که چه گندی زدم ، جرات نداشتم سرم رو بالا بیارم ، کیانا باز بهم اعتماد کرده بود و گذاشته بود من پشماش رو بزنم ، حالا ببین من چه گندی زدم ، سرم رو بالا آوردم ، کیانا با تعجب زل زده بود به من ، هیچی نمی تونستم بگم ، خود کیانا به حرف اومد ، همینطور که دستم رو گرفته بود و داشت از زمین بلندم میکرد گفت تو برای چی این کارا رو می کنی؟ آرش مگه من و تو خواهر برادر نیستیم؟ لحنش خیلی آروم بود ، اصلا توش عصبانیت نبود ، فهمیدم قرار نیست سرم داد بیداد کنه و قصدش فقط نصیحت کردنه ، گفتم بخدا این کارا دست خودم نیست وقتی بدن لختت رو میبینم اینجوری میشم و مجبور میشم خودم رو خالی کنم ، گفت حالا برو دوش بگیر تا بیام بیرون ببینم مشکلت چیه فقط اینو بدون اگر مشکلی هم داری فکر نمی کنم خواهرت مورد مناسبی برات باشه.
من زود از حمام اومدم بیرون و حوله حمام رو پوشیدم و بدون اینکه گرش رو ببندم روی تخت کیانا دراز کشیدم تا اونم بیاد بیرون ، داشتم به این کارایی که توی حمام کرده بودم فکر می کردم که دیدم کیانا از حمام اومد بیرون ، اونم جلوی حولش رو نبسته بود ، جلوی بدنش کاملا معلوم بود ، نصف سینه هاش رو هم میشد دید ، پشمای کسش رو اصلاح کرده بود ولی جای یه زخم کوچیک بالای کسش بود ، حتما وقتی داشته اصلاح میکرده دستش لرزیده و پوستش رو بریده بود ، منو دید که رو تختش دراز کشیدم ، داد زد آرش؟ گمشو از رو تخت پایین ، همه تختمو خیس کردی ، گفتم نه بدنم خشکه خشکه ، نترس تختت خیس نمیشه ، گفت وای به حالت اگه تختم خیس بشه و رفت سمت میز توالتش ، مثل همیشه حولش رو باز کرد و انداخت رو تخت ، بازم اون بدن لخت خوش تراش بود ولی ایندفعه نمیخواستم قضیه نیم ساعت پیش تکرار بشه ، یعنی اصلا حوصلشم نداشتم ، یه جور عذاب وجدان داشتم ، همونجور لخت نشست رو صندلی جلوی آینه میز توالتش ، میدونستم میخواد نشون بده که همه چی هنوز عادیه. پاهاش رو روی هم انداخته بود و یه پنبه از روی میز برداشت و یه خورده از یکی از ادکلن ها که رو میز بود روش زد و آروم گذاشت روی جای زخم بالای کسش و از روی سوزش به آهی کشید ، گفتم چیکار کردی با خودت؟ گفت تقصیر تو شد دیگه ، حواسم به کارایی که کردی بود که یهو نفهمیدم چجوری برید ، باز خجالت کشیدم و سرم رو انداختم پایین ، داشت بالای کسش رو با پنبه میمالید که گفت خوب آرش خان تو چرا این کار رو کردی؟ درسته که تو به سن بلوغ رسیدی و نیازاتی داری ولی به نظرت درسته هر کس یاد گرفت چجوری آبش میاد بیاد اون رو روی خواهرش پیاده کنه و بریزتش روی خواهرش؟ من میفهممت ولی فکر نمی من آدم مناسبی برای ارضای تو باشم ، مگه دوست دختر نداری؟ هان؟ خیلی داشت رک حرف میزد و همین باعث میشد منم بیشتر خجالت بکشم ، نمیدونستم منم میتونم مثل خودش باهاش رک حرف بزنم یا نه ، یهو گفت آرش دارم با تو حرف میزنما ، به خودم اومدم ، گفتم آخه سحر (دوست دخترم) اهل این چیزا نیست ، نمیذاره حتی بهش دست بزنم ، فوقش یه لب میده ، گفت چرا شما پسرا انقدر خرید؟ لابد روز اول اومدی گفتی سحر جون لطفا امشب بیا خونمون یه کار خصوصی باهات تو اتاقم دارم ، گفتم اینجوریم نگفتم ولی یه چیزی تو این مایه ها بود ، گفت خوب فکر کردی سحر جندست؟ اولین بار بود این مدل حرف زدن رو ازش میشنیدم ، کیانا سحر رو میشناخت ، سحر اینا 2 تا ویلا اونطرف تر از ما زندگی میکردن ، بعد ادامه داد فدات شم اگه تو میخوای فردای دوستیت دوست دخترت بیاد بخوابه باید بری با جنده ها دوست بشی ، دختر خوب سحره که حاضر نیست به این راحتی بخوابه ، دوباره ادامه داد حالا چون سحر فقط لب میده دلیل میشه تو بی
روک افتاده بود ، یهو گفت حالا تو چی کار به این کارا داری زود پشتم رو بشور که کلی کار دارم ، باید یخورده به خودم برسم ، نفهمیدم منظورش چیه ، لحن صداش انقدر عادی و ساده بود که هیچی نمیشد ازش فهمید ، داشتم پشتش رو میشتم ، وقتی به کمرش رسیدم و نگاهم دوباره به کونش افتاد یجوری شدم ، شاید بشه اسمش رو حشری شدن گذاشت ولی من واقعا چنین حسی نسبت به کیانا نداشتم ، چشمم افتاد به جلوی شرتم ، آره کیرم راست شده بود ، ترس همه وجودم رو گرفت ، اگه کیانا میدید چی؟ اونهمه در حق من مادری کرده بود مثل مادر برام بود بعد من براش راست کردم؟ واسه اینکه کیانا نفهمه زود بقیشم شستم و گفتم تموم و زود زدم بیرون ولی قبل از اینکه در رو ببندم گفت آرش میشه اون تیغ رو که روی میزمه بهم بدیش؟
در رو نصفه نگه داشتم و گفتم تیغ میخوای چیکار؟ گفت واسه تمیز کاری ، تازه فهمیدم منظورش از اینکه گفت میخوام به خودم برسم چیه ، گفتم باشه و رفتم تیغ رو از روی میز توالتش برداشتم ، سرم رو آوردم بالا و خودم رو توی آینه میزش دیدم ، به خودم زل زدم ، یه چیزی داشت توی وجودم کرم میریخت ، نمی خواستم با کیانا سکس داشته باشم ، نه اصلا همچین چیزی نمیخواستم ولی میخواستم یه خورده بیشتر بهش نزدیک بشم و بیشتر ازش بدونم ، شاید برای این بود که توی همه این مدت چیزی جلوم بوده انقدر واسم عادی بود که هیچ توجهی بهش نکرده بودم و تازه امروز کشفش کردم ، میخواستم این کشفم رو بیشتر بشناسم ، چرا تا حالا به کیانا و موقعیتی که همیشه من و اون توش بودیم توجه نکرده بودم؟
صدای کیانا که گفت آرش پس چی شد بود که دوباره باعث شد چشمم به خودم توی آینه بیافته ، گفتم اومدم ، در رو باز کردم و اومدم تو ، گفت دستت درد نکنه بذارش روی میز دستشویی ، ایندفعه لبه وان نبود ، توی وان نشسته بود ، سینه هاش از آب توی وان زده بود بیرون ، پیش خودم گفتم من که نظری به کیانا ندارم فقط یخورده کنجکاوم ، گفتم کیانا می خوای کمکت کنم؟ یه ابروش رو برد بالا و از گوشه چشم یه نگاه بهم کرد ، گفت منظورت چیه؟ گفتم هیچی بخدا ، فقط میخواستم توی تمیز کاریت منم کمکت کنم ، راستش خودم بلد نیستم میخوام ازت یاد بگیرم ، همونجوری از گوشه چشمش داشت نگاه می کرد ، با تردید گفت باشه ولی فکر نمی کنم زیاد کار جالبی باشه ها ، میدونم که بیچاره فکر نمی کرد من نظری بهش داشته باشم منم واقعا نظری نداشتم ، گفتم ترو خدا ، میخوام یاد بگیرم ، گفت اوکی تیغ رو بیار اینجا ، دستاش رو حائل کرد دو طرف وان و بلند شد ، همینطور که بلند میشد آب از روی اون بدن بدون مو و سر موهای خرماییش میچکید ، از وان اومد بیرون و جلوم وایستاد ، اون سینه ها ، 80 بودن ، چرا تا حالا دقت نکرده بودم به مدل سینه هاش؟ همیشه از بچگی جلوی چشام بود و تا حالا نمی دیدمشون ، زول زده بود به بدنش که قطره های آب روش می لغزید میومد پایین ، روناش ، حتی به مو روشون نبود ، چه بدن خوش تراشی ، عین این عکسای پورن استار ها بود ، پس چرا تا حالا ندیده بودم؟ کجایی آرش؟ زود باش ، خوابت برد؟ کیانا بود که داشت به صورتم نگاه میکرد ، خودم رو جمع و جور کردم و گفتم خوب از کجا باید شروع کنم ، دیدم داره به یه جا دیگه نگاه میکنه ، فکرم برای نزدیک شدن بهش حرف نداشت ولی فکر یه جایی رو نکرده بودم اونم کیرم بود که آخرش کار دستم داد ، آره دوباره راست شده بود و از پشت شرتم کاملا مشخص بود و کیانا هم داشت به همین نگاه میکرد ، سرش رو بالا آورد و به صورتم خیره شد ، با چشم های گرد شده و یه لحن آروم با تعجب گفت آرش؟ نمیدونم یهو چی شد ، از اینکه به کیرم نگاه کرده بود ی
وی سوراخ داغ و تنگش باشه ولی تنگی و داغی کوسش،چشای خوشگل خمارش،لرزش سینه های سفید و بلورینش آبمو در میاورد،یکی دو بار وقتی میخواست ابم بیاد کیرمو از تو کوسش بیرون میکشیدم کیرمو محکم تو مشتم میگرفتم فشار میدادم تا آبم نیاد و دوباره میچپوندم تو سوراخش،حین تلمبه زدن فقط میگفت کوسکش بهم فحش بده هرچی دوست داری بهم بگو زود باش آب کوس جندمو دربیار،نمیدونستم باید چطور فحشی باید بهش بدم از طرفی هم هر چی باشه مافوق من بود و با همه این مسائل یه جورایی ازش حساب میبردم،گفتم جنده خانوم دوس دارم شوهرت بیاد ببینه چجوری دارم زن خوشگل شو میگام میخوام ببینه زنش زیر خواب منه…اوج شهوت بودیم پاهاشو محکم دور کمرم حلقه کرده بود و کیرمو میکشید تو وجود خودش و میگفت کوسکش شوهر من تویی تو باید لنگامو واسه دوستات باز کنی تو باید آب کیر بکنهامو از کوسم با زبونت تمیز کنی…دیگه نتونستم دووم بیارم خواستم کیرمو از تو کوسش بکشم بیرون پاهاشو بیشتر دور کمرم سفت کرد و گفت اخخخ جووون بریز توم داغی ابتو میخوام کوسم تشنه آب کیرته،تو همون حال تا ته فشار دادم تو کوسش و تا قطره آخر خالی شدم تو کوسش…بعد اینکه ابم اومد تازه یادم افتاد کجاییم و چیکار کردم،سریع شلوارمو پوشیدم ولی اون هنوز تو همون حالت دراز کشیده بود و داشت دست میکشید رو شکمش و عاشقانه نگام میکرد گفت نترس حامله نمیشم قرص میخورم،گفتم حامله بشی هم مشکلی نیست اونوقت دیگه میشی مامان خوشگل بچم و مجبوری زن خوشگل خودم بشی الآنم پاشو دیگه شوهرت دیگه باید برسه،با یه صدای لرزون گفت مرسی،برای اولین باره با تو ارضا شدم،عالی بود،هیشکی تا حالا نتونسته بود اینجوری ارضام کنه …این حرفش انگار آب سردی بود که روی آتش داغ بدنم ریختن،خواستم بگم مگه تا حالا چند نفر ارضات کردن یا نتونستن ارضات بکنن که الان اینجوری میگی ولی باز جلوی خودمو گرفتم،نمیدونم چرا ولی اصلا دلم نمیخواست حرفی بزنم یا رفتاری بکنم که بدونه میدونم چه جنده ای هست،حتی به قیمت اینکه اون تو دل خودش به سادگی و حماقت من بخنده.
از چادر بیرون اومدم و رفتم کمی دورتر مثلا برای جمع کردن چوب تا اگه شوهرش اومد مارو نزدیک هم نبینه…سه چهار دقیقه بعد هم شوهرش با دو بسته زغال رسید و به خانومش گفت عزیزم بفرما حالا چرا اعصابتو خرد میکنی اینم از زغال،الان یه کباب زغالی برات درست کنم حالت جا بیاد.اونم با همون لباس بلندش بدون شال و مانتو بغلش کرد و گفت عشق خودمی مرسی که هستی…و منه ساده دوباره به این همه عشق حسودیم شد…
ادامه دارد…
نوشته: Diyako
@dastan_shabzadegan
من پیاده شم خودش رفت تا خریدارو انجام بده،بعد پیاده شدن شوهرش برگشتم عقب تا نگاش کنم و یه حرکتی بزنم دیدم تکیه داده پشتی صندلی پاهاشو باز کرده،دامن سفیدشو داده بالا و داره کوسشو میماله،کوس تپل و سفیدش لای رونای گوشتی و سفیدش دیوونه کننده بود باورم نمیشد شورت نپوشیده بود زیر دامن سفید،سریع دستمو بردم عقب انگشتامو کشیدم چاک کوس خیسش و انگشتامو بو کردم دوباره دو انگشتمو کردم تو سوراخش،سرشو تکیه داده بود پشتی صندلی و کوسشو میداد جلو تا بهتر و بیشتر بتونم کوسشو با انگشتام بگام،دلم میخواست میتونستم همونجا لبای گوشتی کوسشو بگیرم دهنم و محکم مک بزنم ولی نمیشد چشمم به در مغازه بود و با انگشتام داشتم سوراخشو میگاییدم و اونم اخخخ و اوووخخخ راه انداخته بود و ملتمسانه میگفت امروز هر جوری شده کوسمو از کیرت باید سیر کنی،فهمیدی کوسکش؟؟؟با حرفاش دیوونم میکرد،کوسش خیلی داغ و خیس بود و چشای درشت و زیباش جوری خمار بود که حتی کیر مرده رو هم با طرز نگاهش سیخ میکرد…با صدای ناله هاش واقعا داشت ابم میومد که شوهرش از مغازه اومد بیرون و سریع خودمونو جمع و جور کردیم.
بعد چهل دقیقه رانندگی به مقصد رسیدیم و یه جای خلوت با صفا کنار رودخونه به انتخاب خانوم پیاده شدیم،چادر و بند و بساط رو چیدیم که یهویی خانوم مدیر با تحکم سر شوهرش داد زد که مگه نگفتم زغالا رو هم بردار پس کو؟؟الان چجوری کباب درست کنیم؟؟شوهر بیچاره با ترس گفت خب مطمئنم برداشتم ولی نمیدونم چی شد تازه خب همه جا دار و درخته اینجا،با چوب آتیش درست میکنیم منم در تأیید حرفش گفتم آره بابا مشکلی نیست خودم الان آتیش درست میکنم مشکلی نیست،که یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت و با تحکم گفت نه آتش چوب کباب و دودی میکنه حتما باید زغال آماده باشه،خواستم بگم خب صبر میکنیم زغال چوب بیفته بعد کباب درست کنیم که از اون نگاهش فهمیدم نباید چیزی بگم!شوهر بیچارش گفت خب عزیزم مشکلی نداره میرم از این روستای پایینی میخرم میام چرا خودتو ناراحت میکنی بخاطر یه مشکل کوچولو،و بلافاصله رفت سوار ماشینش بشه تا بره زغال بخره،من از طرز برخورد و صحبت کردنش جا خورده بودم و هاج و واج داشتم به شوهرش نگاه میکردم که سوار ماشین شد و سریع رفت تا زغال بخره.
