Yᴏᴜ ᴀʀᴇ ᴍʏ ᴛᴏᴅᴀʏ ᴀɴᴅ ᴀʟʟ ᴏғ ᴍʏ ᴛᴏᴍᴏʀʀᴏᴡs
تـو امروز مـن و تمامـ فرداهای منی♥️
@Charming_Princeee ♥️
✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
#عشقممنوعه🚫
#قسمت342
بالاخره از من دل کند و و سوراخ زهرا رفت بعد از رابطه نسبتا طولانی و به اوج رسیدنش از زهرا فاصله گرفت
لبخند به روی ما زد و گفت عالی بودید خیلی ازتون راضی دمتون گرم من که حالم ازش بهم میخوره پا شدم لباسم را عوض کردم و به رو بهشون گفتم از اتاق بیرون می خوام اتاق و تمیز کنم بالا انداخت و گفت امشب می خوام اینجا بخوابم و میلاد هم به دست ما میخوابه می خوام که هر دوتامون توی بغلش باشیم دیگه نمی کشیدم حالا از هر دوتاشون بهم میخوره از اینکه این همه چندش بودن حالت تهوع آور بودن خواستم مخالفت کنم که میلاد نذاشت از دهنم خارج بشه و به تایید از زهرا گفت راست میگه جا بندازم که بخوابیم
به ناچار جامونو انداختم خودم را خواستم با فاصله به دستم اما هر دو تاشون خیلی عصبی رو به من حرف زدن به ناچار جامو کنارشون انداختم
میلاد وسط خوابید و دستاش رو از هم باز کرد و به ناچار من رفتم کنارش خوابیدم
تا خود صبح خواب به چشم نمی آمد دلم می خواست که ازش فاصله بگیرم
اما حلقه دستش انقدر تنگ بود که اصلاً نمیتونستم تکون بخورم چه حال اینکه می خوام ازش فاصله بگیرم نزدیکای صبح بود که خوابم برد و وقتی که بیدار شدم خبری از دو تا نبود خدا را شکر کردم و مشغول تمیز کردن اتاق شدم که همون موقع زن عمو اومد داخل چشماشو ریز کرد و گفت دیشب هردوتاتون با میلاد بورید
نمیفهمیدم چرا نمیره سهراب پرسیدم یاد از من میپرسد شاید به خاطر این بود که زهرا به جوابی نمی داد دیشب باهاش بودی لبخندی زد و گفت چه حالی میکنه شیر مردم
جوابش رو ندادم که نگاهی بهم انداخت باید بچه دار بشی حالا که محمد آمده بوده عمرا دیگه از میلاد بچه دار می شدم
خب زهرا هم که بچه دار بشه
زهرا به لطفتون میتونه بچه دار بشه اگه هم خیلی اعتراض می کنید و نمی توانید بچه بیاریدمیرم زن سوم واسه میلاد بگیرم
تا دیروز
هرچه مینوشتم عاشقانه بود
از امروز
هرچه بنویسم صادقانه است
عاشقانه دوستت دارم
┅অঠই✯❤️✯ইঠঅ
@Charming_Princeee ♥️
✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
#عشقممنوعه🚫
#قسمت340
از این عالی تر نمیشههه ... با ترس به حالتم نگاه کرد
_ چی عالیه ؟!
شونه ایی بالا انداختم : اینکه بچه ش پسره
_چی داری میگی ؟! من نمیفهمم
کیفمو از رو صندلی برداشتم : هیچی ممنون بابت همه چی
و بعد سمت در رفتم ، دستمو رو دستگیره گذاشتم و خواستم طرف خودم بکشم که چیزی یادم اومد رو پاشنه پا چرخیدم
_ به جز شهرزاد و علی و من کی میدونه بچه پسره ؟!
_ هیچ کس، به من نگفتن نمیخوان هیچ کس بدونه !
خوبه ایی زیر لب گفتم و از اتاق بیرون اومدم و از مطب خارج شدم خودشون همه چیز رو واسم مهیا کردن همه چیز رو ...
نفس عمیقی کشیدم و دستمو جلوی تاکسی دراز کردم سوار شدم و ادرس رو بهش دادم ...
"شهرزاد "
خودمو تو بغلش جا دادم : علی
دستشو تو موهام فرو برد : جانم ؟!
_ اسم بچه مونو چی بذاریم ؟!
خندید : بهش فکر نکردم کوچولو ...
لبامو جلو دادم : من کوچولو نیستم بی ادب
شدت خندش بیشتر شد اینبار ..
_ باشه شما بزرگ
از بغلش بیرون اومدم و رو زانو نشستم و به صورت خوش فرمش نگاه کردم اروم گفتم :
دوستم داری ؟!
