اين كانال برای بازنشرِ يادداشتهای منتشرشدهام تأسيس شده است.
بازیهای کامپیوتری .بیماریزا؟
✍🏻بابک زمانی
▪️کمتر موضوعی را در ارتباط با مغز میتوان یافت که تا این حد مورد سوءتفاهم قرار گرفته باشد. از یک سو میتوان پذیرفت نفس بازیهای کامپیوتری یکی از جذابترین و برانگیزانندهترین سرگرمیهای مدرن است؛ تا آنجا که میرود تا جزء یکی از لذتبخشترین تجربیات کودکی درآید. از سوی دیگر در بسیاری از موارد نهتنها با تمرینات فکری و سرعت عمل همراه است، بلکه حداقل تفریح سالمی است.
▪️اما باید پذیرفت در بسیاری از موارد این وسیله یا این ظرف با محتوای مناسبی مورد استفاده قرار نمیگیرد؛ در حالی که با استفاده از این امکانات کامپیوتری میتوان بسیاری از اهداف آموزشی را نیز به نحوی لذتبخش و سرگرمکننده تحقق بخشید. پس اشکال در خود بازیهای کامپیوتری نیست، بلکه در برنامهها و برنامهنویسانی است که فقط بهدنبال هیجان هستند و میدان را نیز در برابر خود از رقیب خالی میبینند؛ رقبای بالقوهای که میتوانند از این فناوری ضمن سرگرمی، در آموزش نیز بهرهبرداری کنند.
▪️اما سوءتفاهم دیگری که وجود دارد در ارتباط با بیماریهای مغزی است. بسیاری از والدین بیماران مبتلا به «اپی لپسی» و حتی «میگرن» فرزندان خود را از این بازیها بر حذر میدارند. واقعیت این است که بخش بسیار کوچکی از حملات تشنجی هستند که تنها عامل برانگیزانندۀ آنها تحریکات نورانی از جمله بازیهای کامپیوتری است. بخش بسیار مهمتر، بیمارانی هستند که در آنها تحریکات نورانی صرفاً «یکی» از تحریکات متعددی است که باعث ایجاد یک حملۀ تشنجی میشود.
▪️بر فرض اجتناب از این بازیها، باز هم خطرات دیگری وجود دارد که در بسیاری از موارد نمیتوان همۀ آنها را منع کرد و بر فرض ممانعت نیز، ممانعت از بسیاری غذاها و بسیاری از فعالیتها بهشدت کیفیت حیات بیمار را به خطر خواهد انداخت.
در هر حال محروميت از بازيهاي كامپيوتر تشخيصي أست كه طبيب بايد بدهد و گاه ميدهيم
▪️پس در چنین مواردی اولویت با تغییر استعداد ذاتی بیمار است، نه اجتناب از محرکهای محیطی که این کار عمدتاً با استفاده از داروها صورت میگیرد. به قول یکی از استادان نهچندان معروف، درمان «اپی لپسی» تنها شامل سه اصل کلی است: ۱. درمان منظم دارویی، ۲. درمان منظم دارویی و ۳. درمان منظم دارویی.
▪️اما نکتۀ دیگر این است که بسیاری از کودکان از این بازیها بیش از حد متعارف استفاده میکنند. استفادۀ بیش از حد از این بازیها در کسانی که سابقۀ هیچ بیماری ندارند، باعث هیچگونه بیماری مغزی خاصی نمیشود، اما بهطور کلی کار پسندیدهای نیست؛ زیرا کودک را تنبل میکند و باعث کاهش فعالیتهای فیزیکی او میشود که این امر اصلاً مطلوب نیست.
▪️نکته اینجاست که بسیاری از والدین برای تربیت فرزندان خود از طب مایه میگذارند، یعنی به بهانۀ بیماری، کودک را از این بازیها محروم میکنند. باید توجه داشت این کار باعث «طبی»شدن بسیاری از فعالیتهای زندگی ما میشود؛ فعالیتهایی که پزشکیشدن آنها مشکلی را حل نمیکند، بلکه آنها را به دارو و دوا هم آلوده میسازد. ممانعت فرزندان از بازیهای کامپیوتری یک مسئلۀ فرهنگی و تربیتی است که باید با همان شکل و راهحلهایی از همان جنس، برخورد و مداوا شود. کم نیستند مواردی که بد هستند و توصیه نمیشوند، اما بیماریزا نیز نیستند.
▪️اعتقاد به بیماریزا بودن محدود به بازیهای کامپیوتری نیست. خود کامپیوتر و اینترنت هم در مظان اتهامات سنگینی قرار دارند. معلوم نیست اگر این اعتقادات رایج بین مردم در مورد بیماریزا بودن مانیتور و کامپیوتر خیلی جدی گرفته شود و جوانان به تمام دستورات والدین خود در اجتناب از اینها گوش فرا دهند، سرنوشت دنیا از لحاظ پیشرفتهای فناورانه به چه شکلی درخواهد آمد؟
🗞️ پارهای از متن «از پزشکی خرج نکنید» که در شمارهٔ ۱۴۶ ماهنامهٔ مدیریت ارتباطات به چاپ رسیده است.
🔻نسخهٔ چاپی ماهنامه را از دیجیکالا و نسخه دیجیتال آن را از مگیران و طاقچه تهیه کنید. برای تهیه اشتراک با ۸۸۳۵۶۰۷۶ تماس بگیرید.
/channel/bzyad
يادداشت روز يكشنبه هم ميهن
تاریخ خطرناک
#یادداشت| بابک زمانی، نورولوژیست و نویسنده
میگویند گذشته چراغ راه آینده است! و این نگاهی است به جنبههای مثبت تاریخ یا جنبههایی که میتواند مثبت باشد؛ اما تاریخ میآموزد که کس از او نیاموخت. تاریخ تنها حاوی درسهایی که باید یاد بگیری، اما نمیگیری، نیست. تاریخ نهتنها بهمعنای آنچه میخوانیم، بلکه بهعنوان آنچه ذات ما با آن سرشته شده، پدیدهای است که میتواند بهغایت خطرناک هم باشد. تاریخ بهندرت به چنین وجهی از تاریخ واکنش نشان داده است.
نورنبرگ یکی از معدود واکنشها بود؛ در نورنبرگ حتی نیچه را هم بهخاطر اشاراتش به آلمان بزرگ و کلماتی قصار علیه یهودیان محکوم کردند. نیچه حتی هیتلر را هم ندید، اما سالها بعد از مرگ او و روی کار آمدن هیتلر، طی مراسمی عصای او را به هیتلر هدیه کردند و این همان تعلیمی بود که او همواره در مراسم دست میگرفت.
لشکرکشی موسولینی به آفریقا و لیبی هم چیزی نبود جز بازسازی تاریخ روم باستان برای فریب عوام و تثبیت قدرت. ترور فردیناند، ولیعهد اتریش هم انتقام تاریخی صربها بود؛ انتقامی که تا دهها سال بعد و تا بعد از فروپاشی اتحادیه پوشالی یوگوسلاوی هم بارها و بارها مبادله شد و گورهای دستهجمعی بسیار آفرید.
راستی چگونه میتوان از تاریخ خطرناک فاصله گرفت و همین امروز را زیست؟ تاریخ نشان داده، دوری هرچه بیشتر از تاریخ، یعنی هرچه تاریخ کوتاهتر، پیشرفت و آزادی؛ آسانتر. درحالیکه مهد تمدن بشر در بینالنهرین (عراق و سوریه فعلی) و جلجتا در آتش کینه و تعصب میسوزد، تمدنهای کوتاهترِ ایران و مصر هم تنها اندکی بهترند.
راه پیشرفت در کانادا و استرالیا که برساختهایی مدرنتر از اروپا هستند، راه پیشرفت بسیار هموارتر و آسانتری است. در مناطقی که تا همین چندده سال پیش مناطقی بسیار عقبافتاده بودند و مردم و حاکمانش ادعای تاریخ و باد در غبغب نداشتند، سرعت پیشرفت (و نه طبیعتاً مطلق آن) بسیار سریعتر بوده؛ مانند دوبی و کشورهای حاشیه خلیجفارس. شاید ازاینمنظر هرجا تعصبات انباشتشدهی چندهزارساله وجود دارد، کار دشوارتر است؛ تا جایی که چیزی وجود ندارد و ادعایی هم نیست!
B2n.ir/x79921
@hammihanonline
يادداشت روز دوشنبه شرق
دادگاه
خانم دکتر جراح بعد از کمیسیون تجدیدنظر پزشکی قانونی به دلیلی نامعلوم درگذشت !
پیشتر گفته بود «مرا بکارید چیز بهتری رشد خواهد کرد»؛ جملهای که از یک افسردگی بسیار عمیق برمیخیزد. زنی که بیشترین کارایی در کمک به دیگران را دارد با بالاترین تواناییها و بیشترین دانشی که در قطع ارتباط کامل با جهان خارج میتوان داشت، به رفتن زیر خاک میاندیشد؛ آن هم به این دلیل که خود را عبث و بیهوده میپندارد. تنها تردید جدی در کار یک پزشک، کسی که فلسفه وجودیاش مفید بودن است، میتواند انسانی را تا بدین حد از خود بیزار کند. وقتی به این نقطه رسید که با توهینآمیزترین لحن با کسی که قصدی جز خدمت نداشته، برخورد کردند، وقتی دستی به گریبانی دراز شد و کف دستی به گونهای برخورد کرد؛ از آن پس مهم نیست خودکشی کند یا با به پایان رسیدن انرژی حیاتیاش مغلوب یک بیماری شود. یا با همین احساس دوباره چون موجودی از درون تهیشده به کار برگردد. او دیگر آن آدم قبلی نخواهد شد.
تجربه حضور در دادگاههای پزشکی قانونی یکی از سنگینترین و فراموشنشدنیترین تجربیات هر پزشکی در ایران است. آنچه از آن بهعنوان «دادگاه» نام بردم، در واقع کمیسیونهای کارشناسیای است که قرار است به یک قاضی که کارشناسان و متهمان و شاکیان او را نمیبینند، برای قضاوتش نظریه کارشناسی بدهند. اما از نظر سنگینی فشاری که بر پزشک وارد میشود، تأثیر آن از هر دادگاه دیگری بیشتر است. بهخصوص که گاه کارشناسان هم که بهصورت اتفاقی از بین سایر متخصصان مرتبط انتخاب میشوند، بهدلیل کمبود تجربه و عدم وجود جلسه توجیهی خود را نه در هیئت یک کارشناس، بلکه در هیئت قاضی یا حتی استاد دیده، در مواجهه حضوری با پزشک متهم درس میپرسند یا سرزنش میکنند. گاه اختلاف سنی کارشناس با متهم نیز مزید بر علت میشود.
در شرایطی که در کشور هیچگونه نظارتی بر کار پزشکی وجود ندارد تا تشویق و تنبیه پابهپای هم انجام شوند، دادگاه پزشکی قانونی تنها مرجعی است که میتواند نسبت به کیفیت کار پزشک اظهارنظر کند. این کمیسیون فقط به درخواست بیمار شاکی برگزار میشود. در صورتی که ثابت شد پزشک تقصیری نداشته، هیچ راهبی برای جبران ساعات از دست رفته طبیب و فشار سنگینی که در جلسات کارشناسی متحمل شده، وجود ندارد. حتی اگر کمیسیون به این نتیجه برسد که طبیبی که از او شکایت شده یا طبیب دیگری در تیم معالج کاری خارقالعاده کرده و تصمیم اخلاقی شجاعانهای گرفته، هیچ راهی برای تقدیر و تشکر از او وجود ندارد. در هیچ جای دیگری تا این حد نظارت بر کار پزشکی تعطیل نشده و همهچیز به شکایت یک فرد که ممکن است اطلاعات پزشکی چندانی نداشته باشد، به مصداق چشم در برابر چشم، سپرده نشده است! در همهجا بیمهها و دولتها که پرداختکنندگان اصلی هزینههای درمان مردم هستند، حق و وظیفه خود میدانند که بر نحوه به مصرف رسیدن هزینهای که میکنند، نظارت داشته باشند و پزشکان را در این راستا هم با تشویق و هم با تنبیه جهت دهند. در جایی که این نهادها هزینههای واقعی را میپردازند، چارهای جز این متصور نیست. یکی از دلایل عدم نظارت در کشور ما شاید این باشد که بیمهها میدانند هزینه واقعی را نمیپردازند و ناظر و بیمهگر هر دو دولتی هستند. بهعلاوه در صورت بروز خطا نیز در همهجای دنیا مکانیسمهایی وجود دارد که فقط موارد مشکوک به سوءقصد یا عدم صداقت به دادگاه ارجاع میشوند و در مواردی که در جریان تلاش صادقانه گروه درمان خطایی رخ داده یا نتیجه مطلوب به نظر نمیرسد، کار در کمیسیونهای متعدد پزشکی در داخل بیمارستان یا نمایندگان بیمه طبیب و بیمار فیصله مییابد و بیمار و بستگان او هم با دقت از علت قضیه اطلاع پیدا میکنند. واقعیت این است که بسیاری از شکایات فقط به خاطر اطلاع از دلیل عارضه پیشآمده است، نه جبران مالی و واقعیت دیگر نیز این است که در بسیاری موارد متأسفانه تیم درمان خود هیپوتزی برای عارضه ایجادشده ندارند. جلسه «مرگومیر و عوارض» که باید در هر بیمارستانی در چنین مواردی تشکیل شود، در اکثر موارد تعطیل یا به شکل صوری درآمده است.
از اینها گذشته، کمیسیون پزشکی قانونی اکثراً پذیرای پزشکانی است که به کار پزشکی معمول و متعارف اشتغال دارند، نه افراد و پزشکانی که با اشتغال به طب سنتی و ایرانی و نظایر آن حداقل کارشان تأخیر در درمان بیماریهاست. در اینگونه موارد معمولاً بیماران شکایت نمیکنند. بهعلاوه در کار پزشکی هم آن گروه پزشکانی که به کار درمان و مراقبت از بیماران بدحال میپردازند، در معرض خطر بیشتری هستند. بسیاری از شکایات به خاطر تلقی عمومیای است که از پزشکان در عرصه عمومی پدید آمده است.
يادداشت روز دوشنبه صفحه اخر شرق
روز جهاني سكته مغزي
٩ آبان ٢٩ اكتبر روز جهاني سكته مغزي أست . در اين روز همه دست اندركاران تلاش ميكنند يك بار ديگر اهميت سكته مغزي را به جامعه شامل مردم مسيولين و رسانه ها ياد آور شوند .
عليرغم عقب ماندگي شديد كشور در درمان سكته مغزي حاد هم چنين در مراقبت و درمان بيماراني كه از عواقب آن رنج ميبرند هفت سال پيش با تلاش هاي معاونت درمان وزارت بهداشت بِه درخواست انجمن سكته مغزي ايران نتايجي هر چند جزيي و مقدماتي در درمان سكته مغزي پديد آورد . اطلاعات عمومي در اين زمينه رشد كرد و نوعي درخواست عمومي براي سكته مغزي شكل گرفت . متاسفانه در سال هاي اخير بِه دليل تداوم اشكالات ساختاري و تنگدستي شديد در سيستم سلامت پيشرفت هايي كه تنها بِه اتكاي علاقمندي ووتلاش پزشكان جوان شروع شده بود بِه نتايجي كه شايسته بود نرسيد .
اين واقعيت كه پيشرفت هاي سريع و شگفت انگيز درتشخيص و درمان سكته مغزي در دنيا بِه جايي رسيده أست كه بخش مهمي از بيماران سكته مغزي در همان ساعات اول بِه شرط وجود تكمولوژي و فرهنگ مناسب قابل درمان شده اند هدف را در حالي كه ما در حال درجا زدن هستيم هرچه دورتر وودورتر ميبرد .
در سال هاي گذشته در روزجهاني سكته مغزي نورولوژيست هاي جوان در سراي محلات شهرهاي بزرگ حضور پيدا ميكردند ودر مورد ضرورت درمان در ساعات اوليه اطلاع رساني ميكردند بعلاوه در ميادين و پارك ها هم اين اطلاع رساني صورت ميكرفت كه نتايجي خارج از تصور داشت . امروزه اكثريت بيماران از ضرورت درمان سكته مغزي در ساعات اوليه اطلاع پيدا كرده اند و درمان وريدي در بسياري از بيماران انجام ميشود اما درمان ترومبكتومي كه بِه معناي درآوردن لخته از مغز بيمار در ساعات اوليه أست و در حال حاضر در اكثر مناطق دنيا در حال انجام ميباشد هنوز در كشور ما بِه شكل يك برنامه سيستماتيك آغاز نشده أست . بعلاوه در كشور ما هنوز براي مراقبت از كساني كه بطور مزمن دچار ناتواني ناشي از سكته مغزي و ساير بيماري هاي پيشرونده مغزي هستند امكانات منسجم و با دست پر وجود ندارد .
بايد تاكيد كرد هر دو اينها يعني اورژانس هاي پزشكي و مراقبت از بيماران ناتوان از بديهي ترين و ابتدائي ترين وظايف دولت هاست .بسياري از اين بيماري ها بِه دلايل مختلف مثل تطويل حيات بِه دليل امكانات جديد عزشكي نتيجه زندگي در جوامع مدرن هستند . استفاده از امكانات مدرن بدون آمادگي براي درمان و مراقبت بيماري هايي كه در سالمندي شيوع بيشتري دارند يك تناقض بزرگ ميباشد
در مورد سكته مغزي بايد گفت از لحظه اي كه بيمار مبتلا بِه سكته مغزي ميشود تا زماني كه بِه مركز توانبخشي براي مراقبت هاي بعدي منتقل ميگردد همه و همه بخشي از يك مسيوليت دولتي هستند و نه خانوادگي !
