#کارتون_باب_اسفنجی
این داستان: (جعبه احمقانه)
💜 ∩_∩
(„• ֊ •„)🔆
┏━━━∪∪━━━┓
🔆 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
⭐️💜 لالایی 💜⭐️
لالا لالا گل کاشی
یه خونه توی نقاشی
لالا لالا گل پسته
پدر بار سفر بسته
لالا لالا گل سوسن
نخای رنگی و سوزن
لالا لالا گل مهتاب
بدوزم نقش تو در خواب
لالا لالا گل نازم
سپند آویز می سازم
لالا لالا گل نرگس
که بد بر تو نیاد هرگز
لالا لالا گل زیره
نشه روزت شب تیره
لالا لالا گل ریزم
به گوشت طوق میاویزم
لالا لالا گل ارزن
الهی پیر بشی فرزند
لالا لالا گل زردم
پناه پیری و دردم
لالا لالا گل لادن
نگهدارت خدای من
لالا لالا گل چینی
بخوابی خواب خوش بینی
#لالایی
⭐️
💜⭐️
⭐️💜⭐️
join🔜 @childrin1
اگه فرزندت به فکر خواهر برادرش نیست و یا به اندازه غذا و خوراکی نمیخوره این قصه رو واسش بخون
در یک جنگل بزرگ سلطان قدرتمندی زندگی میکرد. این سلطان قوی هر روز یک بار به حیوانات جنگل غذا میداد. همه حیوانات فقط باید از سفره سلطان جنگل غذا میخوردند. روی این سفره خیلی بزرگ همه غذاهای خوشمزه وجود داشت. چند روزی باید شیرها اول غذا میخوردند بعد ببرها بعد گرگ ها و بعد روباه ها. اما چند روز دیگر را اول گرگها بعد روباه ها و بعد شیرها و بعد ببرها هر یک هفته نوبت آنها عوض میشد.
روز اول سفره بزرگ پهن شد شیرها آمدند و مشغول غذا خوردن شدند یکی از آنها گفت: زیاد بخورید که تا فردا خبری از غذا نیست!". سپس همه شیرها تا توانستند غذا خوردند. وقت شیرها تمام شد. آنها رفتند ببرها آمدند. ببرها در حال غذا خوردن بودند که یکی گفت تا میتونید بخورید که تا فردا خبری از غذا نیست! ببرها هم خیلی زیاد غذا خوردند. آنقدر خوردند که هیچ غذایی روی سفره نماند.
حالا نوبت گرگ ها بود وقتی گرگها آمدند هیچ غذایی روی سفره نبود. آنها خیلی ناراحت شدند وقت گرگها تمام شد و حالا نوبت روباه ها بود. روباه هم هیچ غذایی نداشتند. گرگ ها و روباه ها خیلی ناراحت و گرسنه بودند یکی از آنها گفت " اشکال نداره فردا غذا میخوریم. تحمل کنید.
فردا از راه رسید دوباره سلطان جنگل یک سفره پر از غذاهای خوشمزه آماده کرد. اول شیرها آمدند دوباره شیرها تا توانستند غذا خوردند. آنقدر خوردند که نمیتوانتسند راه بروند. وقت آنها تمام شد. شیرها رفتند و ببرها کنار سفره نشستند. ببرها خوردند و خوردند تا باز هم هیچ غذایی روی سفره نماند. وقت ببرها هم تمام شد. ببرها هم آنقدر شکمشان پر بود که نمیتوانستند راحت راه بروند.
نوبت گرگ ها شد باز هم هیچ غذایی نبود. وقت گرگ ها تمام شد. روباه ها آمدند و آنها هم غذایی برای خوردند نداشتند. خیلی ناراحت و ناامید و گرسنه بودند یک هفته گذشت و هیچ غذایی برای گرگ ها و روباهها روی سفره نماند. آن ها خیلی لاغر و ناتوان شده بودند تا اینکه نوبتها عوض شد. دوباره روز شد. سلطان جنگل سفره را آماده کرد این بار اول گرگ ها آمدند. آنها از اینکه سفره را پر از غذا دیدند خیلی خوشحال بودند
گرگ ها هم مثل شیرها و ببرها تا توانستند غذا خوردند. آنقدر خوردند که نمیتوانستند راه بروند وقت آنها تمام شد و روباه ها کنار سفره نشستند. آنها هم مثل ببرها آنقدر غذا میخوردند که هیچ غذایی برای شیرها و ببرها نمیماند گرگ ها و روباه ها روز به روز چاق تر میشدند و نمیتوانستند کاری بکنند شیرها و ببرها هر روز لاغرتر میشدند و نمیتوانستند کاری انجام دهند.
