سلسلہ موی دوسٺ حلقہ دام بلاسٺ هر ڪہ در این حلقہ نیسٺ فارغ از این ماجراسٺ آی دی شخصی مدیریت کانال برای ارسال مطالب ↙️ 🆔 @Chengor_village لینک کانال ↙️ https://t.me/joinchat/AAAAAD7C2igw_RjiE3Ktvg
هامدەردان ئامان ئەر مەندەن هۆشم
سەدایێ وەشەن مەیۆ نە گۆشم
قافڵەچی ئامان، دادەن دەخیلم
بنەکداری خەم خەیلێ زەلیلم
ساتێ قافڵەکەت ساکن نە سەیر بۆ
یەک عەرزێ دێرم: ئۆغرت خەیر بۆ
ئەگەر گوناهێ وەنەم کەردی بار
یە سەر، یە شمشێر، یە تەناف، یە دار
حەیفەن ئازیزم بە واتەی بەدگۆ
نە پەردە مانۆ ڕازی من و تۆ
✍🏼شێعر: مەولەوی
🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚
زندگینامه #نادرشاه افشار
(پسر شمشیر)
👈 بخش 34
و رویارویی نادر به سمت عقب بازگردند و از جان خود دفاع کنند. افغانها که در سپیده دم، تصور می کردند تا ظهر همان روز مشهد را به چنگ خواهند آورد.
اکنون فقط برای زنده ماندن و فرار از آن معرکه هولناک و گریز از اسارت تلاش می کردند. سپاه نادر که با انداختن کوله پشتی ها احساس سبکی فوق العاده ای می کردند. خستگی آن راه طولانی را فراموش کرده و با چالاکی یک سرباز تازه نفس، مانند بختک بر سر متجاوزین افغان فرود آمدند.
جنگی هولناک درگرفت. ذوالفقارخان در حالی که عده زیادی از لشگر خود را از دست داده بود، با زحمت زیاد فقط توانست، عده اندکی از افراد زنده مانده خود را نجات داده، به سمت هرات ببرد و جان خود و افرادش را برای چند صباح دیگر نجات بخشد. سرداران نادر قصد تعقیب وی را داشتند، که نادر اجازه نداد و وارد شهر مشهد شد و پس از آن به شکرانه این پیروزی، یک سر به زیارت حرم امام رضا(ع) رفت.
🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚
حسن حیاث
🆔 @CHENGOR
ڪانال #آوای_چنگر
https://t.me/joinchat/AAAAAD7C2igw_RjiE3Ktvg
🔴قابل توجه کشاورزان؛ عوارض جارسوزی که متاسفانه اکثر کشاورزان نسبت به آن بیتوجه هستند.
🆔 @CHENGOR | آوای چنگر 🌾
چون وەڵگ شادیم وە بای دووری لەیل
وەیشووم بەرد ئەو هەرد نەو رشتەی سوەیل
گێچ سەرکاوان جە سەردی بین کەیل
بۆ مەدان چون بۆی بێ وەفایی لەیل
بێ دەس بی چنار زیز خاتر رێش
بەڵ خاکێش کەرۆ وە سەردا پەی وێش
وی کۆڵ وەی وە کۆڵ پەی زەردان دەرد
ماساو نە سەراو رەزان هەرزان کەرد
کۆچ کەردەن خاسان ، چیهرەی ئێڵاخان
داوۆ حەشر دووری گەردەن بێ گەردان
بێ وادە پیر کەرد کاوان سەر هەردان
هەور نەو زار زار کڵاو ئەو کڵاو
مەگێڵۆ ئەسرین مەڕێزۆ وە تاو
ماچی ئەویش دەرد هیجرانش وەردەن
یا چون من باڵای ئازیز گوم کەردەن
وێنەی عوقدەی پێچ ریشەی ئەرواو دڵ
بەستەبۆ جە نم خووی مۆبەت، زەنگڵ
سیلسیلەی پێچ پێچ زوڵف نازاران
زەنگڵە بەستەوە جە دانەی واران
قازان چون یاران ئاواتە خوازان
قەتارە بەستەن مەکەران رازان
بێ لەیل ، ئاخ ، ئامێ جە ئێڵاخەوە
پەی ئاخ داخ تەک دان بە"ئاخ داخ"ەوە
جەیرانان گەل گەل تازە کەردەن مەیل
فەڕ وستەن ئەو زێد پای هەردەی دوجەیل
چەم سیاوە کەی وە ناز دیاکەم ،
سەر رەو وێڵە کەی جە رەم جیا کەم ،
هەڵای سەرمەستەن وە شنۆی لەیلاخ
بۆی نەو پایزش نامان وە دەماخ
شەماڵ شۆ هۆر کەر بدەر بێ درەنگ
سەیل و تەم زەردی دیدە و دڵ و رەنگ
هوونەی سەیل چەم وە شەتاوان دا
تەم دڵ وە رووی زاخان کاوان دا
تالێش مالووم بۆ نەو پایز ئامان
مەپەرسۆ بەو مەیل بێ سامانەوە
های چ خەبەرەن جە دامانەوە ،
واچە :پڕ جە تۆ جە وێ فەرامۆش
من دیم ، تۆ حاڵش نەژنەوی وە گۆش
دیدەش یەند خەیاڵ باڵات بی تێشدا
راگەی خاو نەبی بویەرۆ پێشدا
یەند گێڵان بەو دەرد شەڕ نە دەرووندا
بەبۆی دەرد ماوەرد وە رووی هامووندا
زایفیش گرەو جە کا بەردە بێ
بای هەناسەی سەرد گێج پێش وەردەبێ
گێج مەوەرد پووشش بەو هەناسەوە
سروەی پووش مەوات جە رووی تاسەوە
ئازیز شۆخ شەنگ شیرین تارەنی
ئاهووی بێ ئاهووی وەش ڕەفتارەنی
ئاهووی جەڵەو گەل سپی تەتاران
دین دیدە کەت وە چەم مداران
زوسان پای هەردان ئێڵاخان سەردەن
لازمەن هەوای گەرمەسێر کەردەن
ئێڵاخان سەردەن بازشان ، ئامان
گەرمەسێر وەشەن بۆرێ وە دامان
تا گێران یاران ئاهووان رەم رەم
باجت وە گەردەن ، خەراجت وە چەم
شێعر مامۆسا مەولەوی
🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚
📚 #درست_رفتار_کنیم
ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺗﻮ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺧﻂ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺗﻠﻔﻦ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﻫﺪ ﺗﻠﻔﻦ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﮐﻦ.
ﯾﺎﺩﺕ ﺑﺎﺷﺪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﺑﺪﺳﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻥ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﻧﻮﻋﯽ ﺷﺎﻧﺲ ﻭ ﺍﻗﺒﺎﻝ ﺍﺳﺖ.
ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﺑﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻧﮕﻮ ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﺍﺳﺖ. ﺧﻮﺩﺵ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﻣﯽﺩﺍﻧﺪ.
ﻫﯿﭽﻮﻗﺖ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﻓﯿﻠﻢ ﻫﺎ ﻭ ﮐﺘﺎﺑﻬﺎﯼ ﺧﻮﺏ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺗﻌﺮﯾﻒ ﻧﮑﻦ.
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ، ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻧﺎﻫﺎﺭ ﺑﻪ ﺷﻬﺮﯼ ﻣﯽﺭﺳﯽ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻧﯽ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﯿﺪﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﮐﻦ.
ﻃﻮﺭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ﮐﻪ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺖ ﺧﻮﺑﯽ، ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﻮﺍﺭﯼ ﺩﯾﺪﻧﺪ، ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺑﯿﻔﺘﻨﺪ.
ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﮑﻦ ﮐﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻣﯽﺭﻭﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺗﻼﺵ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﺎﺯﯼ ﺑﺎ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺗﺎ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺮﻧﺪﻩ ﺷﻮﻧﺪ.
ﻫﺮﮔﺰ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﺑﻪ ﺧﺮﯾﺪ ﻣﻮﺍﺩ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﻧﺮﻭ، ﺍﺿﺎﻓﻪ ﺑﺮ ﺍﺣﺘﯿﺎﺝ ﺧﺮﯾﺪ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﮐﺮﺩ.
ﺍﺯ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﻧﺪﺍﺭﺩ، بترس...
🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚
☀️ گرمترین روز امسالِ کرمانشاه با دمای 43 درجه ثبت شد
رئیس مرکز پیشبینی هواشناسی استان کرمانشاه:
🔹اوج گرمای روزهای اخیر را روز گذشته(جمعه،23 تیر) شاهد بودیم که در خسروی به عنوان گرمترین نقطه استان حداکثر دمای 48 درجه سانتیگراد به ثبت رسید.
🔹چون ایستگاه هواشناسی خسروی به تازگی راهاندازی شده، مشخص نیست در بلندمدت چنین دمایی در این موقع از سال در خسروی ثبت شده یا نه، اما حداکثر دمای روز گذشته خسروی بیشترین دمای ثبت شده در سال جاری در این منطقه و استان بود.
