بی من خوشی، وگرنه از آن تو میشدم
جان میسپردم آخر و جان تو میشدم
گفتم که مردم از غم و گفتی به حرف نیست!
ای کاش من حریف زبان تو میشدم...
معشوق روزگار غزلهای ناب! کاش
همعصر شاعران زمان تو میشدم
ای عمر چندروزهی دنیا! بدون عشق
تا کی اسیر سود و زیان تو میشدم؟
پا بر سرم گذاشتی اکنون که آمدی
ای مرگ داشتم نگران تو میشدم
#سجاد_سامانی
📕سالیان
من همصدا با همه پرندهها
به خوشبختی لبخند خواهم زد.
آغوشم را از آرامش صبح پر میکنم
تا آغاز شوم مانند روزهای آفتابی...
# فروغ_فرخزاد
سلام روزتان عالی
هر بار که شد عمق نگاهم به تو خیره
شاعر شدم از ذوق تو، یک شاعر چیره
در دور و برم غیر تو تصویر کسی نیست
تو وسعت دریایی و من خاک جزیره
بسپار به من در دل طوفان نفست را
چون باور پیراهن بر بند به گیره
تلفیق من کهنه و دنیای مدرنت
ترکیب تماشایی کیش است و حریره
در صحنه دنیا به تو دل بستن من چیست؟
یک نقطه روشن وسط پرده تیره
دیدار تو در منزلت فتح جهان است
تا کور شود عشق ناپلئون به دزیره
#هادی_معراجی
وای بر روزی که ناامیدی و عدم بازگشت به معناهای انگیزه بخش فردی و اجتماعی، عادی انگاری شود و هیچ رغبتی برای این ضرورت تاریخی نمانده باشد.
وای بر روزی که انسان مدرن بخواهد امید هر چند تصنعی و موقت را از دست بدهد و خود را لای چرخ دندههای سرد و سخت مدرنیته، نابود شده ببیند.
وای بر روزی که انسان برای امیدهای بر باد رفتهی خویش هیچ همتی نکند و همه چیز را به هیچ و هیچ واگذار کند و نوعی بیتفاوتی را در تمام مختصات زیست خود ببیند.
آخر اینکه:
باید سراغ معناهای جدید برویم یا معناهای گذشته خود را دوباره بازیابیم
باید سراغ انگیزههای تازه برویم
باید رفتاری خلق کنیم که این ناامیدی ذاتی جهان مدرن، به نوعی عادی انگاری تبدیل نشود و ما هنوز بتوانیم برای نقاشی فردای خود، رنگها را بیدار کنیم.
اگر ناامیدی به یک عادت اجتماعی ریشهدار تبدیل شود، آنگاه هیچ اتفاقی برای جامعه مهم نخواهد بود و باید رسما مرگ اجتماع را تیتر کرد، یک تیتر سرخ بسیار بزرگ!
راهکار:
برای ساخت معناهای تازه به صورت فردی و اجتماعی گفتگو کنیم و بدانیم که ناامیدی من و شما به هم مربوط است.
محمدصالح هاشمیان
اگر موسیقی نبود
دنیا یه چیزی کم داشت
#اول_شهریور_زادروز
استاد گرانقدر #حسین_علیزاده♥️
آهنگساز، و نوازنده تار و سهتار خجسته باد.
سرت سلامت و سازت کوک ، تولدت مبارک آقای موسیقی
صبح میشود کنار عطر ریحان
زندگی را میبوسم
و روز و پنجره را
با مقداری از آفتاب
که از کنار ابرها از آسمان میچکد
ستایش میکنم
من هنوز هستم.
#احمدرضا_احمدی
درود و صبحتون بخیر
دل بریدم تا نبینم دوست با من دشمن است
دلبریدن گاه تنها راه عاشقماندن است
خود به چاه انداختم خود را مگر باور کنی
آنچه باقی مانده از یوسف همین پیراهن است
گریهها کردم ز شوق آن شب که سوزاندی مرا
سرنوشت شمع جانسوز است اما روشن است
هر کسی از عشق با خود یادگاری میبرد
آنچه من بردم تنی بیروح و روحی بیتن است
من غمم! جای مرا با شادمانی پر مکن
هر کجا چشمی بگردانی نشانی از من است
✍🏻#فاضل_نظری
📚#وجود
📝#دستخط
/channel/fazelnazariii
میان جمعم و سرگرم داستانسازی
کیام؟ عروسک تنهای خیمهشببازی
به پایکوبی غمگین من نمیخندی
اگر نگاه به ناچاریام بیندازی
من و تو از دغل پشت پرده باخبریم
چقدر بازی و تا کی دروغپردازی؟
اگر غلط نکنم مزد پاکچشمی ماست
که میزنند به ما تهمت نظربازی
شدیم «سرو» و به ما بیثمر لقب دادند
سرت بلند! بیا این هم از سرافرازی
مگر نگفتمت ای دل به زندگی خو کن!
