خیلیوقتها از صبر خودم شگفتزده میشوم، خیلیوقتها از عجول بودنم، از بیقراریهایم، از آشفتگیهایم، از تناقضهای ذهنم که انگار هرجای زندگی همراهمند و رهایم نمیکنند. خیلیوقتها از زنده ماندنم شگفتزده میشوم؛ وقتی تمام وجودم تمایل به «نبودن» دارد.
-#روزمرگی
@chizhaeihast
فقط باید ذهن قضاوتگرمان را خاموش کنیم. اینطور احتمالا شبهایمان آرامتر خواهد بود.
شبتان آرام.
عجیب است که هیچوقت نمیتوان گفت کسی را میشناسیم؛ عجیبتر است که حتا نمیتوان فهمید چقدر خودمان را میشناسیم. آدمی عجیبترین خلق خدا بود. و بد به حال ما، هزار بار بد به حال ما که هرروز و هر لحظه با آدمها در تعاملیم.
-#روزمرگی
@chizhaeihast
پدرم میفرمودند:
خانم!
فرزندمان به سلامتی عاشق شده است
و مادرم آهسته آهسته به نجوا میگفتند:
اسپند دود میکنم...
عشق در خانه ی ما شگون دارد.
-محمد صالحعلا
@chizhaeihast
«اولش طوری حس میکردم بههم نمیخوریم، که انگار من راهبهم و تو یه بالرین.»
چقدر من این نوشتهت رو دوست دارم امیرعلی.
میدونی چرا نوشته های من برای تو حس و حالشون فرق میکنه؟ چون تو مثل بقیه نرفتی بیای ببینی یکی تا همین چند وقت پیش داشته از دلتنگی برات مینوشته، به موقع خوندی منو. منم البته یاد گرفتم باهات به موقع نوشتن چه شکلیه... قدرش رو میدونم.
این چند وقت دلتنگی برام شکل صورت تو شده. عاشق دستهاتم، عاشق انگشت های ظریفت وقتی صدای موزیک رو روی ضبط ماشینم کم و زیاد میکنه. میدونی به این چیزها دقت میکنم دیگه؟ ترس شادمهر رو تو اون نیمکت بالای توچال که باهم میخونیم یه حال دیگه ام، «ترس من اینه که روزی روی قولم پا بذارم، واسه بدبینی و حرفات تو رو تنها بذارم... ترس من از خنده های...»
اومدم برات بنویسم که داری ترسناک میشی دختر. داری مرز رها شدنی بودنت رو رد میکنی. یعنی دیگه نمیتونم ولت کنم... بخوامم نمیتونم. میدونم از این حرفا خوشت نمیاد ولی اولش طوری حس می کردم بهم نمیخوریم که انگار من راهبم و تو یه بالرین، نشسته بودم چشمهایش بزرگ علوی رو می خوندم بفهمم چرا عاشق تو شدم. زهره گفت بخون. بعد از اونجا که تو ترافیک ولیعصر، نور چراغ ترمزِ ماشین جلویی صورتت رو قرمز کرده بود، اونجا که با چشم های پر نگام کردی، دیدم من، من... هیچوقت دوست ندارم ناراحتت کنم.
پرسیدی: «من احساسی ترم یا تو؟» خندم گرفت. خواستم بهت یاد بدم کجاها عصبیانیت هامو جدی نگیری. بدخلقی های منو، قلب منو که یاد گرفته با عصبی بودن هر عشقیو امتحان کنه گند بزنه بهش. امتحان نمیخواد بدی تو، خودم میگم قبولی.
با تو هرچیزی جز تو، داره برام بی اهمیت میشه، ولی من از این بی مهابا غرق شدن استقبال میکنم. بعد این همه سقوط عجیب نیست؟ راسته که میگن عشق آدمو بچه میکنه. تهش چند ماه افسردگیه دیگه نه...؟ دیگه من که میدونم این روزگار با چیزهایی که خیلی دوستشون دارم چیکار میکنه.
من این سالهای تو رو سالها پیش زندگی کردم. کم کم عیارت که بالا بره، زندگی که بیشتر بهت بفهمونه میبینی رو ارتفاعات توچال شادمهر خوندن، برا منقلب شدن کسی که مینویسه کافیه فقط... انتخاب یه آدم خیلی پیچیده تره.
چون انتخاب روزهای پخته ی تو نیستم، دوست داشتنت برام شکل یه قماره. اما حرفام رو تو پاراگراف های قبلی فراموش نکن. نوشتم داری مرز رها شدنی بودنت رو رد میکنی. یه جا دیگه نوشتم واست که کجا عصبانیت های منو، قلب منو جدی نگیری پس ته حرفام اگه بهت گفتم عشقت قمار خطرناکیه، ناراحت نشو. منی که هیچوقت برنده نبودم، با پاهای خودم اومدم ببازم بهت. یه بار دیگه خودمو بندازم از ارتفاع پایین، با چشمهای بسته از پشت... شاید که اینبار دست های تو، دستهای بی پناه من رو گرفت.
