بازار عاشورا و غرفههایی که سخت جاتنگکن اند
حول مفهوم عاشورا رفتارها و بحثهای حرفهای گونهگونی پدید آمده و انباشته شده. این انبوه را در مقام استعاره بازار عاشورا مینامیم.
یکی از غرفههای بازار عاشورا بحث وثاقت تاریخی است؛ این که تک تک این واقعهها و کسانی که در گزارشهای موجود از عاشورا آمدهاند راست اند یا نه. بخش عظیمی از آن راستهی بازار را که نامش «آسیبشناسی عاشورا» است همین غرفه تغذیه میکند. غرفهی دیگر بحث عبرتهای عاشورا است. این که پیام عاشورا چی است و ما چه درسهایی باید یا میتوانیم از عاشورا بگیریم. همیشه رقابتی میان این دو غرفه بوده و اهل غرفهی دوم اهل غرفهی اول را به چیزی از جنس همدستی با دشمنان دین و مذهب و شعائر و خود عاشورا متهم میکردهاند و اولیها هم متقابلا اینها را ترویجدهندهی خرافات و تهیکنندهی دین و مذهب و آیین از درون میدانستهاند. البته حضور مفهوم دشمن در اتهامی که دومیها وارد میکردهاند کفهی ترازو را به طرز شدیدی به نفع آنان سنگین میکرده است. غرفهی دیگر رازوری عاشورایی است. آغازش «قتیل العبرات» است؛ کشتهی اشک. کشته شد تا اشک بریزند. نمیفهمی؟ چون رازهایی در عالم هست که تو از آنها بیخبر ای. نگاه رازورانه به عاشورا تا هر جا ذهن جولانپیشهی انسان مدد کند پیش میرود و به سبب توان تطبیقی عجیب رازوری و دیدگاههای رازورانه با تناقض، باورمندان این دیدگاهها خیلی راحت این دیدگاهها را غیر دینی نمیبینند که خود دین میبینند. غرفهی دیگر فقه حکومتی است. فقه حکومتی در ادله چندان رجوعی به عاشورا نمیکند اما در نشان دادن لزوم خود و نیز در تبلیغ خود و نتایج خود سخت به عاشورا وابسته است. هنر عاشورایی نیز غرفهی پر مراجعه و پر طرفداری است. از نوحههای بخشو بگیر تا نوحههای دوپس دوپس عوسین عوسین، از نخل تا علم، و از آینهبندان تا شعر همه محصولات این غرفهی پررونق هستند.
هیچ کدام از این غرفهها نگاهی بیرونی و کلان به عاشورای امروزین را دستور کار خود قرار ندادهاند. عاشورا از منظر مردمشناختی، عاشورا از منظر جامعهشناختی، و عاشورا از منظر پژوهش فرهنگی، عنوانهایی هستند که تا زمانی که نخواهند وارد بازار عاشورا شوند و در بازارهای کم مخاطبی مانند آکادمی محبوس بمانند یا در قبال دریافت ورود به بازار پرمخاطب عاشورا بپذیرند که نه کالا و غرفه که جینگولک و تزئینی آویخته بر کالاهای غرفهی موجود باشند مورد هجوم و حمله واقع نمیشوند؛ اما اگر به طور جدی بخواهند غرفهای در این بازار باشند و با باقی غرفهها رقابت کنند آن وقت دو گروه اصطلاحا مدافع دین و مذهب و آیین و دشمن دین و مذهب و آیین هجوم بی امان خود را آغاز خواهند کرد.
بارها شنیدهام و دور از قبول نمیبینم که زمانی که محسن مظاهری «رسانهی شیعه» را نوشت، مداحی مشهور دربارهی او گفت «میدیم بندازنش تو گونی بیارنش». محسن و کتابش همین قدر نیز مورد حمله و نفرت دینستیزان هستند. زیرا دو طرفْ بازار و مخاطبان و غرفههایش را میان خودشان تقسیم کردهاند و دنبال رقیب و دردسر نمیگردند.
مثالی دیگر. شاید فراگیرترین جلوهی کار تیمی در فرهنگ رایج در ایران عزاداری عاشورا است. مانند هر کار تیمی سنتی دیگر کاستی دارد و توانمندی. هیچ هیئتگردانی رفته با همهیئتیهاش بنشیند سر کلاس تیمورکینگ تا بازدهی هیئت را بالا ببرند؟ نه. هیچ پژوهشگر دانشگاهی اخلاقِ کاریای آمده این تیمورکینگ سنتی را بررسی یا بهسازی کند؟ از تعارفات رایج و انشاهای خودشیرینانهی چند صفحهای که بگذریم، ظاهرا نه. دردسرش کم نیست.
