شعرو داستان همدانی به نقل از دادا رحمت ارسال مطلب و نظرات ... ارتباط با دادارحمت همدانی @shahrokhfakhimi لینک مستقیم https://telegram.me/dadarahmat
⭕️ مردی که راضی به فروش قلب خود شد.
☆ مردی در سمنان بدلیل فقر زیاد و داشتن سه فرزند و همسر ( یک پسر ۶ساله ، یک دختر ۳ ساله ، و یک پسر شیر خوار ) قلب خود را برای فروش گذاشت ، و از او پرسیدند که چرا قلبت رو برای فروش گذاشتی، اونم پاسخ داده بود چون میدونم اگه بخوام کلیه ام رو بفروشم کسی بیشتر از ۲۰ میلیون نمیخره که با این مبلغ نمیشه یه سقف بالا سر خود گذاشت،
☆ اون مرد حدود چهار ماه در شهرهای اطراف به صورت غیر قانونی آگهی فروش قلب با گروه خون O+ گذاشت .
بعد از ۴ ماه مرد میلیاردی از تهران که پسری۱۹ ساله داشت و پسرش ۳ سال بود که قلبش توانایی کار کردن را نداشت و فقط با دستگاه زنده نگهش داشته بودن ،
☆ مرد تهرانی چند روز بعد از خواندن آگهی به سراغ فروشنده قلب میره و با هاش توافق میکنه که ۲۰۰ میلیون تومن قلبش را برای پسرش بخرد ،
و مرد تهرانی بهش گفته بود که من مال و ثروت زیاد دارم و دکتر آشنا هم زیاد دارم و به هرچقدر بگن بهشون پول میدم که با اینکه این کار غیر قانونیه ولی انجامش بِدن ، مرد فروشنده به مرد تهرانی میگه زن و بچه من از این مسئله خبر ندارن و ازت خواهش میکنم اول پول رو به حساب همسرم واریز کن و بعد من قلبم رو به پسرتون میدم ، مرد تهرانی قبول میکنه ، و بعد از کلی آزمایشات دکتر متخصص قلبی که آشنای مرد تهرانی بود میگه با خیال راحت میشه این عمل رو انجام داد،
☆ روز عمل فرا میرسه و مرد فروشنده و اون پسر ۱۹ساله رو وارد اتاق عمل میکنن و دکتر بیهوشی مرد فروشنده رو بیهوش میکنه و زمانیکه میخواست پسر۱۹ ساله رو بیهوش کنه متخصص قلب میگه دست نگهدار و فعلا بیهوش نکن، دستگاه داره چیز عجیبی نشون میده و داره نشون میده که قلب این پسر داره کار میکنه ، دکتر جراحی که اونجا بوده به دکتر قلب میگه آقای دکتر حتما دستگاه مشکل پیدا کرده و به پرستاره میگه یه دستگاه دیگه بیار ، دستگاه جدید رو وصل میکنن و دکتر قلب میگه سر در نمیارم چطور ممکنه قلب این پسر تا قبل از وارد شدن به اتاق عمل توانایی کار کردن رو نداشت ، و میگه تا زمانی که مشخص نشه چه اتفاقی افتاده نمیتونم اجازه این عمل رو بدم ، و دکتر قلب میره پرونده پسر۱۹ ساله رو چک میکنه و میبینه که تمام اکوگرافی که از قلب این پسر گرفته شده نشون دادن که قلب پسر مشکل داره و دکتر ماجرا رو برای پدر پسر ۱۹ساله تعریف میکنه و بهش میگه دو باره باید اکوگرافی و آزمایشات جدیدی از پسرتون گرفته بشه ، دکتر قلب سریعا دست به کار میشه و بعد از گرفتن آزمایشات و اکوگرافی میبینه قلب پسر بدون کوچکترین اشکال در حال کار کردنه به پدرش میگه یک اتفاق غیر ممکن افتاده و باید دستگاهها رو از بدن پسرتون جدا کنیم چون قلب پسرتون خیلی عالی داره کار میکنه ، پدر پسر به دکتر میگه آقای دکتر تورو خدا دستگاهها رو جدا نکن پسرم میمیره ، دکتر قلب بهش قول میده که اتفاقی برای پسرس پیش نمیاد