chengor | Unsorted

Telegram-канал chengor - آوای چنـگُــر

1867

سلسلہ موی دوسٺ حلقہ دام بلاسٺ هر ڪہ در این حلقہ نیسٺ فارغ از این ماجراسٺ آی دی شخصی مدیریت کانال برای ارسال مطالب ↙️ 🆔 @Chengor_village لینک کانال ↙️ https://t.me/joinchat/AAAAAD7C2igw_RjiE3Ktvg

Subscribe to a channel

آوای چنـگُــر

هو اول آخر یار

#هفتمین_روز درگذشت پدری دلسوز مهربان شادروان مرحوم « قهرمان نجفی »
روز دوشنبه 1402/4/19 از ساعت 17 الی 18 در منزل شخصی واقع در شهرستانی خیابان ابومسلم خراسانی نبش کوچه شهدای دهم برگزار می گردد.

روحش شاد

🆔 @Avayetasliat ڪانال #آوای_تسلیت🥀

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

هو اول و آخر یار

مراسم تشییع و خاکسپاری دکتر سید طهمورث حیدری

دوشنبه ۱۴۰۲/۴/۱۹ ساعت ۱۶:۳۰ الی۱۸:۳۰
روستای توتشامی

عرض تسلیت خدمت سادات بزرگوار حیدری

🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر🥀

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

زندگینامه #نادرشاه افشار
(پسر شمشیر)
👈 بخش27

در بامداد روز بعد با هجوم سپاهیان شاهی بەداخل شهر شیراز و همچنین حمایت مردمی از آنان در مقابل سربازان اشرف، جنگ شهری هولناکی سرتاسر شهر را فراگرفت و سرانجام با هلاکت بسیاری از سربازان اشرف و تسلیم عده اندکی که به اسارت درآمدند. شهر شیراز آزاد شد و به مام میهن بازگشت. شاه تهماسب پس از باز پس گیری شیراز پیروزمندانه به اصفهان بازگشت.
خبر ورود پیروزمندانه شاه در اصفهان پیچید. مردمی که تا دیروز پس از پیروزی محمود افغان، شاه سلطان حسین را نفرین می کردند و از بی لیاقتی بی عرضگی وی شکایت داشتند و به وی ناسزا می گفتند. اینک در مساجد با برپائی مراسم‌ سوگواری بر سر وسینه خود می زدند و هزاران صفت نیک و پسندیده به او نسبت می دادند و به نیکی از او یاد می کردند!!
در چنین اوضاع و احوال، نادر نیز وارد دربار اصفهان شد. شاه تهماسب با دیدن نادر از تخت سلطنت که آنرا مدیون نادر می دانست پائین آمده و او را درآغوش گرفته و برای قدردانی از نادر و ارتقاء مقام و جایگاه وی، خواهر خود را به همسری وی درآورد و از او خواست وزارت جنگ را در اصفهان بعهده گرفته و به اصلاح امور بپردازد. اما روح نا آرام نادر با این عناوین و مقامات، رام شدنی نبود. لذا در همان جلسه نخست با شاه تهماسب به او پیشنهاد کرد با اعزام پیک حکومتی به حاکم عثمانی شهر همدان بنام عثمان نعیم پاشا، اولتیماتوم دهد که بایستی ظرف یک هفته همدان را تخلیه و تحویل نماینده اعزامی ایران نماید.
چند روز بعد نادر در حالی که سپاه خود را آراسته بود بدون مقدمه مجدداً به حضور شاه تهماسب رسیده و از وی درخواست کرد به جنگ حاکم اشغالگر عثمانی همدان برود. شاه با تعجب به نادر گفت: پیک ما هنوز به همدان نیز نرسیده، اجازه بده پس از پاسخ به اولتیماتوم ما، به آنجا خواهیم رفت. نادر به شاه گفت: پاسخ عثمانیان قطعاً منفی است. لذا قبل از هرگونه عکس العمل از سوی آنان باید بی درنگ به آنان حمله کنیم. شاه که بی قراری نادر را دید. اجازه حمله را صادر کرد و نادر همان روز با سی هزار جنگجوی جان بر کف ایرانی، بسوی همدان رهسپار شد.

🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

اول و آخر یار

پیام تسلیت رهبر یارسان آقاسید نصرالدین حیدری به مناسبت درگذشت شادروان مرحوم جوانمرگ فرزاد علیمرادی

🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر🥀

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

🥀« هو اول و آخر یار »🥀

با تسلیم در برابر مشیت و خواست خداوند سبحان و با نهایت تاسف و تاثر درگذشت نابهنگام شادروان جوانمرگ « فرزاد علیمرادی »

فرزند گرامی آقای نعمت علیمرادی،
برادر گرامی آقایان اسد، حسین، حسن، نوذر، بنیاد و فرهاد علیمرادی،

را به اطلاع دوستان، آشنایان و همشهریان محترم می‌رساند.

▪️مراسم تشییع، خاکسپاری و ختم،
فردا جمعه ۱۶ تیرماه راس ساعت ۳:۳٠ بعدازظهر از باغ رضوان اسلام آبادغرب بطرف مزارستان روستای چنگرجلیلوند برگزار می‌گردد.

روحش شاد و یادش گرامی🌹
و تسلیت خدمت خانواده های داغدار علیمرادی، رمضانی، دولتیاری، مرادی، امیری، غریبی، کرمی، سلیمی، پایدار، تنومند، و سایر بستگان


🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر▪️

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

🥀« هو اول و آخر یار »🥀

با تسلیم در برابر مشیت و خواست خداوند سبحان و با نهایت تاسف و تاثر درگذشت نابهنگام شادروان جوانمرگ « فرزاد علیمرادی »

فرزند گرامی آقای نعمت علیمرای،
برادر گرامی آقایان اسد، حسین، حسن، نوذر، بنیاد و فرهاد علیمرلدی،
پدرگرامی نونهال محمدتیام علیمرادی،

را به اطلاع دوستان، آشنایان و همشهریان محترم می‌رساند.

