این تنها #کانال_رسمی من #چیستایثربی ، نویسنده و کارگردان است. هرکانال دیگری به اسم من؛ جعلیست! مگر اعلام از سمت خودم باشد/افرادی که فقط خواهان #قصه های منند، کانال چیستا_دو را دنبال کنند. @chistaa_2
.
آه نهنگها!
شما به گِل نشسته اید
و دلیلش را میدانید...
.
ما عمری است
به گِل نشسته ایم
در سکوت قهر شب
و دلیلش را نمیدانیم....
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#شعر_کوتاه
#مینیمال
#شعر_اجتماعی
.
.
https://www.instagram.com/p/DJwJmM3i9vB/?igsh=MWRzY29kdG96MHBzYQ==
.
🩵
سرنوشتم سه قسم بود
سرسره بازی روی مهتاب
در کودکی
چیدن گلخندهای دخترکم در جوانی .....
و
نفس کشیدن در اقیانوس واژه ها ؛
جان بخشی به تاریکی صحنه و سپیدی کاغذ
همه عمر
همه عمر
هروله ای ابدی میان کلمه و سکوت .....
#ترانه
#همسفر
#ستار
بازخوانی
#شیما_احمدی عزیز
#موزیک_ویدئو
#ویدئو
.
.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
.
.
https://www.instagram.com/reel/DJezSgNRLEq/?igsh=MXBqNmJ2Y2M3ZW90dQ==
تنهایی میتواند مثل یک نعمت باشد،
وقتی که تو را درک نمیکنند.
تنهایی ؛ وزش باد از میان درختان بید است،
وقتی که تو زیر آن نشسته باشی.
تنهایی خورشید است که با سربلندی ؛ هرصبح از افق بالا می آید و تو نگاهش میکنی.
تو، و فقط تو...
شاید دیگران هم درجاهای دیگر به خورشید نگاه کنند،اما آن لحظه که تنها هستی، تماشای خورشید یک راز بین تو و اوست و این خیلی زیباست که یک راز خصوصی با خورشید داری.
تنهایی ؛ شاید پایین رفتن خورشید باشد در ناکجا ؛ به وقت غروب ...و گم شدن در مه.
باز این راز توست باخورشید،
چون تو او را دیده ای وکشف کرده ای و تنهایی باعث شده است که عشقت به خورشید بیشتر شود.
دیگر درحال حرف زدن و یا قانع کردن کسی نیستی!
دیگر درحال دفاع از خودت نیستی،دیگر عینکت روی صورتت نمیشکند.کسی تورا ناسزا نمیگوید!
تو با خودت فکر میکنی تنهایی چیست؟
تنهایی یعنی فرصت فکرکردن با خود.
فرصت خلوت کردن با آرزوهای گذشته و شروع آرزوهایی که شاید محال بنظر برسند ؛ اماحتی فکر کردن به آنها زیباست.
پس تنهایی همیشه بد نیست!
به نظر من تنهایی ؛ اصلا بد نیست؛ به شرط اینکه مثل هرچیز دیگر در آن افراط نشود.
چه خوب است که راه را برای دوستان واقعی باز بگذاری، ولی ساعاتی را ؛ هر روز به تنهایی اختصاص دهی؛
چون تنهایی به ما نشان میدهد که در درون ما چه رویاها و ترسهایی میگذرند واین خیلی زیباست که آدم با درونش ارتباط برقرار کند.
تنهایی این کار را ممکن میکند،
امتحان کنید.✋️💚
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#دلنوشته
#تنهایی
#متن
عکس با دوست شاعرم؛ مهدیه نظری عزیز
#متن_ادبی
#متن_کوتاه
https://www.instagram.com/p/DJR6S08yV5pRWCujy131o5Bk6hRX_-4crIaGvk0/?igsh=YjF1ZXdqb3J0aTN0
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
💜
از باد تا مقبره ی برگها
فقط کوچه ی ما ؛ فاصله بود
تو می آمدی
باد میماند و برگها
و چشمان ما
عطشناک و عاشق
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#مینیمال
#شعر_کوتاه
#شعر_عاشقانه
From the wind to the tomb of fallen leaves—
only our alley lay in between.
You would arrive...
the wind would linger,
the leaves would whisper,
and our eyes—
thirsty,
and in love.
