ارتباط با ادمین👇: @Mehrgankadehh کانال مردمی #دره_شهر #مهرگان_کده، #سیمره ، تاریخ و #فرهنگ آدرس اینستاگرام: http://instagram.com/ceymarian
سلام کشاورز امروز ✋
#یاداشت علمی
نقش و کاربرد پتاس در مزارع برنج
پتاسیم (K) یکی از سه ماده مغذی ضروری برای برنج یعنی نیتروژن، فسفر و پتاسیم است که دانههای پرتر و سالمتر تولید میکند، به جلوگیری از خوابیدن (ورس) کمک کرده و مقاومت محصول در برابر آفات و بیماریها را افزایش میدهد. از مهمترین فواید مصرف کود مایع پتاس بالا برای برنج میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
محرک رشد گیاه افزایش پنجهزنی
تنظیم اسمزی گیاه
قوی شدن ساقهها
مدیریت ph سلولی
کمک به پر شدن دانه
تنظیم متابولیسم گیاه
فعالسازی آنزیمهای مهم
افزایش وزن دانههای برنج
بهبود جذب سایر عناصر غذایی افزایش انتقال نشاسته به دانهها
کنترل باز و بسته شدن روزنههای گیاه
افزایش مقاومت در برابر آفات و بیماریهای برنج
افزایش مقاومت گیاه در برابر شرایط تنشزا مثل خشکی
کود پتاس بالا برای برنج یک درشت مغذی ضروری برای خاک تحت کشت برنج است که به جذب هر چه بهتر سایر مواد غذایی مخصوصاً نیتروژن و فسفر کمک کرده و باعث قویشدن ساقههای برنج میشود.
باتشکر از بردباری شما :قریشی نسب
✍✍ صفحه سلامت روان
📍 شادمانی از ۱۸ سالگی شروع به کاهش می کند و این کاهش تا ۴۰ سالگی ادامه دارد و بعد از ۴۰ سالگی شروع به افزایش می کند.
با این حال گذر از بحران میانسالی( ۴۰ سالگی ) برای خیلیها ، شاید راحت و آسان نباشد.
- مرور همه ی اتفاقات و تصمیمات زندگی
- شک به درستی بسیاری از تصمیمات
- دوره ی افسردگی و نا امیدی
- اضطراب و ترس از پیری
از شایعترین مشکلاتی است که انسان ها در این بحران ممکن است تجربه کنند.
اما در علم روانشناسی، زندگی خردمندانه خیلی از آدم ها، می تواند از این سن شروع شود.
دکتر آذری
#پورجمشید- روانشناس بالینی #
✍ @CEYMARIAN
┈••✾•🌿🌺🌿•✾
هرکه مِهرش با شهادت در دل و در جان نشست
نام او هرگز نمیرد ، تا ابد تابنده است
ساکنِ دل میشود ، دل مامن و ماوایِ او
رشته ی دلدادگی را کی توان از هم گسست...
#زهرا_نجاتزاده
✍ @CEYMARIAN
┈••✾•🌿🌺🌿•✾
نوحه های خاطره انگیز
خواهر من
حسین فخری
✍ @CEYMARIAN
┈••✾•🌿🌺🌿•✾
آوین( ئهوین)
قسمت اول
نازنین این طرف و آن طرف را نگاه میکرد ،
رفت وجلوپذیرش ایستاد،شالشو مرتب کرد و پرسید؛ ببخشید،خانم ببخشید با رمضانی کار دارم.
پرستاری که قسمت پذیرش بود پرسید؛ خانم یاآقا؟
کی رمضانی؟
بیمار هستن؟ کی آوردنشون اینجا؟
نازنین: نه گیانکم،خدا نکنه بیمار باشه.
او خودش پرستاره.
خانم مسؤل پذیرش،از بالای عینکش یه نگاه به نازنین انداخت و باز پرسید؛ خانمن یا آقان؟
اسم کوچیکشون کیه؟
نازنین: واله نمیدانِم.ولی خانم رمضانی.
مکثی کرد و ادامه داد، قدش بلنده،صادق گفته خوشگل هم هست.
