تا چند می سوزی
چون موج از توفان دریا سر، در آوردیم
ققنوس وار از آتش خود پر در آوردیم
بستند بر ما سنگ و خاک و خاره،راه، اما
ما چشمه بودیم از زمین بستر در آوردیم
شب سوختیم از آتش بیداد و صبح زود
آیینه ها از خاک خاکستر در آوردیم
چل دختران خویش را در کوه گم کردیم
از دشت یک صحرا گل پرپر در آوردیم
رنگینه و شمسیه و شکریه ها دادیم
گلچهره و گلشاه و گل زیور در آوردیم
از ما اگر صد دست و پا و سر جدا کردند
ما آژدهایم و سر دیگر در آوردیم
تا چند میسوزی کتاب و مکتب ما را
ما داد خود را از دل دفتر در آوردیم
با آتش کین شما، ما هستی خود را
با سوختن در هیأت اخگر در آوردیم
از ما رهایی نیست شهر جهل و افیون را
از جان خود یک شهر پیغمبر در آوردیم
#stophazaragenocide
#ابوطالب_مظفری
#شهدای_کاج
#دشت_برچی
ستاره در آسمان تاریک ,زیباست.
خورشید در فصل سرد, زندگی ست.
ماه آیینه ی جمال است..
و شاعران کاشف بی نهایت ها؛ کاشف تمام عناصر هستی..
استاد مهربانی ها، استاد لطافت ها و صبوری ها تولدتان هزاران بار بر همگیمان فرخنده و مبارک
هاااا باد.
🌸به مناسبت زادروز استاد ابوطالب مظفری🌸
“زادروزتان خجسته باد”
«ادمین»
#ابوطالب_مظفری
#زادروز
#آبان_ماه
“خاک دانا”
ای فاتح من
همین که بر خاکم گام میگذاری
دستآورد بزرگیست
بی آنکه بشناسمت به نام و نشان
به همین خرسند باش
که جهان افغانستانم میخوانند
اما من نامهای مشعشع بسیاری دارم
زبانم را از من گرفتی
اما من به زبانهای بسیاری سخن گفته ام
بر خاکم گام میگذاری
بی آنکه خطی به یادگار
بر دیوارهای بلندم نوشته باشی
بی آنکه طاقی بردوازههایم برافراشته باشی
بی آنکه کتابی را پیش چراغی گشوده باشی
به همین قانع باش
با تازیانه بازوانم را کبود مکن
با کارد گلویم را مخراش
با گلوله برج وباروهایم را نشانه مگیر
بگذار کاروانی که از قرون بعد میآید
غور و غزنین را با منارههایش به یاد بیاورد
بلخ را با مخروبههایش
بامیان را با طاقهای خالی خنگ بت و سرخبتش
من خاک دانایی هستم
قبل از تو
فاتحان بسیاری را زبان آموخته ام
شعر بر زبانشان نهادهام
من خاک صبوری هستم
با من مهربان باش
@channel_abutaleb_mozafari
#ابوطالب_مظفری
#channel_abutaleb_mozafari
#خاک_دانا
✳️ مادر سلام، ما همگی ناخلف شدیم
در قحطسال عاطفههامان تلف شدیم
مادر سلام، طفل تو دیگر بزرگ شد
اما دریغ، کودک ناز تو گرگ شد
🔺نگاهی به شعر «مادر» استاد سید ابوطالب مظفری در برنامه قند پارسی رادیو دری
🔶نویسنده: محمدکاظم کاظمی
🔹تهیهکننده و گوینده: زینب بیات
🔻کارشناس: اسماعیل امینی
#قند_پارسی
#افغانستان
#ابوطالب_مظفری
@zaynabbayat
به آخرین نگاههای «خاشۀ» قندهاری که حاکی از پوزخند به قاتلانش بود.
