یبا یه آخی گفت که همه مون را دیونه کرد حالا سیاوش داشت تو کس فریبا تلمه میزد و عماد هم داشت از فریبا لب میگرفت و گردن میخورد و فریبا هم کیرعماد را میمالید من داشتم سینه های فریبا را میخوردم و گاهی هه یه نگاه به کیری که میرفت تو کس زنم نگاه میکردم نمیدونم چرا دلم میخواست یه ساک بزنم برای همین هم رفتم سراغ کیر عماد و شروع کردم خوردن کیر عماد و حسابی کیر شو آماده کردم برای کردن کس زنم سیاوش از کردن دست کشید و به عماد گفت من الان آبم میاد بیا حالا تو بکن تا من بعد دوباره میرم روی کار منم کیر عماد و از تو دهنم در اوردم و آزادش کردم برای کس فریبا جون عماد هم همون جور که خوابیده بود به فریبا گفت بیا بشین رو کیرم فریبا هم هم اطاعت امر کرد و نشت روی کیر عماد و بالا پایین میکرد خودشو منم رفتم پیش سیاوش و کیرشو که هنوز از آب کس زنم خیس بود میخوردم فریبا دیگه خسته شد و به عماد گفت من دیگه اینجوری نمیتونم پاهام خسته شد و از روی کیر عماد اومد کنار و خوابید روی زمین عماد هم بلند شد و پاهای فریبا رو گذاشت روی شونه هاشو کیرشو فرستاد تو کسشو مشغول تلمه زدن شد و ناله های فریبا هم شروع شد دیدم سیاوش برگشت و با من به حالت 69 شد شروع کرد به ساک زدن به من که خیلی داشت حال میداد که یهو دیدم سیاوش ابش اومد خودشو تو دهن من خالی کرد من سریع کیرشو از تو دهنم در اوردم و بقیه آبش ریخت روی سر صورتم منم بهش گفتم چیکار میکنی چرا کثافط کاری میکنی سیاوش هم گفت من که گفتم نزدیک ارضا شدنم وتو هم همچین خوب ساک میزدی دیگه اینجوری شد و بی حال افتاد روی زمین من بلند شدم رفتم صورت و دهنمو شستم اومدم دیدم عماد دیگه خوابیده روی فریبا و همچنان داره کس فریبا را جر میده منم رفتم و سینه های فریبا را میمالیدم فریبا هم دیگه نا نداشت و بی حال شده بود فکر کنم چند بار ارضا شده بود و به عماد میگفت زود باش تمومش کن من دیگه خسته شدم که عماد گفت من تازه میخوام کونو سرویس کنم چی چی میگی خسته شدم که منو فریبا هم زمان مخالفت کردیمو و عماد هم دیگه گیر نداد و یه چند دقیقه دیگه کردو آبش اومد همه آبشو رو ی شکم فریبا خالی کرد حالا دیگه اون سه نفر همشون بی حال بودنو و فقط من ارضا نشده بودم گفتم پس من چی فریبا که دیگه حال حرف زدن نداشت اون دوتا هم به تخمشون نبود و ولو شده بودن روی زمین یه چند دقیقه که گذشت من نشستم لب مبلو به سیاوش گفتم بیا یه ساک بزن تا آب من بیاد اونم با اکراه قبول کرد و شروع کرد به ساک زدن دیدم عماد هم اومد کمک سیاوش و شروع کرد به جق زدن برای من سیاوش هم داشت تخمام را میخورد تا حالا همین چیزی رو تجربه نکرده بودم آبم با فشار خیلی زیاد اومد فکر کنم تا نزدیکای سقف رفت و برگشت و ریخت روی سه نفریمون و دیگه هر 4نفرمون خالی خالی شده بودیم سیاوش گفت دمتون گرم خیلی حال داد و چسبید منم گفتم دم شمام گرم خیلی پایه بودین و به ما هم حال داد و حدود یه ربع بعد لباس پوشیدنو برای فردا قرار گذاشتیم که با هم بریم بیرون و رفتن من و فریبا هم همونجوری لخت کنار هم خوابیدیم تا فردا ظهر اگر طولانی شد ببخشید امیدوارم خوشتون اومده باشه
نوشته: رضا
@dastan_shabzadegan
کس دادن زنم به دو تا اصفهانی
1402/04/04
#همسر #بیغیرتی
سلام خدمت همه شهوانی های عزیز اسم من رضا هستم 35ساله و زنم فریبا 30ساله هست و یه بدن خوب و سکسی داره که کیر هر مردی را سیخ میکنه ما حدود 4سالی میشه که ازدواج کردیم و بسیار حشری هستیم و هفته ای 3بار سکس میکنیم و تو این 4 سال چند باری هم شیطونی کردیم سکس موازی و ضربدری هم تجربه کردیم که خیلی حال داد امروز میخوام داستان شمال رفتنمون را براتون بنویسم که تو همین خرداد امسال اتفاق افتاد قبل از تعطیلی های خرداد من و فریبا تصمیم گرفتیم تا شمال خلوته بریم و استراحت و عشق و حالی بکنیم و راه افتادیم به سمت یکی از شهر های شمال و بعد از کرایه کردن ویلا و جا گیر شدن یه دوش گرفتیم و یه کم استراحت کردیم وقتی بیدار شدیم دیدم ساعت 11/30شده برای شام با فریبا رفتیم یه رستوران و غذا خوردیم و برگشتیم ویلا و تو راه برگشت من فریبا را دست مالی میکردم و حشریش کردم و اونم تو ماشین با کیر من بازی میکرد من بهش گفتم این کس چی میخواد فریبا هم با یه لحن شهوتناکی میگفت کیرتو میخواد منم گفتم این کس با یه کیر کارش حل میشه یا نه که فریبا گفت اره ولی اگه دو تا باشه که دیگه حرف نداره گفتم بزار بریم خونه ببینم چیکار میشه کرد که شرمنده این کس نشم و یه کیر خوب براش جور کنم هر چند که یه همچین کس توپی بی کیر نمیمونه و رو هوا میزننش و فریبا هم سرخوش از تعریفهای که از کسو کونش میکردم کیرم از تو شلوار در اورد شروع کرد به ساک زدن ازخوردنش معلوم بود که حشرش حسابی زده بالا و حسابی داغ کرده ساعت 1 بود که دیگه رسیدیم ویلا من ماشینو بردم داخل حیاط و در را بستم فریبا گفت پس چی شد قرارمون چرا اومدی خونه نکنه پشیمون شدی گفتم نترس بابا امشب کاری میکنم که سیر از کیر بشی اول بیا بریم لباس عوض کنیم و یه لباس راحت بپوشیم و بعد میریم بیرون دنبال یه کیر برای کست گفت چشم عزیزم و اومد داخل و لباس عوض کردیم و راه افتادیم به سمت ساحل که تا ویلا فاصله ای نداشت و هوا خوب بود یه نسیم خنک میوزید و ساحل هم خلوت بود فریبا هم یه ساق و پیراهن مردانه پوشیده بود و کنار ساحل قدم میزدیم و من هم دستم تو شورت فریبا بود و کونشو میمالیدم به راهمون ادامه میدادیم یه کمی که جلوتر رفتیم دو تا جوون را دیدیم نشستن دارن قلیون میکشن من هم دیگه دستمو از تو شرت فریبا در اوردم و از کنار اونا رد شدیم بعد دستمو انداختم دور گردن فریبا و سینه هاشو فشار دادمو گفتم این دوتا چیطور بودن پسندیدی گفت وای نه سه نفر را نمیتونم تحمل کنم کسمو داغون میکنید منم گفتم خوب کونت هم برات جر میدیم که گفت نه اصلا رو کون حساب نکن من فقط کس میدم و کیراتونو میخورم حالا چه طوری بیاریمشون تو راه که من یه فکری کردمو و گفتم خوبه به بهانه قلیون کشیدن سر صحبتو باز میکنیم ببینیم اصلا چیکاره هستند اهل حال هستند یا نه و برگشتیم سمت اون دوتا جوون تا رسیدیم بهشون سلام کردمو گفتم ببخشید من خانمم طلبه قلیون شده میشه چنتا کام از شما بگیره پسره گفت بله بفرمایید این چه حرفی اختیار دارید بفرما بشینید ما هم نشستیم و من گفتم من رضا هستم و ایشون هم فریبا جون همسرم و همه با هم دست دادیم و اونها هم خودشون را معرفی کردند یکیشون سیاوش و اون یکی هم عماد بود دو تا دوست بودن که از اصفهان اومده بودند سیاوش قلیون را گذاشت روبروی من و گفت بفرمایید که من گفتم ممنون من سیگار میکشم بی زحمت بزارید جلو فریبا جون سیاوش که معلوم بود از نوع حرف زدن من(اونجا که گفتم خانمم میخواد از شما کام بگیره و حالا هم که گفتم بزارید جلو فریبا جون)گوشی اومده بود دستش گفت چشم الان میزارم جلو فریبا خانم عزیز و قلیونو
کردن زن دوستم
1397/05/14
#زن_شوهردار
سلام دارم خدمت همه بچه های شهوانی این داستانی رو که می خوام بگم واقعی هیچ چیزش دروغ نیست اگر کسی میگه دروغ می تونه نخونه داستان از اونجا شروع میشه که من یه رفیقی داشتم که اونم متاهل بود و من اون موقع مجرد بودم این رفیق ما از وقتی که عروسیشون رو گرفتن زنش که اسمش الهام(فیک) بود این رفیق مارو نمیخاست و باهم ازهمون اول مشکل داشتم منم که با رضا(فیک)رفیق بودم هرچند وقت یک بار میرفتم خونه رضا
از زنش بگم براتون که هرچی گفتم کمه یه زن سفید پوست با اندامی ورزشکاری و خیلی هم خوشگلی بود بعد یه مدت که از عروسی اینها گذشته بود که دیدم واسم پیام اومد نگاه کردم دیدم شماره ناشناسه نوشتم شما گفت منم الهام زن رضا گفتم کاری داشتی
شروع کرد به درد دل کردن که آره من رضا رو نمیخام و از این حرفا منم گفتم
منم که شک کردم که شاید کسی باشه خاسته باشه امتحانم کنه راستش ترسیدم بهش زنگ زدم دیدم خودشه خلاصه پیام بازی من الهام از اونجا شروع شد یه روز بهش گفتم که حالا واسه چی اینقدر بهم پیام میدی گفت میخام باهم دوست بشیم منم که از خدا خاسته قبول کردم
همینجوری گذشت و گذشت تا الهام خانوم به من عادت کرده بد جوری هم وابسته شده بود
یه روز من از درخواست کردم که بیا خونه ما کسی نیست با هم تنها باشیم اون قبول نکرد گفت میترسم بیام خلاصه نیومد
چند روزی گذشت بهش گفتم الهام اگه میخای باهم باشیم باید رابطه جدی تری داشته باشیم گفت اگه منظورت سکسه نه من از آن دخترا نیستم تو در مورد من چی فکر کردی گفتم اگر قبول نمی کنی پس دیگه به من پیام ندید خلاصه با هزار التماس قبول کرد که برام فقط ساک بزنه منم گفتم باشه فقط ساک بزن با هم قرار گذاشتیم تو خونمون اون روز هم پدر مادرم رفته بودم جایی و تا شب برنمی گشتند بهش زنگ زدم گفتم بیا گفت باشه رضا شوهرشم سرکار بود بهم پیام داد گفت من راه افتادم منم خودمو آماده کردم که یه دفعه زنگ به صدا در اومد دیدم الهام درو باز کردم وقتی اومد تو
وااااای چی میدیدم تا حالا اونو اینجوری ندیده بودم تا اومد تو پرید بغلم و چند دقیقه فقط لب میگرفتیم اینقدر خوردیم که بیحال شده بود منم دست کردم تو شلوارش که دستم کشید گفت نمیزارم دست بزنی فقط ساک میزنم هرچی التماس کردم نزاشت منم نمی خاستم دفعه اول بدون رضایت باشه سکس خوبه هر دو راضی باشن منم کیرم رو در آوردم اونم کرد تو دهنش ولی بلد نبود خوب ساک بزنه هی دندون میزد داشت ابم میومد که از دهنش در اوردبا دستاش واسم مالید تا ابم اومد بعد هم دیگه رفت
چند وقتی گذشت بالاخره راضیش کردم که یه سکس کامل با هم بکنیم منم دنبال موقعیت بودم تا اینکه یه روز ابجیم با دامادمون چند روزی رفتن شهرستان منم که کلیدارو گرفتم که گل هاشونو آب بدم اینم بگم که بهم گفت کاندوم بیاری حتما
منم رفتم یه بسته سه تایی کاندوم خوب گرفتم ظهر بهش زنگ زدم که بیا گفتم باشه شب میام رضا هم قراره با دوستانش برن امشبو بیرون خلاصه شب شد منم رفتم خونه اونم قرار شد بیاد یه قلیون بردم تا اون اومد میکشیدم که بهم اس داد که درو باز کنم
درو واسش باز کردم اومدیم تو خونه یه چند دقیقه ای باهم قلیون کشیدیم جاتون خالی بعد دیدم داره لباساش در میاره یه شورت و سوتین توری کرمی پوشیده بود که وقتی دیدم قلبم داشت از جاش کنده میشد بهم نزدیک شدیم لبای همو داشتیم میخوردیم همینجوری هم من سینه هاشو میمالیدم سینه هاش زیادی سفت نبود ولی خوب بود همینجوری که لب میگرفتیم من شروع کردم به لیسیدن گردنش و هی رفتم پایین تا رسیدیم با کس خوشگل وسفیدش
وای چی میدیدم به کس سفید بدون یه دونه مو
نمیزاشت لیس بزنم
…
الان خیلی ترسیدم! اگه شاهین بفهمه!!!