واقعا با چه منطقی زنشو در این جای خلوت و برهوت با یه مرد غریبه تنها میذاره و میره؟خدایا یا اینها خیلی با کلاس و امروزی هستن یا من خیلی بی کلاس و امملم؟یا اینا خیلی بی غیرت و راحتن یا من خیلی عقب مونده و متحجرم؟؟؟شایدم من خیلی پست و نامردم که فقط منتظر همچین برخورد و رفتار باکلاسی هستم تا سریع به زن طرف دست درازی کنم؟ایا این شوهره به زنش واقعا در این حد اعتماد داره که بدون هیچ ترسی اونم تو همچین جایی با این ریخت و قیافه پیش یه مرده غریبه تنهاش میذاره میره و یا کلا تو باغ نیست و براش مهم نیست که چه زنش چه غلطی میکنه؟یا اصلا بخاطر ترس بیش از حد از زنش جرات هیچ اعتراضی رو نداره؟شاید هم واقعا از دیدن زنش در کنار غریبه ها لذت میبره؟شاید هم اصلا هیچکدوم از این مسایل براش مهم نیست و حتی به ذهنشم نمیرسه و بقدری عاشق زنشه که فقط و فقط حس خوشبختی و لذت زنش براش مهمه؟؟؟این زن وقتی همچین عاشقی داره همسری داره اصلا چرا باید با من بخوابه؟یعنی فقط عشق واسه یه زن کافی نیست؟این زن که رفتارش حرف زدنش برخوردش ابراز عشق و علاقش به شوهرش حتی حس حسادت منو شعله ور میکنه چرا با من باید بخوابه و من الان باید پیشش باشم؟؟؟؟یعنی نیاز به سکس قدرتش از عشق بیشتره؟؟؟یعنی سکس و عشق را گاهی میشه جدا ازهم و همزمان زندگی کرد؟؟؟؟شاید…شاید
من نگاه کرد و وقتی دید من دارم نگاهشون میکنم خیلی خجالت میکشید و سعی میکرد به سمت من نگاه نکنه که چشم تو چشم نشیم . مرتضی به من نگاه کرد و وقتی دید با چه اشتیاقی دارم نگاهشون میکنم بمن گفت خیلی دوست داری ؟ من با تکون دادن سر بهش جواب مثبت دادم و اون گفت اگه میخوای بیا اینجا تا تو رو هم بکنم گفتم نه فقط نگاه میکنم
مرتضی اول دامن و بعد شرت و تیشرت نازی رو هم در آورد و حالا هر دو کاملا برهنه بودن
مرتضی دوباره گفت اگه دوست داری بیا تو دستت بگیر. من آروم بهشون نزدیک شدم کیر مرتضی لای پای نازی بود اونا سرپا بودن ، من جلوی خواهرم نشستم صحنه ای که دقیقا جلوی چشمای من بود و تنها کمی با من فاصله داشت ، کس نازی بود که فقط قسمت بالاش موهای بلند و کم پشت نرمی قرار داشتن که یکسری از موها مشکی و یکسری قهوه ایی بودن و در انتهای خط کسش یه سوراخ تنگ و کوچیک قرار داشت که یک کیر بزرگ و خیلی قطور لای پای نازی بود و وقتی جلو و عقب میکرد سر کیرش روی ورودی کس نازی کشیده میشد و چون سر کیر مرتضی روی سوراخ کس نازی بود، زمانی که رو به جلو حرکتش می داد سر کیر مرتضی به سمت ورودی کس نازی فشار میاورد و نوک کیرش به اندازه خیلی کمی ورودی کس نازی رو باز میکرد و دو سه میلیمتری جلو میرفت و تو این حالت نازی نفسش از شهوت بند میومد و یه آه کشدار از گلوش خارج میشد . چند باری که کیر مرتضی زیر کس نازی کشیده شد و نوک کیرش لبه های ورودی کس نازی رو باز کرد نازی چند تا نفس عمیق کشید و یهو کمرش شروع به تکون تکون خوردن کرد و رونهای پاش دچار یک لرزش خفیف شد و کمی بعد نازی بزور سرپا وایساده بود مرتضی سعی کرد از کون نازی رو بکنه ولی هرکاری کرد کیرش تو کون نازی نرفت برا همین نازی رو روی شونه خوابوند و از عقب کیرشو لای پای نازی کرد و به نازی گفت تا جایی که میتونه پاهاش رو بهم جفت کنه منم جلوی نازی نشستمو و سرکیر مرتضی را به کس نازی میکشیدم که یهو مرتضی آبش اومد و همه آبشو روی دست منو ، کس نازی ریخت و چون سر کیرش جلو ورودی کس نازی بود بیشتر آب منی مرتضی اونجا خالی شد مرتضی چند دقیقه دیگه با بدن نازی بازی کرد و بعد بلند شد و لباس پوشید و رفت نازی هم با شورتش کسش رو پاک کرد و بلند شدیم رفتیم . جالب اینکه عصر همون روز ریختن تو خونه آقا مرتضی و مقداری مواد مخدر از خونه اش در آوردن و 15 سال زندان بهش دادن و چند سال بعد هم ما از اون محله به محله دیگه ای نقل مکان کردیم و دیگه از مرتضی خبری ندارم
نازی نا یکی دو هفته خیلی میترسید که باردار نشه ولی خوشبختانه اتفاقی نیفتاد و به خیر گذشت. من و نازی بعد از اونروز هرگز در مورد اون اتفاق هیچ حرفی نزدیم و طوری برخورد می کردیم انگار اصلا چنین اتفاقی تو زندگیمون نیفتاده
نوشته: محمد
@dastan_shabzadegan
د و همه جور خلافی میکرد ، هم مواد می کشید و هم خرید و فروش میکرد، کبوتر بازی میکرد و خونش به نوعی شیره کش خونه بود و در کل اهل محله خیلی ازش خوششون نمیومد و آدم خوش نامی نبود ولی چون آدم شرّی بود ، همه ازش میترسیدن و کاری به کارش نداشتن ، یه مرد قد کوتاه قد و خپل بود که قیافه زشتی هم داشت و چند تا جای زخم عمیق رو صورتش که احتمالا جای چاقو بود اونو خشن تر نشون میداد و یجور شیطنت و بدجنسی از چهره اش می بارید اون روز هم کبوترش افتاده بود اونجا و از روی در کوچه بالا اومده بود کبوترش رو ( یا بقول خودش کفترش رو) بگیره که منو و خواهرمو دید من وقتی دیدم آقا مرتضی اونجاست دست و پامو گم کردم و و ترسیدم ، از طرف دیگه چون خواهرم لباس مناسبی تنش نبود ، میخواستیم برگردیم و به نازی گفتم که وسایلمون رو جمع کنه تا برگردیم خونه ، ولی آقا مرتضی گفت پسر خوب بزار من برات بسازم و نشونتون بدم چطور درست کنی ، من تشکر کردم و گفتم باشه یه وقت دیگه زحمتتون میدیم ، الان مزاحمتون نمیشم و میریم . اما آقا مرتضی گفت نه بابا چه مزاحمتی ؟ چند دقیقه که بیشتر طول نمیکشه براتون میسازم و میرم . با همین حصیرها هم شروع میکنم تو برو ببین حصیر بزرگتر گیرت نمیاد ، تاتوسریع بری و بیای ، آبجیت هم یکم به من کمک کنه سریع ساختیمش و سعی میکنم اگه شد با همین ها بسازیم . چاره ای نداشتم اخلاقش رو همه محله میدونستن که کاری رو که میگفت تا انجام نمیداد ول کن نبود باید یجورایی باهاش راه میومدم تا این بادبادک کوفتی رو بسازه . مدام به خودمو و نازی تو دلم فحش و بدوبیراه میگفتم با این دردسری که برامون درست کرد و به سمت اتاق خرابه راه افتادم ولی هرچی گشتم حصیر بزرگ نبود ، حدود بیست دقیقه ای لابلای تیرهای سقف رو گشتم تا با یه مکافات چندتا حصیر بزرگ پیدا کردم
از پنجره کوچکی که تو پشت اتاق خرابه بود و بالای جایی که اونا بودن قرار داشت میخواستم حصیرها رو به آقا مرتضی نشون بدم و بپرسم که مناسب هستن یا نه که یهو با صحنه ایی مواجه شدم که اصلا حتی تصورش هم برام ناخوشایند بود . آقامرتضی ، نازی رو گذاشته بود که حصیرها رو نگه داره تا اون وصله های کاغذی رو که آغشته به سریش بودن رو روی حصیرها بزاره تا بهشون بچسبه و اونا رو نگه داره خواهرم برای نگه داشتن حصیرها مجبور شده بود خم بشه روی اونا ، امّا نازی اصلا حواسش نبود که شلوار پاش نیست و تنها پوشش اون یه دامن هست در نتیجه وقتی نازی خم شده بود دامنش از پشت بالا کشیده بود و اگرچه از قسمت جلو مشخص نبود ولی از پشت تا وسط رون های نازی دامن بالا افتاده بود و رونهای نازی کامل تو دید بودن و چون اندام نازی خیلی درشت بود و رنگ پوستش هم خیلی روشن بود به همین دلیل بدن نازی بیشتر شبیه به یک دختر بیست ساله بود نه یک دختربچه 14 ساله وهمین ویژگی نازی برای تحریک هر مردی کفایت میکرد خصوصا اگه چهره زیبای مهناز هم باهاش ترکیب میشد آقامرتضی اول حواسش نبود ولی یهو نگاهش به رونهای نازی افتاد وکمی از پشت پاهای نازی رو دید زد وبعد به بهانه میزان کردن جای حصیرها از پشت سر خواهرم ، روی بادبادک خم شد و بعد در حالیکه وانمود میکرد میخواد نازی رو توجیه کنه همونطوری که دستای نازی روی حصیر ها بود، مرتضی دستای نازی رو گرفت و یکم رو حصیرها تکون و حرکت داد ومثلا میزان میکرد بعد هم به بهانه سریش زدن هر چند لحظه یکبار کیرشو به پشت خواهرم میکشید. اما نازی انگار هنوز متوجه نشده بود چون واکنشی نشون نمیداد و خیلی عادی وایساده بود شاید هم تصور میکرد برخورد مرتضی اتفاقی هست
کمی بعد نگاهم به جلوی شلوار مرتضی افتا
نش دیدم خودشو سفت کرده گفتم شل کن یکم شل کرد کم کم متوجه شد کامل بدنشو شل کرده لبشو گاز گرفته و چشاشو بسته بود دوباره همین که سرشو اومدم بکنم تو کوسش دردش اومد . محکمممممم گرفتمش تو بغلم . گفتم سحر منو داری اذیت میکنی اگر فکر میکنی با کردن من خوشحال و یا لذت میبرم اشتباه میکنی بذار مثل قبل انجام بدیم قبول کرد و با دستم کوسشو میمالیدم چوچولشو که بین دو تا انگشتام میذاشتم انگار برق می گرفت اونو دیوانه میشد خلاصه خیلی زود ارضا شد . کیر منم تو کاندوم از بس که پیش اب اومده بود دیگه رو کیرم نمیموند و کندش گفت بیا به شکم خوابید و کیرمو همین که گذاشتم وسط پاهاش گفتم سحر داره آبم میاد سریع برگشت گفت بریز رو سرو صورت و سینم خودش اروم کیرمو جلو عقب میکرد انگار حشری شده بودم اب چندین بار با فشار ریخت رو صورت و گردن و سینه سحر . تا حالا هیچوقت اینقدر اب ازم نیومده بود سحر صورتشو پاک کردو همونجوری گرفتمش تو بغلم بدنامون کااااااامل بهم چسبیده بود . و یه خواب عمیق فرو رفتیم شب تا صب مرتب یا من سحرو میبوسیدم یا سحر منو و مرتب به هم نزدیک میشدیم تا خود صبح لخت تو بغل هم . صبح دوباره یه سکس دیگه … بدن سفید و خوش فرم سحر منو دیونه میکرد بهش گفتم سحر میشه یکم برقصی برام یه اهنگ شاد و دلبری کردنای سحر سینه های خوش فرم کون بالا انداختنش دوباره سبب شد یه سکس دیگه . تو اون دو روی که کیش بودیم شاید ۱۰بار سکس کردیم و کلی هم خوش گذروندیم و من کاملا به هدفم رسیدم و با برگشتمون به تهران سحر با انگیزه بیشتر داره به خوندن ادامه میده و امیدوار به آینده . روزهای عاشقانه به تک تکتون آرزو میکنم
نوشته: ایمان
@dastan_shabzadegan
آنچه دلم خواست نه آن میشود... هرچه خدا خواست همان میشود (۲)
1402/04/01
#دنباله_دار
