د که شراب تو گلوم گیر کرد و جفتمون خندیدیم.
۳ ساعتی میشد که لب دریا بودیم آب ذره ذره به زیر پاهامون رسیده بود ، سرش روی پام بود و داشتم با موهاش بازی میکردم هر چند دقیقه به یک ستاره اشاره میکرد و داستانی براش سر هم میکرد و من فقط با نگاه به چشماش حرفاش و تایید میکردم .
از شدت حرصش پهلوم و نیشگون گرفت و گفت تو که اصلا نگاه نمیکنی الکی تایید میکنی . صدام و تو گلوم صاف کردم و شستم و گزاشتم رو گونش
-چون الان قشنگ ترین ستاره ها تو چشای تو گم میشن ، تو فارسی میگیم چشات سگ داره .
+خنده ریزی کرد و گفت ضرب المثل های شما همیشه به گوش عجیب و جالب…
خم شدم روش دستام و بردم پشت گوشاش و لب پایینش و با لبام آروم کشیدم و شروع کردم به مکیدن بعد چند ثانیه لبش و ول کردم و رو لباش و گردن و چشم هاش بوسه های خیس و ریز میزدم ،چشاش که باز بسته شد موج شهوت و لذت و دیدم تو چشماش. نشستم روی شکمش و دستاشو بردم بالای سرش با دست دیگم از روی لباس زیر ممه سمت راستش و گرفتم و آروم چنگ زدم و زبونم و همزمان کردم تو دهنش
با ناله های سکسی مواجه شدم که تو عمرم نشنیده بودم این زن واقعا الهه زیبایی و جذابیت بود .
من و از رو خودش هل داد زیر چونم و با انگشتاش آورد بالا و روی لبام و بوسه زد و در گوشم زمزمه کرد بریم خونه .
توی تختش با یه شورت منتظر بودم قلبم داشت رو هزار میزد قبلش چند باری سکس داشتم ولی اولین بارم بود با یکی سر تر از لیگ خودم داشتم بازی میکردم با استرس رفتم سمت دستشویی و از کنار در گفتم دخانیات آزاده ؟
+اره فقط در اتاق و ببند و پنجره و باز کن تا بو تو اتاق بچه نره
با استرس زیادی یه پیپ دیگه پر کردم و دوباره
کلیک ، خاکستر و دود
احساس سبکی میکردم این batch آخری که بار زدم با شرابه خیلی ساخت بدون دغدغه ای رو تخت لش کردم و تو نورپردازی قرمز اتاق محو شدم تا با صدای در به خودم اومدم .
+چشمات و ببند و تکیه بده
به حرفاش گوش کردم و حس کردم بین دو تا پام نشسته، انگشتاش رفتن روی کیر نیمه خوابم و از رو شرت میمالید کیرم و خم شد روم لبامو با نوک زبونش خیس کرد و کشید روی گردنم زبونش و خیسی نوک زبونش تو اون عالم چت مستی دنیای دیگه ای بود برام .
اروم با بوسه های ریز و لبای خیسش خودش و به کیرم رسوند شرتم و در آورد و کل کیر نیمه خوابم و گذاشت تو دهنش و شروع کرد به مکیدن و همزمان تخمامو با دستش ماساژ میداد . طولی نکشید که کیرم شق شق شد تو حلقش و با خندهای حاکی از رضایت کیرم و در آورد از تو دهنش و بهم گفت چشمامو باز کنم . وقتی داشت از زیر کیرم تا نوکش و لیس میزد تو چشام زل زده بود و منم دستم تو موهاش آروم مشت کردم و سرش و به کیرم فشار دادم ، لباش و زیر کیرم غنچه کرده بود و با آب دهنش از زیر کیرم تا نوکش و بالا پایین میکرد . کیرم رو لباش نبض میزد و انگاری منتظر همچین لحظهای بوده باشه برگشت روم و ۶۹ شد کسش و آروم گذاشت رو لبام و کیرم و تا ته کرد تو حلقش ، دستام و رو لمبرای کونش میکشیدم و زبونم و میکردم تو سوراخش و در حالی که به سقف سوراخش فشار میدادم زبونمو میکشیدم رو چوچولش ، ناله های بلندش با وجود کیرم ته حلقش خفه میشدن .
چوچولشو تند تند با زبونم بالا پایین میکردم و مک میزدم ، انگاری که برام کافی نبود بهش گفتم بلند شه و به حالت میشنری دراز بکشه و پاهاش و باز کنه برام ، زبونم و لای کسش پهن کردم و محکم بالا پایین میکردم دستام و همزمان از کنار پاهاش رد کرده بودم و با ممه هاش ور میرفتم نوک زبونم و دور سوراخش می کشیدم و آروم توش میکردم لرزش پاهاش و که دیدم زبونم و تا ته کردم تو کسش و بهش موج م
جولیا (۱)
1402/03/24
#دنباله_دار #زن_مطلقه
با بوی آب و خاک غلیظی که باد از پنجره با خودش میاورد تو اتاق از سنگینی خوابم فرار کردم ، بدون اینکه چشام و باز کنم با دستام به دنبال موبایلم بودم و بعد چند لحظه تقلا و ناامیدی موبایلم و از زیر بالشتم پیدا کردم . گوشه چشمامو آروم باز کردم ساعت شیش ونیم صبح بود ، به این بخت و اقبال زیر زبون ناسزا میگفتم و تو مغزم به زمونه غر و لند کنان کنایه میزدم . از رو پایتختی کنار دستم توتون و پیپر ام و برداشتم یه سیگار پیچیدم ، در حال دود کردن سیگار و چک کردن ایمیل هام بودم که در اتاق باز شد …
بازم که تا نصفه شب بیرون بودی !
-صبح بخیر پدر ، روز تو هم بخیر
+مزه نریز ، هر چیزی یه حدی داره هزار بار گفتم زیاده روی نکن ….
(حرفشو قطع کردم )
-پدر من نمره های دانشگاه که خوبه کارم هم که داره درست پیش میره یه تفریح میمونه که بزار اونم کوفتمون نشه هر دفعه بعدش زد حال میزنی
+از ایران نیومدی اینجا که عشق و حال کنی اومدی پیشرفت کنی ، نکنه میخوای تا آخر عمرت بارتندر باشی ؟
-نه چرا حرف میذاری تو دهن آدم فعلا از شرایط دارم لذت میبرم
حواست باشه شرایط برات عادت نشه
-ای قربون بابای چیزفهم بی زحمت یه قهوه برا من درست کن تا یه دوش میگیرم
بابا با لفظ کون گشاد نسبت به من اتاق و ترک کرد .
لباسامو دونه دونه در می آوردم به بدنم تو آیینه دقت میکردم نه سیکس پکی نه عضله ای یه بدن معمولی و چهارشونه داشتم ، به رنگ موهام دقت کرده بودم دیگه کم رنگ تر شده بود و از قرمز جیغ به یه رنگی مثل گلبهی رسیده بود . ساعت هشت و ربع صبح بود ، هوا همچنان ابری ولی بارون بند اومده بود و جای خودش و به مه داده بود ، از در آشپزخانه وارد رستوران شدم با والری(Valerii) سرآشپز جدیدمون احوالپرسی کردم و سمت بار رفتم .
خب …. آب لیمو و پرتقال تازه چک ، دستگاه اسپرسو چک ، یخچال آبجو و سافت درینک چک ، بطری های لازمه چک ، نعنا تازه و گارنیش چک …….
بعد از آماده سازی بار برای یک شنبه شلوغ رفتم پشت رستوران و دور و برم و چک کردم و بعد که مطمئن شدم کسی نیست پیپ کوچیکم و از جیبم در آوردم و توش با گل پر کردم با یک کلیک فندک سر پیپ خاکستر و ریه های من پر دود شد … ااااههه با آرامش خاصی دود و بازدم کردم انگار که روزم تازه شروع شده بود ، یه نفس عمیق کشیدم و به چشام قطره زدم و شروع کردم به پیچیدن سیگار …
آندری از دور صدام زد
هی پسر صبح بخیر ، امروز شیفت صبحی ؟
-اره بروفسکی ، اگه اشتباه نکنم تو ۱۲ میای ؟
اره دو ساعت دیگه میبینمت برنامه امشب یادت نره
-اوکی
با توجه به اینکه روز شنبه بود و ملت همیشه برای صبحانه و قهوه هجوم می آوردن ، این شنبه خلوت تر از بقیه روز ها داشت طی میشد با کلافگی به بازتاب قیافم توی دستگاه اسپرسو نگاه کردم مشغول باز کردن موهام و بستن دوبارشون بودم ، ریشه موهام رشد کرده بود و دو رنگی خاصی به موهام داده بود انگاری که شعله ور شده بود .
با همین افکار توی سرم داشتم موج سواری میکردم که یه صدای آشنا اسمم و صدا زد . میدونستم کیه ولی همیشه خیلی مودب و خجالتی باهاش رفتار میکردم و تا مجبور نمی شدم باهاش چشم تو چشم نمیشدم ، جولیا زیباترین زنی بود که تا به حال توی عمرم باهاش هم کلام میشدم و یه جورایی مشتری ثابتمون بود و تقریبا هر روز برای یه کاپ آفوگاتو به رستوران/بار ما سر میزد . نمیدونم چرا و چطوری بعد از شیش ماه سر به زیر بودن احساس کردم که دیگه کافیه و باید جذبم رو بهش نشون بدم خیلی خونسرد چشمم و از دستگاه کشیدم به سمت چشماش و با خونگرمی تمام جویای حالش شدم . -جولیا دو روزی بود که نیومدی ، نکنه یه جای دیگه میری سفارش م
کوس خوری
1402/03/20
#کس_لیسی
سلام نمیدونم تو سکس چقدر مهارت دارین و چقدر لذت بردین از سکس ولی من با این مدل سکس تونستم بهترین لذت رو برای خودم و طرف مقابلم اجرا کنم از خانوم ها و آقایان ممنون میشم پیشنهاد و نظری در مورد اصلاح یا تکمیل سکس دارن رو بفرستن اولین نکته توی سکس آمادگی قبل سکس خیلی مهمه که طرفت تا چه حد آماده این سکس شده اولین حرکتها از نوازش و ماساژ (مخصوصا روغنی) هست که از کف پا و پشت ساق پا شروع میکنیم. پشت رونها تا کناره های کوس ماساژ میدیم بدون دست زدن به کوس . با مالش پر روغن روی لمبر های سکسی اولین گرگرفتگی آبریزش کوس استارت میخوره برای تسلط بیشتر روی لمبرهای سکسی میشینم به صورتی که کیر و خایه ها تماس نسبی با چاک کوس کون که باعث حشری شدن و تو کف موندن میشه که لحظه شماری میکنه برای شروع سکس بعد اتصال شروع به ماساژ کمر تا سر شانه ها و کناره سینه ها میکنم بعد از ماساژ پشت میرسیم به آخرین مرحله ماساژ جلو بعد یه چرخش شروع میکنیم به ماساژ پاها تا رون و کناره های کوس . میریم بالاتر میرسیم ناف خوشگل خوردن سینه ها(در این بین اتصال و لمس ناخودآگاه کیر با کوس باعث تحریک بیشتر میشه) و قسمت بعدش خوردن کوس با متعلقات چوچول هست که بهترین ارگاسم رو تجربه میکنه خوردن کوس باید کناره ها شروع بشه تا لبه های کوس بعد زبون روتا اینکه بدن به گر گرفتگی میرسه . لوله کرده تا عمق کوس رو بچشم مکیدن چوچول از بهترین لذتهای سکس هست که منجر به ارگاسم رسیدن میشه و اگر قبلش دست و پای زن بسته باشه و در لحظه ارگاسم بدون مزاحمت به کوس خوری ادامه بدیم میتونیم بهترین نوشیدنی کوس رو میتونیم میل کنیم تا اینجای کار شده مقدمات سکس و از این به بعد میشه وارد شدن کیر به خونه اصلیش که کلی ماجرا داره از نظر من سکس یکبار باشه ولی ویژه باشه
که اگر همه اینها رو رعایت بشه اول تا آخر سکست حدود سه ساعت طول میکشه که در این سکسها زن حداقل تا سه بار ارگاسم جنون آور میرسه که منجر به فوران کردن آب میشه که بهترین لذتها رو تجربه میکنه
نوشته: Ehsan_kazemi95175
@dastan_shabzadegan
گی منو همسایه قدیمی حجت
1402/03/21
#گی
سلام به هم حس های خودم.داستانی که میخوام تعریف کنم کاملا واقعیه. اولین بارمه میخوام داستان بنویسم امیدوارم لذت ببرید. بزارید اول خودمو معرفی کنم.علیم وزنم۷۷.قدم ۱۷۶ بدن سفیدی دارم و پرمو ولی همیشه شیو میکنم.از بچگی کلا حس مفعول بودن داشتم چندباری تو بچگی به بچه محلام دادم اسم یکیشون سعید بود که کیر خیلی کلفتی داره اسم اون یکی هم مرتضی دارای یک کیر کوچیک و قلمی.از داستان دورنشیم.یه همسایه ای داشتیم سن بالا ۶۸سالش بود ولی سرحال اسمش حجت بود خیلی تو نخش بودم یه مرد سن بالا و موها جو گندمی جذابی بود.شب داشتم از جلوی پارک رد میشدم که دیدم با یکی از رفیقاش توی تاریکی داشتن کیر همو میمالیدن اون موقع دوست داشتم برم واسه جفتشون ساک بزنم ولی خب نمیخواستم تابلو بشم تو محل.چند بار با حجت سلام علیک کردم و همش میخواستم بیشتر باهاش حرف بزنم چون هروقت میدیدمش دوست داشتم همون لحظه بهش بدم.یکروز که داشتم از محل رد میشدم دیدم پاهاش داره میلنگه و بهش گفتم چی شده حاجی گفت پاهام خیلی درد میکنن گفتم حیف جاش نیست وگرنه یه ماساژ میدادم خوب میشد اون لحظه خودم خیلی استرس داشتم.گفت مگه بلدی ماساژ منم الکی گفتم آره گفت پس شمارتو بده تا یک ساعت دیگه زنگ میزنم که بیای گفتم باشه هم خوشحال بودم که به خواستم رسیدم هم یکم استرس داشتم.دلو زدم به دریا گفتم حالا بزار زنگ بزنه.زودتر از یک ساعت زنگ زد منم خداروشکر شیو بودم.رفتم خونشون دیدم یه رکابی پوشیده با یه شلوارک.کیرشو قشنگ میتونستم حس کنم از زیر شلوار.بهش گفتم شروع کنیم گفت یه شربت باهم بخوریم.شربتو خوردیمو گفتم حاجی لباستو دربیار روغنی نشی اولش میگفت فقط پاهامه گفتم شلوارکت روغنی میشه دربیار راحت باش.شلوارکشو که دراورد یه کیر خوشگل خوردنی زیر شورتش بود تادیدم چشام برق زد گفت چیشده گفتم هیچی.یکم براش روغن ریختم و شروع کردم به مالیدن پاهاش و کاری میکردم که تحریک بشه منم شلوارمو در اوردم بهش گفتم ببخش میترسم شلوارم روغنی بشه.جوری ماساژش دادم که سیخ کرد بهش گفتم این چیه حاجیگفت جوری ماساژ دادی که سیخ کردم گفتم بخوابونش زشته گفت چجوری بخوابونمش الکی گفتم با دست گفت من دست نمیزنم گفتم نکنه میخوای من بخوابونمش اولش گفت شرمنده قصد بدی نداشتم گفتم عیب نداره نزدیکای کیرشو مالیدم دیدم داره سیخ تر و سفت تر میشه.گفتم حاجی همش داره رشد میکنه بخوابونش گفت مگه من بیدارش کردم اونجا فهمیدم ک دلش سکس میخواد و یکم مالیدم براش دیدم نالش در اومد یه دفعه سرمو گرفت کیرشو انداخت تو دهنم و گفت با دهن بخوابونش منم الکی گفتم حاجی زشته از اون طرف تو کونم عروسی بود که دارم براش ساک میزنم.چند دقیقه ساک زدم گفت قمبل کن یکم با سوراخم بازی کرد گفت جووون عجب کونی منم که تو اوج شهوت بودم گفتم مال خودته.شروع کرد با سر کیرش کونمو مالیدن روغن زد سرشو که کرد داخل ی جیغ کوچیکی کشیدم گفتم یکم آرومتر گفت جرت میدم امروز شروع کرد به کردن و همش میگفت کونی خودمی گفتم اررره بکن حشر جلو چشامو گرفته بود.۲۰دقیقه کرد و چند دقیقه هم ساک زدم براش گفت کجا بریزم آبمو گفتم بریز دهنم بعد چند دقیقه بعد خالی کرد دهنم و یکم بغلش خوابیدم گفت پاشو الان زنم میاد لباسو پوشیدم و اومدم.بعد اون دوبار دیگه بهش دادم خیلی خوب بود. ببخشید طولانی شد
نوشته: علی
@dastan_shabzadegan
زندایی، توروخدا (۱)
1402/03/22
#زندایی
من پیمانم 20 سالمه تقریبا 15 سالم بود ک داییم زن گرفت. تک پسر بود و سه تا خواهر داشت. هر عروسی میدونست که اوضاع سختی در پیشه با سه تا خواهر شوهر. به همین خاطر از همون اول خیلی گرم میگرفت روابطو با ما بچه ها و بقیه اعضا تا بتونه جا باز کنه، موفق هم بود. اون اوایل که اومده بود من اصلا حس فتیش نداشتم و اصلا شکل گیری این حس در من از زمانی شروع شد ک یه مدی اومد توی ایران که اکثر زنا ساق شلوارو بالا میدادن. حالا بگذریم که خود من ناراحتم به دلیل این حس ولی دیگه شکل گرفته.