🔹حداکثر دمای شهر کرمانشاه نیز روز گذشته به 43 درجه سانتیگراد رسید، اما این میزان دما نسبت به دوره بلندمدت رکورد نیست.
🔹روند کاهشی دمای استان از امروز (24 تیر) آغاز شده و تا چهارشنبه ادامه خواهد داشت و پیشبینی میشود در نواحی مختلف استان بین سه تا پنج درجه سانتیگراد افت حداکثر دمای روزانه را داشته باشیم.
🆔 @CHENGOR | آوای چنگر ☀️
زندگینامە #نادرشاە افشار
(پسر شمشیر)
👈 بخش31
در بامداد سومین روز نادر در حالی که هوا هنوز روشن نشده بود، برای فریب دشمن دست به حملاتی محدود زد. سرداران سپاه علیرضا پاشا که بعلت تاریکی هوا، هنوز متوجه تغییر همه جانبه در سپاه ایران نشده بودند. با همان آرایش روزهای قبلی و با اعتماد به نفسی که ناشی از پیروزی های دو روز قبل شان بود بی باکانه به دل سپاه ایران زدند که ناگهان با فریاد الله اکبر و فریادهای یامحمد و یا علی سپاه ایران تا آمدند که به خود بیایند، از سه جناح مورد حمله ای سخت واقع و در نهایت نیز عاقبتی بجز سرهای شکافته و دست ها و کتف های قلم شده و شکم های دریده، عایدشان نشد و لگد کوب سم اسب ها و چکمه های سربازان ایران گشتند.
در این هنگانه عظیم، نادر همانند ببر خفته ای که دُمش را لگد کرده باشند، پیشاپیش سربازان خود مستقیماً به قلب سپاه دشمن تاخته و با چرخش تبرزین معروفش از کشته عثمانیان، پُشته می ساخت. جنگ با شدت تمام تا یک ساعت پس از اذان ظهر ادامه یافت و اینک آثار شکست در سپاه عثمانیان نمایان شده بود.
علیرضا پاشا که حیثیت جنگی خود را برباد رفته می دید برای دادن روحیه به سپاه خسته و درهم شکسته خود، مانند نادر شخصاً پا به میدان رزم نهاد. ولی دیگر دیر شده بود و کار از کار گذشته بود. او خیلی زود متوجه شد درگیری رو در رو با ایرانیان سودی ندارد. لذا دستور عقب نشینی صادر کرد و سپاهیانش آرام آرام عقب نشستند.
نادر که منتظر چنین لحظه ای بود دستور داد، ترکها را دنبال کرده و اجازه فرار به آنها ندهند. نادر سپاه درهم شکسته عثمانی را با وارد کردن تلفات زیاد تا ارومیه تعقیب کرد.
علیرضا پاشا که مطمئن شده بود نادر با سماجت تمام حتی یک لحظه او را رها نخواهد کرد. ناچار شد ارومیه را نیز رها کرده بەداخل خاک عثمانی پناهنده شود. در این میان حسینقلی خان زنگنه، نزد نادر آمده و با اصرار اجازه خواست وی را در عمق خاک عثمانی نیز تعقیب کند که نادر ضمن قدردانی از او با خواسته او موافقت نکرده و دستور بازگشت وی را صادر کرد.
نادر بلافاصله به تحکیم استحکامات ارومیه پرداخته و با گماردن مرزبان هائی در آنجا بدون اینکه لحظه ای بیاساید با سپاه خود به سمت تبریز که هنوز در اشغال عثمانیان بود شتافت.
خبر شکست علیرضا پاشا به نیروهای مقیم عثمانی در تبریز رسیده بود. لذا آنها بلافاصله دروازه های دژ تبریز را بسته و آماده نبرد شدند. طبق معمولِ دیگر شهرهای آزاد شده ایران، مردم غیور تبریز نیز که هفت سال پیش مردانه در مقابل ترکها ایستادگی کرده و بسیاری از جوانان شان بدست ترکها شربت مرگ نوشیده بودند. این بار نیز آرام ننشسته و دست به ایجاد هسته های مقاومت کرده و پس از آن دست به شورشی گسترده زدند. پاشای تبریز که از سوی دولت عثمانی گمارده شده بود. مردی روشن بین و آینده نگر بود. لذا صلاح خود و سپاهیانش را در مقاومت در مقابل نادر ندانست و دستور داد، هر چه سریعتر، تبریز را ترک و به استانبول بروند.
شتاب زدگی تخلیه شهر چنان سراسیمه بود که ثروتمندان و تجار و بعضی مردم عادی اهل عثمانی که نتوانستند فرار کنند به خانه توانگران و دیگر افراد ایرانی رفتند و در آنجا پنهان شدند. تبریزیان نیز با توجه به سابقه رفاقت چندین ساله، جوانمردانه درخواست آنان را اجابت و پناهشان دادند.
پس از ورود سپاه ایران به تبریز، مردم تبریز یک صدا یاشاسین ایران و یاشاسین نادر سر می دادند و در مسیر سربازان نادر، گوسفند و گاو قربانی کرده و اسفند دود می کردند. نادر دو روز در تبریز ماند و پس از سپردن شهر به کارگزار ایرانی خود، برای بازپس گرفتن اردبیل و ماکو و مرند و خوی از عثمانیان، به آن سو حرکت کرد.
دربار عثمانی که بەشدت از شکست سردار معروف خود یکه خورده و بەخشم آمده بود و در حضور سفرای اروپائی که در دربار آنان رفت و آمد داشتند، خوار و خفیف شده بود. سردار دیگری را بنام رستم پاشا که در جبهه اوکراین می جنگید را روانه جنگ با سپهسالار لشگر ایران نمود.
شهرهای اردبیل و خوی و مرند و ماکو، با زد و خوردهایی نه چندان گسترده به تصرف درآمد و نادر حین پیشروی به سمت باکو، با سپاه رستم پاشا مواجه و بدنبال آن، جنگی سخت و هولناک در گرفت که در این میان ترکها با دادن تلفات زیاد، شکست سختی خوردند و علاوه بر تجهیزات و غنائم بسیار، عده زیادی از افسران و سربازانشان به اسارت سپاه ایران در آمدند. هنوز خستگی این جنگ در تن نادر مانده بود، که ناگهان پیکی از مشهد به چادر نادر آمده و نامه ای به وی داد. چهره برافروخته و خشم آلود نادر، پس از خواندن نامه حکایت از خطری بس بزرگ داشت.
🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚
نلسون ماندلا در زندگینامه ی خود با نام” مسیر طولانی آزادی “توضیح می دهد که چگونه در طول سالهای متمادی زندانی بودن در جزیره رابن، توانست راهپیمایی های صبح زود به سمت معدن را دوست داشته باشد، چگونه قدردان نسیم تازه از سوی دریا و صداهای متنوع حیوانات وحشی زیبا باشد.
تلاش کنیم آنچه را می توانیم،
برای بهبود شرایط تغییر دهیم و آنچه قادر به تغییرش نیستیم بپذیریم و با ارزشهای خود زندگی کنیم.
📕 #سیلی_واقعیت
✍🏻 #راس_هریس
🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚
🥀« هو اول و آخر یار »🥀
با تسلیم در برابر مشیت و خواست خداوند سبحان مراسم #اولین_سالگرد درگذشت شادروان مرحوم « یداله آذرنوش »
فرزند مرحوم سیف اله آذرنوش،
برادر گرامی مرحوم سعداله آذرنوش، و آقای فرج اله آذرنوش،
پدر گرامی آقایان عارف، داریوش و دانش آذرنوش،
روز جمعه ۱۴۰۲/۴/۲۳ از ساعت ۵ الی ۶ بعدازظهر بر سر مزارش واقع در آرامستان روستای ولکهوند برگزار می گردد.
✍🏽از طرف خانواده های آذرنوش، باشام، اکبریان
🆔 @Avayetasliat ڪانال #آوای_تسلیت🥀
🥀« هو اول و آخر یار »🥀
با تسلیم در برابر مشیت و خواست خداوند سبحان و با نهایت تاسف و تاثر #هفتمین_روز درگذشت شادروان جوانمرگ « فرزاد علیمرادی »
فرزند گرامی آقای نعمت علیمرادی،
برادر گرامی آقایان اسد، حسین، حسن، نوذر، بنیاد و فرهاد علیمرادی،
را به اطلاع دوستان، آشنایان و همشهریان محترم میرساند.
