سکس خشن با دوست پسرم
1402/04/5
#خاطرات_نوجوانی
قسمت یک
سلام سارا هستم 25ساله یه دختر ریزه میزه و فنچ و داغ .... 18سالم بود با یه پسری تو مجازی اشنا شدم اسمش مهدی بود تو دومین روز دوستیمون اومد دم مدرسه دنبالم و تو خیابونا دور زدیم گفت گرمه بریم خونه ما منم چون اولین بار تو زندگیم بود اعتماد کردم و گفتم باشه بریم . خونشون کسی نبود نشست رو مبل و گفت برم رو پاش بشینم هی نازم میکرد و از رو شلوار برام میمالید و گردنمو میخورد منم خیلی رو گردنم حساسم و زود وا دادم و نتونستم جلوشو بگیرم لباسامو در اورد و لختم کرد اومد روم دراز کشید و لبامو گردنمو ممه هامو میخورد با حرص کبود میکرد .فکر میکردم نهایتش اینه ولی منو رو شکم خوابوند و چندبار سیلی زد ب کونم که دردش زیاد بود و جیغ کشیدم انگار با جیغ و ناله من حالش خراب تر میشد از ترس بغض کرده بودم و بهش گفتم بسه دیگ بریم در جوابم موهامو گرفت تو مشتش و با یه دست دیگش چندین بار پشت هم به کونم سیلی زد .. کونم از سوزش داغ شده بود ... رو سوراخ کونم اب دهن ریخت و یه انگشتشو گذاشت داخل سوراخ کونم و فشار داد و عقب جلو کرد من فقط ناله میکردم و اون میگفت جوون یک انگشت و دو انگشت و شد چهار انگشت از درد نفسم در نمیومد .روغن ریخت تو سوراخ کونم و انگشتاشو عقب جلو میکرد دردش قابل تحمل داشت میشد که فهمیدم کیرشو داره فرو میکنه تو کونم گفتم دیگ پیشت نمیام و زدم زیر گریه .. لبامو میبوسید و گردنمو میخورد تا اروم بشم .کیرشو یهو فرو کرد تو کونم و جیغ از درد کشیدم .. همونجوری روم دراز کشید و اه میکشید بعد چندثانیه تلمبه هاشو شروع کرد و تند تو کونم تلمبه میزد حس میکردم پاره شدم و جونی واسم نمونده بود ورزشکار بود و سنگین .. روم دراز کشیده بود و دردم انگار براش مهم نبود صدای تلمبه زدنش تو اتاق پیچیده بود .. از زیرش تلاش کردم خودمو بکشم جلو و کیرش بیاد بیرون ولی اون موهامو گرفت تو مشتش و محکم تلمبه میزد .. دیگ به خودش پناه اوردم و دستشو محکم از درد گرفته بودم و گریه میکردم نیم ساعت تمام کیرش تو کونم بود بعدش دراز کشید و موهامو کشید و کیرشو فرو کرد تو دهنم نفس نمیتونستم بکشم و تلاش میکردم که کیرشو از دهنم در بیارم ولی نمیشد . ی لحظه در اورد تا نفس بکشم و دوباره گذاشت تو حلقم و پاهاشو گذاش رو شونهام و سرمو فشار داد به کیرش .. ب پاهاش سیلی زدم تا ولم کنه .. ولم کرد ولی تازه شروع کارش بود ب کمر رو تخت دراز کشم کرد و شونه هامو کشید ب لبه تخت . سرم از تخت اویز شده بود دستامو بست و نشست رو دهنم سوراخ کونشو فشرد ب لبم و گفت براش بخورم و خودش کسم و میمالید و سیلی میزد روش و سینه هامو ت مشتش فشار میداد . بلند شد و گفت دهنتو باز کن و سیلی زد ت صورتم و اب دهنشو ریخت تو دهنم و کیرشو کرد تو حلقم و تو دهنم تلمبه میزد و رو کصم سیلی میزد و پاهامو فشار میدادم بهم و داد میزد میگف پاهاتو باز کن وگرنه امروز زنده از اینجا بیرون نمیری و کصم و تو مشتش فشار میداد .. بعد چند لحظه تو دهنم ارضا شد و گفت اب کمرشو تا اخرین قطرشو باید قورت بدم .. ب سختی قورت دادم از رو سرم بلند شد .. اوق زدم میخواستم برم ب سمت دستشویی که با دستش رو دهنم فشار داد و گفت اجازشو نداری و خوب قورتش بده از این ب بعد کارت همینه باید عادت کنی .بعدش کلی بوسم کرد و قربون صدقم رفت که خانومشم و بعد چند ماه میاد خاستگاریم و لباسامو پوشیدمو منو رسوند خونه
نوشته: سارا
@dastan_shabzadegan
باهمون دستم براش جق زدم برگشتم دیدم چشمای خوشگل و روشنی داره .. گفتم دوست داری منو بکنی ؟ گفت آره و وای اومد. کیرشو گرفت روی راه آب و ریخت بیرون ... پاشدیم گفت بیا بریم بشورم بعد بکنمت گفتم الان که نه .. بعدا گفت خب شماره . بده گفتم تلگرام گفت باشه اصلا من نمایشگاه ماشین دارم بریم اونجا ..
گفتم بیرون بهت ای دی تلگرام میدم گفت باشه رفتم بیرون دیدم پیر مرده اومذ نشست جکوزی
منم که کمی شارژ شده بودم و جرات گرفته بودم رفتم نشستم روبروش
پسر هیکلی رفت آب سرد .. من جکوزی با پیرمرده. نگام کرد من جرات گرفته بودم لبم گزیدم چندبار .و چشمک زدم. بالاخره پرسید چیه اشاره کردم که بیا کنارم بشین
میخواستم کیر اونم راست کنم
.. مرض گرفته بود منو
اومد کنارم گفت چیه گفتم بشین پا شد گفت بیا ببینم چی میگی رفت تو سونا منم پشت سرش رفتم یه چرخ زدم دیدم کسی نیست اومدم نشستم کنارش دست بردم سمت کیرش دیدم دستش رو پاشه اول دستشو گرفتم نگاهش کردم دیدم گفت چیه ؟ به حالت اینکه چی میخوای . گفتم هیچی ولش کن پاشدم رفتم بیرون ..
رفتم بالا دیدم پسر هیکلی نشسته با عوامل استخر خوش و بش
به عوامل گفتم خسته نباشی ... و رفتم آماده شدم .. ولی انگار متوجه نشد
. من رد شدم
رفتم دوش گرفتم .. پسر ریشوعا هردو جدا جدا اومدن منم هی شامپو میزدم ب کونم و مایو میکردم توش هرکی رد شع ببینه .. میومدم بیرون از محل دوش همونجور با لمبر لخت میرفتم شامپو برمیداشتم .. خلاصه من حاضر شدم نشستم رو صندلی ورودی دیدم هول هول پسر هیکلی داره حاضر میشه .. کمی ترس کمی اشتیاق .. گفتم برم بیرون حالا زشت بشینم منتظرش
.
منم اومدم ماشین روشن کردم رفتم جلوتر . وایسادم دلستر خنک گرفتم. دیدم اومد بیرون سوار یه پرشیا شد به پلاک ۳۸ کمی همو نگاه کردیم کمی مکث کرد قبل سوار شدن ولی انگار نشناخت .. من نشستم تو ماشین دور زد اومد سمت من دیدم هول هول داره اینور اونور نگاه میکنه که مثلا منو پیاده پیدا کنه ... خلاصه روم نمیشد بگم دیونه من اینجام 😂... اون رفت و منم رفتم خونه ..ولی فهمیدم همه جا میشه کرم ریخت
نوشته: اماندا
@dastan_shabzadegan
زن شوهردار نرگس
1402/04/4
#زن_شوهردار
من میثم 27سال بچه شمال . خاطره ای که هست برا دوسال پیش هست . من تو یه روستا زندگی میکنم لیسانس دارم مشغول کارا خودم هستم . تابستون دوسال قبل . یه روز مشغول کار بودم تو زمین کشاورزی خودم دید یه سری زن بچه تو آبادی دور میزن نزدیک شدن دیم یکی از آشنا ها هست و تهران زندگی میکنه. اون خانوم دیگه که نرگس اسم داشت زن صاب کارش بود یه خانوم فوق العاده خوشگل که هر کسی دیدش آب از دهن لب لوچه پسرا میریزه . یه دختر 16سالع داشت . من از اون جایی که دانشگده دامپزشکی درس میخواندم شروع به صحبت کردن راجب سگ وگربه شد نگهداری تو خونه . شماره مو نرگس از من گرفت شروع چت کردن شد کم کم بهش پیشنهاد دادم اول قبول نکرد ولی بعد مدتی رام شد . من خصلتی که دارم رو حرف زدن صحبت کردن با خانوم ها خیلی خوبم . راحت میحرفم مخ میزنم . شروع صحبت کردن ما شد. . نرگس یه شوهر نظامی داشت . خلأهای عاطفی خیلی زیادی داشت نرگس حیف این زن که با این مرد وصلت کرد آدمی که 5سال زن شو فقط برا کردن خواست حتی بغل عاطفی نکردش. جا خالی این شوهرشو پر کردم من اولین نفری بودم که باهاش غیر شوهرش رابطه برقرار کرد . اولین بار قرار سکس مون رو تو خونه خالم گذاشتم . که خالی بود. اومد یه اندام سکسی که توعمرم ندیدم شروع لب لب بازی شدش ولی از اون جایی که اولین بارش بود خیلی معذب بودش . یه لباس شب طوری سکسی زیر مانتو پوشیده بود . بردمش تو اتاق ادامه لب لب بازی لخت کردن . دست زدن به کص کلوچه ایش نرم. خیس خیس انگار شیر آب باز کردن . کیر منم حدود 18سانت هست ولی کلفتی زیادی ندارع اون روز خوب کردمش ولی بهم نچسبیده از استرسی که داشت . بعد مدتی تو شمال رفتم دیدنش یه پیلا تو محمودآباد دارن . رو پل هوای منتظرش بودم وقتی که اومد دل تو دلم بغل لب بازی یه کون خوش فرم سفت که میگری تو دست جیگر حال میاد . کنار یه زمین یه اتاق بود برا موتور چاه آب. کشاورزی این بنده خدا این قدر سگ حشر بود که با اولین برخورد دستش به کیرم دیگه نتونستیم کنترل کنیم شلوار کشیدم تا پایین پشت اتاق گذاشتم تو کص خیس پف کردش دوتا تلمبه زدم این داشت میومد حالا بزن کی نزن تلمبه میزدم تو کص طوری که رو پاش نمیتونست وایسه . با خیال راحت ترم توکاندوم تو کصش خالی کردم . یه چند وقت بودیم سکس های خیلی خوبی داشتیم حتی پلمپ کونش رو هم من باز کردم برا شوهرش . . یه چند وقتی بودیم باهم که سری یه سری داستان ها شوهرش متوجه شد قطع رابطه کردم . ولی هنوز دلم پیشش هست.
