dastan_shabzadegan | Unsorted

Telegram-канал dastan_shabzadegan - داستان کده | رمان

196306

جستوجوی داستان: @NewStorysBot حرفی سخنی داشتی:

Subscribe to a channel

داستان کده | رمان

سبت به قبل برام کمی تنگ تر شده بود و دکمه کتم از جلو سخت بسته می شد. الهام و آرشاوین هم آماده شده بودن که با هم به سمت دفتر وکیل حرکت کنیم. توی دفتر، الهام درخواست طلاقش رو مطرح کرد و و مدارک شوهرش، شناسنامه اش با اسم همسر دومش، حق طلاق و حضانت بچه در صورت ازدواج مجدد زوج، مهریه ۵۰ عدد سکه، اسناد خونه و ماشین فرزاد به جهت توانایی و استطاعت مالی فرزاد رو تقدیم وکیل کرد و وکیل هم بهش اطمینان خاطر داد که مهریه اش که تقریبا معادل قیمت سه دنگ آپارتمانشون بود رو بتونه به راحتی وصول کنه و سه دنگ دیگه هم به نام خود الهام بود. بعد از جلسه با وکیل، همراه با الهام به یه چلوکبابی رفتیم و ناهار خوردیم. وقتی آرشاوین رو جلوی خونه پیاده کردم، الهام صورتش رو جلو آورد و برای آخرین بار هم لب های الهام رو بوسیدم و ازش جدا شدم و به سمت دفتر خونه حرکت کردم. راس ساعت ۲، داخل دفترخونه منتظر بودم که الناز با چهره ای خندان وارد شد. به محض دیدن من، از تیپ من کاملا تعجب کرده بود. می دونست که این‌ کت و شلوار رو هرگز بعد از عقدمون نپوشیده بودم. انگار ته چهره اش نگرانی خاصی دیده می شد. بعد از حدود ده دقیقه دفترخونه خالی شد، سردفتردار که مدارکمون رو کنترل میکرد، رو به الناز گفت: خانم الناز شمسایی.
الناز که هنوز هم توی شوک تیپ من بود، سعی کرد با لبخند مصنوعی و البته عصبی که روی لبش انداخته بود، سرش رو به نشانه تایید تکون داد.
سردفتردار ادامه داد: همسرتون درخواست طلاق توافقی دادن. مهریه شما هم البته در کنار یک جلد قرآن و شاخه نبات و آینه و شمعدان که قبلا در روز عقد وصول شده، ۳۰۰ عدد سکه بهار آزادی هست‌ که عندالمطالبه باید به شما پرداخت بشه.
الناز که معلوم بود درست متوجه نشده باشه گفت: چی؟ تقاضای چی دارن؟
من رو به الناز کردم و گفتم: تقاضای طلاق توافقی. من همه چیز رو میدونم عزیز دلم. مخصوصا خاصیت جادویی اون آینه کوچیک توی کیف آرایشت رو!
الناز که کاملا توی بهت فرو رفته بود، انگار که زبونش بند اومده باشه، قدرت تکلمش رو از دست داد. این‌بار سردفتردار ادامه داد: اصل مبلغ ارزش مانده مهریه ۳۰۰ عدد سکه چیزی در حدود همون ۳۰۰ میلیون تومان میشه، که ایشون عندالمطالبه باید به شما پرداخت کنه. البته، طبق سفته های موجودی که در اختیار من هست، شما هم همین مبلغ رو به ایشون بدهکار هستید که ایشون تقاضا داشتند که با مبلغ مهریه شما تهاتر بشه.
الناز هیچ چیزی برای گفتن نداشت. صورتش سفید مثل گچ و چهره اش مانند یک مرده متحرک شده بود. ظاهرا متوجه شده بود که من تصمیمم رو گرفتم و اینبار بر خلاف دفعات قبل اونقدر اطلاعات دارم که با کولی بازی نمی تونه کاری از پیش ببره، برای همین سعی کرد به اعصابش مسلط باشه و با لکنت و تیکه پاره گفت: اگه قبول نکنم چی میشه؟
سردفتردار گفت: ببینید شما ۳۰۰ تا سکه طلب دارید، ۳۰۰ میلیون هم سفته به سررسید امروز دارید. اینا قطعا دقیق که مثل هم نیست، بالاخره بالا و پایین داره. برای حسابرسی دقیق می تونید درخواست بدید کارشناس محاسبه دقیق تر بکنه و نهایتا ممکنه شما مبلغی طلبکار یا بدهکار بشید. اما می تونید که توافقی هم جدا بشید.
الناز که هنوز مات مونده بود گفت: یعنی منظورم پروسه طلاق هست.
سردفتردار گفت: ببینید، حق طلاق که دست مرد هست. شما حقی که دارید، دریافت مهریه هست که ایشون باید پرداخت کنن به شما. اگه توافقی نباشه که خوب فقط پروسه طلاق طولانی تر میشه و باید برید پیش مشاور و اینها، و در مورد مهریه هم اینکه میزان مهریه دقیق محاسبه‌ میشه. ممکنه شما به ایشون کمی بدهکار بشید، ممکن هم هست ایشون

Читать полностью…

داستان کده | رمان

می مکث سرش رو به نشانه تایید تکون داد. بلند شدم و از روی میز توالت یه روغن بچه پیدا کردم. الهام به شکم قرار گرفت و بالشت فرزاد رو برداشتم و زیر شکمش گذاشتم. سوراخ کون الهام کمی بالاتر اومد. با روغن سوراخش رو ماساژ دادم و بعد کیرم رو روی سوراخ کونش گذاشتم. با فشار های زیادی بالاخره موفق شدم کیرم رو تا ته تو کون الهام بکنم، جایی که خود فرزاد هم نتونسته بود فتحش کنه. بعد از چند دقیقه تلمبه زدن، باز هم عضلاتم منقبض شد. این‌بار بدون توجه به هیچ چیزی، آبم رو با فشار تو کون الهام خالی کردم. وقتی کیرم رو در اوردم، آبم داشت از کون الهام بیرون می‌ریخت. الهام با انگشت دست چپش آبم رو تو کسش می کرد. حالا فهمیدم که چرا دفعه قبل گفت تو کسم بریز، چون حامله بوده و دیگه مطمئن بوده مشکلی پیش نمیاد. بالش فرزاد در اثر آب کیرم که از کون زنش بیرون می اومد، لکه ای بزرگ روش ایجاد شده بود. دور حلقه ی ازدواجشون که هنوز تو دست الهام بود، لزجی آبم حلقه زده بود. الهام با همون دست چپش کیرم رو گرفت و کمی مالش داد. لزجی کیرم به دستش چسبیده بود. این‌بار کیرم رو به سمت صورتش بردم و به سمت لبهاش فشار دادم. دهنش رو باز کرد و کیر خیسم رو توی دهنش کرد و لیس می زد. هنوز کیرم شق و حساس بود. خیلی سریع توی دهن الناز عقب جلو کردم. اینبار در زمان کمتری حالت عضلات پام تغییر کرد و برای بار دوم تو دهن الهام آبم اومد. الهام با زبونش کیرم رو با ولع لیس می زد. وقتی بالش فرزاد رو برداشتم، خیس خیس شده بود. بالش رو برعکس کردم و قسمت تمیز رو به سمت بالا گذاشتم و کنار الهام توی بغلش دراز کشیدم. نزدیک های ساعت ۹ صبح بود که صدای درب اتاق میومد. آرشاوین که بیدار شده بود به در می زد و مامانش رو صدا می کرد. الهام رو بیدار کردم و به در اشاره کردم. الهام بلند شد و لباس بلند کلفت تری پوشید و به سمت در رفت. من کنار تخت سمت مخالف قایم شدم. الهام آرشاوین رو به سمت آشپزخونه هدایت کرد و شروع به آماده کردن صبحانه شد. من که توی اتاق گیر افتاده بودم داشتم اتاق فرزاد رو وارسی می کردم. عکس عروسی الهام بالای تخت توجهم رو جلب کرد. الهام به اندازه نه ۶ سال که شاید ۲۰ سال جوونتر می زد. لباس سفیدش تا روی سینه هاش رو پوشونده بود و موهاش رو که مش کرده بود بالای سرش شینیون بسته بود. فرزاد هم پشت سرش قرار داشت، با همون ریش ریستی. اما خط ریش هاش تو اون زمان تا نزدیکی فکش پایین اومده بود و موهاش رو سیخ سیخی کرده بود و ژل براق موهاش به نظر زیاد از حد می اومد. یک کت شلوار یک دست مشکی، پیراهن سفید، و یک ست جلیقه و کراوات سبز یشمی داشت که جنس پارچه اش عینا یکی بود. فکر اینکه زیر همین عکس، دیشب تا صبح الهام رو می کردم، باعث شد که کیرم تکون کوچکی بخوره. توی افکار خودم بودم که الهام توی اتاق اومد و گفت: بیا سریع برو.
آرشاوین دستشویی رفته بود، از اتاق بیرون اومدم و توی سینک دستهام رو شستم و لباسم رو خیلی سریع پوشیدم. کیف دستیم رو برداشتم و جلوی در که رسیدم آرشاوین داشت مامانش رو صدا می زد. الهام تا دم در بدرقه ام کرد و لبهام رو بوسید و از من خدافظی کرد و به سمت دستشویی رفت. کفش هام رو پوشیدم و درب واحد رو باز کردم. دست توی جیبم کردم و یک دسته صد تایی اسکناس ۵۰۰ هزار ریالی معادل ۵ میلیون تومان از جیبم در آوردم و روی جا کفشی داخل خونه الهام گذاشتم و از خونه بیرون زدم. حالا سفته ها دست من بود و دیگه تقریبا زمان اجرای نقشه پایانی فرارسیده بود. شب با هماهنگی دنبال الهام رفتم. توی راه آرشاوین سرش توی موبایل بود. الهام تقریبا لوازم اصلی و طلاها

Читать полностью…

داستان کده | رمان

گفت: فکر کنم سه ماهه باشه.
با این حرف الناز کمی خیالم راحت شد.
الناز گفت: حالا کی باید بریم؟
-دقیقش رو که نمی دونم. ولی باید اول عروسی بگیریم.
-ببین عزیزم، من فکرام رو کردم، ما نزدیک به یک ساله که پیش همیم. تازشم، مامان تو چشم نداره منو ببینه، پس چرا بی خودی کلی هزینه کنیم واسه خرج عروسی و آخرش هم چشم بخوریم دور از جون. من میگم بی سر و صدا بریم از ایران خیلی بهتره.
-مطمئنی الناز؟ دوست نداری لباس عروس بپوشی؟
-دوست که دارم، ولی من میگم پولای شوهر عزیزم رو خرج نکنم باهاش آیندمون رو بسازیم که بهتره.
-قربون همسر با فکر و اقتصادی من.
الناز دوباره‌ تو آغوشم گم شد. بعد از اینکه کمی نوازشش کردم گفتم: فقط اینکه به خاطر سفر به آمریکا ممکنه مجبور شیم چند شب بریم پیش مامان من.
-عزیزم، تو که میدونی من اصلا یه شب هم نمی تونم اونجا بخوابم. واقعا سخته.
-می دونم عزیزم. ولی خب ما قرار هست بریم از ایران، و بالاخره که من پسرشم، باید یکم برم پیششون.
-نمیشه خودت تنها بری؟
من که منتظر همین جمله بودم گفتم: چرا عزیزم، گفتم شاید تو ناراحت بشی.
الناز با خوشروئی گفت: نه عزیزم چه ناراحتی ای. اصلا هرچقدر دوست داری برو خونه مامانت. من از اون عروسا نیستم که بخوام پسر رو از مادر جدا کنن که!
شب بعد نزدیکی های خونه الهام که شدم، تکست دادم که ۱۰ دقیقه دیگه میرسم‌ و الهام هم با یه قلب جوابمو داده بود. برای بار دوم مقابل ساختمان آجری خونه الهام توقف کردم. وقتی وارد بلوک B شدم و از پله ها بالا رفتم، الهام با یک لباس خواب حریر و نازک و کوتاه به استقبالم اومد. نوک ممه هاش کاملا مشخص بود و زیرش شورت هم نپوشیده بود. وارد که شدم گفتم: آرشاوین کجاست؟
با اشاره به اتاق گوشه خونه گفت: خوابیده، در اتاقشم از بیرون قفله، خیالت راحت.
الهام جلو اومد و کتم رو از تنم در آورد و گفت: بیا شام رو کشیدم.
دست پخت الهام رو قبلا هم خونه مامان زیبا خورده بودم، اما تو خونش انگار یه طعم دیگه ای داشت. شام برام خورش قرمه سبزی درست کرده بود. روی میز غذا، دو تا شمع گذاشته بود که فضا رو رمانتیک تر می کرد و موزیک ملایم شام رو دلچسب تر کرده بود.
به عمق صورت الهام که نگاه می کردم، احساس میکردم که بیشتر از کمبود سکس، کمبود محبت و عاطفه داره. دختری که اینطور شام عاشقانه برای یک سکس تدارک میبینه، نشون از کمبود محبت داره. بعد از صرف شام، به الهام گفتم: عزیزم کیف کجاست؟
به یک کیف سامسونت قدیمی کنار تلویزیون اشاره کرد و گفت: اونجاست، ولی رمز داره و من نمی تونم بازش کنم.
ترجیح دادم اول غذام رو بخورم و از بودن کنار الهام لذت ببریم. بعد از غذا سروقت کیف رفتیم. رمزش سه رقمی بود و از این مدل های سامسونیت قدیمی بود که از کنار رمز میشه یه خط تشکیل داد و رمز رو پیدا کرد. نور موبایلم رو لای رمز کیف انداختم و با هر زحمتی بود تونستم خط مستقیم رمز رو پیدا کنم. با اولین تقه ای که زدم کیف باز شد. مشابه حسی که من زمانی که آیدا گوشی الناز رو باز کردم داشتم، الهام هم انگار این‌بار من جادو و جمبل کرده باشم، با دستش جلوی دهنش رو گرفت و گفت: ایول، چطوری بازش کردی؟
من که احساس می کردم شبیه هری‌پاتر یه جادوی خاص رو برای موگول ها یا مشنگ ها انجام دادم گفتم: وینگاردیوم لویوسا.
الهام گفت: چی چی؟
با خنده گفتم: هیچی بابا یه ورد خوندم که باید اولش می خوندم. تازه این مال باز کردن نبود، فکر کنم ورد بلند کردن اشیا بود. البته ما هم داریم الان یه سری مدارک مهم فرزاد رو بلند می کنیم. اینارو اگه از دست این مرتیکه بر نداریم زندگی تون رو به باد میده.
اسناد و مد

