تا تو بیایی
من در چشمان خود
لانه می کنم
شاید لکنتِ قاصدکی
پاهایم را تلفظ کرد
#سهیل_سخن_پژوه @CHAKCHAKK
هر بار که سفر می کنم، تو از من دور تر می شوی. و من انگار آنقدر به تو نزدیک، که با خود می گویم این سفر برای چیست برای چه برای که.
حالا تو هی پشت مرزها، پشت پنجره ای در یکی از خانه های کشوری در قاره ای دوردست خودت را پنهان کن، و مسافری را نگاه کن که نه مرز می شناسد نه مسافت.
من با سفر در جریانم و، با نبضِ تنهایی در نفس. اگر بشکند دلم یا مکدر شوم، پناهِ من شعر است و، نوشتن برای تو.
و خاک بر تو که همه مرا خوانده اند جز تو ...
#روزنوشت
#سهیل_سخن_پژوه @CHAKCHAKK
...
هزارپاره تنی هستم
فتاده بر درگه ات
پنجره بگشا
چشم بگشا
جهان، چه خالی از ما ست
...
#سهیل_سخن_پژوه @CHAKCHAKK
تو که نیستی رفیق راه می شوم
همراهِ سفر
و می روم به دلبریِ خود با تو
با انبوهی شعر مستی
و می رقصم شراب های کهن
و می خوانم ترانه های قفقازی
و سوره ای از خدا، نذر چشمانت
که چه زیبا ست این راه
این خمار جاده ها
این خمیازه ی عمر
عمری اگر باشد
من و تو،
هم را تماشا
...
#سهیل_سخن_پژوه @CHAKCHAKK
در زندگی چیزی هست که باید باشد و آن چیز اگر نباشد، انسان پاورچینِ راهی می شود که نه زندگی ست، نه مرگ، و نه شباهتی به حیات دارد.
وقتی آدم تو را نداشته باشد، یعنی در زندگیش چیزی نیست که باید باشد ...
#روزنوشت
#سهیل_سخن_پژوه @CHAKCHAKK
تا حالا فکر کردید وجود شما چه سودی برای اطرافیان، شهر، مملکت و جهان دارد؟ آیا اگر نباشید، کمبود شما حس می شود؟ آیا تا الان کاری انجام داده اید که به آن افتخار کنید؟ یا اثری آفریده اید که دیگران از آن لذت ببرند؟
اگر جواب منفی است، لطفا همین الان بدون خواندن ادامه مطلب، بروید خود را یه جوری نابود کنید که زمین و کائنات بتوانند نفس راحتی بکشند.
بیشتر انسان ها موجودات بی خاصیتی هستند که فقط می خورند و تولید مثل می کنند و تولید فضولات، و دنیا را به گند کشیده اند. بار مدیریت و ادامه ی زندگی بشری، روی دوش دو سه درصد انسان هایی است که اگر نبودند و نباشند، هیچکدام از ما ها نه وجود داشتیم و نه از زندگی لذت می بردیم.
شما که دارید مطلب را می خوانید، صادقانه بگوئید آیا به اندازه یک پشه سود و خاصیت برای دیگران داشته اید؟ یا اینکه موجودی مصرف کننده و باری به هرجهت هستید؟
اصلا بودن شما چه چیزی به این دنیا اضافه کرده است؟
#چیزنویسی
#سهیل_سخن_پژوه @CHAKCHAKK
به تو در باران، آیه ی خشکسالی
وحی شد به چشمانت
به من،
سوره های ناهنگام اشک
به من،
بیهوده باریدن در اندوه خویش
در اندوه تو
به من چترهای سیاه
و درختی که
عاقبتش نیمکت بود
#سهیل_سخن_پژوه @CHAKCHAKK
ته این دلتنگی ها خیابانی ست پیر
و تو چنانش می روی از من
که هار شوم
که غزل های بی ربط بگویم
شهر
چه بد می زند به کوچه هایش
ما را ...
#سهیل_سخن_پژوه @CHAKCHAKK
گاهی چنان غمگینم چنان تنها چنان بی کس، که هیچ آسمانی، که هیچ زمینی، اندازه ی من نیست، و من چنان محرومم از عاطفه ی نگاهی، چنان دورم از دایره ی عشق، چنان بی سرزمینم که گویی قاصدکی بر نسیمم، قاصدکی سرگردان میان فصل های در به دری.
من خودم را آیا،گوشه ای از جهان جا گذاشته ام و پی عشقی می گردم که دور است و هست، که نزدیک است و نیست؟
من آیا، آیه ای آسانم در انسان های سخت، یا انسانی سخت هستم پشت آیات انسانی؟
من در کدام گوشه ی تاریخ پی چه می گردم چنان غمگین چنان محزون ...
#روزنوشت
#سهیل_سخن_پژوه @CHAKCHAKK
من پشت تمام پنجره های شهر ایستاده ام. دمِ دهن دره ی درهای محل، زانوانم سست و گلویم خشک و شکوهم می شکند و شکسته تر می شوم و ای دریغا که نصیحتِ نگاهت چه حکایت تلخی ست در نگاهم هنوز. تو مرا پلک می زدی به رفتن و من تو را چشم می بستم به ماندن.
از وقتی که رفته ای،
روحم، به تماشای تو نشسته ...
#روزنوشت
#سهیل_سخن_پژوه @CHAKCHAKK
آخرين آيات اين عشق را
تو بر من نماز كن
اى پاكيزه ى نمناكى دير
تو، صبحى
تو، غروبِ غريبِ خفته در من
تو، انعكاسِ من در خود
خود در من
بخوان ...
بخوان ...
بخوان بر من
اين آخرين آيه ى سيب را
...
