dastan_shabzadegan | Unsorted

Telegram-канал dastan_shabzadegan - داستان کده | رمان

196306

جستوجوی داستان: @NewStorysBot حرفی سخنی داشتی:

Subscribe to a channel

داستان کده | رمان

سکس تو حمام روستایی در شب
1402/04/11
#دوست_دختر #روستا #حمام

سلام خوبین این داستان در مورد من و دوست دخترم هست که در روستایی که شامل 50 خانوار بودن زندگی می کردیم…

من حقیقتش ادم با احساسی بودم و زود دل به دخترا میدادم و دلشون رو میبردم… اما در حد سکس نبود و… خلاصه من داستان این دخترو بگم بچه یک روستای دیگه بود میومد پیش خواهرش اسمش فرخنده بود خواهرش… میادم تو کوچه مینشستن من هم دیدش میزدم و به بهانه تغییر آهنگ پیشواز شمارشو گرفتم… بهش گفتم دوست دارم خوشم ازت اومد… اینا ولی خب خودش گفت که از قبل دنبالم بود وشمارمو می خواست بگیره… یه قول خودش اینجوری گفت تا اینکه یه روزی پیشنهادش دادم بیا خونه خواهرت بیا تا حال بهت بدم و… سکس کنیم اول گفت نه و من در حد تماس نمیتونم دخترم فلان و این حرفا… صبحش دیدم آمد… خونه خواهرش به بهانه درست کردن ساعتش اومد خونه پیش من… من هم مادرم خونه نبود. در زد گفتم بفرما سرش کرد داخل من دیگه فرصت نذاشتم از دست بره شروع کردم ازش لب گرفتن و 1دقیقه گذشت پسر همسایه 9ساله داشتیم اومد در خونه ولی متوجه رابطمون نشد…
دوست دخترم ترسید و فرار کرد… بهش پیام دادم گفتم نترس نفهمید که لب گرفتیم دیدم خوشحال شد . رفت خونه خواهرش شب که شد بهش گفتم میخوام رابطه سکس کنی قولت میدم لذت ببری گفت نه نمیشه و جا نیست من چطور بیام کجا بیام… خونه های روستایی حمام هاشون بیرونه گفت من شب ساعت 11 به بهانه گرفتن فیش تلویزیون میام از خواهرت میپرسم ومیرم… میگم فیش اضافه نداری نیاز داریم… بعد که گفت بله یا نه میام تو حمام پشت سرم بیا البته بزار، 10 دقیقه بگذره من تو حمام میمونم. من رفتم پیش فرخنده در خونشون گفتم فیش هامون خراب تلویزیون روشن نمیشه… فیش تصویر اضافه نداری… گفتن شرمنده نه…خدافظی کردم امدم رفتم پشت خونشون حمام بیرون پشت خونه بود… رفتم داخل حمام… 10 دقیقه گذشت… خواهرش اومد پیشم همین دوست دخترم…
شروع کردیم لب گرفتن و اروم سینه هاش ماساژ دادم و دیدم خیلی میلرزه بدنش گفت سردمه حتی داخل تابستان بود بغلش کردم دستش کردم زیر شلوارم… کیرم را گرفت لبخند زد البته حمام سیاه و تاریک بود اما میگفت زود تمومش کن نیان ببین حقیقت سک های محلمون زیاد صدا میکردن… رو مخ بودن… من تندی شلوار راحتیش کشیدم پایین بچه ها سوراخش شب بود به زور پیداش کردم… سرش، گذاشتم داخلش یه کم آب دهن زدم به سر کیرم و سوراخ کونش ولی نرفت داخل درد داشت براش گذاشتمش لای کسش کیرمو بردم و آوردم آبم میخواست بیاد… کیرم گذاشتم رو سوراخ کونش پمپش کرد تو… تو سوراخش اخ و ناله می کرد بعد از کند دقیقه البته گفت برام کسمو بخور من خالی شده بودم سردبودم ولی داشتم میخوردم یهو آبش ریخت تو دهنم… خیلی حال داشت و خیلی هم دلم بهم خورد… دیگه هردومون خالی شدیم و رفتیم تا اینکه دیگه بعد چند وقت نامزد کرد دیگه خبرشو ندارم.

نوشته: محمد
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سکس تکرار نشدنی با زهرا
1402/04/11
#زن_شوهردار

با اینکه سالها ازش میگذره ولی بازم دوست دارم چشمامو ببندمو تو ذهنم خاطره شو زنده کنم.اسمم میثمه و الان ۴۲سالمه.این خاطره مربوط به ۱۱شایدم ۱۳سال پیش باشه.پسر خاله حدود ۷ماهی میشد که ازدواج کرده بود و ما بخاطر راه دور نتونسته بودیم توی عروسیش شرکت کنیم ولی خب به رسم همیشه پول گذاشتیم براش.پسر خالم اون موقع۲۰سالش بود و چند سال ازم کوچیکتر که با یه دختر اسفراینی از توابع مشهد ازدواج کرده بود.ما فقط تعریف دختره رو از خالمون شنیده بودیم.خلاصه گفتم که حدود ۷ماهی از ازدواجشون می گذشت که خالم زنگ زد که با عروسم میخوایم بیایم تهران .شوهر خالم بیشتر ۱۵ساله مرده.خالم و پسرش و عروسش بعد از یه هفته زنگ زدن امدن.چند روز بعلت دعوت بقیه فامیلها طول کشید تا به خونه ما برسن.بالاخره آمدن و در اولین برخورد دیدم چه شانسی داشته و دختره سرتر از پسرخاله چلمنگ منه. دو روزی موندن که پسر خالم گفت باید دیگه بریم.مادرمم اصرار بعد این همه مدت خواهرم آمده کجا میبریش .خالم گفت من میمونم ک پسر خالم گفت پس زهرام بمونه اسم زنشه.گفت اونجا تنهاست تا من از کار بیام توام تنها برنمیگردی با قطار…از وقتی رفت حس کردم دختره انگار یا خیلی سادس یا خیلی شوته چون خیلی خودمونی و گرم برخورد میکرد.حموم میرفت و لباساشو رو بند حیاط راحت مینداخت.خونه ما قدیمی و ۱طبقه س.خلاصه یکروز مادرم اصرار که ناهار درست کنم بریم بیرون.منم دیدم پارک سرخه حصار نزدیکه بردمشون اونجا‌.همونجا باعث شد من و زهرا کمی هم صحبت شیم و من جواب سوالاشو ک هچرا زن نمیگیری تهرانی و فلان و دست وبالتون بازتر ازماس.خلاصه من کسخل شده بودم از چهره نمکیش جوابایی میدادم ک یا قرمز میشد یا مکث میکرد.تو دلم گفتم میثمه دیوث داریش هواییش میکنی.کرمم میریختم از عمد.شب که برگشتیم یخش کامل وارفته بود و خیلی خودمونی تر جواب میداد یا وقتی من تو لپ تاپ عکسای قدیمی رو نشون میدادم خیلی دست و بدنش بمن برخورد میکرد که وای چه فلان بودن و فلان.یهو از عمد زدم یه فیلم سکسی باز کردم ک جا خورد اینم بگم نذاشتم به دقیقه برسه ولی همون بس بود واسه حشری کردنش.پاشد رفت دستشویی و برگشت. خالم و مادرم و زهرا ساعت ۲شب ک خوابیدن.منم داشتم فیلم ایرانی میدیدم که یهو در باز شد و گفت خوابم نمیبره اگ فیلمت خوبه ببینم.از عمد بلند گفت که خالم صداشو بشنوه.خلاصه نشست منم به فاصله ۱متری ازش دورتر فیلم می دیدم .حس کردم خالم و مادرم خواب رفتن.بهش گفتم شرمنده بابت فیلم.چیزی نگفت فقط گفت مجردی خوب نیست نبین با حالت نیشخند.حشریت از سن کمش و دوری از کیر پسر خاله بدجوری به همش ریخته بود.گفتم شمام ببینید حداقل رابطه تون قوی تر شه.معلوم بود تو اونجا جز کارتون پت و مت چیزی ندیده.واسه همین طالب بود.منم گذاشتم و انقدر توی اون چندروز میخ خودمو کوفته بودم که یه اشاره و دست مالی کافی بود براش که مثل مرغ بخوابه زیرم.ولی دلم میسوخت که سادس.بهش گفتم اینجوری بودین تا حالا که با صدای لرزون و آروم گفت نه میگه نجسه.منظورم صحنه کس خوری بود تو فیلم.منم کلی تلاوت کردم که بابا چی میگه گاگول کص مثل زبون گربه پاکه و لذتی میده که سکس نداره.چشماش خمار و صداش لرزون بود.کم کم دستمالی رو شروع کردم ولی همش ترس داشتم از یهو آمدن و بیدار شدن خاله یا مادرم.بدجوری آبروریزی میشد که بهمون دست مالی بسنده کردم.خلاصه اونم ریسک نکرد و آبروداری کرد رفت خوابید از ترس.ولی شانس باهام یار بود صبح طبق معمول که بیدار شدم برم چند ساعتی آژانس کار دیدم نه مادرم خونس نه خالم.حیاط دید زدم نبودن چادر خالم و مانتو مادرمم نبود گفتم یا رفتن خونه همسایه بغلی یا خریدی چیزی همین حوالی.زود رفتم کنار زهرا اروم نشستم نگو اونم بیدار بود.گفتم دیشب دلخور که نشدی بابت فیلم گفت نه بابا مگه بچه م.یهو نه رفتم نه آمدم گفتم خیلی دوست دارم یه بارم شده لذت سکس دهانی رو بفهمی.پتو رو کشید رو سرش و گفت میشه بری بیرون الان میان خاله اینا.گفتم نترس بابافاصله دراصلی تا اینجا پیداس.حشریت علبه کرد و پاشد رفت دستشویی و برگشت که کجان.دیگه مهلت ندادم فقط پرسیدم پریودی که گفت نه.منم سریع خوابوندمش و یه بالش زیره سرش.شروع کردم مثل وحشیا بوسیدن گردن و لب و مالیدن سینه .با سن کمش قشنگ وا داد.تیشرتشو که دادم بالا دیدم وای سینه هاش مثل انار قشنگ وسفته.شروع کردم میک زدن همون باعث شد حسابی وا بره.دامن پاش بود و فقط شرتشو دراوردم که وقتی رفتم وسط پاش کلی خجالت کشید و پتورو کشید رو صورتش.کص ناب و خوشگل امده لیسیدن .وقتی زبون اول زدم وسط چاک کصش سرمو وسط پاش جوری فشار داد که گفتم الانه قطع کنه سرمو.ولی خنده و بازو بسته کردن پاهاش باعث شدم خوشش بیاد و بقول خودش عجب حسیه.چنددقیقه ی از خوردن و مالیدن نگذشته بود که صدای در مارو به هواپرتاپ کرد.سریع اون شرتشو پوشید و خودشو زد به خواب منم زود رفتم تو

Читать полностью…

داستان کده | رمان

مرجان هم همونطور که نشسته بود روی پای ناصر دوتا پاهاشو اورد بالا و کسشو سمت من گرفت دست ناصر روی کسش بود به شوهرش گفت این کس دیگه دوتا صاحب داره شوهر جونم ، ناصر هم زد زیر خنده و گفت مبارکه میلاد جون .

نوشته: میلاد
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

مرسی عزیزم بهت زنگ میزنم بعد قطع کرد . نمیدونستم چی بگم فقط خنده ام گرفته بود دیگه کاملا میدونستم که این دوتا انگار از قبل با هم هماهنگ شده بودن تا من بیام و با مرجان سکس داشته باشم حالا چرا نمیدونستم ولی خب دیگه برام کاملا مسجل شده بود ناصر منو برای سکس با زنش دعوت کرده بود نه برای دیدن مغازه اش . به مرجان گفتم قضیه چیه مرجان جون ؟مرجان هم خندید و گفت حالا بکن مزه اش نپره بعدا بهت میگم منم ازش یه لب حسابی گرفتم و بازم با خیال خیلی راحت شروع کردم گائیدن کسش دیگه ترسی نداشتم و بیشتر از قبل داشتم لذت میبردم محکمتر هم میکردمش یکم دیگه که از جلو کردم کشیدم بیرون و گفتم قمبل کن مرجان بلند شد قمبل کرد وای تازه داشتم کون قلمبه و تپل و سفید و خوردنیشو میدیدم مرجان ازم پرسید از کون میخام بکنمش نمیدونستم چی بگم هم دوست داشتم از کون بکنمش هم از کس ولی اولین کاری که کردم این بود که دهنمو کردم لای چاک کونشو شروع کردم به لیسیدن کس و کونش داشتم خودکشی میکردم برای لیسیدن و خوردن چنین کس و کونی همه جای کونشو میلیسیدم ومیبوسیدم تمام صورتمو میمالیدم لای کونش و مرجان هی میگفت جون قربون بشم میلاد جونم اخخخخخ ووووااایییی عاشقتم دیونتم میخوامت میلاد جونم منم شهوتم روی درجه صد هزار قرار داشت سوراخ کونش یه قهوه ای روش تنگ و جمع جور بود لای دوتا لپ تپل و سفید بزرگ که دیدنش ادمو دیونه میکرد چه برسه گائیدنش کسشم که سفید و تبل مپل لای رونهای تپلش دیونه کننده بود روی دو زانو قرارگرفتم پشتش کیرمو کردم لای کسش و میکشیدم بالا تا از چاک کسش میزد بیرون و میکشیدم روی سوراخ کونش هی اینکارو تکرار میکردم و مرجان روی ارنجاش تکیه کرده بود کس و کونشو حسابی قمبلتر کرده بود و هی بلند بلند ناله میکرد آخ جون آخ جون میگفت بعد با همون ناله ها گفت بگا بگا بگا کسمو بگا منم کیرمو کردم تو کسش و دو طرف کونشو گرفته بودم و شروع کردم محکم گائیدن کسش و شلپ شلپ شلپ میکوبیدم تو کسش اینبار دیگه نتوستم زیاد مقاومت کنم و شاید ده پانزده تا تلمبه نزده بودم که داشت ابم میومد به زور داشتم کنترل میکردم که آبم نیاد ولی دیگه نمیشد به صدای ناله بلندی گفتم مرجان آبم آبم مرجان هم که داشت ناله میکرد گفت بریزش توم بریزش توم منم دیگه خودمو رها کردم و با چندتا ضربه اخر تو کسش کیرمو تو کسش تا بیخ فرو کرده بودم و هرچی آب داشتم را تو کسش داغش خالی کردم مرجان هم چنان ناله های میکرد که داشتم دیونه میشدم از این همه لذتی که بهم داده بود هی کیرمو تو کسش فشار میدادم و آبم پمپ میشد تو کسش که مرجان هم سست شد و خوابید رو زمین منم همراش خوابیدم رو کونش و کیرم هنوز تو کسش قرار داشت هر دو نفس نفس میزدیم منم مرجانو بغلش کرده بودم از پشت گردنش و گوشش میبسیدمش و مرجان هم ناله میکرد و هی کسشو روی کیرم فشار میداد و میگفت جوووووووووونننننننننننن جووووووووووننننننن انگار هنوز ارگاسمش ادامه داشت هی چندین بار کسشو روی کیرم فشار داد تا اینکه یه آهی کشید و دیگه سسشت شد و ولو شد و نفس نفس میزد منم هی آروم سعی میکردم کیرمو فشار بدم تو کسش ولی کون قلمبه اش یکمی مانع شده بود برای همین کیرم از کسش افتاد بیرون و لای رونهاش قرار گرفت محکم بغلش گرفته بودم هی دم گوشش میگفتم دیونتم دوست دارم میمیرم برات عاشقتم مرجان هم اروم نفس میکشید و دستهای منو محکم گرفته بود و فشار میداد . خلاصه چند دقیقه ای توی بغلم گرفته بودمش بعد بهم گفت میخوای تا صبح روم بخوابی ؟منم سریع از روش بلند شدم و اونم برگشت و طاق باز خوابید وای دیدنش بینهایت منو سرحال آورد یه زن سفید و سکسی و جا افتاده زیبا لخت مادر زاد جلوی روم دراز کشیده بود و من باهاش سکس کرده بودم انگار کل دنیا مال من شده بود . مرجان بازم دستاشو برام باز کرد منو به آغوشش دعوت کرد منم رفتم و روش خوابیدم کیرم نیمه شق بود هنوز نخوابیده بود مرجان دستشو اورد و کیرمو گرفت توی دستش و یکمی مالیدش گفت جووووووووننننننن عاشق کیرتم منم گفتم مال توئه عزیزم مرجان هی کیرمو میمالید انگار میخواست دوباره شق بشه ازم پرسید شق نمیشه ؟منم خنده ام گرفته بود چون هیچ وقت دوبار پشت سر هم سکس نکرده بودم گفتم نمیدونم بستگی به خودت داره مرجان هی کیرمو میمالید و میکردش لای کسش و میگفت میلاد جون دوست دارم دوباره جرم بدی کیر میخوام کیر میخوام وقتی میدیدم مرجان چقدر تشنه کیرمه نا خود آگاه حس شهوتم دوباره برانگیخته شد و کیرم شروع کرد به سفت شدن مرجان هی ناله میزد و کیرمو محکمتر لای کسش میکشید دیگه کیرم کاملا سفت شده بود مرجان هم فهمیده بود و کیرمو به داخل کسش هدایت منم کیرمو کردم تو کسش و بازم شروع کردم به مردن کسش که این بار از اب کیرم خیلی لیزتر شده بود هی سعی میکردم محکمتر بکنمش مرجان هم هی بلندتر داد و هوار میزد منو چنگ میزد و هی با داد زدن میگفت کسمو جر بده عشقم کسمو جر بده منم داشتم وحشیانه میکردمش .