Читать полностью…

داستان کده | رمان

.
چند تا خنده فرستادم.
-خب واسه چی زدی؟ من مگه پول خواستم؟
داشتم فکر می کردم که الهام چقدر مدلش با الناز فرق داره! الناز هیچ وقت نمی گفت چرا بهم پول دادی! بهش گفتم: حالا باشه برای هروقت که خواستی. بالاخره تو هم مثل خواهرمی، من هواتو نداشته باشم کی داشته باشه؟
موفق شده بودم سر صحبت رو با الهام باز کنم. این‌بار سعی کردم آروم آروم بحث رو به سمت سکس بکشونم. واسه همین بهش گفتم: به هرحال هرچی باشه شما دکتر مایی. حق ویزیت که از ما نگرفتی!
خنده ای فرستاد و گفت: تو که درمان رو ادامه ندادی! یه جلسه هم که ۳‌میلیون نمیشه!
من که از شیطنت الهام خوشم اومده بود گفتم: خب کاری نداره درمان رو ادامه میدیم. پس فردا وقت میخوام خانم دکتر.
الهام گفت: ببخشید درمان توی مطب شخصی من باشه یا منزل شما؟
-نگران نباش، جا با من، درمان از شما. سه شنبه، همون ساعت، همون جا.
سه شنبه دوباره از جلوی خونه مامان زیبا سوارش کردم. آرشاوین پیش الناز بود و من قرار بود برای بار دوم با الهام توی این هفته برنامه کنم. مستقیم به سمت هتل آزادی حرکت کردیم. شناسنامه خودم و الناز رو در آوردم و یک اتاق به نام خودم و الناز گرفتم و با الهام به سمت اتاق رفتیم. قطعا عکس شناسنامه ای الناز تفاوت چندانی با صورت الهام نمی کرد. به محض اینکه به اتاق رسیدیم، دست هاش رو گرفتم و تو آغوش کشیدمش و لب هاش رو خوردم. کمتر از یک دقیقه شد که لباسهای الهام رو در آوردم و با یک شورت و سوتین زرد رنگ توری جلوم ایستاده بود. بدنش بی نهایت شبیه الناز بود، اما پوستش کمی روشن تر بود. چشم های هردومون برق می زد و می دونستیم قراره که چیزی رو که مدت ها دنبالش بودیم، اینبار تمام و کمال بهش برسیم. سوتینش رو باز کردم و ممه هاش رو بیرون انداختم و با ولع شروع به لیس زدن کردم‌. وقتی بعد از مدت ها کیرم رو دوباره توی دهنش کرد، بر خلاف قبل دیگه این‌بار حس عذاب وجدان نداشتم. حس می کردم که تونستم فرزاد رو شکست بدم. فکر اینکه حتی من داشتم موفق می شدم که زنش رو بکنم، کاری که اون موفق نشد، باعث می شد که احساس لذت خاصی بهم دست بده. کس الهام خیلی زیاد خیس بود، کیرم رو جلوی کسش گذاشتم و با فشاری بالاخره، موفق شدم که کسش رو فتح کنم. تمرین هایی که کرده بودم جواب داده بود و فاصله مناسب سکس با الناز باعث شده بود که مقاومتم بیشتر باشه. بعد از سه یا چهار دقیقه تلمبه زدن احساس کردم که الهام زیرم رعشه گرفت و صورتش برای بار دوم سرخ شد و فهمیدم که بار دوم هست که ارضا شده. وقتی داشت آبم میومد، الهام گفت که بریزم داخل، و آبم رو با فشار زیادی توی کسش خالی کردم.
بعد از سکس نزدیک به یک ساعت تو بغل هم بودیم. مشخص بود که هیچ کدوم از کاری که کردیم پشیمون نبودیم. بعد از یک ساعت، الهام گفت: عزیزم؟
با لحن آرومی گفتم: جونم.
-چی شد که بالاخره این‌طوری شد؟
-دیگه شد دیگه. تو خیلی زیبا و جذابی خب. منم مقاومت بی خودی می کردم.
هردو یکم خندیدیم. بهش گفتم:
-تو چقدر فرزاد رو میشناسی؟
-فرزاد؟ شوهرمه دیگه.
-یه چیزی بگم قول میدی بین خودمون بمونه؟
-آره عزیزم. قول میدم!
-حتی به الناز یا مامان زیبا هم نمی خوام بگی. راز بین خودمون هست. مثل سکس الانمون.
-باشه عزیزم. خیالت راحت باشه. منو تو خیلی چیزای دیگه با هم داریم.
-می دونستی فرزاد از الناز اخاذی می کنه؟
-اخاذی؟ بابت چی؟
-من می دونم که الناز قبلا با مجید خوابیده. ولی الناز نمی دونه که من می دونم. از طرفی فکر کنم مجید یه سری عکس لختی از الناز داشته، داده به فرزاد. فرزاد هم الناز و تهدید کرده که عکسارو به من میده. الناز هم ماهی براش یک می

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ه دارد…
نوشته: زینب هستم
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

به نظرت من جنده ام؟ (۲)
1402/04/03
#دوست_دختر #زن_مطلقه #خیانت

دو سال بعد
+سمیرا این بهم نمیاد بابا. من بلندم نگاه کن شلوارش چقدر کوتاهه!؟ پاچه هامو بیرون انداخته بابا
_ساکت شو بچه همین خوبه. ببین چه بهت میاد.! همینو بخر با اون پیراهنه. ست خوبی میشه.
ببینم مگه نگفتی عروس خانم گفته باید تیپ اسپرت طور بزنی. این خوبه دیگه بابا اه چقدر گیری تو.
امشب شب خاستگاریم بود. شبی که علی رقم میل باطنیم باید میرفتم.
خانواده عروس موقعیت خوبی داشت و در سطح خودمون بودن.
پدرش رستوران داشت و همچنین توی کار ساخت و سازم بود.
مادرشم صادر کننده قیر به کشورای دیگه بود.
پدر منم تو کار ماشین های خارجیه و کلا وضعمون خوبه.
ولی من شخصیتم طوری ساخته شده که روی کمکای مالی بابا هیچوقت حساب باز نکردم.
خودم واسه خودم خونه کرایه کردم. خودم کار و کاسبی راه انداختم. همش خودم بودم.
در خونشون که رسیدیم مامانم یه باکس گل سفارشی داد دستم و گفت اینو بده دست نامزدت. طفلی مادرم . چقدر شاد بود. لحظه ای لبخند از روی صورتش محو نمیشد.
خاستگاری با موفقیت تموم شد و همه چیز خوب پیش رفت.
دختره رو میشماختمش. یادمه وقتی بچه بودیم همش جنگ و دعوا داشتیم. یادش بخیر چه دورانی بود.
ازش خوشم نمیومد. در واقع هنوز بهش حسی نداشتم.
اما موقعیت حکم میکرد که این روزا عشق و عاشقی معنایی نداره و پوله که مهمه.
تک دختر بودنش مهری بود بر تصاحب کل ثروت پدر مادرش.
2 سال قبل.
اون شب با فاطمه(یاسی) سکس نکردم. هرچند شهوت رو از تک تک حرکاتش میشد حس کرد اما صلاح دونستم که تو خماری بزارمش.
این کار جزو نقشم بود که یعنی من تورو واسه سکس نمیخوامت و واقعا ازت خوشم میاد.
اینی که گفتم نکته سوم بود برای بدست اوردن شخص سن بالا. اصولا همه و فقط به سن بالا ها ختم نمیشه.
چند روز بعدش باز رفتم خونش.
اینبار یه قرص تاخیریم خوردم یک ساعت قبل.
یه ارایش ملیح کرده بود. و بازم همون لبخند رو لباش بود.
حین بازی کردنمون همش داشت از اتفاقات تکراری که واسش پیش اومده بود میگفت. اتفاقاتی که کلا بیمعنی بودن واسم.
همش داشت در مورد این حرف میزد که شوهرم فلانه. دخترام فلان کردن برادر خواهرم فلانم کردن. و…
_اره من به داداشم گفتم یا خاستگار دارم.
راستی یکی اومده خاستگاریم و الان صیغه  اونم واسه همین نمیتونم با تو باشم.
اینو که گفت تو چشاش نگاه کردم. کاملا میشد از هدفش سر در اورد.
میخواست ببینه من حاضرم بگم بیا صیغم شو یا نه.
+عه صیغش شدی؟ ببینم سندشو.
_چرا باید نشونت بدم؟ مگه تو کی هستی.
+پس داری دروغ میگی.
هیچ میدونی من چقدر دوستت دارم؟ میدونی چند هفتس خواب و خوراکو ازم گرفتی؟
لامصب تو اگه زن من شی من دنیارو به پات میریزم.
تو میشی ملکه من. میشی نور امید من.
_ تو 20 سال از من کوچیکتری. اره؟ گفتی چند سالته؟
من متولد فلانم. 45 سالمه. ساسان بود اسمت درسته؟
+سامانم. 22 سالمه. 23 سال ازم بزرگتری. خب که چی؟
سنت که اصلا به قیافه ۳۴ ۳۵ سالت نمیخوره.
_ نه تو همسن دخترمی خیلی بچه ای. مامانت هیچوقت قبول نمیکنه من زنت شم.
بلند شدم رفتم کنارش نشستم. خودشو کشید اونورتر که نچسبه بهم و من بازم رفتم بهش چسبیدم.
دستشو تو دستم گرفتم. یه مقاومت کمی داشت و خواست که دستشو نگیرم اما من محکمتر گرفتمش تو دستام.
چقدر ساده و ظریف بود این زن.
چقدر من گرگ بودم در قبالش. 
+هیچکس نمیتونه تورو ازم بگیره. تو فقط مال منی.
تو همسر منی اینو بدون!.
برای رسیدن به تو هرکاری میکنم.
برای گرفتن آغوشت .برای نوازش موهات. برای گرفتن همین دستای خوشگل و ظریفت.
دلم میخواد هر صبح با دیدن چشات روزمو شروع کنم
قربون اون چشمای خوشگلت بشم من.
تو بغلم کشیدمش واکنشی نشون نم

Читать полностью…

داستان کده | رمان

نی تا اینها هم راحت بخوابند.
دست کسی رو بدنم کشیده میشد آیدا گفت: وقتی می‌خوابه چه ناز میشه انگار این نبوده نیم ساعت پیش ما را به سیخ می‌کشیده.
مژگان خندید: خودشو میگی با کیرشو.
_اوه اوه نگو نگو که به قول شراره عمو جانی در مقابلش باید لنگ بندازه بعد دستی کیر خوابیدم کشید و آیدا ادامه داد اصلا نمی‌تونم تصور کنم این یه تیکه گوشت بی حال چطوری به هیولایی به اون وحشتناکی تبدیل میشه!
مژگان: پس تا دوباره بلندش نکردی و به یه هیولا تبدیل نشده ولش کن بیا بریم.
_ مگه تو خوابم این بلند میشه.
_حالا از کجا معلوم خوابه؟
شراره: یعنی تو میگی بردیا بیداره؟
دختر جون هنوز زوده بردیا را بشناسی.
آیدا کیرمو رها کرد و گفت پس زودتر بریم تا شر نشده.
صبح مژگان گفت: می‌دونم دیشب بیدار بودی و همه حرفها را شنیدی پس تهیه چیزی که شراره خواسته بود با تو.
گفتم عرق سگی ،ویسکی،ودکا،کنیاک،… کدومش؟
_ویسکی باشه بهتره.
نوشته: B55Z
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

مژگان را.
_دیوونه من که می‌دونم چقدر دوستم داری پس چرا قسم میخوری؟
_ چون امروز خیلی اذیتت کردم و خواستم بابت کاری که باهات کردم معذرت بخوام، می‌خوام اعتراف کنم همه اتفاقات امروز نقشه بود که من و مژگان چیدم تا بردیا را به آرزوهایش برسونیم.
_واقعا؟ یعنی جریان صبح فیلم بود و از پیش برنامه ریزی کرده بودید؟
_با عرض پوزش آره.
_امروز خیلی حالمو گرفتید یه جا حالتونا می‌گیرم
مژگان گفت حق داری
حالا نقش بردیا این وسط چی بود
آیدا گفت بردیا از موضوع بی خبره و اگه بفهمه پوست از سر من می‌کنه.
_خوب شد گفتی فردا بهش میگم تا حالتو بگیره تا تو باشی دیگه برا اذیت کردن من نقشه نکشی.
_خیلی نامردی من تلاش کردم عشق تو را به آرزوش برسونم بعد تو میخوای حال من را بگیری؟
شراره خندید و گفت باشه نمیگم تو هم این‌قدر منت نذار هر چی باشه خودتم به آرزوت رسیدی.
_کدوم آرزو من آرزویی نداشتم.
_دیدن کیر مرد آرزوت نبود؟
آیدا هم خندش گرفت و گفت آهان اونا میگی کلا یادم رفته بود آره منم به آرزوم رسیدم اما کاش چنین آرزویی هرگز نداشتم آرزویی که کون آدما به باد بده آرزو نیست که حماقته.
مژگان هم خندید گفت خب حالا تو هم انگار چیکار کردی یه کون دادی دیگه
_کوفت اگه بدونی چه دردی تحمل کردم و به خاطر خوشحالی بردیا دم نزدم.
_خب دیگه خواسته خودت بود به من ربطی نداره
آیدا دیگه نخندید و گفت شراره
_جان
_میخوام بگم تو قدر بردیا را بدون و تا عمر داری رهاش نکن چون امشب به من ثابت شد که خیلی دوستت داره
_چطور
_وقتی به واحد پایینی رفتیم هر چی تلاش کردم نظرشو نسبت به خودم جلب کنم به من دست نزد و کوچکترین حسی به من پیدا نکرد اول فکر کردم تو امروز آبشا کشیدی و دیگه رمق نداره اما بعد فهمیدم آقا همه هوش و حواسش پیش تو مونده و اگرچه مرا نگاه می‌کنه اما انگار من را نمی‌ بینه و همش ناراحت تو بود و می‌گفت چهره شراره حتی یه لحظه از نظرم دور نمیشه تا اینکه بالاخره گفت برو پایین و شراره را بفرست بالا فهمیدم که کار خودتو کردی و حسابی خودتو تو دلش جا دادی.
شراره بوسه ای بر صورتم گذاشت و گفت قربونش برم که اینقدر با معرفته.
مژگان پرسید حالا اینکه بردیا وسط سکس مون پیداش شد نقشه بود یا سراغ شراره اومده بود و موندگار شد
آیدا: وقتی به من گفت برو پایین و شراره را بفرست بالا فکری به ذهنم رسید و گفتم مگه تو آرزوی دیدن سکس و ارضا شدن مژگان را نداری؟
گفت چرا!
گفتم پاشو بریم بالا و همونجا تو با شراره من با آیدا در حضور هم سکس میکنیم حداقل اینطوری وقتی دارم مژگان را ارضا میکنم تو به آرزوت می‌رسی.
بردیا با خوشحالی از پیشنهادم استقبال کرد کمی بعد گفت حالا که قراره منم باشم بزار آنها را غافلگیر کنیم این بود که نقشه کشیدیم من زودتر بیام پیشتون و در اتاقو باز بزارم تا بردیا از تو تاریکی به تماشا بایسته تا نوبت ارضا شدن تو بشه بعد چشماتو ببندیم و او به داخل بیاد و تو ارضا کردنت سهمی داشته باشه.
دوباره سکوت فضای اتاق را فرا گرفته بود که شراره پرسید خوابیدید؟
آیدا و مژگان جواب دادند بیداریم
شراره گفت من یه خواهش دارم.
آیدا: چیه عزیزم بگو
اجازه بدید فردا شبم باز سکس گروهی داشته باشیم و برنامه امشب تکرار بشه چون به احتمال زیاد دو سه روز دیگه پریود میشم می‌خوام قبل پریود یه حال اساسی بکنیم.
مژگان: چه جالب منم دو سه روز دیگه پریود میشم حالا اگه آیدا موافق باشه من حرفی ندارم
آیدا: وقتی فکرشو میکنم که قراره فردا شب دوباره کونم جر بخوره مشکلات شما برام اهمیتی نداره.
شراره: به هر حال من یه پیشنهاد دادم همین
صدای بوس اومد و بعد آیدا گفت ملوسک من، شو