و دستگاها رو جدا میکنه و میبینه قلب پسر۱۹ ساله بدون هیچ ایراد و مشکلی داره کار میکنه و پدر پسر به دکتره میگه چطور همچین چیزی ممکنه ، دکتره بهش میگه فقط تنها چیزی که میتونم بگم اینه که اون فروشنده باعث شده خدا یک معجزه به ما نشون بده ، پسر ۱۹ ساله به پدرش میگه بابا تو اتاق عمل یه آقایی دستشو گذاشت رو قلبم، چیزی به من میگفت و چند بار تکرارش کرد و بهم میگفت پسرم از حالا به بعد قلب تو واسه همیشه توانایی کار کردن رو داره فقط حتما به پدرت بگو که به مرد فروشنده کمک کنه که بتونه زندگیشو عوض کنه،
☆ پدر پسره و دکتر قلب از شنیدن این حرف نمیدونستن باید چی بگن و فقط منتظر شدن تا مرد فروشنده بهوش بیاد ، وقتی که مرد فروشنده به هوش میاد پدر پسر و دکتر قلب باهاش صحبت میکنن و بهش میگن تو اتاق عمل نمیدونیم چه اتفاقی افتاد که یهو همه چی تغییر کرد و قلبی که۳ سال توانایی کار کردن رو نداشت یهویی بدون مشکل شروع به کار کردن کرد،
☆ مرد فروشنده بهشون میگه من میدونم چی شده ،
و بهشون میگه قبل اینکه من بیهوش بشم ، تو دلم گفتم ای خداوند خودت میدونی بچه یتیم و بچه ی بدون پدر یعنی چی و بهش گفتم خدا جان قربونت برم تورو به اون خدا بودنت که زمین وآسمان در دستان توست قسم میدم که به بچهام رحم کن .
دکتر قلب و پدر پسر با شنیدن این حرفا بسیار ناراحت میشن و پدر پسره با چشمای پر از اشک بهش میگه چون تو باعث شدی خدا پسرمو شفا بده ۱میلیارد تومن بهت هدیه میکنم که بری زندگیتو تغییر بدی .....
💥حالا اگه یه ذره هم ناراحت شدی و دلت به خداوند وصل شد ، این داستان زیبا رو برای بقیه بفرست و دلشون رو به خداوند وصل کن.
خدایا:هر کی این پست را کپی کرد درد دلش رو شفا بده
میدونی اگه کپی کنی تا آخرامشب چند هزار تاشکر خدا فرستاده میشه؟ اگه خسیس نیستی به همه بفرست(یاحق) تنها خداست که معجزه میکنه نه انسان، فقط خدا. .
این تهدید را جدی بگیرید از ما گفتن
@dadarahmat
غمت از در آمد بسان پلنگ
به آهوی جانم بینداخت چنگ
تنم زخم جانم پریشان ودرد
غمت با دل خسته ی من چه کرد
توقع ندارم که همدم شوی
به درمان زخمم تو مرهم شوی
بیاید خیالت شبی خلوتم
کند مست مست و دهد رخوتم
تو را همچو جامی به لب می برم
گورای جان و تن و پیگرم
خیالت پراژ شوق و بودش سخی
به کردار و قامت چرا چون یخی
بیا لحظه ای باخیالت نشین
نباشد دگر غم مرا در کمین
تو باشی خیالت به رخصت رود
برای وصال تو فرصت دهد
چه حاجت خیالت تویی در برم
نشینی به چشمم شوی باورم
شاهرخ فخیمی ، دادا رحمت همدانی
@dadarahmat
🌸پیامِ شنبهها پیش از طلوع🌸
🔵حتماً یادتان هست، عبارتِ :
{{ علم بهترست یا ثروت ؟ }}
سالهای دور، پیشازین موضوعِ انشاء بود ؛
🟠با طرحِ این موضوع، بسیاری از نوجوانانِ آن سالها، به اجبار مختار بودند بینِ دو مطلوبِ محبوب و بینِ دو لازمهی حتمی برایِ تشکیلِ زندگیِ شایستهیِ آدمی، صرفاً یکی را انتخاب کنند ؛
🔹به این ترتیب ناخودآگاه به آنها اِلقاء شد که نهتنها جمعِ دو ضدّ، بلکه اساساً جمعِ《دانایی و دارایی》، در آنِ واحد، محال و ناشدنی است !