یک هفته گذشت و ببرها و شیرها از شدت لاغری و ناتوانی خیلی اذیت میشدند تا اینکه یکی از ببرهای زرنگ همه حیوانات را دور هم جمع کرد ببر باهوش به همه گفت : " اگه میخوایم همیشه حالمون خوب باشه و پرانرژی باشیم باید به اندازه خودمون غذا بخوریم، نه کمتر نه بیشتر اگه زیاد بخوریم، چاق میشیم و بیحال اگه اصلا نخوریم لاغر و ناتوان میشیم. همه حیوانات با نظر ببر موافق بودند و قول دادند به اندازه بخورند از آن روز به بعد همه
هم سرحال بودند و هم پرانرژی و شاد.
پایان...
💌 ∩_∩
(„• ֊ •„)💌
┏━━━∪∪━━━┓
💜 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
#کارتون_باب_اسفنجی
این داستان: (تحویل پیتزا)
💜 ∩_∩
(„• ֊ •„)🔆
┏━━━∪∪━━━┓
🔆 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
♥️قصه ای برای روز دختر♥️
🟢قسمت دوم
وقتی بالهایم را باز کردم دنیایی پر از رنگ و نور را دیدم که تا به حال تصورش را هم نمیکردم حالا من میتوانستم پرواز کنم و هر گلی را که میخواستم ببینم من یاد گرفتم که هر تغییری حتی اگر ترسناک به نظر برسد میتواند به زیبایی های جدیدی منجر شود.
غزل با شگفتی به داستان پروانه گوش داد و از او تشکر کرد. او یاد گرفت که هر موجود زنده ای داستانی دارد که میتواند الهام بخش باشد و به او درسهایی برای زندگی بدهد. غزل از داستان کرم ابریشم نتیجه گرفت که برای رسیدن به آرزوهای خود باید آماده پذیرش تغییرات و شکوفایی باشد.
او فهمید که مانند کرم ابریشم باید صبر داشته باشد و به رشد و بهتر شدن خود ادامه دهد.
غزل تصمیم گرفت که به جای ترس از ناشناخته ها، آنها را به عنوان فرصتهایی برای یادگیری و رشد بپذیرد. او تصمیم گرفت که هر روز چیز جدیدی یاد بگیرد مهارت های جدیدی کسب کند و به دنبال راههایی برای به اشتراک گذاشتن استعدادهای خود با دیگران باشد.
غزل یاد گرفت که هر مرحله از زندگی حتی اگر چالش برانگیز باشد، بخشی از سفر او به سمت تبدیل شدن به بهترین نسخه ی خودش است. او با این درک جدید هر روز با اشتیاق بیشتری به استقبال تجربیات جدید رفت و همیشه به یاد داشت که شکوفایی واقعی در درون پیله های چالشها و تلاشها پنهان است.
پایان.
♥️ ∩_∩
(„• ֊ •„)♥️
┏━━━∪∪━━━┓
🟢 @childrin1 🟢
┗━━━━━━━━━┛
#کارتون_باب_اسفنجی
این داستان: (نگهداری از خانه سندی)
💜 ∩_∩
(„• ֊ •„)🔆
┏━━━∪∪━━━┓
🔆 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
آی خنده خنده خنده
عید اومده دوباره
دست بزنید شادی کنید👏👏
امام رضا خوشحاله
بچه هاجونم
میلاد خانم فاطمه معصومه که خواهر امام رضا(علیه السلام) و ✨عالمه ی آل محمد✨
(صلیاللهعلیهوآله) هستند، بر شما مبارک باد.