سعی کردم نگاش نکنم چون من استاده سوتی دادنم…
سهیلا با یه بطری اومد و گفت جرات و حقیقت بازی کنیم، همه استقبال کردن جز من
چون اصلا از این بازی خوشم نمیاد…
نه جرات انجام کارای چندش و خطرناک دارم، نه شهامت گفتن بعضی حقایق!
پشت میز ناهار خوردی کنار شاهین نشستم، کنارم ارش نشسته بود، بازی تازه شروع شده بود که شاهین دستشو آورد لای پام و از روی شورت کشید به کسم.
ته دلم خالی شد، سریع به آرش نگاه کردم ببینم حواسش هست یا نه که دیدم خداروشکر حواسش نیست. شاهین هیچ کاری نمی کرد، فقط با نوک انگشت اشارش میکشید رو خط کسم، اما با همین حرکت کوتاهش من تحریک شده بودم و زل زده بودم به لبه ی میز بلکه کسی چشمای خمارم رو نبینه. فقط با تمام وجود دلم میخواست انگشت شاهین و فشار بدم تا بره تو کسم…
سرمو بردم کنار گوش شاهین و گفتم:
تروخدا نکن
+چیکار من داری؟ حواست به بازی باشه
-نمیتونم، حواسمو پرت میکنی
+باید عادت کنی، دلم میخواد
تا اومدم جوابشو بدم دیدم مهتاب میگه خب نوبت توعه، سهیلا بطری رو چرخونده بود و سر بطری سمت من بود تهش سمت نیما
شاهین اروم دستشو برداشت چون میدونست من اصلا تمرکز ندارم
نیما: خب خب، چه شود! جرات یا حقیقت؟
-حقیقت
نیما: ایول. خب شادی خانم، شاهین زنت کرده یا نه؟
تو صدم ثانیه مثل لبو سرخ شدم و سرم انداختم پایین. همشون زدم زیر خنده و مهتاب گفت: اخی طفلی صورتش جای خودش جواب داد
شاهین رو به نیما گفت: دیوث اذیتش نکن. تو منو نمیشناسی که یه همچین سوالی میپرسی؟
نیما دستاشو به حالت تسلیم برد بالا و گفت: خدایی فکر نمیکردم انقدر صفر کیلومتر باشه!
و من همچنان سرم پایین بود…
اما این مهمونی خیلی عذاب آور تر از اون چیزی بود که من فکر میکردم
مثلا جراتی که شاهین به سهیلا داد و گفت از مهتاب لب بگیره و اونا با کمال میل انجام دادن! یا مثلا حقیقتی که ارش از شاهین همراه با چشمک و لبخند پرسید که تا حالا چند بار مهتاب رو کرده؟ و شاهین که با غرور گفت پنج بار . و نیمایی که در جواب در بطری رو پرت کرد طرف شاهین و گفت کسکش هفت بار بود چرا دروغ میگی!!!
و شوخی ها و خنده ها و بحث هاشون که یه دفعه از بازی تبدیل شد به مرور خاطرات!
(و من بعد ها فهمیدم که فقط میخواستن منو بیارن تو خط و هوشیارم کنن که بفهمم دوستیشون چه مدلیه) . این وسط من فقط مثل مترسک سر جالیز نگاهشون میکردم و برام همه چیز عجیب و غیر قابل باور بود. اینکه بفهمی نامزدت قبلا زن رفیقشو میکرده و رفیقشم خبر داشته!!!
اصلا مگه شدنیه…
انقدر تو فکر بودم که با یه ببخشید از جمعشون جدا شدم و رفتم سمت سرویس
چند مشت اب به صورتم پاشیدم و تصمیم گرفتم به شاهین بگم که بریم
همینکه در دستشویی رو باز کردم دیدم شاهین تو راهرو به دیوار تکیه داده
+خوبی؟
-خوبم، فقط میشه بریم؟ لطفا
+اره حاضر شو بریم
لباسامو پوشیدم و رفتیم برای خدافظی، انگاری همشون میدونستن که من ظرفیتم پره پره
توی ماشین شاهین فقط سیگار کشید و سکوت کرد،دلم میخواست برم خونمون، تو اتاق خودم، ولی شاهین رفت خونه ی خودش
-میشه منو ببری خونمون
+نه
نفسمو بیرون دادم و با خستگی وارد خونه شدم و یراست رفتم رو تخت و با همون لباسا دراز کشیدم، ذهنم خسته بود. دلم گریه میخواست
+پاشو این قرص رو بخور سردردت بهتر بشه
-سرم درد نمیکنه
+پاشو بچه، پاشو من تو رو از حفظم. یه ساعته داری مثلا یواشکی سرتو میمالی
قرص رو خوردم و نگاش کردم، ناخوداگاه قطره قطره اشکام میریخت
+الان چته؟ چرا گریه میکنی؟؟؟
اینکه من زن رفیقمو میکردم چون اون یه بی غیرته و لذت میبره چیش انقدر برات عجیبه؟؟
زم تشکر میکرد. اون شب تا صبح حسابی کردمش
چند روز مدام کارمون شده بود سکس و گردش شبانه. تا اینکه یک روز اتفاق عجیبی افتاد…
نوشته : حامد
ادامه دارد…
@dastan_shabzadegan
حاج خانم سجادی (٣)
1402/04/04
#دنباله_دار
درود بر همه دوستان
تقریبأ چند ماهی به خاطر اعتراضات دستگیر و راهی بند ٢٠٩ زندان اوین شده بودم و نتوانستم ادامه رو بذارم :
از خواب که بیدار شدم کمی سردم شده بود یه کمی عذاب وجدان داشتم آروم بلند شدم صدیقه دستهاش روی صورتش بود از تکان خوردن شانه هاش فهمیدم داره گریه میکنه ولی انگار نمی خواست من بفهمم روی دستهاش بوسه زدم و با دستهام دستهاشو از روی صورتش برداشتم درست حدس زده بودم داشت گریه میکرد. -حاج خانم میدونم که ناراحتید حق دارید بعد این همه سال نجابتی که از شما سراغ داشتم من به شما تجاوز کردم ولی منو ببخشید. صدیقه دوباره دستاشو گذاشت رو صورتش انگار دوست نداشت چیزی بهش بگم
بلند شدم و رفتم پایین لباسهامو پوشیدم . دوباره رفتم بالا صدیقه هنوز لخت بود چادرشو از کنار تخت برداشتم و روش کشیدم قبل اینکه چادر رو روش بندازم پستانها و کصشو مالیدم بوس کردم و چادر رو انداختم روش. با گفتن خداحافظی از اتاقش اومدم بیرون. امیدوار بودم بهم بگه برگرد ولی صدیقه چیزی نگفت. کیفمو برداشتم و از خونش زدم بیرون ، حوصله رانندگی نداشتم ، با اینکه حسابی خالی شده بودم ولی اعصابم خورد بود ، یاد یکی از بچه ها افتادم که ماجرا مشابهی براش پیش اومده بود ولی اون به دختر جوان و مطلقه ای تجاوز کرده بود و دختره هم ازش شکایت کرده بود. حالا منم میترسیدم غیر شکایت آبروریزی تو هیئتمون ، وای که اگر هیئتی ها بفهمن چی میشه ؟
تو راه چند بار نزدیک بود تصادف کنم با هزار بدبختی خودمو رسوندم خونه و رفتم حمام و دوش آب سرد. با اینکه حالم کمی بهتر شد ولی سرمای بدی خوردم ، شبها خواب میدیدم صدیقه ازم شکایت کرده و حتی یه بار خواب دیدم که طناب دار تو هیئتمون درست کردن منتظرن که منو دار بزنن و…
تب شدیدی کرده بودم و چند روز خونه نشین بودم از صدیقه خبری نداشتم تا اون روز خبری از مامور نبود بود ، انگار خیال شکایت ازم رو نداشت و این آرومم میکرد ولی با این حال جرأت زنگ زدن به صدیقه رو نداشتم تا اینکه خودش بهم زنگ زد نمیدونم ولی باز میترسیدم جوابشو بدم ، چند باری زنگ زد و جوابشو ندادم تا اینکه برام یه مسیج اومد ، از طرف صدیقه بود : نمی خواهی جواب زنتو بدی ؟
وای ، چی میدیدم انگار صدیقه بهم چراغ سبزو داده بود سریع شمارشو گرفتم و باهاش حرف زدم شاید اون موقع بود که آروم شدم تمام ترس و نگرانی از وجودم زد بیرون ، بهش گفتم که مریض شده بودم . قرار شد فردا برم ببینمش. فرداش بهترین لباسم و عطرمو انتخاب کردم و سر راهم به خونش یه دسته گل گرفتم. رسیدم دم خونش و بعد پارک کردن ماشین رفتم تو. صدیقه آرایش کرده بود و یه تاپ مجلسی طلایی تنش کرده بود.
خیلی خوشگل شده بود بغلش کردم و لبهامون تو هم قفل شد. رفتیم تو تخت و لختش کردم. پستون دخترونشو میخوردم ، آه و نالش بلند شد 69 شدیم و شروع کردیم برا هم خوردن. صدیقه این دفعه کیرمو بهتر از سری قبل ساک میخورد خوابوندمش رو تخت و کیرمو گذاشتم تو کصش. آههههههههههههه که چقدر کصش تنگ و داغ بود خود صدیقه هم با صدای بلند ناله میکرد.
انگار قدرتم بیشتر از سری های قبل شده بود ، از کردنش سیر نمیشدم همه پوزیشنها رو انجام دادیم تا اینکه صدیقه دوبار ارضا شد و منم بعد دومین بار صدیقه ارضا شدم و تمام آبمو ریختم توی کصش و تو بغل هم خوابمون برد دیگه عذاب وجدان نداشتم اونم وقتی که خود صدیقه منو به عنوان شوهر صیغه ایش قبول کرده بود.
بیدار که شدیم با هم حمام رفتیم و منم ماجرای بچگیم که لخت دیده بودمش رو براش گفتم و اینکه به فکرم خطور نمیکرد که سالها بعد با هم حمام کنیم.