دیندار و بیدین، هیئتی و دانشگاهی به این توافق رسیدهاند که هر کار به هم ریخته و بی نظم و یلخی و افتضاحی را «هیئتی» بنامند و در عوض از تداخل دانشگاه و فرهنگ عامه در امر عاشورا جلوگیری کنند، مبادا دانشگاهیان در بازار عاشورا غرفهای یا غرفههایی بیابند.
خانم ماری کوندوی ژاپنی میبیند مادربزرگ و پدربزرگش چه طور خانههای کوچک ژاپنیشان را مرتب و وسایلشان را در عین منظم بودن در دسترس نگاه میداشتهاند و میشود مرشد و مربی و مشاور سازماندهی. بازار ژاپنی تا کردن بازار فعالی نبوده و خانم کوندو در نقش باستانشناس رفته و از بازماندههایش برای خودش روش کونماری ساخته است. اما بازار عاشورا بازار زندهای است که بهرهوران و صاحبسهامان خود را دارد.
اما تحولات پیرامون این بازار و تحولات جهان درونی و بیرونی اهل این بازار چنان جدی و شدید است که در نگاهی جدیتر بدون گشودن این غرفههای جدید کل بازار ضربههایی سخت خواهد خورد.
پن: این متنی عقیدتی دربارهی عاشورا نیست. اتفاقا متنی است که میگوید عاشورای عقیدتی نیازی به تایید کسی ندارد و دارد فعالانه راه خودش را میرود، اما همین عاشورا را میتوان با نگاهی غیر عقیدتی «نیز» دید.
✔️اعضای شورای سردبیری روزنامه نیویورک تایمز صبح امروز به وقت محلی با دکتر ظریف دیدار و در خصوص مسائل مختلف منطقه ای، بین المللی، برجام و ... پرسش و تبادل نظر کردند.
@khabaronline_ir
🎥توضیحات نیما چیت ساز مترجم سخنان دیروز رئیس جمهور #آمریکا پس از بازتاب فراوان این نوع ترجمه در فضای مجازی /ایسنا
✅ @khabar_fouri
اندکی دربارهی تاریخ، روایت و تاریخنگاری روایی
در برابر دیدگاه سنتی به تاریخ که تاریخ را چونان پل صراطی برای یافتن حق، حقیقت، یا واقعیت میداند و طبیعتا در پی چنین دیدگاهی دنبال «تاریخ واقعی» و «تاریخ منهای تحریف» میگردد، دو گروه نقد میتوان آورد:
۱. نقدهایی که میکوشند مجعول و خرافی بودن و غیر علمی و غیر قابل استناد بودن مفهومهای بیش از حد ساده شدهای مانند حقیقت و حق و واقعیت را نشان بدهند.
۲. نقدهایی که میکوشند بی فایده بودن و اتلافکننده بودن عملی این دیدگاهها را نشان بدهند.
من وارد جزئیات این نقدها نمیشوم. تنها برای کسانی که دوست دارند با این نگاه نقادانه آشنا شوند توصیههایی دارم:
۱. آشنایی با مفهوم تیغ اکام و جدی گرفتن آن
۲. آشنایی با علوم شناختی و گوشههای مختلف آن از جمله مبانی دیدگاههای لیکاف-جانسون
۳. آشنایی با مفهوم روایت و روایت تاریخی
۴. دیدن نقدهایی به دیدگاههای سنتی، مانند «پندهای تاریخ» (The Morals of History) نوشتهی تودوروف
پیش از این نسخهی مفصلتری از این حرف را اینجا آورده بودم:
https://www.facebook.com/kurosh.alyani/posts/10154675637161046
اما اگر گمان میکنید نیاز دارید به جای یک جستوجوی درازدامن چند مشخصه از فهم امروزیتر و غیرسنتی و علمیتر از تاریخ را بدانید اینها کمکتان میکند:
۱. تاریخ - در مقام تشبیه - ماژیک تستر چک نیست که تکلیف شما را معلوم کند. یک جعبه پر از ابزارهایی است که همگب کاربرد دارند و همگی در کاربردشان غیرمطلق هستند و ابزارهای این جعبه هر لحظه افزوده میشوند و هیچ ابزاری ازش برای همیشه حذف نمیشود. این ابزارها «روایت تاریخی» نام دارند.
۲. تلاش برای شناختن ابزار-روایتهایی که کارآمدی بیشتری در تطبیق با منظومههای اطلاعاتی ما دارند تمام تلاشی است که میتوان در کار علمی با موضوع تاریخ انجام داد.
