چادر من😍
یه صدفه🌹
منی که گوهرمو از چشم
های هیز 😯نگهداری میکنه😌✌️
#کپی 🚫
@chadorihayeashegh
#کلیپ_تصویری🎥
🔮آیا #حجاب مانع دیده شدن است⁉️
🔵داستانی در مورد #شاهزاده و خواستگارهایش✅
🔴#پیشنهاد_دانلود_و_نشر👌
#حتما_ببینید_و_نشر_بدین ♻️♥️
@chadorihayeashegh
الهی🙏
آرامش شب✨
را نصیب کسانی گردان🙏
که دعا دارند ادعا ندارند🙏
نیایش دارند نمایش ندارند🙏
حیا دارند ریا ندارند🙏
رسم دارنداسم ندارند🙏
آمیـــن یا رَبَّ 🙏
#شبتون_آروم❤️💙
@chadorihayeashegh
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_ویکم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
به روایت حانیه
...................................................................
با دستام سرم رو گرفتم و هق هق گریم اوج گرفت ، کاش.....کاش..... اصلا یاداوری نمیکردم اون روزهای زجراور رو. اصلا چه ربطی به این ماجرا داشت ؟ تنها ربطش میتونست این باشه که..... که..... نکنه عمو همه اینکارارو به خاطر منافع خودش میکرده؟ نکنه آرمان برگشته باشه؟ نه نه امکان نداره. عمو منو مثله دختر خودش دوست داشت. اره واقعا دوستم داشت. آرمانم که الان نه نه عمرا عمرا نیمده.
با صدای در به خودم اومدم.
_ کیه؟
امیرعلی_ میتونم بیام تو ؟
_ اره.
با اومدن امیرعلی سریع پریدم بغلش کردم و به اشکام اجازه باریدن دادم.
امیرعلی_ به خاطر حرفای عمو انقدر به هم ریختی ؟
اون از دل من خبر نداشت و منم قصد نداشتم که خبردار بشه. پس سکوت کردم و جوابی ندادم.
.
.
.
دوباره صبح شد و غرغرای مامان برای بیدارکردن من شروع شد.
یه چشممو باز کردم و به مامان که داشت کمدمو وارسی میکرد نگاه کردم.
_ دنبال چیزی میگردی؟
مامان_ چه عجب. لباساتو کجا گذاشتی؟
_ لباسایی که برای عید گرفتم؟
مامان_ اره. پاشو پاشو دیر میشه هااااااااا .
_ کجا؟؟؟؟
مامان _ خونه خاله اینا. شبم خونه خاله مرضیه.
_ ایوووول.
سریع پاشدم . لباسامو پوشیدم و حاضرشدم.
مامان_ حانیه بدو دیرشد.
_ اومدم
همزمان با دیدن امیرعلی دم در اتاق سووووت بلندی کشیدم.
_ اوففففف. کی میره این همه راهو؟ خوشتیپ کردی خان داداش. خبریه؟
امیرعلی _ شاید....
_ جون مو؟
امیرعلی_ ها جون تو.
_ راه افتادی داداش.
مامان_ داریم میریم خاستگاری
_ چییییییییییییییییییییییییی؟
مامان_ چته تو؟
_ خیلی نامردید. بی خبر؟ اصلا من نمیام.
بابا _ اخه دخترم با خبر بودی که الان همه جا پر شده بود.
_ نمیخوااااااام. اصلا من نمیام.
امیرعلی _ پس منم نمیرم.
با تعجب برگشتم سمت امیرعلی.
بی خیال و خونسرد شونشو بالا انداخت.
_ مسخره. بریم خب
امیرعلی_ فدای ابجیم
_ حالا چه ذوقیم میکنه. من این فاطمه رو میکشم که به من نگفت
مامان _ حالا از کجا میدونی فاطمس؟
_ از رفتارای ضایع گل پسرتون .
