روانشناس ها چنان راحت تجویز می کنند: «گذشته را کنار بگذارید!» یا «به گذشته فکر نکنید!»
که گاهی با خودم می اندیشم: شاید آنها در دنیای ما و با عواطف انسانی زندگی نکرده اند! گذشته شامل لحظاتی است که ما آنها را دقیقه به دقیقه زندگی کرده ایم، آنقدر که ناخودآگاه به حافظه مان چسبیده اند و به شکل عضو ثابتی از زندگی درآمده اند که بدون آن حافظه لنگ می زند!
مثل این که از شما بخواهند معده تان را درآورید و بدون آن زندگی کنید! نمی شود! چون حیاتتان بدان وابسته است.
کریستین بوبن / بیهوده
📚@dar_mian_e_ketab_ha 📚
نسل گذشته شانس داشت. دوره ی آنها هیتلر و استالین بودند و میشد گناه همه چیز را به گردن آنها انداخت. امروزه دیگر نه هیتلری بود نه استالینی، بجای آنها همه ی مردم دنیا بودند. اگر آدم در آمریکا سیاه بود یا در هند یک نجس، دست کم تکلیفش معلوم بود. اما برای یک جوان سفیدپوست بیچارهای که تحصیل کرده و بیست جور دیپلم دارد و سرش در همه حسابها هست وضع خیلی مشکل تر است.
رومن گاری / خداحافظ گاری کوپر
📚@dar_mian_e_ketab_ha 📚
تحلیل کتاب:
رمان کافکا در کرانه(ساحل) از برجستهترین کتاب های نویسندهی فرهیخته ژاپنی، هاروکی موراکامی میباشد. زاویه دید داستان در هر فصل از اول شخص به دانای کل در فصل بعدی تغییر میکند و این یکی از جذابیتهای این رمان است که با سبک رئالیسم جادویی به تحریر درآمده به شمار میرود. شخصیتهای اصلی عبارتند از کافکا تامورا و ساتورا ناکاتا که فصلها یک در میان به روایت داستان این دو شخصیت میپردازد. ولی در واقع این دو داستان از هم مجزا نیستند و رفته رفته ارتباط آنها با هم پررنگتر میشود و مضمونی واحد را به تصویر میکشند. در واقع این دو شخصیت در موازات هم حرکت میکنند،کافکا پسری ۱۵ ساله است و به علت یک پیشگویی عجیب از خانه فرار میکند و آقای ناکاتا پیرمرد آرام و مهربان و عجیبی که به علت اتفاقی شگفتانگیز در بچگی دچار نوعی عقب ماندگی ذهنی شدهاست اما حاصل این حادثه به دست آوردن توانایی صحبت با گربه هاست. بخشی از داستان به کافکا و زندگی او میپردازد و بخش دیگر به آقای ناکاتا. رمان در عین دو پارگی دارای وحدت مضمون است و تمام حوادث حتی کوچکترین و جزییترین آنها به هم مرتبط هستند. کافکا مظهر تحول و حرکت از ضمیر خودآگاه و اکاتا مظهر حرکت و تحول از ضمیرناخودآگاه است اما هر دو از یک وجود هستند. یعنی در واقع این دو نمادهایی از دو وجه یک پیکره یا وجود هستند. شاید چیزی که آثار موراکامی و به ویژه این رمان را جذاب میکند استفادهٔ نویسنده از عناصر فرهنگ بومی ژاپنی است. با خواندن این رمان در عین لذت بردن از پیشرفت داستان با عقاید و رسومی آشنا میشوید که مختص مردم ژاپن است و در درون آنها نهادینه شده: اعتقاد به پیشگویی و غیب بینیِ وجود دنیاهایی ورای دنیای ماِ حرکت بین گذشته و آینده و خاطراتی که هرگز کهنه نمیشوند و در موازات زندگی روزمرهٔ ما جریان دارند و… هزاران تابوی فرهنگی دیگر که به خوبی و در کمال هنرمندی در لا به لای داستان گنجانده شدهاند.
#تحلیل_کتاب
شاید روزی باد هرچه سهم من و تو از این جهان است را باخود بیاورد. آن روز دیگر نه شب شاهد من و تو است نه خورشید. از آن روز، باران پیوسته همراه من وتو خواهد بود. در ایستگاه های اتوبوس، در بیمارستان ها، در فرودگاه ها، در ایستگاه های قطار. در آن روز هم باز به یاد تو هستم که در پاریس با هم بودیم. رادیوی کهنه ی مسافرخانه یک آهنگ تانگوی قدیمی را با خش خش پخش می کرد.