بخصوص اگر بيمار كارگر يا كارمندي باشد كه هر ماه حق بيمه روز مبادا را بِه همراه حقوق دريافتي دهها سال پرداخت كرده باشد
پيشرفت هاي شگفت انگيز در درمان سكته مغزي در سال هاي اخير يكي هم بِه اين دليل أست كه پرداخت كنندگاني كه بايد هزينه هاي واقعي درمان مردم را پردازند درمان سكته مغزي حاد با تمام هزينه هايش را بسيار ارزان تر از نگهداري از خيل عظيم بيماران ناتواني يافته اند كه عدم النفع بِه معناي محروميت جامعه از خدمات آنها تنها يكي از عواقب پر هزينه سكته مغزي ميباشد
بايد پرسيد آيا امسال هم در روز جهاني سكته مغزي پزشكان جوان جريت ميكنند مردم را در سكته مغزي حاد بِه بيمارستان هايي دعوت كنند كه تنها امكان پيش پاي مردم هستند اما نواقص بيشمار آنها را خود مردم در همان جملات اول ابراز ميكنند ؟
/channel/bzyad
يادداشت روز دوشنبه صفحه اخر شرق
صدقات، سنت و فرهنگ
در خبرها بود که یک چشمپزشک گیلانی 400 میلیارد تومان به سیستم سلامت اهدا کرده است. اولین سؤالی که به ذهن میآید این است که چرا اینگونه اخبار را خیلی کم میشنویم؟ چرا اهدای امکانات و صدقات به سیستم سلامت اینقدر کم شده است؟ آن هم در حالی که شاهدیم تجمیع سرمایههای کلان به موازات سقوط هرچه بیشتر طبقه متوسط هر روز بیشتر و بیشتر جریان دارد.
چرا صاحبان سرمایه و امکانات، بخشی از سرمایههای خود را چون گذشته وقف سیستم سلامت نمیکنند؟ بیمارستان آموزشیای که سالهای طولانی است من در آن مشغول به کار هستم، اساساً به نام فردی است که بیش از نیمقرن پیش سرمایه خود را برای ساخت آن اهدا کرد. بیمارستانهای دیگری هم در شهر به همین ترتیب به نام افراد هستند، اما در بسیاری از بیمارستانها و مراکز درمانی هم همه میدانند افرادی صاحب نفوذ و قدرتمند ضمن اهدای زمین و امکانات برای جلب سایر امکانات و مجوزهای دولتی هم پشت بسیاری از بیمارستانهای موجود در شهر تهران بودهاند. نامهایی که هنوز بعد از دهها سال وقتی نام آن بیمارستانها برده میشود، نام آن افراد هم به ذهن میآید.
در سیستم سلامت بینالمللی بخشی از منابع مالی سلامت توسط نهادهای خیریه و مذهبی تأمین میشود. بسیاری از فِرَق مذهبی بقای نام و تقدس خود را در تلاش برای تأسیس و تأمین یک بیمارستان یا مرکز درمانی مییابند. بیمارستان توانبخشی «سانتا لوچیا» بهعنوان بزرگترین مرکز توانبخشی اروپا که من بازدید کردم و بسیاری مراکز دیگر در اروپا توسط واتیکان تأمین مالی میشوند.
اما چرا این روند از چند ده سال پیش در کشور ما متوقف یا بسیار کُند شده است؟ چرا تنها بیمارستان بزرگی که به شکل مغز در شمال تهران ساخته شده و نام افراد بزرگی را به ذهن میآورد، سالهاست کنام موش و سوسک شده است؟
بیتردید این جابهجایی در اذهان عمومی دلایلی عینی دارد که باید به آنها توجه کرد و آنها را کاوید، بهخصوص در زمانی که سیستم سلامت کشور بهشدت از کمبود منابع مالی در تنگناست.
- در سالهای گذشته این تلقی که سیستم سلامت جزئی از خدمات دولتی است که دولت باید بهرایگان در اختیار همه بگذارد، این موضوع را که خدمات سلامت، چه به شکل خصوصی و چه به شکل عمومی، نیازمند هزینههایی است که باید از منابعی تأمین شود، از اذهان عمومی دور کرد.
- گسترش شبهعلم به جای دانش پزشکی هم از اهمیت تخصیص سرمایه برای سلامت در اذهان عموم میکاهد. در نظرگاه عوام (که بخش فزایندهای از مسئولان هم در آن اشتراک دارند)، وقتی درمان سختترین بیماریها با نوعی رژیمهای غذایی و داروهای گیاهی قابل علاج است، چه نیازی است به این همه هزینه و مکان و دردسر.
- وقتی پزشکی مدرن که توسط گروهی سودجو به نام پزشک اعمال میشود، باعث زحمت و عوارض شیمیایی مختلف و اعتیاد به این داروهای مضر میشود، راستی چرا باید سرمایهای را که از طرق دیگر میتواند آخرت را تأمین کند، به این کار اختصاص داد و عموم مردم را به دردسر انداخت؟!
مقصود آنکه تلقی عمومی از پیچیدگیهای فناوری مدرن پزشکی بیتردید بر اختصاص منابع مالی به کار سلامت مؤثر میافتد.
- عامل دیگر شاید برآمدن صاحبان سرمایه جدیدی باشد که با سنتهای اشرافیت و ثروتمندی آشنا نیستند. با وجود امکانات مالیای که با سرعت زیاد و گاه با زحمات اندک فراهم آمدهاند، ذهنیات در همان ذهنیات خردهسرمایهدارانه قدیم که بر هزینه قطع نظر از درآمد متمرکز شده است، درجا میزنند. صدقات و مبرات خود را هم یا انجام نمیدهند یا به همان اشکال نمادین و سنتی سابق انجام میدهند و بهخصوص آن گروه نوسرمایهدارانی که به اقشار سنتی تعلق دارند و در سالهای اخیر تعدادشان رو به فزونی است، قطع نظر از عدم درک مسئولیت سرمایهداری و سرمایهداشتن در قبال مردم، به دلایل پیشگفته و ناباوري نسبت به دانش طب هم از تخصیص منابع سر باز میزنند.
- عدم وجود سازمانها و انجمنهای مردمنهاد حمایت از بیماران هم که پیگیر سرمایهگذاریهای «کلان» در سیستم سلامت باشند، یکی دیگر از دلایل است.
حالا میتوان دریافت چرا تنها یک چشمپزشک، سرمایه قابل توجهی را به سلامت اختصاص داده است. صدقات کلان در سیستم سلامت نیازمند درک و فرهنگ بالاتری است.
/channel/bzyad
فغان ز جغد جنگ و مرغوای او
که تا ابد بریده باد نای او
بریده باد نای او و تا ابد
گسسته و شکسته پر و پای او
ز من بریده یار آشنای من
کزو بریده باد آشنای او
چه باشد از بلای جنگ صعبتر
که کس امان نیابد از بلای او
شراب او ز خون مرد رنجبر
وز استخوان کارگر غذای او
همیزند صلای مرگ نیست کس
که جان برد ز صدمت صلای او
همیدهد ندای خوف و میرسد
به هر دلی مهابت ندای او
همی تند چو دیوپای در جهان
به هر طرف کشیده تارهای او
چو خیل مور، گرد پاره شکر
فتد به جان آدمی عنای او
به هر زمین که باد جنگ بر وزد
به حلقهاگره شود هوای او
در آن زمان که نای حرب دردمد
زمانه بینوا شود ز نای او
به گوشها خروش تندر اوفتد
ز بانگ توپ و غرش و هرای او
جهان شود چو آسیا و دم به دم
به خون تازه گردد آسیای او
رونده تانک، همچو کوه آتشین
هزار گوش کر کند صدای او
همی خزد چو اژدها و درچکد
به هر دلی شرنگ جانگزای او
چو پر بگسترد عقاب آهنین
شکار اوست شهر و روستای او
هزار بیضه هر دمی فرو هلد
اجل دوان چو جوجه از قفای او
کلنگ سان دژ پرنده بنگری
به هندسی صفوف خوشنمای او
چو پاره پاره ابرکافکند همی
تگرگ مرگ، ابر مرگزای او
به هرکرانه دستگاهی آتشین
جحیمی آفریده در فضای او
ز دود و آتش و حریق و زلزله
ز اشک وآه و بانگ های های او
به رزمگه «خدای جنگ» بگذرد
چو چشم شیر، لعلگون قبای او
امل، جهان ز قعقع سلاح وی
اجل، دوان به سایهٔ لوای او
نهان بگرد، مغفر و کلاه وی
به خون کشیده موزه و ردای او
به هر زمین که بگذرد بگسترد
نهیب مرگ و درد، ویل و وای او
دو چشم و کوش دهرکور و کر شود
چو برشود نفیر کرنای او
جهانخوران گنجبر به جنگ بر
مسلطند و رنج و ابتلای او
بقای غول جنگ هست درد ما
فنای جنگبارگان دوای او
زغول جنگ وجنگبارگی بتر
سرشت جنگباره و بقای او
الا حذر ز جنگ و جنگبارگی
که آهریمن است مقتدای او
نبینی آنکه ساختند از اتم
تمامتر سلیحی اذکیای او؟
نهیبش ار به کوه خاره بگذرد
شود دوپاره کوه از التقای او
تف سموم او به دشت و درکند
ز جانور تفیده تاگیای او
شود چو شهر لوط، شهره بقعتی
کز این سلاح داده شد جزای او
نماند ایچ جانور به جای بر
نه کاخ وکوخ و مردم و سرای او
به ژاپن اندرون یکی دو بمب از آن
فتاد وگشت باژگون بنای او
تو گفتی آنکه دوزخ اندرو دهان
گشاد و دم برون زد اژدهای او
سپس بهدم فروکشید سر بسر
ز خلقو وحشو طیر و چارپای او
شد آدمی بسان مرغ بابزن
فرسپ خانه گشت کردنای او
بود یقین که زی خراب ره برد
کسی که شد غراب رهنمای او
به خاک مشرق از چه روزنند ره
جهانخوران غرب و اولیای او
گرفتم آنکه دیگ شد گشادهسر
کجاست شرم گربه و حیای او
کسی که در دلش به جز هوای زر
نیافریده بویه ای خدای او
رفاه و ایمنی طمع مدار هان
زکشوری که کشت مبتلای او
بهخویشتنهوان و خواری افکند
کسی که در دل افکند هوای او
نهند منت نداده بر سرت
وگر دهند چیست ماجرای او
بنان ارزنت بساز و کن حذر
زگندم و جو و مس و طلای او
بسان کَه کِه سوی کَهرُبا رود
رود زر تو سوی کیمیای او
نه دوستیش خواهم و نه دشمنی
نه ترسم از غرور وکبریای او
همه فریب و حیلتست و رهزنی
مخور فریب جاه و اعتلای او
غنای اوست اشگ چشم رنجبر
مبین به چشم ساده در غنای او
عطاش را نخواهم و لقاش را
که شومتر لقایش از عطای او
لقای او پلید چون عطای وی
عطای وی کریه چون لقای او
*
*
کجاست روزگار صلح و ایمنی
شکفته مرز و باغ دلگشای او
کجاست عهد راستی و مردمی
فروغ عشق و تابش ضیای او
کجاست دور یاری و برابری
حیات جاودانی و صفای او
فنای جنگ خواهم از خدا که شد
بقای خلق بسته در فنای او
زهی کبوتر سپید آشتی
که دل برد سرود جانفزای او
رسید وقت آنکه جغد جنگ را
جدا کنند سر به پیش پای او
*
*
بهار طبع من شگفته شد، چو من
مدیح صلح گفتم و ثنای او
برین چکامه آفرین کند کسی
که پارسی شناسد و بهای او
بدین قصیده برگذشت شعر من
ز بن درید و از اماصحای او
شد اقتدا به اوستاد دامغان
«فغان از این غراب بین و وای او
ملك الشعراي بهار
/channel/bzyad
ادامه از پست قبل
عدم وجود تجربه سياسي و اتكاي صرف بِه مطالعه متون ماركسيستي كه آن را هم بِه دشواري تهيه ميكردند و كتاب هايي كه بدون جانبداري از يك تفكر خاص ترجمه و تكثير نميشدند باعث شده بود برداشت هايي مكانيكي و بسيار بدوي از وقايع انقلاب روسيه و نقش لنين و بلشويك ها صورت بگيرد .همانند سازي هايي كه نتايجي بسيار مخرب بر وقايع كشور در سالهاي بعد بر جا گذاشت .
دولت موقت بازرگان حتي از نظر نام هم دولت موقت كرنسكي را بِه ياد مي آورد . در انقلاب روسيه جبهه اي از انقلابيون از ملي گرا تا آنارشيست و كمونيست در فوريه ١٩١٧ تزار را ساقط و حكومت موقت برقرار كردند در اين فاصله لنين كه بِه عنوان يك رهبر تبعيدي با شكوه و جلال از المان وارد مسكو شد از همان ابتدا شعار تمام قدرت بِه دست شوراها و انحصار قدرت در دست بلشويك ها را داد و در نهايت در اكتبر كودتاي بلشويكي فيروز شد كرنسكي ساقط و حكومت شوروي برقرار شد .
در سال ٥٨ هر كدام از رهبران گروه هاي چپ خود را در نقش لنين ، گروه خود را بلشويك ،ساير گروه هاي چپ را منشويك و اس آر و جبهه ملي را حزب كادت يا حزب ليبرال هاي روسيه ميديد دولت موقت را دولت كرنسكي ووظيفه خود را تلاش براي برقراري حكومت بلشويكي در همان فاصله كوتاه ميديد . از نظر او ساير گروه هاي چپ بِه نوعي داراي تمايلات بورژوازي بودند و ليبرال هم كه سالها نشانه مدارا و آزاديخواهي بود بر اثر آثار لنين تبديل بِه فخش و ناسزا شد. بنابراين چندين گروه بِه زعم خود درحال گذار از فوريه بِه اكتبر بودند و خود را حقيقت مطلق ميپنداشتند .هر كدام در دانشكاه نماينده و دفتري داشتند و نزاعي ايديولوژيك بين همه آنها جريان داشت . كپي برداري از انقلاب روسيه بِه شكل دفاع از به اصطلاح بخش خرده بورژوازي حاكميت در برابر ليبرال هايي كه آن موقع ظاهرا دست بالاتري داشتند برداشتي يكسره غلط و خطرناك بود كه كليه آزادي هاي مدني منجمله آزادي دانشگاه را بِه دست تخريب سپرد . و اين در حالي بود كه كشور و جامعه بِه شدت نيازمند فضاي دموكراتيك و ليبرال بود و دولت موقت ليبرال يك فرصت استثنائي بِه شمار ميرفت . در صورت وجود خودآگاهي اجتماعي و حمايت جبهه متحدي از مردم از آزاديهاي مدني قطعا باعث برودنده متفاوتي ميشد . يك لحظه حياتي و امكان پذير در تشكيل چنين جبهه اي انقلاب فرهنگي و اتحاد جامعه مدني با هر عقيده و ايدىولوژي اي پايمردي و اتحاد براي باز نگه داشتن دانشگاه بود . جامعه و جوانان از يك سانسور عميق بيرون آمده بودند و در بحث و جدل با يكديگر داشتند سياست را آن هم بِه شتاب زده ترين شكلي تجربه ميكردند . آن زمان تنها دانشگاه آماج اين شتابزدگي و فوران اطلاعات صحيح و نا صحيح نبود كل جامعه در چنين زمين لرزه اي بِه سر ميبرد .اتفاقا شايد بهترين جا براي اين بحث و گفتگوي مسالمت آميز دانشگاه بود در خارج از دانشكاه در همان زمان هم همين تناقضات در سطح جامعه داشت شكلي خشونت آميز بِه خود ميگرفت .نيروهاي چپ بر اساس همان الگو برداري مكانيكي ، بازرگان و دولت موقت را ليبرال يا همان كادت خطاب ميكردند و مورد شديد ترين حمله ها قرار ميدادند و با اين كار داشتند بنياد ليبراليسم و ازادي هايي را كه با انقلاب بِه دست آمده بود بر باد ميدادند نا دانسته ميدان را براي اقليتي از نيروهاي تند روي راست كه ان زمان اقليتي بسيار محدود در ميان مردم اما دست هايي قوي وهوشيار در حكومت داشتند خالي ميكردند . در حالي كه كشور سخت نيازمند گفتگوي دموكراتيك و ليبراليسم بود در حالي كه كشور نيازمند اتحادي سراسري در ميان تمام آزاديخواهان راست و چپ بود همه گروه ها بالاتفاق خواهان نوعي ديكتاتوري بودند آن هم با عجله ! . بخش هايي از حكومت كه بِه درستي وجود دانشگاه را مغاير اهداف بلند مدت انقلابي ميدانست كه قصد داشت در پايه هاي كشور پديد آورد بِه آرامي نظاره گر تركتازي گروه هاي خشك مغزي بود كه با توهم پيروزي حالا داشتند در توهمات خود بِه سمت اكتبر پيش ميرفتند و در واقع ، داشتند بهانه هايي براي حمله بِه دانشگاه فراهم ميكردند و شايد بِه آن ميدان هم ميدادند . سرانجام با اين بهانه كه غلبه سياست بر درس در دانشگاه مانع اهداف آن است كلا دانشكاه و درس و مشق و دانش را تعطيل كردند تا بتوانند جامعه مطلوبي كه اقتدار ايشان را تضمين ميكرد ، سيستمي كه در آن اقتدار و ايده ال هاي خاص مثل كوپل ترمو الكتريك به يكديكر وابسته شده بودند از اساس و زيربنا و نه از روبنا پايه ريزي كنند . درك عواقب موجي كه بِه نام انقلاب فرهنگي بِه راه افتاده بود دشوار نبود . حضور هواداران گروه هايي تند رو كه بيشترين تخاصم را با يكديكر داشتند ( البته بزودي ممكن بود با تمهيداتي و با مديريتي صحيح و در صورت وجود آزادي اين تناقضات چون آتش فشاني پنبه آرام بگيرد و گروه هاي سياسي معقولي كه نياز كشور بود پديد آيد )بهانه اي شد براي تعطيلي دانشگاه .
