❓تاحالا یه فرشته با بالهای سیاه دیدے؟
من دیدم
📌هر بانوۍ چادري ⇨
✔یہ فرشتہ است، با بالہاۍ سیــ👑ـاه....
♥قبول داري؟😉
@chadorihayeashegh
❌بعضی افراد به اشتباه به هم میگن که اگر گنهکار هستی و یا مشروب خوردی نباید بری سراغ نماز❗
در حالیکه اشتباهه،،،
این کلیپ رو حتما ببینید و نشر بدین تا تاثیر گزار باشیم در اصلاح اعتقاداتمون🌹🌹
🎤استاد سیّد کاظم روحبخش
💎 @chadorihayeashegh
#واےمادرم🍁
غم هر چه هست در دلم ابراز می کنم
در را از این به بعد خودم باز میکنم😭💔
✾͜͡🌿@chadorihayeashegh
اولین قانون این دنیا...
#پروفایل_محشر
┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅
@chadorihayeashegh
رفــتہ اے از حـَـرمـْـ دفــاع ڪݩۍ
خــیاݪـت راحـت مـݩ✋ـہم از حــریـٖم دفــاع مـےڪݩم !
سـݪامم را بــہ بـاݩوے صــبور دمــشق بــرساݩ و بــگو ،
اگـر ســرم بـرود چـٰادُر مــآدر از ســرم نمۍ رود !
♥اݩ شاء الله♥
ساݪـہاست براے امݩیتماݧ جاݩ
مۍدهݩد🕊
و ساݪـہاست طعنہ مےشنوند ...💔
#بـاساقۍڪـربـݪامحشـورشـویـد✨
#مـدافـعـاݩ_حـــرم✌️
@chadorihayeashegh
از چشم خدا افتادن...
هر وقت دیدی گناه کردی عین خیالت نبود بدون از چشم خدا افتادی
ولی اگه گناه کردی غصه خوردی بدون هنوز میخوادت..
🍃🌷°| تًوبِهحُرّ |°🌷🍃
سلامتی هر پسری که ریش داره بهش میگین پاچه بزی😕
ولی خم به ابرو نمیاره🙂
🌸✨🌸✨🌸
سلامتی اونی که پاتوقش مزار شهداست😍🧔
نه باشگاه کامبیز بدنساز😄
🌸✨🌸✨
سلامتی پسری که بجای پرورش اندام و بازو 💪
پرورش خودسازی و ایمان میکنه😍
🌸✨🌸✨
سلامتی پسری که سرشو خم میکنه رو سنگ فرش خیابونا👀
نه روبه روی ناموس مردم😐
🌸✨🌸✨
سلامتی اونی که لباس آستین بلند میپوشه و شلوار کتان💫
نه لباس های تنگ و....😏
🌸✨🌸✨
سلامتی مردی که میبینه تو تاکسی🚘 دوتا خانم نشستن
نمیره وسطشون بشینه🙂
🌸✨🌸✨
سلامتی پسری که بلده مکبر باشه و نماز اول وقت بخونه😍
🌸✨🌸✨
سلامتی پسری که وقتی ضبط ماشین اش رو بلند میکنی 🔊
✨🌸✨🌸
صدای مداحی کربلا میاد😔🥀
🌸✨🌸✨🌸
سلامتی اون آقا پسری که تو تابستون میره اردوی جهادی🙃😎
🌸✨✨🌸
نه صفاسیتی شمال با دوست دخترش😡
🌸✨🌸✨🌸
سلامتی اون پسری که عکس شهدا رو میزنه رو پیرهن و صفحه گوشیش 😌
🌸✨🌸✨🌸
سلامتی هرچی مرد و پسر مذهبی😊
✨🌸✨🌸✨
سلامتی هرچی پسر حزب اللهی🙃😎 صلوات
#کلیپ پسرانه علوی❤️
🍂🍃@chadorihayeashegh
خدایا🤲
دریاب بیگناهان در بند را
قرض داران آبرومند
جوانان بیکار
بیماران کرونایی😷
مادران چشم به راه
من شدنی ها را انجام میدهم و
و تمام نشدنی ها را به 🤍 تو🤍 میسپارم🤲
یاریمان کن که تو بهترین یاوری✨
✨آمیـــن یا رَبَّ 🤲
✨برای همہ ی دنیا دعا کنید🤲
مثل پروردگار❣
کہ مهربانی اش بر همہ
سایہ افکنده است
ای دوسـت
مرا دعا کن 🤲
شایدنزدیک تر از
✨من بہ خدا ایستاده ای🤲
✨ شب بخیر ✨
@chadorihayeashegh
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_و_پنجم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
به روايت اميرحسين
..................................................................