برگشتم سمت امیرعلی دیدم کلا رفته تو زمین. داشتم میترکیدم از خنده. یعنی این حیای این دوتا منو کشته .
.
.
خاله مرضیه_ فاطمه جان چایی رو بیار مادر.
_ من برم کمک؟
خاله مرضیه_ برو خاله جون.
با خنده به امیرعلی نگاه کردم. طبق معمول سرش پایین بود.
رفتم تو آشپرخونه. قبل از هرچیزی یه دونه محکم زدم تو سر فاطمه که صداش در اومد بعد سریع دهنشو گرفتم که حیثیتم نره
_ پرووووو. دیگه من غریبه شدم . ها؟
فاطمه_ به خدا خودم امروز صبح فهمیدم.
_ اخ الهی بگردم. خودتم که غریبه ای.
بابای فاطمه_ بچه ها رفتید چایی بسازید
_ الان میایم عمو.
_ بدو بدو بریز. من رفتم بیرون
فاطمه_ مرسی که اومدی کمک.
_ خواهش
فاطمه_ روتو برم
_ برو
تز آشپزخونه که اومدم بیرون با نگاه های متعجب جمع به خاطر تاخیرمون مواجه شدم که خودم پیش دستی کردم و گفتم_ الان میاد.
چند دقیقه بعد فاطمه با سینی چای اومد
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
شروع عاشقی هایم، سرآغاز غمی جانکاه
از آن غم تا به امروزم پر از تشویش و گریانم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_ویکم
#حساداتکاظنی
#خب_دیگه_فاطمه_و_امیرعلی_هم_پریدن
🦋@chadorihayeashegh🦋
آروم دستم رو تو دستای آرمان گذاشتم و باهاش به سمت وسط سالن رفتم.
.
.
.
آرمان_ خب خوشگل خانوم. بیا اینم شماره من.
_ مرسی
آرمان_ راستی فردا برنامت چیه ؟
_ اوممم. برنامه خاصی ندارم . چطور؟
آرمان_ بریم بیرون یکم بیشتر آشنا بشیم
_ باشه. ساعتشو هماهنگ میکنم باهات.
آرمان_ باشه خانمی. فعلا. بای.
چشمک پر از نازی براش میزنم.
آرمان اولین مهمونی بود که رفت همزمان با رفتنش بچه ها اومدن طرفم.
سیما_ خیلی...........
دلارام_ جبرانش میکنم برات تانیا خانوم. یه دختره دهاتی اومده برا ما شاخ میشه
از حرفاشون سر در نمیاوردم. شاخ بازی ؟ چه ربطی داره ؟اصلا مگه من رفتم سراغش........
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#ادامه_دارد
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_چهل_و_نهم
#ح_سادات_کاظمی
🦋@chadorihayeashegh🦋
💌 💌
با هم وارد مغازه شدند👫
زن چند مانتو را امتحان ڪرد...
گاهے از اتاق پرو بیرون مےآمد و نظر شوهرش را میپرسید، گاهی هم از مرد فروشنده!!!
اصلا اتاق پرو و حریم خصوصی برایش معنا نداشت...😔
شوهر زن عصبی به نظر میرسید ...😠
گویی متوجه نگاه هاے خیره مغازه دار و شاگرد مغازه به زنش شده بود و رگ غیرتش کمی جنبیده بود،هرچند دیر ...
مرد فروشنده گهگاهے زیر چشمے اندام زن را زیر و رو میکرد..😈
و گاهے به صورتـــ و آرایشش نگاهے میکرد...
در آخر چیزی مورد پسندشان واقع نشد و از مغازه خارج شدند...👫
در حالی که چشم مغازه دار همچنان به دنبال زن میدوید...🏃🏻
بوی عطر زن هنوز توی مغازه بود...😓
و تصویر چهره، آرایش و اندامش هنوز توی ذهن مغازه دار ...😎
شاید بعد از چند دقیقه بوی عطر از مغازه برود اما تصویر آن زن چطور؟🤔
ڪسی چه میداند شاید مرد مغازه دار... بماند !!!
