°میگِہهَࢪسَحَࢪدِلِشِےٓـدآ،عَلـ؏ـےمُولٰآ°
••❪حَقباعَلےبودوعَلےهَمراهحَقیعنی
بَعدازعَلےدُنیادِگرازعَدلخالیشُد...❫•
°فُزْتُوَرَبِّالْکَعْبَه...🥀...
°اللّهمَّالعَنقَتلَةاَميرَالمُومِنين🤍
@chadorihayeashegh
🌼✨دعای زیبای افطار
⚪️✨تقدیم بہ شما عزیزان
🌼✨بـــارالــهـــا ...
⚪️✨در این لحظات روحانی
🌼✨در دل ماجز محبت مکار
⚪️✨و بر این جانها جز
🌼✨الطاف و مرحمت مدار
⚪️✨و بر این کشـت ها
🌼✨جز باران رحـمت مبار
⚪️✨مهمانان درگاه الهی
🌼✨طاعات و عباداتتون قبول
🥀بی علی اصل
🍃عبادت باطل است
🥀 بی علی هر کس
🍃بمیرد جاهل است
🥀بی علی تقوا
🍃گلی بی رنگ و بوست
🥀بندگی همچون
🍃نماز بی وضوست
▪️ایام ضربت خوردن
و شهادت یاور یتیمان 🖤
حضرت علی (ع) تسلیت باد. 🏴
@chadorihayeashegh
#پارت_پانزدهم
#تحولی_رنگین
چشمامو باز کردم سر و صدا میومد انگار خاله ها اومده بودن بلند شدم تا اماده شم باباجون و مادر جون چهار تا دختر دارن و یه پسر دختر اولشون مامان من بوده محمد هم پسر تک پسر باباجون بوده که با مادر تو یه تصادف میمیرند
والان اونا فقط سه تا دختر دارن خاله ستاره و خاله سارا و خاله سمیرا
رفتم پایین خاله ستاره با دیدنم با سمتم اومد من و بوسید و ماشاالله گفت وگفت چقد بزرگ شدم با بقیه خاله ها هم احوال پرسی کردیم و اومدیم داخل حیاط تا بریم کنار ساحل
ناهار رو خورده بودیم و دور هم نشسته بودیم باباجون هم اومد و گفت همع بشینید باهاتون کار مهم دارم همه تو الاشیق نشستیم و منتظر حرف باباجون شدیم
ـ خب دخترای گلم من فقط چند ماه بیشتر زنده نیستم اما همین الان اموالمو بین شما تقسیم میکنم و مشخص میکنم اما تا وقتی مادرتون زنده است اموال دست مادرتون میمونع من فقط الان ارث هر کس رو مشخص میکنم تا بعد سر ارث و میراث مشکلی پیش نیاد
تمام اموالمو میدم به دخترام به جز کارخونه ، کار خونه رو فقط میدم به دونفر
همع با تعجب به اقاجون نگاه میکردن کارخونه به اون بزرگی حتی اگه یع چهارمشم داشته باشی تا اخر عمر بی نیاز از کار کردنی فقط بخور و بخواب ینی اقاجون به کی میخواست بده
ـ خب اما برای اون دونفر یه شرط دارم
خاله سمیرا پرسید اقاجون فک نمیکید اون کارخونه برای دو نفر زیادیه
خاله سارا هم گفت حالا اون دونفر کی هستن اقاجون
باباجون گفت میخوام کار خونه رو بدم به خزان و محمد
همه با تعجب به ما نگاه میکردن من خودم تو شک بودم چرا اقاجون کارخونه رو به دختراش نده بده به نوه هاش تصورش برام سخت و عجیب بود
#پارت_سیزدهم
#تحولی_رنگین
چند روز بود که تو خونه پلاس بودم البته گاهی هم میرفتم ساحل اما بازم هیچکس نبود خیلی بد بود گاهی هم به عصمت خانوم کمک میکردم
این محمد هم که یا نبود یا بود انگار نه انگار که من وجود داشتم از ویژگی های بچه مذهبی ها بود دیگه