۳. تلاش برای شناخت ابزار-روایتهای کمتطبیق و گریزنده از تطبیق کاری است که به زبان عامیانه میتوان نامش را «راستیآزمایی» گذاشت، اما نه به دوگانهی راست/دروغ ربطی دارد، نه به واقعیت و نه به هیچ یک از تصورات مطلق و سادهی مانند اینها.
۴. همیشه میتوان برای تلاش در جهت کاستن تنوع روایتها اسمهای زیبا پیدا کرد، اما ماجرا زیاد هم پیچیده نیست، این گرایش به کاهش ابزارها و افزایش مفهومها یک گرایش یکپارچه، سنتی و حقانیتجو است که باور نمیکند «واقعیت» به آن شکل تخت و صلبی که گمان میکند وجود ندارد و دنبال این است که با آفریدن راه حلهای ابتکاری و پیدا کردن شورتکاتهایی محبوب خودش را از چنگ دیوان و قلعهی دانشگاه بیرون بکشد. هر چه هم تاکید کنیم این محبوبی که دنبال آن میگردد توصیفی است خیالی و اصلا جایی حبس نیست که بخواهند از حبس رهایش کنند، دردی دوا نمیشود.
۵. یکی از زهرآگینترین گمانها - بعد از گمان وجود و یافتن واقعیت تاریخی - گمان «درس گرفتن از تاریخ» است. تنها درسی که از تاریخ میتوان گرفت همین است که تاریخ نه ماژیک تستر چک است و نه کلاس درس. تنها درس گرفتنی از دادههای تدوینشدهی تجربهی بشری که کارآمدی و قابلیت اتکای نسبی خودش را نشان داده نتیجهگیریهای برآمده از متدولوژی علوم تجربی است. بیرون از متدولوژی علوم تجربی این درس گرفتن از تاریخ همان قدر معتبر است که گمانهای خام ما در مورد داروها که در جملههایی مانند «من سرم درد میکرد فلانارژین خوردم خوب شدم، تو هم سرت درد میکنه بخور خوب میشی. اگرم گیرت نیومد باجناغم مشابهش بهمانارژین رو خورده اون هم تا حدی جواب میده.»
نویسندههای موفقیت و دوگانهی تسلیم/تحقیر
آنها که کتابهایی دربارهی موفقیت مینویسند، سمینار موفقیت برگزار میکنند، کلید طلایی موفقیت را زیر قیمت تمام شده - تقریبا مفت - به ما لشکر شکستخوردهها و بیچارهها و محرومها میفروشند، اغلب یکی دو جمله دارند که بی این که درگیر درستی یا غلطی این یکی دو جمله شویم، میتوانیم شهادت بدهیم که کار میکنند.
اما همین جملهها برای این که درست کار کنند باید ذهن انسان را تا حد زیادی تسخیر کنند. باید با زرق و برق و حواشی و دیس پر از دورچین و سالاد و پیشغذا و دسر در اطراف این غذای اندک ما را چنان بترسانند که مطمئن شویم در این آموزهها با یک درست مطلق طرف هستیم.
ما در مقام مخاطب معمولاً اگر بی صدا و بی اعتنا از کنار این چهارشنبه بازار رد نشویم، یکی از این دو عکسالعمل را بروز میدهیم:
۱. وا میدهیم. به مرشد و جملهی طلایی و تعلیمهای معجزهگونش ایمان میآوریم.
۲. ردای افشاگریمان را از کمد بیرون میکشیم و گرد و خاکش را پاک میکنیم و اتویش میکنیم تا فریادمان را بلند کنیم و مرشد کذایی را رسوا کنیم.
در هر دوی این عکسالعملها ما به دو چیز توجه نمیکنیم؛ وجود نیاز و پاسخ عملی به نیاز. این که پاسخ عملی خاصی که پیش رویمان است غلط است. یا این که این پاسخ میتواند عواقبی داشته باشد، شاید عملا آن قدر مهم نباشند که دوگانهی وجود و پاسخ نیاز.