مراسم تشییع و خاکسپاری و ختم آن مرحوم،
متعاقبا اعلام می گردد.

روحش شاد و یادش گرامی🌹
و تسلیت خدمت خانواده های داغدار علیمرادی و سایر بستگان


🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر▪️

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

🖊 باخ° بێ بەر

باخ° بێ بـــــــەر! تا وه که‌ێ باێە م° ئه‌سپارد بکەم؟!
تا وه کــــــــــــــــه‌ێ وریای° پۊچ° دار° پۊتارد بکەم؟!

دڵ خوەشی نەێرێ تەماشاد! ئاو° زەل ده‌م رووژو شه‌و
تەور° گوڵ ده‌م ها تەمه‌ێ ت° با خه‌وەردارد بکەم!

هه‌رکه دارێ به‌ر گرێ تانه‌ێ وه تێژی دەێده لیم
تف له ئێ چارەێ سیەێ دارەیل° بێ ئارد بکەم!

سەێرەگاند کەێ تیەنەو تا ئێ قەڵایله دی بچن؟!
تا مـــــــــ° سەێرانێ له ناو° باخو گوڵزارد بکەم!!

هۊر° ئەو ساڵه وه خەێر، ئەو قەسرو لیمو بوو خوەشه
بیل دوواره هـــــــــۊر° ساڵ° پارو پێرارد بکەم!!

هەم وه‌هارێ ها له ڕێ به‌ش کەم دوواره گوڵ بکەی!
باێه لەێ ئاخر وەهاره خۊن لە پاێ دارد بکەم!

دار° بێ بەر ئاگـــرێ دەن، سۊر ئاگر هەم خوەشه...
که‌ێ دڵـــم تێـــدن ئەزیزم لەێره خەم بارد بکەم؟!

باخەوانێ وەخت° مردن ئێ وڕینه کردو مرد...
باخەگەم! باخەگەم!
کەێ بوو دوواره یەێ دەف ئەسپارد بکەم؟!

• شعر: #علی_الفتی
• دکلمه: #میثم_نجفی

🆔 @CHENGOR
📚ڪانال #آوای_چنگر

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

هو اول آخر یار

#هفتمین_روز درگذشت پدری دلسوز مهربان شادروان مرحوم حسین باستی،
روز پنج شنبه 1402/04/15 از ساعت 15:30 الی17 بعدازظهر بر سر مزارش واقع در روستای سوران علیا برگزار می گردد.
روحش شاد

🆔 @Avayetasliat ڪانال #آوای_تسلیت🥀

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

آن هنگام که می‌خندی، دنیا با تو می‌خندد
آن هنگام که اشک می‌ریزی امّا، تنها هستی
شادی را باید در دنیای پیرِ غمگین جستجو کنی
غم‌ها امّا، تو را خواهند یافت

آواز که می‌خوانی، کوه‌ها همراهی‌ات می‌کنند
آه که می‌کشی امّا، در فضا گم می‌شود
پژواک آوای شاد فراگیر می‌شود
غم‌ناک که شد امّا، دیگر به گوش نخواهد رسید

شاد که هستی، همه در جستجوی تواند
به هنگام غم امّا، روی می‌گردانند و میروند
آنها شادی تمام و کمال تو را می‌خواهند
به غم‌ات امّا، نیازی ندارند

شاد که هستی، دوستان‌ات بسیارند
به هنگام غم امّا، همه را از دست میدهی
کسی نیست که شراب ناب تو را نپذیرد
زهر تلخ زندگی را امّا، باید به تنهایی بنوشی

👤 #الا_ویلر_ویلکاکس

🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

عادت‌های کوچک،
تغییرات بزرگ ایجاد می‌کنند.


ایجاد منبع کوچک درآمدی، کم کردن کمی از هزینه‌ها، سرمایه گذاری ساده و یادگیری مهارتی کوچک، می‌تواند زندگی شما را تغییر دهد.

🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

زندگینامه #نادرشاە افشار
(پسر شمشیر)
👈 بخش24

اشرف گفت: من پادشاه ایران بودم! و حق داشتم با دشمنانم به سختی رفتار کنم و کشورم را بەدلخواه و صلاحدید خود اداره کنم. ولی در حال حاضر، چون من گرفتار تو هستم. بحث و گفتگو بین ما هیچ حاصلی ندارد. تو در جنگ پیروز میدان بودی و اینک هر چه بگویی حق با توست و هر جه من بگویم از دید مردم باطل است. البته اگر من بر تو دست می یافتم بی درنگ فرمان قتلت را صادر می کردم و به تقاص شکست هائی که با خواری به من تحمیل کردی دستور می دادم به شدیدترین وجه، به آن دنیا روانه ات کنند.
نادر دستور داد. اشرف را به اردو ببرند و ضمن قدردانی و تشکر از کدخدا دستور داد. بیست کیسه، سکه طلا نیز به او پاداش دهند. کدخدا مجدداً نزد نادر آمده و با بوسیدن دست وی، با التماس از نادر خواست به تقاص پسر نوجوانش که به فرمان اشرف کشته شده بود، اشرف را به وی واگذارد تا بدست خود، او را قصاص کند.
نادر رو به کدخدا گفت: پدر جان، قبلاً هم به تو گفته ام، من به پادشاه قول داده ام اشرف را زنده نزد او ببرم تا انتقام پدرش را بدست خود، از این ناجوانمرد بگیرد. کدخدا که این سخن را شنید رو به نادر کرد و گفت: حال که چنین است پس به من اجازه بده چشمان این مرد پلید را از کاسه در بیاورم، تا هم قلب جریحه دار من التیام پیدا کند و هم شما به قولت عمل کرده باشی، نادر قدری به فکر فرو رفت و پس از آن رو به کدخدا کرد و گفت: من به تو اجازه می دهم که انتقامت را از قاتل پسر نوجوانت بگیری، این گوی و این میدان، چشمان اشرف مال توست.
اشرف که تا این لحظه غرور خود را حفظ کرده بود با شنیدن این حرف نتوانست تعادل خود را حفظ کند و به یکباره به زانو درآمده و با التماس می گفت، رحم کنید، رحم کنید.

🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

گفتیم نمی‌گذره! گذشت
گفتیم مگه می‌شه؟ شد
گفتیم محال ممکنه! ممکن بود

گفتیم باورم نمی‌شه! باورمون شد
گفتیم نمی‌گذرم! گذشتیم
گفتیم نمی‌بخشم! بخشیدیم

گفتیم حرف می‌زنم! سکوت کردیم
گفتیم از پسش برنمیایم! اومدیم
گفتیم دیگه طاقت نمیارم! طاقت آوردیم
گفتیم تنهایی‌ مگه می‌شه؟ تنهایی شد

باور پشت باور یا قوی تر شد
یا نابود شد و از بین رفت

این شدن و نشدن‌ها باعث شد
تا بشینیم گوشه‌ی زندگی
پا رو پا بندازیم
بزنیم رو شونه‌ی خودمون
افتخار کنیم که میونِ این شدن ها و نشدن ها
تبدیل به آدم بهتری شدیم
برای این‌ دنیا ...

🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

زندگینامه #نادرشاە افشار
(پسر شمشیر)
👈 بخش23

در خانه کدخدا چند نفر از دوستان وی، منتطر ورود نادر بودند تا با راهنمایی و هدایت وی به نقاط حساس و سکونت گاههای اشرف و سردارانش، هر چه زودتر، شر اشرف را از سر خود کوتاه کنند، باری نادر با راهنمایی آنان، سربازان خود را به چند قسمت تقسیم نموده تا با  حمله به نقاط حساس دژ، آنرا از تصرف سربازان اشرف خارج نمایند. سپس نادر بی درنگ شخصاً، بەهمراه ده نفر از زبده ترین و چابک ترین افراد سپاهش و با راهنمایی کدخدا، بسوی لانه اشرف شتافت.
هنوز سپیدەدم نشده بود که نادر و یارانش بەداخل خانه اشرف ریختند. نگهبانان وی تا بخود بیایند بجز حلقوم های بریده و سینەهای شکافته شده نصیبی نبردند و مانند چوبی خشک بر زمین افتادند. کدخدا که بەهمراه نادر آمده بود نخستین کسی بود که اشرف را که کاملاً مست و لایعقل بود را دید و او را به یاران نادر معرفی کرد. بلافاصله شمشیرها برای کشتن اشرف، با پیچ و تاب در حال فرود بر فرق او بود که ناگهان با فریاد رسای نادر، در هوا معلق ماند. نادر با فریادهای هراس انگیز می گفت: نکشید! او را نکشید. من به پادشاه قول دادەام او را زنده به نزدش ببرم. سربازان، شمشیرها را پایین آورده و بسوی اشرف که هنوز بعلت مستی، از همه جا بی خبر بود. دویدند و دستهایش را بستند و با لگدی بر ساق پای اشرف، او را در مقابل نادر به زانو درآوردند و بدین سان بود که خیاط در کوزه افتاد و روباهی در دام، به اسارت درآمد.
نادر از کدخدا تشکر کرد و گفت: به پاس این خدمت که باعث شد خون جوانان ایرانی از هر دو طرف، بر زمین نریزد پاداش ویژەای نزد من خواهی داشت. کدخدا تعظیمی کرد و گفت: من از سپهسالار ایران بجز خون اشرف چیزی نمی خواهم. به من اجازه بده که به قصاص خون پسر نوجوانم و دیگر ساکنان بی گناه دژ که بدست این آدمکش پلید کشته شده اند، خون او را بریزم. نادر یکەای خورد و سپس گفت: من با شاه ایران پیمان بسته ام او را زنده به پیشگاهش ببرم. چیزی از من بخواه که در حد توانائی ام باشد. کدخدا که جنین دید رو به نادر کرد و گفت: همین که ما را از دست این جلاد خون آشام خلاص کرده ای، دعاگوی شما هستم و خواهش دیگری ندارم.
از آنطرف افراد نادر، با راهنمائی اهالی دژ، یکی پس از دیگری به سکونت گاههای افراد برجسته سپاه اشرف می رفتند، تمامی آنان بدون مقاومت تسلیم و به اسارت در آمدند، تنها کسی که در مقابل یاران نادر تن به اسارت نداد. سیدال خان بود که با جنگ و گریز طولانی و کشتن چندین سرباز نادر تن به اسارت نداد و در نهایت با وجود زخم های متعدد، خود را از بالای صخره های کوهستان به پائین انداخت و به هلاکت رسید. خبر کشته شدن سیدال خان به نادر رسید. وی از شنیدن خبر چهره در هم کشید و بسیار اندوهگین شد و پس از آن سربازانش را مورد سرزنش قرار داد و گفت: او دشمن ما بود ولی دلاوری و وفاداری به فرماندهش ستودنی و شایسته تکریم است. بدستور نادر، پیکر سیدال خان از پائین صخره ها به دژ آورده و با احترام به خاک سپرده شد.
نادر سپس سراغ شاهزاده خانم صفوی که اینک در زندان بود را گرفت و وی را بەهمراه دیگر همسران اشرف، که اغلب از دختران اشراف و بزرگان صفوی بودند را با احترام ویژه به اردوی خود فرستاد و سپس به صورت برداری غنائم بی شمار و صندوق های مملو از گنجینه های  اشرف گردید. سرداران نادر از وجود این همه جواهر و زر و سیم، شگفت زده شده بودند. در شمارش بعمل آمده، فقط یک قلم از گنجینه های اشرف بجز اشیاء نفیس و پر بهاء و جواهرات گوناگون، بالغ بر شش میلیون سکه زر ناب بود (عیار 24).
مستی آرام آرام از سر اشرف می پرید و اندک اندک متوجه می شد گرفتار چه بلائی شده، او را دست بسته به میدان دژ به حضور نادر آوردند. اشرف تا چشمش به نادر افتاد سراپای وجودش به لرزه افتاد و تا مغز استخوانش بجوشش درآمد. او در میان هیاهو و غوغای تشویق ساکنین دژ خود را در مقابل مردی درشت اندام و بلند بالا که با چشمانی نافذ و گیرا او را نظاره می کرد، شکست خورده و گرفتار ایستاده بود و به سرنوشت سیاه خود می اندیشید.
به یکباره سکوتی سنگین میدان دژ را فرا گرفت. همگی خاموش شدند تا ببینند نادر چه می گوید. نادر پس از حمد خدای توانا رو به اشرف کرد و گفت: امروز، روز حساب است. در برابر این همه کشتار و ویرانی که برای مردم به ارمغان آورده ای!چه پاسخی داری؟ اشرف که سعی می کرد ترس خود را پنهان نماید گفت: من اختیار دار سرزمینی بودم که با ضرب شمشیر و لیاقت خود بدست آورده بودم، زیرا حکومت و فرمانروایی، شایسته افراد دلیری امثال من و توست که بی محابا از جان خود می گذرند و نه امثال کسانی مانند شاه سلطان حسین، که لیاقت اداره یک روستا را هم نداشت. نادر به اشرف گفت: از دید تو پادشاه بی لیاقت بود مردم بیگناه را چرا کشتی؟ آنها که در برابر تو سرکشی نکرده و دست به شمشیر نبردە بودند.

🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

تقدیر و سپاس

بدینوسیله مراتب تشکر و قدردانی خود را از تشریف فرمایی یکایک شما سروران، دوستان، آشنایان، بزرگان، فرهنگیان، کسبه، بازاریان، ادارات، نظامیان، اصناف و همشهریان و تمامی عزیزانی که با تماس تلفنی و یا پیام در فضای مجازی، یا با حضور گرم و صمیمیشان، در مراسم تشییع، تدفین و مجلس ترحیم، شادروان مرحومه بانو «شکر فرضی پور» فرزنمرحوم علی محمد فرضی پور، متعلقه ی محترم مرحوم شمس الله صالحی و مادرگرامی جوانمرگ نورالله و آقایان ماشاءالله، مسعود و جلال صالحی، شرکت نموده و با ابراز همدردی موجب تسلی خاطرمان شدند، صمیمانه تقدیر و سپاسگزاری می‌نماییم و دست یکایک عزیزان را به پاس ادب و احترام می بوسیم.
امیدواریم مجالی باشد، که جوابگوی زحمات همگی بزرگواران و سروران گرامی در مراسمات شادی باشیم.

✍🏽با کمال ادب و احترام خانواده های داغدار صالحی و فرضی پور

🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر🥀

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

هو اول آخر یار

#اطلاع_رسانی_شود

روحش شاد و یادش گرامی 🥀

🆔 @Avayetasliat ڪانال #آوای_تسلیت▪️

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

((اول آخر یار))

یاران مزگانی چیم و راگه حق
ترک کردم بازار فانی بی رونق
چون اهل حق بیم و حق بیم ملحق
پریم طلوع کرد ستاره شفق

بانهایت ادب و احترام و تکریم محضر تمامی بزرگواران،  که با سیل خروشان مهرشان، مرحم دلهایمان شدند.
بدینوسیله مراتب تشکر و قدردانی خود را از تشریف فرمایی یکایک شماسروران، سادات، دوستان، آشنایان، بزرگان، فرهنگیان، کسبه، بازاریان، ادارات و همشهریان و تمامی عزیزانی که باتماس تلفنی و یا پیام در فضای مجازی، یا با حضور گرم وصمیمیشان، در مراسم تشییع، خاکسپاری و مجلس ترحیم جوانمرگ مرحوم (فرزاد علیمرادی) شرکت نموده و با ابراز همدردی موجب تسلی خاطرمان شدند، صمیمانه تقدیر و تشکر و سپاسگزاری می نماییم و دست یکایک عزیزان را به پاس ادب و احترام می بوسیم.
امیدواریم به ذات حق مجالی باشد، که جوابگوی زحمات همگی بزرگواران وسروران گرامی در مراسمات شادی باشیم، تا شاید گوشه کوچکی از الطاف شما سروران گرامی را جبران نماییم

از طرف خانواده های علیمرادی و رمضانی

🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر🥀

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

به نام خالق بی همتا
🖤
امروز خبر فقدان پزشکی با اخلاق ، متخصص و متعهد (سید طهمورث حیدری) متخصص کودکان و نوزادان ، از خطه کرمانشاه ، قلب همه را جریحه دار کرد ؛ بی شک این پزشک با اخلاق و متعهد که سالیان سال بود با خوشرویی بیماران را معالجه میکرد. همین که بیمار و همراه بیمار وارد اتاق طبابت ایشان می شدند با لبخندی بر لبانش و احوالپرسی گرم امید به انسان میداد.
آری اخلاق انسان ساز است و
یکی از دروسی که پزشکان بعنوان واحد درسی می بایست بگذرانند ، درس اخلاق پزشکی می باشد ؛ الحق این انسان نیکوکار نمونه اخلاق در علم پزشکی بود. خوشرویی در گفتار ، حوصله در طبابت ، تخصص در علم ، تعهد در مسولیت ، ایمان در کردار از خصوصیات بارز ایشان بود.
امروز هم  مجموعه دانشگاه علوم پزشکی استان کرمانشاه در سوگ این همکار فرهیخته خود می نشیند.
از پروردگار متعال، شادی روح آن مرحوم و صبر به بازماندگان را خواهانم.