پرستار: صادق کیه؟ چکاره است این آقا؟
نازنین: برادرمِ، مریض بوده چندوقت پیش،آوردنش این بیمارستان،هنوز حرف نازنین تموم نشده بود که پرستار در حالیکه پشت سیستم مشغول کاربود،پرسید؛چیزی شده،چیزی جاگذاشتن توی بیمارستان، شما الان دقیقا چی میخواید؟
نازنین ؛ میدانی چیزه،مَ شماره موبایل ای خانم رمضانی رو مُخام.
حالا آدرسی چیزی هم اگه بدین....
پرستار: نه خانم،شرمنده،نمیتونم اینکارو بکنم،شما حتی اسم کوچیک همکار ماروهم نمیدونید،اصلا بنده نمیدونم شما باهاش چکار دارید،متاسفام،نمیتونم هیچ کمکی به شما بکنم.
نازنین: کمی خودشو کشید عقب و زیر لب گفت؛وی رو، ای چجور رفتاریَه؟
توی راهرو چنتا صندلی خالی بود،یکیش شکسته بود،یکیش هم یه خانمی نشسته بود وکیفشو گذاشته بود رو صندلی کناریش،نازنین پرسید: خانم،جای کسیه؟ میتانَم بشینِم؟
_ بله،بفرما دخترِم،بشین و کیفشو برداشت و گذاشت رو پاهاش.
نازنین موبایلو برداشت و به صادق زنگ زد؛ الو،صادق،آره خوبم،آ،بیمارستانم،نه،آخه میدانی چیزه،نه،خو نه تو نمیزاری حرفَمِ بزنِم، نه،ندیدمش،گفتن نمیشه،باشِه،میمانِم تا بیای،خدا نگهدار
نیم ساعتی گذشت، صادق چنتا بیسکویت و دوتا اب میوه پاکتی بزرگ داخل نایلون دستش بود که اومد.
نازنین رو دیدو قدمهاشو بلندتر کرد.
نازنین! ناز! خوبی،چه خبر؟
تانِستی؟
نازنین: نه بابا،چی،گفتن نمیشه.
صادق: صداشو کلفت شد وگفت: یعنی چی؟
نازنین: بیا برو دعوا،خُ گفت نمیشه،اصن ما هی نامِشِ هم نمیدانیم.
صادق: گفتی بلندقده،خوشگله؟ شاید از رو قیافَه بدانن کیِ مِخوایم.
نازنین: آ،گفتم. بیا بشین،چی آوردی، لیوان هم گرفتی؟
باز کن تا بخوریم،کی برگردیم کرماشان؟
صادق داشت حرص میخورد، پاکت آبمیوه رو باز کرد و گفت: لیوان برا چیزته،هی با ای بخور، مَ که نمیخورِم.
صادق: میگم،فقط از یه نفر پرسیدی؟
نازنین: آبمیوه داخل دهنشو قورت داد و گفت: آ، از اونجا، اَ پذیرش.
صادق: خُ بریم از جای دیگه هم بپرسیم شاید بدانَن.
نازنین: ما کسیِ نمیشناسیم، از کی بپرسیم!
صادق: نگهبانی،پرستاری ،بالاخره یکی هست که بپرسیم.
نازنین داشت بیسکویت میخورد که صادق ادامه داد، باید آدرسشِ ِ پیدا بکنِم، ایحور نمیشه، یه نگاه به نازنین کرد وگفت: تو هی بخور،بیچاره شوهرت،هرچی در میارهَ هی باید بریزَه تو حلق تو.
نازنین:دنده کباب برام گرفتی؟دوتا بیسکویتخشکَه،آب نخورِم سرش خفه م مُکُنَه، آ ،دِ نِمُخورِم.
صادق وسط سرشو میخاروند،یهو بلند شد.
نازنین: کجا؟
صادق: باید خودمِ مریض کنم.
نازنین: یعنی چی؟
صادق رفت سمت پذیرش و گفت: حالِم اصن خوب نیست، مُخام برم پیش دکتر.
پرستار: اسمتون لطفا.......
ودرنهایت بفرمایید پزشک اورژانس.
صادق رفت و در زد.
پزشک: بفرمایید
صادق: سلام دکتر.
