احساس میکنم باید برم تو غارم، تمام تلاشهام برای ارتباط با تو یا منجر به شکست میشه یا اونطور که باید پیش نمیره.
Читать полностью…«برای کسی که صبورانه تلاش میکند، همهچیز به موقع اتفاق میافتد.»
-از اپیزود یک فصل چهاردهم جافکری
@chizhaeihast
آدمها را درحال بیماری دقیق تر میبینیم، خیلی دقیقتر. پدربزرگ این روزها حال خوشی ندارد و چشمها یکی یکی روی تک تک حرکاتش خیره میماند. امشب دستان ورم کردهی زرد رنگش را میان دستانم گرفته بودم و به تک تک جزئیات دستهایش دقت کردم. به ناخنهای کشیده و کم رنگش، به کبودی روی مچش که برخلاف رگهایش هنوز که هنوز است گم نشده، به زردی، بیحالی و گرمای دستانش. به موهای پریشان و یکدست سفیدش، به همهشان فکر کردم؛ تلاش کردم به خاطر بسپارم و سالها بعد وقتی میخواهم از او بگویم حرفهای زیادی برای گفتن داشته باشم. آدم بعضی مواقع بیشتر از وقتهای دیگر نگران از دست دادن میشود. اما ترسناکتر از آن این است که نتوانی چند سال بعد، بیست دقیقه مداوم درمورد چیزی که روزی از دست دادهای حرف بزنی.
-روزنوشتهای #زهره_احمدی
بیستوهشتم مهرماه سال نود و نه.
@chizhaeihast
دلم میخواد میتونستم همین الان بهش زنگ میزدم میگفتم «ببین! من نمیدونم دوستت دارم یا چی، اصلا نمیدونم این حسی که دارم بهت اسمش چیه، فقط همینو میدونم دلم میخواد بیشتر باشی؛ بیشتر از چیزی که الان هست.» بعد گوشیو قطع میکردم و میدویدم تا بلندترین جای شهر.
-از توییتر دزیرهی ناپلئون
@chizhaeihast
گفتم من هیچگاه محاسبات و اینجور چیزهایم قوی نبوده، اما میدانم که غم از شادی سنگینتر است، بیشتر میماند انگار. دیدی بعضیها را؟ ذاتشان شاد است، از درون شادند و نگاهشان به کائنات پر از امید است. من اما انگار تار و پودم را با غم عجین کرده باشند، انگار یکی شده باشیم، نه راه فراری دارم و نه دلش را. از ابتدا، از ریشه آدمِ غمگینی هستم. اما خب همین عمق میدهد به روزهایم، خاطراتم؛ گلهای هم نیست. دیدی فرنگیها وقتی کسوکارشان میمیرد یکی از نزدیکانی که بسیار با او دمخور بوده، میآید و متنی میخواند دربارهی متوفی؟ همیشه فکر میکنم اگر کسی بعد از مرگم بخواهد دربارهام بگوید اینطور شروع میکند:
«او غم را زندگی میکرد و در تمام مراحل زندگیاش غم را مقدس میدانست. از ماهیت غم هیچگاه رنجور نبود اما از زندگی؟ از آدمها؟ بسیار، بسیار!»
#زهره_احمدی
@chizhaeihast
میدونم که میدونید این روزا حالِ دنیا خوب نیست، میدونم که میدونید ماها ته دلمون شمارو خیلی دوست داریم، هممون شده یه شبایی مشکی تنمون کردیم، یواشکی گریه کردیم، یا ماشین و زدیم بغل و از هیئتا چایی و شربت یا غذا نذری گرفتیم.
آقای امام حسینِ عزیز،
میگن یه روزی یکی میره پیش امام جواد(ع) و از حالِ بدش میگه، امامم فقط جواب میدن:
«به سمت حسین(ع) فرار کن.»
حالا ما حالمون بده، شب تولدتونم که هست. خودتون یه نگاهی به دلِ اونایی که مریض دارن، خستهن، تنهان، و یا به هردلیلی حالِ دلشون خوب نیست داشته باشید.
تولدتون مبارك، پناهِ آخر ما.
@chizhaeihast
خستگی آنچنان توان ادم را له میکند که کوه، زمین زیر پایش را.
-زهراهنروران
@chizhaeihast
خیلی وقت است تلاش میکنم به خودم رو ندهم؛ انگار که اگر بخواهم به خودم رجوع کنم مغلوب نبرد غم میشوم، دوباره و دوباره. انگار که با خودم فکر کنم «مگر آدم چند بار از یک نبرد شکستمیخورد؟ شروعشنکن!»