دُردونه های قشنگم:
به این دلیل به خانم ✨عالمه✨ می گوییم که علم و دانش خیلی خیلی زیادی دارند که انتها ندارد.
💕
⭐️💕
╲\╭┓
╭ 🌈💕 🆑 @childrin1
┗╯\╲
دختر زهــرایی و مــوسی صفت
بوسه زد صد عرش بر خاک رهت
همچــو گل فاطمه زینب ولی
کس نزد پیــش رخــت مـادری
#ولادت_حضرت_معصومه_س
#روز_دختر_مبارک_باد
🌼
🌈🌼
╲\╭┓
╭ 🌈🌼🆑 @childrin1
┗╯\╲
#قصه_صوتی
"یک روز بارانی"
موضوع(باران)
با صدای ماندگار( مریم نشیبا)
👆👆👆
🔮
💈🔮
╲\╭┓
╭ 🔮💈 🆑 @childrin1
┗╯\╲
«قصه برای کنترل خشم»
💜قسمت اول💜
(تکنیکی بی نظیر برای کنترل خشم - نه تنها برای کودکان دلبندتان بلکه برای شما پدر و مادرهای عزیز با این قصه به سفری شگفت انگیز بروید و یاد بگیرید چگونه خشم را به محبت تبدیل کنید).
در شهری بزرگ و شلوغ ، پسر بچه ای به نام سام زندگی می کرد . سام پسری پرانرژی و شاد بود . عصر که میشد او با بچه های ساختمان به حیاط می رفتند و بازی میکردند . گاهی وسطی ، گاهی گل کوچک و گاهی هم بدمینتون . خلاصه که هر روز را یکجور میگذراندند. همه چیز خوب بود به جز بعضی روزها که سام عصبانی میشد و در آخر ، بازی را ترک میکرد و مجبور می شد چند روزی را تنها در خانه بماند و از پشت پنجره بازی بچه ها را نگاه کند . می پرسید چرا عصبانی می شد ؟
خب ! مثلا میگفت ، چرا در بازی وسطی ، زود من را با توپ زدید
یا چرا توپ بدمینتون را به چشم من زدید .
دوستانش هم هر چقدر عذر خواهی میکردند ، فایده نداشت
سام در خانه هم همینطور بود ، فقط کافی بود غذای آن روز را نپسندد یا موقع نقاشی کشیدن نوک مدادش زیادی بشکند ، آن وقت دادوفریادی به راه می انداخت که بیا و ببین . اگر خدایی نکرده ، خودش با کس دیگری اسباب بازی مورد علاقه اش را می شکست که دیگر نگویم براتون . سام موقع عصبانیت فقط داد نمی زد ، بالا و پایین می پرید و وسایلش را هم پرت می کرد . بعدا هم باید غصه میخورد که آخ چرا پام درد می کنه ؟ آخ چرا اسباب بازیهای دیگرم را شکوندم ؟
چرا تنها ماندم ؟ کاش انقدر سر دوستانم داد نمی زدم که حالا خجالت بکشم برم پیششون . خلاصه ...
یکی از روزها پدر بزرگ و مادربزرگ سام به خانه ی آنها آمدند .
بچه ها در حیاط مشغول بازی بودند که یکی از پسرها توپ را شوت کرد و بدون اینکه بخواهد توپ رفت و خورد به سر پدربزرگ عینک پدربزرگ افتاد و شکست . همه ی بچه ها فرار کردند . چون فکر می کردند به هر حال او پدربزرگ سام است و حتما مثل سام رفتار می کند و صد در صد صدایش بلند تر است . ولی با کمال تعجب سام دید که پدر بزرگ عینک شکسته را برداشت و به سمت باغچه رفت . کمی از علفهای هرز را چید و شاخه های رز را هرس کرد . بعد نگاهی به چهره ی متعجب سام انداخت ، لبخندی زد و به خانه رفت .
ادامه دارد....