پزشک: بنشیند، مشکلتون چیه؟
صادق: دلم درد میکنه، سرمم کمی درد داره.
پزشک: حالت تهوع هم دارید؟
صادق: ها، نه،آره، کمی.
پزشک: چی خوردین؟
صادق: هیچی،مسافرم،یهو ایجور شدم،دستشو گذاشت رو دلشو وگفت،باز درد گرفت،میتانی برام سرم بنويسی آی دکتر؟
پزشک: براتون آزمایش نوشتم،لطفا اول انجام بدید،دارو هم مینویسم براتون و برگه هارو داد دست صادق.
....ادامه دارد.
نگارش: پروین مکه
✍ @CEYMARIAN
┈••✾•🌿🌺🌿•✾
۱۰ شهر پر جمعیت جهان را بشناسید.
✍ @CEYMARIAN
┈••✾•🌿🌺🌿•✾
اتفاقی عجیب در روزهای حملات اسرائیل/داغ کردن گوشی موبایل و افزایش مصرف باتری
🔹کاربران فضای مجازی در تجربه مشابهی اطلاع دادند که طی روزهای اخیر تلفن همراهشان با افزایش حرارت و مصرف باتری همراه بوده
🔹این روند احتمالا از نشان از درگیرشدن پردازشگر گوشی یا GPS توسط عامل بیرونی یا بدافزار دارد که هنوز هدف از این اقدام مشخص نیست.
✍ @CEYMARIAN
┈••✾•🌿🌺🌿•✾
باسلام و ادب
اسم زنانه خدا بس" اسمی است که از گذشته های دور در مناطق ما اغلب وجود داشته است اما با ورود به دوران معاصر روندی آغاز گردید که دختران با این اسم، اکثرا اقدام به عوض کردن این اسم نمودند و اسم دیگری را جایگزین کردند
در این زمینه روایت های شفاهی سینه به سینه نقل شده که علت این نامگذاری را اینگونه عنوان کرده اند که وقتی خانواده ای پشت سر هم دختر دار می شد و دختر زیادی داشت از این بابت نگران می شد و بخاطر همین اسم دختر خود را خدا بس" می گذاشت و خدا بس را اینگونه معنا می کردند که خدایا دیگر بس است دختر نده "
در این مورد برخود لازم دانستم مطالبی را ابلاغ کنم
از دیدگاه علمی فرزند آوری روندی مادی است که بوسیله مرد و زن اتفاق می افتد و عامل تعیین کننده جنسیتِ فرزند نه زن بلکه خود مرد" است
چونکه بانی و بوجود آورنده جنس دختر مرد است عقل حکم می کند که بجای اسم خدا بس" باید اسم پیا بس" را بر روی دختر گذاشت
حال
وقتی که می گوییم قحط الرجال" یعنی رجال قحط است و وقتی می گوییم خون بس " یعنی خون بس است خون کافیست( نباید ادامه پیدا کند)
و هنگامیکه می گوییم خدا بس" یعنی خدا کافیست خدا بس است
بدین معنا که در جامعه سنتی وجود پسر در امر اقتصادی و مراودات اجتماعی ضروری می باشد حال که پسر نیست پس خدا بس است( خدا برایمان کافی و بس است) و از این جهت این نام را بر دختران می نهادند
مترادف خدا بس" در ادبیات عربی و قرآنی حَسبی الله" است که نوعی ذکر و دعا می باشد
مرتضی عموزاده خدایی
✍ @CEYMARIAN
┈••✾•🌿🌺🌿•✾
✅ لحظهٔ شکار لاشهٔ هرمس توسط لک های لرستان
✍ @CEYMARIAN
┈••✾•🌿🌺🌿•✾
اعلامیه مراسم ترحیم
زنده یاد حاجیه کیفیه اسدنژاد همسر گرامی زنده یاد حاج اکبر پورمنتی
✍ @CEYMARIAN
┈••✾•🌿🌺🌿•✾
.