روحش شاد و یادش گرامی🌹
و تسلیت خدمت خانواده های داغدار علیمرادی، رمضانی، دولتیاری، مرادی، امیری، غریبی، کرمی، سلیمی، پایدار، تنومند و سایر بستگان
🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر▪️
#کلام
سید سیاوش یادگاری
🆔 @CHENGOR
ڪانال #آوای_چنگر
https://t.me/joinchat/AAAAAD7C2igw_RjiE3Ktvg
🥀« هو اول و آخر یار »🥀
با تسلیم در برابر مشیت و خواست خداوند
#اولین_سالگرد درگذشت شادروان مرحوم «آقاجان سلیمی»
فرزند: مرحوم رمضان
برادر گرامی: مرحومان خیدان و احمد و آقایان نقی و علیمردان سلیمی
پدر گرامی آقایان: معارف،موسی،عارف و پوریا سلیمی
را به اطلاع دوستان،آشنایان و همشهریان محترم می رساند.
به همین مناسبت مراسم #اولین_سالگرد آن مرحوم روز چهارشنبه ١۴۰۲/۴/۲۱ از ساعت ۴ تا ۶ بعد از ظهر در سطح خانواده برگزار می گردد.
مجددأ از کلیه بزرگواران ارجمند که طی این مدت از هر طریق با خانواده های سلیمی و رمضانی ابراز همدردی کرده اند بی نهایت سپاسگزاریم و امیدواریم بتوانیم جوابگوی محبتهای بیکران شما بزرگواران در مراسمات شادی باشیم.
روحش شاد ویادش گرامی🌹
و تسلیت خدمت خانواده های داغدار سلیمی، رمضانی و سایر بستگان
🆔 @Avayetasliat ڪانال #آوای_تسلیت🥀
قیبلەم تۆم نە دڵ ، قیبلەم تۆم نە دڵ
تا رۆی قیامەت هەر تۆم ها نە دڵ
فیدای شیوەت بام جەمین پەڕەی گوڵ
دڵ جە تاسەی تۆ دایم مدۆ چڵ
ماتم وینەی سەنگ ، زەردم چون خەزان
دایم پیچ مدەو چون ماران گەزان
گەستەی مار خاسەن ساتێ دوو ساتەن
ئەر نەمرۆ زیندەی رووی سەربساتەن
ئەمما من دەردم چون دەردەداران
دایم هەر وە سۆن چون گەستەی ماران
جە هیجران تۆ هەر سات مەرگمەن
قەترە قەترەی زووخ نە رووی جەرگمەن
کاشکی هەر رۆ یەک سیامارێ
هەر دوو پام مەگەست چەند جار نەک جارێ
سەر مینام وە سای گڵکۆی تازەوە
چەنی حەسرەتان بێ ئەندازەوە
نەک بەی تەور دیدەم مەردەی زیندە رەنگ
هەر ساتێ سەد جار سەد مدۆم وە سەنگ
پەشیو و مەلوول ئیمان هەردەنان
رۆیێ تا سەد جار پەی تۆ مەردەنان
فیدای وەفات بام یا وەفات نی یەن
یا خود بەدکاران مانیعت بی یەن
قیبلەم تۆ خودا و گشت پەیغەمبەران
ئەگەر مەیلت هەن وینەی دڵبەران
بکیانە پەریم گاهێ پەیامێ
بنویسە وە لام دوعا و سەلامێ
با وەس بنیشوو مات و پەشیو حاڵ
یا وەس بکیشوو هەناسان کاڵ
پەی چیش بێ مەیلیت کەردەن وە پیشە
گاهێ تویچ پەی من ئاهێ بکیشە
باقی والسلام ، قیبلەی میحرابم
بڵیسەش بەرزەن جەرگ کەبابم
✍🏼مامۆستا مهولهوی
🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚
زندگینامە #نادرشاە افشاە
(پسر شمشیر)
👈 بخش28
نخستین رویاروئی نادر با بیگانگان اشغالگر
نادر که در تمام عمر خود از سکونت در دربار و زندگی مجلل و تشریفاتی گریزان بود، مانند ماهی که از تنگ آب بەداخل دریا انداخته شده با سرعت تمام به سوی همدان تاخت، عثمان نعیم پاشا که از مقصود نادر آگاه شده بود. بلافاصله پیکی به پادگان کرمانشاه و پیک دیگری به پادگان بغداد فرستاد و درخواست نیروهای پشتیبانی کرد و خود نیز سپاه تحت امر خود را آراسته و در نزدیکی نهاوند منتطر ورود نادر گردید. مدت زمانی نه چندان طولانی، نعیم پاشا سیاهی لشگر ایران را بەهمراه فرمانده پر آوازه اش که اینک شهرتش در تمام منطقه فراگیر شده بود را مشاهده کرد، که آرام در حال نزدیک شدن بود.
در اینجا شایسته است یاد آور شویم که ترکهای عثمانی با توجه به ثروت فراوان و همچنین نبردهای زیادی که در اروپا انجام داده بودند، دارای تفنگ و تجهیزات مدرن و توپخانه نیرومندی بودند و از این طرف کشور ایران با توجه به خالی بودن خزانه و اختلافات داخلی و این اواخر حمله محمود و اشرف افغان که باعث از هم گسیختگی و یکپارچگی ایران شده بود از لحاظ تجهیزات جنگی به هیچ وجه قابل مقایسه با امپراتوری عثمانی نبود و توپخانه ایران کهنه و فرسوده و تفنگ در سپاه ایران حکم کیمیا را داشت.
نادر که بخوبی به این امر واقف بود پس از آرایش جنگی سپاه خود، به یکی از سرداران خود بنام حسینقلی خان زنگنه از خطه لرستان که فرماندهی پنج هزار سوار لر که در جنگ و گریز مهارت خاصی داشتند. ماموریت داد. که پس از دستور وی، از جناح چپ به نیروهای ترک عثمانی یورش ببرند.
نادر با توجه به اینکه توپخانه عثمانی دارای بُرد بیشتری بود از نزدیک شدن بیش از حد به سپاه نعیم پاشا خودداری می کرد و با تحرکات ظاهری وانمود می کرد که بزودی حمله خود را شروع خواهد کرد. نعیم پاشا در نهایت متفاعد شد که نادر عنقریب دست به حمله خواهد زد. لذا به توپخانه دستور شلیک به سوی سپاهیان ایران را صادر کرد. سربازان ایرانی که بەدستور نادر درون سنگرها بودند به ندرت آسیب جدی می دیدند. توپخانه عثمانی بی محابا با شدت مواضع سپاه ایران را می کوبید. ولی هیچ تحرکی بجز تحرکات ظاهری و دروغین، از سپاه ایران مشاهده نمی شد. کم کم لوله های توپ داغ و داغ تر می شدند و از شدت شلیک آنها کاسته می شد که ناگهان نعیم پاشا مشاهده کرد، به یکباره سیلی عظیم با سرعت تمام به سمت جناح چپ لشگرش در حال حرکت است.
حسینقلی خان بەهمراه یکه سواران زبده لُـــر، با حمله ای برق آسا و سخت، چنان خود را به جناح چپ عثمانیان کوبید که در همان حمله اول، عده زیادی از آنان در زیر پای اسبان یکه سواران لر، به خاک و خون غلطیدند. نعیم پاشا که اوضاع نابسامان جناح چپ خود را مشاهده می کرد. نیروهای تفنگدار و تازه نفس را به منطقه درگیری اعزام کرد.
از آوای شلیک هزاران تفنگ عثمانیان و چکاچک شمشیر لران، غرش توپها و صدای شیپور بەهمراه صدای نعره ها و ناله ها دو طرف، هنگامه ای هراس انگیز در نهاوند برپا شده بود. ولی مردان حسینقلی خان بیدی نبودند که با این بادهای سخت بلرزند و چنان با شدت حمله می کردند که عثمانیان با وجود دفاع سرسختانه قادر به جلوگیری از آنان نبودند. در همین احوالات ترسناک که نعیم پاشا قصد اعزام دومین گروه پشتیبان را به جناح چپ خود داشت در کمال تعجب مشاهده کرد که سواران حسینقلی خان جناح چپ لشگرش را که بسیار آسیب دیده و تقریباً از هم پاشیده بود را رها کرده و با سواران خود به جناح راست لشگر وی هجوم می آورد. نعیم پاشا در کمال تعجب مشاهده میکرد، در قلب سپاهیان ایران علاوه بر اینکه ترس، راهی ندارد. خستگی نیز در بدن آنان، جایگاهی ندارد.
نعیم پاشا به ناچار، قلب سپاه خود را به کمک جناح راست که اینک توسط نیزه داران حسینقلی خان آماج حملات گسترده شده بود فرستاد. نادر که با تیزهوشی منحصر به فرد خویش منتطر چنین لحظه نابی بود، موقعیت را مناسب دید و ناگهان با فریاد رعدآسای وی، سیلی ویرانگرتر از سیل قبلی به سوی سپاه نعیم پاشا سرازیر شد.
نادر که به عادت همیشگی خود، پیشاپش سواران سپاه خود علیرغم غرش توپخانه عثمانی که سواران را مانند برگ خزان بر زمین می ریخت بدون واهمه و با سرعتی وصف ناپذیر خود را به قلب سپاه نعیم پاشا زد.
