dastan_shabzadegan | Unsorted

Telegram-канал dastan_shabzadegan - داستان کده | رمان

196306

جستوجوی داستان: @NewStorysBot حرفی سخنی داشتی:

Subscribe to a channel

داستان کده | رمان

من همجنسگرا هستم (۲)

#گی #مرد_متاهل

...قسمت قبل
جمعه خونشون کسی نبود ، قرار گذاشتیم صبح جمعه که من زود برم و تا ۱۰ نشده برگردم خونه
آدرس داد تقریبا ۲ دقیقه با ماشین تا خونه هم فاصله مون بود .
وقتی درب حیاط باز کرد و ماشین رو بردم تو پارکینگ ، قلبم داشت از سینه ام میزد بیرون ، یه پسر با شخصیت و سکسی جلوم بود ، با استرس و شهوت سلام و احوالپرسی کردیم ، راهنماییم کرد سمت ورودی خونه و پشت سرم راه میومد ، وقتی رسیدیم در رو برام باز کرد و منو برد تو اتاق خودش ، روی مبل نشستم و به اطراف نگاه می کردم ، روم نمیشد بهش نگاه کنم
م. میخوای ماساژت بدم ، آروم شی ؟
چیزی نگفتم ،اومد کنارم نشست ، دستم و گرفت تو دستاش و آروم نوازشم میکرد ، آروم رفت سمت رونم و با لطافت لمسم میکرد ، گرمکن راحتی پام بود ، چشمامو بسته بودم و تکیه داده بودم ، دستشو گذاشت تو شلوارم ، آهم در اومد ، وقتی دید اینقدر حشری ام شلوارم و کشید پایین و رفت جلو پام زانو زد و شلوارم و کامل درش آورد ، لباشو گذاشت رو خایه هام با دستش کیرمو گرفته بود و داده بالا تا بتونه خایه هامو ببوسه ، یه کمی که با خایه هام ور رفت و خودشون برام ، شروع کرد به بوسیدن کیرم ، سر کیرمو آروم کرد تو دهنش ، سر کیرمو چند بار تو دهنش چرخوند و تمام کیر ۱۶ سانتی صورتی قلمی نه چندان کلفتم و کرد تو دهنش ، من داشتم لذت می‌بردم ، روبروم کمد بود که روش آینه بود داشتم خودمو نگاه میکردم که یه پسر خوشگل زانو زده داره برام ساک میزنم ، خیلی بهم می‌چسبید ، با پاهام به کیرو خایه شو مالوندم ، گرم و نرم و شیوه شده .
م. بریم رو تخت ؟
ع. بریم
( تا حالا لخت با یه همجنس نرفته بودم تو تخت دراز بکشم)
لباسهامونو کامل در آوردیم ، دراز کشیدیم کنار هم ، سرشو گذاشت رو بازوهام و بغلم کرد ، خودشو بهم می‌مالید و از بغل کردن من حسابی لذت میبرد ، ۱۱۰ کیلو وزنمه و شکم دارم و سینه زنونه آویزون ، بدم مو داره ، اومد روم و شروع کرد به خوردن سینه هام ، تمام بدنم مور مور شد ، موهای جوگندمی سینه ام رو نوازش میکرد ، و نیپل تو رفته پستونم رو زبون میزد و من تو خودم میپیچیدم .
(تا قبلش تجربه نوازش همجنس رو نداشتم)
اون منو می‌بوسید ولی من نه ، بدنم و نوازش میکرد و ماساژ میداد (بدن من براش عالی بود و خیلی از بدنم لذت میبرد)، رفت سمت کیرم و دوباره شروع کرد به ساک زدن .
دلم کیر میخواست میخواستم کیرشو بمالم و ساک بزنم.
گفتم بیا ۶۹ شیم برا هم ساک بزنیم ، قبول کرد و سرو ته شد و کیر شو گذاشت جلو دهنم ، نوازشش کردم ، لبام و گذاشتم رو تاج کیرش و بوسیدمش، تمیز بود و بوی خوبی میداد، ۱۴ سانتی بود، به کلفتی کیر خودم ، صورتی و قلمی ، کردمش تو دهنم و یه دفعه تا خایه هاش کردم تو حلقم، داشت برام ساک میزد که یهو متوقف شد ، فهمیدم از لذت خورده شدن کیرش بود .
یه مدتی برای هم ساک زدیم که دستشو گذاشتم رو سوراخ کونم و گفتم برام بماله ، اونم میدونست من دوست دارم کون بدم ، شروع کرد برام نوازش و گشاد کردن سوراخم ، با آب دهن انگشتش رو خیس کرد به انگشت کردنم همزمان کیرمو ساک میزد و منم داشتم براش ساک میزدم .
یه انگشت …
دو انگشت …
لذت بخش و بود و رویایی ، حسی که با میلاد داشتم بینظیر و عالی بود ، پر از شهوت و احترام و حس خواستنی بودن برای همجنس …
ادامه دارد …
نوشته: Ali.gey.shoomall

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سکس چت یا درس عبرت

#سکس_چت

سلام .من اسمم حامد ۲۱سالمه و دانشجوام این داستان یا همین بهتره بگم درس عبرت که میخوام بهتون بگم برای سه هفته پیش هست خب این حرف منو پسرا خیلی خوب درک می‌کنند که روزی ۴بار جق زدن یعنی وقتی همرو توی ذهنت تصور بکنی که داری میکنیشون اما در واقعیت هیچی واقعا خیلی سخته خب من برای اینکه خیلی دلم میخواست یکی رو بکنم رفتم داخل ربات چتوگرام یکی از ربات های چت ناشناس تلگرام ثبت نام کردم و بعد از چت کردن با چند نفر که وقتی بهشون گفتم یه کون میدین فحش دادن و بعد بلاک کردن یه فردی بود با اسم ترنم من بعد از اینکه سلام کردم اون خودش چند تا استیکر سکسی فرستاد و گفت حال مجازی ۱۵۰تومن منم بهش گفتم مجازی بدرد من نمیخوره فقط حضوری که اون گفت با مکان یه تومن بدون مکان ۷۰۰ منم گفتم دست وبالم تنگه ندارم دانشجوام بخدا دارم روزی ۴بار جق میزنم از کمر درد هروز دارم ناله میکنم تازه مهم تر ازهمه بار اولمه با من کمتر حساب کن خلاصه خیلی بهش التماس کردم وقتی قربون صدقش رفتم تا راضی شد ۱۵۰ تومن بگیره همون پولی که گفته بود برای مجازی وحضوری بکنمش بعد شماره کارت فرستاد گفتم اینجوری نمیشه که چجوری میتونم بهت اعتماد کنم یه ویس برام بفرست که من بعدش فهمیدم با هوش مصنوعی ساخته تو اون ویس گفت سلام خوبی بابا بخدا من دخترم همه فکر میکنن من یه مرد سبیل کلفتم بعد از اون ویس گفتم جهت اطمینان یه ویس دیگه بفرس ،دوباره تو اون ویسش گفت بابا بخدا من دخترم جان مادرت باور کن خلاصه من قبول کردم اما هنوز اطمینان نداشتم که پولو بزنم یانه گفتم عکس کیرمو برات میفرستم یه خورده دیگه مبلغو کمترش کن هرچی مبلغ کمتر باشه بهتر گفت باشه بفرس ومن عکس کیرمو براش فرستادم گفت جون چه چیزی باید کسمو جر بدی باید کیرتو بزاری لای ممه هام ابتو بپاشی تو دهنم وچنتا استیکر سکسی دیگه منم که داشتم با اینا جق میزدم خیلی حشری بودم حشری تر از همیشه دیگه انگار اونموقع شهوت جلوی عقل منو گرفته بود حتی جلوی فکر کردنمو گفتم باشه تو اول شماره خودتو بده تا من پولو واریز کنم گفت دیگه چجوری من اثبات کنم که دخترم ومیخوام بهت بدم خلاصه انقدر حشری بودم با یه دستم جق وبایه دست دیگم چت میکردم دیگه ۱۵۰ تومنو براش واریز کردم وفیش هم براش فرستادم گفت عزیزم فردا ساعت ۱۰ صبح بیا اکباتان دوست داری چی بپوشم چه لباسی که میخوای جرم بدی رژ لب بزنم یا نه چه رنگی منم که همینطور گفتم انقدر حشری بودم وبا خیال خام خودم که قراره یه دختری رو بکنم در همین حال منو بلاک کرد و همینطور تمام پیام هاشو پاک کرد چون بعد از اتمام چت یه گزینه رو میاره که شما می توانید تا ۳۰ دقیقه بعد از اتمام چت همه پیام هاتونو پاک کنید منم واقعا ریده شد تو حالم از یه طرف ۱۵۰ تومن داده بودم از یه طرف دیگه ای چه خیالات خامی داشتم تو حین جق زدن وچی شد .و بعدش یه پیام تو دایرکت برام فرستاد که. گول خوردی عشقم ومن راستش بیشتر ریده شد تو حالم.و ۲بار بعد این چت جق زدم رو گرفتم خوابیدم واما یک درس بزرگی هم که گرفتم اینه که روزی ۱۰ بار هم جق بزنم اما سراغ این جور کارا نرم .
خب این بود داستان من نویسنده خوبی نبودم اگر هر اشکال و ایرادی هم داشت شما ببخشید امیدوارم لذت برده باشید
نوشته: حامد

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

یدنش چشماش رو درشت کرد و گفت
+چه بلند و کلفته!چقدر عالیه.خاک تو سرش که اینو از دست میده
*خیلی بلند که نیست.ولی خب اره.کلفته.دیگه دست به مهره حرکته.باید بخوریش.
+من که هنوز نگرفتمش.
*بیرون که اوردیش!
خندید و گرفتش دستش و با گفتن یه بیشعور پر رو شروع کرد از سرش لیس زدن.چه زبون داغی داشت.اروم از سرش لیس میزد و کم کم سرش رو میکرد توی دهنش.لباش رو میچرخوند دورش.منم بعد از سالیان سال سکس کردن دیگه کنترل کردن و این چیزا برام وجود نداشت.کمر سفتی دارم و مطمئن بودم حسابی قراره حال کنم و بهش حال بدم.بیشتر از ۵دقیقه بود که دیگه کامل داشت برام میخورد.حسابی با آب دهنش خیسش کرده بود.از ایستادن خسته شده بودم و لباسای بالاتنه خودم رو در آوردم و چون دو سال بود بدنسازی رو مجدد شروع کرده بودم و شکم بزرگم رو اب کرده بودم.یه نگاهی کرد و منو نشوند کنار خودش و به سینه و شکمم دست کشید و گفت
+بالاخره آبش کردیا
*بله دیگه.شد بالاخره
هم زمان دستم رو کردم لای پاش و با دست راستمم که از پشت رد کرده بودم سینه راستش رو گرفتم و کوسش و سینش رو میمالیدم.به مبل تکیه داد و چشماش رو بست.هر چند لحظه وایمیستادم و ازش لب میگرفتم.با مالوندن کوس و ممه هاش از شدت لذت کمرش رو از روی مبل بلند میکرد.
دست از کارم کشیدم و گفتم
*تا آخرش بریم؟
با سر تایید کرد و بلندش کردم و رفتیم سر تخت
به پشت خوابوندمش و سمت راستش دراز کشیدم و افتادم به جون ممه هاش.هوا ابری بود و اتاق حالت تاریکی خوشگلی داشت.خونه آروم و فقط صدای نفسا و گاهی اه کشیدنش شنیده میشد.
همینطور که سینه میخوردم با دست راستم کوسش رو شروع کردم مالیدن و دست چپمو از زیر گردنش رد کردم و از بالا سینه چپش رو گرفتم و مالوندم.مدت زیادی نشد که دیدم داره شکم میزنه و آه بلند میکشه و یهو یه جیغ بلند کشید و به ارزش افتاد.کاری نکردم و بغلش کردم.حسش یه جوری بود.مادر زنمو بغل کرده بودم.خیلی ریز بود و جالب بود برام.
بعد که اروم شد یه بوس ریز از پیشونیش کردم خودم رو کشیدم عقب و گفتم
*این حالا شروعش بود.میخوای ادامه بدیم ببینی چی میشه؟
+ادامه بده ببینم چی توی چنته داری
*فعلا که زورت تموم شد ولی باشه.
افتادم روش و لب میگرفتم و سینه هاش رو میمالوندم.توک سینش که بزرگ هم بود رو بین انگشتام مالش میدادم و مجدد شروع کرد به بالا دادن کمرش.آروم اومدم روش و کیر سفتم رو روی کوسش بازی میدادم.خودشم کمک میکرد و با حرکت کمرش باعث میشد کیرم بهتر بازی کنه.بعد چند دقیقه لب گرفتن همزمان با لب گرفتن با دستم کیرم رو آروم توی کوس داغ و خیسش هدایت کردم.کمرش رو بالا داد و نگه داشت و آروم گفت
+تو رو خدا یواش.خیلی بزرگه برای من.
*میدونم خانم.چشم
کیرم رو تا ته کردم بودم توی کوسش و نگه داشتم.لب گرفتن رو ادامه دادم و آروم بعد از چند لحظه شروع به تلمبه های کوچیک کردم.هر چند لحظه کیرم رو بیشتر بیرون میاوردم با هر بار میدیدم چقدر راحت میره داخل.کوسش گشاد نبود.بلکه به شدت خیس بود.تلمبه هام رو سریع تر کردم و شروع کردم به کوبیدن.صداش آخ و اوخش بالا رفته بود و لذت من بیشتر
*اینطور خوبه؟
+اره.محکم بکن.همینطور بزن.
از روش بلند شدم و نشسته تلمبه میزدم و رقص سینه هاش رو نگاه میکردم.نوک سینه هاش به خاطر شیر دادن به ۳تا بچه خب بزرگ بود اما یه صورتیه مایل به قهوه ای بود که خیلی این هاله صورتی قهوه ای بزرگ نبود و به شدت منظم بود.
همینطور که صورتش و ممه هاش رو نگاه میکردم کشیدم بیرون و چرخوندمش و به شکم خوابوندمش و بالشی گذاشتم زیر شکمش که باسنش بیاد بالا و آروم لای پاهاشو باز کردم و از پشت کردم توی کوسش.حالا باسن سفت و خوش فرمش جلوم بود.خیلی تند تلمبه میزدم و به باسنش اسپنک میزدم.با هر اسپنک یه جیغ قشنگ هم میکشید.حسابی داشتم حال میکردم
+افشین جر خوردم اروم.به خدا میسوزه افشین جون
*باشه عزیزم.خودت میخوای بیای روم؟
+اره اره
سریع خودش رو کشید بیرون و من خوابیدم و اومد خودش تنظیم کرد و نشست روی کیرم و کمی بالا و پایین کرد و خوابید روی من و شروع کرد اول ممه دادن و بعد لب گرفتن.ممه های نرمش روی سینم بود و حسابی داشتم حال میکردم.باسنش رو گرفتم و کمی باز کردم و شروع کردم سریع تلمبه زدن.به خاطر خیس بودن بیش از حدش خیلی لذت بخش بود.حسابی داشت جیغ میزد.برای این که دردش بیشتر نشه سریع نشست و خودش روی کیرم حرکت میکرد و بالا و پایین میشد.بالا و پایین شدنش رو سریع و محکم کرد و یهو دیدم یه آه بلند و کشیده از ته گلو کشید و افتاد روی منو شروع کرد لرزیدن.تند تند شکم میزد.با هر بار شکم زدن میدیدم دارم خیس تر میشم و هی میگفت جیش دارم افشین.افشین بکن منو.
دوباره وقتی لرزشش افتاد شروع کردم تلمبه زدن.ولی دیگه خسته شده بودم.نزدیک نیم ساعت شده بود که داشتم تلمبه میزدم
خوابوندمش کنارم و از پشت کردم توی کوسش.ا