#امیرعلی_ق
@Amiralichannel
خیلی عجیبه ولی بعد از اون حال خوبی که هفتهی پیش بعد از تراپی داشتم، از اواسط هفته تا الآن خیلی بههم ریختهم. مدام به گذشته رجوع میکنم، حرفها و اتفاقات رو مرور میکنم و حالم الان خیلی بده. فکر میکنم چون تموم چیزهایی که دفنشون کرده بودم رو توی جلسه از زیر خاک کشیدیم بیرون تا درموردشون صحبت کنیم، دوباره بهم هجوم آوردن. کمتحمل، کمطاقت، غمگین و مدام در حال فکر کردنم. دلم میخواد سرم رو جدا کنم بذارم توی کمد در رو قفل کنم و به زندگی برگردم. چند دقیقهی پیش سرچ کردم و دیدم طبیعیه. آرومتر شدم.
-#روزمرگیها
@chizhaeihast
اون شب خیلی بهم سخت میگذشت.
ازش پرسیدم «تو چطور انقدر آرومی؟»
گفت «من شبها با خودم خیلی مهربونم.»
باخودتون مهربون باشید؛ هنوز زمان هست برای مواجه شدن با همهچیز. ذهنت رو رها کن، رویاهات رو مرور کن؛ دستای خودت رو بگیر و آروم بخواب. فردا روز بهتریه.🌱
شبتون آروم.
هر بار که دستش میرفت توی موهام یک لایه درد همراهِ دستش بیرون میرفت.
-عباس معروفی
@chizhaeihast
جمعه وقت تراپی دارم، جلسهی اول است. حتا بابت آن هم نگرانم. با خودم فکر میکنم « ازچه بگویم؟» هیچ کلمهای محض رضای خدا کنار کلمهی دیگری نمینشیند که بگویم خب! از اینجا شروع میکنم.
Читать полностью…«يكى ديگر از هراس هاى ما اين بود كه مبادا زندگى شبيه ادبيات از كار در نيايد.»
درک يک پايان؛ جولين بارنز
@chizhaeihast
میتوانم ساعتها و روزها و حتا سالها به آدمها نگاه کنم و مطمئن باشم تاریکترین لایهی آنها را نخواهم دید. رفتارهایی از کسانی میبینیم، برداشتهایی خواهیم داشت، اما در آخر؟ هیچچیز آنطور که فکرش را میکردیم گذر نخواهد کرد. گاهی چیزهایی میدانیم و خاموش میمانیم. گاه چیزهایی میفهمیم و مبهوت میشویم؛ و چاره چیست؟ باید بپذیریم که اکثر اوقات؛ «چیزهایی هست که نمیدانیم.»
-#روزمرگی
@chizhaeihast
در جدال امید و ناامیدی بهسر میبریم. حیات و مرگ، نور و تاریکی، اعتماد و بیاعتمادی و هرتناقض دیگری که در ادبیات یاد گرفتهایم. این بود ماحصل ما از زندگی، تا به اینجای کار.
-#روزمرگی
@chizhaeihast
اون روز برات یه موزیک غمگین فرستادم، بعد دیدم دلم نمیخواد موزیک غمگین گوش کنی پاکش کردم. یعنی راستشو بخوام بگم، متن موزیکه ترسیدم تو رو یاد کسی جز من بندازه پاکش کردم. دیدم ما که خوبیم خوشیم چه کاریه...؟ حسودم من.
یه وقتایی شب ها اگه از پشت تلفن ازت میخوام زودتر بخوابی، زیاد بیدار نمونی بعد من، اکه یه شبایی هی ازت میپرسم مطمئنی دیگه؟ فقط من تو قلبتم؟ برا اینه که.... ولش کن. فقط بدون من خیلی باور ندارم موجود دوست داشتنی ای باشم، یعنی آدما یه کاری کردن که باورم رو از دست دادم.
اون روز مامان پرسید از کجا میدونی عاشقشی؟ گفتم والا منی که همه رو با زبون تندم رنجوندم، نمیتونم به این آدم از گل نازکتر بگم، برنجه انگار خودم رو رنجوندم. اینارو ول کن، از تو برای کسی حرف میزنم بیشتر دلم برات تنگ میشه. کافیه از تو برای کسی حرف بزنم.
عزیزم دوست داشتنت خیلی قشنگه. من همیشه میگم همه ی آدما، میتونن کسی رو دوست داشته باشن ولی، فقط بعضی آدما دوست داشتنشون قشنگه. تو کافه روبروم نمیشینی، کنارم میشینی که نزدیکتر باشی بهم،
وقتی نیستم یا خوابم، میری سراغ چتهامون، میری سراغ عکس هام، وقتی تو تاکسی نشستی برام لایو لوکیشن میفرستی میگی مواظبم باش، میدونم چرا این کارو می کنی، چون بهت گفته بودم که «مواظبتم»، عاشقانهترین جمله تو دنیاست.