🐸 ∩_∩
(„• ֊ •„)☘
┏━━━∪∪━━━┓
☘ @childrin1 🐸
┗━━━━━━━━━┛
دختر که داشته باشی ...😍❤️
دختر که داشته باشی
زندگی خیلی زیباس
تو خونَتون همیشه
میاد بوی گُلِ یاس
وقتی تو خونه باشه
خونه به رنگِ دَریاس
با بودَنِش همیشه
بهار تو خونهٔ ماس
دِلسوزِ مثلِ مادر
عزیزِ قلبِ باباس
سنگِ صبورِ خونه
دشمنِ درد و غَمهاس
صبورِ مثلِ زینب (س)
بخشنده مثلِ زهراس (س)
حِجابِشو دوست داره
خانومِ خوشگل و خاص
باهاش تو مهربون باش
صِداش بِزَن با احساس
یه وقت دِلِش نَگیره
نِگین سُرخ و الماس
خواهر واسه برادر
عزیزترین تو دُنیاس
این عشق و مهربونی
داره نِمونه ای خاص :
حضرتِ معصومه که
عشقِ امامِ رضاس (ع)
خلاصه که عزیزم
دختر گُلی بی هَمتاس
خوبی و مهربونیش
فراتر از این حرفاس
فقط همین که دُنیا
بِدونِ او بی مَعناس
و اینکه این زندگی
با بودَنِش پابرجاس
شاعر : علیرضا قاسمی
🐝 ∩_∩
(„• ֊ •„)🐝
┏━━━∪∪━━━┓
🟢 @childrin1 🟢
┗━━━━━━━━━┛
#انیمیشن
🎥 دانلود انیمیشن جدید " پاندای کونگ فو کار 4 2024 "
💢چهارمین انیمیشن از مجموعه پاندای کونگ فوکار
🎙 #دوبله_فارسی
📤 کیفیت: (144p)
🎞خلاصه داستان:
در حالی که پو برای تبدیل شدن به رهبر معنوی دره صلح آماده میشود، به دنبال جانشین خود به عنوان جنگجوی اژدها میگردد. در این میان او با موجودی شرور به نام آفتابپرست روبرو میشود که تلاش دارد تمام شرورانی که پو تاکنون آنها را شکست داده بار دیگر احضار کند و ...
🎞 ∩_∩
(„• ֊ •„)📺
┏━━━∪∪━━━┓
📺 @childrin1 🎞
┗━━━━━━━━━┛
#انیمیشن
🎥 دانلود انیمیشن جدید " پاندای کونگ فو کار 4 2024 "
💢چهارمین انیمیشن از مجموعه پاندای کونگ فوکار
📝 #زیرنویس_فارسی_چسبیده
📤 کیفیت: (240p)
🎞خلاصه داستان:
در حالی که پو برای تبدیل شدن به رهبر معنوی دره صلح آماده میشود، به دنبال جانشین خود به عنوان جنگجوی اژدها میگردد. در این میان او با موجودی شرور به نام آفتابپرست روبرو میشود که تلاش دارد تمام شرورانی که پو تاکنون آنها را شکست داده بار دیگر احضار کند و ...
🎞 ∩_∩
(„• ֊ •„)📺
┏━━━∪∪━━━┓
📺 @childrin1 🎞
┗━━━━━━━━━┛
🌺 🌸 🌸 ۱۴۰۳/۲/۲۰
🌱 🌸 🌱 🌺 🌱
🌱
پنج شنبه بهارتون زیبـا🌸🍃
لحظه هاتون مثل گلها🌺🍃
بـاطـراوت و پـر از
عطر خـوش زنـدگی 🌸🍃
خنده هاتون همیشگی
شـادیهاتـون مانـدگـار 🌺🍃
باآرزوی بهترینها برای شما🌸🍃
آخر هفته ی خـوبی داشته باشیـد 🌺🍃
🍃🌸 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌸🍃
┏━━━∪∪━━━┓
🍃🌺@childrin1 🌺🍃
┗━━━━━━━━━┛
یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ماهتون عالی🌸🍃
امروزتـون پراز مـوفقیـت
آرزومندم امـروز درهای ثروت🌸🍃
بی پایان خـدا
بـه روی شمـا بـاز شـود... 🌸🍃
قلبتون پراز مـهـربـانی 🌸🍃
و اتـفاقهای عـالی
سهم زندگیتون باشه🌸🍃
🍃🌸 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌸🍃
┏━━━∪∪━━━┓
🍃 @childrin1 🍃
┗━━━━━━━━━┛
#قصه_صوتی
💚شونه و گل سرا💚
«قسمت دوم»
با صدای (خاله شادی)
💗 ∩_∩
(„• ֊ •„)💗
┏━━━∪∪━━━┓
⭐️ @childrin1 🌙
┗━━━━━━━━━┛
#کاردستی🎨✂️
👌👌یک کاردستی خوشگل و فوق العاده کاربردی
آموزش بستن بند کفش!