اون روز کنار صدیقه بودم و صدیقه هم ظا
گ شستم و حرکت کردم به سمت اتاق خواب همونطوری لخت ، در رو زدم گفت بیا تو نور اتاق خیلی کم بود و همین فضا رو قشنگ کرده بود رفته بود زیر پتو و فقط سرش بیرون بود یه آرایش غلیظ کرده بود چشماش از همیشه درشت تر بود لبخند زدو گفت تو که آماده تر از منی نگاه کردم به کیرم که راست شده بود دست انذاخت به کیرم و گرفت و کشید سمت خودش لبو و دماغشو چسبوند بهش محکم بو کشیدش گفت جووووون چه بوی خوبی میده گفتم بوی خودش نیست بوی مایع دستشویی که شستم ،گفت میبینی صبح گریه میکردم شوهرم رفت بعد از ظهر به عشقم رسیدم ، گفت ببخشید اگه بلد نیستم و دهنشو باز کرد و کیرمو تا جایی که تونست کرد دهنش با اینکه زیر کیرم سر بود ولی بالاهاش حس خوبی داشت قشنگ معلوم بود تلاش داره میکنه که بهترین باشه دستش گرفتم بردم سمت تخمام نگاه کردم به ناخن های کوچولوش لاک قرمز زده بود تخمامو تو مشتش گرفت ،دهنشو کشید عقب و گفت حرومزاده و بغضش ترکید فورا پتو رو بلند کردم رفتم زیر پتو بغلش کردم و گریه میکرد یکم بعد گفت ببخشید دست خودم نبود حرومزاده من و تو سهم هم بودیم گفتم ببخشید خفه شو بزار عروسیمون کامل بشه گفت ای جونم همونجوری لباشو شرو کردم مک زدن یه لباس خواب توری سفید پوشده بود که یه شورت لامباده خیلی کوچولو داشت ممه های کوچیکشم از زیر تور معلوم بود لب پایینشو حدود ۳۰ ثانیه مک زدم دستمو بردم روی کسش دیدم نفس کشدنش عوض شد گردنو گوششو شروع کردم به لیسیدن و بوسیدن چرخیدم روش دراز کشیدم گفتم، به خونه ی من خوش اومدی و شروع کردم محکم گردنشو مک زدن به محض اینکه سرمو اوردم بالا دیدم گردنش به شدت قرمز شده گفتم خانم مهر مالکیتت خورد همزمان کیرمو میمالیدم به شورتش از روی لباسش شرو کردم ممه هاشو خوردن دیگه کم کم داشت اوج میگرفت و سرشو کج کرده بود یواش ناله میکرد گفتم اگه حال میده درست و حسابی ناله کن خجالت نکش تور رو دادم بالا نوک ممه هاشو تند تند گاز زدم دیگه نمی فهمیدم ناله درد یا لذت دستمو بردم پشتش و موقع مک زدن ممه هاش می کشیدم سمت خودم دیگه تو حال خودم نبودم کیرم داشت نبض میزد ، رفتم لای پاش شورتشو دادم کنار برعکس هیکلش کس تپل و قرینه ای داشت شروع کردم لیسیدن از پایین تا بالاش، دیگه کنترلی روی دستو پاش نداشت مرتب بدنشو کش و قوس میداد ،یکم که ترشحاتش زیاد شد قسمت بالایی کسشو شروع کردم مک زدنو لیسیدن کم کم صدای ناله هاش زیاد شد دست انداخت لای موهام سرعتمو زیاد کردم دیدم داره سرمو پس میزنه فهمیدم ارضا شد رفتم بالا کنار لبشو بوسیدم و بغلش کردم گفتم :تو …
گفت اولین بار ارضا شدم فوق العاده بود هنوز داشت نفس نفس میزد میگفت اون حرومزاده شلوارو شرتمو میکشید پایین یه تف میزد تا من بفهمم کیرش چقدر توعه ابشو . میریخت رو شکمم می رفت حتی دستمال برنمیداشت پا کنه. گفتم زیاد زر نزن تو ، وقت گاییدنه گفت توروخدا یواش هم کلا تنگم هم خیلی وقته ندادم هم کیرت یه هوا بزرگتر از اون لاشیه اینو ک گفت تو دلم حال کردم کیرمو تنظیم کردم یکم با سر کیرم با کسش بازی کردم تا هم جا باز کنه هم خیس بشه یواش فرو کردم تو دیدم لبشو گاز گرفت گفتم ادامه بدم با سر اشاره کرد اره کم کم فرو کرد م تو گفت ای ای ای سوختم روش دراز کشیدم گفتم چطوری گفت بهتر شدم خیلی یواش عقب جلو کردم یواش ناله میکرد لباشو مک زدم کم کم سرعتمو زیاد کردم اونم بریده بریده اه و ناله میکرد یکم که کردم دستامو ستون کردم بغلش مسلط تر شدم حالا تا ته فرو میکردم با سرعت زیاد کسش حسابی اب انداخته بود دستشو میکشید پشتم منم تو اوج لذت بودم ، یکم سرعتو کم کردم کیرمو در اوردم سریع شورتشو
. استراحت کن بعدا با هم حرف میزنیم و آرام از اتاق خارج شد.
سمیرا رو تختش دراز کشیده بود و با خودش فکر میکرد. پسری ۴شانه با موهایی کوتاه و ریش نسبتا بلند. چشمان سبز و صورتی که جای چند خط کوچک روش بود. ۴شونه با گوشای شکسته. با یه موتور بنلی ۳۰۰. اون موتورها و ماشین ها رو خوب می شناخت. عاشق موتور بود اما پدرش موتور دوست نداشت. تا دیروز به اون توجه خاصی نداشت اما حالا داشت بهش فکر میکرد. آرام آرام لبخندی روی لبش نقش بست و چشمان آبیش گرم شد و به خواب عمیقی فرو رفت.
ادامه دارد…
نوشته: امیر
@dastan_shabzadegan
گنده لات (۱)
1402/04/04
#عاشقی
آخیش. اینم از آخرین امتحان. راحت شدیم.
سمیرا! این یارو گنده هه رو دیدی؟
+آره همین موتور قرمزه رو میگی؟
-آره بابا دیوونه. همیشه که از مدرسه تعطیل میشیم جلو مدرسه وایستاده. بعدش تا خونه دنبالمون میاد. وقتی میریم تو یکمی وامیسته بعد میره. نمیدونم دنبال تو افتاده یا من
+من چمیدونم بابا. ولش کن اصلا بهش اهمیت نده
-یعنی چی؟ مگه میشه اهمیت ندم. یعنی واقعا واسه تو مهم نیست؟
+نه بابا چه اهمیتی داره؟ وللش
-انگار هنوز داره میاد. بالاخره باید بفهمیم چه مرگشه
+چقدر فضولی تو. سرمونو بردی دختر. اینقدر حرف زدی که نفهمیدم کی رسیدیم.
-وا!! من حرف زدم؟ تو که بیشتر فک زدی
+خیله خوب. حالا کاری نداری عزیزم؟
-نه بای
+خودافظظظظ
مامان! مامان!
بله بله یواش بابا چه خبرته؟
-ناهار چی داریم؟
+به به خانم خانما. یه دفعه شد تو از مدرسه بیایی همینو نگی؟
-گشنمه خوب
+صبر کن یکم باباتم داره میاد واسه ناهار
-بابا؟؟!!
+بله
-چه عجب بابا خان. امروز سورپرایز فرمودن. قربونش برم که چقدر دلم براش تنگ شده. میدونی چند وقته ندیدمش؟ اوه از دیشب تا حالا
+خیلی خوب خیلی خوب حالا توام. اینقدر خودتو لوس نکن دختره گنده. من سن تو بودم زن بابات شده بودم تو هنوز داری خودتو لوس میکنی؟
×سلام آبجی
+سلام فضول خان. بازم رفتی تو اتاق من؟ اگه به بابا نگفتم پوستتو بکنه. اینقدر بدم میاد از این کارات
-اوی چه خبرته سمیرا. کی این بچه رفت تو اتاق تو. باز شروع نکن بابات اومد چغلی داداشتو نکنیا. بابات امروز خیلی سرش درد میکنه واسه همین زود میاد
+یالا بیا دستمو ماچ کن به بابا نگم
× برو بابا دیوونه. ردیا. من کجا رفتم تو اتاقت. همین الان از مدرسه اومدم.
‐ ئه صدای در میاد. انگار باباتون اومد. برید لباساتونو عوض کنید دستاتونو بشورید بیاد سر سفره.
سلام سلام
سلام آقا محمدرضا. چطوری بابا.
بابا جون منم سلام کردما
علیک سلام بیا تو اتاقم کارت دارم
-الان؟ بزارش واسه بعد. حالا دست و روت رو بشور بیا ببین چه ناهاری پختم برات عزیزم. شمام بدوئین کاراتونو کنین بیایین. بجنبین دِ. سر میز فقط صدای قاشق و چنگال و برخوردش به بشقاب چینی میومد و البته بعضی وقتام صدای خرده فرمایشات محمدرضا که یا آب می خواست یا چیزای دیگه. سمیرا اما در سر و دلش غوغایی به پا بود. به یاد نداشت پدرش تا به حال این چنین بهش بی محلی کرده باشه. تو همین افکار بود که صدای پدرش اونو به خودش آورد.
+ناهارتو خوردی یه چایی بریز بیا تو اتاق کارت دارم.
-چیزی شده منصور؟ چیکار داری با سمیرا؟
مرد غرید: اگه لازم بود که همه جا جار بزنم خوب میزدم دیگه. همه چیو باید بهتون گفت؟ خودتون کی میخواین بفهمین؟
مادر ساکت شد و بچه ها با دهنی کج شده به صورت برافروخته پدر نگاه میکردن.
اجازه هست که منم بیام تو اتاق یا خیر؟ بیا . پدر بلند شد و به اتاق رفت. سمیرا قاشق و چنگالش رو روی میز گذاشت و بلند شد.
کجا کجا؟
مگه نشنیدی بابا گفت بیا کارت دارم؟ خوب دارم میرم ببینم چیکار داره دیگه؟
لازم نکرده بشین سرجات. من خودم میرم ته و توش رو درمیارم.
زهرا دو تا چایی ریخت و به همراه مویز داخل سینی گذاشت و به سمت اتاق خوابشون راه افتاد. در رو پشت سرش بست. مرد داخل اتاق روی تخت نشسته بود.
سمیرا کو؟ اونو ولش کن. خودم اومدم سراغت. اول دراز بکش یکم تخمای خوشمزت رو بخورم آروم بشی. فداشون بشم. همون قدری که تو آرامش میگیری واسه منم آرامش بخشه.
مرد پوزخندی عصبی زد و با حالتی عجیب گفت: مسخره کردی؟
میگم به این دختره بگو بیاد کارش دارم. سمیرا سمیرا
در اتاق باز شد؟
جانم بابا
مگه بهت نمیگم بیا کارت دارم. چته تو؟
کری مگه؟
نه
تریسام
1402/04/4
#دوست_پسر
سلام من اسمم یغماست قدم ۱۸۰ باسن خوش فرم گرد و کمر باریک و سینه های ۸۰ موهای مشکی موج دار و چشم و ابرو مشکی پوستمم سفیده اولین داستانی که میزارم امیدوارم ک حسابی خوشتون بیاد
من یه دوستی دارم اسمش فاطمه ست عاشق کیرای کلفت و درازه همیشه قبل اینکه با کسی بخوابه میره چک میکنه که کیرش قبول داره یا نه
یه روز که من خیلی کرم افتاده بود به جونم زنگ زد گفت مهمون دارم میای پیشم گفت میخوام سکس کنم میشه بیای اینجا مراقب باشی گفتم باشه یه حسی بهم میگفت اگه بری گاییده میشی برا همین رفتم حموم ترتمیز کردم عطر خوشبو سکسیمم زدم یه ست مشکی مخملی پوشیدم یه شلوار جذب مشکی پوشیدم جوری که کص وکونم حسابی تو دید باشه یه تاب بندکی سفیدم پوشیدم ک سوتینم مشخص باشه
راه افتادم رفتم به خونه فاطمه که رسیدم زنگ و زدم وارد شدم برق ۳ فاز از کلم پرید یه پسر ورزشکار قد بلند اسمش وحید بود چهارشونه ته ریش داشت موهاش به بالا اتو کشیده بود به قدری سکسی بود که داشتم خودمو خیس میکردم رفتم نشستم پیششون یکم مشروب خوردیم خودمو زدم به مستی بدجور خارش به کصم افتاده بود دوس داشتم جر بخورم ۶ ماهی بود که سکس نداشتم خلاصه خودم زدم ب مستی درازکشیدم ولی اونا هنوز هوشیار بود زیاد مست نبودن فاطمه اومد سمتم به قول خودش داشت از فرصت استفاده میکرد اروم دم گوشم گفت کیر میخوای منم گفتم چجوووورم لبامون توهم قفل شد همینجور که لب میگرفتیم احساس کردم شلوارم ازم کنده شد وحید سرش برده بود لای پام اروم کصم میبوسید فاطمه رفت لای پام و با وحید شروع کردن به خوردن کص من دوتا زبون داشت کصم رو لیس میزد آه و نالم خونه برداشته بود وحید اومد بالا سوتینم دراورد مث وحشیا افتاد به جون سینه هام انقد نوکش میک میزد که شهوتم از نوک سینم زد بیرون بعدش نوبت فاطمه بود درازش کردم حرفه ای براش کصش خوردم دورش زبون میزدم چوچولش میخوردم اروم میک میزدم زبونم میکردم تو سوراخش تاب میدادم با وحید انقد سینه هاش خوردیم که کبود شده بود حالا نوبت وحید بود شورتش کشیدم پایین یه کیرکلفت و دراز و خوش فرم تمیز بود رفتم از اشپزخونه عسل اوردم ریختم روکیرش شروع کردیم به خوردن انقد شهوتش زده بود بالاکه بلند بلند ناله میکرد میگفت جرتون میدم جنده کوچولو ها کصاتون پاره میکنم نزاشتم ارضاشین که با کیرم ارضاتون کنم کیرش از دهنمون کشید بیرون گفت یغما داگی شو داگی شدم تف زد به کیرش کرد تو کصم انقد کلفت بود جیغ بلند کشیدم گفت جووووون چه کص تنگی جوووون تند تند تلنبه میزد گشادش میکنم کص تنگتو کم کم جیغ زدنام تبدیل شده بود به آه ناله داشتم لذت میبردم گفتم دارم ارضا میشم چسبید بهم تلنبه هاش محکمتر کرد زیرش لرزیدم کیرش کشید بیرون فاطمه انداخت زیر خودش کیرش یه تف زد کرد تو کص فاطمه معلوم بود کصش زیاد تنگ نیس چون چیزی نمیگفت فقط آه و ناله میکرد رفتم سمت فاطمه سینه هاش میخوردم که یهو ارضا شد درازکش بودم که یهو وحید اومد سراغم گفت اون جنده نمیچسبه بهم ارضا نشدم کون تورو میخوام بگام گفتم دردم میاد گف میخوام زیرم دردبکشی جنده خانوم یهو بلندم گفت داگی شو کیرش چرب کرد تو کونم
کونم زیاد تنگ نبود چون زیاد کون میدادم شروع کرد تلنبه زدن انقد کیرش کلفت بود کونم داشت جرمیخورد گفت داری چیکارمیکنی گفتم کون میدم بهتتتتت آهههههههه یه نگاه به فاطمه کردم دیدم کلن بیهوشه داره کصش میماله به وحید گفتم بریم سمت فاطمه همونطور که کونم میگایید منم کص فاطمه لیس میزدم انقد حشری شده بود سرم فشار میداد ب کصش با یه جیغ خفیف ارضا شد منم که داشتم زیر کیرکلفت وحید کونم و از دست میدادم یهو تلنبه ها محکمتر و نفسش صدادار شد و خوابید روم همه ابش ریخت تو کونم بی حال زیرش افتاده بودم اونم انگار چند لیتر اب ازش بیرون اومده کونم پر از اب بود دیدم جفتشون خوابن پاشدم خودمو ترتمیز کردم از خونه فاطمه زدم بیرون حسابی لذت بردم....
