ا کیری تخمی بودن. یکم به روابطشون فکر کردم بیشتر مطمئن شدم چون دیدم حمید اصلا با مهدی کلکل نمیکنه در صورتی که قبلا میکرد. از طرفی تو مدرسه و تو محل هم هیچ سوتی از حمید نشنیده بودم تا اینکه همون روزای اول بود که یه جا که مهدی داشت منو میکرد حسابی حشری و مست بود داشت واسم کری هم میخوند که یه جا بجای اسم من اسم حمید رو آورد. خودش متوجه سوتیش نشد منم به روش نیاوردم ولی شکم به یقین تبدیل شد و برام خیلی جذاب بود بدونم چطوری حمیدی با اون اخلاق گندش تونسته راضی کنه و پلمپ کونشو باز کنه مخصوصا که خودم یه مدت تو کف حمید بودم بکنمش. حمید اصلا باهاش یکی به دو نمیکرد ولی من چون بازم کله شق و مغرور بودم با مهدی کری میخوندم اونم موقع کردنم جبران میکرد و حتی چند بار خشک خشک منو کرد. در ضمن اسمشم که به صورت امضا رو کونم با یه ماژیک خاص نوشته بود هر چند روز که کمرنگ میشد دوباره پررنگش میکرد، شاید با این کارش میخواست من از ترس آبروم به کسی دیگه کون ندم. تا اینکه رفتن یه شهر دیگه و منو تو حسرت کیرش گذاشت و هرگز نفهمید من واقعا کونیش شده بودم. اون فکر میکرد من دوست ندارم بدم و رو حساب رو کم کنی کونمو برده و این فانتزی خیلی بهش میچسبید. خبر نداشت که منم هم از فانتزیش حال میکردم هم واقعا کونیش شده بودم.
نوشته: امید
@dastan_shabzadegan
میخواستم بکنمت فکر نمیکردم به این راحتی خودت باعثش بشی. این جملاتش هم منو خورد میکرد هم بهم حال میداد با همه اون درد. ولی به روی خودم نمیاوردم که بفهمه خوشم اومده. تمام چندشی که بهش داشتم به لذت تبدیل شده بود. نمیدونم چرا از اینکه داشت از کردن کونم لذت میبرد من بیشتر حال میکردم. کیرش تا نصفه رفته بود توم چون هم پوزیشن ایستاده بودیم و هم برجستگی کونم مانع میشد تا ته بره و طوری بود که لپای گوشتی کونم تمام کیرشو بلعیده بود و همانطور هم حسابی داشت بهش حال میداد. آروم شروع کرد تلمبه زدن در حین تلمبه هی تیکه مینداخت به من میگفت خب پس فکر نمیکردی کار به دادنت برسه آررره؟ فکر کردی الان بستنیه رو میخورین و منو اسکل میکنین… این تیکه هاش اون لحظه خیلی بهم حال میداد. اصلا ورق برگشته بود در حین تلمبه زدن گفت جووووووووون چه حالی میده کون شرطی اونم کون یه بچه خوشگل مغرور پررو با همچین کون کردنی و خوش فرمی. من درد و لذت رو داشتم با هم میچشیدم. یه لحظه زیر چشمی برگشتم عقبو نگاه کردم دیدم همونطور که رو کونم تلمبه میزنه باسنای ژله ایم از بغل موج میخورد متوجه نگاهم شد و نه تنها ضرباتشو محکم تر کرد که با دست چند تا سیلی زد رو کونم با این کارش میخواست بابت رجز خوانی که کردم خوب رومو کم کنه و جواب کل کلامو بده. من دردم میومد از سیلی اش گفتم آخ یواش لاشی. اونم گفت جووووووووون عاشق این حالتم که هم میکنمت هم میزنمت و تو هیچ غلطی نمیتونی بکنی و مجبوری تحمل کنی که یاد بگیری دیگه با من کری نخونی. این حرفاش منو روانی کرده بود خودشم حسابی داغ داغ بود گفت برگرد حین کردنت تو چشات نگاه کنم باختی داری کون میدی. با خجالت یه لحظه برگشتم تو چشاش نگاه کردم. گفت سرتو بچرخون بوستم بکنم. همونطور که میکرد بوسمم کرد. دستاشو آورد رو باسنم و همونطور که تلمبه میزد لپای کونمو میچلوند. بعد دستاشو از قفسهها گرفت و تلمبه هاشو محکمتر کوبوند رو کونم یه جورایی میخواست قدرتشو به رخم بکشه دیگه از شدت حشریت ساکت شده بود و نفس نفس میزد و فقط میکوبوند که یهو آبش اومد سریع دستاشو حلقه کرد دور شکمم منو تو بغلش سفت گرفت یه فشار محکم داد کیرش یه ذره دیگه رفت تو و همه آبشو تو کونم خالی کرد. ضربان کیرش تو کونم به قدری جالب بود که کیر خودمم راست شده بود. یه دقیقه هر دو بی حرکت موندیم تا آبش کامل خالی بشه. کیرش تو کونم کم کم خوابید و خودش اومد بیرون. کونم داغ تر شده بود. کل این سکسمون ده دقیقه طول کشیده بود و دیگه وقتی نداشتیم. دوباره نشست رو زانوهاش. صورتش روبروی کونم بود. یه بوس روی کونم کرد لپای کونمو باز کرد و با حالت پیروزی گفت بالاخره کردمت بعدم یه سیلی محکم زد رو کونم و گفت سریع بکش بالا بریم. پولو داد دستمو سریع به بچهها ملحق شدیم. خوشبختانه اینقدر دیر نشده بود که شک کنن. بستنی براشون گرفتم و سریع خدافظی کردم و اومدم خونه. فکر کون دادنم به مهدی یه لحظه از ذهنم بیرون نمیرفت اونم با اون شرط بندی و اون شرایط. انگار یه شگفتی خلق کرده بودم. هرچی بیشتر فکر میکردم بیشتر حشری میشدم و کونی. تصور اینکه کون برجسته خوش فرم تپل و سفیدم تو دستای سیاه زمخت و درشت مهدی ورز میخورده و مهدی با پنجه های بزرگش لطافت پوست کون نرممو حس میکرده و لذت می برده بر خلاف اولین مالوندنش که چندشم میشد این بار منو به آسمون میبرد و از همه مهمتر کیر سیاهش لای کون سفیدم چه منظره ای براش درست کرده دیوونم میکرد. تصور اون لحظه ای که اولین بار کلاهک کیرش به سوراخم خورد و بقیه کیرش لای باسن گوشتیم محو شده بود چنان لذت بخش بود برام که هنوز بعد از چند سال مزه کیرش لای کونم مونده. و اصلا خوشحال بودم که این مدلی کون دادم که شرطو باختم و مجبور بودم و دست خودم نبوده تا متهم به کونی شدن نباشم. دیگه ادعای بکن بودن نداشتم. با اینکه هم سن بودیم خیلی حرفهای بود. دوست داشتم هرروز یه مدل منو بکنه ولی متهم نشم به کونی بودن. طوری که فکر کنه مجبورم کون بدم و لذت نمیبرم. و طوری نقش بازی کردم که مهدی فکر کنه کونی نیستم. خدا خدا میکردم دوباره ازم کون بخواد و منو تو شرایط مثلا سخت بذاره که مثلا مجبورم بدم. همین اتفاق هم افتاد فرداش مهدی منو قبل فوتبال دید. اولش با طعنه و رجز خوانی بلند بلند میگفت کی میاد شرطی بزنیم و هی با شیطنت به من نگاه میکرد. جلو بچه ها گفت بعضیا شرط و باختن افسرده شدن… بعد منو تنها گیر آورد گفت من قول دادم این راز بین خودمون بمونه ولی به شرطی که تو هر وقت باختین باید به من کون بدی. منم اولش قاطی کردم و خواستم قلدربازی کنم تا یکم غرورمو بازیابی کنم یهو گفت ببین هنوز آب کیرم تو کونت مونده الان داری با آب کیر من رشد میکنی پس حرف مفت نزن هرچی من میگم همونه. بابت این بلبل زبونی تم دارم برات. درضمن رو کونتم اسممو امضا زدم
Читать полностью…غرورم کونمو به باد داد
#گی #خاطرات_نوجوانی
سلام چهارده سالم بود شهریور ماه تو محل هرروز فوتبال بازی میکردیم. یه پسره به اسم مهدی که چون ادعای لاتی داشت و شر بود متی صداش میزدن دو سالی بود از روستا تو محل ما ساکن شده بودن عشق فوتبال بود ولی هیچی بارش نبود واسه همون تو تیمها بازیش نمیدادن. اونم با سه تا از پسرای همسایه شون یه تیم ضعیف درست کردن و هر روز با تیم قوی محله شرطی بازی میکردن شرط خوراکی و … و هر روزم می باختند ولی چون بچه لارج و پولداری بود نه تنها کل تیم حریف رو مهمون میکرد که بچه های تیم خودشم مهمون میکرد. یه روز عصر که اومدم تو محل دیدم تیم قوی محل نیست و اینا با توپ بیکار نشسته بودن، به شدت هوسم کرد منم با تیم دوم محل بیام ازینا ببرم شرطو. هم واسه کل کل هم خوراکی. تیم دوم گفتن ما پول نداریم منم گفتم اگه باختیم من حساب میکنم. پول نداشتم ولی مطمئن بودم میبریم. فوری رفتم به مهدی پیشنهاد بازی شرطی دادم اونم که می شناخت ما هممون آه در بساط نداریم گفت اگه باختین پول دارین حساب کنین؟ گفتم شما تا حالا کی برنده شدین که اینبار بخواین بشین. گفت تیم اول فرق داره. گفتم هیچ فرقی نداره شرط میبندم به ما هم میبازین گفت شرط چی گفتم مثل همیشه بستنی با یه کیک. گفت نه، تو پول نداری میبازین و میزنین زیرش. گفتم اصلا کار به اونجا نمیکشه خودتو بازنده بدون. گفت پس کنسله. گفتم خودتو چس نکن تو که هر روز میبازی اینم روش.
گفت باشه اما به یه شرط گفتم چی گفت تو که اینقدر مطمئنی میبری بجاش اگه باختی باید بهم کون بدی. ازین حرفش چندشم شد. با حالت نیمه شوخی نیمه جدی گفتم خفه شو حرف دهنتو بفهم. گفت پس دیدی شک داری میبری؟ منو مهدی همسن بودیم و هم قد ولی اون استخون بندی درشتی داشت و سبزه بود. منم شرو شور بودم و مغرور و پرادعا. ولی من پوستم سفید بود و بی مو و با اینکه هم قد مهدی بودم ولی لاغرم فقط رونام پره و کون گرد و نسبتا بزرگی دارم که خیلی تو چشم بود و چهرمم خوبه. واسه همینم خیلیا بهم گیر میداد بکنن منو، منم هم از آبروریزیش میترسیدم و هم مغرور بودم و خودم ادعای بکن بودن داشتم. یه بارم حدود چند ماه قبل ازین داستان وسط فوتبال که دم دروازه شلوغ پلوغ شد مهدی منو یه انگشت درست و حسابی کرد طوری که نوک انگشتش تا دم سوراخمو فشار داد. من اونجا خیلی بدم اومد و واسه اینکه کسی نفهمه به روش نیاوردم بعدا هم چیزی نگفتم روش باز بشه. خلاصه ادامه صحبتها که به شرط رسید گفتم اولا مطمئنم میبریم ثانیا باختم بستنی میدم گفت پس هیچی بدون شرط بازی کنیم. من باز سر کل کل گفتم خیلی دلم میخواد روتو کم کنم ازت ببرم تا بفهمی با کی طرفی. گفت تو که اینقدر مطمئنی میبرین برات فرقی نمیکنه شرط منو قبول کنی یا نکنی چرا شرط منو قبول نمیکنی تازه اگه باختین پول بستنی رو من میدم. دیدم راست میگه با اینکه بدم میومد بهش کون بدم و از آبروم و غرورم میترسیدم ولی چون مطمئن بودم میبریم خر شدم قبول کردم. گفت باختی باید کون بدیاااا گفتم باشه ولی شک نکن به اونجا نمیکشه. بازی شروع شد و ما باختیم من باورم نمیشد. بچههای تیم من خودشونو گم و گور کردن، بچه های تیم اون تشنه و خسته نشسته بودن منتظر تا من برم بستنی بگیرم بیام. مهدی رو کشوندم کنار گفتم من الان پول ندارم میشه تو حساب کنی من بعدا بهت برمیگردونم. گفت خودتو به اون راه نزن از اولشم میدونستم پول نداری الانم باید کونه رو بدی. گفتم برو بابا من یه حرفی زدم جدی نگیر. گفت بیخود کردی پس منکه این همه شرط می بستم و سر قولم میموندم چی؟ رسم همیشه همین بوده بعدم خودت اصرار داشتی شرطی بازی کنیم میخواستی شرط نبندی الانم میرم به همه میگم همچین شرطی بستی آبروت میره. یهو ترس برم داشت اگه بچه محلا میفهمیدن همچین شرطی رو قبول کردم آبروریزیش دست کمی از یه کون دادن یواشکی به مهدی نبود. واسه من افت داشت قبول همچنین شرطی. بعد ادامه داد: بعدم به همه میگم دو ماه پیش انگشتت کردم و تو هیچی نگفتی یعنی خوشت اومده… گیر کرده بودم مونده بودم چیکار کنم گفت نترس اگه بدی این قضیه بین خودمون میمونه تا ابد. اینو که گفت یکم از آبروم خیالم راحت شد ولی بدم میومد بهش بدم تازه غرورمم پیشش شکسته میشد. اونم تو اوج نوجوونی که همه کل کل اینو دارن که کیو کردن کیو نکردن… بعد گفت زود باش دیگه بچهها دارن شک میکنن. گفتم باشه پس پولو بده من بستنی بچهها رو بگیرم دهنشون بسته بشه بعد بریم. گفت نه باباااااا زرنگ کی بودی… بچهها دهنشون بسته بشه برن اونوقت من تو رو کجا پیدات کنم؟! همین الان باید بدی. گفتم آخه الان که وقتش نیست بعدم کجا؟ گفت انباری خونمون، بچهها که میدونن باید بری از خونه پول بیاری پس به اون بهانه برو در خونه ما منم به شوخی به بچهها میگم دنبالش میرم تا نپبچونه، الانم زود باش بچهها منتظرم. انگار تو عمل انجام شده گیر کرده بودم دی
بهش زنگ زدم: سلام عزیز دلم. میخوام ببینمت و باهات یه صحبت جدی دارم.
با لحن سردی متفاوتتر از همیشه گفت: سلام. اتفاقا من هم باهات صحبت دارم. فردا ساعت ۹ تو پارک میبینمت.
نمیدونستم از کجا شروع کنم. پس اجازه دادم اول رویا حرفش رو بزنه: ببین من خیلی فکر کردم. ما دوستای خوبی برای هم بودیم ولی …
قلبم ایستاد. همین ولیِ لعنتی همیشه همه چیز رو خراب میکنه. اون روز تا شب فقط سیگار میکشیدم. این بار حقیقت بر سرم نخورده بود، مثل یک میله آتشین از کونم وارد شده بود و قلب و مغزم رو میسوزند. رویا رفت و کات کرد. یکی از همکلاسیهاش از اون خواستگاری کرده بود. اون و خانوادهاش هم راضی بودن و به همین راحتی همه چیز بین ما تمام شد. میخواستم گریه کنم ولی اشکم در نمیاومد. خودم رو با کد زدن توی شرکت مشغول میکردم تا فراموش کنم اما فراموشیای در کار نبود. فکر میکردم یک شوخیه. هر روز منتظر بودم رویا بیاد و بگه شوخی کردم. شبها چندین بار از خواب میپریدم، میرفتم پای پنجره میگفتم الانه که بیاد، درب آلونکم رو باز میکردم و راهپله رو میپاییدم که اگه بالا اومد بپرم و در آغوشش بگیرم. مرتب گوشی و ایمیل رو چک میکردم تا پیامش رو ببینم. با هر صدای پیامی از جا میپریدم و فوری نگاه میکردم که اسم رویا رو ببینم. توی خیابونها، مغازهها چشم میگردوندم تا پیداش کنم. اما خبری نشد. نمیدونم چقدر گذشت. گذر زمان رو از دست داده بودم تا اینکه یک روز معصومه گفت که رویا ما رو به عروسیاش دعوت کرده. معصومه به عروسیاش رفت اما من اون شب فقط توی خیابون پرسه زدم. روزها و شبهام شده بود خواب. خواب که نه، کابوس. الان چند ساله که نخوابیدهام. راستش از زمانی که یادم میاد خواب به چشمام نیومده. جز همون لحظاتی که در کنار رویا به خواب میرفتم. آرزوم اینه یک بار بخوابم. نه! آرزوی واقعیام اینه بمیرم.
به جای اینکه سیگار، کد زدن، پرسه زدن فکر منو فلج و کرخت کنه، به جای اینکه فراموش کنم روز به روز، ساعت به ساعت، دقیقه به دقیقه فکرش، اندامش، صورتش خیلی شدیدتر از پیش جلوی چشمم مجسم میشد اما از خیالم نمیرفت و ناپدید نمیشد و هر بار با عطش و شدت بیشتری به یادش میآوردم.
چطور میتونستم فراموش کنم؟ اون جان من بود. چشمهام که باز بود و یا روی هم میذاشتم توی خواب و بیداری اون جلوی من بود. آسایش به من حرام شده بود. عادت کرده بودم هر روز تنگ غروب توی خیابونها پرسه بزنم و دمدمای صبح به خیال اینکه خواب به چشمام بیاد وارد تختم میشدم اما هر بار بیشتر از قبل بیخوابتر میشدم.
توی تمام لحظات به یاد اون بودم. به یاد اولین دیداری که داشتیم. اولین آغوش گرمش، اولین لمس بدنش، اولین هم آغوشی سینههامون و اولین نزدیکی کیرم به کسش.
آیا رویا حقیقتا یک دوست و همراه من بود؟ یا اون هم یکی از خیالات زاده ذهنم بود؟
آخرین شبی که به پرسه زدن رفتم مه غلیظی که جان منو در بر گرفته بود و توی خوابهام منو احاطه کرده بود شهر رو پر کرده بود. نمیدونم چند شب رو بیرون از خونه صبح کردم اما اون شبِ آخر اون مه غلیظ وارد مغزم شد و چهره رویا رو واسه همیشه توی ذهنم مخدوش و خط خطی کرد و بعد از اون دیگه نتونستم صورتش رو، چشماش رو به وضوح قبل ببینم. فقط میدونستم شخصی که توی خیال میبینم رویا است اما اون محو و تاریک شده بود. دیگه حرارت آغوش و دستاش رو حس نمیکردم و من هر لحظه در عطش دیدن دوبارهاش میسوختم و تا مرز جنون پیش میرفتم. تمنای مرگ در من شدت گرفته بود و بیشتر از آب، بیشتر از هوا مرگ رو طلب میکردم. اما حتی مرگ هم از من دوری میکرد.
الان چند ماهی میشه که با معصومه برگشتیم به خونه پدری. البته من با زور معصومه یا بهتره بگم واسه دلخوشی معصومه قبول کردم توی خونه پدری بمونم، وگرنه خودم میخوام توی چهاردیواری دنج خودم باشم. چند روزی در هفته به آلونکم میرم و روزها اونجا توی تختم دراز میکشم. دیوارهای اونجا پره از خیالات من.