اصلا شاید او از همسر و خانواده اش دور باشد...
شاید ازدواج نکرده باشد....
شاید به هر دلیلی شرایط ازدواج نداشته باشد...
شاید همسرش به اندازه آن زن جذاب نباشد...
نمیدانم...😔
اما خوبــ میدانم این انصاف و عدالتـ نیست...
ظلم کردن و بی رحمی استـــ...
ظلم یک زن به زنی دیگر است...
سرد شدن گرمای یڪ عشق و رابطه دو نفره و سرد شدن یڪ خانه است...😢
ظلم یک زن به کودکان مرد فروشنده است که دیگر بابای خوش قلب و دل پاکی ندارند که عاشق مادرشان بود...
یا شاید...
خیانت یک مرد به مردی دیگر...😔
اصلا کدامشان به آن یکی خیانت کرده؟؟
مردی که ناموس دیگری را با چشم هایش شخم زده و دزد ناموس دیگری شده؟
یا مردی که ناموسش را عمومی کرده تا دل دیگران را ببرد،کدام یک؟🤔
اینها #حق_الناس نیست؟؟؟
مگر حق الناس فقط جیبــــ مردم را زدن است،اینجاست که معنی این جمله ها را خوب میفهمم...
چشمت را نگه دار تا دلت پاک و آرام بماند و
حجاب را مهربانی معنا کن...💚
مهربانی به خود و دیگران مهربانی به زنان و مردان جامعه ات!!🙏🏻
#حجابــ
#غیرتــــ
#ناموســــ
#حق_الناس😔
@chadorihayeashegh 💜🌱
🍃🌸
ڪِش چادُرم را مےاندازم ،
سربندِ یا زهرایٺ را گِرھ مےزنے؛
بَندِ ڪفش هایَم را مےبندم؛
بَند پوٺین هایٺ را مےبندے؛
هر دو آمادھ ایم..
ٺو براے دِفاع از حَرم!
و مَن براے دفاع از حریم...!
نویسنده: #سارا_سعیدۍ
@chadorihayeashegh
❌❌❌❌
⭕️ اين زنان چہ كردہ بودند؟
🔴🔷 امام على (ع):
✍ روزى با فاطمہ محضر پيامبر خدا صلى اللہ عليہ و آلہ رسيديم، ديديم حضرت بہ شدت گريہ مى كند.
💠 گفتم:
پدر و مادرم بہ فدايت يا رسول اللہ! چرا گريہ مى كنى؟
✍ فرمود:
يا على! آن شب كہ مرا بہ #معراج بردند، گروهى از زنان امت خود را در عذاب سختى ديدم و از شدت عذابشان گريستم. (و اكنون گريہ ام براى ايشان است).
🔘 زنى را ديدم كہ از موى سر آويزان است و مغز سرش از شدت #حرارت مى جوشد.
🔘 زنى را ديدم كہ از زبانش #آويزان كردہ اند و از آب سوزان جهنم بہ گلوى او مى ريزند.
🔘 زنى را ديدم، گوشت بدن خود را مى خورد و #آتش از زير پاى او شعلہ ور است.
🔘 زنى را ديدم دست و پاى او را بستہ اند و مارها و عقرب ها بر او مسلط است.
🔘 زنى را ديدم از پاهايش در #تنور آتشين جهنم آويزان است.
🔘 زنى را ديدم، از سر #خوك و از بدن #الاغ بود و بہ انواع عذاب گرفتار است.
🔘 زنى را بہ صورت #سگ ديدم و آتش از نشيمنگاہ او داخل مى شود و از دهانش بيرون مى آيد و فرشتگان عذاب عمودهاى آتشين بر سر و بدان او مى كوبند.