نوشته: یغما
@dastan_shabzadegan
بدو
1402/04/4
#لز
#لزبین
من مهتا هستم اسم دوستم سارا .
ی شب ک سارا اومد خونه ما مامانشینا نبودن .
شب که شد پیش هم تو بغل هم خوابیدیم ک یهو دیدم دست سارا رفت سمت کصم.
شورتمو از لای کصم کشوند تا ته آه کشیدم و درجا خودم خیس کردم و شورتم شد پر از آب
شورتمو کشید پایین پتو رو کشید کنار با دستش مالوند تند تند کصمو داشتم از شهوت میمردم خودمو خیس خیس کرده بودم از پایین داشت کصمو میگایید از بالا لب میگرفت ازم قربون صدقم میرفت من ناله میکردم لای پاهامو باز کرد نگاش افتاد به کص پر آبم و شروع کرد به خوردن کصم صدای مالوچ مولوچ کصم فضای اتاقو پر کرده بود با فشار زیاد سرشو کرده بود تو کصم و در حال خوردنم بود منم فقط آه و ناله میکردم تو شهوت غرق شده بودم و بهم میگفت جوووووون کص گندهههههه
یهو اومد رو کصم کصشو گذاشت رو کصم شروع کرد به تلمبه زدن محکم داشتم از خیسی زیاد میمردم زیر کصم رودخونه شده بود .
یهو انگشت شصتشو ک کلف تر از همه انگشتاش بود بدون اینکه بم بگه فرو کرد داخل کصم ک آهم رف هوا تند تند فرو میکرد در می آورد هم زمان که فرو میکرد ممه هامم میخورد میمالوند .
انقد فرو کرد ک ارضا شدم .
خسته خسته شدم .
افتاد رو بدنم دمر خوابیدیم ۸صبح بود ک بیدار شدیم یهو کصمو لخت کرد درجا منم ک از دیشب پر آب بودم و انگشت شصتشو دو تاشون و فرو کرد محکم تو کصم ک مردم جیغم رفت هوا از درد همون جا شاشیدم تو جام ریخت تو صورتش بوسم کرد قربون صدقم رفت بعد کصمو با پارچه تمیز کرد .
کص لیز شده بودم .
ی بوسم کرد و آروم بهم گفت سکسی من کص تپل من
بعد رفتیم حموم و ی راندم کصمو گاااایید و پاره شدم اون روز ولی بهترین سکسم بود
پایان.......
نوشته: اه
@dastan_shabzadegan
دختر شوگرمامی
1402/04/4
#خاطرات_نوجوانی
سلام میثم هستم 27 تو از سال94پیش یه بنده خدایی شاگرد بودم . داستان های زیاد پیش اومد دیدم اکیپ ها مختلف آدم ها مختلف . ولی یه اکیپ بود دوتا مادر با چهارتا دختر. که یه مادر سه تا دختر داشت. وارد رابطه دوستی شدیم دور هم جمع بودیم . بعد مدت ها فهمیدم ساب کارم با یکی از این دو مادر ریخته رو هم زنه متولد 57بود ولی صاحب کارم متولد 66چندین سال باهم بودن تا سال 99که صاب کارم خیانت کار داستان های به وجود اومد تموم. شد رابطه شون این دوست دخترش با من شروع به صحبت کردن کرد و خودش پا داد با این که میدونست من دوست دختر دارم ولی برا سکس اکی شد با من . تا آلانم هستیم باهیمداستان کردن ش رو یه بار تعریف کردم تو. سایت گذاشتم . یه روز من تهران بودم خونه دایی مجردم یه سری کارها شخصی داشته بودم مونده بودم یه هفته .مریم خانوم یه سری با دخترش اومد تهران یه دختر داف 18ساله یعنی تو این سه تا خواهری این بهترین بود داف داف. به واسطه مادرش هم خبر داشتم که پرده نداره سونوگرافی داخلی هم انجام داده بابت این موضوع خیالم راحت بود . یه مدتی مهشید با دوست پسرش قطع رابطه کرده بود افسردگی گرفته بود. به خاطر همین بهم گفت اینو ببرم تهران برگردونم آخر شب ببرمش خونه مادربزرگش تو تهران. حدود ساعت 4تو کامرانیه دخترش رو بهم سپرد . موقع خدافظی مریم گفت دخترم دستت امانت هست میثم . مهشید معتاد قلیون هست به طوری که صبح مدرسه که میخواست بره اول قلیون میکشید بعد میرفت . رفتیم خونه دایم یه سری وسایل بزارم قلیون بکشیم . دایی م همیشه خودش برا خودش شراب میکشه تو خونه داره واسه مسیله عادیه .یع مهشید یه لیوان شراب پر دادم یکی برا خودم قلیون هم چاق شد که تو عمرش نکشیده هنوز این طوری قلیونی شروع کردیم کشیدن خوردن . کم کم دیدم داغ شده تند تند دستشویی میره میاد محل ندادم دیدم اومد میگه میثم موهامو بباف منم چون آرایشگری کردم بلد بودم شروع کردم مو بافتن . بعد یه تایمی متوجه شدم خودشو هی به عقب میاد و خودش. رو میمالونه بهم . منم یه آدم فوق حشری با یه کیر 18سانتی که مادر گران قدرش نمیتونه ازش دل بکنه . شروع کرد ناز ادفار رفتن دلبری کردن . این کیر بی صاحب منم شق شق که شلوار جر میداد . من خودمو جمع کردم کنترل کردم ولی باز اذیت میکرد آخر کار دیدم دست گذاشت رو شلوارم با کیرم ور رفت میگفت میثم خیلی وقته سکس نداشتم دلم میخواد . دلم میخواد جا دوست پسرم رو برام بگیری . من خیلی وقت بود دلم میخواست بکنمش . ولی بهش گفتم مادرت به من سپرده تو رو. به عنوان امانت . من چه طوری خیانت کنم به مادرت فردا بفهمه که من ته تقاری شو کردم چه برخوردی میکنه رو من چه دیدگاهی پیدا میکنه . هر چی التماس کرد قبول نکردم بکنمش موضوع رو هم بهش گفتم نمیتونم در حق مادرت جفا کنم . گفتم دوست ندارم به خاطر تلافی از دوست پسرت بیایی زیرم کس بدی بهم . اون روز نکردمش من ولی حسرتش هنوز مونده . شام باهام خوردیم رسوندمش خونه مادربزرگش رسیدم خونه حق زدم از بس حشری بودم.و دیگه با من گرم نگرفت . بعد ها مادرش فهمید که اینو بردم خونه دایی م منو بازخواست کرد ولی داستان کامل گفتم توقع نداشت من دست نزنم به دخترش میگفت میثم چرا نکردیش پس .هم دنبالش هستن خودت هم میدونی ولی چرا......
نوشته: میثم 27
@dastan_shabzadegan
بلندش کرد گذاشتمش رو مبل راحتی که تو اتاق داشت
پاهاشو باز کردم کردم توش
سخت رفت ولی رفت
چه ناله ای میکرد
چند ثانیه نگه داشتم توش بعد کم کم شروع کردم جلو عقب کردن پاهاش دورم حلقه بود خم شدم لبشو ببوسم گفت دیدی بلاخره برا هم شدیم ؟ گفتم اره عشقم
انگشتامو کردم تو دهنش داش عشق میکرد
میزدم رو ممه هاش
ابم داش میومد
کشیدم بیرون
تیشرتمو دروردم دراز کشیدم رو تخت گفتم بیا بشین روش
گفت عاشقتم که میدونی چی دوس دارم
نشست روش بالا پایین میکرد
ناله هاش کله خونه رو گرفته بود
داشتم ارضا میشدم گفتم پاشو میخوام بریزم تو دهنت
گفت بگم الان که اخرشه اتنا ام بیاد؟ گناه داره
گفتم هرچی صلاح میدونی
همینجوری که نشسته بود رو کیرم داد زد اتنا یه دیقه بیا
اتنا اومد ازروشلوار مشخص بود چقدر خیسه
رها گفت علی داره ارضا میشه گفتم تو ام بیای بی نصیب نمونی
رها پاشد زانو زد اتنا ام زانو زد
کاندومو کشیدم بیرون به رها گفتم بخورش عشقم داره میاد
گفت بزار اتنا امتحانش کنه
اتنا ۱۳ سالش بود و از رها خیلی خوشگل تر بود
کردم تو دهنش با ولع میخورد و با اون چشمای سبزش بهم نگاه میکرد
رو هوا بودم
رها ممه های اتنا رو که خیلی ام کوچیک بودن درورد کیرمو با اون دستای نازش گرفت دوبار زد رو ممه ها اتنا گفت عشقم بریز تو دهنم تشنمه
کردم تو دهنش با فشار زیاد ریختم دهنش
بعدش یه لب کوچیک از اتنا گرفتو اومد بقل خودم
یبارم با اتنا تنها حرکت زدم
دوست داشتید اونم میگم
بایبای
نوشته: بچه
@dastan_shabzadegan
تشکر کردم بقلشون کرد نشستم رو مبل که یهو رها اومد ، چقدر خوشگل شده بود رهام یه کراپ تاپ که تا زیر سینشو میگرفت پوشیده بود با یه دامن کوتاه ، میدونست عاشق پاهاشم بخاطر همین جوراب نداشت و لاک مشکی روی ناخونای کوتاهش ، فقط رها میدونست لاک مشکی رو ناخونه کوتاه چقدر هورنیم میکنه، اومد ازش یه لب گرفت سرپا جلو همه ؛ برخلاف همیشه رژ زده بود و کله صورتم صورتی شده بود، اومد نشست رو پام گفتم چقدر خوشگل شدی چقدر دستات قشنگ شده گفت اینا همش برا تو عه لذت ببر
یه فیلم گذاشت که ببینیم ، رو مبلا ولو شدیم مامانش رفت کیکو برش بزنه ، من طبق عادت همیشگی دستمو انداخته بودم دور گردنش و انگشتام با لبو دهنش بازی میکرد، به اتنا گفت برو صندلی کناری بشین ما میخوایم دراز بکشیم اتنا رفت اون یکی صندلی نشست من دراز کشیدم رها روم دمر درز کشید
داشتیم فیلم میدیدیم مامان رها صداش زد
رها رفت ؛ برگشت مامانش گفت کیکو برش زدم چایی ام اماده میشه یکم دیگه من میرم بیرون علی یه دیقه بیا، رفتم گفت تولدت مبارک کادوتو دادم دست رهافقط مراقب باش
گفتم چشمو رفت
رو همون پوریشن داشتیم فیلم میدیدیم که رها لباشو چسبوند به لبام و دستشو گذاشت رو شلوار برام مالید گفتم میخوای بریم اتاقت؟...