معصومهها روزها سر کار میره و این بار واقعا به زور منو مجبور کرده که کار کنم. من هم چند پروژه برداشتهام و مشغولم. هر چند هیچ لحظهای رو بدون خیال رویا نمیگذرونم. بهخصوص حالا که بعد از سالها دیدمش و میتونم چهرهاش رو واضح ببینم.
معصومه شاده و من هم از شادی اون شادم. از اینکه اون رو جنده میدونستم از خودم بدم میاد. اون دختر با حیاییه. حتی یه بار هم جلوی فحش نداد. جلوی من لباس بدننما نمیپوشید حتی لباس آستین کوتاه هم نمیپوشید. به من بسیار محبت میکرد. هر چند من دل و دماغی برای محبت اون نداشتم ولی برای اینکه دلش رو نشکنم خودم رو از بیرون خوب نشون میدادم. سعی میکردم کمی شوخ باشم و معصومه رو بخندونم. از خندههای از ته دلش خوشحال میشدم ولی از درون آشوبناک و بیقرار بودم.
تا اینکه بار دیگه ح
وی قسمت پایین کسش بود و با انگشتم دایرهوار با چوچولهاش ور میرفتم. رونهای زیباش رو محکم به سرم فشار داد و با دستش به پستونهاش چنگ میزد. یه تکون شدید، یه جیغ بلند و بعد بیجان و بیحال. همون حالی که بعدها همیشه در آرزو و تمناش سوختم و هیچ گاه به دست نیاوردم.
رویا آروم گرفت. کس و پستونهاش کمی سرد شد. کاش توی همون حال مرده بود و هیچ گاه زنده نمیشد و مایه عذاب ابدی من نمیشد. اما زندگی به این راحتیها دست بردار نیست. وقتی دوباره خون توی مغزش به جریان افتاد با صدای نحیفش گفت: وای! عالی بود.
-فقط برو رویا.
رویا با گریه میره: خدانگهدار معصومه جان.
-خدافظ عزیزم.
معصومه با تشر میگه: چرا گذاشتی رویا با گریه بره؟
سکوت میکنم و چشمام رو میبندم.
-با توام. جوابم رو بده.
-ولم کن تو رو خدا. حوصله ندارم معصومه.
-این چه کاری بود کردی؟ چرا این همه قرص خوردی؟ میدونی اومده بودم خبرهای خوشی بهت بدم؟ خدا رو شکر به موقع رسیدم. سکته کردم وقتی دیدمت. نمیخوای بدونی چه خبرهای خوشی داشتم؟
-واسم مهم نیست.
-ولی واسه من مهمه. بالاخره خونه رو از چنگ عمو در آوردم و الان به ناممون شده و منم چند ماهه که پاک پاکم و عمه دیگه بیخیالم شده. همه اون پولهای کثیف هم بخشیدم چند تا خانواده بیسرپرست. الانم یه کار توی یه فروشگاه پیدا کردم.
-آهان! خیلی هم عالی.
-همین قدر بی حس؟ از فردا تمام وسایلت رو جمع میکنی میریم خونه خودمون.
-الان حس رو نشونت میدم.
ماسک و سرمی که بهم وصله رو جدا میکنم و از تخت پایین میرم و میرم.
-کجا میری؟ صبر کن حالت خوب بشه.
به حیاط بیمارستان میرسم. از دور رویا رو میبینم که توی پارکینگ به همراه یه آقا سوار یه ماشین شد. بی شک شوهرشه. دنیا دور سرم چرخید و تاریکی همه جا رو فرا گرفت.
رویا با صدای نحیفش گفت: وای! عالی بود. حالا بیا تا من حسابی حالت رو جا بیارم.
رویا دست کرد که شلوارم رو در بیاوره. دستش رو گرفتم و مانع شدم. گفت: باز چی شده؟
-میشه بذاری یه وقت دیگه؟
-نه! همین الان.
کمربند و زیپ شلوارم رو باز کرد و شلوارم رو در آورد. از روی شرت دست زد به کیر خوابیدهام. شهوت همه جای بدنم بود جز کیرم. انگار کیرم ارتباطش رو با بدنم از دست داده بود. شرتم رو در آورد و به کیر خوابیدهام زل زد. از نگاش مشخص بود برای اولین باره کیر میبینه. آروم به کیرم دست زد و اون رو بالا پایین میکرد. لبخندی روی لباش نقش بست شبیه همون لبخندی که من موقع دیدن پستونهاش داشتم. انگشتاش رو دور کیرم حلقه کرد و آروم بالا پایین کرد: راست نمیشه؟
-نمیدونم.
-فکر میکردم پسرا زود کیرشون راست میشه.
-همینطوره.
-پس چرا این هنوز خوابه؟ چشه؟
-چیزیش نیست. باهاش بازی کن اونم بیدار میشه.
ولی از این حرفم مطمئن نبودم. هنوز نمیتونستم به کیرم نگاه کنم. میترسیدم راست بشه و اختیار از دستم خارج بشه و به رویا تجاوز کنم. کمکم میتونستم گرمای دستای رویا رو از طریق کیرم حس کنم. انگار داشت ارتباطش با بدنم برقرار میشد.
-میخوای برات بخورم؟
-اگه خودت میخوای آره.
رویا دو دل بود که کیرم رو توی دهنش بذاره. سرش رو نزدیک کرد و آروم چند زبون کوچیک به اطراف کیرم زد و کمکم به بوسه تبدیل شد. دل و جرأتش بیشتر شد و آروم اطراف کیرم رو به دهن میگرفت و حرارت دهنش کیرم رو سرزندهتر میکرد تا در نهایت با یه حرکت یکهویی سر کیرم رو تا ته توی دهنش گذاشت و چند لحظه مکث کرد. آتیش از دهن رویا به کیرم تزریق میشد و راست شدن و سفت شدن کیرم رو توی دهن رویا حس میکردم. جرأت کردم و نگاهی به پایین انداختم. لبهای رویا دور کیرم حلقه زده بود و با دیدن همین صحنه جون تازهای به کیرم داده شد و به نهایت سفتی رسید.
کیرم رو در آورد و نگاهی از سر ذوق و حیرت به کیرم کرد: ای جان! بالاخره اوستا افتخار دادن.
کمکم شروع کرد به ساک زدن. ناشی بود ولی تمام تلاشش رو میکرد دندونش به کیرم نخوره. دیدن ساک زدن رویای عزیزم منو غرق در لذت کرده بود. فقط میخواستم زمان در همین جا بمونه و جلو نره و رویا تا ابد برام ساک بزنه و من از بالا تماشا کنم.
-کی آبت میاد؟
-نمیدونم. هر وقت خواست بیاد بهت میگم.
در واقع هیچ نظری نداشتم که آب اومدن چه حسی داره فقط طبق گفتههای بچههای مدرسه باید منتظر میموندم تا حس عجیبی وارد کیرم بشه و فقط چند ثانیه بعد از اون آبم میاومد.
رویا کمی خسته شد. با دست اشاره کردم که روم بخوابه. سینههاش رو به سینهام چسبوند و لباش رو روی لبانم گذاشت و کس داغش رو هم روی کیرم گذاشت. توی همون حالت چند دور دور هم چرخیدیم و همدیگه رو سفت فشار میدادیم. رویا گفت: تا کجا میخوای پیش بریم؟
-نمیدونم. خودت چی میگی؟
-من میخوام با تو تجربهاش کنم.
-الان؟
-آره.
-ولی من …!
ولی من نمیخواستم رویا رو اذیت کنم. نمیخواستم به اون ت
چشم همه سیگاری دود میکردم.
با وجود این که هر روز حرف کیر و سایز کیر و آبِ منی و انواع روشهای کس کردن محفل بچهها بود اما من که به گونهای قلدر همه هم بودم ولی خب کاری به کسی نداشتم از کیرم وحشت داشتم و هنوز که هنوز بود به کیرم نگاهی نمینداختم.
فکر میکنم یه پنجشنبه بعد از ظهر بود که خونه رویا تنها بودیم. بابا و مامانش به قبرستان رفته بودن. یادم نمیره. اون روز نگاه رویا بیقرار بود، متفاوت بود. مست و خمار و شهوتناک بود. عطر وجودش شهوانی و پر از هوس بود. به من نزدیک میشد و از من دوری میکرد. دل دل میکرد. گویا خجالت میکشید. تا اون زمان ما همدیگه رو عادی و به اسم صدا میزدیم. عین دو پسر. تا اینکه رویا گفت: یه لحظه بیا اینجا عزیزم. اولین بار بود چنین نوع صدایی از اون میشنیدم. دونستم منو به سوی چیزی میخونه ولی نمیدونستم چیه.
نزدیک اون شدم: چی شده رویا؟
-هیچی. یه لحظه بیا یه چیزی توی گوشت بگم.
-خب بلند بگو. کسی که خونه نیست.
-روم نمیشه. گوشت رو بیار جلو.
گوشم رو جلوی دهنش بردم. عطر تنش مست کننده بود. موهای لَختش چون آبشار از صورتم سرازیر میشد.
آروم و مستانه گفت: میخوام بغلم کنی.
-واسه چی؟
-میخوام بغلم کنی.
یادم نمیاومد آخرین بار کی بغلش کردم. بیشتر توی کودکیمون بود که روی پاهای اون سر میذاشتم و به پرواز در میاومدم. چنان آرامشی میداد که از مرگ خوشتر بود.
آروم اون رو در برم کشیدم و سینهاش رو به سینهام چسبوندم. مثل یک جوجه آروم گرفت و من هم آروم شدم. خون توی رگهام متوقف شد. زمان ایستاد و وجودم پر از عطش شد. میخواستم اون رو درون خودم بکشم. اون رو سفت چسبیدم. یک آه شهوتناک سر داد.
هر دو روی زمین خوابیدیم و دستهامون گره کرده در پشت همدیگه بود. نشست و مثل دوران کودکی سرم رو روی پاهاش گذاشت و موهام رو نوازش میکرد. گفت: میدونی؟ تو تنها دوست منی. بهترین کس زندگیمی. امروز یه پسر با موتور افتاد دنبالم. حسابی ترسیده بودم. ول کن نبود. فقط میگفتم کاش تو اونجا بودی. الان که پیشمی خیلی آرومم. قول بده هیچ وقت ترکم نکنی.
-منم عاشقتم رویا. دیوونهتم. نمیدونم بگم چقدر دوستت دارم. هیچ وقت ترکت نمیکنم. اون پسره چه شکلی بود تا حسابش رو برسم؟
-نمیدونم. ترسیده بودم و خوب نگاش نکردم.
-دفعه بعد اگه باز اومد صورتش رو خوب نگاه کن. حتما پیداش میکنم و حالش رو جا میارم.
-قربونت برم.
و بی هوا لباش رو روی لبام گذاشت. داغ داغ بود. نرم بود. برقی توی وجودم جهید و خون توی رگهام فوران کرد.
اون رو روی زمین خوابوندم و صورتش رو میان دستام گرفتم و سیر نگاش کردم. یادم میاد صدایی از درونم میگفت خوب نگاهش کن که روزی نمیبینیاش. چشمان سیاه خمارش، لبهای درشت و نمَکینش، گونههای قرمز گلانداختهاش، موهای خرمایی بلند و لَختش، همه رو به خاطر سپردم تا از یادش نبرم. ولی یه روز از یادش بردم و هر چی میکردم نمیتونستم شفاف به یادش بیارم. حالا که اینجا بر بالینم نشسته و دستام رو توی دست داره به یادش میارم.
اشک توی چشمام حلقه میزنه. روم رو برمیگردونم تا رویا اشکم رو نبینه.
-کجا برم؟ چرا با خودت اینجوری میکنی؟
-فقط برو رویا و بذار توی عذاب خودم غرق بشم.
-چرا اینجوری میگی؟
اشکش در میاد و سرش رو میذاره روی دستم و گریه میکنه. وایساد و گفت: باشه عزیزم. منو ببخش. هیچ وقت نخواستم تو رو اینجوری ببینم. سینهام تنگ شده و نمیتونم حرف دلم رو به کسی بزنم.
صورتش میان دستانم بود و از بالا نگاش میکردم. گفت: چرا اینجوری نگاه میکنی؟
-دوستت دارم.
و لب گوشتی پایینش رو میان لبهام گرفتم و محکم مکیدم. رویا داغ کرده بود. توی حال خودش نبود. مست شهوت بود. توی همون حالت دستش رو برد و از روی شلوار کیرم رو فشار داد. ناگهان بیاختیار از جا جستم و دستش رو دور کردم.
-نه رویا!
-چرا؟ نمیخوای؟
-نمیدونم. نه نمیخوام.
-فکر میکردم دوستم داری.
-معلومه که دوستت دارم.
-خب چرا نمیخوای؟
-نمیدونم.
-نمیفهمم. همه پسرها از خداشونه. تو میگی نمیخوای؟ نکنه مشکلی داری؟
-نه ندارم.
-خب … پس … بذار … حالم اصلا خوب نیست. میخوام آرومم کنی.
-بغلت میکنم. میبوسمت.
-خب پس لختم کن و همه جام رو ببوس.
-نه رویا. همینجوری خوبه.
-ولی من میخوام. منم دوستت دارم و میخوام لخت بشم تو بغلت.
رویا نشست و با یک حرکت سریع تیشرت و سوتینش رو در آورد. پستونهای گلابی شکل اون چشمک میزدن. نوک قهوهای اونها براومده بود. دستم رو گرفت و به سمت پستونش کشید. قبل از اینکه دستم به اونها بخوره دستم رو عقب کشیدم: نه رویا.
بلند شدم و رفتم خونه.
تا چند روز رویا با من حرف نمیزد. دخترک قهر کرده بود. با هزار بدبختی از دلش در آوردم با این شرط که آخر هفته وقتی خونهشون خالی شد برم و این بار کار رو یکسره کنم.
رویا گفت
موفق شده بودم باز دوباره درونم زنده شد. ولی گاه گاهی موج میگرفت و عذابم میدادی.
-چه حسی عزیزم؟
-نمیدونم چجور بگم. تقصیر من بود که مامان دست به … دست به … همون اتفاق دیگه.
-چرا تقصیر تو بود؟ تو که فقط یه بچه بودی کاری نکرده بودی.
-اون روز من خونه بودم. عمو اومده بود خونه و مامان و عمو فکر میکردن تنهان. نزدیک ظهر بود که از خواب بیدار شدم و عه … خب دیدم … دیدم که عمو و مامان تو حمومن.
معصومه از شدت حیرت چشماش گرد میشه و دستاش رو جلوی صورتش میگیره و نیمچه فریادی میزنه: وای …
-همون چیزی رو دیدم که میدونی. عمو و مامان داشتن … بعدش هم منو دیدن، منم فوری در رفتم. تا اینکه همون شب مامان … .
معصومه گریه میکنه و منو بغل میکنه: وای داداشی عزیزم! چی کشیدی تو؟
-شنیدم عمو یه چیزی به مامان میگفت. میگفت تقصیر مامان بوده که بابا فهمیده و خودش رو به کشتن داده. میگفت مامان باید همون اول به عمو میگفت بله. تو چیزی در این مورد میدونی؟
-نمیدونم گفتنش درسته یا نه. ولش کن اصلا.
-نه بگو.
-بذار یه وقت در موردش صحبت میکنیم.
-نه همین الان بگو
-گاهی وقتها پیش میاومد عمو توی مستی و عصبانیت یه چیزایی میگفت، وقتی خیلی مست میکرد به بابا و مامان فحش میداد. عمه میگفت عمو بعد از مامان خیلی بیشتر از قبل مست میکرد. اکثر شبها مست پاتیل بود، اینقدر میخورد که بیهوش میشد یا بالا میآورد. توی مستی بداخلاق میشد. اول فکر میکردم فقط در حد فحش و دری وریه. ولی دیدم یه چیزهایی داره میگه. گیر دادم به عمه که بگه جریان چیه. اونم یه سری چیزها از قدیم گفت. گفت فقط در حد شایعه است و از این و اون شنیده.
-خب چی بوده؟
-انگار خواستگار اصلی مامان عمو بوده. حالا دقیق نمیدونم چجوری ولی مامان، زنِ بابا میشه و اینجوری بین بابا و عمو خراب میشه و رابطهشون قطع میشه. تا اینکه بابا سر یه قمار گنده که باخته بود از عمو میخواد که کمکش کنه، آخه عمو از معتبرهای قماربازی بوده. عمو هم قبول میکنه و کار بابا رو درست میکنه و بعد از اون پاش به خونه ما باز میشه. من یادمه بچه بودم که عمو میاومد خونه. اون موقع تو هنوز نبودی. عمو که هنوز دلباخته مامان بوده با مامان ارتباط میگیره. بابا متوجه ارتباط عمو با مامان میشه و دعوا مرافه راه میندازه و دوباره بینشون خراب میشه. چند سال میگذره. دوباره بابا توی قمار یه باخت سنگین میده ولی این بار بابا حاضر نمیشه از عمو کمک بگیره. اگه یادت باشه بابا اون اواخر خیلی بداخلاق و عصبانی شده بود چون نزدیک بود تمام مال و منالش رو از دست بده. اینجا به بعدش همون شایعاتی که گفتم. انگار مامان بیخبرِ بابا میره از عمو درخواست کمک میکنه. عمو هم با یه شرط بیشرمانه قبول میکنه. مامان هم چارهای نداشته و درخواست عمو رو قبول میکنه. تا اینکه بابا میفهمه و قاطی میکنه و همون کارایی رو که دیدی جلوی چشم ما با مامان میکرد. بابا حاضر نشد کمک عمو رو قبول کنه و میره پیش اونی که قمار رو باخته که چیزی بهت نمیدم و اینا. انگار اونجا دعواشون میشه و اونا هم میزنن بابا رو میکشن. جسد بابا چند هفته بعد توی یه بیابون پیدا میشه و پلیس هیچوقت نمیفهمه کار کی بوده. حسابی کتکش زده بودن و خون زیادی ازش رفته بود. دندههاش شکسته بود و کلیههاش بهشدت آسیب دیده بود. توی همون حال میندازنش توی یه خرابه توی بیابون. اونجا هم از بیغذایی و بیآبی و بیخونی میمیره.
-با زجر میمیره؟
-نمیدونم. شاید تو بیهوشی مرده و چیزی نفهمیده.
-ولی مامان با زجر زیاد مُرد.
-عه!!! بسه دیگه …!
-امیدوارم من و تو بدون زجر بمیریم.
-بس کن دیگه! پاشو بریم یه چیزی بخوریم که مُردم از گشنگی.