🔴نمونهیِ دیگری از اینگونه نوآوریهای نکبتزا، آنجاست که از بچّهیِ نوآموخته میپرسند بینِ 《مامان و بابا》، کدام را بیشتر دوست میدارد و طفلک را مختار میکنند تا به اجبار،《باختن》را برگزیند، چون هر کدام را انتخاب کند، بازی را باخته است ؛
🟢طرّاحِ مبتکرِ !!! ایندسته سوالها (هر که بود) به مُرادِ دلِ خویش رسید !
و سادهدل، ما ؛
به خیالِ خود مختار، امّا در واقع به اضطرار :
یا ؛《علم》را انتخاب کردیم و استاد شدیم و تا پایانِ عمر، در حسرتِ تَمَکُّنِ ثروتمندان سوختیم ؛
یا《ثروت》را برگزیدیم و تا واپسین دمِ زندگی، با حقارتِ ناشی از بیمدرکی، خو گرفته در حسرتِ عناوینِ دانشگاهی، سوختیم ؛
🔻مصداقِ شعرِ《صائب》که گفته :
چون طفلِ نِیسوار به میدانِ اختیار،
در چشمِ خود سوار، ولیکن پیادهایم ؛
🟣به هر حال، دو گروه از جوانانِ آن دوران، به اختیارِ خویش !، ناچار، بنای حسرتی خودخواسته را پِی ریخته، ساختند و از درون سوختند و البتّه که لبدوختند چون، همان معلّمِ انشاء یادِشان داده بود که ؛
{خودکرده را، تدبیر نیست !} ؛
♦️ و ازآنجا که در فهمِ عامّه :
《چارهی شخصِ مأیوساز تدبیر، تمکین به تقدیر》است و《صائب》در این فقره فرموده :
گرچه از کوششِ تدبیر نچیدیم گُلی،
اینقَدَر بود که تسلیم به تقدیر شدیم ؛
✅ نتیجتاً ؛
عمری در عینِ ناکامی، خوشدل از آنیم که :
تقدیرِمان، چنین بود !!!
🟢درود دوستِ گرامیاَم🟢
مِهرِ فروزانِ چهارمین شنبهیِ دِیماه بر دمید،
همرَهَت باد پرتوِ مِهر و امید .
🌸《ایرج صبا》🌸
@,dadarahmat
هرکس وظیفه ای را قبول کند که در آن تخصصی. ندارد بی تقواست
شهید چمران
توی دریا مثل یک قوی سپید
اونکه غیر از قوی ناز دلبرش هیچی ندید
موج اومد فاصله انداخت بینشون
اما هر گز طاقتش به رو ی دریا نبرید
رفت و رفتش تا رسید به دلبرش
دوباره کشید عزیز دلشون زیر پرش
دوباره یه موج اومد فاصله بندازه میون عشقشون
اما یک صخره سر موج و گرفت رو دامنش
گفت نکن نکن بذار عشق بمونه تا ابد
تو بیا بشین نگاه کن که فقط
عشق میمونه توی دنیا دیگه هیچ
پروپای عاشقا هیچ جایی از دریا نپیچ
شاهرخ فخیمی دادا رحمت همدانی
ای چشم دوباره پرده بگشا
صبح است دمیده از کرانه
از دیدن روی ماه دلدار
در پرده خوشرنگ خیالم
گویی زده با قلم نشانه
شاید که جمال ماه رویش
آن شهد وصال از سبویش
برجام وصال ما بریزد
از عالم غیب و آین خزانه
در یاد عزیز جانم امروز
یه شاخه گل زند جوانه
شاهرخ
/channel/psychology_for_life0/114
اگه واسه یه آدم واقعاً مهم باشید، واستون وقت میذاره، بهتون بهاندازه کافی ابراز علاقه میکنه، واسه خوشحال کردنتون تلاش میکنه و کاری نمیکنه از دستتون بده یا فکر کنید بهتون اهمیت نمیده،
پس اگه حس میکنید مهم نیستید، فکرتون درسته!