سکس با معصومه زن دوستم به طور باورنکردنی
1402/04/04
#زن_دوست #همسایه
سلام دوستان خوبین.من مهدی هستم ۳۹سالمه و چند سال پیش بگیرو ببر داشتم تو محل سکونت.کرج.که به دلایلی جمع شد بعداا.بغل دست من ساندویچی بود به اسم محمدرضا.اوایل میومد مغازم با چرخ گوشتم کار میکرد.یواش یواش رفیق شدیم و خانمم با خانم اون آشنا شدن ودوست شدن .زنش خیلی خوشگل بود خدایش.اولش باورم نمیشد زن اینه.چشمها رنگی و درشت و پوست سفید و بدن عالی و خلاصه توپ.فقط یه کم لهجه ترکی داشت.خلاصه یواش یواش رفت و آمد کردن زنها با هم و یه دفعه قرار گذاشتیم بریم مشهد با هم .که رفتیم و اومدیم.دیگه اوکی بودیم باهم .منم خیلی ازش خوشم میومد خداییش.ولی یه درصدم فکر پیشنهاد واینارو نکردم .گفتم عمران نمیشه .خلاصه سال ۹۶ تو اسفند پدرم رحمت خدا رفت .اینا هم تو مراسم وغیره کمک بودن خدایش.عید شد و خواستیم بازدید پس بدیم خواستیم بریم شهرستان .که یهو اینا اومدن با ماشین بابای محمدرضا گفتن باهم بریم.خلاصه رفتیم وبعداز ۲روز رفتیم یه جا تو شهر ارایشگاه.محمدرضا اصلاح کنه.شهلا وسط بود ومن و معصومه اینور اونورش که.یه دفعه گوشیشو اومد سمتمو .دیدم نوشته میخوامت.کوپ کردم اولش بدجور.گفتم نکنه با شهلا باهمن.دیدم نه بابا.خلاصه منم پیام دادم دل به دل راه داره.گفت لعنتی از مشهد دارم بهت امار میدم .چرا نمیگیری اخه.گفتم اصلا فکرش نبودم.خلاصش کنم که باهم دوست شدیم .گاهی یواشکی باهم میرفتیم بیرون دونفری با بچش که مهیا بود و۷سالش بود.یکروز بارون زد .خیس خیس شدیم .باموتوربودیم ۳نفری.رسوندمشون نزدیک خونشون .که برن .به زور منم برد توخونه.چسبیده بودم به بخاری که دیدم.خدای من معصومه بایه تاپ سبز ویه ساپورت نازک مشکی اومدپیشم.دلم میلرزید اازاین همه زیبایی خدااییش.اونجا بود که دستمو گرفت وفشارداد.نتونستم بمونم .زود زدم بیرون.حس میکردم .نباید اینو کرد دااییش.حیفه.خلاصه رفت وامدمون زیاد شد .منم ظهراگاهی میرفتم ناهارپیشش .یه روز بعدازناهارخونشون بهم گفت میری تواتاق تا مهیا رو بخابونم بی زحمت.گفتم بله حتماا.رفتم روتخت خواب نشستم لبش البته.اومدش بعدش ونشست کنارموسینهاش برق میزد لامصب.یدفعه دیدم گفت .واقعاا دمتگرم خیلی مردی.هرکی جای توبود تاالان منو کرده بود.اماتواصن اینطوری نیستی.میشه یکم لب بازی کنیم .دلم ریخت و بانگاه اوکی ودادم بهش و رفتم واسه خودم.شلوارم لی بودو جلوش خیس شده بودبدجور.سینهاشوبادست گرفتم وگفتم توفرشته ای .زیبایی با تو ختم شده عشقم.یکیشو دراورد و گفت.بخور اگه دوست داری.منم هلاک .باورم نمیشد با معصومه تو اون حس .خلاصه یواش یواش دستشو برد سمت کیرمو گرفتش.بازی میکرد باهاش.منم دستمو بردم سمت کونش از زیر شلوار بازی میکردم .زده بود بالا بدجور.دوست نداشتم از این حال دربیام.یدفعه گفت کیرتو در بیار میخوام بخورم.گفتم روم نمیشه .گفت زود باش مهدی.چشماش شهلا شده بود بدجور.شروع کردخوردن منم دستم تو شلوارش بودو با کس وکونش بازی میکردم.یدفعه بلند شد و تاپ و سوتین رو درآورد و شورت و ساپورتم کشید تا پایین پاش.گفت بیا بالا عشقم خواهش میکنم.وای نیست بهتر ازش خداییش .رفتم روش وکیرمو گرفت و انداخت توکسش .داغ داغ بود .تلمبه میزدم.سینه هاش عقب جلو میشد.یک دفعه گفتم آبم داره میاد دستمال کجاس.گفت بریز رو بدنم لطفا.ابم اومد .انقدر زیاد بود که نگو.بعدش با دست باهاش ور رفتم و ارضاش کردم.تموم که شد اومد تو بغلم و گفت ببخشین.من خواستم.تو کفت بودم بدجور.بعداز اون ۴بار دیگه قسمت شد کردمش.میگفت براش پسر درست کنم .که نشد.بعدشم من گند زدم و کلا بهم زدم باهاشون .الانم رفتن تاکستان واسه زندگی.به نظرم بهترین کس تو دنیارو کردم
داد دستش وگفت ما لب گیر قلیون نداریم باید ببخشید من گفتم نه اشکال نداره حالا اگر در حد همین لب باشه به جای بر نمیخوره سیاوش و عماد به هم دیگه نگاه کردند قشنگ معلوم بود هنگ کردن از حرفهای من دیگه کم کم با هم صمیمی شدیم و از همه دری حرف زدیم دیدم که بچه های با حالی هستند فریبا هم با اشاره به من فهموند که اوکیه من گفتم بچه ها ویلای ما نزدیکه بیایین بریم اونجا هم یه ذغال بزاریم برای قلیون هم اینکه اونجا راحت تریم و دیگه به اونها اجازه مخالفت ندادم و شروع کردم به جمع کردن وسایل(هر چند که فکر نمیکنم مخالفتی هم داشتند)به هر حال به سمت ویلا راه افتادیم و رفتیم داخل سیاوش و عماد روی مبل نشتند و منو فریبا هم رفتیم سمت آشپزخونه تا قلیونو چاق کنیم آروم به فریبا گفتم خوب 2تا کیر شکار کردی اونم گفت اره به خدا بهش گفتم شروع کنیم گفت اره دیگه مردم از خماری و ما هم رفتیم سمت پذیرایی پیش بچه ها همین که نشستم تک پوشمو در اوردم و گفتم من که خیلی گرممه شما چی که عماد گفت نه خوبه فریبا گفت شما گرمتون بشه راحت لخت میشید من چیکار کنم منم در جوابش گفتم خوب تو هم لخت شو چرا الکی خودتو اذیت میکنی رو کردم به سیاوش و عماد گفتم اصلا شما لخت شید که فریبا جون هم خجالت نکشه و پیرهنشو در بیاره دیدم اونا هم لخت شدن(بالا تنه)من هم دو تا از دکمه های فریبا را باز کردم گفت خوبه زیاد باز نکن سردم میشه و زد زیر خنده منم گفتم هر جور راحتی و رفتم تو آشپزخانه یکم تنقلات داشتم اوردم و قلیون هم آماده کردم و نشستیم فریبا هم لم داده بود به من وکم کم خوابید روی پام و سرشو گذاشته بود روی کیرم من اروم اروم دستمو بردم سمت سینه های فریبا و میمالیدمشون اون دوتا هم کیرهاشون شق شق شده بود از دیدن این وضعیت ما که به سیاوش گفتم بی زحمت بقیه دکمه های فریبا را باز میکنی اونم گفت چشم حتما و نشست کنار فریبا و دکمه های لباشو باز کرد ولی دیگه کنار نرفت و همون جا نشت اما فقط نگاه میکرد منم بهش گفتم نمیخوای یه کمک به من بدی یکیشونو تو بمال و اشاره کردم به سینه های فریبا همینو که گفتم مثل وحشی ها حمله کرد به سینه فریبا و سوتینو داد کنار و شروع کرد به خوردن عماد هم اومد طرف دیگه فریبا و شروع کرد به مالیدن حالا من نشته بودم و فریبا هم خوابیده روی پای من ودو تا پسر جوون داشتند با سینه هاش بازی میکردن کیر من هم به شق ترین حالت ممکنش رسیده بود و سر فریبا را از روی پام بلند کردمو یه بالشت گذاشتم زیر سرشو رفتم سراغ کسش دیدم فریبا مثل مار داره میپیچه به خودش و حسابی داره حال میکنه منم شلوار و شرتشو با هم کشیدم پایین و دیدم کسش پر آبه خیسه خیس گفتم چه خبره اینجا که عماد برگشت و دید یه کس لخت جلوشه یه جون گفتو افتاد روی کس فریبا و شروع به خوردن کرد من هم رفتم کنار اون دوتا دیگه به من امون نمیدادن و مرتب جاشون را با هم عوض میکردن من هم کیر به دست فقط نگاهشون میکردمو از اینکه دارن فریبا را حال میارن کیف میکردم که عماد بلند شد و شلوارشو در آورد و کیرشو فرستاد تو دهن فریبا و سیاوش هم بلند شد شلوارشو در آورد فریبا نشت لب مبل و به عماد و سیاوش گفت جلوش بایستند و نوبتی یه کیرو میخورد و اون یکی کیرو میمالید منم از فرصت استفاده کردم و رفتم نشستم لا پای فریبا و کسشو میخوردم فریبا گفت بسه دیگه کشتین منو این کس کیر میخواد زود باشین بکنین توش سیاوش گفت چشم فریبا جون الان میکنم توش برات تا جیگرت حال بیاد منم اومدم کنار و جامو دادم به سیاوش و سیاوش پاهای فریبا را از هم باز کرد و کیرشو چند بار مالید روی کس فریبا و بعد آروم هل داد توش فر
Читать полностью…آخرش به زور مجبور شدم لیس بزنمش وای چه حالی میداد دیدم یه چیزایی سفیدی از کیس داره میاد دیدم خیلی داره حال میکنه همونجوری ادامه دادم اونم سرمو بیشتر فشار میداد به کسش میگفت فقط بخورش اینقدر خوردم تا قرمز شد گفتم نوبت تویه اونم بلند شد شروع کرد به ساک زدن یا چند دقیقه ای که خورد دیگه داشته دیوونه میشدم گفتم بسه میخام کس نازتو بکنم اونم گفت بکن عشقم به پشت خابید و پاهاشو بلند کرد گفت کاندوم بیار بکشم برات کاندومو آوردم اونم برام کشید حالا وقتش بود بکنم تو کسش سرشو یه کم مالیدم به چوچولش داشت دیوونه میشد التماس میکرد میگفت بکن تو
کسم من بدون معطلی تا ته کردم تو کسش به یه آه بلند کشید که فکر کنم دردش گرفت گفت چند لحظه واستا منم واستادم گفت حالا بکن منم داشتم تلمبه میزدم اونم داشت قربون صدقه من میرفت میگفت بکن منم دیوونه وار تلمبه میزدم در همین حال گفت میخام برات یادگاری درست کنم که شروع کرد به مکیدن سینما و کبودش کرد که تا چند روز تو خونه نمیتونستم لباسمو در بیارم بگزریم گفتم الهام من خسته شدم تو بیا بشین روش اونم قبول کرد اومد نشست روش وای چه حالی میداد اووووووف الهام داشت بالا و پایین میرفت منم داشتم سینه هاشو میخوردم این پوزیشن واقعا باحاله یه دفعه دیدم یه جیغی کشید گفت ارضا شدم تو هم ابتو بیار به پشت خوابوندمش از پشت کس سفیدش عجب نمایی داشت کیرم کردم توکسش اونم یه آهی کشید داشتم تلمبه میزدم که احساس کردم دارن ابم میاد همینجوری تلمبه زدم ایمو ریختم تو کاندوم روش دراز کشیدم بیحال شده بودیم و ازش تشکر کردم بعد هم بلند شدیم لباسامونو پوشیدیم و رفتیم بعد از اون هم چند دفعه با هم سکس داشتیم که اگه خواستین براتون میگم
اگه مشکل چیزی بود ببخشید
نوشته: ???
@dastan_shabzadegan
؟
فقط نگاش میکردم نمیدونستم چجوری باید بگم
+شادی حرف بزن، من ذهن خون که نیستم. بگو چی انقدر داره عذابت میده
چند تا نفس عمیق کشیدم و گفتم:
ممکنه ی روزی توام بخوای منو….
+نه احمق، نه! اون این حس تو وجودشه، من اینجوری نیستم. قبول دارم منم یسری علایق خاص دارم ولی بی غیرت نیستم
-علایقت مثل همین کار امشبته؟ که دوست داری منو جلوی دیگران تحریک کنی؟
با سوالم چشماش یذره خمار شد و گفت:
لعنتی یادم ننداز چه حسیه…
من عاشق اینم که به دیگران بفهمونم تو فقط مال منی، فقط من. اینکه با یه لمسم میتونم اینجوری خیست کنم بی نظیره بعد از تموم شدن جملش لباشو گذاشت رو لبامو مشغول لخت کردن منو لخت شدن خودش شد، مدل داگ استایل خمم کرد و وقتی میخواست از پشت بکنه تو کسم گفت: لعنتی تا عمر دارم یادم نمیره ارش چجوری زیر چشمی زل زده بود به دستم که لای پات بود…
نوشته: Shadi
@dastan_shabzadegan
حقیقتی عجیب
1402/04/04
#اروتیک #فتیش
قسمت اول ترس از حضور
قسمت دوم اولین ارضای واقعی
قسمت سوم خداحافظ بکارت
کارای عروسیمون رو دور تنده، شاهین میگه چه معنی میده وقتی میره خونه من اونجا نیستم! میگه زن جاش توی خونه ست، اونم لخت!!! حرفاش بنظرم عجیبه، من این میزان رک بودنو نمیتونم تحمل کنم. مثلا مثل برنامه امشب. زنگ زد بهم که امشب مهمونی دعوتیم و تاکید کرد که حتما پیراهن کوتاه زرشکیمو بپوشم بی جوراب شلواری!!! هرچی میگم زشته، اون پیرهن خیلی تنگه، تازه بی جوراب شلواری هم همه ی پام معلومه! اما حرف حرف خودشه. حتی گفتم حالا که اینجوریه من نمیام، اما ریلکس گفت بزور میبرمت! میدونم که این کارو میکنه. واقعا آدم زورگوییه. بالاخره حاضر شدم، ولی هنوز دودلم، آرایش ملایمی کردم و موهامو گوجه ای شل بستم. با تک زنگی که روی گوشیم میزنه مانتو شالمو میپوشمو میرم پایین.