Читать полностью…

داستان کده | رمان

نم به تلمبه زدنم ادامه دادم
مژگان بیکار نموند و با سینه های آیدا بازی میکرد تا اینکه بالاخره بعد از نزدیک یک ساعت گاییدن این سه حوری ارضا شدم و با نعره ای بلند شیره وجودم را تو کون آیدا خالی کردم و رو تخت ولو شدم.
هنوز نفس نفس میزدم که شراره و مژگان آیدا را ارضا کردند و او هم بی حال کنارم افتاد به طرفش چرخیدم دستم را به دور گردنش انداختم و صورتشو بوسیدم و گفتم مرسی خیلی حال دادی او هم من را بوسید و گفت خسته نباشی دلاور.
رو به شراره کردم و گفتم: ازت ممنونم که اجازه دادی امشب به همه خوش بگذره، بعد رو به مژگان گفتم عشقم امشب تو هم عالی بودی. به لطف شما سه نفر امشب بهشت را تجربه کردم و بهترین و لذت بخش ترین شب زندگیمو پشت سر گذاشتم دم همتون گرم بعد همه را بوسیدم و شراره را تو بغلم کشیدم.
آیدا هم مژگان را بغل کرد و چهار نفری رو تخت دراز کشیدیم و من چشمامو بستم مدتی در سکوت گذشته بود که شراره گفت: آیدا جون
_جونم.
خیلی اذیت شدی
اذیت شدم اما نه خیلی
الان دردم داری
برا چی می‌پرسی میخوای اگه دردش کمه دفعه دیگه خودت بدی
نه خره مثلاً دارم ازت دلجویی می‌کنم
ولی به نظرم بیا یه بار امتحان بکن
من تحمل یه انگشت بردیا را نداشتم اونوقت تحمل کیرشو دارم
هیچ میدونی بردیا از حالا به بعد بیشتر هوس کون می‌کنه و دائم دلش کون می‌خواد
چرا
از خودش بپرس تا بهت بگه
کمی در سکوت سپری شد
آیدا گفت بردیا چرا خودت چیزی نمیگی
شراره گفت فکر کنم بردیا خوابیده
_بنازم به این مرد سه تا کس و یه کون گاییده حالا هم راحت خوابید انگار نه انگار پنج دقیقه پیش مثل هیولا به جونمون افتاده بود
_چکارش داری خب حق داره بنده خدا خسته شده به قول خودت چهارتا کس و کون کرده.
_تازه این خوراک الانش بود حالا از صبح چند بار تو را کرده خدا می‌دونه.
_دوست داری بدونی
_آره
_قبل از ظهر بعد اینکه گفت میخواد امروزا با من باشه یه بار بعدازظهر هم یه بار
_بقیه روزا هم همینطوره؟
_تو این مدت آشنایی هر روز دو بار می‌کرد یه بار ظهر یه بار شب
_پس خیلی پر حرارت و داغه
_آره فوق‌العاده هاته با این حال به من میگه تو خیلی داغ و پر شهوتی
_جدی مگه چی ازت دیده
_آخه هر بار که سکس می‌کنه اینقدر با مهارت و طولانی این کار را می‌کنه که من حداقل دو بار ارضا میشم.
_پس چه حالی می‌کنی تو خوش به حالت
_مگه تو با مژگان کمتر حال می‌کنی
_نه اتفاقا ما هم در روز دو بار برنامه می‌ریم اما اکثراً یه بار که ارضا می‌شیم دیگه از حال می‌ریم اما هردو از هم خیلی راضی هستیم و دیگه احساس کمبود نمی‌کنیم
مژگان که تا الان سکوت کرده بود وارد بحث شد و گفت آیدا خانم تو چرا به جای من هم نظر میدی کی گفته که من احساس کمبود نمی‌کنم اگه کمبود نداشتم که صبح سراغ شراره نمی‌رفتم
آیدا: ولی هردومون خوب می‌دونیم که این مسئله اصلا ربطی به کمبود تو نداره من اگه روزی ده بارم تو را ارضا میکردم بازم این اتفاق می‌افتاد چون بزنم به تخته این شراره خانم اینقدر خوشگله و بدن سکسی داره که من هم گاهی اوقات براش تیز میکنم و دلم میخواد زیرش بخوابم.
مژگان خندید و گفت آره با نظرت موافقم
آیدا: پس نظرت چیه هر از گاهی از شراره بخواهیم تو برنامه های سکس پیش ما بیاد و یه حالی هم به ما بده.
مژگان: اگه تو راضی باشی او هم راضی باشه که من از خدامه چی از این بهتر
آیدا: اگه هفته یا ده روز یه بار باشه موافقم اما زیادتر باشه دیگه خوشم نمیاد.
شراره: شما دو تا چی دارید برای خودتون می برید و می دوزید
مژگان: شراره راست میگه ما بدون اینکه نظر شراره را بپرسیم داریم برا سکس سه نفره برنامه ریزی می‌کنیم سپس از شرار

Читать полностью…

داستان کده | رمان

اینکه به درخواست مژگان پوزیشن عوض کردیم.
طاقباز خوابیدم و مژگان نشست رو کیرم، شراره رو صورتم نشست و کصشا جلو دهنم تنظیم کرد و با مژگان لب تو لب شد من از پایین تو کس مژگان تلمبه میزدم از بالا چوچول شراره را می خوردم.
آیدا کنارم نشسته بود و گاه سینه و گاه چوچول مژگان را می مالید از ناله های مژگان معلوم بود که داره لذت میبره.
بالاخره بعد مدتی تلاش همگانی به اوج رسید و برای اولین بار رو کیرم ارضا شد و نفس نفس زنان خودشو تو بغلم انداخت.
برای لحظاتی او را نوازش کردم تا حالش جا اومد و بوسه ای پر مهر بر صورتم زد و از روی کیرم بلند شد
شراره که حسابی تحریک شده بود بلند شد و با اشتیاق رو کیرم نشست اول پیچ و تاب خوشگلی به کمرش داد سپس ضربه های دیوانه کننده ای را همچون کسی که بر اسب سواری می کند شروع کرد
هر بار کیرم تا ختنه گاه بیرون می آمد و باز خیلی سریع تا عمق کصش فرو می‌رفت احساس کردم با این کار تلاش می‌کند تفاوت خودش را به رخ آنها بکشد منم از حس غرورش حمایت کردم و گفتم دختر تو چقدر داغی احساس می کنم کیرم تو کوره آتش فرو رفته بعد دستامو به زیر لمبرهای کونش گذاشتم و کمک کردم تا راحت تر بتونه رو کیرم سواری کنه.
چند دقیقه بعد به نفس نفس افتاد معلوم بود خسته شده و دیگه توان بالا پایین کردن نداره ازش خواستم از روم بلند بشه و طاق‌باز بخوابه. پاهاشو بالا دادم و خودم بین پاهاش رفتم و کیرمو با قدرت تمام تو کس نازش فرو بردم. همزمان آیدا کنار شراره دراز کشید و مژگان بین پاهاش رفت و مشغول خوردن چوچوله شد شراره صورتشو به طرف آیدا کرد و با چشمای خمار و صدای پر از شهوت ازش خواست لب به لب بشن.
آیدا چرخید و دستشو رو سینه شراره گذاشت و او را را به آرامی فشار داد که شراره ناله بلندی کرد و لباشو رو لبهای او چسبوند
از فرصت استفاده کردم و همزمان با تلمبه زدن تو کس شراره انگشتمو تو کس آیدا که برای اولین بار می‌دیدم آب افتاده فرو بردم و باش بازی کردم شراره تا مرز ارضا شدن رفته بود کیرمو بیرون کشیدم که شراره با ناله اعتراض کرد: داشتم ارضا میشدم چرا در آوردی هان چرا در آوردی؟
_داگی شو که میخوام حالی بهت بدم که به آسمونا بری
بلافاصله داگی شدو گفت بکن توش عزیزم.
کیرما تو کصش جا دادم و انگشتی که با آب کس آیدا حسابی خیس شده بود به آرامی تو کونش فرو بردم که از درد به خود پیچید و گفت چیکار میکنی پارم کردی.
آیدا همینطور که زیر دست مژگان داشت ناله میکرد پرسید: چی شد کرد تو کونت؟
فقط انگشتشو کرده اینقدر درد داره.
همزمان که انگشتمو تو کونش عقب جلو میکردم و با کیرم تو کصش تلمبه میزدم گفتم حالا کجاشا دیدی دارم گشادت میکنم که کیرمو بفرستم تو سپس چند تا تقه محکم تو کصش زدم و انگشتما از کونش در آوردم و کیرما از کصش بیرون کشیدم.
کیرما رو کونش تنظیم می‌کردم که خودشا به جلو پرت کرد و ملتمسانه گفت بردیا تو را خدا حالمو نگیر بعد از ترسش دوباره چرخید و دراز کشید. پاهاشا جلوم باز کرد و گفت بکن تو کصم.
گفتم خیلی ناقلایی خوب بلدی چیکار کنی
با صدای پر شهوتی باز گفت بردیا تو را خدا بکن که دارم میمیرم.
خندیدم و گفتم باشه عزیزم کونت بمونه برا دفعه بعد سپس کیرما فرستادم تو کصش دستاما دو طرفش ستون کردم و با تمام توان تلمبه زدم
شراره گفت جاااان به این میگن کردن و ناله هاش بار دیگه فضای اتاق را پر کرد
آیدا پوزیشن عوض کرد و کنار شراره داگی شد و ممه های شراره را کرد تو دهنش و کونشا در اختیار مژگان قرار داد یه لحظه برگشتم دیدم مژگان ژل در دست داره کون آیدا را چرب و گشاد می‌کنه بی اختیار جون کشداری گفتم و اسپنکی رو

Читать полностью…

داستان کده | رمان

و کون آیدا در آورد و با دستمال تمیز کرد.
آیدا بعد چند تا نفس عمیق نشست و اسپنکی رو کون مژگان زد و گفت حالا نوبت عشق خودمه که دلم میخواد به کمک شراره جون یه حال اساسی بهش بدیم، شراره نظرت چیه؟
_موافقم
+مژگان جون نظرت چیه اینبار با چشمهای بسته سکس کنی
مژگان که حسابی حشری بود گفت هر بلایی می‌خوای سرم بیاری بیار اما زودتر ارضام کنید که دارم دیوونه میشم.
آیدا شالی را از داخل کمد آورد و چشمهای مژگان را بست بعد مژگان را خواباند و رفت سراغ لب و سینه هاش، شراره هم مشغول خوردن کصش شد.
کمی که گذشت آیدا از روی مژگان بلند شد دستش را روی شونه شراره گذاشت و تکان داد شراره سرش را به طرف آیدا چرخوند و تو صورتش نگاه کرد آیدا دستش را به نشانه هیس به روی لبش گذاشت و ازش خواست ساکت بمونه بعد بلند شد و به طرف در آمد و در را باز کرد.
شراره از دیدن بدن لخت و کیر برافراشته من تو چارچوب در شگفت زده خواست واکنش انجام دهد که این بار من دستم را به علامت هیس روی لبهام گذاشتم و شراره را به سکوت دعوت کردم و به طرفش رفتم و بوسه ای بی صدا از گونش گرفتم شراره که از شوک خارج شده بود لبخند زد و به آرامی بوسه ام را پاسخ داد
سپس به طرف تخت رفتیم انگشتان آیدا لای کس مژگان بود،سرش پایین و زبانش روی چوچول مژگان کشیده میشد به کس مژگان نگاه کردم از شدت شهوت داشت ازش آب می‌چکید وای خدای من مژگان چقدر خیس شده بود آیدا انگشتان دستش را به آب مژگان آغشته کرد و روی لبهای پر آتش من گذاشت دیوانه‌وار انگشتان آیدا را لیس زدم آیدا با اشاره ازم خواست با زبانم را داخل کصش ببرم و بخورم تا به حال هیچ وقت شیار کس مژگان را اینقدر باز ندیده بودم. به آرامی زبانم را بین شیار کصش کشیدم و داغی وصف ناپذیری را که تا حالا از کس او تجربه نکرده بودم احساس کردم
خوشبختانه چون همین چند ساعت پیش صورتم را سه تیغ کرده بودم اثری از زبری مو در دور لبهام نبود یا شاید مژگان آنقدر حشری شده بود که چیزی احساس نمی‌کرد.
آیدا خودش را رو سینه او انداخته بود و در حالی که داشت ممه هاشو میخورد حواسش بود که مژگان دستاشا به طرف کصش نیاره و متوجه حضور من نشه.
شراره کنارم نشسته بود و با یک دست پای مژگان را باز کرده بود و با دست دیگه چوچول مژگانا به صورت دورانی می مالید
لب و زبان من همچنان روی کس مژگان بازی می‌کرد و آب کس او را که چون چشمه ای خروشان بود می مکید و مژگان داشت از شدت لذت آه و ناله میکرد.
آیدا به مژگان گفت حالا من می‌خوابم تو به حالت 69 بیا رو من.
وقتی پوزیشن مورد نظر آیدا شکل گرفت قطره ای آب از کس مژگان به سمت دهان آیدا سرازیر شد آیدا قطره آب را مکید و مشغول خوردن چوچول مژگان شد شراره بیکار نماند و با دستای ظریفش باسن و کمر او را می‌مالید منم خم شدم و بدون اینکه دستام برخوردی با مژگان داشته باشد چند بار داخل کس مژگانا تا سوراخ کونش لیس زدم
کمی بعد شراره دو تا انگشت کرد تو کس مژگان چند بار عقب جلو کرد بعد دست من را گرفت و اشاره کرد با دو انگشت به آرامی تو کس مژگان تلمبه بزنم منم این کار را کردم.
مژگان با لذت تمام جوووون کشداری گفت و چند تا پیچ و تاب به کمرش داد، به کارم ادامه دادم تا اینکه به اوج رسید و با یه جیغ بنفش و لرزشی شدید در حالی که انگشتم نبض داخل کصش را احساس می‌کرد ارضا شد و به نفس نفس افتاد و مرا به وجد آورد طوریکه بی اختیار سکوت را شکستم و گفتم ای جاااان، بردیا فدای این حال خوبت.
مژگان همزمان که داشت شال را از رو صورتش می کند به طرف من چرخید و تا من را دید خودش را تو بغلم انداخت و گفت عزیزم تو هم که اینجایی!
محکم

Читать полностью…

داستان کده | رمان

دستش را به دور گردنم حلقه کرد و من دستم را به دور کمرش گذاشتم اما هیچ اثری از تحریک در خود احساس نمی‌کردم
آیدا گفت یه سوال بپرسم؟
+بپرس
_الان بعد این مدت شراره را بیشتر دوست داری یا مژگانو؟
+خندم گرفت و گفتم یادم میاد بچه بودم ازم می‌پرسیدند باباتو بیشتر دوست داری یا مامانو و من را به یه چالش ذهنی که جوابی براش نداشتم می‌کشیدند الان سوال تو همون حس را برام ایجاد کرد
_معذرت میخوام سوال بی جایی بود.
همینطور تو بغل هم دراز کشیده بودیم گفتم بهتره تمومش کنیم و مثل شبهای دیگه هر کی با پارتنر خودش سپری کنه تا ببینیم در آینده چطور میشه شراره را تو راه آورد.
_ باشه هر رقم شما بخواهی بعد صورتمو بوسید من هم صورتشو بوسیدم آیدا نشست و سوتینش را بست و از تخت پایین رفت
وقتی داشت از اتاق خارج میشد گفت من یه فکری به نظرم رسید
+چه فکری
_حالا که همه چی مهیاست چرا همین امشب کارا تموم نکنیم داشتم تو تاریکی بی سر صدا قرص تاخیری می‌خوردم که صدای در زدن و وارد شدن آیدا به داخل اتاق خواب را از داخل آشپزخانه شنیدم.
مژگان با تعجب پرسید پس تو اینجا چیکار میکنی؟
_ بردیا به من اعتنا نکرد و گرفت خوابید اما من خوابم نبرد امدم بالا.
شراره با خوشحالی داد زد دمت گرم بردیا بهت افتخار می‌کنم.
«کوفت و دمت گرم»،«مرض و بت افتخار می‌کنم» حالا چی می‌شد موقع پایین رفتن ما اون اخلاقا نشون نمیدادی؟ دختر تو چرا اینقدر حسودی؟ حالا چی می‌شد من هم یه بار کیر عشق تو را می‌دیدیم؟ یا عشقت به آرزوش می‌رسید و یه کون سیر میکرد؟
شراره مدتی سکوت کرد و بعد جواب داد: صبح که من را تحت فشار قرار دادی تا سکس تو و بردیا را قبول کنم حس بدی به این موضوع داشتم و هیچ رقم نمی توانستم با این موضوع کنار بیام اما الان نظرم عوض شد و به پاس وفاداری بردیا قول میدم دفعه دیگه خودم تو را تو آغوش بردیا بزارم تا هر دو به آرزوتون برسید
_این را جدی میگی؟
_آره کاملاً جدی گفتم
_مطمئن باشم بعداً نمی‌زنی زیرش
_مطمئن باش اما فقط یه بار آن هم به خاطر بردیا که امشب رو سفیدم کرد
_نظرت چیه همزمان که بردیا و من سکس می‌کنیم تو هم همزمان پیش ما با شراره سکس کنی؟
_نه این خیلی زشته من خجالت می کشم
_من باید خجالت بکشم جلو همسر و دوست دختر بردیا دارم باش سکس میکنم که نمی کشم تو چرا خجالت می کشی؟
_آخه این چه کاریه که من و مژگان هم وارد سکس شما بشیم.
_ولی من برای این کار یه دلیل دارم
_هر دلیلی داشته باشی برام مهم نیست و اگر بیشتر از این اصرار کنی زیر قولم می‌زنم.
مژگان گفت اگه من ازت خواهش کنم جلو بردیا با من لز کنی قبول میکنی؟
شراره جوابی نداد
مژگان ادامه داد بردیا یه آرزو داره من می‌خوام به کمک تو بردیا را به آرزویش برسانم
_میشه بگی بردیا چه آرزویی داره.
من هیچوقت از سکس با بردیا ارضا نشدم چون هیچ حس شهوانی به او نداشتم و او نمی توانست احساس درونی مرا درک کنه و هر بار تلاش بیشتری می‌کرد تا اینکه از یه جایی به بعد برید و عقده ای شد الان آرزوشه فقط یه بار ارضا شدن من را ببیند و این امکان نداره مگر اینکه من با شما لز کنم تا تحریک بشم و ارضا بشم حالا اگه ممکنه قبول کن همزمان که اینها تو هم در کنارشان با من سکس کنی و همزمان بردیا را به دوتا از آرزوهای زندگیش برسونی.
باشه بخاطر بردیا یه بار سکس گروهی راه می اندازیم حالا با اجازتون من برم پایین که شما راحت باشید.
آیدا: این خبرا نیست مثل اینکه قرارمون یادت رفت تو امشب هر اتفاقی بیفته باید پیش مژگان بخوابی.
شراره: خیلی بدی شما که هرچی گفتید من قبول کردم.
مژگان: خوشگل خانم کجا میخوای بری تو که پیش ما