نوشته: میثم
@dastan_shabzadegan
دخترعمه نسترن جون
1402/04/4
#خاطرات_نوجوانی #محارم
سلام ب همگی حشریا
من میخام داستان خودم رو با دخترعمه سکسی خودم نسترن رو بگم ک عزیزان در باور کردن یا نکردن مختارن بریم سراغ داستان:
من امیر ۲۵ ساله از تهران با قد ۱۹۰ و ۸۰ کیلو وزن و از لحاظ ظاهری زیاد جذاب نیستم ک دل هر دختری رو بدزدم خب بریم سراغ داستان
من ی دخترعمع همه چی تموم از لحاظ ظاهری ب اسم نسترن دارم با قد ۱۶۶ و وزن ۶۵ کیلو تپل با کون بزرگ و ناناز گوشتیش
خب من و نسترن خانم تو ایام بچگی باهم هم بازی بودیم و هر از گاهی باهم میرفتیم زیر لحاف و مثلا ادا زن و شوهرا رو در می اوردیم یبار ک داشتیم بازی میکردیم دیدم نسترن نفساش عمیق شده یهو گف بیا منو بکن من ک کلا هنگ کردم گفتم ینی چی ک شلوارمو کشید پایین و گف شمشیرتو بکن تو کصم ما هم ک در ایام بچگی و اصن نمیدونستیم پرده چی هس و همش زور میزدیم ک بکنیم توش و این نسترن خانم با انگشتاش کصشو وا کرده بود و با صدای لرزون میگف بکن توش دارم میمیرم منم هی زور میزدم ک کلافه شد و گف بزا خودم بکنم ک اومد رو من خابید و سالار رو کرد تو کصش و ی ناله ای سر داد و برا اینکه صداش نره بیرون فورا ازش لب گرفتم و اونم ک کامل کیرم رو کرد توش دراورد و با دسمال خونشو پاک کردیم(شرمنده یادم رف بگم ک سالار ما هم نزدیک ۲۳ سانت و با ۶ سانت عرض خوش فرم و سفید هس)پاک کرد و گف بکن توش و من کردم توش و شرو کردم ب تلمبه زدن و اونم اه و ناله میکرد و حسابی عرق کرده بودیم و حدود ی ساعتی داشتم میکردمش ک دیدم لرزید و ارضا شد گف نریز توش میخام بخورم ک منم محکم زدم و احساس کردم میخام بیام ک فوری کشیدم بیرون و رفت زیرش و کمی ک ساک زد همه ابمو خورد و الان بعد اون موقع نسترن خانم شوهر کرد ولی هنوزشم باهم رابطه داریم
اگر بازخورد خوبی داشت داستان سکسم رو با مادر نسترن خانم رو تعریف میکنم
نوشته: پسر ساده
@dastan_shabzadegan
تو راه برگشت بودیم که زد رو پام گفت به چی فکر میکنی گفتم دلم میخاد باهاتون همه چیو تجربه کنم دلم میخاد الان بجای خونه رفتن پیش شما باشم خیلی جدی نگام میکرد و یهویی پرسید تو اسلیوی سارا؟ شوکه شدم فهمیدم تموم مدت داشتم جمع خطابش میکردم و موقع تشکر ارباب بهش گفتم
گفتم اره گفت بهتر از این نمیشه دیگ
تعجب کردم که گفت از رفتارات یه چیزایی فهمیدم ولی الان میبینم همونی هستی که دقیقا میخام
ماشینو یه کوچه مونده به خونمون پارک کرد و گفت
اگه این رابطع رو میخای باید همیشع قوانینو رعایت کنی نباید بدون اجازم کاری کنی تاکید میکنم هیچ کاری
تو منو صاحب جسم و روحت میدونی پس جز من هیشکی حتی خودت حق آسیب بهشون رو نداره منو تو گوشیت سیو میکنی حاکم قلبم
با دقت همه نکاتی که میگفتو گوش میدادم حرفش که تموم شد منتظر نگام کرد و گفت خب با این شرایط قبول میکنی انگار رو ابرا بودن انگار به هرچی میخاستم رسیدم گفتم بله گفت بله چی؟ گفتم بله ارباب
گفت برو خونه به درست برس گفتم چشم ارباب و خداحافظی کردم
تنم داغ کرده بود از هیجان
تجربه رابطع معمولیم نداشتم چه برسه مستر اسلیو
از خشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم
روزا پشت هم میگذشت هر چند روز یبار با سامیار میرفتم بیرون و با لب بازی و ساک زدن و لاپایی و مالیدن همو ارضا میکردیم تو کف کیرش بودم که تو وجودم حسش کنم اون میگفت اینجور جاها جاش نیست
امتحانای نهایی شروع شدن و خانواده عمو رفته بودن مسافرت و سامیار نرفته بود و میگفت مسافرت خانوادگی دوست نداره
۵ تا امتحانو خوب داده بودم و ارباب روم نظارت داشت کم همو میدیدیم ولی شب به شب زنگ میزد و من باید پاسخگو بودم که چقدر درس خوندم
رسیدیم به امتحان زبان تخمی که ازش متنفرم هرچی بلد بودم ترجمه بود گرامر ریده بودم
ارباب زبانش خوبه ازش خاستم اگه بشه بهم یاد بده که قبول کرد برم خونشون روز فورجه زبانو رفتم خونشون عمو اینا مسافرت بودن خودش تنها بود خونه ام بهم ریخته بود پای لبتاپ نشسته بود گفت که الان کار داره دوساعت دیگ شروع میکنیم تمرین منم شروع کردم خونه رو مرتب کردن و طرفارو شستم و برای ناهار ماکارونی پختم ارباب دوست داره
کارام ک تموم شد گفتم ناهار بخوریم ؟گفت بخوریم فکر نمیکردم اهل فانتزی بازی باشه اما درعین ناباوری
موقع ناهار ظرف غذای منو گذاشت رو زمین و خودش پشت میز نشست
و گفت پایین پام بشین بخور غذاتو حتی برام چنگال هم نذاشت وضعیتم زیادی تحقیر آمیز بود حس مازوم داشت بیدار میشد نشستم کنار پای ارباب سرمو بردم پایین و شروع کردم با دهن ماکارونی هارو خوردن لعنتی شلوارک پوشیده بود و پاهای لختش جلو چشمم بود و فتیش لعنتیم اذیتم میکرد با هر جون کندنی بود غذامو تموم کردم سرمو که اوردم بالا دیدم ارباب داره با لذت تماشام میکنه یه لبخند دندون نما زدم لیوان دوغو برداشت و با دستش چونمو گرفت و سرمو به بالا هدایت کرد و با فاصله۵ سانتی دوغو میریخت تو دهنم من تند تند قورت میدادم که بیرون نریزه
ازش تشکر کردم گفت ظرفارو جمع کنم و بریم برا تمرین زبان بعد مرتب کردن آشپزخونه و شستن ظرفا چای دم کردم و بردم برای ارباب رو مبل نشسته بود اشاره زد روی زمین بین پاهاش بشینم واییی حالا من چطوری تمرکز کنم اولش سعی کردم همه حواسمو بدم به ارباب اون خوب توضیح میداد منم گوش میدادم ولی کم کم حواسم پرت شد به برجستگیه زیر شلوارش و پاهای نیمه لختش لعنتی کیرش خاب بود ولی از زیر شلوارک برجسته بود
ارباب یهو یسوال راجب انرژی ها پرسید و من این آخرا دیگ حواسم کلا نبود و نمیدونستم چی بگم اونم عصبی شد زد تو گوشم جوری که گوشم سوت بدی کشید رفت تو اتاقش وقتی اومد دیدم کمربندش دور دستاش پیچیده به خودم لرزیدم منو دمر کرد روی مبلو گفت هیچ صدایی ازت در نمیشع شروع کرد ضربه زدن به باسنم لبمو محکم گاز میگرفتم که صدام درنیاد فک کنم یه ۲۰ضربه زد و کمربندو انداخت کنار اومد دستی بین پام کشید که خیسه خیس بود روی جای کمر بند ها اسپنک محکمی زد که یه ناله از بین لبم خارج شد شلوارکشو دراورد با خیسیه بهشتم سوراخ باسنمو خیس میکرد اروم سر کیرشو گذاشتم رو سوراخم که دلم هری ریخت ترس و لذت تو وجودم پیدا شد اروم اروم فشار میداد منم ساعد دستمو گاز میگرفتم صدام درنیاد به آخر ک رسید چند ثانیه نگه داشت عادت کنم لعنتی خیلی درد داشت قبلا درحد انگشت کردن با کونم ور رفته بود
اروم اروم شروع به کمر زدن کرد و یواش یواش درد جاشو داد به لذت با دسش بهشتمو میمالید خیس خیس بودم ونزدیک ارضا میشدم که نیشگون از بین پام گرفت که جیغ کشیدم و نزدیک گوشم گفت زوده ده دقیقه بی وقفه تلنبه زد هربار نزدیک ارضا حسمو میپروند تا یهو نزدیک ارضای خودش شد حرکت دستش رو بهشتم تند شد با آه عمیقی رو دستش ارضا شدم اونم بعد چند تا تلنبه محکم کیرشو بیرون کشید برمگردوند و تو دهنم تلنبه زد بعد یک دقیقه با آه مردونه تو دهنم خالی شد رفتیم حموم دوش گرفتیم و خودمونو تمیز کردیم
رسیدم خونه و وسایل قلیونو راه انداختم خالمم اومد کنارم دوتا کام از قلیون گرفت دیدم چشاش خمار شده واقعیتش یکم ترسیدم گفتم بهش خاله چته چرا اینجوری هستی گفت برا بی خوابیع و بلند شد بره بخوابه پسرشم ک رو مبل خوابیده بود صدام کرد و گفت بچشو ببرم تو اتاق بخابونم منم همین کارو کردم بهش گفتم خاله من کجا بخوابم گف هرجا راحتی کجا جاتو پهن کنم گفتم هرجا خنک تره چون میدونسم تو اتاق خالم اینا کولر گازیه و خالم روشن میزارتش گفت تو اتاق خنکه منم گفتم پس همینجا پیش خودت میخابم اونم گف باشه و خابید منم داشتم با موبایلم ور میرفتم تقریبا یه ساعتی گذشته بود ک کیرم شقه شق شده بود بلند شدم از زمین و رفتم رو تخت صدای خالم زدم اصن انگار ن انگار با دستم خاسم بیدارش کنم ولی توپ میترکوندمم بیدار نمیشد دستمو گذاشتم روی لباش و گفتم چقد منتظر این لحظه بودم رفتم تو آشپزخونه آب بردارم قرص تاخیری بخورم یهو یادم افتاد ممکنه اگه بکنم تو سوراخاش بیدار شه یهو منصرف شدم قرصو از پنجره انداختم بیرون رفتم سراغ خالم از لباش شروع کردم ب خوردن تا نوک انگشت پاهاش همه جاشو لیس زدم بعد تیشرتشو زذم بالا و دیدم سوتین نبسته تو کونم عروسی بود تا میتونستم سینه های خوشفرمش رو مالیدم و بو کشیدم نوبت رسید ب کونش پاهاشو دادم بالا و شلوارکشو کشیدم پایین شلوار خدمم در آوردمو با کیرم روی کصو کونش میکشیدم شلوارکشو کامل در آوردمو تا میتونستم با گوشیم ازش عکس گرفتم بعد کیرمو انداختم لای پاش و 5دقیقع تلمبه زدم آبم با فشار زیاد اومد ک تا حالا انقد آب از خدم ندیده بودم تا صب دوبار دیگه به خالم لاپایی زدمو کلی عکسو فیلم ازش گرفتم
امید وارم خوشتون بیاد این اولین و تنها سکس من با یه زن بود اگه کمی یا کسری داشت ببخشید تجربه زیادی نداشتم تو این زمینه
نوشته: متین
@dastan_shabzadegan
سکس با پیرمرد حشری
1402/04/4
#خاطرات_نوجوانی
من بهار هستم این داستان مال وقتیه که ۲۰و خورده ای سالم بود الان چند سال گذشته از اون ماجرا و من متاهلم.
خیلی وقت بود یک مسیر تکراریو مجبور بودم برم بیام.
از شانس چند بار راننده تاکسی یه پیرمرد خوش چهره بود که معلوم بود بازنشسته یه وزارت خونه ای چیزی باشه چون خیلی پرستیژش بالا بود.
یروز سوار ک شدم کسیو سوار نکرد،سرصحبت باز شد.
کمی حرف زدیم دیدم عه این واسه سرگرمی میاد سرکار نیاز مالی نداره.
شروع کرد ب مخ زدن من.منم نخو گرفتم.
شمارمم گرفتو پیاده شدم.
خیلی حشری بود..تند تند زنگ میزد و حالمو میپرسید.
یروز قرار گذاشت بریم بچرخیم قبول کردم.
رفتیم دور زدیم حرف زدیم دستشو گذاشت روی رونم....
منم تحریک شدم دروغ چرا،اما ب روی خودم نیاوردم.
شروع کردم از زنش پرسیدم گفت مسنه کمردرد داره نمیتونه سکس کنه دیگه.
گفت بریم باغ ما منم بهانه آوردم گفت پس باهام سکسی حرف بزن.
گفتم از سکس میترسم کیرت اگه کلفت باشه اگه دراز باشه. من میترسم
گفت نترس کیرم نرماله تازه آبمم میریزم توو کصت نگرانم نباش عمل وازکتومی کردم حامله نمیشی.
