ما تمامی راهها را رفته بودیم.
از هر خیابانی که فکر میکردیم میتواند ما را به ابتدایش برگرداند گذر کرده بودیم،
از هر بزرگراهی که در آن خاطره داشتیم،
از هر کافه و پارکی که در آن عکسی به یادگار داشتیم.
ما از تمامیِ راههای رفتهمان، عبور کرده بودیم، دوباره و چندباره.
ما تمامِ تلاش خود را کرده بودیم.
تمام تلاشِ خود را برای با هم بودن و با هم همراه شدن.
و اکنون در بنبستی نشسته بودیم که هیچ در دستان ما نبود.
بنبستی که انتهایِ ابتدایمان را به ما نشان میداد،
واضح و صریح.
دیگر راه فراری نبود از آنچه رو به رویمان دیده میشد.
به یکدیگر نگاه میکردیم و میدانستیم لحظهی خداحافظی نزدیک است.
اکنون در بن بست نشستن و تلاش نکردن تنها راه نجات بود، تنها راه نجاتِ خداحافظی بدونِ کینه و خشم و دلزدگی.
میدانستیم لحظهی در آغوش کشیدن نزدیک است، اما نه آغوشی برای نزدیک شدن که آغوشی برای دور شدن.
ما از تمامیِ کوچهها گذر کرده بودیم،
و اکنون در بن بستی، خیره به یکدیگر، رنج را با هم تقسیم میکردیم.
متن #پونه_مقیمی
پ.ن:
جدا شدنِ سالم، مهمترین بخشِ تمام شدنِ یک رابطهی عاطفیست.
به نظرتان جدا شدنِ سالم چطور اتفاق میافتد؟ و دو طرف چطور رفتار میکنند؟
@cafe_nava
نگاهی عمیق به تقویم سر رسیدش // فهمید وقت تفریح سر رسیده
سر درگم ، تو کوچه ها سرگردون // کاش میشد خدا قدیمارو برگردونه
گذشته هایی که تو زمان حال مرده // جوونی که تو چشماش یه فرد سالخورده
و اون قربانی منم که حالا تقریبا باختم // از آدمای اطرافم اهریمن ساختم
از پدر مادر هیچ خیری وقتی من نبینم // انتظار داری دیگرانو اهریمن نبینم؟!
عشقو از کجا ببینم من با دو تا چشم؟ // از پدر مادری که میخوان جدا بشن؟!
به ما که رسید ، دنیا دهن باز کرد // دردو ریخت رو سرم و منو بر انداز کرد
من تو دلم از شما داشتم تصویر با هم // تیکه پاره شدم از این تصمیم نا حق
وقتی دنیا اینو میخواد که مخصوصا بسوزم // چیکار کنم؟ دلمو با نخ سوزن بدوزم؟
این دفعه منم که دارم شما رو نصیحت میکنم // من یه مردم که دارم دائما وصیت میکنم
یه بارم دنیارو از نگاه من ببینین // یه بارم شده پای صدای من بشینین
بیاین به خاطر من یه راه حل بچینین // بیاین دستامونو در کنار هم بگیریم
یه بار ، دنیارو از نگاه من ببینین // یه بار ، یه بار پای صدای من بشینین
بیاین به خاطر هم یه راه حل بچینین // بیاین دستامونو در کنار هم بگیریم
میخوام بدونم شما چه کاری برام کردین؟ // به جز اینکه فردای منو خراب کردین؟
نمیخوام برم پی مواد و خلاف سنگین // ولی به خدا یه خط صافه نوار مغزیم
نه ناله نه داد و هوار نداره تاثیر // دوای شبای تباهم تمام مستی
منو یادتون رفته خیلی حواس پرتین // امید منو شما نقش بر آب کردین
من دیوانه وار تشنه ی نوازشم // نمیخوام منو دعا کنین تو نماز شب
تو خواسته هام و همه ی نیازارو دیدی // بگو جواب این فرزند بی آزارو میدی؟
بابا تو بت منی ، یعنی تو خود منی // حال میکنم وقتی میبینم دور همیم
بدون شما ، تنهام و دریغ از یه دوست // به خودم میگم که تو آتیش حقیقت بسوز
یه بارم دنیارو از نگاه من ببینین // یه بارم شده پای صدای من بشینین
بیاین به خاطر من یه راه حل بچینین // بیاین دستامونو در کنار هم بگیریم
یه بار ، دنیارو از نگاه من ببینین // یه بار ، یه بار پای صدای من بشینین
بیاین به خاطر من یه راه حل بچینین // بیاین دستامونو در کنار هم بگیریم
خیلی وقته این سوال ، توی مغزمه از قدیم // چرا؟ چرا رفتین تو اون محضر لعنتی؟
سوال که نه ، کلی عقده تومه // که توی شبای تنهایی مثل جغد شومه
من یه جوون ضعیفم دلم بی طاقته هنوز // چرا اینجام وقتی نداشتین لیاقت منو؟!