Читать полностью…

داستان کده | رمان

وشگل کرده بود بگذری میدونم که شب هم اگه نکنی خوابت نمی بره
گفتم آخه این دو تا اینقدر خوبند که نمی‌شه ازشون گذشت
خندید و گفت اگه چهار سال از لذت سکس محروم بودی در عوض این دو هفته خوب جولان دادی که.
گفتم اما من خودخواه نیستم با آیدا یه برنامه چیدیم که سکس گروهی راه بندازیم، اینطوری به تو هم حسابی خوش میگذره نظرت چیه؟
_به به چه شود من که از خدامه حالا برنامه ای چیدید
+آیدا گفته شراره را من تو خط میارم
مژگان به آیدا زنگ زد گفت اگه تونستی شراره را یه رقم بپیچون بیا واحد پایینی.
چند دقیقه بعد وقتی امد مژگان گفت می‌بینم در غیاب من دو بار دو بار کون میدی
آیدا سرشو پایین انداخت
مژگان خندید و گفت بابا راحت باش باهات شوخی کردم خواستم بیایی تا بابت حالی که امروز به بردیا دادی در حضور خودش ازت تشکر کنم تا هر دو خیالتون راحت باشه که من با این موضوع مشکلی ندارم چون من ۴سال به بردیا مدیونم پس هر چیزی که باعث خوشحالی بردیا بشه مرا هم خوشحال می‌کنه.
آیدا گفت برای من هم رضایت تو از همه چیز مهمتره پس اگر واقعا از کارم خوشحال شدی هر موقع بردیا بخواد من در خدمتم ولی اگه ناراحتی کافیه بهم بگی تا دیگه انجام ندم.
مژگان گفت خیالت راحت باشه که من مشکل ندارم اما اگه خودت اذیت میشی و ممکنه آسیب ببینی من راضی نیستم.
آیدا یه چشمک به من زد و گفت اگه بردیا طبق قولش عمل کنه من مشکل ندارم
به مژگان گفتم من و آیدا صبح بخاطر اینکه اگر شراره این موضوع را می‌فهمید خیلی بد می‌شد یه تصمیم دیگه هم گرفتیم
_چه تصمیمی؟
_می‌خواهیم سکس گروهی راه بندازیم و او را هم وارد بازی کنیم
_این ایده خیلی خوبیه ولی آیا شراره این را می پذیره؟
آیدا: راضی کردن شراره غیر ممکنه مگر اینکه براش نقشه بکشیم
مژگان: من که نقشه ای ندارم شما اگه دارید بگید تا انجام بدیم
گفتم همیشه طراح نقشه تو بودی یادت رفته؟
خندید و گفت چه فایده تو که هنوز بهم بی اعتمادی
گفتم حالا برا اینم نقشه بکش شاید اعتمادم بهت برگشت فقط یادتون باشه نباید دل شراره بشکنه که انگار دل من را شکستید.
مژگان گفت بردیا حواست کجاست انگار اینجا نیستی؟
به خودم آمدم و رو به او و آیدا گفتم دهنتون سرویس که دهن بیچاره را سرویس کردید با این حقه کثیفی که زدید.
آیدا گوشه چشمی نازک کرد و گفت آقا بردیا خودت ازم خواستی کاری کنم که به سکس گروهی تن بده.
آره ولی نه اینطوری اذیتش کنی.
شما راه بهتری سراغ داشتی؟
من گفتم تو مخشو بزن نه مژگانو به جونش بندازی و خودتم مچ گیری کنی، شما به من قول دادید نقشه ای بکشید که دل شراره نشکنه اما امروز دل او شکست متاسفانه کار ما خیلی خودخواهانه بود.
حالا بیا و خوبی کن، بابا تو هنوز این ور پریده را نشناختی او تا تحت فشار نباشه زیر بار نمیره.
مژگان رو به آیدا: ولی خدایی عجب فیلمی براش بازی کردیم دیدی چه رام شده بود.
آیدا: حقش بود دختره لجباز! بعد رو به من گفت باور کن غیر از این راهی وجود نداشت که اجازه بده تو دستت به من بخوره چه برسه به سکس گروهی.
+ولی الان که می گفت می‌خواسته خودش از تو بخواد یه من بدی.
_شما چقدر ساده و زود باورید اینا من بزرگ کردم تا مجبور نمی شد تن به چنین کاری نمی‌داد. برا اینکه حرفمو باور کنی الان که از دستشویی اومد بش میگم بخشیدمش و دیگه نمی‌خوام شب پیش تو بخوابم بعد خودت عکس‌العملش را می‌بینی.
+درسته که از رفتارت با شراره دلم براش سوخت اما حالا دیگه لازم نکرده برنامه را به هم بزنی بعد بهش نزدیک شدم و او را تو بقلم گرفتم، کونشا چنگ زدم و گفتم اگه بدونی چقدر برا کردن کون خوشگلت لحظه شماری میکنم.
آیدا با مزه خندید و از

Читать полностью…

داستان کده | رمان

نیامد و گفتم برم پایین شاید شراره بیدار باشه وارد اتاق خواب شما شدم شراره خواب بود بدن لختش را دیدم و یه حالی شدم در اتاق را بستم و نشستم لبه تخت و فقط داشتم نگاش میکردم ناخودآگاه دستم رفت رو بدنش شراره چشماش را باز کرد نمی‌دونم یه دفعه چی شد که به جای خجالت خودمو انداختم تو بغلش و دستم رفت رو کصش به خودم که آمدم دیدم لباسام را کندم و هر دو همدیگه رو می‌مالیم البته شراره هیچ تقصیری نداشت مقصر من بودم من بی جنبه که جنبه دیدن بدن برهنه هیچ دختر خوشگلی را ندارم.
دستشو برد بالا زد تو سرش و دوباره گفت: خاک بر سرت مژگان، خاک بر سر بی شعور، بی جنبه، قدر نشناس، بی لیاقتت.
بلند شدم دستشو گرفتم و گفتم تو را خدا این حرفا را به خودت نزن میدونی که چقدر ناراحت میشم
شراره گفت این درست نیست که تو فقط خودتو مقصر میدونی من هم کم تقصیر تر از تو نیستم چون خیلی راحت وا دادم اگر من مقاومت میکردم این اتفاق نمی افتاد
آیدا گفت معلومه که تو بیشتر مقصری اصلأ مقصر اصلی تو هستی چون می‌دونستی چند سال مژگان تو چه شرایطی بوده و براش سخته در مقابل بدن تو مقاومت کنه باید تو جلو خودتو میگرفتی.نه اینکه باش همکاری کنی
_حق با توئه معذرت می‌خوام اما تو از درون من چه می‌دونی شرمنده این را میگم هر آدم یه نقطه ضعفی داره من هم نقطه ضعفم مالیدن اونجامه نمی‌دونم مژگان از کجا اینقدر زود نقطه ضعفم را فهمید لامصب طوری آنجا را مالید که همون لحظه اول وا رفتم.
گفتم بابا دست بردارید از این حرفا، حالا هر کی مقصر بوده اتفاقی افتاده تموم شده رفته به نظرم بهتره از آیدا خانم عذرخواهی کنید و یه جوری از دلش در بیارید.
مژگان: من ازت معذرت می‌خوام.
شراره: منم معذرت می‌خوام.
آیدا: اجازه بدید من هنوز حرفم تموم نشده، آقا بردیا شما از من خواستید ببخشم منم رو حرف شما حرف نمی زنم و می‌بخشم اما ناراحتم می‌دونید چی ناراحتم میکنه؟ اولین روزای آشنایی را فراموش نکردم شاید شما یادتون نیاد اما من یادم نرفته این خانم(اشاره به شراره) وقتی من کمی آزاد جلو شما می‌گشتم چطور بی جنبه بازی در می‌اورد با اینکه میدونست من تمایلی به مرد ندارم نگران از دست دادن تو بود حالا دلم میخواد بدونم چطور توانست با اینکه شب تا صبح تو بغل شما عشق و حال کرده چشم باز نکرده با پارتنر من حال کنه؟
شراره: آیدا جون من که گفتم همه چی یه لحظه اتفاق افتاد و از کنترل خارج شد وگرنه من اصلاً تمایلی به همجنس بازی نداشتم.
آیدا: منظورت اینه وقتی من با شورت و سوتین جلو بردیا می‌گشتم مشکل داشتم اما کاری که تو کردی چون یهویی و اتفاقی بود مشکلی نداره؟ بنابراین طبق منطق تو من مقصرم و تو بی تقصیر.
_تو را خدا کج فهمی در نیار، من همچین منظوری نداشتم. اصلاً میدونی حالا که فکرشو می‌کنم می‌بینم منم اشتباه میکردم نباید اون برخوردا با تو می‌کردم حالا ازت معذرت می‌خوام، ببخش و قال قضیه را بکن.
+عذرخواهی خشک و خالی فایده نداره!
_پس چیکار کنم ببخشی و از خر شیطون بیایی پایین؟
+قول بده هر چی گفتم انجام میدی.
_باشه قول میدم.
+قول دادیا؟
_جون به لبم کردی حرفتو بزن.
+آیدا لبخند پیروزمندانه ای زد و گفت امشب تو باید پیش مژگان بخوابی و اجازه بدی من پیش بردیا بخوابم.
شراره به من نگاهی کرد و سکوت کرد.
_چی شد؟پس چرا ساکت شدی.
شراره: دیگه غیر از این شرطی نداری؟
آیدا: این تنها شرطه خیالت راحت.
شراره زد زیر خنده: این که خیلی عالیه.
+آیدا یکه خورد: نکنه فکر کنی شوخی میکنما حرفم کاملاً جدیه بعد نزنی زیرش.
_تو را میشناسم و می‌دونم شوخی نکردی اما حالا که من قبول کردم یادت باشه حق نداری بزنی

Читать полностью…

داستان کده | رمان

دم آبم نمیومد ، کیانا هم زل زده بود به کیر من که داشتم بالا پایین میکردمش ، گفت پس چی شد ، گفتم کیانا جون انگار اینجوری نمیشه ، یه خواهشی میتونم بکنم ، گفت بگو عزیزم ، گفتم میشه کرستت رو بازش کنی؟ باز یه ابروش رو برد بالا و یه نگاهی بهم کرد و لبخند قشنگش رو زد و گفت باشه فقط حوس نکنی بپاشیش روی سینه هام ، گفتم نه آجی جون حواسم هست. دستش رو برد پشتش و آروم کرست نارنجیش رو باز کرد سینه های خوشگل سفیدش افتاد بیرون ، منم به سینه ها و کسش نگاه میکردم و سعی میکردم آبم رو بیارم ولی باز نمیومد ، یهو کیانا با پشت دستش زد زیز تخمام و گفت پس چرا نمیاد این؟ تخمم خیلی درد گرفت ، کیانا هم خندید و با خنده گفت خراب شده انگار ، گفتم یه خورده دیگه صبر کن میاد الان ، پاهاش رو انداخته بود رو پاش ، گفتم میشه پات رو باز کنی؟ میخوام بهتر ببینم ، گفت حواست باشه ها من مدل سکسی تو نیستم که هر کاری که میخوای باهام بکنی ، گفتم تروخدا اونم پاشو باز کرد همینطور زل زده بود به کیرم و با یه اشتیاقی که انگار منتظر یه چیز باحاله داشت نگاهش میکرد ، گفتم میشه سینه هات رو بگیرم دستم ، گفت از دست تو ، بیا اینم سینم ، امر دیگه ای نیست؟ منم شروع کردم مالیدن سینه هاش ، کیرم خشک شده بود و میسوخت ، یه تف انداختم کف دستم و کشیدم رو کیرم ، گفت اه کثافت چی کار میکنی ، گفتم خوب داره میسوزه چی کار کنم ، ولی تف خودم کم بود و به جایی نرسید ، دستم رو بردم جلو صورت خواهرم و گفتم میشه یه تفم تو بندازی آخه مال خودم کم بود ، باز یگه نگاه گوشه چشمی کرد و سرش رو آورد جلو و تفش رو انداخت رو دستم ، کیرم حسابی لیز شد ، دیگه داشتم میومدم ، گفتم داره میاد کجا بریزم ، دستپاچه شد و اینور اونور رو نگاه کرد و گفت نمیدونم فقط رو فرش نریز ، منم کیرم رو بردم جلوش و یهو آبم با سرعت پاشید رو سینه هاش و شکمش ، خودشو کشید عقب ولی دیگه دیر شده بود و تمام هیکل خوش تراشش پر از آب کیر من شده بود ، داد زد آرش حالمو بهم زدی ، کثافت چرا اینجا ریختی آخه ، گفتم ببخشید کیانا جون نمیتونستم دیگه نگهش دارم یهو هینطور که به کیرم نگاه میکرد گفت انگار دولت خراشیده شده ، با انگشتش داشت به قرمزی روی کیرم که در اثر مالش به وجود اومده اشاره میکرد ، گفتم آره داره میسوزه ولی زیاد مهم نیست ، کیانا گفت از دست تو من چقدر باید عذاب بکشم ، اگه فردا عفونت بکنه چی ، بعد از رو میزش کرم دستش رو برداشت و یخوردش رو ریخت سر انگشت اشارش و آرون مالید رو قرمزی کیرم ، گفتم نمیخواد خودم کرم میزنم ، دست نزن بهش ولی توجه نکرد و کرم رو میمالید رو کیرم بعد از اینکه کارش تموم شد رفتم که از رو میزش دستمال واسه تمیز کردن کیرم بردارم ، پشتم به کیانا بود ، سرم رو به طرفش برگردوندم دیدم با انگشتش یخورده از آبم رو از رو سینش برداشت و برد طرف دهنشو مزه مزش کرد بعد انگار که تازه یادش افتاده منم تو اتاق هستم صورتش رو برگردوند طرفم که ببینه منم دیدم یا نه و دید که دارم نگاهش میکنم ، زود هول شد و گفت اه به خاطر این کثافت کاریت باز باید برم حمام ، نمیخواست من بفهمم که یخورده از آبم رو خورده ، منم با شیطنت گفتم میخوای منم بیام؟ گفت لازم نکرده به اندازه کافی گند زدی بعدم از رو صندلیش بلند شد و رفت به طرف حمام ، داشتم از پشت راه رفتنش رو نگاه میکردم و اون کون خوشگلش که موقع راه رفتن می لرزید.
از اینجا بود که زندگی سکس خانوادگی من شروع شد.
نوشته: half blood prince
@dastan_shabzadegan