ولی در عین حال من شخصیت برا خودم قائلم و اصلا از این برده بازی و اینا خوشم نمیاد و فقط اگه خیلی پای خوش تراشی باشه تحریک میشم. این زندایی ما واقعا آدم خوشگلیه و پاهای خیلی خوبی هم داره. کلا بدن خوبی داره ولی خب مذهبیه برا همین همیشه حجاب داره ولی خب از همون اول جوراب نمی پوشید. همیشه پاهاش مشخص بود. داییم طبقه بالای مادربزرگم زندگی میکنه. هر وقت بریم اونجا اونا هم هستن. خلاصه چند سال گذشت و واقعا رابطه خوب و صمیمی با زنداییم داشتم، 6 سال هم از من بزرگتر بود برا همین گرم بودیم باهم. ولی خب اوضاع خیلی سخت بود. خانواده مذهبی- شوهری که همیشه پیششه- شوهری که دوسش داره و نیازی به خیانت بهش نیست. من خیلی اذیت شدم. چند سال با فکرش و خیالش خودارضایی میکردم ولی همیشه باور داشتم یه روز میشه. وقتی بچه دار شد یه کم ول تر شده بود. به بهانه بچش من هم نزدیک تر میشدم بهش. اونم اینجوری نبود خیلی حساس باشه معلوم بود تحت فضا ظاهرش اینجوریه. من بچشو میگرفتم بغل بعد که میخواستم بدم بهش دستمو می چسبوندم رو پستونش و میکشیدم. طبیعتاً اونم میفهمید ولی چیزی نمیگفت. حتی شاید خوشش میومد. عاشق پوزیشن هایی بودم ک پاهاش رو تو اتاق دراز میکرد، بالش میذاشت رو پاهاش و بچه رو میذاشت و تکون میداد. اینجوری بیشترین لحظه ای بود ک پاهاش رو میدیدم. ولی خب خونه مادر بزرگ بود و همین جوری 800 تا بچه میچرخید اصلا نمیشد کاری کرد. یادمه خیلی برنامه ها ریختم مثلا یه بار چهار زانو نشسته بود بچه دستش بود داشت لالایی میخوند. منم به بهانه این رفتم جلو گفتم چیکار میکنه آقا آرمین و همزمان دستمو گذاشتم رو پاش. این اولین بار بود. ولی خب زود پاشو کشید گفت ببخشید، فکر کرد اتفاقی دستم خورده به پاش. چند سال گذشت. من دیپلم گرفتم و کنکور دادم دانشجو شدم. همزمان از این کلاس های بازاریابی و این شرو و ورا هم میرفتم.
خب بزرگ تر شده بودم بیشترم قبولم داشتن. ولی خب حشریت هم چند برابر شده بود و البته عقلم. یه ماه پیش بود از صبح خونه مادربزرگ بودیم. من سعی کردم خیلی هم گرم بگیرم با زنداییم. هی شوخی کردم و … . بچه دومش دو ماهش بود. بازم چهارزانو داشت بچشو شیر میداد روسری انداخته بود رو پستونش. به بهانه اینکه ساعتمو بردارم رفتم تو اتاق. گفتم ببخشید ساعتمو بردارم میرم. اونم گفت اشکالی نداره عزیزم. همیشه اینجوری صدا میکرد نه فقط الآن. اصلا ساعتم رو نیاورده بودم اون روز هی خودمو زدم به گشتن. رفتم کنار زندایی گفتم شاید پشت این بالش باشه یه ذره برو اون طرف. وقتی اومد بره یه لحظه پستونشو دیدم. گفتم چه شیری میخوره، خوشش نیومد هیچی نگفت. منم از اتاق زدم بیرون. اونم بچه رو برد بالا خوابوند. اون روز از شانس ما جوراب پوشیده بود. اومد پایین با چندتا از بچه ها نشستیم دور هم. جورابش طرح کیتی بود و شد داستان این بچه کوچیکا هی میخندیدن میگفتن ببین زندایی چی پوشیده. منم نمیدونم چرا گفتم چیه اصلا جوراب پوشیدی دربیار گرمه بابا. اونم درحالی با تعجب به من نگاه میکرد درآ
میوفتی انگار ها خندیدم گفتم شرتم کلا چرب شد حالا اینو چیکا کنم سهیلا گفت دیوونه در بیار گایدی دیگه چقدر لوسی گفتم باشه یه لحظه عصبی شد منم شورتمو در آوردم سریع نشستم روش قشنگ کیر هفده سانتی و خیلی کلفتمو گذاشتم لای فرق کون خیلی نرمش قشنگ رگ پایین کیرم رو سوراخش بود دیدم وایی سوراخ صورتیش قرمز شده بود انگار حموم کاری کرده بود که کونش شل شده بود. آروم داشتم هم خودم عقب جلو میشدم هم دستام که ماساژ میدادم اومدم سمت کونش با دست جوری ماساژ دادم که انگشتام رو میزدم به سوراخش هیچی نگفت آرووم انگشت کوچیکم جوری که لپ کونش گرفتم سرش رو به زور دادم تا دو بند رفت تو کون عین هلوش هیچی نگفتتت داشتم از تعجب میمردم ساکت ساکت بود فقط یدفعه یه اومممم گفت بعد پاهاش رو آروم باز کردم با زبون مشغول این کون خوشبو شدم اینقد زبونش زدم میکش زدم انگار داشتم سوراخ آبمیوه میک میزدم معلوم بود بعد حموم خیلی نظافت کرده و خوشبو کننده زده آه اوهش بلند شده بود کل خونه رو صدای ناله گرفته بود بهش گفتم داگی میدونی چیه دیدم پاشد چهار دستو پا شد خودش شروع کردم زبون زدن به کسش جوری کس و کونشو لیسیدم که برگشت گفت امیر خیلییی دیوونه ای کاش زوتر پیدات میکردم گفتم عوضش از این به بعد حال میکنیم خندید وسط خنده هاش گفت آییی بسه خوردن دیگه گفتم چشم یه کم مایع چرب کننده زدم رو کیرم لپ کوناش رو گرفتم سرشو آروم هی رو کسش بالا پایین کردم دیدم لرزید بدجور گفت برو عقب برو عقب دیدم آبش اومد گفت واییی آخیششش گفتم هنوز هیچی نشده گفت کثافت خیلی بلدی گفتم کجاشو دیدی گفت بسه مالوندن بکن دیگ دیوونه کردنت شدم اومدم سرشو بکنم تو کس کلوچه ای صورتیش گفت امیر از پشت دوست دارم تو حموم کلی داشتم با خودم ور میرفتم میدونستم سایزت بزرگه یکم جاشو باز کردم نه تو اذیت بشی نه من که تلمبه بزنی گفتم ای فدا این آبجی بشم اینقدر حرفه ای مثل داداشش چشم از پشت سرشو که فرو کردم تو کونش عین جاروبرقی کشید تو لامصب رفت تا ته گفت آخخخ چ کیر داغ کلفتیییی بمیرم برا کیرت امیرررررر گفتم من بمیرم برا این هیکل سکسیت اینقدر تلمبه زدم که کونش کامل با چک هایی که زده بودم سرخ شده بود گفت از جلو هم بزن کیرت خیلی خووبه گفتم بیوفتی به پشت گفت نه. گفتم چرا چیزی نگفت به پشت خوابید همو دیدیم یکم خجالت تو چشامون بود ولی دیگه انگار دنیا رو بهمون داده بودن از جلو اینقدر کردمش و سینه هاش رو خوردم که داشت دیوونه میشد دو سه باری هم وسط کردنش از جلو ارضا شد کلی لب بازی هم کردیم گفت بیا بهت حال بدم منم گفتم از این بیشتر گفت میخوام آبتو با دهنم بیارم گفتم وایی دیوونه باش زود باش بعد نیم ساعتی حال کردن گفت پاشو میخوام زانو بزنم بخورم زانو زد میخورد جوری میک میزد حس میکردم تخمام از سر کیرم میزد بیرون گفتم داره میاد گفت دوست داری کجام بریزیش گفتم بریزم تو کونت گفت نه بریز رو صورتم شنیدم برا پوست خوبه ریختم رو صورتش میمالوند به خودشو صورتش بعد رفت حموم دوباره دوش بگیره صدام زد میایی تو حموم گفتم واقعا نمیتونم دیگه از پا درآوردیم اینقد سکسی هستی گفت ولی دیگه برنامه همینه ها گفتم چشم خوشگلم دیگه خانوم خودمی. دوش گرفت منم بعدش رفتم شبم لخت لخت کنار هم خوابیدیم قبل خوابم کلی لب بازی همو خوردن تا لنگ ظهر خوابیدیم و از یک ماه پیش که این اتفاق افتاده تقریبا هفته دو بار سکس می کنیم و چند روز یک بار برام ساک میزنه و امیدوارم بتونیم همیشه همو راضی نگه داریم و رازمونو مخفی کنیم ببخشید خیلی طولانی بود ولی میخواستم جوری که خودمو امثال خودم دوست دارن توضیح بدم براتون کاملا وا
Читать полностью…خواهرم سهیلا
1402/03/22
#خواهر #تابو
سلام میخوام در مورد سکسم با خواهری صحبت کنم ک اصلا خیالشم نمیکردم باهاش سکس کنم و داستان تقریبا یه ماه پیش بود .اول از همه بگم براتون عشقای دل من امیر هستم ۲۵ساله قد ۱۷۳ با وزن۷۳خوش فیسو بدن ورزشکاری چون عاشق ورزشم و خواهرم سهیلا که متاهل ۳۷ساله قد۱۶۸ خوش فرم کمر باریک شلوار لی تنگ میپوشه که روناش پاره میزنه بیرون گوشتش. مچ پا کلی بیرون زنجیر میندازه همیشه دور مچ پاش.دماغ عملی کون گنده چ پوست خیلیی سفید پنیری و ممه هاش دیگ نگم براتون شوهرش که دامادمونه پیمانکار ساختمون هر سال میره یه شهر مختلف دوماه یک بار میاد خواهرم خونش تا خونه ما نیم ساعتی راهه ما غرب کشوریم .بله داستان از اونجا شروع شد که منو خواهرم مث یه خواهر برادر دوست داشتنی هیچ حسی رو هم نداشتیم و همو دوس داشتیم من مثل مامانم میدیدمش تا اینکه من بعد یه مدت شروع کردم به عکسای بدنم تو باشگاه و شکم شیش تیک این حرفا و نگو خواهرم میبینه خوشش میاد چیزی نمیگی یه مدت گذشت دیدم خواهرم هی هر بار میبینمش دوتایی تو آشپزخونه خونه تنها میشدیم بهم میگفت خیلی دوست دارم امیر من میخندیدم میگفتم منم ابجی گلم من ساده میزدم پای خواهر برادری حرفشو تا اینکه یه مدت هی میگفت جدیدا میترسم تو خونه تنها چند وقت یکبار داداش یا خواهرم میرفتن پیشش یا میومد ولی بعد یه مدت گفت نمیام و اینکه میترسمم امیر بیاد پیشم به مامانم میگفت مامانم میگفت الا بلا برو اونجا هوا تاریک میشه نترسه خواهرت من رفتم بعد از سالها وقتایی کوچیک بودم میدیدمش با لباس زیر یا از حموم در میومد جلو من سوتین میبست من بچه بودم مهم نبود برا دوتامون ولی بعد سالها وقتی که خونش بودم دیدم باز مثل قدیم مثلا میومد از حموم بیرون میومد دقیقا اتاقی که به من داده بود بخوابم خونش میگفت این بخاری اینجا بهتره دوس دارم کنارش خشک شم .چون از بچگی عادت داشت از حموم میاد با حوله بیاد کنار بخاری خشک شه منم گفتم باشه با خنده با هم حرف میزدیم دراز شده بودم با موبایلم دستم پا چپم رو زانوم جوری موندم که خیالش راحت شه پشتم بهش است نمیبینمش تا اینکه کرم اومد گرفتم همینجوری گفتم بزار یه دیدی بزنم خواهرمه هواسشم نیست ببینمش بینم بعد این همه سال چی ازش در اومده عباس دامادمون میزنه به سیخ چند وقت یبار آروم لای پاهامو باز کردم دیدم حوله جمع کرد انداخت رو صندلی میز کامپیوتر .وایی نگم براتون تو دلم یه جوری خالی شد دست پام سر شد انگار هیکل مثل این بازیگرای پورنو سفید کون قمبل رو فرم رو به بالا نه خیلی تپل نه باریک اندامی خوشگل کونشو معلوم بود یا تمیز کرده بود وقتی که حموم بود یا باهاش ور رفته بود نمیدونم خیلی سرخ شده بود چون پوستش سفید بود مشخص بود و داشت آروم موهاش رو خشک میکرد خواست برگرده سریع سرمو برگردوندم گفت عوضی داری دید میزنی ها گفتم نه بخدا از الکی گفتم بابا کی به تو نگاه میکنه .برگشت گفت از خداتم باشه خندیدم گفتم باشه دیگه بعد دیدم میخواد لباس بپوشه هیچی نگفت دیگه آروم برگشتم داشتم نگاه میکردم باز که داشت لباس میپوشید یه نیم تنه پوشید قرمز جیغ تنگ و با یه شرتی که تا وسطای رون میاد وای وقتی داشت می کشید بالا از رونا کونش میلرزید کلا انگار یادم رفت خواهرمه و بهش حس سکسی نداشتم دلم بود پاشم همونجا سرپا ترتیبشو بدم .دیگه منم که سیخ کرده بودم با شلوار اسلش تنگی که پام بود.برگشت گفت امیر خجالت نمیکشی که بعد این مدت پیشت لباس راحت بپوشم گفتم.نه بابا دیوونه من داداشتم . گفت میدونم ولی اخه دوس دارم راحت باشم کنارت گفتم مشکلی نیس عزیزم و اینکه گفت میری یه قهوه بزاری با هم بخوریم منم