برگشتم پیش مامان.
_ خب بریم ؟
مامان لبخند معنی داری زد و رفت به سمت ماشین ، بیخیال شونه ای بالا انداختم و دنبالش راه افتادم.
در ماشین رو زدم و سوار شدم . داشتم ماشینو روشن میکردم که مامان گفت_ پس آقا دلش جایی دیگه گیره ، با دست پس میزنه با پا پیش میکشه .
با تعجب برگشتم سمت مامان.
مامان_ بریم دیر شد.
ماشین رو روشن کردم و راه افتادم.
مامان_ خب؟
_ چی خب؟
مامان_ چند وقته میشناسیش؟ دختر خانومی به نظر میرسه. فقط نمیدونم چرا من تاحالا ندیده بودمش تو مسجد.
برای اینکه بتونم عصبانیتمو کنترل کنم نفس صدا داری کشیدم و صلوات فرستادم .
_ آخه مادر من ، من میگم سلام. شما میگی ازدواج. میگم خداحافظ میگی ازدواج. نه خداییش رو پیشونی من نوشته ازدواج که تا منو میبینی یاد زن گرفتن من میوفتی؟
مامان_ عه توام. حالا چیه مگه؟ بگو از این دختره خوشت اومده یا نه؟
نمیدونم چرا ولی "نه" تو دهنم نچرخید.
_ وای مامان جان. توروخدا بیخیال من بشین .
مامان_ حالا بهت میگم وایسا.
سرخوش از این که مامان فعلا از خیر من گذشته و نگران اون بهت میگمش. فکرکنم فردا بهم خبر بدن برای عروسی حاضر شو.
.
.
تا خونه 10 دقیقه راه بود ، تا رسیدیم پرنیان و بابا اومدن دم در ، پیاده شدم و رفتم عقب نشستم تا بابا بشینه پشت فرمون.
مامان _ خب خب. مژده بدید ، آقا پسرمون عاشق شد رفت.
_ بلهههههههههه ؟
مامان_ بله و بلا . یه بار دیگه بگی نه ، من میدونم و تو.
بعد خطاب به بابا ادامه داد_ ندیدی که این آقا پسرت که خودتو بکشی به یه دختر سلام نمیکنه چجوری زل زده بود به دختر مردم ، آخرم کلی کمکش کرد ،
بعد دوباره برگشت رو به من _ راستشو بگو مامان جان، قبلا دیده بودیش که همش مخالفت میکردی با ازدواج؟
من واقعا مونده بودم چی بگم. مامانم برای خودش بریده بود و دوخته بود ، تنه ما هم کرده بود و تمام.
پرنیان هم از اون طرف نشسته بود و هی میخندید باباهم فقط اخم کرده بود که کم و بیش دلیلشو میدونستم...
من مونده بودم دقیقا باید چیکار کنم ؛ عشق؟ هه . عمراااااا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_و_پنجم
#ح_سادات_کاظمی
🦋@chadorihayeashegh🦋
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_و_سوم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
یه مدت میشد که بیخیال اصرار های بی نتیجه شده بودم اما مامان بیخیال این قضیه ازدواج من نمیشد. فکر میکرد هنوز میخوام برم و میخواست پابندم کنه.
بابا _ امیر جان. مامانت رفته مسجد . میری دنبالش؟ میخوایم بریم کرج دیر میشه.