💜🌸
🌸پیامِ شنبهها پیش از طلوع🌸
(باده) خوب است به اندازهیِ (ساغر) باشد،
چه کُنَد《بلبلِ بی ظرف》، گلستانی را ؟
《صائب تبریزی》
🔵《لطف، محبّت، کرامت، سخاوت، چشمپوشی از خطا، و نیکی》 که از حَدّ بگذرد ؛《نادان》 گُمانِ بد بَرَد ؛
🟠 اگر میخواهید از شکستِ قطعی و صددرصدِ یک فرد، در روابطِ شغلی، خانوادگی و حتّی دوستانهیِ او در زندگیِ آیندهاَش مطمئن باشید کارها و وظایفِ شخصیاَش را انجام دهید، بیش از حَدّ به او محبّت کنید، تاوانِ اشتباهاتش را بپردازید، از زمین و زمان، مُتوَقّع و طلبکارش سازید و ضمناً به او یاد بدهید که هر وقت شرایط وفقِ مُرادش نبود، قهر و ناز کند ؛
🟢 مطمئن باشید اینچنین فردی در اوّلین تجربهی واقعیِ زندگی که خودش راساً مدیرِ ان باشد با 《شکستِ》 دردناکی مواجه خواهد شد ؛
🟣《محبّت و لطف》 هم، اندازه دارد که《نظامی》فرمود :
آب ، اَر چه همه زلال خیزد ؛
از خوردنِ پُر ، ملال خیزد .
🌸درود دوستِ اندازهخواهم🌸
آفتابِ دومین شنبهیِ مُردادماه بر دَمید ؛
همرَهَت باد《پرتوِ مهر و امید》.
🌸 #《ایرج_صبا》🌸
@dadrahmat
🌳میلیونها درخت در جهان به طور اتفاقی توسط موشها و سنجابهایی كاشته شدند كه دانههایی را مدفون كردند و سپس جای مخفی آن را فراموش كردند...
خوبی كن و فراموش كن... روزی ثمر خواهد داد.
@dadarahmat
به یاد ویگن اسطوره موسیقی جاز از همدان
@dadarahmat
صدای همدان
برنامه شماره ۱۰۱۸
شعر درباب مقام زن
تقدیم به همه بانوان و دختران عزیز کشورم
به قلم و اجرای شاهرخ فخیمی
دادا رحمت همدانی
@dadarahmat
ویدئوتبلیغات عربستان رو با مسی ببینید تا آخرش
@dadarahmat
🌱ایرج-صبا:
🌸پیامِ شنبهها پیش از طلوع🌸
🔵حتماً یادتان هست، عبارتِ :
{{ علم بهترست یا ثروت ؟ }}
سالهای دور، پیشازین موضوعِ انشاء بود ؛
🟠با طرحِ این موضوع، بسیاری از نوجوانانِ آن سالها، به اجبار مختار بودند بینِ دو مطلوبِ محبوب و بینِ دو لازمهی حتمی برایِ تشکیلِ زندگیِ شایستهیِ آدمی، صرفاً یکی را انتخاب کنند ؛
🔹به این ترتیب ناخودآگاه به آنها اِلقاء شد که نهتنها جمعِ دو ضدّ، بلکه اساساً جمعِ《دانایی و دارایی》، در آنِ واحد، محال و ناشدنی است !