ارادتمند _ دکتر صفدر آتش بر
از روستای چفته سنجابی

🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر🥀

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

🌿 هو اول و آخر یار 🌿

هر آن چه که خداوند بزرگ مقدر می‌فرماید، هیچ بنده‌ای را توان تفسیر آن نیست و بر آن چه که حکمت متعالی‌اش تعلق می‌گیرد، هیچ کس را جرأت تعبیر و تعدیل نمی‌باشد لذا بر آن چه که می‌دهد شاکریم و بر نداده‌هایش صبر می‌کنیم چه سخت است باور نبودنش و قبول ندیدنش و چه غم انگیز است چشم بر شب‌هایی داشتن که در آن فانوس تنهایی ما را با خود آتش می‌زند اما تحمل این مصیبت با شرکت شما دوستان و همراهان و خانواده‌های دور و نزدیک که در مراسم تشییع، خاکسپاری، مرحومه مغفور بانو « مینا دارابی »
که همگام و التیام بخش بودید و در این محفل تلخ مصیبت، بار از دوش همگی ما برداشتید، با قطره اشکی، کلامی، قلب‌های مهربانتان را بر روی اندوهمان گشودید و سبکبارمان کردید، سپاسگزاری کرده، باشد در ایامی به دور از رخت سیاه و نغمه عزا، بر خوان شادی‌های همگی شما پاسخگوی خوبی باشیم
روزهایتان دور از غم           همراهی‌تان مستدام

✍🏽از طرف خانواده های : آتشبار ، دارابی و اهالی روستای سوران سفلی

🆔 @Avayetasliat ڪانال #آوای_تسلیت🥀

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

#کلام

عادل کمالی و فرامرز بابایی

🆔 @CHENGOR
ڪانال #آوای_چنگر
https://t.me/joinchat/AAAAAD7C2igw_RjiE3Ktvg

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

هو اول آخر یار

#اطلاع_رسانی_شود

روحش شاد و یادش گرامی 🥀

🆔 @Avayetasliat ڪانال #آوای_تسلیت▪️

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

زندگینامەی #نادرشاە افشار
(پسر شمشیر)
👈 بخش 26

رو به اشرف کرد‌ و گفت: سزای این جسارتت را بزودی با تمام‌ وجودت حس خواهی کرد.
شاه تهماسب پیکی به دژ شیراز فرستاد و اسارت اشرف را به اطلاع آنان رسانید. سرداران وفادار به اشرف، اسارت او را باور نکردند و گفتند: بزودی اشرف بازگشته و سلطنت ایران را از چنگ شاه تهماسب در می آورد. شاه پس از اینکه پی برد سرداران اشرف حرف او را باور نکرده اند. دستور داد برج بلند و متحرکی ساخته و اشرف را به بلندای برج ببرند تا همگان او را با آن حال رنجور و زار مشاهده کرده و دست از مقاومت بردارند. سرداران اشرف که او را در آن حال نزار دیدند بر سر و روی خود میزدند و بشدت می گریستند. اشرف که چنین دید از بالای برج متحرک به سرداران خود گفت: آگاه باشید که نادر اینک در افغانستان است و در حال حاضر در میان سپاه شاه تهماسب نیست. او شما را فریب داده و با گماردن نیمی از سپاه خود در اطراف شهر شیراز با نیم دیگر سپاه خود، مرا تعقیب و به این روز انداخته همین حالا شورائی تشکیل داده و به محاصره کنندگان خود که اینک فرمانده نالایق آن شاه تهماسب است، تاخته و قبل از آمدن نادر، طومار او را درهم پیچیده و مجدداً اصفهان را پس بگیرید.
عکس العمل و سخنان اشرف را به اطلاع شاه تهماسب رساندند. شاه سنگدل ترین جلاد خود را احضار کرد و همگان دیدند چیزی در گوش او گفت، که بجز آن دژخیم سنگدل، کسی دستور شاه را نشنید.
