#کارتون_باب_اسفنجی
این داستان: (دوستان بامزه کوچولو)
💜 ∩_∩
(„• ֊ •„)🔆
┏━━━∪∪━━━┓
🔆 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
یکشنبه
27 خرداد ماهتون عـالی🌺🍃
روز عرفه مـبـارکـــــــــ🌸🍃
خـدایا دراین روز معنوی🌺🍃
به حرمت عطرخـوش کعبه🌸🍃
ن
خــیـر و بـرکـت ســلامـتـی و 🌺🍃
خـوشبخـتی را نصـیب هـمه بـگـردان 🌸🍃
🍃🌸 ∩_∩
(„• ֊ •„)🌸🍃
┏━━━∪∪━━━┓
🍃🌺@childrin1 🌺🍃
┗━━━━━━━━━┛
«با این قصه دیگه فرزندت تو اتاق خودش میخوابه»
یکی بود يكي نبود. خانم و آقای کانگورو با دو پسرشان به نام هاي اسكيبي و اسپيدي در جنگلي زندگي میکردند. پسرهای خانم کانگورو در داخل کیسه اش بودند و با مادرشان به هر طرف مي رفتند و غذا هایی که مادرشان پیدا می کرد را می خوردند. روزها می گذشت و بچه کانگوروها بزرگ و بزرگ تر می شدند، کیسه خانم کانگورو براي هر دوی آنها خيلي تنگ شده بود.
آنها هر روز با هم دعوا می کردند و هر کدام جاي بيشتري مي خواستند. خانم کانگورو به آنها می گفت که دیگر به اندازه کافی بزرگ شدند تا روي پاي خود بایستند اما آنها قبول نمیکردند و می گفتند ما دوست داریم همیشه در کیسه تو باشیم. هرچه بچه کانگوروها بزرگتر می شدند وزنشان هم بیشتر میشد و راه رفتن و پریدن برای خانم کانگورو سخت تر میشد.
روزي از روزها خانم کانگورو دیگر نتوانست راه برود و کمرش به شدت درد گرفت. آقا کانگورو جغد دانا را صدا کرد تا خانم کانگورو را معاینه کند. وقتي جغد دانا دید بچه ها هنوز هم در کیسه مادرشان هستند، تعجب کرد و گفت تا زمانی که اینها در داخل کیسه هستند خانم کانگورو نمي تواند راه برود چون کمرش آسیب دیده و نمیتواند وزن زیاد را تحمل کند.
بچه ها خیلی ناراحت بودند که باعث این اتفاق شدند ولی باز هم از کیسه بیرون نیامدند. یک روز صبح که آقا کانگورو سر کار رفت بچه ها گرسنه شدند و از مادرشان خواستند که به دنبال غذا بروند، اما مادرشان نتوانست از جایش بلند شود. نزدیک عصر بود و از بابا کانگورو هم خبري نبود.
بچه ها که دیگر نمی توانستند گرسنگی را تحمل کنند آرام آرام از کیسه بیرون آمدند و به دنبال غذا رفتند. خانم کانگورو که خوابش برده بود با بوی خوبی که به مشامش رسید از خواب بیدار شد. او چیزی را که مي ديد باور نمی کرد. بچه ها غذای خيلي خوشمزه اي درست کرده بودند. آقا کانگورو هم از راه رسید و مانند خانم کانگورو هم تعجب کرد و هم خوشحال شد. خانم کانگورو که حالا بار سنگینی در کیسه اش نبود از جا بلند شد و چهار تايي شروع به خوردن غذا کردند. بعد از شام بابا کانگورو خبر خوبی را به آنها داد. بابا کانگورو تصمیم داشت حالا که بچه ها بزرگ شدند و از کیسه بیرون آمدند برایشان اتاق مجزایی درست کند و يك تخت دو طبقه قشنگ هم با چوب برایشان بسازد. بچه ها از شنیدن این خبر کلی ذوق کردند. فردای آن روز آقا کانگورو مشغول شد و يك اتاق خواب جداگانه برای کانگوروها ساخت و داخلش تخت دو طبقه زیبایی هم قرار داد. کانگوروها از آن شب به بعد در اتاق خودشان و روی تخت قشنگشان می خوابیدند و خانم کانگورو هم کمر دردش خوب شد و چهار تايي با خوبی و خوشی زندگی می کردند.