_ مسجد کجا؟
بابا_ خیابون امیری
_ چشم
.
.
.
وای حالا من چجوری برم تو قسمت زنونه اخه ؟ ای خدا.
_ خانوم خانوم ببخشید.
اون خانومه _ بله؟
_ میشه خانوم ساجدی رو صدا کنید.
اون خانوم_ الان صداشون میکنم .
_ ممنون
.
.
.
بعد از چند دقیقه مامان اومد.
مامان_ سلام مادر. وایسا خانم اکبری هم بیاد برسونیمش.
_ چشم.
مامان_ میگما امیرحسین. این دختر خانوم سلطانی ، عاطفه رو دیدی؟
_ مادر من شروع شد ؟ من قول دادم نرم شما هم قید زن گرفتن برای منو بزنید دیگه .
مامان_ یعنی.....
با اومدن یه دختر خانوم جوون حرف مامان ناتموم موند .
اون دخترخانوم خطاب به من_ سلام.
و بعد خطاب به مامان _ ببخشید خانوم ساجدی . خانوم اکبری گفتن تشریف نمیارن.
مامان_ باشه دخترم. ممنون
اون دخترخانوم_ با اجازه بدم
_بريم مامان ؟
مامان_ ماشالا ماشالا دیدی چه خانوم بود، عاطفه بود این.
_ خدا برای خانوادش نگهش داره. بریم حالا؟
اما مامان ول کن نبود_ یعنی نمیخوای هیچوقت ازدواج کنی؟
_ الان نمیخوام مادر من. الان
بعد راه افتادیم به سمت در خروجی مسجد. سرگرم صحبت با مامان بودم که یه دفعه یه چیزی خورد بهم. برگشتم اون سمت.
دیدم یه عالمه پرونده افتاده رو زمین و اونور تر هم یه خانوم چادری که سرش پایین بود.
_ خانوم خوبید؟
کنارش زانو زدم رو زمین.
سرشو اورد بالا که جواب بده که یه دفعه نگاه هردومون تو نگاه هم قفل شد.
با دیدنش اون روز دوباره برای من تداعی شد ، خدایا شکرت که حرف من باعث بدتر شدنش نشده.
_ شما....شما.....
اون خانوم_ من متاسفم از قصد نبود.
_ نه برای اون نه . اشکالی نداره......یعنی.....
تازه متوجه حالتمون شدم. سریع چشم ازش گرفتم و مشغول جمع کردن پرونده هاش شدم اول مخالفت کرد ولی من بی توجه به کارم ادامه دادم.
_ کجا میخواید ببرید؟
اون خانوم _ دستتون درد نکنه همین قدرهم زحمت کشیدید من خودم میبرم.
_ کجا ببرم؟
اون خانوم_ خودم میبرم.
_ ای بابا. خواهرمن اینا زیادن. من خودم میبرم دیگه. بگین کجا؟
اون خانوم_ قسمت خواهران
برگشتم که دیدم مامان داره با تعجب نگامون میکنه .
_ الان میام.
برگشتم داخل و پرونده هارو پشت در قسمت خانوما گذاشتم. اومدم برگردم که دوباره چشم تو چشم شدیم.
سرشو انداخت پایین و گفت _ ممنونم لطف کردید.
_ خواهش میکنم وظیفه بود.......
❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣
از عقل فتاده دل بی چاره در امروز
با من تو چه کردی که چنین بی تب و تابم
شعر از خانوم❤️ افسانه صالحی ❤️
❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_و_سوم
#ح_سادات_کاظمی
🦋@chadorihayeashegh🦋
عادٺ بہروضہ ڪرده دلم روضہخوان
ڪجاسٺ
صاحب عزاےفاطمہ آن بےنشان
ڪجاسٺ
قربان اشڪ روزوشب چشم خستہ اٺ
مولا فداے مادر پهلو شڪستہ اٺ🏴
مامنتظرمنتقم فاطمه هستیم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@chadorihayeashegh
#ریحانه 🌸
در هیچ اساس نامہ ای،حق تماشاۍ تو بہ رسمیت شناختہ نشده است•
خیاݪت راحت😊
🔙تحریم ڪݩ🔜
چادر بڪش بہ تمام چشمـ👀ـها!