نگ پابند طلایی سکسی ای که انداخته بود و نشون میداد و به پسرا و مردا داد میزد بیایید منو بکنید. به خاطر کفش پاشنه ده سانتی ای که پوشیده بودم کون تاقچه اش خیلی ناجور افتاده بود عقب. کلا هر وقت با اون هیکل شبیه ساعت شنیش تو کوچه یا خیابون راه میرفت تمام مردا خیره میشدن به کونش که از زیر مانتو بدجوری خودنمایی میکرد و این ور اونور می شد، حالا که دیگه این همه هم تیپ زده بود و آرایش کرده بود. شاید شما واستون عجیب باشه ولی باید درک کنید. وقتی مامانت اونطوری تو شلوار استرچ کونشو جلو مردای محلتون میلرزونه نمیتونی بیغیرت نشی. تو راه که داشتیم پیاده میرفتیم مغازه یه موتوریه تو پیاده رو از کنارمون رد شد و داد زد “اون کون مرمریتو بکنم با کیرم خانومی” مامانم هیچی نگفت ولی من از شدت لذت به خودم لرزیدم. حس بدی داشت ولی از تصور کون لخت مامانم زیر یه مرد دیگه خیلی حال کردم. فکرم خیلی مشغول شد. وقتی رفتیم تو لباس فروشی دوتا فروشنده بودن که رفتارشون با مامی زیادی دوستانه بود. مثلا مامانم وسطای خریدمون به یکیشون که خیلی هم خوشتیپ و ورزشکار بود گفت “یه چیزی بده که وقتی ورزش میکنم سینه هام اینقد بالا پایین نپره” فروشنده هم گفت “چشم، ماشالا سینه های شما خیلی بزرگن افسانه جون” مامانم با لحن شاکی گفت “ما که از بزرگیشون خیری ندیدیم. فقط کمردرد و نگاهای مردای هیز بهمون رسیده” و دوتایی خندیدن. بوی عطر تند و سکسی مامانم تو مغازه پیچیده بود و مطمئن بودم جفت فروشنده ها مث من مست عطرش و دیدن هیکل سکسی مامانم شده بودن. یکم بعد به مامانم گفت “افسانه جون سوتین نمیخوای واسه خودت؟ چیزای خوبی اوردیما” مامانم گفت “چرا اگه چیز خوب داری که میخوام… مثلا چی؟” پسره یه سوتین آورد پهن کرد رو شیشه جلوش و گفت “بفرمایید… نرم ترین و لطیف ترین سوتینیه که تا حالا تو بارامون داشتیم، مخصوص خودت نگه داشتم. یه تن بزن اگه میخوای” مامانم گفت “وای حتما” و رفت تو اتاق پرو. من تو کل اون مدت از خجالت روم نمیشد تو چشای فروشنده نگاه کنم و اونم احتمالا فکر میکرد من یه بچه اسکلم و حالیم نیست و کار خودشو میکرد. مامان وقتی پرو کرد درو باز کرد و دستشو از لای در اورد بیرون. سوتینشو همونطور گرفته بود تو دستش و معلوم بود لخت لخته. بهش گفت “حسام جون این اندازه نیست” فروشنده سوتینو از دستش گرفت و گفت “چجوریه؟ واسه سینه هات کوچیکه؟” مامانم گفت “اره یه سایز بزرگتر بهم بده” پسره گفت “کش زیرش که سینه هاتونو اذیت نمیکنه؟” مامانم گفت "نه همون بزرگتر شه درست میشه"وای خدا داشتم دیوونه میشدم از این راحت حرف زدنشون. حسامه این بار یه شرتم بهش داد و گفت “بیا افسانه جون این هم از همون ست است با هم بپوش ببینم” وای خدا یعنی واقعا میخواست مامانمو تو شرت و سوتینش ببینه؟ خیلی طول نکشید که جوابمو گرفتم. بله اونم چه جور. مامانم وقتی پرو کرد در اتاق پرو رو وا کرد و صداش کرد. انگار داشت شرتشو پایین بالا میکرد و میگفت “ببین این گیر میکنه وقتی میپوشیش و درش میاری” فروشنده اب دهنشو قورت داد و گفت “خب تو باسنت بزرگه مشکل از این نیست که. بذار من کمکت کنم” و سرش و دستاشو برد تو اتاق پرو. اولین بار بود یه مرد غریبه کون مامانمو در حضور من میمالید. حس خیلی عجیبی بود. هم لذت داشت هم حسادت. حسام بهش گفت “افسانه جون شلوار جین خوبم دارم، نمیخوای یه تن بزنی؟” مامانم گفت “نه عزیزم، کونم از محدود شدن تو شلوار جین تنگ زیاد خوشش نمیاد” حسامم پررو گفت “با این کونی که شما داری نبایدم خوشش بیاد”
مامانم انگار فهمید دیگه خیلی دارن راحت و صمیمی میشن و فضا سکسی شده ه
شه وانمود میکنم که دارم زودتر از مامان از خونه میرم بیرون و درو میزنم به هم و وایمیستم تو راهروی کوچیکی که تو خونه جلو در بود. بعدش میرم تو دستشویی ای که تو همون راهروئه و درشو از قبل باز گذاشتم و اونجا تو تاریکی قایم میشم و سعی میکنم بی سر و صدا درشو ببندم. مامانم هیچوقت از اون دستشویی استفاده نمی کرد و دلیلی نداشت اگر برق و هواکشش روشن نباشه درشو باز کنه. نقشه خوبی بود ولی بازم بار اولم بود یه همچین کاری میکردم و خیلی میترسیدم. آخرش همین کارو کردم و همه چی طبق نقشه ام پیش رفت. همونطور که تو تاریکی تو دستشویی وایساده بودم و سعی میکردم تا جایی که میشه اروم نفس بکشم صدای تلفن حرف زدن مامانمو شنیدم "نه بابا نوید رفت، حمیدم که تا شب نمیاد. دیگه خودت پاشو مستقیم بیا اینجا. بدو رضا خیلی حشری ام!!! رضا که اومد در زد سریع اومد به استقبالش و درو باز کرد. صدای ماچ و بوسه و احوالپرسی شون میومد. مامانم گفت “بریم؟” رضا گفت "بابا بذار من یه دستشویی برم#34; که من وحشت کردم. اگه رضا میومد تو همون دستشویی که من بودم ابروم میرفت. داشتم تو ذهنم مرور میکردم که خودمو بندازم کف دستشویی و وقتی پیدام کردن بگم از حال رفتم که مامانم گفت "بیا دیگه بعد سکس برو، من دلم شور میزنه این باز دوباره بیاد#34; رضا خندید و گفت “حسابی حشری هستیا” مامانم گفت “معلومه. فک کردی اون کسخل منو میکنه؟” رضا انگار یه بوس از لپش کرد و گفت “غصه نخور خودم اینقدر میکنمت که دیگه هوس کیر نکنی” و رفتن اون طرف خونه. من یکم منتظر موندم و گوشامو تیز کردم و وقتی دیگه هیچ صدایی به گوشم نمیرسید جرات پیدا کردم و به آروم ترین حالت ممکن دسته درو اوردم پایین و درو باز کردم. خدا رو شکر اون طرف بودن. انگار تو اشپزخونه بودن. من اروم اروم رفتم جلو و خم شدم و با دقت تمام از پشت اپن نگاهشون کردم. وای خدا چی میدیدم. تا همین امروزم بهترین خاطره سکسی زندگیمه: مامانم با یه تاپ تنگ که نصف سینه هاش از بالاش افتاده بود بیرون و یه آرایش غلیظ روی کابینتا خم شده بود و یه پاشو گذاشته بود بالا رو صندلی. جلوش خم شده بود و رضا از پشت کیرشو کرده بود و تو کسش و دستشو گذاشته بود پشت گردنش. مامانم میگفت “جون رضا عجب کیری داری. بکن منو خیلی خوبه. عاشقتم… کسمو دوست داری؟ از مال محبوبه بهتره؟” رضا همونطور که با صلابت و محکم تو کسش تلمبه میزد گفت "اوففف از زمین تا اسمون مامانم فقط آه میکشید و خدا خدا میکرد و با حرفاش کیر جفتمونو به راست ترین حالت ممکنش میرسوند. یکم بعد گفت بذار لباسامو دربیارم ولی رضا نشوندش رو زمین جلوش و کیرشو داد دهنش. کیرش معمولی بود. البته اون موقع تو اون سن از مال من خیلی بزرگتر بود و فک میکردم بزرگه ولی بعدا که سکس مامانم و خواهرام با ادمای مختلفو دیدم فهمیدم معمولی بوده. مامانم ولی واسه همون کیر معمولیش جوری جنده بازی در میاورد که ادم باورش نمیشد که یه زن خانه دار ایرانیه و ده ساله تو امریکا پورن بازی نمیکنه. همونطور که کیرشو مک میزد و میلیسید و با دست میمالید، بعضی وقتا هم خایه هاشو میذاشت تو دهنش و میخوردشون. بار آخر همونطور که خایه های رضا تو دهنش بود شبیه جنده ها تو چشاش نگاه کرد و کیرشو دراورد با دست گرفت و گفت “موهامو واسه تو کوتاه کردم، خوشگل شده؟” رضا گفت عالیه عزیزم و بلندش کرد لباساشو دونه دونه درآورد. دیدن بدن سکسی و سفید مامانم که یکی یکی لباساش از روش کم میشدن کیرمو به مرز انفجار رسونده بود. اینقد دوست نداشتم حالم تموم شه که مالوندن کیرمو متوقف کردم تا یه وقت ابم نیاد. رضا داشت سوتین قرمز مامانمو در
Читать полностью…خانواده جنده من
1402/03/22
#خواهر #مامان #بیغیرتی
سلام من نویدم. ۲۲ سالمه. من صاحب جنده ترین خانواده ی دنیام. به جرات میتونم بگم کاری نبوده که مامان و آبجی های من نکرده باشن. الان که این داستانو مینویسم مامان و بابام از هم طلاق گرفتن ودوتا خواهرامم هرکدوم واسه خودشون شوهر دارن و منم واسه خودم تنها زندگی میکنم، ولی قبلا همه باهم زندگی میکردیم و میخوام داستانای اون موقع زندگیمونو براتون تعریف کنم. خانواده ما خیلی خانواده راحت و امروزی بود، مخصوصا مامانم که با ما سه تا خیلی راحت بود. بابام بهش میگفت چرا و اعتراض میکرد ولی چون همش پای بساط بود و خیلی هم پول درنمیاورد کسی جدیش نمیگرفت. بابام اسمش حمید بود. یه مرد لاغر قد کوتاه با یه سیبیل نازک. هر روز میرفت یه کارخونه بیرون شهر سر کار. البته کار که چه عرض کنم، یه دوست پولدار داشت که هر روز میرفت پیشش تریاک میکشید و هر کاری داشت واسش انجام میداد. یه جورایی شغلش خایه مالی بود. مامانمم اسمش افسانه بود. یه زن خوشگل بود با چشمای سبز و پوست سفید و هیکل خیلی سکسی ای هم داشت. کاپ سینه هاش F بود و سایز ۹۰ میپوشید. دوتا سینه هندونه ای بزرگ داشت که نرم بودن اما شل و ول نبودن و سفت وایمیستادن. معمولا هم لباسای راحت می پوشید که پستوناشو خفه میکردن و کیر هر مرد و پسری رو شق میکرد. از کونش که نگم براتون. اونقدر به کونش می رسید و هوای کونش رو داشت که نگو. امکان نداشت کسی تو خیابون از کنارش رد بشه و به سینه های قلمبش و کون نرم و زنونش نگاه نکنه. کلا خیلی به خودش میرسید و به خواهرامم میگفت به خودشون برسن و باهاشون عین یه دوست راجب همه چی حرف میزد. شاید تاثیر خانوادش بود که از درباریای زمان شاه بودن، شایدم تاثیر ارضا نشدن توسط بابام. هرچی بود مامانم یکی از داغ ترین و حشری ترین زن هایی بود که تو کل زندگیم دیدم.