👌 حضرت فاطمہ عليهاالسلام عرض كرد:
پدر جان! اين زنان در دنيا چہ كردہ بودند كہ خداوند آنان را چنين عذاب مى كند.
🔴🔷 رسول خدا صلى اللہ عليہ و آلہ فرمود:
☑️ دخترم! زنى كہ از موى سرش #آويختہ شدہ بود، موى سر خود را از #نامحرم نمى پوشاند.
☑️ و زنى كہ از زبانش #آويزان بود، #بدون_اجازہ شوهر از خانہ بيرون مى رفت.
☑️ و زنى كہ گوشت بدن خود را مى خورد، خود را براى ديگران #زينت مى كرد و از #نامحرمان پرهيز نداشت.
☑️ زنى كہ دست و پايش بستہ بود و #مارها و عقرب ها بر او مسلط شدہ بودند اهميت نمى داد و #نماز را سبك مى شمرد.
☑️ زنى كہ سرش مانند #خوك و بدنش مانند #الاغ بود، او زنى #سخن_چين و #دروغگو بود.
☑️ اما زنى كہ در قيافہ #سگ بود و آتش از نشيمنگاہ او وارد و از دهانش خارج مى شد، زنى #خوانندہ و #حسود بود.
✍ سپس فرمود:
واى بر آن زنى كہ همسرش از او #راضى نباشد و خوشا بہ حال آن زن كہ همسرش از او راضى باشد.
@chadorihayeashegh
⏪خانم دکتر نیلچی زاده
⚠️اگر گرفتار عشق مجازی شدین
این کلیپ رو از دست ندین ‼️
#دخترخانومهایجوان
مراقب رابطتون با نامحرم باشید
@chadorihayeashegh
این آخوندام ما رو ول نمے کنند...😒😏
یکے از اساتید ریاضے دانشگاه تهران نقل میکرد:
قرار بود جمع منتخبے از اساتید و نخبگان ریاضے براے شرکت در کنفرانسے بین المللے به یکے از کشور هاے غربے برن.🙂
وقتے سوار هواپیما شدم دیدم یه #روحانے تو هواپیماست.😒🛫
به خودم گفتم بفرما؛ اینا سفر خارجے هم ما رو ول نمیکنن.😤
رفتم پیشش نشستم بهش گفتم:حاج آقا اشتباه سوار شدید...مکه نمیره😐🕋
گفت: میدونم
گفتم: حاجے قراره ما بریم کنفرانس علمی؛ شما اشتباهے نیاین😕
گفت: میدونم
دیدم کم نمیاره😏
جدیدترین و پیچیده ترین مساله ریاضیمو که قرار بود تو کنفرانس مطرح کنم داخل برگه نوشتم دادم بهش، گفتم شما که دارے میاے کنفرانس بین المللے ریاضے اونم تو یه کشور خارجے حتما باید ریاضے بلد باشید.