#سهیل_سخن_پژوه @CHAKCHAKK
من سال هاست حوالی خودم پرسه می زنم. سال هاست می دوم و می ایستم. سال های سیاهی که مرا به شعر کشاند، به نوشتن، به گریه های درونی.
برای تو که برای من نبودی نوشتم:
مرگِ من
عذرخواهی کوچکی بود
از تو، از زندگی ...
و من از زندگی کوتاه آمدم. و من تا دور دست ها، تا ماتم مرز های غربت، تا کشور های دور، تا فراموشی خودم رفتم. که رفته باشم که رفته باشی، که بمانم که بیایی، که بمانی که بیایم، که بمانیم در بهت تنهایی و دلشوره ی ساعت و اتاقی که جز من کسی به یاد ندارد.
من هر روز زمین می خورم و باران، من هر شب سرم به دیرکِ شکسته ی خوابی می خورَد که تو در آنی و نه.
من اگر به من باشد تا آسمانِ خیس تا پهلوی ابر های نرم تا دور ترین ستاره خواهم رفت، که بلند بلند صدایت کنم و تو بیایی با چشمانی خندان، با لب هایی حریص، با مو هایی که در باد جان مرا قسم بخورد. آه، که من چقدر ناچارم از تو، چقدر، تا کی، تا کجا شعر بگویم و چرا و برای چه، که چه بشود و چه بشنوم و چگونه آرام گیرم ..
ای الهی عشق بمیرد که اینهمه سخت است و دوری ...
برای تو که برای من نبودی، نیمه جانی شده ام با اندک روحی که میان بودن ها و نبودن ها هنوز هم تو را می خواهم ...
#روزنوشت
#سهیل_سخن_پژوه @CHAKCHAKK
ما تمام می شویم
و تمامِ هستیِ ما
دست های سردی ست
خشکیده در راز و نیاز های بی اجابت
من نیز، تمام می شوم روزی
و تو ادامه ی من خواهی بود
بی آنکه شعری
برای من یا خود، گفته باشی
...
#سهیل_سخن_پژوه @CHAKCHAKK
من هوس لبی کرده ام
که در تاریکایِ سردِ این روزها
ابد را بخوابم و
خواب ببینم رؤیای کسی هنوز
هزینه ی چشمهای من است
آی زمین، ماتیکت را بزن
که رنج می کشم از انسان
...
#سهیل_سخن_پژوه @CHAKCHAKK
هر کجا هستم، باشم،
آسمان مال من است.
پنجره، فکر، هوا، عشق،
زمین مال من است
چه اهمیت دارد گاه اگر می رویند
قارچ های غربت؟
ـ سهراب سپهری @CHAKCHAKK
پيدايم كن
به درخت بنگر
اشارتم جارى ست
به رود
كه مى بَردم به دريا
به آينه
زير غبارِ نشسته بر آن
پيدايم كن
لاى افسردگى شب بوهاى باغ
آن سوى وترِ كجِ سيب
پيدايم كن
من در چاه خويش
دست به گيسوى كسى هستم
كه شايد تو باشى ...
#سهیل_سخن_پژوه @CHAKCHAKK
چگونه می شود نادیده انگاشت سرمه ی سیاهِ شب که از چشم اتاق ما پیدا ست.
چگونه می شود از خیمه ی شب به در آید ستاره ای و، ما نگه به دگرجا بریم نهانی !
آفتاب نه به ستیز شب است که شب، به پنهان می برد ما. که شب، روحِ آرامِ آدمی ست در غلظت حیات.
بیا به هم آفتاب شویم
به هم شب.
#روزنوشت
#سهیل_سخن_پژوه @CHAKCHAKK
خانه ی ما هم سیاه است
بی هیچ پنجره ای که بشود
به کوچه ی بی ازدحام نگریست
و این منم با فانوسی بی نفس
که نه می شود زندگی را دید
نه می شود تو را
و نه می شود مرگ را زندگی کرد
...
#سهیل_سخن_پژوه @CHAKCHAKK
تو نیستی
و من کسالتم را تقسیمِ دیوار شده ام
تقسیم پنجره
و من آیینم را
سپرده ام به هندسه ی سکوت
به حجمِ کمِ اتاق
به نیشخندِ مرگ و زندگی
هنوز، هنوز هایی در من است
و من در خودم،
بغض پنهانی می کنم هنوز
...
#سهیل_سخن_پژوه @CHAKCHAKK
معشوقه ی من آیتی ست
که می بَرَدم به حزنِ حبابی دمِ مرگ
به های های بشر
به اندوهِ بودن ها
نبودن ها
من کی آدم می شوم آیا
او کی
ما کی
...
#سهیل_سخن_پژوه @CHAKCHAKK
✍
ما قفس را می فهمیم ولی آزادی را نه. به خویش کم از دیگران، پی می بریم و، آنگاه رسولی می شویم جاهل، خرفتیِ خاک را ...
زخم می زنیم روحِ آب را ... و اندوه را شمشیری می شویم در چشم آدم و، در نهانِ تاریکِ خویش، بنشسته ایم به نیشخند ...
از عقده ی درون برخاسته، به پَرکَندِ گُلی می نشینیم به گاه شکُفت ... عاری می شویم از ایمان، و می ستانیم باورِ باد به وزش ... آری گویِ کین می شویم و، خود عاری از مهر ...
من هر له له پرنده را، که قفس می چیندش در گوش، مناجاتِ بال می دانم به پرواز، و منقاری که می رود به دانه، نیایشِ سختِ زیستن تا جَستن تا رهایی ...
از قفس اگر بپرسند حالش، پر بیراه نیست گر بگرید بنالد، که خود، خواب به چشم نمی برد از بیخوابی پرنده.
#روزنوشت
#سهیل_سخن_پژوه @CHAKCHAKK