ایستگاه بعد مترو بهشت بود. من در ایستگاه بعدی مترو پیاده شدم. تو در انتظارم بودی. همه ی اینها حقیقت بود. تو را در باران پاریس گم کرده بودم. باران به پایان نبود اما تو خیس از باران پاریس به مسافرخانه آمدی. ما فقط فرصت داشتیم که بگوییم این مهتاب، این باران، این مسافرخانه، این مهتاب، این آهنگ قدیمی تانگو ابدی نیست!
احمدرضا احمدی / آپارتمان دریا
📚@dar_mian_e_ketab_ha 📚
تحلیل کتاب:
هرگز رهایم مکن اثری از کازوئو ایشی گورو نویسنده ژاپنیالاصل است که با ترجمه سهیل سمی انتشار یافته. کتاب هرگز رهایم مکن آن طور که از عنوانش برمی آید جزو قصه های عاشقانه آبکی نیست. اصلا عاشقانه نیست گرچه از عشق حرف می زند اما عاشقانه حرف نمی زند. نویسنده؛ فضای داستان را به گونهای طراحی کرده که مخاطب ابتدا شک میکند به این که قهرمانان داستان آوای عشق را میشنوند یا آوای هنر را و یا هر دو را؟ از این رو «ایشی گورو» مخاطب را در یک بحران قرار میدهد که حل آن نیازمند داشتن دید و نگاهی فلسفی به مقوله زندگی است. لازم به ذکر است کتاب مذکور یکی از 1001 کتابی است که به گفته سایت آمازون قبل از مرگ باید خواند.
#تحلیل_کتاب
اغلبِ آدمها همیشه همین طورند. اگر کسی را پذیرفتند همه عیوبش را حُسن میبینند و کوچکترین انتقادی بر شخصِ مورد پسند ایشان وارد نیست و اگر از کسی نفرت پیدا کردند از همه خصلتهای نیکوی او چشمپوشی میکنند و عیوب او را بزرگ مینمایانند ...
در هیچ موردی حدِ وسط ندارند!
جرج اورول / روزهای برمه
📚@dar_mian_e_ketab_ha 📚
مردم آنچه وانمود میکنند نیستند.
صرفا نقاب اند و علی القاعده پشت این نقاب ها به مشتی کاسبکار برمیخوریم.
یکی نقاب قانون به چهره میزند، فردی نقاب میهن پرستی و سعادت عمومی را برگزیده و شخصی دیگر نقاب مذهب یا طهارت را انتخاب میکند. مردان به مقاصد مختلف نقاب فلسفه و انسان دوستی و چه و چه به چهره میزنند. زنان حق انتخاب کمتری دارند، آنها بیشتر نقاب اخلاق و فروتنی و اهلیت و عفت را انتخاب میکنند.
آرتور شوپنهاور / در باب طبیعت انسان
📚@dar_mian_e_ketab_ha 📚
انسان هرگز نمیتواند از رویاهای خود دست بکشد. رویا خوراک روح است. همانطور که غذا خوراک تن است. در زندگی بارها رویاهامان را فرو ریخته، و تمناهامان را ناکام می بینیم، اما باید به دیدن رویا بپردازیم. اگرنه، روحمان میمیرد.
پائولو کوئیلو / خاطرات یک مغ
📚@dar_mian_e_ketab_ha 📚
من زندگی را دوست دارم، ضعف حقیقی من همین است. به حدی دوستش دارم که از آن چه جز خود زندگی است هیچ گونه تصوری ندارم. اشراف نمی توانند خود را ببینند مگر با کمی فاصله نسبت به خود و زندگی خود. اگر ضرورت ایجاب کند جان می سپرند، شکسته شدن را به خم شدن ترجیح می دهند. ولی من خم می شوم، زیرا همچنان خود را دوست دارم.
آلبر کامو / سقوط
📚@dar_mian_e_ketab_ha 📚
هربار دریک رابطه شکست می خوریم ، افسرده و خشمگین شده و سخنانی مانند:
" دیگر نمی توانم به کسی اعتماد کنم"
" هرگز اجازه نمی دهم کسی اینکار را دوباره با من انجام دهد "
را بارها از ذهن می گذرانیم. ولی وجه بدتر داستان این است که چون ما ، برای شروع ارتباط های جدید، به خودمان فرصت رسیدگی و التیام دردهای درونیمان را نمی دهیم، این شکست ها را دوباره و دوباره تجربه خواهیم کرد.