و حتی راستش در بسیاری موارد ما از این حرص میخوریم که یک جمله حرف حساب نه چندان با ارزش با حجم بالایی از وراجی و کمی هم خرافات و دروغ آمیخته شده تا مردم بپذیرندش. محض تنوع هم شده، دقت کنید که هر روز به جای چند بستهی کوچک و محاسبه شده از مواد غذایی پایه (پروتئین، کربوهیدرات، ویتامین و مواد معدنی) حجم زیادی غذا میخورید که مقدار قابل توجهیش هم جذب نمیشود. چرا گمان میکنید مغز همهی مردم (از جمله خودتان) باید کمینهگراتر از معدههاشان عمل کند؟
/channel/ktbshns/21
ما و روبهروییمان با سوچی، طاهری، و باقی بر و بچ این دورهمی شگفتانگیز انسانی
مدتها رسمیترین بخش نظام جمهوری اسلامی ایران - بله، شخص رهبر جمهوری اسلامی ایران - از هجوم به مسلمانان روهینگیا و قتل عام آنان میگفت و بسیاری از اهل رسانه (چه رسانههای بزرگ و چه رسانههای شخصی) یا در برابر این حرفها سکوت میکردند یا میکوشیدند نشان بدهند کل ماجرای میانمار خبرسازی و دروغبافی است.
به گمان من علاوه بر مخالفت سیاسی کور با جمهوری اسلامی، در این مخالفت انگیزههای دیگری هم در کار بود، پندارهایی مثل این که «مگر میشود آنگ سان سوچی که خود مبارز راه دموکراسی و آزادی بوده و هست و برندهی نوبل صلح است، ساکت بماند و این کشتارها را تماشا کند؟».
که ظاهرا حالا پذیرفتهاند میشود و ساکت مانده و حتی بیش از سکوت، مشوق نیز هست. این روزها صحبت از حکم اعدام طاهری نیز هست. باز هم همان پندار عجیب در کار است که اولا فرض میکند روایت «طاهری ستمدیده» مانند روایت «سوچی مبارز راه حقوق بشر» روایت «درست» است (به فرض سادهدلانهی در کار بودن روایت درست دقت کنید اگر ممکن است) و دوم - و ترسناکتر - این که حقانیت در معنای ستمدیدگی را به حقانیت در معنای معرفتیش پیوند میزنند. اگر فلانی بر حق است (چون ستمی بر او رفته) پس فلانی همان طور که گفته شد بر حق است (به این معنی که جفنگهایی که بافته درست اند).
محض مثال ببینید آدم چه قدر باید مرتجع، ضد علم و حتی ضد بشر باشد که بگوید «مبارزه با بیماری، یكی از بزرگترین مبارزات انسان در طول حیات او بر روی كره خاكی بوده و رویای پیروزی بر آن، یكی از بزرگترین رویاها و آرزوهایش. و انسان شاید پیوسته در این اندیشه بوده است كه اگر بیماری وجود نداشت، میتوانست طعم خوشبختی را چشیده و دمی را به آسایش بگذراند. اما به راستی اگر انسان با مشكل بیماری دست به گریبان نبود، آیا میتوانست به سعادت، خوشبختی و آرامش برسد؟ بدون شك جواب به این سوال مهم، منفی است. چرا كه با اندكی دقت نظر، میتوان به این مسئله پی برد كه عواملی كه مانع رسیدن انسان به سعادت، خوشبختی و آرامش میباشند، بیماری نیست بلكه وجود خود او میباشد كه همچون زهری علیه خویشتن، همواره به كار رفته و آسایش و آرامش او را به باد داده است.»
این صورت رسمی مزخرفاتی است که طاهری ترویج میکرد. با این مدعای مشکوک که «آن پشت خبرهای وحشتناکتری بوده است» مطلقا کاری ندارم و فقط همین صورت ظاهر را ملاک میگیرم. میخواهید اعدامش نکنند؟ تلاش کنید. مخالف اعدام شخص او یا اصلا مخالف اعدام هستید؟ نظرتان را طرح و ازش دفاع کنید و برایش مدافع بیابید. اما توقع نداشته باشید اگر در روند این دفاعها به در و گهر وانمود کردن این گند و کثافتها متوسل شدید، همه خفقان بگیریم چون میخواهند اسداد را اعدام کنند. اسدادتان را اعدام کنند یا وزیر فرهنگ و همزمان رییس شورای عالی انقلاب فرهنگیش کنند، فرقی نمیکند. این گند و کثافتها انسانستیز و خطرناک هستند.
پیشنهاد عملی من برای آنها که هنوز تا طعمهی ایدئولوژی (هر ایدئولوژیای) شدن فاصله دارند، این است که این دو ماجرا را فراموش نکنند و از این به بعد حقانیت در مقام ستمدیدگی را با حقانیت در مقام معرفتآفرینی نیامیزند و بدانند این آمیختن سخت خطرناک است.
✔️هزینه درخواست سلطانیفر از نجفی برای ورزشگاه آزادی: ۳۰۰میلیارد تومان!