-ولی من جدی میگم. بسمون نیست این هم زجر توی زندگی؟ همینمون مونده با زجر هم بمیریم. پس آرزوی مردن راحتمون نباشه؟
همه جا تاریکه. صدای فریاد و نالههای معصومه از دور میاد. با تمام توان به طرف صدا میدوم. صدای جیغی بلند شد و باران خون از آسمون به زمین بارید. چند بار زمین میخورم و صورتم پر از خونه. لختههای خون همه جا رو گرفته. صدای جیغ میاد. معصومه رو میبینم که از دست چند گرگ فرار میکنه. لخت و عوره. فریاد میزنه کمک! کمک! گرگها به اون میرسن و تیکهپارهاش میکنن. وسط دو دیوار بلند که خون از بالای اون به پایین سرازیره وایسادهام. دیوارها بهم نزدیک میشن و وسط دو دیوار گیر کردهام. یک گرگ متوجه من میشه و به سمتم میدوه. نزدیکتر میشه، گرگ صورت عمو رو داره. به سمت من میپره و فریاد بلندی سر میدم.
چشمام رو باز میکنم. نور چند مهتابی بالای سرم چشمم رو میزنه. صدای بوقبوق ممتدی به گوش میرسه. دوباره آروم چشمم رو باز میکنم و به اطراف نگاه میکنم. روی یه تخت خوابیدهام و پردهای سبز رنگ دور تا دور تخت کشیده شده. متوجه ی
خوام تا آخر امسال، تا آخرین ذره از شیره وجودشو بکشم
من: ای بابا لااقل یه چیزی هم واسه ما بزار بمونه
علی: نه داداش… همش مال خودمه، کصشو من افتتاح کردم، تا اونجایی که بشه هم ازش استفاده میکنم
من: باشه بابا، قبوله… عوضش منم دوس دخترتو میکنم به هرحال هرچی باشه هیچی مثل منشی آدم نمیچسبه
بعد از اون شب به یاد ماندنی کارمون تموم شد و برگشتیم خونه. هر دو باهم رفتیم حموم. علی دیوث پستون های نگار رو سیاه و کبود کرده بود و نوکشون زخمی شده بود. نگار بعد از اون شب خیلی منو تحویل می گرفت و قربون صدقم میرفت چون خواسته اش رو برآورده کرده بودم
اما من تازه فهمیدم که مشکل از کیر من نبوده و نگار از اول قصد و نیتش جندگی بوده. حتی کس شادی که به کیر علی عادت داشت با کیر من دوبار به ارگاسم رسید.
اما من دیگه آب از سرم گذشته بود. فعلا شل کرده بودم تا ببینم بعدش چی میشه…
نوشته: کاک علی
@dastan_shabzadegan
ی
من: آره میدونم، قرارمونم این نبود
شادی: خب پس چرا نشستین؟ لخت بشین و شروع کنین
نگار: جوووون داریم به جاهای خوبش میرسیم
نگار سریع تاپ و شلوارکشو در آورد، منم لباسامو درآوردم و بخاطر کیر کوچیکم کمی احساس حقارت میکردم. یه تخت دیگه هم داشتیم که واسه بیمار بود، هر دو تخت رو کنار هم گذاشتیم و من و نگار هم رفتیم رو تخت، علی و شادی هم کنارمون بودن و شادی به پشت خوابیده بود و پاهاش رو شونه های علی بود و خارومادرش گاییده میشد . من شروع کردم به لب گرفتن از نگار و بازی کردن با ممه هاش. پستوناش رو تو مشتم گرفته بودم و فشار میدادم. نوک ممه هاشو گرفته بودم لای انگشتام فشار میدادم و میپیچوندم. بعدش طاقت نیاوردم و رفتم سراغ ممه هاو شروع کردم به مک زدن و لیس زدن و گاهی گاز گرفتن، من هیچوقت از ممه های نگار سیر نمیشدم. بعد از چند دقیقه که کس نگار آب افتاد، قمبل کرد و کیرمو کردم تو کصش که حسابی داغ و خیس بود. من کنار شادی بودم و نگار هم کنار علی بود و هردو رو به روی هم بودن. من با اینکه کیرمو تا خایه میکردم تو کصش ولی اون هیچ لذتی نمیبرد و اصلا آه و ناله نمیکرد. در عوض چون رو به علی بود، دستشو میکشید به عضلات سینه و سیکس پک علی، بعدش هم رفت سراغ تخماش و با تخماش بازی میکرد.
علی: دکتر دیدی بهت گفتم خوش میگذره… ولی دکتر زنت عجب پر و پاچه ای داره، ببین چه کون قلمبه ای داره مثل دنبه داره میلرزه.
من: چیه؟ دلت خواسته؟
علی: بد جور… اصلا عاشق اندام زنت شدم
منم شروع کردم به بازی کردن با ممه های شادی و مالیدن آنها و گفتم: ولی منم از اول چشمم شادی رو گرفته بود، با اون اندام کشیده و صورت خوشگلش بخصوص وقتی ساق های سفیدش معلوم بود.
هردومون حشری شده بودیم، علی خم شد و از نگار لب گرفت، شادی هم حسابی حشری شده بود و من اونقدر نیپل هاشو تحریک کردم که برای بار دوم ارضا شد و کل بدنش به رعشه افتاده بود.
ولی من هنوز نتونسته بودم نگار رو به آه و ناله بندازم
علی کیرشو کشید بیرون و با دستش میمالید و گفت: دکتر چیکار داری میکنی بابا الان صبح میشه
نگار کیر علی رو گرفت دستش و شروع به مالیدن کرد و گفت: همه که مثل تو نمیشن علی، میدونی من چقدر عاشق همچین کیری بودم
من: خب میبینی که خدا دوستت داشته و الان یکی نصیبت شده
شادی: علی خب اگه نگار خیلی کیرو دوست داره بهش یه تعارف بکن
علی: چشم، چرا که نه
و در حالی که من داشتم تو کص نگار تلمبه های بیهوده میزدم علی کیرشو گذاشت تو دهن نگار و شروع کرد به گاییدن دهنش. الان دیگه من و علی رو به روی هم بودیم و اون داشت با نگاهش منو تحقیر میکرد
علی دو دستی پشت سر نگار رو گرفته بود و کیرشو تا حلق نگار میداد تو… صدای یعقوب یعقوب و نفس نفس زدن های نگار منو خیلی حشری کرده بود.
علی: دکتر ببین زنت چقدر خوب داره کیرمو میخوره، انگار تا حالا کیر نخورده، البته حق داره
بعد از یه دقیقه علی کیرشو کشید بیرون و گفت: خوشت اومد چطوری دهن نگارو گاییدم
من: آره، دمت گرم
شادی: علی فکر کنم کصشم کیر میخواد، ولی روش نمیشه بگه
علی: نگار جون، کیر منو میخوای یا شوهرت؟
نگار: کیر کلفت میخوام که جرم بده
علی: دکتر زنت کیر میخاد چیکار کنیم؟ حیف نیست حسرت یه کیر کلفت رو کصش بمونه؟
من: هرکاری که میخواد بکن
علی اومد دستای نگار رو گرفت و بلندش کرد رو زانو، با اینکار کیر من از کصش دراومد بعد درحالیکه داشت از زنم لب میگرفت اونو برد روی تخت خودش و چون جا نبود، شادی هم اومد روی تخت من. علی نگار رو به حالت داگی در آورد و بهش گفت قمبل کنه، بعد کیرشو گذاشت تو کصش و آروم شروع کرد به گاییدنش.
علی: دکتر واقعا همسر نمونه به تو میگن، زنت بالاخره به آرزوش رسید. زنتو رفت زیر یه کیر کلفت. یجوری زنتو میگام که لذتش تا آخر عمر روی کصش بمونه
من: تو هم به آرزوت رسیدی، یه کون قلمبه با پستونهای اعلا رو صاحب شدی
شادی: دکتر حرص نخور، به جاش بیا کس منشی ات رو بخور… خجالت نکش من که میدونم همیشه تو کف من بودی
شادی خوابید روی تخت پاهاشو از هم باز کرد و کصشو مالید و گفت: بیا دیگه از دهن افتاد
من خوابیدم رو تخت و سرم رو بردم لای پاهای شادی و شروع کردم به مک زدن و لیسیدن کصش، از اطراف سوراخش تا چوچولش میرفتم و برمیگشتم
همزمان علی سرعت تلمبه هاشو بیشتر کرده بود و هربار کیر کلفتشو تا خایه میکرد تو کس زنم. صدای شالاپ شلوپ اتاقو پر کرده بود و نگار خیلی زود به آه و ناله افتاد، این اولین بار بود که ناله های نگار رو زیر کیر داشتم میشنیدم
در این حین شادی کصش حسابی آب افتاده بود و حشری شده بود، دوتا رونش رو جمع کرد و دور سرم قفل کرد و با دستش سرمو فشار میداد به کصش و به نفس نفس افتاده بود.
نگار: علی نگاه کن چجوری داره کس شادی رو میخوره، حتی یه بار هم حاضر نشد کس منو بخوره
علی: اشکال نداره عزیزم من که نمردم، بهتر از شوهر
ی؟ گفت جندتو زیر خوابتم کونیتم هزرتم
گفتم آفرین جنده
پاشدم جلوش وایستادم موهاشو پیچیدم دور دستم
کیرمو با ضرب میزدم ته حلقش
داشت خفه میشد کبود شده بود ریملش ریخته بود زیر چشماش سیاه بود
پرتش کردم عقب گفتم داگی بشین ماده سگ
نشست
یه تف انداختم در کصش
سر کیرمم تف زدم
با دستم کیرمو گرفتم و با نهایت قدرتی که میتونستم تا نصفه کیرمو جا کردم تو کصش
جووووری آه کشید که همونجا دلم میخواست اب کیرم بپاچه تو کصش
با یه حرکت دیگه کل کیرمو جا کردم تو کس تنگ و داغ و آب دارش
یه ذره نگه داشتم کیرمو
پهلو هاشو گرفتم
شروع کردم عقب جلو کردن
تلمبه هامو شروع کردم
مثل سگ میگاییدمش
وحشی شده بودم
افتاده بودم به جونش
ناااااااله میکرد جوری که فک کنم همه همسایه ها فهمیدن داره کس میده
تقریبا ۴۰/۵۰ دیقه تو پوزیشن های مختلف داگی ایستاده یه پاشو گذاشتم لب تخت و ایستاده چسبوندمش به دیوار از پشت کصش میذاشتم
و در نهایت تو حالتی که خوابیده بود و پاهاشو داده بودم بالا و باز کرده بودم خودم خوابیده بودم روش داشتم مث سگ تلمبه میزدم
دیگه بی جون شده بود
خودش میگفت ۳ بار ارضا شده
چند تا محکممم تلمبه زدم تا ته ته ته کیرم کردم تو کصش
نگه داشتم و با نهایت فشار آب کیر داغمو خالی کردم تو کصش
اونم محکم بغلم کرده بود
نگاش میکردم
صورتش که به هم ریخته بود همینجوری هی آبمو میاورد
همونجوری داشتم بیهوش میشدم کیرم داشت نبض میزد
تموم که شد
اروم از روش همونجوری افتادم رو تخت و واقعا بیهوش شدم تا صب
واقعا میلف خوبی بود
خیلی باهم سکس داشتیم و با رضایت دو طرف کامل شده بودیم پارتنر سکس هم
هر وقت میخواستم زنگ میزدیم میدیدیم همو
بالای ۴۰/۵۰ بار باهم خوابیدیم
ولی خب دیگه کم کم از هم فاصله گرفتیم چند وقت پیش هم بعد از ۴ سال یه بار دیگه خوب گاییدمش و دیگه خبری ازش ندارم
این قضیه کاملا واقعیه
ممنون میشم اگه حمایت کنید از سکس های دیگمم میگم براتون
ببخشید اگه بده یا غلط داشت من دفعه اولمه که چیزی رو مینویسم
مرسی وقت گذاشتید
ماچ به کس همه خانوما 😘😅
نوشته: حسین
@dastan_shabzadegan
فانتزیه که فاجعه شد
#همسر #بیغیرتی
سلام
این یه داستان نیست یه خاطره هست که زندگی که ۴ سال عمرش بود به جدایی کشید
و حس تنفر از خودم باعث شد یه معتاد لاشی بشم
علی هستم ۲۸ ساله کارمند که یه شغل آبرومند با حقوق و مزایای عالی داشتم
ماجرا از اینجا شروع شد که تویی رابطه جنسی با خانمم فانتزی نفر سوم وارد شد خانم من یه دختر ۱۹ ساله با قد ۱۷۴سانتی با باسن عالی و پوست سفید و ممه های ۷۵یعنی انقدر خوب بود همیشه ترس از دست دادنشو داشتم خلاصه اول های رابطه با اصرار من نفر سوم رو وارد فانتزی هامون کردیم همش بهش میگفتم به کی داری اینجور کس میدی من نیستم کی میکنه تورو کیر من بزرگتره یا اون خانمم اسم رضا دوستمو میاورد منم خیلی با این موضوع حال میکردم تا یه شب که دونفری مست بودیم در حال سکس تو گوشش گفتم دوس داری واقعا رضا بکنت گفت نه .گفتم بهم کیر نزن برا دروغم شده بگو اره گفت آره دوست دارم وقتی تو نیستی منو بیا بکنه یه جورایی یه آمادگی ذهنی براش اماده کردم یه شب که خسته از سرکار اومده بودم با اصرار خانمم نشستیم کمی مشروب خوردیم و قلیون کشیدیم لخت شد منم لخت بودم فقط یه شورت پام بود شورتمو کندم اومد نشست رو پام شروع کردن منو خوردن منم کیرم داشت میترکید گذاشتم تو کصش که اب ازش مچکید از شدت خیسی شروع کرد کیر سواری منم میگفتم اخ کیر کی تو کص سفیدت هست میگفت رضا کیر رضا گفتم میخوای واقعی بکنت گفت اگه تو انقد دوس داری من کس بدم بهش اره اینجا تو دلم خالی شد هم خوشحال بودم بالاخره میشه یکی جلو من زنمو بکنه هم ناراحت که من کی اینقدر بی غیرت شدم
خلاصه اون شب تو عالم مستی من به خانمم گفتم پیج رضا رو داری بهش فیلم بفرست چت کن بیارش تو کار خانمم همش میگفت مطمعنی بزار اگه واقعا اینکارو دوس داری با غریبه کنیم که نشناسمون منه کخصل میگفتم نه من دوس دارم رضا بکنت بهش پیام دادم باهم چت کردن گفتم من اگه اومد میرم بالای سر کمد دیواری میخوابم تو کمد از این قسمتی درش که شکسته نگاتون میکنم خلاصه بعد از چندروز رضا خان که رفیق ۶ دانگمن بود بندو به اب داد البته حق داشت شاه کصی بهش پیشنهاد داده بود .دلیل اینکه من دوس داشتم رضا زنمو بکنه این بود که تو استخر کیرش رو دیده بودم فوق العاده بزرگ بود و قد ۱۸۳ بدنساز خدایی خوبی بود بلاخره روز موعد فرا رسید من رفتم با نردبون تو کمد دیواری بالا تو گرما کونم پاره شد اومدن تو اتاق خوابمون رو تخت لخت شدن رضا لاشی سینه ها و کص زنمو دید میگفت چقد تو کفت بودم مینا چقد تو فکر کردنت بودم خانمم منم میگفت بکن مال خودتم شروع کرد به خوردن مینای من منم از بالا تو این کمد کونم پاره شده بود اونم داشت این کص سفیدو لیس میزد مینا شروع کرد براش ساک زدن اینقدر کیرش بزرگ بود که مینا میگفت چرا زودتر نمیدادیش بخورم برات چرا اینهمه صبر کردی لاشی حشری شده بودن منم داشت اب ازم میومد داگ استایل کرد مینارو گذاشت کیرشو توکصش شروع کردن تلمبه زدن صدا خونه رو برداشته بود تو اوج لذت بودن اب رضا اومد مینا هم فک کنم ۲ باری ارضا شد رفتن شستن مینا نشست رو رضا داشت لباشو میخورد در خونه باز شد داداشم محسن اومد تو خونه دعوا شد رضارو به قصد مرگ میزد شیشه ها شکستن مینارو خیلی زد میگفت بی ناموس رو ناموس رفیقت میای منم از ترس نفس نمیکشیدم پدر مادرم اومدن رضا رو کرد تو ماشین بردنش کلانتری بعد من مثلا نمیدونم رفتم شاکی شدم مینا هم به خاطر ابروی که ازش رفت و به خاطر عشقی که بهم داشت ازم جدا شد و نزاشت بفهمن من باعث اینکاراا شدم
الان ۲ ساله روزی هزار بار ارزوی مرگ دارم
نوشته: علی
@dastan_shabzadegan
بعد عمری کون کردم
#خاطرات_نوجوانی #گی
سلام بر دوستان جقی و شهوانی
من اسمم علییه ساکن قمم قدم ۱۹۰ وزن ۸۲و بدک نیست فیسم و اینم بگم ۲۷سالمه امروز ۲۲ابان ۴۰۳ ک داستانم اتفاق افتاد