🛑دبیرستان متوسطه دوره اول آیت اله طالقانی🛑
🟩دانش آموزان ممتاز سال تحصیلی ۱۴۰۴ - ۱۴۰۳🟩
کادر آموزشگاه آیت اله طالقانی
مدیر : سهراب علیکرم زاده
معاون آموزشی : سعید هاشمی
معاون پرورشی : علی پیری
این موفقیت بزرگ که در یک سال تحصیلی با کوشش و اراده کسب نمودید را به شما دانش آموزان پرهمت و تلاشگر و اولیاء بزرگوارتان تبریک عرض می کنیم.
🌹 امید که همواره این موفقیت دوشادوش شما آینده سازان کشور باشد .🌹
✍ @CEYMARIAN
┈••✾•🌿🌺🌿•✾
مدیرکل روابط عمومی سازمان سنجش کشور: مهلت ثبتنام و انتخابرشته برنامه پذیرش کاردانی به کارشناسی سال ۱۴۰۴ امشب پایان مییابد و تمدید نمیشود
Читать полностью…میخاست بیاد داخل از خونه پرتش کنه
آخرش مادرم عصبانی شد
گوت اری نامرد بی رحم تو دلت خو شه پیای هیسی
دست گذاشت رو سینه ش پرتش کرد بیرون
گفت ده هری تا دیاری
درد ای زینه وا ای دختریا وه جونت
کاشکی تو ده بار دات برتیه
من همش تو فکر اسم بود
بینم دیگه کی بس میذاشتن
مرتب دنبال بس بس بودم
دیدم دوباره مرده تفنگ کشید
ایندفعه پدرم وارد ماجرا شد
گوت بینم بینم مر یه چته خدا چی ی که دت نورده چی ی وت ده یه
سی چی ناشکری
آقاهه گفت هه حالو بیلم چی بنم ده خدا ای همه دختر چیشو بنم
بابام دیگه واقعا عصبانی شد
چنگ نیا ده قر قرش بوردش بالا کفتش ده زمی
جوری که تا یه ساعت به هوش نیومد
خلاصه همه چی داشت تموم میشد
زنه کمی امیدوار شد
نگاهی به دو قلوها انداخت
خیلی ناز بودن
گفت میمی ایسه نوم ینو چی بنم
دام گوت نگران نو خورزا دو نوم عزیز خوم سیشو مینم
کم کم آقاهه هم بهوش اومد
شرق و رم تموم بی مادرم چای درست کرد
جو جوش درست کرد به همه مون داد
همه کم کم حالشون خوب شد
سالها گذشت دخترا بزرگ شدن پدر همیشه از رفتار خودش اظهار پشیمانی میکرد
دخترا یکی از یکی بهتر
باعث افتخار پدر و مادر
کمک حال پدر همه درس خون
پدر به دخترا کمک کرد تا اسمهاشون عوض کنن
فقط دو اسمی که مادرم انتخاب کرده بود دست نخورده موندن
اونا از اسم شراره و شید و شیوا و۰۰۰۰خوششون میومد
ولی ثبت احوال قبول نکرد
باز هم خوب زینب و کبری و خدیجه و کلثوم ۰۰۰۰
هم خو ده خدا بس و دختر بس و فلان فلان بیتر
✍شهناز_رسایی
#ارسال_کننده:
#شهناز_میرهاشمی
✍ @CEYMARIAN
┈••✾•🌿🌺🌿•✾
صبح 🕊🌸
نفسش حق است 🕊🌸
به هربهانه بیدارت میکند
که روز تازه راشروع کنی 🕊🌸
بـه نـوری عطر چای و
صبحانه ای وصدای گنجشکی🕊🌸
هرچه هست زندگیست و زیبـا🕊🌸
ســلام صبح زیبـایتان بخير 🕊🌸
و وجود عزيزتان سلامت🕊🌸
#اطلاعیه_محدودیت_برق
* برق شهرستان دره شهر
به اطلاع مردم شریف شهرستان دره شهر می رساند با توجه به محدودیت های تولید نیروگاهی، مناطق یاد شده با محدودیت در تامین برق مواجه خواهد شد.
امید که با رعایت الگوهای مصرف بهینه موجبات پایداری شبکه سراسری برق را فراهم آوریم.