Читать полностью…

داستان کده | رمان

عجیب اما واقعی

#مادرزن

یعنی واقعا من این کار رو کردم!؟اگر بقیه بفهمن چی میشه.کجا میتونم برم.سر اون چی میاد؟نکنه خودش بره بگه؟چرا انقدر راحت اتفاق افتاد؟چرا مخالفتی نمی کرد!؟
ذهنم پر از سوال شده و وجودم رو استرس گرفته.از یک طرف استرس این موضوع که کسی نفهمه.از طرفی هم لذت داره عقل و ذهنم رو دستکاری می کنه.
امروز ۱۵ابان ۱۴۰۳ دارم این خاطره رو مینویسم.نمیدونم آخرش میره کنار خاطرات خوب یا بد.برای بعد از ظهر باهاش قرار مجدد دارم.نمیدونم قراره اینبار چه اتفاقی بیوفته.استرس این هم داره اذیتم می کنه.از ۱۰ابان که از اون خونه اومدم بیرون همه چی شروع شد.هنوز توی شوک هستم.اما شوک لذت بخشی هست.هر کس هم فهمید مشکلی ندارم.اصلا همه چی رو ول می کنم و میرم یه جایی که کسی نباشه.
اینا همه به قرار امروز بستگی داره!
چهارشنبه ۱۰ابان
رفتم که طلاهای خانمم رو از مادرش بگیرم.شب مهمان بودیم.اخرین بار که رفتیم مسافرت طلاهای خانمم رو پیش مادرش گذاشتیم که جاشون امن باشه.
سلام مامان
+سلام افشین جان خوبی
*ممنونم.آمدم طلاها رو ببرم.
+صبر کن الان میارم.بیا داخل جلو در واینستا
رفتم داخل و دیدم کسی نیست
*تنهایین؟رویا اینا رفتن؟(رویا خواهر خانمم بود.خواهر بزرگه.یه خواهر دیگه هم داره به اسم الهام.خانم من بچه کوچیک هستش)
+آره تازه رفتن.اونا هم شب دعوتن دیگه
*به سلامتی
از قبل یه اختلافاتی با خانمم داشتم که میدونستم از طرف مامانش و خواهرش داره هدایت میشه.از هر دو طرف سوتی دیده بودم.گفتم بذار از فرصت استفاده کنم و با مادرش صحبت کنم.اینطوری هم خودش رو جمع و جور میکنه.هم زندگی من شاید بهتر شد.زندگی زناشویی سختی دارم.همش دعوا و عصبانیت.حوصلم دیگه سر رفته از ایراد گیری خانمم.
*مامان با هم صحبت کنیم!؟
+در مورد چی؟
*خودتون میدونین که اوضاعمون چطوره.گفتم با شادی صحبت کنین شاید قبول کنه و دست از این رفتارا و فکراش برداره.دیدین که چی میگه و چطوره رفتار میکنه.کلا همه چی از زندگیمون رفته.نه خوشیی نه هیچی.فقط دعوا و بحث داریم.حرف درستم که نمیزنه.فوری طوری حرف میزنه که فقط منو اتیش بزنه.
+آره میدونم.دیدم.اخه من چی بگم بهش.شما خودت بگی بهتر نیست؟
یه لحظه به خودم گفتم چقدر نامردی،تویی که میگی با من چکار کنه. بعد نمیتونی بگه اون کارا رو نکنه.
دلمو زدم به دریا و حرفمو زدم،حرفی که سالها روی دلم مونده بود.یعنی ۷سال؛از ماه اول ازدواجمون که پشت تلفن در حالی که تلفن روی بلندگو بود به زنم گفت نذار افشین تنها بره خونه مامانش.یادش میدن.این در صورتی بود که من کلا اگر اونجا میرفتم صبح بود و میرفتم وسیله برای کارم بردارم که همه سر کار بودن.از اونجا بود که فهمیدم دلیل بهانه گیری زنم چیه و از کجا اب میخوره.که بعدها فهمیدم خواهرشم کمک مادرشه و قشنگ زندگی منو اتیش زدن.
*من یادمه شما بهش گفتین نذار تنها بره خونه مامانش.که شادی گفت من دارم گوش میکنم و شما یهو بحث رو عوض کردین.از اون موقع از شما دلخورم.فهمیدم رویا هم مثل شما داره شادی رو پر میکنه.چرا این کار رو میکنین!میدونین ما دیگه توی زندگیمون هیچ خوشیی نداریم!؟
+ولی شادی چیز دیگه ای میگه!
*بله از نظر اون فقط خرید خوبه.وگرنه فقط بحث داریم.همین.
+افشین جان از ازدواجتون ۷سال گذشته.چرا بچه نمیارین؟بازم بحث رو عوض کرد و از سر خودش باز کرد
*بچه!؟مادر من با این اوضاع؟ما خودمون رو نمیتونیم تحمل کنیم،بچه بیاریم که اونم طفلی رو هم اذیت کنیم!؟
+یعنی میگی رابطتتون رو بهتر نمیکنه؟
*رابطه ای نداریم!ما از اسفند پارسال حتی سکس هم نداشتیم!!!(😐اصلا نفهمیدم چی شد حرف سکس رو زدم اصلا بدون مقدمه و هیچی!)البته ببخشید که انقدر رک گفتم.
+نه اشکال نداره.ولی جدی میگی؟
*بله.شادی نمیخواد.همش طفره میره.منم دیگه سرد شدم.
یه لحظه یاد صحنه هایی افتادم که قبلا دیدم.خیلی چیزای خاصی نبودن.اما ذهنم پیششون مونده بود.صحنه هایی که دیده بودم فقط دیدن خط سینه های مادر خانمم و دوتا خواهراش بوده.اما اخرین بار مقدار زیادی از سینه های مادرش رو دیدم.زمانی که امده بودن خانه ما و مادرش بعد از کمک توی شستن ظرفها اومد نشست روی مبل.منم روی زمین نشسته بودم و داشتم تعریف میکردم.وقتی که نشست.چرخیدم سمتش که با اونم صحبت کنم که یهو چشمام شد ۴تا.لباسش پوشیده بود،اما حین کار کردن یکی از دکمه های لباسش باز شده بود و حجم زیادی از سینه هاش معلوم بود.چون روی مبل ۳نفره نشسته بود رفتم کنارش که جای خالی بود نشستم و حین نشستن در گوشش گفتم دکمه پیراهنت بازه.ببندش ولی تابلو نکن.
خیلی اروم نگاه کرده درستش کرد و آروم گفت چقدر هم معلوم بود.منم با یه لبخند گفتم همش بود!و دیگه چیزی نگفتم.
این صحنه دوباره امد جلوی ذهنم.دیگه عقلم رفت و داغ کردم.بحث رو اروم کشوندم سمت سکس.
*من ،منه جنس مذکر حتی سکس هم ندارم توی زندگیم دیگه چیزی که نیازه هر ادمه.فق

Читать полностью…

داستان کده | رمان

اگر جای من بودی چیکار میکردی؟

#شمال #نفر_سوم

حقیقت رو باید قبول کرد وقتی که ما یک سکس رو انجام میدیم این سکس دو قسمت متفاوت داره یک طرف کسی که میکنه و یک طرف اونی که کرده میشه وقتی ما ارضا میشیم پنجاه درصدش بخاطر خودمونه و پنجاه درصد راضی کردن طرفمونه یعنی از ارضا شدن طرفمون ما هم لذت میبریم همینطور زن هم از ارضا شدن طرفش اونم لذت میبره پس اگر غیر از این فکر میکنید پس سکس رو در ذهن خود تجسم کنید ببینید
آیا غیر از این هست یا نه.
با این مقدمه شروع کنیم
من با دختری ازدواج کردم که بیست سال از من کوچکتر بود با اسرار مادرم و این اول اشتباه من بود در سن ۳۵سالگی یا دختری ۱۵ساله اون زمان من تازه از سفر و گردش آمدم که در تهران بمونم خیلی جاها رو گشتم و خیلی سکس داشتم ولی این آشنائی بود که شد ازدواج
سال ۶۵ازدواج کردم متولد۱۳۳۰هستم زنم متولد۱۳۵۰
موضوع ما از چند سال پیش شروع شد زنم خیلی سرحال و با نشاط من پیر و زوار در رفته.
همون زمان ازدواج هر جا با زنم می رفتیم اون رو دختر من خطاب می کردند موضوع کم کم به جایی رسید که من برای ارضا کردنش کم میاوردم و الکی خودمو به ارضا شدن میزدم از ترس خالی شدن یا شل کیر وسط کار سکس باعث میشد سریع کنار بکشم
خیلی وقتها با دست بعد از سکس راضیش میکردم ولی هیچ اعتراضی نا مدتها نداشت قرص و دکتر دوا درمون چاره نکرد الانم شده شل شل که بالا نمیاد من در شهوانی با گشت گذار در فیلمها سکسی تا حدودی خودمو راضی میکنم و نیاز دارم که اینجا میام.
کار به جایی رسید که من علنی گفتم به زنم از من دیگه ابی گرم نمیشه.
پسرم ازدواج کرده و رفته و منو زن تنها در ایران و پسرم با همسرش الان هلند زندگی میکنند و از اقوام کسی رو ندارم که اومد و رفت داشته باشد.
تا مدتها دنبال یک کیر مصنوعی بودم که در مسافرت به هلند تهیه کردم ما هر سال یک بار میریم هلند.
این کیر مصنوعی هم زیاد به مزاج من و زنم خوش نیامد .
از دوستم که مجرد بود و از من جوانتر و با زنم هم سن و سال هست خواستم تا بیاد و منو‌کمک جنسی کنه و این درخواست من با هزار مشکل روبرو شد تا اینکه گفتم و اونم قبول کرد موند زنم که باید اونم قبول کنه.
من شریک جنسی رو داشتن در هلند بودم متوجه شدم و از اونجا کرم نفر سوم افتاد در تنم .
با زنم شروع کردم به یواش یواش مطرح کردن تا قبول کردن خیلی طول کشید.
در یک سفر با دوست مجردم به شمال و اقامت چند هفته ای اونو با زنم خیلی تنها گذاشتم و کنار هم بودند و شوخی میکردند و منم میرفتم که بخوابم و شما با هم بازی کنید وقتی که در یکی از شبها زنم اومد پیش من بخوابه بعد از بازی و شوخی مخصوصا دستم رو تو شورتش میکردم و خیس شدن کصش رو حس کرد و شروع کردم به مالیدن و بردن بالا درجه حشرش رو تا جایی که به زور خودش رو نگه میداشت تا صدائی نکنه.
منم بیشتر بیشتر میمالیدن تا اینکه وسط اون حال خرابش گفتم فلانی رو نمیدونی چه کیری داره اگر بگم من دیدم بدرد تو میخوره باور نمیکنی .
میخوای صداش کنم بیاد یه حالی یه کست بده تو برگرد که نبینی و چشم تو چشم نباشید اون کارش رو بکنه.
از اون نه از من بیشتر مالیدن و اسرار که قبول کرد و کونش رو داد بالا گفتم صدا کنم با سر جواب و منم صدا زدم که بیا آمد و با دیدن صحنه و صدای نفسهای زنم کیر شده بود مثل سنگ اشاره کردم بیا و بشین بزن داگی آماده شده.
اونم با اسرار من امد و منم کیرش رو که داشت از شورت میکشید بیرون در گوش زنم گفتم من برات میزارم توش با دست خودم که کمی بعد کیر بیست سانتی میشد رو گرفتم دستم و حسابی بین کوس زنم مالیدم و خوب که خیس شد یا یک فشار دادم لای پاش
کمی که عقب و جلو کرد دیدم زنم با یه تکون ریز و با دستش سر کیر رو به داخل کصش راه داد.
نگاه به سکس این دو نفر که در اوج لذت هستند منو هم راست کرد و کیر خوابیده ام با صدای سکس بیدار شد ولی نه به اندازه کافی که بشه کرد
حالم دگرگون شد لذت ارضا شدن زنم و دیدن کسی که کیری کلفت الان داخلشه و ناله های دلچسب زنم و نفسهای پی در پی دوستم منو تا مرز ارضا شدن یرد
وقتی قرار شد که پوزیشن رو عوض کنند زنم بالشت رو روی صورتش گذاشت منم سرم رو کنارش زیر بالشت بردم با چند تا بوسه و نوازش ازش تشکر کردم که منو هم به وجد آورده است.
کس زیر کیر بیست سانتی ولی تشنگی کیر برطرف نمیشد به این سادگی.
چند بار در این حالت کیر رو از کصش بیرون کشیدم و بین کلوچه کصش میمالیدم که ارضا شدن دوستم رو روی کس زنم و دل زدن کیرش رو روی کس زنم فشار دادم ابش که تموم شد .
زنم خواست که بلند بشه و دوستم از اتاق خارج شد…
اولش خیلی ناراحت شد زنم و منم دلداریش دادم و گفتم این من بودم که کردمت در واقع دوستم برای کمک یه من امده بعد از این فکر کن که منم در برابر تو خودت رو ناراحت نکن
از سکس که بیاد بیرون انگار نه اون کرده و نه تو دادی
امتحانش مجانی است الان بریم با ه

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سکس بینظیر با راحله

#سکس_در_ماشین #خیانت #زن_شوهردار

سلام .
من تا بحال دو بار داستان نوشتم فرستادم از سکسی که داشتم .
حالا چه خوب چه بد یه سری افراد باور دارن یسری اصلا براشون قابل درک نیست .
برسیم ب داستان .
من با یه خانومی از یه طریق خیلییی جالبی اشنا شدم ک داستانش مفصل هست .
من حمید ۳۲ ساله تهران . اسم دوستم راحله ک ۵ سال از خودمم بزرگتر بود یعنی ۳۷ ساله من غرب تهران اون شرق تهران .
سکس های جذابی باهم داشتیم ک دوتاش تو ماشین بود تو پارک
یاس فاطمی نزدیک خیابون استخر بچه های شرق تهران خوب میشناسن ک چ پارک خوبی و مکان خوبی هست برای سکس ولی باز باید حواستون باشه .
برگردیم سراغ داستان یه روز قرار گذاشتیم با راحله جون بریم بیرون چون متاهل بود و بچه هم داشت .
هفته ای یه بار برنامه بیرون میزاشتیم ک مساوی با سکس بود چون هر جفت میدونستیم برای چی باهم هستیم .من قدی ۱۸۳ وزن نزدیک ۱۰۰ سایزمم معمولی ۱۷ سانت مثل بقیه گرز رستم نیست . ولی راحله قد ۱۷۰ وزنی ۶۰ ۶۵ بود ولی استیل خوب بقول معروف بغلی بود 🤣
خلاصه رفتیم پارک یه خاکی تا انتها رفتیم بین درخت ها ک اصلا کسی فکرش به اونجا نمیکشید ک کسی باشه اونجا .
جفتمون داغ کرده بودیم تا ماشین نگهداشتم پریدیم بغل هم شروع ب ور رفتن و لب گرفتن از هم شدیم .
من ماشینم ال ۹۰ بود
اتاق بزرگی داره صندلی هارو جلو دادیم و خودمون رفتیم عقب . راحله ک حشرش بدجور زده بود بالا سریع شلوارشو دراورد و شلوار و شرت منم از پام در آورد من تکیه دادم شروع کرد به ساک زدن ک عالی میخورد تا ته میکرد تو حلقش ک عوق میزد عاشق این کارش بودم ک دوست داشت اینجوری ساک بزنه . ب اندازه کافی خورد بودک گفتم نمیتونم تحمل کنم بخواب کصش دریایی از اب بود بینظیر
کص کوچیک تقریبا صورتی با لبه های یکم بیرون زده ک هوش از سرت میبرد . راحله داغ داغ بود کیرمو رو شیار کوصش بالا پایین میکردم التماس میکرد بکنم داخل سکس تقریبا خشن هم دوست داشت . علاقه خاصی ب طلبه های سنگین داشت یه پاشو گذاشت رو طاقچه عقب ماشین یه پاشم رو دوشم اروم شروع کردم زدن ک طاقت نیاورد خودش التماس میکرد محکم تا ته بکوب فقط . چون تو پارکم بودیم تو ماشین من خودم حواسم بود به اطراف که یه دفعه کسی نیاد . راحله ک چشماش از حشریت سفید شده بود تو اوج لذت بود . خدا برا همتون همچین کس حشر و پایه رو جلو راحتون بزاره ک مزه واقعی سکس رو بچشید . من خسته شده بودم تو اون پوزیشن گفتم عوض کنیم من رو صندلی نشسته بودم راحله اومد رو کیرم جوری بالا پایین میشد ک ماشین بدجور تکون میخورد . راحله خیلی پایه بود میگن دختر یا زن هرچی عاشق مرد باشه دوست داشته باشه لذت ببره همه کار میکنه
ازش درخواست کردم کیرمو بکنه تو کونش که گفت تا بحال ندادم ولی دوست دارم لذت ببریم ولی اروم بکن ک زده نشم دفعه های بعدم بهت بدم من باجون دل دل به کار دادم خودش که بالا بود اروم کیرمو کشیدم بیرون اول خوب با کونش ور رفتم که آماده بشه برای ورود و خودش اروم اروم نشت تا ته رفت توش چند ثانیه تو همون حالت موند تا عادت کنه بعد آروم شروع کرد بالا پایین شدن ک صداش از حشریت بی نظیر بود چند دقیقه زد گفت عشقم میشه تموم کنم خیلییی درد داره بیا از جلو بازم بکن ک کیرمو تمیز کرد دوباره نشست روش پوزیشن جوری بود ک من رو صندلی عقب ماشین بددم اون برعکس من رو من نشسته بود من از شیشه جلو حواسم به اطراف بود اون از شیشه عقب . دیگ اوج شهوتمون بود حوری بالا پایین میپرید که گفتم الان تخمام میترکه ‌ک راحله چند بار ارضا شده بود ولی بازم میخواست ک نزدیک بود منم ارضا شم که بهش گفتم میتونم بریزم داخل ک با جون دل گفت اره قرص میخورم فداش بشم ک همه جوره دوس داشت لذت ببریم همونجوری ک بالا پایین میشد آبمو داخلش خالی کردم دیگ بی حرکت بودیم فقط همدیگه بغل گرفته بودیم داشتیم لب های همدیگه رو میخوردیم از هم لذت میبردیم .
راحل بی نظیر بود .
شوهر داشت ولی دلیل اصلی خیانت ب شوهرش .
خود شوهرش بود ک اصلا اهمیت ب راحله نمیداد و مغازه دار بوده و اکثر روزها خونه نبوده و تا دیر وقت سر کار و وقتیم ک میامد خونه نیاز به استراحت داشته و خیلییی هم طبق گفته خود راحله چاق بوده ک راحله اصلا لذت نمیبرده . همین دلیل اصلی خیانت راحله بود . خودم میدونم سکس با زن شوهردار عواقب داره ولییییییی لذتش خیلیییییییی بیشتر .
سکس های بی نظیری با راحله داشتم ک اگ دوس داشتین براتون تعریف میکنم .
ببخشید ک بد نوشتم
نوشته: حمید