ادامه در پست بعد👇
یادداشت دوشنبه، روزنامه شرق
مدرسه سکته مغزی/ (خستگی)
جوانان متخصص مغز و اعصابی که در کار سکته مغزی هستند، امسال برای پنجمین سال متوالی مدرسه تابستانی سکته مغزی را برگزار کردند.
شور و هیجانی که در این جوانان هست، هر ناظر ازراهرسیدهای را به اعجاب میآورد، چه رسد به کسی که سالهاست پایین و بالای درمان سکته مغزی در کشور را پی میگیرد، آن را معیاری برای ارزیابی سیستم اجتماعی سلامت در کشور میداند و با افتوخیز آن شاد و ناشاد میشود.
باسواد، پرنشاط و مصمم، زن و مرد هر کدام از شهری دور میآیند. در اتاقی کوچک در قلب یک بیمارستان قلب گرد آمدهاند تا از تجارب خود مدرسهای بسازند برای یکدیگر! دیگر از استادان و شرکتکنندگان خارجی خبری نیست؛ قطع ارتباط بینالمللی کامل شده است. تجاربی مبادله میکنند آکنده از تلاش، امید و البته درد! بله درد! درد کار کردن در شرایطی که هیچچیز آن آماده نیست. درد ساختن همهچیز از صفر! که هیچ، درد مقابله پایانناپذیر با موانع.
وقتی از همهجا ابرهای ناامیدی سایه میاندازند، این جوانان همچنان (یا هنوز) ماندهاند، مهاجرت نکردهاند و میکوشند؛ با وجود آنکه عرصه عمومی از آنچه میگذرد و نیازهایی که دارد مطلع نیست. در همین مرکز همایش باید بهسختی اتاق کوچک سکته مغزی را بیایی. همهجا پر شده است از پوستر گروهی که «موفقیت» میفروشند.
در حالی که هر کدام از این جوانان در شهرهای دور خود یک بار دیگر آخرین روشهای درمان سکته مغزی به شکل درآوردن لخته از داخل مغز را بنیانگذاری میکنند، از کمترین حمایت اخلاقی و مادی برخوردار نیستند.
اولین مبتکران این نوع درمان در دنیا هم آن را در یک بخش آماده سکته مغزی و با امکاناتی که از پیش برای مراقبت از بیماران سکته مغزی فراهم شده بود، ابداع کردند؛ نه با کمترین امکانات و ذهنیات عمومیای که کار را دشوارتر و ترسناکتر میکنند. بادهای دشنام که پزشکان را یککاسه کرده و آماج توهین قرار میدهند، زالوی شبهعلم که از جهل تا مرز انفجار خون مکیده و سیستمی که در برابر هر خرافه و هر چیز غیرضرور به شرط آنکه نابلدترین افراد انجام دهند، گشادهدست است، اما به کار سلامت که میرسد، تنگدستی است با مشتهای بسته. نمیداند که باید اختیار برنامهریزی اقتصاد سلامت را هم باید به مجموعه این جوانان بسپارد.
سکته مغزی و درمان آن که تنها در ساعات اول و به وسیله فناوری پیشرفته و مخاطرهآمیز «ترومبکتومی» امکانپذیر است و در بهترین شرایط به معجزهای اساطیری به دست مخلوق شباهت دارد، در ساعت اول اگر به دست کاردان برسد، از هر سه نفر دو نفر نجات پیدا میکنند.
از یک سو نشانه انسجام و کارایی سیستم سلامت هر کشور و معیار ارزیابی آن بهشمار میرود؛ سیستمی که باید قادر باشد اکثریت بیماران سکته مغزی را در همان دو، سه ساعت اول بعد از شناسایی به مراکزی توانمند منتقل و درمان کرده و سپس پیگیری کند! از سوی دیگر چنین درمانی یکی از وجوه امنیت ملی است. سکته مغزی در تمام سنین و در هر لحظه و با تمام تمهیدات پیشگیریکننده ممکن است به سراغ شما هم بیاید و اگر در شهری زندگی میکنید که این درمان بهتر انجام میشود، قطعاً امنیت بیشتری دارید. همین الان اگر در اهواز، کرمانشاه، تبریز، همدان، مشهد و زنجان زندگی میکنید، قطعاً امنیت بیشتری دارید تا در تهران و شهرهای دیگر!
متأسفانه بسیاری از بیمارانی که این واقعیت را میتوانند تأیید کنند، الان دیگر در میان ما نیستند و بسیاری که ماندهاند، زبانی برای گفتن و تأیید کردن ندارند.
هشدار میدهم با وجود تلاش و امید در میان این جوانان، خستگی در چهرهشان قابل انکار نیست. تا زمانی که سیستم توان تأمین حال و آینده این متخصصان از همه ابعاد را ندارد و این تأمین را به تعرفه وابسته میکند و تعرفه را هم با حقوق فارغالتحصیلانی که از این همه دانشگاه در سراسر کشور بیرون میآیند، مقایسه و محدود میکند (یا میگذارد عوامفریبان مقایسه کنند)، معلوم نیست تا چه زمانی میتوان روی شوق و ذوق و جان اهداشده این جوانان تکیه کرد؟ تا چه زمانی میتوان انتظار داشت یک خانم دکتر جوان 30 شب هر شب آنکال ترومبکتومی یک استان با چند میلیون جمعیت باشد و هر شب استرس کمبود وسایل آنژیو و امکانات پرسنلی کابوس بزرگ او باشد و به جای حقوق و تأمین برای هر ترومبکتومی نیمهشب، 500 هزار تومان معادل 10 دلار، چیزی در حدود دو بار اسنپ آن هم با تأخیر چندماهه دریافت کند؟ معلوم نیست تا چه زمانی اینگونه جوانان میتوانند با این خستگی در برابر وسوسه مهاجرت، رفتن و پیوستن به متخصصان سکته مغزی ایرانی دنیا (که تعدادشان چندین برابر داخل کشور است) مقاومت کنند؟
/channel/bzyad
یادداشت دوشنبه، روزنامه شرق
تفکیک جنسیتی پزشکان
وقتی رئیس شبکه بهداشت لاهیجان بهدنبال دستور یک مقام خارج از سیستم سلامت بخشنامه کرد که در کلیه درمانگاهها و بیمارستانهای تابعه حق ارائه خدمات به افراد بیحجاب وجود ندارد، تنها در فضای مجازی سروصدایی به پا شد و بس. رئیس بهداری استان اعلام کرد به همه مذاهب خدمات ارائه میشود و دغدغه سلامت مردم را دارند، ولی نهتنها آن بخشنامه را ملغی اعلام نکرد و توضیح نداد با مسئولی که چنین دستور غیراخلاقیای صادر کرده چه برخوردی شده، حتی اشارهای هم ولو گذرا به این بخشنامه نکرد. مردم و رسانهها با سادگی این مصاحبه و آن بخشنامه را به هم مرتبط کرده، ظاهراً راضی شدند و آقای رئیس هم پشت صندلی خود ماند تا روز مناسبی که بتواند تمام منویاتی را که دستور داده شده، اجرا کند. سازمان نظام پزشکی هم پزشکی را که بر خلاف سوگند خود دستور غیراخلاقی را اجرا کرده بود، احضار نکرد، توصیهای هم برای انتخاب اخلاق در برابر دستور و پذیرش تمام هزینههای آن خطاب به پزشکان صادر نکرد. انجمنها و مجامع پزشکی هم خود را به آن راه زدند که گویا این آخرین دستور از این قبیل بوده و بااطمینان از اینکه جاانداختن چنین مسائلی در شرایط فعلی دور از ذهن است، هیچ توصیهای به پزشکان نکردند، یادآوری نکردند که «همکاران عزیز امروز همان روزی است که جانبداری شما از اخلاقیاتی که به آن سوگند خوردهاید و به شما حکم میکند به بیمارتان، قطعنظر از رنگ و عقیده و نژاد یاری برسانید، مورد آزمون قرار میگیرد؛ پایبندی به سوگند و پذیرش هزینههای آن یا جانب اخلاق را رها کردن و رو به دنیا آوردن».
چیزی که از جامعه پزشکی سازمانها و مجامع آن بیرون آمد، تنها و تنها نصایح و شکوههایی بود به شکل بیانیه و کامنت که مخاطبش نه همکاران، بلکه سیستمی بود که اثبات کرده نصیحت و توصیه عقلگرایانه در او کارساز نیست.
حالا یک بار دیگر جامعه پزشکی، سازمانها، انجمنها و مجامع آن در برابر یک چالش جدیتر قرار گرفتهاند. دستور آمده پزشک مرد در جاهایی که درمان زنان صورت میگیرد حضور نداشته باشد.
شاید این دستور حتی از دستور قبلی هم عجیبتر و دور از ذهنتر باشد، چگونه میتوان پزشکان را در محلهای درمانی از نظر جنسیت تفکیک کرد؟ فایده این کار چیست؟ فیذاته توهینی به گروهی مرد و زن میانهسال که چیزی جز درمان در نظرگاهشان نیست، بهشمار نمیرود؟ در شرایط اورژانس و لحظات خطیری که تنها جان بیمار مورد نظر تیم پزشکی است، چگونه میتوان چنین ملاحظات حقیری را بدون در خطر انداختن بیمار رعایت کرد؟ گویا یک نفر بهجد میخواهد تعابیر و مصداقهای مختلف سوگند پزشکان در درمان، فارغ از جنس و سایر خصوصیات بیمار را یک بار دیگر تعریف کرده، میزان پایبندی پزشکان را به آنها بیازماید. اما تردید نمیتوان داشت نوع واکنش جامعه پزشکی در برابر اینگونه دستورات در چنین پیشرفتهای مشعشعانهای! بیتأثیر نبوده است.
جامعه پزشکی در چنین مواردی در انزوای کامل از عرصه عمومی قرار دارد؛ اگرچه بیشترین تأثیر چنین دستورات خلقالساعهای بر سلامت مردم است، اما در سکوت عرصه عمومی هم جامعه پزشکی نمیتواند نسبت به آنچه مسئولیت اجتماعی اوست، بیتفاوت بماند. نباید و نمیتواند تنها به ماندن یا رفتن بیندیشد. زندگی عرصه همه یا هیچ نیست. قرار نیست وقتی کار سختتر شد، فقط بر تصمیم مهاجرت استوارتر باشد. مهاجرت خود چالشی است که فقط کسانی از آن سربلند بیرون میآیند که همه وظایف اخلاقی خود را از هر لحاظ جدی گرفته و برای آن هزینه داده باشند. بهعلاوه پاسخ فرزندان در نسلهای بعدشان دشوار خواهد بود؛ آن زمان که خواهند پرسید پدران همکلاسیهای ما میگویند پدرانشان برای تطهیر این کشور چه رنجها کشیدهاند. پدران و مادران شما برای خانه خود چه کردهاند؟
بیتردید به این زودیها نه اجبار همه بیماران به حجاب امکانپذیر است و نه تفکیک جنسیتی بخشها و پزشکان؛ اما آنچه بدیهی است اینکه صادرکنندگان چنین دستوراتی هیچگاه آمال برآوردهنشدنی خود را فراموش نکرده، پس از چندی تا نیل به درجاتی از آن، آن را دنبال میکنند. فراموشکاری و تسامح خصیصه جامعه پزشکی است که تا دستور بعدی، یا به دستورات قبلی خود را عادت داده است یا اساساً دیگر نیست که موظف به واکنشی باشد.
/channel/bzyad
مديريت گذار توسط حكومتي كه دركش در حد خطايي بِه بزرگي هفده شهريور بود امكان پذير نبود اما بوده اند حكومت هايي كه در دشوار تر از اين وضعيت هم گذار را مديريت ودامن خود را در برابر تاريخ لااقل از اين جهت پاك كردند .نحوه حكومت كردن بماند !اعليحضرت اين نكته را درك نميكرد كه حاكمان دانا محكوم به حكومت كردن هستند و اگر مسيوليت پذير باشند در چنان شرايطي راهي بجز تقسيم حكومت ندارند .حكومت بِه تنهايي ، تابع قانون همه يا هيچ أست . اين گزاره در مورد مسيوليت پذيري حكومت ها وومخالفاتشان تعلق به يك دوران خاص ندارد براي همه دوران ها از گذشته تا اكنون صادق أست
/channel/bzyad
يادداشت روز دوشنبه شرق
محروميت روازاده
يكي از مهم ترين اخبار سلامت در هفته گذشته دستورالعمل وزارت بهداشت براي محروميت كامل و دائم روازاده از كار طبابت در سراسر كشور بود .
اين حكم في نفسه اهميت زيادي دارد اما پيرامون آن مسايلي چند هست كه بايد بِه آنها پرداخت .
اهميت اين حكم بيش از محروميت احتمالي روازاده در اثر تبليغاتي آن بر عليه شبه علم در نظر گاه عموم ميباشد .
ترديد نيست كه اقبال بِه طب سنتي و هر آنچه كه غير علمي أست در كشور ما ريشه در تاييد دولتي و تاسيس نهاد هايي دارد كه بر اساس قانون در كشور ما در دهه هاي اخير تاسيس شده اند . بسياري از تحصيلكردگان هم نميتوانند بپذيرند در جامعه اي با اين همه مشكلات سلامت ، نهادهايي يك سره بي ثمر و بدون نتايج اثبات شده علمي ، قارچ گونه سر بر آورده باشند بنابراين وسعت نظر را در نوعي عدم سو گيري بين دو شيوه درمان در كشور يافته در برابر شبه علم بيطرفي اتخاذ ميكنند .
محكوميت روازاده كه نظراتش تنها از نظر ظاهر غير قابل قبول تر بِه نظر ميرسند ولي در اصل ريشه در همان زمينه هاي غير علمي دارد ميتواند ريشه هاي شبه علم در اشكال ظاهر الصلاح تر وودر نتيجه خطرناك ترش را هم در اذهان عموم خدشه دار كند .
في الواقع مسيوليت ووظيفه نهاد هاي پزشكي شامل انجمن ها و خود نظام پزشكي تنها همين تاييد و مشروعيت بخشي يا تكذيب و سلب مشروعيت در نظر گاه عموم ميباشد . وظيفه اي كه بِه گمانم تاكنون چندان جدي گرفته نشده و تنها از زاويه تنبيه بِه آن نگريسته شده أست . در جايي كه همه چيز بِه قضاوت نهايي مردمي بستگي دارد كه بسياري از ايشان تحصيلات دانشگاهي دارند مخالفت صريح نهاد هاي مستقل و دانش محور و محكوميت قاطع شبه علم بيشترين تاثير در تقويت دانش در كشور را دارد كه البته مستلزم عدم وجود كوچكترين ترديد در اذهان مسيولين اين نهاد هاست .
اينكه آيا اين محكوميت منجر بِه قطع فعاليت هاي روازاده خواهد شد يا نه معلوم نيست چراكه كارهاي او در قالب پزشكي متعارف كه وزارت بهداشت بر آن نظارت ميكند نيست . معلوم نيست حد و مرز علم و شبه علم در كارهايي كه ساير پزشكان سنتي انجام ميدهند كجاست ؟ معلوم نيست تنها روغن حنظل در كرونا بي تاثير أست يا اظهار نظر هاي رايج در مورد طبايع و اخلاط آدميزاد هم غير علمي هستند . معلوم نيست ملاك اظهار نظر در مورد كارهاي سنتي و انچه در دانشكده هاي پزشكي آموخته نميشود كدام أست ؟ معلوم نيست غير پزشكاني كه بِه كار درمان هاي غير علمي ميپردازند چگونه از كار باز داشته خواهند شد ؟ معلوم نيست آيا تنها محروميت از طبابت (كه خودش هم انجام نميدهد ) كافي أست يا سالها مداخله در كار درمان بيماران مختلف ايجاد عوارض گوناگون و حداقل تاخير در شروع درمان با سست كردن ارتباط طبيب و بيمار هم مستوجب مجازات هاييست ؟ آيا بدون شاكي خصوصي در جامعه اي بدون دولت مدرن فارغ از قاعده چند هزار ساله حمورابي-چشم در برابر چشم - اينگونه موارد ميتوان ورود ونظارت كرد ؟ اگر با اين منطق جلو برويم بايد پرسيد تكليف با سيستمي كه پژوهشكده تاسيس كرد اما چشمان خود را بر آموزش طبيب سنتي كه تحويز ميكند بست چيست ؟ همين امروز تلفن بزنيد ميتوانيد از يك طبيب سنتي وقت بگيريد كه شماره نظام پزشكي دارد چگونه ميتوانيد مطمين باشيد دستورات او درست ومفيد اما روغن حنظل غير علمي و مضر ميباشد ؟
در نهايت چه كسي پاسخگوي اشتغال اين همه پزشك تحصيلكرده بِه كارهايي غير علمي أست ؟ آن هم در شرايطي كه مهاجرت پزشكان بِه هر دليل بيداد ميكند و خود مسيولين هم به دليل كمبود پزشك در كار افزايش ظرفيت هاي آموزش پزشكي بدون در نظر گرفتن امكانات كشور ميباشند .
/channel/bzyad
د خبرها بود كه روازاده طبيب سنتي معروف و از سردمداران ضد علم كه ظاهرا مدرك پزشكي عمومي هم دارد بطور دايم از كار پزشكي محروم شد اگر چه معلوم نيست تا چه حد اين حكم مانع از فعاليت هاي غير پزشكي -سنتي -او خواهد شد ولي مطلبي كه چندي پيش در مورد ايشان نوشته بودم و جوابيه اي كه ايشان طبق قانون مطبوعات در روزنامه شرق چاپ كرد يادم آمد اين دو مطلب را در كانال ميگذارم
روا زاده و دیگران
روز گذشته "دکتر علویان"رئیس جدید نظام پزشکی تهران"روازاده "یکی از معروف ترین طبیبان به اصطلاح سنتی را که علیرغم داشتن شماره نظام پزشکی ، عجیب ترین اظهار نظرها را منتشر میکند طی فرمانی به اتهام تخریب اذهان عمومی و سنگ اندازی در درمان کرونا به دادستانی نظام پزشکی احضار کرد.