و قرار شد هفته بعد بریم باغ حاجی و سکس کنیم.
روز موعود رسید من ی شلوار لی طوسی روشن بوشیدم و ی تاپ رکابی مشکی،موهامم دم اسبی بستم خودمم تمیز اصلاح کرده بودم بدنم سفیدع و کصمم تپله کونمم بزرگه.
خلاصه خیس بودم،دلم کیر میخاست...
حرکت کردیم بین راه موز خرید و گفت بخور.
ابمیوه هم خرید و زورکی داد بخورم.
خیلی باغ قشنگی بود...پارک کردیم رفتیم توو مانتو شال رو که در اوردم حاجی سیخ کرده بود.
شروع کرد ب پهن کردن رختخواب.
یه تشک سفید پهن کرد یه ملافه سفیدم کشید روش متکا هم گذاشت و منو از پشت بغل کرد
لباسای خودشم جز شورتش دراورد....
گردنمو بوسید و موهامو بو میکرد منم چشامو بسته بودم وسط ی باغ بودم با یه پیرمرد حشری خودمم کصم خیسه خیس بود..منو آروم خابوند روی تشک و اومد روم... اول با لباس حسابی مالید منو بعد شروع کرد به لخت کردنم یکم وحشی شده بود و دستاش میلرزید
کاملا لختم کرد،دوباره اومد رو من دراز کشید و شروع کرد به فشار دادن ممه هام و میک زدن نوکشون. صدای ملچ ملوچ دهنش ک نوک ممه هامو میخورد بلند شده بود منم خیلی داغ شده بودم...میخورد و میگفت وای کاش اینا مال من بود..گفتم مال توعه بخورررر نوکشو کبود کن اونم وحشی تر میشد و یجوری میک میزد دردم میگرفت...کصم داغ شده بود رفت پایین پاهامو باز کرد از هم..گفتم زبونتو بزار لای کصمممم بخووور
اونم گفت من میمیرم واسه کصت و شروع کرد ب خوردن. داشتم ارضا میشدم نگهش داشتم گفتم ممه بخور.
ممه میخورد و قربونم میرفت منم خیلی خیلی داغ شده بودم.
کصت اجازه میدی کصت بزارم؟گفتم اررره. کیرتو بزار تووش دارم جر میخورم...
و اونم دوتا متکا زیر کونم گذاشت و پاهامو گرفت و یهو کیرشو تا ته کرد توو کصم..
وای خیلی لذت بخش بود تلمبه میزد و قربونم میرفت. من ارضا شدم. خیلی راحت جیغ میزدم...
حاجی ام توو کصم ارضا شد و آبشو ریخت تووش و دراز کشید کنارمو شروع کرد ب مالیدن ممه هام.
ادامه دارد
نوشته: بهار
@dastan_shabzadegan
بره رسید دم در پذیرایی دستشو محکم گرفتم گفتم نمیزارم بری هی هولم میداد میگفت گمشو کثافت خاک تو سرم که به توی هرزه قلبم رو داده بودم فکر میکردم دوسم داری دستاش گرفتم گفتم امید کتکم بزن فحش بده ولی نرو باز هولم داد گفت فقط گمشو عصبی شدم کنترلم از دست دادم یه سیلی محکم زدم تو گوشش سرش داد زدم بتمرگ تو خونه قرار نیست جایی بری گفتم خیلی ترسید گفت الان مثلا زندانیم کردی گفتم نه ولی حق نداری ترکم کنی چمدون گرفتم پرت کردم تو اتاق اونم ترسیده بود رفت تو اتاق درو بست خیلی حالم بد بود خیلی گند زده بودم همش خودم میزدم میگفتم حروم زاده لاشی بیبن چه غلطی کردی . یه ساعتی گذشت رفتم تو اتاق امید بغل کردم دیدم مخالفتی نکرد بهش گفتم امید بیا صد تا سیلی بزن بخدا نفهمیدم چه گوهی خوردم اونم گفت نه بس کن فقط امشب بزار راحت بخوابم و دیگه بهم خیانت نکن و بهم زمان بده تا ببخشمت خیلی خوشحال بودم که حداقل منو قرار ببخشه شب موقع خواب شد کلی امید نوازش کردم همدیگرو بوس کردیم خوابیدیم . صبح رفتم سرکار دیگه میخواستم به امید ثابت کنم لیاقت فرصت دوباره دارم بعد کار رفتم گل و شیرینی گرفتم تا امید خوشحال کنم رسیدم خونه با کلی ذوق وارد خونه شدم امید صدا کردم ولی خبری نبود رفتم تو اتاق یه نامه از سمت امید رو در اتاق چسبیده شده بود نوشته بود من رفتم تا تو با هر کی میخوای خوش باشی رفتم تا زندگیت بدون من بهتر بشه اینم بدون هرگز فراموشت نمیکنم با اینکه قلبم شکستی ولی تو بهترین بخش زندگیم بودی همیشه عشقت تو قلبم هست ولی دیگه نمیخوام با بودن کنارت خودم بی ارزش کنم بدرود هرزه دوست داشتنی . درونم آتیش گرفته بود چی میدیدم من چیکار کرده بودم خودم زندگیم رو خراب کرده بودم هر چقدر به گوشیش زنگ زدم جواب نداد و بعدش خاموش شد نگران بودم این بچه کجاست آخه جایی نداشت بره
بعد ۲ روز جواب داد که رفته خونه مادرش اینا و نیاز داره یه مدت بگذره تا بتونه منو ببخشه هر چی التماس کردم برگرد قبول نکرد ۲۰ روزی بهش پیام و زنگ میزدم ولی خیلی سرد جوابم ۵ روز پشت هم بهش پیام میدادم جواب نمیداد و زنگ میزدم خاموش بود خیلی حالم خراب بود بدترین روزای زندگیم ۹ فروردین بود ۹۹ بود و رفتم تو پیج اینستاگرام امید رو چک کنم دیدم هیچ پست و استوری جدیدی نذاشته رفتم تو فالوینگ هاش دیدم دوستش نیوشا استوری مرگ امید رو گذاشته نمیخواستم باور کنم ولی انگار واقعیت داشت با دستپاچگی دایرکت نیوشا پیام دادم گفتم من دوست پسر امیدم چی شده من ۵ روزه ازش خبر ندارم بعد چند ساعت جواب داد آقا فرهاد امید ۳ روز پیش خودکشی کرده و ما هم از طریق خواهرش خبردار شدیم رفتیم سر قبرش بغضم ترکید گفتم چرا آخه چی شده گفت واقعیتش ۵ روز پیش زنگ زد گریه کرد ماجرای شمارو تعریف کرد گفت وقتی برگشته خونه هم مادرش و پدرش کلی بهش سرکوفت زدن همش بهش گیر دادن که تو رفتی تهران آبروی مارو بردی و پدرش بهش گفته تو مثل لکه ننگ هستی کاش تو پسرم نبودی . تلخ ترین سکانس زندگیم رو داشتم تجربه میکردم هنوز نمیخواستم باور کنم مرگ امید حقیقت داره عذاب وجدان وجودم فرا گرفته بود . چند روزی مرخصی گرفتم نرفتم سرکار فقط میخواستم برم زنجان هنوز باورم نشده بود امید رو از دست دادم بخاطر یه ربع هوس از خودم نفرت داشتم لمس خاک مزار امید به تموم دلخوشی هام خاتمه داد دیگه من هیچی نبودم من عشق زندگیم با دستای خودم از دست دادم من باعث بودم . ۳ سال از اون ماجرا میگذره و من یه آدم الکلی سیگاری شدم وزنم به ۱۰۵ کیلو رسیده سرکار نمیرم و با سود پولی که تو بازار گذاشتم زندگی سگیم رو ادامه میدم یکساله با ک
ی بودم مادرش باز گریه کرد گفت آبروم بردی امید خدا منو بکشه من که همیشه نماز و روزه ام رعایت کردم تو چرا افتادی به این راه
امید با حالت عصبانیت گفت مامان من مریض نیستم برو یکم مطالعه کن همجنسگرایی بیماری نیست و من انتخاب نکردم که چی باشم مادرش عصبی شده بود میگفت خفه شو اینقدر راحت جلو من این حرفا رو نزن من نون حلال بهت دادم خدا لعنت کنه اونایی که باعث شدن تو اینجوری بشی امید اشک تو چشماش جمع شده بود با بغض گفت من عکسام رو پاک نمیکنم و میخوام خودم باشم مادرش گفت شیرم حلالت نمیکنم که با این حرفات قلبم شکستی امید با صدای بلند گفت مامان من همجنسگرام و قرار نیست عوض بشم یا همینجوری که هستم منو بپذیر یا بیخیالم شو مادرشم با گریه گفت من پسر لواط کار ندارم اشک های امید سرازیر شده بودن با ناراحتی تمام گفت این حرفت از ته دلته؟ مادرش جواب داد آره امید گفت پس دیگه پسری نداری و قطع کرد شبش پدرش زنگ زد و کلی بهش بی ادبی کرد گفت پسر رفتی تهران کونی شدی میخوای با آبرو ما بازی کنی چند بار خواهرش زنگ زد و یکم باهاش صحبت کرد خواهرش ملایم تر بود میگفت باشه هر چی که هستی باش ولی به خاطر مامان عکس نزار بخدا فامیلامون خیلی زخم زبون میزنن امید با حرفای خواهرش قانع شد عکساش رو پاک بکنه با ناراحتی گفت باشه پاک میکنم ولی متاسفم برای خودم که خانواده ای مثل شما دارم دیگه نمیخوام ببینمتون روزها میگذشتن و امید با دیدن اینکه نیوشا و آرین چقدر راحت از مهمونی و دورهمی رفتن هاشون عکس میزارن و خانوادشون باهاشون اوکی هستن ناراحت میشد کم کم افسردگی امید شروع شد و ترم یک دانشگاه رو با نمره های پایین قبول شد . روابط جنسی منو و امید دستخوش تغییر شده بود هفته ای یکبار سکس داشتیم و از اون امید قبل ها خبری نبود رفتیم دکتر روانشناس و مارو فرستاد پیش روانپزشک و یه سری دارو داد تا افسردگی امید کنترل بشه . هر چند دارو ها بیشتر حالت مسکن کار میکردن و شادی درون امید دیده نمیشد. بهمن ماه بود و ترم دوم دانشگاه شروع شد امید گفت نمیخواد بره دانشگاه و نیاز داره استراحت کنه میخواد یه مدت کلا تو اجتماع نباشه منم چند باری گفتم برو دانشگاه چرا خودتو اذیت میکنی ولی امید گفت لطفا ازت خواهش میکنم میخوام یه مدت تو خونه باشم نکنه ناراحتی از اینکه کل روز ور دلت باشم منم گفتم نه من بخاطر خودت میگفتم نمیخوام افسرده بشی و دیگه اصرار نکردم
یه شب موقع خواب امید بغل کردم گفتم نمیخوای به بابایی حال بدی با حالت ناراحتی نگاهم کرد گفت بابایی میشه یه روز دیگه چون واقعا حس سکس ندارم نگاهش کردم گفتم اشکال نداره عزیزم بیا بغلم فقط میخوام نوازشت کنم یکم بغلش کردم حرفای عاشقته زدم گرفت
خوابید چند باری نیوشا و آرین بهش گفتن بریم بیرون ولی امید هر سری بهانه میاورد نمیرفت
۷ روزی میشد ارضا نشده بودم رفتم توالت جق زدم خیلی حالم بد بود از اینکه امید باهام سکس نکرد ولی خب نمیخواستم اذیت بشه اونشب گذشت چند روز بعد برا ی کاری رفتم سمت میدون جمهوری موقع برگشت یه دختر دیدم ک منتظر ماشینه ی دختر با قد ۱۷۰ و چهره معمولی و تقریبا ۲۳.۲۴ ساله رفتم بوق زدم گفتم جایی میرید برسونم گفت مسیرم فردوسی اکی هستی؟ گفتم بیا بالا و اومد نشست تو ماشین سر صحبت باز کردم گفتم ماشالا از بس خوشگلی همه برات بوق میزدن یه عشوه ای اومد گفت مرسی عزیزم بهش گفتم این موقع شب تنها بیرون منتظر کسی بودی گفت نه والا با دوس پسرم ک کات کردم الانم با کسی نیستم با دوستام کافه بودم داشتم میومدم خونه باز حرفو ادامه دادم برای چی کات کردی عزیزم گفت آخه من با دخترای دیگه فرق د
