عشق ما را به رهایی میکشد.
به گوشهای دنج!
به خیالی آرام،
در انتهای یک حیاط،
که بوی گلهای پیراهنت را میدهد.
به یک فنجان چای
و یک نوار کاست،
که هر دو طرفش با صدای تو،
پر شده است...
#مهران_رمضانیان️
@CaptionKhaas
همسرم سرما خورده. برای اداره استعلاجی گرفته و در خانه مانده. از صبح تا شب درازکش روبهروی تلویزیون است یا در اتاق خواب میخوابد. بنده خدا بدجور چاییده.
برایش پتو میآورم و رویش میگذارم.
روز اول سوپ، روز دوم آش شلغم، روز سوم آش گوشت و روز چهارم آبگوشت بار گذاشتم.
حواسم هست غذا پختنی باشد. مرتب برایش چای میآورم. چون مایعات گرم خیلی موثر است.
خلاصه خدا رو شکر بعد از سه روز حالش مساعد شد...
پسرم مدرسهرو است.
یک روز به خانه آمد و سرفه میکرد. شب تا صبح تب داشت.
چند بار تبش را کنترل کردم که در خواب بالا نرود. روز بعد او را مدرسه نفرستادم. برایش سوپ بار گذاشتم. شیر داغ و عسل با تخممرغ پخته برای صبحانهاش بود. آب پرتقال و لیمو گرفتم. ویتامین سی برای سرماخوردگی خیلی خوب است.
دو روز تمام مراقبش بودم و بیشتر از قبل به او محبت میکردم و قربانصدقهاش میرفتم. چون محبت درمان را تکمیل میکرد.
تا خدا رو شکر او هم سرپا شد...
ای وای... انگار سرما خوردهام. صبح که پا شدم گلودرد داشتم و کمابیش سرفه هم میکردم. استخوانهایم هم درد میکند، خصوصا کتفهایم. ولی چارهای نیست.
بلند شدم صبحانه را گذاشتم. همسر و فرزندم باید به کارشان برسند.
آنها که رفتند، ناهار را بار گذاشتم. آنها که دیگر سوپ نمیخورند. اشکالی ندارد، دو غذا میپزم، یک سوپ برای خودم و لوبیاپلو برای آنها. مرتب چای میخورم. باید زود سرپا شوم وگرنه کار خانه میماند. تازه فصل امتحانات پسرم شروع شده.، باید در درسخواندنش بیش از پیش حواسم جمع باشد.
ظهر میشود. همسر و فرزندم میآیند. سفره را میگذارم و مثل روزهای قبل و قبلتر غذا میخورند. ولی من سوپ خوردم. انگار متوجه نشدند غذایم پرهیزی است. صدای سرفههایم را هم کسی نشنید...
بعد از ناهار حتی فکر شستن ظرفها برایم عذابآور بود. بیخیال شدم. به اتاق خواب رفتم و پتو را رویم کشیدم که بخوابم.
همسرم وارد اتاق شد و گفت امروز بعد از ناهار از اون چاییهای همیشگی ندادی خاااانم...
همان لحظه به یاد مادرم افتادم... اینجور مواقع ناهار و شامم را میپخت و به دست برادرم میفرستاد. به همراه یک سوپ لذیذ برای خودم.
گاهی خودش هم میآمد و کمی برایم جمع و جور میکرد. اگر خانهاش هم میماند چندین بار تماس میگرفت و جویای احوالم میشد.
مادربزرگم قبل رفتن به خانهی بخت دم گوشم گفت: دست مادرت را ببوس و بدون برای یک زن فقط مادر در لحظهی ناخوشی کارساز است.
...
وارد مغازه میشوم و يك سرى استكاننعلبكى و قورى سبزرنگ اسباببازى انتخاب مىكنم.
فروشنده میگويد: خانم صورتيشو ببريد، دخترونهتره. ميگم: برا پسرم میخوام.
با تعجب به من نگاه ميكنه و ميگه: اگه پسره ماشين بگيريد يا جعبهابزار، هواپيما يا چراغقوه. پسر كه آشپزى نميكنه.