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ا ، گفتم آره ماله تورو تا تهش میخورم ، کیرش رو در آورد و خوابید کنارم ، منم با دست کیرش رو بالا و پایین میکردم ، اونم ازم لب می‌گرفت ، بهم گفت همیشه تو کفم بوده اما فکر نمی‌کرده یه روزی بتونه منو بکنه… لباسامونو کامل درآوردیم و خوابید روم و لبامو میخورد ، رفت روی گردنم و سینه هام رو خورد ، پایین تر دهنش رسید به کسم ، اولش بوسید کسمو و یکدفعه یه لیس محکم کشید که من از حال رفتم.
شروع کرد به خوردن کسم ، چقدر عالی میخوردش، وای نمی‌دونید چه حالی میداد، بعد چند دقیقه بلند شد و کیر کلفتش رو گذاشت تو کسم ، اولش تنگ بود براش بعد آروم آروم بازش کرد. لبام روی لباش بود و میکرد ، جون چه حالی میداد ، زیر برادر شوهرم …
تلمبه هاش محکم تر شد،نفسم بند اومده بود، نگاهش به چشماش دوخته شده بود ، اونم همینطور و مدام قربونم میرفت، بهم گفت کس صورتیت خیلی تنگه.
رگ های کیرش توی کسم احساس می‌شد ، عقب و جلویی که میکرد بند دلم پاره میشد، با نگاهم داشتم میخوردمش، بدن مردونه ش چشمای حشریش و موهای لختش ، بیشتر خیسم میکرد.
از روم بلند شد ، خوابید روی تخت و من نشستم روی کیرش ، بالا پایین شدن روی کیر کلفتش چه حالی میداد. بعد از چند دقیقه از روی کیرش بلند شدم و کردمش توی دهنم، طعم کیرش با کسم قاطی شده بود و لذت بخش بود، انگشتاش کرد تو کسم ، کس زن داداش کردن داره واقعا…
محکم دستشو تو کسم بازی میداد، داشتم از حال میرفتم ، مدام تف مینداخت، با سه انگشت کسم رو میگایید، بهش گفتم سودابه دورت بگرده ، داداش خوشگلم… بهت کس میدم، منم بکن حمید
بلند شدم کیرشو کردم دهنم جوری براش ساک میزدم که تا باحال برای کسی نزده بودم ، لامصب کمرش سنگ شده بود نمی‌دونم چه کار کرده بود که آبش نمیومد. تف انداختم رو کیر برادر شوهرم و کیرشو میمالیدم به صورت و چشم هام، کل صورتم خیس شده بود و حمید حال میکرد ، گفت عجب زن داداشی دارم.
حالت داگی شدم کیرشو گذاشت تو کسم، شروع کرد محکم زدن ، انقدر محکم تلمبه میزد که نفسم وایساده بود، گوشیشو درآورد و از کونم فیلم میگرفت، منم گفتم حمید منو بکن، اونم محکم تر میزد ، کیرش سنگ بود… رگ های کیرش حشریم میکرد. با دو تا انگشت کرد تو کونم… بعد کمی بازی کردن با کونم، کیر کلفتشو گذاشت دم سوراخم ، گفت آماده ای سودابه جان، گفتم برای چی؟ گفت برای کون دادن به برادر شوهرت، گفتم بکن منو
کیر کلفتشو آروم میداد داخل و من جیغ میزدم، آنقدر عقب و جلو کرد تا بالاخره یه کم باز شد، کیرشو کشید بیرون یه تف انداخت روی سوراخم و دوباره داد داخل ، سر کیرش رفت تو و من از درد عرق سردی روی تنم نشست.
عقب و جلو کردن تو کونم رو شروع کرد، اولش آروم میزد بعد آروم آروم تندترش کرد، داشت فیلم می‌گرفت بهم گفت این کونه صورتیه کیه، منم گفتم کون زن داداشت،
نمی‌دونید چه لذتی داشت کردن کونم، کیرشو کشید بیرون یه دستی بهش کشید و دوباره گذاشت تو کسم ، مدام کس و کونم رو جابجا میکرد.
برادر شوهرم روی تخت دراز کشید. گفت برام برقص ، منم یکمی لخت رقصیدم تا زنگ در خورد رفتم باز کردم همسایه روبرویی مون بود، فرید ، قبلا دوبار بهش داده بودم، برای همین لخت رفتم جلوش، اونم حشری شد بهم گفت خانمم نیست کی میای پیشم جنده، گفتم مهمون دارم، اون که رفت میام پیشت، خودشو چسبوند بهم و لای کونم دست کشید و شروع کرد لب گرفتن، خودمو ازش جدا کردم و گفتم برو، با ناراحتی رفت.
برگشتم پیش حمید، بهش گفتم چرا آبت نمیاد عشقم، گفت قبلا واسش تدارک دیدم، تا صبح می‌خوام بکنمت.
خلاصه اون شب و شب های بعدش وقتی تنها بودم با برادر شوهرم می‌خوابیدم و از کیرش لذت میبردم،بعد از اون کمتر به همسایه ها دادم و یه جورایی تک پر برادر شوهرم شدم.
نوشته: سودابه

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

روم‌گفت هرجوری دوس داری منو بکن، خیلی آروم کیرم رو روی کونش آوردم و شروع کردم به فرو کردن اصلا تنگ نبود معلوم بود زیاد کون داده که با اون سن کمش واقعا عجیب بود ،تو صورتش نگاه کردم و گفتم سما خیلی گشادت کرده که با پررویی گفت آره امید و دوستش خیلی بد میکنن!!!از تعجب کیرم همون لحظه خوابید گفتم یعنی دونفر تورو کردن گفت آره تقریبا یک ماهه به جفتشون دارم میدم خوب بهم پول میدن گفتم چی شد که به اونا دادی گفت اتفاقی یروز تو مسیر مدرسه خوردم زمین آقا امید از اونجا با موتور رد میشد منو شناخت اومد کمک و دید پام خونی شده منو برد مغازه و برای اینکه بتادین بزنه من خودم شلوارم‌رو درآوردم تا زانو که بعد متوجه شدم چه دسته گلی به آب دادم شروع کرد به بتادین زدن که‌اون دستش هی میومد بالاتر و بعدش دیگه شروع شد که چن روز بعدش دوستش اتفاقی اومد و مارو دید که اونم اضافه شد و تا امروز که تو داری میکنیم به سه نفرتون دادم از جندگیش واقعا متعجب بودم ولی دیگه برام مهم نبود و بهش لبخند زدم و گفتم جنده ای شدی واس خودت ها سما…
ادامه دارد…
بازخورد شما نشون میده که ادامه بدم یا نه
این داستان واقعیتی پرو بال داده شده هست
با سما خیلی کار داریم دوستان و خیلی خاطرات باهم داریم
نوشته: RaviRevayat

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

با دیدن سوراخ خواهرش شهوتی میشه…مهدخت بریز تو پشتم مث اون روز.نمیتونم بذار وقتی کامل دیگه داخل کنم.نه بریز داغیش میچسبه.باورم نمیشد بهار کوچولو دو لپ پشتشو باز کرده سوراخ پشتش نشون میده میگه بریز د بریز د بریز…بهار داری جفت میزنی.عادتیم میشی چند بار بریزم…مهم نیس بعدش ریختی شدم خو…بهار دسشو برداشت کمرشو قوس کرد مهدخت زانو زد با دستاش و انگشت شستش دو لپ پشت بهار رو محکم باز کرد اونقد محکم باز کرد که من دیدم سوراخ بهار تغییر شکل داد انگار زد بیرون.مهدخت دماغشو برد سمت سوراخ کمی بو کشید چشاشو بست.حدود یکی دو دقیقه.بعد نوک زبونشو زد و میمکید.صورت بهار میگف داره بدجور حال میکنه.کم کم خوردن محکمتر شد دیگه به کص بهار هم زبون میزد قشنگ داشت بین پاهاشو میمکید.من کیرم سیخه سیخ بود و نفس نفس زدنم هزارتر.مهدخت یه جوری صورتشو به کون بهار فشار میداد و میمکید انگار از قحطی فرار کرده.بهار آروم ناله میکرد ایییییی اییییییی.تا ابده تا ابده این.بهار اروم میومد زیر اما مکیدن ادامه داشت.حالت سگی شده بود.دیگه خوب نمی دیدم چون نوک علف ها تا زیر لپ کونش بود تقریبا.مهدخت:اهههه اهههه وایسا وایسا همینجور.بهار کونشو داد بالا کامل قوس کرده بود براش که سوراخ پشتش غنچه کنه.مهدخت رو دو زانو ایستاد زیپشو وا کرد کیر ختنه نشدشو اورد بیرون که جلو سوراخ کیرش خیسه خیس بود.کیرش کوتاه اما کلفت بود و ختنه هم نشده بود…بهار بیا زیر خو کمی زانوتو بده جلو بیا پایین داره میاد.زود باش کسی ببینمون بدبختیم…خو من کلیه منتظرم بریزی که بریم…وایسا …مهدخت کمی رفت روش پوست التشو داد عقب سرو چسبوند.اروم تلمبه یواش میزد…اووووخ داره میره داخل…اههه اههه صب کن اومد…بریز دیگه…اههههه اههههه…وااااای بریز خدام.بریز الهه عشقم.اهههه بریزش.اوووووف…نه نه بلند نشو بذار بچلونمش تو ساقش مونده…سرش داخله(خنده)…اره سری بعد کامل فرو میکنم…الانم میتونستی…نه پشتت کثیفه.باید داخل شو تمیز کنی…زهر مار…بسه بریم بریم…روسریتو بردار ا اونجا…
من نشسته اروم اروم عقب رفتم.فاصله گرفتم و دویدم سمت ساختمون…رو پله نشستم…بهار خر نفهم بی شرف اومد نزدیکم که بره تو ساختمون زانوهاش گلی گفت داداشی حواسم نبود ناهار خوردی یا نه رو یخچال یه دس هست.بیارم بخوری…من جوابش ندادم.رفتم تو ماشین در بستم.اما مهدخت تا یه ساعت نبودش نم کجا رفته بود…مدت ها گذشت مهدخت شب تو اتاقش بود خواست شب بمونه.داداش کوچیکم پرید بهش که گورتو گم کن نخود نخود هرکه رود خانه خود…الان بهار انگلستانه پیش مهدخت…و گه گاهی تو واتساپ چت میکنیم.الان که این خاطره رو نوشتم حواسم نبود اسمها رو بایستی تغییر میدادم.اما به درک…اگه هم اینو خوندن فهمیدن من میدونم…بازم به درک کلا همه چی به درک
نوشته: مهم نیست

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

تقاص

#NULL

NULL
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سکس با زن پدربزرگ

#زن_شوهردار #اقوام

سلام من همیشه داستانم واقعیه و ناشناسم اسمم نمیگم اما باید بشناسینم من با اسم مستعار آریو هستم من 19 سالم قدم 175cm و موهامم بلنده و خوشکلم چشم رنگی به حدی خوشکلم ک هرکی می بینیم میگه دختری و پشمامشون میریزه موهای طلایی خوشکل دارم همه چیزم خوبه فقط از قد شانس نیاوردم کیرم توش خب سرتون به درد نمیارم این داستانم واقعیه من مادربزرگم خدا بیامرزه چند سال مرده زن خیلی خوبی بود پدربزرگم خرپول مثل سگ. کارخونه داره نمیگم البته کارخونه چیه چون ممکن لو برم و یکی آشنا باشه خب داستان از اونجا شروع میشه که من پدربزرگم که هفتاد دو سال سنش یک زن جوون کص میگیره چهل و هفت سالش اسمش زهراست خلاصه بگم شاه کصیه میلفی هست یکم صورتش چروکیده هست مشخص سنش بالاست ولی خب خوشکل سفید کون بزرگ قد بلند خوشکل سینه هاش اندازه وزن من و پیر دختری هم بوده میگن زن پدربزرگ ما شده اما خیلی چیز حقیه آرایش میکنه کص و کون میندازه بیرون تو خونه ولی فقط تو خونه بیرون میره چادری و عادیه چشماشم عسلی خلاصه ما چندوقتی مادرمون با پدربزرگم سر اینکه ازدواج کرده دعوا کرده بود قهر بود با زن هم خیلی چپ بود چون تحمل نداشت کسی جای مادرش ببینه منم خودم بدم می‌آمد غریبی میکردم مادرم همیشه دعوا مرافه داشت تا اینکه بعد چندوقت کم کم خودش خوب شد و پدربزرگم یک شب تمام بچه هاش دعوت کرد یعنی دایی هام خاله هام آشنا شدیم و مادرمم با زن پدربزرگمون خوب شد فکر نکنی مثلا خانوادم کصشره من خانوادم نسبتا مذهبی ادب و نزاکت اینا داره این زنه هم جلوی ما عادی میگرده همه به چشم عادی می بینند جز من کلا من یک اخلاقی دارم خیلی خیلی چتی هستم یعنی بدون هیچ خجالتی به طرف زل میزنم تو تخم چشمای طرف حتی اگر طرف دختر باشه دیگه بیشتر همه هم میگن جوری نگاه میکنی که اعصابمون خورد میشه خلاصه اون شب گذاشت هی من وقتی خلوت بود به طرف زل میزدم و با زل زدنا ازیتش میکردم طرفم با من خوب شده بود میگفت چه رشته ای هستی چیکار میکنی فلان با بقیه هم خوب بود حتی بیشتر از من که من کونم میسوخت خلاصه گذشت منم هرچند وقتی یکبار با رفیقام می آمدیم گیم نت یک وقتی دیر وقت بود میرفتیم تو خونه پدربزرگم احوالی می‌گرفتیم پدربزرگم خیلی باهام خوب یعنی رفیق شیش تو شیش صحبت میکردیم من چهار تا کصشر میگفتم شطرنج بازی میکردم با پدربزرگم خلاصه گذشت و گذشت پدربزرگ ما میرفت سرکار میرفت ساعت شش صبح منم میرفتم مدرسه تا اینکه تابستان شد من پدربزرگم میرفت سرکار همون ساعت منم شب قبلش تو خونه رفیقام بودیم کلا من بیشتر رفیقام تو محله پدربزرگم هستند تو محله خودمون تقریبا هیچی رفیقی ندارم به خاطر همین بیشتر اونطرفام ما ساعت دوازده از تو خونه رفیقمون اومدیم تو خونه پدربزرگمون خوابیدیم و تابستان تا ساعت ده دیدیم زن صبحانه آماده کرده ما هم خوردیم از اون فاز کردن اومدم بیرون چون میگفتم بدتر به گاه میریم آبرومون فلان اونم آدم با ناموس پدربزرگش این کار نمیکنه فلان ولی زن بد می‌گشت میلف گوشتی هم بود گذشت تا صبح جمعه شد من اونجا خوابیدم با پسرا خالم کص کلک بازی تا صبح پاستور بازی پسر خالم رفتن صبحش کوه به من گفتن بیا من نیامدم همشون رفتن جز من الناز شروع کرد به کصشر گفتن که ها صبح تا شب می‌خورند می پاشید جمع نمی کنید به کصشر گفتن به من منم گفتم خونه خودمون به تو چه کاره تو کی هستی ناراحت شدن دعوا بدی کردیم یکی اون گفت ده تا من ولی کندمش به هم این النازم بدجوری از طرف مادر من حساب میبره ترسید شروع کرد به خایه مالی که من تورو نمیگم اون محمد بهنام میگم تو خوب هستی مثل پسر خودمی فلان منم تو دلم میگفتم کصشر میگه فلان خلاصه گذشت منم اومدم زنگ بزنم گفتم بچه ها کجایید من بیام پیشتون اومدم برم دستشویی این در دستشویی خونه خراب هست حواسم واقعا نبود اومدم برم دستشویی دیدم الناز تو هست دیدم کص و کون پهن داره میباشد سریع اومدم بیرون من خودمم خجالت کشیدم گفتم حواسم نبوده گفت چندوقت میگم در دستشویی درست کنه درست نميکنه باید بگم درستش کنه بازم تو بودی اگر یکی دیگه بود زشت میشد منم چیزی نگفتم دیدم خندش گرفت منم گفتم جان نزدیک شدم شاید بتونم بکنم بحث باز کردم رفتم رو مخش خنده کار داد دستش گفتم چندوقتی بیضم درد میکنه فلان بحث کشوندم سمت خایه دردم فلان کصشر که ببینم چی میگه اونم چهار تا کصشر میگفت منم تایید میکردم کم کم کمکش کردم خایه مالی بازیا دیدم گفت شورت تنگ نپوش برای بیضه درد خوب نیست منم گفتم خب آره برم شورتم عوض کنم ولی شورت ندارم ولی شلوار میپوشم شلوارم تو اتاق عوض کردن شلوارم زیپ داشت زیپ شلوارم عمدا باز کردم یکم که کیرم معلوم بشه کم کم رفتم جلوش چرخی زدم جوری نشستم کیرم ببینه با کلی اضطراب خودمم خایه کرده بودم ناموسا از این کارم دیدم خندش گرفت گقتم از چی میخندی بازم خندید گفت زیپ