برنامہ صلح آمیزۍ در ڪار نیست•••
@chadorihayeashegh
🔔
⚠️ #تـــݪنگـــرامـــروز
خواهرم!!!
تک رنگ باش
به رنگ حیا باش
خود را به هزار رنگ در می آوری که چه شود؟؟!!!
خود را محتاج نگاه هوس آلود مردان قرار مده👀
بس است دیگر بی حیائی ، بی عفتی...
کمی غیرت خرج خودت کن
خود را محتاج نگاه نامحرمان قرار مده
مگر چند روز دیگر قرار است در دنیا باشی
آنوقت خودت می مانی با بار گناه!
🍃🌷°| @chadorihayeashegh
🎥دوای درد درماندگان
🔹چهارشنبهها دلم کبوتر میشود و بالزنان میآید تا حرمتان، مینشیند و به گنبد طلای شما نگاه میکند و میگوید السلام علیک یا معین الضعفاء...
کبوترم هوایی شدم، ببین عجب گدایی شدم
دعای مادرم بوده که، منم امام رضایی شدم
@chadorihayeashegh
وسواس داشته باشید
کمی روی آدم ها ...
هر کسی که می آید
آدمِ ماندن نیست ...
#پروفایل_محشر
┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅
@chadorihayeashegh
تـــو قلبــــــــــم
فقط تـویـی عشق جـان
#پروفایل_محشر
┄┅┅┄┅✶❤️✶┅┄┅┅
@chadorihayeashegh
🌷 #هر_روز_با_شهدا_٢۹۴۳
#قدرت
🌷شب عملیات بدر، دشمن خیلی مقاومت میکرد. نفوذ به سنگرها سخت بود. در هر سنگر، دو نفر عراقی بودند. یکی از دریجه، با تیربار و دیگری در سنگر، با رگبار کلاش، تیراندازی میکردند. راه نفوذ را بسته بودند.
🌷داوود را دیدم که داشت کیسه های شنی دیوار سنگر را بیرون میکشید. آن کیسه ها خیلی سنگین و بهم چسبیده بودند. کیسه را با دست بیرون کشید و یک نارنجک داخل سنگر انداخت. یک عراقی از پنجره و عراقی دیگر از در، به بیرون پرتاب شدند. برای ادامهی عملیات به سمت سنگرهای دیگر رفتیم....
🌷فردای آن روز وقتی به آن سنگر رسیدم، از اینکه داوود با چه قدرتی کیسه شنی که چند سال روی هم باران خورده و چسبیده بود، بیرون کشید، متعجب ماندم. هنوز هم این مسأله برایم مجهول باقی مانده است.
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز داوود گریوانی از واحد اطلاعات عملیات
راوی: رزمنده دلاور محسن میرزایی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@chadorihayeashegh
💜💕🌸گفتم ز پا افتاده ام
🌸گفتی بلندت میڪنم
🌸
💕🌸گفتم نظر بر من نما
🌸گفتی نگاهت می ڪنم
🌸
💕🌸گفتم بهشتم می برے؟
🌸گفتی ضمانت می ڪنم
🌸
💕🌸گفتم که ادعونے بگم
🌸گفتے اجابت می ڪنم
🌸
💕🌸گفتم ڪه من شرمنده ام
🌸گفتے که پاڪت مے ڪنم
🌸
💕🌸گفتم ڪه یارم مے شوے
🌸گفتے رفاقت میڪنم
🌸
💕🌸گفتم ندارم توشه اے
🌸گفتے عطایت میڪنم
🌸
💕🌸گفتم دردمندم خدا
🌸گفتے مداوایت ڪنم
🌸
💕🌸گفتم پناهے نے مرا
🌸گفتے پناهت مے دهم
🌸@chadorihayeashegh
°•| 🌿🌸
#تلنـگـر_نـوشت
مـا زن هـا،مـا دختـر هـا...