🔴نمونهیِ دیگری از اینگونه نوآوریهای نکبتزا، آنجاست که از بچّهیِ نوآموخته میپرسند بینِ 《مامان و بابا》، کدام را بیشتر دوست میدارد و طفلک را مختار میکنند تا به اجبار،《باختن》را برگزیند، چون هر کدام را انتخاب کند، بازی را باخته است ؛
🟢طرّاحِ مبتکرِ !!! ایندسته سوالها (هر که بود) به مُرادِ دلِ خویش رسید !
و سادهدل، ما ؛
به خیالِ خود مختار، امّا در واقع به اضطرار :
یا ؛《علم》را انتخاب کردیم و استاد شدیم و تا پایانِ عمر، در حسرتِ تَمَکُّنِ ثروتمندان سوختیم ؛
یا《ثروت》را برگزیدیم و تا واپسین دمِ زندگی، با حقارتِ ناشی از بیمدرکی، خو گرفته در حسرتِ عناوینِ دانشگاهی، سوختیم ؛
🔻مصداقِ شعرِ《صائب》که گفته :
چون طفلِ نِیسوار به میدانِ اختیار،
در چشمِ خود سوار، ولیکن پیادهایم ؛
🟣به هر حال، دو گروه از جوانانِ آن دوران، به اختیارِ خویش !، ناچار، بنای حسرتی خودخواسته را پِی ریخته، ساختند و از درون سوختند و البتّه که لبدوختند چون، همان معلّمِ انشاء یادِشان داده بود که ؛
{خودکرده را، تدبیر نیست !} ؛
♦️ و ازآنجا که در فهمِ عامّه :
《چارهی شخصِ مأیوساز تدبیر، تمکین به تقدیر》است و《صائب》در این فقره فرموده :
گرچه از کوششِ تدبیر نچیدیم گُلی،
اینقَدَر بود که تسلیم به تقدیر شدیم ؛
✅ نتیجتاً ؛
عمری در عینِ ناکامی، خوشدل از آنیم که :
تقدیرِمان، چنین بود !!!
🟢درود دوستِ گرامیاَم🟢
مِهرِ فروزانِ چهارمین شنبهیِ دِیماه بر دمید،
همرَهَت باد پرتوِ مِهر و امید .
🌸《ایرج صبا》🌸
🌸پیامِ شنبهها پیش از طلوع🌸
🔵بسیاری از ما، در آتشِ حسرتِ (چیزهایی) که بعضاً در اختیارِ دیگران هست، میسوزیم و میسازیم، ضمناً از مزایای (چیزهایی) که در اختیارِ خودِ ما هست غافلیم، از طرفی، ازین نکته هم بیخبریم :
چهبسا آن (چیزهایی) که در اختیارِ ماست، مُنتهایِ آرزویِ خیلیهاست ؛
لیک جملهی جالب اینجاست که 《غفلتِ بزرگ》هیچیک از اینها نیست بَل اینست که :
🔴در اختیار داشتنِ《چیزها》، اصلاً و اساساً موجبِ تحصیلِ سعادت نیست، بلکه تنها ابزارِ لازم برای درکِ خوشبختی، مجهّز بودن به موهبتِ《قناعت》است به این معنیکه :
شخص، علاوه بر التزام به《شرطِ اصلیِ زندگی》، یعنی ؛ ((تلاش برای ترقّیِ مادّی و تعالیِ معنوی))، بتواند از ماحَضَر، {به معنیِ : آنچه که دراختیار دارد}، موهبتِ خُرسندی را حاصل کند ؛
🟢به قولِ《صائب》:
بی دلِ خُرسند در فقر و غنا، آرام نیست،
آنزمان آسوده گردد دل، که خُرسندَش کنند ؛
🟠بنابر آنچه که گفته شد، فراهم آوردنِ این موهبت، موقوف به مهارتِ ما در استفادهیِ سنجیده و بجا از قناعتِ است، یعنی :
《تواناییِ فراهمآوردنِ خُرسندیِ جان از گذرِ زمان》؛
🟤 فراوانند افرادی که (چیزها) دراختیار داشتهاند ولی هیچگاه احساسِ خوشبختی نکردهاند و متقابلاً اشخاصی نیز بوده و هستند که با مختصر (چیزهایی) که دارند، شب و روزشان با فرشتهیِ خوشبختی همعنان است ؛
🟣پس :
قلندری که《ارجمندیِ قناعت》را درک کرده باشد سعادت را میشناسد و به بهانههایِ واهیِ (نداشتنِ چیزها)، مجالِ خوشبختیِ حال را از دست نمیدهد ؛
🔻و باز به قولِ شاعر :
باش《خُرسند》چو مردان به 《قناعت》صائب،
که فقیر، از《دلِ خُرسند》توانگر گردد .