🟣 ∩_∩
(◍•ᴗ•◍). 🟣
┏━━━ ∪∪━━━┓
💜 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
#انیمیشن
🎥 دانلود انیمیشن " گربه ها و پیچتوپیا 2018 "
🎙 #دوبله_فارسی
📤 کیفیت: (720p)
🎞خلاصه داستان:
داستان این فیلم انیمیشنی دربارهی گربهای به نام بلنکت است که برای زمان طولانی در آپارتمان بلندی در شهر به همراه پسرش کلوک زندگی میکند. روزی کلوک برای ارتباط با دنیای بیرون کنجکاو میشود و ماجراجویی را آغاز میکند. در این بین بلنکت باید بر ترس خود غلبه کند و به همراه دوستش به جستجوی پسرش بروند و…
🎞 ∩_∩
(◍•ᴗ•◍). 🎞
┏━━━ ∪∪━━━┓
📺 @childrin1 📺
┗━━━━━━━━━┛
سلام دوستان
این لینک همستره که خیلی معروف شده همه دارن بازی میکنن میتونین با این لینک وارد بشید و پنج هزار سکه هم جایزه بگیرید اول کار موفق باشید.
/channel/hamster_kombAt_bot/start?startapp=kentId285742990
#قصه_صوتی
"امیر کوچولو اجازه بگیر"
موضوع: بی اجازه به وسایل کسی دست نزنیم
با صدای ماندگار( مریم نشیبا)
👆👆👆
🔮
💈🔮
╲\╭┓
╭ 🔮💈 🆑 @childrin1
┗╯\╲
سلام دوستان
این لینک همستره که خیلی معروف شده همه دارن بازی میکنن میتونین با این لینک وارد بشید و پنج هزار سکه هم جایزه بگیرید اول کار موفق باشید.
/channel/hamster_kombAt_bot/start?startapp=kentId285742990
#انیمیشن
🎥 دانلود انیمیشن " دکتر استرنج 2007 "
🎙 #دوبله_فارسی
📤 کیفیت: (144p)
🎞خلاصه داستان:
یک دکتر فلج و بدخلق به منطقه ای مخفی در تَبت سفر کرده و در مورد سرنوشت واقعی اش به عنوان “جادوگر بزرگِ” دنیای خود مطلع می شود و...
🎞 ∩_∩
(◍•ᴗ•◍). 🎞
┏━━━ ∪∪━━━┓
📺 @childrin1 📺
┗━━━━━━━━━┛
🌸 🌸 🌸 1403/3/24
🌱 🌸 🌱 🌸 🌱
🌱 🌱
پنج شنبه قشنگتـون بـخیر 🌸🍃
براتون آرزو می کنم
یک روز پــر از آرامــش 🌸🍃
یک عالمه شادی از ته دل
ساعاتی دوست داشتنی🌸🍃
یک عالمه دلخوشی
و آخـر هـفـتـه ای پـر از 🌸🍃
خاطرات قشنگـــ و ماندنی🌸🍃
در کنار عزیزانتون داشته باشید
بـا آرزوی بـهـتـریــن هـا بـرای شمـا 🌸🍃
🍃 ∩_∩
(„• ֊ •„)🍃
┏━━━∪∪━━━┓
🌸 @childrin1 🌸
┗━━━━━━━━━┛
#ترانه_صوتی
"کوچولو میخواد بخوابه"
(با صدای حمید جبلی)
👆👆👆
💜
⭐️💜
💜⭐️💜
╲\╭┓
╭ ⭐️💜 🆑 @childrin1
┗╯\╲
سلام دوستان
این لینک همستره که خیلی معروف شده همه دارن بازی میکنن میتونین با این لینک وارد بشید و پنج هزار سکه هم جایزه بگیرید اول کار موفق باشید.
/channel/hamster_kombAt_bot/start?startapp=kentId285742990
#بازی
👌دست ورزی
🧠قوه توجه وتمرکز
👀هماهنگی چشم ودست
👐تقویت عضلات ظریف دست
یادگیری مهارت دستورزی در کودکان یکی از مهمترین آموزشهایی است که بر رشد کودک تأثیر بسزایی دارد. (◠‿◕)
🌻 ∩_∩
(◕ᴥ◕)🌻
┏━━━∪∪━━━┓
💜 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
سلام عزیزای دل
شکوفه های سرشار از مهربونی
ظهرتون بخیر☀️
امروز روز عرفه است.
روز دعا و نیایش.🤲
بیایید اولین دعامون
باشه ظهور امام مهربون
❣اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج ❣
✋دست هامون رو به نشانه ادب و احترام قرار بدیم روی قلبمون و بگیم:
✨السّلامُ عَلَیک یا صاحِبَ الزمان ✨
✨سلام بر شما ای صاحب و آقای زمان✨
╲\╭┓
╭ ⭐️🍃 🆑 @childrin1
┗╯\╲
سلام دوستان
این لینک همستره که خیلی معروف شده همه دارن بازی میکنن میتونین با این لینک وارد بشید و پنج هزار سکه هم جایزه بگیرید اول کار موفق باشید.