اولین خاطره سکسی ای که از مامانم دارم مربوط به نه سالگیه. اینقد عجیب بود و تحریک شدم که همشو با جزئیات و دقت یادم مونده. اون روز مدرسه تعطیل بود. صبح که از خواب پاشدم اومدم بیرون و دیدم انگار هیشکی خونه نیست. یه چرخی تو راهرو و هال خونه زدم و وقتی داشتم با خوشحالی از این که میتونم تا وقتی مامانم برمیگرده کامپیوتر بازی کنم میرفتم تو آشپزخونه یه چیزی بخورم، نزدیک پذیرایی خونه که شدم دیدم صدای آه و اوه مامانم میاد. دیدم مامانم با شورت و سوتین رو مبل پذیراییمون خوابیده بود و همونطور که پاهاشو کامل باز کرده بود، یه دستشو کرده بود تو شرتش با اون یکی دستش سینه هاشو از رو سوتین میمالید و از شدت لذت بردن به خودش میپیچید. من همینطور خشکم زده بود. هیکل گوشتی و سفید مامانم با اون سینه های هندونه ای و اون رونای بلوری لخت جلوم بود و داشت خودارضایی میکرد. میدونستم نباید منو ببینه، به همین خاطر سریع پشت ستون قایم شدم. مامانم جفت سینه های بزرگشو بدون این که سوتینشو در بیاره انداخت بیرون و شروع کرد با نوک قهوه ای و پهنشون بازی کردن. بعد شرتشو گرفت شکل یه نوار کرد و گذاشت لای کسش و شروع کرد با انگشت روش مالیدن و اه کشیدن. بعد انگار دید حال نمیده و کس و کونشو داد بالا و با دو دستاش شرتشو دراورد و کسشو لخت لخت کرد. اولین باری بود که کس می دیدم و از شانس من کس مامانم بود. تجربه عجیبی بود. کس تپلی و قشنگی داشت. من اون بار های اول یه جورایی از شکل کس چندشم میشد ولی بعد درست شد. فک کنم دلیل علاقه شدیدم به دیدن سکسای مامانم همین باشه که هیکل زنونه و سکسو با مامانم شناختم و تو ذهنم واسه همیشه اون شد زن ایده آل. البته ناگفته نماند که هیکل مامانم از اکثر پورن استارای فیلما بهتر بود. مامان
چطوری شد که گی شدم (۱)
1402/03/22
#خاطرات_نوجوانی #گی
سلام به همه من پدرام هستم از تهران ماجرا برمیگرده به زمان نوجوانی با سهیل همکلاسیم تو دبیرستان کون کونک بازی میکردیم. کلا اون منو گی کرد از اول دبیرستان زنگ های تفریح شوخی شوخی انگشتم میکرد و در می رفت یه روز زنگ ورزش بود که من و اون تو کلاس بودیم همه رفته بودن زمین ورزش ته کلاس نشسته بود و کیرش رو میمالوند، به من گفت بیا بشین کنارم، منم رفتم ته کلاس پشت نیمکتی ک اون نشسته بود نشستم بعد اون کیرشو از رو شلوار که راست شده بود نشون میداد و گفت ببینم مال تورو … گفتم اینجا آخه داخل کلاس ؟، یکی میاد گفت مگه دختری که میترسی همه اینجا پسرن دیگه در بیار ببینم … زیپ و دکمه شلوارم رو باز کردم و کیر نیمه خوابیده ام رو درآوردم. کیرمو دست گرفت و گفت این هسته خرماست که … گفتم یعنی چی؟! گفت راستش کن ببینم این خیلی کوچولوعه بعدش کیرش رو درآورد و گفت ببین کیر به این میگن … من چشام ۴ تا شده بود کیرش خیلی بزرگ بود علی رقم هیکل ریزش کیر بزرگ و کلفتی داشت یه چیزی شبیه فیلم ها بهم گفت بگیر دستت یه دستم رو بردم و کیرشو گرفتم وای نمیدونید چه حسی داشتم اولین باری بود که کیر یه نفر رو دستم میگرفتم کیر خودمم راست شده بود اونم دستشو برد سمت کیر من و گرفتش شروع کرد به مالوندن و گفت این آخرشه؟ گفتم یعنی چی؟ گفت کیرت راست راست شده گفتم آره دیگه یه نگاه انداخت و گفت هسته خرماست بابا… یه نیم نگاه به من و کیرش انداخت و گفت کیر منو دوست داری؟ گفتم خیلی باحاله گفت دوست داری بساکی برام؟؟ من که کلا صفر صفر بودم تو این قضیه گفتم چه جوری ؟ گفت مگه فیلم سوپر ندیدی تا حالا ؟ ندیدی چطوری کیر طرفو میخورن؟؟ گفتم آها، چرا دیدم ولی من دوست ندارم، خوشم نمیاد گفت چرا؟؟ چیزی نیست که میترسی؟ گفتم نه کلا حال نمیکنم اینجوری … وقتی دید اینجوری راهی نداره گفت دستت رو بیار پشتم کونمو بمال شلوارتم شل کن منم دستم بردم دم کونش و لپ کونشو گرفتم به مالوندن گفت برو وسط دم سوراخ انگشت کن بعد خوشم دست انداخت تو شلوارمو رفت سراغ سوراخم شروع کرد به مالوندن گفت اینجوری که من میکنم انجام بده بعد دستش رو آورد بیرون و انگشت فاکش رو کرد تو دهنم بعد برد سمت سوراخمو با یه فشار کرد تو من مثل فشنگ پریدم وای که چه دردی داشت شلوارم رو کشیدم بالا گفتم برو بابا کسخل چیکار کردی… دستمو گرفت و گفت بیا بشیم چرا داد میزنی بشین کاریت ندارم بابا…
منم نشستم پیشش گفت همون کاری که من باهات کردم رو با من بکن منم انگشت فاکم رو کردم تو دهنش و بعد کردم تو سوراخش اونم شروع کرد به بالا پایین کردن و آه و اوه کردن بعد گفت با اون دستت هم برام جق بزن منم این کارو کردم براش بعد چند دقیقه گفت ول کن، بعد کلاس آخر صبر کن نرو کارت دارم گفتم چیکار داری من کیر بخور نیستماااا گفت نه بابا کارت دارم. خلاصه کلاس آخر هم تموم شد و من که جلو میشستم از جام تکون نخوردم تا همه برن اونم آخر کلاس خودشو الکی مشغول جمع و جور کردن وسایلش کرده بود تا کسی مشکوک نشه … وقتی همه رفتن اومد بالا سرم و گفت بیا بریم … گفتم کجا ؟ گفت دنبالم بیا رفتیم کلاس ته راهرو … یه کلاس بهم ریخته بود کلا شکل انبار داشت نیمکت ها روی هم ریخته بود و ازش استفاده نمیشد دو تا اونورترش هم کلاس جبرانی بود( این خیالمون رو راحت میکرد که مدرسه حداقل تا دو ساعت دیگه بازه ) رفتیم داخل کلاس من گفتم اینجا برای چی گفت دوست نداری باهم یه کارایی بکنیم گفتم من نمیفهمم یعنی چی من که گفتم کیر نمیخورم گفت باشه رفت سمت درب کلاس و یه صندلی پشتش گذاشت که باز نشه بعد گفت در بیار ببینمش گفتم تو کلاس دیدی دیگه
ت شروع به لیسیدن کسم کرد . پاهامو باز باز کردم . با زبونش میکشید به بالای کسم و با دندونهاش شورتمو کشید پایین . وقتی شورتم در اومد و کسم کامل تو معرض دید قرار گرفت کیرشو خودش در آورد و گرفت توی دستش . شق شق بود و سرش به سرخی می زد . پاهامو باز تر کردم . له له میزدم .کیرشو آورد دم کسم و میخواست بکنه تو که توقف کرد .
از جا پاشد : صبر کن یه دقیقه. کاندوم ندارم باید برم از تو اتاق بیارم یه چن لحظه
و دوید توی اتاق .کف سالن دراز کشیده بودم و دستمو گذاشته بودم زیر سرم و با پاهای باز به سقف نگاه میکردم . هیجان من داشت فروکش می کرد . نگاهم رو به جاهای دیگه اتاق انداختم . بعد کف سالن و لباسهامو دیدم و به چادرم که اون طرف مبل روی زمین افتاده بود . ناگهان چیزی مثل خنجر قلبم رو از هم درید . وای وای وای بر من . چه غلطی دارم میکنم ؟
پاشدم نشستم . این چه غلطیه ؟ دارم خیانت میکنم . دارم به شوهرم خیانت میکنم . ای لعنت بر من . سریع و تند از جا بلند شدم . هنوز سرو صدای پویا رو توی اتاقش می شنیدم که دنبال کاندوم همه جارو به هم می ریخت . ای خاک بر سرت کنن صدف ای ابله ای الاغ ای لعنتی ای لعنت به تو . تو باید بمیری نه این که زنده باشی .شورتم رو پیدا کردم و پوشیدم و تند تند بقیه چیزها رو هم تنم کردم.مانتو رو پوشیدم و چادرم رو هم انداختم روی سرم .نگاهی به در اتاق کردم و در آپارتمان رو باز کردم که برم بیرون که صدای پویا رو شنیدم : کجا؟ برگشتم .با این که حال و روز خوبی نداشتم اون موقع ولی از دیدن سرو شکل پویا خنده ام گرفت . پویا کیر به دست ایستاده بود و سعی داشت کاندوم رو بکشه سر کیرش که منو دیده بود و نیمه کاره کارش مونده بود .با دهن باز هم داشت به من نگاه میکرد . ایستادم .
گفتم : ببین پویا ما کار درستی نمی کردیم . تو نباید از ضعف من سواستفاده می کردی .
پویا همونجا نشست روی زمین . لخت بودن پویا و پوشیده بودن من قدرتی به من بخشید و اعتماد به نفسی داشتم …
ادامه دادم : من شوهر دارم . شوهرم هم خیلی دوست دارم. درسته که منو ارضا نکرده مدتیه ولی من نباید در حقش خیانت کنم و همونجوری که نمی خوام اونم این کار رو بکنه . تا حالاشم زیاده روی کردم .خیلی ولی دیگه ادامه نباید بدم . باید برم .ازت هم می خوام که دیگه دنبالم نیایی . باشه ؟ و رومو برگردوندم که برم صدا کرد : صدف یه دقیقه وایسا
برگشتم نگاهش کردم . از جا پاشد و اومد جلو عقب رفتم و خوردم به در .عقب تر نمیتونستم برم . خم شد و دستمو گرفت و بوسید و رها کرد و گفت : من واقعا ازت عذر میخوام .حق با توست . من داشتم سو استفاده میکردم .منو ببخش . خوشبخته که اونی که شوهر تو ست . برو موفق باشی و خوشبخت . در رو باز کردم و از اونجا اومدم بیرون . تا سر خیابون دویدم . هم میخواستم گریه کنم و هم بخندم . هم ناراحت بودم از چیزی که اتفاق افتاده بود و هم خوشحال بودم از چیزی که نذاشتم اتفاق بیفته . یه تاکسی گرفتم : آقا یوسف آباد برو فقط زود . 1 ساعت بعد توی خونه بودم . ساعت ساعتی بود که مسیح می اومد خونه . خجالت زده بودم ولی احساس غرور هم هم میکردم .متناقض بود همه چی . انتظارم دیگه زیاد طول نکشید . و مسیح وارد خانه شد در حالی که دسته گلی توی دستش بود . چیزی نگفت و فقط به هم نگاه کردیم .
مسیح من من کرد : صدف…صدف من … منو ببخش
بغضی که توی گلوم بود باز شد و بلند بلند گریه کردم . دویدم و خودمو انداختم توی بغل مسیح مسیح عزیزم مسیح خوبم . از گریه من مسیح هم گریه اش گرفت . سرمو توی سینه اش کردم .
زار زدم : مسیح مسیح من منو ببخش .
مسیح هم گفت : نه تو منو ببخش .
از مسیح نداشتم و بغضم گرفت و زار زار گریه کردم . هفته بعد رفتم دوباره پیش دکتر . قبلش وقت گرفته بودم تو هفته گذشته با هم قهر قهر بودیم و حتی دو شب مسیح نیومد خونه هر چی هم به موبایلش زنگ میزدم قطع میکرد وقتی هم اومد جواب حرفهامو نداد و رفت و گرفت خوابید . خانم کمالی منشی دکتر بهم گفت که برای دکتر کاری پیش اومده که یک ساعت دیگه میاد اگه بخوام میتونم بشینم و منتظرش باشم . چاره ای نبود نشستم و سرمو تکیه دادم به دیوار و چشمهامو بستم بعد از چند دقیقه که گذشت صدای پویا پیچید توی گوشم : به به صدف خانوم ما خوش اومدی . باز هم این ورا؟
چشممو بازکردم و نگاهش کردم :
آروم گفت : چیه تعجب کردی؟ من فهمیده بودم قراره بیایی اینجا من هم اومدم .
چشمهامو بستمو گفتم : از کجا فهمیدی؟
گفت : من آشنای همین خانوم کمالیم دیگه اون بهم گفت مشکل تو رو هم میدونم الان .
جوابشو ندادم .
ادامه داد : ببین صدف رضا حالش خیلی بده بیا ببینش گناه داره طفلی
با چشمهای بسته گفتم : حالا تو چرا اینقدر جوش رضا رو میزنی ؟
گفت : خب رفیقم بود . فکر کردی من نامردم ؟ میدونی اون همش اسم تورو میاره و بهم گفتند خیلی کابوس داره خیلی . شاید اگه تو رو ببینه و ببخشیش حتی ظاهری باشه . بهتر شه .میایی؟
گفتم : کی؟
گفت : همین حالا می تونیم بریم وقت ملاقات تا پنجه . میریم و برمیگردیم نزدیکم هست .
دل دل کردم و پاشدم با پویا از در مطب اومدیم بیرون .
گفت وایستا بریم ماشینمو بیارم.
گفتم : نه من با ماشین تو نمیام تو خودت بیا و من با تاکسی .
چیزی نگفت و نیم ساعت بعد رسیدیم در آسایشگاه . از دیدن قیافه رضا میترسیدم ولی دیگه اومده بودم . با پویا از در اتاقش که رفتیم تو کسی رو روی تخت دیدم که آشنا نبود ولی خود رضا بود موهای سرش کلا سفید شده بود و قیافه زرد و رنجوری داشت اتاق خالی بود برگشت و نگاهش روی ما ثابت موند فکر کردم که منو نشناخته چون برگردوند صورتشو و دوباره به پنجره نگاه کرد .
پویا گفت : رضا ببین کی اینجاست . صدفیه همون که صداش میکردی ها
پاهام میلرزید گرفتم نشستم روی یک صندلی برگشت نگاهم کرد و یهو داد بلندی زد … زد توی سر خودش از ترس از جا پاشدم . پرستارا دویدند تو و به زور گرفتنش و بهش یه آمپول زدند بعد از مدتی آروم شد و روی تختش خوابش برد نگاهی به پویا کردم . دستشو به سمتم دراز کرد دست پویا رو گرفتم و اون هدایتم کرد بیرون اشک از چشمهام سرازیر شده بود و به هق هق افتاده بودم دیدن وضعیت اون برام خیلی ناراحت کننده بود . وقتی متوجه خودم شدم که دیدم کنار پویا تو ماشینشم .
هق هق کنان گفتم : پویا جان منو پیاده کن همین جاها خودم میرم .
پویا گفت : نه بابا صبر کن این جوری بری خونه که شوهرت شک میکنه بهت .