#chista_yasrebi
#chistayasrebi
#poet
#poetry
https://www.instagram.com/reel/DIEjByfxW1HgCrJYiP92SNY-j_Zw5U3zR8KDBM0/?igsh=MTdvdXB4MGpidXNxZQ==
هفته ی پیش در چنین روزی ؛ در به در دنبال حمام میگشتم.
فشار آب خانه ی ما به دلیلی که حدس میزنم بسیار پایین است و آب را گرم نمیکند.
با آب یخ ؛ دور خانه میچرخیدم و موهایم را روغن زده بودم.
آخر هم با آب یخ موهایم را در سینک آشپزخانه شستم .
سینک کوتاه بود و کفها روی سرم ماند.
به اینستاگرام دوستم سر زدم. دوستی که مرا نمیشناسد ولی من سالهاست صفحه اش را در سکوت و بدون فالو کردن ؛ دنبال میکنم.
مطمئنم روحش هم خبر ندارد! اول یک عکس از او در اکسپلور دیدم و بعد یک قطعه فیلم و حسرت خوردم که چرا الان کار کارگردانی نمیکنم تا او برایم بازی کند!
چشمانش سگ دارد و صدایش؛ مثل رودخانه است.
امروز باز بدنسازی داشتیم.
معلم گفت برای عضله سازی شاهدانه بخوریم.
زنهای همسن من آنجا زیادند؛ولی هیچکدام یواشکی به صفحه ی کسی سر نمیزند.
خب دیگر؛ این منم....
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
@chista_yasrebi
#کانال_رسمی_چیستایثربی
💚👋
بهار آنقدر زیباست
که به یادم می آیی
بهار زیباست
شکل توست
از من نخواه در بهار
به تو فکر نکنم....
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#مینیمال
#شعر_کوتاه
#شعر_عاشقانه
#دلنوشته
https://www.instagram.com/p/DHySSFcCI2o/?igsh=Mjg3ZXdhN3pwZWxn
داخلی_خانه_آمریکا
یک خانواده ی چهار نفره دور هم گرد آمده اند تا سال ایرانی تحویل شود.
دختر کوچکتر هشت ساله حرفی میزند و بقیه میخندند.آنها به گوشیهایشان نگاه میکنند و منتظر سال نو هستند.
داخلی _اتاق_آمریکا_شهری دیگر ؛ نه خیلی دور
دختر جوانی در دهه ی بیست زندگی اش ؛ تنها نشسته و به ساعتی که هدیه ی مادرش است و هنوز به وقت ایران کوک میشود ؛ زل زده است.
خانواده ی چهار نفره اش ؛ به او زنگ نزده اند. دعوتش هم نکرده اند.
او تنهاست. مثل سرو ؛ همیشه سبز و سر بلند....انگار همیشه تنها بوده است. سلحشورانه منتظر سال نوست.
سال نو میشود.
خانواده ی چهار نفره کف میزنند و هم را میبوسند.
دختر تنها ؛ چند کیلومتر آن طرفتر ؛ میرود که بخوابد.
شاید خواب خوب ببیند...
خدا در خواب؛ او را می بوسد.
#عید_۱۴۰۴
.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
https://www.instagram.com/p/DHnmbIPMn_7CIOmAfh3HPG6eWWjB1Mm2MiTxLs0/?igsh=azV2ZHlpN2luMWJs
.💚
شادی یعنی چه؟
اگر من شاد باشم، همه ی هدایا و موهبتهای دنیا را داشته باشم، اما بغل دستی من، عزیز من، دوست من، در غم غوطه بخورد، آیا من واقعا شاد هستم؟
شادی مُسریست.
و زمانی شادی، شادیست که بتوانیم آن را به دیگران هم
انتقال دهیم. همانگونه که غم مُسریست.
وقتی که من غمگین باشم،دیگران را هم غمگین میکنم. اطرافیان من، به خاطر اندوه من سعی میکنند شادی خود را نشان ندهند؛ یا اصلا شاد نباشند.
این قشنگ نیست!
وقتی که ما در یک حس عمومی مشترکیم ؛ آن وقت اتفاق واقعی رخ میدهد.
اتفاقی به نام "همدلی"
پس من خواهش میکنم کسانی که گاهی شاد هستند ما را از این موهبت بی نصیب نگذارند و دیگران را هم در آن شریک کنند.
