند، هم بهكار بیندازند و هم بهنوبهخود براساس همان منابع بعد از فارغالتحصیلی دورههای فلوشیپ راه بیندازند و فوقتخصص بدهند، باعث نمیشد كه به كیفیتی علمی آنسان كه در زادگاه این تكنولوژی وجود دارد، دست یابیم اما درهرحال این تكیه بر تلاشهای فردی، راز حفظ حداقلی از كیفیت در كار پزشكی ما بود. با سهمیه و گسترش سالبهسال آن و راهیابی افرادی كه توانی تا آنحد خارقالعاده نداشتند، سیستم سلامت كشور از این تنها هسته فعال خود رفتهرفته محروم میشد و این نتیجهای جز افت كیفیت سلامت در كشور نداشت.
حالا همه اینها بحثهایی مربوط به گذشته بهنظر میرسند. سیستم مورد اشاره با تمام اشكالاتش حاكی از یك نكته اساسی بود؛ امید! امید به آینده منجر به ماندن در كشور، تلاش چندینساله برای قبولی و شروع مشغلهای امیدبخش در داخل همین كشور بود؛ حتی تلاش برای استفاده از رانت سهمیه هم بههرحال از نوعی امید حكایت داشت. با عمیقترشدن هرچه بیشتر بحران سلامت و پزشكی و بهتبعآن آموزش پزشكی در كشور، كار به جایی رسیده كه دیگر همان امید هم در حال رختبربستن از اذهان جوانان كشور است و شاهدیم که اقبال برای ادامه كار در كشور ولو با گرفتن تخصص، هرروز كمتر از روز پیش میشود.
صندلیهای دستیاری حتی برای رشتههایی كه سابقاً تاپ محسوب میشد، خالی میماند و جوانان در پی آسمانهایی دیگر برای آویختن قبای خود هستند. وقتی موج مهاجرت بخش مهمی از اساتید و متخصصان را هم دربرگرفته، چه جای ماندن برای كسی كه تازه در شروع كار است و سالهای بیشتری برای طیكردن دشواریهای خارج از كشور در اختیار دارد؟ كسانی هم كه بهدنبال رانت هستند، قطعاً بهزودی از امكانات خود برای كار دیگری، پرسودتر، استفاده خواهند كرد.
همین الان البته هنوز بسیاری بهدنبال ادامهتحصیل در كشور هستند كه استفاده از سهمیه بار مضاعفی بر جسم و روح ایشان میگذارد. اما باید ترسید از روزی كه سهمیه و داوطلبی وجود نداشته باشد و تخصصگرفتن در داخل كشور بهشكل یكمأموریت دشوار دولتی درآید كه افراد با اكراه بپذیرند! بهگمانم با ادامه اینوضع خیلی دور نیست؛ تخصص تحمیلی قطعاً مصائب بیشتری از تخصص سهمیهای خواهد داشت.
/channel/bzyad