دبی فورد / جدایی معنوی
📚@dar_mian_e_ketab_ha 📚
اگر فرض کنیم که کار یک ظرفشور، کم یا زیاد، بیهوده باشد بنابراین چرا تمام رستوران ها و هتل ها او را می خواهند! اگر از دلایل اقتصادی بگذریم، باید ببینیم که کار ظرف شستن و سابیدن دیگ، آن هم برای تمام عمر برای آدم دارای چه لذتی است؟ چون تردیدی وجود ندارد که مردم (آدم های ثروتمند) از آنکه صحنه کار یک ظرفشور را در ذهن خود تصور می کنند، لذت می برند.
مارکوس کاتو در این باره گفته است: یک برده نباید وقتی که بیدار است، بیکار بماند. کارش مفید باشد یا نه، اهمیتی ندارد، او فقط باید کار کند؛ زیرا همین کار کردن حداقل برای خود برده مفید است. این شیوه تفکر هنوز هم پایدار مانده و دلیل همه کارهای پرمشقت و طاقت فرسای بیهوده دنیای امروز است.
جرج اورول / آس و پاس های پاریس ولندن
📚@dar_mian_e_ketab_ha 📚
گفت: دیوانگی شاخ و دم ندارد. وقتی آدم با آدم های دیگر شباهت نداشته باشد دیوانه محسوب می گردد.
گفتم: اگر همه مردم دیوانه بودند، تا حالا همدیگر رو خورده بودند.
گفت: نکته همینجاست که آفت عالم و بلای جان بنی آدم همیشه نیم عقلا و نیم دیوانگان بوده اند و الا از آدم تمام عاقل و تمام دیوانه( اگر فرضا پیدا شود) هرگز سر سوزنی آزار نمی رسد.
محمدعلی جمالزاده / دارالمجانین
📚@dar_mian_e_ketab_ha 📚
گیرم که در باورتان
به خاک نشسته ام
و شاخههای جوانم از ضربه های تبرهاتان
زخمدار است
با ریشه چه می کنید ؟
گیرم که بر سر این بام
بنشسته در کمین پرنده ای
پرواز را علامت ممنوع می زنید
با جوجه های نشستهی در آشیانه
چه می کنید ؟
گیرم که باد هرزهی شبگرد
با های و هوی نعرهی مستانه
در گذر باشد
با صبح روشن پر ترانه
چه می کنید ؟
گیرم که می زنید
گیرم که می بُرید
گیرم که می کُشید
با رویش ِ ناگزیر ِ جوانه
چه می کنید ؟
شهریار دادور / از ارتفاع قله ی نام و ننگ
📚 @dar_mian_e_ketab_ha 📚
تحلیل کتاب:
عامهپسند آخرین رمان کامل شاعر و نویسنده آمریکایی چارلز بوکوفسکی است که به گواهی اکثر منتقدین بهترین رمان وی به شمار می رود. این کتاب در سال ۱۹۹۴ و اندکی پیش از مرگ بوکفسکی، در آمریکا منتشر شد. راوی این داستان، نیکی بلان یک کارآگاه خصوصی است که سعی میکند در مورد نویسنده فرانسوی سلین و گنجشک قرمز تحقیق کند. تحقیقات بلان، او را قدم به قدم در زندگی پایین شهری(نوشتههای بوکوفسکی به شدت تحت تأثیر فضای کوچه پس کوچه های لس آنجلس، شهری که در آن زندگی میکرد قرار دارد) فرو میبرد. یک کارآگاه پیر که برخلاف انتظار چندان زیرک و باهوش نیست. کارآگاه بلان در طول کتاب چندین مشتری دارد و تلاش می کند پرونده های آن ها را حل کند. اما فقط شانس و اتفاقات عجیب و غریب او را در این مسیر کمک می کنند. کارآگاه بلان در طول کتاب فضایی بین مرگ و زندگی را تجربه می کند در بیشتر مواقع به تنهائی نمی تواند از مخمصه عبور کند و معمولاً یکی از مشتری هایش یعنی فرشته مرگ ( زنی که خود را با این نام معرفی می کند و در فضاهایی غیر واقعی و عجیب بلان را مخاطب قرار می دهد)، به کمکش میآید. نکته جالب و مورد توجه در روند داستانی این اثر این است که با جمع بندی رخدادها به نظر می رسد نویسنده با خواننده در حال شوخی کردن است یا به نقل از یکی از منتقدین بهتر است بگوئیم او را سرکار گذاشته است. معماهای پوچ و بیهوده ای که هر یک در فضای بین واقعی و غیر واقعی معلقند.
