🍃 🍃 🌱 🌱 🌱 1403/3/23
🌱 🌱 🍃 🌸 🍃
🍃 🌸 🌱 🌱
🌱 🌸 🌸
🌸
ســـ🥰ــ✋ـــلام
روز قشنگ بهاریتون بخیرو نیکی🌸🍃
هزاران خوبی برای امروزتون🌸🍃
و هزاران عـشق نثار شمـا🌸🍃
نازنین دوست الهی
دلـت مثل روز روشـن 🌸🍃
و مثل برکه آروم باشـه 🌸🍃
شادی قلبت مداوم
نفست گرمروزگارت پرعشق
و لبـريـز از اتفاقـات قشنگـــ باشه🌸🍃
🍃🌸 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌸🍃
┏━━━∪∪━━━┓
🍃 @childrin1 🍃
┗━━━━━━━━━┛
«فرزندم وقتی نمیتونه کاری رو انجام بده خیلی عصبانی میشه این قصه رو واسش بخون»
تابستان از راه رسیده بود و ثمینا خیلی خوشحال بود. او عاشق فصل تابستان بود ثمینا دختری زبر و زرنگ بود و خیلی خوب میتوانست کارهایش را انجام دهد. البته گاهی اوقات نمیتوانست کاری که میخواهد را انجام دهد اما فکر می کرد و بعد با تلاشهای زیاد میتوانست موفق شود. یک روز مادر ثمینا به او گفت: عزیزم اگه دوس داری آماده شو بریم خونه خاله شون!". ثمینا که عاشق دختر خاله اش بود فورا گفت باشه و آماده شد.
وقتی به خانه خاله رسیدند ثمینا با دختر خاله اش نیکا به اتاق او رفتند آنها سرگرم بازی بودند که ناگهان نیکا همه لگوها را محکم پرتاب کرد. او خیلی عصبی شده بود. ثمینا اولش ترسید و بعد به نیکا گفت: " چی شد که عصبی شدی و لگوهاتو پرتاب کردی؟ ترسیدم!". نیکا گفت: " آخه نتونستم من توی تلوزیون دیدم که یه بچه با همین لگوها یه دایناسور قشنگ درست کرده. اما الان هر کار کردم نتونستم واسه همین که نتونستم عصبی شدم و لگوها رو پرتاب کردم!". ثمینا بازوهای نیکا را نوازش کرد و گفت فهمیدم خیلی عصبی شدی. حق داری تو که ماجرای طوطی کوچولو رو نمیدونی نیکا گفت: چی؟ چه ماجرایی؟ چی شده مگه؟".
ثمینا گفت:" یه بچه طوطی خوشگل و ناز بود که دیوانه وار عاشق نقاشی بود. او کلی دفتر نقاشی و آبرنگ داشت. اما هربار که میخواست نقاشی بکشه همه جا رو کثیف میکرد.
نیکا که خیلی تعجب کرده بود پرسید: " واا! چرا؟ مگه بلد نبود؟". ثمينا خندید و گفت آخه این بچه طوطی قشنگ قلم موی نقاشی رو با دستاش برمیداشته و میزده به رنگ اما نمیتونسته خوب قلم مو رو بکشه، عصبی می شده و با پاهاش آبرنگارو میزده و چپه میکرده واسه همین همه جا رو کثیف میکرده!".
نیکا گفت : " خب چرا با دستاش میخواسته نقاشی بکشه؟
مگه طوطیها با پاهاشون تخمه برنمیدارن که بخورن؟
اونا با پاشون بهتر میتونن اینکارو بکنن!". ثمينا لبخندی زد و گفت: " تو واقعا زرنگی نیکا آفرین آره میدونی اون بچه طوطی با یک بچه کوچولو دوست بوده اون بچه با دستاش نقاشی میکرده بچه طوطی هم فکر میکرده حتما باید با دستاش نقاشی بکشه واسه همین وقتی میدید بلد نیست و نمیتونه نقاشی قشنگ بکشه، عصبی میشد و همه آبرنگارو چپه میکرد!".