شدت حمله برق آسای نادر چنان شدید بود که بعد از یک ساعت نبرد، آثار شکست در سپاه دشمن هویدا شده و نعیم پاشا دستور عقب نشینی صادر کرد. نادر که مطمئن بود بزودی نیروهای پشتیبان نعیم پاشا از کرمانشاه و بغداد به کمک وی خواهند آمد، به لشگر لرستان به فرماندهی حسینقلی خان زنگنه که هنوز بی محابا می جنگید. دستور داد، تا حد ممکن دست از تعقیب سپاهیان نعیم پاشا برنداشته و آنها را اسیر و در صورت مقاومت به هلاکت برساند. پس از آن نیز به افراد خود دستور داد تا تجهیزات جنگی و دیگر غنائم.
🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚
زندگینامه #نادرشاه افشار
(پسر شمشیر)
👈 بخش35
نادر پس از زیارت حرم امام رضا نزد دو همسرش که یکی از آنان دختر بابا علی بیگ، حاکم سابق ابیورد و دیگری خواهر شاه تهماسب بود- رفت و پس از دلجویی از آنان بابت غیبت های طولانی اش، نزد پسر محبوبش بنام رضاقلی میرزا که اینک جوانی رشید و زیبا شده بود - رفته و او را مورد نوازش و محبت خود قرار داد و سپس به رتق و فتق امور مشهد و مَرَمًت و بازسازی دیوارهای قلعه اقدام نمود. هنوز خانواده نادر، او را سیر ندیده بود که نادر پس از تجهیز و آماده کردن سپاه خود، بسوی افغانستان براه افتاد.
نادر هنگام ورود به افغانستان، برای جلوگیری از فرار یاغیان افغان به کشورهای دیگر سپاه خود را به چهار قسمت تقسیم کرد:
دسته اول:
را به شمال (مرز ازبکستان فعلی)،
دسته دوم:
به شرق افغانستان (مرز فعلی افغانستان با چین امروزی)
دسته سوم:
را نیز به سراسر جنوب افغانستان (مرز هندوستان امروز) فرستاد و فرماندهی دسته چهارم:
را خود به عهده گرفت تا به چند استان دیگر افغانستان که اینک، نسبت به حکومت و دولت مرکزی ایران یاغی شده بودند. حمله و آنها را گوشمالی و مجازات کند.
ذوالفقارخان که مطمئن بود نادر، دست بردار نیست و بەهیچ وجه او را رها نخواهد کرد. پس از رسیدن به هرات، آذوقه و خواربار فراوانی تهیه کرده و سپس دروازه های دژ را بسته و خندق های اطراف قلعه را نیز پر آب کرده و به انتظار نادر نشست.
چهار ماه طول کشید تا نادر مطمئن شد سپاهیانش در محل های خود مستقر شدند. بەهمین خاطر، نادر عمداً با تلف کردن وقت، بسیار آرام و آهسته به سوی هرات پیشروی می کرد، تا هم راههای فرار یاغیان بسته شود و هم اینکه آذوقه یاغیان کاهش یابد.
ذوالفقارخان و مردم شهر هرات که منتظر بودند، ظرف پانزده الی بیست روز با نادر روبرو شوند، انتظار کُشنده ای را تحمل کردند. هر روز دیده بانهای دژ هرات از بالای برج ها و باروهای قلعه، سرک می کشیدند. مردم دژ نیز برای زراعت و کارهای دیگر اجازه خروج نداشتند و خود را زندانی ذوالفقارخان می دیدند و خودِ ذوالفقارخان و نیروهایش در بلاتکلیفی و سردرگمی آزار دهنده ای بسر می بردند. در این چهار ماه رفته رفته آذوقه مردم رو به کاهش گذاشته بود و شب و روز همگان، از سپاهی تا دیگر افراد، تواًم با تشویش و دلهره می گذشت، تا اینکه رفته رفته موج نارضایتی بین مردم شهر هرات بالا گرفت، سربازان نیز اندک اندک اظهار ناخشنودی می کردند و می گفتند شاید نادر، اصلاً به هرات نیاید و از این گونه حرفها از آن طرف نادر مطلع شد. برادر محمود افغان بنام امیر حسین غلجائی، در استان فراه نیز سر به شورش برداشته، لذا نیروهای خود را به دو بخش تقسیم کرد و یکی از سرداران خود را مامور شکست استاندار فراه نمود و خود نیز بەهمراه ده هزار مرد جنگی راهی هرات شد.
سرانجام انتظار مردم هرات و عده ای از سپاهیان ذوالفقارخان بسر آمد و طرفداران حکومت ایران از نظامی و غیر نظامی، شروع به زمزمه هایی در مخالفت با ذوالفقارخان نمودند و مخفیانه به نادر پیغام دادند و از ذوالفقارخان اعلام بیزاری کردند و در نهایت نیز، سه تن از سرداران ذوالفقارخان وی را کشته و از بالای برج به پائین پرتاب کردند.
مردم که جنازه ذوالفقارخان را دیدند سر به شورش برداشته و با پرچم سفید دروازه های شهر را گشوده به استقبال نادر آمدند و سپاهیان نادر بەداخل شهر هرات رفتند.
در این سو عده ای از سرداران و سربازان ذوالفقارخان که هنوز به وی وفادار بودند با عقب نشینی به ارگ حکومتی (کاخ حکومتی - ساختمانهایی با برج و دیوارهای بلند که بەخودی خود، قلعه کوچکی بشمار می آمد و محل زندگی سران و حکومتیان و خانواده آنان بود) از تسلیم شدن خودداری و بشدت شروع به مقابله با نیروهای نادر نمودند
سردسته شورشیان، برادرِ الهیارخان بود که اینک از مشهد بەهمراه نادر به هرات آمده بود تا حکومت از دست رفته خود را پس بگیرد. جنگ تن به تن و سختی درگرفت.
نادر که مقاومت یاران ذوالفقارخان را دید. شخصاً به میدان آمده و در کنار سربازان خود به جنگ با شورشیان پرداخت، که در این اثناء، برادر الهیارخان که شمشیرزن زبردست و چالاکی نیز بود. نادر را در میان سربازانش شناخته و مستقیماً بسوی او تاخت و وی را به مبارزه دعوت کرد. سرداران نادر به حمایت از فرمانده شان به سمت برادر الهیارخان حمله کردند، که نادر مانع آنان شده و دستور داد عقب بروند و دخالت نکنند. سپس جنگی تن به تن ببن نادر و حریف نامدارش درگرفت. گارد ویژه نادر، وحشت زده و نگران نظاره گر مبارزه بودند و قلبهایشان در سینه با سرعتی سرسام آور می تپید.
🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚
#تلنگر 📚
آدمهایی که وسط مهمانی یک دفعه روی یک نفر زوم میکنند، شکارش میکنند و میگویند "فلانی، چاق شدی." دقیقا دنبال چه هستند؟
آنها با اعلام بلند این جملهی خبری میخواهند به چه برسند؟ توقع دارند چاق صید شده، به خاک بیفتد و بگوید "بله سرورم همین طور است، مرا عفو کنید"؟
یا با گفتن این جمله سعی دارند به او درس زندگی بدهند؟
مثلا فکر میکنند چاق صید شده به محض تمام شدن جمله، گرمکن بر تن میدود توی جاده تندرستی و کلاغ پر سوار تاکسی میشود و سبزیجات آبپزش را در حین شنای سوئدی میخورد و دیگر موقع انجام امور بانکی توی شعبه هم طناب میزند و دیگر چکهایش را نمیخواباند بلکه به آنها تمرین دراز نشست میدهد؟
جالب اینجاست که گوینده همیشه این جمله را با نفس حبس شده در سینه ادا میکند و سعی دارد تا دقایقی برجستگی شکمش را مخفی کند. یعنی فلانی، فقط تو چاقی، من خوبم. یاد بگیر.
جملهی "فلانی، چاق شدی" درست مثل این است که وسط مهمانی زل بزنی توی صورت کسی و بگویی "فلانی، زشت شدی." یا "فلانی، بو میدی."
پرسش اصلی این است که آیا این دوستان فکر میکنند طرف پیش از این به چاقی خود پی نبرده؟ خودش را توی آینه ندیده؟ دچار افسردگی پس از ملاقات با چربیهای اضافه نشده؟ برای رهایی از چاقی برنامه نریخته؟ با خودش قرار "رژیم و ورزش از شنبه" نگذاشته؟ یا شاید هم این دوستان خود را در نقش کریستف کلمب و کاشف قارهای گوشتی میبینند.
دست از سر دیگران برداریم. خبرهای ناامیدکنندهای که قطعا خودشان قبلا شنیدهاند را به سمع و نظرشان نرسانیم. چشمهایمان را باز کنیم و خوبیها را ببینیم.