اگر ریاضے بلدید این سوال رو حل کنید ، برگه رو بهش دادم و خوابیدم.😎🤓
از خواب که بیدار شدم دیدم داره یه چیزایے تو برگه مینویسه.🤣
گفتم: حاجے عجله نکن اگه بعدا هم حلش کردے من دکتر فلانے هستم از دانشگاه تهران. جوابشو بیار اونجا بده.😂
دوباره خوابیدم.😴
بیدار که شدم دیگه نمے نوشت، گفتم چے شد؟🤔
📝برگه رو بهم داد و گفت:
سوالت چهار راه حل داشت سه راه حل نوشتم و اون راهے هم که ننوشتم بلد بودی.😳
شوکه شده بودم😳😥
ادامه داد: این هم مساله منه اگر تونستے حلش کنے من حسن زاده آملے هستم از قم.........😨
بعدها فهمیدم که به ایشون لقب ذوالفنون را دادند و ایشان در تمامے علوم صاحب نظر بود.😶
تا جایے که دورانے که پا تو سن نذاشته بود در هفته روزے یکبار عده اے از پروفسور هاے فرانسه و سایر کشور هاے اروپایے براے کسب علم و ریاضے و نجوم خدمت ایشان میرسیدند.😕
حالا نظر این عالم بزرگ درباره رهبر معظم انقلاب امام خامنهاے مدظله العالی:
"گوشتان به دهان رهبر باشد. چون ایشان گوششان به دهان حجتبنالحسن(عج) است."😊
این جملات وقتے بیشتر معنا پیدا میکند که بدانیم صاحب تفسیر المیزان، علامه عارف آیتالله طباطبایے درباره شاگردش علامه حسنزاده فرمودهاند:
#حسنزاده را کسے نشناخت جز امام زمان(عج).♥️
#اللهم عجل لولیڪ الفرج بحق مولتنا زینب الساعه الساعه
@chadorihayeashegh
با صدا ببینید🔈
و من خدایی دارم که هیچگاه فراموشم نمیکند
او که مرا دوست دارد و بهترینها را برایم میخواهد
خداییکه لحظه ای مرا به حال خود وا نمیگذارد
خداییکه میبخشد و نعمت میدهد بی اندازه
بارالها تو تنها دارایی من هستی و براستی که
ثروتمندم و بی نیاز از غیر تو. هرگز از رحمت تو ناامید نخواهم شد،چون به یقین میدانم دوستم داری...خدای من عاشقتم❤
@chadorihayeashegh
زن باحجاب همچون مرواریدی💍
در صدف است
زیباست ڪسی ڪه😌
حُسن سیرت دارد
زیباست دلی ڪه☺️
بوی جنت دارد
این ظاهر آدمی🙂
فقط یڪ قابست
نقشی ڪه به قلب❤️
اوست قیمت دارد
|🦋| @chadorihayeashegh
تو اتوبوس پیرمرد به دختره ! گفت :
دخترم این چه حجابیه که داری ؟😕
همه ی موهات بیرونه ؟😳
دختره با پررویی گفت : 😶
تو نگاه نکن !😮
بعد از چند دقیقه ⌚️
پیر مرد کفشش را درآورد👞
بوی جوراب در فضا پخش شد !! 😣
دختره در حالی که دماغشو گرفته بود به پیر مرد گفت : اه اه اه این چه کاریه میکنی خفمون کردی ؟😩
پیرمرد باخونسردی گفت :😒
تو بو نکن !😊😂
👌👌👌👌👌
@chadorihayeashegh
🔹پرسیدم خواهر....
🔹دلیلت چیه از انتشار عکس های اینچنینی؟
_عکس دستت با یک شاخه ی گل..
_و یا عکست از پشت با چادر...
🔺گفت:تبلیغ حجاب!!
🔹گفتم:چطور؟!
🔺گفت:خب زیباست و زیباییش دلبری میکنه و به
سمت چادر و حجاب جذب میشن..
🔹گفتم:اگر زیباییش دل نامحرمی رو لرزوند چی؟!
🔺عصبانی شده و گفت:دلی که با یک عکس دست و چادر بلرزه ،مریضه،بره خودشو درست کنه!!
🔹پرسیدم:خب چطوراون خانم که هم جنس شماست و نسبت به زینت و زیبایی شما حساس نیست،باید براش زیبا باشه و به سمت حجاب جذب بشه،اما نامحرم،که به ظرافت های شما حساسه،اگر دلش بلرزه و به سمت شما جذب بشه مریضه؟
🔺کمی فکر کرد و گفت:اصلآ درست،اما خب اون جلوی چشمانش رو بگیره!به من چه اون تحریک میشه!
🔹گفتم:خب بی حجاب ها هم که همین حرف شما رو میزنند،میگن به ما چه،آقا نگاه نکنه!
🔺خندید و گفت:هه...باسواد ،اون فرق داره،من حجابم کامله و حد حجاب رو که دین گفته رعایت کردم.