✂️ ∩_∩
(„• ֊ •„)✂️
┏━━━∪∪━━━┓
🍉 @childrin1 🍉
┗━━━━━━━━━┛
🌸 🌸 ۱۴۰۳/۲/۲۲
🪴 🌸 🪴 🌸
🪴 🪴
ســـلام روز قشنگ بهاریتون بخیر🌸🍃
دراولین روز از شروع هفته🌸🍃
بهترینها را براتون آرزومندم
الهی حـال دلـتـون خـوب🌸🍃
رزق و روزی تون افزون 🌸🍃
و دنیا همیشه به کامتون باشه
اول هفتتون بخیرو خوشی🌸🍃
شنبه تـون عـالـی و پـراز مـوفـقیـت🌸🍃
🍃🌸 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌸🍃
┏━━━∪∪━━━┓
🍃 @childrin1 🍃
┗━━━━━━━━━┛
#قصه_صوتی
💚شونه و گل سرا💚
«قسمت اول»
با صدای (خاله شادی)
💗 ∩_∩
(„• ֊ •„)💗
┏━━━∪∪━━━┓
⭐️ @childrin1🌙
┗━━━━━━━━━┛
♥️ قصه ای برای روز دختر♥️
در سرزمینی پر از نور و شادی ، غزل که دختری با هوش و پر انرژی بود ، زندگی میکرد .
او عاشق گلها بود و هر روز صبح زود وقتی از خواب بیدار میشد ، اول به سراغ باغچه میرفت، به گلهایش رسیدگی میکرد ، به آنها آب میداد و با احترام با آنها صحبت می کرد.
چندروزی به روز دختر مانده بود ، سال گذشته غزل شنیده بود که اگر دختری با دل پاک به کنار درخت کهنسالی که نزدیک خانه ی آنها بود برود و آرزو کند ،آرزویش برآورده میشود.
بنابراین روز دختر غزل با دل پاک و مهربانی که داشت به کنار درخت کهنسال آمد و برای تمام دختران جهان آرزوی شادی و امنیت کرد و آرزو کرد همه ی دختران جهان برای رسیدن به آرزوهایشان تلاش کنند.
در همین هنگام نسیم ملایمی وزید و در میان موهای غزل پیچید. او هنگام بازگشت به خانه متوجه ی گل زیبایی شد با گلبرگ های آبی و مرکزی طلایی که تا به حال ندیده بود . به سمت گل رفت ، آن را بو کرد و شروع کرد با احترام با گل حرف زدن و از او تعریف کردن . ناگهان گل شروع کرد به حرف زدن .
گل گفت : فقط کسی که دلی پاک داشته باشد و برای دیگران آرزوی خوشبختی کند میتواند من را ببیند و حالا غزل تو میتوانی فقط برای خودت یک آرزو داشته باشی غزل آرزو کرد : من آرزو میکنم بتوانم همیشه زیبایی های طبیعت را ببینم و بتوانم با گلها و حيوانات حرف بزنم و از آنها درس مهمی بگیرم .
او با شادی به خانه برگشت .
یکروز که در حال بازی بود. پروانه ای به او نزدیک شد غزل به او گفت داستانی برایم
تعریف کن که بتوانم درس مهمی از آن یاد بگیرم .
پروانه با بالهایی مثل رنگین کمان داستان زندگی خودش را تعریف کرد .