Читать полностью…

داستان کده | رمان

مرجان بود دستشو سمتم دراز کرد و سلام کرد منم بهش سلام کردم بهش دست دادم باورم نمیشد با همچین زن میلف جذابی روبرو بشم نمیدونم چند ساله بود نمیتونستم حدس بزنم چون خیلی زیبا و با صورتی صاف و جذاب و ارایش کرده به استقبالم اومده بود ولی میتونستم این حدس رو بزنم که حد اقل باید 40 تا 45 سال را داشته باشه چون ناصر پنجاه و خورده ای سن داشت و زنش هم باید حد اقل دیگه 40 سال رو میداشت مرجان هم خیلی با احترام و خوش روئی بهم تعارف کرد و دعوتم کرد با ناصر رفتیم و نشستیم روی یکی از مبلهاشون خونه بزرگ و شیک تر تمیزی داشت معلوم بود وضع مالیش توی این شهر خوبه . خلاصه نشستیم و یکمی خوش و بش کردیم مرجان هم نشسته بود روبروی من ناصر نشسته بود کنارم یکمی با ناصر حرف میزدم یه نگاهی به مرجان میکردم وای لامصب هرچی میدیدمش ازش سیر نمی شدم مخصوصا اون سینه های سفیدش که چاک سینه هاش دیوونه کننده بود دیگه روناشو که نگم که وقتی نشسته بود شلوارش اینقدر بهش تنگ بود که سفیدی رونهاش تقریبا پیدا بود چند تا النگو دست راستش بود یکی دوتا هم انگشتر طلا انگشتش کرده بود و یه گردنبند طلا هم گردنش بود و گوشواره و خلاصه داشت خودشو به رخ میکشید منم راستش هنگ کرد بودم و انتظار چنین ملاقاتی را با زن ناصر نداشتم ولی ناصر انگار نه انگار که زنش با این وضع شاید بگم سکس دروغ نگفتم چون واقعا اون لباسی که تنش کرده بود دیگه جائی از بدنش نمونده بود که نشون نده هرچی برجستگی و فرورفتگی توی بدنش بود را نشون میداد حتی بعد از چند دقیقه ای که داشتیم با هم گپ و گفت می کردیم متوجه خط چاک کسش هم شدم که واقعا دیگه آمپر چسبونده بودم کیرم داشت کم کم سیخ میشد و نمیدونستم چکارش کنم که ضایع نشم . راستش دیگه مغزم قفل کرده بود بیشتر ناصر حرف میزد و من فقط هی تائید میکردم و یه نیم نگاهی هم هی به مرجان داشتم اونم که هی نگاهم میکرد و یه لبخند خوشگلی تحویلم میداد دیگه ساعت نزدیک یک ظهر شده بود که ناصر بلند شد گفت میلاد جون با اجازه ات من برم نهار کباب بگیرمو بیام منم بلند شدم البته که کیرم بد جور یه وری توی شلوارم سیخ کرده بود ولی مثلا سریع جابجاش کردم و گفتم خب با هم بریم ولی ناصر دستشو گذاشت رو شونه من و منو نشوند رو مبل و گفت نه عزیزم تو مهمونی نمیشه که تو بیائی ، تو بمون اینجا مرجان جون ازت یکمی پذیرائی کنه منم میرم نهار را میگیرم و برمیگردم مرجان هم گفت آره میلاد جان تو چرا باید بری دیدم زن و شوهر انگار وضعیت منو درک نمیکنند که من چطوری برای زنش سیخ کردم . در کمال تعجب دیدم مرجان هم دستشو گذاشت روی اون یکی شونه ام و به ناصر گفت عزیزم تو برو من از مهمونمون پذیرایی میکنم نگران نباش ناصر هم گفت پس با اجازه ات میلاد جون منم که چیزی نمیتونستم بگم گفت به سلامت وای گوشام داشت از شدت گرما و هیجان که قراره چی بشه اتیش میگرفت ناصر زد بیرون و منو با زنش تنها گذاشت منم برای اینکه خطائی ازم سر نزنه هی سعی میکردم بهش نگاه نکنم تا وقتی پیش شوهرش نشسته بودم تقریبا بهش حسابی نگاه میکردم ولی نمیدونم چرا یهویی مثل موش شده بودم کیرمم از ترس و استرس داشت شل میشد . وقتی ناصر رفت مرجان یه نگاهی به من کرد و گفت راحت باش میلاد جون بعد رفت سمت دستشوئی منم توی این وفرصت حسابی کیرمو جابجاش کردم تا اگر سیخ کردم تو چشم نباشه کمی بعد مرجان سیفون را کشید و اومد بیرون و یک راست اومد جلوی من ایستاد منم با استرس از پائین تا بالا را نگاه کردم وای لامصب نمیشد ازش چشم برداشت سینه هاش که فکر میکنم 80 باید باشه مثل دوتا قله بالای سرم بود شکمش هم یه کوچولو بزرگ بود که اصلا زشت و اویزون نبود و رونها و کس تپلش که الان با صورتم فقط 40 سانتی متر فاصله داشت نمیدونستم میخاد چکار کنه از وقتی باهاش دست داده بودم و نرمی دستاش را حس کرده بودم و اون نگاه های شهوتی که من بهش داشتم اون خنده های شیطنتی که مرجان میکرد و الان که با هم تنها شده بودیم همه و همه فقط یک چیز را میگفت اونم سکس و سکس و سکس ولی من جرات نمیکردم کاری بکنم یکمی مرجان که جلوم بود و من نگاهش میکردم دید من کاری نمیکنم با دستاش سرمو گرفت یعنی دو طرف صورتمو گرفت و یک قدم دیگه اومد جلوتر و قشنگ کسشو جسبوند روی صورتم و یه آههههه بلندی کشید و گفت میلاد جون کسمو بخور عزیزم کسسسسمممممووو بخور وای من که در جا شق کرده بودم نمیدونم چم شد که دیگه هیچی نفهمیدم منم شروع کردم از روی شلوراش داشتم کسشو لیس میزدم مرجان هم هی سرمو به کسش فشار میداد هی آه میکشید و میگفت کسمو بخور میلاد کسمو بخور منم با دستام دو طرف شلوار و شورتشو گرفتم کشیدم پائین وای یه کس تپل و خوشگل و کاملا شیو شده جلوی چشام ظاهر شد که مثل یه سگ تشنه شروع کردم به لیس زدن کس مرجان که مرجان هم آه و ناله هاش بیشتر شده بود یه پاشو گذاشتم روی مبل و خودمو بیشتر به زیر کسش کشیدم و مرجان هم هی میگفت جوووووننن وای بخور عزیزم بخور بلیس

Читать полностью…

داستان کده | رمان

براش نوشتم ممنون ابجی نوشت جانم کاری داشتی؟؟ میدونستم از بین خواهرا نگین خیلی بیشتر به سهیل اهمیت میده و رو این حساب ویژه ای باز کرده بودم نوشتم ابجی حقیقتا دو هفته دیگه تولد سهیله و خودتم که خبر داری…‌.
گفت خب؟ گفتم دوست دارم یه سورپرایز کوچیک بکنیمش زیاد شلوغ هم نباشه فقط خودمون ولی خب تنهایی نمیتونم باید از یکی کمک می گرفتم و گفتم ابجی مریم که حتما با بچش مشغوله و نمیتونه کمکی کنه ابجی نازنین هم روم نمیشد ازشون بخوام بخاطر همین گفتم با شما مشورت کنم. نگین نوشت مرسی امیر جان ازت ممنونم که به فکر سهیلی کاره خوبی کردی که به من گفتی حتما هر کاری از دستم بر میاد انجام میدم و کمکت میکنم.
گفتم ممنون ابجی (خیالم راحت بود دیگه بخاطر سوپرایز هم شده نگین به سهیل راجب پیام دادنم بهش چیزی نمیگه نقشه ی خوبی کشیده بودم ولی باید تا تهش میرفتم ببینم چی میشه) نوشتم که ابجی راجب جایی که باید تولد بگیریم داشتم فکر کردم نمیدونم کجا باید تولد بگیریم اگه روز تولدش بهش بگم بیا بریم کافه حتما شک میکنه باید مثل یه روز عادی باشه که هیچ شکی نکنه و شما هم بتونید باشید نوشت اره راست میگی باید یه جای خوب باشه نوشتم براش من یه فکری دارم گفت چه فکری. گفتم یکی دو روز قبل تولدش باید سوپرایزش کنیم که اصلا آمادگی تولدو نداشته باشه نوشت خب؟
گفتم بهترین جا خوده خونست.
گفت خب وقتی سهیل خونه باشه ما چجوری میخوایم سوپرایزش کنیم؟؟
گفتم نگران اون نباش
منو سهیل هفته ای حداقل ۴ روز میریم باشگاه غروبا و کم کم دو ساعت تو باشگاهیم.
من میتونم یه بهونه ای بیارم و یه روز باهاش نرم باشگاه و بیام خونه ی سهیل.
دو ساعت هم وقت داریم تا کارای سورپرایزو ردیف کنیم باید قبلش خودمونم هماهنگ کنیم با همه که کسی جلوی سهیل لو نده گفت اره فکره عالیه…
یه خورده دیگه راجب مراسم و کارهایی که باید بکنیم حرف زدیم و خداحافظی کردیم.
گذشت تا یکی دو روز قبل تولد،همون روزی بود که میخواستیم سهیلو سوپرایز کنیم قبلش با نگین هماهنگ شده بودم و نگین هم به خواهرش و خانوادش همه چیو گفته بودو همه آماده بودیم. میدونستم اگه به سهیل از صبح بگم که شب باشگاه نمیام اونم صد در صد کنسل میکنه و میگه تنهام پس یه روز دیگه میریم بخاطر همین هیچ حرفی نزدم تا غروب…
دمه غروب سهیل دمه باشگاه بود و بهم زنگ زد کجایی چرا نیومدی پس؟
گفتم سهیل حقیقتا یه مشکل برام پیش اومد امشب فکر نکنم بتونم بیام باشگاه، تو برو گفت ای بابا امیر چرا زودتر نگفتی من نمیومدم دیگه گفتم یهویی شد ببخشید گفت ای بابا باشه پس تنها تمرین میکنم،خیالم راحت شده بود که دیگه برنمیگرده خونه.
چند دقیقه بعد گوشیم زنگ خورد نگین بود…
بخاطر هماهنگی های تولد شمارمو داده بودم بهش…
جواب دادمو گفت امیر کیک سفارش دادی؟؟
گفتم آره گرفتم تو راهم دارم میام خونه ی سهیل گفت باشه ما هم صبر کردیم سهیل بره تازه اومدیم بیا و بعد قطع کردیم. رسیدم دمه خونشونو رفتم سلام علیک کردم با مادر پدرشو شروع کردن از من تشکر کردن بابت تولد و منم گفتم خواهش‌میکنم رفیقمه و رفتم تو اتاق سهیل که قرار بود تولدو اونجا بگیرم و سوپرایزش کنیم دیدم مریم و نگین و نازنین مشغول کارای تزیینی و بادکنک باد کردن باهاشون سلام علیک کردم و گفتم و الان میام کمکتون تن مریم که طبق معلوم یه تیشرت تنگ بود و با یه شلوار لی و سر لخت و واقعا تو چشم بود ولی نگین با یه پیرهن و گل گلیه بلند یه شلوار مشکی ساده و یه روسری آبی رنگ که رو سرش انداخته بود تنش بود و واقعا خوشگل به نظر میومد، از نظر زیبایی میتونستم با قاطعیت بگم نگین خوشگل تر از مریم بود…
رفتم پیششون و با نگین و مریم مشغول وصل کردن بادکنکا رو دیوار شدیمو داشتیم باهم صحبت میکردیم و میخندیدیم که یهو مریم با خنده گفت امیر تو خبر نداری سهیل دوس دختر داره یا نه که برا امشب دعوتش کنیم؟؟ منم دیدم الان بهترین موقعس یه کاری بکنم و گفتم نمیدونم ابجی مریم اتفاقا منم میخواستم همین کارو بکنم بخاطر همین چند روز پیش رمز گوشیه سهیلو بلد بودم رفتم تو اینستاش گشتم دنبال این که دختری چیزی پیدا کنم که دعوتش کنیم ولی خبری نبود، فقط…
مریم گفت فقط چی؟ گفتم نمیدونم فقط یه چیز عجیبی تو پیامای اینستاگرام سهیل دیدم که فکرم مشغوله…
نگین و نازنین هم همونجا بودن و داشتن به حرفای ما گوش‌میدادن که یهو دیدم بعد شنیدن حرفام نگین که داشت روی صندلی بادکنکارو با چسب به دیوار وصل میکرد یهو چسب از دستش افتاد و تقریبا خشکش زد…
مریمم سریع شروع کرد سوال کردن که چی دیدی بگو، منم گفتم نه الان وقتش نیست…
باشه حالا بعد تولد میگم و برگشتم نگینو نگاه کردم دیدم نگین وایساده و داره دیوارو نگاه میکنه هیچ کاری انجام نمیده رفتم سمت نگینو گفتم ابجی نگین چیشده بیا این چسب از دستت افتاد بزور سرشو تکون داد و گفت ممنون.

نوشته: علی

ادامه دارد…
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

مریمم گفت نگاش کن دستورم میده بچه پررووو سریع دستشو برد جلوی دهنشو همون دستش که رو کیرم بود و یه چند بار لیس زد واسه این که خیس شه و دوباره برد گذاشت رو کیرم…
صحنه ی خیلی فوق العاده ای بود که همون دستش که رو کیرم بود و لیس زد.
داشت همین طوری‌ برام میمالید چشاش فقط رو کیرم بود انگار خودشم یه جوری شده بود دستمو گذاشتم رو پاهاشو داشتم پاهاشو میمالیدم همزمان که داشت کیرمو میمالید.
یه نگاه به سهیل کردم که دیدم فقط چند نفر جلوش موندنو هر لحظه امکان داره تموم بشه و بیاد بهش گفتم الهام ببین سهیل دیگه آخراشه هر لحظه امکان داره بیاد گفت خب من چیکار کنم تو باید تموم شی زودتر گفتم میشه یه خورده بخوریش گفت تا همین جاشم اضافی بود گفتم خواهش میکنم گفت نه گفتم تا اینجاش که اومدیم بزار حداقل خوب تموم بشه دیگه و گفت ولی من تاحالا نخوردم فقط یکی دو بار اونم چون شوهرم سریع آبش میاد دیگه نخوردم واسش گفتم کاری نداره ببین لبتو بچسبون رو کیرمو با زبون خیسش کن و هی سرتو ببر پایین و بیار بالا و زبونتو بکش روی کیرم گفت اخه…
گفتم اخه نداره ببین دیگه سهیل اخراشه گفت باشه گفتم فقط حواست باشه دندونت نخوره بهش گفت باشه و رفت پایین اول زبونشو زد به سر کیرم بعد یهو کل زبونشو کشید روی کیرم بعد لباشو گذاشت روی کیرمو یهو تا آخر کیرم رفت پایین و سریع سرشو به نشونه ی اوق زدن اورد بالا و گفت نمیتونم یهو تا ته کیرمو خورده بود دهنش خیلی داغ بود واقعا حس خوبی بود بهش گفتم نباید همشو یهو بخوری فقط سرشو بخورو تا نصفه برو برگرد دوباره لباشو گذاشت رو کیرم این بار کارش بهتر شده بود شروع کرد ساک زدن و واقعا داشت حال میداد دیگه رو آسمونا بودم و با دهنش کیرمو میخورد و با دستش تخمامو میمالید دیگه اخرا حتی زبونشم به تخمام میکشید و لیس میزد، داشت آبم میومد بهش گفتم آبم داره میاد سریع سرشو برداشت و گفتم با دست بمالش شروع کرد مالیدن تند تند قشنگ با دستش تا پایین کیرم میرفت که ابم اومد و سریع دستشو اورد رو سر کیرم دستشو بست که ابم تو ماشین نریزه…
همه ی آبم ریخت تو دستش واقعا حس خوبی بود یه چند ثانیه ای کیرمو مشت کرده بود تو دستاش تا ابم خالی شد و بعد گفت چه خبرته سریع از تو کیفش دستمال برداشت یه بطری کوچک آب تو کیفش داشت از اون طرفی که سهیل دید نداشت درو باز کردو شروع کرد دستشو با آب تمیز کردن لب جوب منم ازش تشکر کردمو با خنده گفتم مرسی واست جبران میکنم و مریمم با اخم گفت تو توی دست ما نریز نمیخوام جبران کنی…
منم خودمو درست کردمو سریع پیاده شدم تا سهیل بیاد دره ماشینو باز کردم که هوا بیاد توی ماشین و تقریبا ۶ ۷ دقیقه بعد سهیل اومد و گفت ببخشید طول کشید سوار ماشین شدیم و رفتیم. منو مریم هی همو نگاه میکردیم ولی حرفی نمی زدیم رفتیم اول مریمو رسوندیم بعدم سهیل منو رسوند و خداحافظی کردیم رفتیم…
یکی دو روز گذشت سعی میکردم با مریم راجب اون روز حرف بزنم، اما آخر حرف مریم همش این بود که به نظرم کاره درستی نکردیم لطفا ادامه ندیم و هی بحثو تموم میکرد…
بعد از ظهر بود خونه دراز کشیده بودم که دیدم سهیل به گوشیم زنگ زد گفت امیر بیکاری بریم کافه یه قلیون بکشیم گفتم اره بیا بریم…
اومد دنبالمو با هم رفتیم سمت کافه نشستیم قلیونو اوردن مشغول حرف زدن بودیم که یهو گفتم امیر الان تو چیکار میکنی با کسی هستی یا نه فقط جق میزنی؟ امیرم خندیدو گفت نه بابا کسی کجا بود هیچ خبری نیستش مشخص بود داره یه چیزی رو پنهون میکنه ولی خب من چیزی نمیتونستم بگم یه نیم ساعت اونجا نشستیم تا سهیل گفت من برم حساب کنمو برم دستشویی بیام تو برو تو ماشین بشین سوئیچ و داد بهم گفت گوشیمم بی زحمت ببر من میخوام برم دستشویی گفتم باشه و رفتم سمت ماشین و نشستم یادم افتاد رمز گوشیه سهیلو بلدم، گفتم بزار یه نگاهی بندازم اینستا شو ببینم با دختری چت نمیکنه؟
رفتم تو اینستاش دیدم اخرین نفری که پیام داده منم دومین نفر خواهر وسطیش نگینه بقیه هم به ترتیب رفیقا و فامیلاش بودن…
با خودم گفتم نه بابا این بشر مثل این که خیلی پاکه همینطوری داشتم نگاه میکردم از سر کنجکاوی و فضولی گفتم ببینم یکی دو تا از پیامش چیه اولیش که خودم بودم دومین نفرش نگین خواهرش بود دایرکتشو باز کردم دیدم اخرین پیام نوشته نه کاری ندارم تو هم مواظب خودت باش عزیزم با یه قلبو بوس. خب زیاد برام عجیب نبود پیامش چون به خواهرش داشت میگفت بدون این که بخونم تقریبا یه ده بیست تا پیام رفتم بالا و وایسادم یکی از پیامای خواهرش نگین این بود که امروز مامان بابا میخوان برن خرید یکی دوساعت نیستن هر موقع از خونه رفتن زنگ بزن بیام اونجا…

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ممنون که وقت گذاشتید . شب خوش❤️