عادت کرده بودم که هرروز با صدای اومدن سحر از خواب بیدار شم البته سحر خیلی اروم می اومد خونه و نون تازه ای که گرفته بود و میزاشت تو سفره تو همون حال لباساشو عوض میکرد مینشست برا درس خوندن . منم عادت کرده بودم روزهای زیادی حتی زودتر از اومدن سحر بیدار میشدم منتظر اومدنش .یه روز سحر اومد دیدم زیاد حالش خوب نیست . هرچی هم سوال میکردم چی شده اول انکار میکرد و بعدش گفت هیچی چیزی نیست . همینجور که سفره رو مینداخت صبحانه بخوریم گفت که ایمان نمیشه پزشکی رو بیخیال شی لقمه نون تازه تو دهنم بود شوکه شدم مکس کردم .تو چشاش نگاه کردم گفتم چی گفتی ؟ خیلی کم عصبانی میشم شاید یکی دوبار سحر دیده بود .گفتم چی گفتی ؟ گفت هیچی ولش کن گفتم نه بگو چی شده . بلند شدم رفتم تو اتاق گفتم صبحونتو بخور بیا تو اتاق .تا نخوردی هم نیا .در اتاقو زد بیام تو گفتم بیا . بدون حاشیه سریع بگو چی شده . ترسیده بود . خلاصه فهمیدم دوستش زنگ زده کلاااا دلسردش کرده . بحث های تقلب ووووو گفتم مگه نگفتم با کسی در مورد درس خوندنت صحبت نکن . ظاهرا کلاس فوق العاده هایی که میرفت معلمش به یکی گفته بود و خلاصه خبر به گوش دوستش رسیده بود .سریع با مشاورش تماس گرفتم . گفتش یکی دوروز بهش استراحت بدین و بهش دلداری بدین . طبیعیه نزدیک کنکوره داوطلب هایی که رقابتی درس میخونن دچار افت میشن و نقش اطرافیان خیلی مهمه . . خواستم وجودمو بهش بفهمونم .صداش زدم گفتم میتونی امشب و فردا شب خونه نری .گفت مشکلی نداره مامانم که اصلا در جریان نیست بابا هم مشکلی نداره گفتم چمدون از تو کمد دیواری بردار یکی دو دست لباس برا خودت یکی دو دست هم برا من بردار میخوایم بریم کیش . واااااااای سحر رو بگو داشت بال در می آورد .گفتم اول بیا بریم یه جایی رفتیم یه ست کامل لباس شلوار کفش رنگ سفید گرفتم برا سحر گفتم اونجا گرمه . خلاصه دوتا بلیط گرفتیم و هتل شباویز کسایی رفتن میدونن هتل کپریه اصلا گیر نمی دن و خیلی باحاله . برا خودم تنهایی رزرو کردم ساعتای ۲ رسیدیم و رفتیم هتل یه استراحت شبش گفتیم بریم شو شبانه .سحر تیپ سفیدشو زد و و ارایش ملایم .واااای جاتون خالی خیلی خوش گذشت بعد اونم سانس آخر کشتی تفریحی اونجام رفتیم سحر خیلیییییی خوشش اومده بود یه روز بیاد موندنی بود شب اومدیم هتل همین که وارد هتل شدیم سحر شروع کرد دلبری کردن . منو بغل کن . . دستمو انداختم زیر بغلش بلندش کردم چند دور چرخوندمش بعد اون یکی دستم انداختم پشت زانوش کامل اومد تو بغلم . همینجور نگاه میکرد یه دفعه چهرش بهم ریخت خوابوندمش رو تخت و پاهامو گذاشتم دوطرفشو تقریبا روش بودم و بدنش بین دو تا دستام بود . چی شده . ؟؟؟ ایمان نگرانم . نگران چی . اینکه از دستت بدم . گفتم نباش من نمیزارم من تو رو دوست دارم و تو هم منو فقط میمونه یه شرط که اجرا کردنش دست خودته و میدونی که قسم خوردم . شروع کرد حرف زدن که با دوستش حرف زده معلوم بود از حسادت ته دل سحر رو خالی کرده . دیگه کلی باهاش حرف زدم و همونجا زنگ معلم خصوصیاش زدم گفتم شما که چندین ساله کلاس برا کنکوریا میزارین سحر رو چجوری میبینید . همممه استاداش بلااستثنا گفتن به هدفش نزدیکه خلاصه داشتم موفق میشدم که روحیه از دست رفتشو برگردونم خوشحال شد . گفت ایمان من که میدونم تو نمیخوای با من ازدواج کنی چرا اینکارارو میکنی . گفتم دیگه این حرفو نزن .گفتم من بهت قول میدم من پا پس نکشم . اگر جدایی هم باشه از طرف تو است . پس یه چیزی ازت میخوام گفتم چی گفت کاری که یکسال و نیم گذشته نکردی . گفتم اون برا دل خودمه .کفشاشو در آوردم دکمه های لباس با
برنداشته بودم که مبینا منو یکم نزدیک تر خودش کرد و شروع کرد با موهام ور رفتن و میگفت کمکت میکنه آروم شی و حس خوبی داره که واقعا دستاش که تو موهام می رفت انگار آرامبخش بهم تزریق میکرد ، دیگه بین خواب و بیداری بودم که خواستم برگردم سمت خونه اما میدونستم اگه با این وضع برگردم مامان و بابام میفهمن مست کردم و حسابی میترسیدم ، مبینا انگار خودش زیاد حال خوبی نداشت ولی دستش رو از توی موهام در نیاورد و حس کردم نوازشاش کمی محکم تر داره میشه و بهش گفتم خسته ام و میخوام بخوابم روی کاناپه و حسابی گیج و مست بودم مخصوصا بخاطر نوازشاش که واقعا داشت بیهوشم میکرد
ولی مبینا ازم خواست که روی تخت خودش بخوابم و با اینکه بهش گفتم روی کاناپه راحتم با اصرار مبینا پا شدم که برم سمت اتاق اما قدم اول رو که خواستم بردارم فهمیدم رو پای خودم نیستم و مبینا که داشت میخندید گفت بذار کمکت کنم عزیزم ، بلند شد و بغلم کرد و خیلی راحت منو از زمین بلند کرد و برد به سمت اتاقش ، من که دوست داشتم تو این وضعیت بمونم دستامو محکمتر دورش حلقه کردم و سرم رو گذاشته بودم رو شونه هاشو چشامو بسته بودم … ناخودآگاه گفتم مبینا خیلی دوستت دارم کاش همیشه رفیق من بمونی …
مبینا همینجوری که من بغلش بودم و داشت نزدیک اتاق میشد یهو ایستاد و کمی فشار دستاش رو بیشتر کرد و آروم دم گوشم گفت که منم خیلی دوستت دارم سعید جون و از روزی که دیدمت عاشق فیس پسرونه خوشگلت هستم و تو پسر خیلی سفید و موهای خیلی قشنگی داری
مبینا که اینارو گفت حس خیلی خوبی اومد سراغم و تا میتونستم خودمو مچاله کردم تو بغل گرم و بزرگ مبینا و بهش گفتم همیشه رفیق توام و مال خودتم و اونم فشارم داد به خودش که حس کردم لب مبینا با گردنم تماس پیدا کرد و چند ثانیه اول بدون هیچ حرکتی مبینا لبش رو نگهداشت و بعد چند بار آروم بوسید گردنم رو که من حسابی حشری شده بودم و مبینا همینجور که با بوسه هاش گردنم رو خیس میکرد لابلاش میگفت که تو برای من خیلی مهمی و من دوستت دارم و دوس دارم مال من باشی و من همیشه همه جوره هواتو دارم و در اتاق خواب رو باز کرد و من رو روی تخت انداخت و خودش هم اومد روم دراز کشید
وزنش سنگین بود و من کمی نفسم گرفت و مبینا که انگار میدونست زیر بدنش داره بهم فشار میاد عمدا کمی خودشو بیشتر فشار میداد روم و با خنده بهش گفتم دارم خفه میشم و گفت عزیزم من که دوست ندارم از روت پاشم و میخوام زیرم بمونی همینجوری اما کمی بهت تنفس مصنوعی میدم که بتونی بهتر نفس بکشی و مبینا لبش رو روی لب هام چسبوند و شروع کرد به خوردن لب هام ، من که از قبل حشری شده بودم سعی میکردم همکاری کنم و بعد چند دقیقه لب بازی زبونش رو روی دندونام و لب هام و توی دهنم حس میکردم که داره عقب و جلو میشه و این وضعیت واسه من که تو عمرم هیچ سکسی رو تجربه نکردم خیلی خوشایند بود
مبینا که انگار فهمید حسابی داره بهم خوش میگذره کمی از روم بلند شد و نگام کرد و دستشو آورد جلو و تیشرتم رو از تنم در آورد اما همچنان پیراهن مشکی خودش تنش بود فقط دوتا از دکمه های بالاشو باز کرد و دوباره اومد روم دراز کشید و این بار محکم تر توی آغوشش فرو رفتم و شروع به مکیدن گردن و بوسه های گرم و آتشین روی لب و صورت و سینهم کرد ، حرارت بدنش و مورمور شدن گردنم و بدنم بخاطر بوسه هاش و سرد بودن اتاق یه حس فوق العاده ای رو برام به وجود آورد که تو اون حال و هوا چشمام رو بستم و به خودم قول دادم مبینا تا ابد رفیق و پارتنر من بمونه
ادامه دارد …
از دوستان عزیزی که در قسمت قبلی مبینا (۱) نظرات خودشونو ارسال کردند
ممنونم و ی
هه دیدم کصش خیس شده شروع کردم به مالیدنش و رفتیم رو مبل شروع به یه سکس توپ کردیم . شورتشو در آوردم رفتم سراغ کس خیسش شروع کردم به کس لیسی الحق که چه کس آبدار و خوشمزه ای داشت . صدای ناله هاش کم کم داشت بلند میشد و میگفت بخور کصمو بخور شوهر جونم وگرنه میگم اشکان بیاد بخوره ها . اونجوری که داشت نگام میکرد فکر کنم خوب کص بخوره . من با ولع داشتم زبونمو رو کصش میچرخوندم و کصشو میخوردم الهه بلندم کرد شلوارمو کشید پایین و شروع کرد به ساک زدن کیرم یکم کیرمو خورد گفت بکن تو کصم خوابید رو مبل پاهاشو داد بالا و شروع کردم به تلمبه زدن . الهه صداش بلند شده بود میگفت جوون چه کیری داره شوهرم برا جندگیام چه راستی میکنه جوووون کیرت تو کصم کی بشه من جلو تو بدم این کس و بکنن حال کنی .منکه حشر کل وجودمو گرفته بود گفتم جوون تو جنده ی خودمی کس بده به هرکی میخوای کس بده .اصلا به اشکان کص بده بنده خدا خیلی تو کفت موند با اون سکسی بازیات الهه گفت خدارو چه دیدی شاید دفعه دیگه بهش دادم فکر کنم کیرش گنده باشه گنده تر از کیر تو . با این حرفش من ارضا شدم و افتادم روش
الهه ناله میزد بلند شو بلند شو بکن منو دلم کیر میخواد پاشو رضا من کیرم بعد ارضا خوابیده بود و جون نداشتم . الهه شروع کرد به تحریک من میدونی الان اگه این یارو نصابه اینجا بود چه حالی به کصم میداد؟ نه اینکه مثل تو با یک بار گاییدن اینجوری از کمر بیفته بالاخره اونا جوون ترن حداقل ۱۰ سال از تو کوچیکتر میزد چهره ش کیرشم ۱۰ سال جوون تر و سیخ تره واسه زنی مثل من بنده خدا دلم براش سوخت خیلی دوست داشت مزه کصمو بچشه ولی نشد میدونستم اینجوری میکنی حتما نگهش میداشتم واسه شام .همینجوری که الهه داشت حرف میزد من کیرم یواش یواش بلند شد و یه حس عجیبی رو توم داشت قلقلکم میداد و
رفتم یراغ کص الهه و شروع کردن با خوردن کصش من کصش رو میخوردم و اونم داشت از اشکان تعریف میکرد . الهه: رضا باید قبول کنی تو دیگه داری پیر میشی و کیرت قوت و سیخی ۱۰ سال پیشو نداره میگن شوهرا میتونن فقط چند سال زنشون رو ارضا کنن بعدش باید یکیشو استخدام کنن بیاد زنشونو بکنه راستم میگن من الان کیر دلم میخواد و شوهرم منو نمیکنه اگه اشکان بود چه کسی ازم پاره میکرد. با تعریف های الهه من دوباره کیرم شق شده بود و بلند شدم گفتم بفرما اینم کیر شق برای زن جندم الهه یه ساک ریز زد و گفت جوووون بیا بکنش تو کصم ببینم چجوریه یه تف انداختم رو کیرمو گذاشتم در کصش و شروع کردم به تلمبه زدن الهه چشماشو بسته بود و ازم لب میگرفت محکم منو بغل کرده بود منم با تمام وجود داشتم کصشو میگاییدم الهه داشت ناله میزد میگفت بکن بکن منو دیوث بکن زنتو زنت کیر میخواد زنتو سیر کن اگر سیر نکنیا جنده میشم میرم به همه میدم به همه کس میدم رضا منو ارضا کن منو جنده خودت کن همینجوری داشت تعریف میکرد که یهو یه آه بلند کشید و ارضا شد و بی حال افتاد روم میگفت مرسی رضا مرسی شوهر خوبم مرسی عشقم .یه چند دقیقه ای کیرم تو کصش بود و یه چرت تو بغل هم زدیم الهه رو بلند کردم و بردمش حموم دوتایی دوش گرفتیم و قشنگ بدنشو لیف زدم کص و کونشو شستم و اومدیم بیرون شام زدیم و خوابیدیم .
ادامه دارد…
نوشته: رضا
@dastan_shabzadegan
یه جنده حشری زیر چادر زنم بود (۳)
قسمت قبل
1402/04/01
#بیغیرتی #زن_چادری
قسمت سوم داستانهای من و الهه زن چادری من
فردای اون شب من صبح به زور بیدار شدم و رفتم سرکار و الهه انقدر مست کرده بود دیشب تو خواب ناز بود متوجه بیدار شدن و رفتن من نشد سرکار تو خودم همش به دیشب فکر میکردم و اینکه چرا واقعا داشتم اون کارو میکردم اون حس لذت از دستمالی شدن زنم تو من چی بود؟ چرا داشتم لذت میبردم؟ چرا از اینکه کسی چشمش زنم رو گرفته بود داشت به چشم مشتری نگاه میکرد لذت میبردم. از اینکه چرا زنم داشت از جنده بازیش تعریف میکرد کیر من اونقدر سیخ شده بود و من اون حرفا از دهنم اومد بیرون؟ یعنی من یه شوهر کاکولد و الهه یه هاتوایف بود و خبر نداشتم؟ از یه طرفم حس و شهوتی که تو این چند وقت داشتم تجربه میکردم واقعا برام جذاب و جدید بود تا حالا اینقدر حشری نبودم تو این فکرا بودم که موبایلم زنگ خورد برداشتم الهه بود سلام احوال پرسی کردیم وصداش دورگه بود از بس خوابیده بود یکم صحبت کردیم الهه گفت رضا مرسی بابت دیشب خیلی بهم چسبید خیلی وقت بود اینجوری منو ارضا نکرده بودی مرسی که شدی شوهر من دوست دارم رضا
منم گفتم مرسی از تو که اینقدر جذاب و مهربونی منم دوست دارم. دیگه صحبت دیگه ای نکردیم و خداحافظی کردیم .