این رفتار قانونی ساده اما مغفول مانده قدم گذاشتن در راهی صحیح در دفاع از عقلانیت در کار طب محسوب میگردد و تا همین جا مورد تحسین و تشکر است.
پیش تر هم چنین احضار ها و شکایاتی صورت میگرفت حتی برای روازاده احکامی هم صادر شده است اما گویا اهمیت نمادین این پیگرد به درستی شناخته شده نبود، موضوع انعکاس زیادی پیدا نمیکرد و تبلیغاتی صورت نمیگرفت. این بار اما با انتشار گسترده این فرمان بنظر میرسد اهمیت موضوع از این زاویه هم درک شده باشد با این امید که انتشار گسترده تر اخبار پرونده و محکومیت احتمالی و تکرار آن در موارد و مصداق های دیگر موید این موضوع باشد
هدف اصلی این احضار ها و محکومیت های احتمالی تنبیه یک طبیب خاطی و پیمان شکن نیست بلکه بیش از آن تنویر افکار عمومی است . افکار عمومی ای که شاهدیم حتی در قشر تحصیلکرده ما هم به شدت آلوده به تصورات غیر عقل گرایانه در مسائل سلامت است ودر بهترین حالت موضعی لاادری گرایانه در مقابله علم با شبه علم میگیرد و به گمان خود در بین دو گروه مدعی درمان، بیطرفانه قضاوت میکند. قشر تحصیلکرده ای که عموما تحصیلات "دانش" گاهی دارد در دفاع از دانش تعلل میکند. احصار و محاکمه مدعیان شبه علم بیشترین تاثیر را در زدودن ابهامات در اذهان عمومی خواهد داشت و باعث اطمینان عمومی به دانش طب خواهد شد . آری هدف اصلی زدودن عقل گریزی در سطح جامعه است. این از مهم ترین اهداف هر دولت و حاکمیت مدرن میباشد. و بی تردید محدود به کار طب هم نخواهد ماند. پس هیچ مسئولی هم نمیتواند در برابر آن بی تفاوت باشد. بعلاوه وقتی که احضاریه و بازخواست در مورد نقش روغن حنظل ( به گفته روازاده) در درمان کرونا موضوعیت مییابد و تحقق میپذیرد بی تردید صاحبان سایر دستورالعمل های مقابله با کرونا هم که همین قدر با دانش زاویه دارند اما توسط افراد ظاهر الصلاح و با امضای مراجع رسمی منتشر شده اند به طریق اولی باید مورد باز خواست قرار گیرند از اینها همه مهم تر اینکه پرسش از پزشکان دیگری که در فضایی دیگر تصمیمات غیر علمی، سیاسی یا منفعت طلبانه برای اداره سیستم سلامت کشور گرفته اند یا میگیرند هم موضوعیت پیدا میکند. آیا خوف از امتداد اجتناب ناپذیر این نوع نگاه به مسائل مهم تر در مغفول ماندن این پیگرد های بدیهی یا عدم انتشار گسترده خبر آنها بی تاثیر نبوده است؟
گاه برخی مبگویند مگر نظام پزشکی چکار میتواند بکند؟ باید گفت اقتدار زمین مانده نظام پزشکی مثل هر اقتدار دیگری نیازمند نوعی اعتبار یابی در عمل است یعنی چنین احضار و پیگیری هایی است که باعث تقویت توان سازمان خواهد بود. اقتدار یک سازمان صنفی مردمی چیزی نیست که به او ببخشند یا اورا از آن محروم کنند نیرویی است که یا در جریان عمل پیدا میکند یابا انفعال از دست میدهد . بعلاوه اقتدار معنوی سازمان، که در احضار افراد بر اساس شماره نظام پزشکی ، یعنی سوگندی که خورده اند هم نمود پیدا میکند برای خادمینی که پیمان خدمت بسته اند اهمیت و ابهت اخلاقی اندکی ندارد. پزشکان و جامعه پزشکی همچون یک موجود اخلاقی به تصویری که از آنها در نظرگاه مردم و همکاران پرداخته میشود زنده هستند و چه بسا چنین داوری اخلاقی تخصصی ای مطلوب وجدان های بیدار هم باشد چنین اقتداری میتواند نیرویی بارها بیشتر از هر اقتدار قانونی داشته باشد .اما اقتدار سازمان تنها با پزشکان سرو کار ندارد سازمان نظام پزشکی به عنوان مدافع و کلید دار اصلی حریم سلامت در کشور وظیفه دارد از هر غیر پزشکی هم که مرتکب هرگونه دخالت سنتی و غیر سنتی در کار پزشکی گردیده سلامت عمومی و قداست حرفه پزشکی را خدشه دار کرده به محاکم عمومی شکایت کند پشتیبانی عرصه عمومی را خواستار گردد و اخبار آن را -به دلایل پیش گفته - بطور مرتب به اطلاع عموم برساند
ياد آوري از گذشته #
گلی برای.......
فقط برای تجدید نسخه امده . مادر را نیاورده .اما یک غنچه رز زیبا در دست دارد .
"اقای دکتر این را مادر برای شما داده "
. از جا بلند میشوم و گل سرخ زیبا را که ساقه ای بلند دارد در گلدان خالی بلور روی قفسه میگذارم. نمیتوانم شوق و ذوق بیش از حد خود را پنهان کنم .او که شوق زیاد مرا می بیند ادامه میدهد .
"خودش برای شما چیده "
"با کدوم دست ؟"
"با همون دستی که فلج بود ...البته ... گل را نشون داده ما هم کمک کردیم ."
حالا دیگر برخودم مسلط هستم . اگرچه هنوز شوق زیادی در خود احساس میکنم اما میتوانم انرا بروز ندهم .
"اقای دکتر میشه یک سوالی بپرسم "
"البته "
" یک خورده زیادی برای یک شاخه گل خوشحال نشدین ؟ چرا ؟ "
"خب برای اینکه این اتفاق زیاد پیش نمی اد .برای ما کسی گل نمی اره ".
دفترچه نوشته شده را میدهم ."بفرمایید " باز هم همان قیافه رسمی مختصری عبوس پشت عینک !.
پیرزن را اما خوب به یا د می اورم هنوز به هشتاد نرسیده ولی چیزی هم نمانده . یک ماه واندی در بیمارستان بستری بود دو هفته در اغما ودوهفته هم با فلج اندام سمت راست با اختلال تکلم بی اختیاری ادراری، یک دوره عفونت تنفسی با نارسایی تنفسی خطرناک که باعث تنفس مصنوعی گردید و یک دوره خونریزی گوارشی که تا افت شدید فشار خون پیش رفت ولی نهایتا بهبودی یافت واز بیمارستان مرخص شد منتهی با همان فلج نیمه راست و اختلال تکلم در حال بهبودی و البته با دستور فیزیوتراپی و حالا میتواند به شاخه گلی زیبا اشاره کند زیبایی ان را دریابد و به طبیبش حواله دهد .
همسایه ما جراح بینی است . پزشک برجسته و در کار خود ماهری است . مطب او همیشه اکنده از گل است گل هایی به غایت زیبا و خوشبو که رایحه انها همیشه تا شعاعی از راهروهای ساختمان پزشکان را پر میکند . گل هایی به پاس زیبایی اهدایی، یا انچه که به عنوان زیبایی پذیرفته شده است . مردم قدر زندگی و زیبایی را به خوبی میشناسند و خوب به جا می اورند . اما برای طبیبان احتضار انها که در ملتقای مرگ و زندگی کار میکنند انهایی که یاد اور شب هایی تلخ پشت در ای سی یو ها هستند معمولا کسی گل نمی اورد . ان ها مجبورند تمام سنگینی تقدیر را روی شانه های خود بگذارند و هم چنان با چهره ای رسمی و عبوس توضیحات کاری خود را که در بسیاری از موارد جواب های منفی ، خبرهای بد ، اوضاع نامتعین و...هستند به اطلاع انان که پشت در ای سی یو هستند يا با نگراني تو را مينگرند برسانند .ودر نهایت انچه که موفقیتی بزرگ به حساب می اید دست و پایی است همچنان فلج اما زنده !چند صباحی کوتاه اما گرانبها ...چیزی که همواره این ابهام را در ذهن بستگان حتی خود پزشکان باقی میگذارد .که "راستی ایا بیش از این مقدور نبود ؟"موضوع این نیست که انچه که از زندگی نجات داده شده است چیزی بی ارزش است . زندگی تنها فعالیتی که در دو ماراتون یا پرش اسکی یا بینی سربالا تبارز می یابد نیست . طبیبان احتضار میتوانند زیبایی زندگی و لطف خداوند را حتی در دست ناتوانی که به شاخه ای گل اشاره میکند یا گلویی که با لذت لقمه نانی را فرو میدهد نیز نظارره کنند . یا تلولو افتاب را بر صندلی چرخدار بیازمایند . چرا که انها در همین جا در همین لبه تیغ ، همین ملتقای مرگ و زندگی است که با بیماران زندگی میکنند! . گل را خیالی نیست .. آنها بخشي از مصيبتند از خاطرات تلخ ،تلخ ترين آنها . اندوهی هستند که به نوعی التزام کاری فرو خورده شده و پشت چهره ای بی حالت مخفی گردیده است . اندوهی که گاه پس از عبور از بحران ها و ماجراهای خطرناک و گذشت هفته ها بستری در ای سی یو در ربسیاری از موارد به دنبال مرگ ناگزیر بیمار دست میدهد. تنها متخصصین مغز و اعصاب هم نیستند بسياري پزشكان در بسياري از مواقع طبيب احتظار هستند .نه تنها کسی برای ما گل نمی اورد ، کسی به فکر تسلیت ما هم نیست .کسی با خود نمی اندیشد انوقت که پیدا نیستی انوقت که ماسکی عبوس تر از همیشه زده ای شاید چیری قابل گفتن نداری یا از چیزی که نمیتوان گفت میگریزی یا انوقت که دعوامیکنی شاید از برخورد با تقدیر خاراسنگ درمانده ای که پرخاش میکنی . شاید ان موقع که در جواب "چه خواهد شد" جوابی نمیدهی واقعا نه تو و نه هیچ کس دیگر نمیداند که چه خواهد شد!! کسی تورا به عنوان ادمیزاد به رسمیت نمیشناسد !تو ماشین دارو واطلاعاتی .وقتی که برای بیمار رو به مرگ، بیمار بسیار حیاتی تو از عزیزی " سفارش " می اورند یعنی تا بحال اخرین تلاش را نکرده ای یعنی بیشترین تلاشت به سفارشی بند است و........ .
هر چه دورتر و عقبتر هم ميرويم، باز رد اين خصيصه را حتي در تشكيل نطفههاي اين مخلوق ميبينيم. از همان زمان كه لنين در نبرد با ديكتاتوري تزار تنها جناح مبارزان منشويك حزب را لايق دشنامهاي خود مييافت و صف بلشويكهاي پاك را از منشويكهاي ناپاك جدا كرد، شاهد برخوردهايي از اين دست هستيم.
تغيير نقشه سياسي جهان و جنگ سرد
در دهه پنجاه قرن بيستم ميلادي مناسبات بينالمللي به شدت در حال تغيير بود. جنگ جهاني دوم به پايان رسيده و جهان در آستانه قطببندي جديدي قرار داشت. اتحاد شوروي تكههاي بزرگي از كيك كره زمين را براي خود جدا كرده بود و بايد آن همچنان زير سلطه خود نگه ميداشت؛ كاري كه به غايت دشوارتر از جداسازي بود. دو جنگ جهاني متعاقب يكديگر، ميليونها نفر را در سراسر اروپا از بين برده بود و اسطوره صلح ابدي اروپايي را كه عقيده رايج اواخر قرن نوزدهم بود بهشدت به لرزه درآورده بود. همه در انتظار جنگ جهاني سوم در دهههاي بعد بودند. انتظاري كه براي چند دهه نام جنگ سرد بر خود گذاشت اما خوشبختانه هيچگاه منجر به يك جنگ جهاني جديد نشد. در چنين وضعيتي بلوك شوروي داشت خود را در برابر بلوك نوظهور امريكا از نو ميآراست. دشمن جديد تا دهها سال چيزي بود كه بعدها امپرياليسم امريكا نام گرفت. هنوز در بخشهاي زيادي از اروپا به خصوص بخشهايي كه شوروي آنها را در برابر نفوذ نازيسم محفوظ نگه داشته بود، با جنبش ضد يهود برخورد جدي نشده بود. به همين دليل اين جنبش متاعي بود كه هنوز خريدار داشت و گروهها و اقشاري را به خود جلب ميكرد. همسر يهودي مولوتوف (نفر دوم حزب كمونيست شوروي) كه گلداماير را به مسكو دعوت كرده بود و در حال تشكيل نوعي اتحاديه يهوديان در شوروي بعد از جنگ بود دستگير و تا مرز اعدام پيش رفت. مولوتف هيچ واكنشي نشان نداد و مشغول امورات روزمره حزب بود. در چنين شرايطي توطئه دكترها محمل مناسبي بود براي در وهله نخست، لاپوشاني قتل ژدانف ثانيا؛ بسيج عمومي عليه دكترها و يهوديان كه حالا بخشي از بلوك امريكا به حساب ميآمدند و ثالثا پاكسازي بخشهايي از حزب كه گفته ميشد خطر توطئه را جدي نگرفتهاند. در اتحاد شوروي همه چيز از ضرورتهايي در جهت ديپلماسي كلي نشأت ميگرفت حتي انچه كه سال ها بعد به عنوان رويزيونيسم در عهد خروشچف و پروستريكا در عهد گورباچف صورت گرفت .
براي پوشاندن نواقص
بنابراين كشف توطئهها و افشاي آنها به وسيله اعترافات اجباري تنها از ماليخولياي استالين نشأت نميگرفت. اجراي بينقص اين محاكمات و توليد هيجانات چيزي بود كه با انحراف توجهات به سوي خود و توجيه ناكاميهاي اجتماعي از اين طريق و قرباني كردن بخش مخالف در حزب به اين بهانه، بقاي رژيم كمونيستي را بهرغم بدتر شدن روزافزون اوضاع تضمين ميكرد. نكته جالب توجه آنكه در بسياري از موارد خود قربانيان هم اين توجيهات را ميپذيرفتند و به نفع حزب كمونيست اعتراف به دروغ ميكردند و به سوي مرگ ميشتافتند.
افشاي بيپايه بودن توطئه دكترها توسط بريا اولا از اين واقعيت سر چشمه ميگرفت كه با مرگ استالين رژيم در مواجهه با مهمترين نقطه ضعف خود يعني «مرگ» كليديترين مهره رژيم، فيالواقع تضعيف شده بود و حالا به همين دليل بود كه كمافيالسابق سران حزب در حال رقابت براي توليد يك بحران جديد و معرفي يك دشمن به عنوان مسوول نابساماني اوضاع بودند و چه مقصري بهتر از خود استالين كه حالا مرده است؟ بريا با شاخكهاي تيزش نقد استالين را حتي زودتر از خروشچف شروع كرد حتي اگر مولوتوف يا ميكويان هم كه وفادارترين افراد به استالين بودند به قدرت ميرسيدند همين برنامه هتك حيثيت استالين اجرا ميشد. فيالواقع اين آخرين پروژه- توطئه دكترها- دقت و ظرافت محاكمات دهه 1930 را نداشت و مقتضيات زمان در آن در نظر گرفته نشده بود و فاقد نبوغ و ذكاوتي بود كه مثلا استالين در دادگاه بوخارين از خود نشان داد. اگر روح استالين در زمان قرائت ادعانامه خروشچف بر عليه خودش (يعني استالين) در كنگره بيستم حزب كمونيست شوروي (فوريه 1956) حضور ميداشت در مييافت محاكمات دوران جديد چه خصوصياتي بايد داشته باشند!
كوتاه سخن آنكه توطئه دكترها و برنامههايي نظير آن بيش از بيماري پارانوياي استالين به خصوصيات بسته جوامع ديكتاتوري ارتباط دارند و به نوعي حل و فصل مسائل سياسي را حول همان ايدئولوژي كمونيستي مقدور ميسازند. اين وقايع راهي براي تخليه احساسات عمومي به شمار ميروند. يهوديستيزي در آلمان نازي هيتلري و كمونيستستيزي در امريكاي دوران مككارتيسم و ........نيز نمونههاي مشابهي از اين برنامهها هستند.
/channel/bzyad
#یادآوری_از_گذشته
نظام پزشکی، مرداد ۶۵
در تابستان سال ١٣۶۵ در چنین روزهایی، دولت وقت لایحهای درباره اهداف و اختیارات سازمان نظام پزشکی به مجلس ارائه کرد که بهطور تلویحی حقوق صنفی جامعه پزشکی را تحتالشعاع مصالح اجتماعی قرار میداد. در این لایحه درباره تعرفههای پزشکی تنها به سازمان این اختیار داده شده بود که بر تعرفههای وضعشده نظارت کند. از سویی نیز موضوع حمایت سازمان از حقوق جامعه پزشکی به چند کلمه در انتهای بندهای متعدد لایحه و مواردی مانند ارتقای شعائر و حقوق بیماران تقلیل داده شده بود. آشکار بود که ارتباط مصالح سلامت کشور با مسائل صنفی پزشکان درک نمیشود. بهوضوح مشخص بود که وظایف سازمان و جامعه پزشکی بر اختیارات آنها پیشی میگیرد. سازمان نظام پزشکی که تا آن زمان بهعنوان سازمان صنفی پزشکان مورد احترام حکومت و جامعه قرار داشت، از این لایحه عدم استقلال جامعه پزشکی را برداشت میکرد و به آن معترض بود. در جلسه بررسی لایحه، «رهبریاملشی» نماینده رودسر حتی به وجود کلمه استقلال نظام پزشکی معترض بود، اما «موحدیساوجی» نماینده ساوه با او به مخالفت برخاست و صراحتا هشدار داد که اگر میخواهید سازمان را به دولت وابسته کنید با حذف این کلمه به مقصود خود نمیرسید. جو غالب ظاهرا به ضرر استقلال سازمان بود، اما حذف کلمه استقلال به تصویب نرسید. وزیر بهداشت وقت نیز گفت «ما با استقلال سازمان موافقیم ولی با خودمختاری آن مخالفیم». هیچ توضیحی هم درباره تفاوت معنای «استقلال» و «خودمختاری» ارائه نداد. حالا 35 سال است که مشکلات جامعه پزشکی همچنان به تعریف همین تفاوتها وابسته شده است.