فقط کافیست آن را به زبان آورند یا یک رفتار یا پست شادمانه عرضه کنند.کار دشواری نیست. فقط کافیست بگویند که شاد هستند.همین!
در فرهنگ ما به غلط جا افتاده است که شادی خود راپنهان کرده و فقط غم خود را نشان دهیم.
غم ما دیگران را معذب میکند. غم ما دیگران را دچار تردید میکند که آیا حق دارند مقابل ما به زندگی عادی خود ادامه دهند؟
در فرهنگ ما شادیها باید پنهان شوند.چرا؟
اگر دوست من شاد باشد و شادی اش را به من بگوید؛ حس خوبی به من انتقال پیدا میکند.
حسی که من هم میتوانم روزی؛ مثل او شاد باشم و این زیباست.
همین جا از تمام کسانی که در زندگی خود شاد و امیدوارند و سختیهای زندگی آنها از پا در نمی آورد خواهش میکنم که این حس مثبت را با دیگران شریک شوند.
آن را به زبان بلند فریاد کنند. اگر هنرمندند به زبان هنر، اگر خطیبند به زبان سخنرانی.اگر کار خاصی نمیکنند فقط با کلمات و یا حتی با رفتار.
فقط شادیست که شادی می آورد و غم است که غم ؛
می آورد.
چرا غمهایمان را آسان تقسیم میکنیم ؛ اما شادیها را پنهان میکنیم؟
من به عنوان یک دوست کوچک،از شما خواهش میکنم امید و شادیهایتان را هم گاهی در صفحات مجازی خود ؛ انعکاس دهید.
کسی پشت شما بد نخواهد گفت.
حسادت و زخم چشمی درکار نیست!
چون حسود و هر کسی که حس بدی به شما دارد خودش بیشتر آسیب میبیند.
شما بنویسید که امیدوارید. شما بنویسید که هنوز کورسوی شعله ای در دلتان روشن است.
شما بنویسید که به دلیلی هرچند کوچک، شاید به کوچکی یک نفس آسوده، شاد هستید؛ و آن را با فرزندان و نوجوانتان، با جوانانتان، با همسران و دوستانتان؛ تقسیم کنید
و ببینید که خانواده ی شما چقدر شاد میشوند!
و اگر خانواده ی شما شاد باشد ؛ شاید همسایه ی شما هم شاد شود که حتما میشود.
در دل تک تک ما هنوز نور امیدی هست.
بیایید آن را با هم قسمت کنیم.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
https://www.instagram.com/p/DHL4zEjx_P0rNWMSD0CTwvk07IPC_NUbyIMwlM0/?igsh=anJteThuMWNhZXY4
.
تو گردباد بودی
همه چیز را بردی
زیبایی بهار
قدم زدن در باغ
نقاشهای آبرنگ کودکی
و امید...
تو گردباد بودی...
و من دخترکی ساده دل ؛
که فکر میکردم
آن خانه ای که در نقاشیها میکشیدم
روزی واقعی میشود....
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#شعر_سپید
#شعر_کوتاه
#مینیمال
#زنانه
.
https://www.instagram.com/p/DGndA30CQwyokpUKbTfMDTl04HY7ZP66uB-yds0/?igsh=MWVnb201bjFtcXl4cA==
.
جیر جیر ساعتهای هفت صبح
درست موقعی که میخواهم عاشقت باشم
یک نفر را برای اعدام میبرند...
#چیستا_یثربی
ده سال پیش این شعر کوتاه را سرودم
در همین پیج هم هست....
ولی فکر میکنم زمان مصرف ندارد.....
ایکاش داشت!
#چیستایثربی
#مینیمال
#شعر_کوتاه
#شعر_سپید
.
https://www.instagram.com/p/DGGWZvai_mUjQzz1LBqSH3Qq7Qyx503Grvb9ww0/?igsh=bzA2azdxaW5xeDh5
"او"
رفتند...
#چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
من اگر گربه بودم، میمردم
خیلی خوشحالم که گربه نیستم؛
چون مهارتهایم کافی نیست.
مهارتهای زندگی...
وقتی گرسنه هستم بلد نیستم ؛ جلوی فردی میو میو کنم.
بلد نیستم از دیوار مردم بالا بروم.
من آخرین نفرم که در آشغالها می گردم تا غذایی هرچند ناچیز پیدا کنم.