دو سه روزی بود ماهوارمون خراب شده بود تنظیمش بهم ریخته بود الهه هم همش غر میزد که سریالام مونده یکیو بیار اینو درست کنه . از یکی از دوستام شماره نصاب گرفتم زنگ زدم هماهنگ کردم بعد از ظهر بیاد تنظیم کنه . به الهه گفتم تا شب اوکی میکنم ماهواره رو
ساعت ۵ از سرکار رفتم خونه و با پسره که اسمش اشکان بود ساعت ۶ونیم قرار داشتم . رفتم خونه و الهه خونه بود گفت پسره کی میاد گفتم ساعت۶ ونیم . دیدم داره نیشخند میزنه گفتم چیه خوشحالیا سریالات دوباره داره شروع میشه . الهه گفت اونکه اره ولی دلم یکم شیطونی میخواد. گفتم چه شیطونی؟ گفت اخه نصاب میخواد بیاد خونمون یکم کرمم گرفته نمیدونم میخواستم خالیش کنم آخه. گفتم خب حالا کرمتو نگه دار شب خودم خالیش میکنم
الهه گفت تو نه آخه کرم غریبون گرفتم خودت گفتی ازادم هرکاری دوس دارم بکنم نزن زیر حرفت دیگه اااااا خودشو لوس کرد و گفت من که یه شوهر خوب و سکسی بیشتر ندارم بتونم با کارام حشریش کنم خب چی میشه شوهرم منو دوست داشته باشه منو آزاد بزار یه کم ؟
گفتم خیلی خوشت اومده ها آزادی بهت حال داده؟ الهه گفتم راستشو بخوای خیلی حشری میشم آخه دوست دارم جدیدا یه چیزی توم بیدار شده خیلی داغ.م گفتم خیلی تخم سگی تو خیلی باشه ولی حواست باشه. حالا میخوای چیکار کنی؟ خندید و گفت وایسا تا ببینی. رفت تو اتاق خواب و یه چنتا شورت و سوتین آورد پهن کرد روی رادیاتور . گفتم اینارو چرا اینجا میذاری؟ گفت ااا قرار شد کاریم نداشته باشی دیگه بزار خانومت قشنگ زنونگی شو بکشه به رُخت تو خودتو بسپار به زنت. زنت میدونه چیکار کنه. تو همین حین زنگ ایفون خورد و رفتم درو باز کردم و الهه رفت تو اتاق منم قلبم تند تند میزد که الهه چه نقشه ای داره
پسره رسید طبقه ما و زنگ در واحد رو زد درو باز کردم اشکان یه جوون تقریبا ۲۸ ساله خوشتیپ بود اومد تو بعد سلام علیک و اینا پرسید مشکل دستگاه چیه؟ من شروع کردم به توضیح دادن گفتم نمیدونم چند روز پیش هی سیگنال ضعیف میشد و یهو کلا کانال ها پرید داشتم برای اشکان توضیح میدادم که دیدم هی به رادیاتور و شورت و سوتین های رنگی و توری و سکسی که روش پهن بود نگاه میکنه و حواسش پرته به اونا بهم گفت ببخشید یبار دیگه توضیح میدید. تو همین حین یهو صدای الهه رو شنیدم که سلام داد برگشتم دیدم الهه یه چادر گل گلی سرش کرده و رژ قرمز زده از اتاق اومد بی
ی امید هم سرکش تر شده بود و تمایلش برای جدایی از خانوادش بیشتر شده بود و راحت تر خانوادش میپیچوند همیشه از رفتارای زشت پدرش و دامادشون میگفت و چند باری گفته بود باباش موقع دیدن رژه افتخار تو کشورای غربی تو شبکه منو و تو بهشون لعنت میفرستاده و میگفته اگ بچه ای مثل اینا داشتم خودم زنده زنده خاکش میکردم .تمام هدف امید شده بود جدایی از خانواده و زندگی مشترک با من . آخر خرداد بود و امتحانات امید تموم شد و فقط منتظر بودم شهریور ماه بیاد تهران برای همیشه پیش من زندگی کنه منم کار انتقالیم رو گرفتم و خرداد ماه برگشتم تهران . شب قبل اومدن هتل گرفتم و امید اومد پیشم
بهش گفتم اگه برم حداقل یک ماه طول میکشه بیام ببینمت اونم خیلی ناراحت شد ولی چاره ای نداشتیم باید تحمل میکردیم . رو تخت دراز کشیده بودم و سر امید رو سینم بود با صدای آروم غمگین میگفت نمیدونم چرا ولی یه حسی بهم میگه آخر این عشق بن بسته حرفش قطع کردم گفتم بیین این حرفا رو نزنی ها قبلا هم گفتم الانم میگم تا تو ولم نکنی رابطه ما تموم نمیشه انگار یه حس امنیت و تایید شدن بهش دست داد گفت آخه فرهاد من خیلی استرس دارم از یه طرف مادرم رو دوس دارم و مریضه از یه طرفم مادرم اگه واقعیت منو بفهمه مطمئنم طردم میکنه تا کی قراره مخفی باشم گفتم تا زمانی که بشه صداش لوس کرد گفت چقدر دوسم داری منم گفتم اندازه کل ضربان قلبت که میتپه زبونش شیرین کرد گفت اگه تو اروپا بودیم هم دلم نمیخواست بچه داشته باشیم گفتم چرا گفت چون نمیخوام هیچکس رو اندازه من دوس داشته باشی میخوام همه وجودت برای من باشه نمیخوام هیچکس به اندازه من برات مهم باشه با دستام سرش گرفتم گفتم خیالت راحت روح جسم این پیرمرد فقط مال توئه خخخ کی منه زشت رو جز تو دوس داره اخه صداش باز شیرین کرد گفت این نخیرم اصلا هم پیر مردی نیستی تو هم بابامی هم شوهرم هم خانوادم هم زندگیم اینو که گفت شروع کردیم به لب گرفتن از هم زبونش میداد دهنم و با جون دل زبونش میخوردم چند دقیقه که لب بازی کردیم دیگه طاقت نیاوردم رفتم گردنش خوردم هی میگفت فرهاد آروم منم محکم تر میخوردم دیدم دیگه مخالفتی نداره و میگه جون کبودی کن همینجوری رفتم پایین تر سینه هاش زبون میزدم میخوردم هی میگفتم این می می ها مال کیه و میگفت مال توئه بابایی زبون بزن بهشون دارم دیونه میشم من مال تو ام هر کاری میخوای باهام بکن رفتم پایین تر شروع کردم به خوردن کیر کوچولو خوشمزش خیلی حشری شده بود منم هی تند تر براش میخوردم بعد ۳ دقیقه گفت بابایی داره آبم میادا منم گفتم بزار بیاد میخوام بخورمش یهو آبش ریخته شد دهنم همشو قورت دادم آبش خیلی بوی تندی میداد و حقیقتش یکم حالم بد شد ولی خب عشق اينجوری دیگ خیلی کارا رو که نمیشه تو حالت عادی انجام داد انجام میدی امید ارضا شد تو دهنم و برای اولین بار بود با ساک ارضاش میکردم بی حال شد و رفتم کنارش دراز کشیدم یهو سرش آورد روبروم و شروع کرد به لب گرفتن ازم گفتم نمیخواد الان بزار برم دهنم بشورم گفت ن من همینجوری دوس دارم و لب گرفتن ادامه دادیم بعد چند دقیقه روغن بدن ریختم لاپاش و خوابیدم روش کیرم عقب جلو میکردم و امید لاپاش رو سفت کرده بود تا بیشتر لذت ببرم چن دقه ای لاپایی کردم گفتم برعکس شو میخوام آبم بریزم رو سینت یکم جق زدم آبم ریختم رو سینش چون ارضا شده بود نمیخواستم اذیت بشه و زود آبمو آوردم . رفتیم حموم خودمون شستیم و امید فیلم شورش های استون وال رو پلی کرد شاید ۱۰ باری این فیلم دیده بود ولی بازم نگاه میکرد میگفت دیوونه این فیلمه و این فیلم براش انگیزه و هدف میده و باعث م
ر نیست حتما بهش کس بدی . بیا بریم خونه ی من یه جورایی بذارش تو خماری و بلاتکلیفی که نتونه امیر رو اخراج کنه. منم گفتم آتنا تو از میثم هم ولدزنا تری. وقتی رفتم تو با بچه ها سلام و علیک کردم اکثرا شروع کردن تبریک گفتن که وقتی از فرامرز پرسیدم داستان چیه ؟ گفت آقا غفار صبح اومد و به همه بچه ها گفت از این به بعد سرپرست مستقیم نجاری امیر هستش و آرش خان سرپرست رویه کوبی و رنگ کاری و آهنگری هست. الان چند روزی از ماجرا میگذره ولی دیگه هیچ کدوممون هیچ حرفی از اون ماجرا نزدیم.
پایان
نوشته: امیر
@dastan_shabzadegan
فشار بده. اینجوری امیر هم دقیقا اندازه ی لذت بردنت رو بیشتر درک میکنه. بعد من بهش گفتم میثم تو خیلی دیوثی. واقعا چجوری به ذهنت رسید که این حالت رو پیاده کنی. اونم خندید و گفت مگه تو نرفته بودی تو بالکن که لذت بردن ندای کس خانومت رو ببینی؟ خوب اینجوری با تمام وجودت حسش میکنی. بعد سره ندارو هول داد تو سینه ی من و پشت کون ندا نشست رو زانوهاش. لای کون ندا رو با دستاش باز کرد و شروع کرد لیس زدن. انگشتش رو کرده بود تو کس ندا و با فشار تکون تکون میداد و هی تف مینداخت لای چاک کون ندا . ندا هم از شهوت زیاد داشت سینه و گردن من رو با چنگ زدناش داغون میکرد. تمام بدن و پاهای ندا داشت میلرزید . انصافا دمش گرم جوری ندا رو شهوتی و داغ کرده بود که ندا از لرزش پاهاش نمیتونست سرپا واسته و وزنش رو انداخته بود رو بدن من. یهو جیغ کشید و گفت میثم کیر میخوام، کیر کلفتت رو میخوام. میثمم کرمش گرفته بود و هی میگفت بگو شوهر کس کشت ازم بخواد تا بکنمت و سیرت کنم. بعد میثم گفت کیر میدم ولی نه به کست، من کونت رو میخوام. ندا گفت دیوث اذیتم نکن. کیر تو کیر آدمیزاد نیست.من نمیتونم بخدا. اما من دوست داشتم که گاییده شدن ندا از کون رو هم ببینم. اونم با اون کیر خرکی. همونجوری که ندا روبروی من بود دستام رو گذاشتم دو طرف صورتش و بهش گفتم ندا خودت داری میبینی. میثم واقعا اینکاره است. پس بلده چجوری بکنه که بهت لذت بده. ندا گفت آخه . همون لحظه میثم به من چشمک زد و با دستاش لای کون ندا رو باز کرد. خود ندا هم دیگه مقاومتی نکرد. میثمم در گوشش گفت جنده خانوم جوری از کون میکنمت که از این به بعد خودت هفته ای یه بار به شوهرت بگی بیاد دنبالم من و بیاره کونتو بکنم و بعد من و ببره برسونه. ندا رو یه خورده بیشتر خم کرد سمت من و کله کیرش رو کشید لای کس ندا که قشنگ لزج لزج شده بود. بعد یه تف انداخت کف دستش و مالید دره سوراخ کون ندا و کله کیرش رو گذاشت دم سوراخ کون. اما کامل تو نمیکرد و با کله کیرش به سوراخ کونش فشار میاورد. از اینور هم من از جلو داشتم کسش رو با دست میمالیدم و نوک سینه اش رو هم گرفته بودم به دندونم. که یهو ندا ی کوچولو خودش رو تکون داد و یه آخ همراه با ناله گفت ، میثم گفت ببین عزیز دلم نصف کار رو انجام دادیم مهم کله قارچی کیرم بود که الان کامل تو وجودته. بعد دست انداخت موهای ندا رو چرخوند دوره دستش و شروع کرد آروم آروم تلمبه زدن. به منم اشاره کرد که همچنان کسش رو بمالم. یکی دو دقیقه آروم آروم تلمبه زد و بعد چند ثانیه سرعتش رو بیشتر کرد. تا حدی که جوری میکوبید تو کون ندا که سینه های ندا تو بغل من بندری می رقصید و تمام موهای نازش ریخته بود رو صورتش و خیس عرق شده بود. و از شدت شهوت و لذت پاهاش داشت میلرزید و نای ایستادن نداشت. و یهو با یه لرزش خیلی خیلی زیاد و منقبض کردن عضله های پاهاش شروع کرد به ارضا شدن جوری که من واقعا باورم نمیشد این خود نداست. چون فقط سال اول ازدواجمون اینجوری ارضا میشد و بعد تقریبا یک سال دیگه همچین ارضا شدنی ازش ندیده بودم. کاملا که ارضا شد از خستگی وزنش رو انداخت رو من و منم کمکش کردم و آوردمش رو تخت. میثم اومد ندا رو به حالت دمر خوابوند و یه بالش گذاشت زیر شکمش و نشست روی رون پاهای ندا. چشمم خورد به سوراخ کون ندا دیدم وای چقدر دور سوراخ کونش قرمز شده و یه جورایی با نفس کشیدن ندا سوراخش خیلی ریز باز و بسته میشد. میثم دوباره از بالا یه تف انداخت که افتاد دو سانت بالاتر از سوراخ کونش ، کیرش رو گرفت تو دستش و با کله کیرش تف خودش رو که خطا رفته بود رو هول داد سمت سو
Читать полностью…کردم که جمع کنید بیاید تو اتاق. اونم با سر اوکی داد. من سریع رفتم تو بالکن و دره بالکن رو نیمه باز گذاشتم و پرده رو هم جوری تنظیم کردم که از دو طرف بتونم ببینم. یعنی از هر طرف یه ده پونزده سانتی جمع کردم به داخل. بعد اومدم به ندا اشاره کردم که من میرم تو بالکن. نگاه ندا که هی سمت اتاق رو دید میزد باعث شد میثم یهو سرش رو برگردونه و به سمت اتاق خیره بشه. منم یهو سرم رو دزدیدم و رفتم چپیدم تو بالکن.
بعد میثم به ندا گفت خوشگل خانوم به چی نگاه میکنی هر از گاهی. ندا هم یهو به خودش اومد و دستپاچه گفت هیچی هیچی. بعد میثم خودش به ندا گفت عشقم بریم تو اتاق؟ میخوام رو تختی که به شوهرت کس میدی بکنمت. اونجا لذتش بیشتره. ندا هم عین یه عروسک رام میثم شد و با هم اومدن تو اتاق. همین که رسیدن پای تخت میثم دست انداخت نیم تنه ندا رو هم که تو تنش بود رو درآورد و خودش هم کاملا لخت لخت شد. اینجا بود که با دیدن کیر عجیب و غریب میثم ب خودم گفتم عجب غلطی کردم کس ناز و تنگ زنم رو الکی الکی دادم دست همچین کیری که قطعا اگر یکی دوبار بکنتش دیگه بدرد خودم نمیخوره و گاله ای میشه واسه خودش. ندا رو هول داد و ندا افتاد رو تخت. یه جورایی وحشی شده بود و انگار تا حالا کس ندیده بود. اومد جلو ندا و پاهاش رو باز کرد و نشست کنارش ، دست انداخت تو کس ندا و شروع کرد خیلی وحشیانه کس ندا رو مالوندن. اتفاقی جوری تنظیم شده بود که پاهای ندا کاملا به سمت من باز بود و تمام صحنه رو راحت میتونستم ببینم. میثم دو تا انگشتش رو کرده بود تو کس ندا و به شدت داشت تکون تکون میداد ، با یه دستشم موهاش رو گرفته بود و لبای ندا رو میخورد ، تمام اتاق رو صدای ناله های ندا گرفته بود. بعد به ندا گفت جنده خانوم دیگه وقت گاییدن کس خوشگلته. چه مدلی دوست داری این کیر رو بکنم تو کست. ندا هم گفت هر جوری که خودت مسلط تری و بهتر میتونی بکنی. میثم به ندا گفت بیا دمر بخواب عشقم . ندا که دمر خوابید یه بالشت گذاشت زیر شکمش و کون خوش فرم ندا حالت سکسی تری ب خودش گرفت. از پشت کس کوچولوش از لای باسن و رون پاش زده بود بیرون. خودشم رفت نشست روی رون پای ندا و کیرش رو گرفت تو دستش. اما وقتی نشست رو رون ندا که بکنه من دیگه کس ندا رو نمیدیدم و عصبی شده بودم که چرا این مدلی شد آخه. این همه پوزیشن. بعد یهو میثم بلند بلند گفت امیر جون فکر کنم این مدلی واسه تو بد شد. فکر کنم دیگه نمیتونی ببینی درسته؟ اگه میخوای باز شدن کس ناز زنت رو راحت تر ببینی بیا بیرون تعارف نکن. یهو من همون جایی که بودم خشکم زد. تا بخوام حرفی بزنم گفت بیا عزیزم تعارف نکن هم خونه ماله خودته هم این ناناز خانوم و این کسش. ما فقط مهمونتیم ، من واقعا زبونم بند اومده بود و اصلا دوست نداشتم تو اون شرایط میثم من رو ببینه.