+به به! سلام به دختر حرف گوش کن
پشت چشمی نازک میکنم و سرد جوابشو میدم، اما اون میخنده و لپمو میکشه و میگه:
+شادی لطفا امشب یه ذره از فاز بچه بازی بیا بیرون، دوستام ادمای تیزی ان، سعی کن کاری نکنی که از صورتت بفهمن تو چه حالیی،میفهمی منظورمو؟؟؟
-نه واقعا! چیو مثلا میخوان بفهمن؟؟؟
+شادی انقدر منو حرص نده. تو همین الانم خیسی،تازه من هنوز شروع نکردم
-چیو شروع کنی؟ من خیسم چون کنار توام و متاسفانه تو بشدت منو تحریک میکنی…
قهقهه میزنه و میگه:باشه عزیزم، میفهمم
حرصم میگیره، چجوری میفهمه اخه! محلش نمیدم، ولی اون لبخندای رو مخش اذیتم میکنه.
بلاخره میرسیم و زنگ درو میزنیم. یه مرد لاغر اما قد بلند و چهارشونه درو باز کرد و شاهین و بغل کرد.
-معرفی میکنم، شادی همسرم، ایشونم اقا ارش عزیز
سلام کردم که ارش با لبخند در حین جواب دادن خم شد و روبوسی کرد! یذره معذب بودم ولی عکس العملی نشون ندادم.داخل رفتیم سه نفر جلو پامون بلند شدن، سهیلا زن ارش، یه دختره ریزه میزه ی لاغر و بور بود، نفر بعد مهتاب بود، کاملا عکس سهیلا! یه دختره سبزه ی توپر که انصافا هیکل توپی داشت. و نیما همسر مهتاب که تقریبا هم هیکل شاهین بود، یذره کوتاه تر. اتفاق جالب این بود که با زنا معمولی سلام و علیک کردم و وقتی جلوی نیما رسیدم اونم خیلی ریلکس باهام روبوسی کرد، و وقتی نگاه کردم دیدم شاهین هم با خانم ها روبوسی کرد! خب مثل اینکه اینا واقعا خیلی اوپنن!!! یه تایمی با سهیلا و مهتاب سرگرم آشنایی شدم که حس سنگینی نگاهی اذیتم کرد،اول توجه نکردم اما بعدش کنجکاو شدم و وقتی سهیلا رفت برای آماده کردن غذا برگشتم دیدم نیما تمام نگاهش به رون های پامه، معذب خودمو تکون دادم و به شاهین نگاه کردم تا بهش بگم که دیدم سرگرم حرف زدن با آرشه و حواسش نیست! گذشت، بعد از شام رفتم سرویس دستامو شستم، وقتی اومدم بیرون نیما جلوی در بود و با لبخند سرتا پامو نگاه کرد، ناخودآگاه اخم کردم که خندید و اومد هولم بده مثلا از سر راهش برم کنار، که دستشو گذاشت روی سینمو هولم داد. زیر دلم خالی شد، مطمئنم از قصد این کارو کرد. چرا از بازوهام هولم نداد خب!!!
چند تا نفس عمیق کشیدم و برگشتم تو حال، شاهین داشت نگام میکرد، مطمئنم الان میفهمه که صورتم قرمز شده. سریع رومو کردم اون طرف و با مهتاب حرف زدم. صدای پیام گوشیم اومد، نگاه کردم دیدم شاهینه، نوشته بود: مبل رو به گند نکشی…
وای خدای من! تو دلم صلوات میفرستادم تا بهم شک نکنه… با یه چشم غره بهش رومو کردم اونور و مثلا محلش نذاشتم ولی واقعا استرس داشتم. من تو یه خانواده ای بزرگ شدم که از نظر حجاب خیلی خیلی اپن و بازیم، ولی همه حد و حدود شونو میدونن و من رسما به این شکل با کسی برخوردی نداشتم
هرا کلاس قرآنشو کنسل کرده بود.
تا شب تو بغل هم لخت بودیم ، شب باهم رفتیم بیرون و یه شام مفصل تو رستوران هانی باهم خوردیم و وقتی برگشتیم صدیقه نذاشت برم خونه و اون شب تا صبح چندبار کردمش
صبح ساعت ١٠ بیدار شدم و رفتم حمام ، صدیقه میز صبحانه رو چیده بود و با هم صبحانه خوردیم بهش گفتم که میخوام برم خبرگزاری ، ساعت 12 بود که از خونه صدیقه اومدم بیرون. اول از هرچیز رفتم خبرگزاری و استعفامو دادم. دیگه با اون همه طلا و اینکه میخواستم پیش صدیقه باشم به کارکردن نیازی نداشتم. سمیه ، دوست دخترم بابت استعفام تعجب کرده بود ، سمیه مجرد بود و از کون میکردمش که اونم بخاطر بزرگ بودن کیرم بهم میگفت که لای پاش بذارم دیگه با وجود صدیقه به سمیه احتیاجی نداشتم
با هزار زحمت سمیه رو دست به سر کردم و وسایلم رو از خبرگزاری برداشتم و پشت ماشین گذاشتم و رفتم خونه. مادرم تعجب کرده بود که اون موقع رفتم خونه چندتا بهونه آوردم و رفتم اتاقم و از توی کشوم کیسه طلاها رو کشیدم بیرون . یه دست طلا برا صدیقه ( یه گردنبند نسبتآ سنگین ، حلقه ، گوشواره ، دستبند ، خلخال و چند تا النگو ) برداشتم و چندتا تیکه هم برای فروختن برداشتم و الباقی طلاها رو هم ته کشوم زیر لباسهام پنهان کردم
چندتا فیلم هم برداشتم ، میخواستم برای خونه صدیقه یه DVD و تلویزیون بگیرم
از خونه اومدم بیرون و به طلافروشی دوستم رفتم و طلاها رو فروختم و یه جعبه برای سرویس صدیقه ازش گرفتم. با پول طلاها یه تلویزیون Lcd 32 اینچ برای اتاق خواب و یه دستگاه DVD و یه سیم سیار بزرگ خریدم . یه سرویس کامل وسایل آرایش با جعبه مخصوصش براش گرفتم از داروخانه هم چندتا ژل روان کننده برای خودم گرفتم
میخواستم چند دست شورت و کرست و لباس خواب براش بگیرم که پیش خودم گفتم خودش رو برای خرید میبرم. چون دوست داشتم برایش مانتو رنگی هم بگیرم
ساعت نزدیک 3 شده بود به صدیقه پیام دادم که ساعت 5 میام. صدیقه پیام داد از در پشتی بیام که همسایه ها مشکوک نشن. برایش Ok نوشتم ، کمی تو خیابانها دور دور کردم . دل تو دلم نبود ، دیروز با ترس داشتم میومدم پیشش و امروز بدون ترس میرفتم پیشش
ساعت 4 و ربع رسیدم دم خونش و بهش پیام دادم که رسیدم. چند دقیقه بعد بهم پیام داد : عزیزم صبر کن 5 همه میرن.
اون 45 دقیقه برام به اندازه 1 سال طول کشید تا اینکه ساعت 5 شد و صدیقه بهم زنگ زد که در پشتی رو برام باز کرده. سریع وسایلا رو برداشتم و رفتم خونش. صدیقه یه تاپ و شورتک پوشیده بود . وقتی اون وسایل رو که توی دستم دید تعجب کرد و برایش گفتم که برای چی گرفتم. کیف وسایل آرایشو بهش دادم و بهش گفتم تا دوش میگیرم ( چون
عرق کرده بودم ) برام آرایش کنه. از حمام که اومدم بیرون صدیقه لخت مادرزاد شده بود و حسابی آرایش کرده بود. چقدر خوشگل و سکسی شده بود کیرم براش بلند شد
اما قبل اینکه بکنمش از توی کیفم جعبه طلاها رو بهش دادم و بهش گفتم این مال توست عزیزم. صدیقه با تعجب جعبه رو گرفت .همین که در جعبه رو باز کرد و طلاها رو دید ناباورانه بهم نگاه کرد.
-این برا منه ؟
-بله عزیزم ، ببند عزیزم ببینم چجوری میشی ؟
-اما نمیتونم قبول کنم ،
-چرا ؟
-آخه اینها قیمتش خیلی زیاده
-من اینا رو تیکه تیکه برای زنم خریده بودم و خب تو هم الان زنمی دیگه !
صدیقه زبونش بند اومده بود گردنبند رو برداشتم و از پشت براش بستم میخواستم گوشواره ها رو هم ببندم که خودش گرفت و انداخت النگوها و حلقه و دستبند رو هم تو دستش کرد فقط خلخال رو نبست. رفت جلوی آینه میز توالت و به خودش نگاه کرد. و بعد چند دقیقه برگشت و بغلم کرد و مدام داشت ا
از پاش کندم گفتم پاشو لبه تخت وایستا دستاشو گذاشتم رو تخت خودم رفتم پشتش زانوهامو خم کردم کیرمو دم کسش تنطیم کردم کردم تو کسش شروع کردم تلنبه زدن موهاشو گرفتم سرشوکشیدم بالا گفتم ببین تو آیینه قشنگ نگاه کن چه جوری دارم میکنم صدای برخورد بدنامون و ناله هاش و خیسی کسش تن خیسمون جفتمون رو به اوج رسوند دیدم ناله هاش عوض شد سرعتمو زیاد کردم کشیدم بیرون ابمو ریختم روی کمرش ن من نای وایستادن داشتم نه اون کمرشو با دستمال تمییز کرم لباسشو در اوردم رفت حموم، نشستم لبه تخت و ضربان قلبم داشت عادی میشد، به این فکر کردم جفتمون بعد این همه مدت و فراز و نشیب به هم رسیدیم.
نوشته: Mmrad
@dastan_shabzadegan
وروجک (۲)
1402/04/04
#دنباله_دار #عاشقی
صدای زنگ تلفن از خواب بیدارم کردم.
با صدای خواب آلود گفتم:الو . خودش بود با یه خط دیگه زنگ زده بود، چند ماه بود ازش خبر نداشتم انقدر هق هق و گریه میکرد که شوکه شدم، گفت:این حرومزاده دید من کس و کاری ندارم ول کرده رفته، گفتم :کجا؟ گفت:نمیدونم صبح دیدم نیست همه چی رو هم با خودش برده.گفتم باشه آدرستو بفرست بیام پیشت. رسیدم دم خونش یه خونه ی کلنگی بود، دیواراش سیمانی بود و ی پنجره با نرده های سبز رنگ همسطح پیاده رو ، سیمانای دیوارش بعضی جاهاش باد کرده بودن زنگ زدم اومد دم در ، صورت و چشماش از شدت گریه زیاد سرخ شده بود همون دم در بغلم کرد و باز گریه کرد، بلندش کردم چند قدم رفتم تو در رو بستم تو همون راهرو شروع کرد،با مشت زدن تو سینه ی من گفت میبینی چقدر بدبختم میبینی اون از تو ک دوست داشتم واسه من نشدی،اون از این حرومزاده که ولم کرد،مادر پدرمم که دوباره هق هق کرد سرشو فشار دادم تو سینه ام و گفتم تا الان فقط و فقط به خاطر این که شوهر داشتی پیشت نبودم اما از الان تمام سعی ام رو میکنم ک فقط باهات باشم. گفت :شوهر اون مرتیکه آدم نبود که چه شوهری از اول زوری آوردنش با من عقد کرد،با اینکه خوشم نمیومد ازش ولی گفتم بالاخره شوهرمه بزار زندگی کنم،ولی اصلا انگار نه انگار یه حیوون بود، تو این دو سال یه شکلات برام کادو نداد یه بوس نکرد. یه سکس درست نداشتم باهاش من هات هم یخ کردم، از وقتی هم پدر مادرم مرد و احساس تنهایی کردم بیشتر ولم کرد، خلاصه این دوسال زندگیم سوخت صبح پاشدم دیدم هر چی پول و طلا و … داشتم با مدارکش نیست.چند روز پیش خودمو زده بودم به خواب شنیدم ک تلفنی میگفت ک میخواد بره ولی من خر فک کردم الکی میگه ولی صبح بلند شدم دیدم نیست ، گفتم:الان چرا گریه میکنی، چیه خوب بود از دستش دادی؟
یا بدرد بخور بود یا پولدار یا چی ؟
خونه رو نگا این خونس زندگی میکنی ؟
لبخند کجی رو صورتش نقش بست گفت: اسکل این خونه ی منه اون تن لش آویزون بود .گفتم جمع کن بریم دنبال دادگاه پاسگاه و طلاقت و شکایت ک کلی کار داریم این خونه رو هم میکوبیم میسازیم تو ملکه تو خرابه نباید باشی
چند ماه بعد.