Читать полностью…

داستان کده | رمان

فیلمهای سک*سی بزرگسال صحنه دار 🚫💦

Читать полностью…

داستان کده | رمان

تم و از این نظر بین دوستام معروف ام ولی تو اون زمان هرجور میخواستم سر صحبت را باهاش باز کنم نمیتونستم. نمیدونم میترسیدم یا خجالت میکشیدم. بعد از چند دقیقه دیدم داره میزنه سر شونه هام و با یه لبخند ازم پرسید دانشجویی؟ من که یه لحظه هول کرده بودم گفتم
_بله چطور؟
+اخه دیدم لهجه و رنگ پوستت به اینجا نمیخوره حدس زدم دانشجو باشی
_اره دانشجو دانشگاه آزادم
+چی میخونی ، ترم چند هستی؟
_حسابداری، ترم ۵ هستم
+به سلامتی، موفق باشی
_سلامت باشید
+من شادی هستم
_خوشبختم منم ملیکا هستم
دستش را دراز کرد و منم باهاش دست دادم و دست دادنمون یکم از حالت عادی طولانی تر شد و تو این زمان کم با شست دستش روی دستم را نوازش کرد که یه حس دوستی و صمیمیت ازش دریافت کردم و بعد دستمون از هم جدا شد.
_شما ساکن همینجا هست؟
+اره
_برا تفریح زیاد اینجا میایید؟
+نه ، سالی یبار یا دوبار، اونم بیشتر برا استخر و سونا میاییم وگرنه سرسره هاش دیگه تکراری شدند
_ولی خب برا ما که دفعه اولمونه جذابیت داره. پس حالا چی شده که اومدین تو این صف طولانی این سرسره؟
+این سرسره اش خیلی باحال وخوبه، هر دفعه بیام این سرسره را حتما میرم، البته ادم های تو صفش هم برام جذاب بودند ( همراه با لبخند)
من دیگه چیزی نگفتم و فقط با ارتباط چشمی سعی کردم حسم را بهش منتثل کنم.
تیوپ این سرسره هم مثل اکثر سرسره ها به صورت دونفره بود و ما چون ۵ نفر بودیم قرار گزاشته بودیم هر سرسره یکیمون با یه غریبه بیاد و تو این سرسره نوبت من بود و من فرصت را غنیمت شمردم و موضوع را به شادی گفتم و چون اون ها هم ۳ نفر بودند قبول کرد که باهم سوار بشیم.
این سرسره سرعتی نبود و به صورت پیچ در پیچ و اروم حدود یک دقیقه ای دور کل سالن میجرخید و بعد میوفتادیم تو یک استخر.
دوستام دوتا دوتا سوار شدند و داخل سرسره رفتند و نوبت ما که شد من جلو نشستم و شادی پشت سر من نشست و پاهاش را از دوطرف کنار من گذاشت. تو همون لحظه اول پاهاش و ناخن های زیباش با لاک مشکی توجه ام را به خودش جلب کرد و بی اختیار به جا دسته تیوپ پاهای شادی را محکم تو دستم گرفتم.شادی هم از پشت سر گفت ای جان پاهام را محکم بگیر که نیوفتی بِلَک جذاب و شروع به حرکت کردیم. اولش شروع کردیم به جیغ زدن الکی و نور سرسره تاریک و روشن میشد و شیب سرسره هم کم و زیاد میشد. یه جا سرعت تیوپ خیلی کم شد و سرسره تاریک مطلق شد و من شروع کردم به جیغ زدن که حس کردم دوتا دست رو سینه هامه و داره سینه هام را از روی مایو میماله. سریع جیغم بند اومد و فهمیدم که شادی دیگه طاقت نداره و خودش را هرجور بود به سینه های من رسونده بود. ولی چند ثانیه بیشتر طول نکشید که چراغ های رنگی روشن شد و سرعت تیوپ زیاد شد و شادی به عقب پرت شد و دستش از رو سینه هام جدا شد.
شادی دیگه روش باز شده بود و تو سرسره داد میزد ملیکا تو خیلی جذاب و سکسی هستی و هی تکرار میکرد و من فقط گوش میدادم و لذت میبردم و چون هیچ کاری برای نشون دادن حسم نمیتونستم انجام بدم فقط کف پاهاش و انگشتاش پاهاش را با دستام میمالیدم و فشار میدادم چون لعنتی پاهاش خیلی خوش تراش و جذاب بود.
بلاخره سرسره تمام شد و پرت شدیم داخل استخر.
داخل استخر شادی سریع خودش را از پشت چسبوند بهم و گفت ملیکا بیا تا باهم بریم سونا و بعد از من جدا شد و گفت خیلی خوب بود دختر و رفت به سمت سونا.
حالا من دوستام بالای استخر منتظرم بودند و من تو فکر اینکه چطور اون ها را بپیچونم.
اومدم بالا و بهشون گفتم بچه ها من سرم تو این سرسره خیلی گیج رفت و میرم دستشویی و بعد هم یکم دوش اب سرد بگیرم و دوباره میام پیشتون. یکی از دوستام که خیلی با معرفته اصرار داشت که دنبالم بیاد که با هزار حرف و تعارف راضی اش کردم که با اونا بره. منم سریع راهم را کج کردم و رفتم به سمت سالن سوناها.شادی دم در سالن بخار منتظرم بود و وقتی منا دید خیلی خوشحال شد و گفت:
+فکر کردم نمیای، نا امید شدم
_پیچوندن دوستام خیلی کار سختی بود ولی موفق شدم
+غیر از بدنت از زرنگی ات هم خوشم اومد
_خب دیگه از چیام خوشت اومده خانم خوشگله
+از اون زبون بازی ات هم خوشم میاد
_زبون بازیم را باید در عمل ببینی
(جفتمون زدیم زیر خنده)
_خب حالا چکار کنیم عزیزم
+دو نفر داخل سونا بخارند، دیگه باید بیاند بیرون
_خب میریم داخل اون اخر میشینیم، تو سونا بخار که کسی کسی را نمیبینه
+ای ناقلا مثل اینکه خیلی بی تابیاااا، بریم
رفتیم داخل و دیدم دوتا خانم مسن همین اول کار نشستند و گرم صحبت کردن هستند. من و شادی رفتیم اون اخر سونا که حدود ۵ و ۶ متری فاصله با در ورودی داشت نشستیم. تا نشستیم شادی دستش را گزاشت روی رون هام و شروع کرد نوازش و مالیدن و هرزگاهی دستش لای پاهام میبرد ولی من هنوز جرات هیچ کاری نداشتم و فقط داشتم از نرمی دستای شادی لذت میبردم و از د

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ااااااد نکنننن
کیرمو تا ته چسبوندم توش و ساکن موندم
ضربان کیرمو تو کص خاله حس میکردم
دستمو دور شکمش حلقه کردم ب خودم فشارش میدادم
^سوووووختم میلااد
.تا قطره آخرشو تو عمق کص خاله جووونم خالی کردم بدنم شل کرده بود
جفتمون تینقدر عرق کرده بودیم
هر دومون خیس خیس شدیم
دلم نمیخواست کیرمو بیارم بیروم
از پشت پشت گردنشو بوسسس کردم
*آخخخخخخ خاله
^جونم عزیزم
*کصت خیلیییی خوبه
^مال خودته
*قربونش برم
^نمیخوای شکمو کمتر فشار بدی دارم میترکم
*میخوام توش بمونه تا بمیرم
^خدانکنه خاله درش بیار یکم دراز بکشم از خستگی دارم میمیرم
*دستمو دورش شل کردم یواش خودمو کشیدم عقب کیر ورم کردم داشت از کص خاله میزد بیرون
اب کیرم رو سوراخ کص خاله خودشو نشون داد
^خسته شدی میلاد
*خاله دارم میمیرم کصت شیره ی جونمو گرفتخ
^خاله دورت بگرده منم ناه ندارم تکون بخورم
.واقعا شدیدا ب یه خواب نیاز داشتم چشمم ب پتوی کنار تخت افتاد با دستم بلندش کردم و کشیدمش رو جفتمون
از پشت چسبیده بودم ب خاله
دستام شلکی گذاشتم رو سینه هاش
^میلاد
*جووووونم
^قول داده بودی آروممم باشی
*خاله کصت نمیزاره ارووم باشم
^میلللللاد اینجوری حرف نزن
*کص خودمیییییی
^پروووووو
.دستشو گذاشت رو دستم
حس میکردم ک الان بیهوش میشم
نفهمیدم کی خوابم برد

مرسی ک داستانمو خوندید
قسمت بعدی خیلی مسیر داستان جنجالی میشه
لطفا اگه دوس دارین قسمت های بعدی منتشر بشه
داستان رو لایک کنید
.
دوستتون دارم ❤️
نویسنده: Mip8890k

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

قلبم هی بالا میرفت
ماشین جلویی ک دیدمو گرفته بود رد شد خاله رو دیدم
یه شال مشکی رنگ ک سفیدی صورتشو میزد تو چشت
با یه بلوز ک ترکیبی از سفید و آبی کم رنگ بود
با یه شلوار سفید
یه تیپ کصی زده بوددد
جلو چشمم یه ماشین داشت مخشو میزد و خاله هی جابه جا میشد
من ک رسیدم بوق زدم اومد سوار ماشین شد
*سلام خاله جون
^سلام عزیزم
*حالت خوبه ؟
^خوبم خاله
.یکی دو دقیقه تو سکوت بودیم و همینجور بی هدف حرکت کرده بودیم
^میلاد تو جواب مسیج ها همه رو با نقطه میدی ؟
*ن خاله راستش نمیدونستم چی بگم آخه …
بیخیال خاله
.باورم نمیشد این افاده خانم دیشب کیرمو تا ته تو کصش جا داده بود
تا قبل از دیشب حتی دیدن کون خاله مهسا برام رویا بود
^جوابمو میدادی همین
*چشم دیگه تکرار نمیشه خالههه جونم
^کجا بریم میلاد ؟
*نمیدونم هرجا میگی تا بریم
^میلاااد
*جووونم
^بهم قول بده هر چی بوده بین خودمون باقی بمونه
دل تو دلم نبود ک دوباره ناله هاشو بشنومم
دلم میخواست یبار دیگه کصشو جررر بدم البته بجوری ک چشماش تو چشمام باشه
سینه هاشو تو دستام باشه
مغزم داشت ب سمت سکس و شهوتی شدن قدم بر میداشت
*قول میدم
…دوست داشتم یجوری یکار کنم ک دوباره همین امروز بکنمش
ولی نمیدونستم چکار کنم
*خاله کی رفتی
صبح بلند شدم ندیدمت
^تو که خوابیدی منم همون موقع رفتم
*اونموقع شب؟شب میموندی
میرفتی بالا کنار مرضی میخوابیدی
^راحت نبودم با اون شرایط همه جام کثیف شده بود
.
*خاله جووونم ببخشید دست خودم نبود
^همون دیشب فهمیدم تو وقتی
*چی خاله؟
^اون لحظه دیگه قابل کنترل نیستی
.اینکه حرفمون داشت دیشبو بیان میکرد خیلی حشری کننده بود
دوست داشتم بزنم کنار و کص خانمو جرررر بدم ولی حیف
کیرم از زیر شلوار داشت خفه میشد
دیگه اینقدر فشار ب شلوار میاورد ک داشتم اذیت میشدم یکم با دستم جا به جاش کردم متوجه شدم ک خاله نگاش ب کیرمه
*تقصیرخودته خاله ک اینقدر قشنگییییی
^پرررررووووو یدفعه افتادی روم دردم گرفت
نمیفهمی اروووم چیه
*بوسش کنم؟
^خجالللت بکش میلاااااااد اونم درست کن دارا میخورمون
*چیکارش کنم بی تابی میکنه
.دستمو آرووم گذاشتم رو رون خاله مهسا واکنشی بهم نشون نداد حتی حس کردم یکم پاهاشو از هم وا کرد
آروم شروع کردم داخل رونشو ماساژ میدادم
^حواست ب رانندگیت باشه میلاااد
*اگه بزنم کنار امن تره
^شیطونی نکن حواست ب رانندگیت باشه
.ارووم سرعتمو کم کردم یه گوشه پارک کردم همچنان با دستم داشتم رون ها توپر خاله رو ماساژ میدادم
^چرا وایستادی ؟
*میخوام خاله قشنگمو از نزدیک ببینم
^میلااااد برو زشته
.اروووم داشتم دستمو ب سمتش حرکت میدادم
^نکنننن میلاددد
.دستشو گذاشت رو دستم ولی نمیخواست بردارمش .اونیکی دستمو گذاشتم رودستش دستشو آرروم برداشتم
همینطور دستمو آررروم آرروم رسوندم بهش
^میلاااااد آروووم خاله
.از خیسی کصش شلوارش لزج شده بود چشماشو بسته بود بهش گعنم
*کی خونتونه
^فکرشم نکن ناهید همونجاس
خاللله ناهید تو اتاقشه
^فکرشم نکن
.میدونستم خودشم داغه گفتم
*بزار یه لحظه تو دیوار بگردم پیدا کنم
^نمیخواد بگردی میلاددد .لازم نکرده
…یه سی ثانیه ای سکوت کردیم ولی دستم رون های مهسا رو ول نمیکرد
زدفعه خاله مهسا سکوتو شکست
^بریم خونه امن تره
*هرچی چشم قشنگ بگه
^میلاااد ناهید اونجاست حواست باشه هاااا
.باورم نمیشد قراره بریم خونه
انگار فقط دنبال این بود من حرفشو بزنم
درجا ماشینو دور زدم ب سمت خونشون تا اونجا ده دقیقه هم راه نبود
^میلاد میریم بالا ولی آرووووم میلاااد
.با دستم داخل رونشو چنگ زدم و یا یه چشم خالهههه…جون گرفتم
همینجور تا رسیدیم دستم تو رون ها خاله غلط میخود
.خودشو چسبونده بود ب صندلی پاهاشو از هم وااا کرده بود
*خاله رسیدیم
^من میرم درو باز میزارم بهت مسیج دادم آرووم بیا بالا اتاق پدرام
.اتاق پدرام طبقه بالا بود یه اتاق جمع و جور ک گوشه واحد بالایی بود
خاله از ماشین پیاده شد رفت از پشت ک کونشو دید میزدم دل تو دلم نبود

دو سه دقیقه همینجور منتظر موندم دل تو دلم نبود گوشی تو دستمو یه سره نگاه میکردم
^خاله بیا بالا
.وقتی اینو گفت انگار یه جت بهم بسته بودن
سریع پیاده شدم
در ورودی رو باز کردم
خاله تو آشپز خونه بود آب گذاشته بود گرم بشه
متو که دید گفت
نمیدوم ناهید بی خبر کجا ول کرده رفته
*دیگه ناهیدم نیستووو…
^تو چاییت هل بریزم
.الان چایی نیاز ندارم
.برگشت چشماشو تو چشمام قفل کرد و گفت
^چی میخوای مررررو
.خودمو رسوندم ب آشپز خونه از پشت بهش چسبیدم
دم گوشش گفتم
خالمو میخوام
^تکونم نده نمیبینی آب داغ دستمه
.یه لحظه منتظر موندم تا بزارتش زمین
وقتی گذاشت زمین دستامو دور شکمش گرد کردم کون قشنگشو ب خودم چسبوندم
^نکن بزار کار دارم
^خاله اذیتم نکن خودت میدونی الان چجوریم
…دستمو ک رو شکمش بود از رو شلوار گذاشتمش رو کص،مهسا
^آه میلاااااد
*جووونم خاله
…منت

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سکس با خانوم کهنه شراب

#میلف #زن_میانسال

سلام . من رستم هستم اسم استعاره . این داستان مال چند سال پیش هست من شغلم طوری هست که با مردم زیاد برخورد دارم مخصوصا کسانی که سن بالا هستند در فضای سبز کار می کردم. در آن زمان در یک ناحیه بودم که آدم متشخص زندگی می کردند و تقریبا کسانی که پایه ثابت پارک بودن همه من را می شناختند. یکی از موارد یه خانومی بود حدود پنجاه ساله که خیلی بدن و ظاهر جا افتاده ای داشت و زیبایی و تناسب اندام قشنگش بسیار عالی بود و جذابیت خاصی بهش میداد من همیشه با برخورد با این خانوم که اسمش را باران می گذارم روابطم خوب بود . معمولا تو احوال پرسی روزانه صمیمیت بینمون بود و با توجه به ویژگی های که داشت دوستش داشتم ولی میترسیدم ابراز کنم میترسیدم فاصله ازم بگیره و این دیدن کم و صمیمیت که بود ازبین بره . حدود سه ماه از این موضوع گذشته بود که با شماره ای که برای رفع مشکلات محدوده کاری پشت لباس کار ها بود که با من تماس بگیرن دیدم تماسی برقرار شد و متوجه شدم باران هست و بعد احوال پرسی یه درمورد برای رفع مشکل گفتن . بعد این تماس پیام بازی های شروع شد و به جای رسید که بیشتر مواقع پیام ردوبدل میشد دیگه پیام ها شخصی بود ایشون مطلقه بود و از درد هاش می گفت و من گوش می دادم نظر خودم را می گفتم .همیشه می گفت دوست دارم و خیلی خوب هست که هستی و از این حرفها یک روز گفت گلهای خونه مشکل دارن می تونی نگاه بندازی ببینی چون گفتم عکساش را بفرست فرستاد و چیزی مشخص نبود گفتم واضح نیست گفت بیا خودت ببین ظهر قرار شد برم منزلش رفتم گلها را دیدم مشکلشون را گفتم بهشون نشستم پذیرایی کردن و نشست و از تنهای و سختی هاش گفت .و گفت خوبه هستی . گفت تو چطور چرا با من صمیمی هستی من شروع کردم ازش تعریف کردن . گفت نه اینجوری نیستم که میگی . مگه من چطوری با این لذت میگی . منم گفتم هم ظاهرتون زیبا هست و خوشگل هستید . گفت پیر شدم کی به من نگاه می کنه . گفتم نگید اصلا ظاهرتون به سنتون نمی خوره .منکه خیلی دوست دارم ویژگی هاتون را. یکم مکث کرد گفت جدی میگی اگه من بخوام میتونیم نزدیکتر و صمیمیت بیشتری داشته باشیم گفتم از خدامه.اومد کنارم نشست و گفت منم از اول خوشم اومده بود و فکر می کردم اگه بگم پسم میزنی گفتم منم اینطور فکر می کردم . گفتم میخوام بوست کنم گفت بفرماید بعد بوس . لب ش را شروع به خوردن کروم و همراهی می کرد و روی کاناپه شروع به خوردن گوش و لب و کل صورت کردم و کم کم لباس در آوردیم و کل بدنش را از صورت شروع به خوردن کردم و بعد گردن ازمان خوردن صورت ناله هاش شروع شد و بیشتر می‌شد و گردن را که خوردم رسیدم به سینه هاش . سینه هاش در حد ۸۵ بود شروع به خوردن کردم یکیش را می خوردم با اون دست اون یکی را می مالید و بعد برعکس انجام می‌دادم دیگه و بعضی مواقع هم روی کوس را که شرط پاش بود می مالیدم شرتش خیس خیس بود بعد همینجور روی شکم و را لیس میزدم و نافش را خوردم رسیدم به بهشتش شورتش را درآورد وای چه کسی داشت اینکه بگم صورتی بود نه ولی یه کوس بزرگ و نرم . شروع کردم خوردن و میک زدن چوچوله دیگه تو آسمون بود می گفت بسمه و با پاهاش سر من را میخواست محکم نگه داره . بعد گفتم میتونی بخوری برام گفت تا حالا انجام ندادم . ولی شروع به خوردن کرد ولی دندون میزد گفتم بسه . باز یه مقدار شروع کردم خوردن که توحس بره و کیرم که حدود ۱۸ سانت هست و قر خوبی داره را آروم میمالیدم به کسش و آروم فشار دادم داخل کوس و واقعا تنگ بود یکم اولش درد داشت منم با مکث دادم داخلش کوس تا جا وا کنه کوس داغ وتنگ بود و مشخص بود سکس نداشته و کم کم شروع کردم به تلمبه زدن و هی تندتر تلمبه زدم و چندین پوزیشن انجام دادم و جیغش دیگه بلند شده بوده ومن باجیغ زدشوحشی تر تلمبه میزدم حدود ده دقیقه طول کشید گفتم من دارم میشم گفت بریز داخلش همه اب را ریختم تو کوسش و شروع کردم بوسیدن و لب خوردن و بغل و نوازش پشت کمرش باران گفت من چهار دفعه ارضا شدم و این بهترین سکس من شد و علاقه مند شدم واسه سکس خانوم های سن بالا .و اینکه میگن زن سن بالا مثل شراب کهنه هست واقعا راسته . رابطه ما تا دو سال ادامه داشت تا باران به خاطر کرونا فوت شد.
نوشته: رستم