دیگه راهی نداشتم جز اینکه بیام بیرون. وقتی اومدم میثم دیوث خیلی عادی برخورد کرد و خیلی مغرور گفت امیر جون اینجوری دوست داری بکنم یا مدل دیگه ای مد نظرته؟ من زبونم که کار نمیکرد ، فقط با سر تایید دادم که حله. میثم گفت دیدم دوست داری گاییده شدن کس زنت رو ببینی، واسه همین این حالت رو انتخاب کردم. چون اینجوری کس عین یه غنچه میزنه بیرون. و نمای کون هم کاملا قابل رویت هستش. بعد یهو بهم گفت بیا امیر جون بیا ببین چقدر سایز کیر من و کس زنت با هم متفاوته. ولی میدونم که ندا همه اش رو تو کسش جا میده. بی شرف کیر عجیب غریبش رو گرفت تو دستش و یه تف انداخت رو کس ندا و سر کیرش رو گذاشت لای چاک کس و هی تکون تکون میداد و بالا پایین میکرد. هی یذره فقط سرش رو میکرد تو و جوری در م
جوریم شده بود ، یهو جلوی شرتم خیس شد و یه آب سفید از پشتش زد بیرون ، چشمای کیانا تا اونجا که میتونست از تعجب باز شده بود و داد زد آرش؟ نمی تونستم حرف بزنم ، سرخ شده بودم ، سرم پایین بود و داشتم به سنگای کف حمام نگاه می کردم ، کیانا جلوتر اومد و با دست چونم رو گرفت و سرم رو بالا آورد. آرش این چه وضعیه؟ چرا اینجوری کردی؟ برای من که نیست؟ بگو که برای من نبوده آرش. داشت گریم میگرفت ، بغضم ترکید ، از بچگی وقتی بغضم میترکید جایی رو جز توی بغل کیانا نداشتم ، خودم رو انداختم توی بغلش و شروع کردم به گریه کردن ، عین بچه ها. آبجی بخدا دست خودم نبود ، خودش اینجوری شد ، من کاری نمی خواستم بکنم ، اونم بغلم کرده بود سرمو نوازش میداد و گفت عیبی نداره فدات شم ، گریه نکن و نوازش کردنش ادامه داشت. ازش جدا شدم ، گفتم از دستم عصبانی هستی آبجی؟ یه لبخند قشنگی زد و گفت نه قربونت برم ، میدونم دست خودت نبوده ، عیبی نداره ، حالا زود شرتت رو در بیار و خودت رو بشور و برو بیرون تا منم زود بیام بیرون ، منم خندیدم و گفتم باشه آبجی جون ، شرتم رو در آوردم ، دیدم داره به کیرم با تعجب نگاه میکنه ، رفتم توی وان زیر دوش ، خودم رو شستم ولی دیدم باز کیانا نگاهش به منه ، از زیر آب که اومدم بیرون باز این کیر وقت نشناسم بلند شد ، کیانا دهنش باز موند ، گفت باز که اینجوری شدی ، دوباره خجالت کشیدم ولی کیانا گفت مهم نیست ، طبیعیه ولی باید یاد بگیری کنترلش کنی ، بعد گفت واسه این چیزا میخواستی خودت پشمام رو بزنی؟ راستش رو بگو ، دوست دارم باهام راحت باشی ، گفتم نه به خدا آبجی و کل قضیه رو واسش تعریف کردم اونم گوش داد و آخرش با همون لبخند قشنگش گفت میفهمم چی میگی ، اگه دوباره نخوای بیجنبه بشی میذارم ایندفعه جلوم رو تو تمیز کنی ، نمیدونستم چی بگم ، چرا همچین اجازه ای بهم داد؟ یه احتمال بیشتر نمی تونستم بدم ، حتما کیانا میخواست با این کارش بهم بفهمونه که رابطه ی ما هیچ تغییری نکرده و هنوز مثل قدیم هستش و اونم چون من برادرش هستم بهم اعتماد داره و میدونه من نظری بهش ندارم. منم فهمیدم منظورش رو و با خوشحالی تیغ رو گرفتم دستم و جلوی پاش زانو زدم ، صورتم دقیقا جلوی کسش بود ، خودش دستش رو کفی کرد و بالای کسش مالید تا نرم بشه واسه تیغ زدن ، از بالای پشمش شروع کردم ، ولی باز اون بدن خوش تراشش داشت حالی به حالیم می کرد ، کیرم باز راست شده بود ، دست خودم نبود ، کیانا هم خودش رو زده بود به اون راه انگار نمیدید کیرم باز بلند شده ، دستم داشت میلرزید ، نمی تونستم دیگه با تیغ پشمش رو بزنم ، دست چپم بدون اینکه در اختیار خودم باشه رفت سمت کیرم ، میدیدم که دارم کیرم رو میمالم ولی نمی تونستم جلوش رو بگیرم ، دست راستم هم میلرزید و یهو تیغ از دستم افتاد ، دستم رو روی شیکمش گذاشتم و از اونور با دست چپم کیرم رو بالا پایین می کردم ، سرمو آوردم بالا و دیدم کیانا داره از بالای سرم نگاهم می کنه ، دیگه آخرش بود ، هیچی دست خودم نبود ، حالیم نبود چی کار دارم می کنم یهو دست راستم رو گذاشتم رو سینه های کیانا شروع کردم فشار دادن و مالیدن ، کیانا دستش رو آورد روی دستم که از رو سینش ور داره ولی این کار رو نکرد و همینجوری دستش روی دستم که رو سینش بود موند.
آبم اومد ، داشتم میلرزیدم ، سینه کیانا رو بیشتر فشار میدادم و همینجوری آبم می پاشید بیرون ، بیشتر آبم ریخت روی پاهای کیانا … همینطور که یه دستم روی سینه کیانا بود و اون یکی دستم روی کیرم که تازه آبش اومده داشتم به خودم میومدم ، دیگه اون حالت حشری قبل رو نداشتم ، تازه دوزاریم افتاد
آرش و خواهرش کیانا (۱)
1402/04/01
#تابو #خواهر
من آرش هستم ، 18 سالمه.خانواده ی درهم برهمی دارم ، پدرم مهندس عمرانه و یه شرکت واردات شیرآلات ساختمانی از آلمان و هلند داره و بیشتر اوقات سفره و پیش ما نیست ، مادرم هم به خاطر اینکه گاهی اوقات فشارای عصبی داره و افسردگی میگیره 6 ماه ایران پیش ماست و 6 ماه پیش خالم تو سوئد زندگی می کنه و یه خواهرم دارم به اسم کیانا که 27 سالشه و طراحی داخلی خونده. به خاطر اینکه مامانم بیشتر وقتا پیش ما نیست و بابام هم حسابی سرش شلوغه کیانا به کارای من میرسه ، یعنی از وقتی که یادم میاد همیشه کیانا مراقبم بوده ، برام مثل یه مادر میمونه. کیانا یه دختر واقعا خوشگل و خوش هیکل و مهربون هستش ، البه غیر از من کسی مهربونیش رو درک نمیکنه چون بیشتر وقتا جلوی مردم ظاهر جدی و خشکی داره.قدش فکر می کنم 175 شایدم بیشتر باشه وزنش رو نمیدونم ولی خیلی میزونه ، موهای بلند خرمایی داره با چشم های قهوه ای. نمی خوام زیاد کشش بدم قضیه اینه که من و کیانا خیلی باهم راحتیم ، از بچگی اینجوری بودیم ، همیشه کیانا منو میبرد حمام ، جلوش لخت میشدم اونم با شورت و سوتین میومد تو حمام و تمیزم می کرد ، چون سنش از من 9 سال بیشتر بود زیاد براش این چیزا مهم نبود ، گفتم که بیشتر برام جای مادر بود ، خیلی وقتا هم من میرفتم حمام و پشتش رو میشستم ، لبه ی وان لخت میشست پشت به من البته همیشه شورتش پاش بود فقط سوتین نداشت ، یا مثلا از حمام که میومد تو اتاقش تا لباسش رو عوض کنه جلوی من لباس می پوشید ، حتی بدون شرت ، من بیشتر وقتا تو اتاق کیانا بودم چون تو اتاقش یه جور احساس آرامش بهم دست میداد.اون موقع ها این چیزا واسم عادی بود و هیچ احساسی نسبت به خواهر لختم که حتی میتونستم پشمای جلوی کسش رو ببینم نداشتم. اما همینطور که من بزرگتر میشدم رفتارای کیانا هم نسبت بهم عوض میشد ، دیگه مثل قدیما خیلی راحت نبود باهام ، حتی دیگه نمیذاشت چیزی از دوست پسراش بدونم ، البته خیلی کم پیش میومد دوست پسر داشته باشه ، واسه همون دلیلی که گفتم با مردم خیلی سرد برخورد میکنه ، ولی میدونستم با دوست پسراش گاهی وقتا سکس داره ، ولی چون از بچگی این چیزا رو دیده بودم واسم عادی بود. با اینکه رفتارای کیانا داشت عوض میشد اما حمام کردن ها و پشت همدیگرو شستن همچنان ادامه داشت ، 16 سالم بود ، آره 16 سال ، توی اون سن خیلی چیزا از سکس و اینجور مسائل یاد گرفته بودم ، جلق زدنم تازه یاد گرفته بودم ،تو مدرسه آدم به جای درس و مشق کلی چیزای دیگه یاد میگیره ، مثلا روش های مختلف جلق زدن ، انگشت کردن همدیگه ، فیلم سوپر های جدید و …
با همه این احوال بازم احساسی به کیانا نداشتم و حتی نمی تونستم به همچین چیزی فکر کنم. اما یه روز توی همین 16 سالگی بود که مثل همیشه کیانا صدام کرد برم پشتش رو بشورم ، حمامش تو اتاق خودش بود ، لباسام غیر از شرتم رو در آوردم و انداختم رو تختش ، با همون شرت رفتم تو ، توی حمام رو بخار گرفته بود ولی بدن کیانا که لخت و پشت به من روی لبه وان نشسته بود کاملا معلوم بود ، اولین چیزی که نظرم رو جلب کرد این بود که شرت پاش نبود ، چشام میخ شد به کونش که روی لبه وان پهن شده بود ، همونطور که صورتش رو به جلو بود دستش رو از پشت به طرف من آورد و میخواست لیف رو از دستش بگیرم، گفت چند وقته پشتم رو نشستم ، خارش گرفته ، محکم و تمیز بشورش ، لیف رو از دستش گرفتم ولی همچنان نگاهم رو کونش بود ، بدون مقدمه گفتم چرا ایندفعه شرت پات نیست؟ گفت شرتم پاره شده بود انداختمش اون گوشه ، با دستش به سمت راستش اشاره کرد ، چشمم افتاد به شرت بنفش که کنار توالت فرنگی خیس و چ
…در اون چند لحظه هزاران شاید و سوال تو ذهنم اومد و رفت که واسه هیچ کدومشون جوابی نداشتم. شوهرش وقتی از میدان دیدمون پنهان شد اومد کنارم گفت خودم زغالو عمدی گذاشتم تو خونه تا اینجا یه بهونه ای واسه تنها موندنمون پیدا کنم،خشکم زده بود از اینهمه مکر و زرنگی،بعد گفت زود باش بیا تو چادر تا نیومده،دنبالش رفتم داخل چادر،توی چادر محکم بغلش کردم و لباشو گرفتم تو لبام و با دستام کونشو میمالیدم،ازم جدا شد،شال و مانتوی سفید رنگ نازکشو درآورد،با یه پیرهن دامن دار بلند روبروم وایساده بود،چاک سینه های سفید و بزرگش معلوم بود،سوتین نپوشیده بود و نوک ممه هاش زده بیرون،بدون اینکه لباسشو در بیارم ممه سمت راستشو از یقه لباسش کشیدم بیرون و شروع کردم به مکیدن نوک صورتی سینش،اونم دستشو برده بود لای موهام و سرمو بیشتر به سینش فشار میداد و همزمان با اون یکی دستش کیرمو از روی شلوارم میمالید،بعد رو زانو نشست روبروم کمربند و دکمه شلوارمو باز کرد زیپ شلوارمو کشید پایین و از بغل شورتم کیرمو کشید بیرون،دستشو محکم دور کیرم حلقه کرد فشار داد با یه صدای حشری و نازک گفت اووووف این کیر کلفت واسه من اینجوری سیخ شده؟میخواد تلافی دیشبو در بیاره اینجوری سیخ شده؟از سرش گرفتم فشارش دادم به کیرم گفتم اره بخورش جنده تو جنده کیر کلفتمی بخورش…اولین بار بود بهش جنده میگفتم،ترسیدم بهش بربخوره ولی بدتر با این حرفم حشریتر شد و گفت اخخخ اره من جنده توام من جنده این کیر کلفتم،بگا جندتو… تا جایی که میشد و میتونست کیرمو میکرد داخل دهنش ولی تا نصفه بیشتر نمیرفت تو دهنش،دوباره از دهنش درمیاورد نوک کیرمو بوس میکرد لیس میزد زبونشو میکشید رو تخمام و دوباره دهنشو باز میکرد تا بیشتر بتونه کیرمو بکنه تو دهنش،بعد اینکه کیرمو ساک زد دوتا ممشو از زیر لباسش کشید بیرون و ازم خواست کیرمو بمالم لای سینه هاش،همونجا لای سینه های سفید و گندش میخواستم ابمو بپاشم چند باری لای سینه هاشو گاییدم بعد دراز کشید کف چادر،منم سریع شلوارمو درآوردم و با شورت وایسادم بالای سرش،دراز کشیده بود سینه هاش لخت بیرون بودن و دامنشو تا بالای نافش طاق باز داده بود بالا،رونای سفید و خوشگلش،کوس تپل و سفید و تمیزش بدون ذره ای مو مست کننده بود،نشستم لای پاهاش با دستام روناشو کامل بردم بالا تا روناش چسبید به سینه هاش،کوس تپلش با سوراخ کونش الان کاملا زده بود بیرون،زبونمو از رو سوراخ کونش تا بالای کوسش محکم با فشار کشیدم،شیره شیرین کوسش زیر زبونم مزه داد،لبای گوشتی کوسشو گرفتم تو دهنم و محکم مک میزدم،زبونمو میکردم تو سوراخ کوسش،دور سوراخ کونش میچرخوندم،سیر نمیشدم از لیسیدن کوس تپل و سفیدش و اونم از سرم گرفته بود با دستش دهنمو بیشتر فشار میداد به کوس و کونش،بعد دو سه دقیقه هلم داد عقب گفت کوسکش بگا منو کیرتو میخوام بکن تو کوسم،دلم نمیخواست از خوردن کوسش دست بکشم،بلند شدم خوابیدم روش سر کیرمو گذاشتم در سوراخ کوسش و با یه فشار تا ته کردم تو کوسش،دستاشو محکم دور کمرم چنگ انداخت یه اخخخخ بلندی کشید و گفت کوسکش آروووم جر خوردم درش بیار،افتادم روش لباشو گرفتم دهنم و کیرمو بیشتر فشار دادم تو سوراخش،زیرم داشت جر میخورد و آخخخ و اوووخخخ میکرد،پاهاشو دور کمرم حلقه کرده بود و منم محکمتر شروع کردم به تلمبه زدن،سوراخش داغترین و خیسترین کوسی بود که تو عمرم کرده بودم،روش دراز کشیده بودم و داشتم وحشیانه تلمبه میزدم و خیره شدم به لرزش سینه های سفید و گندش و چشای خوشگل خمارش که تو اون حالت خماری فقط نگاه کردن به چشای زیباش آب آدمو درمیاورد،دلم میخواست کیرم تا ابد ت
Читать полностью…سکس با همکار متاهل (۳)
قسمت قبل
1402/04/01
#شرکت #زن_شوهردار #همکار
اون شب بیشتر موضوع حرفامون راجع به مسافرت و دیدن جاهای تازه بود،حتی تصور یه مسافرت چند روزه با همچین زنی فوق تصوراتم بود.قرار شد در اولین تعطیلات پیش رو یه مسافرت سه نفری به یکی از شهرهای اطراف داشته باشیم.وقتی به خونه برگشتم تا صبح خوابم نگرفت،مدام اون صحنه هایی رو که رو میز خم شد و کشید پایین گفت بیا بکن از جلوی چشام رد میشد،بارها و بارها تمام لحظات اون سکس عجله ای و پر استرس رو با خودم مرور میکردم تا کامل توی ذهنم حک بشه برای تمام عمرم،ارضا نشده بودم ولی لذت همان چند لحظه برایم اوج ارضا شدن در سکس بود.شبی رویایی بود برام.درون خودم گرفتار دوگانگی سختی شده بودم،بار اول که دیدمش فقط میخواستم یه بار بکنمش و یا حتی تن لختشو ببینم و الان به آن خواستم رسیده بودم ولی حالا علی رغم اینکه میدونستم شوهر داره و حتی با رئیس هم سکس داره،حس میکردم یه جورایی عاشقش شدم.نمیدونستم عاشق یه دیو شدم در اندام و زیبایی یه فرشته یا عاشق یه فرشته شدم در قالب یه دیو.چطور ممکنه واقعا زنی در خانه خودش آنهم در فاصله زمانی اندکی که شوهرش میره دستشویی با مهمان خودش سکس کنه؟؟؟چطور میتونم عاشق زنی بشم با این همه جسارت و بی پروایی و شدت حشر؟من چندمین نفری هستم که باهام خوابیده؟چطور شوهرش رضایت داده خانومش همکار مردش رو شام خونش دعوت کنه؟شاید من اشتباه میکنم و خیلی بی کلاس و عقب موندم خب چه اشکالی داره اصلا اونا که گفتن بخاطر کمکهایی که بهش تو شرکت کردم و میکنم خواستن یجورایی قدردانی کنن،شاید اینهم یجورایی عاشق من شده و چون خیلی منو میخواد حتی تو بدترین شرایطم هر ریسکی رو قبول میکنه تا فقط یه لحظه از معشوقش کام بگیره…صدها سوال و اما و اگر تو ذهنم بود ولی تهش تو دل خودم به همشون از جنبه مثبت جواب میدادم و میگفتم نه این خانوم یه ملکه واقعیه،زیبا،مقتدر،باهوش و در عین حال حشری و سیری ناپذیر که اونم عاشق من شده.