کبریت «خاشه»! شعله بزن،خاک را بسوز
ایل و تبار این خس و خاشاک را بسوز
ای خشم کاوه از دل اسطوره سر بکش
این مارهای زهری ضحاک را بسوز
سیلی به روی خندۀ درمانده میزنی
ای دست سفله، سینۀ ناپاک را بسوز
یا معنی نگاه ستم دیده، فهم کن
یا دستگاه کوته ادارک را، بسوز
حلقی اگر که گفت:خدا گفته. یا رسول
دودی برار و گنبد افلاک را بسوز
مستی ز حد گذشت، سفیهان شهر را
ای پیر باده، سلسلۀ تاک را بسوز
در لهجه مردم ما خاشه به معنی هیزم است.
#channel_abutaleb_mozafari
#خاشه
#ابوطالب_مظفری
"کابل"
هرچند وضع جملهجهان زار و درهم است
کابل سیاهبختترین شهر عالم است
ماهی، اگر که هست به عالم، محرّمی
اینجا تمام سال،هوایش محرم است
شهری در آن نه چشم امیدی به سوی خلق
نه سیر دود ناله سوی عرشاعظم است
هر پیچ کوچه،چاه و شغاد است در کمین
تنها نه نقل کشتۀ اسطوره،رستم است
هرچند کس نشان و بیان از علی ندید
اما درختها همگی ابن ملجم است
هرجا که درد بود، داوا داشت در پیاش
این زخم کابل است که بی نوش و مرهم است
ای شهر پر حکایت تاریخ، ای عزیز
افسوس واژه در بدل سوک تو کم است
عاشقان خاموش
کشتهگان دانایی خونبها، طلب دارند
عاشقان خاموشند، نه زبان، نه لب دارند
پاروی قلم در دست، قایق از کتاب، از عشق
روی موج خونشان، شادی و طرب دارند
ای نسیم بازیگوش، کم کن این هیاهو را
کودکان ما امروز، رنج مشق شب دارند
دشمنان دانایی وارثان بوجهلاند
با سفیر آگاهی،کین بولهب دارند
دیوی فکر و فرهنگند، کوچه کوچه میگردند
هرکجا کتابی دید، شعله و حطب دارند
گزمگان شهر ما خفته یا که بیمارند
گزمگی نمیدانند، مثل اینکه تب دارند
#کابل
#شهدای_دانایی
#ابوطالب_مطفری
@channel_abutaleb_mozafari
"دلخورم"
از جادههای یارگذرکرده، دلخورم
از یارِ بی بهانه سفرکرده، دلخورم
از اینکه گفت: بیخبر از راه میرسد
در فصل کشت نیشَکر از راه میرسد
او ماه بود و ماهتر از راه میرسد
از اینکه کار داشت نیامد، به دل نگیر
از دل که در هوای تو سرکرده، دلخورم
*
یک سال رفت، سال دگر رفت، سال بعد
این بار صبر آمده، تا فالهای بعد
حافظ به طعنه گفت: برو یار نو بگیر
«دل در هوای صحبت رود کسان مبند»
ما را در این معامله خر کرده دلخورم
از آن امانتی که جهان بر نتافتش
باری، نصیب نسل بشر کرده دلخورم
*
از زخمهای کهنه که درمان نمیشود
آرامشی که قسمت انسان، نمیشود
از جادهها که هیچ به مقصد نمیرسند
اعداد نامراد که تا صد نمیرسند
از هرچه پل که پشتسرت میشود خراب
از باوری؛ که طالع آزادگان بد است
این جمله را، قضا و قدر کرده، دلخورم
*
از آن طبیعتی که مرا پیچک آفرید
مانی شدم، درون سرم مزدک آفرید
پر اضطراب و دلهرهها و شک آفرید
در کائناتِ بی سروپایم، تک آفرید
دیوانه از سوالِ چرا و چگونه، چون؟
یک عمر بی دلیل خطر کرده دلخورم
خواب خوشی که زندگیاش نام کردهایم
زهری میان تنگ شکر کرده، دلخورم
*
از روزهای رفته و امیدهای پوچ
از شعر رو به فلسفه، از کوچ پشت کوچ
از لحظههای زل زده در چشم گرگها
تصمیمهای آخر آدم بزرگها
از منطقی که پخته نشد، انقلاب کرد
موجی که خانهبازی ما را خراب کرد