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

روم تلمبه میزدم و قربون ممه ها و کوسش میرفتم و باسنش رو چنگ میزدم.پاش رو گرفته بود بالا و منم دستم رو گذاشتم روی کوسش و بازم شروع کردم مالیدن کوسش.به دقیقه نرسید که بازم جیغ کشید و لرزید و ارضا شد.
کیرم رو بیرون کشیدم و نشستم جلوش
*خوب حال میکنیا.
+خیلی حال میده لعنتی.میخوره به ته کوسم و زود ارضا میشم.میدونی از کی بود سکس نداشتم!؟
*بله.بالاخره اون مرحوم خیلی ساله نیست.
+خیلی قبل تر از اونم نداشتم.
*خب بنده خدا جونی نداشته.بیچاره مریض بوده دیگه
بازم جلوش نشستم و کردم توی کوسش و اینبار از همون اول تند تلمبه زدم که آبم بیاد.به رقص ممه های خوشگلش نگاه میکردم و نزدیک امدنم شد.بهش گفتم کجا بریزم که با جیغ و آه گفت تمومش رو بریز داخل.کیرم رو داخل کوسش نگه داشتم و تا آخرش ریختم توش.موقع ارضا شدنم متوجه شدم اونم برای بار چهارم ارضا شده و جیغ میزد و میگفت سوختم.
از کوسش کشیدم بیرون و دستمال کاغذی دادم بهش که آبم نریزه روی تشک و خودمم تمیز کردم و خوابیدم کنارش.
یه چرت کوچیک زدم و بعد که بیدار شدم دیدم خوابیده و لخت کنار منه.
باورم نمیشد انقدر ساده سکس کرده باشم.اونم با مادر زنم.
اروم بلند شدم و لباس پوشیدم و رفتم
شب توی مهمونی اصلا نه طرفش رفتم و نه نگاهش کردم.فقط در حد سلام و خداحافظی.اما تابلو نکردیم که کسی شک کنه.۵شنبه هم که خونشون بودیم که من به بهانه سالن فوتبال نرفتم و فقط رفتم جلو خونشون که خانمم رو برداشتم که با مادر خانمم رو در رو نشم.
شنبه بهم پیام داد
+سر کاری؟
*بله.چطور؟
+کی وقت داری همو ببینیم؟
قرار رو برای امروز گذاشتیم.
عصر میخوام برم اونجا.نمیدونم چه اتفاقی قراره بیوفته.اما اگر استقبال کنید هر اتفاقی که افتاد رو میام و براتون مینویسم.
۱۵ابان ۱۴۰۳ افشین
نوشته: Emerald88

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ط شدم حمال و خرج کن
+اینطور نگو افشین جان.پیش دکتر رفتین؟
*بله پیش مشاور رفتیم ولی اتفاقی نیوفتاده.
+خب شاید مشکل جنسی دارین!میتونین همو راضی کنین!؟شاید نمیتونی شادی رو راضی کنی.
چشمام از تعجب باز شد که این دیگه چرا این حرف رو زد!
*مگه فردای عروسی زنگ نزدی از شادی پرسیدی دیشب افشین چطور بود!؟جواب شما رو داد دیگه.
+خب گفتم شاید اون مال اوایل بوده باشه!
*میخواین از سکسمون بگم؟بگم اخرین بار که همون اسفند بوده ۲بار ارضا شد و کلی حال کرد و فرداش کلی صحبت کرد در موردش.ولی بعدا دیگه نخواست؟
+چی بگم دیگه
*کلی از اندامش تعریف میکنم کلی شوخی میکنم هر طور بگین بهش میرسم.ولی اخرش بحث داریم.
+افشین جان از اندامش تعریف زیاد بکن.
*نیاز به توصیه نیست!خیلی اندامش رو دوست دارم.خیلی خوبه.مثل شما(بالاخره بحثم رفت جایی که میخواستم و خوب هدایتش کردم)
+خنده ای کرد و گفت من کجا اندامم خوبه با این سنم.(۴۷سالشه)
*خنده ای کردم و گفتم نفرمایید شما هم که عالی هستین!من یه ذره دیدم ولی کلی تحسین می کنم.
+کجا دیدی اخه!؟
*خب دیگه
+اهان اون شب رو میگی؟اون شب که چیزی معلوم نبود.ولی خوب شد گفتی.خوبیت نداشت جلو بقیه
*اتفاقا خوب معلوم بود.ولی غیر از اون شب من زیاد دیدم
+پس چشم تو هم خوب میچرخه
*چرخیدن نیست.شما الانم خودتون رو ببینین!لباستون خوبه.ولی خب معلومه دیگه!
یه نگاه به خودش کرد‌ و لباسش رو مرتب کرد و گفت
+وا چی معلومه!؟
*دیگه باید مثل من نگاه کنین.بخوام بگم که زیاده!
+کجا اخه!؟
*یعنی بگم؟
+بگو ببینم
*واقعا!؟ناراحت نمیشین!؟
+نه بگو ببینم.
*باشه.به هر حال ببخشین.باید راحت بگم.ولی سینه هاتون رو ببینین.چقدر قشنگ امده جلو.قشنگ مشخصه با باشگاه خوب شکمتون رو صاف نگه داشتین و حالا پاها و باسن چون شلوارتون گشاده و همیشه پیراهن روی باسنتون هست خیلی مشخص نیست اما بازم تکوناش و حجمش مشخصه.ولی خب همیشه ممه بیشتر توی چشم هستش.
به کوچولو لباسش رو کشید که حجم شکمش مشخص بشه و گفت
+کوبابا.شکم دارم این همه هم باشگاه میرم.
این کار رو که کرد سینه هاش بیشتر به چشم آمد.(مادر خانمم قدش کوتاهه.شاید ۱۶۰سانت باشه.اما انصافا شکمش یه ذره چربی داره.اما سینه هاش ۹۵هستش.اینو از روی سوتینش قبلا خوندم.پوست سفید و فوق العاده صاف.اصلا نمیخوره ۴۷سال داشته باشه)
*شما به اون میگی شکم؟پس اونایی که چاقن رو چی میگین؟بفرما اینطوری هم میکنی ممه بیشتر معلوم میشه.منم که تشنه،بیشتر دلم میخواد و کار دست خودمون میدم.
به لبخند زد و ادامه داد
+واقعا اخه چی دارن اینا
*راحت میگم،عالین.همه چی دارن.کاش میتونستم ببینمشون.عالیه.خیلی دوستشون دارم.
+گیریم که ببینی،چکارشون میخوای بکنی؟
*دیگه اونش به من ربط داره.حسابی حال خودمو اونا و شما رو جا میاوردم.میذاری بگیرمشون؟
+واقعا میگی؟
*اره. کاملا واقعی.
چند ثانیه که کم هم نبود به پایین نگاه کرد و سکوت کرد.بعد سرش رو بالا گرفت و گفت
+اگر اینا راضیت میکنه بیا،برای تو
*جدی میخوای بدی؟اذیت نمیشی؟
+اره بیا.تو کاری به اذیت نداشته باش.
رفتم جلو و از روی لباس سینه هاش رو گرفتم.چقدر نرم بودن.حالا از روی لباس و سوتین بودن.یکیش توی دستم جا نمیشد از شدت بزرگی
*ببینمشون؟
+ببین برای توئه.
لباسش رو بالا زدم.وای سوتین مشکیی که قبلا روی تخت دیده بودم حالا توی تنش بود.
سوتین رو دادم بالا و بدون اجازه و مقدمه نوک سینه راستش رو به دهن گرفتم و حسابی خوردم.بعدش اروم روی دسته مبل خوابوندمش و افتادم روش و بازم هر دوتا سینه رو تا میتونستم خوردم.نفساش تند شده بود.تمام سعیمو می کردم که وزنم روش نباشه که اذیت بشه و فقط لذت ببره.نمیخواستم پشیمون بشه.بعد از حدود ۱۵دقیقه سینه خوردن امدم کنارش روی زانو نشستم و مجدد سینه خوردم.اما این بار اون یکی سینش رو هم با دستم میمالوندم.هر چند ثانیه هم دستم رو می بردم پایین تر.هر بار که دستم رو پایین تر می بردم به شلوارش نزدیکش می کردم.بالاخره یه لحظه دستم رو بردم زیر کش شلوارش.یهو یه تکون خورد.نگاهش کردم و گفتم
*اینجا قفلش باز نشده؟
+چرا بازه
بلند شدم و شلوار و شورت رو با هم از پاش در اوردم
وای چی میدیدم.شما بگین ذره ای افتادگی در عضلات مشخص باشه.انگار ۳۵سالش بود.پاهای خوش فرم و سفید.لای پاهاش رو باز کردم.یه کوس پف کرده که یه کوچولو لبه هاش بیرون بود.چون با دختراش رفته بود لیزر.اصلا مویی وجود نداشت.فقط یه کوچولو تیره بود.که اونم توی اون همه زیبایی بازم خوشگل بود و خودنمایی می کرد.بلندش کردم و روی مبل نشست و هم زمان کوسش رو مالیدم و ازش یه لب کوچیک گرفتم.لباسش رو در اوردم و سوتینش رو باز کردم.دیگه جلوش سر پا ایستاده بودم.بهش گفتم
*میخوای ببینی شادی چی رو پس میزنه؟
+بده ببینم چیه این همه میگی
خودش کمربندم رو باز کرد و از توی شورتم کیر۱۷سانتیه کلفتم رو در اورد.با د

Читать полностью…

داستان کده | رمان

م کنارش بنشینیم و بازی پاسور و با هم دوباره انجام بدید میخوای
گفت نه باشه تا صبح ببینم چکار کنم.
صبح اول من لز اطاق زدم بیرون دوسه دقیقه بعد زنم .
بدون اینکه نگاهش کنه نیم ساعت بعد سر نیز صبحانه زنم وسط ما دوتا بود که من گفتم باید برم ماشین رو سر بزنم برگردم.
نمیدونم چی شد برگشتم اوضاع خیلی بهتر شده بود و یخ بین آنها باز شده بود که قرار شد باهم بروند برای خرید ماهی از بازار .
باهم رفتند و برگشتند که دیگه من شدم شاهد سکس و کمک بکن و و لذت برد از سکس این دو باهم.
حمام رو هم اول سه نفری و بعد دوتاشون باهم رفتند .
چند ماهه دوستم خونه ما آمد و رفت داره و حدود سه یا چهار بار در هفته به کس زنم رسیدگی میکنه و گاهی من خواب هستم یواشکی بدون اینکه من متوجه بشم با هم در اتاق یا سالن باهم سکس میکنند و منم از صدای رفت امد کیر گاهی بیدار میشم .
من نتونستم خودم تا اخر صاحب کس زنم باشم مجبور به کمکی گرفتن شدم شما اگر جای من بودید چه میکردید.
نوشته: نایب

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

کردن میترا زن شوهردار شیرازی

#زن_شوهردار

با سلام دوستان
اولین باری هست که براتون داستان مینویسم
کاملا واقعی هست و قسم میخورم جز حقیقت چیزی نگم
خب بریم سر اصل مطلب
از خودم بگم اسمم احسانه 27 سالمه این داستان برمیگرده به سه سال پیش من تعریف از خود نباشه قیافم خوبه و زنا بیشتر جذبم میشن
با رفیقم علی رفتیم ماشینشو از تعمیرگاه گرفتیم ظهر بود و هوا خیلی گرم بود و گردنمون شد رفتیم یه رستوران طرف تاچارا شیراز
منو رو انتخاب کردیم و دو دست جوجه سفارش دادیم…
منم یه تیپ رسمی زده بودم…همین که نشسته بودیم سفارشتان آماده بشه دوتا خانوم وارد رستوران شدن بهشون می‌خورد 30 34 سالشون باشه یه براندازان کردم دیدم یکیشون که اصلا جالب نبود تپل و یکمی سبزه یه لحظه با میترا فیس تو فیس شدیم اونم بد نبود یهو نگام افتاد به ساق پاش که دلیل اصلی من برای افتادن دنبال زن یا دختره ساق پای حجیم و سفیده…
یه لحظه چشامو باز کردن یه ساق پای سفید و قطور که یه زنجیر هم به پاش انداخته بود مانتو بلند تنش بود که سفارششو داد و برگشت نشست رو صندلی روبروی من یه لحظه چشمم خورد به وسط رونش که واقعا دهنم آب افتاد…
علی جریان رو فهمید گفت فقط بذار خواست بره برو تو کارش…
خلاصه سفارشمون رو گارسون آورد یه لحظه من به میترا تعارف زدم نمیدونم خودمم چرا اینکارو کردم یهو یه لبخند رو لب خودش و رفیقش اومد که گفتن ممنون نوش جان بعدم در گوش هم صحبت کردن حرف زدن
من شروع کردم غذا خوردن ولی صحنه ای که جلوم دیدم نمیذاشت غذا بخورم همینجور محو لای پای میترا بودم که یه آن چشم تو چشم شدم که بعله داشت نگام می‌کرد از خجالت مردم
چیزی نگذشت که سفارش اونا آماده شد تحویل گرفتن داشتن میرفتن همیم که پاشو از در گذاشت بیرون پشت سرش رفتم…
پشت سرش که بودم چشمم آفتاد به کونش ک دیگه گفتم خودشه به حدی بزرگ بود که وقتی راه می‌رفت جفتش می‌رقصید
رسیدم در ماشینشون…
من:سلام خانوم میتونم یه خواهش کنم
میترا:بله بفرمایید؟
من:راستش خیلی ازتون خوشم اومده میتونم شمارتو رو داشته باشم؟؟.
میترا:از من یا از چیز دیگه؟؟؟جفتشون ترکیدن از خنده
من:گفتم من همچین پسری نیستم بیشتر همه چیز چشماتون دل منو برده…
ادامه دارد…
عکس مربوط به اولین قرارم با میترا…محو رونای تپلی بشید تا برگردم
نوشته: احسان

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

زن پوشی با سیسگاسم تحقیری

#تحقیر #بیغیرتی #زنپوش

با سلام
زنپوش مفعول، بی و دوجنسگرا هستم
۳۰ ساله سفید بیبی فیس با بدن لطیف نازک و عشوه زنانه
ولی با هرکس رابطه نداشتم و مجموعا از ۱۴ سالگی که با جورابای نازک و لباس های سکسی و پاشنه بلند مامان تپل و سفید و نازم اولین بار زیر کیر رفتم تا العا که از یه پورن استار خانم حرفه ای تر ساکشن و آنال حال میدم کلا با ۱۰ نفر ولی زیاد خوابیدم با این حال کونم حسابی تنگ و با آرایش و زن پوشی و ترنس توری حال میدم
اما یکی از لذت بخش ترین خاطره هام از روزی بود که فهمیدم حین دخول مقعدی و تلمبه خورردن با تحقیر و بی غیرتی آب داغم زودتر و بیشتر فواره میزنه
داستان از اونجایی شروع شد در گیرودار نوجوانی ۲۰ سالگی عاشق یه دختر لاغر سکسی دانشجو بنام آرمیتا شدم از اینایی که کلیپس مانتو جلو باز عینک آفتابی و لاکشون براه بود. ارمیتاهم در کمال تعجب با یه رفیق تپلی و مانتویی به اسم مهین خانم میگشت که معمولا چادر و جورابای نازک پاش بود و منم سعی میکردم بهش بچشم خواهری نگاه کنم
پیشش قپی اومدم که منم دانشجوام و …
تا اینکه یروز دم دانشگاه با یه پسر قد بلند موهای بور چهارشانه و خوشتیپ دیدمش
منکه رفتم جلو سینا با من جلو دختر دعواش شد که من دانشجوام تو نیستی و با سوالاتش جلو آرمیتا تحقیرم کرد
و تو دعوا گفت از این ببعد منو هرجا دیدی باید ازجات بلندشی و بمن تعظیم کنی و …
یه بکن مسن داشتم به اسم آقا مهران دو هفته بعد یه ویلا مهمونی پسرونه دعوتم کرد
من عادت داشتم زیر لباسای پسرونم جورابشلواری زنانه و یه تاپ نازک بدن نما زنونه بپوشم تا اگر تو مهمونی فرصت مناسبی بود یه حال خوب بهش بدم
که یهو اتفاقی همون پسر دانشجو (پرستار) را دیدم شناختم ولی اون منو نشناخت
یکم مست و در حال سیگار کشیدن رویه مبل تو اتاق نیمه تاریک بود. جلوش خم شدم براش زیرسیگاری اوردم. با انگشتاش زد رو دستم گفت ممنون بچه خوشگل بیا کنارم بشین شروع کردیم صحبت و آشنا شدن دانشجو به اسم سینا ۲۴ ساله قد ۱۸۰ بود که تعریف میکرد چندبار از روی لباس کیر خودش و به کون دختری تو دانشگاه چسبونده بود و دختره هم پایه بوده ( حدس زدم آرمیتا باشه )
از پیشش رفتم بالا پیش مهران برقصیم، حین رقص و تاریکی بیاد سینا و آرمیتا کونمو چسبوندم بهش ولی اون خوب بلد نبود گفت قبل اینکه بیایم یه دخمل تپلی سوار کردم خوب کونش گذاشتم ابم اومده ولی بریم تو اتاق انگشتت کنم ارضا شی، یه کرم زد به کونم اول یه انگشتی بعد دو انگشتی داشت جا باز میکرد دیگه منم دلم میخواست گفت یکی از دوستام هست میخوای بیارمش بکنتت؟ پسر خوبی حالش خراب و … گفتم بیارش
تا بیاد سریع یه روز لب زدم لباسامو کندم با جوراب شلواری و تاپ زنونه کونمو قنبل کردم براش
یهو در باز شد اولش خشکم زد و دولم خوابید، خودش بود سینا امد جلوتر کیر بزرگش حرفه ای و میمالید رو کونم
گفتم مست حالیش نیست. شق شد برگشتم کله قارچیشو ساک زدم. عااااااالی نرم آدامسی و بدون ترک بود
اول بهش تو همون حالت داگی دادم بعد به شکم خوابوندم پاهامو از روی جورابای نرم و نازکم نوازشم میکرد داد بالا و کرد توش وحشی تلمبه میزد که حین گایش گفتم آه آقای پرستار لطفا یواش تر که گفت منکه بهت اینو نگفته بودم تو کی هستی؟ یهو تو چشمام زول زد و گفت تو همون دوست ارمیتایی بچه خوشگل، هه زنونه پوشی؟!!! یهو جورابای لطیفم کشید و محکم تر تلمبه میزد جوری که حین شالاپ شلوپاش سیکس گاسم شدم و آبم پاشید رو تاپ و جورابای زنونه نازکم. از حال رفتم کیرشو عن کردم بیرون ولی اون جغ زد و ابکیر غلیظ و داغش رو تخمای سردم جوشید
بعد اون دیگه رفیق شدیم. دیگه هر دو آرمیتا خانم را بلاک کرده بودیم و باهم رل زن و شوهری زده بودیم. تا اینکه یروز گفت با مهین کات کردم! گفتم مگه با آرمیتا نبودی گفت نه من از اولش با دوستش بودم که میبردمش میمالوندم
گفتم چرا؟ گفت آخه با مهران دوستت خوابید
به مهران زنگ زدم گفت پولی کردمش تا قبل اینکه کونی بشه تو ماشین ساک میزده برام!!!
فهمیدم اون دختر پایه و حشری که اینا بلندش میکردن آرمیتا نبوده مهین تپلی بوده!!!
منم رفتم تو نخش عاشقش شدم و گفتم اون از این ببعد مال منه
ولی دفعه های بعد حین گایشم با پرستار یا مهران وقتی میگفتن زنت و قبل تو ما گاییدیم یا از بدن تپل نرمش وقتی زیرشون بوده تعریف میکردن که جورابای نازکش و تا زانو میکشیده رو پاهای سفید بلورینش، آبم ناخواسته میجوشید و با فشار میزد بیرون
نوشته: ترنس اهوازی