از سوی دیگر رمان عامه پسند در عین حال که یک رمان پلیسی محسوب می شود دارای طنزهای زیادی هم می باشد. در قسمتهایی از کتاب جملات فلسفی و عمیقی دیده می شود که کارآگاه بلان به خود می گوید و یا به حالت شکایت بیان می کند. باید دانست که این کتاب با سایر رمانهای پلیسی تفاوت دارد. در آن جنایتی اتفاق نمیافتد و برخلاف سایر رمانهای پلیسی، شخصیت کارآگاه در این رمان انسانی زیرک و توانا نیست. بلکه پیرمردی کم توان است و فقط به کمک شانس و دیگران موفق میشود وظیفهی خود را انجام دهد. شخصیت مالوف آثار «بوکفسکی» یعنی چیناسکی در این رمان تنها در یک صحنه کوتاه به داستان میآید. علیرغم روند داستانی عجیب در این داستان اين اثر به نوعي واكاوي دهه ٩٠ آمريكا است كه مشكلات آن زمان آمريكا را مثل الكل، قتل هاي زنجيره اي و رابطه هاي زياد سكس را به تصوير مي كشد.
#تحلیل_کتاب
اسکارلت، من هیچ وقت در زندگی آدمی نبودم که قطعات شکسته ظرفی را با حوصله زیاد جمع کنم و به هم بچسبانم و بعد خودم را فریب بدهم که این ظرف شکسته همان است که اول داشته ام. آنچه که شکست، شکسته و من ترجیح می دهم که در خاطره خود همیشه آن را به همان صورتی که روز اول بود حفظ کنم تا اینکه آن تکهها را به هم بچسبانم و تا وقتی زنده ام آن ظرف شکسته را مقابل چشمم ببینم.
مارگارت میچل / بر باد رفته
📚@dar_mian_e_ketab_ha 📚
دلش برای ماهی بزرگی که صید کرده بود سوخت. با خود گفت که این ماهی، ماهی عالی و عجیبی است و می داند که من چقدر پیرم. تا به حال ماهی به این پر زوری نگرفته ام، ماهی به این غریبی نگرفته ام. شاید می داند که نباید از آب بیرون بپرد. اگر پرید یا وحشیگری درآورد بیچاره ام می کند. اما شاید هم پیش از این چند بار به قلاب افتاده، می داند که راه جنگیدنش همین است. ازکجا می داند که فقط با یک نفر طرف است، یا آنکه طرفش پیرمرد است؟ اما عجب ماهی بزرگی است، اگر گوشتش خوب باشد در بازار خیلی پول می شود. طعمه را هم مثل ماهی نر خورد، کشیدنش هم به ماهی نر می ماند، در جنگیدنش هم نشانی از ترس نمی بینم. نمی دانم نقشه دارد یا او هم مثل من وامانده است؟
ارنست همینگوی / پیرمرد و دریا
📚@dar_mian_e_ketab_ha 📚
به ندرت به جای زخمها فکر میکنی، اما هروقت به یادشان میافتی، می دانی که علامت های زندگیاند، نامههایی از الفبایی نهاناند که داستان هویتت را باز می گویند؛ زیرا هرجای زخم یادبود زخمیست که التیام یافته و هر زخم بر اثر برخوردی نامنتظر با جهان ایجاد شده، یعنی یک تصادف یا چیزی که لازم نبوده اتفاق بیفتد.
امروز صبح که به آینه نگاه میکنی پی میبری سراسر زندگی چیزی به جز تصادف نیست و تنها یک واقعیت محرز است، اینکه دیر یا زود به پایان خواهد رسید.
پل استر / خاطرات زمستان
📚@dar_mian_e_ketab_ha 📚
در کوچه ها باد میآمد
این ابتدای ویرانیست آن روز هم که دستهای تو ویران شد
باد میآمد
ستارههای عزیز
ستارههای مقوایی عزیز
وقتی در آسمان، دروغ وزیدن میگیرد
دیگر چگونه میشود به سورههای رسولان سر شکسته پناه
آورد؟
ما مثل مردههای هزاران هزار ساله به هم میرسیم و آنگاه
خورشید بر تباهی اجاد ما قضاوت خواهد کرد.
من سردم است
من سردم است و انگار هیچوقت گرم نخواهم شد
ای یار ای یگانه ترین یار " آن شراب مگر چند ساله بود؟"
نگاه کن که در اینجا
زمان چه وزنی دارد
و ماهیان چگونه گوشتهای مرا میجوند
چرا مرا همیشه در ته دریا نگاه میداری؟
من سردم است و میدانم که از تمامی اوهام سرخ یک شقایق وحشی
ز چند قطره خون
چیزی بجا نخواهد ماند.