/channel/hamsteR_kombat_bot/start?startapp=kentId285742990
#قصه_صوتی
"نوک بادومی"
موضوع( هدیه دادن)
با صدای ماندگار( مریم نشیبا)
👆👆👆
🔮
💈🔮
╲\╭┓
╭ 🔮💈 🆑 @childrin1
┗╯\╲
#کلیپ_آموزشی_انگلیسی
«آموزش نام حیوانات »
🐸 ∩_∩
(„• ֊ •„)🐰
┏━━━∪∪━━━┓
🐯 @childrin1 🐝
┗━━━━━━━━━┛
#انیمیشن
🎥 دانلود انیمیشن " گربه ها و پیچتوپیا 2018 "
🎙 #دوبله_فارسی
📤 کیفیت: (144p)
🎞خلاصه داستان:
داستان این فیلم انیمیشنی دربارهی گربهای به نام بلنکت است که برای زمان طولانی در آپارتمان بلندی در شهر به همراه پسرش کلوک زندگی میکند. روزی کلوک برای ارتباط با دنیای بیرون کنجکاو میشود و ماجراجویی را آغاز میکند. در این بین بلنکت باید بر ترس خود غلبه کند و به همراه دوستش به جستجوی پسرش بروند و…
🎞 ∩_∩
(◍•ᴗ•◍). 🎞
┏━━━ ∪∪━━━┓
📺 @childrin1 📺
┗━━━━━━━━━┛
🌸 🌸
🪴 🌸 🪴 🌸 1403/3/26
🪴 🪴
شنبه 26 خرداد ماهتون بخیروخوشی🌸🍃
امـیـدوارم شـروع هفته تـون بـا🌸🍃
بهترین لحظه ها وموفقیتها🌸🍃
گـره بـخوره
و سرشـاراز خیرو بـرکت🌸🍃
و لبـریز از آرامـش بـاشه 🌸🍃
روز و هفته خـوبـی داشته باشید🌸🍃
🍃 ∩_∩
(✷‿✷) 🍃
┏━━━ ∪∪━━━┓
🌸 @childrin1 🌸
┗━━━━━━━━━┛
#قصه_صوتی
" میمون و پلنگ"
(با صدای پگاه رضوی)
👆👆👆
🎲
❤️🎲
🎲❤️🎲
❤️🎲❤️🎲
🎲❤️🎲❤️🎲
Join🔜 @childrin1
«اگه فرزندت همه جا رو بهم میریزه این قصه رو واسش بخون»
بالای بلندترین کوه جادوگر پیری زندگی می کرد. جادوگر هزاران سال عمر داشت. او بچه های زیادی را در جنگل سرسبز و بزرگ دیده بود. بچه هایی که بزرگ شده بودند و حالا خودشان بچه داشتند. جادوگر مهربان دوست داشت همه بچه های جنگل شاد باشند و وقتی بزرگ شدند هم زندگی خوبی داشته باشند. برای همین او دوست داشت به آنها کمک کند.
یک روز جادوگر مهربان جارویش را برداشت و سوار آن شد. او میخواست بچه های کوچولوی جنگل را از نزدیک ببیند. جادوگر با جاروی جادویی اش پرواز کرد و به جنگل آمد. اما وقتی روی علف های خیس راه میرفت حس و حال خوبی نداشت. انگار او داشت اذیت میشد. با خودش گفت جنگل عجب جایی شده. نمیشه به راحتی راه رفت هر جا پاتو میذاری یه وسیله ای میاد زیر پات و بهت آسیب میزنه کاش از جاروی جادوییم پایین نمیومدم!" سپس جادوگر مهربان دوباره سوار جارویش شد و در جنگل به پرواز درآمد. همینطور که پرواز میکرد حیوانات کوچولوی جنگل از تعجب شاخ در آورده بودند آنها برای بار اول بود که جادوگر را میدیدند. بچه ها ترسیده بودند و از شدت ترس به آغوش مادرشان پناه بردند مامان خرسی گفت وای جادوگر مهربون اومده بچه ها. حتما میخواد بهمون کمک کنه بچه ها بعد از شنیدن این حرف ضربان قلبشان آرام شد. بچه ها یکی یکی از آغوشهای مادر خود جدا شدند و همه به جادوگر مهربان سلام کردند.جادوگر مهربان از جارویش پایین آمد همینکه پایش را روی علف ها گذاشت دوباره یک وسیله بازی زیر پایش آمد و پاهایش در گرفت. جادوگر مهربان فهمیده بود که بیشتر بچه ها بی نظم هستند. و او خوب میدانست که برای حال خوب و شاد بودن باید بچه ها یاد بگیرند تا نظم را رعایت کنند به همین خاطر، به بچه های جنگل سلام کرد و گفت: " من الان یه داروی جادویی درست میکنم. این دارو رو هرکی به صورتش بزنه یه اتفاق عجیبی میفته". و بعد دیگ بزرگش را ظاهر کرد و شروع به ساختن داروی جادویی کرد.