باید پذیرفت که نگرانی سازمان نظام پزشکی از دولتیشدن این سازمان و تأثیرات منفی آن بر سیستم سلامت کشور پربیراه نبوده است. از سویی نیز در بحبوحه جنگ تحمیلی، دولت روش اداره متمرکز و کنترل هر چیز در دست خود را مطمئنتر میدانست، بهویژه در موضوع مهمی مثل سلامت. شاید همان موقع مسئولان دولت و وزارت بهداشت در خواب هم نمیدیدند که
30 سال پس از پایان جنگ همچنان همان مقررات جنگی و اردوگاهی در سیستم سلامت کشور ساری و جاری باشد.
سازمان نظام پزشکی در آن زمان در جامعهای با مختصات محدودتر و بدون تغییرات سیاسی و اجتماعی قابل توجه پدید آمده و بالیده بود و مثل دیگر اقشار کشور دچار فقر سیاسی مزمنی بود که تاریخ نشان داد از رویدادها هم درس نمیگیرد و هر روز از این حیث فقیرتر میشود. سازمان، بدون درنظرگرفتن قوانین بینالمللی اعتصاب پزشکان اعلام اعتصاب کرد و تبعات این اعتصاب و نحوه برخورد با آن منعی دائمی شد برای پیگیری درخواست «قانون اعتصاب» از جانب پزشکان. و بدون توجه به این نکته که بدون قانون اعتصاب و بدون رعایت کدهایی که سلامت جامعه را به خطر نمیاندازد، اعتصاب پزشکان امکانپذیر نیست. دولت که بهدلیل شرایط جنگ خود را از نظر اخلاقی محق میدانست و بهعلاوه این موقعیت را فرصتی مناسب برای پیشبردن برنامهریزی متمرکز (که ایده آن زمان مسئولان بود) و گرفتن ژستی پوپولیستی در مقابله با «این دکترها» در انظار عمومی میدید، به شدیدترین وجه ممکن واکنش نشان داد؛ واکنشی که پزشکان هم انتظار آن را نداشتند. دکتر حفیظی و بسیاری دیگر تبعید شدند. کادر وزارت بهداشت و سازمان نظام پزشکی تغییرات زیادی کردند و تأثیراتی عمیق به شکل بروز تابوهایی ناگفتنی بر جای گذاشته شد. اکثر اعضای جامعه پزشکی تا همان زمان هم در میانه بحرانهای متأثر از شرایط انقلاب و جنگ، مردم را تنها نگذاشته بودند، با میل و رضای خود طبق برنامهای تنظیمی بهطور مرتب و بدون دریافت وجهی در جبهههای جنگ حضور پیدا میکردند. حتی رئیس تبعیدی سازمان، دکتر حفیظی نیز فرزند بزرگ خود را در راه دفاع از میهن در آبهای خلیج فارس از دست داده بود. گرچه برخی پزشکان منافع اقتصادی را هم دنبال میکردند اما استادان بزرگی مثل دکتر حفیظی و بسیاری دیگر تنها و تنها دغدغهشان خطرات عدم استقلال جامعه پزشکی برای سیستم سلامت کشور بود. گویی آنچه را در سالهای بعد رخ داد، در خشت خام میدیدند. گرچه نمیتوان درباره واقعهای تاریخی مانند ماجرای نظام پزشکی تابستان ١٣۶۵ بهسادگی قضاوت کرد و در له یا علیه یکی از طرفین حکمی صادر کرد، اما آنچه بدیهی به نظر میرسد این نکته است که بدون واکاوی این واقعه و یک «نقطه سر خط» بزرگ و بدون نگاهی به گذشته بهعنوان چراغ راه آینده، تغییرات در سازمان و هیئتمدیره آن در دورههای مختلف راه به جایی نخواهند برد.
/channel/bzyad
يادداشت روز دوشنبه صفحه اخر شرق
پیشگیری از سکته مغزی
فردی یا اجتماعی
از رادیو تماس گرفته بود برای درمان سکته مغزی. لابد شنیده بودند یکی از این روزها روز جهانی سکته مغزی بوده است.
گفت: مردم چه کار کنند که سکته مغزی نکنند؟
گفتم: فشارخون، قند، سیگار و فعالیت فیزیکی را که همه میدانند، باید بپرسید دولتها چه کار کنند که مردم سکته نکنند؟
خندید و گفت: منظورتان این است که به مردم استرس وارد نکنند؟
گفتم: استرس وارد نکنند که خیلی خوب میشود، ولی سکته مغزی به عواملی خیلی مهمتر از استرس ارتباط دارد.
ادامه دادم: بخش مهمی از عوامل سکته مغزی اجتماعی هستند، نه فردی. میشود مرتب از همه جا تکرار کرد که فشارخونتان را بگیرید، قند را کنترل کنید، فعالیت فیزیکی داشته باشید، سیگار نکشید، خیلی هم خوب است، ولی به هیچوجه کافی نیست. بیشترین نقش در جلوگیری از سکته مغزی را دولتها و حکومتها دارند.
- اول از همه اینکه باید امکانات درمان سکته مغزی حاد را فراهم کنند؛ به دو دلیل؛ اول اینکه اگر میخواهید سیستم اجتماعی سلامت در کشوری را ارزیابی کنید، ببینید سکته مغزی حاد را چطور درمان میکنند، نه اینکه فلان عمل نادر قلبی یا مغزی را چطور انجام میدهند. درمان سکته مغزی حاد بخشهای مهمی از کشور را هماهنگ میکند و این هماهنگی قطعاً در پیشگیری از سکته مغزی هم کارآمد خواهد بود؛ بخصوص كه پیشگیری از سکته و سکتههای مجدد بیش از همه در کسانی اهمیت دارد که یک بار سکته مغزی کردهاند. ثانیاً درمان سکته مغزی حاد به سایر اقدامات درمانی سکته مغزی معنا میبخشد.
- فقط دولتها و حکومتها هستند که میتوانند فضای زیستی مردم را به نحوی تنظیم کنند که از ابتلای سکته مغزی بکاهد. پتوی آلودهای که اکنون بر تهران و سایر شهرهای بزرگ سایه انداخته است، از اکسیژن خون تمام کسانی که استعداد به سکته مغزی دارند، میکاهد و با افزایش خطرات قلبی-عروقی بیشترین تأثیر را در افزایش آمار سکته مغزی موجب میشود. چه کسی جز دولت توان کاهش این آلودگی را دارد؟ تنها دولتها هستند که میتوانند امکان فعالیت فیزیکی برای شهروندان را فراهم کنند، آن هم در شهری که گاه در بسیاری مناطق احساس میکنی اساساً پیادهرو ندارد.
- فقط دولتها هستند که میتوانند فرهنگسازی کنند تا برخی رفتارهای خطرناک از میان مردم برود یا حداقل محدود شود. مصرف قلیان در فضای بسته در حال حاضر به ممر درآمد بسیاری از مردم درآمده و مقابله با مادهای که مستقیماً عامل سکته مغزی است، بهآسانی امکانپذیر نیست. مردمی که در شهرهای بزرگ، حتی در سنین بالا گاه سالها بعد از اولین بازنشستگی در تلاش معاش در پیکار با تورم لجامگسیخته هستند و در ترافیک سنگین شهرها در حلقوم دودزای آهنپارههایی که قرار است قوت لایموتی برایشان فراهم کند، دستوپا میزنند و در حالی که حتی امکان جبران آب از دست داده جسمشان در گرمای تهران را هم ندارند، چگونه میتوانند با این همه عوامل متعدد زاینده سکته مغزی مقابله کنند؟
/channel/bzyad
ادامه يادداشت دادگاه
از آنجا که طب داخلی به شکل پیشروندهای ترک میشود و همهچیز رفتهرفته به روشهای غیرضروریتر، زیبایی، چاقی، یا انجام پروسیجرهای تشخیصی و درمانی سرپایی تبدیل میشود، مراقبت از بیماران بدحال هم فقط به بخش دولتی و بیمارستانهای آموزشی سپرده میشود و متأسفانه شاهد حضور مکرر پزشکان تماموقت و حتی دستیاران در کمیسیونهای پزشکی هستیم. معنای دیگر این موضوع آن است که بیشترین بار روانی دادگاههای پزشکی قانونی هم بر عهده پزشکانی است که به کاری اجباری با کمترین حقوق و تنها با علاقه خود به کار میپردازند. پرونده همین خانم دکتر هم مربوط به زمانی است که دوران طرح اجباری خود را در مریوان میگذراند. چنین تجربهای در آن دوران شیوه کار بعدی او را (زمانی که خودش انتخاب میکند) تعیین خواهد کرد؛ ادامه کار سنگین پزشکی یا تمایل به کارهایی راحتتر یا حتی مهاجرت!
بنابراین باید برای دادگاه یا کمیسیون پزشکی قانونی تدابیر جدیدی اندیشید.
/channel/bzyad
يادداشت روز دوشنبه شرق
"كمپ " يا "كاشانه "
ميگويند سي و چند نفر از چهل نفري كه با عنوان اعتياد در كمپي در يك شهرستان شمالي محصور شده بودند آنقدر سوختند تا مردند .
مرگ با سوختگي دردناك ترين مرگ هاست . تصور مردان واحيانا زناني كه تنها مدني كوتاه لذتي عميق از آنچه در جهان هستي وجود دارد را احساس كردند و بعد باقي عمر در حسرت آن لذت ، جان و تن و آبرو و هرچه بود وبنود را باختند و تنها و تنها درد سوزناك اشتياق را با تمام وجود احساس كردند تا تاروپود وجودشان سوخت، مو بر تن هر انسان با وجودي سيخ ميكند .
آيا انسان وحوديست مستقل تنهاو وابسته بِه درك و اراده خود يا بخشي است از جامعه اي كه درآن بِه دنيا آمد و باليد و نه تنها اين ، كه محصول اين جامعه وتاريخ أست با چارچوبي كه ژنتيك تعيين ميكند ؟
تنها ژن ها و ترتيب و تداوم آنها نيست كه كنش وواكنش هاي او ، يكي هم ميزان كشش و تمايل بِه اعتياد ، را تعيين ميكنند . مهم تر جامعه اي كه از انواع لذت ها گاه تنها اعتياد آورش را به ارزاني مهيا ميكند و اخلاقياتي كه تنها لعن و انگ و مجازات ميشناسد و همه چيز را به اراده فرد ،اين بره گمشده در هر حال ترحم انگيز، احاله ميدهد .
انسان تنها محصول اراده خود وبخشي از يك خانواده نيست در جامعه مدرن انسان بيش از همه آنها شهروند و بخشي از جامعه است و در يك كلام دولت ، دولت مدرن متولي اوست .بخصوص در جايي كه بي عدالتي ، سرمايه داري غيررقابتي ستمكارانه ،نگاه پيشا تاريخي بِه انسان بيداد ميكند و انسان بي اراده هرجه بيشتر و بيشتر از وجود واراده خود بيگانه شده بيراهه ميرود ،
انسان بدوي نه در معرض مخرب ترين و اعتياد آور ترين موادي قرار داشت كه بِه مدد كارتل هاي مافيايي سر هر كوچه بِه راحتي در دسترس هستند و نه گيرنده ها و مراكز لذت در مغزش با زندگي در ستمگرانه ترين شهر ها از هر لذت طبيعي محروم شده بود .اعتياد از ابعاد مختلف محصول جوامع مدرن است بخصوص جوامع مدرني كه مدرنيته والزامات آن را انكار ميكنند .
مراقبت از بيماران اورژانس ، مردم ناتوان و بيماران بسيار فقير بديهي ترين و ابتدائي ترين وظيفه دولت هاست و معتادان در بسياري از موارد بِه دو گروه آخر تعلق دارند .در همه جاي دنيا مسيول اسكان ، گذران زندگي و احيانا درمان اين گروه مردم دولت ها هستند و در همه جا هزينه اين نوع زندگي نه تنها براي معتادان بلكه براي سالمندان ناتوان ، مبتلايان بِه سكته مغزي ، دمانس و ساير معلولين برعهده دولت هاست و اساسا نوع نگاه بِه اين مقوله أست كه احزاب و سياست مداران را از هم جدا ميكند . در بدترين حالت و درديدگاه راست ترين احزاب هم در حال حاضر بخش عمده هزينه هاي اينگونه بيماران بر عهده دولت هاست .اروپا اسطوره "كشتي ديوانگان "را كه در قرون وسطي با مطرودين و معلولين بِه آب انداخته ميشد و بِا قتل هزاران معلول توسط نازي ها بِه اوج خود رسيد از ياد نبوده أست از آن تبري جست و كوشيد از اين بخش تجربه زيسته خود درس بگيرد . فوكو ريشه هاي اين نگرش در طرد و تقديس را شكافت و جهان كوشيد با نگاهي هرچه ملاطفت آميز تر زيستگاه هاي اين گروه مردم را مهيا كند . حالا اسطوره "كشتي ديوانگان " در زادگاه خود اروپا از ساحل اذهان هرچه دورتر و دورتر رفته و بِه تاريخ پيوسته أست اما ما هزارمين مخترعين چرخ تازه به مفهوم "كمپ " بِه عنوان شكل ديگري از كشتي ديوانگان دست يافته ايم .
حصاري به نام "كمپ " با كمترين امكانات طرد و فراموش شده با درهايي بسته و در معرض سوزان ترين زبانه هاي جهل نوعي بقاياي ذهنيت اسطوره "كشتي ديوانگان " نيست ؟ تبعيدگاهيي نا ايمن براي مرگ و فلاكت و نه خانه و كاشانه اي براي زندگي . آيا شهروندان ناتوان مستحق "خانه "هايي با تمام ملزومات آن نيستند ؟
قطعا بايد خاطياني كه با عث سوختن سي و چند شهروند بيگناه شدند را پيگيري و مورد مجازات قرار داد اما نبايد كار بِه اينجا خاتمه يابد اين واقعه بايد تلنگري بِه حكومت براي پرداخت هزينه واقعي مراقبت روزآمد از همه شهروندانش كه در حال حاضر وضعيت مناسبي ندارند باشد و تلنگري بِه اذهان عمومي براي دور شدن هرچه بيشتر از مفاهيم "كمپ ديوانگان "
/channel/bzyad
داريوش مهرجويي
داريوش مهرجويي مصداق دقيق يك نابغه بود .خلاقيت و ابداعات او ،آنجه براي اولين بار در كشور انجام داد و آن چيزهايي كه او را از سايرين يك سر و گردن بلند تر ميكرد، كم نيستند .
-او اولين كارگردان با تحصيلات عالي آن هم در علوم انساني و بخصوص فلسفه بود ودر اين زمينه تاليف و ترجمه ،حتي تا همين اواخر داشت . دو كارگردان برجسته ديگري كه پيشگامان سينماي موج نو ايران محسوب ميشوند تحصيلات دانشگاهي ندارند ،كه البته چيزي از انها كم نميكند و انكه سالها پيش درگذشت (علي حاتمي ) ، در اشعاري كه با دوربين سرود نيازي بِه دانشگاه نداشت .
⁃ مهرجويي براي اولين بار بر اساس يك داستان چاپ شده معروف، "گاو " ،فيلم ساخت . داستان را نه تنها باز آفريد بلكه باعث اعتلاي آن شد . اين سنت پسنديده كه روال رايج در سينما و ادبيات دنياست و باعث ارتقا صنعت سناريو و داستان نويسي ميشود هنوز كه هنوز أست در سينماي ما حا نيفتاده
⁃ مهرجويي با آنكه به اهميت پرداختن بِه كلي ترين ، متعالي ترين و نامتناهي ترين مفاهيم در داستان و سينما آگاه بود و بارها و بارها چنين بستر آماده اي را براي خيال پردازي بيننده اش ميگستراند اما از اهميت ونقش مثبت و سازنده سينما و ادبيات در پرداختن بِه مسايل روزمره اجتماعي غافل نبود او در دايره مينا موفق شد ضمن پردازش يك اثر برجسته هنري ،در تعامل نزديك با استاد دكتر علا گام هاي بلندي در ارتقا تصورات عمومي وتاسيس سازمان انتقال خون ايران بردارد .چنين همكاري و چنين كار بزرگي ديگر اتفاق نيفتاده أست .برعكس سينماي ما با تصويري غير واقعي از سيستم سلامت بطور روزمره در حال تخريب اطلاعات عمومي در حيطه هايي مثل سلامت بوده أست
⁃ مهرجويي مثل يك هنرمند بزرگ كه تنها " روايت " را اصالت و توانمندي خود ميداندو برخلاف بسياري از همسالانش كه تنها "نوع خاصي از روايت " را در نظر دارند و دهها سال همان را تكرار ميكنند،
قادر بود در حيطه هاي مختلف ، داستان پردازي كند و در همه آنها موفق باشد .بِه زحمت ميتوان پذيرفت كارگردان اجازه نشين ها همان كسي أست " گاو " را ساخته ، حال آنكه رد "قيصر "را حتي در "خائن كشي " هم ميتوان گرفت !