قبل از من حتما بقیه گربه ها؛ خوردنیها را خورده اند و من ؛ مثل همیشه دیر رسیده ام.
من بلد نیستم وقتی کسی غذایی تقسیم میکند بدوم و سهمم را بردارم.
همیشه حق را به دیگران میدهم و اولویت را به آنها.
برای همین هرگز نوبتم نمیرسد.
من بلد نیستم در برابر لگد مردم ؛ سکوت کنم...
و یا راه فرار پیش گیرم.
.
من دلم زود میشکند....
ویران میشوم.
من اگر گربه بودم میمردم.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#دلنوشته
https://www.instagram.com/p/DDuRr84iLVFe0U4infErbltkvsPgmkvtSXmCg00/?igsh=cXRra2Nhemg2eW4x
.
من کوهستان را به جان کشیدم
تا تو جوانه زدی
رودخانه شدی
و رفتی
هر جا که هستی
به سمت آبهای آزاد برو!
از #نمایشنامه #رستگار
نوشته
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
.
#مونولوگ
https://www.instagram.com/p/DJmUkpJiBCRA6u1Zd0ByD2tFSySWfgx-DfXWkE0/?igsh=MTNuY2loYjh3aGd0cw==
🖐
.
در بستر بیماری ؛ مدام از خود میپرسم:
رستگاری چیست؟
به نظر شما رستگاری چیست؟
.اصطلاح رستگاری (salvation) در مسیحیت دارای معنایی ویژه است.
رهایی از قدرت گناه، حالت و وضعیتی که در آن انسان از گناه و مرگ آزاد میشود، تحقق برتری خدای نامتناهی بر تباهیهای پدید آمده از " گناه، بیماری و مرگ "؛ معنای رستگاری در دین مسیح است.
و در اسلام هم رستگاری ؛ رهایی از گناه؛ ترس و غم معنی شده است و در مکتب بودا ؛ رستگاری به معنای رهایی از چرخه ی تکرار و تناسخ است.
اما برای من رستگاری: یعنی خودت را شادمانه به جریان مواج زندگی بسپاری و هیچ انتظاری از کسی نداشته باشی....طالب و مطلوب ؛ هر دو ناتوانند... فقط هر کاری که در توانت هست انجام بده؛ بقیه اش دیگر با تو نیست!
و آنگاه که ناتوان شدی؛ دیگر تقصیر تو نیست.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
.
#رستگاری
https://www.instagram.com/p/DJbl5vCx3BPpfGnfwb4uVlz0_llSxI7XRRiBDE0/?igsh=NDY1Y2tlZDJ1Mmk=
کشیلوفسکی فیلمساز و تنهایی اجتناب ناپذیر آدمها
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi
.
.
You can translate me
into a language I’ve never known…
You can rewrite me from the start,
without a single word that defines me.
#chistayasrebi
#chista_yasrebi
#poetry
#poet
#poem
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
https://www.instagram.com/p/DJNFvHiCrfht1Rh8CfYQ1tu8cITU-yPXcVFZRY0/?igsh=MTJ2bHN3ODEzbDZiNQ==
امروز افرادی نگذاشتند یک لحظه بخوابم.انواع صداها و بوهای مختلف را ایجاد کردند تا مانع خواب من شوند!
از بوی تند سرکه گرفته تا بوی جوجه کباب!
میان خواب و بیداری من...
اذیت شدم.
کتاب #معلم اثر فریدا مک فادن را شروع کردم.خیلی سینمایی نوشته و گمانم راحت میشود از روی آن؛ فیلم ساخت.
داستانهای موازی که یکجا به هم میرسند!
ساختارش را دوست دارم.
یاد ده سال پیش افتادم که میخواستم رمان پستچی راشروع کنم.
خیلی ها را با نوشتن این رمان از دست دادم و حتی مشاغلم را.اما برایم مهم نبود.
این رمان باید نوشته میشد.
بعدش دیگر نه به من سالن یکماهه برای اجرا دادند؛ نه داور شدم و نه هیچ!
انگار نوشتن واقعیتی از زندگی خودم؛ جرم نابخشودنی بود!
حالا ده سال گذشته.بزرگترین آرزویم را نمیگویم.فقط بدانید من تغییر کرده ام.خیلی زیاد...
راستی میخواهم پستچی را باصدای خودم بخوانم ودر کانالم بگذارم.