از لحظههای ناب که در بحثها گذشت
با حرف و با کتاب هدر کرده، دلخورم
*
از اتفاق نادر یک صبح، ناگهان
شمعی نهاده بر گذر بادِ بی امان
حیران چشمهای تو، از چشمها نهان
چون و عدۀ نجات که در آخر الزمان
تشویش بوسه از دهن دلبر جوان
با وعده و وعید، حذر کرده، دلخورم
با تهمت گناه نخستین به چاه ویل
عیش پدر به پای پسر کرده دلخورم
*
از اینکه سنگ بود و صدا بود و او نبود
باغ کنار خانه ما بود و او نبود
در بین باغ، زاغچه ها بود و او نبودد
پای درخت جای دو پا بود و او نبود
زین بودهای خون به جگر کرده دلخورم
*
با روسری شفتلیاش در کنار جوی
چل سال«آزگار» نشسته به گفتوگوی
یک ریز باد بیهده آورده رنگ و بوی
اسرار نانوشته و ناگفته و مگوی
زین خاطرات زیر و زبر کرده دلخورم
#ابوطالب_مظفری
@channel_abutaleb_mozafari
"اهل محل"
زخم نهانی در نهادم از ازل باشد
تا در کجای این بنای جان، خلل باشد
گفتم: چرا آرامشی در طرح عالم نیست
گفتند: زیر جلد هستی تا دمل باشد
فرقی ندارد زندگی در کاخ یا در کوخ
وقتی که زیر پای شهرت یک گسل باشد
ملا، بگو پس چارهای جز خواب غفلت چیست
چون آخر این ماجرا سنگ اجل باشد
خیام هم با ما به حیلت شیخ بازی کرد
جامی به دستم داد گفت: این راهحل باشد
حدسی بزن حال دل بیچاره عاشق را
یارش اگر در شهرخود ضرب المثل باشد
تشویش ما با حور و غلمان حل نخواهد شد
بادم چشمی دارم و اهل محل باشد
میپرسم از خود آخر هر ماجرا با ترس
دنیا چرا یک فیلم زشت مبتذل باشد
#ابوطالب_مظفری
#اهل_محل
@channel_abutaleb_mozafari
مرا ببخش که "عشق را"
"چون جنینی نامشروع پنهان کردم"
"باید نمی ترسیدم"
و پیش از رفتن ناگزیرت راز چشمانت را افشا میکردم!
#محبوبم
#ابوطالب_مظفری
@channel_abutaleb_mozafari
"اندر اوصاف ویروس کرونا
ویروس هرچه هست، ولی استعاره نیست
ارباب سرزمین خود است و اجاره نیست
دست ارادتی به بزرگان نداده است
کارش قیاس خلق، به قد و قواره نیست
شاهی اگر به تور زند؛ زود میکشد
در کار خیر، منتظر استخاره نیست
پوشیده رو نشسته سر راه جمله خلق،
تنها به فکر کشتن قوم هزاره نیست
با آنکه کشتهاست هزاران هزار را
اما به روی سینه و دوشش ستاره نیست
عزمی برای کار خودش جزم کرده است
مانند ما، هزار دل و پاره پاره نیست
جالبتر اینکه طالب جمع و جماعت است
چون ما نفاقپیشه و تنها گذاره نیست
باید به احترام وی از جا بلند شد
«این شحنه در ولایت ما هیچکاره نیست»
#ابوطالب_مظفری
@channel_abutaleb_mozafari
"چرا"
از در و بام زمین آزار میروید چرا
وحشت از در، ناله از دیوار میروید چرا
در بهشت عشرت اولاد آدم ناگهان
از پس شاخ درختان، مار می¬روید چرا
هرچه میروید بروید هرچه شاید میشود
فتنه از لعل لبان یار میروید چرا
راستی وقتی که میخندی از آن باغ بلور
جای صورت، چینی گلدار میروید چرا
با همه لطف و ملاحت با همه مهر و صفا
از خرامت طرح استکبار میروید چرا
میرسی، انگورها در شیشه بشکن میزند
میروی پشت سرت، آوار میروید چرا
جان من از آن لب شیرین پر معنا مدام
تلخی نه، خست انکار می روید چرا
عشق چیز ساده است اما به محض ابتلا