نوشته: بامداد کون قشنگ
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

خلاصه مثل جنده ها حرفه ای شده بودم و مهارتم تو ساک زدنو دیگه نگم .
گذشت و گذشت یه ماه از تولد ما یه روز ظهر گرمی بود میخواستم برم کوچه بازی کنم که زنگ زدم به دوستام دیدم هیشکی نیست جز امیرحسین و اشکا و دیار . رفتیم یه یک ساعت دور زدیم و دیار با باباش رفت لاستیک ماشینشونو عوض کنه و امیر حسینم با ننش اینا رفتن دماوند . من موندمو اشکان کیر کلفته عشقم.یکم با اشکان دور زدیم و یهو وقتی رو دوچرخه بودیم ازم پرسید شنیدم توم با دوستات دودول بازی میکنی عرشان راسته؟ اول پیچوندم و گفتم نه ولی بعدش که یادم اومد خودشم این کارس و خودمم تو کف کیرشم سکوت کردم و بعد چند ثانیه گفتم بعضی موقع ها . گفت با کیا گفتم دیگه اونو ولش کن .گفت میای بریم با هم پارک سوم دودول بازی؟
گفتم نه تو از من ۴ سال بزرگ تری نمیشه و فلان
گفت مهم نیست اصلا اشکال نداره بیا بریم حالا فعلا اونجا.
خلاصه گفتم باشه و رفتیم و تو راه که پدال میزدم از قصد ازش جلو میزدم و رو زین کونمو این ور اون ور میکردم انگار که رو کیر نشستم و دلبری میکردم . دل تو دلم نبود گرمی کیرش لای پاهامو حس کنم.رسیدیم دوچرخه هارو پارک کردیم . رفتیم اونجا بین درختا واقعا مکان خوبی بود . و دنج و ساکت و بدون هیچ دیدی از ساختمونا یا…
گفت خب از کجا شروع کنیم
گفتم بیا دولامونو بمالیم به هم گفت باشه
کیرش خیلی بزرگ بود و قدش خیلی بلند و منم تقریبا گفتم چه هیکلی دارم دیگه
دقیقا مثل یه دختر کامل بودم در مقابلش . اشکانم یه پسر لاغرو کیر کلفت
بهش گفتم من که دولم کوچیکه بزار برای تو رو بگیرم از رو شلوار که یهو دیدم اون خوشگل خوردنیه کله قرمز و انداخت بیرون بدون هیچ مقدمه ای گفت به هیچکی نمیگی امروز این کارو کردیم باشه ؟
گفت چشم عشقم و فلان
بی مقدمه قول میدن باورش نمیشد انقد حرفه ای باشم . نشستم رو زانو کیرشو گرفتم از ته تو دستای نرمم و لبای قرمزمو غنچه کردم و تا ته کردن تو دهنم. قبلشم لواشک خورده بودن و دهنم حسابی آبدار بود. همینجوری اروم اروم ولی خوب و حرفه ای برای خوردم و طعم خوبی بود . احساس کردم یه جنده خوشبختم . هی خوردم تا دیدم آبش داره میاد دیگه بس کردم . بهش گفتم خونتون خالیه گفت نه ولی کلید یکی از خونه های خالیه ساختمونو دارم
منم بهش گفتم برو اونجا و منتظر باش من ۲۰ دقیقه دیگه میام اون رفت منم‌سریع رفتم خونه یه دوش کوچیک گرفتم و تخلیه کردم خودمو و خیلی تمیز و خوش بگو کردم خودمو
یکی از شورت های توری مشکیه خیلی سکسی خواهرمو پوشیدم و زیرشم یه فیش نت که از بالای کمر تا کف پاهامو می گرفت . سریع روش لباس خودمو پوشیدم و رفتم سمت خونشون . زنگ زدم بهش گفتم واحد چندینو اینا درو زد گفت بیا طبقه نهم .
رفتم و داخل خونه بودم یه سرکی کشیدم دیدم بد نیست مهم تر از همه یه تخت خوراک سکس توشه . سریع لباسمونو در آوردیم و منو تو اون لباسا دید. گفت ای شیطون میدونستم خوب کونی و حرفه ای هستی . بدون حرف زدن با عشوه و ناز و خنده کیرشو گرفتم و نشستم رو تخت و اون جلوی تخت وایساد همینطوری کیرش تو دستم بود
یه تف زدم و یکمی واسش جق زدم تا سیخ سیخ شد . اروم سرشو یه بوس کوچیک کردم و تا نصفه کردم تو دهنم . خیلی حس خوبی بود مخصوصا وقتی داگی کرده بودم و اونم از پشت داشت با دستای سکسیش سوراخمو میمالید تا گرم و اماده شه . یهو تا ته کیرشو خوردم و کردم تو دهنم . اونم غافلگیری یهو انگشتشو تا ته خیس خیس کرد تو کون گنده و تمیزم . حسابی لپام گل انداخته بود و با ولع میخوردم و صداش کل خونه رو برداشته بود .‌صدامم نازکه و واسش مثل دخترا اوم اوممم آممم میکردم . گاهی اوقاتم مینداختم گوشه لپم تا حسابی خیس شه . . اوف چه کیری بود واقعا خیلی حال میداد خوردن کله نرمش .همین الانم که دارم تعریف میکنم دهنم آب افتاده و کونم خارید حسابی . یکم‌دیگم براش خوردم و خودش یهو کشید بیرون که یه صدای پلپ . خیلی خوب بود دهنم گشاد و لبام قرمز شده بود . اروم اومد بغلم کرد و نوازشم کرد و لبامو خورد و موهامو میکشید .
بعد گفت . به کمر بخواب . به کمر خوابیدم و پاهامو گذاشتم رو شونه هاش .
اول جورابامو در آورد و دید فیشن تو پامه دیوونه شد و گفت عاشق پاهاتم که مثل دخترا سفید صورتی و نرمو خوش تراشه . راستش اون موقع ناخونای پاهامو لاک میزدم و کسی نمیفهمید و واقعا واقعا خود پاهای جذاب دخترا و حتی بهتر از اونا بود .
اون روز یه لاک زرشکی تیره زده بودم بیشتر جیگری . حسابی پاهامو بو کرد و خورد و منم وقتی رفت عقب با همون کیر خیسش و پاهام براش یه فوت جاب کوچولو کردم .تعجب کرده بود همه چیو میدونم و حرفه ایم تقریبا. بعدش اومد جلو و پاهامو انداخت رو شونه هاش و شروع کن شورتو زد کنار و زبون گرمو زد به سوراخم . گفت اوم خانومم چه بوی خوبو ارومی میده . خورد و دید شیرینه سوراخم گفت چرا شیرینه؟ . گفتم ماتیک مزه دار زدم که خوشت بیاد عشقم .

Читать полностью…

داستان کده | رمان

یاسی کون گنده
1402/04/12
#مترو #لز

سلام عزیزان من.
من یاسی کون گنده هستم. دختر هات ۲۵ ساله از کرج. الان که دارم اینو واستون مینویسم لختم و فقط شورت لامبادا پامه چون میخوام ویدیو کال سکسی کنم با یکی از دوست پسرام.
همه موهای بدنم رو زدم و خوب بدنم رو چرب کردم تا دوست پسرم حال کنه. بگذریم:
من چون خانواده محدودی دارم زیاد نمیتونم برم بیرون کوس بدم. به جاش وب کم میدم و تصویری حال می کنم. پسرا کیرشون رو نشون میدن و منم ممه و کوسم رو. همونجا هم ارضا میشم و بعدم وب کم رو خاموش می کنم و لخت روی تخت میخوابم و بعدش بلند میشم. کونم خیلی گندس مادرزادی. خوب می تونم بلرزونمش و پسرا عاشق دیدنش هستن. تو مترو هم خیلی دستمالی میشه کونم. همیشه کونم رو میدم عقب که مردها دستمالیم کنن. یه بار ۳ تا مرد تو مترو با کونم ور میرفتن و انگشت میکردن کونم رو. خودم عمدا بخش مردونه و شلوغ میرم و دوست دارم منو بمالن. یه پسره یه بار قشنگ کیرشو کرد لای کونم تو شلوغی و تا ۲ تا ایستگاه کیرش لای کونم بود. منم یه کم کونم رو با عشوه می مالوندم بهش. چون مسافرا زودتر از من معمولا پیاده میشن کسی بهم گیر نداده بیفته دنبالم. فقط انگشت تو کونم میکنن و کیر میمالن به کونم و میرن. من به همونم راضی هستم و با همینا حال می کنم. حوصله رابطه عاطفی رو ندارم. دوست ندارم مال یه نفر باشم. من حتی برنمیگردم ببینم کی داره منو تو مترو انگشت می کنه. همینکه دست گرم یه مرده کافیه. البته لز هم دوست دارم. یه بار با دوستم با هم لب بازی کردیم و دستمون تو کوس هم بود. همونجا هم ارضا شدیم. یه بار گفت دوست پسرش رو بیاره هر دوتامون رو بکنه.‌ من چیزی نگفتم و یه بار اومد. وقتی روی دوستم افتاده بودم لب میگرفتم دوست پسرش شرتم رو درآورد و کیرش رو کرد تو کوسم. وقتی تلمبه میزد هر دوتامون که لب میگرفتیم تکون میخوردیم. یه خورده هم اونو کرد و آبشو ریخت تو کوسش. من رفتم آبی که از کوسش میومد رو لیس زدم. پسره اون روز ۲ بار دیگه هم ما رو کرد. من و دوستم همش با هم ور میرفتیم تا اینکه به اون توجه کنیم. دوستم گفت کونت خیلی خوبه کون هم میدی؟ گفتم درد داره. گفت بازش می کنم. یه کم با انگشت مالوند تا باز شه برای دوست پسرش. بعد یه ربع کیر دوست پسرش رو آروم گذاشت دم کونم و فشار داد تو. درد داشت ولی کیف میداد.
اون روز تموم شد و دوستم هی دوست پسرای جدید پیدا می کرد و می گفت بیا جلوشون لز کنیم و بهشون کوس بدیم. چند بار رفتم ولی بعدش که دختره عاشق شد دیگه رفت و گفت این کارا رو نمی کنه.

اون روزا اوج کوس دادنم بود.‌ الان بیشتر سکس تصویری و مالیده شدن توی مترو هست. دوست دارم یه روز بشه یکی تو مترو همون سرپا شلوارم رو یه کم پایین بکشه و از بغل شرتم کیرش رو بکنه از پشت تو کوسم. ولی نمیدونم چه جوری. شاید دامن بلند بپوشم و شورت زیرش نباشه بهتره.

از کیرایی که تو ماشین واسم بوق میزنن خوشم نمیاد چون فقط میشه اونجا ساک زد. منم ساک زدن دوست ندارم چون لذتی نمیبرم و همش مال مرده.

نوشته: یاسی کون گنده
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

بود که دیدم چند نفر اومدن رو میز پینک پونک جلوم نشستن سرمو بالا آوردم دیدم هستی و آرزو اومدن دارن بهم نگاه می‌کنن، محل نزاشتم و مشغول کار خودم شدم آرزو اومد سما چپ و هستی سمت راستم نشستن و آرزو با یه دستش سینه هامو گرفت و هستی دستش رو رونام بود منم شوکه شدم بلند شدم گفتم دارین چه غلطی میکنین هستی بلند شدو دست تو جیب مانتوش بهم نیشخند زد آرزوم خودشو رو صندلی لش کرد و بهم فقط خنثی نگاه کرد، من خواستم برم آرزو دستامو گرفت منو انداخت رو خودش بعد لای پاشو باز کرد و صورتمو گذاشت لای پاش، من بدنم گر گرفته بود، تا حدودی ام تحریک شده بودم اون کارش شاید2درصد تحریم کرده بود ولی70 درصد بخاطر جذابیتشون و سکسی بودنشون تحریک شده بودم، من بلند شدم و دستشو پس زدم و بدون هیچ حرفی رفتم دستشویی و کمی با خودم ور رفتم و وقتی اومدم بیرون اونا رو سکوی مدرسه نشسته بودن و بهم زل زده بودن، من دست و صورتمو و شستم و رفتم آبخوری آب بخورم که هستی گفت مگه من4ماه پیش نگفتم کیرمو بخور چرا هنوز نخوردی؟؟! من سعی کردم خودمو کنترل کنم ولی بی فایده بود آرزو اومد جلو منو برگردوند با یه دستش هر دوتا لگامو گرفت و محکم فشار داد سرشو خم کرد نزدیک صورتم ماسکشو کنار زد با نفسای گرمش گردنمو لمس کرد، و بعد نگاه به دوربین مدار بسته کرد و عقب کشید و گفت نمیای بازی کنیم، من خنده ای از سر شهوت زدم بدنم داغ داغ بود استینامو بالا زدم و گفتم بریم بازی!!!
آرزو و هستی نیشخندی از سر پیروزی زدن و ما رفتیم پشت مدرسه که خرابه بود و دوربین مدار بسته هم نداشت پشت مدرسه یه حیات خراب بود که قبلا یه کلاس بود ولی داشتن باز سازیش میکردن… هستی یازدهم و آرزو دوازدهم من کنارشون احساس بچگی میکردم، مانتوهامونو درآوردیم و بعد رو نیمکت کهنه ای نشستیم اونا شروع کردن از رو لباس سینه هامو می‌مالیدن منم کسشونو می‌مالیدم از رو لباس خیلیم حال میداد تا اینکه لباسامونو کلا در آوردیم و لخت شدیم من هستی و رو یه قالیچه خوابوندم رو کمر بعد لای پاهاشو باز کردم و کسشو لیس زدم اونم خوشش میومد و آرزو هم تو همون حالت ترتیبمو داد هم کس و کونمو و می‌خورد و هم منو انگشت می‌کرد خیلی حس خوبی بود وقتی ارضا شدیم با5دقیقه استراحت رفتیم برا دور دوم من و هستی شروع کردیم به مکیدن و مالیدن و خوردن برای آرزو هستی لای پاشو در اختیار داشت و منم سینه هاشو میخوردم، سایز هاشون حدود65، 70بود، و بعد از اینکه حسابی براش مک زدم اونو حالت پوزیشن سگی که دستاش رو گذاشته بود رو دیوار من براش کونشو خوردم و انگشتش کردم تا بالاخره ارضا شد ولی چون به نظرم خیلی خوشمزه بود همه آبشو خوردم… واقعا لذیذ بود لباسامونو پوشیدیم و وسایلامونو جمع کردیم دیگه ساعت خونه شده بود بعد اون دیگه رابطمون خوب نبود الان یه سال از اون موقع میگذره آرزو که فارغ التحصیل شد هستیم امسال میره چه بهتر شرشون کم، و این بود داستان لز کردن من تو مدرسه…

نوشته: متین

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ت بین پاهام و شروع کرد به لاپایی زدم یکم گذشت گفت اه نمیشه گفتم چیکار کنم گفت هیچی بخواب میگم بهت خوابیدم دیدم پاشد رفت وازلین اورد زد به سوراخم گفت فقط سرتو بکن تو بالشت دیدم کیرشو گذاشت دم سوراخم شروع کرد به فشار دادن یکم گذشت سره کیرش رفت توم من داشتم گریه میکردم کشید بیرون گفت بابا هنوز کاری نکردم که گریه میکنی گفتم نمیخوام گفت یکم وایسا الان تموم میشه سره کیرشو کرد توم بعد تا نصفه داد توم دیگه واقعا داشتم عربده میکشیدم همون نصف کیره شو میداد بیرون میداد تو تلمبه میزد یکم که گذشت ابش اومد ولم کرد گفت تموم شد بعد گفت وایسا من همونجوری موندم دیدم انگشتشو کرود تو سوراخم در اورد گفت پس خون کو گفتم چه خونی گفت تو اگه بار اولت بود الان باید خون بود اینجا من ساکت موندم گفت پس چرا الکی جیغ میکشی تو که بازی پاشد رفت منم خودمو مرتب کردم رفتم پایین نهار خوردیم جواد گفت میرم سر زمین امیر تو ام بیا رفتیم رسیدم سر زمین جواد یه زیر انداز پهن کرد گفت بکش پایین گفتم نه گفت نترس کاریت ندارم کشیدم پایین خوابیدم رو زمین اومد نشست روم دست و پامو قفل کرد که تکون نخورم دوباره کیرشو کرد توم تا نصفه تلمبه زد منم دیگه به نصفش عادت کردم عقب جلو میکرد منم ساکت بود ابش اومد ولم کرد شب هم به همین منوال گذشت رفتیم خونه جدیده و تا نصفه کرد توم .
فردا ظهر هم همین بود شب شد گفت بریم بالا گفتم نه به زور منو برد بالا گفت بکش پایین منم کشیدم اول وازلین بعد سره کیرش بعد تا نصفه بعد یهو همشو کرد توم دوباره درد پیچید بهم رحم نمیکرد تند تند تلمبه میزد تا ابش اومد و گفت الان دیگه مال من شدی میشه میکنمت . الان 24 سالمه ۱۷۵ قدمه ۷۰ وزنمه به لطف دادنام به جواد یه کون تاقچه ای دارم هنوزم بهش میدم تا الان ۵۰ بار به بالا بهش دادم اگه خوشتون اومد باز از جواد بهتون میگم.
نوشته: Amir
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

د با همون لباس تو دستش سیگار هم بود تو دست دیگش جا سیگاری که اومد رو صندلی کامپوتر نشست پاهاشو انداخت رو هم وای خدای من فک میکردم دارم فیلم میبینم ،رو به من کرد گفت چرا هنگ کردی ،گفتم که دیگه خودت میدونی واسه لباسای خوشکل سکسی تو .مامان جون این لباسها کجا بودن تا حالا گفت که امروز اینترنتی خریده ظهر به دستش رسیده ،گفت خوشت اومد گفتم محشره محشر سیگار که کام می‌گرفت رنگ رژ ش رو فیلتر سیگار میموند با یه حرکت خاصی خاک سیگارو تو جا سیگاری می‌ریخت آنگاه که تو فیلم دارن ازش فیلمبرداری می‌کنند بلند شدم رو تخت نشستم که اومد پیش من نشست جسبید بهم گفت برو رو تخت یخورده پشت گردنمون ماساژ بده من هم بلافاصله اینکارو کردم یه پنچ دقیقه اینکارو کردم ،گفتم یه سوال بکنم ناراحت نمیشی گفت بپرس گفتم الان نبایستی پیش بابا بودی جواب داد با خنده که اون الان تواین دنیا نیست آنقدر خورده که با زور بردم سر جاش گفتم اینجور لباس میپوشی بابا ناراحت نمیشه گفتم اتفاقا برعکس خیلی خوشش میاد پرسیدم چرا اینقدر دستکش میکنی دست خودت گفتم که خیلی باحال هستن خیلی بهم حال میدن حتی موقع سکس با بابات دوباره اومد پیشش نشستم پاهامو چسبوندم بهش دستشو انداخت رو شونه من با اون دست دیگه سینه منو ماساژ میداد همونجور دستشو آورد بالا گردن من دوباره صورت من انگشت اشاره رو کرد دهنم با اون دست که پشت گردن من بود از پشت موهای منو گرفت کشید عقب خیلی خشن فک منو فشار میداد دوبار اومد پایین روشکم من شروع کرد با دستش ماساژ دادن یه چک آروم زد بهم دوباره باز ماساژ داد دستشو تا نزدیک کیرم می‌آورد دوباره میرفت بالا چند بار اینکار تکرار کرد چشمامو می‌بستم دوباره باز میکردم دستشو نگاه میکردم من بدون حرکت بودم کیرم سیخ سیخ بود یعنی چیزی تو حالت منفجر شدن یهو از رو شورت کیر منو گرفت خیلی سفت تکون میداد از پشت موهامو گرفته بود میکشید عقب داشت کیرمو می‌مالید ول کرد دستشو برد تو شورت من بالا پایین می‌کرد چون دستکش یه حالت سر بودن داشت راحت رو کیرم سر میخورد یه پاشو انداخت رو پای من سرم رو به عقب خم بود لبشو گذاشت رو لب من خیلی با شدت می‌خورد بعضی وقتا دستشو از رو کیرم ور می‌داشت یه چک بهم میزد دوباره به کارش ادامه می‌داد پاشو که رو پای من بود تکون میداد دستم برم پاشو گرفتم شروع کردم به ماساژ دادن مالیدن جوابشو می‌کشیدم دوباره ول میکردم ده دقیقه فک کنم طول کشید که دیگه دستشو برداشت به بوس لبمو کرد بلند شد بدون هیچ حرفی راه افتاد رفت بعد از چند دقیقه رفتم پایین دیدم تو همون وضعیت بغل بابا خوابیده ،اومد تو اتاق داشتم به اتفاقات چند لحظه پیش فک میکردم تو آینه خودم نگاه کردم تمام لبم جای رژ مامان مونه بود همونجور رفتم سر جام خوابیدم ،ببخشید هم طولانی بود هم قسمت سکسی کم داشت
ادامه داره…
نوشته: Sohil
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