اشرف با همان تن تب دار و حدقه چشمانش که اکنون، چرکین نیز شده بود از بلندای داربست برج متحرک دستورات خود را به مدافعین می رساند که ناگهان متوجه سوزشی شدید در ناحیه قوزک پای خود شده و بدنبال آن پی برد که دژخیم شاه تهماسب در حال فرو کردن نِی به زیر پوست اوست. اشرف که درد و سوزشی شدید را تحمل می کرد همچنان با صلابت، غرور خود را حفظ می کرد و هیچ ناله و عکس العملی از خود بروز نمی داد، دژخیم سنگدل لبهای خود را بر سرِ نِی گذاشت و شروع به دمیدن در آن کرد، هوا به زیر پوست اشرف میرفت و پوست او را از بافت های زنده و زیرین بدنش جدا می کرد. سوزش آنچنان شدید بود که تاب و توان و تحمل را از اشرف گرفت و به ناچار نعره ای از سرِ رنج و درد از عمق جان خود برآورد، نعره های جانسوز اشرف با آه و فغان سرداران و سپاهیان وفادارش در کنار دژ شیراز درهم آمیخته شده و منظره ای بس دردناک بوجود آورده بود. دژخیم سنگدل اما فارغ از هیاهو و ضجه این سو و آن سوی دژ، با خونسردی کامل در حال کندن پوست قربانی و سرگرم کار خویش بود، نعره های اشرف کم کم به ناله و پس از آن به زوزه مبدل و سرانجام خاموش شد. در حالیکه اشرف هنوز زنده بود و همگان می دیدند که اشرف تبدیل به خیک باد بزرگی شده بود، جلاد که تا این لحظه فقط نیمی از ماموریت خود را بانجام رسانیده بود دشنه خود را از کمر گشوده و اینک مانند قبل با خونسردی و مهارت تمام به کندن پوست اشرف مشغول شد. مدت زمان زیادی نگذشته بود که پوست اشرف از نوک پا تا مغز سر بطور کامل کنده شد و سرتاپای بدن خون آلود و گوشتهای بی پوست بدنش در مقابل پرتوهای آفتاب سوزان شروع به خشک شدن کرد. اشرف در حالی که هنوز زنده و در حال نفس کشیدن بود اما دیگر رمق و توانی حتی برای فریاد کشیدن نداشت.
دژخیم بدستور شاه تهماسب پوست اشرف را پر از کاه کرد و به اصفهان فرستاد تا برای عبرت سایرین، بر سر در بازار بزرگ اصفهان آویخته شود.
آن روز به پایان خود نزدیک می شد. کسی ندانست اشرف که اینک از بالای داربست برج متحرک با دستان بسته، بین زمین و آسمان آویزان بود تا چه ساعتی زنده بود، ولی هر چه بود عاقبتی تلخ دامن اشرف افغان و پسر عمویش ، محمودافغان را گرفت و هر دو نفرشان مایه عبرت مهاجمین ریز و درشت و یاغیان ایران زمین شدند.
دیدن این همه بی رحمی و شقاوت بجای اینکه روحیه سرداران محاصره شده اشرف را ضعیف کند نتیجه معکوس داد و آنها تصمیم گرفتند تا واپسین لحظات مقاومت کرده و به شاه تهماسب بتازند، بەهمین خاطر شورای جنگی تشکیل داده و دروازه های شهر را گشوده و با شدت تمام به سپاهیان شاه تهماسب تاخته و پس از زد و خوردی خونین و وارد کردن تلفات به آنان، شب هنگام برای تجدید قوا و حمله های مجدد به دژ شیراز بازگشتند.
مردم شیراز که اینک می دیدند اشرف کشته شده، بنای مخالفت با سرداران اشغاگر اشرف گذاشته و با تجمع در مقابل مقر حکومتی شیراز خواستار تسلیم شهر به شاه ایران شدند، که البته بجز گلوله و نیزه های ماموران حکومتی و سینه های شکافته شده نصیبی عایدشان نشد. بزرگان شهر که این چنین دیدند مخفیانه و شبانه پیکی نزد شاه تهماسب فرستاده و با اعلام وفاداری به وی، دروازه های شهر را در یک اقدام هماهنگ بر روی سپاه شاه گشودند.

🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

هو اول آخر یار

به اطلاع عموم مردم شریف می رساند
#هفتمین_روز درگذشت
شادروان فرمان محمدی شعار
فرزند گرانقدر شادروان هادی خان محمدی شعار
داماد گرانقدر شادروان کدخداامین آقابیگی
پدر گرانقدر آقایان حمیدرضا، غلامرضا، علی رضا و دختران داغدارش
پدر همسر گرانقدر آقای فریبرز آقابیگی
روز جمعه مورخه 1402/4/16 ساعت 3 الی 4:30 دقیقه در منزل شخصی واقع در چهار راه کارخانه یخ در محله حمزه جهان‌بییگی، کوی اهو پورحسن برگزار می گردد

از شماعزیزان که به هر طریقی با ما ابراز همدردی نمودید صمیمانه سپاسگزاریم

🆔 @Avayetasliat ڪانال #آوای_تسلیت🥀

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

هو اول آخر یار

#اطلاع_رسانی_شود

روحش شاد و یادش گرامی 🥀

🆔 @Avayetasliat ڪانال #آوای_تسلیت▪️

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

زندگینامه #نادرشاە افشار
(پسر شمشیر)
👈 بخش 25

نادر که درخواست ترحم اشرف را شنید گفت: مگر تو به آن همه مرد و زن و کودک رحم کردی؟ مگر به شاه سلطان حسین بی نوا که طاقت دیدن بریدن سر یک گنجشگ را نداشت رحم کردی؟
اشرف جوابی نداشت. کدخدا که درخواست ترحم اشرف را دید برای اینکه نظر نادر برنگردد. بیدرنگ به پشت سر اشرف که با دستان بسته به زانو درآمده رفت و به او گفت: ای سگ هار! مگر تو به پسر نوجوان من رحم کردی؟ سپس به فوریت خنجر خود را کشید و نوک تیز آنها را در چشمان اشرف فرو برد و سپس چشمان ترکیده اشرف را از حدقه بیرون آورد.
نادر سپس متوجه سربازان اشرف که اینک به اسارت یاران او درآمده بودند شد. ماموران نادر تمامی آنها را که تعدادشان در حدود سه هزار نفر بود را با دستان بسته به حضور نادر آوردند. نادر رو به آنان کرده و گفت: حق این است که آنچه در مورد فرمانده شما اجراء شد در مورد شما نیز انجام شود. این گفته نادر، سربازان گرفتار اشرف را در وحشت و هراسی کشنده انداخت و وحشت مرگ همگی آنان را فرا گرفت. نادر که حال آنان را مشاهده میکرد، ادامه داد.
ولی آنچه مرا وادار می کند، از گوشمالی و مجازات شما صرفنظر کنم‌ دو نکته است، یکی اینکه ما همگی برادر و از یک آب و خاک و یک ملتیم، ولی نکته مهم تر آن است که شما تا واپسین دم و در لحظات سخت به فرمانده خود وفادار ماندید و او را رها نکردید و وظیفه سربازی خود را به انجام رساندید. لذا از این ساعت همه شما آزادید که نزد خانواده خود بروید و یا مطیع دولت مرکزی ایران باشید و به پادشاه و وطن خود خدمت نمائید. هنوز سخنان نادر تمام نشده بود که غریو شادی از سربازان اشرف برخاست و به یکباره قلبهای آنان در سینه هایشان به تپش درآمد و به زندگی دوباره امیدوار گشتند. نادر به مأموران خود دستور داد تمامی حقوق سربازی آنان را حتی حقوق زمانی که برای اشرف می جنگیدند را به آنها پرداخت کنند. دو هزار و پانصد نفر از سربازان که جوانمردی نادر را دیدند سوگند خوردند تا آخرین لحظه در رکاب او جانفشانی کنند و با خشنودی و رضایت تمام به سپاه نادر پیوستند. در این میان تنها فرد اندوهگین لشگر، اشرف افغان بود که در تب و بیماری بسر می برد و درد چشمانش، امان او را بریده بود، علاوه بر اینکه آینده ای تاریک در انتظار او بود.
فردای همان روز، اردوی سپاه برچیده شد و نادر بەهمراه سپاه خود که اینک به حدود پنج هزار نفر رسیده بود. پس از سرکشی از فرمانداری شهرهای هرات و قندهار و چند شهر دیگر در افغانستان به سوی شیراز که فرماندار آنجا هنوز به اشرف وفادار مانده و از قبول فرمان شاه تهماسب در گشودن دژ خودداری نموده بود. حرکت کرد.
همانطور که در قسمت های پیشین گفته شد نادر پس از جنگ زرقان و شکست اشرف، بیشتر سپاه خود را تا تسلیم شیراز که هنوز تحت سلطه افراد وفادار به اشرف بود، مامور محاصره شهر نموده و خود نیز به جهت تعقیب اشرف، سبک بار و با سه هزار سوار به سوی قندهار در افغانستان شتافت، از آن سو، شاه تهماسب برای اینکه در مقابل پیروزی های چشمگیر نادر، خودی نشان دهد. شخصاً به شیراز آمده و فرماندهی سپاه محاصره کننده نادری را بعهده گرفت و از آنجا که می خواست پیش از بازگشت نادر، کار شیراز را یکسره کند، پیوسته دستور حمله و گلوله باران دژ شیراز را صادر می کرد، اما مدافعان شهر بعلت استحکام قلعه، بلافاصله خرابی های گلوله های توپ را مرمت و بازسازی کرده و بخوبی از عهده دفاع بر می آمدند. دو ماه از محاصره می گذشت و هیچ پیشرفتی در کار این شاه جوان مشاهده نمی شد، تا اینکه روزی در حالی که در چادر سلطنتی خود بسر می برد جلوداران سپاه نادر که در حدود صد نفر بودند در حالی که اشرف نابینا و بیمار را بەهمراه داشتند به حضور پادشاه رسیدند.
شاه تهماسب با دیدن اشرف در حالی که از خوشحالی در پوست خود نمی گنجید با خشم و نفرت بسیار، رو به او کرد و گفت: ای پست فطرت، چرا پدر و خانواده مرا کشتی؟ ای سگ هار! اشرف خاموش ماند و هیچ نمی گفت. خاموشی اشرف، شاه را بیشتر خشمگین کرد و گفت: ای بی شرف، چرا لال شده ای، اشرف باز هم سخنی نگفت. شاه تهماسب که نفرت از سر و رویش می بارید به اشرف نزدیک شده و لگد محکمی به صورت وی زد، اشرف ناله ای کرد و در حالی که سعی می کرد، غرور خود را حفظ کند بر روی زانوانش نشست و در حالی که پوزخندی بر لبان ورم کرده اش نقش بسته بود به شاه تهماسب گفت: آنروزی که چشمان من بینا و تن من نیرومند بود اعلی حضرت کجا تشریف داشتند؟ لگد زدن به یک کور، با دستان بسته که شجاعت نمی خواهد و هر آزاد مردی میداند که این کار ناجوانمردانه مختص افراد بُز دل و پست فطرت و حقیری ست که در خاندان شما به وفور یافت می شود و مردانگی به شمار نمی رود، شاه تهماسب که اینک در حضور درباریانش خوار و خفیف شده بود.

🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

🌹« هو اول آخر یار »🌹

با تسلیم در برابر مشیت و خواست خداوند سبحان درگذشت مرحوم « قهرمان نجفی »،

فرزند مرحوم رستم،

برادر گرامی آقای نریمان نجفی،

پدر گرامی آقایان : منوچهر، شهریار و سعید نجفی،

مراسم تشییع و خاکسپاری روز سه شنبه 1402/04/13 راس ساعت 15:30 از باغ رضوان اسلام آباد غرب بطرف زادگاه ابدیش روستای سوران سفلی برگزار می گردد.