باشه ، بالا سر منم یکی هست ببین // منو از خدا گرفتین میخواین به کی پس بدین؟
به این جماعت گرگ؟ این امانت توست // مادر این ثمر بیداری شبانته خوب
چقد جلوی دیگران بخوام راز داری کنم؟ // چقد من توی دستای شما پاس کاری شدم؟
چقد از ترس بعد جدایی توهم بگیرم؟ // چقد دیگران منو به چشم ترحم ببینن؟
منو ببین ، یه بیمارم یه بی تاب یه غریب // بچه نیستم واسه گریه هام یه تیتاپ بخرین
مادر قصه هات بودن واسه ما دوای درد // آخرش میمردن همه ی آدمای بد
با طلاق شما منم میشم آدم بده // بیا خوبی کن و بد بودنو یادم نده
ه ه ه ه ... نه که فکر کنین تو این قصه بد شدم
نه ... اصلا شاید نباید این حرفارو میزدم! ... شاید جدایی تنها راه نجات زندگیتونه! ... هه
شاید به جایی رسیدین که نمیتونین با هم ادامه بدین
شایدم ... ه ه ه ه .... نمیدونم
#YAS
متن آهنگ بخاطر من یاس
@cafe_nava
بار جهان این روزها روی شانههای این مرد است؛ همایون شجریان.
او که بار غم خانوادهای به وسعت مردم ایران را باید به تنهایی به دوش بکشد و از هم نپاشد و صبورانه حرفهایش را بزند.
همایون شجریان نه فقط خستگی سالهای بیماری پدر که فشاری که در همه این مدت بابت شایعهها و حرفحدیثها پیش آمده را به جان خریده است و به عنوان تنها سخنگوی خانواده موظف بوده پاسخ بسیاری را بدهد.
فکر میکنید راحت است بعد از قطعی شدن مرگ عزیزترین فرد زندگیاش بیاید بدون این که حتی بتواند کُتی بر تن کند و ماسکش را بزند، با آن میکروفن دستی با آن سوت اعصاب خورد کن در مقابل آن همه مردمی که ایستادند و سرش فریاد میکشند بیاستد و صبورانه پاسخ بدهد؟
فکر میکنید میشود در آن لحظهها اشکهایش را پشت در شیشهای بیمارستان بگذارد و از یک سو نگران خانواده سوگوارش باشد و از سوی دیگر ناراحت از مزاحمتی که ممکن است برای بیماران بستری در بیمارستان پیش بیاید؟
از سویی نگران پاسخگوییهای بعدی و از سوی دیگر به فکر مراسمی باشد که تاخت و تاز کرونا در شهرها کمترین نگرانیاش است؟
این متانت همایون شجریان اتفاق تازهای نیست. او همیشه با این که اهل مصاحبه نبوده اما بیاحترامی نسبت به آدمهای مقابلش نکرده است.
همیشه سرش در کار خودش بوده و با آن که سعی کرده آقازاده نباشد اما حرمت فامیلی که در انتهای اسمش بوده را داشته است.
بخشی از آن را بگذاریم به پای سختگیری پدری که او را تربیت کرد تا فرزند خصال خودش باشد اما بخشی هم تربیت درست مادری بوده که پای تربیت هر چهار فرزندش جان گذاشته است خانم فرخنده گلافشان.
اما با این همه به نظرم این قدر صبوری در چنین شرایطی سخت است.
بار جهانی روی شانههای همایون شجریان است چرا که آن قدر نگرانی روی سرش ریختند که فرصت سوگواری هم ندارد.
درست است هنرمندی که انتخاب کرد سمت مردم بیاستد دیگر متعلق به خانوادهاش نیست اما یادمان نرود که خانوادهاش هم سهمی دارند برای سوگواری.
کاش کمی رعایت حال او و خانوادهاش را بکنیم و بگذاریم سوگوار باشند تا نگران هزاران پیامد دیگر از بیماری تا دردسرهایی که ممکن است برای طرفداران استاد شجریان پیش آید.
#شجریان
#همایون_شجریان
#ایران
@cafe_nava
زخم ها خوب میشوند ؛
جایشان کم کم از بین میرود !
ولی یک زنگ تلفن
برای برگرداندن تمام دردها کافیست ...