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

کس دادن یهویی به برادرشوهرکیرکلفت

#زن_شوهردار #برادر_شوهر

روی تخت خوابیده بودم و با دستم کسم رو میمالیدم ، کسم داغ شده بود و من از شدت لذت گاهی وقتا بدنم میلرزید، کسم پر از آب شده بود و لمس کردنش برام لذت بخش تر… با دو انگشت آروم کسم رو باز کردم و با جلو و عقب کردن خیس تر شد، انگشتم رو میلیسیدیم و میکردم تو کسم … آه … عجب کیری دارم… با دستم بادمجانی که کنار تختم بود رو برداشتم و کردم تو دهنم، عجب کلفت بود دوست داشتم یه کیر کلفت مثله اون بره توی کسم، دستم رو بردم پایین و آروم گذاشتمش رو کسم و کردمش داخل، عجب حالی میداد ، چشمهامو بستم و توی خیالاتم با عبدی مرد همسایه سکس میکردم. کیر کلفتش توی کسم حس میکردم و میخواستم بهش بیشتر بدم.
تا اینکه یک دفعه زنگ در به صدا دراومد…
من سودابه هستم ۳۵ ساله ساکن تهران و نه ساله که ازدواج کردم و عاشق کس دادنم ، شوهرم علیرضا ۳۶ سالشه و اکثرا زمانش رو صرف کار کردن می‌کنه ، من تمایل زیادی به سکس دارم و از ۳۰ سالگی با مردهای اطرافم سکس کردم تا جای خالیه شوهرم رو پر کنم.
درب رو باز نکردم و صبر کردم تا هرکی که هست بیخیال بشه و بره… تا اینکه بعد از دو سه دقیقه گوشیم زنگ خورد و برادر شوهرم حمید بود ، بهم گفت چرا درب را باز نمیکنی من پشت درم …
از روی تخت بلند شدم و خیلی سریع یه تونیک سفید که تا بالای زانوهام بود پوشیدم، موهامو کمی مرتب کردم و رفتم سمت درب ، وقتی درب را باز کردم حمید با دو تا گونی برنج منتظر وایساده بود ، من کمی پشت درب قایم شده بودم که حمید سلام کرد و گفت میخوای برنج ها را کجا بگذارم ، منم که داغ داغ بودم و عقلم درست کار نمی‌کرد ، گفتم بذار توی اتاق میهمان… با این وضع لباسم رفتم کنار و در را بیشتر باز کردم تا حمید بیاد تو … وقتی اومد داخل کمی متعجب شد. یه تونیک سفید تقریبا نازک که از بالا با بندهای نازک تا روی سینه هام میومد و از پایین هم وسط رونهای گوشتیم وایساده بود. سوتین و شورت تنم نبود ، حمید یه نگاهی بهم کرد و پوست سفیدم زیر نور آفتابی که از پنجره اومده بود تو خونه میدرخشید، بدن خوش فرم و باسن بزرگ و گوشتی و دست و پای سفید و گوشتیم بیشتر تو چشم میزد، نوک سینه های صورتیم از زیر لباس معلوم بود و یکی از بندهای لباسم افتاده بود پایین روی بازوم… مردای دیگه که قبلاً بهشون داده بودم اکثرا میگفتن موهای بلوندم با چشمای درشت و دماغ باریک و سربالای عملیم و گونه های برجسته و چهره ی خنده رو و بشاشم، باعث میشد جذابیتم بیشتر بشه.
حمید کیسه هارو گذاشت تو اتاق و برگشت تو سالن، من روی مبل سه نفره چرمی مشکی رنگ توی سالن نشسته بودم و تکیه داده بود عقب و یکی از پاهام رو بالاتر گذاشته بودم، حمید یک نگاهی از سر تا پام کرد و گفت کاری نداری برم؟ بهش گفتم بمون یه چایی بخوریم ، گفت عجله دارم، گفتم عجله نکن و یه چشمک بهش زدم.
واقعا نمی‌خواستم به برادر شوهرم کس بدم اما توی بد وضعیتی سرزده اومده بود و من عقلم درست کار نمی‌کرد.
اومد نشست روی مبل و تکیه داد، من خندیدم و گفتم چی برات بیارم؟ دستشو کشید روی کیرش، از روی شلوار دیدم بلند شده ، رفتم چسبیدم بهش، یه نگاهی کرد و بعد لباشو آورد نزدیک صورتم منم سریعا لبامو چسبوندم روی لباش، شروع کرد به خوردن لبام… اینجا بود که هرچی خجالت و کم رویی داشتیم ناپدید شد.
کسم پر از آب شده بود ، حمید برادر شوهرم لبامو میخورد و قربون صدقم می‌رفت ، دست کردم از تو شلوارش کیرش رو بیرون آوردم ، عجب کیری بود… درست مثله فیلم ها ، بزرگ ، کلفت و پر از رگ و سفت ، با دستم کیرش رو بالا پایین کردم که دیدم حالش یه جوری شد انگار میخواد ارضا شه، رفتم پایین و شروع کردم به خوردن کیر برادر شوهرم… عجب کیر کلفت و خوردنی بود… لبامو حلقه کرده بودم دور کیرش و محکم واسش میخوردم ، چند دقیقه گذشت گوشی حمید زنگ خورد و گفت باید برم ، یکی از دوستام تو ماشینه…
منم براش سریعتر خوردم ، گفت چیکار می‌کنی سودابه
یه آهی کشید و یکدفعه ارضا شد توی دهنم… آب کیر برادر شوهرم پاشید تو دهنم منم خوردمش…
بلند شد و گفت تا دو ساعت دیگه برمیگرده ، بوسیدم و گفت خیلی سکسی هستی …سودابه ی منی… منم خندیدم
رفتم دوش گرفتم، توی باسنم رو تمیز کردم و آماده شدم، یه شلوار جین آبی روشن جذب، با یه تاپ خیلی کوتاهه سفید تنم کردم ، دو ساعتی گذشت ، زنگ رو زدن حمید پشت در بود، باز کردم ، تا منو دید ، گفت زن داداش خودمی… چسبید بهم و هنوز در را نبستیم ازم لب گرفت و بغلم کرد، مشخص بود اومده جرم بده
گفتم: حمید منو دوست داری ؟
گفت: عشق منی سودابه!
گفت کیر میخوای زن داداش ، بهش گفتم آره می‌خوام کیر برادر شوهر خوبه ، بغلم کرد برد منو روی تخت ، پرت کرد، جان داشتم حال میکردم از شدت زور و شهوتی که داشت، همینطوری که دراز کش بود کیرش رو درآورد داد دهنم … منم شروع کردم به خوردنش ، بهم گفت آب کیرمو خوردی خانوم خانوم

Читать полностью…

داستان کده | رمان

یک روایت

#تابو #خواهر

اولین نوشتار من
۶/۸/۱۴۰۳
همه چیز از بچگی من شروع شد زمان تلفیق رویا با واقعیت و گره خوردن زندگی من به رویاها
من امیدمو میخوام واقعیت رو با یکم تخیلات قاطی‌کنم با داستان های من همراه باشین
۲۰ سالم بود که از سر کار به خونه اومدم و با چهره برافروخته و خشمگین مادرم ترسیدم ، ازش پرسیدم مامان چی شده که اصلا جواب منو نمی‌داد ترس وجودمو گرفت و با خودم میگفتم باز چی شده که داره با من اینجوری رفتار میکنه خیلی ترسیده بودم .
وسط دعوای خواهر بزرگم با مادرم یهو خواهر کوچیکم سما وارد شد که معلوم بود شدید کتک خورده ،سما ۱۳ سالش بود و نسبت به سنش خیلی اندام خوبی داشت جوری که خودم چند باری باهاش حال کرده بودم (کاملا با رضایت بود)
و خیلی حشرش بالا بود. سما اومد داخل و مادرم با عصبانیت به سمتش رفت و گفت امیدددد بودددددد؟
من کاملا ترسیده و عصبی بودم و گفتم چی شده چرا هیچکس چیزی بمن نمیگه؟
مادرم باز با عصبانیت به من نگاه کرد و گفت:تو فعلا گوه نخور با تو خیلی کار دارم ،رو به خواهر بزرگم گفتم تو بگو چی شده؟گفت سما با ۵۰۰ هزار تومن پول تو کیفش اومد خونه و رفت تو اتاق و داشت قایمش می‌کرد که مامان مچش رو گرفته و ازش پرسید پولا رو از کجا اوردی که سما گفته در ازای اینکه به تو کون بده تو بهش ۵۰۰هزار تومن دادی!!!
تمام وجودم سست شد آخه مادرم یکبار مچ منو وقتی داشتم کس سما رو میخوردم گرفته بود و اون روز از من گذشت ولی هیچوقت سما رو با من تنها نمیذاشت،چند باری هم که با سما حال کرده بودم وقتی بود که خودش مدرسه رو میپیچوند و از شب قبل با من هماهنگ می‌کرد و من میبردمش خونه اجاره ای و حسابی باهم حال میکردیم.
رو به خواهرم گفتم من ماهی ۳۵۰هزار تومن میگیرم از صاحبکارم چطور میتونم ۵۰۰هزار بدم واس این اونم واسه کردن خواهرم(جز مادرم کسی نمی‌دونست من با سما رابطه داشتم)
اصلا لفظ اینکه من اینکارو کردم اشتباهه چرا نمیرین بپرسین ببینین کجا بوده و پول از کجاست؟خواهرم گفت بعد کلی کتک خوردن سما اسم‌تورو گفت و ادعا کرد کونشم کردی!!!
همین باعث تعجبم شد و رو به سما گفتم:عوضی من کی با تو بودم من که از صبح سر کارم شاهدم دارم،مادرم که معلوم بود از من بابت دفعه قبل خیلی عصبی هستش دیگه بهم اجازه صحبت نداد و منو زیر چک‌و لگد گرفت
هرچی میگفتم من نبودم کسی باور نکرد ک منو از خونه بیرون انداختن.
رفتم تو کوچه و قسم خوردم من مقصر اصلی رو پیدا میکنم .شب خونه خواهر بزرگم موندم تا صبح روز بعد کم و بیش من متوجه شده بودم چه اتفاقی افتاده ولی مطمئن نبودم بخاطر همین وایسادم تا بالاخره به سما اجازه داده بودن برگرده مدرسه ،تو راه مدرسه جلوش رو گرفتم و تا منو دید خودش رو انداخت بغلم و گریه کرد و کلی عذرخواهی کرد که مجبور بوده اسم منو بیاره چون با کسی که بوده خیلی سنش بالا بوده ،گفت من کل ماجرا رو دروغ نگفتم پ،ازش پرسیدم چطور؟گفت من با امید بودم ولی اون امید تو نبودی ،امید جوشکار محلمون که اون موقع ۴۳سالش بود و اصلا باورم نمیشد که اون خواهر منو کرده بود و خواهرم با وقاحت تو خانواده منو بکن خودش اعلام کرده همونجا تصمیم گرفتم انتقام خودمو بگیرم از خانوادم.به خواهرم گفتم به جاش باید امروز بیای خونه با هم باشیم که اونم بعد هماهنگی با یکی از دوستاش قبول کرد …
به خونه اجاره ای رسیدیم و من بودم و خواهر کوچیکم یه دختر ناز و سفید با سینه های ۶۵ و یه کون خوش تراش که به جرات میگم مثلش وجود نداره،سما خودش رو تو بغلم انداخت و شروع به لب گرفتن کرد و من جوری که انگار آخرین کس روی زمین هستش ازش کام میگرفتم بدون اینکه چیزی بگم شلوارم رو کشید پایین و کیر۱۴ سانتی منو تو دهنش کرد جوری می‌خورد که هرکی میدید فکر می‌کرد سالهاست کارش همینه بعد دو دقیقه ازش خواستم بس کنه و اونو روی پتو انداختم و دونه دونه لباساش رو آروم کندم ،کلی وقت داشتم پس اصلا عجله نمی کردم و از لحظات استفاده کردم سینه های کوچیکش(الان۷۵ شده)رو از سوتین‌درآوردم و آروم زبون زدم یه آهی کشید که تمام خونه حسش کرد بهش گفتم خودتو کنترل کن سمت قراره امروز کون خوشگلتون بهم هدیه بدی و سما با یه لبخند گفت داداش امروز هرکاری بخوای به جبران اشتباهم برات انجام میدم و من با یه لبخند که از درون کینه بود بهش گفتم قربون خواهر کس قشنگم بشم.
حس اینکه خواهر کوچیکت داره زیرت نفس نفس میزنه تجربه عجیبیه…
سما بدون خجالت بهم گفت داداش میشه کص منو بخوری و من با یه نگاه به کصش انگار بهشت رو بهم داده باشن شروع به خوردن کردم صدای فریاد شهوتش منو عجیب رام خودش می‌کرد تمام بدن کوچیکش رو دست میکشیدم و به کونش که می‌رسیدم با تمام وجود انگشت وسط رو به کونش فشار میدادم و میگفتم باید تاوان اینکه اولین کیری که تو تجربه کردی من نبودم رو بدی …سما یکم از حرکات من ترسیده بود ولی چیزی‌نمی‌گفت و ا