خب داستان ما از جاییه شروع میشه که من خیلی وقت بود تو کف بودم همش جق میزدم دلم ی کوص یا کون درست حسابی میخواست .ولی اعتماد به نفس نداشتم برم سمت دختر .اما چند روز پیش مخ یه دختر۱۶ ساله کس افغانیو زدم تو تلگرام یکم تلفنی صحبت کردیم همش میگفت بیا بریم بیرون ولی بخاطر اعتماد به نفس کیریم همش میپیچوندمش اخر بلاکم کرد .خلاصه امروز از کار برگشتم یکم خوابیدم ساعت حدود ۸ بود حشری بودم به خودم میگفتم امشب باید یه کوسی کونی چیزی بکنم .پاشدم گوشیو برداشتم رفتم تلگرام خلاصه اونجا با یه پسری اشنا شدم ۲۳ سالش بود به اسم مهدی باهم قرار گذاشتیم حدود ۱۰شب بود که رفتم پیشش اومد نشست تو ماشینو باهاش سر شوخیو حرفو باز کردم گفتم خب مهدی کی برام میخوری البته پشت تلفن گفت فعلا بیا اشنا شیم بریم یه قهوه خونه ای جایی تا ببینیم چی میشه ولی از اونجایی که من قلیونی نیستم و حشریم بودم رفتم سر اصل مطلب
بهش گفتم در بیارم بخوری میگفت چیو یعنی مثلا خودشو میزد به اون راه خلاصه دستشو گرفتم گذاشتم رو کیرم گفتم لااقل بمالش شروع کرد مالیدن (کیرمم ۱۵سانته بزرگ نیست و کلفتم نیس ولی تمیزو خوردنیه) داشتم راست میکردم
ماشینو زدم بغل و گفتم در بیارم بخوری برام گفت نه الان جاش نیستو کسشر منم در اوردم راضیش کردم که یکم بخوره خلاصه لباشو چسبوند به کیرم واااای لعنتی خیلی خوب بود داشتم دیوونه میشدم خیلی بهتر از جق بود لعنتی
همینجوری داشت میخورد سرشو فشار میدادم رو کیرم میگفتم تا ته بکن دهنت .دو دقیقه ای برام ساک زد گفت بریم دور بزنیم بریم قلیون بکشیم منم حرکت کردم تو راه همش دستمو میذاشتم رو پاش با لباش بازی میکردم خودشم که همراهی میکرد خیابون خلوت بود و تاریک دستشو دوباره گذاشت رو کیرم گفتم لااقل بذار شلوار بکشم پایین بهتر بمالش کیرمو در حین رانندگی دراوردم داشت برام میمالید گفتم دوست دارم تو حین رانندگی برام ساک بزنی گفت حواست پرت میشه خطرناکه گفتم فانتزیمه بزن خلاصه خم شد رو کیرم داشت میخورد با ولع منم دستمو بردم رو کونش کونشو میمالیدم بش میگفتم تا ته بکن دهنت اونم انصافا حرفه ای بود خوب میخورد
۲_۳دقیقه ای همینجوری خورد بعد بلند شد بش گفتم کاش مکان داشتیم میرفتیم خونه گفت مکان واسه چی گفتم هیچ بریم بشینیم صحبت کنیم بش گفتم خونتون خالی نیس بریم گفت نه خلاصه همینجوری تو خیابون دور میزدیم و حرف میزدیم گفت از این راه برو تو راه بهش گفتم تاحالا به کسی دادی گفت تویی نه ولی لاپایی اره.داشت گوه میخورد ولی گفتم ایشالا اولین تووییت با خودم گفتم خیلی دوست دارم بکنم تا ته تو کونت میگفت بی تربیت این چه حرفیه مثلا داشت ناز میکرد بهم گفتم دوست دارم گردنتو بخورم گفتم اوکی بزار یه جا پیدا کنم وایسیم بعد خلاصه رسیدیم ب ی جای خلوت که بغل خیابون تپه بود و جون میداد برا مکان
بهش گفتم بریم اون پشت راحت اولش نمیومد بعد راضیش کردم بردمش پشت تپه ها تا رسیدیم شلوارمو کشیدم پایین نشستم زمین بش گفتم بیا بشین بغلم گردنمو بخور
با شلوار نشست بغلم گفتم درش بیار .کمربندشو باز کردم و گفتم بشین رو کیرم (جامون خیلی کیری بود نمیشد اصلا )نشست رو کیرم و کیرم راست نشد هرکاری کردم گفتم اول برام بخور تا راست شه همونطوری که دراز کشیده بودم رو زمین کیرمو گرفت بین لباش با دستشم گرفته بود داشت ساک میزد گفتم دستتو بردار تا ته بکن دهنت اخخخ لعنتی خیلی حالمو جا اورد بعد گفتم تو ثابت وایسا من تلمبه بزنم دهنت وقتی تو دهنت تلمبه میزدم دیونه میشدم خدایی خیلی حس خوبی بود ۲ دقیقه ای ساک زد تا کیرم حسابی راست شدو خیس بش گفتم خم شو میخوام بمالم بت خم شد گفت توش نکنیا ولی من این حرفا حالیم نبود کیرمو چند باری بدون مقدمه فشار دادم رو سوراخش ولی خیلی پلمب بود نرفت توش خلاصه تف انداختم و با انگشت مالیدم یکم لیز شد بازم چند بار فشار دادم تا آخر رفت توش آخی کشید و گفت یواش و داغی کونشو حس کردم ی لبخندی زدمو گفتم دیدی کردم توش .خیلی عالی بود داگی گرفته بودمش داشتم تند تند تلمبه میزدم واقعا فکرشم نمیکردم بتونم اینقدر دووم بیارمو ابم نیاد و بتونم اینجوری تلمبه بزنم خلاصه ۳ ۴ دقیقه ای همینجوری کردمش بعد کشیدم بیرون گفتم بساک برام گفت از کونم دراوردی کلیم تف کردی روش گفتم بخور سرپا وایسادم و جلو زانو زد کرد تو دهنش خیلی عالی ساک میزد منم میگفتم تا ته بخور سرشو فشار میدادم تو کیرم ک عوق میزد گفتم تخمامم بلیس خودشم دوست داشت تخامو گذاشت دهنش داشت لیس میزد ولی من خشم نیومد درد داشت تا لذت دوباره کیرمو کردم دهنش خودم تو دهنش تلمبه زدم دیگه داشت ابم میومد گفتم بریزم دهنت گفت نه کیرمو کشیدم بیرونو ریختم رو
بایسته و اینکار یکی از کارهاییه که زن رو تو هیجان نگه میداره چون در سکوت اتاق نمیدونه از کدوم سمت بهش نزدیک میشی،،،اتاق سکوت کامل و لرزش شهوتناک مونا خانم فضای اتاق رو سنگین کرده بود،،از پشت به سمتش نزدیک میشدم و توگوشش زمزمه میکردم که بیشتر و بیشتر تحریکش کنم و موفق شدم،،،از پشت چسبیدم بهش و لباسهاشو در آوردم و بدن داغم رو بهش چسبوندم و بیشتر تو خماری،،،در حالی که بهش چسبیده بودم یک دستمو از جلو رسوندم به چوچوله و خیلی اروم شروع کردن به مالیدن و با دست دیگم سینه ها و کل بدن،،بخاطر همون شال و شرایط قبل اینکه من چوچوله رو بمالم اب شهوتش مهبل صورتی جذابش رو خیس کرده بود،چند دقیقه ای به همین منوال گذشت تا اینکه شال رو باز کردم و درازش کشیدم به پشت و پاهاشو دور گردنم و شروع به خوردن اون کلوچه صورتی زیبا،،،لذت من دو تا بود از نظر ذهنی،یکی اینکه یه زن شوهردار گلابی رو تونستم تحریم کنم و دیگری اینکه بعد مدتها از گذشت طلاق بالاخره دارم یه پل سیر ازسکسی که همیشه تو ذهنم میسازم رو اجرا کنم،،صدای نفسهاش بلند و تکون دادن به بدنش بیشتر،اینقدر با ولع خوردم که قربون صدقه هاش شروع و مقایسه ها با شوهر بی هنرش!من عاشق آنالم و اگر انال نباشه اصلا بهم لذت نمیده،،تو همون حالت شهوتناک و فضای سکس یواش تو گوشش زمزمه کردم که مونا میخوام امروز فول رابطه باشیم و نه نیاری!,اینقدر ساده و چشم و گوش بسته که معنی انال رو هم نمیدونست،،گوشه ای دادم تو گوشش که میخوام کس و کونت رو پاره کنم ،گفت تا حالا به شوهرش نداده و با کلی خواهش که راهش رو بلدم درد نگیره،،بالاخره با یه سر تکون دادن جوابمو داد،،خوبی آیس رو زنها اینه ماهیچه مقعد رو روان و تحریک مقعدی به صورت اتومات به حداکثر ،،بعد خوردن وحشیانه و با ولع کسش زبونم رو از وسط شیار کس قشنگش کشیدم تا زیر گردن که دیدم چشاش از مستی داره منفجر میشه،،مدام تکرار میکردم که امروز فقط تو خماری میزارم و نمیکنمت تا تحریک بشه،،حالا من دراز کشیده روی مونا و دو تا پا دور کمر و دارم هی الت رو فقط میمالم و تکرار اینکه خماری و دخول نه،،قسم بده ولی به همه عزیزانم قسم که چنان آه و ناله اش زیاد و زیادتر میشد. با بازی التم رو کسش که بالاخره طاقت نیاوردم و بدون مکث و درنگ تا ته فرو کردم،،کمر من معمولش بازم بیست دقیقه هست ولی این مدل سکس رو باید حلال حلال کرد و با هر روشی کمر رو سفت تر چون در تحریک با شیشه زن رو هرچقدر و ساعتها بکنی خسته نمیشه و بیشتر طلب میکنه!,دو تا لپ باسن تو دستام و پاهاش دور کمرم و تلمبه های پالسی با زیاد شدن و محکم تر شدن تلمبه،،جالبه اینقدر تو اوج بود که دستم و انگشتم رو که داخل مقعدش میکردم اصلا دردی حس نمیکرد ،،از رو زمین بلندش کردم و رو مبل و قوس کمر به داخل و باسن تمیز و خوشگلش رو به من،،،اول با انگشتام رو پوستش رونوازش و بعد بازهم یهویی و با حداکثر فشار و دوباره تو کسش،،،اه تبدیل به ناله و سکوتش تبدیل به حرفای سکس و جذاب
پوزیشن داگی بهترین حالت برای اناله و همش داشتم تصور میکردم کاش در اون حالت دو تا کیر باشه و تریسام بکنم،،حالا وقت افتتحاح کون زیباش بود و باز هم زمزمه هایی تو گوش که (مونا قراره کونیت کنم)نه مخالفتی شنیدم نه اخم و غر و لند،،چون خودش هم مست و حشری نوع سکسم،،،دستمو از وسط رسوندم به چوچوله و همزمان یه اب دهن به مقعد و گذاشتن و کشیدن سر آلت به مقعد،،مالیدن چوچوله باعث باز شدن و ترشح داخل مقعد میشه و روان و آماده برای یک انال رویایی،،،چوچوله مالیدن یک طرف و آهسته و رفت و برگشتی گشاد کردن کون تنگ فابریک از طرف دیگه،تا اینکه خودش و بدون درد و به خاطر خیس شدن و ترشح سر خورد و رفت تو کونش!اولش حس سنگینی ولی اروم که شد باورم نمیشد که چقدر داره لذت میبره و بدون شک اثر شیشه !اینقدر پوزیشن های مختلف رو عوض کردم که فکر کنم دو ساعت طول کشید و عرق جفتمون درآمد،فضای عرق شهوت و گرمای دو طرف یه حس فوق العاده بهم میداد،،دیدم سنگین نیست و درد نداره مدام و پیوسته تلمبه و گوش دادن و نگاه کردن به مونایی که از گلابی بودن حالا تبدیل شده به آووکادو،،تند و تندتر و بالاخره در حالی که کمر باریکش رو با دو تا دست گرفتم بودم با فشار و چسبوندن تا ته آبم رو تا قطره اخر داخل مقعدش خالی کردم،،لرزش بدنش با دوبار ارگاسمی که شد شل شد و ولو تو بدنم و فقط یک کلمه که بیشتر لذت بهم داد و اون هم تو گوشم گفت تا حالا تو عمرش انقدر سکس بهش لذت نداده،،،هنوز هم با هاشم و الان خودش میاد و تو فاز که میره با کمال میل تقاضای گذاشتن تو کونش میکنه واقعا شرمندم خیلی طولانی شد ولی تک تک کلمات از واقعیت میاد و تشخیصش کار سختی نیست🙏من دنبال همیشه خانمهای لاغر بدون چربی و شکمم و از مهبل و مقعد سیاه و سبزه هم خوشم نمیاد و این موناخانم پکیج کاملی برا
دستمو بردم زیر تیشرتش و شروع کردم مالیدن، دستم هی میخورد به بند سوتینش و شهوت من بیشتر میشد کم کم نفس هاش تند شد . گاهی ناله ی ریز میکرد، دیگه رفت تو اعماق خواب خیلی خسته بود اومدم سراغ ساق پاهاش هر چند ثانیه، چند سانتی متر میرفتم بالا تر… تا رسیدم دم رونش و اون اصلا بیدار نمیشد… رسیدم دم لپ کونش بی اختیار دستم رو کشیدم رو کونش یهو بیدار شد با خنده گفت : دستت داره هرز میره ها و خندید منم یکم خجالت کشیدم… چون اگه خطایی ازم سر میزد بد میشد… یهو با هزار ترس بهش گفتم عمه خیلی بدن توپی داری من هر وقت میبینمت دلم غش میره و یهو برگشت گفت حمید به من نظر داری؟ گفتم آره… خوش به حال کسی که با تو ازدواج کنه… گفت خجالت بکش من عمتم از همون لحظه که دستتو کشیدی اونجا فهمیدم تکیه داد به کاناپه و همینجوری نگاهم میکرد… شهوت رو تو چشماش میدیدم… رفتم کنارش دستم رو انداختم دور گردنش لپشو بوسیدم و یه لحظه لبم رو گذاشتم رو لبش عصبانی شد و صورتم رو پس زد و پاشد رفت سمت اتاقش و یهو برگشت گفت فقط 10 دقیقه… منم ذوق مرگ شدم دستشو گرفتم بردم تو اتاق… لبامو گذاشتم رو لباش نفس های گرمش دیونم میکرد بعد خوردن لبها تیشرتشو در آوردم اون یه جفت ممه های نوک قهوه ایی پرید بیرون دهنمو کردم تو ممه هاش آروم نوکشو گاز میگرفتم اونم ناله میکرد… دیگه دوتامون حشر وجودمون رو گرفته بود رفت سراغ شلوارم و زیپشو باز کرد کیرم عین فنر پرید بیرون گفت اوووف عجب چیزیه و خندیدیم سرشو بوسید و خورد اصلا بلد نبود بخوره و باز حال میداد به قول امروزی مفت باشه، کوفت باشه… بعد از 5 دقیقه خوردن شلوارشو کشیدم پایین و شرتشو کشیدم پایین یه کوص بی مو و چوچول تقربیا تیره
مایل به قهوه ایی بعضی از کس ها بوی تعفن میده و این یه بوی شهوت آمیز میداد انداختمش رو تخت پاهاشو از هم باز کردم یه لیس زدم رو کصش شروع کردم خوردن اینقد لباشو گاز گرفت که یکم پوستش کنده شد… گفتم داگی شو تا بزارم توش… گفت فقط بکن که دارم میمیرم انقدر کردم که کونش سرخ شد و آبم رو خالی کردم رو صورتش بعد یه دوش گرفتیم و گفت قول بده به هیچ کس نگی گفتم باشه قول میدم و خدافظی کردم و bmw رو آتیش کردم رفتم سمت خونه… الان هم بازم پیشش میرم اما زیاد رو نمیده… امیدوارم خوشتون اومده باشه
نوشته: علی
@dastan_shabzadegan
کشید پایین و کیر خوردنیش پدیدار شد به سکس گروهیمون ملحق شد و کیفیت کار بالا رفت. همه تماشاچیا از فیلم لذت میبردن و روحشون هم خبر نداشت این پشت چه خبره. همگی در اوج شهوت انواع پوزیشن ها رو تجربه کردیم و طعم کیر و سوراخ همدیگه رو با لذت چشیدیم. وقتی آب کیرم ریخت تو سوراخ نیما، نگهبان با مکیدن سوراخ نیما کل آب کیرمو استخراج کرد. وقتی امید کیر داریوش رو ساک میزد آب کیر داریوش پخش شد ته حلق امید و از گوشه های لبش سرازیر شد نیما شروع به لب گرفتن از دهن اسپرمی امید کرد. وقتی چهار نفری زیر کیر نگهبان بودیم هر کدوم یه قسمت از مسئولیت کیر بزرگشو به عهده گرفته بودیم. نیما تخماش رو لیس میزد امید سرشو میخورد منو داریوش هم از وسط تنه کیرش با هم لب میگرفتیم تا این که بارون نعمت آب کیرش رو سر و صورتمون سرازیر شد و همگی حسابی سیراب شدیم.
همه ارضا شده بودیم و از شدت لذتی که از تن و بدن یکدیگر کسب کرده بودیم دقایقی طول کشید تا نفس هامون آروم تر شه و از تعریق و التهاب پوستامون کاسته شه. مردان تماشاچی همچنان از فیلم لذت میبردن بی خبر از ضیافتی که پشت سرشون راه انداخته بودیم. بلند شدیم و لباسامون رو به تن کردیم. همه مرتب بودیم و انگار نه انگار چه اتفاقی رخ داده بود. از سالن سینما خارج شدیم و طوری احساس سبکی و رضایتمندی میکردیم که دلم میخواست هر روز همین تجربه رو با هم داشته باشیم. و همینطور هم شد. از اون روز به بعد وضعیت ما هر روز سر کار در دفتر من به شکل زیر بود:
گاهی وقتا داریوش هم به جمعمون ملحق میشد اما ما سه نفر بیشتر پایه بودیم. دیگه سندروم شهوت بی قرار هیچ وقت بهم فشار نمیا ورد چون کلی دوست پایه پیدا کرده بودم و یه پاتوق خفن هم واسه خراب کاریامون داشتیم. زنده باد جنسیس
پایان.