▪️خبرآنلاین؛ محمدعلی نجفی درحالی که بعد از بازی ایران و سوریه کنار مسعود سلطانی فر وزیر ورزش و جوانان قرار گرفته بود، از این سخن گفت که وزیر خواسته تا شهرداری کار مسقف کردن ورزشگاه آزادی را انجام دهد و البته مسئولیت پروژه ساخت ورزشگاه بانوان که سالهاست پشت مجموعه 5 سالن آزادی، اسکلتش زده شده و خاک می خورد را برعهده بگیرد
این پیشنهاد تنها برای مورد خاص ورزشگاه آزادی اما هزینه ای بالا نیاز دارد. مصطفی مدبر مدیر سازمان تجهیز و نوسازی اماکن ورزشی پیش از این در کافه خبر گفته بود:
▪️یکی از بحث های متداول در حال حاضر، به روزسازی آزادی است. ساخت سازه نو برای آزادی با بازسازی کامل آن به یک اندازه هزینه نیازدارد. اگر قرار باشد این ورزشگاه را مسقف کنیم، حدود ۳۰۰ میلیارد تومان اعتبار لازم دارد یا اینکه مجبوریم ستون هایی را از درون سازه بزنیم که این کار، دید تماشاگران را کم می کند و خیلی معقول به نظر نمی رسد.
@khabaronline_ir
✔️اژه ای تایید کرد: قائم مقام قالیباف بازداشت شده است
▪️خبرآنلاین؛ غلامحسین محسنی اژهای، در نشست خبری امروز خود درباره بازداشت عیسی شریفی، قائم مقم شهردار سابق تهران گفت: اصل خبر بازداشت درست است و اتهامات او مالی است
@khabaronline_ir
این همه دولت آمده
با دولت موقت شروع کردیم، بعد نوبت به دولت غیرانقلابی، دولت انقلابی، دولت خدمتگذار، دولت سازندگی، دولت اصلاحات، و دولت سیاه رسید و حالا هم که در خدمت دولت همیشه در صحنه هستیم.
این دولت همیشه در صحنه را ما نه تنها با رایمان که با رفتارمان ساختهایم. دولتی که هر بار میخواهد نشان بدهد در برخورد با موضوعی جدی است، رفتاری جدیتر از حضور جوزده، بیفایده و نمایشی در محل نمیشناسد.
اگر در برابر حسن هاشمی روزی که به بهانهی گرد و غبار به اهواز رفت و ماسک زد ایستاده بودیم، الان شاهد حضور چند وزیر و استاندار و مدیر کل در قتلگاه دانشآموزان هرمزگان نبودیم. میروند چه غلطی کنند؟ این حضور در محل یا بالای سر حادثهدیدهها چه فرقی با معلق زدن برای سلفی گرفتن با موگرینی دارد؟ چه دردی از که دوا میکند؟
چشم علیرضا
من دکتر علیرضا رجایی را یک بار دیدهام و در همان یک بار دریافتم که هر چند به هیچ وجه به دیدگاه سیاسی هم نزدیک نیستیم، اما او آدمی است که اهل سلامت سیاسی است و سیاست را تدبیر میداند نه زد و بند و شامورتیبازی.
این تنها نگاه من نیست، من حتی از محمدصادق کوشکی هم در بارهی سلامت سیاسی غیر قابل تردید علیرضا رجایی شنیدهام.
من با ملیمذهبیها همنظر نیستم چون در آنها نوعی سادهدلی و خوشبینی و ملایمت بیجا میبینم که در بهترین شرایط کشور ما را دچار وضعی خواهد کرد که آلنده با شیلی کرد؛ یک دنیا آرزوهای خوب و لبخند طعمهی یک عمر شرارت و اسلحهی کودتایی آمریکایی شد بی این که حتی به فکرش برسد که جلوی این کودتا را چهگونه و با اتکا به چه باید گرفت.
همهی اینها به کنار، علیرضا رجایی یک شهروند است. شهروند حق دارد در زندان از بیماری کشنده له نشود. حقی که رجایی ازش محروم ماند. این محرومیت را نه تنها مسئولان بی کفایت حبس و بند ایجاد کردند، که در مرحلهی بعد من و امثال من نیز درش دخیل بودهایم.
جمهوری اسلامی یک نظام است. مجموعهای از آرمانها و سرگردانیها، برنامهریزیها و هیئتیبازیها، رفتارهای سنجیده و رفتارهای نسنجیده و بلکه احمقانه. همهی اینها در کنار هم جمهوری اسلامی را میسازند و از اهداف شخصی من البته این است که آرمانها، برنامهریزیها و رفتارهای سنجیده را بیشتر کنم تا شاهد وضع فعلی نباشم.