کبوترا تو چرا با قفس نمیسازی؟
چه جای سعی! که فواره چون به اوج رسید
به گریه گفت امان از بلندپروازی
✍🏻#فاضل_نظری
📚#وجود
📝#معرکه
/channel/fazelnazariii
چنان زندگی را سخت گرفتهایم
گویی سالها قرار است باشیم!
کاش یاد بگیریم، رها کنیم، بگذریم
گاهی باید رفت
دل به ساحل نبندیم، باید تن به آب زد
ما به آرزوهایمان یک رسیدن بدهکاریم
زندگی کوتاه است…
صبح بخیر ☀️
هر آن که پا به وجود از عدم گذاشت گریست
نه من! که هرکه به دنیا قدم گذاشت گریست
فرشتهای که مرا نامهٔ هبوط آورد
همینکه بر دل من مهر غم گذاشت گریست
اگرچه چارهٔ اندوه من شراب نبود
شبی که جامْ لبی بر لبم گذاشت گریست
دلا چه بر سرت آمد که چون ملک در حشر
شکستههای تو را پیش هم گذاشت گریست
کتاب زندگی من «سیاه مشق» غم است
در این صحیفه قلم هرچه کم گذاشت گریست
✍🏻#فاضل_نظری
📚#وجود
📝#آیینه
@fazelnazariii
تو خواهی آمد و آواز با تو خواهد بود
پرنده و پر و پرواز با تو خواهد بود
تو خواهی آمد و چونان که پیش از این بودهاست
کلید قفل فلق، باز با تو خواهد بود
تو ساقیا نه، اگر لب به بوسه باز کنی
شراب خُلّر شیراز، با تو خواهد بود
خلاصه کرده به هر غمزه ای ، هزار غزل
هنر به شیوهی ایجاز، با تو خواهد بود
طلوع کن چنان که آفتابگردانها
مرا دو چشم نظرباز، با تو خواهد بود
"میان عاشق و معشوق فرق بسیار است"
نیاز با من اگر، ناز، با تو خواهد بود
چه جای من؟ که برای فریب یوسف نیز
نگاه وسوسهپرداز، با تو خواهد بود
در آرزوست دلم راز اسم اعظم را
تو خواهی آمد و آن راز ، با تو خواهد بود
برای دادن عمر دوبارهای به دلم
تو خواهی آمد و اعجاز با تو خواهد بود
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal
هوا هوای قشنگی پر از بهانه ی عشق
بریز موی قشنگت به روی شانه برقص
هنوز حسرت آغوش آسمان باقیست
بپیچ لای همین شعر عاشقانه برقص
نوای ناب سه تار دلم به کار افتاد
به پای قامت این درد بی نشانه برقص
اگرچه حس غزل در درون من مانده است
بهانه ول کن و این دفعه بی بهانه برقص
#جابر_ترمک
خوش بخند ای دل،
که اینک صبح خندان میدمد.
خوش برقص ای ذرہ
که اینک مهر رخشان میرسد...
#سلمان_ساوجی
سلام _ صبحتون زیبا
میان غنچه و گل از تو گفت و گو شدهاست
که باد خوش نفس و باغ مشک بو شدهاست
تو بر فکندهای از خویش پرده، ای خورشید
که شهر خواب زده، غرقهای و هو شدهاست
درون دیدهی من آفتابگردانی است
که در هوای تو چرخان به چارسو شدهاست
به تابناکی و پاکی تو را نشان داده است
ز هر ستاره ی رخشان که پرس و جو شدهاست
تنت ز لطف و طراوت به سوسنی ماند
که در شمیم گل سرخ شست و شو شدهاست
برابر تو چه یارای عرض اندامش
که پیش روی تو دست بهار رو شدهاست
چگونه آینه لاف برابری زندت؟
که از تو صاحب این آب و رنگ و بو شدهاست
تو آن بهشت برینی که جان خاکی من
برای داشتنت عین آرزو شدهاست
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal
آرزو میکنم کتاب های خوب بخوانی، آهنگ های خوب گوش کنی، عطر های خوب ببویی، با آدمهای خوب حرف بزنی
و فراموش نکنی که هیچ وقت دیر نیست بودن چیزی که دوست داری باشی!
✒: #روزبه_معین
.
.
سلام دوستان صبح بخیر
گفتم که با فراق مدارا کنم، نشد
یک روز را بدون تو فردا کنم، نشد
در شعر شاعران همه گشتم که مصرعی
در شأن چشمهای "تو" پیدا کنم، نشد
گفتند عاشق که شدی؟ گریهام گرفت
میخواستم بخندم و حاشا کنم، نشد
بیزارم از رقیب که تا آمدم تو را
از دور چند لحظه تماشا کنم، نشد
شاعر شدم که با قلم ساحرانهام
در قاب شعر، عشق "تو" را جا کنم، نشد
#سجاد_سامانی
/channel/cofsher
چه غم دارد ز خاموشی درونِ شعله پروردم؟!