Читать полностью…

داستان کده | رمان

عشق عمیق دختر عمم با خواهرم

#خواهر

این یه اتفاق نکبت واقعیه.میخوام خلاصه بگمش یه تیک مینویسمش.از یاداوریش در عذابم.اما گفتنش بهم حس خوبی میده.چون نمیتونم به هیچکی بگم.نه شهوتیم.نه میخوام کسی رو حشری کنم.من بهزادم.دو خواهر دارم و یه برادر کوچیک.خواهر کوچیکم بهارس که الان ۲۷ سالشه.پرستاره و… الان هم که انگلستانه.من یه دختر عمه دارم اسمش مهدخته.۲۵ سالشه و مدتی دانشجو بود بعد درس ول کرد و ایناش مهم نیست.مهدخت الان اوایل اسمش نیما بود.اما ۱۴ الی ۱۵ سالش که شد یه هو شد مهدخت.ممه درآورده بود ریش سبیل هم مطلقا.یه جورایی گوشتیه و شکم داره.اما در طول سال ها این حرومزاده که ازش متنفرم.ممه هاش بزرگ و بزرگتر و آویزون میشد.خانواده میگفتن اختلال داره.مریضه.نر نماس و غیره.ارتباط خوبیم با خانواده عمم نداشتیم.سر ارث و میراث عمم گفت من سهم مرد میخوام و… که پدرم و عموهام خصوصا عمو بزرگم سهم دختر بهش دادن همون نصف.اینم قهر کرد و…مهدخت مشکلات روحی روانی داشت یه مدت میرفت خونه عموش انگلستان.برمیگشت.بعد میدیدیم ساعدش جای تیغ و بریدگیه.تتو ها وحشتناک.یه هو جیق و داد میزد.یه بریدگی رو ساعد مچش که جا رگ زدگی بود.خانواده میگفتن میره پیش روانپزشک فلانی بهش قرص فلان دادن و غیره.قضیه از جایی شروع شد که داداش کوچیکم گوشی بهاره رو برام اورد من تو حیات بودم.چت هایی نشونم داد.که مهدخت تو به من زندگی دادی بدجور وابستت شدم.از وقتی بهم آبتو دادی بیشتر وابستت شدم.مهدخت:منم وقتی جلوتو خوردم.به پشتت زبون زدم.من با کسی رابطه نداشتم به جز یه زن همونجا.بهاره:نمیدونم کی میشه به هم برسیم اتفاق روضه رو تکرار کنیم.مهدخت:من که ازت بو میکشم ارضا میشم چه برسه رابطه…اینا چین داداش.بزنیم بکشیمش.نه د وایسا.اینا دخترن همه چرت پرتی میگن.الکی نگو این مهدخت که دختر نیست.همه میدونن.حالا برو گوشیشو بذار بالا سرش برو سرکارت تو…با هزار بدبختی داداش کوچیکو اروم کردم.چون کشتی گیره و تند مزاج.منم خیلی اذیت شدم.این حرومزاده برا روضه عید مراسمات که میاد شهرستان.چطور قلابش به بهار گیر کرد.حالا باید چی کرد.بعد از این جریان رفتم با داداش کوچیک حرف زدم که جریان رو فراموش کن به روت نیار به کسیم نگی.این اجیمونه.مردم خواهر جنده دارن میکننش مریم مقدس.چرا ما باید الکی ببندیم پشت اجیمون و غیره.اما حواسم به بهار بیشتر بود.تا که یه روز یه هو رفتم تو اتاق بهار.دیدم رو تختش به شکم دراز کشیده.زیرشلواری صورتی کمرنگی هم پاش.یه دسش به گوشی یه دسش به پشتش از زیر شرت و زیر شلواری.تا گفتمش پس چرا نرفتی اون ور باهاشون دستشو کشید بیرون.داد زد در تویله اینجور باز نمیکنن.گوشی گذاشت زمین.دیدم صفحه چته و پیام بازی.بلند شد دستمو گرفت برد بیرون اتاق در بست.من بو بین پا حس کردم.مردها میدونن دیگه بیشتر این وارد جزیات نمیشم…تا چند ماه بعد برا عید نوروز باغ عموم.که خارج شهر بود.مهدخت اومده بود.این عوضی با مانتو تنگش ممه ها بزرگش.کون ور قلمبیدش.موها دم اسبی و ارایش که بیشرف خوشگلم بود.میرفت پشت درخت ایستاده میشاشید.میمالید به درخت میداد تو برمیگشت.دیگه تابلوتر از این نمیشد.تا ظهر شد ناهار خوردیم.نصف بیشتر تو ساختمون خوابیدن.مهدخت و بهار با فاصله نشسته بودن سرها تو گوشی زیر چشی همو نگاه میکردن میخندیدن.از دور به هم پیام میدادن.فاصله گرفتم.تو ماشین نشستم اما ا آینه میدیدم.بهار گوشی گذاشت تو جیبش رفت سمت ته باغ.باغ چهار هکتاری عین جنگل بود.نه هرس شده بود نه کسی بهش میرسید.یه کم بعد مهدختم راه افتاد.منم بعد دو سه دقیقه اروم اروم راه افتادم.تا جایی که تونستم نزدیک شدم.علف ها بلند بود درخت ها پیر و بزرگ.نزدیک دیوار آخر بودن پشت علف ها هرز و بلند.یه کم حرف زدن همو بغل کردن.لب هاشونو به هم دوختن دهنا باز زبونشونو به هم میمالیدن چشماشون بسته.اونقد عصبی شدم داشتم دیوونه میشدم تپش قلب گرفته بودم دستم سرد شده بود و میلرزید.نشسته بودم ازپشت کلی علف و درخت میدیدم.یه کم که خوردن لبا هم ادامه پیدا کرد دیدم محکم همو گرفتن جلو هاشونو بهم فشار میدن ایستاده.لب ها رو جدا کردن پیشونی رو بهم زدن چشما بسته.دس مهدخت رفت زیر شلوار بهار بین دو لپ پشتش.بهار کمرو قوس کرد.دس بهار هم رفت سمت جلو مهدخت.دیگه متوجه شدم کیر مهدخت سیخه.چون جلو سرش خیس بود.از پشت شلوار خیسی مشخص بود.مهدخت:اینجا جاش نیست کسی میاد.بذار میام خونتون.بهار:نه خونمون بدتره.مگه چقدر طول میکشه…من حس میکردم بهار میخواد بهار دوس داره بهار عاشقش شده.اروم میگفتن اما صداشون میومد .بهار دستشو زد به دیوار.دکمه شلوارشو باز کرد یه هو شلوار شرتو کشید پایین تا زیر لپ پشتش لباس بالا.من چشامو اوردم زیر دوباره نگا کردم.کیر منم داشت سیخ میشد یه حس عجیبه نمیشه خوب تعریفش کرد.وقتی کون خواهرتو میبینی وقتی سوراخشو میبینی.اینو بدونید برادر

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ت گفتم تو خودت نگاه کن سینه هات معلوم دیدم هیچی نگفت کم کم نگاهش کردم چت کردم تو صورتش نزدیک دیدم داره میشه دست بردم لاسینه هاش سینه هاش باز کردم وای چه کصی بود سینه ها سفید برفی خوارش گاییدم سینه 90 ولی افتاده لباش خوردم شلوار کشیدم پایین دیدم خودش لنگا داد بالا کصش متمایل به قهوه ای بود توقع داشتم صورتی باشه ولی قهوه ای بود ولی عالی بود کونش می‌دیدی عشق میکردی کلا گوشت خالص میگم ممه هاش از وزن من بیشتره شروع کردن لباش خوردن میکردم ناله میزد زیرم اوه اوه می‌کرد منم سینه میخوردم می مالیدم می خوردم مالیدم کصش جر دادم ناخون تو کونش میکردم دوباره از کونم کردمش اینقدر زدم زدم جیغ میزد موهاش می‌کشید میگفت جون بکن منم هی میکردم داگیش کردم دیدم گقت تورو خدا نکن تو کونم تو کصم کن لامصب کصش غار بود غار کیر من جوابگو نبود گم میشد توش ولی میکردم توش کونش ژله ای بود میکردم گفتم بخورش گفت چی یعنی چی بخورم گفت کیرم بخور دیدم داره کصشر میگه گفتم یا میخوری یا میگم به بقیه فهمیده بودم دیگه؟سلطه دست من گفت این کارا چیه من به تو اعتماد کردم فلان گفتم شوخی کردم فقط بخور دیدم شروع کرد به خوردن کیرم می‌خورد ساک میزد در حد عالی لبای سینه هاش عالی بودند منم عشق میکردن خورد خورد آبم اومد گفتم آب بخور گفت نه منم هیچی دیگه نگفتم خلاصه که کردمش یکم گذشت دیدم هنوز حال میده ده دقیقه بعدش دوباره شروع کردم به گاییدنش این دفعه تند تند تند. تلمبه میزدم ولی جون نداشتم خلاصه که دست تو کونش میکردم از طرفی کیرم تو غارش بود اینقدر کردمش کردمش زیرم ناله میکرد منم موهام بلند بود من موهای اون میکشیدم اونم موهای. منو بوسه میزدم تو لباش بوسه فرانسوی حرفه ای خودش کپ کرده بود منم گاییدمش در حد تیم ملی گذشت خلاصه خایه مالی اینا کرد گفت نگی به کسی فلان منم گفتم فقط با من باش منم به کسی نمیگم یک کصشری گفتم خلاصه که دیگه از اون قضیه سه ماه میگذره و هشت و نه بار گاییدمش البته یکبار کصش لیسیدم که حالم به هم میخوره از اون صحنه کارم 😂
نوشته: آریو

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

اومدم بکنم بدجور کونی شدم

#گی

سلام به دوستان خوب شهوانی این خاطره منه نه لازمه دروغ بگم هرچی می‌خواین برداشت کنید فحش هم بدین واقعیت داره لایک بدین واقعیت داره همه جوره در خدمتم
بریم سراغ خاطره که کوتاه می‌نویسم بقول دوستان پیامک من حامد هستم از کرمان 30 سال دارم اهل حال یه ماشین و کلی رفیق پایه دور دور یروز تو شهوانی کس چرخ میزدم به یکی پیام دادم از کرمان بود و مفعول جواب داد اسمش کمال بود رفتیم تلگرام بالاخره اعتماد همو جلب کردیم قرار شد همون عصر قرار گذاشتیم البته خود کرمان جا نداشتم ولی رفتیم ماهان توی یک منطقه دنج و خلوت شروع کردیم جزییات رو خودتون مجسم کنید استرس جا و… یکم که ساک زد رفتم کردم تو کونش دمش گرم تونل تنگه زاغ داشتم تلمبه میزدم که حس کردم یکی داره نگام می‌کنه برگشتم دیدم سه نفرن اومدن جلو خواستم بلند بشم که گفتن کارتو بکن ماهم میکنیم منم فکر کردم کمال رو میزنن تموم یکیشون نشست کنارمون دستشو گذاشت رو کونم گفتم چکار میکنی گفت زر نزن دوتا فحش خواهر و مادر هم بهم داد بهم برخورد اومدم بلند بشم زد تو سرم گفت بکن کار داریم هم هیکلن هم تعداد به من سر داشت اسماشون دوتا عباس بودن و یکی کریم عباس 1 و 2 میزارم عباس 1 رفت کنار نشست و سیگارشو روشن کرد عباس 2 رفت جلو صورت کمال کیرشو کرد تو دهنش دوتا بالا پایین کرد گفت حال نمیده دهنتو باز کن داشتم نگاه میکردم زد تو کلم چپوند تو دهنم شروع کردم ساک زدن کریم هم اومد پشتم شروع کرد ور رفتن با کونم خداییش کیر من در مقابل کیر اونا دودول بود حدود 16 مال من بکشیش 13 هست به کمال گفتن بلند شو اونم بلند شد بهش گفتن بیا اینو بکن گفتم بیخیال دوباره چهارتا فحش خوردم گفتن کس ننه خفه شو البته نه که نداده باشم قبلش ولی بر میگشت به دوران بچگیم خلاصه کمال هم اومد پشتم البته کیرش کوچکتر از من بود نه گفت حاضری نه گفت اماده باش یه تف انداخت فشار داد تو دادم رفت بالا عباس 1 گفت یکی اینو خفه کنه یه کریم هم نامردی نکرد جورابشو در اورد دهنمو بست دیگه اشکم در اومد کمال ترتیب منو داد آبشو ریخت تو کون منو بلند شد دهنمو باز کردن به کمال گفتن برو جلو برات ساک بزنه اونم اومد منم مجبور به زدن کریم اومد پشتم کیرشو تف زد و کرد تو کونم تا حالا همچین دردی نکشیده بودم ولی چکار کنم مجبور به تحمل اگه صدام می‌رفت بالا تحقیر و فحش و بستن دهن آهسته اشک می ریختم کمال کیرشو در اورد رفت کنار عباس 1 شروع کرد کیر اونو خوردن عباس 2 هم اومد کیرشو کرد تو دهن من هم از دهن هم از کون داشتم گاییده میشدم مرتب جاشونو عوض میکردن عباس از کونم میچپوند تو دهنم کمال از دهنم میچپوند تو کونم تا ازشون اومد نامردا دوتاشون خالی کردن تو حلقم البته تهدید کردن اگه یه قطره بیرون بریزه خواهر و مادرتو میاریم جلوت همشو خوردم اومدم بلند بشم دیدم تازه عباس 1 اومد کیرشو دیدم یا خود خدا این کیر آدم بود یا کیر خر خلاصه کیرشو کرد تو دهنم جا نمیشد لامصب یکم ساک زدم رفت پشتم کرد تو کونم دادم رفت بالا دوباره دهنمو با جوراب بستن مگه آبش میومد کاملا باز شده بودم بالاخره تموم شد کریم چند بار بهم گفت دیدمت قبلاً کارشون تموم شد رفتن من موندم و یه مفعول که حالا شانس ما بکن ما شده بود اومد گفت یبار دیگه بکنمت گفتم که نخور بچه کونی که زد تو سرم گفت خفه شو کونی مونی فیلمتو گرفتم حالا بخواب یبار دیگه آبشو آوردم البته اینقدر باز شده بودم که کیرش حس نداشت براش ساک زدم آب اونم خوردم با منت سوار ماشینم شد رفتم براش ناهار هم گرفتم بعد سه روز دیدم کونم دل دل می‌کنه گفتم حامد کونی شدی رفت اومدم تو سایت ایندفعه دنبال فاعل یکی پیدا کردم همون موقع هم قرار گذاشتیم رفتم خونشون میدون کوثر بود خلاصه دو دست منو گایید ولی دیگه برام لذت داشت داشتم میرفتم خونه تو پارکینگ خونمون کریم رو دیدم اومد جلو گفت چطوری کونی اومدم کم محلی کنم گفت پرو نشو مادر جنده حالا فهمیدم کجا دیدمت همسایه خودمون بودی دست مترو گرفت و برد خونشون کسی نبود یه دست کونمو کرد و آبشو خوردم زنگ زد به عباس 1 گفت کونی ماهانو پیدا کردم هروقت خواستید بیاید بکنید تازه فهمیدم که کریم مجردی زندگی می‌کنه از این ماجرا الان 6 ماه میگذره تقریباً هر روز ترتیب منو میدن فقط یخوبی داشت تونستم فیلممو پاک کنم درسته لذت داره ولی هم از لحاظ روحی بهم ریختم هم باید خرج این لاشخور هم بدم تصمیم دارم جابجا بشم خونمو فروختم رفتم یه منطقه دیگه دو روز از دستشون راحتم امیدوارم پیدام نکنن که اگه بکنن واقعا خواهرمو میگان البته هفته ای یک بار یه فاعل گیر میارم کونمو حالی بهش بده
امیدوارم خوشتون بیاد بالا هم گفتم فحش آزاد
نوشته: Ham

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

رون به خاطر شهوت و از بیرون به خاطر بخار داغ داشتم میسوختم.
همینطور که داشت رونم را نوازش میکرد منم دستم را از پشت انداختم دور کمرش و شروع به مالیدن پهلوهاش و بازوهاش کردم تا چیزی که میخواستیم اتفاق افتاد و خانم ها از سونا رفتند بیرون و ما تنها شدیم. صورتم را سمت شادی چرخوندم و تو چشمای هم خیره شدیم که شادی یه دستش را گزاشت کنار صورتم و لبش را اورد جلو و یه بوس کوچک به کنار لبم کرد و اروم بهم گفت تو بی نظیری دختر، تو از این به بعد باید مال خودم باشی و بعد این جمله اش دیگه نفهمیدم چی شد و لب هامون تو هم گره خورد و شروع کردیم به لب گرفتن. من که چشمام را کامل بسته بودم و اصلا برام مهم نبود کسی میاد داخل یا نه. شادی لب هاش تزریق داشت و بازی کردن باهاشون خیلی لذت بخش بود.
زبون هامون تو هم دیگه گره خورده بود و اینجا تازه داشتم زبون بازی اصلیم را براش رو میکردم. شادی دستش را از زیر مایو ام رسوند به سینه هام و شروع کرد مالیدن شون و با این کارش دیوونه تر شدم و لبهاش را گاز میگرفتم . بعدش چون اون مایوش یه تیکه بود من از روی مایو شروع به مالیدن سینه های بزرگ و سفتش کردم. از شدت شهوت و گرمای محیط دیگه نمیتونستم نفس بکشم ولی دلم هم نمیخواست این لحظات تموم بشه که ناگهان در سونا باز شد و ۴ و ۵ نفر وارد سونا شدند که ما سریع از هم جدا شدیم و بعدش از سونا خارج شدیم.
حالا دوتا ادم داغ و شهوتی وسط پارک ابی با کص های خیس خیس نمیدونستیم چکار کنیم و نشسته بودیم رو یک نیمکت کنار ساحل مصنوعی.
_شادی خیلی خوب بود، واقعا از خوردن لب هات کیف کردم. لب هات خیلی خوشمزه و هات بودند
+تو فوق العاده ای ملیکا، تو عشقی ( از کنار من را بغل کرد و به خودش فشار داد)
_کاش میتونستیم همینجا لخت میشدیم و تو بغل هم میخوابیدیم
+اره فکرش را بکن تو پاهات را باز کنی و من زبونم را به اون کص داغت برسونم
_وای شادی نگو داری دیوونم میکنی
+بعدش تو بخوابی و من بشینم رو صورتت و کصم را بکشم روی لب هات
_اخ گفتی. واقعا یعنی میشه (سرم را گزاشتم رو شونش)
+اره عشقم، ولی باید تا فردا صبر کنی تا تو خونمون بهت خود واقعیم را نشون بدم و لذت واقعی را از بدن من ببری، الان هم بریم به دوستامون برسیم تا شک نکردند. فقط شماره ات را بگو حفظ کنم تا برم بزنم تو گوشیم…
_حفظ کن ۰۹۳۵
نوشته: نور تاریک