سکس با پسرم امید (5) پایانی
قسمت قبل
1402/04/02
#دنباله_دار #گی
۱۳ شهریور بود و امید اومد تهران تا برای همیشه پیش هم زندگی کنیم
بعد از ظهر رفتم ترمینال دنبالش همین که سوار ماشینم شد گفتم دیدی بالاخره شد دیدی این همه سختی کشیدیم اخرش اومدی پیشم امید خیلی هیجان و استرس داشت از طرفی جایی که ۱۸ سال توش زندگی کرده بود رها کرد و از طرفی با کسی که دوسش داشت قرار بود زندگی کنه رسیدیم خونه امید محکم بغلم کرد گفت ممنونم ازت ممنونم که ۲ سال تو سختی ها و مشکلاتم ولم نکردی سرش گرفتم نگاهش کردم گفتم تازه اولشه بهت که گفتم سالها قرار کناره هم زندگی کنیم نذاشت حتی عرق بدنم خشک بشه گفت بابایی فقط یه سکس خوب میتونه خستگی راه از تنم در بیاره جفتمون سر پا بودیم تو اون حالت لباساش زود در آوردم رفتم سمت سینش به خوردن و میک زدنش اونم دستش میکشید رو سرم و با موهام بازی میکرد تپش های قلبش رو میشنیدم ک چقدر تند میتپه آروم زیر گوشم میگفت بابایی یه سکس خوب میخوام منم گفتم چشم پسرم دستام گره کردم دور پاهاش و بلندش کردم شروع کردیم به لب بازی وسط لب گرفتن هی از صورتم بوس میکرد قربون صدقم میرفت تو همون حالت بردمش اتاق انداختمش رو تخت لباسام در آوردم گفتم بیا برام ساک بزن بابایی میخواد به کونت حسابی حال بده برخلاف اکثر مواقع که سافت دوس داشت این سری گفت جون باید بکنی منو تا لذت ببرم کیرم تو دهنش میکردم تا ته حلقش میبردم تا عوق میزد در میاوردم دوباره تا ته حلقش میکردم بهش گفتم برو خایه هام لیس بزن اونم با ولع لیس میزد و خایه هام می کرد دهنش و میگفت بابایی چقدر بوی عرق خایه هات حشریم میکنه میخوام امروز کونم رو بگایی فقط با گاییدن کونم لذت میبرم ژل روان کننده رو آوردم با انگشت با سوراخش بازی میکردم ازش لب میگرفتم اونم پاهاش رو فورقونی داده بود بالا لذت میبرد بهش گفتم برو خودتو تخلیه کن ک میخوام حسابی کونتو بگام رفت دستشویی بعد چند دقه اومد حالت داگی شد منم خم شدم سوراخش لیس زدم اولین بار بود تو زندگیم سوراخ کون لیس میزدم واقعا لذت داشت و امید هم به شدت از این کار لذت میبرد با دستش سرم فشار میداد میگفت بابایی زبون بزن منم زبونم تو اون سوراخ خوشمزش فرو میکردم هر لحظه دیونه تر میشدم گفتم بسه دیگه طاقت ندارم میخوام بکنمت دوباره ژل روان کننده زدم گفتم پاهات حالت ۷ باز کن ی بالشت گذاشتم زیر کمرش با سر کیرم آروم آروم دم سوراخش بازی میکردم امید همش میگفت بابایی بکن دیگه منم هی سرشو میمالیدم دم سوراخش حشری تر میشد یکم گذشت سر کیرم رو کردم تو انگار مثل دفعه های قبل درد نداشت خودش عقب نمیکشید آروم آروم کل کیرم کردم توش گفتم بیین پسرم فقط خایه هام بیرونه شروع کردم به تلمبه زدن و گاییدن کون پسرم در همین حال با کیرشم ور میرفتم تلمبه هام تند تر کردم که یهو امید گفت بابایی با کیرم ور نرو یهو میاد آبم منم دستم کشیدم کنار تلمبه هام خیلی شدید تر میکردم طوری که صداش بلند میپیچید تو اتاق امید از شدت شهوت هی میگفت بابایی محکم تر من مال تو ام کونمو بگا منم هی میگفتم این کون مال کیه ، مال تو بابایی فقط مال تو، کی باید بگادش؟ فقط تو بابایی تلمبه هام تند تر شدن یهو دیدم آب امید پاچید ی لبخند رضایت زد منم با شدت آبمو خالی کردم تو کونش جفتمون بی حال دراز کشیدیم کنار هم دوباره سرش گذاشتم رو سینم بغلم کرد منم محکم بغلش کردم سرشو مثل بچه گربه رو سینم میکشید خودشو لوس میکرد منم چشماش بوس میکردم و بهش میگفتم دورت بگردم زندگی من چقدر خوشحالم که تو پیشمی مهر ماه شد امید وارد دانشگاه شد با اینکه با من زندگی میکرد ولی میگفت تو دانشگاه حس غریبی میکنه و دلش برای مادرش تن
و یه آه بلند کشید، اینجا بود که زیبا خانم حشری واسه دفعه دوم ارضا شد منم فهمیدم عاشق اینه وقتی داگی میده چک بزنن در کونش ، گذاشتم یکم حالش جا بیاد و دوبار شروع کردم به تلمبه زدن حس کردم داره آبم میاد گفتم زیبا داره میاد کجا بریزم، گفت بریز رو کمرم دوس دارم داغیشو رو کمرم حس کنم کیرمو در اوردمو آبمو خالی کردم رو کمرش، رفتم از رو میز دستمال بیارم کمرشو پاک کنم، دیدم مهسا و وحید هم لخت بیحال بغلم هم بودن. دستمال ورداشتم رفتم سمت زیبا، به مهسا و وحیدم گفتم پاشید خودتون جمع کنید یکم شرم حیا هم خوب چیزیه که همه زدن زیر خنده ،مهسام گفت: تو چشات درویش کن عوضی مادر منو گاییدی میدونم چیکارت کنم.خودمم خندم گرفته بود رفتم کمر زیبا رو تمیز کردمو دوتا رو مبل دراز کشیدیم، خیلی بیحال شده بود دست میاوردم لای موهاشو کلی قربون صدقش رفتم یه بیست دقیقه گذاشت پاشدیم لباسامون پوشیدیم،دوباره دراز کشیدیم بغل هم یه نیم ساعت همین جور موندیمو به وحید گفتم من زیبا و مهسا رو میرسونم توهم کرکره رو بزن بالا، چندتا از مشتری ها که شمارمو داشتن بهم زنگ زده بودن، من زیبا و مهسا سوار ماشین کردم خداشکر خیابون بیرون خلوت بود.خونشون جوری که آدرس دادن فاصله زیادی با باشگاه بیلیارد نداشت یه کوچه قبل تر پیادشون کردم موقع خداحافظی یه بوسم از کوچه لپ زیبا کردم که جلو نشسته بود، که یهو مهسا یکی زد پس کلم با خنده گفت یکم شرم حیا داشته باش عوضی ، منم با خنده گفتمش کاش یکم از ادب و متانت مامانت به ارث میبردی ،پیادشون کردم و برگشتم سمت باشگاه، وحید میگفت مهسا اینقدر حشری بوده سه بار ارضا شده ، وحید خواسته بوده از عقب بکنه مهسا نزاشته گفته بود به هیچ کس از عقب نداده اولین سکسی هم که داشته از جلو بوده هر وقتم حال کنه پردشو میدوزتش،خلاصه منو وحید از این شانسی که در باشگاهمون رو زده بود کلی ذوق داشتیم رو ابرا بودیم ، شبم پیام بازیا منو زیبا شروع شد منم کلی از هیکلش تعریف میکردمو و اینکه چقدر بهم چسبیده این سکس اونم میگفت خیلی حال کرده.دیگه قرار های چهار نفره ما فقط به باشگاه بیلیارد ختم نمیشد،بعضی اخر هفته هارو میرفتیم بیرون شهر . وسط هفته ها کافه خلاصه به چهارتامون خیلی خوش میگذشت.تا اینکه یه روز زیبا زنگ زد بهم گفت دوستش مهشید میدونه چند وقته میان بیلیاردی اونم دوست داره بیاد یاد بگیره یکمم آشنا شه با این ورزش و تاکید هم کرد که از ماجرا بین منو اون و مهسا و وحید خبری نداره حواسمون باشه که بندو به آب ندیم.خلاصه گذشت تا جمعه ظهر طبق معمول ایندفعه زیبا و مهسا همراه مهشید خانم تشریف آوردن مهشید یه زن تپل پوست سفید با چشمای مشکی، یکمی نسب به زیبا تپل تر بود و کون گنده ای داشت اونم همش میخندید و خانم خون گرمی بود. منم شروع کردم قوانین ایت بال رو توضیح دادن براش. مهشید خانم شار ها رو که میچینی یه نفر پخش میکنه اگه سر پخش توپی بره داخل کسی که پخش کرده جایزه داره دوباره ضربه بزنه ولی ایندفعه باید قبلش تایین کنه کدوم توپ رو میخواد پات که دو دسته توپ داریم یکی تک رنگ یکی دو رنگ هرکی زودتر توپ هاش رو پات کنه و برسه به توپ شماره ۸ توپ مشکی اون رو هم پات کنه برنده بازیه ، مهشید خیلی خانم باهوشی بود خیلی زود یاد میگرفت طرز گرفتن چوب طرز وایسادن پشت ضربه خواه ناخواه وسط این اموزش هام خیلی دستامون به هم میخورد بعضی اوقات میرفتم پشتش که طرز ایستام درست و خم شدن پشت چوب رو بهش بگم از پشت میچسبیدم بهش ولی کاملا بی منظور اونم خودش حرفی نمیزد خلاصه جلسه اول تموم شد،یکی دوتا مشتری هم اومد منم ازشون خواهش کردم زودتر بزن
Читать полностью…واست بخورم شروع کرد کیرمو خوردن با زبونو لبش قشنگ داشت با کیرم بازی میکرد و میگفت اخر این کیر رفت تو دهن خالش، داری کیرتو میکنی تو دهن خالت و من دیگه واقعا نمیتونستم تحمل کنمو فقط تونستم بهش بگم داره میاد ولی خاله هیچ عکسالعملی نشون ندادو برعکس بیشتر شروع کرد خوردن و همون لحظه ابم اومد با فشار زیاد تو دهن خاله معصومه خالی شد خاله هم چند ثانیه کیرمو خوردو دیدم دهنش باز کرد گفت اووف چه خبر بوددد گفتم خاله ابمو خوردیششش، این دفعه خاله گفت هیس حرف نباشه فقط سریع لباستو بپوش شروع کردم لباس پوشیدنو داشتم میرفتم که دیدم همون لحظه رضا اومدو گفت علی تو هنوز نرفتی گفتم نه مامانت یخورده کمک میخواست گفت کارامو انجام بدیم رضا کمکم نمیکنه منم مجبور شدم کارایی که تو نمیکنی واسه مامانت انجام بدم، خاله هم لبشو گاز گرفت به نشونه یخجالت کشیدن فهمید منظورم چی بود و منم گفتم خب دیگه من رفتم خداحافظی کردم باهاشونو رفتم سمت خونه…
(دوستان مرسی که همراهم بودین تو این داستان امیدوارم خوشتون اومده باشه اگه ببینم از این داستان به اندازه ی کافی خوشتون اومده باشه لایکاش به اندازه باشه حتما داستانای دیگه ای هم میزارم…
مرسی از همتون.)