🟢درود دوستِ سعادتمندم🟢
مِهرِ فروزانِ اوّلین شنبهیِ بهمنماه بر دمید،
همرَهَت باد پرتوِ مِهر و امید .
🌸《ایرج صبا》🌸
@dadarahmat
بار غم عشق تو کشیدم به دل و دوش
هر گوشه زحزن غم عشقت شده مفروش
از عشق تو من درد نهان سینه کشیدم
از شدت این درد شدم بی حس و بیهوش
دردا و دریغ از دل خوش کرده به حسنت
ای جمله ی حسن و کرمت ضایع و مخدوش
آنجا که زنی پای از آنجا بکشم دست
هرجا که خبر از تو بود من بنهم گوش
هرجا که بود اسم تو آنجا نظرم نیست
باید که همه خاطره ات کرد فراموش
تن خسته و دل نشئه ندارد که بپوید
کو وسوسه ی عشق و لب و شربت آغوش
کاری که توکردی به من از مرگ فزونست
در دام و پسش فتنه و آلوده و پاپوش
ای شاهرخ از رفته بیاموز تو درسی
یا باز پنیر و تله و باز تو آن موش
شاهرخ فخیمی دادا رحمت همدانی
@dadarahmat
بعضی ها معتقدند چون بوده اند باز باید باشند تجربه خوب است مشروط بر اینکه بکار گرفته شود
دادا رحمت همدانی
@dadarahmat
تو که باشی زندگی مال منه مال خودم
من دارم حال میکنم همیشه با حال خودم
تو که در سینه و در جان منی مثل خودم
این شده باعث خوبیای احوال خودم
آنکه شد محرم ز دل آگاه شد
آنکه یادش دایم و هر گاه شد
گندم از جا کنده شد تا نان شود
من نمی دانم چرا پس کاه شد
شاهرخ
*اول شهریور روز همدان است. این روز مصادف با روز بزرگداشت ابنسینا دانشمند ، فیلسوف و دکتر ایرانی نامگذاری شده است*
*آرامگاه بوعلی سینا در همدان یکی از مراکز گردشگری این شهر است*
*همدان*
*چگونه همدان شد*
*حکایت و داستان از ماست که بر ماست و بخت النصر*
*آوردهاند که مردم شهری بودند که هرگاه پادشاهشان میمرد ، بازی شکاری را به پرواز درمیآوردند و آن باز بر شانه هرکس مینشست او میشد، پادشاه. از قضا این بار قرعه فال و همای سعادت بر شانه «بختالنصر» نشست*
*اما این بختالنصر که بود؟ او جوانی بود که در کودکی پدر و مادر از دست و گرگ مادهای او را شیر داده بود ، از همین رو پیران شهر و مردان دانا او را فردی ظالم و بدذات میدانستند و موافق شاهی او نبودند*
*اما چه میشود کرد که این یک رسم میان عامه مردم بود. بختالنصر شاه شد و تا میتوانست ظلم و ستم میکرد و دارایی مردم را غارت میکرد. به شهرهای اطراف حمله میکرد و از قضا هربار از مردم شهر میپرسید که چه کسی ظالم است؟ من یا خدا؟ من به شما بیشتر ظلم میکنم یا خدا که چون منی را نصیب شما کرده است؟ طبیعی بود بیان هر پاسخی اهانت محسوب میشد و آن فرد و اعوان و انصارش کشته میشدند*
*نوبت حمله به شهر هگمتانه رسید که همان همدان امروزی است* *جوانی از مردم هگمتانه شتر و بزی را با خود همراه کرد و قبل از لشکرکشی بختالنصر به شهر به نزد او رفت. به او گفت: مردم شهر ریشسفید و بزرگ خود را فرستادهاند تا جواب پرسشهایتان را بدهند*
