«… یه روزایی حس میکنم بیشتر از روزای دیگه دوستم داری.»
-بخشی از یک نامه. #زهره
@chizhaeihast
غمانگیز و معترض میپرسی
همیشه همینطور خواهد ماند؟
میبوسمت و میگویم:
بگذریم عزیزم، بگذریم.
@Nahaalchannel
داشتم کنارش پینترستگردیش رو میدیدم، چیزهایی که با عنوان «من» سیو میکرد.
برام خیلی جالبه، خوانش آدمها از خودشون در دورههایمختلف چقدر متفاوته؛ چقدر هماهنگ با حال فعلیشون و نه مجموعهی شخصیتشون و زندگیای که پشت سر گذاشتن.
#روزمرگی
@chizhaeihast
دیشب که "تو" خونه نبود خوابیدن روی تخت عذاب آور بود. هی نگاه میکردم به جای خالیش و دلم تنگ میشد.
تا این که غلت خوردم و رفتم جای "تو" خوابیدم و دیگه جلوی چشمام جای خالی خودم بود و چقدر راحتتر بودم!
@hanouznemidanm
جوری که به سادهترین شکل، دلمون گرم میشه. و مهمتر از اون جوری که این پسر با هر بهونهای هوامو داره.
Читать полностью…خیلی از آدمها با همهی توانشون، فقط دارن میجنگن تا به زندگی یکروز دیگه فرصت بدن. میجنگن تا فقط بیدار شن، از تخت جدا شن، لبخند بزنن و ادامه بدن.
Читать полностью…اینکه باید بپذیری با وجود تمام تلاشها بعضیچیزها دیگه مثل سابق نمیشه، و تو اون حس، اون رابطه، و اون روزهارو در گذشته جا گذاشتی و هرروز هم داری ازشون دورتر میشی؛ خیلی خیلی غمانگیزه.
Читать полностью…اگر از تو درباره غزه پرسیدند بگو به آنها:
«در آنجا شهیدی است، که شهیدی را حمل میکند، و شهیدی از وی عکس میگیرد، و شهیدی
او را بدرقه میکند، و شهیدی بر وی نماز میخواند.»
- محمود درویش
@chizhaeihast
ریشه در اعماق اقیانوس دارد شاید
این گیسو پریشانکرده بیدِ وحشیِ باران
یا نه! دریاییست گویی، واژگونه بر فراز شهر
شهر سوگواران
هر زمانی که فرو میبارد از حد بیش
ریشه در من میدواند پرسشی پیگیر با تشویش
رنگ این شبهای وحشت را
تواند شُست آیا از دل یاران؟
چشمها و چشمهها خشکند
روشنیها محو در تاریکیِ دلتنگ
هم چنان که نامها در ننگ
هر چه پیرامون ما غرق تباهی شد
آهْ باران! ای امید جان بیداران
بر پلیدیها که ما عمریست در گرداب آن غرقیم
آیا چیره خواهی شد؟
#فریدون_مسیری
باهم قدم میزدیم، دست در دست، ساکت، غرق دنیاهای خودمان، هر کس غرق دنیاهای خود، دست در دست فراموش شده. این طور هست که تا حالا دوام آورده ام. و امروز عصر هم انگار باز نتیجه می دهد، درآغوشم هستم، من خود را در آغوش گرفته ام، نه چندان با لطافت، اما وفادار، وفادار.حالا بخواب، گویی زیر آن چراغ قدیمی، به هم ریخته، خسته و کوفته از این همه حرف زدن، این همه شنیدن، این همه مشقت، این همه بازی.
-ساموئل بکت
و بدبختانه معمولا ما نمیدونیم از اطرافیانمون کی درگیر این ماجراست؟ پس یکم بیشتر حواسمون به هم باشه.
Читать полностью…چون پرسیدین؛ بله اینجا برای دوتا ازدوستامه. از لحاظ امنیت و کیفیت و این داستانا خیالتون راحت!
همهی عکسها هم خودشون گرفتن، ژورنالی نیست.
گاهیاوقات دلم میخواد برم پنج، شش سال قبل. اونموقعهایی که وقتی خیلی ناراحت بودم میرفتم روی مبل دراز میکشیدم پیش مامانم سرمو میذاشتم روی قلبش و یکدل سیر گریه میکردم. اون هم نمیپرسید «چرا؟»، یکم دست میکشید توی موهام و بعد میگفت «موهات کمپشت شدهها، بیا، بیا روغن بزنم برات.»
Читать полностью…میدونی هیچچیز نمیتونه این چند تکه استخون و انقدر قوی کنه که حاضر باشی بهخاطر کسی دیگه بجنگی. از نو زنده باشی و زندگی کنی. و چیه این عشق؟ که نگاه آدمها انقدر بعد از اون عوض میشه؟
Читать полностью…