نوشته: Onlymen
@dastan_shabzadegan
برو ببین. این مدل حرفاش در عین تحقیر به شدت حشریم میکرد که زودتر بهش بدم. واسه همین از خدام بود مثلا زورکی قبول کردم. اون روز نباختیم شبش رفتم تو آینه دیدم راست میگه نمیدونم کی تو اون وقت کم رو کونم اسمشو نوشته بود که تا چند روز پاک نمیشد. فرداش دوباره باختیم اینبار هر کی دونگ خودشو داد ولی من کونه رو باید میدادم. بار دوم یه موکت و یه پتو از قبل پهن کرده بود تا رسیدیم گفت اول باید بخوریش. من از خوردن واقعا بدم میومد گفتم بدم میاد اما با اکراه قبول کردم. وایساده بود من نشستم جلو کیرش و گرفتمش گذاشتم دهنم گفت فقط میخوام روت کم بشه واسه همین موقع ساک زدن زانو بزن تو چشام نگاه کن. واقعا روم نمیشد یه نگاه سریع کردم گفت بچه کونی درست نگاه کن. ۳۰ ثانیه تو چشام یه ریز نگاه کن. منم در حالیکه کلاهک کیرش تو دهنم بود تو چشاش زل زدم و واقعا غرورم له شد. اونم انگار نگاه شکارچی به شکارش میکنه با تحکم و لذت تو چشام نگاه میکرد بعد گفت سریع دراز بکش منم بدون مقاومت دمر خوابیدم اومد با حرص و ولع نشست رو رونام شلوار ورزشی تنگی پام بود دو طرفشو گرفت سریع کشید پایین و با این کارش لپای گوشتی و نرم کونم هولوپی افتادن بیرون و عین ژله لرزید. یه جوووونی گفت و با کف دستاش قشنگ لاشو باز کرد چند ثانیه مکث کرد که از دیدنش لذت ببره یکم با دستاش کون و رونمو مالوند و در همون حالت کامل لختم کرد دوباره لاشو باز کرد سر کیرشو گذاشت رو سوراخم کیرشو با دست گرفته بود و کلاهکشو رو سوراخم میچرخوند و میمالوند. واااای این کارش دوباره اون حس لذت بی نظیر رو بهم داد که باز ناخودآگاه کونمو فشار دادم به کیرش. فهمید گفت بچه کونی تو که گفتی کونی نیستی ولی میبینم بازم خوشت اومد… منم مغرور گفتم معلومه که دوست ندارم، گفت عجب بچه پررویی هستیااا گفتم خب ندیدی سری قبل چه دردی کشیدم. اینو که گفتم باور کرد چون دید با چه دردی رفت توش ولی من رو ابرا بودم. بعد از درمالی لذتبخش دیگه کونم آماده گاییدن شده بود لاشو با کف دستاش قشنگ باز کرد صورتشو آورد نزدیک شیار کونم یه تف غلیظ انداخت رو سوراخم سر کیرشو گذاشت و اینبارم با همون تکنیک کیرشو اولش تا نصفه جا کرد تو کونم منتها چون زیرش خوابیده بودم و کاملا مسلط بود رو کونم وقتی حس کردم لگنش خورد به باسنام فهمیدم کیرش تا ته رفته تو کونم. اولش همراه با مشت و مال دادن لپای کونم آروم تلمبه میزد منم درد و لذت رو باهم حس میکردم بعد یه لحظه در حالیکه چنبره زده بود رو کونم و کیرش تا ته توم بود دیدم بی حرکت شد گفتم چی شد گفت دارم ازین منظره که کیر سیاهم تا ته تو کون سفید و تپلتو لذت میبرم. این حرفش روانیم کرد انگار هر چی بیشتر از هیکلم لذت میبرد منم بیشتر از کردنش لذت میبردم. واقعا کونیش شده بودم ولی به روش نیاوردم حتی به ظاهر در جواب این حرفش خیلی جدی گفتم کوفتت بشه لاشی. خنده مستانهای کرد گفت جووووووووون خوشم میاد اینجوری روتو کم میکنم. بعد یهو دستاشو کنارم لنگر کرد و وحشیانه شروع کرد شلاقی تلمبه زدن منم تو اوج لذت و درد بودم که یه نعرهای کشید و آبش اومد و همشو تو کونم با فشار پمپاژ کرد بعدم ولو شد روم. بعد کشید بیرون و میخواستم لباسامو بپوشم گفت صبر کن بابت اون بلبل زبونیت یه سیلی به کونت بزنم. فکر کردم مثل سیلیهای وسط سکسه گفتم بیا بزن. گفت پاشو وایسا. وایسادم. پشتم رو دو زانو نشست کونم روبروی صورتش بود دستشو برد بالا چنان محکم زد از جا پریدم ولی چون دستشو دیده بودم سفت گرفتم گفتم آخ لعنتی یواش. گفت نشد شل بگیر تا خوب دردت بگیره گفتم گاییدی منو این دیگه چه کاریه گفت همینکه میگم فقط یه دونه دیگه میزنم به شرطی که شل بگیری. گفتم آخه دستتو میبینم خودبخود سفت میشه گفت چشاتو ببند. دستاش خیلی سنگین بود. چشامو بستم گفتم شله. یهو چنان سیلی محکمی رو باسن راستم کوبید که برق از کونم پرید. تا اومدم بجنبم یه پشت دست هم رو باسن چپم کوبید گفت جووووون چه میلرزه. این بابت بلبل زبونیت بود و اینکه میخواستم ببینم ته لرزش کونت چقدره. گفتم خیلی لاشی هستی. تا یه ماه تقریبا سر هر چیزی شرط می بست و اگه می باختیم من میدام بهش. اما بعدش گفت شرط مرط خبری نیست من هر وقت کیرم راست شد باید بدی منم از خدا خواسته قبول کردم ولی بهش گفتم من کونی نیستم دیگه به تو مجبورم بدم. تا سه سال منو تقریبا روز درمیان یا هر روز می برد تو انباری و به روشهای مختلف میکرد. به کسیم ظاهرا نگفت این رازو، حتی اون بچه محل دیگه رو که کرده بود نگفت ولی من همون زمان فهمیدم کیه. اولش به دو سه نفر شک کردم ولی به حمید بیشتر. حمید همکلاسی من یه پسر سبزه تپل که چهره بانمکی داشت با یه کون پهن. زیاد ازش خوشم نمیومد اونم اهل کری خونی بود و اصلا بهش نمیخورد کونی باشه اما کسی دیگه هم تو محل نبود چون بقیه همه قیافهه
Читать полностью…دم چارهای نیست قبول کردم رسیدم دم خونشون اونم رسید. گفتم کسی خونتون نیست؟ گفت مادربزرگم سرش تو لاک خودشه تو از کنار حیاط سریع بپر تو زیرزمین. رسیدیم زیرزمین گوشه زیر زمین یه انباری بود که دورتادورش قفسه بود اومد با حالت پیروزمندانه گفت خببببب دیدی باختییییی؟؟ بعدم با یه هیجانی گفت سریع بکش پایین وقت نداریم. برای آخرین بار گفتم نمیشه بیخیال شی؟ گفت زر نزن میخواستی باهام کل کل نکنی و شرط نبندی منکه مجبورت نکرده بودم بعدم تا اینجاشو اومدی یعنی تمومه. گفتم باشه فقط بدون من کونی نیستم الانم مجبورم بهت بدم. با پوزخندی پیروزمندانه گفت اتفاقا مزش به همینه… وسط انباری وایساده بودم سریع اومد پشت کونم منتظر شد بکشم پایین. خجالت میکشیدم با اون غرور و ادعام کونمو لخت ببینه دیگه تسلیم شده بودم با خجالت شلوار و شورتمو تا خط زیر باسنم آروم کشیدم پایین. فکر کردم همونجوری میچسبه بهم خیلی نگاه نمیکنه و یه در مالی میکنه و سریع میکشم بالا. (درست مثل خودم که یه بچه خوشگلی رو همینجوری کردم) دیدم نشست رو زانوهاش و در حالی که زیر لب میگفت قشنگ بکش پایین دست انداخت دو طرف شلوار و شورتمو تا زیر زانوم کشید پایین. صورتش دقیقا روبروی کونم بود حسابی خجالت کشیدم و سرمو رو به قفسهها کردم. دستاشو گذاشت رو باسنم و این اولین تماس دستاش بدنمو مورمور کرد تصور اینکه دستای زمخت و سیاهش داره لپای سفید و گوشتی و نرم کونمو لمس میکنه و لذت میبره داشت عذابم میداد. بعد لپای کونمو باز کرد و زیر لب گفت جووووووووون چه کون نرم و سفید و تپلی… لاشو بازتر کرد گفت عجب سوراخ تمیزی… چشمش به سوراخ کونم که افتاد تمام ابهت و غرورم پیشش ریخت. هرچی بیشتر تعریف می کرد بیشتر چندشم میشد و لجم می گرفت که قراره چه لذتی و چه حالی بکنه. یه اسپنک زد زیر کونم عین دنبه لرزید گفت جووووووون… ژلهای هم که هست… خدایی از کون خیلی از دخترا خوشگل تره این کونو نکنم حرومش کردم از رو شلوار معلوم نبود اینقدر خوش فرمه. یه لحظه زیر چشمی نگاش کردم عین حریصا افتاده بود بهم. تیشرتمو داد بالا و شروع کرد پشت کمرمو کونمو رونامو مالوندن. منم تسلیم محض و از اینکه میدیدم آزادانه داره با کونم هرکاری دلش میخواد میکنه و من هیچی نمیتونم بهش بگم حسابی کفری شدم و حالم گرفته شد که چرا باختیم. بعد یه دقیقه پاشد وایساد کیرشو درآورد دوباره نشست لپای کونمو خوب باز کرد صورتشو خوب نزدیک کونم کرد یه تف پرت کرد رو سوراخم. پاشد با یه دست یه لپ کونمو قشنگ باز کرد و با دست دیگش سر کیرشو آروم رسوند به سوراخ کونم. به محض اینکه سر کیرش با سوراخ کونم تماس گرفت یه حس لذت عجیبی یهو از کیرش به کونم و بعد به کل بدنم منتقل شد اصلا انگار کلاهک کیرش مثل یه ماساژور رو سوراخم عمل کرد. یه دقیقه همونجور نگه داشت و سوراخمو با کلاهکش ماساژ داد. کونم به شدت مور مور شد و انگار دوست داشت کیرشو ببلعه. واسه همین ناخودآگاه کونمو فشار دادم به کیرش. اونم فهمید و گفت جوووون میبینم که خوشت اومد… تو که میگفتی کونی نیستم. دیدم خیلی خیط شد گفتم نه بخاطر تعادلم خودمو دادم عقب… گفت عجب پررویی هستیااا ولی فک کنم باور کرد. نمیدونم این مدل در مالی رو شانسی برای لذت خودش انجام میداد یا یاد گرفته بود با اینجور درمالی کونمو مست کنه یکم همینجوری درمالی کرد من تازه داشتم یه لذت جدیدو حس میکردم ولی چون وقت نداشتیم باید زود میکرد. خودشم حسابی حشری شده بود صدای نفس نفساش پشت گوشم حالمو یه جوری کرد. گفت آمادهای میخوام کون خوشگلتو فتح کنم. ساکت موندم یه دستشو قلاب کرد دور شکمم با دست دیگش کیرشو تنظیم کرد دم سوراخم ولی چون نمیدید پرسید دمشه؟ گفتم آره یکم فشار داد بره تو ولی کونم خیلی تنگه نرفت. گفت با دستات لپای کونتو قشنگ باز کن. باز کردم براش و با این کارم که خودم دو دستی داشتم کون سفید و تپلمو تقدیمش میکردم ته مونده غرورمم ریخت و آروم و مطیع هرچی میگفت گوش میکردم. گفت جوووون خوشم میاد تو رو هم رامت کردم. گفتم مگه کسی دیگه رو هم کردی؟ گفت آرررره گفتم کی؟ گفت بماند… فهمیدم راز داره، خیالم راحت شد و با خاطر جمعی کونمو وادادم و رفتم تو حس لذت بردن. دوباره گذاشت دم سوراخم دستشو انداخت دور شکمم فشار داد بازم نرفت با همون حالت گفت بچسب به قفسه. اینبار فشار داد چون به قفسه چسبیده بودم و راه در رو نداشتم داشت میرفت تو که از شدت درد خودبخود سفت گرفتم گفت شل کن دردش کمتره شل کردم باز تا فشار داد خودبخود غیرارادی سفت گرفتم از درد، یهو یه سیلی محکم زد رو باسنم یه لحظه از درد باسنم شل شد و اونم از همون یه لحظه استفاده کرد و کیرشو با فشار فرو کرد تو کونم. تا اومدم دوباره سفت بگیرم دیر شده بود و یه درد و سوزشی گرفتم که نگو. گفتم آخ گفت جووووووون خیلی وقته منتظر این آخ گفتنتم. از خیلی وقته
Читать полностью…قیقتی دیگه بر سرمون فرود اومد. معصومه در عرض چند هفته ضعیف و نحیف شد. هر روز لاغرتر میشد. تمام بدنش درد گرفته بود. درد توی استخونهاش نفوذ کرده بود و خواب و خوراک رو از اون گرفته بود. نمیتونست سر کار بره. چند ماهی طول کشید تا آزمایشات زیاد نشون داد که سرطان داره و سرطان توی بدنش پخش شده و درمانی هم نداره. سلولهای بدنش به جونش افتاده بودن و ذرهذره زجرکشش میکردن. معصومة عزیز من با مسکنهای قوی دردش رو کمی آروم میکرد. اما درد اصلی اون سرطانش و مردنش نبود. درد اصلی اون من بودم. هر روز گریه میکرد، نه برای خودش و دردش، برای من. غصه منو میخورد که من بعد از اون چی میکنم. به سختی میتونست حرف بزنه. با هر کلامی آتشی از درد توی مغزش نفوذ میکرد. میخواست به من بگه قوی و محکم باشم.
راستش من هم از مردن اون چندان ناراحت نبودم. بیشتر خوشحال بودم که از این همه عذابی که توی زندگی کشیده داره خلاص میشه. ولی با بد دردی داره خلاص میشه. هر روز منتظر بودم که تمام کنه و راحت بشه و هر روز بیشتر از پیش از درد و رنج اون عذاب میکشیدم. تا اینکه یک روز صبح اون رو مرده توی رختخوابش دیدم. لبخندی روی صورتش نقش بسته بود و من هم لبخندی زدم و اون رو در آغوش گرفتم و با بوسهای روی صورتش برای همیشه از اون و اون خونه نفرین شده خداحافظی کردم و رفتم.
روی تختم توی آلونکم دراز کشیدهام و خیره به طنابِ دارِ بالای سرم نگاه میکنم. میخوام سرم رو توی اون بزارم ولی جراتش رو ندارم. سالهای زیادی از رفتن معصومه میگذره. نمیدونم حالا چند سالمه. احساس یه مرد ۸۰ ساله فرتوت رو دارم. سالهاست خودم رو ندیدهام. آینهها رو پوشوندهام تا خودم رو نبینم. آینهها احساس خفگی به من میدن. نفس همچنان میاد و میره و قلب، عذاب رو توی رگهام پمپاژ میکنه و هنوز خسته نشده. ولی من خسته از حتی تلاش برای فراموش کردن خودم هستم.
هر زنی که دوست داشتم یکی یکی رفتند و منو رها کردن. کاش هیچ وقت هیچ زنی رو دوست نمیداشتم.
آه که چه مشتاق مرگم …
کیرم توی دهن سارا است و گاهی هم داره سوراخ کونم رو زبون میزنه.
پایان.
پ.ن: طبق گزارش، شخصیت اصلی توی صحبتهایش زمانها رو رعایت نمیکرد. توی این داستان نیز زمانها به عمد رعایت نشده است.
نوشته: پریمین
@dastan_shabzadegan
جاوز کنم.
-ولی من چی؟
-هیچی! فعلا بخورش تا یه بار آبم بیاد.
-بعدش میتونی؟
-حالا فعلا تو بخور.
در واقع فقط میخواستم وقت کشی کنم و از زیرش در برم. رویا برگشت و کسش رو روی دهنم تنظیم کرد و کیرم رو به دهن گرفت. من هم با دست و زبون کسش رو نوازش میکردم. چند دقیقهای بیشتر طول نکشید که حس عجیبی وارد کیرم شد. انگار فلج شده بودم و تمام قوا و حسهای بدنم سر کیرم جمع شده بود. حسِ عجیب شدیدتر شد: فکر کنم داره میاد.
سرعتش رو کمی بیشتر کرد. یک لحظه بسیار کوتاه، خلسهای وصفناپذیر رو حس کردم و یک لرزش به تمام بدنم وارد شد و نیرویی عظیم از کیرم خارج شد و آب کیرم دهن رویا رو پر کرد. آب رو تف کرد و با دستش باقیمانده آب رو خارج کرد. سر کیرم حساس شده بود و با هر لمسی لرزهای به بدنم وارد میشد. وای! پس ارضا شدن اینه؟!!! چه لحظه کوتاه ناب و خالصی.
آروم گرفتم و چشمام سنگینی کرد. وارد یک فضای سفید و خالی از صدا شدم. مرده بودم؟ سبکی غریبی داشتم. تمام دردها و عذابهام رو فراموش کرده بودم. خودم رو فراموش کرده بودم و سکوت و سکون همه جا رو پر کرده بود.
حرارتی رو روی صورتم و لبام حس کردم. دوباره داشتم وارد جریان زندگی میشدم و اون مردگی ناب رو از دست میدادم. صدایی از دور به گوشم رسید: بیدار شو آقایی!
به سختی چشمای سنگینم رو باز کردم و صورت دلبر عزیزم رویا جلوم بود: چه خوابی رفتی!
-خوابم برد؟
-آره. نیم ساعتی میشه خوابیدی.
-واقعا؟ اصلا نفهمیدم.
-دیگه داره دیر میشه. میترسم مامان اینا سر برسن. بهتره پاشی بری.
رابطه من و رویا به همین منوال سپری شد. هر دو سه هفته یک بار یا هر وقت فرصتی میشد با دست و دهن همدیگه رو ارضا میکردیم. رویا از من سکس میخواست اما هر بار با یک بهونه از زیرش در میرفتم. یه بار گفت: تو واقعا نمیخوای منو بکنی؟
-معلومه که میخوام.
-خب چرا هر بار میگی اول ساک بعدشم میخوابی یا میگی خستهام.
بدون فکر از دهنم در رفت: میدونی چیه؟ تا ۱۸ سالگی نمیخوام باهات سکس کنم.
رویا با تعجب و کمی خنده گفت: چی؟ اینو از کجات در آوردی دیگه؟
خلاصه که با چرت و پرت گفتن که هم خودم میدونستم چرت و پرته و هم رویا میدونست هر بار یه چیزی میگفتم. یه بار رویا پرسید: تو واقعا منو دوست داری؟
-معلومه که دوستت دارم. عاشقتم رویا.
-تا حالا فکر کردی با من ازدواج کنی؟
توی چشماش زل زدم. مکث کردم. هیچ آیندهای جز با رویا بودن رو نمیتونستم تصور کنم. تمام خیالاتم از آینده پر بود از رویا: با تمام وجودم میخوام که تو تنها زن زندگی من باشی.
-منم میخوام تو شوهرم باشی. خب چرا نمیخوای الان سکس کنیم؟
جوابی نداشتم. فقط میدونستم نمیخوام به رویا تجاوز کنم حتی توی ازدواج. با خودم میگفتم تا آخر عمر همین جوری بدون دخول همدیگه رو ارضا میکنیم. چه ایرادی داره؟ مگه سکس فقط رفتن کیر توی کسه؟ این همه نوازش، این همه بوسه و در آغوش کشیدن کافی نیست؟ دست و دهن کافی نیست؟ حتما کس باید طعم کیر رو بچشه؟ حتما کیر باید توی فضای کس ارضا بشه؟
از رویا خواهش و از من فرار و پرت و پلا گفتن. رویا هم فهمیده بود نمیتونه نظر منو تغییر بده. تنها تغییری که کرده بودم این بود که با کیرم آشتی کرده بودم و گاهی هم جلق میزدم. گذشت و گذشت و من همون سال اول، کنکور قبول شدم؛ رشته مهندسی کامپیوتر. رویا یه سال بعد از من یه رشته در پیت قبول شد.
حالا وقتش بود. هر دو ۱۸ ساله بودیم و من واقعا بهانهای نداشتم. به همین خاطر درس و دانشگاه و پروژه و کدزنی رو بهانه میکردم و تا جایی که میتونستم از رویا دوری میکردم. در آتش دوریاش میسوختم اما میترسیدم نزدیکش بشم که یه روز کار از کار بگذره. رویا هم دیگه مثل گذشته اصرار نمیکرد که سکس داشته باشیم. گاهی با هم میخوابیدیم. میدونستم رویا منتظره من کاری بکنم ولی من خودم رو به خریت میزدم. توی چشماش میدیدم که میگفت د لامصب بیا بکن دیگه. ولی من توی نفهمی میماندم و هر دو به خوردن کیر و کس همدیگه رضا میدادیم.
من از همون ابتدا به خاطر ذکاوت و زرنگیام توی دانشگاه محبوب اساتید بودم. رشته کامپیوتر دختر نداشت ولی دخترهای رشتههای دیگه گاهی به سراغم میاومدند. هیکل ورزیدهای داشتم و خوشتیپ هم بودم. من حتی سلام هم نمیتونستم به دخترها کنم. زبونم میگرفت. هر دختری به من نزدیک میشد چهره رویا توی ذهنم نقش میبست و دلم هوای اون رو میکرد. یکی دو سال از دانشگاه گذشته بود و من هر روز بیشتر هوایی رویا میشدم. دیگه نمیتونستم دوریاش رو تحمل کنم و آتش فراقش جونم رو میسوزند ولی توان رفتن به سوی اون رو هم نداشتم. باید دست به کاری میزدم. با هزار زور خودم رو راضی کردم که یک صحبت جدی با رویا کنم، با وجود ترس شدیدی که داشتم میخواستم از رویا خواستگاری کنم. باید هر چه زودتر به اون میگفتم.
: اون هفته خودم لباسم رو در آوردم. مزهاش به اینه که یکی دیگه لختت کنه. حالا پاشو و لباسام رو در بیار و به جنابعالی یادآوری کنم که قول دادی همه جام رو ببوسی.
بلند شدم و تیشرتش رو در آوردم. از بالای پیشانی شروع کردم به بوسیدن. به گونهها رسیدم و بعد به لبها. محکم هر دو لبش رو به لب میگرفتم و سیر میخوردم. چنان میخوردم که سرخ سرخ شده بودن. آهش بلند شده بود. شهوت توی من جریان پیدا کرد. ولی همچنان کیرم خوابیده بود. آقا خیال بیدار شدن نداشت.