#کانال_رسمی_چیستایثربی
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
@chista_yasrebi
دیشب شام تکه ای مرغ آپ پز خوردم.
مرغ تازه بود.
از قصابی همیشگی محل خریده بودم.
اما نیم ساعت بعد از خوردن ؛ درد وحشتناکی در شکمم حس کردم.
دردی مثل کارد زدن به داخل شکمم...
آدم وقتی در تنهایی دچار حال بد شود ؛ بیشتر میترسد....
اولش کمی در خانه راه رفتم.
بعد دیدم نمیتوانم درد را تحمل کنم!
هر قرصی که قبلا دکترها داده بودند امتحان کردم ؛ بی تاثیر بود.
تنهایی هم نمیشد بااورژانس رفت. یک نفر باید همراهت باشد؛ قانون اورژانس است و ساعت ۳ نصفه شب بود!
هر طور بود تاصبح تحمل کردم.
صبح به اورژانس بیمارستان نزدیک خانه رفتم.
خانم دکتر جوانی ؛ شیفتش بود.
شاید همسن دختر من بود.
لبخند شیرینی زد و معاینه ام کرد.
بعد گفت: یک سرم برایت نوشتم و آمپولها راهم داخل آن ریختم.
گفتم: من سرم نمیزنم خانم دکتر.....حساسیت دارم.از حال میرم
گفت: عزیزم من که جادوگر نیستم...
یک دکتر برای اینکه خوبت کند؛ وسیله میخواد
سِرم وسیله است
جمله اش مرا یاد کائنات و خالق آن انداخت.
خرد کل کائنات یا همان خالق متعال هم ؛ برای اینکه حال آدم را خوب کند ؛ همیشه
وسیله ای سرراهت قرار میدهد
هر چند کوچک....
شاید اصلا متوجه نشوی
به کوچکی یک احوالپرسی دوستانه.
من وسیله ها را جمع میکنم ؛ ولی هرگز از آنها استفاده نمیکنم.
اینبار با سرم موافقت کردم.
و تصمیم گرفتم در برابر تمام وسایلی که از این پس؛ خالق کائنات برایم میفرستد هشیار باشم و نشانه ها را بگیرم و استفاده کنم.
شاید یکی از انها ؛ در کمال ناباوری نجاتم داد
حتی یک پیامک ساده.....
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#دلنوشته
#حال_خوب
.
.
.
https://www.instagram.com/p/DH0eThZRGtp81cM_2AIXJN-wYikCdWxNZX7lhc0/?igsh=MXR1cG85ZnZtbGl2eg==
پدرم گفت : زود برو یه شونه تخم مرغ بخر.
و چنان با استرس گفت که فکر کردم جنگ جهانی سوم شروع شده است! تونیک شلوار خانه بر تنم بود.تونیک پر از جای لکه های چربی غذا بود و شلوار از گشادی؛ به پایم زار میزد ؛ ولی آدم در خانه که لازم نیست روی فرش قرمز راه برود!
درس داشتم و حوصله ی عوض کردن لباس را نداشتم. فقط میماند کفش.
جلوی در خانه یک جفت کفش قدیمی از زمان حضرت آدم بودکه فکر کنم پدرم برای دکور آنجا گذاشته بود،ولی من انقدر آن را پوشیده بودم که کج شده بود.
شبیه یک گیوه ی نوک بالای عهد قاجار بود.دو منگوله ی بافتنی روی نوک هردو لنگه اش بودو پشت نداشت.مثل دمپایی... سایزش اندازه ی قبر بچه بود!
به خاطر بزرگی و بیقوارگی اش؛ کسی جز من آن را نمیپوشید.
با خودم گفت: سر شب است.همین را میپوشم!
در سوپری کنار خانه؛ داشتم پول تخم مرغ را حساب میکردم که فروشنده گفت: اول نوبت این آقاست.میخواستم باز شلوغ کنم و از بیعدالتی سوپری؛ جور زمانه و مرد سالاری بنالم که در کمال تعجب آن آقا را دیدم. معلم موسیقی مان بود!
عجب!او هم گویا بالباس خانه بود. یک تیشرت سفید چرک!آقای محمد وقاری همیشه کت و کراوات داشت و بوی ادکلنش تا مدتها در کلاس میماند.حالا دویست گرم پنیر گرفته بود با یک مشت اسکناس مچاله!
