به مامانم قول داده بودم شام درست کنم ولی دیگه واقعا واقعا خیلی خستم.🫠
وقت خوابمه.
خیلی ناراحت شد...ببخشید مامانم.💔
#یادداشتها.
کاش یه فرصت پیش بیاد برم کلاس و سهتار یاد بگیرم.
مثل رانندگی،
و مثل کار با سرامیک،
و مثل خیاطی،
و مثل بوکس،
و مثل نقاشی با آبرنگ که هیچوقت پیش نیومد.
کاش این یکی بشه دیگه.
به حریم شخصیش تجاوز کردم؟! وات د فاااککک!!🤬
خدا بکشتت دختر.😭
بخدا هیچی هیچی نخوندم.
همین که جوین شدم لفت دادم.
اگه چک کنه و بفهمه آبرو نمیمونه برام.
چجوری بگم...
از وقتی گفت یه نشونه گذاشتم فکر کردم مثل کانال قبلی میخواد که پیداش کنم.
هر چی به ذهنم رسید و کنار هم گذاشتم و نتیجه نداد.
انقدر این دو روز فکر کردم که مغزم باد کرده بود.
فضولی که نه...
یه کنجکاوی عمیق که باید ته و توی این پسرک رو در بیارم و این مسئلهای که خودش ساخت برام رو حل کنم.
و فهمیدم که خیلی سمجم.
قسمت اول داندادان یکم چیزه.
نمیدونم چجوری روم شد به حسین بگم دارم میبینمش.
باحاله ولی خب...
کمدی مناسب تنها دیدنه.
مثلا جنه اون قسمت شخصی پسره رو کنده بود برده بود با خودش.🗽
ولی واقعا اپیزود دو به بعد خفن میشه.
ببینید حتما.
اون گلی که رنگ طلایی رو گلبرگاشه دو رنگه.
داخلش سفیده.
همین تعداد برای خوشحال کردن یه دختر کافیه فکر کنم.
رنگشون تو عکس اونجوری که باید نیوفتاده.
البته هنوز کامل نیست.
باید بیشتر درست کنم.
و اینکه گلیتر هولوگرامی روشونه که باز نیوفتاده تو عکس.
خلاصه از نزدیک خیلی قشنگترن.
تا الان هرچی بود و هر جوری گذروندم مهم نیست.
اصلا نمیخوام کم بیارم.
#یادداشتها.22.آذر.1403
اما اگه جنگ نشه،
بتونم برم سرکار و دستم تو جیب خودم باشه،
و تورم و گرونی اجازه بده،
یه روزی میام تک تک اینا رو تیک میزنم.
البته شمع تیک خورد.
#یادداشتها.21.آذر.1403
مثل اتاقم که آبی و قشنگه.Читать полностью…
و دلتنگیام که آبین،
و فکرام،
و گریه سهتارم وقتی انگشتمو ناشیانه میکشم روی سیماش...
و حتی فندق کوچولو تو لباسای آبی،
و مرغ عشقام،
و چشمای دایی خدابیامرز...
و آسمون قبل طلوع،
و اقیانوس...
ببین وقتی نمیخوابی و جز انیمه دیدن و خیالپردازی کاری نمیکنی همین میشه.
انقدر فکر میکنی تا یه گندی برای زدن پیدا میکنی.
چه اینکه یه روز و نیم کامل هم حتی تو خواب به موضوع فکر کردی!!
احساس میکنم مغزم داره تو جمجمم چرخ میشه.
فکر کنم بخاطر آلودگی هواست.
#یادداشتها.21.آذر.1403