زندگی یه زنونه پوش (۱)
1402/04/12
#زنپوش #گی

سلام خیلیا میان زیر داستان فوش میدن ببین هرکسی که دلش میخواد میاد تو این سایت پس کسی که دلش نخواد اینجا چیکار میکنه ،این داستان بر میگرده به حدود یک سال پیش من تک فرزند بودم تو خانواده ما با پدرو مادرم زندگی میکردم وضعیت مالی ما خیلی خوب بود من تو رفاه بزرگ شدم تا زمانی که یه چیزهای حالیم شد دیدم از لباس زنونه خیلی خوشم میاد مامان من هم تو خونه خیلی سکسی بود تو ۲۵ سالگی عروسی کرد بعد تو ۲۷ بچه دار شد که من باشم الان من ۱۶ سالمه که مامان میشه ۴۳ بابام نمایشگاه داره تو تهران ،بریم سر اصلا ماجرا مامان من اکثرا خونه نبود از این آرایشگاه به اون آرایشگاه از این باشگاه به اون باشگاه خیلی به خودش میرسید ،اینو بگم بیرون از خونه از اونا نبود تیپهای جلف بزنه خیلی با شخصیت بود خیلی لباس‌های مرتب خیلی به قول معروف خاطرشو میخواست آخه چیزی کم نداشت بابام خیلی خوشتیپ بود خوب پول هم که داشت شبها هم زود میومد خونه . اهل بیرون رفتن نبود مشروب میخورد تو خونه. بیرون رفتنش هم با مامان من میرفت یا با هم میموندن تو خونه مامان تو خونه اکثرا ساپورت شلوارک تاب حلقه ای میپوشید ارایش میکرد و انواع اقسام لباسهارو داشت مخصوصا لباس زیر فانتزی از جوراب بادی لباس خواب شورت سوتین دامن لوازم ارایش دیگه نگو وقتی که خونه نبود من دیگه سر وقت کمد لباس‌هایش بودم ولی خیلی مرتب می‌کرد من هم خیلی سعی میکردم که نفهمه ولی یه چند باری سوتی دادم ،وقتی خونه نبودلباساشو می‌پوشیدم عکس میگرفتم چند وقتی به این روال گذشت معلوم شد که این دفعه خیلی سوتی دادم عجله داشتم سر مرتب کردن یکی رو یادم رفت بزارم سر جاش دو شب بعد اون ماجرا به بهانه اب میوه اومد تو اتاق من ،یه ساپورت سفید که میشد رنگ توری بودن شورت شو تشخیص داد یه تاب سفید که زیرش سوتین مشکی که ست همون شورت بود پوشیده بود تاب هم از این مدل بود که پشتش تا نزدیک کمرش لخت بود خط سینش کامل معلوم بود چند باری اون ست رو امتحان کرده بودن ،یهو سر صحبت باز کرد گفت که میری سر وقت کمد لباسا من هم کاملا انکار کردم چند بار دیگه هم تکرار کرد ولی اصلا گردن نگرفتم دیگه یه چند دقیقه موند پیشم رفت نزدیکای عید شد که دیدم دارن تدارک سفر می‌بینند که بریم خارج پیش خاله من آخه یکی از خاله من تو آلمان زندگی می‌کرد که مامان خیلی نسبت به خاله های دیگه کمتر در موردش حرف می‌زد یه روز ظهر که من اومدم از مدرسه رفتم حموم برگشتنی با حوله بودم منو صدا کردگفت بیاد اتاق من کار دارم همونجور رفتم پیشش مثل همیشه نبود یه لباس خواب حریر پوشیده بود که با بند وصل بود به جوراب توری یه دستکش بلند تا نزدیک ارنج هم که ست همون بود دستش بود گه گفت برو لباس ببوش بعد بیا من یه شورت رکابی با یه شلوارک تقریبا جذب پوشیدم رفتم پیشش داشت خودشو ارایش میکرد گفتم جایی میری گفت نه گفتم آخه داری ارایش میکنی گفت که من همیشه ارایش میکنم این دفعه ولی فرق داره خیلی غلیظ تره آخه ازم خواست رو صندلی جلو اینه بشینم شروع کرد موهام رو سشوار کشیدن بعد خواست موهامو کوتاه کنه گفتم خراب میکنی به کار خوش ادامه داد البته دستکش در آورد گذاشت رو صندلی ،شروع کرد دیگه من هم حرفی نزدم آخرش چی میخواست بشه بعد حدود یه ربع بدک نبود خراب هم نکرده بود گفت چطور شد برای اینکه نخوره توذوغش گفتم عالی هست، خندید من هم همش چشمم به لباساش بود خودش هم فهمیده بود یه چند ثانیه نگام کرد دوباره شروع کرد به ارایش کردنم اول صورتم بند زد ابروهامو درست کرد آخه من همیشه درست میکردم کرم پودر بعدش پنکیک دیگه مداد ابرو سایه ریمل رژ گونه خط چشم رژ هی

Читать полностью…

داستان کده | رمان

بینم، بلافاصله دو دستی میگیرمش و خودم رو به سمتش میکشم. با پاهام چند بار لگد میزنم به کسی که داره منو میکِشه. لگدام به هیچ جا نمیخوره!
چند بار دیگه به جهت های دیگه لگد میزنم تا بالاخره یکی از ضربه هام بهش برخورد کنه اما بدون هیچ برخوردی آروم آروم حس اون دستا هم از بین میره… با یک تلاش دیگه خودم رو میکشم به سمت شاخه. پایین تنم و پاهام که رد میشه شاخه میشکنه و میخورم زمین… سریع برمیگردم و از داخل حفره اون سمت رو نگاه میکنم اما اثری از کسی نیست! همون حالت رو زمین ولو میشم و نفس نفس میزنم…
اینقدر تشنمه وای نمیستم تا حالم کامل جا بیاد…
خودمو می کشونم به سمت رودخونه…
صورتمو نزدیک آب میکنم و تا جایی که میتونم آب میخورم. حس میکنم چرخ دنده های مغزم تازه به کار افتادن! تشنگیم ک رفع شد میام عقب و سرجام میشینم. کلی به اطرافم نگاه میکنم تا مطمئن شم اتفاقی که افتاد توهم بوده… زمان زیادی میگذره و بالاخره به خودم میقبولونم که خطری تهدیدم نمیکنه. به سرو وضعم نگاه میکنم. خیلی رو تنم و لباسم گِل چسبیده! شاید همینجا بتونم یکم خودمو از این لجنی که توش هستم نجات بدم!
بندای پوتینامو باز میکنم و از پام درشون میارم. جورابامم بعدش. از جام بلند میشم و پابرهنه چند قدم به سمت رودخونه میرم…
پاهامو آروم میذارم تو آب… جریان آب از لای انگشتام رد میشه و آرامشش باعث میشه کمی از استرسم کم بشه…
تی شرتم رو از تنم در میارم… به کبودی های کمرنگ و خراش های روی بدنم نگاه میکنم…
دستمو میذارم رو کمربندم و بازش میکنم. بعد از باز کردن دکمه و زیپم، شلوارم هم آروم پایین میکشم و از پاهام درش میارم… میندازمش کنار و با لباس های زیرم توی آب میشینم…
دستمو میبرم زیر آب و توش آب جَم میکنم. هر بار یکم میریزم روی شونه هام… گِل های روی بازوهامو تمیز میکنم و دستی به بدنم میکشم…
بعد از خیس کردن گردنم همینطور که بدنمو از کثیفی ها، خون ها و گِل ولای پاک میکنم، کف رودخونه دراز میکشم…
چشمامو برای لحظاتی میبندم و اجازه میدم آب استرس و دردامم همراه کثیفی ها با خودش ببره…

بعد از تمیز کردن خودم لباس هامم میشورم و روی یه شاخه آویزون میکنم و منتظر میشم تا خشک بشن…
زمان میگذره…
هوا تاریک شده و هنوز من به هیچ جوابی نرسیدم و لحظه به لحظه هم به سوالاتم اضافه میشه. شدیدا احساس گرسنگی میکنم اما چیزی هم برای خوردن پیدا نمیشه…
کنار رودخونه زیر نور ماه، شی براقی نگاهمو جلب میکنه. اما از این فاصله قابل تشخیص نیست. میرم به سمتش. قبل از اینکه بهش دست بزنم نگاهش میکنم. یه تیکه زنجیره انگار. برش میدارم و یه دفعه افکارم به هم میریزه… چند تا تصویر از ذهنم میگذره که هیچ ربطی به هم دیگه ندارن…
“این… این گردنبند آرتاس؟” قشنگ بهش نگاه میکنم و مطمئن میشم مال خودشه… آرتا اینجا بوده؟ گردنبندو تو دستم نگه میدارم و بدون سوال بیشتر دور و اطرافم رو با دقت زیر و رو میکنم. داخل رودخونه، بالای درختا، بین سبزه ها، لا به لای گِل ها و سنگ ها…
هر جا که چشمم و تاریکی بهم اجازه میده نگاه میکنم و میگردم. هیچ رد یا اثر دیگه ای نه از آرتا و نه از هیچ کس دیگه ای نیست… کمی دورتر از لای شاخ و برگ ها صدایی رو میشنوم… از جام میپرم و سرمو مثل خرگوشی که خطرو احساس کرده بلافاصله میچرخونم سمت صدا… چند نفر انگار دارن قدم میزنن و با هم صحبت میکنن. خم میشم و یواشکی میرم پشت یه درخت و به سمت صدا نگاه میکنم. از پشت شاخه های درختای اون طرف رودخونه چند نفر رو میبینم که دارن رد میشن. به نظر میاد دستشون اسلحه ست اما خوب مشخص نیست. دارن میان به سمت رودخونه؟ رنگ پوستم به

Читать полностью…

داستان کده | رمان

دستشویی.چنددقیقه لفتش دادم و امدم بیرون صورت شسته مثلا الان بیدار شدم.زهرام که مثلا خوابه.خلاصه زدم بیرون شکست خورده پی آژانس…غروب که برگشتم خالم گفت پس فردا ما زحمتو کم میکنیم برامون بلیط قطار تهیه کن…تو دلم هزار تا فحش و لعنت به بختم ک یهو شانس زده شد.همسایه مون امد دره خونمون که فردا آش رشته میذارم بیاید.البته زنونه بود.زهرا که گفت من نمیام شما برید.منم تا شنیدم گفتم مامان من ۱۰صبح میرم تا ۸شب نیستم جایی که نمیخواید برید گفت نه.خلاصه شب گذشت صبح حدود ۱۰صبح زدم بیرون رفتم سر کوچه پیکانو جوری پارک کردم ک اگه مادرم و خاله م زدن بیرون ببینم.۱ساعتی علاف بودم که دیدم جفتشون زدن بیرون و رفتم چند تا خونه اونورتر.اخه ما محلمون هم قدیمیه هم همسایه ها مثل آپارتمانی نیستن از لحاظ رفت و آمد.وقتی ۱۰ دقیقه گذشت ماشینو سر کوچه قفل زدم و رفتم تو خونه.زهرا خشکش زد منو دید داشت املت درست میکرد.یهو گفت آقا میثم مگه نرفتین کار گفتم چرا ولی فکر تو نذاشت.مات و مبهوت مونده بود.گفتم چطور بود سکسه صورتش لبو شد و گفت اولین بار بود و خیلی حس قشنگی داشت…بهش گفتم تا وقت هست دوس داری تکرار کنیم؟ .دیدم انگار میخاره که چسبیدم بهش لب و لوچه رو گاییدم سینه و کس رو کردم پستونک ازبس مالیدم و میکیدم.کصش مثل رود آب پس میداد .دیدم کاری نمیکنه دستشو گرفتم کردم تو شورتم یهو خندید گفت وای خیلی بزرگتره از پسرخالته .یکم مالیدش و خودم شلوارمو دادم پایین و کردم دهنش .اندازه ۱گرمی شیره سوخته مصرف کرده بودم البته چندروز بود واسه کصش شاخ تیز کرده بودم.یه کم که ساک زد دیگه مهلت ندادم چنان جا کردم که پاهاش قفل شد دورکمرم.حدود شاید یه ربعی خیس عرق همه جوره گاییدمش و کردمش.بقول خودش میگفت تا زندم بعیدمیدونم همچین سکسی رو تجربه کنم.خیلی خوشش امد از سکس و پوزیشنا.هیچی نمیدونست و بخاطر کصخلی پسرخالم ازکصخوری محروم بود.ولی سکسش تو جونم باقی موند.دیگه تااین لحظه نه قسمت شده تنها شیم نه من زیاد راغبم چون بچه داره و احتمالا کصش لق شده.ولی سکس زیبا و دلنشین ومفتی رو تجربه کردم تواوج سنن حشریتم وو مهمترازهمه اون.

در جوانی تا توانی کس بکن
گر پیر شدی غصه کون ترا میدرد

نوشته: میثم
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

دوست دختر خجالتی
1402/04/11
#دوست_دختر #تری_سام #بیغیرتی

سلام پدرام هستم۲۸ سالمه این داستان برمیگرده به حدود چهار سال پیش من به دوست دختر فابریک داشتم به اسم بهاره که از من ۲ سال بزرگتر بود یه دختره فوق العاده مهربون زیبا و سکسی قدش حدود ۱۶۰ سایزه ممه ۸۵ باسن خوش فرم و اندامش کاملا مناسب و کیر راست کن بود حدود ۳ سال از دوستیمون میگذشت و همه جوره باهم راحت بودیم از لحاظ پوشش و رفتار تو گروه هایی که برای دوره همی بودیم کاملا راحت بودیم و آزاد و همیشه سکس های خوبی داشتیم و کامل لذت میبردیم اینم بگم که پرده بهارو خودم زده بودم چند باری هم از کون رابطه داشتیم یه پسرخاله دارم که داداشه برام از بچگی باهم بزرگ شدیم همه کار کردیم از سکس گروهی بگیر تا … من زمانی که با بهاره بودم اصلا ب فکر سکس گروهی نبودم ولی قبلش خب تجربه کرده بودم تا یه روز یه فیلم پورن دیدم که کرم این کار افتاد به جونم یه بار زمان سکس بهش گفتم دوست دارم سوراخاتو با کیر پر کنم اونم گفت بکن تو ذهنم جرقه ای زده شد چند روز بعد بهش پیشنهاد دادم اولش قبول نکرد چون گفت به شدت خجالت میکشه جلو من رابطه داشته باشه خلاصه با کلی دعوا و قهر راضی شد نکته مهم براش این بود که نفر سوم کی هست که من گفتم پسرخالم رامین برای کن مطمئن ترین ادمه رو زمینه که داد و بیداد کرد که نه اون مثله داداشمه من بهش حسی ندارم بازم خلاصه با کلی کلنجار رفتن راضی شد روزش که رسید رفتیم خونه ما و من بهاره بردم اتاق لخت کردمش و از شدت خجالت هیچ حسی به سکس اصلا نداشت که یه کم کسشو خوردم لباشو خوردم دیدم شل شد که طبق فانتزیم چشماشو بستم خوابوندمش رو کمر پاهاشو باز کردم خودم رفتم بالا سرش و کیرمو گذاشتم تو دهنش به رامین اشاره کردم که شروع کنه کیر رامینو دیده بودم قبلا نسبت به کیر من کوچیک تر بود رامین تا رسید به کس بهاره کیرشو کرد توش که بهاره یهو وا رفت یه جیغ از روی شهوت زد رامین شروع کرد به تلمبه زدن و منم کیرمو تا ته هل میدادم تو حلقش یه چند دقیقه ای زدیم تا شال چشماش باز شد دیگه خجالتش ریخته بود داشت لذت میبرد جامونو عوض کردیم یه چند دقیقه ای من کسشو جر دادم بعد بهش گفتم امروز باید کون بدی به رامین که قبول کرد و گفت رامین فقط زیاد تو نکن چون کیرت بزرگه میدونستم داره ناز میکنه رامین کیرشو به سختی کرد تو کونش اولش درد کشید ولی به سرعت دیدم لپاش گل افتاد فهمیدم ارضا شده چند دقیقه اینجوری بودن تا رامین خوابید از بهار خواست بشینه روش کیر رامینو تو کسش جا کرد که رامین دستاشو دور کمرش قفل کرد من رفتم پشت سره بهار کونش رو به بالا منتظر من بود اولش دست پا زد که فایده نداشت من کیرمو که چرب کرده بودم گذاشتم تو کونش تا ته فرو کردم که دیدم سرخ شد داشت قسم میداد که یکیمون دراریم که اهمیت ندادیم شروع کردیم به تلمبه زدن ک دیدم بهاره شروع کرد به لرزش شدید حسابی ارضا شده بود در حدی که انگار بیهوش شده خلاصه من که ابمو ریختم تو کونشو رامینم چند دقیقه بعد ابشو رو شکمش خالی کرد منو بهار رفتیم حموم تو حموم ازم خواست که دیگه این کارو نکنیم و نکردیم حدود یه سال بعد من مجبور شدم از ایران مهاجرت کنم ازش جدا شدم همیشه امیدوارم خوشحال باشه چون بهترین اتفاق زندگی من اون بود دوست داشتم داستانو اشتراک بزارم ممنونم از همه و سایت شهوانی