Читать полностью…

داستان کده | رمان

رو برداشته بود و یک مغزی قفل در خریده بودم که قفل درب واحد مامان زیبا رو هم عوض کنیم. توی راه الهام همینطور اشک می ریخت. کیف سامسونیت فرزاد خالی شده سر جاش قرار داشت و داخلش یک نامه بود که جلوی مسائل پلیسی گرفته بشه. توی نامه نوشته شده بود: توی دادگاه می بینمت، الهام.
نزدیک خونه، الهام به درخواست من به فرزاد تکست داد که الناز اینها فردا شب عازم دبی هستن، ولی به نظر میاد که سفرشون طولانی تر باشه، چون چمدون هاشون خیلی زیاد تر از یک سفر چند روزه به دبی هست.
وارد خونه که شدیم، الهام سعی کرد که حفظ ظاهر کنه. هنوز هم نمی دونست که این بازی هنوز کاملا به پایان نرسیده. اون شب باز هم به درخواست آرشاوین پیتزا گرفتم. احساس می کردم که باید برای آخرین بار از این فضا لذت ببرم و به زودی قرار هست که این خونه رو برای همیشه ترک کنم. چهره ی خندان مامان زیبا که مرتب از من پذیرایی می کرد، نشان از علاقه وافری بود که به من داشت. توی این مدت هیچ وقت حتی یک بدی هم ازش ندیده بودم. حتی الناز هم که می دونستم برام نقشه کشیده، انگار امشب داشت طور دیگه ای باهام رفتار می کرد. شب‌ توی تخت به الناز گفتم که فردا ساعت ۲ عصر برای یه کار اداری مهم قبل از سفر باید دفتر خونه باشیم و توضیح بیشتری ندادم. قبل از اینکه الناز بخواد سوال بیشتری بپرسه، گوشیش زنگ خورد و وقتی ازش پرسیدم که کیه، الناز که به گوشیش نگاه می کرد گفت: ولش کن فرزاده، حتما الهام جوابشو نداده منو گرفته.
من که می دونستم فرزاد احتمالا کلی زنگ به خط دوم الناز زده و کلی میس کال افتاده و وقتی جوابی نگرفته حالا به خط اول زنگ زده، با کمی شیطنت گفتم: نمی خواهی جواب بدی؟
الناز کمی سراسیمه گوشیش رو برداشت و سایلنت کرد و گفت: ولش کن مرتیکه الدنگ رو. نصف شب هم مزاحمه. حتما دعواشون شده که الهام با تو اومده اینجا. این هم شعور نداره که این موقع شب نباید زنگ زد.
الناز سعی کرد که با تحریک کردن من کمی فضا رو عوض کنه. دستش رو به سمت کیرم برد و لب هاش رو به لبهام گره زد. اما من که شب قبلش دو بار ارضا شده بودم، جونی دیگه برای سکس نداشتم و خیلی زود از هوش رفتم و تا صبح توی بغل الناز خوابیدم. توی خواب دیدم که با الناز داریم توی یه دشتی روشن قدم می زنیم و دست هامون توی دست همدیگه هست. کمی دست هامون رو جدا می کنیم و کنار هم راه می ریم‌. بعد از چند دقیقه وقتی نگاه می کنیم می بینیم که از هم جدا افتادیم. یک دره بزرگ که پایینش یه رودخونه کم آب هست بینمون افتاده و هرلحظه داره فاصله و شکاف بیشتر و بیشتر میشه و ما بلند اسم هم رو صدا می زدیم. من مرتب داد می زدم الناز… الناز… الناز هم داشت اسم منو صدا می زد. صدا هر لحظه دورتر و دورتر میشد. ناگهان صدای الناز رو که داشت اسمم رو صدا می زد کنار گوشم شنیدم. چشم هام رو باز کردم و لبخند زیبای الناز رو که جلوی صورتم رو گرفته بود نگاه کردم.
می دونستم که الناز قرار هست که زودتر از من از خونه بیرون بره. بعد از صرف صبحانه، توی دستشویی که بودم، منو صدا زد و گفت که اگه کاری ندارم باهاش می خواد بره بیرون. وقتی رفتم بیرون، برای آخرین بار لبهاشو بوسیدم و بغلش کردم و ازش خداحافظی کردم. حدس می زدم که این آخرین باری هست که توی این خونه خواهم بود. چمدونم رو باز کردم و همه وسایلم رو جمع کردم‌. همه لباس هامو توش ریختم و سراغ کمد لباس ها رفتم و کت و شلوار روز عقدمون رو از توش در آوردم. هنوز هم همون پیراهن سفید روز عقدمون داخل کاور کنارش بود، لباس دامادیم رو که فقط و فقط یک بار روز عقدمون پوشیده بودم رو برای بار دوم تنم کردم. ن

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ارک زیادی توی کیف نبود. اصولا آدمی مثل فرزاد کل داراییش همین یه کیف هست که کنارش شناسنامه و کارت ملیش و اینها بود. الهام با دیدن شناسنامه فرزاد گفت: ا این شناسنامه فرزاده؟ این که گم شده بود!
دستش رو جلو برد و شناسنامه فرزاد رو برداشت و بازش کرد. وقتی شناسنامه رو ورق زد، یهو احساس کردم سر جاش خشک شد. چند لحظه بعد، اشک توی چشم هاش حلقه زد و ناگهان بغضش ترکید. همینطور که هاج و واج نگاهش می کردم، شناسنامه رو به دست من داد و دیدم که توش نوشته شده:
نام همسر الهام شمسایی متولد ۲۳/۲/۱۳۶۸ صادره از تهران تاریخ عقد ۱۰/۱۰/۱۳۸۶
نام همسر نسرین کرمی متولد ۱۳/۱/۱۳۷۴ صادره از گرمسار تاریخ عقد ۱۲/۱/۱۳۹۲
شناسنامه رو که ورق زدم و به صفحه اول رسیدم. عکسی که روی سه جلد بود، مشخص بود که جوونی های فرزاد هست که هنوز ریش در نیاورده بود. ولی فک پهن و صورت کوتاهش کاملا با تصویر امروزش همخونی داشت. به مشخصات شناسنامه نگاه کردم که نوشته بود:
نام مراد نام خانوادگی محمودی مگس تپه ای تاریخ تولد ۱۵/۱۲/۱۳۶۷ صادره از سمنان.
حالا کاملا علت شوک الهام رو متوجه شدم. فرزاد توی سفر های شهرستانش یکی رو عقد کرده، و هیچ بعید نیست که بعد از وصول سفته ها و پرداخت مهریه، الهام رو هم ول کنه! یهو یادم افتاد که من برای سفته ها اینجام. دوباره به محتویات کیف نگاه کردم، بی درنگ یک پوشه کلیپسی قرمز دیدم که از بیرونش هم مشخص بود توش تعدادی سفته هست. وقتی پوشه رو باز کردم، سفته های بدون نام توش بود که همه به امضای الناز شمسایی رسیده بود. سفته هارو جمع زدم و مبلغش دقیق معادل ۳ میلیارد ریال می شد. پوشه رو توی کیفم گذاشتم و دوباره به محتویات بقیه کیف نگاه کردم. یک کیسه توی کیف بود که به نظر می اومد توش مقداری طلا باشه. وقتی الهام کیسه رو باز کرد دوباره زد زیر گریه و گفت: این گردنبند رو بابام وقتی ۹ سالم بود، بعد از جشن عبادت مدرسه بهم کادو داد. سه ساله گمش کرده بودم. یعنی فرزاد…
دوباره شدید تر زد زیر گریه. توی محتویات کیف چند تا النگو برای الناز، و یک انگشتر هم برای مامان زیبا بود و ساعت قدیمی پدر الهام هم توش بود. چند تا سکه و سند خونه و ماشین که همه به نام مراد محمدی مگس تپه بود. برای الهام آب قند درست کردم. اصلا شرایط خوبی نداشت و حتی به سکس هم نمی شد فکر کرد و من هم حال سکس نداشتم. ساعت نزدیک ۱۲ شب بود، الهام قفل اتاق آرشاوین رو باز کرد و هردو به اتاق خواب خودش رفتیم و اینبار در اتاق خودش رو از داخل قفل کرد. توی تخت تو بغلم همینطور داشت گریه می کرد و من سعی می کردم دلداریش بدم. نمی دونم چقدر گذشته بود که تو بغل الهام چشم هام رو باز کردم. نور ملایم اتاق خواب بدن زیبای الهام رو زیباتر کرده بود. لبهام رو بردم جلو و از الهام لب گرفتم. الهام دستش رو داخل شورتم کرد و کیرم رو تو دستش گرفت و شروع به مالیدن کرد. کیرم سریع تو دستش بزرگ شد و حرارت بدنم بالا رفت. الهام شورتم رو پایین کشید و لبهاش رو به کیرم رسوند و تمام کیرم رو تو دهنش جا کرد. درست لحظه ای که فکر می کردم ممکنه ارضا بشم، کیرم رو در آوردم و روی الهام قرار گرفتم. دوباره به آرومی کیرم رو جلوی کسش قرار دادم، و کیرم رو برای بار دوم تو کسش کردم. تلمبه زدن توی کس خیس الهام بی نهایت لذت بخش بود. حس اینکه زن فرزاد رو دارم روی تخت خودش می کنم، لذتی مضاعفی برام ایجاد کرده بود. الهام زیر ناله هام رعشه گرفته بود. حس کردم عضلات پام داره منقبض میشه، برای همین کیرم رو در آوردم. دلم می خواست که از پشت هم بکنمش، برای همین به الهام گفتم، میشه از پشت بکنم؟ الهام با ک

Читать полностью…

داستان کده | رمان

لیون میزنه.
-یک میلیون هرماه؟! بیشرف آه و ناله اش فقط برای منه، اونوقت هر ماه از الناز پول میگیره؟! خب تو چرا نمیری بگی که اصلا میدونی؟ اینطوری اونم کنف میشه و جلوی اخاذیش گرفته میشه.
-ببین این یه بازیه دو سر سوخته برای من. چون اگه حتی بگم هم می دونم یه عمر می خواد سرکوفت بزنه بهم. سر خاطره ی استخر یادته قبلا چقدر مسخره می کرد؟
-آره یادمه. حق با تو هست.
-این همه ماجرا نیست.
-دیگه چی هست؟
-فرزاد از الناز سفته هم گرفته.
-سفته؟ همون که مثل چکه؟
-تقریبا شبیه چک هست، یه طور تعهد مالیه. روش رو تاریخ می زنن که طرف فلان تاریخ باید فلان مقدار به من مثلا پول بده. یعنی یه طورایی الان الناز به فرزاد یه مبلغی بدهی داره.
-خب مبلغش چقدره؟ چرا سفته داده؟
-گفتم که بابت حق السکوت. مبلغش هم ۵۰ میلیون تومنه.
الهام با تعجب گفت: ۵۰ میلیون تومن؟ الناز که این همه پول نداره.
-تو مهریه ات ۵۰ تا سکه هست؟
-تو از کجا میدونی؟
-ببین، غیر از این ۱ میلیون ها که حق السکوت گرفته، فرزاد می خواد با این سفته ها تورو تحت فشار بذاره که مهریه ات رو با سفته های خواهرش تهاتر کنی، یعنی طاق بزنی یا سر به سر کنی. اینطوری از شر مهریه تو میخواد خلاص بشه.
الهام که دهنش باز مونده بود گفت: خب الان چیکار باید بکنیم؟
-من فقط امیدوارم که بتونیم سفته ها رو پیدا کنیم، تنها راهش همینه، ولی هیچ کس نباید بفهمه‌. اینو خوب یادت باشه. تو خونه گاوصندوق دارید؟
-نه بابا گاوصندوق مال شما پولداراست. ما تو تشک پولامون رو قایم می کنیم.
هردو خندیدیم. دوباره گفتم: سفته ها ممکنه تو خونه باشه، ولی مسئله اینه که باید پیداش کنی. تو که زنش هستی بالاخره بهتر میدونی که کجا ممکنه گذاشته باشه.
-خب من دیدم فرزاد یه کیف سامسونیت داره که مدارک مهمشو توش میذاره. جاش رو هم بلدم، اما مسئله اینه که رمزشو بلد نیستم!
-خب بیارش می بریم میدیم قفل سازی کسی باز کنه.
-فرزاد مثل عقاب مواظبشه. اگه بیارم باید کل زندگیمو جمع کنم بزنم بیرون دیگه از فردا شب وبال گردنت میشم.
-فرزاد کی میره شهرستان؟
-کاراش معلوم نیست. ماهی یه بار میره، ولی خب نامشخصه. قاعدتا باید این هفته می رفت که نرفته!
-باشه عزیزم. به من خبر بده هر وقت که خواست بره.
سکس با الهام کمی روحیم رو بهتر کرده بود. بعد از اتفاقات توی هتل، کم و بیش تکست می دادیم و در تماس بودیم. قرار بود که الهام مرتب به من گزارش بده. الهام دقیق نمی‌ دونست قرار هست چی کار بکنه، ولی شدیدا به دستوراتم مثل یک سرباز نظامی عمل می کرد. بالاخره بعد از دوهفته الهام تکست داد که فردا صبح فرزاد قراره بره، منم گفتم که فردا شب میام پیشت.
وقتی داشتم به قرار فردا شبم با الهام فکر می کردم‌، خودم رو برای قسمت بعدی نقشه ام آماده می کردم. برای همین همون شب الناز رو به یک رستوران شیک بردم و بعد از شام بهش گفتم: این هم به مناسب در اومدن ویزای الناز خانومه.
الناز جیغ بنفشی کشید، پرید تو بغلم و گفت: راست میگی؟ کی خبرش اومده؟
-سه روز پیش.
-سه روز پیش؟ پس چرا تا الان نگفتی بهم؟
-دیگه می خواستم سورپرایزت کنم.
-عزیزم، میشه یه خواهشی بکنم ازت؟
-جانم؟
-میشه به هیچ کسی نگی؟ مخصوصا به الهام. نمی خوام خواهرم غصه بخوره. بارداره براش خوب نیست.
من که یاد آخرین سکسم با الهام افتادم گفتم: چی؟ بارداره؟ از کی؟
انگار حرفم تو اون لحظه خیلی غیر سنجیده بود. الناز با چشم های گرد و ابروهای گره خورده گفت: وا یعنی چی از کی؟ مگه قرار بود از کی حامله بشه؟
من که فهمیدم سوتی دادم گفتم: منظورم کِی بود، از چه زمانی یعنی. تو دهنم نچرخید اشتباهی گفتم.
الناز

Читать полностью…

داستان کده | رمان

انتقام‌ نابرابر (۵ و پایانی)
قسمت قبل
1402/04/03
#بیغیرتی #دنباله_دار

بعد از چند بار دیدن فیلم مازیار و الناز، به خودم که اومدم دیدم دستم به کیرم هست و دارم آروم می مالمش. داشتم به اتفاقاتی که افتاده فکر می کردم. می دونستم زمان زیادی ندارم و باید زودتر تصمیم بگیرم. خیلی کارها بود که باید انجام می دادم. توی تمام مدت مسیر که آیدا رو رسونده بودم، داشتم به زوایای نقشه آخر فکر می کردم. مطمئن نبودم که این بار هم نقشه درست کار کنه، اما حداقل، این نقشه، اگر درست کار نمی کرد، من بازنده اش نبودم. این‌بار هم مثل نقشه امشب قرار بر اجرای نمایش یک سکس خوب بود، اما نقش اولش دیگه قرار نبود الناز باشه، این بار نقش اولش خودم بودم. برای همین، بدون فکر کردن بیشتر گوشی رو برداشتم و درحالی که کیرم رو می مالیدم، توی تکست تایپ کردم: سلام خوشگل خانم. خوبی؟ بعد هم کنارش یه قلب و دو تا بوس گذاشتم. بعد از توی مخاطبینم، شماره مخاطب مورد نظر رو انتخاب کردم و گزینه ارسال پیام رو زدم و تکست رو براش فرستادم!
همون موقع جواب داد: به به سلام. چه عجب یادی از فقیر فقرا کردین؟
خیلی سریع رفتم سر اصل مطلب. برای همین نوشتم: می خواستم یه چند ساعت با هم خلوت کنیم و یه سری مسائل هست که باید باهات در میون بذارم. پس فردا ساعت ۱۲ ظهر میام دنبالت برای ناهار و یه چند ساعتی باهات صحبت دارم. تا اون موقع هم نمی تونم بهت تکست بدم، فقط اگه اوکی هستی، شنبه راس ساعت ۱۲ پیشت هستم. البته تنها. منتظر جواب مثبتت هستم.
-باشه. فقط آرشاوین هم پیشمه. مگه اینکه بیارمش پیش الناز.
-نه، شنبه الناز کلاس داره. پس یکشنبه، همون ساعت، قرار سر کوچه مامان زیبا.
الهام یه اوکی فرستاده بود. منم یه ایموجی بوس فرستادم و اون هم ایموجی میمونی که چشمش رو میگیره فرستاد.
تا یکشنبه زمان به کندی می گذشت. با آیدا چند باری صحبت کردم و نقشه ام رو باهاش در میون گذاشتم و زوایای مختلف نقشه رو باهاش چک کردم. آیدا آخرش بهم گفت: فقط کوفتت بشه کس مفت می کنی!
خندیدم و گفتم: حالا که نکرده ۳۰۰ میلیون عقبم. ولی چه شود که هم بکنم و هم ۳۰۰ میلیون جلو بیفتم.
بالاخره یکشنبه فرا رسید و نزدیکای ساعت ۱۱ و نیم بود که الهام اومد. جلوی در خونه مامان زیبا بودم که داشتم بیرون می رفتم و از الناز و الهام خداحافظی کردم و توی ماشین منتظر شدم. حدود نیم ساعت بعد الهام اومد بیرون و توی خیابون کناری سوار ماشینم شد و حرکت کردم. توی مسیر دستم رو بردم جلو و دست الهام رو گرفتم. الهام لبخند می زد و گاهی بهم نگاه می کرد. آهنگ ملایمی گذاشته بودم و به سمت لواسون حرکت کردم. توی یکی از رستوران های آلاچیق دار توقف‌کردیم، واقعا جای دنجی برای صحبت بود. بعد از سفارش ناهار سعی کردم با الهام گرم بگیرم. خودش رو بهم چسبونده بود و منم دستاشو نوازش می کردم. سعی داشتم نقشه ام رو طوری پیاده کنم که احتمال خطا توش‌نباشه. برای همین از گفتن حرفی که می خواستم بزنم منصرف شدم. سعی کردم توی این جلسه صرفا به الهام خوش بگذره‌. بعد از ناهار، کلی تو خیابون چرخ زدیم و حال و هوای الهام حسابی عوض شد. موقع خدافظی، اینبار صورتش رو آورد جلو و لب هام رو ماچ کرد. چند لحظه از هم لب گرفتیم و با چشم های شهوت ناک جلوی در خونه مامان زیبا پیادش کردم.
عصر آیدا گفت: خب چیکار کردی؟
-هیچی. زود بود هنوز.
-یعنی چی زود بود؟ دیر بجنبی وقتت تمومه ها.
-آره. ولی عجله هم کار رو خراب می کنه. میدونم دارم چیکار می کنم.
شب‌رفتم پای خودپرداز و ۳ میلیون به حساب الهام زدم. پنج دقیقه بعد الهام تکست داد: تو برام پول زدی؟
-من؟ شاید فرزاد زده!
-فرزاد تو عمرش ۳ هزار تومن هم برای من پول نزده. اذیت نکن دیگه

