متي یذبُل الورد في الذاکرة ؟
متي یفرحُ الغُرباء ؟
أُحبُکی یوماً
أُحبکی قُرب الخریف البعید
تمُرّ العاصفیر بأسمي طلیقه
و بأسمي یمُرّ النهارُ حدیقه
و بأسمکي أحیا
أَحبُکی یوماً ... و أحیا وراء الخریف البعید
___________
چه زمانی گل در حافظه محو می شود؟
چه زمانی غریبه ها شادی می کنند؟
یک روز دوستت خواهم داشت
نزدیک پاییز دور دوستت میدارم
پرندگان آزادانه از نام من عبور می کنند
و به نام من روز از کنار باغ می گذرد
و به نام من زنده می شود
روزی دوستت خواهم داشت ... و فراتر از پاییز دور زنده خواهم شد. 🍁🍂
#محمود_درویش
@darwish_fb
صرخت باکیا: ها هوذا الخریف
یدب فی حدائق الالهة
مخلفا وراء حرائق المیلاد
گریان بانگ زدم:
«این پاییز است
جاری شده در بستانهای خدایان
در پَسش برجایمانده
شعلههای هنگامهٔ زایش»
@darwish_fb
گمان میکردم آنکه دوستم دارد، حتی اگر غرق در تاریکیام باشم دوستم خواهد داشت، حتی اگر پر از زخم باشم، حتی اگر قادر به دوست داشتن خودم نباشم، او با وجود همه اینها دوستم خواهد داشت؛ اما نه! هیچکس خود را به مخاطره نمیاندازد و دستش را داخل چاه نمیبرد. تاریکی تنها برای ماست.
#محمود_درویش
@darwish_fb
كم صار جميلاً شِعْري
حين تثقّفَ بين يديكْ
كم صرتُ غنيّاً وقويّاً
لمّا أهداكِ اللهُ إليَّ
شعرم چقدر زیباتر شد
هنگامی که میان دستانت سروده شد
چقدر ثروتمند و قوی شدم
زمانی که خدا تو را به من هدیه داد
#نزار_قبانی
@darwish_fb
در مورد "رها شدن" که خیلیا از ترسش از نزدیک شدن پرهیز میکنن، قبانی یه شعر قشنگی داره. میگه؛
"عشقی بین ما نیست،
اما من همهی حواسم به اونه،
حرفزدن باهاش رو دوست دارم،
دیدنش هم همیشه آرزومه.
اما نمیخوام «محبوبم» باشه،
چون "فَـالأحبة دائماً يرحلون"،
محبوبها همیشه میروند.
#نزار_قبانی
@darwish_fb
طلبتَ بيتاً، ففتحتُ لكَ الذراعين...
----------------------
خانهای خواستی؛
به رویت آغوش گشودم...
#ارسالی_از_اعضا
@darwish_fb
وقتی گفتم : " دوستت دارم "
می دانستم انقلابی است علیه قبیله
و ناقوس رسوایی آنها را زده بودم
می خواستم برانداز سلطه باشم
تا جنگل ها انبوه برویند
تا آبی دریاها فزونی یابد
وقتی گفتم : " دوستت دارم "
می دانستم الفبای تازه ای برای شهر بیسواد اختراع می کنم
و به مردم شرابی می بخشم که تا کنون نشناخته اند.
#نزار_قبانی
@darwish_fb
الحَرْفُ يبدأُ من عَيْنَيْكِ رحْلتَهُ،
كلُّ اللُغاتِ بلا عينيكِ.. تَنْدثِرُ
----------
حروف؛ سفر خود را از چشمانت آغاز میکنند
تمام زبانها بدون چشمان تو.. منقرض میشوند
#نزار_قبانی
@darwish_fb
أزهارُ الشبّو
تتسلّلُ – كلَّ مساءٍ
إلى غرفتكِ
تسرقُ رائحةَ جسدكِ
وتعودُ إلى الحديقة
بخطى متوجسةٍ
لئلا تشي بها الأزهارُ النمّامة
گلهای شببو
هر شب پنهانی،
به اتاق خوابت میآیند
عطر تنت را میربایند
و پاورچین پاورچین،
به باغچه برمیگردند
مبادا گلهای سخنچین رازشان را آشکار سازند !
#ارسالی_از_اعضا
@darwish_fb
قلبي إليك من الأشواق محترقُ
و دمع عيني من الآماق مندفقُ
الشوق يحرقني و الدمع يغرقني
فهل رأيت غريقا و هو محترقُ؟!
قلبم از شدت اشتیاقِ به تو آتش گرفته
و اشک از گوشه چشمانم سرازیر است
شوق آتشم زده و اشک غرقم کرده
آیا تا به حال غریقی دیده ای که آتش گرفته باشد؟!