نوشته: علی
@dastan_shabzadegan
سکس با بسر عموم
1402/04/5
#گی #تجاوز
سلام من علی هستم با قد ۱۸۵و وزن ۹۰ سنمم ۱۸
من یه پسر عمو دارم به اسم محمد که ۱۴سالشع و یه بدن سفید و بی مو داره ما یه باغی داریم که توش یه استخر داره چن روز پیش منو محمد تصمیم گرفتیم که هوا گرمه و بریم تو استخر بدنمون یکم سرد بشه من اولش قصد کردنشو نداشتم ولی بعد که رفتیم محمد و من افتادیم تو استخرو باهم شنا کردیم و من با دیدن بدنش کیرم شق میشد بعد من خواستم شرت اینو دربیارم که نفهمه با قصد درش اوردم .باهم تو اب بودیم تا اینکه من یهویی رفتم زیر ابو رفتم طرف محمد که مثلا دارم غرق میشم و دستمو اوردم بالا و که من غرق میشم و بعد اوردم پایین و دستمو انداختم تو مایوش و بعد کشیدم پایین یجوری که تابلو نشه کونشو دید زدم اوووف یه کونی داش بدون مو سفید مایل به زرد
یکم دستمالیش کردم و اومدم بیرون بعد انگار خوشش اومده بود و یهو اومد مایو من رو کشید پایین و با کیرم بازی کرد و من کیرم که شق شده بود رو با دست داش برام جق میزد بهش گفتم خوشت اومده گف بد نیس بعد رفتیم بیرون استخر رو انداختمش کف تراس و بهش گفتم دربیار در اورد منم در اوردم و لخت مادر زاد شدیم من داشتم کونشو دسمالی میکردم بهش گفتم بزنم توش گف نه دردم میکیره گف لاپایی بزن منم که میخواسنم بکنم تو کونش به بهونه لاپایی یدفع زدم توش به جیغ کشید من با دستم نگهش داشتم که کیرم نیاد بیرون گفتم یکم صبر کن عادت میکنی .یکم که گذش من ارام تلنبه میزدم و اون اه میکشید یکم زدم داشت ابم میومد که گفتم داره میاد گف بریز دهنم منم برش گردوندم یکم برام ساک زد و ابم کامل ریختم دهنش و کف بیشعور چرا ریختی دهنم و بعد تف کرد زمین و بازم بعدش افتادیم استخر و لخت بودیم داشتم دسمالیش میکردم و بعد پنج دیقه بازم کیرم شق شد و بهش لاپایی زدم و ابم اومد ریختم تو استخر و بعدش تموم شد و اومدیم خونموم بعد اون روز پنج روزه دارم هر روز میکنمش اصلنم سیر نمیشم
نوشته: علی اقا بچه باز
@dastan_shabzadegan
(استخر) آب درمانی..
1402/04/5
#اروتیک
دیروز رفتم استخر
اکثرا بافامیلام رفتم. خیلی کم شده تنها برم ...
... موهام و ابروم رنگ قهوه ای زدم بدنم نسبتا سفید و اندامیم صبحش بدنمو کامل شیو کردم ...
خلاصه اینکه وارد شدم و رفتم واسه دوش گرفتن از اولش دیدم نگاه ها کمی متفاوت
بعد رفتم سمت دوش یه مرد اومد خیلی گنده و پهن بود ... اروم از کنارم رد شد و نگاهی به کل اندامم انداخت و رفت سمت دوش... تو دلم گفتم یعنی اینه
رفتم داخل استخر .
. ولی اون مستقیم رفت یه جا دیگه که من تازه وارد بودم نمیدونستم. سونا جکوزیشه
کمی راه رفتم. دوتا ریشو با بچه هاشون اومده بودن .. نگاه نگاهی میکردن .. منم مشغول راه رفتن بودم
پانزده دقیقه اولم تموم شد نوبت استراحتم بود
دیدم هیچ صندلی. و تختی نداشتن .. فقط ورودی سونا چندتا صندلی خودشون نشستن
گفتم خب ده دقیقه استراحتم برم سونا
رفتم پله میخورد ب پایین کمی ابتدای پله. مایوم از پشت کشیدم بالا و رفتم پایین
یه پنجاه و پنج ساله بود و چندتا جوون
دیدم ساعت ندارن اونجا پرسیدم. یکی از پرسنل اونجا بود گفت ده ب پنج
نشستم تو آب داغ و دیدم پیرمرده. نگا نگاهی میکنه
ده دقیقه م تموم رفتم بالا دور دوم ۱۵ دقیقه م بود. انجام دادم و ایندفعه دیدم سکو دارن .. رفتم دراز شدم رو سکو
بازم نگاه نگاهی میکردن
خوابیده بودم نگاه کردم یکی یواشکی نگاش به کونم میندازه و برمیگرذه
خلاصه دور سوم شروع شد ۱۵دیقه سوم دیدم پیر مرده اومذ
راه میرفت از کنار هم رد میشدیم
دیدم نگاه نگاهی میندازه
اون مرد گندهه هم ادمذع بود تو آب
اما نمیتونستم نخ بدم
چون هیکلی بود خیلی توی عمیق تر بود و راه میرفت
من کوچولوتربودم دید نداشتم روش
پیرمرده زد شد تصمیم گرفتم نگاهش با لبخند جواب بدم
یکی دوبار لبخند زدم ..
یه ربع تموم شد
رفت بره سونا همون موقغ
منم یه دقیقه اضافه موندم تابلو نشه
رفتم. کمی توی جکوزی
بعد رفت توی سونا بخار
منم پشت سرش رفتم چشم چشم نمیدید
اومدم در باز بذارم گفتم چه داغه اوه
گفت نه در ببند بیا
رفتم داخل
یه دور زدن دیدم فقط خودشع
رفتم دراز شدم ... دمر شدم .. گفتم آه ... واااای..... کمی آه و ناله کردم. گفتم آخ کمرم.
گفت کمر درد داری گفتم اخ آره. .. دو طرف مایوم کردم تو خط کونم
گفت ایشالله خوب میشی
کمی گذشت کونم قر دادم
مث خر نشست نگاه فقط
یهو در باز شد یکی اومد داخل
سریع چرخیدم یه طرف مایو دادم پایین
پسر ریشو عه بود
نشست شروع کرد خم و راست شدن پاشدم سریع اینور مایو م هم کشیدم بالا
رفتم بیرون .. کمی جکوزی نشستم ... دیدم یه پسر هیکلی. از این تیپ فربه مهربونمیزنه قیافه شون اومد
هیکلی بود و کمی شکم داشت
نشست بیرون جکوزی
. گفت خوبه حال میکنی ...
گفتم آره
خوبه
گفتم فقط. توی استخر ریگ داشت .. کف پام اذیت شد خطرناکه این گفت نه اونا ذرات کلر هستن .. پیر مرده هم از این وقت اومد بیرون
من از جکوزی اومدم بیرون رفتم سمت سونا بخار ... درش باز کردم گفتم اوه چه داغه
پسر جوان هیکلی گفت . درش کمی باز بذار. بخارش کم شه میخوام برم ... صبر کردیم .. کمی منم در گرفته بودم قوس دادم ب باسنم کمی حواسش نبود لبه مایوم دادم بالا ...
اونم دید دیدی میزد ..بعد من دیدم دوتا دمپایی کنارشع رفتم برداشتم و کمی ریز با قر برگشتم سمت در گذاشتم لای در باز نشه
بعد اون اومد سمت سونا بخار .. من رفتم سمت آب سرد زدم سر و صورتم
اون رفت داخل گفت دیگه خوب شده بیا
منم رفتم ... قبلش بیرون از قیمت استخر و اینکه نمیصرفه واینا حرف زدیم و من گفتم که آره بابا الانشم من واسه آب درمانی اومدم
تا نشستم گفتش که بخواب تا کمرت ماساژ بدم .. گفتم نه ممنون ... گفت یعنی نمیخوای .. گفتم آخه زحمت میشه .. گفت نه بابا بخواب نوکرتم هستم .. خوابیدم شروع کرد از بالا ماساژ دادن .. کمی آه و اوه الکی کردم و گفتم .. بیشتر لگنم درد داره اشاره کردم ب کونم ... اونم گفت ای به چشم ... منم که داغ کرده بودم حسابی دستم بردم مایو رو از دو طرف کشوندم تو خط کونم .. لمبرهارو انداختم بیرون .. شروع کرد مالیدن منم آه و اوه
. بعد یهو کشیدش بالا گفت اینجا میترسم کسی بیاد ببینه ... بیا بریم بیرون یه جا دیگه ... پا شدم دنبالش . رفتیم بیرون پشت دوش ها .. یه فضا بود که در پیکر نداشت اما پشت بود و دوشی هم نداشت کسی بیاد اما کسی رد میشد میدید .. گفت همینجا دمرشو دمر خوابیدم و مایو کشوندم داخل شروع کرد مالیدن منم برگشتم با چشم براش ناز کردم و کمی نفسم با آه همراه شده بود .. دست بردم سمت کیرش گرفتم و بازی بازی .. یهو گفت صبر کن .. چهار زانو نشست کیرش از کنار مایو کشید بیرون یه پاشو انداخت روم خواست سوار شه .. منم که بی کاندوم نمیدم .. چرخیدم گفتم نه اینجوری نمیشه . اما با دستم کیرشو گرفتم داغ بود و کلفت .. خودشو کشوند جلوم که بذاره دهنم .. منم خودم کشیدم جلو.
سی تا کمتره که
1402/04/4
#مطلقه #فانتزی
با سلام خدمت دوستان حشری
جریان واقعی و حاصلِ دهن بیمار نیست
من مستعار جاوید هستم قد ۱۹۰ وزن ۸۵ قیافه خوبه بد نیستم
پدرم من رو برد شهرستان خواستگاری ی دختر و رفتیم و وارد خونه شدیم و بعد از تشریفات رفتیم با هم حرف بزنیم اینم بگم وقتی از آشپزخونه اومد بیرون دیدم چ دافی هستش و تحصیلکرده و بویِ عطرش من رو ب دنبالش کشوند تو اتاق تا حرف بزنیم خلاصه جلسه اول خوب پیش رفت و قرار شد جواب بده چند روز بعد جواب داد ک بریم توافق نهایی و رفتیم و ما ی دو ساعت دیر رسیدیم و نگو طرف شاکی شده و تو اتاق نشسته و نیومد بیرون ک ب من گفتم برو تو اتاق رفتم وارد ک شدم پشت درب ی تخت ی نفره بود اونجا نشسته بود من سلام کردم و با اخم جواب داد پیش خودم گفتم چرا اینجور جواب داد ؟ و بهش گفتم برخوردت با شب اول خیلی متفاوته و داری غیرِ مستقیم اهانت میکنی بهم و عروس خانوم گفت : بله دوساعته لباس تنم کردم چشم ب راه هستم لباسم تنگه و حساسیت دارم تمام بالا تنه من سرخ شده من عذرخواهی کردم و توضیح دادم و دیدم همون لحظه ک حرف میزدیم بچه خواهرش ی پسرِ تخص بود آومد بی هوا در رو باز کرد و منم بی تعارف گفتم بیا تو در رو هم باز بزار عمو جان !
عروس خانوم داد زد سرش و گفت : یعنی اعتماد نداری ب ما ک بچه رو فرستادید؟ و همین حرف باعث شد ک دیگه درب رو بگن قفل کن و من گفتم چرت قفل بزارید باز باشه و نمیدونستم دختر خانوم لوس بابا هستند و نباید ناراحت بشن
بعدش گفت : دلخورم ازت میدونی چ بلایی سرِ بدنم آوردی؟ گفتم خب لباس رو عوض می کردی خب ! اونم گفت : بی زوق ب خاطر تو پوشیدم تو همون حین گفت : بیا ببین چیکار کردی بت بدنم و من گفتم ببخشید و اون گفت خب بیا ببین تا درک کنی
نوشته: جاوید و سحر
@dastan_shabzadegan
پارک آبی با ایرانی
1402/04/4
#فانتزی
سلام
من اسمم شیماست و ۲۳ سالمه و دوبی زندگی میکنم
فانتزی سکس تو پابلیک تو جاهای عمومی رو تقریبا از وقتی فهمیدم سکس چیه داشتمو تا الانم که چندبار تجربش کردم خیلی دوسش دارم،بگذریم از خودم که بخوام یکم بگم من قدم ۱۶۰عه و وزنم ۶۰ کیلو،سایز ممه هام ۸۰عه و کونم بزرگه و اصولا همیشه مزدا اکثرا چشمشون به کونمه و خیلی دستمالی میشم که بدمم نمیاد چون زیادی حشریم،خب داستانی که میخوام بگم برمیگرده به ۴-۵ ماه پیش وقتی دوستم پیشنهاد داد که دوتایی بریم وایلد وادی که یکی از پارک ابی های معروف دوبیه،من یه مایو دو تیکه آبی پوشیدم ک بند بیکینیش میرفت لای لپای کونم و خیلی سکسی بود و همونطوریم ک میدونید اینجا مثل ایران جنسیتی تفکیک نمیکنن و قاطیه.