نیکا گفت: آها فهمیدم خب بعدش چی شد؟ ثمینا گفت : " یک روز که بچه طوطی همه آبرنگار و چپه کرده بود، دید که چقدر همه جا رو کثیف کرده او با خودش فکر کرد و گفت: " اگه هر وقت نتونم کاری رو انجام بدم و انقدر عصبی بشم نمیتونم توی اون کار موفق بشم. بهتره وقتی عصبی میشم همه چی رو پرت و پلا نکنم باید یکم آروم تر بشم و بعد ببینم چطور میتونم اون کارو بهتر انجام بدم! و بعد نشست و فکر کرد او فهمید که با پاهاش بیشتر کارهاشو انجام میده نه با دستش برای همین باید قلم مو رو با پاهاش بگیره و نقاشی کنه.
بچه طوطی فورا قلم مو را با پای خود برداشت و شروع به کشیدن کرد اما باز هم نتوانست به خوبی آن پسربچه بکشد. برای همین عصبی شد. او دوباره میخواست همه آبرنگها را بریزد که یادش آمد، اگر موقع عصبانیت همه چی را خراب کند، نمی تواند آن کار را بهتر انجام دهد برای همین از مادرش کمک گرفت و تمرین کرد وتلاش کرد تا بلاخره توانست موفق شود.
نیکا وقتی قصه بچه طوطی را شنید به خودش خندید و گفت: " آره واقعا! منم هر وقت نمیتونم کاری رو انجام بدم، عصبی میشم و بعد همه چی رو پرت و پلا میکنم درست مثل همین بچه طوطی ولی اگه میخوام موفق بشم باید اول از همه خودمو بهتر بشناسم و بعد با کمک یک بزرگتر تمرین و تلاش کنم تا موفق بشم!". و بعد نیکا از مادرش کمک خواست و با کمک مادر و ثمینا تلاش کردند تا توانستند آن دایناسور زیبا را درست کنند نیکا آن دایناسور زیبا را برداشت و بالای کمدش گذاشت و گفت این دایناسور، منو یاد قصه بچه طوطی میندازه اینجا باشه تا بدونم اگه نتونستم کاری رو انجام بدم به جای پرت و پلا کردن و گریه کردن بهتره فکر کنم و با کمک بقیه تلاش کنم تا موفق بشم!".
پایان...
🐝 ∩_∩
(„• ֊ •„)🐝
┏━━━∪∪━━━┓
♥️ @childrin1 ♥️
┗━━━━━━━━━┛
#کارتون_باب_اسفنجی
این داستان: (آشغال های خرچنگ)
💜 ∩_∩
(„• ֊ •„)🔆
┏━━━∪∪━━━┓
🔆 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
#لالایی
لحاف ابری💚⭐️
شب تو آسمون ماه هم خوابیده
لحافی از ابر رویش ڪشیده
از توی جنگل از اون پایینا
صدایی میآد صدایی تنها
ماه مهربون دستش میگیره
یه چتر ابری تا پایین میره
لالا لالایی، تق و تق و تاق
دارڪوبه بخواب بی نور چراغ
لالا لالایی، جیڪ و جیڪ و جیڪ
باید بخوابی گنجشڪ ڪوچیڪ
لالا لالایی گردوی غلتون
وقت خوابته سنجاب شیطون
لالا لالایی لالایی لالا
بچه ها شده وقته خواب حالا
رو بالش نرم لحاف رنگی
همه ببینید خوابهای شیرین
لالا لالایی لالالایی
لالالایی لالالایی
قور و قور و قور صدا آشناست
از توی برڪه قورباغه آنجاست
برگ نیلوفر جای خوابشه
بالش نداره هی بیدار میشه
ماه مهربون دلش می سوزه
از یڪ تیڪه ایر بالش میسوزه
بچه قورباغه آروم می خوابه
باز تو آسمون مهتاب می تابه
لالا لالایی لالایی لالا
بچه ها شده وقته خواب حالا
💚 ∩_∩
(„• ֊ •„)💚
┏━━━∪∪━━━┓
⭐️ @childrin1 ⭐️
┗━━━━━━━━━┛
💠 اولین قدم همستر کامبت در مسیر پاداش دهی به کاربران برداشته شد!