هفت خوان و مخزن السرار میروید چرا
#ابوطالب_مظفری
@channel_abutaleb_mozafari
گفتند نمیگنجد و گنجید دراین ملک
افسانه یک شهر و دو جمشید در این ملک
رخ دادن امکان دو پیروز به یک جنگ
سر بر زده از کوه دو خورشید در این ملک
در این ملک
یک عمر بلا پشت بلا قسمت ما بود
امروز گرفتیم دوتا عید در این ملک
آوازۀ میلاد دو موعود به یک شب
انگیزه امداد دو امید در این ملک
ما کشور دارندۀ هر هفت عجایب
نادیدۀ بسیار، جهان دید در این ملک
القصه قوافی کشدم سوی خرابات
دور از گل روی همه،... در این ملک
#ابوطالب_مظفری
@channel_abutaleb_mozafari
فال جوگی
«مرد غریبی در تو آواره است،از کودکیها بوده، حالا، هم
در جمع گرم دوستانت هست در لحظههای سردِ تنها، هم»
آمد، نشست و دست پیش آورد، گیر و گره، از بقچهاش وا کرد
حرف از جدایی در میان افکند، از درد گفت و از مداوا هم
«با تو سفر کرده است از خردی با تو مهاجر گشته از میهن
در نوجوانی بوده همراهت، بس روزها را، بی هم و با هم
اغلب دلش از شهر میگیرد ، تو پا به پایش میدوی تا کوه
از خاطراتت خط نخواهد خورد در چارسوی دور دنیا، هم
مثل غروب از ساحل دریا، زیبا و وهم آلود و غمگین است
گاهی به شکل درد میگیرد، از فرق سر، تا قوزک پا،هم »
در دستهایم جستجو میکرد، میدید و گاهی تلخ میخندید
بانوی جوگی، خط به خط میخواند. در نقلهایش درد و سودا هم
در غار های بامیان بودی، او زانوانت را بغل میکرد
از او نشانیهاست در عالم ، در غزنه و بلخ و بخارا، هم
در چشمهایش رو به خاموشیست ته شعلههای آتش زرتشت
در خوابهایش رو به ویرانیست، تندیسهای رنج بودا هم
خون است در رگهای اندامت، اشک است در چشمت کمین کرده
یا چون خیال یار شیرین است در عالم سرسبز رویا هم
در خانه خاموشیاست نام او در جمع تنهایی است عنوانش
او نامهای گونهگون دارد شاید که مریم یا که سارا هم
این خط سرگردانی عشق است، این هم صلیب رنج بردوشت
در طالعت ای مرد! میخوانم، یک عشق دور از سال بلوا هم
اقبال سبز و روشنی داری،فالت خوش است و فاش میبینم
در گردش محزون چشمانت ته نالههای نای و سرنا، هم
جوگی رها کن دستهایم را حال خودت را پیش من کم گوی
من واقف اسرار خود هستم، دلبستۀ این مرد تنها، هم
تنهاییام مار است یا عقرب در جلد سال و ماه من مستور
هرجا که رفتم می برم با خود، در بحر و بر و کوه و صحرا، هم
او هرکه باشد دوستش دارم این حس تند و تلخ خاکی را،
تنهایی ام نام خداوند است، شاید برایم رنگ و معنا، هم
@channel_abutaleb_mozafari
محبوبم
مپرس از وطن
وطن ما را موشها جویدهاند
خیالت را راحت کنم
چند تکه سنگ را درسطل حلبی بیندازی
تکان بدهی
حاصلش میشود افغانستان.
دیگر از این درخت مقدس کاری ساخته نیست
موریانهها خالیش کرده است.
/channel/channel_abutaleb_mozafari
#ابوطالب_مظفری
نخستین جشنواره ی جهانی شعر آیینی برگزار شد.
این جشنواره درتاریخ نهم شهریور ماه ۱۴۰۱
باحضور هنرمندان ،علاقمندان و مسئولین فرهنگی و هنری کشوری برگزار گردید.
استاد ابوطالب مظفری ،شاعر پیش گام شعر مهاجرت افغانستان ،در اولین جشنواره ی جهانی شعرآیینی برگزیده شد.