حال و روز وروجک بهتر شده بود، طبق توافق دو طرف قرار شد هیچ عقد و ازدواجی بینمون نباشه چون اولا اون هنوز حکم قطعی طلاقش نیومده بود ثانیا به نظر جفتمون تعهد بینمون قوی تر از عقد بود ی زندگی خیلی خوب با هم داشتیم و کم کم روحیه جفتمون عالی شد،
دیگه گریه ها دلتنگیشاش کم شده بود و سکسمون عالی و مرتب با برنامه همیشه دوست داشت برنامه زندگی و حساب و کتاب و خودش داشته باشه. اولین باری که باهاش سکس کردم و دقیق به خاطر دارم،همون روزی که شکایت کرد،بلافاصله بردمش خونه زنگ زدم ناهار اومد چمدونشو باز کردم گفتم هوی وروجک میخوای بازم زر بزنی و گریه کنی یا از بودن پیش من لذت ببری گفتش:خفه شو ببینم میام میرینم روتا گفتم همت کنی کیرمو بخوری گفت:کی آدم شدی عنتر گفتم بسه بدو یه دوش بگیر تا ناهار بیاد بعدش وقت زیاده واسه بی ادبی. بعد از دوش و ناهار نشستیم رو مبل شروع کردیم به فیلم دیدن بعد نیم ساعت به حرف اومد و گفت چند سال با هم دوست بودیم همه جا رفتیم و همه کار کردیم بجز خونه رفتن و سکس یه چیزی بخوام نمیزاری رو حساب پررویی گفتم هیچی نگو ی بوس به پیشونیش زدم و گفتم برو بهترین لباس خوابتو بپوش، گفت پس خیلی باید صبور باشی گفتم من تا اخر این فیلم منتظر میمونم بعدش دیگه خدا برسه به دادت ، خندید گفت ببینم دیگه رفت توی اتاق خواب منم رفتم دو پاف اسپری زدم زیر کیرم اومدم نشستم ادامه فیلم فیلم که تموم شد رفتم سرویس بهداشتی قشن
آخه مامان گفت من نیام. مرد نگاهی عصبی به زن انداخت. خیله خوب حالا بیا اینجا بشین ببینم. درم پشت سرت ببند. دختر در را بست و روی مبل داخل اتاق نشست.
امروز یه مرد متشخصی که حدودا ۵۰ ساله بود اومد تو حجره. اولش فکر کردم اومده فرش بخره. اما اومده بود دنبال یه چیز دیگه. چی؟
َمرد با حالتی عصبی و چشمانی ناراحت و غمگین استکان چایی رو سر کشید.
اومده بود دنبال سمیرا خانم. من؟ بله شما. ینی چی خوب واضح تر بگو بفهمیم چی میگی. اومده بود دنبال سمیرا؟ کی بود اصلا؟ بگو دیگه جون به لبمون کردی.
اومده بود خواستگاری خانم. وا خدا مرگم بده. اومده بود پهلوی تو؟ این دیگه چه مدلیه ؟ سمیرا رو از کجا میشناخت؟ میگفت بچه ها همدیگرو دیدن!!!
زهرا با چشمای گرد شده به سمت دختر برگشت. بخدا بخدا قسم من هیچکسو ندیدم. به ولله اگه کسی با من حرف زده باشه یا من با کسی. من اصلا نمیدونم چی میگین شما؟
تو جدیدا یه غول بیابونی با ریش بلند و هیکل گنده با یه پالس قرمز ندیدی؟
یهو دل سمیرا پایین ریخت. بلافاصله یادش اومد. پسری که امروز دیده بودن. پس دنبال اون افتاده بود نه ملیکا. به چی فکر میکنی کله پوک. دیدی یا نه؟
بخدا بابا چند وقته این که میگی میاد دم مدرسه تا ما تعطیل میشیم تا خونه دنبالمون میاد. بعد که ما رفتیم تو میره. منو ملیکا متوجش شده بودیم اما اصلا فکرشم نمیکردم که…
که چی؟ که این یارو با این هیکل و لات بازی به اون حد بخواد خواستگاری من بیاد.
حالا که اومده. زهرا رو به سمیرا کرد و گفت: یعنی چی دختر؟ چرا چیزی به من نگفتی؟یعنی اینقدر ول شدی تو؟ مامان چرا اینجوری میکنی؟ بخدا اصلا چیزی نبوده. اصلا حرفی نبوده. یارو اصلا سیستمش به این حرفا نمیخوره. از اوناس که دنبال لات بازی و بزن بزنن. اینو چه به عروسی و زن گرفتن. منصور جان میشه قشنگ توضیح بدی ببینم چی شده؟ تو هم پاشو برو تو اتاقت تا بعدا به حسابت برسم. مامان آخه…
ببند دهنتومیگم پاشو برو بیرون. سمیرا بلند شد و از اتاق زد بیرون. رفت تو اتاقش درم بست و رو تخت دراز کشید. خوب بگو ببینم چی بوده ماجرا؟.
هیچی یارو اومده تو حجره. مثل اینکه اینا یه پسر دارن که خیلی قویه. یه دفعه میاد تو محل ما واسه دعوا. سمیرا رو میبینه و عاشقش میشه!!! مرد با خنده عصبی ادامه داد؛ اونوقت کارش الان ۳ماهه شده پرسه زدن دنبال سمیرا و من. حجره رو یاد گرفته و کلی هم سمیرا رو تحت نظر گرفته. عجب! خانوادشون چجوریه؟
ظاهرا همین یه پسرو دارن. پدره کارخانه تولید لوازم پلاستیکی و این چیزا داره. وضعشونم خیلی خوبه. پاسداران میشینن. گلستان دهم انگار. وای. پس چرا پسره اینجوریه؟ بچه پولدار لات و لوت ندیده بودیم. حالا تو چی گفتی؟
والا هیچی . من اینقدر شوکه شدم که به طرف گفتم سمیرا هنوز خیلی بچس. طفلک فقط ۱۷ سالشه. اونم خندید و گفت فعلا تشریف ببرید با خانواده مطرح بفرمایید تا من بعدا خدمت برسم. خیلی خوب. حالام یکم استراحت کن. آروم دراز بکش بزار منم کارمو بکنم
آروم منصور رو دراز کرد و شلوار و شرتش رو پایین کشید. آخی ببین. اینقدر بهش استرس دادی ببین چقدری شده. و آروم شروع به بوییدن و لیسیدن و مکیدن تخمای منصور کرد. منصور هم آرام چشماش رو بسته بود و آرام آرام به خلسه ای عمیق فرو میرفت. حدودا ۱۰ دقیقه بود که زهرا با تخمای منصور سرگرم بود. بعد آلتش رو که راست شده بود رو به دهن گرفت و شروع به خوردن کرد. کمتر از ۲ دقیقه منصور شروع به لرزیدن کرد و آبش در دهان زهرا فوران کرد. زهرا آب منصور رو در دستمال کاغذی ریخت و با مهربانی گفت:
قربونت برم عزیزم. چه آب زیادی داشتی. بیا اینم چشم بندت بزن و بخواب
حسرت آغوشی دوباره
1402/04/4
#دوست_پسر
از وقتی که خودمو شناختم توی یه خانواده پر جمعیت بزرگ شدم شیش تا خواهر بودیم با دوتا داداش
توی یکی از شهرهای کورد نشین
نمیدونم میدونین کوردا چقد پسر دوستن یا نه
تو خونه ما اصلن به دخترا اهمیت داده نمیشد مخصوصا منکه دختر چهارم بودم
پدرم کشاورز بود اوضاع بدی نداشتیم ولی به ما دخترا رسیدگی نمیشد خلاصش که داشتن یه لباس نو یا خرید عید برام شده بود حسرت
اما بماند که داداشا سرتا پا شیک بودن
داداشا هم باخبر بودن از توجه پدرو مادر کلی ما دخترا رو اذیت میکردن کتک زدن که حتی یبار هم پدر دم نمیزد که نزن دختره ...
تقریبا ۲۲ سالم بود دیگع بزرگ شده بودم از اندامم همه تعریف میکردن قدم ۱۷۰ وزنم تقریبا ۷۰ کیلویی میشد خوشتیپ بودم چهره سفید با چشم و ابروی خرمایی داشتم که دل هر جونی رو میبرد
کم کم پای خاستگارا به خونمون باز شد بخاطر اذیت های داداشم مامانم بی چون چرا قبول کردن بشم زن پسر عمم
هیچجوره توی دلم نمیرف
فقط چون میگفتن پسر خوبیه ساکته
وضع مالی خوبی نداشتن هیچجوره یه آدم لارج و سرزنده نبود ما به عقد هم درومدیم زندگی مشترک شروع شد
انگار سنگ بود احساسی نداش از زناشویی فقط یه سکس چن ثانیه یی بلد بود
بدون یه معاشقه کارشو میکردو میرف من مونده بودم با دنیایی از عقده
عقده حتی یبار ارضا شدن
عقده یه محبت
خدایا من کجای این دنیاتم
چن سالی بع همین منوال گذشت تا فهمیدم بچه دار نمیشم انقد خوشحال بودم ازین جریان که حداقل میتونم طلاق بگیرم راحت شم. با خانواده در میان گذاشتم خیلی مخالفت کردن مخصوصا اینکه برادرم معتاد شده بود میگفتن میخای بیای کجا ما دختر مطلقه نگه نمیداریم . برای فرار ازین مشکلا توی یه مهدکودک مشغول کار شدم چن سالی گذش تا با یکی از مادرای شاگردام دوست شدم از جایی که خیلی تنها بودم خیلی زود صمیمی شدیم یه زن خیلی شادو خوش
دوس پسر داشت یبار که با هم رفتیم سر قرار دوست دوس پسرش اسمش محمد بود اونم اومد نمیدونم چی شد که این محمد بدجور به دلم نشست یه پسر قد بلند لاغر اندام
انقد خوشم ازش اومد که خیلی زود باهم دوست شدیم
دوستمو که میدیدم بیشتر ترقیب میشدم انقد تعریف میکرد از یه رابطه دیگع
منم که حسرت یه ارضا شدن یه محبت رو داشتم خیلی زود به محمد پا دادم .
توی اولین قرارمون وقتی لبشو روی لبم گذاش جوری داغ شدم که از خجالت سرخ شدم محمد خیلی زود فهمید .
روزای خیلی خوبی بود توی یه روز زمستونی رفتیم باغشون برف زیادی میومد انقد سردم بود خیس شده بودم لباسام رو دراوردم رفتم زیر کرسی وای گرمای اون زیر چقد به تنم میچسبید
محمد که این صحنه رو دید زود اومد کنارم دراز کشید .وای مینا این تویی چقد سفیدی چه اندامی داری
سینه هام سایز ۸۰ بود باسن گرد خوش فرمی داشتم .از اینکه ازم تعریف میکرد لذت میبردم بی اختیار خودمو دراختیارش گذاشتم . خدایا چقد این موجود خوب کارشو بلد بود از کنار گوشام شرو کرد به خوردن زبون میزد زیر گلو آروم آروم اومد پایین نوک سینه هام رو به دندون گرف اخ بلندی گفتم جوووون قربونت برم
محمد خاهش میکنم بکن بکن
نه عزیزم بزا حالا حالاها باهات کار دارم
محمد دارم میمیرم
پاهامو از هم باز کرد زبونشو کشید روی چوچوله م جیغ میزدم آیییییییی اوووووووف
التماس میکردم بکن بکن
سر کیرشو گذاش دم کوصم با یه فشار محکم فرو کرد آخ که چه حالی میداد
پاهام دور گردنش محکم کمر میزد من اون زیر حال میکردم چن مدل منو کرد داری بهترینش بود میتونم بگم بعد چن سال زندگی مشترک این اولین بار بود ارضا میشدم ......
ادامه دارد...
(نوشته از مینای تنها....)