روحش شاد و یادش گرامی 🥀
و تسلیت خدمت خانواده های داغدار نجفی و سایر بستگان


🆔 @Avayetasliat ڪانال #آوای_تسلیت▪️

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

▫️شاگرد اول!
✍🏼یادداشتی از رضا موزونی

گفت : شاگرد اول بودم ، پدرم یادم داده بود، که همیشه درس بخوانم ، وقتی مهمان می آید زود بیایم سلام کنم و بروم! آرام آرام مهمانهای ما خیلی کم شدند چون مادرم غیر مستقیم گفته بود حواس مرا پرت می کنند!
عیدها همه‌اش خانه بودیم و من نمی‌دانستم سیزده بدر یعنی چه؟
وقتی مدرسه می‌رفتم، پدرم خودش مرا می رساند آخه مادرم گفت بود : نکنه توی سرویس مدرسه حرف بد یاد بگیرم.
پدرم مرا خیلی دوست داشت! وحتی می‌گفت زنگ تفریح به حیاط نروم! چون ممکن است بچه ها دعوایم کنند!
و من نه تنها زنگ تفریح مدرسه که تمام زنگهای تفریح عمرم را در اتاقی درس خواندم! مایه افتخار پدر بودم! شاگرد اول!
وقتی پدر مرا به مدرسه می رساند شیشه‌ی اتومبیل را بالا می زد که مبادا حرفی بشنوم و من تا مسیر مدرسه ریاضی کار می‌کردم!
وقتی سر سفره می‌آمدم باید به فیزیک فکر می‌کردم، چون پدرم می گفت : نباید لحظه ها را از دست بدهم!
چقدر دلم می‌خواست یکبار برف بازی کنم، اما مادر پنجره را بسته بود و می‌گفت: پنجره باز شود من مریض می‌شوم.
من حتی باریدن برف را هم ندیده‌ام!
من همیشه کفش‌هایم نو بود چون باآنها فقط از درب مدرسه تا کلاس می رفتم !!من حتی یک جفت کفش در زندگی‌ام پاره نکردم و مایه افتخار پدرم بودم!
من شاگرد اول تیزهوشان بودم! تمام فرمول های ریاضی و فیزیک را بلد بودم
ولی نمی توانستم یک لطیفه تعریف کنم!

و حالا یک پزشکم! چه فرقی دارد، تو بگو یک مهندس! پزشکی که تا الان نخندیده است، مهندسی که شوخی بلد نیست!
من نمی دانم چطور باید نان بخرم! من نمی‌دانم چطور باید کوهنوردی بروم!
با اینکه بزرگ شده‌ام اما می ترسم باکسی حرف بزنم! چون ممکن است حرف بد یاد بگیرم!
من شاگرد اول کلاس بودم! اما الان نمی‌دانم اگر مثلا مراسم عروسی دعوت شوم چگونه بنشینم، اگر مراسم عزاداری بروم چه بگویم!
همسایه مان برای ما آش نذری آورده بود نمی دانستم چه اصطلاحی بکار ببرم.

گفت :یک روز باید بنشینم برای خودم جوک تعریف کنم! یک روز باید یک پفک نمکی را تا آخر بخورم! یک‌روز می‌خواهم زیر برف راه بروم! یک روز می‌خواهم داد بکشم ، جیغ بزنم!
من شاگرد اول کلاسم، اما از قورباغه می‌ترسم، از گوسفند می‌ترسم، مایه افتخار پدر حتی از خودش هم می‌ترسد!
راستی پدرهای خوب ومهربان به فکر شاگردهای اول کلاس باشید.
و اگر پدرم را دیدید بگویید: پسرش شاگرد اول کلاس درس و شاگرد آخر کلاس زندگی است.

🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

#تیکه_کتاب

ذهنتان را برنامه ریزی کنید

وقتی تصمیم گرفتید فردی بسیار بهره ور باشید، می توانید از مجموعه ای از تکنیک های برنامه ریزی شخصی استفاده کنید.
نخستین تکنیک این است که "گفتگوی درونی"تان را تغییر دهید.

۹۵ درصد از احساسات و اقدامات احتمالی شما به واسطه گفتگویی درونی که با خود دارید، تعیین می شوند. مدام با خودتان تکرار کنید «من بسیار منظم و بهره ور هستم».

وقتی احساس می کنید کار زیادی بر سرتان ریخته است، کمی استراحت کنید و به خود بگویید «من کاملا منظم و بسیار بهره ور هستم».

بارها و بارها به خود تاکید کنید که «من در مدیریت زمان عالی هستم». وقتی دیگران درباره گذران زمانتان از شما می پرسند، به آنها بگویید که در مدیریت زمان عالی هستید.

هر گاه می گویید من منظم هستم، ضمیر ناخودآگاهاتان این را به عنوان دستور می پذیرد، به شما انگیزه می دهد و محرکی می شود تا در واقعیت هم رفتارهای منظمی داشته باشید.

📓مدیریت زمان
👤برایان تریسی

🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

☀️ اولین موج گرمای تابستان در راه کرمانشاه/ دمای نواحی گرمسیر به 45 درجه می‌رسد

رئیس مرکز پیش‌بینی هواشناسی استان کرمانشاه:

♦️اوج روزهای گرم را جمعه و شنبه (16 و 17 تیر) داریم و پس از آن از روز یکشنبه آینده هوا تا حدودی خنک می‌شود.

♦️در روزهای پایانی هفته حداکثر دمای هوای شهر کرمانشاه با حدود چهار درجه سانتی گراد افزایش نسبت به روز گذشته(10 تیر) که حداکثر دمای 36 درجه سانتی گراد را داشتیم، به حدود 40 درجه سانتی گراد خواهد رسید.

🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر🌐

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

ما در جامعه ای برونگرا زندگی می‌کنیم كه به تنهايی و سكوت ارزش زيادی نمی‌دهد. ما دائما در حال پركردن درون خود با مكالمات فيلم ها و برنامه های راديويی و تلويزيونی هستيم. ما در حالی كه تشنگی فرهنگی و سياسی داريم و دائما در حال جذب اطلاعات و به دنبال تفريح هستيم، همواره نگرانيم چيزی مهم را از دست بدهيم. ما خود را با آنچه در دسترس مان است خفه می‌کنیم تا مبادا با خودمان تنها باشيم.

📕 #پدران_غايب
✍🏻 #گای_كارنو

🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚

Читать полностью…

آوای چنـگُــر

تو یه بخش از مجالس سبعه مولانا یه تیکه‌ی خیلی جالبی داشت که می‌گفت:

«هر حیوان كه از دور دیدی و ندانستی سگ و گرگ است یا آهو، ببین رو به سمت مرغزار و سبزینه است یا لاشه و استخوان؟!
آدمی را نیز چون نشناسی، ببین به كدام سوی می‌رود؟!»

🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚

Читать полностью…
Subscribe to a channel