من به همه میگم این نوشته ها مخاطب ندارن اما تو تنها کسی هستی که داستانمون رو میدونی. داستان فروغ و پرویز رو شنیدی؟ من همه ترسم اینه که تو مثل فروغ باشی. رها و سرکش. من همون پرویز نگرانتم، تو اما فروغ نباش... آیدا باش مثل آیدای احمد، مثل سیمین باش، برا جلال. یعنی مثل اونها میخونن نامه هامون رو بعدها؟ خواب دیدم، خواب دیدم صدمین نامه ازدواج کردیم.
چند شب پیش عروسی مرتضی و سدره، وسط مهمونی چشمامو بستم، خودمو خودتو دیدم اون وسط... با یه کت مشکی باهات میرقصیدم، عروسی دوست نزدیکت بشینی یه گوشه با چشمهای بسته فکرو خیال کنی عجیب نیست؟ عادت کردم جایی باهام نیای بشینم تصورت کنم. من بدترین عکسهات رو پاک نمیکنم چون عکسای تو ان، بهترین ایدههای نوشتنم رو تو نوشته هایی که برای تو مینویسم میارم، من... با تو دوباره نوشتنم گرفته، فکر میکنی میرسیم به نامه ی شماره ی صد؟
دلم میخواد تو خیالاتم فکر کنم دخترم شکل توئه، اون روز پرسیدی دوست داری اسم دخترت رو چی بذاری، خواستم برات بنویسم هرچیزی که من رو یاد تو بندازه... رها، نیاز، پناه, نفس. دلم میخواد یه وقت هایی نیاز صدات کنم. انقد که بهت نیاز دارم.
من همیشه گفتم عروسی گرفتن خرج اضافیه، که چی پونصد نفر بیان بشینن بخورن برن؟ با پولش میشه کلی کار کرد. ولی وای از اون روز آخر که دیدمت، هی داشتی میگفتی حواست کجاست؟ حواسم به تو بود ولی نه اینجا، چند سال دیگه، اونجا که با لباس سفیدت کنار من ایستادی، اونجا که اینطوری دیدمت فهمیدم پونصد که هیچی دو هزار نفر باید ببینمون...
میخوام باهات برقصم، میخوام برا یه بارم که شده به یکی از ته دل بگم همسر... به نظرت، به نظرت میرسیم به نامه ی صد...؟ من رقص بلد نیستم، ولی میخوام یاد بگیرم... این نوشته ام رو یادت میمونه؟ نود و هفتمیش رو، با یک کت مشکی برات میخونم. من رقص بلد نیستم، رقص یاد میدی به من...؟
#امیرعلی_ق
@Amiralichannel
هیچ قلبی صرفا به واسطه هماهنگی، به قلب دیگری وصل نیست. زخم است که قلبها را عمیقا به هم پیوند میدهد. پیوند درد با درد، شکنندگی با شکنندگی.
-هاروکی موراکامی
@chizhaeihast
«عشق، مثل یک ستون روزنامه، کارش این است که همین حالا راضیمان کند. دربارهی زیبایی و قوتش با توجه به عمق اثری که بر روحمان میگذارد قضاوت خواهیم کرد.»
- موزهی معصومیت؛ اورهان پاموک.
#کتاب_بخوانیم
@monadchannel
یهعالمه پیام دادید و تجربیاتتون درمورد تراپی رو بهم گفتید، و گفتید کنسل نکنم و برم. مهربونا❤️
Читать полностью…از ۲۴ ساعت قبل میتوانم کنسل کنم. نمیدانم. دارم فکر میکنم شاید کنسل کنم. از توضیح دادن خودم خوشم نمیآید. آنهم پیش کسی که میدانم هرجمله برایش قطعا معنادار است.
Читать полностью…نمیدانم چرا چندوقت است به هر بهانهای دلم شور میزند، میبینم شبها بیخواب است، مادرم کمی دیرتر از همیشه جواب میدهد، ظرفهای امشب شسته نشده، شارژ موبایلم زود تمام شده، پروژهی ادیت از روی پریمیر پریده، پایم هنگام ورزش درد گرفته، موهایم امروز بیشتر از هرروز ریخته، صورتم لاغرتر شده، ماشینکثیف است، کتونیهایم شسته نشده، و هرچه فکرش را بکنی دلم را بهم میریزد. تپش قلب میگیرم، موجی درونم انقدر مهیب میشود که انگار میخواهد خفهام کند، غرقم کند، و بعد وادارم کند تا زندگی را بالا بیاورم.
-روزمرگی
@chizhaeihast
توی تلگرام سرچ کردم «واژه» این پیدیافیکه الان میفرستم اومد.چند صفحهش رو خوندم، خیلی جالب بود برام.
همیشه «غم و حزن» رو تقدیسکردم، اما هیچکس متوجه بارمعنایی این واژه برای من نبود. یکجورهایی معنای «ناامیدی» رو تداعی میکنه برای آدمها.
توی همون چند صفحهی اول دیدم راجعبهش نوشته، همین باعث شد گیرم بندازه.