Читать полностью…

داستان کده | رمان

یداد به حرکاتم.
فقط یه ذره مونده بود.
فقط یه ذره…
یکج بعد برگشتم سر جام. گونه هاش گل انداخته بود.
+خب یکم دیگه جرعت حقیقت بریم مثل سر قبل؟
بازم نگاهش یه لحظه رفت سمت کیر راست شدم.
+اول من. جرعت یا حقیقت؟
_حقیقت.
+دوست داری زنم شی؟ اره یا نه. توضیح در کار نباشه.
_(با یه مکث )اره
تا حالا کسیو کردی؟
+سری قلبم پرسیدی اینو. دخول نداشتم تابحال
_اها
+چند وقته سکس نداشتی؟
_نمیدونم. من سکس دوست ندارم.
+چرا دوست نداری؟
_چون دردم میاد.
+پس شوهرت قبل از یکی واست نمیخورد؟ امادت نکرد؟
_نه کثیفه بابا. جیش میکنم من با نانازم.
+اها. بپرس
_اگه صیغت شم منو میکنی؟ میشه نکنی؟ درد داره.
+من قبلش حسابی امادت میکنم. سوراخ نانازتو حسابی میخورمش. سینه هاتو همه جاتو میخورم. حسابی بهت حال میدم نگران نباش.
_ولی درد داره.
+امتحان میکنیم درد داشت دیگه انجامش نمیدیم.خوبه؟
_حالا تا بعدا.
+باشه. منم
دوست داری فقط برات بخورم و توش نکنم؟ کثیف نیست اصلا.
_اگه حالت بد نمیشه بخور. ولی بود میده ها.
+خیالت راحت بوی بهشت میده.
جفتمون خندیدیم.
_کیرت چند سانته؟
+17 سانت. لوله هات بازه یا بسته؟
_بسته.
بازی کردنمون یکم بعد تموم شد.
کل زمینه ها فراهم شده بود.
+فاطمه.یه چی بگم.؟
_بله؟

دلم میخواد جسابی بغلت کنم و چشماتو ببوسم. امل نامحرمی و دلم نمیخواد گناه کنم. میشه یه صیغه بخونیم که محرمم شی؟
_اخه میترسم بخوای کار دیگه ای کنی.
+قول میدم فقط بغل باشه.

جفتمون میدونستیم دروغه و قراره سکس کنیم.
_باشه ولی چند ساعت بیشتر نباشه ها.
+قبوله. هرچی میگم تکرار کن…
یکم بعد بهش حمله کردم شروع کردم به بوشیدن و بغل کردنش.
سینه هاشد نوازش میکردم کمرشو و جاهای دیگه.
دستمو بردم سمت کسش اما نزاشت.
_تو که گفتی فقط بغل اما داری کارای دیگه میکنی.
+تو زنمی الان هرکار بخوام میکنم.
بزور دستمو گذاشتم رو کسش. تپلی کسش کاملا حس میشد.
ببند شدم و بهش گفتم بریم سمت اتاق خواب.
با یه حالتی که انگاری راضی نیست بلند شد.
حین لب گرفتن لخت شدیم و ازادانه دستم روی کسش در حرکت بود.
رفتم سراغ سینه هاش و به خوردنشون مشغول شدم
در همین حینم دوتا از انگشتام داخل کسش تلمبه میزدم.
خواستم کسشو بخورم که نزاشت
با یه صدای ضعیف و آه دار :
_بکن توش.
+چیو؟
_اونجاتو؟
+نمیدونم چیو میگی
_اذیت نکن ساسان بکن توش دیگه
+اسمم ساسان نیست.و باید اسمشو بگی
_کیرتو بکن توش.
+تو چی بکنم؟
_تو نانازنم
+ناناز چیه دیگه؟
_ اههههه کیرتو بکن تو  کسمم دیگه.
+چشششششم فاطمه بانو.
_اسمم یاسیه یاسمن.
_حسابی کسشو گاییدم. و اونم بعد از چند وقت به یه ارگاسم دست حسابی رسیده بود.
“نکته بعدی که باید بدونید همین ارگاسمه. اگه نتونی به ارگاسم برسونی و یه سکس دردناک رو به پارتنرت القا کنی دیگه احتمالش کمه باهات سکس کنه.
پتابولیسم زنا با مردا یکم فرق میکنه. زن ارگاسم نشه کلافه میشه و گاهی سر درد بهش دست میده.”
+داگی شو.
_داگی چیه؟
+حالت سجده بگیر کمرتو بده پایین کونتو بده بالا.
اخ عاشق این پوزیشنم. حین تلمبه زدن دستت رو باسنه و انگشت شستت با سوراخ کون بازی میکنه و برخورد بدن ها باهم روی کون یه موج ایجاد میکنه. واااای خیلی صحنه سکسییه
اخرین پوزیشن قبل از ارضا شدن همین باید باشه.
تا اخرین قطرات آبمو تو کسش پمپاژ کردم و لش تو بغلش دراز کشیدم.
جفتمون ساکت بودیم.
یکی از سینه هاش توی مشتم بود.
باز سوالش توی سرم نمایان شد.
به نظرت من جندم؟
فکر کنم این من بودم که جنده بودم.
جنده بودن زن و مرد نمیشناسه.
۲ سال بعد : جنده خانم من این عروسیو به هم میزنم.
با یه دختر هرزه زیر یه سقف نمیرم.
ادام

Читать полностью…

داستان کده | رمان

سوپر های اب اور وطنی :

@ProVideoi
@ProVideoi

Читать полностью…

داستان کده | رمان

خی کردم مشکلی نداره.
یه مدت گذشت و کلی تعارف بین آنها رد و بدل شد تا اینکه بالاخره برنامه سکس گروهی فردا شب قطعی شد بعد شراره فاز شوخی گرفت و پرسید: به نظر شما تو مدتی که من پریودم کی باید به بردیا سرویس بده؟
کسی چیزی نگفت و یکی نبود بگه حالا مگه بردیا کیه که باید هر شب بکنه.
شراره بعد مکثی کوتاه وقتی جوابی نشنید گفت معلومه دیگه وقتی من و مژگان هر دو پریودیم می‌مونه کون آیدا که بازم باید کیر بردیا را تحمل کنه.
آیدا گفت شراره خانم پورن های فیلم سوپر هم اینقدر پشت سر هم کون نمیدن که تو داری برا کون من نقشه می‌کشی.
شراره با خنده: گفت نگران نباش یه بار دیگه تحمل کنی کونت فیت کیر بردیا میشه و درد احساس نمیکنی.
مژگان از حرف شراره خندش گرفت و هر دو زدند زیر خنده.
_به من می‌خندید جنده ها، شما که این‌قدر راهکار بلدید اصلا چرا خودتون نمی‌دید.
از صداهایی که به گوشم میخورد میتونستم بفهمم که محض خنده و شوخی تو سرش افتادند و دارند او را می‌زنند و همزمان شراره میخندید و می‌گفت تا تو باشی هوس دیدن کیر نکنی اونم این کیر، فکر کرده بودی دیدن این کیر مفته؟ حالا باید بهایش را بدی.
_آیدا بعد کلی مشت و مال گفت به یه شرط قبول میکنم
+چه شرطی؟
_هر موقع من پریود شدم تو هم جور من را بکشی و به مژگان حال بدی.
_ولی…
_ولی چی درد که نمی‌کشی تازه خودتم حال میکنی
ولی من داشتم شوخی می‌کردم من نمی‌خوام در غیاب بردیا با کسی سکس کنم.
مژگان گفت اگه تو نگرانی ات خیانت به بردیا ست من باش حرف می‌زنم تو قبول کن رضایت بردیا با من.
آیدا: شنیدی پس بهانه بی بهانه
ولی من شوخی می‌کردم شما چرا اینقدر جدی گرفتید عجب غلطی کردم شما اصلا جنبه شوخی ندارید
آیدا: حالا نمی‌خواد به غلط کردن بیفتی یه دوره انجام میدیم اگه بدت اومد دیگه دوره ه های بعدی کنسل می‌کنیم.
شراره دیگه حرفی نزد و قاه قاه زد زیر خنده
آیدا پرسید به چی می‌خندی؟
+میگم چقدر کار من و تو سخته همش باید کیر بردیا و کس مژگان را بخوابونیم
مژگان بش برخورد و گفت شراره خانم متلک تا انداختی باشه یکی طلبت.
از تکان خوردن شراره کمی چشامو باز کردم دیدم از جاش نیم خیز شد و از رو آیدا رد شد و صورت مژگانا بوسید و گفت باور کن منظوری نداشتم فقط شوخی کردم بخندیم تو را خدا به دل نگیر.
در همین موقع آیدا پوکی از خنده ترکید و گفت دختر عجب حرفی زدی«کیر بردیا را بخوابونیم کس مژگان را» تا حالا از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم.
مژگانم دیگه نتونست جلو خودشو بگیره و زد زیر خنده ومن به سختی تلاش میکردم تا نخندم.
بعد کلی خنده شراره گفت اجازه بدید میخوام برا برنامه فردا شب یه پیشنهاد بدم.
آیدا: نخیر دیگه زیادی داری پررو میشی.
مژگان: عزیزم فردا شب متعلق به خودته آیدا شوخی کرد هر پیشنهاد بدی ما قبول می‌کنیم.
شراره گفت: نه دیگه نمی‌گم.
آیدا گفت: اون دیلدو بزرگه بود این اواخر می‌کردم تو کصت یادته؟
شراره:خب؟
_حرفتو نزنی همین الان میارم مژگان نگهت میداره میکنم تو کونت.
+اوف نه غلط کردم می‌گم می گم.
بعد اینکه دوباره خندیدن شراره گفت پیشنهادم اینه برا فردا شب مشروب تهیه کنیم و بعد شام چند پیک مشروب بزنیم فکر می‌کنم اینجوری سکس هیجان انگیز تری داشته باشیم.
مژگان: بد نیست به تجربه اش می ارزه.
آیدا: منم موافقم ولی کی مشروب تهیه کنه.
مژگان: بردیا تهیه می‌کنه.
شراره: ولی قرار نیست بردیا از برنامه فردا شب چیزی بفهمه میخوام سورپرایزش کنیم.
مژگان:باشه خودم یه کارش می‌کنم.
بعد از کمی سکوت آیدا به مژگان گفت: بریم حموم؟ آب بردیا تو کونمه حس خوبی ندارم.
مژگان: آره بریم بعدم می‌ریم واحد پایی

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ه عذر خواهی کرد و گفت نظرت چیه دوست داری گاهی در سکسهای ما تو هم باشی؟
شراره: مژگان خانم اگه ناراحت نمیشید من دوست دارم فقط با بردیا باشم و بهتره شما هم از حالا به بعد کمبود تونا فقط با آیدا برطرف کنید.
آیدا: اشکالی نداره خودم یه جوری با عشقم کنار میام و سعی میکنم نیازشو برطرف کنم اما اگه باز بردیا هوس کون کرد خودت باید جورشو بکشی چون من دیگه اجازه نمیدم بردیا کونم بزاره
شراره: آیدا خانم تو نگران نباش بردیا با کردن کس من نیازی به کون تو نداره
_ببینیم وتعریف کنیم اما چیزی که من شک ندارم اینه که بردیا تازه مزه کونا چشیده و در آینده نه چندان دور یا خودت باید بهش بدی یا اینکه مجبور میشه بهت خیانت کنه حالا دیگه خود دانی
مدتی سکوت حاکم شد تا اینکه شراره که انگار تحت تاثیر صحبتهای آیدا قرار گرفته بود پرسید حالا از کجا معلوم بردیا باز بخواد سکس آنال داشته باشه
مژگان گفت بردیا از همان سالهای اول ازدواج همش فکر گاییدن کون من بود اما من نتونستم خواستشو برآورده کنم و بارها دیده بودم خودش را با تماشای فیلم سکس های (آنال) سرگرم می‌کرد به نظرم آیدا درست میگه.
شراره گفت حالا میگید من چکار کنم؟
آیدا گفت برا اینکه بهت خیانت نکنه خودت بش بده
شراره گفت می‌خوام بدم اما نمیتونم و حالم بد میشه.
بعد چند لحظه سکوت شراره که حسابی تحت تاثیر حرفهای آنها قرار گرفته بود گفت آیدا حاضری با هم یه معامله کنیم
آیدا که منتظر همین حرف بود برا خودش کلاس گذاشت و گفت اگه میخوای من به بردیا کون بدم همین اول بگم شرمنده از عهده من ساخته نیست
شراره ساده لوح که نمی‌ دانست اینها دارند فیلم بازی میکنند از آیدا خواهش میکرد که بپذیرد و گفت حاضرم باهات یه معامله کنم من ده روز یه بار با شما سکس می‌کنم در عوض تو هم اجازه بده بردیا کونت بزاره.
مژگان گفت من یه پیشنهاد بهتری دارم من میگم هر هفته یا ده روز یه بار یه سکس گروهی بزاریم و مثل امشب همگی با هم سکس کنیم اینطوری هم ما با تو حال می کنیم هم بردیا با کون آیدا.
آیدا گفت آفرین مژگان جون چه فکر خوبی کردی این بهترین پیشنهاده، درست نمی میگم شراره؟
شراره که انگار مردد بود گفت کاش بردیا هم بیدار بود و نظرشا میداد اینطوری من هم با خیال راحت تصمیم می‌گرفتم
مژگان گفت تو موافقت کن جلب نظر بردیا با من.
شراره: اتفاقاً من با سکس گروهی موافق ترم تا اینکه خودم تنها بخوام با شما سکس کنم بردیا با آیدا
_چرا مگه چه فرقی می‌کنه؟
شراره گفت سکس امشب خیلی بهم حال داد چون دیدم همه از شرایط پیش آمده راضی بودند وداشتند لذت می بردند، بردیا به آرزوش رسیده بود و از اینکه موقعیت سکس از عقب داشت خوشحال بود شما از اینکه من تو جمعتون بودم داشتید حال بیشتری می‌کردید و خود من که از خوشی زیاد انگار تو آسمونا بودم.
مژگان: مرسی عزیزم حالا خیالم راحته که تو با سکس گروهی مشکل نداری و اینطوری حتماً روزهای قشنگ تری با سکسهای جذاب‌تری را تجربه خواهیم کرد
یاد یکی از حرف های شراره افتادم که گفته بود انجام دادن یه کار اشتباه اولش خیلی برام سخته اما وقتی یه بار انجام میدم زشتی آن کار از بین میره و دیگه بعد از آن راحت‌تر می‌پذیرم
تو دلم گفتم شراره مرا ببخش که بخاطر خودخواهی من آلوده به این کار
شدی.
فضای اتاق را سکوت فرا گرفته بود شراره به سمتم چرخید و صورتمو بوسید حدس زدم او هم چشماشو بست تا بخوابد که ناگهان آیدا گفت شراره خیلی دوستت دارم و ازت میخوام من را ببخشی
_بابت چی؟
بخاطر اینکه گاهی اوقات اذیتت میکنم اما به روح پدرم قسم هنوز هیچ کسی را به اندازه تو در دنیا دوست ندارم حتی مادرم، برادرم و