به زیر گردنش رفتم و گاز میزدم و میبوسیدم. نرمی گوشش رو زبون میزدم و میدونستم نقطه فوران کردن شهوته. چشماش خمار شده بود. خودش رو تسلیم من کرده بود. اینقدر از بچههای مدرسه شنیده بودم که چی کار باید بکنیم که انجام نداده حرفهای بودم و هر کس نمیدونست میگفت صدها کُس زمین زدهام.
به پشت خوابوندمش و سوتینش رو باز کردم. کار سختی بود باز کردن سوتین. بعدها هم هیچوقت یاد نگرفتم به راحتی سوتین رو باز کنم و این قسمت رو به دست خودشون میدادم. کمر لخت رویا زیر دستام بود. با دستام از بالا تا پایین کمرش میکشیدم و ماساژ میدادم. طفلک آروم گرفته بود و من از آرامش اون لذت میبردم. با زبونم از پایین کمرش میکشیدم و تا پشت گردنش میرفتم و یک نفس عمیق در میان امواج موهاش میگرفتم و و با هر نفس روح جهان در من حلول میکرد. کمرش رو غرق در بوسه و گاز کردم. چون لبو سرخ شده بود؛ برشته برشته و آماده آماده.
دست کردم و آروم شلوارش رو کشیدم پایین. شورت نازک قرمزی پوشیده بود. از کون تا نوک پاهاش رو نوازش میدادم و دست و زبون و لبم کار میکرد تا اینکه احساس کردم سیر و آماده شده است.
اون رو برگردوندم. شراره شهوت از چشماش به جانم رخنه میکرد. تمنا توی چشماش موج میزد. مست مست و خراب خراب بود. تیشرتم رو در آوردم و سینه لختم رو روی پستونهای داغش گذاشتم و جون تازهای به بدنم تزریق شد. پس سکس چنین جذاب است که مردان شیفته و برده اون هستند؟ یا شایدم این سکس با معشوق است که چنین جذاب است؟ لبام رو به لباش دوختم و اینقدر خوردم تا خسته شدم و هر دو از نا افتادیم.
اما من تازه جون گرفته بودم. تازه شروع کرده بودم. رفتم سراغ پستونهاش. با دست فشارشون میدادم. نوازششون میکردم. مثل نان بربری، داغ داغ و تازه تازه و نرم نرم بودن. همینه مردها چنان عاشق و دلباخته این پستونهای لعنتی هستند. نوک پستون رو به دهن گرفتم و مثل نوزاد گرسنه مک میزدم و چنان جونی به من میداد که پستون مامان نمیداد.
رویا دیوانه شده بود. به خود میلرزید. به بدنش موج میداد. آه میکشید و غرق لذت بود و من از دیدن او، از لذت بردن او، غرقتر.
-شرتم رو در بیار عزیزم.
سرم رو میان پاهاش بردم. از روی شرت کسش رو به دهن کشیدم. نرم و خیس و خوشبو بود. سرم داغ داغ شده بود. داشتم دیوانه میشدم. کونش رو بالا داد و شرت رو پایین کشیدم. نگاهم به چاک کس افتاد. آروم دست گذاشتم لای لبهای کسش. مگه میشه چنین داغی؟ مگه میشه چنین نرم؟ وای این چیه؟
پس بابام حق داشت که دیوانه میشد و مامانم رو جلوی ما پاره میکرد. مامانم زیبا و دلربا بود، بدن خوبی داشت. حتما هم کسش داغ و نرم بود. پس همین بود که عمو مامانم رو میگایید. من که فقط دست به کس زدهام اما می فهمم چه حالی داره کیر رو توی این کس فرو کنی.
سرم رو نزدیک کس رویا کردم و خیره به اون نگاه کردم. از اون پایین لبای رویا رو بین دو پستونش دیدم. کس جای خود داره ولی هیچ چیز لب نمیشه. به سراغ لبش رفتم و هر دو لبش رو به لب گرفتم و با ولع خوردم. هم زمان با دستام با کسش بازی میکردم.
یه بالشت زیر کونش گذاشتم و میان پاهاش رفتم. آب کسش سرازیر شده بود. همین که زبونم رو به کس رویا زدم آه جیغ مانندش بلند شد و یه موج به بدنش داد. از پایین کسش زبون میزدم و تا چوچولهاش بالا میاومدم. هر بار که به چوچوله میرسیدم یه تکون به خودش میداد. رویا داشت پرواز میکرد و منو هم با خود همراه کرده بود: این دختر دوست داشتنی، این دلبر فریبا، این بهترین دوستم، این لبها و پستونها و این کس.
لبهای کسش رو یکی یکی به لب میگرفتم و میخوردم. کس رویا طعم ترش و تیز و تندی میداد اما خوشمزه بود. عطرش مستم میکرد. هم زمان دستم رو روی سوراخ کونش میکشیدم و نوک انگشتم رو کمی فرو میکردم. با این حرکتم عشق میکرد و بعدها از محبوبترین خواستههاش بود که همیشه با دل و جون براش انجام میدادم: انگشت در کون و زبون به کس.
قول داده بودم همه جا رو ببوسم. حالا وقت سوراخ کون بود. زبونم رو به سوراخ کونش میکشیدم و نوک زبونم رو داخل کونش میکردم. نمیدونم توی طبقه چندم بهشت سیر میکرد ولی هر جا بود اون بالا بالاها بود.
نفسهاش تندتر شد. صدای آهش بلندتر و تیزتر شد. به سراغ کسش رفتم. زبونم ت
ه ماسک روی صورتم میشم و شلنگهایی که به دستام وصله. من کجام؟
صدایی از پشت پرده به گوش میرسخ: خدا رو شکر خطر رفع شده. معدهاش رو کامل شست و شو دادیم و چند تا سرم تقویتی هم بهش زدیم. حالش تا چند ساعت دیگه خوب خوب میشه و میتونید مرخصش کنید.
-خیلی ممنون آقای دکتر! اگه به موقع نرسیده بودم خدا میدونست چی میشد.
-آره! به موقع آمبولانس خبر کردید. ولی خب میدونید که اقدام به خودکشی رو باید گزارش بدیم و حتما مددجویان باهاتون تماس میگیرن. اگه کاری داشتید به من خبر بدید.
-بله حتما خیلی ممنون.
صدای زن پشت پرده گفت: خیلی ممنون که اومدی رویا. واقعا لطف کردی. این مدت حالش خیلی خرابه. گفتم شاید تو بتونی کمکش کنی.
صدای رویای من گفت: خواهش میکنم عزیزم. خوب شد بهم گفتی. حالا حالش چطوره؟
پرده کنار رفت و معصومه و رویا اومدن بالای سرم.
معصومه با عصبانیت و نگرانی گفت: این چه کاری بود کردی؟
محو رویام. چقدر دلتنگ اون بودم. چشمهاش مثل همیشه جادویی و مهربانه. خوب نگاش میکنم تا چهرهاش توی مغزم ثبت بشه تا دوباره بتونم توی خیالاتم اون رو واضح ببینم.
زیر لب گفتم، نه توی مغزم گفتم: آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا، بیوفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟
رویا گفت: سلام.
همون صدای آشنا و آرامشبخش بود. این صدا همیشه توی گوشم زمزمه میکرد. چطور میتونستم صداش رو، خود اون رو فراموش کنم که زندگی من وابسته به اوست؟ آیا من یه بیمار روانیام که هنوز توی خاطرات گذشته موندهام و تمنای وجودش رو میکنم یا رویا که بیوفایی کرد و منو به حال خودم رها کرد؟ اصلا مگه مهمه؟ گیریم که بیمار روانی باشم مگه میخوام درمان بشم؟ اصلا مگه میخوام بدون خیالِ رویا باشم؟ اگه هم بخوام نمیتونم. من بدون خیال رویا زنده نیستم، خیال اون چون خون در رگهای منه. من صاحب این خیالاتم و هرطور بخوام با رویا رفتار میکنم و اجازه نمیدم یه بار دیگه منو رها کنه.
نه! نه! خیالش رو نمیخوام. آه! خیالات از من دور بشید، گمشید، دست از سرم بردارید. خود رویا رو میخوام، آغوشش رو، نوازشش رو، گرمای وجودش رو.
رویا گفت: سلام عرض کردم خدمت شما.
روی برمیگردونم.
معصومه گفت: رویا این همه راه اومده تو رو ببینه.
-باشه ببینه.
-معصومه جان امکان داره چند لحظه ما رو تنها بذاری؟
-آره عزیزم حتما.
-چرا اینجوری میکنی با خودت؟ با توام! به من نگاه کن.
تا کلاس پنجم تقریبا هر روز با رویا بودم. راهنمایی که رفتیم رویا قد کشیده بود و سینههاش داشتن نوک میزدن بیرون، به همین خاطر بابای رویا نمیخواست که دخترش با من ارتباط داشته باشه ولی خاله پری که حالا بهش مامان پری میگفتیم میدونست که هم رویا دوست خوبی واسه منه و هم من دوست خوبی واسه رویام. همینطور که بزرگتر میشدیم ارتباطمون کمتر شده بود. من توی درس عالی بودم و به همین خاطر فصل امتحانات بیشتر اوقات خونه رویا بودم و به اون توی درسهاش کمک میکردم.
رویا مینشینه و دستم رو میگیره و با بغض میگه: ببین من هنوز که هنوزه تو رو دوست دارم و دلم نمیاد تو رو اینجوری ببینم. ولی قبول کن ما واسه هم مناسب نبودیم. تو بهترین دوست بچگی من بودی. تو بهترین کسی بود که منو درک میکردی. ولی خب … ولی خب …
-ولی خب چی؟
-ولی خب نمیشد ازدواج کنیم.
-باشه. قبلا هم اینا رو گفتی. حالا برو.
پانزده سالم شده بود. بیشتر حرف پسرها توی مدرسه حرف کیر و کس بود. بچهها فیلم سوپر رد و بدل میکردن و بعضیها هم شونه بالا مینداختن که تونستهان دختر همسایهشون رو تور کنن و بکننش و جوری از پیروزیشون صحبت میکردن که انگار ناپلئونِ فاتح روسیه هستن. ولی خب همه میدونستن که واسه خالی بستن قبضی صادر نمیشه و نهایت فتحشون اینه که سه بار در روز تونستهان جلق بزنن. ولی بحث دختر جذابترین بحث میان پسرهای اون سن و سال بود.
من توی مدرسه دوستی نداشتم و با کسی زیاد دمخور نمیشدم. اونجا فقط توی خیال رویا بودم. اوایل بعضی از بچهها سربهسرم میذاشتن چون هم بچه زرنگ مدرسه و محبوب معلمها بودم و هم بهقول اونها بچهسوسول و ننر بودم. ولی خب طولی نمیکشید که با یه دعوای جانانه حسابشون رو کف دستشون میذاشتم. حتی یه بار نامردی کردن و چند نفری سرم ریختن و حسابی کتک زدن. اما توی اون دعوا من برنده شدم چون فقط زوم کرده بودم روی هیکلیترین و قلدرترینشون که تقریبا هم هیکل خودم بود. نمیذاشتم از دستم در بره. من خیلی کتک خوردم و خونین و مالین شدم. کاری به بقیه نداشتم اما چنان اون یه نفر رو زدم که دست کمی از خودم نداشت. با خودم گفتم اگه گندهشون به زمین بخوره بقیه حساب دستشون میاد. همین طور هم شد. بعد از اون بود که دیگه کسی کاری به کارم نداشت.
همون زمانها بود که با بهترین دوستم، سیگار آشنا شدم و گاهی وقتها هم زنگ تفریحها دور از
تمنای مرگ و بانو (۲ و پایانی)
#غمگین #عاشقی
...قسمت قبل
نکته: من نویسنده این داستان نیستم. این داستان قبلا با اسم «مرگ و بانو» منتشر شده و چون ادبیات داستان رسمی بود من ادبیات رو تغییر دادم و عامیانه کردم و توی ۲ قسمت منتشر کردم.
البته بدون اجازه نویسنده.
این داستان بر اساس یک گزارش واقعی نوشته شده است اما شخصیتها و صحنههای جنسی و روند داستان و جزئیات توسط نویسنده خلق شدهاند.
توصیه میکنم برای اینکه داستان رو به درستی درک کنید با حوصله و با دقت بخوانید.
قسمت دوم:
-چی؟
-عمو رو من کشتم و اصلا هم پشیمون نیستم. حسابی دلم خنک شد.
-چرا چرت میگی؟ یعنی چی عمو رو من کشتم؟ چطوری آخه که کسی نفهمید؟
-عمو هیچوقت به من دست نزده بود. یه نقشه کشیدم تا بهش نزدیک بشم. بیشتر میرفتم دیدنش و تو لفافه بهش میرسوندم که ازش ممنونم که باعث شده پولدار بشم. توی حرکت بعدی لباسهای بازتر و بدننما میپوشیدم و سعی میکردم تحریکش کنم. وقتی از چشماش میدیدم تحریک شده فوری میرفتم تا توی کفم بمونه و آتیشش گر بگیره. یه مدت دور میشدم و دوباره میرفتم دیدنش و تحریکش میکردم. حالا وقت ضربه آخر بود. بهش گفتم میخوام باهاش بخوابم. اوایلش قمپز در کرد که تو برادرزادهمی و حرامه و اینا. ولی میدونستم قرمساق مث سگ داره دروغ میگه و فیلم بازی میکنه و توی کفم داره میسوزه. تا اینکه راضی شد. گفتم ۷ شب باهاش میخوابم ولی سکس رو شب هفتم میکنیم. اینجوری بهونه آوردم که بذار کمکم رومون باز بشه و به بدن هم عادت کنیم و سکس سختمون نباشه و از این مزخرفات. گفتم شرطش اینه شبهای قبلش تو یه خونه دیگه باشیم ولی دو شب آخر خونه خودش باشیم. اونم قبول کرد. حالا وقت اجرای اصل نقشه بود.
-چی؟
-مسموم کردنش. با یه قرصی که اسمش رو نمیارم و استنشاق گازش کشنده است مسمومش کردم. شب اول فقط توی بغلش خوابیدم. چندشم میشد ولی مصمم بودم کارم رو تموم کنم. وقتی خوابش برد دمدمای صبح قرص رو آوردم و چند دقیقه گذاشتم گازش فضای اتاق رو پر کنه. دو سه شب این کار رو کردم تا اثر کرد. عمو به سرفه افتاده بود. روزها سر درد و حالت تهوع داشت و همه و از جمله خودش فکر میکردن یه مریضی ساده است. ولی حالش هی بدتر میشد. میخواست بزنه زیر قرار و میگفت بذاریم برای یه وقت دیگه. ولی من گفتم یا الان یا هیچوقت. اون خر عوضی هم قبول کرد. تا اینکه رسیدیم به شب ششم توی خونه خودشون. این شب باید کارش رو تموم میکردم وگرنه مجبور بودم فردا شبش خودم رو کامل در اختیارش قرار بدم. اون شش شب صبر کرده بود که به شب هفتم برسه ولی من فقط شش شب فرصت داشتم. اون شب با وجودی که مرتب سرفه میکرد حسابی باهاش ور رفتم و شهوتیش کردم. التماس میکرد که بذاره همون شب کارمون رو بکنیم. میگفت کلی پول بهم میده ولی خب غافل بود که چه خوابی واسش دیدم. خیلی دیر بالاخره خوابش برد و منم دست به کار شدم و قرص رو بیشتر گذاشتم بمونه. آخرین فرصتم بود و عمو نباید فردا بیدار میشد و همینطور هم شد. صبح زود وقتی هنوز خواب بود از خونشون زدم بیرون، همه آثار حضور خودم رو اونجا پاک کردم و طوری نشون دادم که تنهاست مثلا فقط یکی از بشقابهای شام رو شستم و یکی رو گذاشتم کثیف بمونه. به عمه گفتم برای یه کاری یکی دو روز از شهر میرم بیرون. همش منتظر بودم عمو زنگ بزنه ولی نزد. شب شد و خبری نشد. دلم مث سیر و سرکه میجوشید.
تا اینکه فرداش وقتی بچههای عمو از سفر برمیگردن میبینن عمو وسط هال افتاده و سقط کرده. منو میگی داشتم بال در میآوردم. اون کثافت رو به سزای عملش رسونده بودم ولی خب ترس هم برم داشته بود نکنه دکترها آزمایش کنن و بفهمن مسموم شده ولی چون از چند روز قبلش مریض بود دیگه نداده بودن علت مرگ رو چک کنن.
-باورم نمیشه معصومه.
-باور کن. نمیدونی موقع تشییع جنازه، تو که نیومدی ولی قشنگ معلوم بود توی کو… ببخشید! قشنگ معلوم بود عروسیمه.
-نمیدونم چی بگم. هم ناراحتم و هم یه جورایی خوشحال. ناراحتیم بیشتر بخاطر اتفاقاتیه که واست افتاده و هم به خاطر این کاری که کردی. آخه تو آدم کشتی.
-من یه سگ رو کشتم. کسی که زندگی بابا، زندگی مامان و من و تو رو نابود کرد.
-نمیدونم. شاید حق با تو باشه. تو خیلی سختی کشیدی و حتما بهترین تصمیم و تنها راهت بوده.
-همینطوره! من همیشه در برابر عمه و عمو بیجرأت بودم. مث مامان ساکت بودم ولی از یه جایی به بعد دیگه باید میجنگیدم. الان هم عمه خیلی پاپیچم میشه که دوباره تن به کار بدم، خیلی تهدید میکنه ولی دیگه نمیخوام ادامه بدم. نمیخوام فرشته باشم و میخوام همون معصومه باشم. از تو هم میخوام داداشی بجنگی و از این وضع در بیای.
-ولی من خستهتر از این حرفام.
-بذار کمکت کنم تا از این وضع در بیای.
-میدونی چیه معصومه؟ الان که داشتی اینا رو میگفتی یه حسی که سالها سعی کرده بودم اون رو بکشم و تا حدی هم
ت کصتو میخورم
شادی بلند بلند داشت آه و ناله میکرد و منم با یه دستم از پایین سوراخ کونشو میمالیدم و با دست دیگم چوچولشو میمالیدم، اونقدر ادامه دادم که پاهای شادی شل شد و بدنش لرز کرد و با چند تا جیغ بلند ارضا شد
علی: آفرین، خوشم اومد
من: حال کردی زنتو ارضا کردم
علی: اوف چه جورم، کیرم تو کص زنت قلقلکش اومد
من بلند شدم و نشستم روی تخت که شادی پاهاشو دراز کرد رو شونه هام گذاشت. شادی برخلاف نگار پاهای کشیده و فوق العاده سفیدی داشت، منم طاقت نیاوردم و شروع کردم به خوردن پاهاش… تک تک انگشتای پاش رو چندین بار مک زدم و با زبون کف پاشو قلقلک میدادم. بعدش بلندش کردم و خودم دراز کشیدم و بهش گفتم بشینه روی کیرم (Cowgirl) و کیرمو کردم تو کس داغ و خیسش و شروع کردم به تلمبه زدن. در این وضعیت دید کامل به نگار و علی هم داشتم.