*بختالنصر تعجب میکند و جوان در پاسخ به این تعجب میگوید: ما بزرگتر از شتر و ریشسفیدتر از بز را در شهرمان پیدا نکردیم. شما اما زبان آنها را نمیفهمید. من حرفهای آنها را برای شما نقل خواهم کرد*
*بختالنصر مسخرهکنان گفت: خوب ، از آنها بپرس که من ظالمم یا خدا؟*
*جوان رو کرد به بز و شتر. صداهای عجیب و غریبی از خودش در آورد و بعد گوشش را برد جلو دهان بز و شتر و طوری وانمود کرد که دارد جوابشان را میشنود و میگوید: قربان. بزرگ و ریشسفید شهر ما میگویند که نه شما ظالمید نه خدا ، ما خودمان ظالمیم که این بلاها سرمان میآید. میگویند از ماست که بر ماست. اگر ما عقلمان را به پرواز یک باز شکاری نمیسپردیم و با مشورت و فکر شاه انتخاب میکردیم ، حالا اسیر اینچنین بدبختی و حال و روزی نبودیم*
*بختالنصر که فهمید با مردم این شهر نمی تواند مثل مردم شهرهای دیگر رفتار کند از حمله به آنجا چشم پوشید و گفت:*
*مردم این شهر ، همه دانا هستند. و اسم همه دانا یا همدان روی این شهر ماند*
*از آن به بعد ، هر وقت مردم* *بخواهند به این مطلب اشاره کنند که دلیل همه اتفاقهای خوب و بد ، رفتار خودمان است ، میگویند:*
*از ماست که بر ماست*
@dadarahmat
🌸پیامِ شنبهها پیش از طلوع🌸
🔵 سَحَرگاه، پیش ازآن که شَفق، تیغِ فَلَق بَرکشد تا چادرِ شب بردَرَد، 《دیوی》نهچندان زشت، که گوئی از فریبکاریِ《آدمیان》خسته بود، راه بر دیوان و پَریان بسته بود و بر پُشتهای خاکِ خونآلود نشسته بود،
گروهی از پَریان، به گِرد اَندر، چون نگینش در بَر گرفتند،
《دیو》، بر پُشته برآمد، بهآواز و فریاد، سخن از《بیدادِ آدمیان》دَر داد که :
آی خلایق ؛
🔹《آدمیان》، دروغ، بسیار گویند،
بر صفحهیِ روزگار، هرآنچه نکبت و پلیدی و مردمآزاریست از آدمیست،
🔸《آدمیست》آنکه بَد میاندیشد و تخمِ بَدی میکارَد لیک، تهمتِ ناپاکی و زشتی، بهدروغ،《دیوان》را زَنَد،
🔹《آدمیست》که ناسزا، به ناروا، دیوان را گوید،
🔸 اگر راست خواهید شهرِ آدمیان، پُر زِ 《دیوانِ پلیداندیش》است که 《آدمی》را پلیدی، آئین و کیش است ؛
🔹《آدمیست》آنکه بهانواعِ حیَل، فریب و دغل بهکار بَرَد تا همنوعِ خود را بهدام افکند، به مَکر بر دَرَد و سپس، تهمتِ درّندگی، دیوان را نهد،
🔸《آدمیست》آنکه خود، به دکّان، دام بسته و بر امیدِ عابرِ سادهدل نشسته تا به نامِ خیر، پاکدلی را بفریبد به دکّاناندر بَرَد، بهصورت، داد و ستد کند و در معنا ، نه داد کند که جز طریقِ ظلم، راهِ دگر نداند، سیم و زَرّش هرچه هست به حُقّه و فریب بستانَد، گِرد کند، نگاه دارد، نهخود خورَد و نه بهکس دهد، بلکه باز به خاک بسپارَد !