که صد خورشید آتش بُرده از خاکسترِ سردم
به بادم دادی و شادی، بیا ای شب تماشا کن!
که دشتِ آسمان دریای آتش گشته از گَردم
شرارانگیز و طوفانی، هوایی در من افتاده ست
که همچون حلقهی آتش در این گرداب میگردم
به شوق لعل جانبخشی که درمانِ جهان با اوست
چه طوفان میکند این موجِ خون در جانِ پُردردم
در آن شبهای طوفانی که عالم زیر و رو میشد
نهانی شبچراغ عشق را در سینه پروردم
#سایه
شهریور !
دختر زیبای تابستان
دوگیسوی زیبایت را
به لمس دستان باد بسپار!
ایوان دلت را ازنسترن، یاس واقاقی لبریز کن!
دست برادران گرمازده ات تیر ومرداد را بگیر!
عبور پاییز را گلباران واژه کن!
قرار است مهر؛ نوزاد پاییز
"مهرگان" بدنیا بیاید.
آغوشت را مادرانه باز کن!
اگر شد، کمی چای بهار نارنج برایمان دم کن!
اینجا زمین بی اندازه سرد شده است.🌷
#دکتر_زهره_میزبان
روایتی زیبا از : علامه محمدتقی جعفری
صبح شما همراهان همیشگی بخیر
• اول شهریورماه، روز بزرگداشت ابوعلی سینا است؛ پزشک، فیلسوف و متفکری که آثار او قرنها در ایران و جهان منبع دانش بوده است.
📌 این روز در ایران به نام «روز پزشک» نیز شناخته میشود. ابن سینا در سال ۹۸۰ میلادی (۳۵۹ هجری قمری) در بخارا زاده شد.
📌 مهمترین اثرش «قانون در طب» قرنها کتاب مرجع پزشکی در جهان بود.
کاشکی میشد بدانم، تا کجاها میبرد
این نسیمی کز نفسهای تو، ما را میبرد
کاشکی میشد بدانم جاری عشقت مرا،
میکشاند سوی برکه، یا به دریا میبرد
عشق گاهی اوج را ، تا خاک پایین میکشد
عشق گاهی خاک را ، تا اوج بالا میبرد
من کیام؟ ای عشق! آهویی که شیرش میدرد؟
یا نه، تیهویی که سوی قاف، عنقا میبرد
قطرهی بارنده کهش، توفنده دریا میخورد ؟
ذرهی چرخنده کهش، خورشید رخشا میبرد؟
تا نپنداری که عاشق، در پی چون و چراست
یا که در پیش تو، نام « کاش » و « امّا » میبرد ،
میتوانم بود، آن چشمی که لطف دوستش،
تا فراسوهای دیدار و تماشا میبرد
میتوانم بود ــ حتّا « جلجتا » گر مقصد است ــ
آن « مسیحایی » که بر دوشش چلیپا میبرد
یا اگر نه، چشم خواهم بست و ره خواهم سپرد،
پا به پایش، تا بَرد عشقم به هر جا میبد
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal
-تابستان؟
به اشتیاق کودکانه میماند، به جسارتِ زمین، به سماجتِ آفتاب، به سبزینگیِ برگ، به رویش هزار بارهی گیاه.
تابستان به صدای عبور آرامِ آب میماند، به آوای شبانهی جیرجیرکها، به وزش باد از میان برگها، به سرخوشیِ کفشدوزکها، شاپرکها، زنبورها...
تابستان، به آغوش مادرانه میماند، گرم است و پناه دهنده، سبز است و امیدبخش، ژرف است و لطیف...
تابستان آرام است، انگار دخترکی عروسکهاش را در گرمای یک بعد از ظهر داغ، زیر سایهی درخت نارون نشانده، چای ریخته و مادرش را به مهمانیِ کودکانهاش دعوت کرده.
همینقدر ساده،
همینقدر آرام،
همینقدر صمیمی
همینقدر خوب.