خودمان #تیشه بـه ریشـه ی هـم جنسمـان زدیـم
وقتی میدانیم مردی متاهل است
#چراغ_سبـز نشان میدهیم
وقتی میدانستیم پسری دررابطه است
برایش#عشوه و ادا ریختیم
ما خودمان،خودمان را #آزار دادیم
آنقدر #دمِ_دستی شدیم ک...
که دختر قابل #دستـرس هـمه جـا پیدا میشود
کار زشت مردان ر ا #توجیه_نمیکنم
ولی..
خب،من هم باشم چه کاریست بروم زیر بار #مسئـولیت
زیربار #تعـهـد...
#آنـقـدر_راحت_بـه_دستمـان_آوردنـد
که از دستشان بـرویـم هـم #عیـن_خیـالشـان_نیست
چـون آن طـرف یکی #بهـترازمـاوجـود دارد...
یـکی از جنس #خـودمـان
نگـوییـد دیـگـر عیـن مـن را پیدا نمیکند...
اولا اگـر #مـانند_تـورا_میخـواست_رهـایت_نمیـکرد
ثانیـا...
ماننـد تـو هست...
خیـلی زیـاد هـم هست..
آنقـدر آدم هست ک جـای تـو را پـر کنـد...
کـه تـو حتی خـوابـش راهـم نمیتـوانی ببینی..
ما خـودمان،خـودمـان را آزار می دهیـم
خـودمـان،#جـای_خـالی_یکـدیگـر_را_پـرکـردیـم...
تـا مـردان را مطمئـن کنیـم...
کـــه #مـن_نشـدم_یـکی_دیـگر_حتـمـا_میشـود...
کـه مـن نبـودم یـکی دیگـر
#بهتـر_بـرایت_عشـوه_می_آیـد
#دست_نیـافتنی_باشـیم
#امــان_از_دست_خـودمـان
#ارزش_خـود_را_بـدانیـم
#لطفـا_دم_دستی_نبـاشیـد
#تیشه_بـه_ریشه_ی_همجنسمـان_زدیـم
| #شهید_نـظـر_میکنـد_بـه_وجـه_الله 😍|
°•| 🌿🌸 @chadorihayeashegh
#توصیهرهبرانقلابدربارهحجاب...♥️:
🌷«دیدید در وصیّتنامههای شهدا چقدر دربارهی حجاب توصیه شده؛ خب، حجاب یک حکم دینی است؛ این آرمان شهیدان فراموش نشود.» رهبر انقلاب
@chadorihayeashegh
🎋🌺🎋🌺🎋🌺🎋
السلام علیک یا ابا صالح المهدی عج یاصاحب الزمان
مولا جان بیا...
دلها به یاد تو می تپد و روشنی نگاه منتظران به افق خورشید ظهور توست...
ای برترین افق برای پرواز پرندگان آرزو !!
ای تجلی آبی ترین آسمان امید !!
ای منتهای برترین خیال هستی !!
ای آرمان همه چشم انتظاران !!
دنیا نیازمند ظهور توست، و قلب انسانها به شوق زیارت روی دلربای تو می تپد.
ای قلب عالم امکان !!
❣️اللهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الفرج
@chadorihayeashegh
🎋🌺🎋🌺🎋🌺🎋
#هوالعشق❤️ #رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_و_ششم
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤️❤️
به روايت حانيه ........................................
کلا امروز روز گیج بودن من بود، همش داشتم خرابکاری میکردم ، اون از صبح ، اینم از الان.
همش فکرم درگیر اتفاقی که صبح افتاد بود، نمیتونستم منکر این بشم که این پسر یه جذبه ای داشت که منو جذب میکرد ، از همون روز اول که دیدمش انگار با بقیه مردای مذهبی که دیده بودم ، جز بابا و امیرعلی ؛ فرق میکرد. از طرفی من استارت تغییراتم با حرف اون زده شد.