با خودم مرور میكنم در دنيايى كه زنهايش پابهپاى مردها كار مىكنند، مردهايش بايد ياد بگيرند خستگى را با چایى از تن همسرشان درآورند. در دنيايى كه زنهايش با مفهوم چك و قسط و وام عجين شدهاند، شرم دارد مردهايش با دستور قورمهسبزى و تهديگ ماكارونى بيگانه باشند.
من براى فرزندم همسرى قدرتمند آرزو میكنم. زنى كه تمام لذتش در خريد خلاصه نشود. زنى كه سياست را بفهمد، شعر ببافد، كتاب بخواند و از دنياى اطرافش بىخبر نباشد.
براى آنكه پسرم شايسته چنان زنى باشد بايد ياد بگيرد چایى دارچينى درست كند. ياد بگيرد آشپزى كند، لالايى بخواند، نوازش كند و جملات عاشقانه بگويد.
دانيال سهسالهام استكان اسباببازى سبزرنگ را به طرفم مىگيرد. من نگاهش مىكنم و او مىگويد: بخور، چایی دارچينى برات پختم.
#دکتر_المیرا_لایق
@Captionkhaas
دوستت دارم ولی گفتی رهایم می کنی
عاقبت با این جدایی آشنایم می کنی
رسم دل بستن مگر ای عشق دل آزردن است
می روی اما چرا "جانم" صدایم می کنی
گفته بودی نقش چشمان تو در جان منست
هرکجا باشی مرا هرشب دعایم می کنی
دوستم داری من از چشمان تو فهمیده ام
گفته بودی کل دنیا را فدایم می کنی
من گناهم در تمام زندگی دل بستن است
بی وفا من را چرا از خود جدایم می کنی
لعنتی حالا که داری می روی "جانم" نگو
بی خودی داری مرا هی مبتلایم می کنی
بار دیگر بی تفاوت از حروف و قافیه
می نویسم عشق من ای کاش میماندی همین
#الهه_رضایی
@CaptionKhaas
حواست نبود کیو داری از خودت میرونی!
من از اونام که با فرصت دوم آشنایی ندارم:)
@captionkhaas
تا زمانی که رسیدن به تو امکان دارد
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
زندگی درد قشنگیست، بجز شبهایش!
که بدون تو فقط خواب پریشان دارد
یک نفر نیست تو را قسمت من گرداند!؟
کار خیر است اگر این شهر مسلمان دارد!
خواب بد دیدهام ای کاش خدا خیر کند
خواب دیدم که تو رفتی، بدنم جان دارد!
شیخ و من هر دو طلبکار بهشتیم ولی
من به تو، او به نماز خودش ایمان دارد
اینکه یک روز مهندس برود در پی شعر
سر و سریست که با موی پریشان دارد
"من از آن روز که در بند توأم" فهمیدم
زندگی درد قشنگیست که جریان دارد
#علی_صفری
@Captionkhaas
سالهاست وقت خداحافظی میگوید «میبینمت»، «خداحافظ» نمیگوید.
با گفتن «میبینمت» قول و قرار دیدار بعدی را میگذارد انگار، یک طوری که ته دلت قرص میشود به دوباره دیدنش.
سفر که باشد زنگ میزند و میپرسد:
«مراقب خودت که هستی؟!»
یک طوری که اگر مواظب خودت هم نباشی عذاب وجدان میگیری و سعی میکنی به مراقبت.
هیچوقت نمیگوید:
«دوستت دارم...» تاکید میکند که: «میدانی که دوستتدارم...» یک جوری که از هر دوستتدارمی قشنگتر است.
بعضی آدمها حرف نمیزنند، با کلمات بازی میکنند، راحت خرجشان نمیکنند. شعرشان میکنند، دلنشینتر، مهربانتر حتی، مادری میکنند برای کلمات.
مثل مادر همین امروز صبح، با موهای سفید نقرهایش، وقتی مهربان نگاهم کرد و گفت:
«تو که اینجا باشی پیر نمیشوم.»
خصلت مادرها همین است گویا،
بلدند شعر کنند جملات را.
#مریم_سمیع_زادگان
@Captionkhaas
✿ کپشن خاص ✿
تو می تونی بهم بگی بذارش کنار
اما نمی تونی بگی دوستش نداشته باش...
حتی نمی تونی بپرسی با وجود همه بدیایی که کرد چرا باز دوستش دارم؟
می دونی این دوتا هیچ ربطی به هم ندارن...