همه بچه ها و حیوانات جنگل منتظر بودند که این دارو چکار میکند. آنها خیلی کنجکاو شده بودند صبر کردند و صبر کردند تا بالاخره داروی جادویی درست شد جادوگر مهربان گفت : " خب، حالا کی حاضره داروی جادویی رو بزنیم بهش؟ روباه که خیلی شیطون و شلخته بود گفت: " من من من میخوام! و بعد جادوگر مهربان چوبش را برداشت داخل دیگ بزرگ کرد و هم زد ،سپس چوب را بیرون آورد در هوا چرخاند و به طرف صورت روباه کوچولو گرفت. همین که کمی از داروها روی صورت روباه کوچولو ریخت همه بچه ها و حیوانات جنگل حالشان بد شد. هیچ کس دوست نداشت به روباه نگاه کند. اما خود روباه متوجه این رفتار عجیب بقیه نشد.به جادوگر مهربان گفت چرا همه حالشون بد شد و رفتن پشت درختا قائم شدند؟ بچه شیر از پشت درخت بلند گفت : " برو خودتو توی آب ببین میفهمی برو! روباه که حسابی کنجکاو شده بود با سرعت به سمت رودخانه رفت و صورتش را نزدیک آب برد ۶ چرخاند و به سمت صورت روباه گرفت و دوباره صورت او مثل اولش شد. بعد همه بچه ها و حیوانات جنگل پیش جادوگر مهربان آمدند.
بچه شیر گفت وای وقتی جای چشم و گوش و دهنت عوض شده بود خیلی حالمون بد شد چقدر خوبه که الان هر کدومشون سر جای خودشون هستن!". جادوگر مهربان خندید و گفت آره درسته بچه ها جنگل رو ببینید. هیچی سر جای خودش نیست همه جا اسباب بازیهای شما پخش و پلا شده. الان صورت جنگل مثل صورت روباه شده واقعا حال منو بد کرده. ". بچه ها که یاد صورت روباه افتادند گفتند آره آره باید جمع کنیم. باید هر کدوم رو بذاریم سر جای خودش وگرنه کم کم حال خودمونم بد میشه!" و بعد همه باهم اسباب بازی ها را مرتب سر جای خودگذاشتند و صورت جنگل دوباره خوشگل شد.
پایان...
🌻 ∩_∩
(◍•ᴗ•◍)🌻
┏━━━ ∪∪━━━┓
💜 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛
#نقاشی
نقاشی قورباغه با کمک دست✋🏻
🎨 ∩_∩
(„• ֊ •„)🎨
┏━━━∪∪━━━┓
🟢 @childrin1 🟢
┗━━━━━━━━━┛
#انیمیشن
🎥 دانلود انیمیشن " دکتر استرنج 2007 "
🎙 #دوبله_فارسی
📤 کیفیت: (720p)
🎞خلاصه داستان:
یک دکتر فلج و بدخلق به منطقه ای مخفی در تَبت سفر کرده و در مورد سرنوشت واقعی اش به عنوان “جادوگر بزرگِ” دنیای خود مطلع می شود و...
🎞 ∩_∩
(◍•ᴗ•◍). 🎞
┏━━━ ∪∪━━━┓
📺 @childrin1 📺
┗━━━━━━━━━┛
سلام دوستان
این لینک همستره که خیلی معروف شده همه دارن بازی میکنن میتونین با این لینک وارد بشید و پنج هزار سکه هم جایزه بگیرید اول کار موفق باشید.