اگر وارد بخش Airdrop شوید، در قسمت Task List با گزینهای اتصال کیف پول مواجه خواهید شد.
🟢🟢خیلی ها هنوز این بازی رو جدی نگرفتن 😉
برای شروع بازی هنوز دیر نیست 👇
/channel/hamster_kombaT_bot/start?startapp=kentId76069298
🌻 ∩_∩
(◠‿◕)🌻
┏━━━∪∪━━━┓
💜 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
💠 اولین قدم همستر کامبت در مسیر پاداش دهی به کاربران برداشته شد!
اگر وارد بخش Airdrop شوید، در قسمت Task List با گزینهای اتصال کیف پول مواجه خواهید شد.
🟢🟢خیلی ها هنوز این بازی رو جدی نگرفتن 😉
برای شروع بازی هنوز دیر نیست 👇
/channel/hamster_kombaT_bot/start?startapp=kentId76069298
🌻 ∩_∩
(◠‿◕)🌻
┏━━━∪∪━━━┓
💜 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
#انیمیشن
🎥 دانلود انیمیشن جدید " 10 زندگی 2024 "
🎙 #دوبله_فارسی
📤 کیفیت: (144p)
🎞خلاصه داستان:
انیمیشن 10 زندگی، داستان یک گربه دوستداشتنی به نام بکِت است که وقتی نهمین شانس زندگی خود را از دست میدهد، برای حفظ تنها شانس باقیماندهاش باید وارد ماجراجویی شگفتانگیزی شود.
🎞 ∩_∩
(◍•ᴗ•◍). 🎞
┏━━━ ∪∪━━━┓
📺 @childrin1 📺
┗━━━━━━━━━┛
🍃 🍃 🍃 🍃 1403/3/21
🍃 🍃 🍃 🌸
🍃 🍃 🌸
🍃 🍃
🍃 🌸
🍃
🍃
🌸
روز قشنگ بهاریتون بخیروخوشی🌸🍃
امـروزتـون پـر از مـوفـقیـت🌸🍃
و نگـاه خــدا هـر لحـظه🌸🍃
همراهتون باشه
آرزو میکنم امروز طلوع🌸🍃
شـادی خوشبختی و
روزی فراوان باشه براتون🌸🍃
#دوشنبه_تــون_شــاد_و_زیـبـا 🌸🍃
🍃 ∩_∩
(✷‿✷) 🍃
┏━━━ ∪∪━━━┓
🌸 @childrin1 🌸
┗━━━━━━━━━┛
💠 اولین قدم همستر کامبت در مسیر پاداش دهی به کاربران برداشته شد!
اگر وارد بخش Airdrop شوید، در قسمت Task List با گزینهای اتصال کیف پول مواجه خواهید شد.
🟢🟢خیلی ها هنوز این بازی رو جدی نگرفتن 😉
برای شروع بازی هنوز دیر نیست 👇
/channel/hamster_kombaT_bot/start?startapp=kentId76069298
🌻 ∩_∩
(◠‿◕)🌻
┏━━━∪∪━━━┓
💜 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
#نکته_تربیتی
شاه کلیدهای رفتار با #کودک_لجباز
😂بخندونيم!
وقتی كه بچهها میخندن، هم فکرشون مشغوله هم دفاعشون میشکنه.
خاطرات دوران كودكیمون رو تعريف كنيم!
بهترين روش برای سر گرم كردن فرزندمون در مواقع ضروری داستان گفتنه. حتی اگر داستان ساختگی باشه.
🎵 آهنگين صحبت كنيم!