خلاصه رفتیم و ۳-۴ ساعت تو آب بودیم و میخواستم برم دستشویی،حواسم نبود و اشتباهی رفتم تو دستشویی مردونه،رفتم و کارمو کردم اومدم ک دستمو بشورم یه آقایی کنارم بود و خوش هیکل بود و قدشم تقریبا ۱۸۰ بود شاید یکم کمتر،زیر لب به فارسی گفتم مثلا دستشویی زنونسا(نمیدونستم اشتباه اومدم)،یهو پسره گفت اولا که شما اشتباه اومدی،دوما الان من تو استخر شما رو این شکلی ببینم اوکیه،الان بده؟پشمام ریخت و گفتم که عه شمام ایرونیین و نفهمیدم اشتباه اومدم و مهم نیست و اینا،بعد خودشو معرفی کرد و گفت که اسمش کوروشه،منم خودمو معرفی کردم شروع کردیم حرف زدن،حرف که چه عرض کنم لاس زدن،منم یکی دو هفته بود سکس نداشتم و واقعا حشری بودم،ازم پرسید تنهایی یا نه منم که فکرم سمت جاهای خوبی نمیرفت گفتم اره تنهام و میخوام برم دوش بگیرم،اونم ک گفت عه منم همینطور و رفتیم مت دوشای تک تک که جدا از همن،از قصد رفتم تو قسمت مردونه و دنبالم اومد،وقتی در اتاقک دوشو باز کردم دیدم یکی پشتمه و کوروشم اومده بود تو،خیلی اتاقک بزرگی نبود ولی خب دو نفرم راحت جای حرکت داشتن،گفت تنها تنها که نمیشه،گفتم خیلی پرروییا،گفت اره میدونم بعد آبو باز کرد روم،خیس خیس شدیم جفتمونو و مایوش چسبید به کیر شق شدش،بزرگ بود و یه لحظه خیره شدم بهش،گفت خوشت اومده ها نگا میکنی،گفتم تو مثلا بدت اومده این همه دنبالم اومدی؟که یهو شروع کرد لب گرفتن و دستشو گذاشت رو کونم،منم اولش شوک شدم ولی بعد همراهی کزدم و با دستام بدنشو میمالیدم،برمگردوند سمت دیوار و بند بیکینیمو باز کرد و ممه هامو میمالید و گردنمو میخورد،من صدای آه و اوهم بلند شده بود ولی سعی میکردم اروم باشم ک کسی نفهمه،بعدش بند شورت مایومم باز کرد و دوتا اسپنک زد در کونم و یه جووون غلیظ گفت،بعدش بهم گفت بشینم و براش بخورم،مایوشو کشیدم پایین و یه کیر ۱۸ سانتی کلفت مثل فنز پرید بیرون،شروع کردم ساک زدن و تقریبا میتونستم کل کیرشو تو دهنم جا بدم،یهو سرمو نگه داشت و شروع کرد مث وحشیا تو دهنم تلمبه زدن،کیرش تا تو حلقم مرفت و حس میکردم دارم اوق میزنم،یهو کیرشو تا ته کرد تو دهنم و نگه داشت،داشتم خفه میشدم تا کشید بیرون و یه سیلی زد بهم،خوشم اومده بود که نگفته فهمید هاردکوز دوس دارم،دوباره برمگردوند رو به دیوار و کیرشو گذاشت دم کصم،گفت قراره کص تنگت حسابی گشاد شه و کرد تو،دوباره آه و نالم شروع شد و اونم هی تند تر و محکم تر تلمبه میزد و منم میگفتم جوون بگا منو فقط کص تنگمو بگا و مطمئنم اگه کسی میومد تو میفهمید من دارم جر میخوزم،بعد ۱۰ دیقه تلمبه زدن کشید بیرون و ریخت رو کمرم ابشو،بعدم اومدیم بیرون و شمارمو گرفت و بعد از اونم زیاد سکس کردیم که اگه بخواین تعریف میکنم
نوشته: شیما
@dastan_shabzadegan
برگشتیم دوباره شروع کرد توضیح دادن و این دفع خوب گوش دادم براش شام گذاشتم و اونم منو رسوند خونه
بماند فرداش سرامتحان با حل کردن هرسوال یاد درد و لذتی که کشیدم میوفتادم:)
نوشته: سارا
@dastan_shabzadegan
برده پسرعمو
1402/04/4
#فانتزی #دوست_پسر #عاشقی
سلام داستانی که میخوام بگم واقعیه فقط اسم هارو عوض کردم
ما با خانواده مادریم رفتار آمدی نداشتیم یعنی درواقع خانواده مادرم مادرمو طرد کردن بخاطر ازدواج با پدرم
اما با خانواده پدریم خیلی صمیمی هستیم و خانواده شلوغی ام هستیم من سارام ۱۸ سالمه به روابط بی دی اس ام هم علاقه دارم و راجبشون هم زیاد اطلاع دارم
یه پسرعمو دارم دوسال از خودم بزرگ تره اسمش سامیاره
منو سامیار همیشه جدا از بقیه بچه های فامیل بودیم از همون بچگی زیاد باهاشون هم بازی نمیشدیم الانم که بزرگ شدیم با اونا صمیمی نیستیم
سامیار خیلی مغرور بیش از اندازه
من دوسش دارم ولی بهش نگفته بودم از حس اونم خبر نداشتم درحد غیرتی شدنو اینا بهم نشون داده بود
یه شب خونه خودشون مهمون بودیم و من آرایش زننده و لباسای نسبتا بدن نمایی پوشیده بودم
به محض رسیدنمون خونشون قبل نشستن بهم علامت داد برم اتاقش منم به بهونه گذاشتن وسایل رفتم همون که پامو گذاشتم تو اتاق درو بست و منو هول داد به سمت در شاکی از این که این چه طرز لباس پوشیدنه منم که کلا ادم کِرمو رفتم رو مخش که به تو چه و دوست دارمو اینا اونم خیلی خونسرد گفت به بهونه کثیف شدن لباست از سمیه(خاهرش)یه لباس دیگه بگیر بپوش.
راستش اون هیچ وقت باهام کاری نکرده بود ولی من ازش میترسیدم و گفتم باشه به خاهرش گفتم بهم لباس بده
ته دلم از این حس حساسیت و توجه اون و مطیع بودن خودم خشحال بودم
شب که بر گشتیم خونمون دیدم بهم پیام داده و خودشو معرفی کرده(فک میکرد من شمارشو نداشته باشم)
گفت ناراحت شدی از این که بهت گیر دادم یه چیزی ته دلم میگفت حس واقعیمو بگم
گفتم نه اتفاقا خشحالم شدم
گفت جدا؟ چرا؟
نوشتم خب این همه توجه تو اونم فقط به من خب شیرینه برام
گفت دوستم داری؟
شوکه شدم گفتم چرا؟
گفت از حرص دادنم لذت میبری اخه
گفتم اوم ازت خوشم میاد
گفت باش بخواب
(نفهمیدم ینی اونم دوستم داره یا نه)
صبح که بیدار شدم دیدم صبح زود پیام داده که اگه راضی باشی با هم بریم تو رابطه
تاظهر پیامشو میخوندم و باور نمیکردم
نزدیکای عصر بهم زنگ زد با هول و ولا جواب دادم گفت چرا جوابمو ندادی
گفتم نمیدونم چی بگم
گفت منو تقریبا میشناسی من پسرعموتم
باهم بزرگ شدی میدونی من اهل احساسی بازی نیستم اخلاقم یکم خشکه و زیادی تعصبیم حتی ممکنه دعوامون بشع و عصبیم کنی دست روت بلند کنم اینارو میگم که فردا سر این چیزای مسخره نخای یه رابطه رو خراب کنی
منم خیلی صادقانه گفتم چون این شکلی هستی ازت خوشم میاد
از پسرایی که لوس حرف میزنن و قربون صدقه های بیمزه میرن بدم میاد مرد باید جذبه داشته باشه گفت عه؟ نترسی یوقت و خندید
منو سامیار هر روز با هم حرف میزدیم و تند تند همو میدیدم و اما شرایط تنها بودنمون نبود
یه روز باهم هماهنگ کردیم من مدرسه رو بپیچونم و اون بیاد دنبالم بریم بیرون(سال آخری بودم و مدرسه به ما گیر نمیداد میموندیم خونه برا کنکور بخونیم)
اومد دنبالم رفتیم بیرون به طرف خارج از شهر میرفت و فهمیدم امروز برنامه ایی داره
خلاصه یه جا خلوت و خش آب و هوا نگه داشت
تو طول مسیر انقد رونامو نیشگون گرفته بود و بین پامو مالیده بود که حس شهوتم فعال شده بود برای اولین بار پیشقدم شدم برای اولین بوسمون و انقد داغ و پر حرارت از هم کام گرفتیم و لبای همو مکیدم که هر دو با کم اوردن نفس عقب کشیدیم خودم از روی شلوار شروع کردم کیر نیم خابشو مالیدن سرمو بردم جلو بوسیدمش که از لذت موهامو تو چنگ گرفت
دگمه و زیپ شلوارشو باز کردم از تو شورتش در اوردم کلاهک خوش رنگش کلافتی و قطوریش و تمیزیش اب دهنمو راه انداخت
شروع کردن لیسیدن کلاهکش اب دهنمو میریختم روش با آب دهنم تخماشو میمالیدم
قفسه سینش از لذت تند بالا پایین میشد
کم کم داشت وحشی میشد و موهامو گرفت سرمو به کیرش فشرد تا ته گلوم رفت عق زدم ولی اصلا نمیخاستم تموم کنم و شروع کردم مک زدن و تند و پرتف ساک زدن براش با تند شدن نفساش فهمیدم نزدیک ارضاعه
سرمو به کیرش فشردم و میک عمیق زدم که آبشو ریخت دهنم و همشو قورت دادم با زبونم کیرشو تمیز کردم
حالا نوبت ارضای من بود
دسشو اورد بین پام شروع کرد مالیدن و حرکتش اروم بود دستمو گذاشتم رو دسش با التماس نگاهش کردم خندید و حرکت دسشو تند تر کرد از لذت پیج تاب میخوردم روی صندلی که در گوشم اروم زمزمه کرد برا پسرعموت بیا انگار منتظر اجازش بودم و با مجوزش خودمو رها کردم تند تند نفس میکشید بهترین حس دنیا تجربه کردم با چشمای خمار بهش زل زدم گفتم مرسی ارباب
خندید و موهامو بهم ریخت
تا نزدیک ظهر تو شهر چرخیدیم
دلم میخاست چیزای جدید باهاش تجربه کنم
منو خاله ی خوش استایلم
1402/04/4
#زن_شوهردار #محارم #تجاوز
سلام من متین هستم و 20 سالمه توی خونواده ی معمولی بزرگ شدم ک تقریبا با همه اوکی بودم من 5تا خاله دارم که همه سن بالا هستن و آخرین خاله ی من یعنی الهام(تمامی اسم ها مستعار هستند) 29 سالشه این خاله ی لعنتی ما خیلی خوش استایلو خوشگله جوری ک از 14 یا15 سالگی تو نخش بودم قدش حدودا 170 سینه های خوشفرم سایز 75 با یه کون خوشتراش ک تو هیچ فیلم سوپری پیدا نمیشه زمان میگذشت و ب یاد خالم و با عکسایی ک ازش میگرفتم جق میزدم ی وقتایی تو یه شب شاید تا صب 4یا 5 بار جق میزدم از بس ک این لعنتی سکسیه همینطور من دیوونه ی خاله الهامم بودم تا بهترین شب زندگیم فرا رسید خالم چون خونش توی شهر بود و شوهرش برای ماموریت رفته بود ی شهر دیگه مامانم بمن گفت ک برم پیششون بخابم ک تنها نباشن منم از خدا خاسته ماشین بابامو برداشتمو با خالم و پسر 6ساله اش ب طرف خونشون حرکت کردیم وقتی رسیدیم خونه من میدونستم خالم کمبود سکسی نداره آخه شوهرش هم خوشتیپ و خوش هیکل بود لزومی نداشت بیاد بخاد بهش خیانت کنه اونم با من ی فکرای شوم ب ذهنم رسید ب خالم گفتم ک هوس آب هویج کردم پسر خالمم گفت منم شیر موز میخام قرار شد برمو آبمیوه بگیرم بیام اول رفتم دارو خونه و یدونه قرص تاخیری با یه خواب آور قوی خریدم رفتم دم آبمیوه فروشی و یدونه شیرموز با یه آب هویج و یه آب هویج بستنی سفارش دادم چون میخاستم اشتباهی خودم نخورم 3تا قرص لح کردم و پودر کردم توی آب هویج خالی برای خالم یدونه ام انداختم داخل شیرموز پسر خالم خلاصه درشونو بستم و راه افتادم طرف خونه تو راه از سوپر مارکت یکمم خوراکی گرفتم و تنباکو برای خودمو رفتم
خاطرات سکسی معمولا از بهترین (یا بدترین) خاطرات زندگی ما هستند. اما عده ی کمی آنها را مکتوب می کنند. خاطرات سکسی تان را برای ما بفرستید تا به نام دلخواه تان چاپ کنیم. لطفا برای حفظ حریم شخصی مردم اسم ها را عوض کنید.