#ارسالی_از_اعضا
@darwish_fb
الشمس قد قُسمَت نصفين لي ولها
النور في وجهها والنار في كبدي
خورشید دو نیم شد برای من و او
نور در رخسار او و آتش اندر جگرم
#ارسالی از اعضا
@darwish_fb
وأَمَّا الخريف،
فليس سوى خُلْوة للتأمُّل في ما تساقط من عمرنا..
پاییز اما،
چیزی نیست جز خلوتی برای تعمق در آنچه از عمرمان فروافتاد..
#محمود_درويش
@darwish_fb
لم يكن الربيع صديقي في يومٍ من الأيام
ولا تحمست لطبقات الطلاء الأحمر و الأزرق التي يضعها على وجهه
ولا للأشجار التي تقلد راقصات الـ (فولي بيرجير)
الخريف وحده؛ هو الذي يشبهني...
بهار هیچگاه دوست من نبود!
هیچ وقت برای رنگ قرمز و آبی که روی صورتش میمالید هیجانزده نشدم.
حتی برای درختانی که ادای رقاصان «فولی برژر» * را در میآوردند.
پاییز..
فقط پاییز است که شبیه من است...
* «فولی برژر» یا به فرانسوی Folies Bergère از معروفترین تالارهای موسیقی و رقص در شهر پاریس است.
#نزار_قبانی
@darwish_fb
لن أنسی ، کلا ، فأنا ببساطة أقول لك:
لم اعرف احداً في حیاتي مثلك ،
ابداً ابداً...
لم اقترب من أحد کما اقتربت منك ابداً
ولذلك لن انساك ، لا....
إنك شيء نادر فی حیاتي
بدأت معاك و یبدو لي أنني سأنتهي معك..
هرگز فراموش نخواهم کرد ، هرگز...
ساده به تو میگویم:
در تمام زندگیام همانند تو کسی را نشناختم،
هرگز هرگز...
هرگز به کسی، مانند تو اینچنین نزديك نشدهام
به این خاطر است
که فراموشت نخواهم كرد، نه...
تو در زندگیام چیزی بینظیری،
با تو آغاز كردم
و گویی که با تو به پایان خواهم رسید...
#غسان_کنفانی
از نامههای غسانکنفانی به #غاده_السمان
@darwish_fb
شعرخوانی #نزار_قبانی
ترجمه : انسیه سادات هاشمی
از چه بترسم؟
همه قانون ها منم.
من اقیانوسم و تو یکی از رودهای منی..
@ncarabic
@darwish_fb
خانواده بلقیس با ازدواجش با نزار قبانی به شدت مخالف بودن، ولی با وساطت دیگران بهم رسیدن.
نزار میگه چندبار ازش پرسیدم چرا با وجود مخالفت قبیلهت با من ازدواج کردی و دردسراشو به جون خریدی؟
میگه بلقیس هربار، من رو مثل یه طفل در آغوش میکشید و میگفت؛
«أنت قبیلتی»، قبیلهی من تویی.
#ارسالی از اعضا
@darwish_fb
لا تحْزَنِي، فالحُزْنُ في عيْنيكِ مِنْ أعدائِي.
اندوهگین مباش،
که اندوهِ چشمان تو از دشمنان من است.
#ااستوری
@darwish_fb
@Mhkz1
أُريدُكِ أُنثى
لأنَّ الحضارةَ أُنثى
لأن القَصيدةَ أُنثى
وسُنْبُلةَ القمح أُنثى
وقارورةَ العطر أُنثى
وباريسَ -بين المدائن- أُنثى..
زن میخواهمت
چرا که تمدن زن است
شعر، زن
خوشه گندم، زن
شیشه عطر زن
و میان همه شهرها -پاریس- زن است..
#نزار_قبانی
@darwish_fb
#استوری
#محمود_درویش
@darwish_fb
@mhkz1
🔹 از این پس با استوری های اختصاصی بیشتری از کانال در خدمتتون خواهیم بود 🔹
ما أنبل القلب الحزين، الذی لا يمنعه حزنه أن ينشد أغنية مع القلوب الفرحه
چه نجیب است دلِ گرفتهای، که غمش او را از آواز خواندن [و همراهی] با دلهای روبهراه باز نمیدارد
#ارسالی از اعضا
@darwish_fb
كان من المستحيل
أن ينبت قمحي فوق صخرتك
وكنت أعرف ذلك منذ البداية
ولكنني نشرت فوقك سحبي
واحتضتك كما يحتضن البحر الأفق
ــــــــــــــــــــــــــــــ
محال بود؛
که گندم وجودِ من روی صخرهی تو رویش کند..
و من این را از همان آغاز میدانستم...
لیکن ابرِ وجودم را بالای سر تو گستراندم
و همانطور که دریا افق را در آغوش میکشد، تو را در آغوش کشیدم.
#غادة_السمان
#ارسالی از اعضا
@darwish_fb