میتونيم زمان آواز خوندن، يك يا دو كلمه رو اشتباه تلفظ كنيم. با اين كار حواس فرزندمون پرت میشه و کارهایی مثل لباس پوشیدن یا مسواک زدن انجام میشه.
📣تغيير صدا بديم!
با تغيير دادن صدامون برای كودكان داستانهای جالب تعريف كنيم مثل صحبت كردن پيرزن بیدندان، صحبت كردن با لهجههای مختلف، حرف زدن بچهگانه و يا هر تقليد صدايی كه میتونيم انجام بدیم.
🤐به فرزندمون راز بگيم!
من میخوام يك راز خيلی مهم رو به تو بگم. میخوای جالب و شيرين رو در گوشش بگيم؛ بعد میتونیم اونو همراه کنیم.
💜روی نكات مثبت تاكيد بيشتری كنيم!
تعريف و تمجيد كردن از يک مدل قديمی ترفند خوبیه، بگيم هر وقت كه سرت رو با شامپو میشوری، موهات خیلی براق و زيبا میشه، بوی خوبی هم میده.
🌻 ∩_∩
(◕ᴥ◕)🌻
┏━━━∪∪━━━┓
💜 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
#کارتون_باب_اسفنجی
این داستان: (عاقبت شکلک درآوردن)
💜 ∩_∩
(„• ֊ •„)🔆
┏━━━∪∪━━━┓
🔆 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
💠 اولین قدم همستر کامبت در مسیر پاداش دهی به کاربران برداشته شد!
اگر وارد بخش Airdrop شوید، در قسمت Task List با گزینهای اتصال کیف پول مواجه خواهید شد.
🟢🟢خیلی ها هنوز این بازی رو جدی نگرفتن 😉
برای شروع بازی هنوز دیر نیست 👇
/channel/hamster_kombaT_bot/start?startapp=kentId76069298
🌻 ∩_∩
(◠‿◕)🌻
┏━━━∪∪━━━┓
💜 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
#قصه_صوتی
(قصه اول)
" جوجه طلایی مواظب باش"
(قصه دوم)
"خرس کوچولو "
با صدای ماندگار( مریم نشیبا)
👆👆👆
🔮
💈🔮
🔮💈🔮
💈🔮💈🔮
🔮💈🔮💈🔮
Join🔜 @childrin1
سلام دوستان
این لینک همستره که خیلی معروف شده همه دارن بازی میکنن میتونین با این لینک وارد بشید و پنج هزار سکه هم جایزه بگیرید اول کار موفق باشید.
/channel/hamster_kombAt_bot/start?startapp=kentId285742990
#قصه_صوتی
" آهوی گردن دراز"
(با صدای پگاه رضوی)
(آهوی گردن دراز قصه ایست بسیار زیبا با مفاهیم عمیق صلح و محیط زیست.
این قصه را به کسانی که کودکانی با نقص عضو و یا ویژگی خاص دارند توصیه می کنیم.)