فاطمه_ کجایی حانیه؟ چته تو امروز؟
_ ها ؟ چی؟ چی شده؟
فاطمه_ هیچی راحت باش. به توهماتت برس من مزاحم نمیشم .
_ عه. توام.
فاطمه _ عاشق شدی رفت.
_ عاشق کی؟
فاطمه_ الله علم
_ یعنی چی؟
فاطمه_ هههه. یعنی خدا داند
_ برو بابا .
.
.
_ اه اه اه خاموشه
مامان_ چی خاموشه؟
_ عمو. دوروزه خاموشه. من دلشوره دارم مامان
مامان _ واه دلشوره برا چی؟ توکلت به خدا باشه . اصلا چرا باید کاری بکنه چون نماز خوندی؟ چه حرفا میزنیا.
بیخیال صحبت با مامان شدم ، ذهنم حسابی درگیر بود ، درگیر عمو و رفتاراش. درگیر اون پسره. درگیره درس و دانشگاه که تصمیم به ادامش داشتم.
و چیزی که خیلی این روزا ذهنمو درگیر کرده بود ، دوست شهید.
یه جا تو تلگرام خونده بودم که بهتره هرکس یه دوست شهید داشته باشه ، کسی که لبخندش، چهرش و حتی زندگینامه اش برات جذابیت داشته باشه .
اما من دو دل بودم ، چون هنوز تو خیلی چیزا شک داشتم ، چرا چادر ؟ درکش نمیکردم . فقط حجابو میتونستم درک کنم . چرا شهادت؟ چرا جنگ؟ چرا همسر شهدا از شوهراشون میگذرن؟ و خیلی چراهای دیگه که باید دنبال جوابشون باشم.....
❤️❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
من در طلبم روی تورا میخواهم
بی پرده بگویمت تورا میخواهم
شعر از خانم 💗 افسانه صالحي💗
❤️❤️❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_و_ششم
#ح_سادات_کاظمی
🦋@chadorihayeashegh🦋
#هوالعشق
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
به روایت حانیه
...................................................................
"ای وای حیثیتم رفت. من به این خانوم غفوری میگم اینا زیادنا گوش نمیده. همونجا سر جام نشستم و سرمو انداختم پایین .
ووووووووووووی این چرا نشست ؟ چرا نمیره ؟ "
سرمو اوردم بالا و همزمان با بالا اوردن سرم چشم تو چشم شدم باهاش . وای وای این.... این..... این همون پسرست که......
ظاهرا اونم شناخت تعجب کرد ، بی پروا زل زدم تو چشماش .اسمش هنوز هم یادم بود ، امیرحسین.
همونجوری که زل زده بودیم تو چشمای هم گفت _ شما.... شما......
فکر کردم به خاطراین میگه خوردم بهش _ من متاسفم از قصد نبود
_ نه برای اون نه. اشکالی نداره......یعنی.....
یه دفعه سریع سرشو انداخت پایین و مشغول جمع کردن پرونده ها شد، هرچی هم میگفتم نمیخواد خودم جمع میکنم اصلا انگار نه انگار.
امیر حسین _ کجا میخواید ببرید؟
_ دستتون دردنکنه همین قدرهم زحمت کشیدید من خودم میبرم.
امیرحسین _ کجا ببرم؟
منم با لجاجت تمام جواب دادم_ خودم میبرم.
امیرحسین _ ای بابا. خواهر من اینا زیادن. من خودم میبرم دیگه. بگین کجا؟
دیگه کلا دهنم بسته شد_ قسمت خواهران
پشتشو کرد و رو به اون خانوم گفت_ الان میام.
بعد هم رفت به سمت داخل مسجد . منم اون چند تا دونه ای که مونده بودبرداشتم و روبه اون خانوم گفتم _ عذر میخوام حاج خانوم
اونم با لبخند جواب داد_ خواهش میکنم عرو....عزیزم.
به یه لبخند اکتفا کردم و رفتم داخل . واه این منظورش از عرو چی بود؟
اومدم از پله ها برم بالا که اون پسره همزمان اومد پایین و دوباره چشم تو چشم شدیم . سرمو انداختم پایین _ ممنونم لطف کردید.