علی و نگار هر دو حشری بودن، نگار بلند بلند آه و ناله میکرد و علی هم کیرشو تا خایه میکرد تو کصش، هر تقه ای که میزد کون قلمبه زنم به لرزه می افتد و حتی منم از این صحنه تحریک میشدم. علی که متوجه نگاه های من شده بود، از عمد چند تا اسپنک محکم زد در کون نگار جوری که جای دستش سرخ شده بود و بعدش گفت: از بکن زنت راضی هستی، زنتو خوب میگام یا نه؟ … ببین چجوری با کیر کلفتم دارم کصشو گشاد میکنم
من: معلومه از کس نگار راضی هستی
علی: فوق العاده است، تنگ تنگه، لامصب انگار کس دختر 18 ساله است… آکبند مونده… ولی نگران نباش من واست کصشو افتتاح میکنم
من که حشری شده بودم تلمبه هامو محکم تر میزدم و شادی هم داشت چوچولشو میمالید و آه و ناله میکرد.
در همین حین نگار آه و ناله هاش بلندتر شد و به ارگاسم رسید
علی: جوووون، دکتر بهت تبریک میگم زنت برای اولین بار آبش اومد… واقعا کیرم تو کص زنت
نگار تقریبا بیهوش روی تخت افتاده بود، بدنش از عرق حسابی خیس شده بود و برق میزد.
علی: ولی من هنوز کارم با زنت تموم نشده… تا مطمئن نشم کصش گشاد شده به این زودیا ولش نمیکنم
این بار نگار رو به پهلو خوابوند و یه لنگشو برد بالا و خودش پشت نگار بود و تو اون حالت شروع کرد به گاییدنش.
شادی که داشت به آستانه ارضا شدن میرسید خودش وحشیانه شروع کرد به بالا پایین رفتن روی کیرم طوری که انگار اون داشت با کصش منو میگایید. محکم و تند تند چوچولشو میمالید تا اینکه با چندتا جیغ پاهاش لرزید و آب کصش سرازیر شد.
من: علی چه حسی داری دوست دخترتو دارم میگام؟
علی: دقیقا همون حسی که تو داری
علی داشت بیرحمانه کس نگار رو جر میداد، منم برای اینکه کم نیارم شادی رو به حالت داگی بردم و شروع کردم به تلمبه زدن، کیرمو تا خایه میکردم تو کس سفیدش و همزمان با انگشتم سوراخ کونشو میمالیدم و فشار میدادم
من: نگار کیر علی چطوره؟ به اندازه کافی بزرگ هست؟
نگار: وای نمیدونی کیرش داره کصمو جر میده، تا حالا اینقدر کصم حال نکرده بود…
علی: شوهرت خیلی مهربونه رفته واسه زنش بکن پیدا کرده. دکتر از الان دارم فکر میکنم تا آخر سال من چه کسی از زنت بگام…
من: نوش جونت… چون منم قراره شادی رو بگام
شادی: نگار با اینکه کیر شوهرت کوچیکتر از علیه اما خیلی به کصم حال میده
نگار: نوش جونت باشه عزیزم… همش مال خودت
من که داغ بودم به تلافی چندتا اسپنک به کون سفید شادی زدم ولی آروم تر از علی
شادی: آهااا اینه… محکم تر بزن دکتر، خجالت نکش…
علی: نگار تا امروز دختر محسوب میشد ولی از امشب تبدیل به یه زن واقعی شد. دکتر، نگار خانمت امشب بکارتش رو از دست داد…
نگار: عزیزم من کصمو واسه همچین روزی نگه داشته بودم
نگار اونقدر حشری بود که نوک پستوناش سیخ شده بود، دوباره آه و ناله هاش تند تر شد و با یه جیغ کوچیک برای سومین بار زیر کیر علی ارگاسم شد.
نگار روی تخت خوابیده بود و علی رفت روش خوابید و شروع کرد به خوردن ممه های زنم، مثل قحطی زده ها داشت پستوناشو مک میزد و گاز میگرفت. نوک ممه هاشو با دندون میگرفت و میکشید. بعدش ممه های نگار رو گرفت تو مشتش و شروع کرد به چلوندن و مالیدن جوری که آه و ناله نگار دراومده بود. بعدش رفت نشست روی سینه زنم و کیر کلفتشو گذاشت لای ممه هاش و شروع کرد به لا پستونی زدن.
شادی هم نتونست بیشتر از دو دقیقه زیر تلمبه های من دوام بیاره و با چندتا آه بلند ارضا شد.
علی که حسابی داغ کرده بود آبش اومد و با فشار آبشو پاشید رو پستونای زنم
منم که عاشق پاهای سفید شادی شده بودم کیرمو گذاشتم لای ساق هاش و عقب و جلو کردم تا اینکه منم آبمو ریختم رو ممه های شادی
علی: دکتر دمت گرم، زنت خیلی به کیرم حال داد
من: خواهش میکنم، قابل نداره… منم خیلی با شادی حال کردم مدت ها بود همچین سکسی تجربه نکرده بودم
اما حواسم بود یکم خشن بودی
علی: تازه این اولش بود من خیلی ملایم رفتم، دفعات بعدی خشن تر هم میشه حالا کجاشو دیدی… من با نگار حالا حالاها کار دارم… می
طرح تعویض همسر (۲)
#بیغیرتی #ضربدری #همسر
...قسمت قبل
بالاخره پنجشنبه شب فرا رسید، بعد از اینکه من و نگار آماده شدیم، با کلی هیجان رفتیم مطب و کمی منتظر موندیم تا اینکه شادی و علی هم رسیدند
نگار یه تاپ بند دار سفید بدون سوتین پوشیده بود که هم چاک سینه اش معلوم بود و هم نوک ممه هاش که برجسته بودن، یه شلوارک کوتاه و تنگ هم پوشیده بود که کل پر و پاچش بیرون مونده بود.
علی وقتی برای اولین بار نگار رو دید نگاهش روی ممه ها و رون های درشتش قفل شد و داشت با چشماش نگار رو میخورد.
بعد از خوش و بش و احوالپرسی شادی هم مانتوشو درآورد و دیدم که یه کراپ تاپ پوشیده با یه ساپورت نازک و ساق کوتاه.
من: خب بچه ها همونطور که قبلا با هم صحبت کردیم، من نگار رو آوردم که شما خودتون مشکلاتتون رو بهش بگین
علی: نگار خانم، میتونم باهاتون راحت صحبت کنم؟
نگار: آره خواهش میکنم.
علی: راستش ما از مهربونی دکترجان یکم سواستفاده کردیم. من و شادی الان نزدیک دو ساله که باهم تو رابطهایم و تقریبا ۶ ماه میشه که قضیه جدی شده و ما هم کم کم شروع کردیم به سکس. ولی اصلی ترین مشکلمون یه مکان مناسب بود. گاهی تو ماشین، گاهی توی سوئیت کرایه ولی هزینه اش برامون زیاد بود و ریسک بالایی داشت.
بعد از اینکه شادی تو مطب کارشو شروع کرد، من خیلی بهش اصرار کردم تا بالاخره راضی شد که واسه سکس بیایم اینجا.
نگار: چی؟ واقعا؟!.. تو میدونستی؟
من: نه من کلا یه هفته است که فهمیدم
علی: نه، ما به دکتر نگفته بودیم و یواشکی میومدیم، اگر اون شب دکتر مچ مارو نمیگرفت شاید هیچوقت متوجه این موضوع نمیشد
نگار: فکر نمیکردم اینقدر داستان جالبی باشه!
علی: اولش توپ دکتر پر بود و گفت زنگ میزنه پلیس و شادی رو تهدید به اخراج کرد و…
نگار: ای بابا! بد شد که!
علی: ولی بعدش من که باهاش منطقی صحبت کردم اونم شرایط مارو درک کرد ولی گفت که نظر شما هم مهمه
نگار: نظر من؟ در مورد چی؟
علی: قرار شد که ما کلید هارو تحویل بدیم اما توی مطب سکس داشته باشیم، منتهی چون دکتر به ما اعتماد نداشت ما گفتیم که خودش هم حاضر و ناظر باشه
نگار خندید و به من گفت: چیی؟! … ایول بابا خوشم اومد، فکر نمیکردم اینقدر زرنگ باشی، البته بعد از اون مسائل تا حدی بهت حق میدم
علی: دکتر گفته بود که متاهله و نمیتونه شبا بیاد ومراقب ما باشه، منم گفتم خب بگو خانمت هم بیاد دور هم بیشتر خوش میگذره
نگار: خب، که اینطور… تازه رسیدیم به اصل ماجرا… خب چرا معطلید؟!.. شروع کنید دیگه
علی یه لبخند شرورانه زد و گفت: چشم… فقط اشکال نداره که باهم راحت باشیم و با اسم کوچک همدیگرو صدا کنیم؟
نگار: نه بابا… راحت باش، قراره خیلی کارا بکنیم
علی و شادی شروع کردن به لخت شدن و بعد از کلی لب گرفتن شادی زانو زد و حسابی شروع کرد به ساک زدن کیر علی، بعد از مدتی که کیرش شق شد نگار آروم به من گفت: جاااان ببین چه کیری داره!.. یعنی این قراره بره تو کس من؟
من: چه عجب خوشت اومد؟!
نگار: کیر این کجا… کیر تو کجا… واقعا مال تو درمقابل این دودول محسوب میشه
شادی و علی رفتن روی تخت. شادی تو حالت داگی قمبل کرده بود و علی داشت سر کیرشو میماید به کصش. بعد از اینکه شادی حسابی حشری شده بود کیرشو آروم کرد تو کصش و همزمان شادی یه آه عمیق کشید.
نگار: جااان… داری حال میکنیا
شادی: نمیدونم چرا ولی امروز یجور دیگه ایه، آدم وقتی جلوی چند نفر سکس میکنه حشری تر میشه
نگار: عزیزم منم اگه همچین کیری میرفت تو کصم مثل تو آه میکشیدم. طبیعیه. ماشالا چه دوست پسری پیدا کردی هیکل ورزشکاری، سیکس پکا رو ببین، کیرشو ببین
من: علی ظاهرا نگار تورو خیلی پسندیده
علی در حالی که داشت تو کس شادی تلمبه میزد گفت: نگار واقعا لطف داره، منم هیکل اونو خیلی پسندیدم
من: جدی میگی؟! کجاشو بیشتر پسندیدی؟
علی: اول از همه اون ممه های درشت و سرحالشو، بعد رون ها و ساق های گوشتی شو و آخر هم قیافه ناز و چشم ها و لبای خوشگلشو
شادی در حالیکه زیر تلمبه های سنگین علی بود گفت: نگار جون چشمای علی بدجور تو رو گرفته، مراقب خودت باش. اولا از منم اینقدر تعریف کرد تا آخرش مخمو زد و با کیرش کصمو گشاد کرد.
نگار: اتفاقا من از کیرایی که کس گشاد کنن خیلی خوشم میاد
نگار نوک سینه هاش حسابی سیخ شده بود، منم کیرم شق شده بود و شلوارم داشت میترکید
علی که داغ کرده بود تلمبه هاشو رگباری میزد و تند تند از کون قلمبه شادی اسپنک میزد، شادی هم با صدای بلند آه میکشید و ناله میکرد و دو دقیقه بعد با چند تا جیغ ارضا شد و پاهاش داشت مثل بید میلرزید.
علی کیرشو کشید بیرون و گرفته بود دستش و گفت: نگار ببین کیرم چطوره؟
نگار: عالیه بهتر از این نمیشه
علی: ببین دکتر من اصلا راضی نیستیم زنت کیر منو ببینه و دلش بخواد ولی یه گوشه بشینه و فقط نگاه کنه
یا مثلا خودت قیافه و اندام لخت شادی رو ببینی و کیرت شق بشه ولی بشینی و فقط نگاه کن
سکس با حسابدار شرکت
#شرکت #میلف #بی_دی_اس_ام
سلام دوستان
من حسینم ۲۶ سالمه و از تهران هستم
این قضیه ای که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به ۵/۶ سال پیش یعنی ۲۰/۲۱ سالگیم
من از ۱۸ سالگی کارای کامپیوتر مثل نصب ویندوز یا … انجام میدادم
که یه روز گوشیم زنگ خورد و مشتری جدید بود یه خانمی سلام و احوالپرسی کرد و گفت میخواد ۵ تا کامپیوتر شرکت شون رو ویندوزش رو عوض کنه
گفتم حله هماهنگ میکنم ساعت و روزشو قطع کردم
توی پرانتز بگم که من به شدت روی میلف حشریم
واقعا وقتی میلف تمیز و خوب میبینم شق میکنم !!
خلاصه قطع کردم و سیو کردم شمارشو (اسم مستعار ) مریم
رفتم عکساشو دیدم ! دیدم ای وااای چقددد کصه این لعنتی
یکی دو ساعت بعدش زنگ زدم که خبر بدم
با یه لحن لاسو و لوندی حرف میزد پشت تلفن …
خلاصه گذشت …
من رفتم کارا رو انجام دادم
توی شرکتشون هم خیلی شوخی میکرد لاس میزد و کصشر میگفت میخندیدیم !
گذشت هفته بعدش دوباره زنگ زد که مشکلی پیش اومده رفتم دیدم مشکل خاصی نیست یادش دادم اومدم حس کردم میخاره😉
یه روز عصر که به شدت حشری بودم بهش خیلی غیر مستقیم گفتم میشه ببینیم همو اینا؟ گفت چرا؟ گفتم یه کافه ای جایی مهمون من باشید نمیشه؟
اونم در کمال ناباوری گفت چرا که نه ! تو راه خونم
بیا سمت غرب بریم !
پشمام ریخته بود واقعا که مگه میشه انقد زود و راحت اوکی بده
رفتم دنبالش سوار شد و گفتیمو خندیدیم و رفتیم کافه دیگه خیلی باهم راحت شده بودیم
تو شهر داشتیم کصچرخ میزدیم من کم کم دستشو گرفتم
گفتم من خیلی ازت خوشم میاد مریم
گفت اخه تو جای بچه ی منی
گفتم تو اصلا فرض کن جای نوه ات!
گفت چند سالته گفتم ۲۴ (الکی )
گفت دقیقا ۱۷ سال ازت بزرگترم
خب یکم از مریم بگم
ازدواج نکرده بود کلا و تنها زندگی میکرد
اون زمان یه زن ۴۱ ساله خیللللی تر تمیز و خوب مونده که بوی عطرش حشریم میکرد
کون قلمبه که همیشه ساپورت می پوشید با مانتو خیلی کوتاه که تا روی کونش میومد
چاک سینش هم می انداخت بیرون
سفففیییید
همیشه هم دستو پاش لاک قرمز داشت و من به شدت حشری میشم 🤤
ممه های ۷۵
قد تقریبا ۱۶۰/۱۶۵
خلاصه به هرررر روشی که شد من سعی کردم اوکی بگیرم از این و قرار شد یه مدت کوتاه باهم باشیم ببینیم شرایط چجوریه اگر تونستیم باهم باشیم
و منم که فقققط میخواستم تقه این میلف حشری رو بزنم
اونم همینو میخواست ولی نمیخواست رو بده بهم پرو نشم!
سه چهار روز گذشت دعوتم کرد خونش یکم باهم آبجو خوردیم فیلم دیدیم موقع خواب کاملا پرو و بدون رودروایسی رفتم رو تختش دراز کشیدم و تیشرتمو در اوردم اومد دید منو خندیدم گفت خیلی پردیس حسین گفتم اولشه تازه
اومد دراز کشید پیشم
پشتشو کرد بهم
از پشت چسبیده بهش پشت گردنش نفسمو میدادم جوری که گرمای نفسم بخوره به گردنش
از پشت بغلش کرده بودم ! سکس زیاد داشتم از نوجوونیم ولی این زن استرس بهم میداد
هم استرس داشتم یه وقت قاطی نکنه هم حشر داشت از چشمام میزد بیرون
دلو زدم به دریا اول از روی شکمش دستمو بردم زیر لباسش
دستمالیش کردم یکم
دیدم چیزی نمیگه دستمو بردم بالا تر رسوندم به سوتینش از روی سوتین یکم مالیدم
که یهو گفت بخواب بچه
سکته کردم !
همزمان هم کیر شق شده ۲۰ سانتیه کلفتمو که باد کرده بود از روی شلوارک چسبوندم به کونش هم در گوشش گفتم اخه این نمیذاره بخوابم
هیچی نگفت و منم شروع کردم دوباره به مالیدنش
کیرم واقعا کلفته در حدی که با هر کسی که سکس کردم با هر روشی که سکس از کون کردیم نهایتا به پارگی ختم شده !