🔹گفتم حرف زدن حلاله برای یک خانم یا حرام؟
🔺گفت چه سوالی !!خب معلومه حلال..
🔹يا نِساءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَيَطْمَعَ الَّذي في قَلْبِهِ مَرَضٌ وَ قُلْنَ قَوْلاً مَعْرُوفاً
🔹گفتم نظرت راجع به این آیه چیه؟اینکه خدای متعال دستور میدهند به شما که حتی با حرف زدن حلال هم نباید دل نامحرمی رو بلرزونی،حتی افرادی که قلبشون مریضه!!
🔺کمی سکوت کرد و گفت:خب آخه توی خیابون هم که میریم،این دست دیده میشه،اونجا رو چی میگید؟
🔹گفتم :
_اولا که توی همون خیابان هم جز به ضرورت نباید رفت
_دوما دنیای دخترانه و پسرانه،کاملا متفاوته،شما یک دست میبینی فقط و آقا یک دست سفید و ظریف و زیبا
_سوما:دنیای واقعی با دنیای مجازی بسیار متفاوته،تخیل در دنیای مجازی حرف اول را میزند،آیا ندیدی که چقدر زیادن دختر و پسرایی که ندیده عاشق هم میشن توی فضای مجازی؟!
👈وقتی ندیده عاشق میشن،توقع داری اون عکس چادر بی تاثیر باشه؟
👌ضمن اینکه،اینجا رو موافقم که اگر آقای توی خیابون با دیدن دست خانم تحریک بشه،مشکل از خودشه،
اما فضای مجازی متفاوته...
🔺گفت :اینا نظرات شخصی خودته یا همه ی پسرها؟
🔹گفتم :همه نه،اما حاصل چندین نظر سنجی میگه،غالب آقایون با دیدن این عکس ها اذیت میشن..
فکر میکنن این خانمی که پشتشو کرده و عکس انداخته با چادر احتمالا زیباترین خانم دنیاست...
🔺تشکر کرد و رفت....
بعد از چند دقیقه عکس پروفایلش طوری بود که حتی جنسیتشو نمیشد تشخیص داد...
@chadorihayeashegh
🎧 #واحد سوزناک و احساسی🖤
🎼 دردت به جونم ، بگو بدونم...
🎤کربلایی #جواد_مقدم
🌙 #ایام_فاطمیه
🔹با حال معنوی گوش دهید
😭😭😭😭😭
@chadorihayeashegh
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_و_دوم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فروردین هم زودتر از چیزی که فکر میکردم تموم شد . تنها خبرم از عمو در حد یه تلفن کوتاه بود که گفت حالشون خوبه و منتظر یه سوپرایز باشم و این منو بیشتر میترسوند.
فاطمه و امیرعلی هم به هم محرم شدن و قرار شدن تابستون عقد کنن.
دم در منتظر فاطمه بودم تا بیاد که بریم موسسه. امروز قرار بود پرونده بسیجیا و بچه های موسسه رو درست کنن و قرار بود ما بریم کمک.
فاطمه_ سلام عزیزم
_ سلام علیکم. وقت زیاده نمیومدی هم چیزی نمیشد
فاطمه_ خب برم بعد,بیام.
یه دفعه ساعتشو نگاه کرد و گفت_ وای بدو حانیه خانم غفوری میکشتمون.
.
.
.
.
.
خانوم غفوری_سلام گل دخترا . یکم دیر تر میومدید .
من و فاطمه مثله بچه هایی که یه کار خطا انجام داده باشن سرمونو انداختیم پایین.
خانوم غفوری با خنده گفت_ حانیه جان بیا این پرونده ها رو بگیر ببر بزار تو قسمت خواهران مسجد. فاطمه جان شما هم برو اون فرما رو تکثیر کن.
بعد اومد طرف من و پرونده هارو دسته دسته داد دستم.