دستشو دور بازوم پچید : چرا دوست نداشته باشم تو مادر بچمی !
_ خب من باید برم وقتی به چه به دنیا اومد
عصبی سرجاش نیم خیزش شد : بهت گفتم نمیذارم جایی بری فهمیدی ؟!
_ نمیشه که باید برم خانوم بزرگ اینو خواست
حرصی نگاهم کرد : قبلا جواب سوالتو دادم حالا هم این بحثای همیشگی رو وسط نکش
باشه ایی گغتم و نگاهش کردم که گفت : خب اسم چی در نظرته ؟!
شونه ایی بالا انداختم : نمیدونم
متفکر دستی به چونه ش کشید...
بايد يك نفر واردِ زندگى ات شود!
شبيهِ خودت ...
شايد آنجا قَدرم را بدانى!
┅অঠই✯❤️✯ইঠঅ
@Charming_Princeee ♥️
امروز یعنی بوسه بر قلب تو
یعنی نفس کشیدن با هرنفس تو
┅অঠই✯❤️✯ইঠঅ
@Charming_Princeee ♥️
بخیر میشود این صبح های دلتنگی
ببین که روشنم از یاد خوب لبخندت...
@Charming_Princeee ♥️
✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
#عشقممنوعه🚫
#قسمت343
در مونده گفت :از صبح حالت تهوع دارم سرمم گیج میره و ضربان قلبمم بالاست
اول نگرانش شدم اما بعد لبخند دندون نمایی رو لبم نشست دقیقا همین
حالت ها رو سر مجید داشت
چشم غره ایی بهم رفت :چرا همچین نگاهم میکنی هوم؟؟؟
_بیا بریم
_کجا؟؟
_دکتر زنان
چشماش گرد شد با تعجب نگاهم کرد منم به همون اندازه لبخند دندون نما زدم همین عالی بود
_یعنی میخوای بگی من حامله م؟؟
شونه ایی بالا انداختم :انشالله
_بخدا میکشتمت
دستامو بالا بردم : والا من بی تقصیرم
_بی تقصیری؟؟؟
وای خدا نکنه الان بچه نمیخواستم به هیچ عنوان نمیخواستم مگه مغز خر خورده بودم که بچه بخوام؟
_چرا اخم کردی حالا؟
_خیلی خررررری
قهقه ایی سر داد:خب حامله باشی دورت بگردم مگه جیه؟؟
وای نه نمیخواستم حامله بشم بخدا نمیخواستم برای من عداب اور بود
فعلا زود بود بچه دار بشم
چرا ولم نمیکردن؟ هنوز مجید کوچیک بود بچه رو بذارم کجام اخه؟؟ با بچه م چیکار کنم؟؟ چه خاکی تو سرم بریزم؟؟؟
والا نمیدونستم چیکار کنم عقلم نمیرسید
نمیدونستم باید به کی پناه ببرم اصلا هیچ کاریم سرجاش نبود
_اسیه لچ میکنی؟؟؟
_نه چه لجی؟
ɪғ ʏᴏᴜʀ ʟɪғᴇ ᴊᴜsᴛ ɢᴏᴛ ᴀ ʟɪᴛᴛʟᴇ ʜᴀʀᴅᴇʀ ᴛʜᴀᴛ’s ᴍᴇᴀɴs ʏᴏᴜ ᴊᴜsᴛ ʟᴇᴠᴇʟᴇᴅ ᴜᴘ
اگه زندگيت سخت تر شـد
اين يعنى اینكه یـه مرحلـه رفـتى بـالا😌🌱
@Charming_Princeee ♥️
هیچ کس این را نمی داند
بوی بهشت
درست از پشت گردنش می آید...