نوشته: پدرام
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

باورم نمیشد که آبم زود بیاد ولی همینطوری که داشتم سفت و محکم تو کسش تلمبه میزدم یهوئی به ارضا رسیدم و بازم ابم با قدرت بیشتر توی کسش خالی شد و افتادم روش خیس عرق شده بودم مرجان هم اینقدر با صدای سکسیش منو حالی به حالی کرده بود که دیگه نتونستم جلوی ارضا شدنم را بگیرم . هردومون خیلی خسته شده بودیم نا نداشتم از روش بلند بشم همینطوری افتاده بودم تو بغل مرجان و نفس نفس میزدم تا اینکه یکمی جون گرفتم و از روش بلند شدم و کیرمو از کسش در آوردم و نشستم کنارش هنوز نفس نفس میزدم مرجان هم همینطور بود نفس نفس میزد ولی دست چپشو بلند کرد منم دستشو گرفتم و آوردم دستشو بوسیدم و مالیدم به صورتم مرجان گفت مرسی عزیزم مرسی عشقم مرسی میلاد جونم منم خم شدم و لبشو بوسیدم منم کلی ازش تشکر کردم و یکمی هم نوک سینه شو بوسیدم و مک زدم بازم ازش تشکر کردم گفتم باور کن این بهترین لحظات عمرم بود مرجان هم گفت برای منم همینطور بود عزیزم نمیدونی چقدر بهم خوش گذشت بعد دوباره یاد ناصر افتادم گفتم وای اقا ناصر چی اگر بفهمه که … مرجان حرفمو قطع کرد و گفت نترس میلاد جون دیدی که شوهرم گفت باید خوب ازت پذیرائی کنم پس از چی میترسی ؟ازش پرسیدم یعنی اون خبر داره ؟مرجان هم خندید و گفت آره چون خودش تورو بهم پیشنهاد داد . با اینکه ته دلم میدونستم ولی بازم خودمو به تعجب زدم و گفتم اخه چطوری؟برای چی ؟مرجان گفت اینارو ولش کن چطوری و برای چی مهم اینه که من با تو خیلی لذت بردم و دیگه چرا و برای چی نداره ؟مگه نه عزیزم منم دستشو بوسیدم و گفتم باشه هر چی تو بگی مرجان جون ولی من نمیدونم چطوری الان تو چشم ناصر نگاه کنم مرجان بلند شد نشست گفت مثل قبل فکر کن اتفاقی نیافتاده گفتم تو میگی ولی مگه میشه اینطوری فکر کرد؟بعد مرجان گفت باشه هرجور که خودت دوست داری فکر کن بزار یه زنگ بهش بزنم بیچاره معلوم نیست کجاست توی افتاب بعد همینطوری که لخت و عور کنارم نشسته بود به ناصر زنگ زد و گفت سلام عزیزم کجائی کباب گرفتی ؟ ناصر هم گفت اره عشقم گرفتم بعد ناصر پرسید کارتون تموم شد؟مرجان هم گفت اره عشقم میتونی بیائی خونه تا یکمی هم تو از مهمونمون پذیرائی کنی من یکمی استراحت کنم اخه من تا جائیکه برام امکان داشت بهش رسیدم دیگه نوبت توئه بیا زودتر بعد قطع کرد وای نمیدونستم چکار کنم روم نمیشد تو چشمای ناصر نگاه کنم زودی بلند شدم ورفتم دستشوئی لباسمو تنم کردم مرجان هم رفت حمام گفت میرم دوش بگیرم لباسهاش همینطوری کفت اتاق ریخته بود من داشتم شورت و سوتین و شلوار مرجان را از روی زمین جمع میکردم که یهوئی ناصر با کباب توی دستش وارد خونه شد وای نزدیک بود سکته بزنم شورت و سوتین زنش توی دستم و بود و جوابی نداشتم بهش بدم ناصر که دید من هاج و واج وایسادم و زبونم قفل شده با خنده اومد جلوم و شورت زنشو از دستم گرفتم یکمی بو کشید و شورتو از جائیکه جلوی کسش قرار میگیره گذاشت تو دهنش و انگار هی مکش میزد منم مثل گیج ها داشتم نگاهش میکردم نگاه ناصر میگفت که خیلی راضیه هیچ عصبانیتی نداشت برعکس انگار بینهایت راضی بود خوب که جلوی کس زنشو روی شورتش لیسید و مک زد شورت مرجان را دراورد و گفت وای میلاد این بهترین مزه دنیاست مزه کس زنم منم قفل زبونم باز شد و گفتم آره واقعا بینهایت خوشمزه است ناصر گفت چطور بود راضی بودی میلاد جون گفتم واقعا بینهایت عالی بود بعد بدون اختیار گفتم جات خالی که یهوئی جفتمون زدیم زیر خنده ناصر کبابهارو برد گذاشت توی آشپزخونه و اومد گفت مرجان کجاست گفتم رفته دوش بگیره بعد گفت خب بشین میلاد جون نشستیم بازم نمیدونستم بهش چی بگم ازش عذر خواهی کنم یا اینکه تشکر کنم . ناصر خودش به حرف اومد و گفت میدونم الان کلی سوال داری ولی جوابش یه چیزی هست اونم اینکه منو زنم همیشه این فانتزی رو داشتیم و وقتی که پیج اینستای تورو دیدم و به مرجان نشون دادم مرجان هم خیلی ازت خوشش اومده بود و به بهانه خرید کفش باهات آشنا شدم و دیگه بقیه شو هم که میدونی میلاد جون من گفتم پس اون همه کفش خریدی الکی بود ناصر گفت نه الکی هم نبود میبردم میدادم به دوست و آشنا و یا کسائی که نیازمند بودن گفتم یعنی مغازه ای در کنار نیست ناصر خندید و گفت نه داداش میلاد من اصلا نیازی به مغازه این چیزا ندارم میبینی که خدارا شکر وضعم خوبه گفتم بله میبینم چی بگم والا ناصر خندید و گفت چیزی نمیخاد بگی فقط دوست دارم این راز بین خودمون بمونه من توی این شهر ابرو احترام دارم ولی خب این فانتزی را هم با مرجان عشقم داشتم که به لطف تو انجام شد ، داشتیم حرف میزدیم که مرجان از حموم اومد بیرون لخت لخت بود و همونطوری خیس و بدون حوله اومد وسط پذیرائی جلوی منو شوهرش وایساد آب از روی بدنش سرازیر بود و موهاش از اب میچکید رفت نشست روی پای ناصر و گفت چی به هم میگفتین عزیزم ؟ ناصر هم دست کشید لای رونهای مرجان و روی کسش گفت عشقم بگو ببینم میلاد جون به این ناناز خوب حال داد یا نه؟

Читать полностью…

داستان کده | رمان

کسمو منم دهنمو قشنگ برده بودم زیر کسش و داشتم کسشو میلیسیدم وای چه کسه داغ و خیسی داشت یه عالمه آب داشت و مزه کسشم بد نبود یکمی به شوری میزد ولی بد مزه نبود همینجوری هی کسشو لیسیدم تا اینکه مرجان هی بلند بلند داد میزد که دیدم انگار نمیتونه رو پاش وایسه گرفتمش خوابوندمش روی مبل و سریع تاپشو از تنش دراوردم و دوتا پستون بزرگ و سفیدش که نوکش قهوه ای روشن بود داشت شق میشد و نوک سینه هاشو میکردم توی دهنم و مکشون میزدم مرجان همش آه و ناله میکرد و میگفت وای میلاد اخ میلاد منم میگفت جون جون چیه مرجان جون چی میخواهی لامصب مرجان میگفت کیر کیر کیر میخوام بلند شو منو بکن منو بکن منم ازش لب میگرفتم مرجان کاملا لخت زیرم خوابیده بود و ناله میکرد و هی میگفت آخ میلاد جونم بلند شو منو بکن جرم بده جنده ام کن کسمو بگا کیر میخوام کیر میخوام ، دیگه منم طاقتم برای گائیدن زن خوشگلی مثل مرجان تموم شده بود بلند شدم و جلوش ایستادم و سریع شلوار و شورتمو کشیدم پائین کیرم مثل فنر از زیر شورتم پردی بیرون وقتی مرجان کیر کلفتمو دید گفت آخ جوووووووننن قربون کیرت بشم میلاد جونم بعد نشست و کیرمو گرفت توی دستش و مثل اینکه بستنی لیس بزنه سر کیرمو میلیسید و کم کم میکرد توی دهنش و مک میزد ، وای چنان کیرمو مک میزد که آه منو دراورده بود منم که دیگه از خود بی خود شده بودم داشتم توی دهن مرجان تلمبه میزدم کیرمو هی بیشتر توی دهنش فشار میدادم . آب دهنش و تفش هی از بغل لبهاش میریخت بیرون و مرجان هی بصورت خفه ناله میکرد منم دهنشو میگائیدم و توی دهنش تلمبه میزدم تا دیگه بیچاره کیرمو از دهنش در آورد و ولو شد روی مبل داشتم از هیجان سکس با مرجان دیونه میشدم . مرجان با یه بدن سکسی و زیبا و نیمه جون ولو شده بود روی مبل و منم نگاهش میکردم هر چی بدنشو میدیدم بیشتر دیونه اش میشدم دلم میخواست کونشو ببینم تا حالا فقط از جلو دیده بودمش رونهاشو کسشو سینه اشو حسابی دیده بودم کسشو خورده بودم ولی کونشو فقط کمی لمسش کرده بودم که به نظر میومدم خیلی نرم و باحال باید باشه ولی مرجان انگار دلش میخواست خیلی زود از کس بکنمش برای همین توی همون پوزیشن که روی مبل بزرگه خوابیده بود پاهاشو برام باز کرد و دستش روی کسش کشید گفت یالا دیگه بیا کسمو برام جر بده بیا قربون کیر کلفتت بشم منم رفتم جلوتر با اینکه خیلی راحت نبود برام ولی کیرمو با کسش میزون کردم و یکمی در مالی کردم رو کسش و کله کیرمو هول دادم تو کسش که مرجان چه ناله با حالی کرد که جیگرم حال اومد و شروع کردم تلمبه زدن تو کسش و هی میگفتم دوست داری کیرمو دوست داری کیرمو ؟مرجان هم که معلوم بود داره بینهایت حال میکنه هی با آه و ناله میگفت وای آره آره بکن بکن کسمو جر بده آخ وای جون جون وای آی بزن میلاد جونم بزن تو کسم بزن تو کسم منم مثل خیمه زدن روش داشتم تو کسش تلمبه میزدم بعد گفتم بیا بخواب زمین مرجان هم خوابید روی زمین و دوباره کردم تو کسش وای چه کس داغی داشت ، داشتم دیونه میشدم هر چی بگم چقدر داشتم حال میکردم از کردن کسش کم گفتم هیمنطوری هی محکم تو کسش تلمبه میزدم ازش لب میگرفتم یا نوک ممه هاشو محکم مک میزدم مرجان هم انگار دردش میگرفت و با آه کشیدن میگفت وای کندی نوکشونو ولی من واقعا دیونه شده بودم هیچی حالیم نبود جز گائین این زن خوشگل و سکسی که خودش به راحتی منو به سکس دعوتم کرده بود . نمیدونم واقعا چقدر داشتم میکردمش شاید بیست دقیقه همینطوری داشتم تلمبه میزدم که یهوئی گوشی مرجان زنگ خورد وای داشتم از ترس سکته میزدم اولش فکر کردم زنگ خونشون هست چون اصلا انتظار هیچی رو نداشتم مغزم فقط به فکر کردن مرجان بود و صدای زنگ گوشی انگار یه پتکی بود که خورده تو سرم یوئی از حرکت کردن و تلمبه زدن وایسادم مرجان که دیده بود من چقدر شوکه شدم گفت نترس عزیزم بعد گفت دستتو دراز کن گوشی منو بده حتما ناصره تازه همه چیز یادم اومد گوشیشو دادم دستش همچنان هی زنگ میخورد مرجان گفت بکن تو کسم دوست دارم وقتی دارم با شوهرم حرف میزنم کیرت تو کسم باشه منم خندیدم و کیرمو کردم تو کسش و خوابیدم روش گوشیشو جوری گرفته بود که میتونستم راحت صدای ناصر را بشنوم سلام کرد به زنش و گفت عزیزم چه خبر از میلاد جون خوب پذیرائی کردی عشقم مرجان هم گفت آره عزیزم خوب بهش رسیدم چیزی براش کم نزاشتم ناصر هم گفت جون باریکلا عزیزم تا من بیام حسابی به میلاد جون برس مرجان هم گفت حتما عزیزم بعد گفت کی میرسی ناصر هم گفت کی برسم خوبه ؟مرجان گفت یه ساعت دیگه بیا تا خوبه خوب به میلاد جونم برسم یه موقع ازمون دلگیر نشه وای منو میگی داشتم میدیدم زن و شوهر چطوری دارن با هم هماهنگ میکنند که من زنشو حسابی براش بکنم مرجان یه چشمکی بهم زد و گفت یک ساعت خوبه دیگه میلاد جون یا میخواهی بگم دیرتر بیاد منم گفتم نه خوبه بعد شنیدم ناصر گفت باشه پس یک ساعت دیگه بازم زنگ میزنم اگر هنوز کار داشتید بهم بگید بعد مرجان هم گفت

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سکس غیر منتظره میلاد
1402/04/11
#زن_شوهردار #بی_غیرتی

سلام اسم من میلاد هست 33 سالمه و میخام یه خاطره ای که برام خیلی شیرین و جذاب و البته خیلی شگفت انگیز و غیر منتظره برام بود را اینجا تعریف کنم امیدوارم از خوندنش شما هم لذت ببرید . خب اول یکمی از خودم بگم من قدم 182 هست و بدنم خوبی دارم نه سیکس پک ولی شکم ندارم لاغر هم نیستم نسبتا عظلانی سایز کیرم 19 سانته و کلفتیش هم یعنی قطرش 5.5 سانته و مجردم و شغلم ازاده و تو کار تولید کفش دست دوز زنانه هستم و با یکی از دوستام یه مغازه داریم که تولیدات خودمون را توی مغازه برای فروش میزاریم و همینطور به شهرهای دیگه هم ارسال داریم که همین موضوع ارسال به شهرهای دیگه شروع این ماجرای جالب شد . خب قضیه از این قرار بود که ما عکسهای نمونه کارهامون را توی صفحه اینستاگرام هم تبلیغ میکردیم تا فروشمون بیشتر بشه که یه روز یه آقایی زنگ زد و آدرس مغازه را ازمون خواست که بیاد از نزدیک جنس و مدل کفشها رو ببینه تا برای مغازه خودش که تو شهر دیگه ای بود ببره من هم بهش آدرس دادم اونم خیلی تشکر کرد و گفت خیلی زود میاد تهران و میاد تا با هم بیشتر آشنا بشیم منم ازش تشکر کردم و خداحافظی کردیم بعد از چند روزی توی مغازه بودم که دیدم یه آقا که بهش میخورد 50 یا 55 سال اینا باشه اومد داخل و خیلی با ادب و متانت و با شخصیت سلام کرد و خودشو معرفی کرد اسمش ناصر بود و ( حالا فامیلیش را کاری ندارم) بعد گفت من چند روز پیش زنگ زدم تا بیام از نزدیک کفشهاتون را ببینم که من یادم اومد و خیلی تحویلش گرفتم و اونم مشخص بود مرد با نزاکت و متشخصیه خلاصه نشستیم و من چندین مدل کفش را براش اوردم و نشونش دادم اونم معلوم بود از کارها خوشش اومده هی تعریف میکرد و خلاصه توی همون نیم ساعت اول انگار که چندین ساله همدیگرو میشناسیم و خیلی با هم عیاق و راحت شده بودیم واقعا ناصر خیلی مرد باحالی و خوش مشربی بود خلاصه گفت منم توی شهر خودمون مغازه دارم مشتریهای کفش دستدوز هم دارم که اومدم با شما بیشتر آشنا بشم و ازتون جنس بردارم منم که از خدا خواسته کلی پیشنهاد خوب بهش دادم این شد باب اشنائی منو ناصر برای کار و تجارت . خلاصه ناصر چندین بار میومد تهران و ازمون جنس میگرفت و میبرد شهرشون که که یکی از شهرهای نسبتا نزدیک به تهران بود و هی بیشتر و بیشتر با هم دوست میشدیم تا اینکه یه روز ناصر منو دعوتم کرد تا برم شهرشون منم خب بدم نمیومد تا مغازشو ببینم و برای همین قبول کردم و ناصر آدرس داد و گفت بهتره که پنجشنبه بیام منم اخر هفته ها معمولا نمیرفتم مغازه و مغازه دست دوستم بود برای همین گفتم خیلی عالیه و برای هفته بعدش گفتم میام ناصر هم خیلی خوشحال شد و گفت منتظرتم . پنجشنبه هفته بعد صبح که شد رفتم یه دوش گرفتم حسابی ترتمیز هم کردم سه تیغه اصلاح کردم دیدم پشم و پیلی کیرم هم یکمی بلنده و اونارو هم زدم به کیرم صفائی دادم دیگه حسابی ترتمیز ترتمیز کرده بودم و اومدم بیرون و صبحونه را خوردم و به مادرم گفتم من میرم بیرون شهر گفت کجا و چرا که بهش گفتم یه مشتری پیدا کردم تو شهر نزدیک تهران میرم اونجا مادرم هم گفت مراقب خودت باش یه موقع بلا ملائی سرت نیارن منم خندیدم و گفتم نه بابا چند وقته میاد مغازه و مرد خوبیه و این حرفها بهش نمیخوره خلاصه دیگه ساعت نزدیک ده بود که راه افتادم سمت شهر ناصر و یازده و نیم رسیدم اونجا به ناصر زنگ زدم که من رسیدم ناصر هم گفت یه آدرس دیگه داد گفت بیا اینجا فعلا زوده بریم مغازه منم رفتم آدرسی که داده بود معلوم بود آدرس خونه اش هست رسیدم زنگ زدم گفتم من رسیدم بعد دیدم ناصر از در یه خونه که معلوم بود بزرگ و شیک هم هست اومد بیرون و منم پیاده شدم و با هم سلام علیک کردیم و گفتم خب میگفتی عصر میومدم مزاحم نمیشدم ناصر هم خندید و گفت نه بابا چه مزاحمتی بیاد تو تعارف نکن اینجارو خونه خودت بدون منم دیگه مجبورا قبول کردم و در ماشین را قفل کردم و با ناصر رفتیم داخل که یه حیاط بزرگ و باغچه مانندی داشت بعدش هم ورودی ساختمان . ناصر هی میگفت خوش اومدی میلاد جان نمیدونی چقدر خوشحالم کردی منم جوابشو میدادم که نه باب مگه چکار کردیم نمیدونستم منو به خونه ات دعوتم میکنی وگرنه که یه دسته گلی چیزی میگرفتم ناصر گفت نه بابا خودت گلی کلی صفا اوردی میلاد جون خلاصه دعوتم که برم داخل که رفتم داخل و خانم ناصر اومد استقبالم وای چی میدیدم جلوی روم یه زن سفید قد حدودا 175 اینا بدنی تو پر زیبا با یه تاپ یقه باز که راحت نصف سینه هاش پیدا بود دستهاش کاملا لخت بود چون تاپش استین حلقه ای بود لبهای رژ زده که لبهای قلوه ایش را بینهایت زیباتر کرده بود و پائین تنه اش که یه شلوار تنگ استرج پاش کرده بود از همون لحظه اول برجستگی کسش کاملا هویدا بود و رونهای تپلش که توی شلوار تنگ انگار داشت شلوراشو پاره میکرد در کسری از ثانیه تمام اندامشو برانداز کردم و همسر ناصر که اسمش