کامل جلوی دیدم رو گرفته بود .
_ خانوم غفوری یکم زیاد نیست من جلومو نمیبینم.
یه دستشو برداشت و تا پایین پله ها اورد بعد دوباره داد دستم.
جلوی ورودی مسجد دو تا پله بود با این چادر همش میترسیدم که بیوفتم با احتیاط و بدبختی رسیدم به حیاط مسجد ،یه صدای مردونه آشنا به گوشم خورد که یه دفعه چادرم زیر پام گیر کرد و بعدشم به یه چیزی خوردم و افتادم زمین و پرونده ها هم همش از دستم افتاد......
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
این همه چشم به راهی نگرانم کرده
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_و_دوم
#ح_سادات_کاظمی
#واتفاقاتی_درپیش_است.
🦋@chadorihayeashegh🦋
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاهم
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
با مرور اون روز تنها چیز عجیب اصرار عمو به این رابطه بود شاید باید یکم برم جلوتر . درست یک ماه بعد. روزی که......
#خاطره_نوشت
با دیدن اسم آرمان رو گوشی بستنی رو از دهنم بیرون میکشم و رو به ترلان میگم: اوه. آرمانه .
ترلان_ خب جواب بده دیگه. زود باش.
دکمه قرمز رو به سبز میرسونم و جواب میدم_ جونم؟
آرمان_ سلام عشقم. خوبی؟
_ میسی نفشم. توخوفی؟
آرمان_ توخوب باشی منم خوبم جیگر . تانیا من من....
_ تو چی آرمانم؟
آرمان_ من دارم برمیگردم ترکیه .
تنها چیزی که شنیدم صدای افتادن گوشی روی زمین بود و ترلان که مدام میپرسید_ تانی چی شد؟
واقعا داشت میرفت کسی که منو عاشق خودش کرده بود ، یا شایدم عشق نبود ولی .......
.
.
تا یه هفته کارم شده بود اشک و گریه. به یاد آرمانی که برای رفتنش فقط زنگ زد از عمو خداحافظی کرد. آرمانی که بعدها فهمیدم زن داشته و ظاهرا من اسباب بازی بودم برای هوس بازی های مردونش.
.
.
یک ماه از رفتن آرمان میگذشت و من فقط شاهد حرص خوردنای عمو بودم و طعنه هاش که واقعا دل میسوزوند و اولین بار بود که ازش میشنیدم و دلیل این همه حرص خوردنش رو درک نمیکردم.
با اومدن آرمان پرونده دوستیم با سیما و دلارام بسته شد و با رفتنش با ترلان؛ که فهمیدم ادامه دوستیش با من فقط به خاطر نزدیکی به آرمان بوده و با رفتن آرمان همه طعنه و تیکه هاش رو انداخت و رفت.
و من تنها ترسم از این بود که بابا اینا بویی از قضیه ببرن. چون در کنار همه آزادی هایی که داشتم این مورد تو خونه کاملا ممنوع بود و عمو این اطمینان رو بهم داده بود که قرار نیست کسی چیزی بفهمه
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
به خداحافظی تلخ تو سوگند، نشد
که تو رفتی و دلم ثانیه ای بند نشد
❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاهم
#ح_سادات_کاظمی
🦋@chadorihayeashegh🦋
°می توانست...
° زیبایی اش را به حَــــــراج بگذارد{♡}
امّـــــــا
°|بــــــاور داشت که ● ارزان ● نیستـــ✖!
#حجاب_سرمایه_ے_من_است
#حجاب_فاطمی💚🍃
گدای کوی حسن
عاشق است سائل نیست
خلاصه هرکه از او
غافل است عاقل نیست ..
#یاکریماهلبیت ..