اما وقتی این من در پوست ما میخزد و همرنگ جماعت میشود چه میکند؟ شعور شخصی و جمعیمان را در صندوق میگذاریم و درش را قفل میکنیم و با جَو به هر سو میرویم.
این که برای یک نفر تحت نظر وزیر بهداشت درمان و آموزش پزشکی در دو ساعت و بدون بی هوشی پیسمیکر بگذارند دردآورتر است یا این که یک نفر طی جراحیای ۱۴ ساعته تقریبا نصف صورتش و از جمله چشمش را به امید بهبود از دست بدهد آن هم پس از چهار دوره شیمی درمانی و پرتو درمانی؟
چه طور در اولی آن همه طوفان و غوغا برپا میکنیم و وزیر و وکیل را به سیخ میکشیم و پای تخت بیمار حاضر میکنیم اما در مورد دومی به بافتن و گفتن شعرهای پوچ بسنده میکنیم؟
اینجا شما هر چه هم ادای اپوزیسیون دربیاورید من با قطعیت میگویم جمهوری اسلامی ترکیبی از نظام مستقر، من اصلاحطلب و همین شمای مثلا اپوزیسیون ناتوان غرغرو است. و همین معجون است که در برخورد با اصلاحگران، منتقدان و حتی مخالفانی که سلامت سیاسی دارند نه تنها قدرشناس نیست که قدرناشناس نیز هست. وقتی سحابی و دخترش را قدر نشناسیم (هنوز هر روز با خودم در حال جنگ ام که به دلیل شرایط نکبت آن روزها و طراحیهای باند احمدینژاد نه تنها دربارهی هاله سحابی سکوت کردم که دیگران را نیز با خشونت به سکوت فرا خواندم) گیر محمد ملکی و ژن خوبش خواهیم افتاد. وقتی میر را به جیغ و دست و هورا برای شکستن حصر تقلیل بدهیم و به عمد بیانیههایش را فراموش کنیم، گیر ابن احمد و جیغ و دست و هوراهای سازگار با طبع او خواهیم افتاد. وقتی علیرضا رجایی را قدر ندانیم و برای رسیدنش به کمترین حقوقش تلاشی نکنیم، گیر کاسبکارهای زندان و پروفایلهای در حال پر شدن همزمانشان برای پناهندگی خواهیم افتاد. این همه سرمایه گذاشتیم روی احمد باطبی و امیرعباس فخرآور و دو فاشیست حقیر تحویل دادیم. همان سرمایه را حتی با اکراه هم خرج علیرضا رجایی نکردیم.
البته این نگاه نگاه سختی است. نگاه دردآوری است. نگاهی است که نه از شنیع بودن رفتارمان میگذرد نه عالم را به شور و شین میکشاند. نه انگشت اشاره به سوی دژخیمی سمبلیک در کاریکاتورها میگیرد که بنا است بز بلاگردان تمام این گله که درش هستیم باشد، نه از خطای تکتک «ما» میگذرد. چنین است که امید همراهی ای در این نوشتن نبوده و نیست.
پسربچهها در درگیریهای دیوانهها چه میکنند
به من مربوط نیست که عمران دقنیش اسد را دوست دارد یا قربانی سیاستهای او است یا هر دو یا هیچ کدام. عمران دقنیش بچه است و سلامتش مهم است نه موضع سیاسیش. سلامتی که اگر بخش جسمیش را به دست آورده در مورد بخش ذهنیش نمیتوان چیزی گفت.
عمران دقنیش همان قدر نماد مظلومیت کودکان روزگار ما است که عماد که با عکسش در روز حمله به مجلس معروف شده است. پسربچهای که مادرش به مجلس آورده بودش تا تلاشی برای درمان بیماریش کند و میان آن توحش پیشبینی نشده قرار گرفت.
ببینیدشان که چه قدر شبیه هم هستند:
👇🏽👇🏽👇🏽👇🏽👇🏽
جناب عالی کاری به نام غلط فرمودید تو کشور خودتون، تو رسانهی ملی کشور خودتون، حرفهای وحشیانه و دشمنانهی ترامپ رو علیه کشور خودتون سانسور کردید.
بگذریم که این کشور همون قدر که ارث پدر شما است؛ ارث پدر ما هم هست.