Читать полностью…

داستان کده | رمان

این پیام یه خورده برام عجیب بود که چرا نگین وقتی پدر مادرش نیستن میخواد بره خب وقتی هستن چرا نمیره؟؟ شروع کردم از همونجا خوندن دیدم سهیل نوشت باشه عزیزم خبر میدم. دیگه حرفی نزدن تا چند ساعت بعد که دیدم نگین نوشت سهیل شانس آوردیما دو دقیقه اگه زودتر نمیرفتم مامان بابا میفهمیدن من اونجام سهیلم گفت اره شانس اوردیم نگینم نوشت تقصیره توعع دیگه هی بهت گفتم زود تر انجام بده برم تو هم هی میگفتی نه وقت زیاده…
وقتی این پیام هارو خوندم یه لحظه مخم سوت کشید مطمئن نبودم اون چیزی که فکر میکردم درسته یا نه ولی خب هیچ چیز دیگه ای به ذهنم نمی رسید…
از نگین بخوام واستون بگم کاملا برعکس مریم بود یعنی این دختر کلا چادری بود و همیشه لباساش کامل بودو یه تیکه از بدنشو نمیتونستی ببینی فقط از صورتش می‌شد متوجه شد که سفیده. اومدم پایین تر چتارو خوندم دیدم نگین یه پست فرستاده واسه سهیل یه پوزیشن سکس بود…
دیدم نوشت سهیل این دفعه اینو امتحان کنیم به نظرم خیلی خوبه سهیلم نوشته بود باشه عزيزم…
دیگه وقتی اینو دیدم مطمئن شدم که سهیل با خواهرش نگین سکس دارن،هیچوقت فکرشم نمیکردم نگینی که این همه چادریه و حجابو رعایت میکنه، این همه حشری باشه و با داداشش سکس داشته باشه. سرمو اوردم بالا دیدم سهیل داره میاد سریع از گوشیش اومدم بیرونو برنامه هارو بستم. سهیل اومد و گفت شرمنده یخورده طول کشید نشست و رفتیم تو راه گفتم باید یه چیزی از سهیل بپرسم ذهنم خیلی مشغول بود،پرسیدم سهیل تو تا حالا سکس داشتی؟؟ با این که همه چیز همدیگه رو میدونستیم ومیدونستم جوابش چیه ولی دوباره پرسیدم سهیلم گفت نه بابا سکس کجا بود. دیگه چیزی نپرسیدم مشغول فکر کردن بودم داشت یادم میومد که همیشه هر اتفاقی که میوفتاد نگین طرف سهیلو میگرفت همیشه از سهیل تعریف میکرد همیشه نگران سهیل بود و خیلی بهش زنگ میزد وقتی داشتم بهش فکر میکردم خیلی چیزا داشت جور در میومد. رسیدم خونه داشتم فکر میکردم به این ماجرا خیلی دوست داشتم بدونم این ماجرا چجوری شروع شده از کی شروع شده خیلی کنجکاو بودم داشتم با خودم فکر میکردم و برنامه میریختم که بیشتر از این ماجرا سر در بیارم. شبش به یه بهونه ای به مریم پیام دادمو یخورده حرف زدیم بعد نیم ساعت حرف زدن ازش پرسیدم مریم تو با کدوم یکی از خواهرات صمیمی تری؟؟ اونم گفت هر دوشون یه جوره ولی خب با نگین راحت ترم چون سنی نزدیک تره بهم گفتم مثلا نگین راجب رابطش با شوهرشو این چیزا با تو صحبتی میکنه؟؟ گفت خب اکثر زنا با هم راجب این موضوع صحبت میکنن ولی خب چی شده که تو الان داری راجب نگین این سوالا رو میپرسی؟؟
گفتم هیچی همین طوری برام سوال شد نگین که این همه مذهبی طوره و چادر و روسری سرش میکنه تو رابطه و سکس اینا مشکلی نداره؟؟ یعنی شوهرش اذیت نمیشه؟؟
گفت اتفاقا نگین اصلا اونطوری که لباس و چهرش نشون میده نیست خیلی هات تر از اونچیزی که فکر میکنیه نوشتم حتی بیشتر از تو؟؟ گفت چرا الان داری منو نگینو با هم مقایسه میکنی؟؟ مگه چی شده؟؟ گفتم هیچی بابا برام سوال شده بود آخه فک نکنم از تو هات ترم کسی باشه…
نمیخواستم مریمم از دست بدم تازه دوباره تونسته بودم بعد چند وقت باهاش یخورده گرم بگیرم. اونم خندید و گفت اره شاید حتی بیشتر از من باشه گفتم اصلا بهش نمیاد گفت حالا میاد یا نمیاد که اینجوریه بعد یه خورده دیگه باهاش صحبت کردمو تا بحثو میخواستم سکسی کنم سعی میکرد بحثو عوض کنه.یه خورده گذشت و خدافظی کردیم.
با خودم داشتم فکر‌ میکردم اینجوری که الهام میگه یعنی نگین انقد حشریه که داداششو راضی کرده که اونو بکنه یا برعکس سهیل راضیش کرده، نمیدونستم از کجا باید متوجه بشم.
میدونستم که هیچ جوره نمی تونستم از سهیل چیزی بپرسم، با نگین هم در حد حرف زدن بودم ولی نه اونقدی که با مریم حرف میزدم. با خودم گفتم از طریق اینستاگرام باهاش صحبت کنم استوری چیزی ریپلی بزنم بعد یادم افتاد نگین تنها استوریایی که میزاره استوری های مذهبی و جشنو اینجور چیزاس نمیدونستم دقیقا باید چطوری با نگین ارتباط برقرار کنم یه چند روزی همینطوری داشتم فکر میکردم و واقعا کلافه شده بودم که یه فکری به سرم زد…
یادم افتاد تقریبا دو هفته ی دیگه تولد سهیله یه نقشه ی عالی چیدم و شب رفتم تو اینستاگرام به نگین پیام دادمو نوشتم سلام خوبی ابجی نگین؟؟ یه دو ساعتی طول کشید تا جواب بده دیگه آخرای شب بود و نوشت سلام امیر جان خوبم شما چطوری؟
با نگین اصلا نمیشد به راحتی که با مریم حرف میزدم حرف بزنم…
حتی حضوری، ولی خب باید سعیمو میکردم و این که یه برگ برنده داشتم و میدونستم ظاهر نگین اینجوریه ولی باطنش خیلی حشری تر از اون چیزیه که نشون میده…

Читать полностью…

داستان کده | رمان

خانواده ی عجیب رفیقم (۲)
1402/04/12
#خواهر #دوست #زن_شوهردار
...قسمت قبل

خوابیدیم و از فرداش دیگه صحبت کردنمون تو اینستا بیشتر شده بود هر استوری که میزاشتم ریپلی میکرد و با هم حرف میزدیم تا این که یه روز پرسید تو و سهیل دوس دختر ندارید؟؟ منو سهیل بیشتر حواسمون به دانشگاه و باشگاه بود، تو دانشگاه هم با دخترا گرم میگرفتیم ولی اونقدی نبود که باهاشون رابطه داشته باشیم. براش نوشتم من که نه ولی سهیلو خبر ندارم گفت ای بابا، چه فشاری رو شما دوتاست…
گفتم چه فشاری؟؟ گفت خودت بفهم دیگه،دوس دختر که نداری باهاش راجب چیزای خصوصی صحبت کنی و خیلی فشارا روته نوشتم نوچ بجاش خواهره رفیقم هست داره کمکم میکنه دیگه و خندیدم، نوشت چه کمکی دارم میکنم؟ گفتم حالا…
نوشت اصن من به تو کمک میکنم ولی سهیل بنده خدا چی؟؟ گفتم نمیدونم شاید اون دوس دختر داشته باشه، رمز گوشیه سهیلو بلد بودم. بهش گفتم حالا باز گوشیشو چک میکنم بهت میگم. گفت باشه بهم بگو… بعد گفت میخوام زنگ بزنم سهیل بیاد با ماشین دنبالم بریم بیرون دور بزنیم حوصلم سر رفته، میخوای بگم دنبال تو هم بیایم گفتم باشه فقط یه جور بگو که شک نکنه گفت باشه…
ده دقیقه بعد دیدم سهیل بهم زنگ زدو گفت امیر لباس بپوش میخوام بریم با خواهرم دور بزنیم تنهاییم تو هم بیا سه نفری بریم گفتم باشه بیا منتظرم. رفتم لباس پوشیدم رفتم دم در منتظر شدم تا اومدن و سوار ماشین شدم دیدم بچه ی مریم جلو نشسته کنار سهیل خوده مریمم عقب نشسته منم مجبور شدم عقب بشینمو دیدم سهیل گفت امیر ببخشید بچه دوست داشت جلو بشینه،گفتم نه بابا این حرفا چیه رفتیم تا غروب چند جا دور زدیم منو مریم دیگه خیلی باهم شوخی میکردیم و بعضی جاها قشنگ دستمو میزدم به کونش سوار ماشین شدیم خواستیم برگردیم که دیدیم گوشیه سهیل زنگ خوردو مادرش بود گفت داری برمیگردی نون بگیر خونه نون نداریم سهیلم گفت باشه تو راه یه جا وایساد و گفت بچه ها اگه عجله ندارید یه لحظه تو ماشین بشینید من برم نون بگیرم. ما هم گفتیم باشه از شانس ما نونوایی هم شلوغ بود و حداقل یه بیست دقیقه ای سهیل باید وایمیستاد سهیل ماشینو این طرف خیابون پارک کرد و خودشم باید میرفت اون طرف خیابون، پسره مریمم اصرار کرد که با سهیل بره که برگشت سهیل ببرتش مغازه واسش بستنی بخره یعنی همه چی واسه تنها شدن منو مریم جور شده بود این دوتا با هم رفتنو منو مریم تنها شدیم…
مریم سریع با دستش مشت زد رو پاهامو گفت تو هر جا موقعیت گیر بیاری باید یه جاتو بمالی به کونم؟؟ منم خندم گرفت و گفتم خب چیکار کنم انقدر بزرگه کونت همه جا هست همه چیم بهش میخوره گفت ای پر رو سریع دستمم نیشگون گرفت و گفتم آییی نکن مگه نمیدونی فشار رومه؟؟ گفت چه فشاری؟ گفتم همون فشاری که گفتی دیگه همون دوست دختر اینا… گفت من که بهت گفتم باید دوس دختر داشته باشی منم بهش گفتم،منم که بهت گفتم خواهره رفیقم هست بعد خندیدم بعد گفت بیشعور یعنی اون کارایی که میخوای با دوس دخترت انجام بدیو با خواهره رفیقت میخوای انجام بدی؟؟ گفتم نه همشووو حالا یه ذرشووو گفت چقد مثلا گفتم حالا در حد این که برام بماله تا فشارم کم شه گفت حتماااا چیز دیگه نمیخوای گفتم فعلا همینو انجام بده تا ببینیم چی میشه گفت نچ خجالت بکش گفتم لطفاااا خواهش میکنم گفت نه مگه زوره منم که کیرم شق شده بودو قشنگ از رو شلوار دیده میشد بهش نشون دادمو گفتم ببین چه فشاری روشه داره شلوارو سوراخ میکنه اونم خندید گفت خاک تو سرت دارم میبینمممم منم دیدم تا خندید اروم بالای شلوار و با شرتو کشیدم پایین و سر کیرم افتاد بیرون گفت واااییی چیکاررر میکنییی الان اگه سهیل بیاد چییی گفتم نه دارم نگاش میکنم هنوز حتی نوبتش هم نشده شیشه های ماشینم یخورده دودیه و به این راحتی نمیتونه داخلو ببینه گفت امیر نکن این کارو شلوارتو بکش بالا گفتم نچ فقط میخوام بمالی بعد زود میکشم بالا و شلوارو بیشتر کشیدم پایین یه نگاهی بهم کردو گفتم خب چیکار کنم فشار رومه هااا اونم انگار از روی اجبار و بی حوصلگی چون میدونست من بس نمیکنم دستشو اروم گذاشت رو کیرم و گفت پوووف پس داداش بد بختم چیکار کنه؟؟ اون مگه فشار روش‌ نیست؟؟ همین طوری که اینو میگفت با دستش شروع کرد کیرمو مالیدن…
وایی عالی بود دستش خیلی نرم بود شروع کرد همین طوری مالید و منم گفتم معلوم نیس رو اون فشار باشه یا نه که شاید دوست دختر داشته باشه هنوز چک نکردم اونم همین طوری که داشت با دستای نرمش کیرمو میمالید گفت باشه ولی فک نکن قراره همیشه این کارو واست انجام بدم این اولین باروآخرین باره منم گفتم باشه پس حداقل خیسش کن تا زود تر تموم شه تا سهیل نیومده…

Читать полностью…

داستان کده | رمان

گفت اوم من فدای تو بشم خانومم و شروع کرد با زبونش و آب دهنش سوراخمو گرمو نرم کردن و منم که تو هوا بودم. یهو زبونشو کرد تو کونم و چرخوند و من مردم اون لحظه. بعد حسابی انگشتم کرد و دیدم سوراخم سرخو صورتی شده مخصوصا وقتی کونم مثل برف سفیده حسابی نشون میداد سرخ و گل انداختن سوراخم .
بعد اون اومد نزدیک و اروم سر کیرشو مالید در کونم . یکم مالید تا پیش آبش اومد و لیز لیز شد قربون کیرش برم. سرشو کرد تو و من یه آه سکسی کردم و کاملا ناخودآگاه بود.
حسابی تو فضا بودم با پاهام فشارش دادم به سمت کونم و کامل یهو رفت تو
جر خوردم و پاره شدم ولی اون سوزش برای خواباندن اتیش کون من کافی نبود
تا تته ته کرد تو و اونجا بود که من قدرت کیر شوهرم اشکانو فهمیدم. اول اروم شروع کرد به تلمبه زدن و تو صورتم نگاه میکرد و لبامو میخورد . و گاهی هم پاهامو و ممه های بلورین مو که نوکشم تیز و صورتی بود . واقعا احساس میکردم دخترم و دارم کص میدم . بهش میگفتم هی جنده توم و دوس دارم با کیر کلفت کون ناز و برزیلیمو حال بدی اقاییم .
میگفت چشم و تندش میکرد . لپام حسابی گل انداخته بود و دید که دارم خیلی حال میکنم یهو کشید بیرون گذاشت خمار بمونم . اومد رو صورتم و داد تو دهنم . یه ۱. ۲ دقیقه خوردم و حسابی لیز و خیسش کردم کیر عشقمو… بعد گفت به شکم بخواب .
انقدر کونم خوش فرم و قلمبه و ژله ای و دنبه ایه و قمبل ماننده که گفت میخواستم بگم بالشت بزاری زیر کونت که دیدم وقتی نزاشتیم انگار گزاشتی کون خوشگله خودم!
اونجا خیلی خوب بود که ازم تعریف کرد . سر کیرشو یه تف زد و اروم با دستش لاشو باز کرد و داد تو . آهم در اومد و حال کردنم دوباره شروع شد . حسابی کونم داشت حال میکرد وقتی داغ بود و گرمی کیر کلفت اشکانم که خیلی درد لذت بخشی داشت بهش اضافه میشد
حسابی حال میداد بهم و گردنمو میخورد . تا ته میکرد تو یه موقع هاییم با سرش سر میداد کیرشو که قلقلکم بگیره و یهو میکرد تو که خارشم بخوابه . رو هوا بودم و آب دهنم رو تختی رو خیس کرده بود و داشتم تختو گاز میزدم از عشقو حال که دوباره کشید بیرون
این دفعه خودم پریدم براش خوردم با ولع تمام. بدون اینکه بگه داگی کردم و دو پاهای سکسیمم حسابی گزاشتم تو چشم باشه . فیش نت خواهرمو جر داد که درواقع تن من بود.کون گنده و سکسیم افتاد بیرون . یهو گفت دختر فکر نمیکردم یه روز واقعا کسیو بکنم که مثل الکسیسه و سکسی تر ازونه . منم با صدای نازدار گفتم عشقم با اون کیر کلفتت من عاشق خودت کردی این کون و این بدن برای خودتو کیرته. اینو که گفتم ده برابر حشری شد و اروم کرد توم .منم که خیلی حرفه ای بودم در حال اروم لرزوندن خودمو عقب جلو میکردم و کامل یه قمبل حرفه ای کرده بودم که خط و چال کمرم و قوس کمرم و گنده گی رونو کونم معلوم شده بود. حسابی عقب جلو کردم و موهامو گرفته بود . حسابی تندش کردم و از یه جایی به بعد من دیگه تکون نخورده بودم و اون مثل یه اسب نر جذاب داشت کونمو جر میداد . آخ که چه حالی میداد بدونه اینکه کاری کنی یه کیر خوش تراش و جذاب بره تو کونتو بیاد و آتیشتو خاموش کنه یا حتی بیشترش کنه. بعد اون ۵ دقیقه دیگم داگی کرد و منم هی میلرزوندم و اون اسپنکای عالی و دلبرونه میزد و منو حشری تر میکرد .بعدش که خودمو کشیدم جلو تلپ صدا داد و کونم که حسابی صورتی و گشاد شده بود نبض میزد و عاشق کیر اشکان جون شوهرم شده بودم…
بهش گفتم دراز بکش . این دفعه براش نخوردم فقط یه جق حسابی زدم و داشت آبش میومد که وایسادم که نذاشتم بیاد . یکم لبو لب بازی کردیم و رفتم به حالتی که کونم به روی صورتشه نشستم رو کیرش و میدونستم پاهامو دوست داره فیش نتم رو کامل دراوردم و جفتمون لخت لخت بودیم . نشستم روش و پاهامم به حالتی که کفش معلوم بود روی شیکمش بود . اروم قمبل کردم و حسابی کونمو نمایان کردم که انقد گنده بود با هر بالا پایینم داشت مثل ژله میلرزید . اروم بالا پایین میکردم و رفتو اومد کیر رگ دارو کلفتشو تو کونم حس میکردم . آخرش دیگه تندش کردم و انقدر حال داد که همزمان آبمون اومد ولی من بدون اینکه دس به کیر کوچولوم بزنم آبم اومد. وقتی ابش اومد نشستم کامل رو کیرش و سوراخمو سفت کردم و آبشو دقیق ریختم تو کونم و آتیشم خاموش شد . بعدش پا شدم از روش و کردمش تو دهنم . یه میک قوی زدم و شیره وجودشو کشیدم.
بعد اون داستان لخت تا ساعت ۸ شب خوابیدیم تو بغل هم و دو بار دیکم براش ساک زدم
ازون به بعد من شدم کونی اشکان تو مکان های مختلف و یه جنده حرفه ای تا الان که 22 سالمه و هنوزم بهش کون میدم و هنوزم هیکلم و بدنم همونطوریه و دخترونه ترم شده وتغییری نکرده با کلی خاطره تو این ۳. ۴سال با کیر اشکان شوهر کیر کلفتم. اگه با این خاطره که مسیر زندگی منو عوض کرد حال کردید . کامنت بزارید و بگید پارت های بعدی رو هم بگم یا نه چون تقریبا تا الان با اشکان بالای ۲۰ بار سکس حرفه ای داشتیم .