این جشنواره باشرکت شاعرانی از کشورهای مختلف ،به دوزبان فارسی و انگلیسی برگزارشد که از میان چهارصد اثر راه یافته به مرحله ی داوری،ابوطالب مظفری جزء سه برگزیده اول این جشنواره شد.
برگزیدگان دیگر ،محمدسعید میرزایی و مهدی زارعی از کشور ایران بودند.
این موفقیت را به استاد مظفری عزیز و دیگربرگزیدگان این جشنواره شادباش می گوییم.
#ابوطالب_مظفری
#شعرآیینی
@channel_abutaleb_mozafari
«جنگ و زن»
وقتی زنی در کنج خانه میگرید؛
ابتدا
گلدانها یکی یکی پژمرده میشود
آفت به باغچه سرایت میکند
باد اندوه را به خیابانها میبرد
در دکانها جنجال به راه میافتد
موترها با هم تصادف میکنند
اندوه زنان
کسبوکار را از رونق میاندازد
برای داشتن شهری زیبا
وطن آباد
لازم نیست سالها بجنگید
بحث فلسفی کنید
و مدام سیتسمهای حکومتی را عوض کنید
زنان را شاد نگهدارید
با آنها به بازار بروید
برایشان شعر و عطر و گل بخرید
کشوری که زنانشان در کنج خانه اندوهگین است
ناگزیر از خشونت و قحطی است
#channel_abutaleb_mozafari
#ابوطالب_مظفری
#جنگ_و_زن
@channel_abutaleb_mozafari
🔴 اسطوره شد تاریخ #اوغان و #هزاره
🔷 سید ابوطالب مظفری
🔻با صدای زینب بیات
تهیه و تنظیم: زینب بیات_مریم بذرگری
#ابوطالب_مظفری
#زینب_بیات
@zaynabbayat
“برشی از یک مثنوی غزل”
مانده پلک آسمان در گیرودار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
آفتاب از کوچهاش بیرون نمی آید چرا؟
شرم دارد گوییا از این چنین فردا شدن
با حسین این چند ساعت رهسپردن ساده نیست
جرئتی میخواهد آخر روز عاشورا شدن
چشمههای از دل شب گرم جویش و پویش اند
چند منزل راه مانده تا خود دریا شدن
در دل تاریخ سرْی بود از عهد قدیم
در چنین روزی قراری داشت تا افشا شدن
*
الغرض آنان که این صبح مشجر دیدهآند
صحنۀ روز قیامت را مصور دیدهاند
دشت گویا شب نخوابیده است و در کابوس تلخ
هرچه سنگ و چوب، خواب صبح محشر دیدهاند
دشمنان چون برگ لرزانند بر شاخ درخت
چونکه در یک جنگ، هفتاد و دو لشکر دیدهاند
یک طرف عباس در رزم است و در سمتی حسین
وای بر قومی که در یک صف، دو حیدر دیده اند
ساکن دیر بحیرا کو که امشب راهبان
در سر خونین علامات پیمبر دیدهآند
ظهر عاشورا به چشم خود همه اهل حرم
برگ قران در میان دشت پرپر دیدهاند
ماه ما منزل به منزل در مقامات طیور
گاه بر نی، یک زمان در طشت یک شب در تنور
#ابوطالب_مظفری
#channel_abutaleb_mozafari
چه زخمی خورده این جادوگر پیر زمان از ما
که کم میخواهد از روی زمین نام و نشان از ما
وطن تابوت خونین جوانان است سرتاسر
طلبکار است گویی هم زمین هم آسمان از ما
به خاک ما تو گویی جشن گلریزان تاریخ است
به هر سو بنگری افتاده نعش سروران از ما
به صنف آفرینش جمله مردودان تاریخیم
چه میخواهد خدا این مایه درس و امتحان از ما
به سوگ دلبران رفته از سرتا قدم داغیم
چه میدانم که این قلب است یا آتشفشان از ما
که در بازار هستی دید این سان سود و سودا را
دوبال این ترازو خورده جان از ما جوان از ما