"فلانی، زیبا شدی. خوش تیپ شدی. ژاکت قشنگی پوشیدی.چه عطر خوبی زدی.قشنگ حرف میزنی. بانمکی. خاطرات خندهداری تعریف میکنی. صدای قشنگی داری. مهربانی، صادقی، خوش سلیقهای..."
🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚
زندگینامه #نادرشاه افشار
(پسر شمشیر)
👈 بخش33
نادر پنهانی به اردوی ذوالفقارخان رسید و از تحرکات لشگر افغانها پی برد، حمله به شهر مشهد طی یکی دو روز آینده، قطعی است. لذا با دو نفر همراهش، سریعاً به سمت اردوی خود بازگشت، تا بدون حتی یک لحظه تاخیر، دستور حرکت صادر کند.
بقال یکی از روستاهای سرِ راه نادر می گوید: سواری را بەهمراه دو نفر که بعداً فهمیدم نادر است. دیدم که جلوی دکان من توقف کرد. در حالی که علاوه بر اینکه بسیار گرسنه بود. عجله زیادی هم در رفتارش مشاهده می شد. او از من درخواست مقداری آرد و روغن و شیره کرد که به وی دادم. بعد از پرداخت پول آن ظرفی را هم از من طلب کرد که فی الفور برایش حاضر کردم. سپس در کمال تعجب دیدم نادر روغن و آرد و شیره را در ظرف ریخته و با دستان خاک آلود خود آنها را با هم مخلوط و آنرا بەصورت سه گلوله توپی شکل درآورده و بلافاصله پس از تقسیم آن با همراهان، دوان دوان در حالی که آردهای مخلوط به شیره و روغن را گاز می زد، با شتاب تمام، سوار بر اسب خود شده و با تاخت دکان مرا ترک کرده و رفتند.
نادر با شتاب تمام به اردوی سپاه خود در شصت کیلومتری مشهد رسید و دستور حرکت فوری داد و طی فرمانی به تمام سربازان و سرداران خسته خود دستور داد. کوله پشتی های خود را از سنگ پر کنند و هر سرباز و حتی سرداران موظف شدند پنج من (پانزده کیلو) سنگ با خود حمل کنند. این دستور ضمن اینکه باعث اعتراض یاران نادر شده بود. حیرت آنان را نیز برانگیخته بود. ولی از آن جائی که هیچ کس جرات چون و چرا، آن هم هنگام جنگ با نادر را نداشت. بەناچار اطاعت کرده و با نارضایتی تمام با کوله های سنگین بسوی مشهد براه افتادند. نادر نیز مانند دیگران کوله پشتی خود را با سنگ پر کرد و بسوی دشمن رهسپار شد و لحظه به لحظه به مشهد نزدیکتر می شد.
بهره و فایده خواندن و دانستن تاریخ و جانفشانی های بی شمار پدران و نیاکان ما در برهه های مختلف و پر فراز و نشیب ایران عزیز ما کمترین نتیجه اش آن است که از عمق جانمان درک می کنیم. این آب و خاک چگونه و با چه سختی ها و مشقات ریز و درشت، بدست ما رسیده و حداقل باعث خواهد شد که قدر و ارزش آنرا هر جه بیشتر بدانیم و با سربلندی و اعتماد به نفس، به آن افتخار کنیم و در حقیقت تاریخ ما، هویت ماست و میهن ما بەواسطه بزرگان کوچک و بزرگش در کوران زمان، مایه غبطه و حسرت و گاهی مایه حسادت ملل دیگر می باشد.
واقعاً حیرت انگیز است. نادر شصت کیلومتر رفته و شصت کیلومتر بازگشته و بدون یک لحظه ای توقف، مجدداً شصت کیلومتر با کوله ای پانزده کیلوئی مانند یک سرباز زیردست خود، به سوی دشمنان غدار این مرز و بوم تاخته، چنین فرمانده و سربازانی در طول تاریخ ملت ها، حکم کیمیا را داشته و واقعاً نادرند.
مجدداً به شهر مشهد و اردوی ذوالفقارخان می رویم. نگهبانان دژ مشهد با توجه به استحکام قلعه با آسودگی در حال نگهبانی هستند و مردم شهر، فارغ از هر حادثه ای در گوشه ای از شهر در حال خواب بودند که ناگهان برقی جهید و صدائی مهیب و تندر آسا، سراسر شهر را فرا گرفت و بدنبال آن گرد و غباری عظیم، ضلع شمال شهر و پس از آن، مرکز شهر را نیز فرا گرفت.
در سپیده دم بامداد، ولوله و غوغائی در شهر پدید آمد و با فرونشست گرد و غبار و نمایان شدن شکاف های عظیم در پایه دیوار قلعه مشهد، جارچی ها از بالای برج ها و مناره های مساجد، مردم را فرا می خواندند تا به یاری نگهبانان شهر بشتابند تا از ورود سپاه ذوالفقارخان جلوگیری کنند.
از آن طرف سپاهیان افغان با گذاشتن پل های از پیش ساخته شده بر روی خندق ها، به سمت مشهد هجوم آوردند.
مجدداً به میان لشگر نادر باز می گردیم که با رسیدن به سه کیلومتری شهر مشهد و دیدن برق انفجار باروت، به نیت و نقشه افغانها پی برد و بلافاصله دستور داد تمامی سپاه، کوله پشتی های سنگین و پر از سنگ را از روی دوش خود انداخته و یک صدا با تمام نیرو، نوا و فریاد الله اکبر سر داده و بسوی مشهد بتازند. با این ابتکار منحصر به فرد این نابغه نظامی ایران و جهان، از یک سپاه خسته، که بەمدت پانزده روز از بیراهه و از میان کوهها و جنگل و کویر و دشت و صحرا، راه پیموده بود. سپاهی قبراق و سر حال، برای جنگ با دشمن آماده شده بود (این ابتکار بی بدیل نادر تا همین امروز، در میادین ورزشی و نظامی جهان تدریس و اجرایست)
از این طرف، جلوداران سپاه افغان در حالی که جیغ می کشیدند و هلهله می کردند، در حال ورود به شهر بودند، که ناگهان با صدای الله اکبر و یا علی و یا محمد سپاه نادر بخود آمدند. ذوالفقارخان که غافلگیر شده بود وقتی به پشت سر خود نگریست در کمال حیرت مشاهده کرد. نادر به سان برق و باد، با تبر زین معروفش مستقیماً بسوی او می تازد.
او از دور نادر را شناخت و سراسیمه به سپاه خود دستور داد که از حمله به جلو یعنی به سمت مشهد منصرف شده و فقط برای نجات جان خود
🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚
من از این دنیا فقط این را دریافتم که ؛
آن کسی كه بیشتر می گفت "نمی دانم" ؛ بیشتر می دانست!
کسی كه "قوی تر" بود ؛ كمتر زور می گفت!
کسی كه راحت تر می گفت "اشتباه كردم" ؛ اعتماد به نفسش بالاتر بود!
کسی که صدایش آرام تر بود ؛ حرف هایش با نفوذتر بود!
کسی كه خودش را واقعا دوست داشت ؛ بقیه را واقعی تر دوست داشت ...
و کسی كه بیشتر "طنز" می گفت ؛ به زندگی "جدی تر" نگاه می كرد!
👤 #محمود_حسابی
🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚
زندگینامه #نادرشاه افشار
(پسر شمشیر)
👈 بخش32
رستم پاشا که شکست مفتضحانه ای از نادر خورده بود و روی بازگشت به کشورش را نداشت. پیکی به سوی نادر فرستاد و درخواست آشتی و آتش بس کرد. نادر قبول پیشنهاد وی را منوط به قبول دربار عثمانی کرد. رستم پاشا نیز پیکی به دربار عثمانی فرستاد و سپس بەعنوان نماینده تام الاختیار دولت عثمانی، آتش بس را تا روشن شدن وضعیت دو سپاه و رایزنی های نمایندگان دو دولت، پیرامون تعیین تکلیف شهرهای آزاد شده ایران پذیرفت.
نادر نیز با گرفتن غرامت جنگی، اسرای عثمانی را آزاد نمود و قرارداد آتش بس را امضاء و آتش جنگ موقتاً خاموش شد.
قبول آتش بس از طرف نادر، مایه تعجب سرداران وی شد. زیرا آنان به خلق و خوی نادر آگاهی کامل داشتند و می دانستند که نادر تا تعیین تکلیف قطعی جنگ و آزاد سازی تمامی شهرهایی که از پیکر وطن جدا شده بود آرام و قرار نخواهد داشت. ولی تعجبشان وقتی از بین رفت که نادر، نامه برادرش ابراهیم خان، حاکم مشهد را به نظر آنان رسانید.