📅 زمان : 7 تیر ماه 1404
دانستنی تاریخ و فرهنگ:
قدیمیترین نسخه قرآن که تا کنون کشف شده نسخه خطی قرآن بیرمنگام انگلیس است نسخه بیرمنگام، با توجه به قدمت تخمینزده شده، ممکن است در حدود سالهای ۵۶۸ تا ۶۴۵ میلادی نوشته شده باشد که اندکی پس از رحلت پیامبر اسلام است.
همچنین، مصحف عثمان که در ازبکستان نگهداری میشود، از نظر مسلمانان ازبک، قدیمیترین قرآن جهان و متعلق به خلیفه سوم، عثمان بن عفان است.
نسخه بیرمنگام روی پوست کاغذی به خط حجازی نوشته شده است
✍ @CEYMARIAN
┈••✾•🌿🌺🌿•✾
نازکان را غم احوال گران باران نیست
پارسایان مددی تا خوش و آسان بروم
✍ @CEYMARIAN
┈••✾•🌿🌺🌿•✾
#اطلاعیه_محدودیت_برق
* برق شهرستان دره شهر
به اطلاع مردم شریف شهرستان دره شهر می رساند با توجه به محدودیت های تولید نیروگاهی، مناطق یاد شده با محدودیت در تامین برق مواجه خواهد شد.
امید که با رعایت الگوهای مصرف بهینه موجبات پایداری شبکه سراسری برق را فراهم آوریم.
📅 زمان : 8 تیر ماه 1404
🔴پس از ۲۵ سال، عطاء الله مهاجرانی برای حضور در صدا و سیما دعوت شد
Читать полностью…وسط جنگ خودش نتونسته تهران رو ترک کنه، هر روز عصر گلدونای همسایه رو که رفتن اینطوری آب میده..👌
✍ @CEYMARIAN
┈••✾•🌿🌺🌿•✾
شمخانی:
قفسه سینم آسیب دید
3 ساعت زیر آوار بودم
اول فکر کردم زلزله اومد
صدای ماشین اومد فهمیدم زلزله نیست و اسرائیلیها منو زدن
لحظات آخر نفسهای نقطهای میکشیدم
شروع کردم داد زدن
با پام داشتم می کندم
یک نفر اومد و پاهام رو دید
بعد اومدن آواربرداری کردن
✍ @CEYMARIAN
┈••✾•🌿🌺🌿•✾
صد بار اگر دایه به
طفل تو دهد شیر
غافل مشو ای دوست
که مادر شدنی نیست
#شمس_تبریزی
مادر آن مرکز پرگار عشق
مادر آن کاروان سالار عشق
#اقبال_لاهوری
دوست گرامی و همکلاسی سالهای دور، با هم بودن ،بانو نسرین پورمنتی فرهنگی فرهیخته، شنیدم که در سوگ از دست دادن مادر نازنینت نشسته ای
درگذشت این بانوی مهربان را به شما و دیگر خواهران و برادرانت تسلیت عرض نموده، ما را در غم خود شریک بدان
از پروردگار یکتا برای این بانوی نیکو سرشت طلب آمرزش، و برای همه ی شما صبر و شکیبایی آرزومندم🙏🙏
#بااحترام_فراوان
#شهناز_میرهاشمی و فرزندان
✍ @CEYMARIAN
┈••✾•🌿🌺🌿•✾
تصور کن روتین صبحگاهیات شامل بالا رفتن از یک صخرهی ۲۵۰ متری باشد. و حالا فرض کن ۷۰ سالهای. این داستان کشیش گبراه روفائل است.
ابونا یماتا گوه، که به "کلیسا در آسمان" هم معروف است، در قرن پنجم میلادی در دل کوههای سنگی کنده شده و در رشتهکوههای گرهآلتا در منطقه تیگرای (اتیوپی) قرار دارد.
مراسمهای مذهبی هنوز هم در این مکان برگزار میشود و مردم محلی برای عبادت، دعا یا غسل تعمید از صخره بالا میروند.
بازنشر :پروین بازگیر
کانال تاریخ و فرهنگ دره شهر این ضایعه را خدمت فرهنگی فرهیخته خانم نسرین پورمنتی از فرهنگ دوستان و نویسندگان این کانال تسلیت عرض می نماید
Читать полностью…#اقدامات عمرانی دهیاری جهاد آباد#
در راستای زیباسازی و تنظیف محیط روستا 3عدد سطل زباله فلزی با ورق پانچی توسط دهیاری ساخته و در مکانهای مناسب تعیبه گردید, همچنین 140متر مربع از فضای پیاده روهای کوچه های روستا جهت موزاییک فرش تسطیح و رگلاژ شدند .