╲\╭┓
╭🌈⭐️ 🆑 @childrin1
┗╯\╲
#بازی
👌دست ورزی
🧠قوه توجه وتمرکز
👀هماهنگی چشم ودست
👐تقویت عضلات ظریف دست
یادگیری مهارت دستورزی در کودکان یکی از مهمترین آموزشهایی است که بر رشد کودک تأثیر بسزایی دارد. (◠‿◕)
🌻 ∩_∩
(◕ᴥ◕)🌻
┏━━━∪∪━━━┓
💜 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
🍃 🍃 🌱 🌱 🌱 🍃 🌱
🌱 🌱 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃
🍃 🌸 🌱 🌱 🌸
🌱 🌸 🌸
🌸
1403/3/22
سه شنبه 22 خرداد ماهتون بخیر🌸🍃
هـمراه آرامـشی وصف نشـدنی 🌸🍃
و لحـظه لحـظه زنـدگـی تـان🌸🍃
ممـلو از عــشـق و مـحـبـت🌸🍃
آرزو می کنم امـروزتـون🌸🍃
زیباتر از هر روز باشه🌸🍃
سه شنبه تون عالی🌸🍃
🍃 ∩_∩
(✷‿✷) 🍃
┏━━━ ∪∪━━━┓
🌸 @childrin1 🌸
┗━━━━━━━━━┛
«قصه رعایت نوبت کودکان»
روزی روزگاری در پارکی سرسبز و زیبا در حاشیه ی شهر، وسایل بازی بود که میان بچه ها بسیار محبوب بود این وسایل با رنگهای روشن و دل انگیز نه تنها جایی برای بازی کودکان بود، بلکه مکانی برای خنده ها و شادیهای آنها نیز محسوب میشد. اما یک مشکل کوچک وجود داشت از تاب فقط یکی بود و همین امر باعث میشد که بچه ها بر سر نوبت
دعوا کنند. تا اینکه یک روز آنها تصمیم گرفتند که قوانینی برای رعایت نوبت تعیین کنند. بچه ها با همکاری یکدیگر، یک لیست نوبت بندی درست کردند و قرار شد هر کس نام خود را در لیست ثبت کند به ترتیب لیست ، یکنفر سوار تاب می شد و نفر بعدی زمان بازی او را اندازه گیری می کرد. هر کودک می توانست پنج دقیقه با تاب بازی کند و بعد نوبت نفر بعدی می رسید .یک روز کودکی که تازه به محله آمده بود برای اولین بار بر تاب نشست. او با خنده و شادی به آسمان پرید و با هر بار تاب خوردن قهقهه اش در هوا پیچید زمانی که پنج دقیقه اش به پایان رسید بچه ها به او گفتند که نوبت نفر بعدی است. اما کودک ، که هرگز تابی به این خوبی ندیده بود نخواست پیاده شود. بچه ها نگران شدند و با هم فکر کردند که چگونه میتوانند به آن کودک کمک کنند.
یکی از بچه ها جلو رفت و به او گفت: می دانم که تاب بازی کردن خیلی لذت بخش است، اما ما همه دوست داریم نوبتمان برسد. اگر تو هم مثل ما صبر کنی دوباره نوبتت می رسد و میتوانی باز هم بازی کنی کودک کمی فکر کرد و بعد گفت: نه ، من پیاده نمیشوم ، خیلی داره بهم خوش میگذره ، میخوام حالا حالا ها سوار تاب باشی بچه ها از اینکه او قوانین را نپذیرفته ناراحت شدند و انقدر صبر کردند تا بالاخره او پیاده شد. یک روز دیگر، وقتی کودک دوباره نوبتش رسید باز هم نخواست پیاده شود. این بار هم ، با وجود تمام خواهشها و توضیحات بچه ها، او بر تاب ماند و نمیخواست جای خود را به دیگران بدهد. بچه ها ابتدا سعی کردند با صبر و حوصله با او رفتار کنند اما وقتی دیدند که کودک هیچ توجهی به آنها ندارد تصمیم گرفتند به گوشه ی دیگر پارک بروند و با وسایل دیگر بازی کنند کودک ، که حالا تنها در تاب نشسته بود به فکر فرو رفت. او دید که بچه ها دور شده اند و احساس تنهایی کرد. او فهمید که بازی کردن تنها بدون دوستان هیچ لذتی ندارد. بالاخره از تاب پیاده شد و به دنبال بچه ها رفت. او از آنها عذرخواهی کرد و قول داد که دیگر همیشه نوبت خود را رعایت کند. بچه ها که دیدند کودک واقعاً پشیمان است، او رابخشیدند و دوباره همه با هم به سمت تاب برگشتند. از آن روز به بعد، کودک نه تنها یکی از بهترین دوستان بچه ها شد، بلکه یکی از مهربان ترین و محترم ترین بچه ها در پارک نیز شناخته شد.۰
پایان...