مفاد نامه حاکی از آن بود که ذوالفقارخان افغان که در جنگ های قبلی در افغانستان از نادر شکست خورده بود، با حمله به هرات، حاکم دست نشانده نادر بنام الهیارخان (او هم قبلاً از نادر شکست خورده بود ولی در حضور نادر و شاه تهماسب سوگند خورده بود که به ایران وفادار باشد. نادر نیز جوانمردانه او را علیرغم مخالفت درباریان چاپلوس، به حکمرانی هرات منصوب کرد) را شکست داده، الهیارخان شبانه به مشهد گریخت و به ابراهیم خان، برادر نادر و حکمران مشهد پناهنده شد. ذوالفقارخان افغان که از نادر کینه ای سخت به دل داشت، با اتحاد با چند ولایت دیگر در افعانستان، لشگری آراسته و اکنون نیز، شهر مشهد را به محاصره درآورده و با توجه به غیبت نادر مطمئن بود، دیری نخواهد پائید که شهر مشهد را تصرف و با دراختیار گرفتن دژ مستحکم آنجا در صورت امکان، به خانواده و ناموس نادر نیز اهانت و جسارت روا دارد. نادر پس از دستور ساخت استحکامات مرزی و استقرار نیروهای مرزبانی، با وجود خستگی نیروهای تحت امرش، دستور داد سپاه خسته و تازه از جنگ برگشته اش با عجله تمام به سمت مشهد حرکت کند.
دستور نادر در مسیر حرکت به مشهد، بر پایه راهپیمائی سریع صادر شده بود. یعنی خواب و خوراک بر روی اسب تا رسیدن به مقصد (البته در روزهایی از هفته، بەخاطر اینکه سربازان از پا نیفتند بەدستور نادر، اجازه چهار ساعت خواب بر روی زمین و دو ساعت توفف برای خوردن و آشامیدن و دیگر امور داده می شد. یعنی سپاه ایران روزانه هجده ساعت بر روی اسب، راه می پیمود که این از عجایب جنگهای نادر است.)
نادر را از مسیر جاده های ناهموار تبریز به مشهد، رها می کنیم و به مشهد می رویم، ابراهیم خان، حاکم مشهد قبل از آمدن افغانها و محاصره شهر، آذوقه شش ماه مردم را تدارک دیده و انبار کرده بود. ذوالفقارخان افغان که از این موضوع آگاه شده بود و می دانست با بازگشت نادر از مرزهای غربی آذربایجان، توان رویاروئی با وی را ندارد. بەهمین خاطر دستور داد هر شب عده ای از سربازانش با سوار شدن بر مَشک های باد شده (خیک، پوست گوسفند که یک سر آن را می دوختند و از سر دیگر در آن می دمیدند تا مانند بادکنک باد شده و سپس با بندی محکم، سر دیگر آنرا هم بسته و تبدیل به جسمی شناور بر روی آب می شد) پنهانی از روی خندق های پر آب دژ مشهد عبور کرده و با رعایت سکوت کامل، شروع به شکافتن و سوراخ کردن سطوح پائینی دیوارهای قلعه کنند. بەدستور ذوالفقارخان، درختان تنومند روستاهای اطراف نیز بریده تا با ساختن پل بر روی خندقهای دژ، هنگام حمله به مشهد، برای عبور لشگریان سوار و پیاده اش، مشکلی ایجاد نشود.
مدت ده روز طول کشید تا شکافهای دیوارهای دژ به اندازه کافی عمیق شده و ساخت پل های متعدد برای عبور لشگریان افغان به اتمام برسد. در این مدت به اندازه کافی، باروت نیز تهیه و همه چیز برای تصرف مشهد آماده شده بود. شورای فرماندهان افغان در چادر ذوالفقارخان تجمع کرده و در خصوص چگونگی حمله و ورود به مشهد با کمترین تلفات، به رایزنی پرداختند. ولی ذوالفقارخان و سردارانش خبر نداشتند و اصولاً هیچ عقل سلیمی باور نداشت. نادر که همین بیست روز پیش در نزدیکی های باکو و اردبیل در حال نبرد با ابر قدرت عثمانی است. در حال حاضر به شصت کیلومتری مشهد رسیده باشد (معجزه نبود ولی از معجزه هم چیزی کم نداشت.)
به اردوی نادر که اینک در شصت کیلومتری مشهد اردو زده بود می رویم، نادر برای اینکه بی گُدار به آب نزده باشد، در شصت کیلومتری مشهد دستور توقف داد و به سرداران لشگرش دستور داد هر کس و هر کاروانی که بەسوی مشهد میرود را توقیف نمایند، تا خبر آمدن وی به گوش افغانها نرسد. سپس خود بەهمراه دو نفر از یارانش، بی درنگ به سوی مشهد، به تاخت حرکت کرد.
🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚
اگر کسی بگوید: که تو انسان خوبی هستی،
شروع میکنی به احساس خوب داشتن.
اگر کسی فکر کند تو انسان بدی هستی،
شروع میکنی به احساس بد داشتن.
اما چرا باید هویت تو به نظرات دیگران بستگی داشته باشد؟!
چرا باید احساس غم و شادی تو وابسته به حرف دیگران باشد؟
با دیگران زندگی کن، اما خودت را
بردهی نظراتشان نكن!
قرار نیست هر آنچه كه دیگران در موردت میگویند، درست و دقیق باشد...
بیشتر حرفها و نظرات دیگران در مورد ما بازتابیست از ذهن و شخصیت خودشان نه از شخصیت واقعی ما...
فراموش نکن!
اگر آدمی باشی که حرف دیگران نه به او اعتماد به نفس میدهد و نه تخریبش میکند قطعا به بلوغ روانی رسیده ای...
🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚
🥀هو اول اخرم یار🥀
ایزد منان را سپاسگزاریم که در غمناکترین روزهای زندگیمان ما را از نعمت حضور دوستان و سرورانی مهربان بهرهمند ساخت که همدردیشان التیامی است بر دلهای داغدیده ما.ابراز همدردی و بذل محبت شما عزیزان با حضور در مراسم و مجالس ترحیم مادرم (بانو مینا دارابی) با ارسال پیامهای تسلیت و ابراز همدردی موجبات غرور و افتخار این حقیر را فراهم نمود، سزاوار قدردانی و سپاسگزاری است.
اگر چه آرزو میکنم در مجالس و محافل شادی عزیزان جبران زحمت نموده و تلاش میکنم تا حضوراً توفیق عرض تشکر داشته باشم، چنانچه به دلیل تألمات روحی امکان ادای دِین و وظیفه فراهم نگردید تقاضای عفو و بخشش دارم. دست یکا یکا شما سروان گرامی را میبوسم...
✍🏼از طرف خانوادهای داغدار، آتشبار، پورولی، دارابی، نجفی، باغنده
🆔 @Avayetasliat ڪانال #آوای_تسلیت🥀
برای هیچ چیز در زندگی، غمگین مباش
کار سختی که تو داری:
آرزوی هر بیکاری است
فرزند لجبازی که تو داری:
آرزوی آنهایی ست که بچهدار نمیشوند
خانه ی کوچکی که تو داری:
آرزوی کرایه نشین است
و دارایی کم تو:
آرزوی هر قرض داری
سلامتی تو:
آرزوی هر مریضی است
و تو خیلی چیزها داری که مردم آرزویش را دارند.
بیشتر به داشته هایت بیندیش تا نداشته هایت و بخاطرشان خدا را شکر کن و برای همه سلامتی و برکت طلب کن.
🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚
زندگینامە #نادرشاە افشار
(پسر شمشیر)
👈 بخش30
برای امپراتوری عثمانی که نیمی از اروپا را درنوردیده بود و اکنون با تصرف دهها کشور اروپائی به وین، پابتخت اتریش رسیده بود مایه ننگ بود که از یک سردار نوخاسته از کشوری ویران و پاره پاره شده که تا سه سال پیش هیچ کس نام او را نشنیده شکست بخورد. بەهمین خاطر سردار بی همتای خود را بنام علیرضا پاشا که جنگاوری تیزهوش و شجاع و توانا بود را از جبهه اروپا به استانبول فراخوانده و به جنگ با سپهسالار سپاه ایران اعزام کرد. علیرضا پاشا پس از ده روز، نیروی سِتُرگ و عظیم بالغ بر یکصد و پنجاه هزار نفر با تجهیزات بسیار پیشرفته، آماده و به سلطان عثمانی قول داد که ضربه ای سخت بر سپاه ایران وارد آورده و با سر نادر، سپهسالار سپاه ایران، به حضور سلطان برسد.
از آن سو، نادر که تا #دیاله در عراق امروزی تاخته بود. پس از استقرار نیروی مرزی و ساختن پادگانی در آنجا به #قصرشیرین و #کرمانشاه مراجعت کرده و پس از ساختن پادگان های متعدد در مسیر جاده ها، وارد همدان شد. روزی که نادر به همدان مراجعت کرد. مصادف با ورود پیک شاه تهماسب به همدان گردید. نادر پس از اطلاع از اعلام رسمی جنگ توسط عثمانیان، بدون درنگ به سپاه خسته و تازه از جنگ بازگشته، خود دستور حرکت به سمت تبریز را داده و در حال حرکت به تبریز با فرستادن پیک هائی به شهرهای مختلف ایران، با قید فوریت تمام، درخواست اعزام سرباز و پیوستن آنان به سپاه خود را ابلاغ کرد. در مسیر تبریز، تعداد سربازان نادر افزون گشته بطوری که هنوز به تبریز نرسیده بود، تعداد نفرات ارتش ایران، به یکصد هزار نفر رسید.