دوشنبه های امام حسنی
@chadorihayeashegh
⚠️ شبهه:
چرا با وجود حضرت علی (ع)، حضرت فاطمه (س) پشت در رفت؟
📝پاسخ:
1⃣ مَثَل این شبهه انگیزان مَثَل کاسه داغ تر از آش است.
مسلمانانی که میخواهند به خدا و رسولش درس غیرت بدهند‼️
از ایشان میپرسیم:
☝️کجا رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرموده اند زن نباید پشت در بیاید؟
☝️کدامین آیه از قرآن یا روایتی از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به شما فرمود که فقط مردان باید در خانه را باز كنند؟
2⃣ كاري كه آقايان بعید و زشت شمردهاند بارها از پیامبر اسلام سر زده است.
در كتب اهل سنت روايتهای زيادي داريم كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) به همسران خود دستور دادهاند كه به در منزل رفته و پاسخ مراجعه كننده را بدهند.
☝️از این روایات باید فهمید که هیچ اشکالی ندارد که زنی در خانه را بگشاید. وقتی گشودن در مانعی نداشته باشد چگونه پشت در آمدن فاطمه (بدون گشودن در) بر شما سنگین آمده است؟
3⃣ بر اساس برخى از روايات حضرت زهرا (سلام الله علیها) نزديك در ورودى منزل نشسته بود و با ديدن عمر و همراهان وى، در را به روى آنان بست تا وارد خانه نشوند.
📕الاختصاص، ص 186 / بحار الانوار، ج 28، ص 227
4⃣ حضرت صديقه شكى نداشت كه جمعيت بدون اذن داخل منزل نخواهند شد؛ چون نص قرآن است كه بدون اجازه وارد خانه كسى نشويد.
📖 سوره نور، آيه 27 و 28
5⃣ علاوه بر اين تصور حضرت زهرا (سلام الله علیها) اين بود که وقتی اجتماع کنندگان صدای ايشان را میشنودند یادشان میآید که خانه خانه وحی است، خانه ای که حرمتش از هر خانه ای بالاتر است. پس از تعرض به آن شرم خواهند نمود و دست از علی (علیه السلام) بر میدارند.همچنان كه عدّهای با شنيدن صدای حضرت صديقه برگشتند.
در كتابهای اهلسنت نقل است:
"عُمر همراه عدهاي به طرف خانه فاطمه آمد و در را كوبيد، فاطمه با شنيدن سر وصداي جمعيت با صداي بلند و همراه گريه فرياد زد: ای رسول خدا چه مصيبتهایی پس از تو از پسر خطاب و پسر ابوقحافه میبينيم. گروهی با شنيدن گريه فاطمه دلشان به درد آمد و با گريه آنجا را ترك كردند؛ اما عُمر با گروهی ديگر باقی ماندند."
📕الامامة والسياسة، ج 1، ص 16
#پاسخ_شبهات_فاطمیه
@chadorihayeashegh
#قشنگــــــیاٺ💛
میگفٺ ڪـہ...
مراقب اوڹ گوشہ گوشہ
هاے خالیہ دلتوڹ باشید
نڪنہ با نامحرم پر بشہ☝️🏻🚫...
+قشنگمیگفت... :)✨
@chadorihayeashegh
⚘یادگاریهای هشت سال دفاع مقدس تعریف میڪنن↯↯⚘
❶ میگفت: اونایی که دوست داشتن بی سر شهید شن به ارباب بی ڪفن حضرت اباعبدالله الحسین متوسل میشدن...
❷ اونایی ڪه دوست داشتن بی دست شهید شن به قمربنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس متوسل میشدن...
❸ اونایی هم ڪه به مادر پهلو شڪسته حضرت فاطمه الزهرا سلاماللهعلیها متوسل میشدن از ناحیه پهلو مورد اصابت تیر و ترڪش قرار میگرفتن ...
🌷#یاد_شهدا_باذڪر_صلوات🌷
@chadorihayeashegh
باشــهداء_تـاســیدالــشــهــداء🇮🇷