/channel/hamster_kombAt_bot/start?startapp=kentId285742990
#قصه_صوتی
" قوقولی خان وقت نشناس"
با صدای ماندگار( مریم نشیبا)
👆👆👆
🔮
💈🔮
🔮💈🔮
Join🔜 @childrin1
«قصه برای ترک پستونک»
روزی روزگاری در دنیای قصه ها شهری بود بنام شهر پستونکها . در این شهر ، پستونک های رنگارنگ و زیبایی بودند که هر وقت احساس می کردند بچه ای به آنها نیاز دارد، به کنارش می رفتند و حالش را خوب میکردند و وقتی آن بچه بزرگ میشد و دو سالگی اش تمام میشد به دنیای پستونک هابر میگشتند تا دوباره وقتش که رسید به سراغ کودک دیگری بروند . در میان آنها پستونکی بود بنام موموک . موموک دو سالی میشد که به خانه ی دریا دختری با چشمان آبی و موهای طلایی رفته بود و هنوز برنگشته بود . موموک و دریا خیلی با هم بهشون خوش میگذشت و از بودن در کنار هم خوشحال بودند . یکروز در دنیای پستونکها هیایویی بلند شد ، فرشته ی مهربان سراسیمه از این طرف شهر به آن طرف شهر می رفت .
پستونکی بنام نونوک که دیگر پیر شده بود ، به فرشته ی مهربون گفت : چی شده جانم؟ چرا انقدر پریشانی ؟
فرشته گفت : کودکی تازه به دنیا آمده و نیاز به پستونک دارد
گوش کن صدایش را میشنوی ؟ یکروز در دنیای پستونکها هیایویی بلند شد ، فرشته ی مهربان سراسیمه از این طرف شهر به آن طرف شهر می رفت .
پستونکی بنام نونوک که دیگر پیر شده بود ، به فرشته ی مهربون گفت : چی شده جانم؟ چرا انقدر پریشانی ؟
فرشته گفت : کودکی تازه به دنیا آمده و نیاز به پستونک دارد
گوش کن صدایش را میشنوی ؟
نونوک پیر گفت : بله ، بله ، دارم میشنوم ، خب یکی از پستونک های جوان را به دنیای آدمها بفرست .
فرشته ی مهربون گفت: علت پریشانی من همین است . هیچ پستونک جوانی در شهر نداریم . امیدم به موموک بود که دو سال است رفته و هنوز برنگشته. باید خودم به سراغش بروم . آن شب وقتی دریا خواب بود ، فرشته ی مهربون به سراغ موموک آمد و او را صدا زد . موموك ؛ موموک ، تو که هنوز در دنیای آدمها هستی ، دریا بزرگ شده . او دیگر به تو احتیاجی ندارد. برگرد. کودکان زیادی تازه متولد شده اند و به تو نیاز دارند . اما موموک گفت : نه . من دلم نمیخوام به دنیای پستونکها برگردم من دریا را دوست دارم و میخواهم پیش او بمانم . در همین موقع دریا چشمان آبی و زیبایش را باز کرد او صحبتهای موموک و فرشته ی مهربون را شنیده بود . موموک را در آغوش گرفت و بوسید و گفت : موموک عزیزم خیلی خوشحالم که مرا دوست داری . ما روزهای خوبی با هم داشتیم . من نمیدانستم که دنیای پستونکها وجود داره و تو باید به بچه های دیگر هم کمک کنی . من هم دیگر بزرگ شده ام . از تو میخوام که بروی و کاری که لازم است را انجام دهی .
موموک گفت : نه نمیخوام من میخوام کنار تو باشم .
دریا به آسمان نگاه کرد و گفت : بیا یک ستاره با هم انتخاب کنیم و هر وقت دلمان تنگ شد به آن ستاره نگاه کنیم و به یاد روزهایی که با هم بودیم برای هم بوس محکم بفرستیم و برای هم شعر بخوانیم . موموک پیشنهاد دریا را قبول کرد و با فرشته ی مهربان آرام آرام به طرف آسمان بالا رفت دریا در حالیکه برای او دست تکان میداد ، زیر لب شعری را آرام آرام خواند تا خوابش برد . صبح که از خواب بیدار شد دید یک عروسک پشمالوی قشنگ در کارش است . او مطمئن بود که این هدیه از طرف فرشته ی مهربون به خاطر محبت او به دیگر بچه ها بوده است .
او صدایی را میشنید که میگفت : دریا !
لبخند تو بدون پستونک خیلی زیباتر و دیدنی تر است .
پایان...
💜 ∩_∩
(„• ֊ •„)💜
┏━━━∪∪━━━┓
🟢 @childrin1 🟢
┗━━━━━━━━━┛
#کارتون_باب_اسفنجی
این داستان: (حیاط اختاپوس)
💜 ∩_∩
(„• ֊ •„)🔆
┏━━━∪∪━━━┓
🔆 @childrin1 💜
┗━━━━━━━━━┛