روزگاری، من یک کرم ابریشم کوچک بودم که در پیله ای امن زندگی میکردم دنیای من تنها به اندازه ی پیله ام بزرگ بود و من هیچ چیزی از دنیای بیرون نمی دانستم. اما درونم آرزویی بزرگ داشتم؛ آرزوی پرواز کردن و دیدن جهان روزها و شبها گذشت و من در پیله ی تاریکم به آرزوهای بزرگم فکر میکردم ، تا اینکه یک روز احساس کردم که زمان تغییر فرا رسیده است. من با تمام قدرتی که داشتم، شروع به شکستن پیله کردم و به دنیای بیرون آمدم.
ادامه دارد...
♥️ ∩_∩
(„• ֊ •„)♥️
┏━━━∪∪━━━┓
🟢 @childrin1 🟢
┗━━━━━━━━━┛
❤️آدینه تـون عالـی
🌈 خــدایـا
💜بـه یمن ایـن روز عـزیـز
🌈بـهترین هارانصیبمان کن
💚 ودختران سرزمینم راحفظ
🌈 و آرزوهـایشان رابـرآورده کن
❤️ولادت حضرت معصومه
🌈و روز دختـر مـبـارکــــــــ
💜
🌈💚
╲\╭┓
╭ 🌈❤️🆑 @childrin1
┗╯\╲
«قصه برای کنترل خشم»
💜قسمت دوم💜
(تکنیکی بی نظیر برای کنترل خشم - نه تنها برای کودکان دلبندتان بلکه برای شما پدر و مادرهای عزیز با این قصه به سفری شگفت انگیز بروید و یاد بگیرید چگونه خشم را به محبت تبدیل کنید).
بچه ها معلم ها به پرچم خیره شده بودند و نمی دانستند که چه اتفاقی دارد میافتد پرچمی که همیشه بی رنگ و خاکستری بوده حالا به رنگ آبی درآمده و یک رنگ جدید وارد شهر شده در همین حین امیر عباس با صدای بلند گفت اگر احساستون و نظرتون رو با صدای بلند اعلام کنید این اتفاق می افتد باور کنید من همین الان امتحانش کردم خواهش میکنم شما هم امتحان کنید اگر حرف یا نظری دارید اون رو اعلام کنید با همدیگه گفتمان کنید حرف بزنید دوستان حرف بزنید با صدای بلند و با احترام با یکدیگر صحبت کنید این یک معجزه است...
شهر ما به زودی به یک شهر رنگارنگ تبدیل خواهد شد بهتون قول میدهم دست به دست یکدیگر بدهیم و از پوسته خجالتی که دور خودمون درست کرده ایم بیرون بیاییم و رنگی بشویم امیر عباس رفت سمت پسر بچه ای که همیشه بقیه بچه ها خوراکی اش را می گرفتند و گفت: سینا ازت خواهش میکنم که دیگر اجازه ندهی کسی خوراکیت را ازت بگیرد. سینا با صدای خیلی آرومی گفت خیلی دلم میخواهد این کار را انجام بدهم ولی نمیتوانم خجالت میکشم امیر عباس گفت: منم مثل تو بودم و اولش خیلی برام سخت بود اما چندبار زیر لب گفتم و تمرین کردم تا بالاخره توانستم از پسش بر بیایم سینا گفت خوب الان باید چه کار کنیم؟ امیر عباس ادامه داد: من همین الان دیدم که اون پسر آمد و خوراکیت را گرفت لطفاً برو و بهش بگو که خوراکیت را بهت برگرداند و خودت یک مقدار از خوراکیات را تقسیم کن و بهش بده اینطوری هم اون از دستت ناراحت نمیشود هم خودت گرسنه نمی مانی سینا آروم آروم به سمت پسر بچه حرکت کرد. امیر عباس از پشت سر داد میزد محکم قدم بردار تو میتونی پسر.. سینا به پسر بچه رسید و آروم بهش گفت: لطفاً ... لطفا
«خوراکیم را بهم پس بده چون خودم گرسنه هستم بهتره که اون رو با هم تقسیم کنیم ».