@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

بهترین پارک آبی

#لزبین #استخر

با چهار تا از هم دانشگاهی هام تصمیم گرفتیم اخر هفته بریم پارک ابی…
دو تاشون ساکن همون شهر بودند و سه نفرمون از شهرهای مختلف خوابگاهی بودیم. کلا این اکیپ همیشه باهم بودیم و باهم دیگه خوش میگزروندیم.
ساعت ۳ ظهر بود که رسیدیم ورودی پارک ابی. خیلی شلوغ نبود ولی خلوت هم نبود. البته از ساعت ۵ به بعد دوستام میگفتند خیلی شلوغ میشه.
کتونی هام را تحویل دادم و دستبندم را تحویل گرفتم و وارد رختکن شدیم.
چون اواخر فصل پاییز بود و هوا کمی سرد شده بود هممون با لباس زمستونی بودیم که مبادا در برگشت سرما بخوریم و به همین دلیل تعویض لباس هامون طول می کشید.
کمدهامون کنار هم دیگه بود و بعد از گزاشتن وسایلمون داخل کمد ها شروع به دراوردن لباس هامون کردیم و بی مزه بازی و شوخی دوستام شروع شد. هرکدوم به هر روشی یه شوخی با دیگری میکرد و من هم ازشون کم نمیوردم و همه جوره تلافی میکردم و داشتیم باهم دیگه کیف میکردیم و پنج تا دختر ۲۰ تا ۲۲ سال سالن رختکن را رو سرمون گزاشته بودیم و همه بهمون نگاه میکردند. البته اینم بگم دوستام همشون برا خودشون دافی هستند و شاید فقط من توشون یکم ساده پوش و کم ارایش هستم.
پالتو و شال و بولیزم را در اورده بودم و داشتم شلوار جینم را در میوردم که متوجه نگاه ثابت یک دختر به خودم شدم که تقریبا ۲۷ و ۲۸ سالی بهش میخورد و هیکل توپر و ورزشی داشت و یه ۱۰ سانتی از من قد بلندتر بود. البته اینجور نگاه ها برام عادیه به خاطر رنگ پوستم که سبزه و برنزه است ولی نگاه های این دختره بکم متفاوت برام بود.
تنها دوست پسرم که البته الان ۳ ماهی میشه باهاش کات کردم همیشه بهم میگفت تو اگه بازبگر پورن میشدی اسکار بهترین رنگ پوست را حتما میگرفتی و به زبون ساده تر خَرم میکرد و چه عذاب ها که بعدا بهم نداد که ازش بگزریم بهتره…
شلوارم را در اوردم و با یه شورت و سوتین ست لیمویی به سمت اتاقک تعویض مایو رفتم که دوستام با دیدن ست لباس زیرم دوباره شروع کردن به مزه و تیکه انداختن بهم.
داخل که شدم پشتم را به در کردم و شورت و سوتین و جورابم را در اوردم و بعد چرخیدم که مایو ام را از آویز لباس بردارم و بپوشم که چشمم به همون دختر افتاد که دیدم به در چسبیده و داره از بالای اون در کوتاه رختکن بدن من را برانداز میکنه که وقتی باهام چشم تو چشم شدم یهو جا خورد و خودش را عقب کشید و صورتش را به سمت دیگه چرخوند.
من همجنسگرا نیستم ولی تو دوران دبیرستان و دانشگاه چندباری با دوستام شیطونی کردم ولی همه اون ها با دوستای صمیمی ام بود و تاحالا به هیچ دختر یا خانم غریبه ای حس جنسی نداشتم ولی تو اون لحظه یه حس غریبی درونم جرقه خورد و بوی شهوت از اون دختر استشمام میکردم.
مایو مشکی نارنجی دو تیکه ام را پوشیدم و بدون هیچ واکنشی اومدم بیرون و با دوستام با سر وصدا و عجله به سمت سرسره ها شروع به دویدن کردیم.
چندتایی سرسره سوار شدیم و یه یک ساعتی از ورودمون میگذشت . رفتیم تو صف یکی از سرسره ها که کمی شلوغ بود و با دوستام گرم صحبت و خندیدن بودیم که احساس کردم یه چیزی از پشت داره به پاهام کشیده میشه. اولش توجهی نکردم و گفتم به خاطر شلوغیه. ولی کمی که جلوتر رفتیم دیدم انگار ریتم منظمی داره و وقتی برگشتم پشت سرم را نگاه کردم دیدم بله همون دختر خانمه که اونم داره با دوتا دوستاش صحبت میکنه و به ظاهر سهوا بدنش به بدن من می ماله.
برگشتم و نگاهش کردم و وقتی با دقت به صورت و موهای دم اسبی و سینه های نسبتا بزرگش دقت کردم دیگه اون جرقه شهوت تبدیل به یک شعله شد و نفس هام کمی نامنظم شد. تاحالا چنین حالتی برام اتفاق نیوفتاده بود که با دیدن بدن یک دختر اینطوری داغ و دگرگون بشم.
همینطور که داشتم به لب ها و سینه هاش نگاه میکردم صورتش را سمت من چرخوند و با یک لبخند خیلی شیرین و ملیح منا مجذوب خودش کرد و منم در جواب یک لبخند شیرین تر به اون تحویل دادم.
دیگه مغزم کار نمیداد و هر لحظه منتظر بودم یه قسمت از بدنش به بدنم برخورد کنه و اصلا متوجه صحبت های دوستم که داشت پشت سر هم تعریف میکرد نبودم و فقط با خنده و تکان دادم سرم حرفاش را تایید میکردم.
دیگه کم کم منم باهاش همراهی میکردم و سعی میکردم به بهانه ها مختلف بدنم را به بدنش بمالم.
یه ۱۰ دقیقه ای دیگه باید منتظر میموندیم تا نوبتمون بشه و این صف برام لذت بخش ترین صفی بود که تاحالا توش ایستاده بودم. بعد از کات کردن با دوست پسرم خیلی وقت بود دیگه نه خودارضایی کرده بودم و نه دل و دماغ دیدن فیلم پورن را داشتم و این باعث شده بود تا هورمون های جنسی خفته ام تو این موقعیت تحریک بشند و به تلاطم بیوفتند. دختره هم که فهمید بود من داغ کردم دیگه راحت تر شده بود و با انگشت پاهاش پاشنه پام را نوازش میداد یا با سر انگشتای دستش به حالت قلقلک به روی دستم میکشید. من دختر سر و زبون داری هس

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ظر نموندم تا حرفشو بزنه دستشو گرفتم ب سمت متمایلش کردم
*خاله بریم تو اتاق خودت ؟
^بریم
.تخت دونفره ی علی و خاله مهسا قرار بود بشه تخت منو و خاله
لبه ی تخت نشت .
کنارش نشستم دستمو گذاشتم رو دستش، دستشو چرخونوند و انگشتای دستش تو بین انگشتام افتاد
با چشمام ب لبهاش خیره شدم دلم یه لهو و لعب درست حسلبی میخواست
سرمو ب لبهاش نزدیک کردم
لبهام لبهای مهسا رو لمس میکرد جشنامو بستم ی ماچ ریز کردم
بعد دو سه ماچ ریز زبونمو یکم رو لبش کشیدم
کم کم خاله مهسا دهنشو باز میکرد
لبهامون ب هم قفل شده بود
با دستم کمرشو گرفتم و آروم ب سمت تخت هلش دادم
روش افتاده بودم دستمو از رو گذاشتم رو سینش
یکی دیگه از دستامو دور کمرش حلقه کردم
دستاشو تو پشتم میچرخوند
سرمو آروم سررر دارم زیر گردن خاله
^آخخخخخ میلادد
گردنشو آرووم آروووم بوس میکردم
چشماشو بسته بود .زبونمو با ملایمت و نوازش زیر گلوش میچرخوندم ^اوووف خاللله
*جوووونم خالههه
^داغم خاله
… با دستام پیرهنشو دلکمه دکمه باز کردم
اوووووف یه سوتین مشکی مخملی ک دوتا ممه 75زیرشون قایم کرده بود
بی معطلی دستمو زیر سوتینش بردم
یه قوس قشنگی تو بدن خاله مهسا اومد
ممشو چنگ زدم
^خاااله یواش تررر درد میکنه
یکی از دستامو آرووم ب سمت دکمه ی شلوارش کشوندم
صدای باز شدن چفت شلوارش دیوونم میکرد
سرمو به شکمش چسبوندم وزیر سینه ها شو بوس میکردم همزمان دستم آروم از زیر شلوارش رد کردم گذاشتم رو کص خاله
داغی کصش دستمو میسوزوند
^آخخخخخخخخ
*جوووووون چ داغه
^خاله داری دیووونم میکنی
*الان دیوانه طور هم میکنمت
.با جفت دستم شلوارشو گرفتم کشیدم پایین
شرت خیسش گویای لذت بردن خاله بود
لکه های اآبکی رنگ قرنزشو مات کرده بود
نشستم پایین تخت
با دستام خاله رو کشوندم سمت خودم
سرمو آرووم ب شرتش نزدیک کردم لبامو از رو شرت گذاشتم رو کص داغ خاله
یه آه داغ انداختم
^میلااااد دیووونم نکن زود باشششش
.با یه مک ریز خیسی کصش تو زبونم چرخید
اه و ناله های خاله جوون داشت شروع میشد
زبونمو از زیرش تا بالاش میکشیدم
همینطور داشته ادامه میدادم انگشت های مهسا رو رو گونم حس کردم
با بند شرتشو از رو کصش کنار زد
اووووووف
یه کص سفید تپل مپل
درجا دهنمو چسبوندم بهش
زبونمو رو سوراخش میچرخوندم
یواش نوک زبونمو فروو کردددم
^^^آیییییییی
*جوووون
^ادامه بده میلااااددد
…اروووم آرووم زبونم تا ته چسبوندم تو کص
حرارتش زبونمو له کرده بود
دماغم داشت از فشار محو میشد
دستاشو پشت سررم گذاشت و فشار میداد
.زبونمو میکشیدم بیرون و بالاشو لیس میزدم دوباره هل میدادم تو سوراخ
چت دقیقه ای همینطور بود
صدای ناله های خاله مهسا اتاقو پر کرده بود
رون هاشو به سرمم چسبوند و فشار میداد
ک یدفعه خودشو کشوند عقب
^آخخخخخخخخخخ خاله اوففففف
.ولو شد روتخت
آروم دورباسنشو گرفتم دوباره کشوندمش لب تخت
همونجور بیحال و بی حرکت بود
درجا شلوارمو کشیدم پایین رگ ها کیرم باد کرده بود
پای چپشو با دستم گرفتم ب سمت پهلوم
کیرم چند ساخت با کص خیس خاله فاصله داشت
سرشو گذاشتم دم کص
یکم پاشو کشیدم سمت خودم
آخخخخخخخ
*اووووف خالهههه چ کصیههههه
.سرکیرم یدفعه پرید داخل
آرومم خودمو نزدیک کردم یه یه یوم کیرم رفت تو
^آخخخخخخ خالللله آرووووم خاله
.رونشو از پهلوم محکم ب خودم چسبوندم
کیرمو تا نوکش کشیدم بیرون
دوباره هل دادم
وقتی ب کیرم نگاه میکردم ک داره لبه های کص خاله رو کنار میزنه و میره داخل دیووونه تر میشدم
همینطورر هل میدادم
^میللللاددد بسه
.میدونستم خاله میخواد ک صبر کنم ولی آرووم ادامه دادم و میخواست خودشو بکشه عقب ولی رونشو محکم چسبونده بودم به خودم
^واااااااییی
آخخخخخخخخخ خاله جرررر خوردم صبر کن
تو چشاش نگاه میکردم کیرممم تا خایه چسبیده تو
*اووووف چ کصی داری خاله
^جونن خاله یه لحظه صبر کن نمیتونم
*نترس خاله
.دستاشو دور سینه هاش جمع کرده بود
ارمم داشتم میکشیدم بیروون
^آخخخخخ
*جووون کص تپلوووو
^میلاد آروووم خاله
.تا نوکشو کشیدم بیرون بی وقفه هل دادم تووو
صدای آخ واوف گفتن خاله بی وقفه شده بود .
شروع کردم ب تلمبه زدن
لرزش ممه هاش جلو چشمام باعث میشد محکم تر تلمبه بزنم
هر بار تا جایی ک میتونستم بهش میچسبیدم
تا سانت آخر کیرمو تو کص خاله جا میدادم
صدای تلمبه ها صدای دلنشینی بود
*جووووووون خالههه
^میلااااد تند ترررر
.هر باری ک تا ته میچسبوندم خاله بهم یه آخخخ سکسی هدیه میداد
^خالههه یکم برو بالاتر بیام کنارت
.خودشو کامل کشید رو تخت ب ی معطلی از پهلو چسبیدم بهش
کیرم تنظیم کردم تا آخر گذاشتم
دستمو از روش رد کردم و ممشو چنگ انداختم و همینجوری تو کص خاله تلمبه میزدمم
^خااااااله اروووم دارم میترکم
^میلاد سینم درد نیگیره
.حرفاشو فقط میشنیدم وقتی تا میچسبیدم برآمدگی کونش چسبیده میشد بهم
حس کردم دارم میام
ممشو اینقدر محکم چنگ زدم ک جیغ زد
^میلا

Читать полностью…

داستان کده | رمان

وقتی خودش توجه نمیکنه من چیکار کنم ؟
.کاش میتونستم بدن پروانه رو رو کیر سپهر با چشمای خودم میدیدم
سپهر واقعا خوشتیپ بود و شاید اگه موقعیتش برا خودمم پیش میومدو…
صورت و هیکل جا افتاده ی مردونه معلوم بود ورزشو … عضو ی از روال زندگیش بود
*کجا بودین پروانه ؟
.با ذوق برام تعریف میکرد حس میکردم پروانه به این ذوق نیاز داشت
^رفتیم بوشهر اونجا یه شب موندیم بعدش رفتیم بندر بوالخیر اونجا هم یه شب موندیم و…
.*خوشبگذره
^انشالله نوبت توهم میشههه
.چشمامو گرد کردم آبجیییی
^پیام پدرام کجان ؟
*پیام دانشگاه پدرامم مدرسه
^مهسا آماده شو با من بر یم خونمون . اونجا حواست باشه سوتی ندی
.تو اون مدت همش ذهنم داشت بدن سفید و توپر پروانه رو رو کیر پدرام تصور میکرد و دآعغ شده بودم حس عجیبی داشتم
انگار حسودیم گل کرده بود
بلند شدم برم لباسامو عوض کنم
^مهسا دستمو بگیر بلندم کن
.دستمو به سمتش گرفتمو کشیدمش بلند شد
یه آخخخخخ گفت
با یه لبخند شیطنت طوری گفت
خدا بگم چکارت کنه سپهر
*پروانههههه نکنه از پشت؟
…سرشو ب نشونه آره با لبخند آورد پایین
.مغزم از شدت داغی داشت میترکید لاپام کامل خیس شده بود اینکه پروانه از درد آخخخ کشیده بود میخندید برام حشری کننده بود
از اتاق رفتم بیرون دوست داشتم همون لحظه علی رو پیدا میکردم و بهش کوون میدادم ببینم چ لذتی داره ک پروانه اونجوری لبخند میزد
واقعا بدون خالی شدن نمیتونستم برم
رفتم دوش گرفتم و خودمو خالی کردم
آماده شدم با پروانه رفتیم خونشون
هر چند دقیقه یه نگاه دزدکی ب پروانه میکردم و لخت تصورش میکردم
دو بار چشم تو جشم شدیم و با لبخند زدنش خوشحالی رو بهم نشون میداد
خاله مهسا خسته شدین ن ؟
.*جونم خاله
^میگم این دو سه روز همراه مامان خسته شدین ؟
*ن خاله جونم مامانت خسته شد از بس عکس و… و اسه دکتر گرفت
.مامانش واسه کص و کون دادن خسته شده بود ک خستگیش اصلا براش بد تلقی نمیشد
میلاد نمیدونست مامانش از زیر کیر سپهر برگشته بود
.میلاد داشت با پروانه صحبت میکرد و من واقعا نیاز داشتم یکم از این فکرا دست بکشم هر لحظه حس میکردم من بازندم هیچ وقت همچین حسی رو ک پروانه داشت رو نداشتم
اون لحظه دلم میخواست یه جندگی پر از فسق و فجور کنم
ب هر بهانه ای بود بلند شدم برم خونه اونجا چشمم پروانه رو میدید و خیس میشدم ]
.ب نظر خودمم باید همو میدیدیم ولی انتظار نداشتم ب این زودی
دوس داشتم یکم بگذره تا بیشتر بفهمم باید چکار کنم
*باشه خاله 🍭
.آب نباتو همینجوری اضافه کردم
بلند شدم چشمم ب تخت افتاد ک یه طرفش خیس بود
اون لحظه رو دوست داشتم
رو تختی رو جمع کردم با حوله و لباسم رفتم ب سمت آشپز خونه
رو تختی رو انداختم تو ماشین (بر خلاف میل باطنیم)
^تازه بیدار شدی ؟
*توییی ترسیدم چرا نرفتی مدرسه مرضی بلا
^امروز نمیرم حالم خوب نیست
*آره دیشب دیر خوابیدم داشتم کار دانشگامو انجام میدادم
تو چرا حالت خوب نیست باز پروانه بهت پریده ؟
^پروانه ن مامان .؛؛؛ن میگم حالم بده
*چتههه جوووجوووو
^ولممم کنم اصلااااا همه جام درد میکنه
. تازه فهمیدم بلا خانوم پریود شده روش نمیشد بگه
*قربونت برم من بیا بغلم کوچولوووو
^گشنمه
*بیا بغلم تا دستور پخت غذا های رنگی رنگی رو بهت بدم
^دستور پخت بخوره تو سرت میگم گشنمه
*باااشه مرضی قشنگه من میرم حموم یچیز درست کن با هم بخوریم
^میلاد غذا سفارش بده مامان و پری اینجا نیستن هیچی هم واسه نهار آماده نکردن
.میدونستم الان موقع مناسبی واسه اذیت کردنش نیست
خیلی گناه داشت اینجوری ک حرف میزد دلمو آب میکرد
*بیا این گوشی .خودت سفارش بده اطلاعات کارتم هم ذخیره شده روش
برا منم یه برگر با هی دی(لیمو) سفارش بده
.گوشی رو دادم دستشو رفتم حموم
*آخیییییش
^زود بیا تا غذا توروهم نخوردم
.الکی میگفت همیشه قبل اینکه سیر بشه فکر میکنه هیچی نمیتونه سیرش کنه یکم ک بخوره سیر میشه
*چشم امپراطورررررررررررر
.رفتم لباسامو پوشیدم و اومدم شروع کردن ب خوردن غذا
^مرسی بابت غذااا .البته وظیفت بود
*پرررو بخووور حرف نزن
برام سوال بود ک خاله کی رفته، شب رو تخت من خواب بوده؟
*جوووجه خاله کجاست؟
^نمیدونم صبح بلند شدم دیدم نیست فکر کنم با مامان اینا باشه
.اینم نمیدونه.تو فکر این بودم ک زود آماده بشم برم
تند تند غذامو خوردم پیشونیشو ماچ کردمو بلند شدم برم
^عجله داری ؟
*آره باید برم دیررم شده
^اگه زود برمیگردی یه قرصی هست برام بگیر بیار
*چیه ؟
^برات میفرستم
*باشه بلا خدافظی
.استرس خاله داشت دیووونم میکرد الان اونجا چی بگم
اون چی میگه .
سوار ماشین شدم آروم حرکت کردم سعی کردم خودمو آررروم کنم
کم کم داشتم نزدیک میشدم ،تو داشبورد دو سه تا پاف عطرم زدم ک مثلا بهتر باشه
*کجایی خاله؟
.یه دقیقه بعد برام مسیج اومد
^کنار کافه … وایستادم
.اینکه پنجاه متر جلو تر میرسم استرسمو چسبونده بود رو هزار ضربان

Читать полностью…
Subscribe to a channel