نوشته: مینای تنها
@dastan_shabzadegan
سکس در پارتی
1402/04/4
#دوست_دختر
سلام من حسینم ۱۸سالمه
تولد رفیقم بود و ویلا اجاره کرده بودیم برا یه شب
کلا دوازده نفر بودیم
شیش تا پسر شیش تا دختر
عرق خوردیم و همه مست و پاره
بعد کلی بزن و برقص رفتیم تو استخر
حالا هر کی یه نفر و داشت میمالید بماند
من از یکی از اینا خوشم اومد
خارکصتع خیلی داف بود
انگاره تراشیده بودن اینو
تو استخر یکم که ور رفتیم باهاش
بعد کلی حرف زدن بهش گفتم
بعد اونم از خدا خواسته قبول کرد و ما رل زدیم
ساعتای سه صبح بود که باز نشستیم عرق بخوریم
بعد یک ساعت و نیم همه پاره نفهمیدم چیشد که یهو دیدم هر کی داره میره سمت یه اتاق بخوابه
ما رفتیم بعد یکم حرف زدن هر دومونم حشری
یکم لب بازی و مالیدن که اره مهشید خانم پرده نداره
منو میگی تو کونم عروسی بود
یه نیم ساعتی لب و گردن همو خوردیم
سوتین و که باز کردم دیونه شدم
صورتییییی
قشنگ داشت دیوونه میشد انقد خورده بودم بدنشو 😂
بعد لخت شدیم هر دومون بدون معطلی گذاشتم جلو سوراخ
تنگگگگگ
به هزار بدبختی رفت داخل
کصکش دیوونه میکرد ادمو
بعد ده دقیقه داشتم خواب میرفتم که گفت بشین روش 😂
اومد نشست و بالا پایین شدن منم ممه هاشو میخوردم
شانس آوردیم اتاقو از هم دور بودن
وگرنه ابرو خیثیتمون میرفت انقد داد زده بود
داشت خودش بالا پایین میشد که یه ثانیه روناش و چسبوند به هم و و لرزید
ارضا شده بود
داگی وایستاد بعد چندتا تلمبه دیدم آبم داره میاد گفتم داد زد نریزی توش😂
در آوردم گذاشتم رو کمرش عین برنو شلیک شد آبم
تا اون موقع همچین آبی ندیده بودم از خودم
حالا هر دومون خسته و تو بغل هم یه ساعت خوابیدیم تا باز این باکردار بلند شد
رفتیم دوش بگیریم
تو حموم گفتم از پشت بکنم گفت درد داره
به هزار التماس قبول کرد که بکنیمش
همین نصفشو و فرو کردم داد زد نزاشت
یه بار از جلو کردمش زیر دوش و اومدیم بیرون خوابیدم چند ساعتی بیدار شدیم یه چیزی خوردیمو بعدش از ویلا زدیم بیرون
الانم هر موقع که مکان پیدا بشه
یه تاخیری
یه کاندوم
صفا
تا داستان بعدی بدرود
نوشته: حسین
@dastan_shabzadegan
سکس با دوست پسر عاشقی
1402/04/5
#عاشقی
سلام من پگاهم ۱۸ این داستان برا دوسال پیشه وقتی که ۱۶ سالم بود، از خودم بگم که قدم ۱۶۰ عه سینه هام ۷۵ و باسن نسبتا خوبی دارم و کمر واقا باریک از امیر بگم که پسری بود ورزشکار و چشم ابرومشکی قد بلند که سیکس پک سکسی داشت و کیرشم ۱۸ سانت میشد با کلاهک صورتی قراره چندممون بود یادم نیس ولی یه سال از رابطمون گذشته بود، امیر قرار بود بیاد خونمون و من براش ست مشکی پوشیدم با یه کراپ و شلوارک جذب مشکی امیر زنگو زد و پریدم بغلش، شب قبلش برنامه کامل و حرف کامل راجب سکس زده بودیم و جفتمون اشتیاق داشتیم، دستشو گذاشت رو کونم و میمالید و لبامو شروع کرد خوردن، نشست رو مبل دو نفرمون و منم نشوند رو پاهاش و ممه هامو میمالوند و لبامو میخورد، با کسم کیرشو میمالوندم، لباسمو دراورد و شروع کرد نوک سیخ شده ممه سنت راستمو خوردن و انگشت دست دیگشم کرده بود تو دهنم منن فقط کسمو میمالوندم به کیرش، برمگردوند و خودش اومد روم یجوری سینه هامو میخورد ک نوک ممهام زخم شده بود اومد بالا تو چشمام نگاه کردو لباشو گذاشت رو لبم، تو همین حین لباسشو دراوردم و سرشو کرد داخل گردنم و دستشو کرد توی شورتم و کسه خیسمو مالید اهو نالم در اومده بود شلوارمو کشید پایین و از نافم بوسه زد تا به کسم رسید، تو چشمام زل زد و با دستاش سینه هامو گرفت و زبونش و گذاشت رو چوچولم،
- امیرررر آهه جون بخور واسه پگاهت لیسش بزن
+جنده کوچولوم دلش میخواد کسشو بابایش بخوره؟ اومم میخورمش چوچول فسقلیت و خودم باید ارضاش کنم
سرشو گرفتم و محکم فشار دادم به سمت کسم و کمرمو بالا پایین میکردمو کسمو میچسبوندم به زبونش و امیر فقط لیس میزد
-تند تررر تند تر ارضام کنن میخوام باباییم ابمو بیاره
چوچولمو میک زد و انگشتشو کرد تو سوراخم و همونجا کل پاهام و تنم لرزید و ارضا شدم
امیر اومد بالا و صورتمو نوازش کرد
- اقا امیر دارم واست
نشوندمش رو مبل و کیرشو از شلوارش دراوردم و کلاهکشو کردم تو دهنم و میک زدم،کل کیرشو تف زدم و اومدم پایین تر تخماشو خوردم و با دستام کیرشو که تفی کرده بودم میمالیدم امیر موهامو با دستاش گرفت و کیرشو کرد تو دهنم و تلمبه زد تو دهنم
+جونن ببین دختر کوچولویه جندمو کیر بابایش تو دهنشه بابایش داره دهنشو جر میده
میخواست ارضا بشه ک سر کلاهکشو فشار دادم و نشستم رو پاهاش و کونمو با دستام از هم باز کردم با کس نشستم رو کیرش و انقد کسم خیس بود سریع کیر امیر رفت تو کسم، رو کیرش بالا پایین میشدم و امیر گردنمو میخورد، بعده ده بیس تا بالا پایین شدن امیر کمرمو گرفت و انقد محکم توم تلمبه زد که باهم ارضا شدیم
نوشته: پگاه
@dastan_shabzadegan
ملیکا دوست صمیمی
1402/04/5
#لز
از ملیکا بگم که دختریه هم قد خودم ۱۶۰ ممه های سفید ۷۰ و کون خوش فرممممم منو ملیکا ۳ ساله باهم دوستیم و هم مدرسه ای، منم که پروانه ام ۱۶۰ قدمه و سایزمم ۸۵ عه، ملیکا همیشه هر موقع که منو میدید ب یه بهونه ای دست میزد به ممه هام و منم بدم نمیومد، یه روز ملیکارو دعوت کردم خونمون و اومد پیشم و تنها بودیم، ظهر شد و ملیکا گفت من خیلی خوابم میاد، میشه رو تختت بخوابم؟ منم سرمو ب نشونه رضایت تکون دادم و خواستم برم ک دستمو گرفت و گفت خودتم استراحت کن، قبول کردم و پیشش خابیدم، مثل همیشه بعده یکم صحبت اومد ک با ممه هام بازی کنه و منم اوکی بودم، از روی لباس داشت ممه هامو میمالید و منم حشری شده بودم
- میخوای بس کنی یا نه ملیکا ؟؟
+وا چرا ؟
- اخه باعث میشی حالم بد شه
+میخوای باعث شم حالت خوب شه؟
ملیکا نذاشت من جداب بدمو دستشو کرد زیر لباسم و سوتینمو داد کنار و با نوک ممهام ور رفت
- زیادی خودمونی شدیا
+ کجاشو دیدی پروانه خانوم
دستشو گذاشت رو کسمو و کسمو وحشیانه میمالوند
اخ و اوخم در اومده بود که لباساشو دراورد و و منملخت کردو منم شیطنتن گل کرد و همراهیش میکردم، ملبکا اومد رو صورتم نشست و منم مقاومتی نکردم تا خواستن زبونم و بزارم رو کسش جوری چوچولمو میک زد که چشام سیاهی رفت ملیکا کسشو چسبوند ب دهنمو منم یه انگشتمو کردم تو کونش و کسشو لیس میزدم انقد خوب و ماهرانه ملیکا کسمو خورد و لیس زد بعد پنج دیقه ارضا شدم، ملیکا از روم پاشد و اومد باز شروع کرد ممع هامو خوردن، منم براش کسشو میمالوندم بعد یکم مالیدن اونم ارضا شد،
رفتم سمت ملیکا و کسمو حالت قیچی وار چسبوندم به کس ملیکا و ملیکا ام هم زمان کسشو میمالوند به کسم، اهو ناله هامون کل خونرو برداشته بود و غرق لذت بودیم که برا دومین بار جفتمون باهم ارضا شدیم، بعد این جریانم همو زیاد دیدیم اما حتی یه کلمه ام حرف راجب اتفاقایی که افتاد نزدیم
نوشته: Parwaneh
@dastan_shabzadegan
پاشد دستمو گرفت بریم ، کیرم از رو شلوارم معلوم بود خیلی بزرگ شده ، رها گفت اتنا تو فیلم ببین ما الان میایم ، اتنها با یه پوزخند گفت باشه راحت باشین
رفتیم تو اتاق رها خوابید رو تخت رفتم توش لبو چسبوندم با دستمم ممه هاشو میمالیدم لبشو جدا کرد تو گوشم گفت مامانم گفت کادوت دسته منه؟ گفتم اره عزیزم
دست کرد زیر بالش یه کاندم توت فرنگی اورد بیرون گفت ایناهاش ؛ بلاخره اجازه داد برای تو باشم ، کلم داغ شد پشمام ریخته بود ، کراپشو دروردم ، دراز کشیدم زیر و اون رفت رو زانوم هام خیمه زد رو کیرم
زیپمو باز کرد دروورد بوسش کرد گفت جون بلاخره قراره حسش کنم ، یه تف کرد و کرد تو دهنش ، هیچوقت رها رو انقدر هورنی ندیده بودم
میخورد و من اه میکشیدم صدامون رفته بود بالا
از دهنش درورد یه تف انداخت رو کیرم پخش کرد ( با اون دستا صد در صد همون چند دیقه اول ارضا میشدم ولی چون قبل اونجا گل کشیده بودم کمرم سفت بود) دستای نازشو میکشید رو کیرمو فقط میگفت دوسِت دارم
گفت اماده ای عشقم؟ گفتم یکم بشین رو صورتم نرم کنم صورتیتو
نشست ، داشتم میخوردم بدنش پیچو تاب میخورد ناله های بلند میکرد
گفت علی بسه تروخدا بزار توم میخوام حسش کنم
کصشو بوسیدم پاشد کاندومو کشید روکیرم گفت اماده ای؟
گفتم اره
نشست روش ولی نمیرفت...
اولین سکس ، بهترین سکس
1402/04/5
#دوست_دختر #خاطرات_نوجوانی
سلام ، اسم من علیِ(مستعار) و این اولین داستانیه که مینویسم ، داستان که نی خاطرس درواقع.
من چند وقتی با یه دختره تو رابطه بودم، بهش حسی نداشتم ولی دلم نمیومد ولش کنم ، اسمش رها بود.
رها ۱۴ سالش بود ۱۶۰ قدش سینه های معمولی ، البته بگم کوچیک بود خودم تو این ۷ ماهی که با هم بودیم بزرگش کردم ، موهاشم چتری میزنه و لاغر. رها بر عکس من بچه هورنیی نیست وبیشتر حس عاطفی داره تا جنسی.
از خودمم بخوام بگم ۱۷ سالمه ۱۸۷ اینطورا قدم ۶۰.۶۵ ام وزنم، سیکس پک ندارم ولی بدنم بد نیست لاغرم.
۳ ۴ ماه از رابطم با رها گذشته بود و با این مسئله که رابطمون فقط یه رابطه احساسیه کنار اومده بودم و اوکی بودم.
روز تولدم بود که رها زنگ زد بیا خونمون گفتم برا چی گفت همینجوری ، آدم خیلی پر انرژیو شادی نیستم بخاطرهمین هیچوقت تولد نمیگیرم. همیشه ام یادم میره که تولدمه ، رفتم سمت خونه رها اینا فکرشم نمیکردم قرار باشه کاری کنیم ولی من همیشه شیو شده ام. رفتم در زدم مامانش درو باز کرد گفت سلام علی جان بیا تو رها تو اتاقه . اومدم تو تا برسم تا اتاق رها بدو بدو اومد تو پذیرایی پرید بغلم و یه لب گنده ازم گرفت ، مامانش کاملا اوکیه حتی یبار گفته بود علی فعلا با رها فقط اورال و آنال سکس کنید تا وقتی که خودم بگم . خلاصه با رها رفتیم تو اتاق سرگرم بودیم یکم برام مالید تا مامانش صدامون کرد بهم گفت برو تو منم چند دیقه دیگه میام . رفتم تو پذیرایی پشمام ریخت ؛ مامانشو اتنا دوست مشترکمون کیک بدست داد زدن تولدت مبارک واقعا پشمام ریخته بود ...