گفت: صد گرم هم تخمه هندونه.
نمیتوانستم اورا با ابهت کلاسش در حال شکستن تخمه هندوانه بعد از خوردن پنیرش تجسم کنم. سلام دادم.متوجه من شد؛ نگاهم نکرد.فقط جواب سلامم را داد.او را در حال نواختن سمفونی موتسارت تجسم کردم .موتسارت هم حتما در خلوتش؛ پنیر و تخمه هندوانه میخورد. که میداند؟
یکدفعه یاد دمپایی های جدم افتادم. اوحتما مرا با آنها دیده بود!از خجالت؛ سرخ شدم... برای تبرئه ی خودم گفتم: کفشهایم مال جدم بوده!
میگویند شازده ی قجری بوده...پدرم میخواست به موزه هدیه اش دهد!ولی من عاشق عتیقه ام!حالا نه تنها آقامحمد وقاری ؛ بلکه همه؛ حتی سوپری، به پاهای من خیره بودند.آقا محمد گفت: من متوجهش نشده بودم...جالبه!
ای وای...اگر متوجهش نشده بود،پس چه غلطی کردم همه را به آن خیره کردم؟
آقامحمد؛ پنیر و تخمه اش را حساب کرد و رفت.
روز بعد سر کلاس آقای وقاری با کلاس؛ ادکلن زده و شیک،در باب فقر ناگهانی و مرگ زودرس موتسارت برایمان حرف زد و اشک همه را در آورد.
من ؛ ردیف اول زیر پای استاد نشسته بودم و یک تکه پوست تخمه هندوانه لای دندانهای جلویش میدیدم!
آن روز استاد اصلا به من نگاه هم نکرد.
آخر آن ترم؛ از کلاس موسیقی بیرون آمدم.به پدرم گفتم: من که موتسارت نابغه نیستم!
استعدادش را ندارم.
#چیستا_یثربی
#داستان کوتاه
#چیستایثربی
https://www.instagram.com/p/DHsy3DuiXaC/?igsh=MXZ3ZDQyYjFyOTVqZg==
.
این غبار که از لباست ریخت؛
.
خستگی راه بود؟
اشک منجمد ماه بود؟
یا دستمالهای فرسوده ی عزا...
یا شاید عشق نگفته ی تو به من...
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#مینیمال
#شعر_کوتاه
#شعر_عاشقانه
https://www.instagram.com/p/DHWbOfHxf6X/?igsh=MWVlNHBwcmRqZHd0bQ==
.
میگویند :
قلب ؛ گاهی از نومیدی میتواند صاحب خود را بکُشد ؛
من زنم...
و نمیگذارم قلبم مرا بکُشد.
روز زن بر زنان خستگی ناپذیرِ این خاک ؛ مبارک....
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#روز_زن
#چیستا
https://www.instagram.com/p/DG8L_wuiD1vEonChcdvlQHSi3mgNtFNbu_5sEs0/?igsh=MWl3YXRmNmk4c2Nqdw==
#بنفش
بنفش ؛ رنگ من بود.
خدا باید در شاعرانه ترین حالت خود رنگ بنفش را آفریده باشد.
من نمیدانستم گل بنفشه چه شکلی است.
هرگز گل بنفشه ای را از نزدیک ندیده بودم. اما در کتابها درباره ی آن خوانده بودم.
چند بار به پدرم گفتم چرا اسم مرا بنفشه نذاشتی؟
و او حتی سرش را از روی کتابش بلند نکرد.
فقط یکبار با نگاهی عاقل اندر سفیه نگاهم کرد و گفت: مگه اسمی که برات انتخاب کردم چشه؟
چیستا یعنی دانایی، دانش. اسم یه الهه بوده در ایران باستان....
گفتم: باشه. ولی من اسم بنفشه رو بیشتر دوست دارم.
حالا الهه ی دانش باشم یا نباشم ؛ برام مهم نیست....
اما خیلی دلم میخواد بنفشه باشم.
و پدرم به کتاب خواندنش ادامه داد و فکر کرد با یک مجنون ؛ سر و کار دارد.
بنفش ؛ رنگ من بود.
با رنگ روغن تمام میز کوچک تحریرم را بنفش کرده بودم.