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
#اوریانا_فالاچی
@cafe_nava
خیلی سال پیش وقتی دوم ابتدایی بودم با یه کلاس پنجمی دعوام شد. تو حیاط داشت می دویید که خورد بهم و جفتمون افتادیم. انقدر بد افتادم زمین که زانوی شلوارم پاره شد. به جای معذرت خواهی شروع کرد فحش دادن... فحش اول رو که گفتم خودتی ، دعوا شروع شد. بیست سانت و بیست کیلو فرقمون بود. یه دونه زدم و ده تا خوردم. تا اینکه شلوغ شد و از ترس ناظم فرار کردیم. داداش بزرگم کلاس پنجم بود. هم کلاسی همون که باهاش دعوام شده بود. وقتی قضیه رو فهمید گفت صبر کن زنگ آخر درستش می کنم. وقتی زنگ خورد دست من رو گرفت و رفتیم سراغش... بهش گفت تو داداش من رو زدی؟ خندید و گفت آره ... آره رو که گفت یه مشت و یه لگد رفت سمتش... همون قدری که من رو زده بود از داداشم خورد. بی حساب شدیم ولی دعوا اینجا تموم نشد. فرداش زنگ تفریح اومد سراغم و گفت یه جا بدون داداشت گیرت میارم و انقدر می زنمت که نتونی راه بری. داداشم پشت سرش بود. حرفاش رو شنید. رو کرد بهش و گفت اصن فکر کن من نیستم. می تونی بزنش. گفت بزنمش باز میای دخالت می کنی. داداشم گفت نه ، قسم می خورم دخالت نکنم. گفت پس زنگ آخر ... خندید و رفت. دروغ چرا ترسیده بودم. زنگ آخر که خورد وقتی نوبت دعوا شد داداشم رو کرد بهم و گفت نترس ... من حواسم بهت هست. برو حالیش کن که احتیاجی به کمک من نداری. همین که کنارم بود دلگرمی بود.دلم قرص بود کسی هست که داره نگام می کنه. اون روز بیشتر از اینکه کتک بخورم، کتک زدم. من همون بودم که بیست سانت و بیست کیلو کمتر داشت ولی این بار دلگرم به بودن کسی بودم. کسی که داشت نگام می کرد تا مطمئن بشه از پس خودم بر میام.
بی تعارف بگم خیلی از ما آدما تو زندگی احساس ضعف می کنیم. خیلی وقتا زورمون به زندگی نمیرسه. خیلی وقتا ازش کتک می خوریم. ولی باور کنید دلیلش قوی تر بودن زندگی نیست. درسته زورش از ما بیشتره ولی میشه مشکلات زندگی رو شکست داد. فقط باید کسی رو داشته باشیم که تو زندگی دلگرممون کنه. کسی که تو مشکلات زندگی بهمون بگه نترس... من حواسم بهت هست.
#حسین_حائریان
@cafe_nava
مهمترین بخشِ دوست داشتن، محافظت کردن است.
از خودمان و دیگران در این بحران به درستی محافظت کنیم.
گفتن جملهی دوستت دارم یا مردمم را دوست دارم یا خانوادهام را دوست دارم بدون رفتاری بالغانه و محافظت کننده فاقد معناست.
معنا در رفتار است نه در کلام.
امیدوارم همهمان در کنار هم بتوانیم از این بحران با کمترین آسیب به خودمان و دیگری عبور کنیم.
برای همهمان سالی پر از دوست داشتنهای مسئولانه آرزو میکنم.
سال نو مبارک.
متن#پونه_مقیمی
@cafe_nava
یه سیزده ساله چینی زد سهام فیسبوک رو ترکوند..
این قوم و قبیله دیگه چه موجوداتین.با واتس و اینستا ما چیکار داشتی اخه.
@cafe_nava
برسان باده که غم روی نمود ای ساقی
این شبیخون بلا باز چه بود ای ساقی
حالیا نقش دل ماست در ایینه ی جام
تا چه رنگ آورد این چرخ کبود ای ساقی
دیدی آن یار که بستیم صد امید در او
چون به خون دل ما دست گشود ای ساقی ...
تیره شد آتش یزدانی ما از دم دیو
گرچه در چشم خود انداخته دود ای ساقی
تشنه ی خون زمین است فلک ، وین مه نو
کهنه داسی ست که بس کشته درود ای ساقی
منتی نیست اگر روز و شبی بیشم داد
چه ازو کاست و بر من چه فزود ای ساقی
بس که شستیم به خوناب جگر جامه ی جان
نه ازو تار به جا ماند و نه پود ای ساقی
حق به دست دل من بود که در معبد عشق
سر به غیر تو نیاورد فرود ای ساقی
این لب و جام پی گردش می ساخته اند
ورنه بی می ز لب جام چه سود ای ساقی
در فروبند که چون سایه در این خلوت غم
با کسم نیست سر گفت و شنود ای ساقی
#هوشنگ_ابتهاج
@cafe_nava
نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر.
لحظاتی گذشت.
وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه میکنم، لبخند تلخی زد. گفتم: گیله مرد! توی سبزه ها چی دید که رفتی تو فکر؟ کمی سکوت کرد و گفت: به این دونه های سبز شده نگاه کن. چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند.
گفتم: خب!
گفت: سیصد و شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود؛ می ترسم رشد که نکرده باشم هیچ؛ افت هم کرده باشم! دونه ای که نخواد رشد کنه، هرچقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر می گنده
گیله مرد
#بزرگ_علوی
@cafe_nava