شبیه دلی که شکسته اس اما تنگ،
شبیه خاطره ای که تلخه اما عزیز،
شبیه رویایی که کوتاهه اما شیرین
دوست داشتن همینه
یه حس ساده و بی دلیله...
از عشقای بزرگ حرف نمیزنم
از یه حس ناخودآگاه، یه هیجان شیرین میگم...
شاید بگی یه روز تموم میشه
آره شاید... ولی تا اون روز نمی تونی بگی دوستش نداشته باش
#پریسا_زابلی_پور
@Captionkhaas
و من عاشقی را از خدا یاد گرفتم همان لحظه که گفت : صد بار اگر توبه شکستی بازآ
@captionkhaas
اگر ما دردهایِ درونِ آدم ها را میدانستیم و حالشان را میفهمیدیم؛ بیشتر درکشان میکردیم و کمتر آزارشان میدادیم، کمتر از دستشان کفری میشدیم و کمتر قضاوتشان میکردیم.
گاهی آدمها آنقدر خسته و زخمی و بریدهاند که نمیتوانند آرامش و تمرکزِ لازم را برای حفظ روابطشان داشته باشند، حرفهایشان، تیز و برّنده میشود و رفتارهایشان آزاردهنده، اما واقعا قصد و نیتِ بدی ندارند.
آدمها را درک کنیم! این بزرگترین کمکیست که از هرکسی برایِ خوب کردنِ حالِ دیگران برمیآید. به گفتار و رفتارهایِ آنیِشان برچسب نزنیم!
آدمهای امروز همینند! دردهایشان را انکار میکنند تا قوی به نظر برسند و روی پای خودشان ایستاده باشند. اما روزی کم میآورند و در نهایتِ خستگی ، زیرِ آوارِ دردها و مشکلات و حرف هایِ ناگفته شان لِه میشوند... و شما نمیدانید که در آن لحظه با یک روحِ خسته و متلاشی طرفید! و نمیدانید چه سخت است لبخند زدن، در نهایتِ ویرانی...
به جای جبههگیری و قضاوت، درکشان کنید. کمی که بگذرد؛ خودشان فاصلهها را کم میکنند و دوباره میخندند، وقتی که زخمهایشان را ترمیم کردهاند و دردهایشان را خوب، وقتی که با مشکلات و نداشتههایشان کنار آمده اند...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@Captionkhaas
#یک_دقیقه_مطالعه
یه "فلج قطع نخاعى" از خواب كه بيدار میشه منتظره يک نفر بيدار بشه، با خجالت ببرتش دستشويى و حمام و كاراى ديگه شو انجام بده...
ميدونى آرزوش چيه؟ فقط يكبار ديگه خودش بتونه راه بره و كاراشو انجام بده...
يه "نابينا" از خواب كه بيدار ميشه، روشنايى رو نميبينه، خورشيد و نميبينه،صبح رو نميبينه.
ميدونى آرزوش چيه؟ فقط يكبار فقط يك روز بتونه نزديكان و عزيزاش و آسمون و زندگى رو با چشماش ببينه...
يه بيمار "سرطانى" دلش ميخواد خوب بشه و بدون شيمى درمانى و مسكن هاى قوى زندگى كنه و درد نكشه...
يه "كر و لال" آرزوشه بشنوه و بتونه با زبونش حرف بزنه...
يه "بيمار تنفسى" دلش ميخواد امروز رو بتونه بدون كپسول اكسيژن نفس بكشه...
يه معتاد در عذاب آرزوى بيست و چهار ساعت پاكى رو داره...
الآن مشكلت چيه دوست من؟
دستتو ببر بالا و از ته قلبت شكرگزارى كن
که از قدیم گفتن
شکر نعمت نعمتت افزون کند
کفر نعمت از کفت بیرون کند
با تمام وجودت از نعمتايى كه خدا بهت داده استفاده كن.
تو خيلى خيلى خوشبختى، غر نزن، ناشكرى نكن.
ﺧﺪﺍﯾﺎ!
ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺗﺸﮑﺮ!
ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻧﺪﺍﺩﯼ ﺗﻔﮑﺮ!
ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﺗﺬﮐﺮ!
ﮐﻪ:
ﺩﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﻧﻌﻤﺖ!
ﻧﺪﺍﺩﻩ ﺍﺕ ﺣﮑﻤﺖ!
ﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺕ ﻋﺒﺮﺕ ﺍﺳﺖ!
#خدایاشکرت
@captionkhaas
وقتی میگویم ″خوبی″؟!
یعنی منتظر هستم تا حالم را بپرسی؛
که بگویم تا چهاندازه و تا چهمقدار
دلم برای خوب بودن تنگ است...!!!
#نگین_سودانی
@CaptionKhaas
غذارو هم زدم گفتم ولی میدونی چیه
هیچی بدتر از یهویی رفتن نیست
چندوقت پیش دوستم داشت میگف طرف بعد شیش سال گذاشته رفته یه شبه و دوماهه خبری ازش نداره
خیلی بده نه؟
گفت نه.
نیگاش کردم گفتم نه؟
بد نیست این؟
گفت هیچکی یهویی نمیذاره بره
گفتم ینی چی
گفت میدونی
اونی که رفته قبلش با رفتارش با حرفاش رفتن رو توضیح داده و نشون داده رفتن رو
حالا طرف مقابلش یا اونقد خُل بوده نفهمیده
یاعم مشغول قانع کردن و توهم درست کردن واسه خودش
یا هرچیه دیگه
گفتم خب آره راس میگی.
نگام به جلز و ولز ماهیتابه افتاد
آره
هیشکی یهو نمیره
یکی وسط دعوا میره
یکی وقتی بغل دستت داره ریسه میره از خنده
یکی وقتی چشات تو چشاشه و باهم از هوای سرد امروز حرف میزنین
یکی تو شلوغی وقتی هیشکی حواسش نیست
یکی وقتی بُریده و خب...
آره
رفتن خدافظی لازم نداره
#فا_بش
@Captionkhaas
دوست دارم گاهی توی چشم آدمها نگاه کنم و با قاطعیت تمام بگویم؛ حوصلهتان را ندارم فعلا، که کارم نداشته باشید و نپرسید چه میکنم.
دوست دارم به هرکسی که توی کارم دخالت کرد و سعی بر تحمیل نظرش به من را داشت بگویم؛ هی فلانی! سرت به کار خودت باشد.
دوست دارم گاهی به هرکسی که فکر میکند عقل کل است و فقط راهی که خودش میرود و فکری که خودش میکند و حرفی که خودش میزند درست است تشری بزنم و بگویم؛ تو اندازهی مورچه میفهمی! که فقط مورچهها همهشان یکجور فکر میکنند و یک مسیر را میروند و یک هدف دارند.
که نترسم دلی میشکند و بغضی میترکد یانه، که نترسم چگونه قضاوت خواهمشد...
دوست دارم گاهی از زیر بار تمام مسئولیتها و مشغلهها شانه خالی کنم و بروم توی اتاق، در را قفل کنم، پرده را بکشم، چراغ را خاموش کنم، بروم زیر پتو و تمام روز را بدون هیچ عذاب وجدانی بخوابم...
ولی نمیشود، دلم نمیآید، بلد نیستم...
من بلد نیستم آدمها را برای آرامش و راحتیِ خودم له کنم، که له میشوم اما له نمیکنم، که میشکنم اما نمیشکانم، که تحمل میکنم...
من همیشه دوست دارم، اما بلد نیستم.