┅অঠই✯❤️✯ইঠঅ
@Charming_Princeee ♥️
تو را دوست دارم؛
و این دوست داشتن،
حقیقتی است که مرا
به زندگی دلبسته میکند
┅অঠই✯❤️✯ইঠঅ
@Charming_Princeee ♥️
مرا سخت دوست بدار
پر بوسه، بغل دار
بگذار عشق به پای هم بندمان کند
┅অঠই✯❤️✯ইঠঅ
@Charming_Princeee ♥️
رمضان امسال با
کمپین چربیسوزون
رژیم فستینگ دکتر کرمانی
ماه رمضان امسال چه روزه بگیری چه نگیری
با کمپین چربیسوزون همراهتیم
+قراره سریعتر وزن کم کنی
+کاهش سایز بیشتری داشته باشی
+با استپ وزن خداحافظی کنی
برای ثبت نام روی لینک زیر بزن و ثبت نام کن
https://kutt.it/d095I6
https://kutt.it/d095I6
https://kutt.it/d095I6
یا برای مشاوره رایگان شرکت در چربیسوزون عدد 111 را به شماره 30006026 پیامک کن
✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
#عشقممنوعه🚫
#قسمت239
در مونده گفت :از صبح حالت تهوع دارم سرمم گیج میره و ضربان قلبمم بالاست
اول نگرانش شدم اما بعد لبخند دندون نمایی رو لبم نشست دقیقا همین
حالت ها رو سر مجید داشت
چشم غره ایی بهم رفت :چرا همچین نگاهم میکنی هوم؟؟؟
_بیا بریم
_کجا؟؟
_دکتر زنان
چشماش گرد شد با تعجب نگاهم کرد منم به همون اندازه لبخند دندون نما زدم همین عالی بود
_یعنی میخوای بگی من حامله م؟؟
شونه ایی بالا انداختم :انشالله
_بخدا میکشتمت
دستامو بالا بردم : والا من بی تقصیرم
_بی تقصیری؟؟؟
وای خدا نکنه الان بچه نمیخواستم به هیچ عنوان نمیخواستم مگه مغز خر خورده بودم که بچه بخوام؟
_چرا اخم کردی حالا؟
_خیلی خررررری
قهقه ایی سر داد:خب حامله باشی دورت بگردم مگه جیه؟؟
وای نه نمیخواستم حامله بشم بخدا نمیخواستم برای من عداب اور بود
فعلا زود بود بچه دار بشم
چرا ولم نمیکردن؟ هنوز مجید کوچیک بود بچه رو بذارم کجام اخه؟؟ با بچه م چیکار کنم؟؟ چه خاکی تو سرم بریزم؟؟؟
والا نمیدونستم چیکار کنم عقلم نمیرسید
نمیدونستم باید به کی پناه ببرم اصلا هیچ کاریم سرجاش نبود
_اسیه لچ میکنی؟؟؟
_نه چه لجی؟
شب شد؛
ماه را بوسیدهام
خیال پریشانم را شانه زدهام
گلدان های شمعدانی را
به نوازشی آرام خواباندهام
منتظرت میمانم
تا چون هر شب
با صدای
" شبت بخیر ماه من"
🔸فریدون مشیری
شبتون_آروم💫💫
🧿
@Charming_Princeee ♥️
✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
#عشقممنوعه🚫
#قسمت238
چند وقتی گذشت و من دیگه مطمئن شده بودم که باردار هستم که سر علی هم این علایم را داشتم اما نه به محمد و رقیه خاتون هیچی نگفته بودم میترسیدم از این خبر بپیچه و بخواد عایشه و مادرش بلایی سر بچه میاره اما خوب اون روز وقتی که رقیه خاتون و آمد به اتاق و شیرینی آورده بود با دیدن بوراک ها چشمام برق زد یکیش رو به طرف دهنم بود میخواستم بخورم که خوردن و نخوردن را دارم بالا میارم با ترس ون نگاه کردم نتونستم تحمل کنم و سریع از اتاق رفتم بیرون بیچاره هم انگار که ترسیده بود پشت سر من میآمد و میگفت چه بعد از اینکه بالا آوردن آبی به سر و صورتم زدم و بلند شدم
سرم گیج رفت داشتم می افتادم که رقیه خاتون دستم رو گرفت و گفت چرا اینجوری شدی گفتم نمیدونم پسرم خیلی گیج میره از احساس حالت تهوع دارم
از کی تا حالا اینجوری خیلی وقته خیلی وقت این حالت ها را دارید به ما چیزی نگفتی نمیخواستم نگرانت می کنم برو تو اتاقت میگم برن قابله رو خبر کنن
یعنی ممکنه من باردار باشم امیدت به خدا باشه انشالله که هستی و این بار واسه بچه محمد مادری می کنی من مطمئن هستم که این بچه گای پسر تو پر میکنه امیدت به خدا باشه از اینکه این همه مهربون بود لبخندی روی لبم نشست و به اتاقم رفتم
قابله سریع اومد معاینم کرد و گفت که باردار هستم و خاتون تموم عمارت روبرو شد گونی داد و وقتی که این خبر به گوش عایشه رسید باز هم جنجال به پا شد رفته بود بیرون تا به کارهای روستا برسد دل تو دلم نبود که خبر رو بهش بگم دلم میخواست ولی بهش بگم که حامله هستم حالا که بعد از مرگ پسرش که حدود دو ماهی میگذشت گذشته بود میخواستم من یه هدیه بهش بدم یه هدیه از وجود خودش رقیه خاتون گفتم چیزی بهش نگفتم که می خوام سوپرایزش کنم با خوشحالی حرفم را تایید کرد منتظر محمد اما شب به خونه نیومد