🐭 ∩_∩
. (◍•ᴗ•◍) 🐭
┏━━━∪∪━━━┓
🌻 @childrin1 🌻
┗━━━━━━━━━┛
#بازی
👌دست ورزی
🧠قوه توجه وتمرکز
👀هماهنگی چشم ودست
👐تقویت عضلات ظریف دست
یادگیری مهارت دستورزی در کودکان یکی از مهمترین آموزشهایی است که بر رشد کودک تأثیر بسزایی دارد. (◠‿◕)
🌻 ∩_∩
(◕ᴥ◕)🌻
┏━━━∪∪━━━┓
💜 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
#انیمیشن
🎥 دانلود انیمیشن جدید " 10 زندگی 2024 "
🎙 #دوبله_فارسی
📤 کیفیت: (720p)
🎞خلاصه داستان:
انیمیشن 10 زندگی، داستان یک گربه دوستداشتنی به نام بکِت است که وقتی نهمین شانس زندگی خود را از دست میدهد، برای حفظ تنها شانس باقیماندهاش باید وارد ماجراجویی شگفتانگیزی شود.
🎞 ∩_∩
(◍•ᴗ•◍). 🎞
┏━━━ ∪∪━━━┓
📺 @childrin1 📺
┗━━━━━━━━━┛
💠 اولین قدم همستر کامبت در مسیر پاداش دهی به کاربران برداشته شد!
اگر وارد بخش Airdrop شوید، در قسمت Task List با گزینهای اتصال کیف پول مواجه خواهید شد.
🟢🟢خیلی ها هنوز این بازی رو جدی نگرفتن 😉
برای شروع بازی هنوز دیر نیست 👇
/channel/hamster_kombaT_bot/start?startapp=kentId76069298
🌻 ∩_∩
(◠‿◕)🌻
┏━━━∪∪━━━┓
💜 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
#قصه_صوتی
"یک تیکه از ماه گمشده"
موضوع( هلال ماه)
با صدای ماندگار( مریم نشیبا)
👆👆👆
🔮
💈🔮
╲\╭┓
╭ 🔮💈 🆑 @childrin1
┗╯\╲
«اگه میخوای فرزندت نترسه و انجامش بده این قصه رو واسش بخون»
در یک رودخانه پر آب ماهی کوچولویی زندگی می کرد. اسم این ماهی کوچولو " کوشا " بود کوشا در کنار خانواده و همه دوستانش زندگی می کرد. او همیشه تلاش میکرد تا کارهای جدید را امتحان کند چون خیلی تلاش میکرد اسم او را " "کوشا" گذاشته بودند. یک روز پدر کوشا همه ماهیها را دور هم جمع کرد. او میخواست حرف مهمی به آنها بزند.
وقتی همه ماهی ها دور هم جمع شدند پدر کوشا گفت: " دوستان ما تا الان خیلی کار کردیم و زحمت کشیدیم بهتره دسته جمعی مسافرت کنیم. آنجا پایین آن آبشار خیلی با صفاست. میتونیم از این به بعد اونجا زندگی کنیم همه ماهیها از شنیدن این حرف خوشحال شدند. یکی از ماهیها گفت گفتی پایین آبشار؟ اما این آبشار خیلی بلنده خطرناکه ماهیها وقتی فهمیدند که آبشار بسیار بلنده، ترسیدند. یکی گفت اگه از اون بالا بیفتیم و به جای آب روی سنگها بیفتیم چی؟ آسیب میبینیم. خطرناکه!". دوباره بقیه ماهی ها با شنیدن این حرف ترسیدند.
ماهیها به راه افتادند همه آنها نزدیک آبشار شدند. کوشا پایین را نگاه کرد خیلی جای قشنگی بود پایین آبشار کنار رودخانه، یک برکه هم بود کوشا به پدرش گفت: من میترسم اما انجامش میدم بابا الان میام وسط آبشار و اجازه میدم آب رودخانه منو با خودش ببره.. پدر موافقت کرد و کوشا با اینکه میترسید اما انجامش داد. او رفت و رفت تا به پایین آبشار رسید خیلی خوشحال بود. کار بزرگی کرده بود. از آن پایین به دوستانش نگاه کرد و داد زد:" یالله، بیاید دیگه. خیلی خوبه اینجا!".