#نرگس_صرافیان_طوفان
@CaptionKhaas
آره مشتی حقیقتش رو بخوای
آره غم هست زیادیم هست
اصن تا مغز استخون هست
رسیده به ریشه های دلمون و هست
گرفته چشامونو و هست
آره غم گرفته روزارو شبارو
وقتی شب میشه نفس راحت میکشیم آخیش
دیگه آدما آروم شدن
صداشون درنمیاد غم بدن بهمون
ولی باز غم خفمون میکنه
که چرا نیست یکی
نه که غمارو پاک کنه عا نه
کسی که بودنش غمارو تو سیاهی شب محو کنه
اصن مث پادزهر پناه ببریم به آغوشش از شرِ غم و تیرگی
ولی بقول عزیز
قشنگی همونجاس که تو سیاهی جوونه بزنی
نه که نیگات کنن بگن آ ببین چقد قویه این بشر
نه
اینکه تو وجودت ثابت شه
اگه غم هم ریشه بدوونه تو وجودت
تو ازش جوونه میزنی
تو قد میکشی و نورو میگیری
مشتی میشنفی چی میگم؟
پس بیا قشنگی باشیم قربون قدوبالات
خب؟
#فا_بش
@Captionkhaas
شبیهِ لذتِ یک آشتیِ جانانه بعد از یک قهرِ طولانی ،
شبیهِ تولدِ دوباره ی یک عشق ، یک زندگی ، یک خوشبختی ،
شبیهِ بویِ تازه و دلبرانه ی نعنا و ریحان ؛
" تماشایِ با هم بودنتان ، عجیب می چسبد !!! "
لطفا هوایِ هم را داشته باشید ،
مراقبِ دل هایِ هم باشید ،
اجازه ندهید که لحظه ای "لبخند" از رویِ لب هایِ شریکِ زندگی تان بیفتد ،
اتحاد و وفایِ جاودانه تان را سنجاق کنید رویِ چشمانِ حسودِ روزگار ؛
تا دنیا ، حسابِ کار دستش بیاید ... !
تا همه بدانند ، که هنوز هم هستند ؛
مردانی که بویِ مهربانی و "حمایت" می دهند ،
و زنانی که با دستانِ خدا گونه شان ، "آرامش" و خوشبختی را می سازند ...
یک بار دیگر برایمان "عشق" را معنا کنید ...
دلمان برایِ دیدنِ یک وفاداریِ اصیل و طولانی تنگ شده !
#نرگس_صرافیان_طوفان
@captionkhaas
مـــــن تمام پسرهای
سیکس پک دار
پورشه سوار
ابرو شکسته ی
ته ریش دار
لاکچری
عاشق پیشه ی
شلوارک پوش
برنزه ی
جنتلمن مآب
خوش صحبت را
برای شما گذاشتم...
تا از دور برای عکس هایشان غش و ضعف کنید
و هر هفته به دوست دختر جدیدشان فحش بدهید!
سهـــــم مـــــن...
مردی ساده با لبخند های واقعی...
بدون سیکس پک
با اندامی که از زحمت کار ساخته
و پوستی تیره شده زیر آفتاب ظهر سرکارش بود...
مردی که بچگی هایم را حمایت کرد..
به شیطنت هایم با وجود دنیایی از خستگی لبخند زد
و آغوشش همیشه برای من باز است..
مردی که چشم هاش بوی نجابت می دهند
و آنقدر صادقند
که دوستت دارم های هول و بریده بریده اش
از هزار قربان صدقه ی لوس و به روز عجیبتر میچسبد...
و ته ریشش نشان مردانگی ست نه مُد!
مردی که مرا با تمام دخترانگی ام دوست دارد...
#ناشناس
@Captionkhaas
عاقد گفت «عروس خانوم وكيلم؟»
گفتند «عروس رفته گل بچينه.» دوباره پرسيد «وكيلم عروس خانوم؟» - عروس رفته گلاب بياره.
عاقد گفت:«براى بار سوم مى پرسم؛ عروس خانم. وكيلم؟» - عروس رفته... عروس رفته بود. پچ پچ افتاد بين مهمانها. شيرين سيزده سالش بود؛ وراج و پر هيجان. بلندبلند حرف مىزد و غشغش مىخنديد. هر روز سر ديوار و بالاى درخت پيدايش مىكردند. پدرش هم صلاح ديد زودتر شوهرش دهد. داماد بددل و غيرتى بود و گفته بود پرده بكشند دور عروس. شيرين هم از شلوغى استفاده كرده بود و چهاردست و پا از زير پاى خاله خانبانجیها كه داشتند قند مىسابيدند، زده بود به چاك.
مهمانى بهم ريخت. هر كس از يك طرف دويد دنبال عروس. مهمانها ريختند توى كوچه. شيرين را روى پشت بام همسايه پيدا كردند.لاى طنابهاى رخت. پدرش كشانكشان برگرداندش سر سفرهٔ عقد. گفتند پرده بىپرده! نامحرمها رفتند بيرون. كمال مچ شيرين را سفت نگه داشت.