نصیب مردمان از قسمت عالم گل و بلبل
بهاران از شما برگریزان خزان از ما
#محمدسروررجائی
#ازدشت_لیلی_تاجزیره_مجنون
“فراموشی”
محتاجم
یکی باشد. با من شطرنج بازی کند
آرام روبروی هم بنشینم
بیحرف و خبری از فتوحات طالبان
با حرکت سربازی به پیش
به سربازان بیپناه اردوی ملی فکر نکنم
وطنم
لاشهای افتاده وسط میدان بزکشی
چشم انتظار سواری
که از خاک برش دارد
پرتاب کند و سط دایره خوشبختی
بازی تمام شود
اسبها و فیل ها آرام گرفته باشند
سرباز من به خانه آخر رسیده باشد
برو بخواب شاعر
هرچند وطن پرِ آواز مرگ است
دلخوش باش
به فرضیۀ اصلاح طالبان
تو به خواب نیازمندی
به فراموشی اندوه
#ابوطالب_مظفری
#فراموشی
#channel_abutaleb_mozafari
"نعل وارونه"
آسمان رنگ بدل کرده و سرگردان است
ماه از گردش بیهودۀ خود حیران است
آبهای عفن از چشمه، روان جوی به جوی
باد سرگشته که هی میوزد از کوچه به کوی
نعل وارونه زده جمله سواران به سمند
آهوی پابهشتابی که نیامد به کمند
کاروان شکر از سمت قطر میآید
باز یک فصل دگر، بوی خطر میآید
گفتمان نوی از غرب به شرق آمده است
صلواتی بفرستید که برق آمده است
پیر ما گفت: هدف طرح دموکراسی نیست
حاجتی هیچ به رقاصی و «چپراسی» نیست
گور حکم مدنی، محکمه و قاضی چیست
بین اخوان صفا، راضی و «ناراضی» چیست
کت و شلوار یقین قاتل ایمان شماست
بهترین فرم، همان «پیرن و تنبان» شماست
هرچه حرف از «بشر» و از «زن» و «آزادی» بود
آزمودیم، همه باعث بربادی بود
تخم بر شوره فشاندیم که بیحاصل بود
طرح اجلاسملل از «بن» و بن باطل بود
با کلوخ وطنی، رسم طهارت خوب است
ما همه جمله برآنیم، «امارت» خوب است
دست و لب سوخته رفتیم ز مهمانی تان
آفرین بر شرف و شورِمسلمانی تان
بعد از این هیچ نگوییم و شما گوش کنید
هرچه گفتیم و نگفتیم فراموش کنید
*
آسمان رنگ بدل کرده و سرگردان است
ماه از گردش بیهودۀ خود حیران است
طالبان فکر خود ماست برادر، تا کی
#ابوطالب_مطفری
@channel_abutaleb_mozafari
"پرزدن ممنوع"
درنگ کن، که صدای تفنگ پشت در است
هنوز در وطنت دیو جنگ، پشت در است
به این جهان پر از درد و داغ، پای منه
که اولین قدمش، پاره سنگ پشت در است
به آسمان خودت باش، ماه نورس من
پی شکار تو اینجا پلنگ پشت در است
به شوق گل شدن از غنچگی به باغ مشو
گمان مدار که صبح قشنگ پشت در است
مقیم بام خودت باش، پرزدن ممنوع
کبوترانگیات را خدنگ پشت در است
*
نشسته مادر بیچاره با هزار امید
که دستههای گل رنگ رنگ پشت در است
کدام قاصد زخمی خبر برد به پدر
که سخت خسته دل و پای لنگ پشت در است
#ابوطالب_مظفری
#پرزدن_ممنوع
@channel_abutaleb_mozafari
"گناه"
قیل و قالی، اول خلقت، به راه انداختیم
روی لوح زندگی طرح گناه انداخیتم
چون پلنگ ساده یک شب در پی سودای خال
از تکبر، چنگ بر سیمای ماه انداختیم
شام اول، لقمه اول، گلوگیر افتاد
کشتۀ خود را میان شاهراه انداختیم
ما برادر نیستیم اما ز قاب آسمان
ماه را با تهمت یوسف به چاه انداختیم
بس که هی صورت بدل کردیم در بازار رنگ