ماهی ها که خیلی میترسیدند تصمیم گرفتند همه دستهای هم را بگیرند و باهم به پایین بپرند یکی از ماهی ها داد زد و به کوشا گفت: عزیزم برو اونور تا ما همه با هم بپریم پایین.". کوشا که خیلی ذوق زده بود، گفت: " باااشه پس من میرم اینور که برکه داره. شاید بتونم برکه رو بهتر ببینم و بعد کنار رودخانه نزدیک بر که رفت کمی بعد همه ماهیها با هم پایین پریدند وقتی به آبی که پایین آبشار بود برخورد کردند آب زیادی به بیرون رودخانه ریخت و کوشا هم داخل برکه پرتاب شد.
آب برکه زیاد تمیز نبود کوشا میخواست فورا وارد رودخانه شود، اما فاصله رودخانه تا برکه زیاد بود کوشا خیلی ترسیده بود. او نمی دانست چکار کند کوشا اصلا از آن برکه خوشش نیامد. چون از دوستان و خانواده اش دور بود و آب برکه مثل آب رودخانه تمییز نبود او دور برکه میچرخید و داد میزد تا یک نفر صدایش را بشنود و به او کمک کند. اما انگار هیچ کس صدای او را نمی شنید کوشا هیچ کسی را نداشت و باید تصمیم می گرفت. او دلش میخواست جای بهتری باشد جایی که خانواده اش هم آنجا هستند برای همین به خودش گفت درسته ترسناکه هر کی هم جای من بود خیلی میترسید اما اونقدر شجاع هستم که تسلیم نشم من انجامش میدم. سپس پر قدرت از برکه به سمت رودخانه پرید اما به رودخانه نرسید وسط راه در خشکی افتاد. ولی باز هم تسلیم نشد کوشا خیلی ترسیده بود. اما دوباره تلاش کرد تا بالاخره خودش را به رودخانه رساند چشم همه ماهی ها از تعجب گرد شده بود کوشا به آنها گفت درسته ترس داشت اما من انقدر قوی و شجاع هستم که انجامش دادم. تسلیم نشدم.
پایان...
🐭 ∩_∩
. (◍•ᴗ•◍) 🐭
┏━━━∪∪━━━┓
🌻 @childrin1 🌻
┗━━━━━━━━━┛
💜💚خرید 💚💜
امروز با مامانیم
رفتیم سه تایی خرید
دیدیم ما یک عالمه
هم کیف، هم کفش جدید
توی مغازه من شدم
بی حوصله خیلی زیاد
خواستم بازی کنم
یک کار جالب، کار شاد
ای کاش می شد پله ها
می رفت سمت آسمان
یک سرسره این گوشه بود
من لیز می خوردم از آن
#شعر
👆👆👆
💜
💚💜
💜💚💜
Join🔜 @childrin1
🍃 🍃 🌱 🌱 🌱 🍃 🌱
🌱 🌱 🍃 🌸 🍃 🌸 🍃
🍃 🌸 🌱 🌱 🌸
🌱 🌸 🌸
🌸
یکشنبه 20 خرداد ماهتون عالی🌸🍃
امـروزتـون پـر از مـوفـقـیـت
لحظاتتون سرشاراز آرامـش 🌸🍃
دلـتـون از مـحـبـت لبــریـز
تنتون از سلامتی سرشـار 🌸🍃
زندگیتون ازبرکت جاری🌸🍃
روزتــــون قـشنگــــــــ
ودرپناه خدای خوبیها🌸🍃
🌸 ∩_∩
(◕ᴥ◕)🌸
┏━━━∪∪━━━┓
🍃 @childrin1 🍃
┗━━━━━━━━━┛
«با این قصه
کودکت یاد میگیره از حقش دفاع کنه»
روز جمعه بابا و مامان وندل او را جلوی در خانه ی سوفی پیاده کردند و خودشان برای دیدن یکی از فامیلهایشان به خارج شهر رفتند. قرار شد و ندل آخر هفته در منزل سوفی بماند.