قتل تكان دهنده داريوش مهرجويي كه بِه هرحال يادآور قتل آن داريوش ديگر در سالها گذشته أست همه را در بهت و هراس فرو برده ميرود تا مثل آن كارگردان بزرگ "كيارستمي " ، سايه سنگين مرگش بر زندگي او فرو بيفتد .
در هرحال نبايد از ياد برد كه همين هراس و تحير اجتماعي كه جامعه را منفعل و چون خمير آماده شكل گرفتن ميكند ، ممكن أست از اهداف اين قتل ها باشد. از اين روست كه شايد اندكي تغيير نگاه از مرگ بِه زندگي ، بي فايده نباشد اينكه مهرجويي كه بود و چه كرد و نه تنها اينكه چگونه مرد!؟ شايد اين راهي باشد براي بي اثر كردن خشونتي كه ميكوشد با هر چه فجيع تر بودن بر اذهان ما بيشترين تاثير را بگذارد و هراس اجتماعي را با انعكاس هر چه فجيع تر و گسترده تر آن عميق تر و نافذ تر كند .
/channel/bzyad
تاريخ خطرناك
ميگويند گذشته چراغ راه آينده ! و اين اشاره اي أست به جنبه هاي مثبت و آموزنده تاريخ .اما در عين حال تاريخ مي آموزد كه كس از او نياموخت .تاريخ تنها درس هايي كه بايد ياد بگيري اما نميگيري نيست . تاريخ نه تنها بِه معناي آنچه كه ميخوانيم بلكه بِه عنوان آنچه كه ذات ما با آن سرشته شده و ميپنداريم بِه ما هويت ميدهد وميدهد ميتواند بِه غايت خطرناك هم باشد . تاريخ بِه ندرت به چنين وجهي از تاريخ واكنش نشان داده است .
نورنبرگ يكي از معدود واكنش هاي اين چنيني تاريخ بود . در نورنبرگ نه تنها سران حزب نازي نه تنها فيلسوفان و تاريخدانان زنده هيتلر بلكه نمادهاي تاريخ فلسفه آلمان همچون نيچه هم به خاطر اشاراتشان بِه آلمان بزرگ و كلماتي قصار بر عليه يهوديان محكوم گرديدند .نيچه هيتلر را نديد اما سال ها بعد از مرگ او و روي كار آمدن هيتلر طَي مراسمي عصاي او را بِه هيتلر هديه كردند و اين همان تعليمي اي بود كه او همواره در مراسم دست ميگرفت . در اصل هيتلر داشت تاريخ را زندگي ميكرد تاريخي بِه شدت خطرناك ! در جزوه اي كه بِه دستور هيتلر نوشته شد و جزو مواد درسي نازي ها بود (از موسي تا بلشويسم ) هيتلر ادعا ميكرد دولت بزرگ آلمان بايد انتقام قتل عام مصريان توسط قوم يهود سال ها قبل از ميلاد مسيح را از يهوديان بستاند . كودكاني كه در اشوويتس سوختند حتي آخرين جشن تولد خود را هم بِه ياد نمي اوردند چه برسد بِه وقايع قبل از ميلاد مسيح ! از سوي ديگر تنها "تاريخ خطرناك "باعث شد يهودياني كه هريك مليت هاي مختلفي در كشورهاي اروپايي داشتند بعد از جنگ جهاني دوم و در جبران آنچه بر يهوديان رفته بود بجاي احقاق حقوق شهرونديشان در يك كشور مدرن و از جنگ رسته ، به " گتويي " اين بار خود ساخته در آنچه كه از هزاران سال پيش "ارض موعود " نام گرفته بود اما حالا يكي از پرمنافشه ترين مناطق دنيا شده بود تبعيد گردند !
معلوم نيست در ميان اين همه يهودي كه بسياري از آنان بزرگترين دانشمندان زمان خود بودند اين ارض موعود چه صيغه ايست ؟!
ميگويند اسكندر در نقش آشيل كه آن زماني تاريخي اسطوره اي بود بِه شرق حمله كرد .
لشكر كشي موسوليني بِه افريقا و ليبي هم چيزي نبود جز بازسازي رسواي تاريخ روم باستان براي فريب عوام و تثبيت قدرت نبود .همان كاركرد قديمي تاريخ خطرناك !
ترور فرديناند وليعهد اتريش هم انتقام تاريخي ضرب ها بود انتقامي كه تا دهها سال بعد و تا بعد از فروپاشي اتحاديه پوشالي يوگوسلاوي بارها وبارها رد وبدل شد و گور هاي دسته جمعي بسيار آفريد .
ميگويند روزي استالين بِه بريا ، بچه مرشد جنايتكارش گفت " ببين والوديا ماركس و انگلس بيش از زن و بول و جاسوس بِه توسعه اقتدار شوروي در دنيا ياري رسانده اند" حالا بايد گفت تاريخ بيش از هر توپخاته و زرادخانه مجهزي انسان ها را بِه كام مرگ ونابودي در جنگ ها كشانده أست .آن هم با ميل رضايت و اشتياق خودشان ! تنها هيتلر موسوليني و بسياري اروپايي ها نيستند كه تاريخ را زندگي ميكنند . بسياري از ما هم درحال زندگي دوباره صدر اسلام هستيم . صدام تهاجم خود بِه ايران را قادسيه نام نهاد تا يادآور تحقيري باشد كه اعراب در حمله بِه ايران بر ايرانيان رواداشته بودند ادعاي او از هزار و چهارصد سال هم بيشتر بود بخت النصر و آشور باني پال هم بخشي از ادعاي او بودند
آتشي كه اكنون در غزه برپاست بي ترديد إتشي أست كه دست هايي از دور براي حل برخي مناقشات خود فرسنگ ها دور از خانه هاي امنشان بر بيگناهان كودكان ، زنان و مردان هر دوسو ميريزند.. اما هيزم اين آتش چه چيزيست جز همان تاريخ خطرناك ؟
راستي چگونه ميتوان از تاريخ خطرناك فاصله گرفت وهمين امروز را زيست ؟ تاريخ نشان داده أست دوري هرچه بيشتر از تاريخ يعني هرچه تاريخ كوتاه تر ،بيشرفت و آزادي هم آسان تر ! در حالي كه مهد تمدن بشر در بين النحرين ( عراق و سوريه فعلي) و جلجتا (همين اورشليم ) در آتش كينه وتعصب ميسوزد تمدن هاي اندكي كوتاه تر ايران و مصر هم تنها اندكي بهترند . راه پيشرفت در كانادا و استراليا كه برساخت هايي مدرن تر از اروپا هستند راه پيشرفت بسيار هموار تر و اسان تري أست . در مناطقي كه تا همين چند ده سال پيش مناطقي بسيار عقب افتاده بودند و مردم و حاكمانش ادعاي تاريخ و باد در غبغب نداشتند سرعت پيشرفت ( و نه طبيعتا مطلق آن ) بسيار سريع تر بوده أست مثل دوبي و كشورهاي حاشيه خليج . هر جا تعصبات و ذهنياتي چند هزارساله وجود دارند كه بايد بر آنها غلبه كرد كار دشوار تر أست تا جايي كه چيزي وجود ندارد و ادعايي هم نيست !
/channel/bzyad
ادامه از پست قبل
همان جايي كه برخي از قدرتمند ترين جريان هاي حاكم از دير باز آن را سد راه خود و رقيب خود ميپنداشتند .
بسياري از دانشجويان و استادان غير سياسي هم نميتوانستند با تعطيلي دانشگاه كنار بيايند و اين موضوع مربوط به تعطيلي گروه هاي سياسي هم نبود . دانشجويان و استادان دانشگاه هاي بزرگ تصميم گرفتند در برابر اين تعطيلي مقاومت كنند و تنها ابزار مقاومت آنها تن هايشان بود و اينكه در دانشگاه بمانند و آن را ترك نكنند .
در همان يكي دو روز استادان غير سياسي كه بِه اصطلاح آن زمان غرب زده خوانده ميشدند كساني كه بسياري از آنها در سال هاي بعد كشور را ترك كردند اقبال زيادي بِه مقاومت دانشگاه از خود نشان دادند. حمايت كردند وآمادگي خود را براي هر كار مسالمت آميزي اعلام ميكردند .
برعكس گروه هاي سياسي كه منافع سياسي و ايده آل هاي مبهم و مخدوششان بيش از بديهي ترين حقوق دمو كراتيك برايشان ارزش داشت بعد از اندكي مقاومت دانشگاه را ترك كردند .
مهم ترين گروه مخالف كه خود را رقيب جدي حكومت ميدانست و هنوز اميدوار بِه راهيابي مسالمت آميز بِه حلقه قدرت بود هنوز مدت زيادي از مقاومت نگذشته دانشگاه را ترك كرد و نام "مليشياي نيمه شب "از همان زمان بر هوادارني كه خود را "ميليشياي نيمه وقت "ميخواندند باقي ماند .
همين گروه (مجاهدين )يك سال بعد رويارويي خونين و بيرحمانه (از هر دو طرف ) را با حكومت آغاز كرد كه با سرعت باعث تعطيل و تخطيه همه فعاليت هاي مدني مسالمت آميز در كشور شد . اين زيگزاگ پر دامنه نشانه ناپختگي و شتابزدگي در دستيابي بِه قدرت بود نه پافشاري بر عقل گرايي و آزادي .دغدغه آنها گويا همان دفاتر و فعاليت سياسيشان بود نه مقاومت در برابر كنشي كه بنياد دانش را در كشور تهديد ميكرد . نهايتا مهم ترين گام در تخريب بنياد عقل در كشور برداشته شد .
آن گروه سياسي (مجاهدين )با ترور بيگناهان در كوچه و خيابان و ، اعدام دسته جمعي هواداران نوجوانش راحت تر بود تا پرداخت هزينه هايي بِه مراتب كمتر براي يك جنبش مدني در دفاع از دانشگاه . ساعتي پس از مجاهدين ، دانشجويان هوادار فدايي هم كه آن روزها پيشگام خوانده ميشدند از پله هاي كذايي آن كتابخانه مركزي پايين آمدند و دانشگاه را ترك كردند .
در ساعات باقيمانده بقيه دانشجويان و استاداني كه وابستگي سياسي نداشتند اما تعطيل دانشگاه آن هم بِه اين شيوه را بسيار خطرناك ميدانستند و عواقب آن را درك ميكردند در دانشگاه باقي ماندند اما در نهايت چاره اي جز تخليه دانشگاه نداشتند تك تك راهي خانه هايشان شدند و دانشگاه را بِه دست هايي سپردند كه آمده بودند آن را تعطيل كنند نه آنكه از سياست بپيرايند . بسياري از افراد هم كه تصور يا بِه بيان بهتر توهمي از ساخت يك دانشگاه بر مبناي علومي مطابق با اسلام يا هر ايديولوژي ديگري در سر داشتند از اين تعطيلي حمايت كردند يا در برابر آن بي تفاوت ماندند . دانشگاه براي چند سال تعطيل بود .خسارتي كه اين تعطيلي بِه كشور وارد كرد تاكنون محاسبه نشده است كسي نميداند كشور تاكنون چه هزينه سنگيني بابت مهاجرت دانشمندان وودانشجويان بخاطر عدم رضايت از سيستم دانشگاهي پرداخت كرده است . كسي توجه نميكند چه هزينه هاي هنگفتي تاكنون براي اثبات دانشي موازي با دانش متعارف كشور متحمل شده است ؟ . تا همين امروز تلاش نافرجام براي توليد نوعي دواليسم علمي يعني اختراع نوعي دانش بر اساس ايديولوژي بِه موازات دانش متعارف هزينه هاي فراوان از قوت لايموت يك ملت نحيف و دچار سو تغذيه را برباد داده است . تاسيسات متعدد براي نوعي طب علمي اما از نوع سنتي و تلاش براي كسب افتخار از طريق نوعي دانش ملي چيزي كه ميليونها ايراني را از كشور فراري داد و باعث شد بِه شيوه هاي كسب افتخار مدرن از طريق تلاش هاي علمي گروهي در اقصي نقاط دنيا رو بياورند همه و همه عواقب غلبه تفكراتي است كه اول بار در جريان انقلاب فرهنگي پديدار شد . بسياري از جوانان دانشجويي كه شب آخر در غياب گروه هاي سياسي در دانشگاه و در اتاق هاي آن كتابخانه مركزي خوابيدند و تا صبح در انتظار يورشي بي رحمانه بِه سر بردند چنين رشته درازي از پيامدهاي تخطي از دانش در چشم اندازشان بود . تنها وتنها به همين دليل ماندند اينكه چه نيرويي باعث شد بِه خاطر اين ماندن آن روز صبح هزينه سنگين تري نپردازند قطعا نشانه آن بود كه كشور هنوز آمادگي تحويل تمام صحته هاي دانش بِه دانش ستيزان را نداشت .
انقلاب فرهنگي ايران انقلاب و دگر گوني اي بسيار عميق در فرهنگ كشور بود .بدون اين انقلاب بسياري از وقايع كه بعد از آن در كشور رخ داد امكان پذير نميبود .شايد يك روز نه تنها كوشندگان اين انقلاب عظيم نه تنها حاميانشان نه تنها كساني كه بِه آن بي تفاوت ماندند حتي كساني كه بِه آن بهاي لازم ندادند و ريشه هاي آن را نشكافتند مورد نقد و بررسي قرار بگيرند .
/channel/bzyad
انقلاب فرهنگي
(در سه پست متوالي )
در بهار سال ٥٩ يك و نيم سال پس از پيروزي انقلاب . سلسله وقايعي كه بِه نام انقلاب فرهنگي ايران معروف شده است نقش تعيين كننده اي در وقايع چند دهه بعد بازي كرد . نقش تعيين كننده اين وقايع در آنچه سال بعد و سال هاي بعد از آن رخ داد همجنان مغفول مانده و بحث جدي پيرامون آن دامن نگرفته . بنظر ميرسد تا در اين زمينه بحث و جدل كافي صورت نگيرد وقايع متعاقب آن هم بِه درستي درك نخواهند شد .
دلايل عدم توجه بِه اهميت انقلاب فرهنگي متعدد است ؛
مهم تر از همه آنكه بخش مهمي از كساني كه در آن زمان در آن سوي خط وودر حاكميت بودند بِه سرعت تبديل بِه اپوزيسيون شدند مثل رييس جمهور وقت ابوالحسن بني صدر . بسياري از نيروهاي ديگري هم كه در آن زمان با عاقبت انديشي و منفعت طلبي در برابر انقلاب فرهنگي مماشات كردند بِه سرعت بِه شكل افراطي ترين نيروهاي مخالف حكومت در آمدند .مثل مجاهدين خلق ! برخي نيروهاي چپ قديمي با جاذبه قوي تىوريك (حتي روي مخالفين چپ جوان خود ) اساسا در آن دوران تضادهاي بين المللي و آنچه مبارزه با امپرياليسم ميناميدند را بر مصالح ومبارزه براي آزاديهاي سياسي ( حتي اگر بِه آن عقيده مند بودند ) مقدم ميدانستند . بزودي معلوم شد آمال ووآرزوهاي ملتي با بيش از يك قرن خون و دل ، بِه زعم ايشان تنها بِه درد آبياري مزرعه اي ميخورد كه بِه سرعت در حال پلاسيدن بود . حزب توده در سالهاي آغازين انقلاب اگر قدمي بر عليه آزادي هاي دموكراتيك بر نداشته باشد قطعا هيچ تلاشي براي دفاع از آن نكرد . همه اينها طبعا تمايل داشتند اين سابقه خود را كم رنگ و خود را بي تقصير نشان دهند . بعلاوه سير وقايع چنان سرعت اعجاب آوري پيدا كرد و سلطه ترور بر كشور آنقدر نفس گير و سوررال شد كه وقايعي همچون انقلاب فرهنگي در برابر آن نقش باخت . واقعا هم بايد اذعان كرد انقلاب فرهنگي ايران بِه خودي خود -قطع نظر از وقايعي كه بِه دنبال آمد - با خشونت كمتري در مقايسه با موارد مشابه مثل انقلاب فرهنگي چين همراه بود .
رييس جمهور وقت ابوالحسن بني صدر بعدها ادعا كرد خود را در راس انقلاب فرهنگي جا داده كه بتواند آن را كنترل كند با توجه بِه مواضع بعدي او كه كمتر از يك سال بعد مجبور به فرار از كشور شد و اين واقعيت كه وزير اموزش عالي كه از ديرباز هم عقيده او بود تلاش داشت انقلاب فرهنگي را به تاخير بيندازد اين ادعا كه اوائل جدي گرفته نميشد چندان هم غير معقول نيست . از آنجا كه او پيش تر در باريس با انقلاب چين آشنايي داشت و احزاب مائوئسست مثل حزب رنجبران هم پيرامون او بودند الگو برداري از نام و مفاهيم انقلاب فرهنگي چين براي مقابله و پاكسازي اي كه حكومت خود را محتاج آن ميديد دور از انتظار نبود .