کودک آیینه را در اشبتاه انداختیم
تا کلاه خویش، بستانیم از چنگال باد
ای بسا سرها که در ره با کلاه انداختیم
شانۀ ما قسمتی، از بار هستی بر نداشت
ناگزیر آن را به دوش شیخ و شاه انداختیم
#ابوطالب_مظفری
#گناه
@channel_abutaleb_mozafari
"پور سلحشور"
'پیشکش میلاد موعود '
گل به باغ آمده تا ساز کند سورش را
کرده رسوای جهان شاهد مستورش را
صوت داوودی باران به جهان پیچیده
گوش کن میشنوی نغمۀ طنبورش را
می به حرف آمده از خم به هزاران قل قل
تا شهادت بدهد غیرت انگورش را
شاه احمد به جهان کوس جهانبانی زد
چشم بگشای و ببین خرگه و دستورش را
حرف ما را برسانید به تاریخ کهن
تا به آتش بکشد کلده و آشورش را
سبک افسانه و اسطوره دگر خواهدشد
شاه شهنامه ما، می نه کشد پورش را
دل قوی دار اگر شاه سلیمان باشد
پایمال غم دوران نکند مورش را
دیر نبود که سپهدار نبرد آخر
اذن میدان بدهد پور سلحشورش را
#ابوطالب_مظفری
@channel_abutaleb_mozafari
"عطر دوست"
برای رفیقم حمزه واعظی با آرزوی سلامتی
زندگی بازار بیروباری است
هر آن، نامی با شتاب از کنارت میگذرد
بیخیالی
شانه به شانهات میزند
رهگذری عجول
گِل میپاشد روی پیراهن سفیدت
برخی لکهها ماندگارند
برخی رونده
اما اتفاق میافتد
نامی چون عطر خوش از کنارت عبور کند
تا پشت سرت نگاه میکنی، رفته است
از خود میپرسی
نام عطرش چه بود؟
#ابوطالب_مظفری
@channel_abutaleb_mozafari
شهر ما
بی یار و بی امید و پناه است شهر ما
آذین پرده های سیاه است شهر ما
خاموش و سر به زیر نشسته است در کمین
آب نهفته در ته کاه است شهر ما
نه مهر مادری نه امیدی به دایگی
طفلی نهاده بر سر راه است شهر ما
ترسی خزیده در بن هر ساقه گیاه
پامال بی نیازی شاه است شهر ما*
هرچند در زمانه کلاهی نداشتیم
در چنگ مست باد، کلاه است شهر ما
یوسف بدون پیرهن از قصه رفته است
تنها دهان حلقه چاه است شهر ما
بانگ دعای خلق به جای نمی رسد
سیلی خور هزار گناه است شهر ما
گفتی برای روز قیامت دلیل کو
بر رستخیز عام گواه است شهر ما
۱_گفت:خاموش باش!باد استغنای خداوند است که می وزد.سامان سخن گفتن نیست.(جهانگشای جاوینی)
#ابوطالب_مظفری
@channel_abutaleb_mozafari
"دیگری"
پیش آمده که بستۀ جان کسی شوی
شبهای تیره، دلنگران کسی شوی
بی علت و دلیل بسوزی بیاد او
آن خودت نباشی و آن کسی شوی
پشت چراغ گل بخری از کبوتری
چون خون تازه در شریان کسی شوی
سخت است گاهُ عقده، گلو باشی از کسی
هنگام گریه، کام و زبان کسی شوی
از آن دمی بترس که از کوه اقتدار
سنگ نشسته بر ره نان کسی شوی
دشوار حالتیست که از جور عاشقان
گم باشی و امام زمان کسی شوی
#ابوطالب_مظفری
@channel_abutaleb_mozafari
" آموزش عناصر داستان"
ابوطالب مظفری
شروع کلاس: ۲۱ شهریور ۱۳۹۸، ساعت ۵ عصر
مکان: مشهد، بلوار امت، بین امت ۲۰ و ۲۲، پلاک ۱۸۸
موسسه فرهنگی درّ دری
#دفتر_فارسی_زبانان
علاقمندان به شرکت در کلاس، جهت ثبت نام به ادمین پیام بدهند.
@DorreDarii
#ابوطالب_مظفری
@channel_abutaleb_mozafari