پدرم هیچ چیز نگفت. آن میز تحریر مال من بود. شکسته و موریانه زده؛ اما بنفش...
پدر دیگر حرفی نداشت بزند.
وقتی که ازدواج کردم و نقاش پرسید ؛ خانه را چه رنگی کنم؟
اولین کلمه که به ذهنم رسید : بنفش.
همسرم و نقاش نگاهی به هم کردند و گفتند: بنفش؟!!!!!!
و نقاش گفت: خانه را کوچک جلوه میدهد و تاریک!
گفتم : بنفش! بنفش روشن.
حتی درهای کمدها بنفش. درهای ورودی هم بنفش....
و این چنین بود که ما در خانه ای بنفش شروع به زندگی کردیم ...
خانه ی پدری من که حالا بخشی از آن ؛ مال ما شده بود.
و هرکس وارد خانه ی ما میشد از رنگ بنفش آن چند لحظه ای شوکه میشد و با تعجب میگفت:
چه رنگ خاصی!
و بعد دیگر نمیدانست چه بگوید!
و من میگفتم بنفش است. بنفش... مثل بنفشه!
حالا از آن زمان سی سال گذشته.
بنفش روشنِ آن روزهای نوزادی دخترم به جرمی از خاکستر و تیرگی بدل شده و درون من ؛ همه ی رنگهای بنفش ؛ ته نشین شده اند.
بنفشهای من راه به دریا پیدا نکردند.
آنها گل بنفشه نشدند.
آفتابی بر آنها نتابید.
قطره آبی صورتشان را جلا نداد تا بال و پر بگیرند.
بنفشهای من ؛ کدر شدند....
این روزها حس میکنم یک دسته پرنده بنفش رنگ در دلم ؛ پرواز کردن می خواهند.
به سوی کجا ... نمیدانم!
اصلا اینهمه پرنده ی بنفش که رنگ عشق و امیدند ؛ از کجا به سراغ من آمده اند؟
و به قلب کوچکم....
قلب خالی ؛ خالی ؛ خالی ام.
شاید چون قلبم اینچنین خالی شده است ؛
پرنده ها هم ؛ سرِ خود را پایین انداخته و وارد آن شده اند.
یکی از همین روزها با هزاران پرنده ی بنفش؛
پرواز میکنم.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#دلنوشته
#متن
.
https://www.instagram.com/p/DGgg-OWiXaqgnPqWfcG29hiBK568T3SArtpHdU0/?igsh=MW11MmVuOHRkZGVpMw==
.
این که خواب نیست
سلاخی است
سلاخی خاطرات یک عمر
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
#مینیمال
#شعر_کوتاه
در باب خوابهای اخیرم
#چیستا
https://www.instagram.com/p/DGA4vxgSdzMQsd1wo27u2ibzWXIdf2UcwLmZR00/?igsh=MTIwOGZvZzhkazF5cQ==
.
.
.
دوست داشتنت
مثل نَفَس
واجب
خودم نمیفهمم!
.
صدایت
که
میوزد،
میفهمم...
.
مرسی شیمای عزیز از بازخوانی
#ترانه
#عارف
برای من
ترانه ای که به هزار دلیل ؛ دوستش دارم....
بازخوانی
شیما احمدی عزیزم
خواب ستاره از عارف
ترانه: فریدون علیخانی
آهنگساز : پرویز رحمانپناه
.
.
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
https://www.instagram.com/reel/DEzpsr3JYgflN8AMiUuvpeYz7cRMVETn_LEhHQ0/?igsh=MXJoeDJjcWhsOWxvcw==
.
یلدایتان
نور درونتان باشد بر شب پلیدی.....
#چیستا_یثربی
#چیستایثربی
https://www.instagram.com/p/DDzp55_RFqr/?igsh=MXdjYmJwYXRoeTMycQ==
و چهار حرف نهایی :
به کسی امید نبندید جز خودتان.
دوست باید در مواقع سختی ؛ به جای سرزنش شما، کمکتان کند.
اگر چنین دوستی پیدا کردید رهایش نکنید
کسی که رهایتان کرد ؛ حتی اگر فرزندتان باشد؛ رهایتان کرده است دیگر...مجبور نیستید دنبالش بروید .
ما رفتنی هستیم
اما خدای درونمان را همیشه با خود داریم
#کانال_رسمی_چیستایثربی
@chista_yasrebi