⚠️قبل از ارسال یک بار نوشته تان را بازخوانی و ویرایش کنید. فرم پس از ارسال قابل ویرایش نیستند.
ارسال داستان :
@sendstorytobot
@sendstorytobot
سی سکس نکردم و نمیخوام بکنم گاهی وقتا با فیلم پورن جق میزنم و اینجوری دیگه لازم نیست کسیو ببینم حرف آخرم اینه لطفا اگه مثل من هرزه و لاشی هستید کسیو وابسته خودتون نکنید . ببخشید اگه قسمت آخر خیلی خوشایند شما نبود.
نوشته: فرهاد
@dastan_shabzadegan
ارم من ترنسم اینو ک گفت جا خوردم گفتم واقعا؟ اصلا تابلو نیستی فکر کردم دختری گفت مرسی عزیزم خلاصه بهش گفتم با دوس پسرم زندگی میکنم و جدیدا دچار مشکلاتی شدیم تو و از نظر سکسی ارضام نمیکنه یکم حرف کش دار شد گفت خب میخوای من میتونم حالتو خوب کنم منم واقعا تحت فشار بودم گفتم میتونی الان برام ساک بزنی خیلی نیاز دارم گفت عزیزم من پولی اوکیم گفتم باشه و بهش پول دادم رفتیم سمت پارک سرخه حصار یه گوشه خلوت ماشین زدم کنار شروع کردیم به لب گرفتن چند دقیقه ای گذشت گفت عشقم در بیار برات بخورم دیگه خیلی دیر شده باید زود برم خونه کیرم در آوردم شروع کرد ساک زدن خیلی حرفه ای کیرمو میخورد و کیرم تا ته حلق فرو میکرد بعد ۱۰ دقه اینقدر خوب کیرمو ساک زد آبم اومد ریختم تو دستمال و حرکت کردیم سمت خونش شمارش رو بهم داد گفت مجردی زندگی میکنه و مکانش اوکیه
خلاصه آخر شب حدودا ۱۲ اومدم خونه امید گفت چند بار زنگ زدم برنداشتی الکی گفتم گوشیم سایلنت بوده و تو ترافیک گیر کردم . یهو امید محکم بغلم کرد گفت بابایی دلت نمیخواد امشب منو به حال بیاری حقیقتش خوشحال شدم از اینکه امید سابق برگشته بود ولی خب ارضا شده بودم و نمیتونستم سکس کنم مجبور شدم بگم باشه و رفتیم رو تخت و شروع کردیم به لب گرفتن خیلی لذت میبردم ولی حس جنسی نداشتم و فقط از نظر عاطفی حال میکردم امید رفت پایین کیرمو کرد دهنش دو دقیقه ساک زد دید کیرم نیمه راسته گفت بابایی چرا اینجوریه گفتم امید بخدا ترافیک اذیتم کرد و امروز خیلی کار داشتم خسته شدم امید ناراحت شد گفت باشه عزیزم بزار فردا شب سرحال بودی سکس میکنیم اومد بغلم یکم نوازشش کردم و خوابیدیم . فرداش همش به خودم لعنت میفرستادم از خیانتی که به امید کردم واقعا دوسش داشتم ولی نمیدونم چرا اینقدر سست عنصر بودم و گوه بالا میاوردم شب شد امید رو مبل دراز کشیده بود با گوشیش کار میکرد رفتم سمت گفتم نمیخوای امشب به بابایی یه حالی بدی گوشیو گذاشت کنار رفتیم رو تخت یه سکس خوب کردیم مثل قبلنا
پنج شنبه شب بود رفته بودیم تجریش کافه و بیرون شام بخوریم همه چی داشت خوب پیش میرفت که رفتم دستشویی و برگشتم دیدم امید میگه بریم دیگه گفتم تازه قلیون آوردن چرا بریم گفت نه سردرد شدم نمیتونم بکشم لطفا بریم خیلی ناراحت بود بهش گفتم چی شده گفت هیچی فقط سردرد شدم . تو راه یه کلمه هم حرف نمیزد هی میگفتم چیزی شده میگفت نه .رسیدیم خونه گفتم میرم حموم نمیای گفت نه میخوام یکم اهنگ گوش بدم تعجب کردم خیلی رفتاراش عجیب شده بود . وقتی تو بیرون رفته بودم توالت مثل اینکه اون ترنسه که برام تو ماشین ساک زده بود اس داده بوده عشقم مکانم اوکیه نمیای حال کنیم امید خونده بود و حالش بد شده بود . تو حموم بودم دیدم صدای امید میاد که انگار داره دعوا میکنه اومدم بیرون دیدم با گوشیم زنگ زده به ترنسه دارن بحث میکنن اون بی شرف هم داشت میگفت دوست پسرت بهم پول داد و گفت تو نمیتونی ارضاش کنی تازه بهم پولم داده با حرفاش امید تحقیر کرد و قطع کرد . ترس وجودم گرفته بود خشکم زده بود تا اومدم سمت امید بهم گفت دست بهم نزن هرزه عوضی رفتم بغلش کردم گفتم بخدا پشیمونم نفهمیدم چه گوهی خوردم بخدا تو فشار بودم امید داد میزد بهم دست نزن عوضی چن روز سکس نکردیم رفتی بهم خیانت کردی میخوام برم ولم کن باورم نمیشد این حرفا رو میشنوم التماس میکردم که گوه خوردم بخدا تکرار نمیشه ولی فایده نداشت امید چمدون بسته بود میخواست بره گفتم کجا میخوای بری گفت به تو چه نمیخوام با یه هرزه زندگی کنم گفتم غلط کردم بخدا پشیمونم ولی حرفام نمی شنید و می خواست
گ شده منم دلداریش میدادم میگفتم خب هر وقت دلت خواست میبرم مادرتو ببینی دیگه ولی خب طبیعی بود که امید این احساسات رو داشته باشه منم همیشه سعی میکردم با محبت هام حس غربت رو براش از بین ببرم. یکم که گذشت امید یه دوست ترنس تو دانشگاه پیدا کرد ک اونم ۱۸ سالش بود و امید چند باری دوست ترنسش( نیوشا) و دوست نیوشا( آرین) رو دعوت کرد خونه اختلاف سنی منو و امید کمی برای دوستاش عجیب بود ولی خب امید از اینکه با هم حسای خودش دوسته راضی بود چند باری هم با ما با نیوشا و دوس پسرش رفتیم بیرون تا روحیه امید بهتر بشه امید کم کم تو پیج اینستاگرامش از خودش دوستاش عکس میذاشت و گوشاش سوراخ کرده بود شلوار پاره می پوشید و از حالت سکرت در اومده بود یک روز ظهر مادرش بهش زنگ زد کلی گریه و ناله کرد که امید خجالت نمیکشی رفتی تهران درس بخونی یا آبرو خانوادت ببری امید هم گفت مگه چیکار کردم مادرش گفت چیکار کردی با دوجنسه ها عکس میزاری تو اینستا خودتم مثل دخترا کردی اینجا شلوار تنگ میپوشیدی شبا دیر میومدی خونه چیزی نمیگفتم ولی انگار پر رو تر شدی خجالت بکش جلو فامیل آبرو داریم پسر عموت عکستو نشون بابات داده گفته عمو ببین امید مثل دخترا عکس میزاره، میخوای مارو جلو فامیل رسوا کنی خلاصه یکم بحث کردن و امید بخاطر مادرش عکساش پاک کرد ولی خیلی
ناراحت شد منم گفتم اشکال نداره مادرته حالا عکس نزاری اتفاقی نمیفته اونم قبول کرد که همچنان باید سکرت زندگی کنه غم تو چهره امید خودشو نشون میداد از این ناراحت بود که چرا باید بخاطر دیگران جوری که میخواد زندگی نکنه ولی از طرفی مادرش رو دوس داشت
یه شب رفتیم دربند و امید از دستامون عکس گرفت و استوری گذاشت با یه متن عاشقانه عکس های قبلی که بایگانی کرده بود رو هم پست کرد و گفت دیگه نمیخوام مخفی باشم خسته شدم با نیوشا و آرین حرف زدم گفتن اولش پدر مادر اونا هم مخالفت میکردن ولی بعدش کم کم مجبور شدن بچشون رو همینجوری که هست بپذیرن منم میخوام خودم باشم میخوام همینجوری که هستم مادرم قبولم کنه چند بار بهش گفتم لازم نیست تو فضای مجازی بقیه بفهمن چی هستی میتونی با سکرت زندگی کردن هم خودت آرامش داشته باشی هم خانوادت ولی خب امید گوش نمیکرد ظهر جمعه مادرش زنگ زد امید صداش گذاشت رو اسپیکر .