Читать полностью…

داستان کده | رمان

کونی و جنده حرفه ای پسر سرایدار شدم
1402/04/12
#گی #اولین_سکس #خاطرات_نوجوانی

خب سلام . این خاطره واقعی هستش جوری که مسیر زندگی منو تغییر داد و اصلا نه چیزی ازش کم میکنم و نه چیزی بهش اضافه میکنم. من بامداد هستم . راستی تمام اسما مستعاره داشتم میگفتم . من بامداد هستم و الان 22 سالمه این خاطره برای سن 16 سالگیمه یعنی از اون سن شروع میشه. ما تو نیاورون داخل یه شهرک زندگی میکنیم و از بچگی یعنی تقریبا از وقتی راه رفتن یاد گرفتم اونجا یه سری دوست پیدا کردم هم خانوادگی هم دوست نا آشنا . یواش یواش بزرگ شدیم یه اکیپ شدیم تو ۷ سالگی ۸ سالگی که همون موقع از ۶ ساله تو اکیپمون بود تا ۱۸ ساله میچرخیدیم دوچرخه سواری میکردیم تو شهرک و ول بودیم خلاصه کسیم کاریمون نداشت اونجام تقریبا بزرگه و کسی کاری به کسی نداره و فقط هم یه ورودی داشت . خلاصه ول بودیم تا یه روز با چند تا از پسرای سرایدارای اونجا دوست شدیم مثلا با اونا شدیم ۱۵. ۱۶ نفر یکیشون اسمش نجیب بود که همسن من بود یکیشون محمد که اونم همسن من بود یکیشونم دیار که اونم باز همسنم بود ولی یکیشون اشکان بود که اون موقع که من 16 سالم بود اون 20 سالش بود .راستشو بگم من از بچگی کیرم خیلی کوچیک بود و کلا همش با سوراخ کونم ور میرفتم و حال میکردم بهم لذت میداد ولی آشنا نبودم باهاش تا سن 16 سالگی اینا که تو اینترنت گشته بودم و یاد گرفتم یه سری چیزا رو با خیارو اینا حال میکردم . راستی یادم رفت خودمو بگم که چه مدلی هستم . یه بدن خیلی سفید دنبه ای که به خاله هام رفته یعنی انقد سفید که اروم با انگشت روی رون پاهامو بزنی خیلی آروم قرمز میشم و پوست خیلی خیلی نرمی دارم و یه کمر باریک . چال کمر دارم و کون برزیلی . خلاصه اصلا شبیه پسرا نبودم و الانم نیستم. کون قلمبه و گوشتیه ژله ای رو پوست نرم سفیدم و کف پاهای صورتی و نرمم همرو حشری میکرد طوری که وقتی دوچرخه سواری میکردم اون چند نفری که معلوم بود روم نظر داشتن همیشه پشتم بودن و عقب تر از من بودن دقیقا تو مایه های یه پورن استار سکسی گوشتی بودم ‌. از وقتی کونمو دیده بودن و میبینن بهم میگن کون برزیلی یا کون گلابی و قمبل خانوم کونم خوش فرم و واقعا جذابه . اینو یادم رفت بگم . حتی یک تار مو تو بدنم نیست حتی صورتم . لای کونمو آینام سفید و صورتیه و یک تار مو هم نیست دقیقا مثل دخترا نمیدونم چرا پسر شدم . ولی با این حال بازم همه جای بدنمو شیش تیغ میکنم و سرامیکی هستم همیشه و آماده دادن. خلاصه اقا ما با این پسرای سرایدارا دوست شدیم و یکیشون از همون اول تو کف من بود اونم خود اشکان جونم بود که زمان اولین سکسمون 22 سالش بود اون موقع و من 18 سالم بود .ما قبل اونم با دو سه نفر از دوستام تو شهرک که واقعا خیلی مکان داشت شیطنت می کردیم و بهش میگفتیم دودول بازی . و بیشتر همیشه من کلا همیشه من با دول اون دوتا ور میرفتم . اینی که میگم قبل آشناییمون با اون پسر است. داشتم میگفتم من همیشه نقش مفعول را داشتم حتی یه بار یکی از بچه ها رو لای کونم جق زد و با برگ آبشو پاک کرد که خیلی بهم حال داد که لای رون پاهام لزج و لیز شد عاشق اون حس بودم و اون دوستمم عاشق من . خلاصه چند سالی گذشت ما با این پسرا هر روز می گشتیم و دوچرخه سواری میکردیم .همیشه میدیدم توجه اشکان یا حتی بیرون اومدنشم به کون و بدن من و کلا خود من بود . همیشه هوامو داشت و بغلم میکرد کسیم نمیفهمید. و حتی خودشم نمیدونست عاشق برآمدگی کیرش از پشت شلوارشم . بعد چند وقت که منم هی بهش نخ میدادم فهمیدیم اینا هم با هم دودول بازی میکنن ولی ما قاطیشون نشدیم. گذشت و من تولدم تو تابستون بود شهریور. من می شدم 18 سال و هی کونم گنده تر و قبل توجه و تعجب تر دخترونه تر میشدم دریغ از یه دونه مو یا کاهش وزن . شده بودم ۸۰ کیلو کونو رونو کمر باریکو اوبی و عشقم برای کون دادن . با تجربه شده بودم . روی تختمو یه سوراخ کوچیک کرده بودم و دسته آبمیوه گیری که کاملا مثل کیر بود . یعنی واقعا اگه برای آب میوه گیری نبود فکر میکردی کیر مصنوعیه و جنسشم راحت و ژله ای طور بود. سایزشم به ۲۰. ۲۱ راحت میرسید . میذاشتم تو اون سوراخه و تصور میکردم نشستم رو یه کیر بزرگ و دقیقا جلوی تختم یه آینه قدی بود که خودمو توش میدیدم و یا گاهی از از همه پوزیشن هایی که واقعا یاد گرفته بودم و تمرین کرده بودم تو سن 17 سالگی و استادشون شده بودم فیلمو عکس برای خودم میگرفتم . فوت فتیشم داشتم و واقعد کف پاهام و پاهام مثل پورن استارا سکسی و صورتی و نرم بود . کون گندم و کمر باریکمو بدن بی مو سفیدم تو اون حالات واقعا خودمو برای خودم دیوونه میکرد تا وقتی اون کیر مصنوعیه تو کونم بود.

Читать полностью…

داستان کده | رمان

لز من با لیلا (۱)
1402/04/12
#لزبین #ادامه_دار

سلام من ملیکام ۱۶ سالمه این داستانی که میخوام بنویسم تو عید اتفاق افتاده و من خیلی از بابتش خوشحالم یه دختر عمه دارم که البته دختر عمه مامانمه که ۱۸ سالشه ازش بخوام بگم قد بلند،لاغر، موهای فر هویجی سینه های لیمویی و کون نسبتاً بزرگ من نسبت به اون خیلی ریزه میزه بودم ۱۵۵ قدمه خلاصه که مادربزرگم شام گذاشته بود و همه رو دعوت کرده بود تا بیان و اینام آخر از همه اومدن یه خواهرم داشت که اسمش سوگنده و خیلی خانمه و شیک پوش.بگذریم من رفتم درو باز کردمو با عموی مامانم دست دادمو و یه روبوسی به زن عمو و خوش و بشی با سوگند و رسید به لیلا. وای نگم براتون چقدر دستاش نرم بود با اون موهای هویجیش آدمو دیوونه می‌کرد کلا یه بار دیده بودمش اونم مال پنج سال پیش بوده کنار هم نشستیم و بحثو باز کردیم و گفتش که سوم دبیرستان رشته هنر میخونه و این چیزا سروصدام زیاد بودو بچه مچه ریخته بودن وسط پذیرایی و دنبال هم میدوییدن که گفت اتاق خالیه؟ گفتم آره میخوای بریم اونجا صحبت کنیم؟ گفتش آره سروصدا زیاده گفتم باشه
رفتیم تو اتاقو شروع به صحبت کردیم و منم یه پررویی کردم سوال پرسیدم که دوست پسر داری و یه خنده ای کرد و گفت نه و تازه کات کردم و اصلا حوصله یه رابطه دیگه رو ندارم که منم گفتم براچی کات کردین 🥲 گفتش آره لاشی بود و با دخترای دیگه زیاد می‌پرید و به منم می‌گفت دوستای معمولین و یبار گوشیشو چک کرده بودم فقط کم مونده بود سکس چت بکنه باهاشون و … منم گفتم چه دافیو ول کرده که خندید 😂😂
گفتم حیف اون سینه های خوش فرم نباشه که هیچی نگفت منم کلا داشتم دیوونه می‌شدم صورتش گل انداخته بود خیلی خجالت کشید که رفتم سمتش یه لپشو بوسیدم دستای سفید و نرمشو گرفتم تو دستم چشم تو چشم شده بودیم که پیام بازرگانی اومد.خالم در اتاقو دوبار زد و اومد تو چای آورده بود ( آخه چای برای چیمه وسط معرکه) رفتو درم بست دیگه طاقت نیاوردم اومدم لباشو بوس کنم که پای لامصب من خورد به چای داغ و ریخت رو پاهاش منم دیدم که چه گندی زدم و نمیشه جمعش کرد سریع جورابشو در آوردم که پاهاش بیشتر نسوزه وقتی پاهاشو دیدم باورم نمیشد چی دیدم… پاهاش چقدر کوچولو بود انگشتای خوش فرم که هر کسی با دیدنش غش میکنه من که فوت فتیش نداشتم دلم میخواست لیسش بزنم دیگه چه برسه به اونی که فوت فتیش داشته باشه. مگه پاهاش بو میداد این دختر انقدر تمیز بود عرقم نکرده بود همینکه داشتم فوت میکردم گفت بابا اشکال نداره خیلی نسوخت منم انگار نه انگار داشتم فوت میکردم همچنان که گرفتم با دوتا دستام آروم گذاشتم زمین که دوباره خندید! منم که نقطه ضعفم داشت تبدیل می‌شد به خنده های لیلا رو حالت نشسته پریدم روش خوابوندمش زمین و شروع کردم لب گرفتن که اونم همکاری می‌کرد و چه لب تو لبی شد اینم بگم وسطش که منم قیافم خداییش خوشگله اینجور نیست که انگار شنگول تو خواهر برادران افتاده باشه روش . در همین حین سینه هاشم گرفتم تو دستام لیمویی بود تو دستم حل میشد قشنگ میمالوندمش اونم خوشش اومده بود آه ریزی می کرد و باورم نمیشد لیلا با اون همه خوشگلی رو دارم لز می‌کنم باهاش هرچند میدونستیم که امشب نمیشه لخت شد و کامل انجام داد از روش پاشدم یه بوس دیگه از لپش کردمو رو چهار زانو نشستم که جورابشو دیدم و خواستم بکنم پاش که گفت ملیکا زحمت میشه برات گفتم نه بابا چه زحمتی ( نمیدونست از خدامه) کردم تو پاش جوراب و از این مچیا بود طرح گربه داشت 🐱🐈 و گفتم گوشیتو میدی گفت برای چی گفتم شمارمو سیو کنم که فردا اگه شد بهت پیام بدم و چت کنیم و ادامه امشبو انجام بدیم که رمزشو زدو گفت بفرما خوشگلم و گفتم بریم بشینیم تو پذیرایی این بچه مچه ها درو باز نکنن بیان ابرومون بره رفت درو باز کنه یه دست رو کونش کشیدم که با یه قیافه شیطونی برگشت و نگام کرد رفتیم تو پذیرایی نشستیم

نوشته: ملیکا

ادامه داره…
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

چگونگی لزبین شدنم
1402/04/12
#لزبین #تریسام #خاطرات_جوانی

سلام
من متین هستم17سالمه، این داستانی که براتون میگم واقعیه مطمعن باشید چون در رابطه با خودمه، خب از خودم میگم من در خانواده ای مذهبی به دنیا اومدم و خب از بچگی خیلی حشری بودم نمیدونستم به این کار چی میگن ولی بشدت میخواستم یکی بدنمو بماله یا بخوره، خانوادمم منو کنترل میکردن که وارد سایتای خرابی نشم و برای همین متوجه اینکارم نبودم و چون خجالتی هم بودم راجبش با کسی حرفی نزدم، تا اینکه تو سن13سالگی با ورود به دوره دبیرستان با یه سری مسائل آشنا شدم که چشمم و به دنیا باز کرد و من هروز بیشتر حشری میشدم ولی جرات اینکه کاری کنم نداشتم از یه طرف نسبت به پسرا حس بد و ناامنی داشتم تا اینکه دوره دبیرستان نیمه اول تموم شد و وارد هنرستان شدم، یه هنرستان فنی حرفه ای دخترانه تو منطقه4 تهران، همه چیز به نظر خوب بود منم از رشته انتخابیم که طراحی و دوخت بود راضی بودم البته میخواستم کامپیوتر یا معماری یا کلا کاردانش رشته تعمیرات موبایل برم بخاطر علاقه شدیدم به کارای فنی که معدلم با وجود19/39 بودن یاری نکرد خب بگذریم، من وارد مدرسه شدم بچه هاش انگار که از دماغ فیل افتاده بودن اصلا حس و حال راهنمایی توش نبود من با یکسری آدم که حس بزرگی کاذب داشتن طرف بودم، همون مهرماه رو یکی از بچه ها به اسم هستی که یازدهم کامپیوتر بود آشنا شدم و روش کراش زدم تامبوی بود و خداوکیلی خیلی خوشگل بود، منم تامبویم ولی حس نمیکردم به زیبایی اون باشم… موهاش بور، صورتش کمی برنزه، هم قدم بود، من قدم حدودای163 موهام مشکی پرکلاغی، پوستم گندمی، از نظر بدنم ورزشکارم کیک بوکس و بدنسازی کار میکنم، و هرکی بدنمو دیده میگی خب داری سایز سینه هام خب 80،85هست و دور باسن خوبی دارم، هستیم تا اونجا که فهمیدم تکواندو و پیلاتس کار می‌کرد،من یجوری نگاش کردم همون اول که اون متعجب نگام کرد اون شاخ مدرسه است همه روش کراشن اینو بعدا فهمیدم ولی اون موقع نگاهم بهش وصل بود، تا به خودم اومدم و متوجه نگاه‌اش شدم رامو کج کردم از یه طرف دیگه رفتم این موضوع ادامه پیدا کرد تا اسفند ولی خب سرچشمش از اونجایی شروع شد که من باهاش طرح دوستی ریختم ولی اون فهمید که روش کراشم خودشو گرفت تو اذرم به بار که آبخوری تو حیاط بودم اخرای زنگ تفریح بهم گفت بیا کیرمو بخور دختر خانم من محل ندادم بهش نگاه نکردم هیچیم نگفتم… با اکیپ دوستاش بود چی میگفتم اصلا، خجالت کشیدم جلو یکی از دوستای قدیمیم اونجوری بهم گفت ولی چاره ای نداشتم دیگه گندی بود که خودم زدم…حالا بر میگردیم به اسفند جایی که آرزو وارد صحنه میشه اونم اساسی. من آرزو رو از اول سال می‌شناختم سال دوازدهم معماری داخلی بود اونم شاخ مدرسه بود و جذاب، البته یکی دیگه از بچه های دوازدهم کامپیوتر شاخ مدرسه بود که با اون کاری نداریم خیلی مهربون و خوش بر خورد و جذاب بود… برخلاف این دوتا مغرور از دماغ فیل افتاده، بگذریم آرزو قدش 172 تامبوی موهاش کوتاه پرکلاغی، پوستش گندمی، آرزو داشت با اکیپ دوستاش توحیاط ول میچرخید اونروز برفی بود هوا خیلی سرد بود، که دوستاش بدون هیچ دلیلی با منو دوستام درگیر شدن نمیدونم احساس گنگیشون زده بود بالا یا چی که آرزو بد منو نگا کرد منم باهودی طوسیم داشتم به بچه ها میگفتم ولشون کنید بیاین بریم ولی اونا اونور درگیر بودن، آرزو اومد نزدیکم(آرزو همیشه ماسک مشکی میزنه با اینکه خوشگله و ورزشکار کیک بوکس و شنا کار میکنه)، خب آرزو اومد نزدیکمو عجیب و خشن و ترسناک تو چشام نگاه کرد منم یه آب‌نبات تو دهنم بود قد اونم بلند بود برا همین برای اینکه به صورتش نگا کنم سرمو بالا بردم اونم یکی از دستاشو گذاشت رو سینم و فشار داد من شوکه شدمو دستشو پس زدم، آرزو با اینکه ماسک داشت ولی با حالت صورتش احساس کردم بهم نیشخند زد، منم سرمو آوردم پایین و دستامو کردم تو هودیم که اونم خم شدو باحالت کنجکاوانه ای به صورتم نگا کرد و آروم گفت خوشت اومد، منم با عصبانیت سرمو بالا آوردم و باحالت لاتی گفتم چرا باید از کار یه متجاوز مدرسه ای خوشم بیاد وقتی مرام درخواست و نداره فقط تحریک بلده؟؟! خیلی جدی بودم و آرزو هم بلند خندید، گفت پس خوشت نیومد آبجیم، تا به خودم اومدم دیدم همه دارن مارو نگا میکنن منم راهمو کشیدم رفتم بالا، تو راه پله ها هستی و دیدم که داره میره پایین به همدیگه محل نزاشتیم، چند روز بعد دیدم هستی و آرزو دارن باهم حرف میزننو شماره ردو بدل میکنن حرصم گرفت ولی خب نمیتونستم کاری کنم، برا همین بیخیال شدم و تمام هوش و حواسمو برا ژوژمان گذاشتم، تا بی نقص باشه تا بالاخره تکمیل شد کارم 1هفته مونده بود تا تعطیلات عید، منم دل تو دلم نبود تقریبا هیچکدوم از بچه های مدرسه نیومده بودن به جز20، 30 نفر معلمام چون تعداد کم بود و درسامونم جلو بود کاری بهمون نداشتن همش تو حیاط بودیم، از دوستای منم فقط خودم بودم سرمم تو کار خودم