👇👇👇👇👇👇
پیش به سوی جیبهای دوخودکاری
آن سالهای آخر دههی ۵۰ و اول دههی ۶۰ که انقلاب تازه پیروز شده بود و همه پذیرفته بودیم که هم با دین غریبه ایم و هم راه حل همهی مشکلها در دین است، گرایشی هم پیدا شده بود که کسی حکایتی بگوید از رفتاری ظاهرا دینی در ناکجا ناکِی و همه درس بگیریم و آن رفتار را انجام بدهیم. یکی از این الگوهای حکایتی-رفتاری که آن زمان به نام دین رایج شد سختگیریهای عجیب و غریب و تنگچشمانه به خود و دیگران بود.
گروهی از کارمندان را به یاد دارم که اتفاقا خوب و سریع هم رشد میکردند و در جیب پیرهنشان دو خودکار بیک داشتند، داخل لولهی یکی کاغذی گذاشته بودند که رویش نوشته بودند «شخصی» و داخل لولهی دیگری کاغذی بود که رویش نوشته بودند «اداری» و حاشا که یک امضای شخصی با خودکار اداری کنند و بالعکس. آن جیبهای دوخودکاره و یقههای کیپ و پیرهنهای تترون آن قدر ماندند که از دلشان هزار چیز بیرون آمد از کشمیری و کلاهی گرفته تا رشوهبگیرهای ظاهرالصلاح و بسیار چیز دیگر. نهایتا مرحوم هاشمی با تئوریهای عجیب و توسعهی خشنش از راه رسید و بساط یقهچرکها را جمع کرد و بساط یقهسفیدها را پهن کرد که روضهی ضربههایی که از این یقهسفیدها خوردیم هم خودش وقتی مجزا برای خواندن میخواهد.
امروز این بلوای مضحک سر ماشین و تبلت اعضای شورای شهر تهران را دیدم، یاد آن داستان افتادم. شهرداری - و نه شورا - هر بار که شورای جدید تشکیل میشود با بودجهی خودش و نه بودجهی شورای شهر به تعداد اعضای شورا پژو و تبلت و لپتاپ میخریده و در اختیار اعضای شورا میگذاشته تا در طول دوران خدمتشان استفاده کنند. در پایان دوران هم پژو را پس میگرفتهاند و تبلت و لپتاپ را با رقمی پایین و در چند قسط به قول خودشان مستهلک میکردهاند و به قول ما واگذار میکردهاند به عضو شورا. کار هم نه با درخواست شورا بوده و هست نه با دستور شورا. روند داخلی شهرداری است.
این بار البته تبلت و لپتاپ جدا نخریدهاند، سرفیس خریدهاند که هم تبلت باشد و هم لپتاپ. ماشین هم همان ماشین است که پیش از این هم بوده. کار عجیب و غریبی هم نیست. این که اعضای شورای شهر ماشین نو - و نه شیک - داشته باشند که به کارشان برسند و برای حضور در فضای مکاتبات اداری شهرداری (که بنا است از همین ماه کلا به اتوماسیون اداری بسنده کنند و نامهی کاغذی برچیده شود) لپتاپ داشته باشند چیز عجیب و بیرون از عرف و غیرعقلانیای نیست. حالا یکی نامهی دستور خرید را منتشر کرده و جنجال و های و هوی و داد و بیداد، یکی هم انگار منتظر باشد که هلش بدهند تا به بهای هل خوردن دیده شود پیام لبیک داده که من ماشین نو نخواهم گرفت. آفرین به هر دو طرف. همین جو را اگر ادامه بدهید شاهد روزی خواهیم بود که اعضای شورای شهر تهران خودکار شخصی و اداریشان را سوا کنند. گام بعدی؟ لازم است دوباره گام بعدی این تجربه را بگویم؟
چه طور یک کتاب مهم آکادمیک را که بیش از ۷۵۰۰ ارجاع گرفته طوری منتشر کنیم که همه گمان کنند تاپالهای بیش نیست؟
مدیر [ضدّ]هنری انتشارات سمت پاسخ میدهد.
👇👇👇👇👇
از اذان
زمانی جایی دیدم کسی نماز را نوعی ژیمناستیک جمعی با اهداف نظامی برای یک آیین نو خوانده بود. قصد نقد و بررسی این مدعا را ندارم و به بسیاری مقدمات و تبعاتش هم کار ندارم. فقط یکی از نتیجههایش را میگویم؛ برای من شخصاً آیینی که فراخوان تمرینهای جمعی ژیمناستیک با اهداف نظامیش نه با طبل که با آواز است، تحسینبرانگیز است.
پن: مسجد محله سلیقه به خرج داده و اذان موذنزاده پخش میکند.