خطوط را رها خواهم کرد
و همچنین شمارش اعداد را رها خواهم کرد
و از میان شکلهای هندسی محدود
به پهنههای حسی وسعت چناه خواهم برد
من عریانم، عریانم، عریانم
مثل سکوتهای میان کلامهای محبت عریانم
و زخمهای من همه از عشق است
از عشق، عشق، عشق.
فروغ فرخزاد / گزینه اشعار
🔸زادروزش گرامی باد🔸
📚@dar_mian_e_ketab_ha 📚
او کسانی را که چشم دیدنشان را نداشت دوست می داشت! مجاورت این آدم ها برای تقویت روحیه اش خوب بود. هرقدر هم که آدم عقاید استواری داشته باشد از تائید آنها خوشش می آید. لنی تاب تحمل کسانی را که دوست داشت نداشت. این ها باعث می شوند که آدم در عقاید خود شک کند. آدم با این ها که هست، شل می شود. و وقتی شل شد نمی تواند به نرمی ها و درشتی های زندگی بی اعتنا بماند. اینها ضوابط زندگی آدم را به هم می ریزند. انقلابی هستند.
رومن گاری / خداحافظ گاری کوپر
📚@dar_mian_e_ketab_ha 📚
- سکوئیلر فریاد کشید: فتح و پیروزی را جشن گرفته ایم.
- باکسر که از زانوانش خون می چکید و یکی از نعل هایش افتاده بود و سمش چاک برداشته و دوازده ساچمه در پای عقبش فرو رفته بود، گفت: چه فتحی؟
- چطور؟ چه فتحی،رفیق؟ مگر نه این است که ما دشمن را از خاک مقدس قلعه ی حیوانات رانده ایم؟
- ولی آسیاب بادی ما را ویران کردند. دو سال تمام روی آن کار کرده بودیم.
- چه اهمیتی دارد؟ آسیاب دیگری می سازیم. اگر دلمان بخواهد شش تا آسیاب هم می توانیم بسازیم. رفیق تو نمی توانی عظمت کاری را که کرده ایم درک کنی. همین زمینی که ما الان روی آن ایستاده ایم در تصرف دشمن بود و اکنون در پرتو رهبری رفیق ناپلئون هر وجب آن را پس گرفته ایم.
باکسر گفت: پس ما چیزی را که قبلاً داشته ایم،پس گرفته ایم.
سکوئیلر گفت: بله معنای فتح هم همین است.
جورج اورول / قلعه حیوانات
📚@dar_mian_e_ketab_ha 📚
◽️ ماهنامه توپاز منتشر شد.
نسخهی چاپی و PDF توپاز در وب سایت.
http://topazmag.com
فهرست و مطالب منتخب ماهنامه در کانال توپاز
👇👇👇👇
https://t.me/joinchat/AAAAAEH1uDIt
دوست خوبم این یک تبلیغ نیست. در راستای ارتقا و توسعه فرهنگ کتاب و کتابخوانی این لینک را برای دوستان علاقمند به کتاب ارسال نمایید.
آدرس کانال کتاب👇👇👇 :
@dar_mian_e_ketab_ha
انسان میزان همه چیز است. نگاه من است که به همه چیز معنا می دهد. ما می خواستیم اینگونه باشد و شد. مهم نبود که آیا شتابزده تصمیم گرفتیم یا نه. مهم آن بود که گام در راهی می گذاشتیم که دوست داشتیم. ما به راه افتادیم و رفتیم و رفتیم. هنگامی که بازگشتیم دیگر آن آدم پیشین نبودیم. عوض شده بودیم. سفر نگاه مارا به اوج ها برده بود. بزرگ تر شده بودیم...
ارنستو چه گوارا / خاطرات سفر با موتورسیکلت
📚@dar_mian_e_ketab_ha 📚
ما فلک زدهها در ماتحت دنیا واقعیم ...
لذت دنیا و امنیت را راه نبردهایم. نه در دورهی افتخار بودیم، نه در عصر مدنیت و تربیت و عدالت... در دورهی هرج و مرج واقع شدهایم. دلیران میمیرند و حاصل به ترسوها میرسد که زندهاند ... این ملت غیور به غرش دویست توپ از صدا و حرکت افتادند و دیگر نفس نمیکشند ...
چقدر عبرت در این عروسکهاست، و ما از عروسک کمتریم. آنها مرده بودند و زندگی میکردند، ما زندگی میکنیم و مردهایم!
بهرام بیضایی / ندبه
📚@dar_mian_e_ketab_ha 📚