عاقد گفت «استغفرالله! براى بار دهم مى پرسم. وكيلم؟» پدر چشم غره رفت و مادر پهلوى شيرين يك نيشگون ريز گرفت. عروس با صداى بلند بله را گفت و لگد زد زير آينه. زن ها كل كشيدند و مردها بهم تبريك گفتند. كمال زير لب غريد كه «آدمت مى كنم جوجه و خيره شد به تصوير خودش در آينه شكسته.» فرداى عروسى شيرين را سر درخت توت پيدا كردند. كمال داد درخت هاى حياط را بريدند. سر ديوارها هم بطرى شكسته گذاشتند. به درها هم قفل زدند.
اسم عروس را هم عوض كردند. كمال گفت «چه معنى دارد كه اسم زن آدم شيرينى و شكلات باشد.» شيرين شد زهره. زهره تمرين كرد يواش حرف بزند. كمال گفت «چه معنى دارد زن اصلا حرف بزند؟ فقط در صورت لزوم! آنهم طورى كه دهانت تكان نخورد. طورى هم راه برو كه دستهايت جلو و عقب نرود. به اطراف هم نگاه نكن، فقط خيره به پايين يا روبرو.فهمیدی ضعیفه؟!» زهره شد يك آدم آهنى تمام و عيار. فاميلها گفتند اين زهره يك مرضى چيزى گرفته. آن از حرف زدنش، آن از راه رفتنش. كمال نگران شد. زهره را بردند دكتر. دكتر گفت يك اختلال نادر روانى است. همه گفتند از روز عروسى معلوم بود يك مرگش مى شود. الان خودش را نشان داده. بستريش كه كردند، كمال طلاقش داد.
خواهرها گفتند «دلت نگيره برادر! زهره قسمتت نبود. برايت يك دختر چهارده ساله پسنديدهايم به نام شربت.
@captionkhaas
✿ کپشن خاص ✿
میدانی محبوب من ؟؟
تو را می خواهم
برای پنجاه سالگی
شصت سالگی
هفتاد سالگی
تــــو را می خواهم
برای خانه ای که تنهاییم
تو را می خواهم برای چای عصرانه
تلفن هایی که می زنند
و جواب نمی دهیم
تــــو را می خواهم برای تنهایی
تو را می خواهم وقتی باران است
برای پنجره ی بسته
و وقتی سرما بیداد می کند …
تــــو را میخواهم برای
پرسه زدن های شب عید
نشان کردن یک جفت ماهی قرمز
تــــو را میخواهم
برای صبح
برای ظهر
برای شب
برای همه ی عمر…
تو هیچ چیزی کم نداری برای همه چیز من بودن..
حمید عسگری_آغوش تو
@CaptionKhaas
کلمه Low-key تو انگلیسی خیلی تعریف قشنگی داره
این کلمه به معنی بی سر و صدا کاری رو انجام دادن
بدونِ جلبِ توجه دیگران هست.
وقتی آدمای Low-key همدیگرو پیدا میکنن
خیلی خیلی راحت و سریع باهم جُفت میشن.
چون برای جفتشون
دیگه نه سَرَک کشیدن تو کارِ دیگران مهمه
نه کارای دیگران براشون مهمه.
خودشون مهم هستن و علایقشون.
@captionkhaas
خدشه ای در تو نیست ، اما من
در من ِ پیرمرد اشکالی ست
چوبخطی که از تو پر شده است
سی و اندی ست از خودم خالی ست
روز ، هر شب درون من خواب است
صبح فردا مسلما ابری ست
پشت این ماه ، بی چراغی هاست
گریه ته مانده های خوشحالی ست
سرفه همراه عمر می گذرد
سینه ام خلط ناگواری هاست
سال تا سال ِ من نفس تنگی ست
نفسی هم که می کشم سالی ست
بی هوا می پرانی ام به هوا
کیش هم می کنی که دور شوم
سنگ هم پرت کن تو هر سنگی
که به من پرت می کنی بالی ست
سر ِ هر سفره ای که چیده شدی
تلخی ات سهم ِ کاسه ی من بود
یک وجب آش روی روغن بود
دست پختت هنوز هم عالی ست
وزنه ای نیستم که برداری
عددی نیستم که بشماری
به شمار ِ کسی نمی آیم
تبل یک اختراع توو خالی ست
حالی از من نپرس بدحالم
خوب شو خوب می شود حالم
آااااخ دستم دلم پرم بالم
حال ِ بد هم برای خود حالی ست
#حسین_صفا
@captionkhaas
میدونی، ماها که بلد نیستیم بی محلی کنیم و از قصد کم اهمیت بدیم و خودمونو بگیریم،سطح تحملمون خیلی بالاست ولی وقتی میریم دیگه واقعاً میریم و میبوسیم میزاریم کنار...