فضاي كشور در سال بعد از انقلاب يكي از آزاد ترين دوره هاي تاريخ كشور بود . گروه هاي سياسي كه عموما در رژيم قبل تحت تعقيب و عيررقانوني بودند بعد از سقوط رژيم شاه خود را صاحب اصلي انقلاب ميدانستند و پيروزي انقلاب را نتيجه مبارزات سازمان هاي خود و شهادت رفقا و دوستانشان ميدانستند . تلاقي ٢٢بهمن و درگيري همافران و گارد شاهنشاهي با ميتينگ فدائيان در زمين چمن دانشگاه و ظهور اينان با ماسك و اسلحه در وقايع ٢١ و ٢٢ بهمن اين گمان را تشديد كرد . نقش اينان البته در شكستن جو ترور رژيم شاه قابل انكار نيست اما آشكار است كه روش ها و اعتقادات ايشان بدون اقبال عمومي نسبت به جريانات مذهبي ، بدون هدايت هوشيارانه حركت توده اي و البته بدون حماقت عميق رژيم حاكم سابق نميتوانست منجر بِه انقلابي با آن وسعت و عمق گردد .يكي از نتايج تلخ اين احساس كاذب موفقيت ، هر چه تند تر شدن فضاي سياسي كشور و بي اعتنايي به ازاديهاي فردي و سياسي بود .بسياري از كساني كه بزودي قرار بود قدرت و كشور را ترك كنند و در سال هاي بعد مدافعان آزادي شدند در سال اول انقلاب از استبداد انقلابي بِه اشكال مختلفش دفاع ميكردند . توضيح خواهم داد كه چگونه همه در حال كسب قدرت بودند و در اين فضاي عجولانه جايي براي ازاديهاي اجتماعي و فردي نميماند . همه احساس ميكردند با بِه قدرت رسيدن خودشان هم بِه زودي جايي براي اين چيزهاي تفنني و رو بنائي باز نخواهد شد . اين فضاي تند چون ميراثي گرانبها براي گروهي كه قرار بود برنده اين مسابقه باشند باقي ميماند . گفتمان تند و افراطي توسط حكومت به عاريت گرفته شد و مستعمل گرديد و در نهايت تنها تحقير ازادي هاي اجتماعي و فردي از آن باقي ماند . درست مثل ساير انقلابات ! بسياري از گروه ها ي انقلابي چپ بعد از انقلاب خود را پيرو بلشويك هاي روس ميدانستند يا حتي اگر مذهبي هم بودند براي لنين و بلشويك ها
احترام خاصي فايل بودند
ادامه در پست بعد👇.
يادداشت روز سه شنبه صفحه آخر شرق
تبعيض و ظرفيت هاي پزشكي
خبر رسيد كه امسال سي درصد ظرفيت هاي دستياري پزشكي خالي مانده أست . معناي آن اين أست كه اشتياق براي ادامه تحصيل پزشكي در كشور همچنان رو بِه كاهش أست . پزشكان بطور فزاينده اي ترجيح ميدهند يا مهاجرت كنند يا كار پزشكي را رها كنند . پزشكان دستيار مهم ترين منابع رايگان دولت ووزارت بهداشت براي نياز هاي درماني در كشور هستند .تنها بِه مدد كار برده دارانه اين گروه از پزشكان أست كه وزارت بهداشت ميتواند با كمترين منابع مالي كه با تنگدستي و خساست در اختيار سيستم سلامت قرار ميگيرد "علي الظاهر "نيازهاي سلامت را رفع و رجوع كند . بنابراين تداوم اين وضعيت بيش از هر نهاد ديكري بايد مايه نگراني خود وزارت بهداشت باشد .عيبي ندارد بسياري از پزشكان ميروند ،عدو شود سبب خير اگر خدا خواهد، اما فردا روز وزارت فخيمه اي كه نه بِه مدد نهادهاي خودكفاي سلامت نه بر اساس قوانين علم اقتصاد كه با شيوه اي برده دارانه و پادگاني امروز را بِه فردا ميرساند چه خواهد كرد ؟
اين بدترين خبر نبود خبر بدتر اينكه بخش مهم تر قبول شدگان (حدود دو سوم )را كساني تشكيل ميدهند كه از نوعي سهميه استفاده كرده اند و در نتيجه رقابتي بِه مراتب ساده تر را پشت سر گذاشته اند .يعنى اگر شما از نوعي سهميه استفاده نكنيد بايد براي صندلي هايي بِه مراتب كمتر وارد رقابت شويد . امتحان دادن بِه صرف ايراني بودن و بدون هيح تعين ووابستگي خاصى كاري بِه مراتب دشوار تر و طافت فرسا تر خواهد بود . تحميل چنين محدوديت هايي بر اكثريت عظيم ايرانيان آن هم براى كاري كه بِه شكلي برده دارانه اعمال ميشود باور كردنى نيست . آشكار أست كه كساني كه از رقابتي سنگين تر بيرون مى آيند هم از لحاط علمي و هم از لحاط شخصيتي توانايي هاي بيشتري دارند بنابراين اين محدوديت مستقيما بِه كيفيت سلامت مردم هم ربط پيدا ميكند .
اما باز هم اين بدترين خبر نيست . خبر تكان دهنده آن أست كه در رشته هايي كه عليرغم اهميت حياتي آنها در كار سلامت در آمد زايي چنداني ندارند قبولي داوطلبان آزاد بِه مراتب بيش از رشته هاييست كه بِه اصطلاح پولساز بِه حساب مي آيند . اينجاست كه پرده ها ي اميال از پوشش رفتار ها فرو ميريزند و معلوم ميشود چيزي جز مطامع حقير مادي مورد نظر نيست .
اما بر دو نكته بايد تاكيد كرد
اول آنكه وزارت فخيمه و مسيولين والا تبارش بايد اطمينان داشته باشند با تمام تلاش هاي شبانه روزيشان قادر به كوچ دادن همه پزشكان بِه خارج از كشور نخواهند شد . جامعه پزشكي هيچگاه بطور كامل جا خالي نخواهد كرد و منافع مردم و مسيوليت اجتماعي خود را به بادهايي كه ميوزند تا كار طب را بطور كامل بِه مناديان شبه علم بسپارند نخواهند سپرد .خير عليرغم موج هاي فزاينده مهاجرت پزشكان كه قطعا مطلوب بخش هايي از اليت حاكم أست جامعه پزشكي ايران بِه تمامي وانخواهد داد .
دوم ؛ پزشكاني كه با سهميه قبول ميشوند بخشي از همين مردم هستند و بطور طبيعي از هر امكاني كه فراهم بيايد استفاده ميكنند و شايد تقصيري هم متوجه ايشان نباشد . اما اگر مقصود از سهميه ، ماندگاري بيشتر ايشان در مناطقي أست كه سهميه آنجا بِه حساب مي ايند اين خيالي باطل بيش نيست . تجربه نشان داده أست كه چنين پايبندي اي نه مقدور أست و نه حتي مطلوب .مردم ايران حق دارند از خدمات پزشكاني استفاده كنند كه عقل و منطق باعث ماندگاريشان در هر منطقه شده نه اجبار ! تجربه هم نشان داده أست كه چنين پايبندي اي هيچگاه رخ نداده . از سوي ديگر اگر هدف از استفاده از اين رانت وابسته كردن اين پزشكان بِه تفكرات حاكم و نوعي خالص سازي باشد آن هم خيالي بيش نيست .پزشكان سهميه اي هم در باطن خود بخشي از همين جامعه پزشكي هستند و خواهند بود جريان غالب عقل گرايي است ووپزشكان سهميه اي هم جانب دانش را رها نخواهند كرد. تجربه نشان داده است كه اكثريت ايشان در اعتراض بِه چنين روند هايي همراه جامعه پزشكي بوده اند .
خالص سازي در همه زمينه ها سرابي بيش نيست .
/channel/bzyad
١١سپتامبر
ديروز بيستمين ودومين سالگرد حمله به برج هاي دو قلو در امريكا بود
روز 12 سپتامبر 2001 در اولین کنگره اروپایی و امریکایی "ام اس" در شهر دوبلین "یان مک دونالد "خود را اماده کرده بود که نتیجه تحقیقات خود و گروه های متعدد همکارش را اعلام کند . هزاران هزار بیمار مبتلا به ام اس توسط صدها متخصص شامل نورولوژیست و رادیولوژیست و ایمنولوژیست و متخصص امار در بخش هاي مختلف مختلف مورد بررسی قرار گرفته بودند و نهایتا معیارها یی تدوین شده بود که تشخیص بیماری ام اس را دقیق تر میکرد .معیارهایی که تنها تکمیل شده معیارهای قبلی بودند .همین ! نه داروی خاصی کشف شده بود و نه ادعا شده بود که به اصطلاح "علت بیماری ام اس " کشف شده . جامعه جهانی برامدن چنین معیارهایی را اقدام بزرگی به حساب اورده بود . ازاین پس بیماران با دقت بیشتری تشخیص داده میشدند و راه برای تحقیقات بیشتر باز شده بود. معيارهاي مك دونالد در تشخيص ام اس از همان روز بر زبان ها جاري شد .
حمله تروریستی به برج های تجارتی نیویورک يك روز قبل ار کنگره جهان را در بهت فرو برد اما مانع برگزاری اجلاس و شركت من نشد ."يان مک دونالد "هم سخنرانی خود را ایراد کرد. لغو سخنراني شكست دانش و پيروزي تحجر بود . تاثری عمیق نه تنها از چهره که از تمام وجود او خوانده میشد او حتی رغبت نکرده بود کت وشلوار چروك و خاکستری خود را برای اطو به مستخدم هتل بسپارد . و این تاثر نه فقط به خاطر از رونق افتادن این روز بزرگ زندگی او و سالن نیمه خالی و مستمعين مبهوت ونه فقط به خاطر تاثر عمیق در مرگ عده ای بیگناه از هموطنانش بود بلکه بيش از ان مثل بسیاری دیگر از مردم به خاطر اینده مبهم واکنده از خشونتی بود که در اغاز هزاره جديد در برابر خود و دنياي خود میدید .
تقارن کنگره با واقعه تروریستی نیویورک به نوعی نمایانگر تناقض بزرگی بود که جهان در استانه هزاره سوم در بطن خود میپروراند . از یک سو پیشرفت های بزرگ علمی و دستیابی به رموز افسانه ای دانایی –مثل طب برمبنای شاهد-دنیایی را درنظر اورده بود بسیار پیچیده و متلون در لایه های مختلف که در دسترس نمیامد –هم از نظر شناخت وهم از نظر تاثیر گذاری بر ان – مگر با رنج سالیان و عقل منسجم وتحمل نظرات و تعدد افراد! جمعیتی که فرد دران گم است و زمانی که هر لحظه هم در ان غنیمت است . چراکه دیگر"یک لحظه" با شکوه معجزه یا تغییر در ان وجود ندارد !
در عین حال همچنان نظرات" میان بر"گونه به زندگی ، به حیات خود ادامه میدهند . نظر گاه هایی که در سراب ان لحظه باشکوه بازگشت بِه گذشته بِه سر ميبرند . تنها ان که به زعم خود دنبال پاک کردن جهان از طریق انفجار و قتل است الوده به این نظرگاه نیست . این طرف هم که نمیبیند بسیاری از این "میان برها " حاصل میان برهای خود او در سال ها دفاع از حکومت های مستبد به بهانه جنگ سرد هستند نیز به این نظرگاه مهندسی تاریخی –اجتماعی الوده است و هنوز هم نه به دنبال راه حل هایی از نوع زندگی بلکه همچنان به دنبال راه حل هایی به اصرار " میان برانه " و از اين رو از جنس مرگ است .
بازده سپتامبر تاريخي برای به خاطر سپردن نیست . يأن مك دونالد (استاد بزرگي كه نامش از آن پس ميليونها بار هنگام تشخيص بيماري ام اس با معيارهاي مك دونالد تكرار شد )هم نامي براي به خاطر سپردن نيست .بازده سپتامبر لحظه اي از زندگي و یان مکدونالد نوعی زندگی است . نوعی نگرش است.نگرش بخش های وسیعی از مردم تمام دنیاست که زندگی را نه یک بازی موش وگربه ساده که مجموعه رنگارنگی از جزییات بیشمار میبینند که تعامل با انها در توان یک فرد یا یک لحظه نمیگنجد .تاريخ بيست ساله بعد از ان روز هم نشانه تداوم همين نبرد ميان مرگ و زندگي بود . اتش كينه وًتعصب همچنان بر افروخته بود و سفينه هاي مرگ و اتش هم چنان بر شهر هاي زادگاه بشريت. "بين النحرين " فرو ريخته شد.اما از سوي ديگر ، اگر چه يان مك دونالد در ارامشي نمونه وار در خواب در گذشت اما محققيني كه پا بر جاي پاي او گذاشتند ميروند تا طومار بيماري ام اس را در هم بپيچند .
بعد از طهر دوازده سپتامبر چند كوچه انطرف تر از محل كنگره در خانه - موزه خالق اوليس "جايي كه جويس ، استيقن ددالوس* را زاييده بود" در ست در همان اتاق پيرمردي امريكايي كه فرزندانش در فرودگاهي در نيويورك گير افتاده بودند گريبان حقير را به جرم رنگ پوست وًمو در چنگ گرفت اما به سرعت و با وساطت متولي موزه _خواهر زاده جويس _ان را رها كرد . چند دقيقه بعد در حالي كه معذرت خواهي كرده بود داشتيم با هم درباره نثر دشوار جويس حرف ميزديم او عمري جويس درس داده بود و من هنوز در حسرت خواندن همراه با درك عميق اوليس ! مانده بودم
سو تفاهم ميان مردم عادي خيلي زود مرتفع ميشود اما نه در ميان حكومت ها !
*استيفن ددالوس قهرمان رمان اوليس اثر جيمز جويس
/channel/bzyad
هفده شهريور
روز قبل از هفده شهريور ٥٧ ، تظاهرات در تپه هاي قيطريه با مسالمت و تعداد خيلي زياد بر گزار شده بود .تظاهر كننده گان وعده خود را براي ميدان ژاله گذاشته بودند كه روز جمعه باشد .
من و دوست و همكلاسي ام " ش "( كه انشالله همواره سالم و تندرست باشند ) از اينكه نتوانسته بوديم در اين تظاهرات شركت كنيم خود را سرزنش ميكرديم بخصوص كه حالا معلوم شده بود تظاهرات تقريبا بي خطر أست ! بنابراين قرار شد شب دوستم منزل من بخوابد تا صبح از تظاهرات جا نمانيم .آن موقع من دانشجوي سال سوم پزشكي و ٢١ ساله بودم منزل من در مجيديه با ميدان ژاله فاصله نزديك تري داشت تا منزل دوستم در خيابان فاطمي كه گمان كنم ان موقع نامش آريامهر بود .
تحمل تظاهرات مسالمت آميز و بسيار گسترده اميدواري نسبت بِه تغييرات مسالمت آميز را در ميان مردم بسيار زياد كرده بود . من ودوستم تا پاسي از شب را بِه بحث در مورد اوضاع انقلاب گذرانديم .آنچه آن زمان بحث ميكرديم واطلاعاتي كه آن زمان داشتيم الان بنظرم از سادگي و بلاهت باور نكردني ميرسد . اما ابهت حكومت شاهنشاهي بِه قدري سنگين بود كه بِه هيچ وجه سقوط حكومت در اذهان مردم متصور نبود ولي تحمل تظاهرات بِه رهبري آيت الله مفتح اميد به برخي اصلاحات دموكراتيك را بيشتر ميكرد . آنقدر بحث هاي ما طول كشيد كه صبح خواب مانديم .وقتي با عجله بيدار شديم و لباس پوشيديم و خواستيم از منزل بيرون بزنيم آقاي مهندس همسايه ما با آشفتگي از راه رسيد وخبر داد كه تظاهرات ژاله بِه شدت سركوب شده أست عده زيادي كشته شده اند و اصطلاحي كه او بِه كار برد جاري شدن خون در جويها بود .باز ميخواستيم راه بيفتيم كه آقاي مهندس بِه شدت مانع شد و حتي ميخواست بِه پدرم در اهواز زنگ بزند كه بالاخره ما منصرف شديم . دوستان من كه در تظاهرات شركت كردند و هنوز در قيد حيات هستند خشونت بي سابقه اي را اظهار ميكردند كه براي تجارب محدود ما آن زمان بسيار فجيع بود .يكي از دوستانم كه اكنون در هلند متخصص گوش و خلق و بيني أست مورد اصابت گلوله گاز اشك آور قرار گرفت . يكي ديگر از دوستانم از شجاعت تظاهر كنندگاني كه از دانشجويان نبودند تعريف ميكرد و اينكه حضور افرادي از مردم عادي فاز جديدي از انقلاب أست كه متوقف نخواهد شد .
واقعا معلوم نيست كه چند نفر در آن روز كشته شدند بسياري از آمارها آشكارا اغراق آميز أست اما بي ترديد اين تظاهرات و نحوه مقابله با آن بسيار تكان دهنده و شوك آور بود بعلاوه كسي در انتظار چنين سبعيتي نبود و تا روز قبل هم تظاهرات مسالمت آميز برگزار شده بود .
اگر سياست آن بود كه نوعي خشونت وارعاب بِه نمايش گذاشته شود قطعا مسيولين موفق شده بودند ووبنابراين از اعلام تعداد كشته هاي بيشتر از واقعيت هم ابائي نداشتند از آن سود ميبردند و خود از آن استقبال ميكردند تا تاثير بيشتري داشته باشد . اما اين ارعاب اولا در زماني نامناسب ثانيا بِه شيوه اي نامناسب و ثالثا توسط افرادي نابلد انجام شد و در نتيجه عواقبي بسيار وخيم در پيش داشت . بسياري از مردم سياست حكومت ،مماشات و سپس برخورد سنگين را نشانه اي از تزوير براي كشتار بيشتر ارزيابي ميكردند . كسي انتظار چنين برخورد خشونت آميزي را ولو با هر ميزان كشته نداشت . آن زمان كسي باور نميكرد اين ها نشانه هاي تزلزل در اركان حكومت باشد .سالها محروميت از آموزش سياسي اجازه استفاده از تضادهاي درون حكومت رارنميداد . فاصله و ديوار بي اعتمادي بين حكومت و مردم كه سالهاي طولاني وضعيت خوبي نداشت و حكومت ادعا ميكرد قصد ترميم آن را دارد يكسره تخريب شد و جو بي اعتمادي بين مردم و حكومت پديد آمد .بنظر ميرسد هفده شهريور آخرين فرصت براي ترميم يا تخريب كامل اين ديوار بود .