درازیش هم که ۲۰ سانتی میشه تقریبا
اروم اروم کیرمو میمالیدم بهش
ممه هاشو هم میمالیدم
خیلی حشری شده بودم
اروم دستمو جوری که از بدنش جدا نشه رسوندم روی کصش
بردم زیر شرتش
چوچولشو مالیدم یذذذره که مالیدم دیدم شررر آب کصش اومد از کصش بیرون
انگشتمو کردم توی سوراخ کصش چرخوندم خیس بشه دوباره بردم روی چوچولش لای چاک کصش😈😈
کیرم داشت منفجر میشد
دستمو آروم گرفت
بلند شد از تخت رفت پایین
لباساشو کم کم درآورد خودش
وای چی میدیدم
یه ست مشکی توری پوشیده بود که روی پوست سفیدش بی نظیر بود
کمر باریک
کون گنده
کس جا افتاده
وااای
تا دیدمش
پاشدم لخت شدم و دیگه برگشته بودم به خوی حیوانی خودم
بغلش کردم بلندش کردم از روی زمین
پاهاشو دور کمرم حلقه کرده بود
لباشو میخوردم وححححشیانه
گردنشو میک میزدم
انگشت فاکمم رسونده بودم به سوراخ کونش انگشتش میکردم اروم
وای که داشتم میمردم
انداختمش لب تخت سرشو از تخت آویزون کردم
خودم خوابیدم روش کیرمو کردم تو گلوش و دراز کشیدم روش ۶۹
من کصشو میخوردمو کیرمم تو گلوش عقب جلو میشد خفش کرده بودم
وححححشیانه ترین حالت ممکن داشتم باهاش رفتار میکردم
روی کصش اسپنک میزدم
توی روناشو گاز های کوچیک میگرفتم
پاشدم
یه چک اروم زدم در گوشش گفتم پاشو
گفت چشم
دو زانو نشست جلوم لخت
چونشو گرفتم تو دستم دهنشو باز کردم توف کردم تو دهنش گفتم تو چیه من
بوته ها ابم که کامل اومد دوباره گذاشتم دهنش گفتم تمیزش کن بعد شلوارامونو کشیدیم بالا بهش گفتم حالا میخای بیا سینه و گردنمو بخور اومد یکم خورد و راه افتادیم بریم تو ماشین تا خونه مالیدمش و گفتم مکانم اوکی شه میبرم حسابی میکنمش که قولشو بهم داد قسمت که اینبار با تاخیری میرم که نایی براش نمونه
نوشته: علی
@dastan_shabzadegan
زن شوهردار چشم و گوش بسته
#آنال #زن_شوهردار
سلام به همگی،مهم نیست دیس لایک و یا لایک مهم برام این خاطره رو به اشتراک بزارم و اهلش متوجه میشن واقعیه یا فیک و سن من نه جلقی ام نه نوجوون ،خاطره ای که میخوام تعریف کنم بعد جدایی من و بعنوان اولین رابطه بعد جدایی محسوب میشه،،اسامی قطعا مستعار میزارم!نویسنده ادبی هم نیستم که بعضی دوستان منتقد ادبی میشن تو همچین سایتی،،،بگذریم
حمید هستم ۴۳ ساله و مدت یکساله از خانومم جدا شدم،،تیپ و ظاهرم در حد نه عالی و نه بد فقط تنها هنرم سکس قوی و حرفه ایمه که فکر نکنم کسی در زمینه اطلاعات سکسولوژیستی و انواع راههایی که لذت حداکثری رو به پارتنرم بده به اندازه من تحقیق علمی کرده باشه…بصورت خیلی اتفاقی از طریق یک سایت لوازم استوک با یک خانم آشنا شدم و قطعا محدوده جستجوم شهر خودمون،،،من همیشه با اینکه عذاب وجدان داشتم از رابطه با زن متاهل ولی طبق ضرب المثل قدیمی که میگه همیشه مال حروم تو رابطه سکس لذت بخش تره چون دست نیافتنی تر بیشتر تحریک میشم،،اولش بابت یک کالا پیام دادم و بعد که شماره طرف رو زدم تو تلگرام دیدم عکسهای واقعی و جذابیه و ما مردا خیلی خوب متوجه کرم داشتن زن میشیم فقط لازمش زبون بازی و مخ زدنه،از کالا رسیدیم به دوستی آنلاین و خانومها معمولا و اکثریت که در زندگیشون خلا دارن از همسر محتاج یک گوش شنوان و همزاد پنداری که اگر با چاشنی دروغ هم اضافه شه و احساسات طرف رو برانگیخته کنی نصف بیشتر مسیر منتهی به سکس رو رفتی!روزها از آشنایی ما گذشت و سفره دل هردومون برای هم باز شد و نتیجه ای که از صحبتهای دو هفته چت مداوم و طولانی در روز داشتم متوجه دو نکته شدم یکی اینکه طرف شوهرش باعث فشار اقتصادی مضاعف شده بهش جوری که خانواده از کاخ نشینی رسیدن به مستاجری و دوم اینکه خانم اصلا بخاطر سختگیری های سنتی در دوران نوجوانی و بلوغ و حتی بزرگسالی به عبارتی جوونی نکرده و هیچ دوست پسر و یا رابطه لذت بخش نداشته و فقط از طریق ازدواج سنتی با شوهرش سکس داشته،همین دو نکته باعث شد من بیشتر در این مورد همزاد پنداری کنم و خلا خودم رو هم بیشتر به این موارد بسط بدم،،هفته های پشت سرم هم گذشت و کم کم تو ذهن این خانم لذتهای جنسی و ارگاسم و روشهای لذت حداکثری رو چون متوجه شدم با همسرش تجربه نکرده القا کردم که من به نوعی تخصص زیادی دارم و کم کم کنجکاویشو بر انگیختم برای یه رابطه،،،اما یک خصوصیت بسیار بدی که داشت و داره ترسو بودن و استرسی بودن بیش از حدشه!وقتی یه خورده روانشناسی هم در مورد خانمها بلد باشی جوری وابسته خودت میکنی از نظر عاطفی که حرفت میشه سند و قدرت مقابله و نه گفتن رو از دست میده!!!من بعد جدایی از خانمم یه خانه مجردی گرفتم و دروغ نگم اسیر مواد مخدر از نوع تریاک شدم چون تا قبل این خانم ترس از مقابله و رابطه داشتم هم ذهنم اروم هم شر بودن جنسیم سرکوب میشد!!!ببخشید طولانی میشه ولی گفتم به ریز بنویسم که بدونین حتی یک زن شوهردار چشم و گوش بسته هم اگر خلا داشته باشه میشه به حد اعلا رابطه جنسی داشت !بعد سه هفته بالاخره و از طریق اینکه هر دوی ما نیاز جنسی داریم و حالا که تو دانشگاه و تینیجری لذت نبردی بیا لذتی بدم بهت که تا آخر عمر فراموش نکنی،،،لطفا این چیزی که میگم رو امتحان نکنید ولی من حتی با خانم سابقم لذت هایی از سکس بردیم بدون فانتزی های بی غیرتی که فکر نکنم هیچ زنی شوهرش چنین لذتی داده باشه و بالاخره مونا(مستعار)خانم داستان من رو کشوندم به خونه!!!من اواخر زندگی بیشتر دنبال تحریک حداکثری همسرم بودم و به آخرین متاعی که رسیدم حل کردن مقداری جزئی از شیشه یا همون آیس در نوشیدنی و چون نه طعم نه بو و …نداشت متوجه نمیشد و این کار رو بعد اینکه این خانم شوهردار آمد انجام دادم،،برای اونایی که تجربه کردن میدونن من چی میگم،،،یک زن سالم و محجبه و چشم و گوش بسته رو اینکار تبدیل میکنه به یک سوپر حشری با طلبه بودن سکس تایم بالا بدون خستگی!!!روزی که اومد از قبلش داخل یک نوشیدنی انبه دوزی که دستم امده بود رو حل کردم و دادم خورد و لازمش فقط اینه بعد نیم ساعت ببریش به فضای سکس بقیه اتومات وار اتفاق میفته،،،،نیم ساعت کمتر یا بیشتر که گذشت علائم ظهور کرد،،درجه اول تپش هیجانی قلب از نوع لذت بخشش شروع شد و بعد نوبت من شد،،،،خیره شدن در چشماش و فقط سکوت و با نگاه فهموندن که کارت ساختس و باید سکس اتفاق بیفته و تحریک کلامی و بعد شروع یک رالی لذت بخش،،علائم که اشکار شدن بغلش کردم و مدام تو گوشش تکرار میکردم که قراره لذت زیادی ببری و بیشتر شیفته تن دادن به این رابطه با من شد،،،بعد از به اصطلاح توی خماری گذاشتن های مکرر و لفاظی و به نوعی قربون صدقه رفتن چیزی که خلا رابطه اش با شوهرش بود دیگه ولو شد تو بغلم و کم کم نفسهای شهوتناکش بیشتر و بیشتر،،،چشاشو بستم با شالش و گفتم تو اتاق سرپا
علی و عمه
#عمه
سلام دوستان میخوام یک قسمت ازخاطره شیرینم براتون تعریف کنم خب اسم من علی هست ۲۰ سالمه و ۱۹2 قدمه و ۹6 هم وزنمه اسم عمم لیدا هست 188 قدشه و 89 هم وزنشه کمی از لیدا جون براتون بگم که دماغ عملی و گونش عمل کرده ژل اینا زده حسابی صورت خیلی خوشگل جذابی داره واقا خیلی خوشگله از اندامش بگم که سینه ۸۵ که سینه هاشو عمل زیبای کرده قشنگ رو لباس معلومه خیلی سکسیه سینه هاش یک ران گرد خیلی گنده خوش فرم هم داره جوریه که هر دو رانش وقعی راه رفتن به هم چسبیدن با یک کون گرده خیلی گنده که کونش رو پروتز کرده تو رانش هم ژل زده یعنی هرکه این عمه مارو ببینه سریع راست میکنه که من کمی با لیدا هم شوخی دارم و بارها با شوخی کونشو لمس کردم و خیلی گنده و نرم بود که شک کرده بودم که لیدا خیلی حشری هست که داشتیم حاضر میشدیم بریم بیرون وقتی از تو اتاق امد بیرون یک ساپورت مشکی خیلی تنگ که هر رو رانش به چسبیده بود و کونش حسابی فشار میامد و بدون شرت پاش کرده بود و با یک نیم تنه که فقط نصف کمی از سینه های گنده شو پوشانده بود بدون سوتین با یک مانتو تا رو کونش تنش کرده بود وقتی عامد بیرون از اتاق خودم که دیدمش کیرم شق شق شده بود که کمی به شوخی گذاشتمش قد کونش و گفت دیگه بسه بریم گفتم لیدا هرکه اینجور ببیندت برات راست میکنه خندید گفت چه بهتر راه افتادم و رسیدم به مغازه. خیلی بزرگ و شلوغ که چند قسمت بود مغازه رفتیم داخل وقتی صاحب مغازه لیدا رو دید حسابی حشری شد و مارو برد جای خلوت مفازه که لیدا گفت شلوار جذب میخوام که صاحب مغازه به شوخی ماشاالله انقدر باسن ران گنده خوش فرمی داره که باید شلوار گشاد بپوشیم که لیدا خندید گفت ممنون چند نمونه لباس داشت نشان لیدا میداد که لیدا عمدی نزدیک مرده شد و کامل خم شد و بند شلوارش بست وقتی خم شده قشنگ کس با کونش معلوم بود وقتی چشمم افتاد به مرده دیدم کیرش کامل شده راحت ۳۰ سانت کیر داشت که رفت پشت لیدا گفت این مدل ها دارم که مرده یک فشار محکم به کون لیدا داد فکر کنم سرش رفت تو که لیدا اخ گفت رفت کنار مرده دیگه میدونست چه دافی گیرش امده رفتیم تو اتاق کوچکی یک لباس پرو داشت رفت لباس عوض کنه دیدم مرده زیپ شلوارو باز کرد وقتی کیرش اورد بیرون گفت ۳۵ سانته و دیدمش گفتم مگه اینجور کیری داریم خندید لیدا گفت علی بیا شلوار از پام در بیار مرده بجا من رفت وقتی درو باز کرد دید لیدا بالا تنش کامل لخته و فقط ساپورت پاشه و لیدا وقتی کیره مرده دید خشکش زد گفت این دیگه چیه مال خره مرده گفت ببخشید تو شلوار اذیتم کرد درش آوردم و بعد لیدا پشت کرد مرده وقتی شلوار لیدا دراورد لیدا گفت نکنی توش من تحمل اینو ندارم مرده کمر لیدا گرفت و تا ته کرد تو کسش لیدا جیغی بلند کشید و لیدا رو رو شکم خوابید وقتی لیدا بدنش میرزید میگفت بسه دیگه تازه عمل کردم ترکیدم کسم پاره شد مرده کیرش دراورد و لیدا بلند شد و دست رو کسش گرفته بود داشت گریه میکرد بعد گفت بهت قول میدم اینبار درد نکنی و به زور عمم دراز کشید و اینبار از عقب کرد و گذاشت درش گفت تو رو خدا نکنی اونجا نمیتوانم مرده خندید تا ته کردش تو کونش و لیدا فقط دست پا میزد گریه میکرد میگفت علی دارم میمیرم بیا نجاتم بده منم وضعیت مالیم تعریف از خود نباشه خیلی توپه و بابام هیچی برام کم نذاشته و لیسانس دارم از خونه بگیر تا ماشین و…سه تا عمه دارم 2 تای اولی ازدواج کردن و یکیشون 3 تا بچه داره، اونی که من روش زوم کردم به نام عمه مهسا، 29 سالشه مجرد و خیلی ساله که باشگاه میره و بدن خیلی روی فرمی داره من هروقت میدیدمش مات اون بدنش میشدم و سینه گرد و نسبتا بزرگ و باسن تو پر، همچنین پاهاش تو پر و کمر باریکش و مو های بلندش و چهره ی تو دل برو، ساعت 11 صبح بود که بهم زنگ زد گفت : یه لیست خرید برات میفرستم بگیر برام بیار، منم از خدا خواسته ماشین رو آتیش کردم و رفتم سمت مغازه و چیزایی که میخواست خریدم و رفتم در خونه زنگ و زدم،تا دیدمش قند تو دلم آب شد یه آرایش لایت و یه ست لباس راحت تو خونه ایی، سلام و احوال پرسی کردیم خرید هارو دادم بهشو رفتم نشستم…یه شیرینی و شربت واسم آورد و اومد کنارم گفت : چه خبر گفتم، گفتم سلامتی خبر نیست گفت اوضاع چطوره گفتم شُکر خوبه… ( من تا حالا چیزی ازش ندیدم که دوست پسری داشته باشه) بعد از چند دقیقه گفت بمون من برم باشگاه و بیام و گفتم باشه وسایلش برداشت لباس هم پوشید و رفت نزدیکای ساعت 1 اومد ناهار هم خرید باهم خوردیم و گفتم ممنون عمه… بعد سرو ناهار گفت حمید یکم دمبل سنگین زدم بازو هامو ماساژ میدی گفتم آره دراز کشید روی فرش و از روی شلوار نازکش شورت سفید طوری اش رو دیدم یهو راست کردم…شروع کردم به ماساژ دادن بازوش بعد از چند دقیقه کم کم داشت خوابش میبرد، رفتم سمت کمرش و یهو گفت کمرم رو از زیر لباس ماساژ بده
فروشگاه خدمات جنسی (۴)
#رئیس #همکار #گی
...قسمت قبل
وقتی از ورودی قسمت شبیه ساز سه بعدی سکس عبور کردیم، آقای پشت پیشخوان بهمون خوش آمد گفت: چه کمکی از دستم برمیاد؟
پرسیدم: این شبیه ساز هاتون چطورن؟
مغازه دار پاسخ داد: ما دو نوع شبیه ساز سکس داریم که هر دو سه بعدی هستن. یه نوعش تجربه تک نفرس که دنبالم بیایین بهتون نشون میدم.
همگی دنبال مغازه دار راه افتادیم و وارد بخش دیگری از مغازه شدیم که پر از دستگاه های شبیه ساز بود. عده ای درحال تجربه سکس سه بعدی بودن و لذت میبردن. به این صورت که وی آر یا دستگاه واقعیت مجازی هر فتیش و پوزیشنی که علاقه داشتن رو بهشون نشون میداد و شبیه ساز از طریق دیلدو وکس مصنوعی متحرک تصویری که در وی آر میدیدن رو به واقعیت تبدیل میکرد. مغازه دار ادامه داد: و نوع دیگرش برای تجربه دسته جمعی اختصاص داده شده و به شکل سینما سه بعدیه.
دستی به ریشم کشیدم و گفتم: جالبه. پس ما چون چهار نفر هستیم بهتره دومی رو تجربه کنیم.
مغازه دار تایید کرد و ما رو به طرف سینما راهنمایی کرد گفت: ما تو هر کتگوری مرتبط با سکس فیلم داریم. شما چی مد نظرتونه؟
امید سریع اظهار نظر کرد: من فقط کیر میخوام.
و مثل کارگران جنسی ادا اطوار اغواگرانه در آورد و خم شد با لرزوندن باسنش رو به ما گفت: کونم میخاره واسه کیر.
و کونشو چسبوند به من و به رقص تورک ادامه داد گفت: حتی آب دهنم سرازیر میشه واسه کیر.
نیما هم علاقه و تمایل یکسان با امید را ابراز کرد و دیگه به کی بودنش شک نداشتم. مغازه دار گفت: پس پورن گی پیشنهاد میکنم.
داریوش اعتراض کرد: ولی من دلم کوص میخواد…
از اونجایی که خودم هم با امید و نیما هم نظر بودم گفتم: باید رای اکثریت رو انتخاب کنیم.
اینطوری شد که چند دقیقه بعد روی صندلی های سینما کنار هم نشسته بودیم و منتظر بودیم تا فیلم پورن سه بعدی شروع به پخش کنه. صندلی ها طوری طراحی شده بودن تا هر اتفاقی در فیلم میافتاد از طریق حسگر ها برامون واقعی جلوه کنه. وقتی آقای بازیگر خم میشد و بدن کاراکتر اصلی رو لیس میزد حس گر ها لمس زبانش با بدن شخصیت اصلی رو شبیه سازی میکردن و ما در نقش راوی به صورت اول شخص فرو میرفتیم. آقای بازیگر مردی عضله ای و با ابهت بود و شروع به لیس زدن سینه ها کرد. حسگر ها طوری حس لمس و لیس زدن رو روی بدنمون اجرا میکردن که داشتیم حشری میشدیم و سطح آدرنالینمون بالا میرفت. در تصویر سه بعدی میدیدم که آقای بازیگر لیس زنان رفت پایین تر و دست رو شلوار راوی گذاشت. وقتی شلوار راوی رو میکشید پایین دسته هایی از صندلی در اومد و شروع به پایین کشیدن شلوار تماشاچیان کرد درست مثل فیلمی که پخش میشد. کیر های سیخ شدمون افتاد بیرون و وقتی بازیگر شروع به ساک زدن کیر راوی کرد حسگر ها مثل کص مصنوعی کیرامونو به بازی گرفتن. و فیلم سه بعدی که جلوی چشمامون پخش میشد همراه حسگر ها کاملا واقعی به نظر میرسید. خیلی لذت بخش بود و صدای آه همه تماشاچیا در اومده بود.
به امید و نیما و داریوش نگاهی انداختم که غرق لذت بودن و انقدر کیر های خوش فرم و هیکل های رو فرمشون شهوت برانگیز بود که دلم خواست به جای شبیه ساز سکس واقعی رو با کارمندام تجربه کنم. دم گوش امید که کنارم نشسته بود گفتم: بیخیال فیلم شو برو بشین خودت کیر داریوش رو ساک بزن. به نیما هم بگو بیاد واسه من ساک بزنه.
امید دستورمو اجرا کرد و دقیقه ی بعد منو داریوش که صندلی هامون کنار هم بود داشتیم از ساک زدن امید و نیما لذت میبردیم.
موقعی که امید و نیما با ولع کیر من و داریوش رو لیس میزدن نگاهی به اطراف انداختم. بقیه مرد ها از فیلم لذت میبردن و همه حشری بودن. پشت ردیف صندلی ها چشمم به فضای خالی ای افتاد که اونجا میتونستیم راحت سکس کنیم وقتی بقیه تماشاچیا فیلم میدیدن. بلند شدم و به کارمندام گفتم: دنبالم بیایین
همه پا شدیم و وقتی پشت سرم میومدن داریوش پرسید: رئیس چی شده کجا میریم؟
به سمت فضای باز پشت ردیف صندلی تماشاچیا هدایتشون کردم گفتم: اینجا میتونیم راحت خودمون با هم عشق کنیم.
و شونه ی نیما رو گرفتم فشارش دادم پایین تا بشینه رو زمین. نیما دراز کشید و خودم هم نشستم بالا سرش و کیرمو مالیدم به صورتش. امید و داریوش هم کنارمون نشستن و شروع به لیس زدن هم کردن. نیما انقدر واسه طعم کیرم شوق و اشتیاق داشت و با حرص و ولع می کرد دهنش و لیس میزد که شک نداشتم همیشه آرزوی این لحظه رو داشته.
موقع سکس فورسالم متوجه شدم که نگهبان سینما که جلوی ورودی ایستاده بود داشت به علاقه به ما نگاه میکرد. لباس رسمی تنش بود و آراسته و مرتب و سکسی به نظر میرسید. درحال گاییدن نیما با نگاه و لبخندم بهش چراغ سبز دادم. نگهبان با قدم های محکم و آروم دست به جیب و لبخندی از رضایت به ما نزدیک شد. بالا سرمون ایستاد و شروع به لمس کیرش از رو شلوار کرد.
وقتی نگهبان زیپ شلوارشو