اقدامات عمرانی دیگر در جهت زیباسازی روستا در دستور کار دهیاری میباشد که به امیدخدا به محض انجام گرفتن اطلاع رسانی خواهم کرد.
با احترام
هادی محمدیان دهیار روستای جهاد آباد
#صدای_شهروند
لطفاً پیگیری کنید از طریق جهاد کشاورزی و مسئولین تعاونی روستایی
چرا پول کلزا کاران رو نمیدن
ما دلمون خوش بود که کلزا انداختیم پولش زودتر میدن مثل پارسال
الان دو ماهه پول کلزا ها تسویه نمیشه
با این شرایط کسی دیگه سال بعدی نه سراغ کشت گندم میره نه کلزا
اون کارخونه که کلزا رو خریده به روغن هم تبدیل کرده چرا پول رو نمیده
✍ @CEYMARIAN
┈••✾•🌿🌺🌿•✾
تقدیم به خانم شهناز میر هاشمی
انشاالله همیشه سالم و تندرست باشید
سید حیدر حسینی
#دختربس
باران شلاقی میبارید آسمان عصبانی بود
پی درپی غرش همراه با رعد و برق ترس بر جانمان انداخته بود
صدای داد و هوار دختر بس می آمد
میمی میمی دام دام
مادر سراسیمه به طرف دختر بس رفت بغلش کرد
خورزا چته چته
چی بیه
دختر بس خیس آب شده بود به لکنت افتاده بود
هی میگفت میمی میمی دام
مادر گفت خوب حرف بزن دات چشه
یهو با غرش آسمان دختر بس از جا پرید
بیچاره خیلی ترسیده بود
میمی دام ژو میرش
مادرم گفت خو خورزا وه سلامتی
هیسه میام
مادر کفشهایش پوشید چیزی روی سرش کشید
من هم که همیشه حاضر بودم به دنبال مادر دوان
از دختر بس هم سریع تر میدویدم
خونه شون یه مقداری از ما دور بود
مادر چنان سریع راه میرفت انگار سه قدم یه قدم میکرد
منم بدو دختر بس هم بدو
خلاصه رسیدیم در خونه شون صدای جیغ و داد مادر دختربس دل آدم کباب میکرد
بقیه دختراش هم همه شون استرس داشتن حالشون خوب نبود دختر بزرگتر شاه پری به بقیه دلداری میداد
گل پری گل طلا خدا بس همه منتظر برادر بودن
مادرم سریع به شوهر اون خانم که میخواست زایمان کنه
گفت اری برارم تفنگی گرتی وه دس ت هی گا یزیدی
هی دختریات ذله تراق کردی
برو دنبال فلانی پشت گیر
زی زی رو
آقاهه لبخندی زد دیگه مطمئن بود ایندفعه پسره
سریع رفت دنبال پشت گیر
مادر خودش دست به کار شده بود
پر بخاری هیزم کرد
آب جوش آماده کرد
زن بیچاره هی ناله میکرد
میمی میمی دردت وه جونم ار ایگل هم دختری بیارم چی
فلونی طلاقم میه یا زنی میها سرم
دام گت
اری خورزا مر دختر چشه
نوم خدا دخترایت یکی هفت کور میهرزن
فلونی گ ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰بوحره قصه وت بنه
خلاصه سریع پشت گیر رسید
پشت گیر همون ماما
خانم دیگه دردش شدید شده بود
در طول حاملگی همه همسایه ها بهش گفته بودن این بار پسره
اصلا حاملگیت با دخترا فرق داره
این بار گردنت کشیده شده
رنگ و روت بهتره صدر در صد پسره
مادر دختر بس هم بهش تلقین شده بود که صدر در صد پسر میزاد
پدر خانواده آماده فشنگ گذاشته بود داخل تفنگش
منتظر پسر کاکل زرین بود دخترا با ترس و لرز به پدر خیره شده بود
