زندگیم رو خیلی مرور میکنم؛ دورههای مختلف، آدمهایی که اومدن و رفتن، چیزی که ازشون جا مونده و من که به مرور زمان تبدیل به چه چیزی شدم. سخته؟ صد البته. تلخه؟ گاهی. گریزی ازش هست؟ قطعا نه.
Читать полностью…اینستا و تلگرام و واتساپ و کوفت و زهرمار، گند زده تو زندگیهامون. کاش سالها قبل به دنیا میومدم.
Читать полностью…طریق درست عشق ورزیدن همین بود- بیهراس، بی حد و مرز، بیاندیشهی فردا. و سپس، بی پشیمانی.
•هیاهوی زمان/ جولین بارنز
@chizhaeihast
نمی دانستم چرا میخواهم بگریم ، اما میدانستم اگر کسی با من حرف بزند یا دقیق نگاهم کند یک هفته ی تمام خواهمگریست.
-سیلویا پلات
@chizhaeihast
یک قصه در روایت کربلا از همه نظر در اوجه؛ تراژدی، حماسه، تصویرسازی، پایانبندی: [امام] حسین و [حضرت] عباس به موازات هم به یمین و یسار لشگر حمله میکنن تا [حضرت] عباس بتونه از نهر آب برداره. با صدای بلند رجز میخونن و جواب همدیگه رو میدن که از زنده بودن هم خبردار باشن. کمی بعد، دیگه صدای عباس نمیاد...
-حسین وحدانی
@chizhaeihast
آدمها.. آدمهای عجیب؛ آدمهای سر بههوای مغضوب بشر که یک یکمان هرروز بارها قضاوت میشویم؛ مظلوم مناظرهها و جنگجوی غالب نزاع زندگی، آویختگان به دارِ زبان انسانها؛ و عجیبتر آن که همچنان زنده... همچنان زنده و امیدوار.
-روزنوشتهای زهره.
@chizhaeihast
یکی از علاقمندیهام «واژهها» هستن. فکر کردن بهشون و تحلیل کردن بار معناییشون. برام قشنگه، و پر از سوال. شاید توی جهان موازی زبانشناس میشدم.
Читать полностью…نبودن بعضی آدمها برام عادی نمیشه، هربار که اسمشون میاد انگار یکی قلبم رو توی مشتش گرفته و فشار میده.
زمان؟ بچهها اگر خوششانس باشید زمان نهایتا باعث میشه از مرور خاطرات گریهتون نگیره؛ همین!
یک روز اگر شد سوار قایقی خواهیم شد که روی اقیانوس شناور است.
با صورتی آفتاب سوخته و چشمهای تنگ شده به افق خیره، سیگارم را پک میزنم. همه وجودم خالی از دنیا و پر از آرامش خواهد شد.
با کلماتی در سر که دیگر جز یک دفتر سیاه، جایی برای نوشتنشان ندارم. از شر تمام دنیا خلاص و سراپا درحال زندگی و آماده مرگ خواهم بود.
@hanouznemidanm
همیشه در جانم بودی، در لبانم، در چشمانم، در سرم، رنج و اشتیاقم بودی، و آن چیز شگفتی که انسان به یاد میآورد تا زندگی کند و بازگردد. قدرت عجیبی دارم که تاکنون همانندش را نیافتم، قدرت رویا پردازی و تصورت، هنگامی که منظرهای یا واژهای را بِشنوم و با خودم از آن حرف بزنم جواب تو را در گوشم میشنوم، گویی کنار من ایستادهای و دستت در دست من است.
-از نامههای غسان کنفانی به غادة السمان
@chizheihast
آنهایی که به جزئیات کوچکی درموردِ من که خودم متوجّه آنها نیستم توجه دارند، قلبم را لمس میکنند.
-جبرانخلیلجبران
@chizheihast
«دیدن حاشیه گاهی اوقات از متن مهمتره.»
این جملهای بود که وقتی اولین موی سفید کنار شقیقهت را دیدم و بوسیدمش به ذهنم رسید. جزئیات کوچک بهظاهر بیاهمیت، به عقیدهی من مهمترین بخش روابط است. نظم نفسکشیدنهایت وقتی خوابی، اینکه میدانم حالا خوابت کم کم دارد عمیق میشود؛ خطوط کنار چشمت وقتی غمگینی، مدلدستانت وقتی خاکستر سیگار را میتکانی؛ دیدن جزئیات تو، با دقت و سر حوصله، هربار مرا از اول عاشق میکند.
#زهره_احمدی
@chizhaeihast
«من به حرفهای نوشته شده روی کاغذ خیلی بیشتر از حرفهای شفاهی اعتماد دارم.»
- روزنامهفروش؛ وینس واتر، فارسیِ پروین علیپور.
@chizhaeihast
رابطهی من و تو به یک در بنده. نبند این در و؛ بذار نیمه باز بمونه و نورِ اون اتاقی که تو توشی از میون در بیاد تو اتاقِ من. اصلا اون طرف باش و سکوت کن، هیچی نگو، فقط نبند. بذار زندگی کنم تو جایی که میدونم چهار قدم اون طرفتر نفس توعه که داره دم و بازدم میشه. بذار بدونم این نور که از میون در میاد، صورت تو رو قبلش نوازش کرده. بذار بدونم هستی. همین امید برای یک عمر زندگی کافیه؛ باور کن!
-روزنوشت های #زهره_احمدی
@chizhaeihast
انسان مدام باید مشغول کار باشد . سازندگی کند ، وگرنه از درون پوک میشود . و بیکاری بدتر از تنهایی است . آدم بیکار در جمع هم تنهاست.
-عباس معروفی
@chizhaeihast
«وقتی پس از یک وقفه نسبتا طولانی شروع به نوشتن میکنم، کلمهها را انگار از خلا بیرون میکشم. اگر به کلمهای چنگ بیندازم، آن وقت فقط همان یکی را دارم و همه مشقت دوباره باید شروع شود.»
-یادداشتها، فرانتس کافکا
@chizhaeihast
مثل بذر کوچکی که از دست کودکی افتاده باشد امدی و نشستی کنج قلبم؛ اما حالا، حالا من جنگلی پربارم و آن خط موازیای که بودیم، به سمت هم شکست و یکی شد؛هرچقدر کوچک و نحیف، اما برای تو قلبی دارم و چشمانی منتظر که هر شب در اغوش گرفته شود و به خیال خودش مژگان صاف و زیبایت را بشمرد، بعد خسته شود و از لبها یاری بگیرد و ببوسد ترا تا خواب اشفته از پشت پلکهایت فراری یابد. من اگر چه کوچک و نحیف ولی برای تو به اندازهی صدها سال شانه برای غمهایت در چمدان زیر تختمان قایم کردهام. من برای هزاران سال گرمای دستانم را نگهداشتهام تا قلبت از تنهایی وغم نلرزد. من برای یکجهان قدم زدن با تو آمادهام و کافیست بخواهی. و نه! حتا اگر نخواهی. مگر هرکس در دنیا چند خانه میخواهد که بیغوله کند و نور شمعی به صورتش بتابد و آرام آرام جوانه دهد؟ که تو جان و خانهی منی. و اگر برای من، برای این بذر کوچک و نحیف، تو بمانی، ریشههایم چنان محکم خواهد شد که به تو وعدهاش را میدهم و تو فراموش نکن؛ که هر طوفانی وزید، پناه من آغوش توست.
تولدت مبارک، عزیز قلب من.
-زهرهی تو
بتاریخ نوزدهم تیرماه هزارچهارصد و دو.
@chizhaeihast