دوباره سرمو گذاشتم روی داشبورد نمیدونم چرا از دیدن رضا تو اون وضعیت اینقدر ناراحت شده بودم من که دلم نمیخواست سر به تنش باشه پس چرا؟ برای این دل نازکی خودم دلیلی نداشتم ولی حالم دگرگون شده بود وقتی سرم را بلند کردم و دیدم که توی یک پارکینگیم با بی حالی گفتم : اینجا کجاست؟ پویا دستمو گرفت و از ماشین پیاده کرد. و گفت : بیا بشین یه دقیقه برات یه شربتی چیزی بیارم بخور و آبی به صورتت بزن و بعد که سرحال شدی برو ببخش نباید تو رو میاوردم و با دست زد تو پیشونیش همش من مقصرم ببخش بی اختیار از در آپارتمانش رفتم تو و روی یک مبل نشستم . پویا رفت و برام یه لیوان آب خنک آورد دستمو گرفت و بلندکرد عزیزم پاشو برو آب به صورتت بزن رفتم توی دستشویی و آب زدم خنک شدم و حالم کمی جا اومد وقتی اومدم بیرون و پویا رو دیدم تازه متوجه وضعیت مسخره ای
لبته خودش روز اول یه چیزهایی رو گفته بود راجع به اختلاف فرهنگی ولی حالا دوباره دلم خواست ازش بشنوم . مسیح آهی کشید : میدونی من احساساتی هستم و زود دل به دختری دادم که تو کافه جلوی دانشگاهمون کار میکرد . غافل از این که من و اون مال دو دنیای متفاوتیم . مثلا شب اولی که فهمیدم دختر نیست کلی شوکه شدم ولی برای اون عادی بود دوستای پسرشو چند بار اورده بود خونه ما و جلوی چشم من باهاشون لاس می زد . و….
سکوتی کرد و به دریا خیره شد . دیگه نمیتونستم تحمل کنم و از هم جدا شدیم یه سالی با هم زندگی میکردیم البته . دیگه حاجیمون هم هی اصرار کرد که تو که درست تموم شده بیا و به من کمک کن من هم برگشتم . نگاهی به چشمهای من کرد و ادامه داد : بعد توی فرشته نصیبم شدی من که دیگه از خدا هیچ چیزی نمی خوام چون بهترین چیزی رو که میتونست بهم داده اونم تویی خوشگلکم . حالا نشسته بودم توی خونه . ماه پیش سالگرد ازدواجمون بود برام جشن سالگرد رو گرفت و همه خانواده هامون رو هم دعوت کرد . شب خوبی بود اون شب ولی …ولی … اون مشکل ما حل نمی شد که نمی شد مسئله این بود که شوهر من نمی خواست قبول که که این موضوع هم قابل حله و باید بره دکتر . سرمو با خیلی چیزها سرگرم میکردم تا فشار جنسی ام رو کنترل کنم ولی گاهی از دستم در میرفت و بدبخت ترین زن دنیا اون موقع من بودم . روی تختم می افتادم و زار زار گریه میکردم چند بار تا مرز خود ارضایی رفتم . ولی بی فایده بود هیچ چیزی جای یه مرد رو برای من پر نمیکرد یه روزی از یکی شنیدم که دکتر فرامرزی توی میرداماد تخصص این چیزها رو داره و روانشناسه . وقتی گرفتم و خودم تنهایی رفتم پیشش تا بهم بگه که چی کار میتونم بکنم دلم میخواست این راه بهم جواب بده دیگه داشتم از درون له و لورده میشدم . مدتی بود یه خنده از ته دل کسی از من نشنیده بود . از آسانسور مطب که خارج شدم تابلوی دکتر خودنمایی میکرد . چادرمو دور خودم بیشتر پیچیدم تا کمتر دیده بشم . منشی نشسته بود و با دیدن من و هیبتم یه اخمی کرد ولی وقتی اسممو گفتم و وقتمو نشونش دادم لبخندی زد و اشاره کرد که تا 15 دقیقه دیگه میتونم برم تو .نشستم روی مبل راحتی که اونجا بود و یه مجله رو برداشتم به خوندن تو مطالب حسابی غرق بودم . دستور آشپزی بود و طرز تهیه کرم کیک شکلاتی که صدایی از کنار گوشم گفت : تو آشپزیت که همیشه خوب بوده اینا رو دیگه چرا میخونی؟ سرمو برگردوندم ببین کیه این؟ وای خدا جون چی دارم میبینم پویا تو 5 سانتی صورتم دیدم که داشت به من لبخند میزد …………
وحشتزده خودمو کشیدم عقب و مجله از دستم افتاد روی زمین چشمهام از تعجب و وحشت و ترس و دیگه نمیدونم چی گرد شده بود پویا عقب رفت و تکیه داد به صندلیش و گفت : چیه بابا چته؟ نگاهی به اطرافم انداختم به جز منشی توی اتاق کس دیگری نبود . متوجه کار احمقانه ام شدم و خودمو جمع و جور کردم .خودمو مرتب کردم و نشستم سر جام. پویا از همونجا گفت : خانوم کمالی این خانوم و من از دوستان قدیمی خانوادگی هستیم . منشیه که معلوم بود کمالیه .لبخندی زد و پرونده هایی رو به دستش گرفت رفت توی اتاق دکتر و من و پویا تنها موندیم .
پویا نگاه معنی داری بهم کرد و گفت : شنیدم به سلامتی رفتی سر خونه زندگی
نفسی کشیدمو گفتم: بله
گفت : خب تبریک میگم . از زندگیت راضی هستی ؟
گفتم : بله که راضیم . چطور؟
گفت : نه بابا دلیلی خاصی که نداشت . همینطوری گفتم .
سکوتی بین ما افتاد . بعد گفت : چرا اومدی دکتر ؟ بلا به دور
جوابشو ندادم . میترسیدم که کاری کنم که از من عصبانی بشه و آبرومو ببره . خیلی از این لحظه تو زندگیم می ترسی
باش
دوباره بلند شدم و کیرمو گذاشتم تو کصش و شروع کردم تلمبه زدن نیازی به پرسیدن نبود همیشه میخواستم تو کصش خالی کنم خودمو سرعت تلمبه هامو بیشتر کردم و کیرمو تا آخر تو کصش کردم و نگه داشتم همه آبمو تو کصش خالی کردم و همزمان با هم آه کشیدیم
ینی اونم همینو میخواست!؟که خالی کنم تو کصش!؟ افتادم کنارش و نفس نفس میزدم چند دقیقه که گذشت بدون هیچ حرفی بلند شد و رفت سمت حموم تو فکر سکسمون بودم و لبخند رضایت رو صورتم بود که نمیدونم برای بار چندم گوشیم زنگ خورد؛خم شدم و گوشیمو از جیب شلوارم درآوردم
مجید بود!!..
نوشته: Mr.Grimes
@dastan_shabzadegan
یدی خانوم ؟(و چشام و به طرز مشکوک و طنزی کج کردم براش)
دَن چند بار بگم که خوشمزه ترین قهوه های عمرم و پیش تو خوردم ، سرم این دو روز مشغول کارای پایانی طلاق و حضانت بچم بود.
-اولا که خوشحالم که مشتری جذابمون و همچنان راضی نگه داشتم (سعی کردم با لحن یه فاکبوی خالص این و بگم و سرخی رو گونه هاش نشونه موفق بودنم بود)دوما اینکه هم تبریک میگم هم ابراز همدردی برای جولیا کوچولو که فقط مامانشو داره الان
+نظرت در مورد اینکه یه آفوگاتو خوشمزه بدی چیه ؟
-اون که حتما (و با لحن شوخی ادامه دادم)، نظرت در مورد من تو ساحل و شراب چیه ؟
(از پیشنهادم جا خورد ولی خونسردیش و حفظ کرد)
+پیشنهاد جالبیه ، چرا که نه ؟
-صرفا که شوخی بود ولی بدم نمیاد با خانومی به زیبایی تو برم پیک نیک
(لپاش سرخ تر شد ، بالاخره بعد از شیش ماه رو در رو شدن و لاس زدن این اولین باری بود که اون داشت خجالت میکشید و من داشتم با اعتماد به نفس و کاریزمام بحث و کنترل میکردم)
مشغول درست کردن strawberry daiquiri بودم که دیدم از لب بار بلند شد و چشمک ریزی زد و من به خودم فحش میدادم که چرا بیشتر حرف نزدم شاید باید با کلماتی با بار روانی بیشتری باهاش بازی میکردم و درگیر بودم که اولین شانس بعد از شیش ماه لاس زدن و نگاه کردن و به گا دادی پسر ، سفارش و گذاشتم رو بار و زنگ سرو و زدم .
به سمت صندلی که جولیا نشسته بود رفتم تا لیوانش و بردارم زیر لیوان یه کاغذ بود که روش هفت شماره حک شده بود با حس غرور کاغذ و برداشتم و شمارشو سیو کردم درجا پیام دادم :
-بدون خدافظی رفتن دور از ادب و احترامه خانومه جذاب
+خدافظی لازم نیست ، مگه امشب دریا نمیریم؟
(منی که فکر میکردم همش شوخی و لفظ بازی بوده با یه نفس عمیق خودم و آروم کردم و براش نوشتم )
-چرا ۸ حاضر باش میام دنبالت
ماشین بابام و قرض گرفته بودم و رفتم مارکت شراب خریدم و انگور و پنیر با کاندوم نشستم تو ماشین و دوباره اطرافم و چک کردم باز پیپام و پر کردم از گل و یه کلیک ،خاکستر ، دود .
نوتیف جدید اومد رو موبایلم جولی برام لوکیشن فرستاده بود . خیلی ریلکس و اروم داشتم سمت خونش میروندم، صدای ضبط و بیشتر کردم :
First born unicorn
Hardcore soft porn
Dream of Californication
Dream of Californication
Dream of Californication
Dream of Californication
آهنگ با باد شرجی که از پنجره میزد تو ماشین مثل مورفین تو رگ هام پخش میشد ، جلو خونه جولی پارک کردم بودم و داشتم با آهنگ همخونی میکردم که در ماشین باز شد .
+اوه نمیدونستم نوجوون جذابمون راک گوش میده
-اگه برای پیک نیک اینقدر خوشگل کردی برای قرار رسمی چی میشی (آروم سمتش خم شدم و روبوسی کردیم)
+دیگه نگاه جوونا به ماها بنده گفتم ناامید نشن
-درضمن اونقدرا هم بچه نیستم ۱۹ سالمه
آروم لپم و کشید و گفت :
+ببخشید آقا
دوباره احساس خجالت کردم حق هم داشتم ، جولیا یه زن ۳۳ ساله جا افتاده و خانوم بود از همه نظر و من یه نوجوون ۱۹ ساله پرادعا هرچند مغرور و مشنگ .
به کمک جولی نزدیک موج های آب زیر انداز و پهن کردیم و من انگورها و پنیر و گذاشتم وسط و شروع به باز کردن شراب کردم و جولی داشت لیوان هارو از تو سبد در میآورد، چند لحظه بعد لیوان هامون و بهم زدیم و اولین جرعه و به مناسبت ماه کامل نوشیدیم.
+اممممم …. چه شراب خوشمزهایه دَن معلومه که خوشسلیقه ای
خودم و تو کلم پر کردم و با پررو ای تمام تو چشاش زل زدم و گفتم : اگه خوش سلیقه نبودم الان اینجا نبودم با تو ، به آرومی برای جرئه دوم رفتم ولی وقتی گفت معمولا همه چی و شیش ماهی طول میدی یا قسمت ما بو
کون کردنی که در ۳۵ سالگی چسبید
1402/03/21
#گی
من فرهاد هستم و ساکن مشهد هستم
چند وقت پیش با انجمن شهوانی آشنا شدم یک آیدی باز کردم شروع به ایجاد تاپیک کردم و برای خیلی از مفعولا پیام گذاشتم دو مورد اول پیش اومد کردمشون ، حال نداد پشمالو بودن و موقع کردن کونشون عنی بود. تا اینکه یک روز احسان بهم پیام داد تو تلگرام چت کردم. و قرار شد ساعت پنج عصر بیاد خونه من ، ولی بدقولی کرد و نیومد ساعت یک شب بود پیام داد که مشکلی پیش اومده و نتونستم بیام گفتم الان میتونی بیای ، گفت خونت کجایه؟ گفتم اندیشه ، گفت منم خونمون اندیشه یه(جالب اینجاست بر حسب اتفاق از خونشون تا خونه ما پنج دقیقه راه بود) گفتم بیا من منتظرم. گفت من خیلی وقته ندادم فقط لاپا بزن. گفتم بیا هرچی رو تونستی جا کن ، نتونستی هم لاپا میزنم من ۳۵ سالمه ، ورزشکارم و کیرم بلنده ولی کلش کوچیکه(مخصوص کون کردن) اومد دیدم یک جوون ۲۲ ساله و خیلی خجالتیه و برعکس تلگرام خیلی کم رویه رسید لباسشو در آورد ، خدایی بدنش خوب بود اومدم رو تخت خوابیدم شروع کرد به ساک زدن، ماهر بود خدایی، و تشنه کیر بود یه جوری میخورد که انگار طلا پیدا کرده. خیلی پر تف ساک میزد فک کنم یکجوری کیرو اطرافشو پر تف کرده بود که با نصف لیوان آب نمیتونی اونجور خیسش کنی
با ولع میخورد و وسط سرشو میاورد بالا و دوباره روش تف میکرد و میمالوند ، دوباره میخورد
گفتم ببین من اسپری زدم اینجوری نمیاد. میتونی جا کنی . گفت امتحان میکنم. نشست روی کیرم، و گفت تو تکون نخور فقط. یواش یواش کلشو جا کرد و خودشو بالا پایین کرد و بزور یواش یواش همشو فرستاد داخل. آی کیف کردم کونش تنگ بود و خودش حشری یکم بالا پایین شد با ترس ، تا اینکه جا باز کرد و روون شد خودش حال میکرد و همینجوری آب شفافی از کیرش میریخت گفتم من بیام بالا
گفت بیا بلند شدم بغل تخت وایسادم و اونم داگ استایل کردم شروع کردم تلمبه زدن همش میگفت بزن در کونم ، منم میزدم در کونش و کیرو تا جای کلش میکشیدم بیرون و یکضرب تا ته فشار میدادم داخل
جفتمون داشتیم حال میکردیم خیلی هم ناله میکرد دم آخر گفت آبتو بریز رو صورتم منم آبم داشت میومد گفتم برگرد و همرو رو صورتش خالی کردم یکم دراز کشید و با دستمال آبمو پاک کرد و همونجور که طاق باز خوابیده بود شروع کرد جلق زدن دو دست جلق زد و بعدش خودشو با دستمال تمیز کرد و لباس پوشید و رفت ولی خیلی جفتمون حال کردیم چهار روز بعدش دوباره پیام داد بیام گفتم بیا دوباره هم کردم خیلی حال داد اگر خوشتون اومد و بچه مشهد و خوشگل هستین پیام بدین تا اینجوری بکنمتون
نوشته: فرهاد
@dastan_shabzadegan
ورد، سریع از دستش گرفتم انداختم پشت یه بالش. یه ذره تعجب کرده بود و یه کم مرموز خندید. شانس آوردم نوه های بزرگتر نبودن وگرنه داستان میشد. عصری ک جمع همه نوه ها جمع بود (8 نفر) رفتیم نشستیم رو میز غذا خوری ک یه بازی کارتی انجام بدیم. منم کنار زنداییم نشستم. دیگه دیوونه شده بودم هرجوری میخواستم خودمو به پاهاش برسونم. خیلی ترسیده بودم خیلی ولی دلو زدم به دریا. با خودم گفتم پیامک میدم بهش که پاتو از زیر بده بهم. نمیدونم چه فکری با خودم کرده بودم. ولی خب یه کم هوش به خرج دادم چون میدونستم گوشیش همیشه با خودش نیست و گاهی با گوشی ساده داییم عوض میکنه. اول پیام دادم زندایی. …زندایی جواب نداد، حدس زدم سیمکارتش با خودش نیست. پیام دادم آرمین داره گریه میکنه بیا پایین ببرش. پیام اومد من خونه نیستم این شماره خانوممه. (داییم بود) اینجوری شماره زنداییم رو پیدا کردم. خیلی دو دل بودم که ادامه بدم یا نه خیلی، ولی خب حشریت دیگه. به اون شماره پیام دادم زندایی اینا همه در حین بازی بود گوشیو نگاه کرد و با تعجب به من نگاه کرد و یه سر تکون داد که یعنی چی میگی آقا من پیامو دادم و ضربان قلبم به 1000 رسیده بود گفتم میشه پاتو از زیر بدی بهم. یه نگاه عجیب و غریب و با تأسف کرد بهم و یه کم اخم کرد. ولی من تحمل نداشتم. پیام دادم یه کاری میکنم توروخدا صدا در نیار
باز یه نگاه چقد تو بیشعوری و اینا بهم کرد. ولی من کارمو انجام دادم یه بار دیگه پیام دادم تورو خدا و کارت هامو انداختم زمین گفتم وای کارتهای من ریخت به این بهونه رفتم زیر میز و یکی از پاهاشو گرفتم و اومدم بالا. خیلی اخم کرده بود و دو سه بار پاشو کشید ولی محکم گرفتم تا این که شل کرد. گذاشتمش روی ران پام پیام دادم تورو خدا کاری نکن بذار یکم ماساژ بدم حال کنی. چیزی نمی گفت بلکه هی بدتر میشد. دو دست پاشو گرفتم و ورز دادم. چقدر حال میداد. لای انگشتاش، روی پاش، پاشنش. نگاش کردم انگار خیلی بدش نیومده بود مطمئن نبودم ولی خب کاملا واضح بود که شل تر کرده بود. همینجوری ادامه میدادیم تا یکی از بچه ها نمیدونم چرا رفت زیر میز منم سریع پاشو انداختم. هزار بار فحش دادم بهش. ولی بعدش که اومد بالا با یکی از تحریک کننده ترین لحظات زندگیم روبه رو شدم. خود زنداییم دوباره پاشو گذاشت روی ران پام. وااای مث چیز شق کرده بودم و میمالیدم، نازش میکردم و … یه جا تو بازی کاری کرد که امتیاز زیادی رو از دست دادم.