از طلا طلا گرفته تا بس بس
من یواش به دختر بس گفتم
این دفعه اگه مادرت دختر زائید میخاین اسمش چی بزارین
تقی بس نقی بس صلی بس ۰۰۰۰۰۰
دختر بس یه تف بزرگ انداخت تو روم
گفت اکه وه زو نیای
مرض بگیری درد بی درمون بگیری
چکارمون داری
مادرم اگه دختر بیاره پدرم سرش میبره
منم پاسخش دادم تمام آب دهنم جمع کردم انداختم وسط پیشونیش
هدف گیریم خیلی خوب بود
بارون و تف در آمیخته شده بود
یه دفعه صدای زاعو حواسمون از دعوا کردن پرت کرد
خانمه جیغ میزد
مادرم با اون پشت گیر هی میگفتن بگو یا فاطمه زهرا
اون هی جیغ میکشید
دوباره میگفتن بگو یا فاطمه زهرا
نمیدونم خانمه چرا نمیگفت
شاید قبلا هی گفته بود هی دختر زاییده بود
شاید حالش بد بود حوصله نداشت
صدای جیغ زدن بیشتر شد
آقاهه مرتب قدم میزد دستی به سبیلش میزد
تفنگش چک میکرد
گاهی نگاه سردی به دختراش می انداخت
چقدر بدم از اون نگاهش میومد
اگه زورم بهش میرسید دوست داشتم تک تک سبیلاش بکنم
بندازم داخل جوی آب
خلاصه صدای مادرم میومد هی میگفت اه اه دی وه خیر ها فارغ مو وی
ما هم هیجان داشتیم
خدابس گفت نومش بنیم خدا دا
من نمی دونم چم بود خندیدم
دختر بزرگه گفت مرض ۰۰وه چی میخنی
صدای وق زدن بچه اومد
دوباره صدای مادرم اومد به پشت گیر گفت هه هه خو ورم هی گاه لفونه ها وش
دوباره صدای وق زدن اومد
صدای زاعو شنیدم گفت میمی چینن
دام گوت خورزا هیچ ناراحت نو
دو دختر نازار خدا
ما هم رفتیم داخل
یهو خانمه بیهوش شد
تفنگ از دست پدر خانواده افتاد دخترا شروع کردن شیون کردن
ماما مواظب بچه ها بود
مادرم تمام تلاشش گذاشته برا زن زاعو
مرتب به صورتش سیلی میزد روی صورتش آب میریخت
پدر خانواده
حشک خودش کرد ده خره
اوضاع بدی شده بود
البته بقیه همسایه ها هم اومده بودن
دکتر هم نبود
مادرم با زنهای همسایه کمک کردن خانمو بهوش آوردن
پدر خانواده نعره میزد
به زنش فحش میداد
باید طلاقت بدم
مه گوتم کوری بیاری ایسه دو دو دختر میاری
پدر چطور فلو
دختر از ترس قایم شده بودن
خلاصه مادرم با اون ماما و زنای همسایه مادر و بچه ها جمع و جور کردن
جوشونده به خورد خانم دادن به زور
میگفت هیچ نمیخورم تا بمیرم
مادرم گفت سیل کو سیل کو چنی نازارن
نو م خدا
زنه خیلی عصبانی بود
استغفرالله
گفت اکه چی ده خدا سی خو وم و بختم
آقاهه هی گا روز عاشورا بود
حشک ده خره
هی ناسزا به زنش میگفت
ادامه👇
به مدیرکل اداره فرهنگ و ارشاد ایلام:
صندلیِ نماد هنر و ادبیات استان، در انتظار رئیس
جناب آقای هلشی، مدیرکل محترم اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان ایلام، دیار دیرینهسال فرهنگ و خاستگاه هنرهای اصیل،
درودی چنان آتشین بر شما باد که گرمای آن، سرمای بیتوجهی حاکم بر یکی از گرانسنگترین گوهرهای فرهنگی استانمان را ذوب کند.