_ خواهش میکنم وظیفه بود.
و بعدش از کنارم رد شد و رفت و من فقط تونستم رفتنش رو تماشا کنم.....
❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣
تورا دیدن ولی از تو گذشتن درد دارد
شعر از خانوم 🌸افسانه صالحی🌸
❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣❤️❣
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
#ح_سادات_کاظمی
🦋@chadorihayeashegh🦋
♥️🍃
همسرتــ برای خودت است
نہ براے نمایش دادن جلوے دیگران
میدانے چقدر از جوانان با دیدن،
همسر بیحجابــ شما بہ گناه میفتند..؟
•| #شهید_ابراهیم_هادی 🌹
جایگاه حجاب و نقش زنان مسلمان در کلام رهبر انقلاب:
حجاب برای زن، به معنای ذلت نیست؛ بلکه به معنای عصمت و حفظ زن است و نه فقط عصمت و حفظ زن، بلکه عصمت و حفاظت زن و مرد هر دوست.حجاب به معنای چادر نیست؛ اما چادر در نزد ما ایرانی ها که زن های ما از قدیم داشتند، بهترین نوع حجاب است؛ بدون چادر هم حجاب ممکن است.حجاببه معنای پوشیدن سالم [است]؛ نه پوشیدنی که از نپوشیدن بدتر است. به تعبیرروایات، پوشیده عریان که در عین پوشیدگی، مثل انسان برهنه و عریان است. آن پوشیدن، به درد نمی خورد؛ حجاب نیست؛ پوشیدن سالم که سر و مو و گردن و بدن و تمام سر تا پای بدن زن را پوشانده باشد؛ البته صورت و دو دست را بسیاری فقها مستثنا می دانند؛ البته در مواردی که صورت بدون آرایش و ساده باشد؛ این هم معنای حجاب.
کدام پوشش؟
اسلام در باب حجاب، پوشش را معین نکرده است؛ مقصود را معین کرده است. مقصود این است که دیدار زن و مرد و ملاقات طبیعی آنها، به صورت روزمره، تبدیل به یک عامل تحریک نشود و این، هدف اسلام است
برترین پوشش • من مىگویم چادر بهترین نوع حجاب است؛ یک نشانه ملى ماست؛ هیچ اشکالى هم ندارد؛ هیچ منافاتى با هیچ نوع تحرکى هم در زن ندارد. اگر واقعاً بناى تحرک و کار اجتماعى و کار سیاسى و کار فکرى باشد، لباس رسمى زن مىتواند چادر باشد و – همانطور که عرض کردم – چادر بهترین نوع حجاب است • مردم ما چادر را انتخاب کردهاند. البته ما هیچ وقت نگفتیم که «حتماً چادر باشد، و غیرچادر نباشد.» گفتیم که «چادر بهتر از حجابهاى دیگر است.» ولى زنان ما مىخواهند حجاب خودشان را حفظ کنند. چادر را هم دوست دارند. چادر، لباس ملى ماست. چادر، پیش از آنکه یک حجاب اسلامى باشد، یک حجاب ایرانى است. مال مردم ما و لباس ملى ماست •
زن با برداشتن حجاب خود، با عریان کردن آن چیزى که خداى متعال و طبیعت پنهان بودن آن را از او خواسته، خودش را کوچک میکند، خودش را کم ارزش می کند. • عفت زن مایه احترام و شخصیت اوست
حجاب؛ موصونیت نه محدودیت
مسئله حجاب، به معنای منزوی کردن زن نیست. اگر کسی چنین برداشتی از حجاب داشته باشد، این، یک برداشت کاملاً غلط است. مسئله حجاب به معنای جلوگیری از اختلاط و آمیزش بی قید و شرط زن و مرد در جامعه است؛ زیرا آمیزش و اختلاط بی قید و شرط، هم به ضرر جامعه و هم به ضرر زن و مرد، به خصوص به ضرر زن است
🦋🌸🦋🌸
@chadorihayeashegh