صبحانمو تموم کردم بلند شدم برم محمد رو بیدار کنم یه کاری کنیم من که حوصلم سر رفته اروم از پله ها رفتم بالا در اتاقش رو اروم باز کردم و رفتم تو نگاش کن خخخخ خوابیدنشم مذهبی هست خیلی شیک خوابیده بود و دستاشم رو شکمش گذاشته بود
اها فهمیدم چی کار کنم اروم اومدم بیرون رفتم داخل اتاق خودم زیپ کیف لوازم ارایشمو باز کردم و لاک قرمزمو برداشتم و رفتم بیرون دوباره رفتم داخل اتاقش هنوز خواب بود
در لاک رو باز کردم و اروم ناخوناشو لاک زدم خخخحخ خوشگل نزدم اما همینشم کافی بود
(محمد)
از خواب پاشدم ساعت ۹بود رفتم سرویس شیر اب رو باز کردم مشتمو اب کردم و روی صورتم ریختم اما با دیدن ناخونام چشام چهار تا شد دستمو دستمو بالا گرفتم وای خزان چیکار کردی قرمز اخه قرمز من از قرمز به شدت بدم میاد سریع صورتمو شستم و کت اسپرت شکلاتی و پیرهن کرمی و شلوار مشکی مو پوشیدم مو هامم شونه زدم و از اتاق خارج شدم
ـ خزان خزان کجایی یهو پام لیز خورد داشتم میوفتادم که یه طناب دیدم اویزونه از اون گرفتم متوقف شدم اما یهو یه سطل اب روم خالی شد وای خزان خدا نگم چیکارت کنع این از ناخونام که هنوز قرمزه اینم از این
یهو دیدم یکی داره بلند بلند میخنده و میاد سمت من
ـ خزان 😡
ـ ـ وای چه قیافه ای ناخوناشو نگا ای خدای من
ـ نخند خزان این کارا چیه
ـ میدونی حوصلم سر رفته بود
ـ خوب باید این کار رو میکردی حالا سریع یه چی بیار این قرمزا رو پاک کنم
ـ یه شرط داره
ـ این همع کرم ریختی بعد شرطم میزاری
ـ انتخاب با خودته من رفتم بای
ـ وایستا وایستا باشه شرطتو بگو
ـ باید بریم بیرون
ـ اونوقت من با تو
ـ اره خب
ـ باشه قبول برو یه چی بیار پاک کنم اینا رو
(خزان)
ا
خخخخ اخ جون میریم بیرون هورا بالاخره حرفمو به کرسی نشوندم
﷽
🔷️{اثبات حقانیت اهل بیت و شیعه}🔷️
دفاع از حریم تشیـع ✊
💬 پاسخ به شبهات 💬
#من_کنت_مولاه_فهذا_علی_مولاه
پیامرسان #غدیر باشیم
/channel/alfin042
/channel/alfin042
/channel/alfin042
📿چرا در ماه رجب زیاد سفارش شده که استغار کنید؟
استاد محمدی شاهرودی
🌾 @chadorihayeashegh
🇮🇷 گلبانگ « الله اکبر »
ساعت ۲۱ امشب در سراسر کشور
فرا رسیدن ۲۲ بهمن ماه سالروز سقوط رژیم ستم شاهی را خدمت همه ایرانیان عزیز تبریک عرض می نمائیم .
#فرزندان_روح_الله #سربازان_سیدعلی
#بسماللهالرحمنالرحیم🕊
࿐჻ᭂ🌸💛🌸჻ᭂ࿐
خدایا امتحـانهای ما را از جاهایی که هنوز درس ندادهای، نگیر. ضـعـیـفـیـم. خراب میکنیم. مضحکه فرشتههایت میشویم…
.
•
📚خال سیاه عربی/حامدعسکری
#خدای_من
#زن_عفت_افتخار
࿐჻ᭂ🌸💛🌸჻ᭂ࿐
🍂🌸🍃🍂🌸🍃🍂🌸🍃
#حجاب
دخترکم
خودنمایی فقط برای #بدحجابها نیست، بلکه با #حجاب هم میشود خودنمایی کرد؛ فقط مشتریاش فرق میکند! رعایت کن..