منم با اخم مصنوعی نگاش کردم و از پایین چند بار پاشو فشار دادم. می خندید، منم عشق میکردم و میدونستم دیگه رومون باز شده و به یه دنیای دیگه باید سلام کنم. در همین حین اون یکی پاشو هم آورد بالا و داد دستم. بهترین لحظه عمرم بود بود حسابی ماساژ دادم.
هی دستمو میکشیدم رو پاش و یه کم شلوارشو دادم بالاتر دست کشیدم رو ساق پاش ولی اصلا نگاهم نمیکرد. منم مشتاق بودم ببوسم پاهاشو، ولی خیلی ریسک داشت.
دوباره کارت هامو ریختم زمین که برم پایین ولی این بار یکی از بچه های دیوث هم اومد پایین گفت چیکار میکنی هی. همزمان ک به مرز سکته رسیده بودم ولی خب چیزی هم نفهمید و فقط نذاشت تا به کارم برسم. بازی تموم شد و من تا به حال این همه حسرت نخورده بودم و همه هم رفتن. از جمله زنداییم. ولی اینو میدونستم برای دفعات بعد خیلی کارم راحت تره و منی که سیرایی نداشتم. حسابی فکر کردم و برنامه ریختم تا …
نوشته: صفا
ادامه دارد
@dastan_shabzadegan
قعی بود این قضیه و اگه راضی بودین نظراتتون بگین تا بازم از سکسامون بگم براتون.
نوشته: امیر
@dastan_shabzadegan
که سیخ بود شلوار اسلش تنگ پام گفتم الان میفهمه چون مونده بود بالای سرم واییی گیر کرده بودم هرکاری کردم رد شه بعد برم نشد گفت پاشووو دیگه گشاد خان آخه شوخی هم داشتیم با هم پاشدم که برم یوری رفتم نبینه سریع از اتاق و داشتم برمیگشتم فکر کردم تو اتاق باز گفتم سریع بشینم تو حال رو مبل نبینه که دیدم از در اتاق زد بیرون قشنگ چشمش رفت رو شلوارم لبخند زد هیچی نگفت تا اینکه قهوه زدیم نشست کنارم هی امیر پام درد میکنه نمیدونم کمرم درد میکنه این حرفا گفتم برو پیش این خانم ماساژورا گفت پولم کجاست بدم اونا از دهنم در رفت گفتم بلدم ولی ماساژت نمیدم دیدم با حالت لوس ناز گفت امیر توروخدااا ماساژم بده کمرم یه ماهه درد میکنه عباسم نیست اون بعضی موقع ها ماساژم میده ولی بلدم نیست تو بلدی پس ماساژ بده من اول کلی گفتم نه که هی بیشتر گیر بده گفتم خب خشک نمیشه ماساژ اصول داره یا تو استخر یا سونا یا با روغن یا چیزی گفت روغن داریم عباس گرفته ماساژم بده گفتم آخه گفت آخه بی آخه من خواهرتم هیچکسم نیست دراز میشم ماساژم بده گفتم آخه سهیلا باید لباس زیراتم درآری نمیشه اینجوری گفت مشکلی نیست در میارم به سینه میخوابم ماساژ بده با سرتکون دادم گفتم باشه خوشحال پاشد رفت به ملافه آورد پهن کرد روغن اورد گفت نگا نکن و دراز شد رو به سینه یه بالش کوچیکم زیر گردنش گذاشت گفت اینجور دوس دارم گفتم باش هرجور میخوایی بهش گفتم قبلش سهیلا زشته یدفعه عباس بیاد مامان بابا سر زده چی فکر میکنن آخه گفت راست میگی پاشو برو درو ببند بیا گفتم دیوونه ای به قرآن یکدفعه برگشت گفت اره دیوونه تو خندیدم رفتم در قفل کردم موقع اومدن باز به شلوارم نگاه کرد گفت امیر لباسات روغنی نشه لباس اضافه نیاوردی ها گفتم چیکار کنم خوب . گفت در بیار یهو هیچی نگفتم منم شلوار و تیشرتم رو در آوردم با یه شورت هفتی موندم کنارش سرش رو برد پایین ولی دید که چقد راست کردم براش آخه کون نبود لامصب هلو بود گفت زود باش دیگه هیچی اول از گردن شروع کردم روغن زدم کامل به کمرش تا بالای کون قشنگش مالش میدادم هی آخیش اوففف اه میکرد تا اینکه گفت امیر بلدی رگ بگیری گفتم سهیلا رگ گیری از پشت مچ پا شروع میشه تا پشت گردن من نمیتونم دست بزنم اونجات گفت بابا خفه شو امیر چرا اینجوری شدی تو من خواهرتم ماساژ بده خلاصه یه جوری راضیم کرد من باز راست کرده بودم براش ولی باز باورم نمیشد حس میکردم اونم هدفش فقط ماساژ نیست گفتم باشه شروع کردم تا رسیدم باسنش رگ گیری میکردم و رو به بالا میرفتم رو باسنش از قصد لفت دادم گفتم رگ گم میشه تو این کون انگار پنبس خندید گفت حیف صاحبش قدر نمیدونه پیش خودم گفتم واقعا که کسخوله میره این شهر اون شهر این کون رو ول میکنه عباس. خلاصه ماساژ دادم کلی دوتا لپ کونشم ولی دستم رو نبردم سمت سوراخ هاش گفت کمرم رو باز ماساژ میدی گفتم باشه گفت از بغل نمیشه بشین روم گفتم بسه بابا دستم خسته شد گفت یا مثل آدم ماساژ بده یا گمشو اصن برو خونه منم به خودم گفتم خر خدا تو عمرت کون اینجوری گیرت نمیاد نزار حیف شه نشستم روش آروم با رونام رفتم سمت گردنش باز آروم آرووم رونای پشتمو میدادم عقب جوری که کیرم آروم از پشت شرت بخوره به کونش قشنگ داشت حس میکرد کیرمم ساکت مونده بودیم من که از ترسی که داشتم هی یادم میرفت دارم چیکار میکنم ماتم میبرد میموندم با کیر روش اونم هیچی نمیگفت شرتم چون هفتی بود بهش گفتم یه کم صبر کن دستم خسته شد گفت باشه یکم اسرتاحت کن بعد شروع کن باز که خیلی داره بهم حال میده منم گفتم بزار باهاش راه بیام گفتم چشم خوش هیکل خندید گفت داری راه
Читать полностью…مونطوری یه شال انداخت رو سینه هاش و اومد بیرون و به من گفت “عزیزم مامانی لباس خریدنش طول میکشه. علی اقا دوست عمو حسام شما رو با موتورش میبره خونه تا من خریدم تموم میشه شما اذیت نشی” من که غیرتی شده بودم و حس بدی پیدا کرده بودم و هم این که میخواستم ببینم چی میشه گفتم “نه اذیت نمیشم میمونم” که مامانم دستشو زد به پهلوش و با اخم گفت “همینی که گفتم، شما الان میری خونه. عمو تو راه واست بستنی هم میخره” من که دیگه چاره ای نداشتم همراه پسره که بهم پوزخند میزد رفتم و مامانمو در حالی که فقط یه شرت و سوتین پوشیده بود تو مغازه با حسام تنها گذاشتم. اون پسره علی تو راه همش از مامانم میپرسید و منم جوابای پرت و پلا میدادم. گفتم بستنی نمیخوام تا زودتر منو برسونه خونه. وقتی رسیدم خونه سریع پریدم تو اتاقم خودارضایی کردم. این اولین باری بود که با تصور دادن مامانم به یه مرد دیگه ارضا شدم. فکر هیکل لخت مامانم که با حسام تو اون اتاق پرو تنگ همو میمالیدن خیلی حشریم کرد. نمیدونم به حسام کامل می داد یا نه، ولی اونقدر موقع بیرون رفتن به خودش میرسید و همیشه گوشیش دستش بود و میرفت تو اتاق طولانی با تلفن حرف میزد که فک کنم حتما میداد دیگه. فقط هم به این تنها نمیداد فک کنم. چندوقت بعد یه بار که با دوستم داشتیم از مدرسه برمیگشتیم مامانمو تو ماشین یه مرد غریبه دیدم که داشتن باهم میخندیدن و لاس میزدن ولی چون با دوستم بودم و نمیخواستم آبرومون بره هیچی نگفتم.
این شروع یه زندگی مهیج طولانی واسه من بود. به همین راحتی فهمیدم مامانم به بابام خیانت میکنه و خیلی هم حشریه و از همون اول یاد گرفتم از جنده بودن مادرم و خواهرام لذت ببرم. تو قسمتای بعد همه چی رو واستون تعریف میکنم.
نوشته: نوید
@dastan_shabzadegan
می آورد که بزرگترین مشکل پیش اومد و به جای این که ابم بیاد کیرم از ترس خوابید. رضا زد در کون مامانم و انداختش جلو و بهش فهموند بیاد تو هال. من سریع رفتم پشت مبل و تا جایی که میشد خودمو مچاله کردم. شکر خدا رفتن دقیقا روبروی من و اینقد گرم سکس بودن که اصلا حواسشون نبود. رضا از پشت چسبید به مامانم و شروع کرد مالوندن سینه های لخت بزرگش. من خزیدم رفتم زیر میزمون و خدا خدا میکردم منو نبینن. رضا مامانمو انداخت رو مبل و دوتا پاهاشو با دستاش داد هوا و شروع کرد تلمبه زدن تو کسش. با تمام توانش و خیلی منظم کس مامانمو میکرد و مامانم دیگه نتونست خودشو کنترل کنه. از فرط لذت جیغ زد و با ناخنای بلند پشت کمر رضا رو چنگ زد و چسبوندش به خودش. این اولین باری بود که ارضا شدن یه زنو زیر کیر از نزدیک میدیدم، خیلی حس خوبی داشت.