#نرگس_صرافیان_طوفان
عشق، چشم افکنده و جز ما ندیدهست این زمان
وز برای خویش، ما را بر گزیدهست این زمان
دیده دلها را و سنجیده تمام و از نیام
تیغ خویش از بهر ما، بیرون کشیدهست این زمان
تا هنرها دیده از ما در طریق عاشقی
بندگان سنجیده و ما را خریدهست این زمان
گرچه تک تک، هر یک از عشاق، لحنی خواندهاند
عشق، تنها نغمهی ما را شنیدهست این زمان
در شکار جان و دل، صیّاد ما پر حوصلهاست
لاجرم در خورد ما، دامی تنیدهست این زمان
نیک و بد کرده است و تشریف قبول خویش را
راست بر بالای شوق ما بریدهست این زمان
واژهی عاشق که جز در قصّهها، جایی نداشت
در وجود ما، به عینیّت رسیدهست این زمان
کوکبی که روزگاری، در شب مجنون دمید
در کبود آسمان ما دمیدهست این زمان
خون جوشانی که روزی بیستون را رنگ زد
گشته سیل و در رگان ما، دویدهست این زمان
#حسین_منزوی
/channel/soltanghazal
چنان آتش زدند این خاک و سوزاندند باغش را
که حتی باغبان دیگر نمیگیرد سراغش را...
کسی یادش نمیآید که جنگل پادشاهی داشت
که شیر از غُصهها دق کرد و آوردند الاغش را
و هر فریادِ خشمی در گلوها تیرباران شد
قناری در قفس را... آشیانهای کلاغش را
نه تنها ماه را از نور مهتابش جدا کردند
که دزدیدند از هر خانهای شمع و چراغش را
اگر ایرانهخانم را به عقدِ شب در آوردند
یقین دارم طلوع صبح میگیرد طلاقش را
طمع کردند اگر کفتارها بر خاکِ زخمیمان
به روی سینههاشان میگذاریم آه... داغش را
بدان ما عاقبت با واژهها ویرانه میسازیم
امارتهای بیبنیان ولی پُر طمطراقش را
شبی تا بیخِ دندانها مسلّح از قلمهامان
به آتش میکشیم آن قصهگوی قلچماقش را
#مهدی_خدابخش
خدایا شکرت
برای یک روز زیبای دیگر 🌱
دلا چو غنچه شکایت ز کارِ بسته مَکُن
که بادِ صبح نسیمِ گره گشا آورد
#حافظ
قربان عشوههای مکشمرگ تو شوم
جداً چه اعتماد به نفسی! «هنوز هم...»؟!
پیرانهسر هوای جوانی نمودهای
بگذر از این هوس به حق نون و القلم
گرچه ادیب هستی و اهل کمال و فضل
شعرت ولی بدون تعارف... بگم؟ بگم؟!
در قرن صفرم قمری گیر کردهای؟!
بابا! گذشته دورهی می، ساقی و صنم
تعریفهای بیخود و بیجای عدهای
از بس که باد کرده تو را کردهای ورم
مانند پادشاه، لباست دروغی است
لختی جناب شاعر محبوب و محترم!
شرمندهام اگر که گزیدم تو را ولی
راهی نمانده بود به جز طنز لاجرم
لطفاً به نوچههات بفرما امان دهند
آقای واژهیاب! غلامم همهرقم!
#رضااحسان_پور
@cofsher
گر تو هم چون ما پریشان حال و تنهایی بیا
جمع، جمع مردم تنهاست میآیی بیا
ساغری از خون دل داریم و حسرت میخوریم
گر در این میخانه همپیمانهی مایی بیا
گریه چیزی از غم عاشق نمیکاهد ولی
گر بنا داری به اندوهت بیفزایی بیا
مثل سنگی، رود را دامن گرفتم، رفت و گفت:
گر توانستی ز پایت بند بگشایی بیا
سایهای افتاده بر دیوار، آیا این تویی
ای رسول مرگ! میدانم که اینجایی بیا
✍🏻#فاضل_نظری
📚#وجود
📝#تنهایی_شلوغ
/channel/fazelnazariii
ترانه ای از زنده یاد ناهید سرفراز گوینده قدیمی رادیو در سال 1332-480p
Читать полностью…در این میخانه در هر دور، جامی ناتمام از ماست
غمی شیرین و کامی تلخ و اندوهی مدام از ماست
صدایت میزنیم از دور و مشتاقیم پاسخ را!
گر امشب هم به ما دشنام میگویی، سلام از ماست
چو افتادم به دامت، آفرین گفتم خدایت را
که زلفت با دلم میگفت: صید از اوست، دام از ماست
به هر صورت، فلک اقبال ما را برنمیتابد
گمان کردهست خوشبختیم و فکر انتقام از ماست
یکی از ما بهجای باده امشب زهر مینوشد
ملالی نیست، میدانی و میدانم کدام از ماست
✍🏻#فاضل_نظری
📚#وجود
📝#پاسخ
/channel/fazelnazariii
او محمد سریر است.
آهنگساز و خالق ای ایران ایران در ۸۱ سالگی.
با وجود آلزایمر شدید، ملودی این ماندگار اثر ایرانی را به یاد دارد و مینوازد...
چقدر زیباست، چقدر زیبا، چقدر...