نادر بەخوبی می دانست با توجه به اعلام رسمی جنگ توسط دولت عثمانی به ایران، چنانچه در این جنگ شکست بخورد، سلطه و اشغال امپراتوری عثمانی بر تمامی #آذربایجان، #کردستان، #کرمانشاه، #لرستان و #خوزستان مشروعیت بین المللی یافته و برای همیشه، کار از کار خواهد گذشت. بەهمین خاطر با عجله تمام بدون حتی یک روز استراحت در همدان، بسوی تبریز تاخت. او از جنوب و علیرضا پاشا از شمال مانند سیلی عظیم به یکدیگر نزدیک و نزدیک تر می شدند تا در نهایت در یکصد کیلومتری تبریز به هم رسیدند. علیرضا پاشا که زودتر از نادر به میدان نبرد رسیده بودند بی درنگ فرمان حمله به سپاه ایران را صادر کرد و سربازان عثمانی مانند مور و ملخ به لشگر ایران تاختند.
سپاهیان ایرانی با سفارش و تاکید نادر، در لاک دفاعی سختی فرو رفتند. نیروهای ترک با توجه به برتری همه جانبه نسبت به نیروهای ایران، بر شدت حملات خود افزوده و موفق شدند در جناح راست لشگر ایران نفوذ کرده و تلفاتی نیز وارد نمایند. با فرا رسیدن تاریکی شب، هر دو سپاه به خطوط اولیه خود بازگشته و اولین روز نبرد با پیروزی ترکها پایان یافت.
سرداران نادر با شگفتی و تعجب از تغییر رویه نادر، شبانگاه به چادر وی رفته و علت امر را جویا شده و درخواست کردند لشگر ایران را از حالت دفاعی خارج و فرمان حمله بدهد. نادر بدون اینکه دلیلی بیاورد، دستور داد رویه و حالت لشگر ایران در صبح فردا نیز دفاع کامل بوده و هیچ کس حق حمله ندارد.
پاسخ گُنگ و مبهم ولی قاطع و تحکم آمیز نادر، سرداران را قانع نکرد. ولی چون جرات و جسارت مخالفت نداشتند. برای ابلاغ دستورات فرماندهی به افراد خود به چادرهای خود مراجعت کردند.
بامداد روز بعد مجدداً سربازان ترک که طعم شیرین پیروزی روز قبل را چشیده بودند به تاخت و تاز درآمده و از جناح های مختلف به سپاه ایران یورش آورده و سپاهیان ایران که در لاک دفاعی فرو رفته بودند، فقط تنها برای دفع حمله دشمن دست به عکس العمل های محدود می زدند. سُستی سپاه ایران، باعث شد سرداران ترک، اعتماد به نفس بیشتری یافته و سخت ترین حملات را از تمام جهات به نیروهای ایران وارد کنند. دیری نگذشت که در جناح راست سپاه ایران، شکافی بزرگ ایجاد شد و هر لحظه احتمال از هم پاشیده شدن آن دور از ذهن نبود. روز به پایان رسید و با تاریکی شب، آرامشی هر چند سست و لرزان، بر هر دو سپاه، حکم فرما گردید.
شبانگاه، سرداران سپاه ایران مجدداً به چادر نادر رفتند و قبل از اینکه حرفی بزنند. نادر رشته سخن را بدست گرفت و دستور داد جناح راست سپاه را که آسیب جدی دیده بود، شبانه و بطور پنهانی و بی سر و صدا، با دو برابر نیروهای قبلی تقویت کرده و آرایش دفاعی لشگر نیز از نو تغییر یافته و این بار تاکید کرد سپاه ایران فردا مجدداً حالت دفاعی اما دروغین، بخود گرفته ولی بلافاصله با نزدیک شدن دشمن، با تمام قوا و از همان سمت به آنان حمله ور شوند. فرمانده جناح راست نادر، حسینقلی خان زنگنه از خطه لرستان بود که در جنگ نهاوند با سپاه خود، آسیب های فراوانی به عثمانیان وارد کرده بود و بشدت مورد علاقه نادر بود. علیرضا پاشا برای سر این سردار لر، پاداش قابل توجهی در نظر گرفته بود.
🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚
⭐️سرور فعال اختصاصی با بالاترین سرعت⭐️
🔤🔤🔤🔤🔤
🗣 آیپی ثابت💠
🗄 قابل اجرا بر روی تمامی اپراتورها 🔹
✍️ اتصال سریع فقط با یک کلیک🔺
🗄 پینگ پایین (گیمینگ) 🔸
✍️ همراه با ارسال فایل برنامه 🔸
🗄 بدون حتی ثانیه ای قطع شدن✔️
✍️ نت ملی رو دور میزنه🔹
🗄 محدودیت حجم ندارد🔺
✍️ ایمن و بدون نیاز به دسترسی گوشی👀
🗄 پشتیبانی 24 ساعته 🏪
🔹 فروش ویژه برای همکاران عزیز 🔸
💪 قابل استفاده در 📱📱💻
🎁 هدیه ویژه برای اولین ورود به ربات 🎁
⭐ ربات اختصاصی برای خرید اشتراک ➡️
💬 @Oxino_Bot
⚠️ با وارد کردن کد زیر ۳۰ درصد تخفیف بگیرید⚠️
▶️ ava30
💲یک ماهه نامحدود 70,000
💲یک ماهه 20 گیگ 50,000
💲یک ماهه 15 گیگ 39,000
🔻@Oxino_vpn 🔻
🏓 اکسینو ، اکسیژن اینترنت شما
زندگینامه #نادرشاه افشار
(پسر شمشیر)
👈 بخش29
باقیمانده دشمن را جمع آوری و به اردوی سپاه ببرند و خود نیز به حالت آماده باش منتظر هرگونه تحرکات احتمالی عثمانی ها گردید.
سربازان نعیم پاشا که بصورت پراکنده در حال عقب نشینی بودند. طعمه آسانی برای سواران حسینقلی خان زنگنه بودند. ولی نعیم پاشا با هر سختی که بود، در نهایت توانست باقیمانده سپاه خود را جمع آوری کرده و به دژ #همدان پناه برد. مردم همدان که از شکست عثمانیها مطلع شده بودند. سر به شورش برداشتند. نعیم پاشا که از داخل و بیرون شهر همدان تحت فشار قرار گرفته بود. شبانه همدان را رها کرده و پنهانی به سمت #کرمانشاه گریخت. صبح روز بعد خبر عقب نشینی نعیم پاشا به حسینقلی خان رسید. او که شهر همدان را محاصره کرده بود. دستور جمع آوری چادرها را صادر و بی درنگ به تعقیب نعیم پاشا پرداخت و در نزدیکی #تویسرکان به او رسید و آرایش جنگی گرفت. سپس دو سپاه مشغول ورانداز کردن یکدیگر شدند.
از آن طرف به نادر خبر رسید که دروازه های شهر همدان باز و مردم با آذین بندی خیابانها منتطر ورود سپاه ایران هستند. نادر با احتیاط به شهر وارد شد. مردم همدان که مزه تلخ تحقیر و زیردست بیگانه شدن را چشیده و پس از هشت سال، چشمشان به سرباز و سپاهی ایرانی افتاد، ناگهان اختیار از کف داده و با شور و هیجانی وصف ناشدنی، به پیشواز نادر و همراهانش آمدند. اولین اقدام نادر، رهائی پنج هزار نفر از مخالفان عثمانی ها از زندان بود و دومین آن، جمع آوری توپخانه مدرن و پیشرفته ترکان و سپس صدور فرمان گوشمالی خائنانی که با عثمانیان همکاری کرده بودند.
به تویسرکان باز می گردیم، که حسینقلی خان، ناگهان از سمت غرب، شاهد ایجاد گرد و غبار ناشی از ورود نیروهای تازه نفس عثمانی به فرماندهی تیمورپاشا و پیوستن آنان به لشگر نعیم پاشا گردید. آمدن تیمور پاشا که علاوه بر فرماندهی پادگان کرمانشاه، شمشیر زن یگانه ای بود. نیروی مضاعفی به عثمانیان بخشید بطوری که بی درنگ و متفقاً به سواران ایران تاختند.