رضا خوابید رو مامانم و ازش لب گرفت و بهش یکم زمان داد تا اروم شه. بعد برش گردوند رو مبل قمبلش کرد و شروع کرد داگی استایل کسشو کردن. مامانم میگفت “جون رضا بزن در کونم” رضا هم محکم کونشو اسپنک میکرد. میگفت “جوون… کس من بهتر از محبوبست اره؟ جون… من و تو زن و شوهر واقعی همیم. تو صاحب منی رضا میخوام مال تو باشم. کونمو بگیر مال خودته” رضا فقط با لذت آه و ناله میکرد و محکم تلمبه میزد. اینقدر تند و محکم میزد که مامانم رفته رفته سر خورد و قشنگ خوابید رو مبل. رضا افتاده بود روش و فقط صورت و گردنشو بوس میکرد. وقتی نشست رو مبل و مامانمو برگردوند نشوند رو کیرش تازه کون مامانمو دیدم. چیکار کرده بود باهاش. روی کون سفید مامانم همش سرخ شده بود و جای دست و ضربه بود. رضای وحشی خودشو صاحب مامانم میدونست و اون کون بزرگ و گرد و سفید مامانمو به اون روز انداخته بود. یکم دیگه همونطور تو کس تلمبه زد و کونشو با دستاش رو کیرش بالا پایین کرد تا ارضا شد و یه دادی زد. کیرشو بیرون نکشید. اون موقع نمیدونستم ولی الان میدونم که کل ابشو تو کس مامانم خالی کرد. نمیدونم مامانم قرص میخورد یا براش مهم نبود بچه یه مرد دیگه به جز بابامو به دنیا بیاره. حتما میگفت این حمید که کسخله میندازم گردنش. حالا به هر حال حسابی دوتایی سکس کردن و بعدشم لش کردن. من هی بیشتر رفتم زیر میز تا منو یه وقت نبینن. اخر رضا وقتی میخواست بره پاشد یه دسته پول گذاشت رو اپن و گفت “اینو داشته باش تا بار بعد بیشتر بهت میدم. خرج خونه یا اون کسخل نکنیا، همشو واسه خودت خرید کن خانومی” و همو بوس کردن و رفت. مامانمم گوشیشو برداشت و رفت سمت اتاق. من بالاخره تونستم یه نفس راحت بکشم و اومدم بیرون و در خونه رو زدم به هم که مثلا تازه اومدم. مامانم حتی به استقبالمم نیومد. فقط وقتی نزدیک اتاقش شدم گفت “کار دارم نوید نیا تو” و منم گفتم باشه و رفتم تو اتاقم. خلاصه اون روز من رفتم تو اتاق و اصلا مامانم متوجه نشد، ولی زندگی من دیگه عوض شد. بعد از اون دیگه حتی روم نمیشد تو چشاش نگاه کنم. اصلا هنوز بالغ نشده بودم ولی بارها به یاد بدن لخت و سکسی مامانم و خودارضاییش جق زدم و تو حالتای مختلف تصورش کردم. دیگه از اون به بعد همیشه حواسم به مامان بود به امید این که بتونم یه بار دیگه موقع خودارضایی یا سکس ببینمش. هر وقت میخواست بره بیرون تیپای سکسی و تابلو میزد. الکی میگفت میره خونه خالم با دوستاش ولی من که باورم نمیشد. تا این که یه بار گفت داره میره خرید و من بهش گفتم اگه میشه منم بیام چون تنها تو خونه حوصلم سر میره. اول قبول نکرد ولی بعد کلی اصرار قبول کرد. یادمه اون روز یه شلوار استرچ یا ساپورت مشکی پوشیده بود که یه وجب بالای کفشش بود که قش
م رو مبل رفت بالاتر. شروع کرد همونطور که رو یکی از کوسنای مبل بالا پایین میرفت و عین جنده ها پیج و تاب میخورد، کسشو میمالید و آه میکشید. زیر لب میگفت “منو بکن اقا رضا، منو با کیر گندت جر بده” اون موقع نمیدونستم آقا رضا کیه که مامانم داشت با تصور دادن بهش خودارضایی میکرد (هرچند خیلی زود فهمیدم.) ولی حتی همون موقع هم معلوم بود هربار بابا و مامانم سکس میکنن مامانم چشماشو میبنده و تصور میکنه اون اقا رضا روش خوابیده. ازدواجشون اصلا خوب نبود. مامانم یه زن سکسی و هات بود و بابام تقریبا به دردنخور بود. الان که فک میکنم حق داشت بده چون هرکی جفتشونو از دور میدید میگفت حیف این کس که زیر این باشه. خلاصه مامانم انگار کلافه شده بود که ارضا نمیشه رفت یکی از این موز پلاستیکی های دراز که تو ظرف میوه خوری تزئینی بودو برداشت و آورد. همونطور که میمالید رو سینه هاش و چشاشو بسته بود کسشو میمالید. گذاشتش وسط دوتا سینه هاش و کردش تو دهنش و شروع کرد ساک زدن براش. موزه رو جوری مک میزد و سرش و کناراشو لیس میزد انگار کیریه که چند سال منتظرش بوده. یکم بعد کردش تو کسش. همونطور که چشماشو بسته بود تو کسش جلو عقب میکرد و آه میکشید. یکم که تو کسش کرد و درآورد انگار دید حال نمیده و برداشت گذاشتش بین شکاف مبل و قمبل کرد جلوش و شروع کرد جلو عقب کردن کونش و دادن بهش. جوری دستشو میبرد عقب دور خیاره رو میگرفت و موقع دادن بهش سوراخ کونشو میمالید و اه میکشید که خیال میکردی کیر واقعیه. هی زیر لب میگفت رضا رضا رضا و خودشو جلو عقب میکرد تا این که یهو طاق باز خوابید رو زمین و موزو با دست برداشت و شروع کرد خیلی وحشیانه و با سرعت جلو عقب کرد تا به خودش لرزید و افتاد همونجا وسط هال. اون اولین باری بود که من ارضا شدن یه زنو دیدم و هنوزم به نظرم قشنگ ترین اتفاقیه که میشه به چشم ببینی. ولی چیزی که باعث شد فکم بچسبه به زمین، روزی بود که چند ماه بعدش از مدرسه زود برگشتم و دیدم یه جفت کفش مردونه جلو در خونمونه. مامانمو صدا زدم و جوابی نشنیدم. وقتی جلوتر رفتم دیدم یه سیگار وینستون و یه فندک هم رو اپن آشپزخانه. عجیب بود چون بابای من اصلا سیگار نمیکشید. یکم بعد دیدم مامانم و شوهر خاله محبوبه با سر و وضع به هم ریخته از اتاق اومدن بیرون. تازه دوزاریم افتاد اون اقا رضا کدوم اقا رضا بوده. آقا رضا شوهر خاله محبوبه دوست صمیمی مامانم بود که تو کار ساخت و ساز بود و وضع خوبی داشت و یه ماشین شاسی بلندم داشت. مامانم گفت “ااا اومدی خونه نوید؟ آقا رضا اومده بود وان خونه رو درست کنه” رضا هم بم گفت “چطوری مرد؟ در وانو حسابی خراب کرده بودیا” و دوتایی خندیدن. سعی میکردن هی خوش اخلاق باشن و بخندن ولی خیلی مصنوعی رفتار میکردن و دستپاچه بودن. باورم نمیشد مامانم داره با شوهر دوست صمیمیش سکس میکنه. آقا رضا چند دقیقه بیشتر نموند و گفت باید بره ولی من دیگه قشنگ فهمیدم بکن مامانمه. از اون به بعد شدیدا حواسم به مامانم بود و منتظر بودم سوتی بده و یه موقعیتی پیش بیاد و با آقا رضا سکس کنن من یه جا دزدکی سکسشونو ببینم. جلوی من خیلی مواظب بود ولی بازم فکر میکرد من بچم و منو دست کم گرفته بود.
اخرش یه روز که خیلی عادی بهم گفت “نوید من میخوام برم با خاله محبوبه تو پارک یکم قدم بزنیم. تو با دوستات میری بیرون؟” من شک کردم. وقتی بهم گفت همراه خودش برم بیرون که مطمئن شه درا رو درست قفل میکنم دیگه شکم به یقین تبدیل شد. یه نقشه ای به ذهنم رسید که بتونم سکسشونو ببینم. خیلی ریسکی بود ولی خب تصمیم گرفتم امتحانش کنم. گفتم وقتی مامانم داره حاضر می
چی رو ببینی باز … گفت باز کن هسته خرما رو …نمیخوای جق بزنی ؟؟ جق بزن ببینم آبت چطوریه … مجبور شدم کیرمو در بیارم اونم کیرشو درآورد و شروع کرد به مالوندن کیر من بعد کیرش رو گذاشت کنار کیر من کیرش دو برابر کیر من بود کیر من سفید بود و کیر اون سیاه و کلفت سر کیرشم کشیده بود و سوراخ کیرش قشنگ معلوم بود یه جورایی حشری شده بودم، دو دل بودم که کیرشو بخورم یا نه … دلم میخواست تجربه کنم ولی میترسیدم … اون زانو زد و شروع کرد به ساک زدن کیرم واای که چه حسی داشت اولین بار بود که تجربه میکردم گفت آبت که خواست بیاد بگو منم با سر اشاره کردم که باشه… بعد چند دقیقه گفتم فکر کنم داره میاد رفت کنار و گفت بزن تا بیاد بعد بریز ببینم تا کجا میره آبت خودشم دست به کیر شد و شروع کرد به جق زدن … آب من با فشار پاشید بیرون تا دیوار روبروم رفت اونم آبش پاشید کمی کمتر از من رفت. نمیدونید چه حالی داشتم انگار سبک شده بودم یه نگاه به آب کیرهامون انداخت و گفت اره تازه کاری از آب کیرت معلومه هم سفیده هم پر سرعت من چون زیاد جق میزنم آب کیرم کرم رنگه و آبکی تر … من که تازه داشتم تجربه کسب میکردم خوب گوش میکردمو سر تکون میدادم. گفت لب بازی دوست داری؟ گفتم چجوری؟ گفت ای بابا تو فیلم ها ندیدی چیکار میکنن ؟؟ گفتم چرا دیدم ولی زیاد خوشم نمیاد… گفت خب برای امروز بسه بعدا در موردش حرف میزنیم… اون روز گذشت و من از وقتی که ازش جدا شدم کلا ذهنم تو کارهایی که کردیم بود تو خونه هم رفتم حموم دستم رو بردم دم سوراخمو انگشت فاکم رو یه کم کردم تو درد داشت ولی انگار لذت هم داشت کیرم راست شد و دوباره جق زدم … بیحال اومدم رو تختم دراز کشیدم و تا صبح به اون لحظه فکر کردم…
نوشته: پدرام
ادامه دارد
@dastan_shabzadegan
تو حق داشتی . من اذیتت کردم . غرور ابلهانه مردانگی .هر چی تو بگی تصمیمم رو گرفتم . میام بریم دکتر میخوام خوب شم .
سرمو از سینه اش جدا کردم و خیره به چشمهاش موندم. لبهامون ناخودآگاه به هم رسید و مثل آفتابی بود که به برف کدورتها بتابه تمام کدورت هامون آب شد و از بین رفت .
از اون موضوع چندسالی گذشته . و زندگی ما خوب و خوبتر شد . رفت وآمد مسیح به مطب دکتر ثمره نیکویی داشته . ظاهرا بیشتر مشکل مسیح تو اجتنابش از هماغوشی تصورات گناه آلودی بوده که تو نوجوانی داشته که به طور ناخودآگاه تاثیر منفی میذاشته که دکتر با روانکاوی اون گره رو بازش کرده . از اون به بعد حالا این منم که از دست این مسیح ناقلا آسایش ندارم. عین شیر آبی که مدتها بسته بود و حالا با شدت فوران میکنه . میخواد تمام اون مدت رو جبران کنه انگار به طوری که گاهی من از دستش در میرم . جوری منو ارضا میکنه و به آرامش میرسونه که هیچ وقت این آسایش و آرامش رو نداشتم .
واقعا حالا میتونم بگم که شوهر من سکسی ترین شوهر تمام عالمه
پایان
نوشته: صدف
@dastan_shabzadegan
که توش اومده بودم شدم .
گفتم : پویا من میرم مرسی
پویا از جا پاشد و دستمو گرفت توی دستش و نوازش کرد و نشوند روی همون مبل پیش خودش .
گفت: صدف جون دلم برات یه ذره شده بود یه ذره و نوازششو بیشتر کرد توی مبل فرو رفتمو بی حس تر از قبل شدم حس شهوت بهم هجوم آورد و عطر بدن پویا هم داشت منو از خود بی خود میکرد نمیدونم چرا بی اختیار شده بودم؟ چادرمو از سرم در آورد و انداخت پشت مبل . روسریم رو هم در آورد . خجالت کشیدم ولی تمنای تنم بیشتر از خجالتم بود . اون موقع بود که دستمو انداختم دور گردن پویا و توی چشمهاش نگاه کردم . ضربان قلبم به حدی بلند شده بود که خودم هم اونو می شنیدم و خون به صورتم دویده بود
انگشتهای دستمو کردم توی موهای سرش و نوازششون کردم . موهای بلندی داشت پویا وانگشتام کاملا توی موهاش فرو می رفت . دستهای پویا رو پشت کمرم احساس کردم که داره با فشارش بلندم میکنه که بشینم روی پاهاش . این کا رو کردم . دستاشو آروم آورد بالا و بالاتر تا رسید به خط سوتینم کمی اونجا موند و باز هم اومد بالاتر تا روی گردنم . بازوهاش از زیر بغلم رد شده بودند و ممه هام بیشتر و بیشتر فشرده میشدند .خلسه بودم . یه تکون ناگهانی بهم داد و کمی از روی پاش بلندم کرد و مانتومو از زیر کونم در آورد و دوباره نشوندم روی پاهاش . منو به خودش فشار داد . بیشتر و بیشتر . بیشتر و بیشتر . دلم میخواست که این فشار هیچ وقت تموم نشه . امنیت خاصی داشت آغوش پویا . یک دفعه فشارشو برداشت از روی من . سرمو آوردم عقب و نگاهش کردم . دستاشو از پشت گردنم آورد جلو و دکمه بالای مانتومو باز کرد . دکمه بعدی رو هم . و دکمه بعدی رو . سینه ام از شدت هیجان به شدت بالا پایین میرفت . دکمه هام یکی پس از دیگری باز می شدند و هیجان من هم یکی پس دیگری اضافه میشد . عطری که از پویا به مشامم میرسید مستم میکرد . سرمو کردم دوباره توی گردنش و عطرشو بوییدم . وقتی تمام دکمه هام باز شد . دستشو آورد بالا و از روی شونه هام مانتو را عقب زد. زیر مانتو تاپ پوشیده بودم .تاپی آبی . که برجستگی ممه هام توش مشخص بود . با دست چپش کمرم رو گرفت و با دست راستش مانتو رو از تنم خارج کرد . و سرشو کرد توی گردنم و شروع به بوسیدنم کرد. ضعف رفت تنم و ناله ای ناخودآگاه از دهانم خارج شد . بازوهام رو دور شانه های پویا انداختم و با تمام قدرت فشارشون دادم . پویا آخی گفت و سرشو با فشار بیشتری داخل گردنم فرو کرد. لبهاش مثل بزغاله که چرا کنه روی گردنم در رفت وآمد بود . یواش یواش لبهاشو روی ممه هام حس کردم و نگاهش کردم .بالای تاپ رو زده بود کنار و به ممه م راه پیدا کرده بود .سرشو توی دستام گرفتم و به پستونهام بیشتر فشار دادم . یهو دستشو خیلی سریع آورد زیر تاپ و کشید بالا و لحظه ای بعد من لخت بودم . نفهمیدم چه جوری سوتینم رو هم در آورده . حشرم خیلی بالاتر زد و بلند شدم و پویا رو هل دادم که طاق باز افتاد روی مبل و گفت : اوهوی میخوای چیکار کنی؟ نکنه میخوای منو بکشی؟
و خندید . جوابشو ندادم و پیرهنشو دادم بالا و از تنش در آوردم و خودمو انداختم روش . پویا منو برگردوند و نوک ممه منو کرد توی دهنش و به شدت کشید . آهم در اومد و گفتم : چته؟ کندی نوک ممه مو . پویا جواب نداد و با اون یکی دستش هم این ممه منو گرفت و نوازش داد . چشمهامو بستم و خودمو رها کردم . دستهای پویا به داخل شلوارم رسیده بود وداشتند که شورتم رو لمس می کردند .شلوار را هم کشید پایین .له له میزدم که کی میخواد منو بکنه . آب کسم راه افتاده بود . حشری حشری بودم . شلوارم رو کاملا از پام بیرون کشید و از روی شور
دم که یکی از اینها رو ببینم و حالا برام اتفاق افتاده بود من من کردم : برای مشکل یکی از دوستام اومدم مشاوره بگیرم .