🟣 هرچه زشتی و نکبت است از 《آدمیست》که به صورت، تابنده است و به سیرت، عفریتِ حرص و آز را، بنده است، آنگاه به تلبیس،《دیوان》 را به آز متّهم گردانَد و خود را قانع و بنیآدم داند،
در آخِرِ کار، پیش ازآنکه افتضاح آشکار گردد، بُهتان به《روزگار》بندد که :
روزگارست اینکه گه عزّت دهد گه خوار دارد !
چرخِ بازیگر ازین بازیچهها بسیار دارد !
🟢 به این حیلَت، امیدوارست که گناهِ خویش به گردنِ《روزگار》 اندازد تا خود از مَظانِّ اِتّهام برون تازَد ؛
🔴 آی خلایق ؛
《آدمی》، دروغ، بسیار گوید،
هیچ سادهدلِ زودباور، از فریبِ ظاهرِ معصوم و شرِّ درونِ بشر، مصون نَمانَد چراکه در گفتار، طَرّار است،
هنگامِ جوع، خویش از بیگانه باز نشناسد و بهکردارِ کَفتار، پُرخوارست و همهیِ این نکبتها ازیراست که در پندار، مَکّار است ؛
🟠 آی خلایق ؛
از 《آدمیان》 به فرسنگ بگریزید،
در مَعیّتِ این مخلوق، نه از امنیّت نشانهای بینید و نه از رَحم و شفقّت، برِ او بهانهای ؛
🟣 آی خلایق ؛
در گروهِ آدمیان، اندکاَند آنان که بهدل، صافاَند و بهجان انصاف دارند و آنچه بر خود نپسندند بهدگر کس نپسندند ؛
✅ اِبلیسِ مُجَسّم، امروز آدمیست و آدمیِ راستکار، آنست که اکنون پَریست .
🌸درود دوستِ نیکنشانم🌸
آفتابِ اوّلین شنبهیِ مُردادگان بر دَمید،
همرَهَت باد پرتوِ مِهر و امید .
🌸《ایرج صبا》🌸
@dadarahmat
اعصاب چیست؟
"چیزی که هیچکس نداره
اما توقع دارن تو داشته باشی"
حالا توقع چیه؟
"توقع چیزیه که همه دارن
و انتظار دارن تو نداشته باشی"
dadarahmat
اندر این سیر سپنجی یاد گیر این چار چیز
تا بماند رخت قدرت در جهان کهنه،نو
تا نخواهندت مخواه،تا نبخشـــــندت مگیر
تا نپرسندت مگو و تا نخوانندت مــــرو
@dadarahmat
صدای همدان
برنامه شماره ۱۰۱۷
شعر یخدیمان أء گرما
دادا رحمت همدانی
@dadarahmat
سی چهل تا از جوانهای قدیم و پابه سن گذشته های اکنون یه شب باهم بدون اطلاع به خانواده منزل تشریف نمی برند
خانواده ها اژ بیم اینکه برای آنها اتفاق ناگواری رخ داده به نیروی محترم انتظامی مراجعه می کنند و با پیگیریها و کنترل دوربین ها و پرس جو بالاخره پیدایشان می کنند و به نگرانی های خانواده ها خاتمه می دهند
ممنون از شما
@dadarahmat
در آستانه ماه محرم هیاتی رو خدمت شما معرفی کرده
@dadarahmat