فردای شب مهمونی که جمعه بود حوالی ساعت نه صبح تلفنم زنگ خورد،شماره ناشناس بود،جواب دادم،شوهرش بود با شنیدن صدای پشت خط از ترس میخواستم سکته بزنم که واویلا همه چی لو رفت،ولی با شنیدن احوالپرسی گرمش آروم شدم،گفت ببخشید دیشب باید میگفتیم ولی یهویی به ذهنمون رسید اگه امروز برنامه ای نداری ناهار بریم بیرون شهر یه جای سرسبز کنار رودخونه،با اینکه تا خود صبح نخوابیده بودم و گیج خواب بودم با اشتیاق قبول کردم هر چند چاره ای جز این نداشتم چون حتم داشتم این پیشنهاده مدیره خوشگلمه.گفت پس ساعت یازده میایم دنبالت،سریع پا شدم و خودمو آماده کردم واسه یه روز عالی…دقیقا ساعت یازده جلوی در خونمون بودن،شوهرش پشت فرمون بود و خودش صندلی عقب نشسته بود،یه آرایش لایت داشت با یه شال و مانتوی کوتاه و جلوباز سفید که زیرش لباس بلند سفید رنگ گل گلی به سبک لباسهای خانمهای شمالی پوشیده بود، زیباییش صد چندان شده بود…سوار ماشینشون شدم راه افتادیم،طول مسیر سعی میکردم با شوهرش بیشتر صمیمی بشم ولی هیچ حرف مشترکی باهاش نداشتم و از طرفی هم یه جورایی از سادگیش هم حرصم میگرفت هم عذاب وجدان میگرفتم که دارم از صاف و ساده بودن این آدم سو استفاده میکنم و با زنش رابطه دارم.
مثل معمول اکثر حرفامون حول و حوش کارای شرکت بود و آنالیز بچه های شرکت،وسط صندلی پشتی ماشین نشسته بود یه دستش رو انداخته بود پشت صندلی شوهرش و با اون یکی دستش هم یواشکی گاهی گردنمو دست میکشید و میمالید،هیجان فوق العاده ای داشت برای منی که برای اولین بار بود این حس ها رو زندگی میکردم.کنار جاده یه جایی واسه خرید آب معدنی و نوشابه نگه داشتن،شوهرش نذاشت
د که بخاطر اینکه کیرش شق شده بود کاملا برجسته شده بود . این طرف من نمیدونم چه مرگم شده بود که بجای اینکه برم و خواهرمو ببرم خونه ، و از ادامه حال کردن مرتضی با مهناز جلوگیری کنم ، داشتم از دیدن این اتفاق نهایت لذت رو میبردم و از فشار شهوت و هیجان تمام بدنم داغ شده بود و بی اراده جلوی شلوارمو کشیدم پایین که یهو کیرم مثل فنر پرید بیرون از فشار شهوت سر کیرم هر چند لحظه یکبار تیک میزد ، دچار یه حس و حال ناشناخته شده بودم که اولین بار بود تجربه اش میکردم که انگار سر کیرم منفجر میشد به شکل موج های تحریک کننده از کیرم به سمت شکمم می رفت و داخل شکممو قلقلک خوشایندی میداد که شدیدا تحریکم میکرد و دوباره این موج به سمت کیرم برمیگشت ، و اونقدر منو تحریک کرده بود که ترجیح میدادم خودمو فعلا نشون ندم تا مرتضی به کارش ادامه بده و نگران بودم که مرتضی منصرف بشه و دیگه ادامه نده و بدتر اینکه شدیدا دوست داشتم که تا بیشتر جلو بره و جلوی من ترتیب نازی رو بده
ولی انگار آقا مرتضی قصد نداشت از حد مالیدن خودش به پشت نازی اونم از روی لباس جلوتر بره و فقط قصد داشت در همین حد حال کنه .چیزی که محرز بود اینکه دیگه مطمئن بودم که نازی متوجه شده مرتضی عمدا خودشو به کونش میکشه چون کیر مرتضی کاملا شق شده بود و محال بود نازی متوجه کیر مرتضی نشده باشه ولی به رو خودش نمیاورد و خودش رو به اون راه زده بود. مرتضی ظاهرا نگران اومدن من و رسیدن من حین حال کردنش با مهنازمون بود ، و به همین دلیل احتیاط میکرد و قصد نداشت ریسک کنه و بیشتر از این جلو بره ، حالا دیگه نوبت من بود که قدم بعدی رو بردارم و یه کاری کنم ، باید یه جورایی به مرتضی میرسوندم که نگرانی از من نداشته باشه و من خودمم دوست دارم که اون نازی رو بکنه . برای همین از اون اتاق خرابه اومدم بیرون و به مرتضی گفتم ، آقا مرتضی کاش با نازی برین تو یکی از اتاقها که دید نداره ، اینجا خیلی بد جا هست و ممکنه یه موقع یکی از همسایه ها اتفاقی ببینه آبروی هر سه تامون بره یا ممکنه یه موقع مامانم از تو بالکن سر بکشه تو اینجا و تو رو با نازی ببینه که مخصوصا برای من خیلی بد میشه اما تو اتاق ، هم دید نداره هم خودمم دم در مراقب هستم یه موقع کسی سرزده نیاد اینجا و یه موقع ببینه چکار میکنید از من هم خیالتون راحت باشه ، من مشکلی ندارم و خودم هم حواسم هست یه موقع مشکلی پیش نیاد . مرتضی در حالیکه از واکنش من خیلی شوکه و غافلگیر شده بود گفت کجا بهتره ؟
گفتم بیاین تا یک جای دنج ببرمتون و بردمشون تو یکی از شبستانهای قدیمی که کاملا سالم بود و کفش هم موکت بود و در و پنجره ها و حتی شیشه هاش هنوز سالم بود
نمیتونم احساسم رو تو اون لحظه تشریح کنم ، از شدت شهوت و هیجان بی اراده دستام میلرزید و صدای ضربان قلبمو میشنیدم و لذتی را تجربه میکردم که میدونستم شاید کسایی که تجربه کردن از تعداد انگشتای دست بیشتر نیستن. خصوصا که سکوت خواهرم و عدم مخالفتش با اومدن به شبستان نشون میداد که اونم دوست داره . خواهرمو بردم داخل شبستان پشت سر ما مرتضی هم وارد شد من گفتم خب شما ادامه بدین منم میرم دم در وایمیستم که مراقب باشم کسی نیاد یه موقع و رفتم دم در پشت پنجره مرتضی که بعد از اینکه فهمید من اکی هستم دیگه نگرانی نداشت دست نازی رو گرفت و اونو به سمت خودش کشید و نازی رو بغل کرد و چند باری اونو بوسید بعد پشت نازی رو به سمت خودش کرد و دستاش رو از زیر بغلهای نازی رد کرد و از رو تیشرت سینه های نازی رو گرفت و شروع به مالیدنشون کرد و شلوار و شرت خودشو هم در آورد نازی چند بار زیر چشمی به سمت
بادبادک ساختن منو خواهرم
1402/04/01
#تجاوز #خاطرات_نوجوانی #خواهر
این ماجرا برا زمانی است که من حدودا 15 یا 16 ساله بودم ، اون زمان تو همسایگی ما یک خونه قدیمی خیلی بزرگ و در و دشت بود که متروکه شده بود و سالها میشد کسی اونجا زندگی نمیکرد. یعنی بعد از فوت صاحبخانه و افتادن خونه بین ورثه چون بچه هاش خارج از کشور بودن خونه به حال خودش رها و متروکه شده بود ، چون اون خونه دقیقا تو همسایگی دیوار به دیوار ما قرار داشت و از چند جای خونه ما به اونجا راه داشت تبدیل به حیاط خلوتی برای من شده بود و بیشتر وقتمو اونجا میگذروندم ، هر موقع هم میخواستم برم یا از طریق پشت بوم وارد اونجا میشدم یا از روی دیوار بعضی وقتها هم مهناز خواهرم که ما تو خونه نازی صداش میزدیم هم با من میومد خصوصا چون کارای دستی درست میکرد ، بیشتر خرت و پرت هایی که احتیاج پیدا می کرد رو از در و دیوار اونجا براش میکندیم و می آوردیم ، فقط مشکل این بود که رفت و برگشتش پدر منو در می آورد چون از بلندی میترسید و من باید یا کولم می کردم یا بغلش میکردم از رو دیوار میبردمش مهناز دوسالی از من کوچیکتر بود و حدود 14 سالش بود منتها چون جثه اش خیلی درشت بود سنش زیادتر نشون میداد و از طرف دیگه چهره خیلی زیبایی هم داشت خصوصا چشماش ، برا همین هم تو اون سن کلی خواستگار داشت کسایی که نازی رو نمی شناختنش تصور میکردن یه دختر 18 ، 19 ساله است
تابستون بود و یکی از اون روزهایی که حوصله آدم سر میره ، نازی هم بدتر از من حوصله نداشت سر ظهر بود و تازه ناهار خورده بودیم نازی ظرفها رو که شست اومد بمن گفت :
داداش میگم یه بادبادک بسازیم و هوا کنیم؟ فکر بدی نبود و منم موافق بودم ولی برا اولین بار بود که میخواستیم همچین چیزی درست کنیم و بلد نبودیم خلاصه چون مامانم عادت داشت ظهرها بخوابه و منو و خواهرم سر و صدا میکردیم ، ازش اجازه گرفتیم با خواهرم بریم خرابه همسایه اونجا بادبادک بسازیم مامانم اولش قبول نکرد ، ولی بعد با کلی شرط و شروط موافقت کرد من و خواهرم که میدونستیم مامانم دمدمی مزاج هست و رو حرفش نمیشه حساب کرد و هر لحظه ممکنه پشیمون بشه به سرعت رفتیم چیزایی رو که نیاز داشتیم رو برداشتیم و رفتیم سر پشت بام و مثل همیشه با سختی تونستیم بریم چون بر خلاف من خواهرم از بلندی می ترسید و یه بخش یکی دو متری رو ما باید از رو یه دیوار رد می شدیم و خواهرم می ترسید ولی با هر مکافاتی بود رد شدیم بدبختانه مشکل دیگه ای هم که اضافه شده بود این بود که نازی اینقدر عجله کرد و هول بود که با همون لباسهایی که تو خونه تنش بود اومده بود که خیلی مناسب نبود ، شلوار پاش نبود و چون دامنشم کوتاه و تا بالای زانوهاش بود و یه تیشرت بی آستین هم تنش بود که فقط رو شونه هاش رو میپوشوند و بازوهاش تا زیر بغل هاش و از پایین هم از بالای زانو به پایین برهنه بودن البته خوبیش این بود که کسی دید روی خرابه نداشت و تنها از خونه ما اونم از روی بالکن اگه از بالای دیوار نگاه میکردی یه بخشی از حیاط خرابه دیده میشد . خلاصه رفتیم پایین ، روزنامه و سریش رو گذاشتیم و من رفتم از سقف یکی از اتاقها که نصف سقفش ریخته بود چند تیکه حصیر پیدا کنم وقتی حصیر رو اوردم با نازی شروع به ساختن بادبادک کردیم ولی چون بار اولمون بود و بلد هم نبودیم خوب از آب درنیومد خراب شد یهو یک نفر از پشت سرمون گفت این دیگه چیه ساختین و زد زیر خنده ، برگشتیم دیدیم آقا مرتضی هست که روی دیواره ، آقامرتضی هم تو محله ما ساکن بود ولی خونه اش از خونه ما خیلی فاصله داشت ، یک مرد چهل و چند ساله مجرد بود که به تنهایی زندگی میکرد، آقا مرتضی آدم مثبتی به حساب نمیومد و اهل خلاف بو
ز کردم تی شرت نپوشیده بود فقط یه سوتین بنفش خیلی خوشگل تنش بود اونم داشت دکمه های پیرهن منو باز میکرد .شلوارشم از پاش در اوردم اونم از منو . شورت و سوتینش جذب بود هوا هم گرم بود با عرق کامل چسبیده بود به تنش یه نگاه عمیق یه لب عمیق و دوست داشتنی دستای من مثل زنجیر از دو طرف سحرو گرفته بودم بدنامون کامل به هم چسبیده یه غلط زدم سحر اومد رو کامل گرفتمش تو بغلم . سرشو گذاشت رو سینم منم یه دستم رو کمرش یکی هم تو موهاش .عاشق این کار بود . .بعد چند دقیقه احساس کردم سحر خوابه آروم نگاش کردم . چه عاشقانه خوابه چقدر جذاب چقدر معصوم با اینکه خسته شده بودم ولی تکون نخوردم به نوازش موهاش ادامه دادم . بیدار شد به پهلو رو برو هم خوابیدم . دستم کمرشو ماساژ میدادم .ماساژ که نه بهر حال . گه گاهی هم دستمو میبردم پایینتر رو کونش . کون سفتش و با فرمی که داشت حشریم میکرد .با دستم بند سوتینشو باز کردم سینه هاش خوش فرم نوکشون بالا . یکم فاصله گرفتم قشنگ بتونم سینه هاشو ببینم . با دستم یکی سینه شو گرفتم اون یکی سینشو یه کوچولو زبون زدم . انگار برق سحرو گرفت بدنش لرزید و یدفعه از این روبه اون رو شد . انگار با این کار خیلی حشری میشد هرچی بیشتر زبون میزدم ،حشرش بیشتر میشد . یه جایی دیگه طاقت نیاورد و از رو شورت دستشو گذاشت رو کیرم و خیلی زود دستشو برد زیر شورت خیسی کیرم شدت حشرشو بیشتر میکرد . من دستمو از رو کونش برداشتم گذاشتم رو کوسش از رو شرت .شورته کاملا چسبیده بود به تنش کوسش یه کوچولو برامدگی داشت.شورت منو دراورد منم کم کم شورتشو در اوردم لخت روبروی هم . پیش خودم گفتم بذار یکم اذیتش کنم . دست شکمشو میمالوندم همین که به روی کوسش میرسید از بغل کوسش رد میدادم میرفتم رو رونش . چشماش کااااااملا خمار بود بعد یه تایمی متوجه شدم همین که دستم نزدیکای کوسش میشد بدنشو تکون میداد که دستم بخوره به کوسش ولی نمیخورد .دیگه گفت چرا اینکار میکنی بگیرش دیگه . ارووووم دستمو بردم وسط کوسش همین که اوردم بالا دستم خیسه خیس بود . خیلی اب ازش اومده بود . چشمای خمارش بهم گفت ایمان امشب بیا بکن توش گفتم نه التماس میکرد گفتم حالتو نمی خوام خراب کنم اصرار نکن . راستش خودمم خیلی دوست داشتم گفت باشه قرار بود روحرفت حرف نزنم .یه خورده فکر کردم گفتم بذار بیاد ماندنی شه .من حتی وقت هایی که توش نمیکردم کاندوم میپوشیدم . کاندوم دادم دست سحر گفتم بیا خوابیدم کاندوم باز کرد چشای منم خمار شده بود .دستشو از پایین کیرم کشید تا بالا یدفعه دیدم کیرم داغ شد دیدم کرده تو دهنشو تند تند مک میزنه گفتم چیکار میکنی ادامه میداد دیگه آروم گرفتمش تو بغلم گفتم سحر جان برا سلامتی و شخصیت خودت میگم . چرا این کارو کردی .گفت خواستم متفاوت باشه . گفتم لابد تو هم دوست داری . گفت نه نمیخواد . دروغ میگفت . گفتم پاهاتو باز کن . گفت نمیخواد باز کرد .بار اولم بود بدم می اومد ولی دیدم کوسش بو نمیده و مزه خاصی نداره حسابییی براش خوردم و بد حالش خراب شده بود . دستمو گرفت گفت بیا بالا لبتو می خوام لب گرفت گفت ایمان فقط امشب بکن دیگه تا شب عروسی نمیخوام . تو چشاش نگاه کردم گفتم مطمئنی .گفت خیلی بدی . خیلی . زود باش منو مال خودت کن … کوسش از هر نظر اماده بود سر کیرمو چندبار کشیدم رو کوسش کاملا خیس بود سرشو گذاشتم رو سوراخش . گفتم اماده ای سری تکون داد و لبشو گاز گرفته بود . ارووووووووم اروووووووم کیرمو فرو کردم دیدم داره درش میاد آوردم بیرون .گفتم نمیخواد . گفت نه جان من . بکن . چنگ مینداخت رو سینم گفتم نفس عمیق بکش دستامو گذاشتم زیر باس
Читать полностью…ک نکته رو خواستم خدمت کاربرانی بگم که خیلی روی تخیلی بودن یا واقعی بودن داستان گیر هستند
اینکه سکس های متفاوتی وجود داره و فانتزی های بسیار فراوان باعث جذابیت این داستان ها و سکس ها شده ، قرار نیست که چون داستان دور از تصورات شما یا سلیقه شما هست پس داستان مزخرفی خونده باشید .!