@CaptionKhaas
برقارو خاموش کردن هرکی خواست بره.
کدوم شهر ایرانید؟
برقاتون قطعه؟ یا وصل؟
کامنت کنید📭
✿ کپشن خاص ✿
او هرگز مرا سرزنش نمی کرد ، هرگز !
اگر خطایی می کردم ؛
می گفت : نه ! تو کار خوبی کردی ...
او مرا خوب می شناخت و می دانست من آدمِ حساسی ام و اگر بگوید کارت اشتباه بوده شب خوابم نمی برَد و تا صبح عذاب می کشم و گریه می کنم ...
او تمام این ها را می دانست ...
او به من نمی گفت تو اشتباه کرده ای ...
نهایتش میان حرفهایش بدون آن که متوجه باشم ، به من یاد می داد که اگر باز هم در آن موقعیت قرار بگیرم همان رفتار را نکنم ...
یادم می داد باید چه کار کنم ... یادم می داد کمتر ضربه بخورم ...
او همه جوره مراقبِ من بود ، حتی در خطاهایم مثل شیر پشتم ایستاده بود و حمایتم می کرد ... آنقدر که گاهی احساس می کردم کودکی هستم که یک پدرِ چهارشانه دارد و خیالش راحت است که اگر هم بازی هایش آزارش دادند دست پدرش را می گیرد و با افتخار ، به همه نشانش می دهد تا حسابِ کار ، دستشان بیاید !!!
با او از هیچ چیز نمی ترسیدم ...
تا او را داشتم برایِ هر شاخِ فیل شکستنی ، آماده بودم ...
هنوز هم جرات ندارم بگویم او ، مرا زیاد دوست داشت ...
اما اگر شما کسی را دارید که با شما همین گونه است ، قدرش را بدانید ، او یا عاشقِ شماست ، یا خیلی بیشتر از این حرفها ... !
هر آدمی نیاز دارد بعد از مادرش ، یکی از این عاشق هایِ واقعی داشته باشد ...
هر آدمی !
#نرگس_صرافیان_طوفان
@CaptionKhaas
اگر مادر شوهر شدم حتما یادم باشد!! یادم باشد...
❤️یادم باشد مادر شوهر که شدم آنقدر به عروسم بها بدهم که پسرم احساس رضایت کند. آخر پسرم جگر گوشه من است، نباید آزار ببیند.
💙یادم باشد مادر شوهر که شدم کاری نکنم پسرم میان عشق مادری و عشق همسری سردرگم شود. نیاز پسرم در زندگی آرامش است نه تنش!
❤️یادم باشد مادر شوهر که شدم از فداکاریهای عروسم تمجید کنم تا یاد بگیرد برای پسرم فداکاری کند.
💛یادم باشد مادر شوهر که شدم کاری با عروسم نکنم که شکایت مرا نزد پسرم ببرد، آخر میان دو عشق، انتخاب یکی سخت میشود و حتما من شکست خواهم خورد زیرا پسرم پدر میشود و نمیتواند مادر فرزندش را رها کند و در کنار من آرام بگیرد.
💚یادم باشد مادر شوهر که شدم خوب بفهمم پسرم را روانه زندگی کرده ام و نباید کاری بکنم که او به سوی من بازگردد و دوباره مجرد شود، آخر او متاهل است و متعهد..
💙یادم باشد مادر شوهر که شدم به پسرم بگویم با همسرش وفاداری کند، متعهد بماند...خیانت نکند!
💜یادم باشد که یادم نرود که مادر شوهر شدن آسان است و مادر شوهر ماندن سخت..
از امروز با هم در بهتر تربیت کردن خودمان و نسل آینده تلاش کنیم.
@captionkhaas