دور از انتظار نبود اگر بجاي روي كار آمدن يك حكومت نظامي آن هم از نوع متزلزل و مرعوب آن (كه بِه جاي يك خونتاي نظامي جوان و پرانگيزه از يك گروه نظامي وسياسي سالخورده تشكيل شده بود) اگر يك حكومت نسبتا دموكراتيك روي كار مي آمد همه از آن سود ميبردند . ميتوان تصور كرد اگر در هفده شهريور ٥٧ بجاي برخوردي كه (با هر تعداد كشته )شهر و كشور را در بهت وخوف فروبرد چهره هايي از حكومت در تظاهرات شركت ميكردند و همه مردم تلاش حكومت براي دموكراتيزه كردن حكومت را ميديدند ( تلاشي كه مذبوحانه چند ماه بعد شروع كرد ) و باور ميكردند . اگر اپوزيسيون هم مسيوليت هاي پذيرش قدرت بعد از يك فروپاشي را عميقا درك ميكرد وًتنها بِه كسب قدرت سياسي نمي انديشيد .اگر حكومت مستقر توسعه سياسي و گذار و تغييرات را با كمك ابوزيسيون مديريت ميكرد . اگر حكومت مسيوليت خود نه تنها در حكومت كردن و ادامه حكومت كردن بلكه در نحوه رفتن را هم درك ميكرد ، بي ترديد آينده ديگري براي كشور رقم ميخورد . در ماههاي آخر ظاهرا شخصيت هاي ميانه رو دو طرف و شخص شاه اين ضرورت را دريافته بود اما بسيار دير بود .
جامعه پزشکی و رسانه های آن ضمن نقد بی تعارف تمام روند های ناصوابی که در سیستم سلامت مشاهده میشود باید از هرگام کوچک هم حمایت کرده بطور جدی خواستار ادامه آن شوند بنابر این همه ما بیصبرانه منتظر اخبار بیشتر در زمینه پیگرد روازاده و امتداد آن تا مصداق های مهم تر هستیم.
/channel/bzyad
حالا دارم به گل بسیار زیبایی که تا کمر در اب فرورفته و از پشت گلدان بلور درخششی بسیار زیبا دارد مبنگرم و لذت میبرم و با خود میگویم "بس است دیگر بس است ا فکارهای گلایه امیز نسبت به بیماران و حسادت به همکاران !حالا از همین شاخه گلی که هست لذت ببر "
/channel/bzyad
يادداشت روز سه شنبه صفحه آخر شرق
ال پى نماد بحران سلامت
يعني گرفتن مايع نخاع .يكي از مهم ترين روش هاي تشخيصي و گاه درمان در رشته بيماري هاي مغز و اعصاب است . خب اين كاريست مربوط به رشته مغز و اعصاب .چه ربطي بِه مردم و عرصه عمومي دارد كه در يادداشتي كه براي عموم و براي يك روزنامه يوميه نوشته ميشود مطرح گردد .
راستي چرا ؟
بخش مهمي از بيماري هاي مغز واعصاب را تنها با بررسي مايع نخاع ميتوان تشخيص داد . مايع مغزي نخاعي مايعي أست كه دور مغز را فرا گرفته و با داخل مغز در يك ارتباط دايمي أست . نه تنها بيماري هاي بسياري تنها علامت اختصاصي شان در اين مايع أست بلكه فشار مغز هم بطور ساده يعني فشار همين مايع كه با ال پي محاسبه ميشود بعلاوه در بسياري از موارد كه تركيب عناصر اين مايع تغيير نكرده و فشار آن هم تغييري نشان نميدهد تنها گرفتن بخشي از آن باعث بهبودي علايم شده راهگشاي اقدامات بزرگتر مثل گذاشتن شنت براي تخليه دايمي مايع نخاع ميباشد .
ميگويند اگر شما در يك بيمارستان يا يك شهر هرروز از سه يا چهار كودك مايع نخاع بگيريد و همه آنها دال بر مننژيت باشند شما كار خود را درست انجام نداده ايد شما بايد تعدادي مايع نخاع نرمال هم داشته باشيد تا مطمين باشيد همه مننژيت ها را ال پي كرده و تشخيص داده ايد . بنابر اين نگرفتن مايع نخاع در بسياري از موارد يك خطاي آشكار پزشكي أست كه اگر احيانا بيمار مننژيت داشته باشد با هيچ عذري قابل بخشش نيست .
اما آنچه كه باعث شده كار ال پي بِه ستوني با انتشار عمومي بكشد تصورات غلطي أست كه در مورد اين اقدام بسبارضرورري وجود دارد و در عمل بِه كاهش انجام آن منجر شده كه قطعا مغاير با سطح سلامت عمومي أست .از آن مهم تر اينكه با نگاهي بِه ابعاد مختلف ال پي بِه راحتي ميتوان چشم اندازي از مسايل و مشكلات پزشكي مدرن و در كل مدرنيته در مواجهه با تصورات و ريشه هاي كهن بِه دست آورد ؛
بسياري از مردم گرفتن مايع نخاع را كاري بسيار پر خطر بِه حساب مي آورند و بِه انحا مختلف با انجام آن مخالفت ميكنند . اين برداشت از تصورات غلطي كه پيرامون گرفتن مايع نخاع شكل گرفته است سرچشمه ميگيرد .
در گذشته هاي دور وقتي فلج اطفال هنوز واكسبناسيون عمومي نداشت و بسياري از كودكان مبتلا بِه فلج اطفال ميشدند . بعد از چند روز وقتي تب بِه بالاترين حد خود رسيد ناگاه كاملًا افت ميكند و يك يا چند اندام همزمان فلج ميشود .ريشه افسانه" آمپول عوضي " و "گرفتن آب كمر "و فلج در همين همزماني قطع تب و فلج اندام أست .بسياري از مبتلايان بِه فلج اطفال ( كه اين روزها با واكسيناسيون موفق بسيار كم شده ) داستان خود را با دكتر ناجوانمردي شروع ميكنند كه آب كمر آنها را گرفت و فلج شدند . حال آنكه در اكثريت مطلق بيماران انجام ال پي كاملا بي خطر أست و حتي در صورت بروز كاهش فشار مغز و سردرد هم اين علايم گذراست و خطري ايجاد نميكند .
تعرفه انجام ال پي در تعرفه هاي موجود هم احتمالا تحت تاثير يكي از همين افسانه هاست . دستمزد گرفتن مايع نخاع حتي از يك ويزيت ساده هم كمتر أست . گويي تعرفه گذار ميخواسته با اين تعرفه مانع كاري بشود كه بسيار زيان آور أست و پزشكان با لذت مرموزي نيمه شب ها ميخواهند آن را انجام دهند !! گرفتن مايع نخاع همواره كار آساني نيست پيدا كردن راه ورود سوزن بخصوص در افراد چاق كار بسياردشواري أست بخصوص اگر بيمار همكاري نكند و بخصوص در شرايطي كه بيمار و همراهان تلقي بسيار بدي دارند و ميترسند .و اضطراب و نگراني زيادي براي طبيب ايجاد ميكند . اين تلقي ها و اين تعرفه بسيار پايين باعث شده آمار ال پي در كشور ما پايين باشد . و در بسياري از موارد تصور ميكني پزشكان هم از اين تصورات بدشان نمي آيد و با عدم رضايت بيمار بِه ال پي از اين كار سخت معاف ميشوند .و گاه با استفاده از مشاورات و اقدامات ديگر تلاش ميكنند از زير بار آن شانه خالي كنند يا بِه نحوي آن را بِه تعويق بياندازند .در واقع پشت ترس و نلقي منفي بيمار پنهان شوند .
ال پي ،ضرورت انجام آن با تمام اهميتي كه در بسياري از بيماري هاي مغز دارد و كاهش ملموس در انجام آن وتقليل اين كار بِه بيمارستان هاي دانشگاهي يكي از نمونه هاي بحران سلامت و بحران مدرنيته در كشور ماست .
/channel/bzyad
#یادآوری_از_گذشته
نگاهي به سياستهاي دولت كمونيستي
به بهانه سالگرد انقلاب اكتبر ١٩١٧
توطئه دكترها
بابك زماني*
در ژانويه ١٩٥٣ مقالهاي همزمان در پراودا و ايزوستيا، ارگانهاي رسمي حزب كمونيست شوروي منتشر شد كه اعلام ميكرد گروهي از پزشكان به فعاليتهاي خرابكارانه و ضد انقلابي به صورت اقدام و توطئه براي قتل سران حزب اعتراف كردهاند. 6 نفر از 9 پزشك دستگير شده يهودي بودند و ادعا ميشد اين پزشكان با شبكه يهوديت و از اين طريق با امپرياليسم امريكا در ارتباط هستند. ظاهر قضيه اين بود كه گويا نامهاي به دست استالين رسيده كه يكي از پزشكان متخصص قلب به نام ليديا تيماشوك در سال ١٩٤٨ در مورد مرگ ژدانف اظهار داشته بود، ژدانف نفر دوم حزب كمونيست شوروي و مدير سياست فرهنگي اين كشور بود كه به دليل اقدامات مخوفش در حذف مديران فرهنگي، شناخته شده بود. در نامه مذكور ادعا شده بود كه پزشكان معالج به ژدانف داروهاي عوضي خورانده و به خوبي از او مراقبت نكرده و باعث مرگش شدهاند. همزمان نشريات ديگر شوروي شروع كردند به نوشتن مقالاتي در مورد توطئه پزشكان يا توطئه روپوش سفيدها! آهسته آهسته داشت در همه رسانهها دشنام به پزشكان پا ميگرفت و ميرفت تا مثل پروژههاي قبلي تعداد خيلي بيشتري از پزشكان دستگير و اعدام شوند. تنها بخت به ياري پزشكان آمد چون به سرعت و قبل از اجراي احكام اعدام، استالين به دليل خونريزي مغزي ناشي از فشار خون درگذشت، در غير اين صورت نه تنها همه آنها بلكه تعداد بيشتري از پزشكان به اين بهانه به جوخه اعدام سپرده ميشدند.
مدت كوتاهي بعد از مرگ استالين مقالهاي در پراودا (روزنامه رسمي حزب كمونيست شوروي) منتشر شد كه اظهار ميداشت همه دكترها بيگناه و دادگاه نمايشي و اعترافات به دليل شكنجه بوده است. جالب اينكه نويسنده اين نامه لاورنتي بريا، رييس مخوف «ان ك و د» بود كه بعدا تبديل به «كا گ ب» شد. بعدها معلوم شد كه استالين نامه ليديا را از سال 1948 يعني زمان مرگ ژدانف در اختيار داشته است. به علاوه ژدانف چند ماه قبل از مرگ از چشم استالين افتاده و از مشاغلش بركنار شده بود. بنابراين ميشد به اين نتيجه رسيد كه قتل ژدانف توسط خود استالين برنامهريزي شده بوده و او سالها مترصد اجراي برنامهاي با اين مضمون بوده است چرا كه ٥ سال تا افشاي نامه صبر كرد و ليدا تيماشاك افشاكننده هم به دستور قاتل اصلي جزو دستگيرشدگان بود! بنابراين ژدانف هم به سرنوشت ساير سردمداران بلشويك دچار شده بود.
پارانوياي استالين
درباره علل و عوامل اين اقدام استالين روايتهاي مختلفي مطرح ميشود. يك روايت ميتواند اين باشد كه استالين با ماليخوليايش همه گروههاي مردم را جاسوس ميديد و حالا نوبت به آخرين و مسالمتجوترين مردم يعني پزشكان رسيده بود. دلايل اين نظريه هم اينكه مقاله برائت تنها بعد از مرگ استالين امكان انتشار يافت و ديگر اينكه استالين سال قبل تنها سه روز بعد از معاينه روانپزشكي كه تشخيص پارانويا (سو ء ظن ) را براي او مطرح كرده بود، ترتيب تشييع جنازه مفصلي را براي مرگ ناگهاني آن روانپزشك نگونبخت -به گمانم پروفسور بخترف - صادر كرده بود. اما داستان اينقدرها هم ساده نيست. چرا كه حتي بعد از مرگ استالين هم روش دادگاههاي شوروي همين بود و در بسياري از مناطق ديگر دنيا هم كه بر اساس برنامههاي كمونيستي اداره ميشدند، اقدامات مشابهي صورت ميگرفت.
تجميع تودهها و بحرانسازي
در شوروي سابق تجميع تودهها و بحران همواره پابهپاي هم به مثابه بلوكهاي برسازنده ساختمان نظام سياسي كشور به شمار ميرفتند. اتحاد جماهير شوروي بر مبناي انقلاب كمونيستي و تغيير مداوم پا به عرصه وجود گذاشت و به همين ترتيب به حيات خود ادامه ميداد. رتق و فتق امور، پوشش نقيصهها، يكدست كردن حكومت و تصميمگيران و ... همه و همه نيازمند نوعي بسيج و تهييج همگاني بود و همواره نوعي همراهي عمومي را هم در ميان تودههاي تجميع شده مييافت. اصلا معلوم نيست و مهم هم نيست كه اين جريانات ابتدا در ميان مردم شكل ميگرفت و مستقل از اراده افراد پديد ميآمد يا اتاق فكري هم پس پشت اين برنامهها وجود داشت؟ اين شيوه، ساز و كار (متابوليسم) زندگي اين عجايب خلقت آزمايشگاهي يعني حكومت بلشويكي بود. حكومتي كه نوعي پرانتز تاريخي به حساب ميآمد و روزي سرانجام بسته شد. در حالي كه مردم عادي حذف بلشويكها توسط يكديگر را جشن ميگرفتند و شادي ميكردند كه اين بلشويك هاي خونريز دارند خودشان را به دست هم افشا ميكنند و ميخورند با هر چرخشي و با هر دعواي منجر به حذفي اين موجود بخشي از خود را از هزارلاي هاضمهاش فرو داده چون ققنوس دوباره قوي تر از پيش ميروييد. اين راز بقاي نظام بلشويكي بود.
ابراهيم گلستان
امروز ابراهيم گلستان در گذشت .او در زمان مرگ چهار سال از جمال زاده، ديگر داستان نويس بزرگ معاصر جوان تر بود .اين را بِه اين دليل گفتم كه اين اواخر عمر دراز ، ساير خصوصيات او را تحت الشُعَاع خود قرار داده بود . مقصودم اين بود كه سالمند تر از او هم بوده أست و او در مقايسه با جمالزاده جوان بود ! خصوصيات متعددي داشت كه هر يك ديگري را تحت الشُعَاع قرار داده بودند . هركس بِه تعبيري او را ميشناسد و بِه شكلي در ياد مي آورد . فيلمساز كاخ نشين ، روشنفكر تند خو و صريح الهجه ، عاشق نامدار ، فيلمساز برجسته ، مستند ساز ، فعال سياسي و اين اواخر از ديدگاه فرزندش پدري نه چندان مسيول ! اما هيچ كدام از اينها نتوانست جايگاه اصلي او را در ذهن من و بسياري دبگر تغيير دهد . جايگاه يك نويسنده بزرگ . داستان نويسي بزرگ كه بِه زباني زيبا شكسته و بسيار كار آمد دست يافت .نويسنده اي كه توانست جادوي نثر را در كنار جادوي شعر بنشاند آن هم در جامعه و تاريخي كه نه تنها نثر كه تمام هنر ها را بِه پاي شعر ريخته أست و شعري كه بار همه چيز را بر دوش ميگذارد .
بايد گفت ابراهيم گلستان نثر پرداز معاصر ، نويسنده دلربا آن كه امكانات نثر فارسي را وسعت بخشيد از دنيا رفت .
جايگاه ابدي او بيش از هر چيز در كنار پيش كسوت معمر ترش جمالزاده أست و البته در كنار بزرگان ديگري چون هدايت ، بزرگ علوي ، صادق چوبك ، بهرام صادقي ، غلامحسين ساعدي و هوشنگ گلشيري و البته آنكه دوست ندارم نامي از او بياورم اما وقتي صحبت نثر و جادوي آن ميشود خودش را دوست داشته باشي يا نداشته باشي بايد نامش را بياوري آل احمد!
تند خو بود و سختگير و در بسياري از موارد حق داشت تند خو باشد و سخت گير و اينكه تا چه حد سخت گيري و اصرار بر اصول ناياب شده و مماشات و تظاهر سكه بازار ! از همين رو بود كه اين تند خويي و يكدندگي بي خريدار نبود . يكي هم من ! والبته نبايد از ياد برد كه هيچ خوب نويسي از همه جهات خوب نبوده أست و قرار نبوده أست كه باشد . خوب گويان و خوب نويسان تنها خوب نويس هستند و خوب گو و نه بيش از آن ، تمام .
حالا كه او نيست تنها اشتياق من خواندن دوباره " جوي و ديوار و تشنه أست " و همين . داستاني كه در نوجواني شوق نوشتن برايم آفريد و تنها ادعايش انداختن سنگي بر آب بود تا تشنه را چون رباب بِه گوش رسد و نه بيشتر !
هيچ اشتياقي براي ديدن دوباره "اسرار گنج دره جني "ندارم همين طور " نوشتن با دور بين " را هم ديگر نميخواهم بخوانم . بِه گمانم " اسرار گنج دره جني " و تمام آن مستند ها كه از خط لوله نفت ساخت همه و همه چيزي در رديف كار هاي آرتور رومبو بود بعد از نوشتن " زورق ديوانه " ! وقتي كه هنرمند در عنفوان جواني بِه قله هاي نبوغ دست مييابد و باقي عمر را در اشتياق فرا تر رفتن از آن قله ها خسرت ميكشد و زيگزاگ ميرود . كار آرتور رومبو بِه تجارت برده و راهزني دريايي كشيد اما اين ديگري به هزار كار آبرومند در باقي آن صد سالي كه در پيش داشت .
/channel/bzyad