🌱@chadorihayeashegh
‹ دُعٰآۍِروزِ۱۹مٰآھِمُبٰآَرڪِرَمِضٰآن ›
﴿ منآجآت ﴾
‹ °إلٰهۍ♥️،
خَطٰآهٰآیَمرآبِپوشٰآن
‹ ،میدآنَمبَࢪآۍِدِلسوختِگٰآنفَࢪیٰآدرَسے ›
°اَللّٰـهُـمَّاْغفِـرذُنوبيكُلّهـٰا
بَحَـقِّمُحمّدٍوَآلِمُـحَـمَّـدعَليهمُالْسَـّـلاٰم°🌻°
﴿مٰآھِمِهمٰآنۍِخُدآ°🌙°﴾
°لااَمیرَالمُومِنینإلّـٰاعـَـلے°°🥀
••❪دَردِلِسَنگِمَناُفتآدهَوایِنَجَفَت
مِثلِآنچآهڪهدلتنگِصدایِتوشُده...❫••
°فقطحیـــــدرامیرالمؤمنیناست💚°
°اَللّھُمَّالـعَنقـَتـَلـةاَمیـࢪالـمُومـِنیـن🩸°
#استوری📲
دلهاتان را از دنیا بیرون کنید،
پیش از آنکه بدنهای شما را
از آن بیرون ببرند...
🥀#سالروز_شهادت
❤️#سیدمرتضیآوینی
@chadorihayeashegh
این خبر را برسانید به عشاق نجف
بوی سجاده خونین کسی می آید...😭
◾️السلام علیک یا امیرالمؤمنین علی علیه السلام
التماس دعا
@chadorihayeashegh
برچـٰادرِمشکۍاٺ
نستعلیقمۍنویسمعشـــــقرا . . .
وقتۍکهـایناحرامسیاھرامۍپوشۍ
وحجشکوهمندِحیارا
بھجامۍآورۍ'^^🌸💚
آنگاهطوافمۍکنندتورا،صفوفِفرشتھها((:
ومتبركمۍکنندباݪهایشانراباتاروپودِ
حریمآسمانۍات .🌱'!
#پارت_چهاردهم
#تحولی_رنگین
دهم عید بود بعد از اون روزی که با محمد رفتیم بیرون دیگه اونجوری نرفته بودم بیرون امروز مادرجون و باباجون میومدن خدا رو شکر چون واقعا داشتم دق میکردم از بیکاری
ـ خب من دارم میرم دنبالشون
ـ منم میام
ـ نه نمیخاد الان میایم نیازی نیست
ـ نه تروخدا بزار منم بیا
ـ گفتم نمیشه
رفت و منم مثل همیشه تنها منم رفتم دنبال عصمت خانوم
ـ عصمت خانوم عصمت خانوم
ـ بله دخترم اومدم
ـ بیایید دیگه اسپند و اماده کنید الان میان
ـ اومدم مادر اومدم
عصمت خانوم اومد بیرون و چند تکه چوب خشک از گوشه حیاط اورد و اتیش کردیم مقداری از زغالی که درست کرده بودیم رو ریختیم داخل جا اسپندی و گزاشت داخل سینی که یهو صدای باز شدن در حیاط اومد سریع به سمت در دویدم محمد داشت به باباجون کمک میکرد پیاده بشه منم مادرجون رو بغل کردم
و احوال پرسی کردیم بابا جون از ماشین پیاده شد وفتم سمتش بوسیدمش و حالش رو جویا شدم عمل موفقی داشتن انگار حالشونم خوب بود خدا رو شکر
عصمت خانوم دور سرشون اسپند دود کردن و رفتیم خونه نشسته بودیم که اقاجون گفتن محمد جان به خاله هات خبر بده برای روز سیزده بدر اینجا باشن شاید اخرین سالی باشه که سیزده زنده ام
چهره ی عصبانی به خودم گرفتم و گفتم این چه حرفیه باباجون ترو خدا اینجوری نگید انشاالله صد و بیست ساله بشید
مادر جون با چشمای اشکی اومد و گفت دکترا گفتن عملش خوب بوده اما این عمل فقط چند ماه به زنده بودنش کمک میکنه بعد از اون باید به خدا سپرت
#پارت_دوازدهم
#تحولی_رنگین
با مِن و مِن گفتم دکتر نصیری محمد هم با من و من گفت دختر خاله خزان گفتم از ۱۱سال پیش چه تغیری کردی که تو این مدت نشناختمت
ـ اما واسه من اشنا میومدی ولی هیچ وقت حتی فکر نمیکردم دختر خاله ی من همچین کسی باشه
ـ چطور کسی هستم مگه
ـ از نظر پوشش دارم میگم فکر میکردم دختر خالم باید مثل خاله باشی
با چهره ای ناراحت و کمی عصبانی گفتم به نظرت وقتی خواستم مثل مامانم بار بیام مامان بالا سرم بود هان؟به نظرت وقتی مادر لازم داشتم به مهر مادرانه احتیاج داشتم بود هان بود؟؟
ـ من واقعا معذرت میخوام ببخشید نمیخواستم ناراحتت کنم
مادر جون اومد وسطمون و گفت وا بچه ها اشکال نداره پسرم مگه خزان من چشه مثل فرشته ها میمونه دختر گلم
ـ اون که صد درصد مادر جون ولی من واقعا قصد ناراحت کردنشون رو نداشتم
ـ حالا اشکال نداره مادر بیاید شام بخوریم که دخترم خستس
دست مادر جون رو بوسیدم و با شیطنت گفتم دست پخت خودتونع دیگه
ـ اره جونم واست فسنجون پختم مادر
...