گفت : آهان
و باز سکوتی بین ما افتاد . معلوم نبود این منشیه هم اونجا چی کار می کرد و نمی اومد بیرون که در همین حال اومد بیرون و به من اشاره کرد که برم تو . من هم از خدا خواسته بدو بدو رفتم تو دکتر یه مرد مو سفید محترمی بود . موضوع مسیح رو بهش گفتم . نیم ساعتی باهام حرف زد و ترغیبم کرد که مسیح رو راضی کنم که به اون سر بزنه . بهم گفته بود که مشکل شوهرت قابل حله فقط باید تو جنبه روانی قضیه باهاش کار کنم و یه سری دارو ها رو مصرف کنه .چهره نگران منو که میدید خندیده بود و گفته بود : خانوم کوچولو غصه نخور من از اینها بی بخار ترش و مداوا کردم . کمی خوشحال شده بودم . امیدوار بودم میام بیرون پویا نباشه که نبود . خوشحال شدم و از ساختمون میخواستم خارج شم که پویا صدام کرد : صدف وایستا کارت دارم
تنم لرزید برگشتم نگاهش کردم: بله
یه چیزی ازت میخوام نه نیار
چی ؟
رضا حالش خیلی بده رسما دیوونه شده و همش اسم تورو میاره
خب؟
شاید زیاد عمر نکنه بیا بریم ببینش گناه داره جوون به این سالمی اینجوری شده .
رومو کردم اونطرف و سوار تاکسی شدم و از اونجا دور شدم ولی حرفهای پویا منو به فکر فرو برده بود .
تو همین افکار بودم تا بالاخره رسیدم خونه . وقتی از تاکسی پیاده شدم و در خونه رو باز کردم و داخل شدم مسیح را دیدم که داره به گلها آب میده اومد جلو و گفت : خسته نباشی زیبای زیبایان کجا بودی؟
رفتم جلو و سرمو گذاشتم روی سینه اش و چشمهامو بستم . مسیح شیلنگ آب را رها کرد و منو در آغوش خودش فشرد و بعد از مدتی سکوت گفت : چیه؟ چیزی شده عروسکم؟
دستشو گرفتم و به سمت داخل خونه هدایتش کردم . نشوندمش روی مبل و خودم هم نشستم روی پاش دستمو انداختم گردنش و بوسیدمش .
مسیح خندید : باز چه نقشه ای برای من کشیدی دم بریده ؟
گفتم : مسیح جان من ازت یه چیزی بخوام نه نمیگی ؟
مسیح قیافه جدی به خودش گرفت و گفت: حالا تو بگو ببینم چی هست ؟
گفتم : مسیح جونم لوس نشو . فقط بهم قول بده باشه؟
مسیح من را از روی پاش هل داد پایین و بهم خیره شد و گفت : خب باشه . حالا بگو ببینم . بگو دیگه کشتی منو
یه نفس عمیقی کشیدم و گفتم : من امروز رفته بودم پیش یک دکتر
مسیح هول شد و گفت : دکتر ؟ چرا چیزیت شده؟
گفتم : نه بابا اجازه بدی میگم دکترش روانشناس و متخصص امور جنسی بود و من باهاش صحبت کردم دکتر خیلی خوب و حاذقیه و بهم گفته که میتونه مشکل تو رو حل کنه و ….
حرفم نیمه کاره مونده چون متوجه شدم که مسیح با نگاه خصم آلودی خیره شده به من . حرفهامو قورت دادم مسیح پاشد و یهو داد زد و من ناخودآگاه تکون سختی خوردم :
داد زد : فکر کردی من مریضم ؟ فکر کردی من مردی ندارم؟ خجالت نمی کشی؟ این چه فکرهاییه ؟ آخه چند بار باید این موضوع رو تو اون کله پوکت فرو کنم؟ با با جون من سالم سالمم هر وقت هم بخوام میتونم هرکسی رو بخوام بکنم چه تورو چه هر کس دیگه رو
ایستادم و دستمو انداختم دور گردنشو صورتمو چسبوندم به صورتش و نوازشش کردم .
گفتم آخه عزیزم چرا اینجوری برخورد میکنی؟ من که حرف بدی نمیزدم . خوب تو نمیتونی هم آغوشی موفقی داشته باشی چرا ناراحت میشی ؟ که مسیح دست منو از دور گردنش باز کرد و هلم داد عقب هیکل مسیح خیلی از من بزرگتر بود و با یه دست اون پرت شدم عقب و پام گرفت به پایه مبل و خوردم زمین خیلی دردم گرفت و اشک توی چشمهام جمع شد . مسیح با خشونت نگاهم کرد . در را باز کرد رفت بیرون پشت سرش هم محکم در را به هم کوبید . انتظار این رفتار را
مسیح (۲ و پایانی)
قسمت قبل
1402/03/22
#همسر #بیغیرتی
خب دوست داری تو تیرماه کجا بریم ؟ شنیدم ترکیه خیلی قشنگه این موقع سال آره اونجا کشور اسلامیه و توریستی هم هست باشه میبرمت اونجا . تقویم رو برداشتم و نگاهی کردم: 8 تیر خوبه ؟ مسیح نگاهی به تقویم کرد : آره فکر کنم برای یه هفته باید کارها رو بسپارم دست بقیه . پس 7 روز بیشتر وقت نداریم ها امروز آخر خرداده . 9 ماه از زندگی ما میگذشت . مسیح مهربان بود و با گذشت بخشنده و دست و دلباز من و خانواده منو خیلی دوست داشت هرچی بهش می گفتم نه نمیگفت مثل همین مسافرتی که میخواد منو ببره ولی…ولی … زندگی جنسی ما تقریبا تعطیل شده الان بیشتر از 2 ماهه که هم آغوشی نداشتیم این ماه آخر چند بار از زور فشار جنسی گریه کردم . وقتی مسیح رو میدیدم بیشتر بغضم می گرفت آخه چرا یه همچین مردی از نظر جنسی باید تعطیل باشه قد بلند هیکل ورزشکاری اخلاق خوب قیافه خوب، مقوی هر چی بود داده بودم ولی افاقه نمی کرد . دیدم یه مسافرت خارج بریم بد نیست و تو روحیه من تاثیر خوب میذاره . همه چی داشتم ولی گاهی باز غصه میخوردم . روز آخر قبل از سفر اومدم تو باغچه یه قدمی زدم . همه گرفته بودند و سبز سبز بودند گلها رنگ به رنگ همه چی قشنگ هوا عالی ولی باز خوشحال نبودم . نفس عمیقی کشیدم : آخه دختر چه مرگته تو ؟ چی میخوای از زندگیت که نداری؟ نگاهی به بالای دوتا چنار حیاط مون کردم بر بلندترین شاخه اش دوتا قمری لونه داشتند. از رفت وآمد هاشون حدس زدم که باید جوجه تو لونه داشته باشند دل منم جوجه خواست اگه از مسیح حامله می شدم شاید دیگه هیچ وقت از کمبود زندگی جنسی باهاش دچار مشکل نمی شدم . تو هواپیما که بودیم موضوع رو بهش گفتم . ولی مسیح گفت : عزیزم تو که الان سنی نداری 19 سالته تازه من هم الان بچه دار بشیم دیگه از کار و زندگی میافتم . تازه این شرکتم رو تاسیس کردم تو دبی تو جریانی که باید هی برم و بیام . نمیتونم اونوقت پیش تو و بچمون باشم صبر کن یه چند سالی بگذره بعد مثلا فکر کنم تا 3 سال دیگه خوب باشه . چشمام غمگین شد . نگاهم کرد و یواشکی دستمو ماچ کرد : عزیزم اینقدر زود از من و زندگی با من خسته شدی؟
این حرفش و لحنش چشمامو بارونی کرد: نه عزیزم تو عزیز دل منی تو مایه حیات منی فقط همون موضوع مسیح دست من رو رها کرد : ای بابا واقعا که تعجب میکنم یعنی به رابطه اینقدر مهمه که بیایی و به خاطرش زندگیت و تلخ کنی بهت چند بار هم گفتم که اینها عادیه زن و شوهر اول که به هم میرسند برای هم تازگی دارند ولی بعد دیگه عادی میشه مگه توشک داری که من تورو دوستت دارم ؟ هان؟ سرمو به نشونه نفی انداختم بالا . دوباره دستمو گرفتو بوسید در همین حین خلبان اعلام کرد که وارد آسمان ترکیه شدیم و همین رو به انگلیسی دوباره گفت لبخند زدم : مسیح دارم واقعا میرم خارج ها مسیح خنده اش گرفت : دارم میرم نه تو الان تو خارج هستی ! و هر دو بلند خندیدیم مسافرها نگاهمون کردند .
………………………………………………………….
سفر یک هفته ای به ترکیه مثل 7 ساعت گذشت و نفهمیدم که کی دوباره اومدم توی خونه خودم؟ 3 روز استانبول و 4 روز آنتالیا برنامه تورمون بود . دیدنیهای استانبول مخصوصا مسجد ایا صوفیا بی نظیر بودند و ساحل دریای آنتالیا و رودخانه وحشی که تو برنامه مون بود منو مسحور خودش کرده بود . دیدن زنهای بیکینی پوشیده کنار ساحل برای من خیلی عجیب بود ولی مسیح خیلی عادی برخورد میکرد بهم میگفت که اینقدر از این صحنه ها تو انگلیس که بوده دیده براش عادیه . اون تو برایتون انگلیس بوده که شهر ساحلیه اونجاست ظاهرا .
راستی عزیزم چرا از زن انگلیسیت جدا شدی؟ این اولین باری بود که ازش می پرسیدم ا
س و داغ!! اونقدر حالم بد بود که موبایل پنج بار زنگ خورده رو از جیبم در نمی آوردم
از روی شورت شروع کردم به مالیدن کس خیسش؛آه کشیدن نفس بیشتر شد و به لحظه سکوت همه جارو گرفت؛احتمال دادم ارضا شده بلند شدم و لباسامو در آوردم و با یه شورت برگشتم پایین پای نفس دامنشو در آوردم و کس صورتیش که از روی شورت توری پوشیده بود دیوونم کرد. همچنان حرفی بینمون زده نمیشد؛نگاش کردم و خماری چشماش خبر از یه روز عالی رو میداد. از نوک انگشت پاهاش شروع کردم به بوسیدن و همینطور رفتم سمت رونش با هر بوسه و هر لحظه نزدیک تر شدن به کصش؛حرکات قفسه سینه نفس سریع تر میشد دیگه رسیدم به شورتش؛از روی شورت بوسه ای به کصش زدم و دست انداختم و شورتشو کشیدم پایین بلافاصله دستشو گذاشت روی کصش و سکوتش شکست:
-نخور…
+چرا؟
-…
+میدونی چقدر منتظر خوردنت بودم؟
دستشو گرفتم از روی کصش کنار زدم؛حتما که دوست داشت بخورم براش ولی احتمالا دلیلش خیسی بیش از حد کصش بود…
سرمو بردم جلوی کصش و زبونمو گذاشتم پایین کصش و کل خیسی کصشو تا چوچولش لیس زدم شروع کردم به خوردن کصش؛پیچ و تاب و حرکات بدن نفس دیوونه کننده بود؛صدای ناله هاش دیگه بلند شده بود و این حد حشری بودنش منو بیشتر حشری میکرد
زبونمو داخل کصش میچرخوندم و گاهی مکشی از چوچولش داشتم
اومدم بالا و دوباره سینه هاشو شروع کردم به خوردن؛دستم روی کصش بود و میمالیدم واسش انگشت وسطم وسط کصش بالا پایین میرفت آروم فشارش دادم داخل کصش و عقب جلو کردم؛همینطور خیسی کصش بیشتر میشد و یهو لرزید و ارضا شد…
دراز کشیدم کنارش تا حالش بیاد سر جاش؛میدونستم حتما تاخیری استفاده میکردم ولی شده دیگه… چشمای نفس بسته بود و فقط حرکات قفسه سینشو میدیدم
نوازش بدن سکسیش لذت بخش بود واسم چند لحظه بعد چشماشو باز کرد و برگشت رو به من و شروع کرد به خوردن لبام تو همین حال دستشو روی کیر راست شدم حس کردم
دستشو کرد داخل شورتمو و کیرمو گرفت دستش؛لحظه های فراموش نشدنی داشت برام رقم میخورد بلند شد نشست و شورتمو داد پایین و کیر راست شدم افتاد جلوی صورتش(کیرم حدود ۱۶-۱۷سانته!) یکم باهاش بازی کرد و سرشو گذاشت تو دهنش و شروع کرد به ساک زدن با دندون زدناش متوجه تا بلد بودنش میشدم ولی خوردن کیرم توسط نفس به دندون زدنشم میارزید. دستم روی سرش بود و کیرمو بیشتر فشار میدادم تو دهنش
بعد چند دقیقه بلند شد و نشست روی کیرم و کیرمو با دست گرفت و گذاشت دم سوراخ کصش و آروم نشست روش؛کیرم اونقدر بزرگ و کلفت نیست ولی واقعا تنگی کصش حس میشد یکم بالا و پایین که کرد؛کامل نشست و کیرم تا دسته رفت داخل کصش
اوفففف تنگی؛داغی و خیسی کصش آب آور بود همینطور که کیرم کامل تو کصش بود خم شد روم و شروع کردیم به لب گرفتن دستامو گذاشتم روی کونش و شروع کردم به تلمبه زدن تو کصش از این لذت هرچی بگم کم گفتم؛بغلش کرده بودم و آروم تو کصش عقب و جلو میکردم ناله های نفس کل خونه رو پر کرده بود بلند شدیم و بهش گفتم داگی بخوابه؛حالا دیگه کونی که آرزوی کردنشو داشتم؛ جلوی روم لخت خودنمایی میکرد از سوراخش متوجه تنگی کونش میشدم و نمیخواستم همین دفعه اول از کون بکنمش کیرمو گذاشتم روی کصش و فشار دادم داخل؛موهاشو گرفتم و شروع کردم به گاییدن اون کلوچه صورتی
میدونستم نزدیک آبم بیاد ولی یکم دیگه باید میکردم؛شاید دیگه فرصتی نباشه!!!
کیرمو کشیدم بیرون و تو همون حالت دوباره شروع کردم به خوردن کصش
همینطور که کصشو میخوردم انگشتمو خیس کردم و فشار دادم تو سوراخ کونش
دوباره سکوت شکست:
-آخخخ میسوزه
یه چک به کونش زدم و ادامه دادم
-فرید از اونجا نکنیا
+نگران ن