Читать полностью…

داستان کده | رمان

از اینجا شروع شد
1402/04/12
#اولین_سکس #گی

سلام
نمیدونم از کجا شروع کنم فکر کنید یه پسر 17 ساله که برای تابستون از تهران زده بیرون با خانواده برای تعطيلات رفتیم شهر خودمون یعنی تبریز .
زدم بیرون قشنگ یادمه یکم از خونه دور شدم که یه پسر ۱۸ یا ۱۹ ساله اومد کنارم گفت اون خرابه رو میبینی گفتم اره گفت توش پره لواشکه بیا بریم دوتایی برداریم منم خوب بچه بودم و عاشق لواشک گفتم باشه (راستی اسمم امیرِ) رفتیم تو خرابه همه جا تاریک بود گفت برگرد اون ور تا بهت لواشک بدم منم چرخیدم یکم بعد گفت چشماتو ببند برگرد طرف من منم بستم نمیبستمم تاریک بود چیزی معلوم نبود گفت دهنتو باز کن من لواشک رو میزارم تو دهنت فقط قول بده نجوییش فقط لیس یا میک بزن گفتم باشه دهنم باز بود دیدم یه چیزی تو دهنمه یکم میک زدم دیدم لواشکه بعد فکر کردم با خودم گفتم حتما لواشکو دور انگشتش کرده چون خودم هم همینجوری میکردم و میک میزدم بعد یکمم عقب جلو کرد منم میک میزدم دیدم یه چیزی مثل اب رفت تو حلقم منم قورت دادم انقدر میک زدم تا دیگه مزه لواشک نمیداد گفتم لواشک تموم شد دستتو بکش بیرون گفت باشه گفت چشمتو باز نکن یه لواشک دیگه بدم گفتم باشه گفت اینجا گرمه میخوای شرتکت رو در بیارم که یکم هوا خنک بشه منه احمق هم فکر میکردم چون من اونجام هوا گرمه گفتم اره گفت برگرد این دفعه باید من پشتت باشم تا لواشک رو بدم بهت برگشتم شرتکم هم پایین بود دیدم این دفعه انگشتش نازک تر بود منم دیگه خفه نمیشدم هی میک میزدم یه دفعه دیدم یه چیزی بهم از پشت مالیده میشه به خاطر لواشک هیچی نمیتونستم بگم یه دفعه با فشار رفت تو کونم از درد دیگه لواشک رو ول کردم جیغ میکشیدم پسره ولم کرد و فرار کرد منم یکم گریه کردم زدم بیرون رسیدم دم خونه مامان بزرگم دیدم یکم خون از کونم اومده پایید تا ساق پاهام شستمش رفتم خونه . من گذشته یکم تو خاطرم میمونه لحظات شادم یا غمگینم به خاطر اون این خاطره یادم مونده اینجا اولین بارم بود که کون داده بودم و از پلمپی در اومدم. چند سال گذشت من تو تهران دیگه واسه خودم پرویی بودم 20 سالم بود فکر میکردم کسی شدم اینم من خیلی پسره حشری بودم و هستم نصف رفیقامو کرده بودم اون موقع . باز تعطیلات شد رفتیم روستامون خونه خالم اینا ۲ تا خونه داشتن یکی رو تازه ساخته بودن یکی هم قدیمی بود همه رفتیم تو خونه قدیمی تا ساعت ۱ شب حرف زدن بزرگا منم با داداشم خونه رو گذاشته بودیم رو سرمون وقت خواب رسید که شوهر خالم گفت امیر با من پاشو بریم تو خونه جدیده بخوابیم خیلی شلوغ میکنی همه هم راضی بودن از خداشون بود گفتن اره توروخدا ببرش منم مجبور شدم و رفتم خونه جدیده دو تا تشک کنار هم انداختیم و خوابیدیم شوهر خالم اسمش جواده و اون موقع ۴۴ سالش بود ۶۰ کیلو هم شاید وزنش باشه خیلی لاغره سایزش هم ۱۸ میشه بلنده ولی کلفت نیست معمولیه .
ما خدابیدیم نصف شب من حشرم زده بود بالا تو خواب قشنگ یادمه کیرم بلند شده بود جواد هم پشت به من خوابیده بود من خوابم برد نگو تو خواب من ۱ ساعت میچسبونم به جواد اونم بلند میشه هر چی صدام میکنه بیدار نمیشم دوباره همونجوری میخوابه تا من راحت بمالونم بهش صبح که بیدار شدم دیدم از پشت چسبوندم به جواد ولش کردم برگشت با خنده گفت تا صبح بهم مالوندی منم از خجالت سرم پایین بود اونم با خنده گفت اشکال نداره اگه تو هم بزاری من بمالونم بهت به کسی چیزی نمیگم منم ترسیدم بره بگه گفتم باشه گفت حله من به پشت خوابیدم جواد اومد روم هر چی خودشو بهم مالوند هیچی نشد گفت نمیشه گفتم خوب چیکار کنم گفت شلوارتو بکش پایین بگم منم کشیدم پایین و خوابیدم اونم قشنگ یادمه کیرشو گذاش

Читать полностью…

داستان کده | رمان

چ حرفی نمی زدم داشتم با تعجب نگاه میکردم در عین حال کیرم سیخ سیخ شده بود داشتم کیف میکردم تموم که شد گفت خوشت اومد گفتم آره خیلی که خنده ریزی کرد فهمیدم سوتی دادم ،گفت که پس خوشت میاد سرمو انداختم پایین گفت بلند شو بلند شدم گفت برو هرچی میخوای از تو کمد وردا منظورش لباس زیر بود گفتم نه گفت که چرا از من قایم میکنی سرو انداختم پایین خودش رفت یه ست شورت سوتین قرمز توری برام آورد گفت تا عوض کنی من اومد رفت بیرون من پریدم تو فک کنم ۳۰ ثانیه پوشیدم کیرم تو لا پام غایم کردم بعد یک دقیقه اومد یه جوراب بلند توری که بالاش ژله ای بود داد بهم ولی همش می‌خندید، یهو گفتم مامان الان اگه بابا بباد چی که گفتم نهار نمیاد رفته خونه مادرش جوراب پوشیدن همش تو آینه خودم نگاه میردم رو ابرها بودم یه تونیک توری بدون آستین آورد خودش کمک کرد بپوشم بعد رفت سراغ کفش شماره پام ۴۰ بود یه کفش تابستانی آورد از این که بندش پشت پاش بسته میشه به هر زحمتی بود پوشیدم ،لژ دار بود پاشنه بلند خیلی سخت بود باهاش راه رفتن به هر زحمتی بود رو تختش نشستم گفت یخورده راه برو عادت میکنی باز یخورده راه رفتم دوباره خودم رسوندم به صندلی ولی این دفعه به بهانه نشان رو صندلی دستکش که رو صندلی بود ورداشتم تو دستم گرفتم پاهامو انداختم رو هم وای که دیگه حال نداشتم از خوشی گفتم اجازه هست دستکشو بپوشم خودش بلند شد گرفت از من کمک کرد که بپوشم رفت جلوی من رو تخت نشست گفت که خیلی در باره زنونه پوش ها تو گوگل سرچ کردم ،میدونم نمیتونی خودتو کنترل کنی ولی نباید اصلا بیرون از خونه این کارو بکنی تو خونه من کمکت میکنم ،گفتم بابا چی گفت وقتای که نیست این کارو میکنی هر لباسی که خوشت میاد وردار ببر اتاق خودت اومد بلند شدم خودم رسوندم بهش بغلش کردم کیرم جسبید به پاش ولی اصلا به روی خودش نیاورد یه چند ثانیه همونجور موندم بعد خودم ازش جدا شدم نمیخواستم تابلو بکنم ولی اصلا تو فکر این نبود که باهاش رابطه داشته باشم اصلا ،یه دو هفته ای از این روز گذشت بابا تو فکر پاسپورت بود برای ما که معلوم بود نمیخواد بیاد با ما پیش خاله تو حرفهاشون معلوم بود چند بار باهم شبها حرف می‌زدند صداشون میومد آخه زیاد از حرفاشون فهمیدم از خاله خوشش نمیاد راستی بابا هم اصلا تو خونه به مامان گیر نمیداد واسه لباسهاش از اون روز به این ور مدل لباس پوشیدن مامان هم خیلی عوض شده بود ،یه شب یه لباس خواب قرمز حریر که رو سینه هاش گلهای خوشکلی داشت از پشت کردن با بند به هم بسته میشد پوشیده بود البته بعداز شام من هم رفته بودم اتاق خودم یه جوراب توری قرمز درشت با یه کفش پاشنه بلند رنگ قرمز با یه ارایش خیلی غلیظ یه شرت که از پشت رفته بود لا کونش جلوش فقط اندازه کص رو پوشونده بود یه دستکش ساتن قرمز هم دستش کرده بود معلوم بود که خیلی عاشق دستکش اون هم بلنده. داشت واسه بابا بساط مشروب رو آماده میکرد البته خودش هم می‌خورد من به بهانه اب خوردن از اتاق اومدم بیرون ولی معلوم بود بابا خیلی خورده بود مامان کمتر بابا مست مست بود با یه شرت سفید نشسته بود رو مبل،آب خوردم مامان یه نگاه بهم کرد برگشت تو اتاق از اتاق من که بالا بود میشد آشپز و حالو دید من هم داشتم دید میزدم مامان بابا رو با هزار مکافات برد تو اتاق دیگه فک کردم دارن میخوابن من هم رفتم به یاد مامان تو فکر لباسی که پوشیده بود آخه بار اول بود اونو میدیدم درو بسته بودم چشمامو بسته بودم داشتم به لباساش فک میکردم البته یه شورت توری مشکی که پشتش چندتا بند داشت پوشیده بودم یهو یکی در زد بعد چند ثانیه اومد تو مامان بو

Читать полностью…

داستان کده | رمان

خاطر سفید بودنش اصلا با محیطی که توش قایم شدم همخونی نداره! مخصوصا الان که شب تقریبا مهتابیه. خودمو جم و جور تر میکنم و سرمو میارم پایین تر تا نتونن منو ببینن. شاید از اینا بتونم سرنخی گیر بیارم!
از جایی که قایم شدم خیالم راحته تا اینکه چشمم میافته به لباسام ک آویزونن! ضربانم میره رو هزار!! سریع چهار دست و پا خودمو میرسونم به لباسام! برشون میدارم و از رودخونه دور میشم.به زور از لای شاخ و برگ ها خودم رو رد میکنم و به سرعت به سمتی که درختا بیشتره تغییر مسیر میدم.
"گندش بزنن… اه!
پشت یکی از درختا تو تاریکی سریع لباسامو همونطور نمناک و خیس تنم میکنم.
“فاک… پوتینام جاموند”
به مسیری که ازش اومدم نگاه میکنم. با همه سرو صدایی که کردم ب نظر نمیاد کسی دنبالم کرده باشه. “نمیشه…!! دیگه نمیشه برگردم!! بهترین شانسم بود…”
پوفف…گرسنگی دیگه واقعا داره انرژیمو تخلیه میکنه… مسیری که به ناچار انتخاب کردم رو ادامه میدم. تراکم درختا بیشتر و بیشتر میشه. از بینشون یه وری و به زحمت رد میشم و به امید اینکه فقط بتونم چیزی برای خوردن به جز برگ و علف پیدا کنم!
“قوی باش تانی… بالاخره به یه نتیجه ای میرسی… امیدتو از دست نده.”
فقط راه میرم و به سردرگمی های خودم دلیل میدم که…

به یه کلبه میرسم! یه کلبه ی درب و داغون و متروکه!
دور و برش و نگاه میکنم و آثاری از حیات هیچ موجودی نمیبینم!
همچنان احتیاط میکنم.
درش نیمه بازه و داخلش تاریک…
آروم نزدیک در میشم…
هیچی از داخل مشخص نیست. یواشکی بدون اینکه در رو بیشتر باز کنم از لای در رد میشم تا اگه کسی داخل بود متوجه حضورم نشه.
آروم تو تاریکی قدم بر میدارم…
بوی خیلی عجیبی داره میاد… سرم میخوره به یه تیکه نخ قطور که از سقف آویزونه. نخ رو میگیرم و بالا سرم رو نگاه میکنم. آروم نخ رو کنار میکنم که یه دفعه چراغ بالا سرم روشن میشه! یه نور خیلی بی جون و کم سو که به زور به کلبه روشنایی داده.
همه ی وسایل داخل کلبه داغون و قدیمیه.
یه میز و چند تا صندلی و کِشو و … ؟؟ یه ظرف… با چن تا ؟…
میرم به سمت ظرف و داخلش رو نگاه میکنم…
اینا حیوونن؟ چرا اینطوری شدن؟؟ نمیتونم بفهمم چه حیوونین انقد که وضعشون بده…
از لبه ی میز خونی که از قبل روش بوده داره روی زمین چکه میکنه…
به در و دیوار نگاه میکنم و چشمامو میبندم…
بدنم سرد میشه و قلبم ضربانش میره بالا… اصلا احساس خوبی ندارم اینجا…
چراغو دوباره خاموش میکنم و میرم به سمت در که از این خراب شده خارج بشم…
درو باز میکنم و سرجام میخ میشم…
جلوی در…
نوشته: Tanny
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

چرا من؟
1402/04/12
#معمایی

چشمامو آروم آروم باز میکنم…
از بین شاخ و برگ درختا، نور خورشید میتابه به صورتم…
همه چی تاره. چشمامو چند باری محکم به هم فشار میدم. سرم رو بلند میکنم از رو زمین.
“عع…آخ!..”
بدن درد شدیدی دارم! همه جای بدنم انگار له شده…
از دستام کمک میگیرم و به سختی خودمو به سمت نزدیک ترین درخت میکشونم و بهش تکیه میدم. کل سر تا پام کثیف و گِلیه. سرم داره گیج میره…
چشمامو با قسمتی از دستم که کمتر آلوده شده میمالم. یه کم به خودم میام و چیزای مهم تری میاد به ذهنم!
آرتا! آرتا کجاست؟؟ دور و برم رو با دقت بیشتری نگاه میکنم اما اثری ازش نیست.
از درختی که بهش تکیه دادم کمک میگیرم و سعی میکنم از جام بلند شم. حین بلند شدن چشمم به پارگی زانوی شلوارم میافته و خونی که از زانوم رفته. انگار حتما باید میدیدمش تا سوزششو حس کنم!
به زحمت شروع به راه رفتن میکنم. روی زمین دقیقا جایی که به هوش اومدم بیسیم شکسته شدم و کیف تیکه پاره و خالیم روی زمین افتاده. نسبت به قضیه مشکوک تر میشم. دستمو میبرم سمت اسلحه م کنار کمرم. اما سرجاش نیست…
هر چی میخوام فکر کنم که چه اتفاقی افتاده نمیتونم به یاد بیارم…
چه بلایی سرمون اومده؟ حمله حیوون؟ یا آدم؟ چرا فقط من اینجام؟ ولم کردن؟ فکر کردن من مردم؟ شایدم نه؟ هزاران فکر و سوال به ذهنم میاد که نمیدونم جوابشو از کجا بیارم. دورتادورم فقط درخته و چیز دیگه ای تا دوردست ها دیده نمیشه. قطعا اینجا نمیتونم منتظر کسی باشم. باید بدون آب و غذا مسیری رو انتخاب کنم که سرنوشتم رو قراره تعیین کنه. شب گذشته بارونی بوده. هیچ ردی برام از روی زمین قابل تشخیص نیست. صحنه هایی مثل کابوس از ذهنم رد میشن که نمیدونم چیَن… فقط تنها چیزی که میدونم اینه که فعلا برای راه رفتن به یه تیکه چوب نیاز دارم. به سمت درختا میرم و شاخه ی جدا شده ای روی زمین پیدا میکنم.
“این احتمالا بتونه وزنمو تحمل کنه…”
همون مسیر رو انتخاب میکنم و به مسیرم ادامه میدم، با اینکه از چوب دارم برای راه رفتن کمک میگیرم اما بازم خوب کنترل ندارم…
هوا رو به تاریکی میره…
زیر پام رو با دقت نگاه میکنم تا بتونم ردی از کسی پیدا کنم. بین گل و لای ها تیکه های سفید رنگی به چشمم میخورن. خم میشم و به کمک چوب روی یکی از زانوهام میشینم. با دو انگشتم از لای گِل ها یکی از تکه های سفید رنگو برمیدارم و نگاهش میکنم. بعد از کمی دقت کردن و کلنجار رفتن با تاری چشمام، متوجه میشم که دندون شکسته شده ست! سه تا دیگه هم از لای گِل ها مشخصه…
با پای خودم اومدم تو خطر! اما برگشتن هم با شرایط فعلی گزینه ی خوبی نیست. پس حواسمو باید بیشتر جَم کنم.
از جام بلند میشم. سعی میکنم مخفیانه تر پیش برم. هر چی که باشه، شکستن دندون کار یه حیوون نمیتونه باشه! کسی که تا الان منو ندیده؟ دیده؟!
از لا به لای درختا با نگاه به دور و برم مسیر بدون مقصدم رو ادامه میدم. هیچ چیز مشکوک دیگه ای به چشمم نمیخوره. فقط یه صدایی میاد که دارم بهش نزدیک و نزدیک تر میشم…
صدای آب! اطراف منبع صدا با شاخ و برگ های زیادی مسدود شده. چوبم رو میندازم زمین و با دو تا دستام شاخ و برگ ها رو به زحمت از جلوم کنار میزنم و حفره ای برای رد شدن ایجاد میکنم. چهار دست و پا سعی میکنم از وسطش رد بشم. بالا تنمو رد میکنم و رودخونه ای که صداش راهنمای راهم شده بود رو ده متری خودم میبینم. پایین تنم رو که میخوام رد کنم حس میکنم گیر کردم! بیشتر تلاش میکنم که رد شم اما انگار دارم از اون سمت هم کشیده میشم! جای دو تا دست رو دو طرف پهلوم حس میکنم… استرس میگیرم و تقلا میکنم اما هنوز سرجامم. جلوم یه شاخه بزرگ می

Читать полностью…
Subscribe to a channel