آقای شهردار محترم تهران
یک بلیت میخریدی میرفتی بازی ایران-سوریه را میدیدی. دلیلی ندارد در جایگاه نشستن شما برای مردم تهران ۳۰۰ میلیارد تومان آب بخورد. دارد؟
👇👇👇👇👇
گمان کنم قالیباف هزار بار بیشتر گفت هیچ فسادی در شهرداری او نبوده، و من هر بار مطمئنتر شدم که بوده.
👇🏽👇🏽👇🏽👇🏽👇🏽
کانال «پژمردن؟ نپژمردن» همین الان با دو مطلب خوب از احمد یوسفی و خشایار یحیازاده به روز شد. از من میشنوید محض دو چیز این کانال را دنبال کنید:
۱. تنوع
۲. حرف حساب
این هم آدرسش برای آنها که ندارند:
/channel/pjmrd
ظاهراً بازیکنان تیم ملی فوتبال ایران بابت نباختن به کره ارث پدرشان را طلب دارند و از این که خودمان را پیش پایشان سر نبریدهایم شاکی اند.
من با بقیه کار ندارم. موفقیت ملی اگر لذتبخش باشد و این لذت را حس کنم، از گفتنش ابا ندارم. اما اگر گرامیداشت موفقیتهای ناپلئونی و حلوا حلوا کردن یک مشت مفتخور ناکارآمد پرتوقع وظیفهی ملی تلقی شود، شخصاً با این تلقی کج خواهم جنگید.
👇🏽👇🏽👇🏽👇🏽👇🏽
کار تیمی، کار شخصی
اگر گمان کردهاید میتوانید با اطرافیانتان کاری تیمی بکنید، قبل از هر چیز ببینید دو تعهد در آنها - و خودتان - چه قدر است؛ تعهد به کار و تعهد به تیم.
اگر نه، احتمال بدهید که نه تنها موفق نشوید، که مدتها گروگان کاری بمانید که نمیخواهیدش.
بهناز جعفری و باجخواهی رسانهای
آنچه در رسانههای امروزی ایرانی با آن مواجه هستیم وضعی است که «اسفبار» برایش توصیفی مهربان و نرم است. من در رسانههامان تقریباً هیچ رفتار حرفهایای نمیبینم. توافقی پنهانی، نانوشته، مخرب، و زشت در جریان است که میگوید روزنامهنگار از حقوق اقتصادی و اجتماعیش محروم است و در عوض حق دارد هر قدر میخواهد و میتواند در کارش غیرمسئولانه و غیرحرفهای رفتار کند.
اعتراض بهناز جعفری به روزنامهنگاران ناتوان و پرمدعا نخستین این اعتراضها نیست و امید که آخرینشان نیز نباشد. فیلم بریدهی این اعتراض را ببینید. با این که نهایتاً قیچی دست مخالفان جعفری بوده، اما دم خروس پیدا است؛ در جواب اعتراض او دو چیز میگویند.
۱. میگویند تو یک ساعت تأخیر داشتهای. این پیشنهاد رشوه است. هر دو طرف کارمان را بد انجام دادهایم. سکوت کن تا ما هم سکوت کنیم. جعفری این پیشنهاد را نمیپذیرد.
۲. میگویند ما تو را بزرگ کردهایم و بهناز جعفری کردهایم. این یکی آمیزهای از رشوه و تهدید است. جعفری باز هم تن نمیدهد. جملهاش زیبا است «میخوام صد سال سیاه هم [این که شما ساختهاید] نباشم.»
و سالن را ترک میکند. کمکم داریم به ظهور آدمهایی نزدیک میشویم که تعارفات بیحاصل رایج را کنار میگذارند و ابایی ندارند که بگویند پادشاه لخت است. این وضع امیدوارکنندهای است.
آن خوی آوارگی
۱. بچه بود. پدرش گفت اینجا بایست تا پنچری ماشین را بگیرم. ایستاد کنار جاده. کامیونی هن و هن کنان از سربالایی آمد و از کنارشان گذشت. شوق به کشف رمزهای بزرگترها را زد تنگ سواد نوپایش و جملهی پشت کامیون را خواند که نوشته بود «دنبالم نیا آواره میشی». بی اختیار راه افتاد.
۲. چهل ساله شده بود. کتش روی دوشش بود. پرسید خیاطخونه هست این دور و بر؟ پرسیدم که چه کنی؟ گفت بدم پشت کتم چرخ کنه بابا شوخی نیست دنبالم نیا آواره میشی. گفتم یکی بود، دو ماه پیش مرد انگار. سر تکان داد و رفت. رفت و ته خیابان نقطه شد.