از صبح به طرز عجیبی تلاش ناآگاهانهای درجهت شاد بودن و شاد نگهداشتن فضا کردم، انقدر که یکجاهایی از خودم تعجب میکردم. علی از صبح بههم ریختهبود؛ یکبار بحثمان شد و با گفتوگو رفعشکردیم. آمدم خانه وگفت الهام میگوید بهخاطر کامل بودن ماه است؛ خندیدم و گفتم لعنت بر پدرش! بغلش کردم و تلاش کردم کمی آرامش کنم؛ رفت دوش بگیرد تا سرحال شود. اینستاگرامم را بالاپایین کردم، ناخوداگاه نوشتههایم را برای باباجان خواندم؛ بعد تمام تلاشم درجهت زنده بودن شکست و هزار تکه شد. مثل احمقها توی تلگرام اسمش را سرچ کردم؛ مثل احمقها اسمش را سریعتر پاک کردم؛ مثل احمقها با آب داغ و بدون هیچ شویندهای آرایش صورتم را با سرعت شستم؛ و بعد احساس کردم چیزی درون سینهام قلبم را در مشتهایش گرفته و فشار میدهد. تپش قلبم را احساس میکنم؛ درگوشم، در نوک انگشتانم، درگلویم. فکر میکنم که به هرحال یکشبهایی در زندگی، به دلایل منطقی وغیرمنطقی، اندوه ترا مومیایی میکند، درون قبر میگذارد، و فرصت سوگواری واشک هم به تو نمیدهد؛ حالا هزاریهم تلاش کردن را تمرین کرده باشی، تو آنشبها در مبارزه محکوم به شکستی و خردهشیشهی غمهایت قلبت را تکه تکه میکند؛ آنوقتها میفهمی درست است که همیشه گفتهاند شبها جور دیگری غمگین است ولی بعضی شبها، آخ از بعضیشبها…
#زهره_احمدی
@chizhaeihast
ما در تمام زندگی تلاش کردیم.صبح و شب، در بیداری، در خواب؛ حتا در خواب هم گشتیم و پیدا نکردیم. گشتیم و نرسیدیم؛ و ای کاش که فقط نرسیدن تعبیر خواب هایمان بود. ما در یک قدمی رسیدن، دقیقا همانجا که حرارت دستانش را در فاصله ی میلیمتری دستانت احساس میکنی، دقیقا همانجا که بوی موهایش را میشنوی، همانجا که صدای قلبش را، دقیقا همانجا، تعبیر زندگیمان نرسیدن شد. ورق برگشت. و مثل اواخر خوابهای رویایی، که یکهو در تونلی به سمت عقب میچرخی و دنیا دورت میپیچد، دور شدیم. ما بازماندهی عشقی بودیم که به دست نیاوردیم. ما مسیری را طی کردیم، که مسیر ما نبود. ما آن کودکی شدیم که هدیه اش را از دستش کشیدند و گفتند مال تو نیست، اشتباه شده. ما اشتباه بودیم، حاصل نرسیدنها. ما پیامبر آن فاصلههای میلیمتری هستیم. پیامبر تلاشهای بی فرجام. کاش خدا برای ماهم کتابی بفرستد، این روزها به شدت نیازمند دری جدید هستیم. به سوی کجا؟ نمیدانم. خدا میداند.
#زهره_احمدی
@chizhaeihast
«من هرگز در زندگی بهاندازهی الآن که خودم را بهتمامی به تو سپردهام، احساس امنیت نکردهام.»
-از میان نامههای عاشقانه آلبر کامو به ماریا کاسارس.
@chizhaeihast
اینستاگرام پیشنهاد میده فلان ساعت پستت بازدید بالاتری داره؛ من اما پستهام رو میذارم برای آخر شب، برای وقتی که تو تاریکی و سکوت دارید فکر میکنید.. من این ورژن شمارو خیلی بیشتر دوستدارم.🌱
-زهره
@chizhaeihast
[وگر به خشم روی صد هزار سال ز من،
به عاقبت به من آیی که منتهات منم!]
#آبی_یواش
@chizhaeihast
فلسفه اصلی ام در زندگی اجتناب از آدم ها تا جای ممکن بود؛ هرچه کمتر آدم می دیدم، حالم بهتر بود.
-بوکوفسکی
@chizhaeihast
مرا ببخش؛ تمام بدبختیهایی که سر تو آوردم از یکجا نشات میگیرد، از عشقی که به تو دارم.
-نامه به فلیسه-کافکا
#آبی_یواش
@chizhaeihast