Читать полностью…

داستان کده | رمان

کون آیدا زدم
شراره به اوج رسیده بود و از شدت شهوت داشت جیغ می‌کشید و تو آسمونا بود آخرین ضربه ها را تو کصش زدم و او را ارضا کردم و خودمو تو بغلش رها کردم مرا تنگ در آغوش گرفت و همینطور که نفس نفس میزد چند بار بوسیدم و گفت مرسی عزیزم خیلی بهم حال دادی.
از روش بلند شدم و کیرمو بیرون کشیدم و گفتم کاش قرص نخورده بودم و منم با تو ارضا می‌شدم حالا باید جق بزنم تا ارضا بشم.
آیدا گفت نگران نباش عزیزم خودم با کونم در خدمتم.
_ولی من دوست ندارم شراره ازم ناراحت بشه پس این کارو نمی کنم.
شراره نشست و گفت این دیگه از اون حرفا بود وقتی به همه داره خوش میگذره چرا من باید از خوشی تو ناراحت بشم حالا که اینطوری شد دراز بکش می‌خوام خودم کیرتا دم کون آیدا تنظیم کنم
از خدا خواسته دراز کشیدم شراره دستی رو کون آیدا کشید و از مژگان پرسید ببینم حسابی برا خوردن این کیر آمادش کردی؟
مژگان گفت اوووووف چه جورم، به جا یه کیر دوتا می‌تونه بخوره
شراره دستی تو شیار کس آیدا کشید و گفت عزیزم پاشو دل به کار بده می‌خوام بشینم و جر خوردنتو تماشا کنم.
آیدا بلند شد و پاهاشو دو طرف من گذاشت شراره از بیخ کیرم گرفت و اونا دم سوراخ کون آیدا تنظیم کرد.
گفتم: نه صبر کن.
شراره گفت باز دیگه چیه
+دارم می‌بینم کصش بد رقم داغ شده و آب انداخته دلم می‌خواد اول کصشا جر بدم
شراره کیرما دم کص او تنظیم کرد و گفت جنده خانم وقت فروده.
آیدا نشست و کیرم در کسری از ثانیه تا بیخ در کس تنگ آیدا محو شد و کون نرمش روی بیضه هام چسبید با گفتن جوووون او را رو خودم خم کردم و در حالی که لمبرهای کونشا چنگ میزدم از زیر چنان تلمبه هایی تو کصش زدم که با هر ضربه ام آیدا به بالا پرت می‌شد و موج زیبایی تو سینه هاش می‌افتاد کمی بعد انگشتی را احساس کردم از داخل کون آیدا به کیرم فشار میاره که لذت بیشتری را برایم ایجاد کرده بود
مدتی بعد کیرمو از تو کص آیدا بیرون کشیدم شراره کیرمو دم سوراخ کون آیدا که حسابی لیز و گشاد شده بود تنظیم کرد
آیدا گفت ببین جنده خانم چه اشتیاقی برا جر خوردن کون من داره
+گفتم تو به دلت نگیر هدف شراره لذت بردن من از کون تویه
آیدا بدنشو شل کرد نیمی از کیرم تو کونش فرو رفت چهره اش در هم رفت و از درد به خود پیچید اما با این حال درد را تحمل کرد و بدنش کامل شل کرد و اجازه داد کیرم تا ته تو کونش فرو بره و بار دیگه از درد به خود پیچید و با ناله سوزناکی گفت لعنتی‌ها مردم! بعد سرش را خم کرد وقتی کیرمو کامل تو کونش دید خودشو رو من انداخت در حالی که داشتم نوازشش می‌کردم گفتم اگه درد داری درش بیارم؟
_نه فقط کمی صبر کن هر موقع گفتم تلمبه بزن.
شراره و مژگان آیدا را نوازش می کردند تا به خیال خود کاری براش کرده باشند
آیدا گفت شروع کن.
من اول چند بار به آرامی عقب جلو کردم تا اینکه خودش گفت: دیگه اذیت نمیشم هر رقم دوست داری تلمبه بزن.
من هم کونشا بالا بردم و از زیر توش تلمبه زدم تا اینکه کمرم خسته شد و پرسیدم پوزیشن عوض کنیم؟
آیدا ابتدا کمی رو کیرم خودشو بالا پایین کرد بعد از روم بلند شد.
شراره دراز کشید و گفت: آیدا جون رو من طوری داگی شو که کصت جلو صورتم باشه میخوام همزمان که کیر بردیا تو کونته منم چوچولتو بخورم و از برخورد تخمای بردیا به صورتم لذت ببرم.
وقتی که پوزیشن پیشنهادی شراره شکل گرفت صحنه وصف ناپذیری از قمبل آیدا و صورت زیبای شراره جلو چشمام ظاهر شد پشت آیدا قرار گرفتم دیگه نتونستم تحمل کنم و یه تف تو سوراخ آیدا کردم و وحشیانه کیرمو تو کونش فرو بردم کون آیدا حسابی لیز و قالب کیرم شده بود و درد چندانی احساس نکرد م

Читать полностью…

داستان کده | رمان

او را به خودم فشردم و گفتم آره عزیزم آمده بودم تا باشکوه ترین لحظه زندگیت درکنار تو باشم و از لذت بردن تو لذت ببرم و به آرزویم برسم سپس او را روی تخت هل دادم و خودم را روش انداختم و دیوانه‌وار صورت زیبا و معصومش را غرق بوسه و ناز کردم آیدا و شراره هم تحت تاثیر قرار گرفته بودند و قربون صدقه ما می رفتند.
کمی که اوضاع از حالت احساسی به حالت عادی برگشت مژگان رو به شراره و آیدا گفت هیچ وقت تا حالا حال دل ما تا این حد خوب نبوده و ما حال خوب مان را مدیون شما خوشگلا هستیم و ازتون واقعا ممنونیم که در کنار ما هستید.
نشستم رو تخت و هر دستما دور کمر یکی از آنها حلقه کردم و به خودم فشردم و گفتم من هم ممنونم که همه جوره با ما پایه هستید و آنها را بوسیدم.
آیدا در حالی که می‌خندید گفت سعادتمند ترین مرد کسی است که روی تخت خوابش سه بانوی برهنه حوری وش داشته باشد و نداند کدام را در آغوش بگیرد.
ژست شاهانه گرفتم و براش کف زدم و گفتم آفرین بانوی من چه جمله کاملی در وصف عیش ما بیان کردی فردا یادمان بنداز تا جایزه ای در خور به شما بدهیم
همه زدند زیر خنده.
هنوز آیدا می‌خندید که بالا پایین شدن ممه هاش توجهم را به خود جلب کرد چنگی تو سینه هاش انداختم و وانمود کردم اولین بار دارم آنها را می‌بینم و گفتم شیطون بلا تصور نمی‌کردم سینه های به این درشتی و نرمی داشته باشی.
_قابل شما را نداره.
مژگان گفت از کیسه خلیفه می‌بخشی؟خیلی هم قابل داره.
دستمو رو سینه های تیز و سفت شراره گذاشتم و به مژگان گفتم حسود خانم من تعریف می کنم تو دیگه چرا جو میدی، تا حالا به این ممه های بی نظیر دست زدی؟
شراره سرم را رو سینش فشار داد و گفت پ ن پ معلومه که دست زده و خودش اعتراف کرده هیچ ممه ای به پای اینها نمی‌رسه.
آیدا رو به شراره گفت قبول داریم مال تو خوشگل ترینه ولی این دلیل نمیشه سر بردیا را بزاری رو سینه خودت. فراموش که نکردی بردیا امشب مال منه بعد سر من را رو سینه هاش چرخوند و به شراره گفت مژگان منتظرته برو بهش برس.
من که از کشمکش بین آنها لذت می‌بردم صدامو صاف کردم و گفتم: لطفاً سر من دعوا نکنید من امشب متعلق به همه ام پس تا همه ممه ها را نخورم و تک تک سولاخ ها را پر نکنم خیال ندارم دست از سرتون بردارم.
مژگان نگاهی بهم کرد و گفت این حالی که تو امشب می‌کنی شاه قاجار غلط بکنه کرده باشه بعد دستش را به کیرم زد و ادامه داد خیلی وقت بود اینا اینطور سالار ندیده بودم.
+چکار کنم تو اشتیاقی برا خوردنش نداشتی منم تیزش نمی‌کردم. اما الان با دیدن این همه هلو پوست کنده و آب‌دار جریان فرق می‌کنه بعد خودش را تو بغلم کشیدم و دست روی کصش که هنوز خیس خیس بود گذاشتم و گفتم دلم میخواد اول از خودت شروع کنم.
یکی از پاهاش را بلند کردم و از پهلو کیرم را فرستادم تو کصش، مشغول تلمبه زدن شدم و از آیدا خواستم با زبون زدن به چوچول مژگان او را حشری کنه
یه بار شیطونیم گل کرد و کیرمو درآوردم و تو دهن آیدا کردم اونم چندشش شد و جاش را به شراره داد شراره قبل اینکه مشغول خوردن کس مژگان بشه گفت چی شد مگه دلت نمیخواست کیر ببینی پس چرا در رفتی آیدا که سینه‌های مژگان رو در دست گرفته بود و میخواست آنها را بخوره تازه یادش آمد چه دروغی گفته کمی با تعلل جواب داد فعلا خیس و چندشه بمونه برا بعد
چند تا تلمبه تو کص مژگان می‌زدم بعد در می آوردم چند تا تو دهن شراره می‌زدم که حال عجیبی داشت از اون طرف آیدا رو مژگان خم شده بود و داشت سینه های مژگان را می‌خورد و من گاه سینه‌های مژگان و گاه سینه های آیدا را می‌مالیدم.
مدتی به همین منوال تلمبه زدم تا

Читать полностью…

داستان کده | رمان

باشی محفل ما باصفاتره پس بیا بخواب کارت دارم ضمنا قبلاً بهت گفته بودم بردیا وقتی بخوابه دیگه بلند نمیشه پس او را امشب فراموش کن و خودتو به دست دوتا همجنس باز حرفه ای بسپار و نگران نباش قول میدم تجربه خوبی بدست بیاری.
از سکوت شراره متوجه تسلیمش شدم و کمی بعد صدای آه و ناله های سکسی شون بلند شد مدت چند دقیقه صبر کردم تا کاملا تو حس قرار بگیرند و صدای ناله هایشان بلندتر شد
به خودم جسارت دادم و جلوی در قرار گرفتم از لای در به داخل اتاق نگاه کردم نور ملایم شب خواب فضای داخل اتاق را به رنگ ارغوانی کرده بود شراره پاهایش را از زانو خم کرده وسط تخت دراز کشیده بود مژگان پشت به در بین پاهای شراره خم شده بود طوری که کس و کونش کاملاً در دید من قرار داشت و سرش بین پاهای شراره بود و داشت کصش را می‌خورد آیدا دو زانو کنار شراره نشسته بود و داشت با سینه‌های شراره بازی می‌کرد و آنها را می‌خورد شراره سینه های آیدا را چنگ انداخته بود و آه و ناله میکرد چند دقیقه به همین حالت گذشت تا اینکه ناله هاش بلندتر شد معلوم بود به اوج رسیده و می‌خواهد ارضا شود
قبل اینکه ارضا شود آیدا روی تخت دراز کشید و گفت بشین رو دهنم دلم میخواد وقتی داری ارضا میشی تو دهنم ارضا بشی شراره هم پاهاشا از هم باز کرد و کصش را درست رو دهن آیدا گذاشت و چوچولش را به تک دماغ آیدا فرود آورد مژگان هم سینه های شراره را می‌مالید و اونا را مک میزد مدتی شراره کصش را به صورت شراره تا اینکه یه پیچ و تاب به کمرش داد و به سینه های خود چنگ انداخت و با صدای بلندی ارضا شد و کامل رو بدن آیدا خم شد مژگان اینبار بین پاهای آیدا قرار گرفت و دوباره خم شد و با هیجان و لذت با لب و زبان به کس آیدا حمله کرد نگاهی به خودم کردم دیدم پیژامه را کندم و دستم را به کیر برافراشته ام گرفتم و دارم از دیدن صحنه لز سه تا خانم یکی از یکی خوشگلتر لذت میبرم شراره از روی آیدا بلند شد.
مژگان رفت و صورتشو به صورت خیس آیدا چسباند و مشغول خوردن لب همدیگه شدن.
شراره نفسی تازه کرد و رفت سراغ کس آیدا و مدتی خورد بعد انگشتش را به داخل کس آیدا کرد و گفت اوففففف، جااااان، چه کس تنگی، حدس نمیزدم کس به این تنگی داشته باشی اگه میدونستم از روزی که اپن شدی حتما یه بار اون را گاییده بودم بعد با دو انگشت توش تلمبه زد. صدای شلق شلق فضای اتاقو پر کرده بود شراره که انگشتش حسابی خیس شده بود پاهای آیدا را کاملا بالا آورد رو شانه اش گذاشت و دو انگشتش را کرد تو کون آیدا و گفت یادش بخیر چقدر من این کون را گاییدم از بس گائیدمش گشاده گشاد شده
آیدا داشت می‌نالید
شراره گفت چیه خوشت میاد داره کونت اینطوری گاییده میشه
آیدا از شدت شهوت به خود پیچید و با کشدار گفت آره عزیزم مرا با انگشتان خوشگلت جر بده مژگان در حالی که سینه های آیدا را می‌خورد دستشو کرد تو کس آیدا.
آیدا که اینبار خیلی بیشتر حشری شده بود جیغ می کشید و می گفت: خودشه، همینه، دلم میخواد دو تا سوراخمو با دستاتون جر بدید.
مژگان دست خیسش را در آورد و اونا یه بار کرد تو دهن آیدا و یه بار کرد تو دهن خودش بعد سه انگشتی کرد تو کص آیدا، سپس خم شد و چوچولش را با زبانش به بازی گرفت
آیدا به شدت حشری شده بود طوریکه نتونست صاف بخوابه و رو کمرش بلند شد و یه دستش تکیه گاه کرد و دست دیگش رو سر مژگان گذاشت و رو کوصش فشار داد و مرتب ناله های شهوت انگیز می‌کشید تا اینکه کامل بدنش منقبض شد و یه نعره طولانی کشید و ارضا شد و رو تخت ولو شد. مژگان دستشو از تو کس آیدا در آورد و خودش را روی آیدا انداخت و او را بوسید شراره هم دستشو از ت

Читать полностью…

داستان کده | رمان

بقلم بیرون رفت و گفت باشه باشه الان خودتو کنترل کن قول میدم امشب تا صبح در اختیار تو باشم.
شراره از دست‌شویی بیرون آمد رفتم جلو و او را در آغوش گرفتم و بوسیدم داشتم نوازشش میکردم که گفت: عزیزم من را بخاطر اشتباهی که کردم و اتفاقاتی که افتاد ببخش و در حالیکه پشیمانی در نگاه و حسرت در کلامش موج میزد ادامه داد امیدوارم امشب بت خوش بگذره.
+از نظر من تو فرشته ای و هیچ اشتباهی نکردی و بابت اینکه برام آرزوی خوشی کردی ممنونم و دوست دارم کل امروز وقتم را در اختیار تو بزارم.
شراره خوشحال شد و ازم تشکر کرد
آیدا اعتراض کرد: دیگه قرار نشد بردیا را امروز بچلونی و شب خسته و بی رمق تحویل من بدیا !؟
گفتم: آیدا کافیه من اجازه نمیدم بیشتر از این شراره را اذیت کنی.
شراره گفت: بردیا اجازه بده خودم جوابشو بدم فکر نکنه کم میارم بعد رو به آیدا گفت نگران نباش تو شب سرویس دهی خوبی داشته باش بعد ببین صبح میتونی با کون پاره ات راه بری.
خندیدم و گفتم همینا می‌خواستی دلم خنک شد