صورت باباجون رو بوسیدم و گفتم زود خوب شو و بیا من منتظرت هستم باباجونمـ
ـ الاهی دورت بگردم بابا مثل مادر خدابیامرزت شدی قشنگم حرفات رفتارت گفتارت همه چیت هزار ماشاالله
مادرجون که داشت چادرشو تو سرش مرتب میکرد اومد و گفت خُب دخترم دیگه نصیحت نکنم
ـ نه مادر جون سفرتون بی بلا حواسم هست رو به چشم
ـ الاهی دورت بگردم مادر
محمد سرشو از ماشین بیرون اورد و گفت بیایید دیگه دیر شد
مادر جونم صورتمو بوسید و رفتن اخه اینم شانس بود من داشتم میزاشین من میرسیدم بعد خدا کنه حال باباجون زود خوب شه
جای شهید صدرزاده خالی که مۍگفت:
اخمتوۍمحیطۍڪهپراز
نامحــرمھ،خیلۍهمخوبھ:)🌱✨
#شهیدمصطفیصدرزاده
#یادشهداباصلوات
دلانہ✨
•
.
یعنـے میشود آن روز درون تنگایِ
قبر شانھام را بگیری و تکان بدهۍ:
+اسمعی و افھمی . .
انا حُسین بن علـے بن ابیطالب":)
سـر و ڪارت با من است بقیھ بروند…💔
.
•🌱@chadorihayeashegh
#بسماللهالرحمنالرحیم🕊
࿐჻ᭂ🌸💛🌸჻ᭂ࿐
🔶جای شهید ابراهیم هادی خالی که
میگفت:
🔸اگھمیگیدالگوتون
حضرتِزهراستبآیدکارۍکنید
ایشانازشمآراضۍباشندوحجآبِ
شمافآطمـےباشد
#شهیدابراهیمهادی
#یادشهداباصلوات
࿐჻ᭂ🌸💛🌸჻ᭂ࿐
﷽بــــه نـــــــام حق﷽
#تلنگر
🔰ﺳﮑــــــــــﻮﺕ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ...
ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺗﺎ ﺍﻧﺘﻬﺎﯼ ﻗﻀـــــﺎﻭﺕ
ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺸــــﺎﻥ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﻫﺴﺘـﻢ ﺑﺮﻭﻧﺪ !!!
〽ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﻧﯿـــــﺖ ﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ...
ﺧﯿــــــــــﺮﻩ ﻧﮕﺎﻫﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ...
ﻣﮕﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻬﻢ ﺍﺳﺖ ﺩﺭﺳﺖ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﺍﺫﻫﺎﻥ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ، ﻭﻗﺘﯽ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻧﺖ ﺑــــــــــﯽ ﺧﺒﺮﻧﺪ...
ﭼﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﺗﻮ ﺭﺍ فرشته ﺧﻄﺎﺏ ﮐﻨﻨﺪ ﯾﺎ شیطان
💎ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ ﻏﺮﯾﺒﻪ اﺳﺖ
ﺗــــــــــﻮ ﺁﺷﻨﺎ ﺑﻤﺎﻥ ...
ﺗﻮ ﭘﺎﯼِ ﺧﻮﺑـــــﯽ ﻫﺎﯾﺖ ﺑﻤﺎﻥ
╔═ ೋღ ღೋ ═╗
.:
ماگر،زسربریدهمیترسیدیم،
-درمحفلعاشقاننمیرقصیدیم✌️🦋:)
#نظامی
🌾@chadorihayeashegh