مهم نگارش و سبک داستان هست که بنده تمام سعی ام رو میکنم بهتر بنویسم براتون و لایک شما این انگیزه رو به من میده
نوشته: سعید
@dastan_shabzadegan
مبینا (۲)
1402/04/01
#شیمیل #دوجنسه
از اون روز به بعد با مبینا مثل یک دوست با همدیگه بودیم و تو کارهای خونه و خرید کمکش میکردم و مبینا باهام خیلی گرم و مهربون بود ، اکثرا ظهرها میرفتم پیشش و دوتایی فیلم میدیدیم و با مبینا همیشه فیلم های خارجی که صحنه داره رو البته ( سینمایی ) با همدیگه میدیدیم و گاهی به شوخی میگفت که نگاه نکن واست بدآموزی داره و با دستاش جلوی چشامو میگرفت و میخندیدیم دوتایی و کم کم شوخی هامون خیلی باز تر و راحت تر شده بود در حدی که شب ها توی تلگرام موقع چت گیف های سکسی رد و بدل میکردیم و میخندیدیم و حسابی حرف میزدیم …
یک روز که پیشش بودم و داشتیم حرف میزدیم درباره دوستام صحبت میکردم که تو فاز مشروب و سیگار کشیدن هستند و خیلی دوس دارم یک بار مشروب بخورم و تجربه کنم ببینم چه حال و هوایی بهم دست میده که مبینا اومد کنارم نشست و گفت میخوای با هم بخوریم اولین مشروبی که میخوای مزشو تجربه کنی ؟ و من فکر میکردم داره باهام شوخی میکنه اما وقتی رفت یک شیشه مشروب رو آورد و کنارم نشست با ۲ تا لیوان روی میز هنگ کردم و پرسیدم واقعا مشکلی نداره من مست کنم ؟ من میترسیدم به تو بگم که باهام دعوام کنی و بگی هنوز سن و سال کمی داری و این کارها خوب نیست اما تو برای من مشروب اوردی !
مبینا با خنده گفت که عزیزم اول اینکه ما قرار بود رفیق هم باشیم و آدم پایه کارهای همدیگه باشیم ، دوما من نمیتونم تورو از انجام کاری منع کنم و اگر هم من نصیحتت کنم که مشروب خوردن آخر و عاقبت نداره و خوب نیست آخرش با دوستات میری و اونجا مست میکنی و منم ترجیح میدم که پیش خودم امتحان کنی چون هم مشروبی که روی میز گذاشتم رو میشناسم و فیک نیست که خطری واست داشته باشه هم اگه حالت بد شد من کنارتم و میتونم هوات رو داشته باشم …
حرفاش واسم منطقی بود و کاملا قانع شده بودم ، بهم کمی پول داد و رفتم از سوپری محله کمی خورد و خوراک گرفتم و برگشتم زنگ خونه مبینا رو زدم که گفت بیا بالا عزیزم من دارم دوش میگیرم تو از خودت پذیرایی کن ، مبینا حموم رفته بود و من هم وقتی برگشتم خوراکی ها رو روی میز گذاشتم و چند دقیقه ای که گذشت مبینا اومد ، طبق روال همیشه از اونجا که مبینا عاشق رنگ مشکی هست این بار هم یه پیراهن مشکی که آستینش رو تا زده بود با یه شلوار جذب تنش کرده بود و بوی عطر تلخ همیشگیش از فاصله دور هم برام قابل استشمام بود ، پیراهن جذبی که بازو و کمر و سینه های بزرگش حسابی تو چشم بود رو خیلی دوست داشتم و منم عین مبینا عاشق رنگ مشکی بودم و هر دو یه سری سلیقه های مشترکی داشتیم و اینو از وقتایی که تو تلگرام از بیکاری با همدیگه پرسش و پاسخ بازی میکردیم تونسته بودم بفهمم !
کنارم نشست و بعد از کمی شوخی و مسخره شیشه مشروب رو تو دستش گرفت و شروع کرد به ریختن مشروب توی لیوان ، اولین لیوان من رو خیلی کم و برای خودش نسبتا متوسط ریخت و به آرومی شروع کردیم خوردن مشروب و یکم که گذشت حال و هوام عوض شد و کمی گیج بودم ولی سعی میکردم به روی خودم نیارم و مبینا اینو از خنده هام و راحت تر حرف زدنم انگار فهمیده بود کاملا که زیاد حالت نرمالی ندارم و بازم برام مشروب ریخت و من علاقه شدیدی به این فاز و خوردن مشروب گرفته بودم اما بعد از خوردن آخرین لیوان حسابی از حال خودم در رفته بودم و برای اولین بار سرم رو گذاشته بودم روی شونه های مبینا و دوست نداشتم سرم رو بردارم و حس خوبی داشتم مخصوصا بوی عطر تنش که واقعا دیوونه کننده بود برام
هنوز آنقدر گیج نشده بودم که ندونم چیکار دارم میکنم اما انگار جرات بیشتری پیدا کرده بودم و سرم رو از روی شونه های نرم و مطمئن مبینا
رون . اشکان جواب سلام الهه رو داد بعد دیدن الهه دوباره برگشت رادیاتور نگاه کرد بنده خدا مونده بود اون شورتای لامبادا و گیپور رنگی و خوشگل رو نگاه کنه یا ماهواره رو درست کنه . یکم ور رفت با ماهواره و گفت باید بریم پشت بوم دیش رو چک کنیم رفتیم پشت بوم اشکان گفت تنظیم دیش بهم خورده شروع کرد درستش کردن و بعد چند دقیقه تنظیمش کرد و گفت بریم پایین دوباره باید کانال یابی کنم
اومدیم پایین و شروع کرد به تنظیم و کانال یابی . من و اشکان نشسته بودیم رو مبل جلو تلویزیون و الهه آشپزخونه بود اشکان با یه چشم رادیاتور و نگاه میکرد با یه چشم ماهواره رو و داشت برام توضیح میداد که دستگاهمون رو عوض کنیم و دستگاههای جدید اومده و این بازار گرمیایی که این نصابا میکنن که الهه از آشپزخونه اومد بیرون. یکی از سکسی ترین سکانس های عمرم رو دیدم. قبل اینکه بریم پشت بوم الهه رو با چادر فقط تو خونه دیدم و نمیدونستم از زیر چادر چی پوشیده و فکر کردم کل کرمش همون شورت و سوتین های روی رادیاتوره نگو این زن ما خیلی حشری و بی حیا تر از چیزی بود که فکرشو میکردم
الهه چادرش رو با دندوناش گرفته بود که و سینی شربت رو با دوتا دستش نگه داشته بود چادر از جلو پاش رفته بود کنار از زیر چادر یه جوراب شلواری مشکی نازک پوشیده بود با یه پیراهن گیپور توری یقه باز تا زیر باسن که از رو پیرهنش ست شورت و سوتین قرمزش مشخص بود . یه لحظه قلبم داشت وایمیستاد و اونهمه سکسی بودن و جنده بودن تو الهه داشت کیرمو میترکوند یه فرشته سکسی جلو چشام بود . اشکان داشت چهار چشمی زنم رو برانداز میکرد
الهه اومد شربت رو گذاشت رو میز نشست رو مبل گفت درست نشد؟ پاشو انداخت رو پاشو چادرشو از سرش انداخت رو دوشش من داشتم سکسی ترین زن دنیا رو کنارم میدیدم
اشکان تشکر کرد و همینجوری که داشت الهه رو برانداز میکرد زیر لب گفت ماشالا دوباره برگشت سمت تلویزیون هی زیر چشمی به پاهای الهه نگاه میکرد قشنگ مشخص بود الکی داره کارشو طول میده که به این بهونه الهه رو با چشم بخوره الهه پاشد رفت سمت رادیاتور گفت خاک تو سرم رضا این شورتای منو مگه نگفتم شستی بنداز روی رادیاتور خشک که شد بزار تو کشو لباس زیرام . رفت سمت رادیاتور و داشت لباس زیراشو جمع میکرد که یهو چادر از سرش افتاد و بدن خوشگل و سکسیش تو اون گیپور و جوراب شلواری خودنمایی میکرد لباس زیر هارو جمع کرد دولا شد چادرش رو برداره لباسش رفت بالا و کل کون و کس گوشتیش با اون شورت قرمز افتاد بیرون و اشکان محو تماشای این سوپر زنده بود الهه رفت سمت اتاق و
من هیران کارهای الهه بودم و احساس کردم کیرم داره شق میشه دلم میخواست الهه رو همونجا بکنم. برگشتم به اشکان گفتم تموم نشد داداش؟ اشکان که هنوز هنگ بود گفت چرا چرا تموم شد دیگه اوکی شده . ازش تشکر کردم و پولش رو حساب کردم شروع کرد وسایل و کیفشو جمع کرد داشتم راهنماییش میکردم سمت در که یهو برگشت گفت با خانومتون خداخافظی نکردم صداش کنین خداحافظی کنم منکه فهمیدم چرا میگه صداش کن الهه رو صدا کردم که بیا آقا اشکان داره میره میخواد خداحافظی کنه . الهه اینبار بدون چادر با همون لباسا اومد جلو با اشکان دست داد گفت دستتون درد نکنه ممنون اشکان گفت دست شما درد نکنه خیلی زحمت کشیدین و برای آخرین بار چشماش رو سینه و پاهاش الهه بود و با یه حسرت بزرگ خداحافظی کرد و رفت . همینکه درو بستم برگشتم به الهه رو گرفتم تو بغلم و گفتم تو جنده ترین زن دنیایی الهه هم دست انداخت به کیرم دید سفت و شق شده گفت توام کص کش ترین شوهر دنیایی شروع کردیم به لب گرفتن و دستمو بردم زیر شورت ال
یشه به آینده امیدوار بشه فیلم تموم شد امید اومد تو بغل من آروم سرشو نوازش میکردم و قربون صدقش میرفتم جفتمون گیج خواب بودیم تو بغلم تا صبح مثل بچه گربه خوابش برده بود و یه وقتا نگاش میکردم که چجوری خوشگل خوابیده
صبح بود بیدارش کردم و صبحانه خوردیم و باز دیدم امید ناراحته میگه آخه کی این روزا تموم میشه بیام پیشت اگ مادرم اینا قبول نکنن بیام تهران چی . بهش گفتم خیالت راحت نشد نداره روز اول یادته ک الان بیین کجاییم پس نگران هیچ چیز نباش و فقط به آینده فکر کن
ظهر شد بعد کلی حرفای مثبت و دادن روحیه به امید من بعد برگشتم تهران .
ادامه تو قسمت بعد که قسمت اخره.