شب از راه رسید بر خلاف هر شب که از مژگان و آیدا جدا میشدم و به طبقه پایین میرفتم امشب آیدا بعد اینکه دوش گرفته و حسابی خوشگل کرده بود اومد دستمو گرفت و در مقابل چهره عبوس شراره به طرف پایین راه افتادیم تو پله ها ایستاد و گفت میدونم چقدر بابت چهره در هم شراره حالت گرفته شد باور کن منم دلم براش سوخت اما این تنها راهه.
وارد واحد پایینی شدیم گفتم احساس می کنم هنوز فکر می کنه همه اینها شوخی باشه و امیدواره زودتر تموم بشه اما اگه امشب من و تو تا صبح تو این واحد سپری کنیم و من حتی دست بهت نزنم دیگه همه چی براش تموم شده به حساب میاد و ممکنه شراره را از دست بدم.
خندید: نگران از دست دادن شراره نباش او جایی نداره که بره پس امشب ذهنت را از او پاک کن و بیا حالتو ببر سپس در واحد را بست و همونجا تاپ و شلوارک را از تنش درآورد و با یه شورت و سوتین لامبادا خوشگل جلوم ایستاد اما دیدن اون همه زیبایی باعث نشد ذره‌ای فکرم از شراره رها بشه با اینکه دلم لک زده بود یه بار دیگه کیرمو تو کون آیدا فرو کنم اما آنقدر به شراره وابسته و علاقه مند شده بودم که یادآوری چهره درهم ریخته اش تمام فکر و حواسم را درگیر خود کرده بود.
وارد اتاق خواب شدیم به خودم که اومدم آیدا من را لخت کرده بود نگاهی به کیر خوابیدم کرد: نخیر این کیر اون کیری که من قبلاً دیده بودم نیست. جلوم نشست اونا تو مشتش گرفت و سرشو بوسید و کاری که تا حالا ازش ندیده بودم برام انجام داد و چند بار سر کیرمو با حالتی معذب کرد تو دهنش و در آورد. میدونستم از این کار خوشش نمیاد و فقط داره تلاش می‌کنه کیرم بلند بشه.
از دستش گرفتم و بلندش کردم صورتش را بوسیدم: و گفتم مگه مجبوری کاری که برات چندش و حال به هم زنه انجام بدی؟
_چیکار کنم بلند نمیشه؟ شراره خانم چنان آبتا کشیده دیگه جون نداری بلندش کنی.
دستشا گرفتم و لبه تخت نشستیم و گفتم اصلاً ربطی به او نداره؟
_پس چیه؟
+دارم به این فکر میکنم گیریم شراره را (به قول تو) از دست ندم مهرش را که از دست میدم پس این چه کاریه؟میدونی که من نمی‌خوام این اتفاق بیفته.
_پس میگی چیکار کنیم؟
+من نمی‌دونم تو بگو.
_خودت میدونی هر کاری میکنم فقط به خاطر اینه که ذهن شراره را آماده کنیم تا بتونیم یه سکس گروهی ترتیب بدیم و تو به آرزوت برسی
خودمو روی تخت ولو کردم و گفتم آرزوی مسخره و خنده داریه نه؟
_نه اتفاقا از نظر من اصلاً مسخره نیست این نشون میده تو یه عاشق واقعی هستی که چنین چیزی برات تا این حد مهمه؟
سوتینشو باز کرد و کنارم دراز کشید به سمت هم چرخیدیم او

Читать полностью…

داستان کده | رمان

زیرش و امشب به بردیا سرویس بدی.
+چی شد اصلا تصور نمی‌کردم به این راحتی قبول کنی تو که خیلی رو بردیا حساس بودی؟
_راستش بردیا علاقه زیادی به کون داره منم که خودت بهتر میدونی تاب نمیارم و به معنی واقعی جر میخورم، چند شب پیش برای چندمین بار ازم خواست و من شرمندش شدم همون شب زد به سرم ازت بخوام یه بار تو جور من را بکشی و من از بگا رفتن نجات پیدا کنم حالا که این شرط را گذاشتی خوشحال شدم چون دیدم یه تیرو دو نشون
من گفتم: فکر کنم یه طرف این تصمیم منم و من موافق این برنامه نیستم.
شراره: عزیزم تو باید ممنون باشی کون به این خوبی برات ردیف کردم و امشب با تمام قدرت کونش را جر بدی.
+شرمنده چون من کون تو را خواسته بودم نه کون آیدا خانم را اگه نمی‌تونی بدی اشکال نداره ولی ازم نخواه بهت خیانت کنم.
آیدا: آقا بردیا دیگه داره بهم بر میخوره! چطوری کار اینها خیانت نبود اما کار تو خیانته؟ یه کلام بگو از من بدت میاد و خودتو راحت کن.

تو را خدا ناراحت نشو باور کن من چنین منظوری نداشتم.
آیدا: پس اگه منظوری نداشتی باید قبول کنی و دیگه حرفش را نزنی چون من دارم برا دیدن کیرت لحظه شماری میکنم. مکث کوتاهی کرد: یه چی بگم مسخره ام نمی‌کنید؟شراره و من با هم گفتیم چی؟
قول بدید مسخره ام نمی‌کنید
_گفتیم قول میدیم بگو.
+من تا به حال یه کیر طبیعی ندیدم چون از زمانی که فهمیدم همجنسگرام دیگه بش فکر نکردم اما این آخریا کنجکاو شده بودم یه کیر از نزدیک ببینم حالا اگه بردیا جون لطفی کنه و کیرش را یه شب در اختیار من بزاره ممنون میشم.
شراره زد زیر خنده و با لحن دلسوزانه ای گفت بدبخت کیر ندیده.
_جنده خانم مگه قول ندادی نخندی؟
+مگه کسخلم سوژه به این خوبیا از دست بدم
منم خندیدم: نه خدایی شراره حق داره بخنده آخه اشتیاق تو برا دیدن چیزی که بش حسی نداری هم جالبه هم خنده دار.
آیدا خودش هم خندید بعد به مژگان گفت تو مثل اینکه روزه سکوت گرفتی نه حرفی می‌زنی نه میخندی ؟
+من همین که خنده تو را می‌بینم برام کافیه نمی‌دونی چقدر از خودم بدم اومد وقتی دیدم به خاطر اشتباهی که کردم داشتم تو را از دست میدادم، ممنونم که من را بخشیدی.
آیدا مژگان را بغل کرد: عزیییییزم تو هم من را ببخش حالا که فکرش را میکنم میبینم اصلا کار خوبی کردی.
شراره: خب دیگه خدارا شکر همه چی به خیر و خوشی تموم شد حالا اگه آیدا خانم اجازه میده من برم دستشویی و بیام صبحانه بخوریم که از گشنگی دارم میمیرم
همین که شراره رفت داخل دستشویی و در را بست ذهنم رفت به چهار روز پیش شراره و مژگان از آرایشگاه برگشته بودند تا وارد ساختمان شدم شراره با هیجان پیش آمد و زیبایی خودش را به رخ کشید و پرسید چطورم؟خوشگل شدم؟
غرق تماشای صورت و موهاش شدم و گفتم خوشگل که بودی خوشگلتر شدی،، هیچ کلمه ای که بتونم این همه زیبایی را توصیف کنم سراغ ندارم
لبخند زیبایی زد و گفت خودت را اذیت نکن چشمات داره داد میزنه چطور مجذوب من شدی
ناهار که خوردیم امان ندادم و به واحد پایینی رفتیم حدود نیم ساعت فقط نگاش میکردم و لبهاش را می‌خوردم انگار نه انگار که صبح دو بار کون آیدا را گاییده بودم، کیرم بلند شد لختش کردم و به جونش افتادم مدت نیم ساعت طول کشید که ارضا شدم اما واقعا دیگه رمقی برایم نمانده بود روی تخت ولو شدم و خوابم برد دو سه ساعت بعد با صدای مژگان از خواب بیدار شدم چشم که باز کردم شراره نبود بجاش مژگان با یه سینی میوه و کلی خوراکی مقوی و خوشمزه کنارم نشسته بود.
گفت پاشو کمی به خودت برس از دست نری صبح دو بار دو بار کون میکنی ظهر هم که حتماً نتونستی از کس شراره جون که اونطوری خ

Читать полностью…

داستان کده | رمان

خانواده خاص (۵ و پایانی)
1402/04/01
#دنباله_دار

ساعت حدود ۱۰ صبح بود تو فروشگاه بودم که گوشیم زنگ خورد نگاه کردم دیدم آیدای
_ الو سلام
+سلام آیدا خوبی
_ممنون مرسی
+جونم عزیزم بفرما
_آقا بردیا شما کجایی؟ میتونی چند لحظه بیای خونه؟
+چرا مگه چیزی شده اتفاقی افتاده؟
_ اتفاق مهم که نه اگه کاری داری مزاحمت نمیشم ولی اگه میتونی لطفاً تشریف بیار
+چی شده؟
_باید اینجا باشی تا بگم اما اشکال نداره کارتو انجام بده هر موقع تونستی بیا
+باشه فعلاً کار نداری
_نه ممنون خداحافظ
+خداحافظ
گوشی را که قطع کردم پیام از طرف شراره اومد: سلام بردیا لطفاً به دادم برس یه کاری کردم فقط تو می‌تونی جمعش کنی.
زنگ زدم بپرسم چی شده جواب نداد ، پیام دادم : نگران نباش دارم میام.
راه افتادم و تو راه به مژگان زنگ زدم جواب داد همزمان که با مژگان احوالپرسی می‌کردم صدای داد و فریاد آیدا از اون طرف خط به گوشم خورد پرسیدم خونه چه اتفاقی افتاده این سر و صداها چیه؟
_چیز مهمی نیست خودمون حلش می‌کنیم.
+چرا آیدا داد میکشه ؟
_از دست من ناراحته.
به خونه رسیدم در زدم در باز شد وارد ساختمان شدم و رفتم داخل خونه هر سه ساکت نشسته بودند با دیدن من سلام کردن، جواب دادم و گفتم ظاهرا همه چیز که خوب و امنه پس این سر و صدا ها که می شنیدم بابت چی بود؟
آیدا گفت آقا بردیا
+جانم
_مگه شما شب اول خانمتو به من نسپردی؟
+چرا
_ازش بپرس چرا هم به من و هم به تو خیانت کرده از اون شراره جونت بپرس چرا به تو خیانت کرده
+منظورت چیه؟ از چی داری حرف میزنی؟
_یه ساعت پیش از خواب پا شدم دیدم مژگان نیست اینور اونور هر جا را نگاه کردم نبود رفتم واحد پایینی خوشبختانه در باز بود فکر کنم یادشون رفته بود ببندن وارد شدم خواستم مژگان را صدا بزنم که صدایی از اتاق خواب به گوشم رسید آرام تا نزدیک در رفتم صدا برام واضح تر شد صدای آه و ناله سکسی بود که می‌آمد اول فکر کردم تو با شراره ای خواستم برگردم که صدای مژگان را شنیدم با خود گفتم خب اینم که زن قانونی شماست (هر چند تو دلم ازت دلخور بودم که نباید با مژگان جلو شراره سکس میکردی) اما بازم خیلی اهمیت ندادم و برگشتم اما صداها تو ذهنم مانده بود همین طور که مرور میکردم با خود گفتم راستی چرا صدای بردیا نمی امد نکنه اینا خودشون با هم برنامه گذاشتن بلند شدم پله ها را دوتا یکی رفتم پایین خدا خدا می‌کردم اشتباه کرده باشم باز دوباره تا پشت در اتاق رفتم هر چه صبر کردم صدایی از تو به گوشم نرسید دلا به دریا زدم و در اتاق را باز کردم اشتباه نکرده بودم تازه کارشون تموم شده بود اما هنوز لخت بودن با دیدن من رنگشون پرید و سر جاشون خشک شدن.
یه لحظه دلم برا خودم سوخت ولی بعد به خودم گفتم مگه از مردم طلبکارم برا همین تصمیم گرفتم از اینجا برم اما اینها جلوما گرفتن و نمی‌زارن برم. شما قضاوت کن حالا دیگه ماندن من صلاحه؟
+اینطوری که تو گفتی خیانت من نزدیک بود سکته کنم فکر کردم زنم و دوست دخترم را با یه مرد غریبه گرفتی.
_آقا بردیا شما دیگه چرا؟ این کاری که آنها در حق ما کردن خودش یه جور خیانته.
+قبول دارم کارشون قشنگ نبوده اما به هر حال دوتا همجنس با هم دوست بودن که دلشون خواسته تنی هم به هم بمالند من به جای آنها معذرت می‌خوام اشتباه کردن حداقل باید به ما هم می گفتن ولی توهم خیلی سخت نگیر.
_به قول تو می‌گفتن که لااقل اینجوری دل آدم نسوزه
مژگان گفت من به آیدا جون حق میدم ولی باور کنید همه چی تو یه لحظه اتفاق افتاد صبح که تو از خانه زدی بیرون دیگه خوابم نبرد حوصلم سر رفته بود
یه مدت به کارای خانه رسیدم بعد رفتم آیدا را بیدار کنم اما این‌قدر عمیق خوابیده بود که دلم

Читать полностью…

داستان کده | رمان

ای تلافیش رو سر من در بیاری؟ گفتم نه به جون کیانا اصلا همچین چیزی نیست ، من نظری ندارم بهت ، فقط ، فقط ، گفت فقط چی؟ بگو دیگه ، مگه ما نمی خوایم مشکل تو رو حل کنیم ، گفتم فقط قضیه اینه که تو خیلی خوشگلی و من نمی تونم خودم رو کنترل کنم ، نخواستم بیشتر از این توضیح بدم ، می خواستم ماجرا رو سر بسته نگه درام تا ببینم کیانا چی میگه ، گفت این همه دختر خوشگل تو خیابون هستش ، تو هر خوشگلی که تو خیابون ببینی میری آبتو میریزی رو پاش؟ گفتم آخه من با اونا که توی حمام نمیرم ، گفت آهان پس مشکل معلوم شد ، مشکلت حمام کردنت با منه ، دیدم انگار گند زدم ، حتما دیگه این حمام کردنای دو تایی میماله ، اومدم بگم نه که دیدم کرستش رو گرفته جلوی سینش و گفت بیا اینو واسم ببند ، فقط جنبه داشته باش اگه اینجا هم بخوای آبپاشی کنی مجبورت میکنم خودت زمین رو لیس بزنی تا تمیز بشه ، دوست ندارم فرشم و اتاقم بو بگیره ، همونطور که داشتم کرستش رو میبستم گفتم تو از کجا میدونی آّب چه بویی داره؟ انگار هول کرده بود ، میدونستم گاهی اوقات سکس داره ولی هیچ وقت که به روش نیاورده بودم ، گفت خوب ، خوب الان توی حمام بوش رو فهمیدم دیگه ، داشت چرت میگفت ولی منم نخواستم ادامه بدم ، برگشت نگام کرد که دید حولم بازه و کیرم معلومه ، هنوز راست نکرده بودم ، یهو با پشت دست زد رو کیرم و گفت اینم جمع و جورش کن ، زشته همینجوری انداشختیش بیرون ، دیگه داری بزرگ میشی ، این پشمای دورشم تمیز کن ، عین جنگل شده دیگه ، اگه سحر راضی بشه بخوابه اینو که ببینه دیگه راه نمیده ، با این حرفاش و اون جور که دستش رو زد به کیرم باز این آشغال راست کرد ، کیانا با تعجب گفت آرش باز که این اینجوری شد ، الان که دیگه تو حمام نیستیم ، با خجالت گفتم نمیدونم چرا اینجوری میشه ، حتی از سحرم که لب میگیرم بلند میشه و اگه لبمون طول بکشه حتی آبشم میاد ، کیانا همونجور که داشت به کیرم نگاه میکرد گفت من مشاور مسائل جنسی نیستم ولی باید یه فکری به حال داداش کوچولوم بکنم ، نمیخوام دخترا مسخرش بکنن و بگن که ندید بدیده. گفتم جدا میشه یه کاری کرد که دیگه اینجوری نشه؟ گفت یه راهایی هست ولی نمیدونم چجوری باید انجام بدیش ، گفتم چه راهی؟ گفت تنها راهش اینه که این چیزا واست عادی بشه اونوقت دیگه تا یه دختر لخت ببینی یا لب بگیری دیگه بلند نمیشه ، گفتم آخه چجوری؟ گفت نمیدونم و همینطور داشت فکر میکرد که یهو گفت آرش یه کاری میتونم واست بکنم ولی باید قول بدی که زیاده روی نکنی ، گفتم باشه قبوله ، هر چیزی که این مشکلم رو حل کنه قبول میکنم ، با تردید گفت میتونی وقتایی که من حمام میرم بیای حمام و تماشا کنی و اگه خواستی میتونی مثل امروز ، مثل امروز ، داشت تردید میکرد ، آخرش گفت مثل امروز خودت رو خالی کنی ، اینجوری دیگه کم کم واست عادی میشه ، خیلی خوشحالم کرد چون من واقعا نمی خواستم باهاش سکس داشته باشم و فقط میخواستم خودم رو خالی کنم از طرف دیگه اینجوری یه موضوع زنده واسه جلق زدنم داشتم.
پریدم بوسش کردم و گفتم مرسی آجی جون ، وقتی بغلش بودم کیر راست شدم به سینه و شکمش می خورد ، آخه هنوز رو صندلی نشسته بود ، یهو گفت خواهش میکنم این دولتو به من نمال ، چندشم میشه ، باز حشرم زده بود بالا ، دستم باز رفت سمت کیرم ، کیانا نگاه کرد و گفت قربونت برم نگفتم که اینجا ، گفتم فقط توی حمام ، گفتم نمیتونم کنترلش کنم ، توروخدا بذار کارمو بکنم ، یه نگاهی بهم کرد و یه لبخندی زد و گفت فقط زودتر چون کلی کار دارم ، گفتم مرسی و شروع کردم به جلق زدن ، ولی چون یه دفعه آبم اومده بود هر کاری میکر

Читать полностью…
Subscribe to a channel