آیا استحضار دارید، جنابعالی، که در دلِ این دیار فرهنگخیز و هنرپرور، شهرستانی است که نفسهایش با ترنم رود سیمره همآواست و خاکش، زادگاه اسطورهها و مهد نغمههای دیرینه؟ درهشهر، این نگینِ درخشانِ تمدنِ ایلام، که هر سنگِ کهنش قصهای دارد و هر کوچهاش، نوایی از هنرِ ناب. اداره فرهنگ و ارشاد این شهر، نمادِ ملموسِ حیاتِ فرهنگی و کانون امیدِ هنرمندانِ سختکوش این خطه بوده است، نه ساختمانی سرد و خاموش!
اکنون، چندین ماه است که صندلی ریاست این اداره، تهی از صاحباختیاری شایسته و دلسوز مانده است. گویی سایهای سنگین از بیتوجهی و غفلت، بر فراز این کانونِ فرهنگیِ حیاتی گسترده شده است. این تهیماندنِ طولانی، پرسشی سوزان و کوبنده را بر زبان هر دلسوزِ فرهنگ و هنر مینشاند؛ آیا در این استانِ هنرخیز و مردمانِ فرهیختهاش، "قحط الرجال" است؟!
جناب مدیرکل! ساختمان اداره ارشاد درهشهر، که میبایست پناهگاه امن اندیشههای نو، خاستگاه آفرینشهای هنری و پاتوق گرمِ ذوقآزمایی هنرمندان باشد، اکنون به بنایی بیروح، بیرونق و دلگیر بدل گشته است. پنجرههایش گویی چشمهایی هستند که انتظار را به حسرت بدل کردهاند. دیوارهایش، سکوتِ سنگینِ فقدانِ مدیریتی پویا و حمایتگر را فریاد میزنند. این سکوت، نه سکوتِ آرامش، که سکوتی مُعضل و زهرآگین است که نفسِ هنر را در این شهر به شماره انداخته است.
هنرمندانِ درهشهر، آنها که دل در گروِ فرهنگِ اصیلِ این خاک دارند و دستانشان آفریننده زیباییهاست، اکنون بالهای شکستهای دارند. شورِ آفرینش در نگاهشان، جای خود را به سایهای از دلسردی و یأس داده است. چگونه میتوان با عشق و امید به کار ادامه داد، وقتی کانونِ اصلی حمایت و هدایت، خود در گردابِ بلاتکلیفی و بیسرپرستی دست و پا میزند؟ هر روزِ بیتکلیفِ ریاست این اداره، تازیانهای است بر پیکرِ خستهٔ هنرِ این شهر و قطرهای اشک است بر چهرهٔ فرهنگِ استان.
جناب هلشی! فریادِ هنرمندان درهشهر را بشنوید! انتظارِ دیرپایِ آنان را درک کنید! ما فوراً و بدونِ معطلی، شخصیتی را بر این صندلیِ خطیر نیاز داریم که:
حامیِ بیچونوچرای ادب و هنر باشد، نه سیاستبازی یا روزمرگی.
هنر و دردِ هنرمند را از سرِ دل بشناسد و درک کند، نه آنکه صرفاً نامی بر درگاهی باشد.
خود، چراغی فروزان در عرصه فرهنگ باشد، نه سدی در برابرِ جریانِ خلاقیت.
با شهامت و تدبیر، این کانون را از رکودِ مرگبارِ کنونی رها ساخته، به آن رونق، پویایی و حیاتی تازه ببخشد.
جناب مدیرکل! این بلاتکلیفیِ طولانی، دیگر نه قابل تحمل است و نه قابل توجیه. روشناییِ اداره ارشاد درهشهر، نمادِ روشناییِ هنرِ استان است. اجازه ندهید این شمعِ فروزان، به خاموشیِ کامل گراید. تکلیف این ریاست را، فوری، شفاف و قاطعانه روشن کنید. صندلیِ نمادینِ هنرِ درهشهر، سزاوارِ نشستنِ شخصیتی است که شایستهی این خطهٔ فرهنگپرور باشد.
جمعی از دلسوزانِ فرهنگ و هنرِ شهرستان درهشهر
✍ @CEYMARIAN
┈••✾•🌿🌺🌿•✾
🔴 ارتش مخفی اسرائیل در ایران
✍ @CEYMARIAN
┈••✾•🌿🌺🌿•✾