در همین حین رنگ جدید به شهر اضافه شد؛ درختان شهر سبز شد بچه ها و معلم ها که توی حیاط شاهد همه اتفاقها بودند متوجه شدند که هر کدام از آنها باید به صدای درونی خودشان که سال هاست گوشه سینه شان پنهان شده گوش کنند تا هر کدام بتوانند رنگ جدیدی را به شهر وارد کنند. سینا آنقدر خوشحال شده بود که با سرعت دور حیاط میدوید و به بچه ها با صدای بلند میگفت هرگز برای گرفتن حقتون نباید خجالت بکشید شجاع باشید و با صدای بلند و البته با احترام حرف بزنید و نگران هیچ چیزی نباشید زنبور با صدای بلند فریاد زد امیر عباس دستشویی..!!
از آن روز به بعد بچه ها به همه اهالی شهر یاد دادند که چطور از پیله خجالت خودشان در بیایند و به راحتی با یکدیگر گفتگو کنند و از هیچ چیزی خجالت نکشند به این ترتیب شهر خاکستری با کمک اهالی شهر به شهری پر از رنگ های زیبا تبدیل شد بعدها اسم آن شهر را شهر رنگین کمان گذاشتند.
پایان...
🐸 ∩_∩
(„• ֊ •„)☘
┏━━━∪∪━━━┓
☘ @childrin1 🐸
┗━━━━━━━━━┛
#انیمیشن
🎥 دانلود انیمیشن جدید " پاندای کونگ فو کار 4 2024 "
💢چهارمین انیمیشن از مجموعه پاندای کونگ فوکار
🎙 #دوبله_فارسی
📤 کیفیت: (720p)
🎞خلاصه داستان:
در حالی که پو برای تبدیل شدن به رهبر معنوی دره صلح آماده میشود، به دنبال جانشین خود به عنوان جنگجوی اژدها میگردد. در این میان او با موجودی شرور به نام آفتابپرست روبرو میشود که تلاش دارد تمام شرورانی که پو تاکنون آنها را شکست داده بار دیگر احضار کند و ...
🎞 ∩_∩
(„• ֊ •„)📺
┏━━━∪∪━━━┓
📺 @childrin1 🎞
┗━━━━━━━━━┛
#انیمیشن
🎥 دانلود انیمیشن جدید " پاندای کونگ فو کار 4 2024 "
💢چهارمین انیمیشن از مجموعه پاندای کونگ فوکار
📝 #زیرنویس_فارسی_چسبیده
📤 کیفیت: (720p)
🎞خلاصه داستان:
در حالی که پو برای تبدیل شدن به رهبر معنوی دره صلح آماده میشود، به دنبال جانشین خود به عنوان جنگجوی اژدها میگردد. در این میان او با موجودی شرور به نام آفتابپرست روبرو میشود که تلاش دارد تمام شرورانی که پو تاکنون آنها را شکست داده بار دیگر احضار کند و ...
🎞 ∩_∩
(„• ֊ •„)📺
┏━━━∪∪━━━┓
📺 @childrin1 🎞
┗━━━━━━━━━┛
⭐️💜لالایی خراسانی (گل فیروزه)💜⭐️
لالایی چرخ نخ تابی
به آوازش تو می خوابی
لالا لایی گل غوزه
سفید و سبز و عنابی
لالا سیب و انار من
لالایی زعفران من
بخند ای دونه مروارید
که لبخندت جهان من
برو لولوی صحرایی
بازم شب شد تو اینجایی
نیایی پیش فرزندم
که سهم توست توتنهایی
لالا لالا، لالاش میاد
چشام بر در، باباش میاد
بازم با یک بغل پنبه
صدای کفش پاش میاد
لالالالا به مشهد شی
به پای تخت حضرت شی
اگر بازم عنایت شه
به ماه این زیارت شی
لالالالا گلم لالا
که وقت خوابته حالا
ببین تو آسمون شب
گل مهتاب اومد بالا
#لالایی
╲\╭┓
╭ ♥️🍃 🆑 @childrin1
┗╯\╲