مادرش: خدا بگم چیکارت کنه فامیل ها گفتن پسرت عکس با مرد گذاشته باورم نمیشد تا اینکه نشونم دادن خجالت نمیکشی میخوای با این کارات منو اذیت کنی تو سر سفره حلال بزرگ شدی این کارا رو کی یادت داده چن بار گفتم نرو تهران آدماش گرگن از راه به درت میکنن گوش نکردی
امید: مامان بسه خودتم خوب میدونی من از همون اول با بقیه پسرا فرق داشتم یادته چند بار گفتی مثل دخترا لباس می پوشی چرا با پسرا بازی نمیکنی
مادرش: خاک تو سر من کنن که جلوت نگرفتم اگه وقتی بابات بخاطر شلوار تنگ پوشیدنت کتک میزد جلوش نمیگرفتم اینقدر ول نمیشدی
امید: بسه مامان چرا همونجوری که هستم منو دوس نداری چرا نمیخوای قبول کنی من این مدلی ام دست خودم نیست که
مادرش: چه مدلی هستی تو بچه ای رفتی تهران بچه های اونجا یادت دادن این کار رو بکنی وگرنه من میدونم تو قلبت پاکه تو هنوز نور خدا تو وجودته
امید: خسته شدم از دست تو و خدا من اصلا اعتقادی به اسلام و نماز ندارم خودتم دیدی که ۳ ساله نمازم نمیخونم مامان من دست خودم نیست همجنسگرام و به مردا علاقه دارم
مادرش که اینو شنید گریش گرفت گفت خاک تو سر من کنن بچم لواط کاره خدایا مگه من چیکار کردم که بچم ناخلف شده امید حرفش قطع کرد گفت مامان بسه دیگه من پسرتم همیشه هم دوست داشتم و برات پسر خوب
تا شلوغ تر نشده.چند جلسه دیگم اومدن مهشیدم طبق معمول میومد منو وحیدم خمار سکس شده بودیم اونم توی کلوپ ، ولی قرارهای بیرونمون سرجاش بود.ولی من به وحید میگفتم ایندفعه میخام زیبا رو میز بیلیارد بکنم پتو هم اورده بودم که یه وقت ترشحات اون یا آب من روی پارچه میز نریزه به فاک بریم،( میز های بیلیارد شندر خارجی معمولا وزن میز به نیم تن میرسه و تحمل وزن بالایی داره منم یکی از فانتزی هام سکس روی میز شده بود، با وجود زیبا رسیدن بهش کار سختی نبود)، منم به زیبا میگفتم یه جور مهشید رو بپیچونه که نیاد باهاشون ، اونم میگفت به شوهرش میگه که میرن خونه مهشید، و مهشید خانم خوبیه چند جلسه دیگه خسته میشه و نمیاد،هفته بعدی که اومدن مهشید خیلی به خودش رسیده بود یه لباس سکسی یه مانتو جلو باز با یه ساپورت چسبان که هم از جلو وقتی مانتوش میرفت کنار کامل میشد خط کسشو دید هم وقتی خم میشد ضربه بزنه کونش انگار میخاست ساپورتشو پاره کنه اون روز مهشید خیلی عجیب تر رفتار میکرد همش سوال میپرسید همش میخاست درمورد وایسادن پشت ضربه بهش بگم وسط اینام خیلی خودشو میچسبوند بهم یه جوری که بیشتر از حد معمول بود، منم خواستم ببینم کرم این چیه یکی دوبار از قصد دست میکشیدم رو کونش که مثلا کمرشو خم کنه چونش رو بزاره رو چوب، که واکنشی نداشت و فقط لبخند میزد. خلاصه تموم شد اون جلسه هم، شبش من داشتم با زیبا جان پیام بازی میکردم درمورد اینکه قراره دفعه بعد رو میز سکس کنیم اونم ایموجی خنده فرستادو گفت دیونه هرچی تو بگی. که یهو از یه شماره ناشناس برام پیام اومد.سلام آقا عرفان مهشیدم دوست زیبا شمارتونو از زیبا جان گرفتم میخواستم ببینم وقت دارین چند دقیقه صحبت کنیم. گفتم چند لحظه صبر کنید برم داخل حیاط اگه میخاین زنگ بزنین …
نوشته: مسافر
ادامه دارد…
@dastan_shabzadegan
مربی بیلیارد (۲)
قسمت قبل
1402/04/02
#موازی #مشتری
لب هام رو گذاشتم رو لب های زیبا دستم از پشت رو کمرش بود،کشیدمش سمت خودم داغی بدنش رو حس میکردم همزمان که غرق لب گرفتن بودیم با دستم باسن خوش فرمشو ماساژ میدادم، یهو یه چیزی یادم افتاد،دوربین های مغازه،اونا رو باید خاموش میکردم،باشگاه بیلیارد یه جوری که باید تقریبا روی هر میز یه دوربین باشه واسه وقتایی مشتری به ضربه حریف اعتراض داره و هم یه وقت کسی شار بیلیاردی کش نره ، یه لحظه از زیبا جدا شدم گفتم عشقم یه دقیقه بهم وقت بده، رفتم سمت میز مدیریت و دوربین هارو خاموش کردم، وحیدم با مهسا مشغول بودن ، اونام کامل لخت شده بودن فقط یکی یه شرت پاشون بود واقعا ای مادرو دختر خیلی شبیه هم بودن، راه افتاد رفتم پیش زیبا رو مبل انتهای باشگاه ولو شده بود با چشمای خمار داشت منو نگاه میکرد. رفتم بالا سرش یه بوس از گوشه لبش کردم گفتم ببخشید اونم اروم در گوشم با یه عشوه خاصی گفت اشکالی نداره ، همون مدل لبام گذاشتم رک لباش اونم پاهاش رو دور کردم حقله کرد، آروم اومدم پایین تر چندتا بوسه روی گردنش زدم، زیر مانتویش رو از تنش در اوردم حالا فقط بین من سینه های گندش یه سوتین قرمز بود که کامل سینه هاش داخل جا نشده بود،زبونمو میاوردم رو قسمتی از سینه هاش که بیرون بود، آه نالش بلند شده بود یه دستمو آروم بردم سمت کوسش دستمو بردم زیر شرتشو کوسشو میمالوندم، سینه هاشم از سوتین بیرون انداختمو شروع کردم به خوردشون نوبتی زبون میاوردم رو سینه هاش،چند دیقه تو همین حالت بودیم، شروع کردم از وسط سینه هاش زبون کشیدن تا بالای شرتش، بهش گفتم اجازه هست اونم با سر بهم تایید داد با دندون شرتشو گرفتم اونم با بالا اوردن پاهاش باهم همکاری کرد شرتشو در اوردم ، وای چه کوس خوشگلی داشت جم جور به قول این دوستان کلوچه ای پشماشم تازه زده بود معلوم بود خیلی به خودش میرسه،صدای آه ناله مهسا هم از اون ور میزا میومد تقریبا ۱۰ متری با وحیدو مهسا فاصله داشتیم اونا رو مبل های اول باشگاه بودن ولی صدای آه و نالشون واضع میومد،همین بیشتر حشریم میکرد، زبونمو گذاشتم رو کوس زیبا و شروع کردم به خوردن، حالا نخور کی بخور وسط کار اروم گازش میگرفتم زبونمو یکم میکردم داخل ، زیبام هی قربون صدقم میرفت، که یهو سرمو سفت گرفت محکم به کوسش فشار داد با یه جیغ بلند فهمیدم ارضا شده، مهسا شیطون از اونور داد زد جووون عرفان به مامانم خوب حال بده، منم یه چشم گفتمو جامون عوض کردیم،من نشستم رو مبل و زیبا اومد بین پاهام شرتمو در اورد ، اول اروم زبونشو میکشید رو کیرم کم کم شروع کرد به خوردنش واقعا انگار رو ابرا بودم ، کیرم تو دهنش بود و با اون چشای سبز رنگ قشنگ بهم زل زده بود.بهش گفتم بسه زیبا جون بیا بشین رو کیرم، گفت با کمال میل زانو هاش گذاشت کنار رونم کیرم تنظیم کرد در سوراخ کسش و با یه قوس کمر کل کیرم یهو رفت داخل کوسش، کوسش به شدت داغ و لیز بود شروع کرد به بالا پایین کردن وسط کار دیدم خسته شده کمرشو گرفتمو خودم تلمبه میزدم صدای آه نالش بلند شده بود که یهو صدای جیغ مهسا در آومد فهمیدم مهسا اونور داره خیلی حال میکنه و اونم ارضا شده. یکم تو همین حال تلمبه زدم بعدش گفتم زیبا بیا داگی شو، از رو کیرم بلند شد روی مبل داگی شد، این کوس و کون زیبا تو اون حال به قدری حشریم کرده بود که دوست داشتم فقط بشین این صحنه رو نگاه کنم ، یهو زیبا صداش در اومد گفت بکن دیگه مردم، کیرم گذاشتم در کوسشو شروع کردم به تلنبه زدن، زیبا داد میزد که بزن رو کونم بزن رو کونم ، منم همزمان چک میزنم رو کونشو تلمبه میزدم چند دقیقه همین پوزیشن بودیم که دیدم یهو خودشو داد عقب
خاله هم چند لحظه بعد اروم پاشد رفت سمت دستشویی ولی من اینقدر انرژیم رفته بود و خالی شده بودم که همون لحظه همون جا خوابم برد…
صبح شدو دیدم رضا داره صدام میکنه میگه علی پاشو دیگه، یه خورده طول کشید تا بلند بشم و یهو یادم افتاد دیشب بالاخره تونستم خاله معصومه ای که کل فامیل دلشون میخواد فقط یه بار دستشون به کونش بخوره رو بکنم،حسخوبی داشتم بلند شدم دیدم بغلم فقط رضاعه.
رضا گفت پاشو دیگه مامان معصومه صبحانه آماده کرده منم با انرژی زیاد پاشدم رفتم سرو صورتمو شستم و رفتم سمت میز و خاله رو دیدم مشخص بود تازه از حموم اومده بیرون یه حس خوشحالی و خجالتی هم داشتم گفتم صبح بخیر خاله معصومه جون خاله هم نگام کرد و فقط گفت صبح بخیر…
رفتم و نشستم مشغول صبحانه خوردن شدیمو رضا شروع کرد صحبت کردنو گفت من دیشب خیلی خسته بودم زود خوابم برد شما چیکارا کردید؟؟
فیلمو دیدید کامل ؟؟
منو خاله هم یه نگاه به هم کردیمو نمیدونستیم چی بگیم که خاله زودتر از من گفت نه ما دیدیم تو خوابیدی تلویزیونو خاموش کردیم ما هم خوابیدیم منم گفتم اره.
رضا گفت حیف شد باید یه شب دیگه بقیه ی فیلمو ببینیم منم بلند گفتم اره حتما میبینیم خاله یه نگاه به من کرد و ابروشو انداخت بالا و سرشو تکون داد.صبحانه خوردیمو رضا گفت علی من میخوام برم حموم منم گفتم باشه تو برو منم برم وسیله هامو جمع کنم و برم خونه رضا گفت باشه، رضا رفت حمومو منو خاله تو خونه تنها شده بودیم…
گفتم قبل رفتن بزار برم با خاله صحبت کنم رفتم سمت خاله و گفتم خاله خوبی؟؟
خاله یه نگاهی به من انداخت و گفت اره با کارای جنابعالی عالیمم!
زیاد عصبانی نگفت اینو، میشد باهاش حرف زد…
منم گفتم خب وقتی خاله به این خوبی و خوشگلی داشته باشی مگه میتونی جلوی خودتو بگیری؟ خاله گفت مزه نریز علی تو که به چیزی که میخواستی رسیدی…
منم گفتم نههه من نتونستم انتقاممو بگیرم من میخواستم خالمو لخت کنم نه این که بکنمش بعد شروع کردم خندیدن، خاله هم گفت نه که تو هدفت این نبود و دوست نداشتی اخر به این برسیی! با خنده گفتم چرا دوسداشتم ولی لخت دیدنت برام خیلی بهتر بود تا کردنت…
خاله گفت چییی یعنی لخت دیدنم بیشتر از اون کاری که دیشب باهام کردی مهمه؟
گفتم صد درصد دیشب نمیشد زیاد کاره خاصی کرد ولی الان میتونم خالمو لخت کنم هر کاری دوس دارم باهاش بکنم…
خاله معصومه ابروشو انداخت بالا و گفت کی اینو گفته؟؟
گفتم بنده رفتم سمتشو لبشو چند ثانیه بوس کردم و فاصله گرفتم.
خاله که یخورده تعجب کرده بود گفت علی خجالت بکش این از کار دیشبت اینم از کار الانت،نمیگی رضا تو حمومه اگه یه موقع بیاد بیرون چی میشه؟؟
منم گفتم نچ نمیگم،رضا تازه رفته تو حموم حالا حالاها نمیاد من با خاله معصومه جونم کار دارم…
دوباره رفتم سمتشو اینبار محکم تر شروع کردم لبشو خوردن دستامو اروم گذاشتم رو سینه هاش یه چند ثانیه براش مالیدمو لبمو از لباش جدا کردم تو فاصله ینزدیک چشم تو چشم شدیم، خاله با صدای لرزون گفت نکن علی دستمو گذاشتم رو لبش گفتم هیس حرف نباشه، شروع کردم گردنشو خوردن پیرهنشو در اوردم حمله ور شدم سمت سینه هاش یه چند دقیقه خوردم نوک سینه هاشو گاز میگرفتم خاله هم اخ و اوخش شروع شده بود رفتم سمت شلوارشو ،با شرتش همزمان در اوردم شروع کردم کصشو خوردن وقت زیادی نداشتیم کیرمو یخورده کردم تو کصش و شروع کردم تلبمه زدن عالی بود کصش دقیقا مثل دیشب داغ خاله هم دیگه داشت نفس نفس میزدو میگفت علی خاله بدو الان رضا میاد واقعا فرصت خیلی کمی بود یهو دیدم خاله ازم فاصله گرفتو گفت نمیخوام دوباره مثل دیشب بریزی تو کصم میخوام