وندل گفت وای، آخ "جان
سوفی چیزی نگفت. بعد از اینکه سوفی و وندل عصرانه خوردند سوفی به وندل کمک کرد چمدان هایش را به طبقه بالا ببرد وندل گفت خب بیا بازی کنیم اسباب بازی داری؟ سوفی صندوق اسباب بازی هایش را نشان داد.
وندل گفت : فقط همینقدر اسباب بازی داری؟؟ من یک میلیون بیشتر از تو اسباب بازی دارم بجز اینها چه بازی دیگری میتوانیم بکنیم؟
سوفی گفت میخوای مامان بازی کنیم؟ وندل "گفت فقط به شرطی که من بگویم توی بازی کی چه کار کند آنها مامان بازی کردند وندل ،بابا مامان و بچه شد. اما سوفی گربه ی خانواده شد.
بعد بیمارستان بازی کردند وندل دکتر پرستار و بیمار شد. اما سوفی کارمند ساده ی بیمارستان شد.
وندل مداد شمعی های سوفی را برداشت و به ایوان رفت و نقاشی کشید. بعد آنها را همانجا گذاشت. مداد شمعی ها زیر آفتاب شل و خراب شدند.
سر میز ناهار وندل انگشتش را توی کره بادام زمینی و ژله کرد و با همان انگشت کثیفش روی رومیزی نقاشی کشید و گفت خیلی کیف دارد مگر نه؟ سوفی چیزی نگفت. سوفی یواش "گفت و ندل کی میرود خانه شان؟ مامان و بابا گفتند به زودی
وقتی شیرینی فروشی بازی کردند وندل شیرینی پز شد و سوفی شیرینی دانمارکی وندل گفت بازی خیلی خوش میگذرد مگر نه؟ سوفی چیزی نگفت.
سر میز شام و ندل گفت که به سبزیجات حساسیت دارد و بعد وقتی سوفی حواسش نبود وندل خامه ی روی دسر او را برداشت و خورد سوفی یواش گفت وندل" کی "میرود؟
مامان و بابا گفتند به زودی
آخر شب سوفی روی تختش دراز کشیده بود که وندل چراغ قوه اش را روشن کرد و نورش را توی چشم های سوفی انداخت و با لبخند گفت فردا میبینمت سوفی چشمهایش را محکم بست و با خودش گفت خداکنه زودتر وندل برود خانه شان
صبح فردا، سوفی از خواب بیدار شد دید یک هیولای آبی دارد روی تختش میپرد وندل بود وندل با خمیردندان اسمش را روی آینه نوشت و روی موهای سوفی کف ریش تراش مالید.
سوفی به وندل گفت میخوای بریم توی حیاط و کف ها را بشوریم؟ میتوانیم آتش نشان بازی هم بکنیم وندل گفت آخ جون آنها به حیاط رفتند و آتش نشان بازی کردند اما اینبار سوفی میگفت کی چه کار کند سوفی گفت خیلی کیف دارد مگرنه؟ وندل چیزی نگفت. سوفی رئیس آتش نشانها بودو وندل آتش
وقتی بازی شان گرم شد دیگر برای وندل و سوفی مهم نبود کی رئیس است و کی ساختمان آتش گرفته مامان سوفی به حیاط آمد و گفت وندل وقت رفتن است وندل و سوفی گفتند به این زودی؟ سوفی پرسید وندل" کی برمیگرد؟ مامان و بابا گفتند " هیچوقت "
عصر وقتی وندل چمدان هایش را باز کرد یادداشتی از طرف سوفی دید. او توی یادداشت نوشته بود کاش زودتر ببینمت
پایان...
🌻 ∩_∩
(◠‿◕)🌻
┏━━━∪∪━━━┓
💜 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