نوشته: فرهاد
@dastan_shabzadegan
سکس با پسرم امید (۴)
قسمت قبل
1402/04/01
#عاشقی #مرد_میانسال #گی
زمستون ۹۷ بود امید چند روزی سرما خورد و نمیشد همو ببینیم چون دوست نداشت خانوادش به روابطش شک کنن منم تنها حوصلم سر رفته بود و دوباره افکار سکس با زن اومد تو ذهنم یک سال و نیم بود که جز امید با کسی سکس نکرده بودم دوستم تو گروه دوستیابی عضوم کرد و من دنبال خانم که از جلو بتونه بده بودم واقعا دیوانه وار دلم سکس با زن میخواست . رفتم تو گروه ی خانم ۲۶ ساله پیام گذاشته بود که پولی سکس میکنه و مکان داره . رفتم پی ویش عکس ردوبدل کردیم قیافش معمولی بود ولی مطلقه بود و میتونست از جلو بده . اینقدر حشری بودم به راحتی بهش اعتماد کردم و لوکیشن گرفتم گفتم شب میام
تو محل کارم مدام با خودم جنگ روانی داشتم میگفتم فرهاد چیکار داری میکنی چقدر تو لاشی هستی خودمم میدونستم کارم اشتباهه ولی کیرم این حرفا رو حالیش نمیشد
خلاصه رفتم خونه دوش گرفتم و سمت خونه اون خانم حرکت کردم رسیدم خونش آپارتمان طبقه سوم بود درو باز کرد . یه خانم با قد ۱۶۰ و یکم شکم پهلو داشت ولی نمیشد گفت چاق اما خیلی لاغر نبود ( من خیلی لاغر دوس دارم) . پولو دادم و رفتیم رو تخت شروع کنیم حس عجیبی داشتم بعد یک سال و نیم سکس متنوع رو میخواستم تجربه کنم شروع کردیم به لب بازی و سینه هاش مالیدم سینه هاش ۷۵ میشد و متوسط بود تاپ سبزش در آوردم گفتم جون میخوام سینه هاتو بخورم مشخص بود اصلا دلش نمیخواد و فقط بخاطر پوله
یکم سینه هاش خوردم و لباسام در آوردم گفتم بیا ساک بزن .با اینکه قیافه معمولی رو به پایینی داشت ولی خیلی خوب کیرمو میخورد و این باعث میشد بتونم حس بگیرم باهاش همینجوری که داشت کیرمو ساک میزد با سینه هاش ور میرفتم میگفتم هوس کس کردم میخوام بگامت میدونی چن وقته کس نکردم . چند دقیقه دیگ ساک زد گفتم بسه دراز بکش میخوام کصتو بخورم شروع کردم به خوردن کصش . ظاهر زیاد جالبی نداشت یکم تیره بود ولی بوی بد نمیداد منم خیلی حشری بودم هی کصشو لیس میزدم و با زبونم با چوچولش بازی میکردم ۲.۳ دقه اینکارو کردم دیدم بالاخره حشری شد سرمو فشار میداد سمت کصش میگفت جون بخورش همش مال توئه منم حشری تر میشدم تندتر می خوردم بعد چند دقیقه ژل لوبریکانت زد به کصش و کاندوم کشیدم آروم آروم گذاشتم دم کصش ی کوچولو فشار دادم راحت رفت تو نمیشد گفت گشاد ولی مثل امید تنگ نبود البته خب طبیعی هم بود چون کارش سکس پولی بود . همینجوری تلمبه میزدم و زیر کیرم ناله میکرد میگفت کسمو بگا منم تلمبه هام تند تر میکردم و همزمان گهگاهی سینه هاش میخوردم ۱۰ دقیقه ای تلمبه زدم دیدم داره آبم میاد و ارضا شدم خیلی لذت بردم آبم زیاد اومد . کاندوم از کیرم در نیاورده بودم دیدم زنه حشریه با انگشت با کصش بازی میکردم از هم لب میگرفتیم چند دقیقه با کصش بازی کردم ارضا شد . رفتم تو دستشویی خودم شستم لباس پوشیدم ازش تشکر کردم الکی بهش گفتم من زن دارم بهم زنگ و پیام نزن خودم خواستم بهت زنگ میزنم اونم گفت باشه و اومدم بیرون . رسیدم خونه خیلی عذاب وجدان داشتم باورم نمیشد چه گوهی خوردم بغض راه گلوم بسته بود خیلی پشیمون بودم ولی چاره چی بود باید اتفاق امشب فراموش میکردم
بعد چند روز امید خوب شد و اومد همدیگرو دیدیم وقتی بغلش کردم فرق بغل امید و اون زن متوجه شدم بغلی واقعی و سرشار از عشق بود محکم بغلش کردم نزدیک بود گریم بگیره ولی خودمو به زور کنترل کردم دیگه نمیخواستم به امید خیانت کنم . یه مدت گذشت و رابطه من دوباره با امید گرم تر شد و دیگه اون افکار رو تو ذهنم راه ندادم . عید ۹۸ شد و امید و من تصمیم گرفتیم بریم مسافرت اردبیل هر چند خانوادش به روابطش شک کرده بودن ول
راخ کون ندای بیچاره و با یه فشار آروم کل کیرش رو جا کرد تو کون گرد و ناز و سفید زنم. پوزیشنش باز هم قشنگ و جذاب بود. پدر سگ نشسته بود روی رون ها و با دست هاش لپ های کون ندا رو از هم باز کرده بود و خودش رو مثل اسب سوارها عقب و جلو میکرد. میگفت این حالت رو خیلی دوست دارم ، اینجوری هم آدم کمتر خسته میشه. هم قلمبه های کون تو دستاته، هم اینکه قشنگ رفت و آمد کیرت رو تو کون زیر خوابت میبینی و بیشتر لذت میبری. تازه قشنگ میتونی با چپ و راست کردن و حالت دادن به کمرت کیرت رو تو تمام قسمت کون بچرخونی. اما یه جورایی انگار ندا سر شده بود و فکر کنم دیگه لذتی نمیبرد و فقط منتظر بود تموم بشه. بعد یکی دو دقیقه تلمبه زدن تو همون حالت ندا به میثم گفت عزیز جون ندا تمومش کن . کونم پاره شد بخدا. روده هام درد گرفتن از بس اون دسته بیل تو کونم رفت و آمد کرد. میثمم خندید و گفت باشه آب بیاره من، دو دقیقه دیگه میارم. خلاصه سرعت تلمبه زدنش رو بیشتر کرد و یهو با یه داد خیلی وحشی طور عصاره وجودش رو توی کون زن من خالی کرد. کیرش رو که از تو کون ندای من دراورد بعد چند ثانیه آب کیر بود که به آرومی از کون ندا میزد بیرون. من رفتم سمت ندا و گفتم عشقم خوبی؟ خوش گذشت؟ که ندا تو چشمام نگاه نکرد و چشماش رو بست. منم دیدم خیلی خسته است یه ملحفه آوردم و کشیدم روش . تو همون حالت دمر و لخت لخت موند و هیچ حرفی هم نزد. میثم اومد بهم دست داد و گفت امیر زنت خیلی خوبه. من به اندازه ی موهای سرت کس کردم ولی تا حالا همچین کسی که همه چیش به این نازی باشه نگاییده بودم. اونم تو همچین وضعیتی که شوهرش کس رو بماله و من کون زنش رو جر بدم. یهو گفتم راستی توعه دیوث از کجا فهمیدی که من تو بالکنم. خندید و گفت اون موقعی که تو آشپزخونه من پشتم به سمتت بود و با ندا ور میرفتم یکی دوبار حس کردم ندا نگاهش میره سمت اتاق خواب ، دفعه ی سوم نگاهش رو دنبال کردم و سره تو رو دیدم. فکر کنم تو خودتم دیدی که من یهو سرم رو برگردوندم. تو هم سریع سرت رو دزدیدی و رفتی پشت در. چون سایه پاهات از درز زیر در مشخص بود. بعد خوب وقتی اومدیم تو اتاق و من میدونستم تو این مدت کسی از اتاق خارج نشده دوزاریم افتاد داستان چیه. چون اگر تو خودت راضی نبودی یا همون اول میومدی و با ما درگیر میشدی یا در نهایت زنگ میزدی پلیس. منم خندیدم و گفتم خیلی ولد زنایی میثم. بعد سراغ آتنا و غفار رو گرفتم که دیدم تو حال جفتشون روی مبل خوابشون برده. به میثم گفتم اگه میخوای برو دوش بگیر که کثافت برگشت گفت من ده روز حموم نمیرم. چون دوست ندارم بوی تن و بدن ندا از رو تنم بره. بهش گفتم خوب زنت چی نمیفهمه.؟ خندید و گفت اونم هر چند روز یه بار عطر تن یه کس دیگه رو بدنشه و من قشنگ متوجه میشم. بعد جمع و جور کردن و با غفار دوتایی رفتن، من موندم و دوتا زن با کس و کون ترکیده و پاره پوره. آتنا رفت یه بالش و پتو ورداشت رو همون مبل خوابید. منم رفتم پیش ندا خوابیدم. فرداش هر سه مون تقریبا ساعت یازده بیدار شدیم و من و آتنا رفتیم شرکت. توی مسیر شرکت آتنا گفت امیر اگه یه حقیقتی رو بهت بگم قول میدی قاطی نکنی. گفتم بگو تو که همه کار کردی . بعد گفت تمام داستان اخراجت و این حرف ها همه اش ساختگی بود و نقشه ی من و غفار بود. چون تقریبا یک سال بود هر روز به من میگفت که ندا رو اوکی کنم. منم چندین بار به ندا سربسته گفتم جریان و و اینکه غفار دیونه اش هست و حاضره هر کاری واسه بودن باهاش انجام بده. اما ندا اصلا راه نمی داد. بعد تو مثلا اخراج شدی من به ندا زنگ زدم و کلی باهاش حرف زدم و بهش گفتم قرا
Читать полностью…ی آورد که کله کیرش یهو میپرید بیرون. تا حدی که یهو ندا بهش گفت کس کش بکن دیکه مردم. میثمم خندید و گفت منم همین رو میخواستم که جلو شوهرت التماس کیرم رو بکنی. تا شوهرت ببینه که ما به درخواست خودت اومدیم بکنیمت .
بعد یهو کل کیر به اون گندگی رو سر داد تو کس ندا ، تا حدی که ندا یه اوووووف بلند گفت و خودش رو یخورده کشید جلو، بعد میثم دست گذاشت رو پهلوهای ندا و شروع کرد خیلی منظم تلمبه زدن. منم که مات و مبهوت داشتم کس دادن عشقم به یه خر کیر رو تماشا میکردم. جوری کیرم راست کرده بود که من عمرم همچین شقی از کیر خودم ندیده بودم.
غفار و آتنا هم که تو حال بودن و صدای شالاپ شلوپ تلمبه زدنشون میومد . میثم یهو غفار رو صدا کرد و گفت آقا غفار بیایید اینجا فضای بهتری داره. و تازه مهمونم داریم. غفار گفت مهمون؟ گفت بله غفار جون مهمون. البته صاحبخونه بگم بهتره. یهو غفار لخت مادرزاد اومد تو اتاق و من رو دید و حاج و واج مونده بود. خشکش زده بود که آتنا از در اومد تو و دست غفار رو گرفت و آورد لبه ی تخت ، جوری که کیرش قشنگ مقابل صورت ندا قرار گرفت. خود آتنا دست گذاشت پشت سره ندای من و کیر غفار رو گذاشت تو دهن ندا. حالا ندا داشت از کس و دهن گاییده میشد و منم داشتم نگاه میکردم. هنوز غفار منگ منگ بود که با نگاه تو صورت من و لبخندی که بهش زدم انگار یخش باز شد و دیگه با ضرب و تلمبه زدن خودش داشت دهن ندام رو میگایید. بعد چند دقیقه که تو این حالت ندا رو گاییدن. غفار گفت میثم جون رضایت بده ما هم بکنیم. بعد میثم یهو پاشد و به غفار گفت بیا بابا دهن مارو سرویس کردی نیومده داری غر میزنی. غفار اومد طاق باز خوابید رو تخت و ندا هم نشست روش و شروع کرد تلمبه زدن. یهو میثم از پشت اومد بالا سر ندا که مثلا از کون بکنه و دوکیره بکننش که ندا خودش رو کشید کنار و گفت اصلا فکرشم نکن. یخورده اسرار کردن ولی ندا گفت نه که نه. دیگه دیدن نباید بیشتر گیر بدن چون احتمال داشت ندا قاطی کنه و کلا همه چی رو بهم بریزه. میثمم ناامید از اینکه تو اون پوزیشن بکنه ندا رو رفت سمت آتنا و به حالت داگ استایل افتاد به جون آتنا. انقدر راحت فرو کرد و شروع کرد محکم تلمبه زدن که من فکر کردم داره کسش رو میکنه. اما وقتی رفتم جلو دیدم داره تو کون آتنا تلمبه میزنه. قفل کرده بودم اون همه کیر رو چجوری انقدر راحت جا داده بود ، آخه حتی آتنا یه آخ هم نگفت لامذهب.
برگشتم سمت ندا که دیدم داره از رو کیر غفار بلند میشه. همین که پاشد رفت سمت میثم و لباش رو گذاشت رو لبای میثم و شروع کرد لب بازی کردن. بعد با یه حالت خیلی شهوتی به آتنا گفت آتی جون میثم جون امشب مال منه . تو قبلا لذتش رو بردی. بعد میثم کیرش رو از تو کون آتنا درآورد و با ندا اومدن این طرف تخت. یهو میثم رو کرد سمت من و گفت امیر جون دوست داری تو چه پوزیشنی زن خوشگل و سکسیت رو بکنم. وحشی دوست داری؟ جوری که زنت زیر کیرم غش کنه؟ منم گفتم ندا جون میخواد کس بده از من میپرسی؟ میثمم برگشت گفت ندا جون امشب وظیفه اش سیر کردن کیر گرسنه ی منه . پس هر مدلی باشه قبول میکنه. به من گفت امیر جون بیا لطفا اینجا سرپا واستا. منظورش گوشه اتاق بود.
دست ندا رو گرفت و آورد گوشه اتاق رو به من. تو همون حالت سرپا ندا رو هول داد سمت من ، بعد دستاش رو گذاشت رو دستگیره های ندا و یه خورده خیلی کم به سمت خودش قمبل کرد. ندا اومد پاهاش رو باز کنه که گفت نه عزیزم پاهاتو بچسبون به هم فقط یه کوچولو قمبل بمون نمیخوام خیلی خم بشی. دست های امیر جون رو بگیر هر چقدر بیشتر با کس دادنت حال کردی بیشتر دست های شوهرت رو
ن پشت ب من بود و آتنا رو ب من رو شزلون نشسته بود.
بعد چند ثانیه میثم به غفار گفت من برم از دل ندا جون در بیارم و با مسخره بازی به غفار گفت فکر کنم رو شوهرش خیلی حساسه و تعهد داره. رسید پشت ندا و بدون مقدمه هر دوتا دست هاش رو گذاشت رو پهلوهای لخت ندا . ندا یه شلوارک لیمویی رنگ کوتاه پوشیده بود از اینایی که اینقدر کوتاهه که نصف لپ کون بیرونن و یه نیم تنه سفید رنگ که کاملا یقه اش باز بود. یه جورایی فقط روی سینه هاش رو پوشونده بود لباسه. وقتی دست گذاشت رو پهلوهای ندا یهو گفت عشقم ببخشید که ناراحتت کردم. لابد شوهر خوبیه که اجازه میده تو انقدر به خودت برسی و باشگاه بری و همچین بدن نازی رو بسازی. ندا هم اصلا برنگشت سمتش و به کارش ادامه داد. ولی میثم دیوث کارش رو خوب بلد بود. از پشت موهای ندارو از رو گردن و شونه هاش داد کنار و لباش رو رسوند به گردنش و شروع کرد بوس های ریز زدن و در همون حین هی ندا رو بو میکرد و میگفت بوی بهشت میده تن و بدنت. بعد از پشت خودش رو چسبوند به ندا که داشت تو سینک میوه میشست ، بهش گفت عزیز دلم چرا میخوای منو دق مرگ کنی. من که گفتم تو خودت خوشمزه ترینی. تو همون حالت دستش رو برد زیر نیم تنه ندا و هر دو تا سینه اش رو گرفت تو دستش. ندا هم بی حرکت تو همون حالت تسلیم شده بود. یه خورده که با سینه های ندا ور رفت یهو برش گردوند و دست انداخت دکمه شلوارکش رو باز کنه که تو همون حالت ندا با من چشم تو چشم شد. میثم جلو پاش نشسته بود و درگیر دکمه و زیپ شلوارک ، اما ندا نگاهش تو صورت من بود که با یه لبخند و فرستادن بوس بهش فهموندم که راحت باشه. میثمم دست انداخت که شلوارک ندا رو از پاش در بیاره و اونجا دیگه ندا هم باهاش همکاری کرد. وقتی شلوارک و شرت رو با هم کشید پایین با یه حالت شهوت ناک عجیب غریب ، سرش رو آورد عقب تر و چند ثانیه به کس ناز ندا خیره شد. بعد با زبون آروم آروم شروع کرد به لیس زدن چاک کس ندا و هی تعریف کردن از کس و کون و هیکلش، عین دیوونه ها هی بو میکرد لای پا و کس ندارو و اینکارش باعث شده بود ندا بیشتر تحریک بشه.ندا هم دستاش رو گذاشت رو سر میثم و کشید سمت خودش و محکم به کسش فشار میداد. یه لحظه با صدای غفار که به میثم گفت آقا شما رفتی یه لحظه بیشتر آشنا بشی اما من میترسم سه نفری از آشپزخونه بیاید بیرون اما میثم و ندا اصلا انگار نه انگار هیچ جوابی ندادن به غفار. با صدای غفار من خود ب خود سرم چرخید سمتشون و دیدم آتنا رو خوابونده رو همون مبل ، جوری که سره آتنا به سمت پایین مبل آویزون بود و خودش وایساده بود بالا سرش و با حوصله داشت تو دهن آتنا تلمبه میزد، تمام سر و صورت آتنا پر بود از آب دهن خودش که بر اثر گاییده شدن دهنش ریخته بود روش. دوباره نگاهم رو دادم سمت ندا و میثم و یه صحنه ای دیدم که واقعا شهوت داشت از تو گوشام میزد بیرون. اونم ندا رو نشونده بود رو صندلی. جوری که ندا زانوهاش روی نشیمن صندلی بود و خودش جلوش واستاده بود و کیرش رو کرده بود تو دهن ندا .دستاش رو هم گره کرده بود تو موهای بلند و فرفری ندای من و داشت خیلی ملایم تو دهن ندا (زن خوشگل من) تلمبه میزد و هر از گاهی هم سرش رو فشار میداد و نمیذاشت ندا نفس بکشه و آخرش به اوق زدن ندا ختم میشد. اما لامذهب بدیش این بود که من کیر میثم رو درست و واضح نمیدیدم و نمیدونستم از کیر خودم بزرگتره یا نه. کیر غفار که داشت دهن آتنا میگایید تقریبا اندازه کیره خودم بود اما نه به کلفتی کیر من. البته شاید یه کوچولو دراز تر. چون نمیتونستم کیر میثم رو ببینم داشتم روانی میشدم و عصبی. که به ندا اشاره