حسینقلی خان که غافلگیر شده بود پَی بُرد، که جنگیدن در مقابل این همه سرباز ترک بیهوده است، لذا به جای تاخت و تاز، روش دفاعی را برگزید و در حالی که از حملات سخت آنان جلوگیری می کرد. آرام آرام عقب می نشست. ضمن اینکه پیکی نیز به نادر که اینک در همدان بود. فرستاد و درخواست کمک فوری کرد، پیک حسینقلی خان در میانه راه با پیک نادر برخورد کرد و به اتفاق نزد نادر رفته و وضعیت بحرانی حسینقلی خان را گزارش کردند.
زمانی که پیک، گزارش خود را به نادر میداد شیپور خاموشی زده شده بود ولی نادر کسی نبود که معنی استراحت را بفهمد، همان دَم مسئول تدارکات را احضار و فوراً ساز و برگ و آب و آذوقه مهیا و فقط طیّ سه ساعت سه هزار سرباز چابک و زبده، بەهمراه ده قبضه توپ به فرماندهی شخص نادر، شبانه عازم آوردگاه خونین تویسرکان شدند، نادر دستور داد الباقی سربازان، ظهر فردای همان روز به تویسرکان اعزام شوند.
نادر را تا رسیدن به حسینقلی خان رها می کنیم و به تویسرگان می رویم.
حسینقلی خان، این سردار شایسته، با همه کوششی که کرد. سرانجام از چهار طرف در حلقه محاصره ترکهای عثمانی گرفتار شد. او و سوارانش که مرگ را در چند قدمی خود دیدند. پیمان بستند که حال که قرار است. بمیریم مردانه می میریم و نامی از خود در قوم و قبیله و تاریخ سرزمین مان به یادگار می گذاریم. فشار دشمن هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد که ناگهان صدای غرش توپخانه، سربازان پشتیبان عثمانی را مانند برگ خزان بر زمین می ریخت و اندکی پس از آن، طبق معمول همیشه این نادر بود که پیشاپیش سپاه ایران با چرخش تبرزین معروف خود از سه طرف وارد میدان شد.
سواران لُـر با آمدن نادر با همه خستگی، دست به پاتک زده و بەهمراه نادر، چنان ضربات سختی به نعیم پاشا و تیمور پاشا وارد کردند، که هنوز دو ساعت سپری نشده بود، سرداران ترک ناچار به عقب نشینی به سوی کرمانشاه شدند. نادر به حسینقلی خان و سربازانش استراحت داده و پس از آمدن نیروهای تازه نفس از همدان، بیدرنگ به تعقیب عثمانیان پرداخته و در نزدیکی کنگاور به آنان رسید و بیدرنگ به آنان تاخت و پس درگیری مختصری، عثمانیان به کرمانشاه عقب نشینی کردند که در این شهر هم مانند همدان، با شورش مردم کرمانشاه روبرو شدند. لذا با عجله شهر را ترک و به #قصرشیرین رسیدند. در آنجا نیز با سپاهیان نادر روبرو و سراسیمه به آن طرف رودخانه دیاله (رودی در عراق امروزی) رفته و در همان جا اردو زده و موضع گرفتند. نادر صلاح ندید. سپاهش از رودخانه بگذرند و عده ای از سربازانش را در همان جا مستقر و به کرمانشاه بازگشت.
اخبار این شکست های پی در پی و مفتضحانه به دربار امپراتوری عثمانی رسید. خشمی عظیم دربار را فرا گرفته بود.امپراتور پس از مشورت با بزرگان، سپاهیان بی شمار خود، سرانجام رسماً به دولت ایران اعلام جنگ کرد.
🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚
🥀«هو اول آخر یار» 🥀
با تسلیم در برابر خواست حضرت حق به مناسبت #هفتمین_روز درگذشت مشهدی «مینا دارابی»،
فرزند گرامی مرحوم احمد دارابی،
همسرگرامی آقای مراد حاصل آتشبار،
مادر گرامی جوانمرگان ناصر و باقر و آقایان تیمور و حمزه آتشبار،
خواهر گرامی مرحوم فیاد و آقای حبیب دارابی و آقایان علیخان و علیجان پورولی،
در روز پنجشنبه ۲۲ تیرماه، از ساعت ۴ الی ۵:۳٠ بعدازظهر در منزل شخصی واقع در روستای لرینی اجودانی برگزار می گردد.
حضور شما سروان گرامی موجب شادی روح آن مرحوم و تسلی خاطر بازماندگان را فراهم می رساند.
✍🏽 از طرف خانواده های داغدار، آتشبار، دارابی، پورولی، نجفی، باغنده، آتش فراز و اهالی محترم روستای لرینی آجودانی، برسیله سنجابی و سوران سفلی
🆔 @Avayetasliat ڪانال #آوای_تسلیت🥀
🥀« هو اول و آخر یار »🥀
با نهایت ادب و احترام و تکریم محضر تمامی بزرگواران، که با سیل خروشان مهرشان، مرحم دلهایمان شدند.
بدینوسیله مراتب تشکر و قدردانی خود را از تشریف فرمایی یکایک شما سروران، سادات، دوستان، آشنایان، بزرگان، فرهنگیان، کسبه، بازاریان، همشهریان و اهالی محترم روستاهای حومه شمالی ایل سنجابی و تمامی عزیزانی که با حضور گرم و صمیمیشان، در مراسم تشییع، خاکسپاری و مجلس ختم ، شادروان مرحومه بانو « کوکب تبرزه »، شرکت نموده و یا با تماس تلفنی و پیام تسلیت در فضای مجازی ابراز همدردی و موجب تسلی خاطرمان شدند، صمیمانه تقدیر و سپاسگزاری مینماییم و دست یکایک عزیزان را به پاس ادب و احترام می بوسیم.
امیدواریم به ذات حق مجالی باشد، که جوابگوی زحمات همگی بزرگواران و سروران گرامی در مراسمات شادی باشیم، تا شاید گوشهٔ کوچکی از الطاف کریمانهٔ شما سروران گرامی را جبران بنماییم.
✍🏻 از طرف : خانواده های عبدی، تبرزه، خسروی و اهالی روستای برزه
🆔 @Avayetasliat ڪانال #آوای_تسلیت🥀
📚 #داستانک
مزرعه داری بود که زمین های زراعی بزرگی داشت و به تنهایی نمی توانست کارهای مزرعه را انجام دهد.
تصمیم گرفت برای استخدام یک دستیار اعلامیه ای بدهد چون محل مزرعه در منطقه ای بود که طوفان های زیادی در سال باعث خرابی مزارع و انبارها میشد افراد زیادی مایل به کار در انجا نبودند سرانجام روزی یک مرد میانسال لاغر نزد مزرعه دار آمد.
مزرعه دار از او پرسید آیا تاکنون دستیار یک مزرعه دار بوده ای مرد جواب داد من می توانم موقع وزیدن باد بخوابم به رغم پاسخ عجیب مرد چون مزرعه دار به یک دستیار احتیاج داشت او را استخدام کرد.
مرد به خوبی در مزرعه کار می کرد و از صبح تا غروب تمام کارهای مزرعه را انجام می داد و مزرعه دار از او راضی بود.
سرانجام یک شب طوفان شروع شد و صدای آن از دور به گوش می رسید.
مزرعه دار از خواب پرید و فریاد کشید طوفان در راه است فورا به سراغ کارگرش رفت و او را بیدار کرد و گفت بلندشو طوفان می آید باید محصولات و وسایلمان را خوب ببندیم و مهار کنیم تا باد آنها را با خود نبرد.
مرد همانطوری که در خواب بود گفت: نه ارباب من که به شما گفته بودم وقتی باد می ورزد من می خوابم .
مزرعه دار از این پاسخ عصبانی شد و تصمیم گرفت فردا او را اخراج کند سپس با عجله بیرون رفت تا خودش کارها را انجام دهد.
با کمال تعجب دید که تمامی محصولات با تور و گونی پو شیده شده است.
گاوها در اصطبل و مرغ ها در مرغدانی هستند پشت همه در ها محکم شده است و وسائل کشاورزی در جای مطمئن و دور از گزند طوفان هستند.
مزرعه دار متوجه شد که دستیارش فکر همه چیز را کرده و همه موارد ایمنی را در نظر داشته بنابر این حق داشته که موقع طوفان در آرامش باشد.
وقتی انسان آمادگی لازم را داشته باشد تا با مشکلات مواجه شود از چیزی ترس نخواهد داشت.
🆔 @CHENGOR ڪانال #آوای_چنگر📚
🥀« هو اول و آخر یار »🥀
با تسلیم در برابر مشیت و خواست خداوند سبحان و با نهایت تاسف و تاثر درگذشت شادروان مرحومه بانو «کوکب تبرزه»
متعلقه مرحوم علی اکبر خسروی،
مادر گرامی آقای شاهدوست خسروی،
را به اطلاع دوستان، آشنایان و همشهریان محترم میرساند.
روحش شاد و یادش گرامی🌹
و تسلیت خدمت خانواده های داغدار خسروی، عبدی، تبرزه، گلمحمدی، و سایر بستگان
🆔 @Avayetasliat ڪانال #آوای_تسلیت▪️